بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين. و الصّلاة و السّلام علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم المصطفي محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. سيّما بقيّةالله في الأرضين. قال الله تبارک و تعالي: «يا ايّها النّبي انّا ارسلناک شاهدا و مبشّرا و نذيرا. و داعيا الي الله بأذنه و سراجا منيرا. و بشّر المؤمنين بأنّ لهم من الله فضلا کبيرا. و لاتطع الکافرين و المنافقين ودع اذاهم و توکل علي الله و کفي بالله وکيلا.
فرصتي براي طرح برخي از مسائل
بسيار خرسندم و خدا را شکرگزارم که در فاصله نزديکتري از فواصل قبلي، اين توفيق را به من داد که در جمع شما دوستان عزيز، برادران و خواهران گرامي، مسؤولان بلندمرتبه نظام جمهوري اسلامي ايران و کشندگان بار اين مأموريت و مسؤوليت بزرگِ زمانِ ما، حضور پيدا کنم و فرصتي براي طرح برخي از مسائلي که احساس مي شود ان شاءالله مفيد باشد، پيش آيد.
از جناب آقاي خاتمي - رئيس جمهور عزيزمان - هم متشکرم؛ بياناتشان مفيد بود. آنچه که در زمينه مبارزه با تبعيض و فقر و فساد و گشايش امور اقتصادي مردم بيان کردند که دولت و مسؤولان در صدد تعقيب آنها هستند، اينها حقيقتاً جزو کارهاي مهم است. اميدواريم ان شاءالله خداوند توفيق دهد و دست اندرکاران بخشهاي مختلف به سهم خودشان بتوانند در وصول به اين هدفها، وظايفشان را انجام دهند؛ بخصوص انتظار عمده از بخشهاي اقتصادي، وزارت اقتصاد و دارايي، بانک مرکزي، سازمان مديريّت و برنامه ريزي و بخشهاي نزديک به اينهاست که اميدواريم خداوند متعال همه را موفّق کند.
يک موقعيت استثنايي در اختيار ماست
آنچه که من امروز يادداشت کرده ام عرض کنم، اين است که اين مجموعه اي که ما باشيم - که اين جمع حاضر تقريباً مسؤولان بخشهاي کليدي و اساسي جمهوري اسلامي به حساب مي آيند - يک فرصت استثنايي در اختيارمان قرار گرفته است تا بتوانيم اهداف الهي و اسلامي را در يک بخش مهم از جهان - که کشور بزرگ و عزيز ايران است - تحقّق بخشيم و آنها را پياده کنيم. اين دست يافتن به قدرت که امروز براي شما جمع حاضر در بخشهاي مختلف پيدا شده است، فرق مي کند با دست يافتن به قدرت در عرفهاي سياسي عالم. در آن جاها ادّعا هم ندارند که در صدد اين هستند که فلاح و صلاح انسان و پيشرفت بشريت و امثال اينها را تحقّق بخشند و به بشر سعادت و خوشبختي دهند. مراکز فرهنگي و سياسي عالم رسماً اعلام کرده اند که با جوامع مبتني بر ايدئولوژي و مکتب و تفکر پايه اي مخالفند. بديهي است وقتي که مبنا، يک تفکر و يک انديشه منظم و مدوّن نباشد، هدفها هم به همان نسبت تابع حوادث و پيشرفتهاي عالم و اميال مردم و گروهها خواهد بود. بنابراين نمي شود کسي ادّعا کند که من به دنبال آرمانهاي والاي مورد نياز بشر هستم؛ ادّعا هم نمي کنند. ما چرا؛ ما اين را ادّعا مي کنيم. مسؤولان اين نظام با اين اميد هم وارد اين ميدان شده اند که بتوانند از اهداف الهي که مورد اعتقاد آنهاست، چيزي را تحقّق بخشند و در زندگي پياده کنند. از بعد از صدر اسلام تا امروز هم، چنين فرصتي پيش نيامده است. موقعيت بسيار استثنايي و بخصوصي است. بايد اين موقعيت را مغتنم بشماريم و هر کجا هستيم - در قواي سه گانه و در همه بخشهاي مديريّتي اين کشور - سعي کنيم حقيقتاً اهداف و آرمانهاي اسلامي را در حدّ توانِ جمعِ اداره کننده و مسؤول امور کشور - که توان بالايي هم هست - پيش ببريم. بر اين اساس، وظايفي برعهده همه است. اين وظايف چيست؟ من در همين زمينه رؤوس مطالبي را يادداشت کرده ام که البته نمي خواهم جزئيات و ريز قضايا را بحث کنم؛ تقريباً فهرست گونه اي را عرض خواهم کرد.
مباني فکري وظايف ما
به طور کلي وظايفي برعهده ماست؛ هم ما به عنوان دولت و حکومت، هم ما به عنوان يک فرد مسلمان. اما اين وظايف يک مبناي فکري دارد. خصوصيت تفکر اسلامي و مکتب اسلامي و ديني اين است. اگر از اين بحث مي کنيم که بايد آزادي باشد، يا انتخاب و اختيار در جامعه براي مردم وجود داشته باشد، يا هر يک از سياستهاي عمومي و کلّي را مورد بحث قرار مي دهيم، براي هر کدام از اينها مبنايي وجود دارد. اگر از ما بپرسند چرا مردم بايد حق رأي داشته باشند، يک استدلال فکري و منطقي پشت سرش وجود دارد؛ معلوم است چرا. همه آنچه که در زمينه برنامه ريزيها، خطوط اصلي برنامه ها را تشکيل مي دهد، يک سر اين برنامه هاي اصلي وصل است به آبشخور انديشه اسلامي، جهان بيني اسلامي، تلقّي و برداشت اسلامي؛ که اين ايمان ماست، اعتقاد ماست، دين ماست؛ براساس آن برداشت و آن تلقّي است که وظايف خودمان را مشخّص مي کنيم و مي خواهيم به آنها عمل کنيم. آن مبناي فکري چيست؟ به طور کوتاه و خلاصه از اين جا بايد شروع کنيم و ببينيم که آن خطوط اصلي تلقّي و بينش اسلام از کائنات، از عالم و از انسان چيست. البته اين مخصوص اسلام هم نيست. همه اديان - اگر تحريف نشده باشند - در مبناي صحيح و ريشه اصلي خودشان همين بينش را دارند. اسلامِ سالم و دست نخورده و متّکي به منابع متقن، در اختيار ماست. بقيه اديان ممکن است اين خصوصيات را نداشته باشند.
آن مجموعه معارفي که خطوط اصلي عملکرد و وظايف ما از آنها به دست مي آيد - يعني جهان بيني و بينش اسلامي - فصول متعدّدي دارد؛ همه هم در عمل و اقدام فرد و دولت داراي تأثير است؛ که من پنج نقطه مؤثّرتر و مهمتر را انتخاب کرده ام و عرض مي کنم.
توحيد، جهان بيني مشترک همه اديان
از اين پنج نقطه، يکي توحيد است. توحيد، يعني اعتقاد به اين که اين ترکيب پيچيده بسيار عجيب و شگفت آور و قانونمند کائنات و عالم آفرينش، از کهکشانها و سحابيها و حفره هاي عظيم آسماني و کرات بي شمار و ميليونها منظومه شمسي بگيريد، تا سلول کوچک جزء فلان پيکر، فلان جسم و ترکيب ريز شيميايي - که آن قدر نظم در اين ترکيب عظيمِ متنوّع و پيچيده وجود دارد که هزاران قانون از آن استنباط کرده اند؛ چون وقتي نظم غيرقابل تخلّف شد، از آن قوانين تکويني و بي تخلّف استفاده مي شود - ساخته و پرداخته يک فکر و انديشه و تدبير و قدرت است و تصادفاً به وجود نيامده است. اين اعتقاد امري است که هر ذهن سالم و هر انسان عاقل و صاحب تفکر و دور از شتابزدگي در فکر يا بي حوصلگي در تصميم گيري يا پيشداوري در قضايا اين را قبول مي کند. نقطه بعدي اين که اين فکر و تدبير و انديشه و قدرت عظيم و بي نهايت و توصيف ناپذيري که اين ترکيب عجيب و پيچيده را به وجود آورده، فلان بت ساخته بشر، يا فلان انسانِ محدودِ مدّعي خدايي، يا فلان سمبل و نمادِ افسانه اي و اسطوره اي نيست؛ بلکه ذات واحد مقتدر لايزالي است که اديان به او «خدا» مي گويند و او را با آثارش مي شناسند. بنابراين، هم اثبات اين قدرت و اراده و مهندسي پشت سر اين هندسه عظيم و پيچيده است؛ هم اثبات اين که آن مهندس بي نظير و غيرقابل توصيف، اين چيزهاي کوچک دم دستِ بي ارزشي که بشر يا خودش مي سازد، يا مثل خودش کسي آنها را مي سازد، يا از قبيل خودش يک موجود زايل شدني است، نيست؛ بلکه «هوالله الّذي لا اله الّا هو الملک القدّوس السّلام المؤمن المهيمن العزيز الجبّار المتکبّر سبحان الله عمّا يشرکون» .
همه اديان در اين بخش از جهان بيني مشترکند؛ اديان قديم، اديان ابراهيمي، اديان پيش از اديان ابراهيمي؛ حتي همين اديان شرک آلود هندي فعلي. اگر کسي وِداها را نگاه کند، عرفان توحيدي خالصي در کلمات وِداها موج مي زند که نشان دهنده اين است که سرمنشأ، سرمنشأ شفّاف و زلالي بوده است. بنابراين، توحيد رکن اصلي بينش و نگاه و تلقّي اين اسلامي است که ما مي خواهيم براساس آن اين حکومت و اين نظام و اين حرکت را راه بيندازيم.
تکريم تکويني و تشريعي انسان
رکن دوم، تکريم انسان است؛ يا مي توانيم به آن بگوييم انسان محوري. البته انسان محوري در بينش اسلامي، به کلّي با اومانيسم اروپاي قرون هجده و نوزده متفاوت است. آن يک چيز ديگر است، اين يک چيز ديگر است. آن هم اسمش انسان محوري است؛ اما اينها فقط در اسم شبيه همند. انسان محوري اسلام، اساساً اومانيسم اروپايي نيست؛ يک چيز ديگر است. «الم تروا انّ الله سخّر لکم ما في السّموات و ما في الأرض» . کسي که قرآن و نهج البلاغه و آثار ديني را نگاه کند، اين تلقّي را به خوبي پيدا مي کند که از نظر اسلام، تمام اين چرخ و فلک آفرينش، بر محور وجود انسان مي چرخد. اين شد انسان محوري. در آيات زيادي هست که خورشيد مسخّر شماست، ماه مسخّر شماست، دريا مسخّر شماست؛ اما دو آيه هم در قرآن هست که همين تعبيري را که گفتم - «سخّر لکم ما في السّموات و ما في الارض»؛ همه اينها مسخر شمايند - بيان مي کند. مسخّر شمايند، يعني چه؟ يعني الان بالفعل شما مسخّر همه شان هستيد و نمي توانيد تأثيري روي آنها بگذاريد؛ اما بالقوّه طوري ساخته شده ايد و عوالم وجود و کائنات به گونه اي ساخته شده اند که همه مسخّر شمايند. مسخّر يعني چه؟ يعني توي مشت شمايند و شما مي توانيد از همه آنها به بهترين نحو استفاده کنيد. اين نشان دهنده آن است که اين موجودي که خدا آسمان و زمين و ستاره و شمس و قمر را مسخّر او مي کند، از نظر آفرينش الهي بسيار بايد عزيز باشد. همين عزيز بودن هم تصريح شده است: «و لقد کرّمنا بني آدم» . اين «کرّمنا بني آدم» - بني آدم را تکريم کرديم - تکريمي است که هم شامل مرحله تشريع و هم شامل مرحله تکوين است؛ تکريم تکويني و تکريم تشريعي با آن چيزهايي که در حکومت اسلامي و در نظام اسلامي براي انسان معين شده؛ يعني پايه ها کاملاً پايه هاي انساني است.
زندگي انسان با مردن تمام نمي شود
سومين نقطه اصلي و اساسي در جهان بيني اسلامي، مسأله تداوم حياتِ بعد از مرگ است؛ يعني زندگي با مردن تمام نمي شود. در اسلام و البته در همه اديان الهي - اين معنا هم جزو اصول جهان بيني است و تأثير دارد. همان طور که گفتم، تمام اين اصول جهان بيني، در تنظيم روابط زندگي و در تنظيم پايه هاي حکومت اسلامي و اداره جامعه و اداره عالم مؤثّر است. بعد از مرگ، ما وارد مرحله جديدي مي شويم. اين طور نيست که انسان نابود شود؛ از جوي جَستن و رفتن به يک مرحله ديگر است؛ و بعد در آن مرحله، مسأله حساب و کتاب و قيامت و اين چيزهاست.
استعداد بي پايانِ کمال جويي انسان
چهارمين نقطه اصلي اين جهان بيني، عبارت است از استعداد بي پايان انسان در دارا بودن تمام چيزهايي که براي تعالي کامل انسان لازم است. انسان استعداد دارد که تا آخرين نقطه تعالي حياتِ ممکنات بالا برود؛ اما بقيه موجودات اين امکان را ندارند. در آيه شريفه «لقد خلقنا الأنسان في احسن تقويم» ، «احسن تقويم» معنايش اين نيست که ما جسم انسان را طوري آفريده ايم که مثلاً سرش با دستش با چشمش با تنش تناسب دارد؛ اين که مخصوص انسان نيست؛ هر حيواني نيز همين طور است. در بهترين تقويم، يعني در بهترين اندازه گيري انسان را آفريده ايم؛ يعني آن اندازه گيري اي است که رشد او ديگر نهايت و اندازه اي ندارد؛ تا آن جايي مي رود که در عالم وجود، سقفي بالاتر از آن نيست؛ يعني مي تواند از فرشتگان و از موجودات عالي و از همه اينها بالاتر برود. اگر بشر بخواهد اين سير را داشته باشد، جز با استفاده از امکانات عالم ماده ممکن نيست. اين هم جزو مسلّمات است؛ لذا مي گويد «خلق لکم ما في الأرض جميعا» . بنابراين سير تعالي و تکاملي انسان در خلأ نيست؛ با استفاده از استعدادهاي ماده است؛ بنابراين با هم سير مي کنند؛ يعني شکوفايي انسان، همراه با شکوفايي عالمِ ماده و عالمِ طبيعت است؛ اين در شکوفايي او اثر مي گذارد، او در شکوفايي اين اثر مي گذارد و پيشرفتهاي شگفت آور را به وجود مي آورد.
جريان عالم به سمت حاکميت حقّ است
آخرين نقطه اي که در اين زمينه از بينش اسلامي عرض مي کنم، اين است که از نظر اسلام و بينش اسلامي، جريان عالم به سمت حاکميت حق و به سمت صلاح است؛ اين بروبرگرد هم ندارد. همان طور که يک بار به اشاره گفتم - و الان هم جز به اشاره نمي توانم بگويم، چون مجال تفصيل نيست - همه انبيا و اوليا آمده اند تا انسان را به آن بزرگراه اصلي اي سوق دهند که وقتي وارد آن شد، بدون هيچ گونه مانعي تمام استعدادهايش مي تواند بُروز کند. انبيا و اوليا اين مردم گمگشته را مرتّب از اين کوه و کمر و دشتها و کويرها و جنگلها به سمت اين راه اصلي سوق دادند و هدايت کردند. هنوز بشريّت به نقطه شروع آن صراط مستقيم نرسيده است؛ آن در زمان ولي عصر ارواحنافداه محقّق خواهد شد؛ ليکن همه اين تلاشها اصلاً براساس اين بينش است که نهايت اين عالم، نهايت غلبه صلاح است؛ ممکن است زودتر بشود، ممکن است ديرتر بشود؛ اما بروبرگرد ندارد. قطعاً اين طوري است که در نهايت، صلاح بر فساد غلبه خواهد کرد؛ قواي خير بر قواي شر غلبه مي کنند. اين هم يک نقطه از نقاط جهان بيني اسلامي است که در آن هيچ گونه ترديدي نيست.
حال براساس اينها يک نتايج عملي به دست مي آيد و وظايفي برعهده انسانهايي که معتقد به اين مباني اند، قرار مي گيرد. فرق نمي کند؛ چه حکومت اسلامي باشد و حاکميت و قدرت در دست اهل حق باشد، چه حکومت اسلامي نباشد - فرض کنيد مثل دوران حکومت طاغوت باشد، يا انساني باشد که در بين کفّار زندگي مي کند - اين وظايفي که عرض مي کنم، در هر دو حالت بر دوش يکايک انسانها هست. اين وظايف چيست که اينها نتايج عملي آن بينش است؟ من چند نقطه از اين وظايف را يادداشت کرده ام که در اين جا مطرح مي کنم:
بشر موظّف به عبوديت و اطاعت از خداوند است
يک وظيفه عبارت است از عبوديت و اطاعت خداوند. چون عالَم مالک و صاحب و آفريننده و مدبّر دارد و ما هم جزو اجزاء اين عالَميم، لذا بشر موظف است اطاعت کند. اين اطاعت بشر به معناي هماهنگ شدن او با حرکت کلي عالم است؛ چون همه عالم «يسبّح له ما في الّسموات و الأرض» ؛ «قالتا اتينا طائعين» . آسمان و زمين و ذرات عالم، دعوت و امر الهي را اجابت مي کنند و بر اساس قوانيني که خداي متعال در آفرينش مقرّر کرده است، حرکت مي کنند. انسان اگر برطبق قوانين و وظايف شرعي و ديني که دين به او آموخته است - عمل کند، هماهنگ با اين حرکتِ آفرينش حرکت کرده؛ لذا پيشرفتش آسانتر است؛ تعارض و تصادم و اصطکاکش با عالم کمتر است؛ به سعادت و صلاح و فلاحِ خودش و دنيا هم نزديکتر است. البته عبوديت خدا با معناي وسيع و کامل آن مورد نظر است؛ چون گفتيم توحيد، هم اعتقاد به وجود خداست، هم نفي الوهيّت و عظمت متعلق به بتها و سنگها و چوبهاي خودساخته و انسانهاي مدّعي خدايي و انسانهايي که اسم خدايي کردن هم نمي آورند، اما مي خواهند عمل خدايي کنند. پس در عمل، دو وظيفه وجود دارد: يکي اطاعت از خداي متعال و عبوديت پروردگار عالم، و دوم سرپيچي از اطاعت «انداد الله»؛ هر آن چيزي که مي خواهد در قبال حکمروايي خدا، بر انسان حکمروايي کند. ذهن انسان فوراً به سمت اين قدرتهاي مادّي و استکباري مي رود؛ البته اينها مصاديقش هستند؛ اما يک مصداق بسيار نزديکتر دارد و آن، هواي نفس ماست. شرط توحيد، سرپيچي کردن و عدم اطاعت از هواي نفس است؛ که اين «اخوف ما اخاف» است و بعداً آن را عرض مي کنم.
تعالي انسان، يک هدف مهم
دوم، هدف گرفتن تعالي انسان است؛ تعالي خود و ديگران. اين تعالي شامل تعالي علمي، تعالي فکري، تعالي روحي و اخلاقي، تعالي اجتماعي و سياسي - يعني جامعه تعالي پيدا کند - و تعالي اقتصادي است؛ يعني رفاه امور زندگي مردم. همه موظّفند براي اين چيزها تلاش کنند: گسترش و پيشرفت علم براي همه؛ حاکميت انديشه سالم و فکر درست؛ تعالي روحي و معنوي و اخلاقي، خُلق کريم و مکارم اخلاق؛ پيشرفت اجتماعي بشري - نه فقط جنبه هاي معنوي و علمي و اخلاقي يک فرد، بلکه جامعه هم مورد نظر است - و پيشرفت امور اقتصادي و رفاهي انسانها، و بايستي مردم را به سمت رفاه و تمتّع هرچه بيشتر از امکانات زندگي پيش ببرند. اين يکي از وظايف همه است؛ مخصوص دوره قدرت و حکومت هم نيست؛ در دوره حکومتِ غير خدا هم اين وظيفه وجود دارد.
ترجيح هدفهاي اُخروي بر سود دنيوي
سوم، ترجيح فلاح و رستگاري اُخروي بر سود دنيوي، اگر با هم تعارض پيدا کردند. اين هم يکي از وظايف عملي هر انساني است که معتقد به آن جهان بيني است. يعني اگر در موردي پيش آمد که يک سود دنيوي در جهت هدفهاي اُخروي قرار نگرفت، تا آن جايي که ممکن است، انسان بايد سعي کند اين سود دنيوي را در جهت هدفهاي اُخروي قرار دهد. اگر يک جا با هم سازگار نبود، انسان يا بايستي از يک سود چشم بپوشد - چه سود مالي، چه سود قدرت و مقام و محبوبيّت و... - يا بايستي گناهي را مرتکب شود که موجب وزر اُخروي است. لازمه اعتقاد به آن جهان بيني اين است که انسان جنبه اُخروي را ترجيح دهد؛ يعني از آن سود صرف نظر کند و آن گناه را مرتکب نشود. برعهده هر مسلماني است که اين گونه عمل کند. انسان بايد فعاليتهاي خودش را برنامه ريزي کند؛ به نحوي که با تلاشهاي عظيم دنيوي که ناگزير است آنها را انجام دهد، منافاتي پيدا نکند و برخلاف فلاح اُخروي و وظايفي که تخلّف از آنها ممکن است در آخرت براي انسان وزر و وبال به بار آورد، نباشد.
انسان بايد دائماً تلاش و مجاهدت کند
چهارم، اصل مجاهدت و تلاش و مبارزه است. يکي از کارهاي واجب و اصلي براي هر انساني - چه در موضع يک فرد، چه در موضع يک جمع؛ که حکومت و يا يک قدرت باشد - اين است که مبارزه کند؛ يعني دائم بايد تلاش کند و به تنبلي و بي عملي و بي تعهّدي تن ندهد. گاهي انسان عمل هم دارد، اما نسبت به وظايف اصلي تعهّد ندارد؛ مي گويد به ما چه! کجرويهاي برخاسته از هوس نيز همين طور است. انسان به اينها نبايد تن بدهد. بايستي حتماً با تنبلي و بي عملي خودش مبارزه کند؛ تلاش و مجاهدت کند و در اين راه قبول خطر کند. اين يکي از وظايف است. البته اين مجاهدت بايد مجاهدت في سبيل الله باشد که آن را در بند بعدي عرض مي کنم.
جهاد في سبيل الله و اميد به پيروزي در همه شرايط
پنجمي و آخري، اميد به پيروزي در همه شرايط است؛ به شرط آن که جهاد في سبيل الله باشد. کسي که مشغول مجاهدت است، حق ندارد نااميد شود؛ چون يقيناً پيروزي در انتظار اوست. آن مواردي که پيروزي به دست نيامده و نا کامي حاصل شده است، به اين خاطر بوده که مجاهدت في سبيل الله نبوده است؛ يا اگر مجاهدت بوده، في سبيل الله نبوده؛ يا اصلاً مجاهدت نبوده است. شرط مجاهدت في سبيل الله چيست؟ اين است که انسان به سبيل الله ايمان و باور و معرفت داشته باشد و آن را بشناسد؛ بنابراين مي تواند در راه آن مجاهدت کند.
وظايف فردي و جمعي ما مخصوص دوران قدرت نيست
اينها وظايف يک انسان به عنوان يک فرد و وظايف يک مجموعه به عنوان حکومت است. عرض کردم، اينها مخصوص دوران قدرت نيست که چون امروز حکومت در دست مجموعه مؤمنين بالله و مؤمنين به اسلام است، ما اين وظايف را داريم. آن وقتي هم که قدرت در دست اين مجموعه نبود، در دست دشمنانشان بود، در دست طاغوت بود، در دست مفسدين في الارض بود، همه اين وظايف وجود داشت. بعضي عمل مي کردند، بعضي عمل نمي کردند؛ بعضي بيشتر عمل مي کردند، بعضي کمتر عمل مي کردند. اين وظايف الان هم برعهده همه مسلمانهاست؛ البته بعضي وظايفشان بيشتر است، بعضي کمتر است. وظيفه اصلي همه انبيا و ائمّه و اوليا اين بوده است که مردم را به همين وظايف آشنا کنند؛ چه در دوراني که مي توانستند قدرت را کسب کنند - بگويند برويد مجاهدت کنيد و قدرت را به دست آوريد و اين گونه اداره کنيد - چه آن وقتي که نمي شد قدرت را به دست بياورند. همه هم تلاش و مبارزه کرده اند؛ «و کأيّن من نبي قاتل معه ربّيون کثير» . جنگ و مبارزه سياسي و معارضه با دشمنان، چيزي نيست که اول بار در اسلام آمده باشد؛ نه. در زمان پيغمبران گذشته - انبياي بزرگ الهي، از زمان ابراهيم به اين طرف - هم بوده است. شايد قبل از ابراهيم هم بوده که من اطّلاعي ندارم. بنابراين، اين وظايف، وظايفي است که انبيا ما را به آن سمت مي کشانند. البته در حکومت حق، در آن جايي که قدرت در دست بندگان خدا - مؤمنين بالله و مؤمنين به سبيل الله - قرار دارد، اين وظيفه سنگين تر است. چرا؟ چون توانايي شما به عنوان جزئي از مجموعه حکومتِ دولت، با توانايي فردي مثل شما در بهترين حالات حکومت طاغوت قابل مقايسه نيست. فرض کنيم در حکومت طاغوت، آن اختناق و آن شدّتها و آن گمراهيها و آن اضلال وسايل ارتباط جمعي و ... وجود نداشته باشد؛ امکانات بدهند و معارضه آن چناني هم نکنند؛ از قدرتشان عليه شما هم استفاده نکنند. وضع کنوني - يعني وضع وجود يک قدرت اسلامي - شايد هزار مرتبه از بهترين حالاتي که در حکومت طاغوت ممکن است يک فرد براي ترويج و پيگيري و تحقّق آرمانهاي الهي داشته باشد، بهتر باشد. پس بايستي اين را قدر دانست.
انقلاب اسلامي، آسان ايجاد نشد
ايجاد اين قدرت الهي و اسلامي، امر بسيار دشواري است. اين چيزي که الان پيش آمده و شما مي توانيد از طريق آن، اين هدفها را تحقّق ببخشيد، آسان به دست نيامده است. صدها شرط و صدها موقعيت بايد رديف شوند و کنار هم قرار گيرند تا حادثه اي مثل انقلاب اسلامي بتواند رخ دهد. اين طور نبود که در هر زماني، در هر شرايطي، در هر کشوري، چنين حادثه اي بتواند پيش بيايد؛ نه. در تاريخ ما، در وضع زندگي ما، در مردم ما، در ارتباطات اجتماعي ما، در اعتقادات ما، در وضع حکومت ما، در وضع جغرافيايي ما، در ارتباطات سياسي و اقتصادي عالم، آن قدر حوادثِ فراوان کنار هم قرار گرفت تا شرايط آماده شد براي اين که انقلاب اسلامي به وجود آيد و پيروز شود. اين شرايط، آسان به دست نمي آيد. اين همه شرايط با همديگر مجتمع شوند تا چنين چيزي پيش آيد؛ چيز بسيار مستبعدي است. البته نه اين که ممکن نيست - قطعاً اگر شرايط را پيش بياورند، در همه جا ممکن است - ليکن در کشور ما به هرحال اين شرايط پيش آمد و شد؛ و اين پديده بسيار مغتنم و ديرياب و عجيبي است، بايد قدر اين را دانست.
فرآيند طولاني و دشوار تحقّق هدفها
ما مي خواهيم آن نظامي، آن تشکيلاتي و آن حکومتي را که بتوان اين هدفها را در آن محقّق کرد، به وجود آوريم. اين يک فرآيند طولاني و دشواري دارد و شروعش از انقلاب اسلامي است. البته انقلاب که مي گوييم، حتماً به معناي زد و خورد و شلوغ کاري و امثال اينها نيست؛ برخلاف آن برداشتهايي است که مي بينيم در بعضي از نوشته ها خوششان مي آيد با کلمه ي انقلاب بازي کنند! گاهي مي خواهند انقلاب را به معناي شورش، اغتشاش، بي نظمي و بي ساماني وانمود کنند و بگويند ما انقلاب نمي خواهيم؛ يعني انقلاب چيز بدي است! اين برداشتهاي غلط از انقلاب است. انقلاب يعني دگرگوني بنيادي. البته اين دگرگوني بنيادي در اغلب موارد بدون چالشهاي دشوار و بدون زورآزمايي، امکانپذير نيست؛ اما معنايش اين نيست که در انقلاب حتماً بايستي اغتشاش و شورش و امثال اينها باشد؛ نه، ولي هر شورش و هر اغتشاش و هر تهيّج عام و توده اي هم معنايش انقلاب نيست؛ هر تحولي هم معنايش انقلاب نيست؛ انقلاب آن جايي است که پايه هاي غلطي برچيده مي شود و پايه هاي درستي به جاي آن گذاشته مي شود. اين قدمِ اوّل است. انقلاب که تحقّق پيدا کرد، بلافاصله بعد از آن، تحقّق نظام اسلامي است. نظام اسلامي، يعني طرح مهندسي و شکل کلّي اسلامي را در جايي پياده کردن. مثل اين که وقتي در کشور ما نظام سلطنتي استبدادي فردي موروثي اشرافي وابسته برداشته شد، به جاي آن، نظام ديني تقوايي مردمي گزينشي جايگزين مي شود؛ با همين شکل کلّي که قانون اساسي برايش معيّن کرده، تحقق پيدا مي کند؛ يعني نظام اسلامي. بعد از آن که نظام اسلامي پيش آمد، نوبت به تشکيل دولت اسلامي به معناي حقيقي مي رسد؛ يا به تعبير روشن تر، تشکيل منش و روش دولتمردان - يعني ماها - به گونه اسلامي؛ چون اين در وهله ي اول فراهم نيست؛ بتدريج و با تلاش بايد به وجود آيد. مسؤولان و دولتمردان بايد خودشان را با ضوابط و شرايطي که متعلق به يک مسؤول دولت اسلامي است، تطبيق کنند. يا چنان افرادي - اگر هستند - سر کار بيايند؛ يا اگر ناقصند، خودشان را به سمت کمال در آن جهت حرکت دهند و پيش ببرند. اين مرحله سوم است که از آن تعبير به ايجاد دولت اسلامي مي کنيم. نظام اسلامي قبلاً آمده، اکنون دولت بايد اسلامي شود. دولت به معناي عام، نه به معناي هيأت وزرا؛ يعني قواي سه گانه، مسؤولان کشور، رهبري و همه. مرحله ي چهارم - که بعد از اين است - کشورِ اسلامي است. اگر دولت به معناي واقعي کلمه اسلامي شد، آن گاه کشور به معناي واقعي کلمه اسلامي خواهد شد؛ عدالت مستقر خواهد شد؛ تبعيض از بين خواهد رفت؛ فقر بتدريج ريشه کن مي شود؛ عزّت حقيقي براي مردم به وجود مي آيد؛ جايگاهش در روابط بين الملل ارتقاء پيدا مي کند؛ اين مي شود کشور اسلامي. از اين مرحله که عبور کنيم، بعد از آن، دنياي اسلامي است. از کشور اسلامي مي شود دنياي اسلامي درست کرد. الگو که درست شد، نظايرش در دنيا به وجود مي آيد.
نمي توانيم ادّعا کنيم که ما يک دولت اسلامي هستيم
ما در کدام مرحله ايم؟ ما در مرحله ي سوميم؛ ما هنوز به کشور اسلامي نرسيده ايم. هيچ کس نمي تواند ادّعا کند که کشور ما اسلامي است. ما يک نظام اسلامي را طرّاحي و پايه ريزي کرديم - «ما»، يعني همانهايي که کردند - و الان يک نظام اسلامي داريم که اصولش هم مشخّص و مبناي حکومت در آن جا معلوم است. مشخّص است که مسؤولان چگونه بايد باشند. قواي سه گانه وظايفشان معيّن است. وظايفي که دولتها دارند، مشخّص و معلوم است؛ اما نمي توانيم ادّعا کنيم که ما يک دولت اسلامي هستيم؛ ما کم داريم. ما بايد خودمان را بسازيم و پيش ببريم. ما بايد خودمان را تربيت کنيم. البته اگر در رأس کار يک امام معصوم مثل اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام باشد که قولش، فعلش و منشش الگوست، کار براي کارگزاران نظام آسانتر است؛ چون نسخه کامل را در اختيار دارند و در همه چيزش هدايت هست. وقتي آدمي مثل من در رأس کار باشد، البته کارِ کارگزاران مشکلتر است؛ ولي ثوابشان هم بيشتر است. اگر توانستند در اين راه حرکت کنند، اجر الهي شان بيشتر خواهد شد. هر کدام از شما تلاش کنيد که براي اين مسؤوليتها خودتان را با الگوي اسلامي منطبق سازيد؛ يعني دينتان، تقوايتان، رعايتتان نسبت به حال مردم، رعايتتان نسبت به شرع، رعايتتان نسبت به بيت المال، اجتنابتان از خودخواهيها و خودپرستيها و رفيق بازيها و قوم وخويش پرستيها و اجتنابتان از تنبلي و بيکارگي و بي عملي و هوي و هوس و اين چيزها مطابق با الگوي اسلام باشد. هر کدام از شما بتوانيد در اين زمينه ها کار خودتان را بکنيد و پيش برويد و خودتان را بسازيد، البته ثواب شما از آن کسي که در زمان اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام اين کار را مي کرد، يقيناً بيشتر است؛ چون او به اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام نگاه مي کرد و آن حضرت الگوي کامل بود؛ اما شما چنين کسي را نداريد که آن طور به او نگاه کنيد و برايتان الگو باشد؛ ليکن ضوابط در دست همه ما هست و امروز همه مان وظيفه داريم.
خطر عمده؛ هويپرستي و آرزوهاي طولاني
عمده ترين خطر چيست؟ من در پاسخ به اين سؤال يک روايت مي خوانم. فرمود: «انّ اخوف ما اخاف عليکم اثنان اتّباع الهوي و طول الأمل» . خطر عمده دو چيز است: اوّل، هوس پرستي و هويپرستي است. تعجّب نکنيد؛ از همه خطرها بالاتر، همان هواي نفسي است که در دل ماست؛ «انّ اعدي عدوّک نفسک الّتي بين جنبيک» ؛ از همه دشمنها دشمن تر، همان نفس، همان «من» و همان خودي است که در وجود توست؛ آن منيّتي که همه چيز را براي خود مي خواهد. اين جا هم از زبان پيغمبر همين را مي فرمايد: «انّ اخوف ما اخاف عليکم اثنان اتّباع الهوي و طول الأمل فأمّا اتّباع الهوي فيصدّ عن الحق» ؛ يعني پيروي از هواي نفس، شما را از راه خدا گمراه مي کند. غالب اين گمراهيها به خاطر هواي نفس است. البته ما براي خودمان هزار رقم توجيه درست مي کنيم، براي اين که از راه خدا منحرف شويم و حرف و عملمان غير از آن چيزي باشد که شرع و دين براي ما معيّن کرده است. هواي نفس خصوصيتش اين است که شما را از سبيل الله - که جهاد در سبيل الله لازم است - گمراه مي کند. «و امّا طول الأمل فينسي الأخرة». طول امل، يعني آرزوهاي دور و دراز شخصي: تلاش کن، براي اين که فلان طور، خانه براي خودت درست کني؛ تلاش کن و مقدّمات را فراهم کن، براي اين که به فلان مقام برسي؛ تلاش کن، زيد و عمرو را ببين و هزار نوع مشکل را پشت سر بگذار تا اين که فلان سرمايه را براي خودت فراهم آوري و فلان فعاليت اقتصادي را در مشت بگيري. اين طول الأمل - يعني آرزوهايي که يکي پس از ديگري مي آيند و تمام نشدني اند - جلوِ چشم انسان صف مي کشند؛ براي انسان هدف درست مي کنند و هدفهاي حقير در نظر انسان عمده مي شود. خاصيت اين هدفها «ينسي الأخرة» است؛ آخرت را از ياد انسان مي برند؛ انسان دائماً مشغول هدفهاي حقير مي شود؛ براي انسان وقتي باقي نمي ماند؛ دلِ انسان را مي ميرانند؛ ميل به دعا، ميل به انابه، ميل به تضرّع و ميل به توجّه را براي انسان باقي نمي گذارند.
مردم سالاري ديني؛ بهترين ملاک براي تصحيح اخلاق و رفتار ما
آنچه که من در پايان مطالبِ امروز مي خواهم عرض کنم اين است: امروز بهترين چيزي که ممکن است ما بتوانيم براي تصحيح اخلاق و رفتار و منش خودمان - يعني مسؤولان کشور - ملاک قرار دهيم، مردم سالاري ديني است؛ همين چيزي که بارها گفته ايم و تکرار شده است. نبايد اشتباه شود؛ اين مردم سالاري به ريشه هاي دمکراسي غربي مطلقاً ارتباط ندارد. اين يک چيز ديگر است. اوّلاً مردم سالاري ديني دو چيز نيست؛ اين طور نيست که ما دمکراسي را از غرب بگيريم و به دين سنجاق کنيم تا بتوانيم يک مجموعه کامل داشته باشيم؛ نه. خودِ اين مردم سالاري هم متعلّق به دين است. مردم سالاري هم دو سر دارد که من در يک جلسه ديگر هم به بعضي از مسؤولان اين نکته را گفتم. يک سرِ مردم سالاري عبارت است از اين که تشکل نظام به وسيله اراده و رأي مردم صورت گيرد؛ يعني مردم نظام را انتخاب مي کنند، دولت را انتخاب مي کنند، نمايندگان را انتخاب مي کنند، مسؤولان اساسي را به واسطه يا بي واسطه انتخاب مي کنند؛ اين همان چيزي است که غرب ادّعاي آن را مي کند و البته در آن جا اين ادّعا واقعيت هم ندارد. بعضي کسان لجشان مي گيرد از اين که ما بارها تکرار مي کنيم که ادّعاي دمکراسي در غرب، ادّعاي درستي نيست. خيال مي کنند که يک حرفِ تعصّب آميز است؛ در حالي که نه، اين حرف، حرف ما نيست؛ تعصّب آميز هم نيست؛ ناشي از ناآگاهي هم نيست؛ متّکي به نظرات و حرفها و دقّتها و مثال آوردنهاي برجستگان ادبيات غربي است. آنها خودشان اين را مي گويند. بله؛ در تبليغات عمومي، آن جايي که با افکار عمومي سر و کار دارند، اعتراف نمي کنند. آن جا مي گويند آراء مردم وجود دارد و هرچه هست، متّکي به رأي و خواست مردم است؛ اما واقعيت قضيه اين نيست. خودشان هم در سطوح و مراحلي به اين معنا اعتراف مي کنند؛ در نوشته هايشان هم هست و ما هم از اين قبيل اعترافها را فراوان ديده ايم؛ امروز هم که شما در کشور ايالات متحده امريکا نمونه اش را مي بينيد؛ اين به اصطلاح مردم سالاري است! ما آن را نمي گوييم. آن بخش انتخاب مردم، يکي از دو بخش مردم سالاري ديني است که البته آن هست. مردم بايستي بخواهند، بشناسند، تصميم بگيرند و انتخاب کنند تا تکليف شرعي درباره آنها منجز شود. بدون شناختن و دانستن و خواستن، تکليفي نخواهند داشت.
ما در قبال مردم وظايف جدّي و حقيقي داريم
سرِ ديگر قضيه مردم سالاري اين است که حالا بعد از آن که من و شما را انتخاب کردند، ما در قبال آنها وظايف جدّي و حقيقي داريم. بعضي دوستان اين روايات را از نهج البلاغه و غير نهج البلاغه جمع کردند که البته مجال نيست که من همه آنها را بخوانم؛ دو سه نمونه اش را مي خوانم. «و ايّاک والمنّ علي رعيتک باحسانک او التّزيّد فيما کان من فعلک او ان تعدهم فتتبع موعدک بخلفک فانّ المنّ يبطل الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحقّ والخلف يوجب المقت عندالله و النّاس» . مي فرمايد: نه سر مردم منّت بگذاريد که ما اين کارها را براي شما کرديم يا مي خواهيم بکنيم؛ نه آنچه را که براي مردم انجام داديد، درباره اش مبالغه کنيد؛ - مثلاً کار کوچکي انجام داديد، آن را بزرگ کنيد - و نه اين که وعده بدهيد و عمل نکنيد. بعد فرمود: اگر منّت بگذاريد، احسانتان باطل خواهد شد. مبالغه، نور حق را خواهد برد؛ يعني همان مقدار راستي هم که وجود دارد، آن را در چشم مردم بي فروغ خواهد کرد. اگر خلف وعده کنيد، «يوجب المقت الله و النّاس» ؛ در نظر مردم و در نظر خدا اين مقت و گناه است. «قال الله تعالي: کبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لاتفعلون» . هرچند اينها کلام اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام خطاب به مالک اشتر است، اما خطاب به ما هم هست.
منع امتيازهاي ويژه در نظام مردم سالاري ديني
نکته دوم از همين قبيل وظايف، مربوط به مردم سالاري ديني است: «انصف الله و انصف النّاس من نفسک و من خاصة اهلک و من لک فيه هوي من رعيتک» ؛ يعني درباره خودت، درباره دوستان و خويشاوندان و رفقاي خودت، رعايت انصاف را در قبال مردم و خدا بکن؛ يعني اختصاص و امتياز به آنها نده؛ يعني همين چيزي که دوستان عزيز فرنگي مآب ما به آن «رانت خواري» مي گويند؛ يعني امتياز ويژه. امکانات استفاده از يک شرکت و يک منبع مالي را در اختيار جمع خاصي قرار دادن، به مناسبت اين که اينها دوست يا خويشاوند يا رفيق ما هستند. اين کار جزو کارهاي ضدّمردم سالاري است. هر کس که اين کارها را بکند، همان فسادي ايجاد خواهد شد که الان آقاي رئيس جمهور به آن اشاره کردند. بله، بايد با اين فسادها مبارزه شود. برادران و خواهران عزيز! تا اين فسادها در مجموعه کارگزاران کشور وجود داشته باشد، توانايي کار وجود نخواهد داشت و پيشرفت امکان ندارد؛ هر کار هم بکنيد، امکان نخواهد داشت. اينها شکافها و دره ها و حفره هايي است که وقتي به وجود آمد، هرچه شما دستاورد داشته باشيد و در آن بريزيد، آنها را پُر نمي کند؛ دستاورد هم از بين مي رود. لذا اوّل بايد اينها را علاج کرد. اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام است: «من لک فيه هوي من رعيتک»؛ به رفقا و نزديکان و آدمهايي که دوستشان داري، نبايد امتياز ويژه بدهي؛ همه بايد يکسان امتياز ببرند. امتيازي که هست، بايد در اختيار همه قرار گيرد. اگر بناست قرعه کشي شود، اگر بناست سقف باشد، در عين حال نبايد براي کسي امتيازي وجود داشته باشد.
توجّه به گسترش عدالت و جلب خشنودي توده هاي مردم
سوم: اين هم يک نشانه ديگر مردم سالاري است؛ «و ليکن احبّ الامور اليک اوسطها في الحقّ و اعمها في العدل و اجمعها لرضي الرعيّة» ؛ دنبال کارهايي باش که از افراط و تفريط دور باشد و عدالت را در سطح وسيعتري شامل حال مردم کند؛ يعني سطح تماسش با مردم و منافع آنها هرچه وسيعتر باشد و رضايت و خشنودي عامّه و توده هاي مردم را بيشتر جلب کند. دنبال اين نباش که رضايت گروههاي خاص - يعني صاحبان ثروت و قدرت - را به دست آوري. من و شما مخاطب اين خطابيم. الان شما اگر وزيريد، اگر نماينده ايد، اگر از مسؤولان مربوط به نيروهاي مسلّحيد، اگر مربوط به رهبري هستيد، اگر مربوط به قوّه قضايّيه هستيد، هرجا هستيد، بايد توجّه داشته باشيد کاري که انجام مي دهيد، در جهت ميل صاحبان ثروت و قدرت نباشد؛ که اينها در اين فرمايش اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام به «خاصّة» تعبير شده است. بعد مي فرمايد: «فانّ سخط العامة يجحف برضي الخاصة» ؛ اگر دل صاحبان ثروت و قدرت را به دست آورديد و مردم را ناراضي کرديد، نارضايتي مردم اين گروههاي خشنودشده خواص - يعني صاحبان ثروت و قدرت - را مثل سيلابي خواهد برد. «و انّ سخط الخاصة يغتفر مع رضي العامة» ؛ اما اگر رعايت ميل دل صاحبان ثروت و قدرت را نکرديد، از شما ناراضي مي شوند؛ بگذار ناراضي شوند. وقتي مردم از شما راضي اند و براي آنها کار کرديد، بگذار اينها ناراضي باشند. «يغتفر»؛ اين نارضايي بخشوده است.
در نظام مردم سالاري، مسؤول، پاسخگوست
مردم سالاري فقط اين نيست که انسان تبليغات و جنجال کند و بالأخره عدّه اي را به پاي صندوقها بکشاند و رأيي را از مردم بگيرد، بعد هم خداحافظ؛ هيچ کاري به کار مردم نداشته باشد! بعد از آن که اين نيمه اوّل تحقّق پيدا کرد، نوبت نيمه دوم است؛ نوبت پاسخگويي است. درباره همين گروههاي خاص، باز اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام در اين بيان مطالبي دارد: «لا تقولنّ انّي مؤمّر آمر فاطاع» ؛ اين جمله باز در همين نامه مالک اشتر است. فرمود: نگو به من مأموريت داده شده، به من مسؤوليت داده شده و من صاحب فلان مسؤوليت شده ام - «آمر فاطاع»؛ بنده مسؤولم، دستور مي دهم و شما بايد اطاعت کنيد؛ اين طور حرف نزن - «فانّ ذلک ادغال في القلب» ؛ اين دلِ تو را خراب و نابود مي کند؛ واقعش نيز همين است. بعد چند خصوصيت ديگر را ذکر مي کند: «و تقرّب من الفتن» ؛ اين، برگشت خشم آلودِ مردم را به تو نزديک مي کند. وقتي اين طور حرف بزني، مردم از خودخواهي و مَن مَن گفتن تو و خود را محور همه چيز دانستن و مسؤوليتي براي خود قائل نبودن، براي هميشه ناخشنود مي شوند.
اوّلين قدم، اصلاح دروني خود ماست
عزيزان! روز ماه رمضان است؛ روزها و ساعات متبرّکي است. همه بايد از اين ساعات و روزها استفاده کنند. استفاده حقيقي من و شما از اين ساعات و از اين روزها و شبها اين است که از خدا بخواهيم و خودمان هم مجاهدت کنيم تا بتوانيم مانند يک کارگزار اسلامي واقعي، يک مسؤول حقيقي مؤمن و اسلامي، در هر بخشي که هستيم، عمل کنيم. بايد اين طور شود و چاره اي هم نيست؛ يعني اصلاً نمي شود تحمّل و قبول کرد که ما اجازه دهيم اين فسادها در بين ما رواج پيدا کند؛ نه، آن کارها بايد بشود و همه هم مسؤولند. بايد تلاش شود، اين مجاهدتها بايد بشود، اين اصلاحها بايد صورت گيرد. اوّلين قدم اصلاح - که اصلاحات گفته مي شود - اصلاح دروني خود ماست؛ يعني اين مجموعه مسؤولان نظام بايستي خودشان را از اين روشها و منشها و خُلقيّات و رفتارهاي غير اسلامي خلاص کنند و نجات دهند. اگر اين کار صورت گرفت، آن گاه پيشرفت کارها ممکن خواهد شد.
در اين ماه رمضان از خداي متعال توفيق بخواهيد و دعا کنيد تا بتوانيم اين مرحله را نيز بگذرانيم. ان شاءالله مرحله بعد تشکيل کشور اسلامي است که اگر اين کشور به وجود آمد، به فضل پروردگار همان الگويي خواهد شد که دشمنها هرگز نمي خواستند چنين الگويي به وجود آيد. خداوند ان شاءالله همه شما را موفّق بدارد.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته