پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

متن كامل بيانات مقام معظم رهبرى در خطبه هاى نمازجمعه تهران

خطبه اول

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه. و نستغفره و نؤمن به. و نتوكّل عليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشير رحمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين و صحب المخلصين المجاهدين. و صلّى على ائمّةالمسلمين و حماةالمستضعفين. و صلّى على بقيّة اللَّه فى‌الأرضين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.

«يا ايّهاالّذين امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولاً سديدا».(28)

همه‌ى شما برادران و خواهران و خودم را به رعايت تقواى الهى، مراقبت از رفتار و گفتار و نيّات خود و استمداد از خداوند براى پيمودن راه او و راه حق، دعوت و توصيه مى‌كنم.

امروز اگرچه روز ولادت موسى‌بن‌جعفر عليه‌الصّلاةوالسّلام است و جاى اين بود كه ما در خطبه‌ى اوّل به آن بزرگوار اظهار ارادت و خلوص كنيم، ليكن چون در مجموعه‌ى مطالبى كه ما در خطبه‌ها و صحبتها بيان مى‌كنيم، ذكر نام مقدس نبى اكرم صلّى‌اللَّه‌عليه‌وآله‌وسلّم و شرح گوشه‌هايى از زندگى آن بزرگوار انصافاً كم است و چهره‌ى نورانى آن درّةالتاج آفرينش و آن گوهر يگانه‌ى عالم وجود براى بسيارى از افراد، آن‌چنان كه شايسته است، روشن نيست - نه تاريخ زندگى آن بزرگوار، نه اخلاق آن بزرگوار، نه رفتار فردى و سياسى آن بزرگوار - بنده قصد داشتم كه در ايام آخر صفر، به قدر گنجايش وقت و توفيق خودِ اين حقير، در يك خطبه نسبت به آن بزرگوار مطالبى عرض كنم؛ اما ترسيدم كه تراكم مطالب باز موجب شود كه اين ابراز ارادتِ لازم و واجب فوت شود و به تأخير افتد؛ لذا امروز قصد دارم كه در اين خطبه راجع به آن وجود مقدّس صحبت كنم.

نبى مكرم اسلام جداى از خصوصيات معنوى و نورانيت و اتّصال به غيب و آن مراتب و درجاتى كه امثال بنده از فهميدن آنها هم حتّى قاصر هستيم، از لحاظ شخصيت انسانى و بشرى، يك انسان فوق‌العاده، طراز اول و بى‌نظير است. شما درباره‌ى اميرالمؤمنين مطالب زيادى شنيده‌ايد. همين قدر كافى است عرض شود كه هنر بزرگ اميرالمؤمنين اين بود كه شاگرد و دنباله‌رو پيامبر بود. يك شخصيت عظيم، با ظرفيت بى‌نهايت و با خلق و رفتار و كردار بى‌نظير، در صدر سلسله‌ى انبيا و اوليا قرار گرفته است و ما مسلمانان موظّف شده‌ايم كه به آن بزرگوار اقتدا كنيم؛ كه فرمود: «ولكم فى رسول‌اللَّه اسوة حسنة»(29). ما بايد به پيامبر اقتدا و تأسى كنيم. نه فقط در چند ركعت نماز خواندن كه در رفتارمان، در گفتارمان، در معاشرت و در معامله‌مان هم بايد به او اقتدا كنيم. پس بايد او را بشناسيم.

خداى متعال شخصيت روحى و اخلاقى آن بزرگوار را در ظرفى تربيت كرد و به وجود آورد كه بتواند آن بار عظيم امانت را بر دوش حمل كند. يك نگاه اجمالى به زندگى پيامبر اكرم در دوران كودكى بيندازيم. پدر آن بزرگوار، بنابر روايتى قبل از ولادتش، و بنا بر روايتى ديگر چند ماه بعد از ولادتش از دنيا مى‌رود و آن حضرت پدر را نمى‌بيند. به رسم خاندانهاى شريف و اصيل آن روز عربستان كه فرزندان خودشان را به زنان پاكدامن و داراى اصالت و نجابت مى‌سپردند تا آنها را در صحرا و در ميان قبايل عربى پرورش دهند، اين كودك عزيزِ چراغ خانواده را به يك زن اصيل نجيب به نام حليمه‌ى سعديّه - كه از قبيله‌ى بنى سعد بود - سپردند. او هم پيامبر را در ميان قبيله‌ى خود برد و در حدود شش سال آن كودك عزيز و آن درّ گرانبها را نگه‌داشت؛ به او شير داد و او را تربيت كرد. لذا پيامبر در صحرا پرورش پيدا كرد. گاهى اين كودك را نزد مادرش - جناب آمنه - مى‌آورد و ايشان او را مى‌ديد و سپس باز برمى‌گرداند. بعد از شش سال كه اين كودك از لحاظ جسمى و روحى پرورش بسيار ممتازى پيدا كرده بود - جسماً قوى، زيبا، چالاك، كارآمد؛ از لحاظ روحى هم متين، صبور، خوش اخلاق، خوش رفتار و با ديد باز، كه لازمه‌ى زندگى در همان شرايط است - به مادر و به خانواده برگردانده شد. مادر اين كودك را برداشت و با خود به يثرب برد؛ براى اين‌كه قبر جناب عبداللَّه را - كه در آن‌جا از دنيا رفت و در همان جا هم دفن شد - زيارت كنند. بعدها كه پيامبر به مدينه تشريف بردند و از آن‌جا عبور كردند، فرمودند قبر پدر من در اين خانه است و من يادم است كه براى زيارت قبر پدرم، با مادرم به اين‌جا آمديم. در برگشتن، در محلى به نام ابواء، مادر هم از دنيا رفت و اين كودك از پدر و مادر - هر دو - يتيم شد. به اين ترتيب، ظرفيت روحى اين كودك كه در آينده بايد دنيايى را در ظرفيت وجودى و اخلاقى خود تربيت كند و پيش ببرد، روزبه‌روز افزايش پيدا كرد. ام‌ايمن او را به مدينه آورد و به دست عبدالمطلب داد. عبدالمطلب مثل جان شيرين از اين كودك پذيرايى و پرستارى مى‌كرد. در شعرى عبدالمطلب مى‌گويد كه من براى او مثل مادرم. اين پيرمرد حدود صدساله - كه رئيس قريش و بسيار شريف و عزيز بود - آن‌چنان اين كودك را مورد مهر و محبت قرار داد كه عقده‌ى كم محبتى در اين كودك مطلقاً به وجود نيايد و نيامد. شگفت‌آور اين است كه اين نوجوان، سختيهاى دورى از پدر و مادر را تحمل مى‌كند، براى اين‌كه ظرفيت و آمادگى او افزايش پيدا كند؛ اما يك سر سوزن حقارتى كه احتمالاً ممكن است براى بعضى از كودكانِ اين‌طورى پيش بيايد، براى او به‌وجود نمى‌آيد. عبدالمطلب آن‌چنان او را عزيز و گرامى مى‌داشت كه مايه‌ى تعجب همه مى‌شد. در كتابهاى تاريخ و حديث آمده است كه در كنار كعبه براى عبدالمطلب فرش و مسندى پهن مى‌كردند و او آن‌جا مى‌نشست و پسران او و جوانان بنى‌هاشم با عزّت و احترام دور او جمع مى‌شدند. وقتى عبدالمطلب نبود يا در داخل كعبه بود، اين كودك مى‌رفت روى اين مسند مى‌نشست. عبدالمطلب كه مى‌آمد، جوانان بنى‌هاشم به اين كودك مى‌گفتند بلند شو، جاى پدر است. اما عبدالمطلب مى‌گفت نه، جاى او همان‌جاست و بايد آن‌جا بنشيند. آن وقت خودش كنار مى‌نشست و اين كودك عزيز و شريف و گرامى را در آن محل نگاه مى‌داشت. هشت ساله بود كه عبدالمطلب هم از دنيا رفت. روايت دارد كه دم مرگ، عبدالمطلب از ابى‌طالب - پسر بسيار شريف و بزرگوار خودش - بيعت گرفت و گفت كه اين كودك را به تو مى‌سپارم؛ بايد مثل من از او حمايت كنى. ابوطالب هم قبول كرد و او را به خانه‌ى خودش برد و مثل جان گرامى او را مورد پذيرايى قرار داد. ابوطالب و همسرش - شيرزن عرب؛ يعنى فاطمه‌ى بنت‌اسد؛ مادر اميرالمؤمنين - تقريباً چهل سال مثل پدر و مادر، اين انسان والا را مورد حمايت و كمك خود قرار دادند. نبى اكرم در چنين شرايطى دوران كودكى و نوجوانى خود را گذارند.

خصال اخلاقى والا، شخصيت انسانىِ عزيز، صبر و تحمّل فراوان، آشنا با دردها و رنجهايى كه ممكن است براى يك انسان در كودكى پيش بيايد، شخصيت در هم تنيده‌ى عظيم و عميقى را در اين كودك زمينه‌سازى كرد. در همان دوران كودكى، به اختيار و انتخاب خود، شبانى گوسفندان ابوطالب را به عهده گرفت و مشغول شبانى شد. اينها عوامل مكمّل شخصيت است. به انتخاب خود او، در همان دوران كودكى با جناب ابى‌طالب به سفر تجارت رفت. بتدريج اين سفرهاى تجارت تكرار شد، تا به دوره‌ى جوانى و دوره‌ى ازدواج با جناب خديجه و به دوران چهل سالگى - كه دوران پيامبرى است - رسيد.

تمام خصوصيات مثبت يك انسان والا در او جمع بود؛ كه من بخشى از خصوصيات اخلاقى آن بزرگوار را بسيار مختصر عرض مى‌كنم. اما واقعاً ساعتها وقت لازم است كه انسان درباره‌ى خصوصيات اخلاقى پيامبر حرف بزند. من فقط براى عرض ارادت و براى اين‌كه به گويندگان و نويسندگان، عملاً عرض كرده باشم كه نسبت به شخصيت پيامبر قدرى بيشتر كار شود و ابعاد آن تبيين گردد - چون درياى عميقى است - اين چند دقيقه را به اين مطالب صرف مى‌كنم. البته در كتابهاى فراوانى راجع به نبى اكرم و به‌طور متفرّق راجع به اخلاق آن بزرگوار مطالبى هست. آنچه كه من در اين‌جا ذكر كردم، از مقاله‌ى يكى از علماى جديد - مرحوم آيةاللَّه حاج سيدابوالفضل موسوى زنجانى - است كه مقاله‌اى در همين خصوص نوشته‌اند و من از نوشته‌ى ايشان - كه جمعبندى شده و مختصر و خوب است - استفاده كردم.

به‌طور خلاصه اخلاق پيامبر را به «اخلاق شخصى» و «اخلاق حكومتى» تقسيم مى‌كنيم. به عنوان يك انسان، خلقيّات او و به‌عنوان يك حاكم، خصوصيات و خلقيّات و رفتار او. البته اينها گوشه‌اى از آن چيزهايى است كه در وجود آن بزرگوار بود. چندين برابر اين خصوصيات برجسته و زيبا در او وجود داشت كه من بعضى از آنها را عرض مى‌كنم. آن بزرگوار، امين، راستگو، صبور و بردبار بود. جوانمرد بود؛ از ستمديدگان در همه‌ى شرايط دفاع مى‌كرد. درستكردار بود؛ رفتار او با مردم، بر مبناى صدق و صفا و درستى بود. خوش سخن بود؛ تلخ زبان و گزنده‌گو نبود. پاكدامن بود؛ در آن محيط فاسد اخلاقى عربستانِ قبل از اسلام، در دوره‌ى جوانى، آن بزرگوار، معروف به عفت و حيا بود و پاكدامنى او را همه قبول داشتند و آلوده نشد. اهل نظافت و تميزى ظاهر بود؛ لباس، نظيف؛ سروصورت، نظيف؛ رفتار، رفتار با نظافت. شجاع بود و هيچ جبهه‌ى عظيمى از دشمن، او را متزلزل و ترسان نمى‌كرد. صريح بود؛ سخن خود را با صراحت و صدق بيان مى‌كرد. در زندگى، زهد و پارسايى پيشه‌ى او بود. بخشنده بود؛ هم بخشنده‌ى مال، هم بخشنده‌ى انتقام؛ يعنى انتقام نمى‌گرفت؛ گذشت و اغماض مى‌كرد. بسيار با ادب بود؛ هرگز پاى خود را پيش كسى دراز نكرد؛ هرگز به كسى اهانت نكرد. بسيار با حيا بود. وقتى كسى او را بر چيزى كه او بجا مى‌دانست، ملامت مى‌كرد - كه در تاريخ نمونه‌هايى وجود دارد - از شرم و حيا سرش را به زير مى‌انداخت. بسيار مهربان و پر گذشت و فروتن و اهل عبادت بود. در تمام زندگى آن بزرگوار، از دوران نوجوانى تا هنگام وفات در شصت و سه سالگى، اين خصوصيات را در وجود آن حضرت مى‌شد ديد.

من بعضى از اين خصوصيات را مقدارى باز مى‌كنم:

امين بودن و امانتدارى او چنان بود كه در دوران جاهليت او را به «امين» نامگذارى كرده بودند و مردم هر امانتى را كه برايش بسيار اهميت قائل بودند، دست او مى‌سپردند و خاطرجمع بودند كه اين امانت به آنها سالم برخواهد گشت. حتى بعد از آن‌كه دعوت اسلام شروع شد و آتش دشمنى و نقار با قريش بالا گرفت، در همان احوال هم باز همان دشمنها اگر مى‌خواستند چيزى را در جايى امانت بگذارند، مى‌آمدند و به پيامبر مى‌دادند! لذا شما شنيده‌ايد كه وقتى پيامبر اكرم به مدينه هجرت كرد، اميرالمؤمنين را در مكه گذاشت تا امانتهاى مردم را به آنها برگرداند. معلوم مى‌شود كه در همان اوقات هم مبالغى امانت پيش آن بزرگوار بوده است؛ نه امانت مسلمانان، بلكه امانت كفّار و همان كسانى كه با او دشمنى مى‌كردند!

بردبارى او به اين اندازه بود كه چيزهايى كه ديگران از شنيدنش بى‌تاب مى‌شدند، در آن بزرگوار بى‌تابى به‌وجود نمى‌آورد. گاهى دشمنان آن بزرگوار در مكه رفتارهايى با او مى‌كردند كه وقتى جناب ابى‌طالب در يك مورد شنيد، به قدرى خشمگين شد كه شمشيرش را كشيد و با خدمتكار خود به آن‌جا رفت و همان جسارتى را كه آنها با پيامبر كرده بودند، با يكايكشان انجام داد و گفت هركدام اعتراض كنيد، گردنتان را مى‌زنم؛ اما پيامبر همين منظره را با بردبارى تحمّل كرده بود. در يك مورد ديگر با ابى‌جهل گفتگو شد و ابى‌جهل اهانت سختى به پيامبر كرد؛ اما آن حضرت سكوت پيشه نمود و بردبارى نشان داد. يك نفر رفت به حمزه خبر داد كه ابى‌جهل اين‌طور با برادرزاده‌ى تو رفتار كرد؛ حمزه بى‌تاب شد و رفت با كمان بر سر ابى‌جهل زد و سر او را خونين كرد. بعد هم آمد و تحت تأثير اين حادثه، اسلام آورد. بعد از اسلام، گاهى مسلمانان سر قضيه‌اى، از روى غفلت و يا جهالت، جمله‌ى اهانت‌آميزى به پيامبر مى‌گفتند؛ حتى يك وقت يك نفر از همسران پيامبر - جناب زينب بنت جحش كه يكى از امّهات مؤمنين است - به پيامبر عرض كرد كه تو پيامبرى، اما عدالت نمى‌كنى! پيامبر لبخندى زد و سكوت كرد. او توقّع زنانه‌اى داشت كه پيامبر آن را برآورده نكرده بود؛ كه بعداً ممكن است به آن اشاره كنم. گاهى بعضى افراد به مسجد مى‌آمدند، پاهاى خودشان را دراز مى‌كردند و به پيامبر مى‌گفتند ناخنهاى ما را بگير! - چون ناخن گرفتن وارد شده بود - پيامبر هم با بردبارىِ تمام، اين جسارت و بى‌ادبى را تحمل مى‌كرد.

جوانمردى او طورى بود كه دشمنان شخصى خود را مورد عفو و اغماض قرار مى‌داد. اگر در جايى ستمديده‌اى بود، تا وقتى به كمك او نمى‌شتافت، دست برنمى‌داشت.

در جاهليت، پيمانى به نام «حلف الفضول» - پيمان زيادى؛ غير از پيمانهايى كه مردم مكه بين خودشان داشتند - وجود داشت كه پيامبر در آن شريك بود. يك نفر غريب وارد مكه شد و جنسش را فروخت. كسى كه جنس را خريده بود، «عاص‌بن‌وائل» نام داشت كه مرد گردن‌كلفتِ قلدرى از اشراف مكه بود. جنس را كه خريد، پولش را نداد. آن مرد غريب به هركس مراجعه كرد، نتوانست كمكى دريافت كند. لذا بالاى كوه ابوقبيس رفت و فرياد زد: اى اولاد فهر! به من ظلم شده است. پيامبر و عمويش زبير بن عبدالمطلب آن فرياد را شنيدند؛ لذا دور هم جمع شدند و تصميم گرفتند كه از حق او دفاع كنند. بلند شدند پيش «عاص بن وائل» رفتند و گفتند پولش را بده؛ او هم ترسيد و مجبور شد پولش را بدهد. اين پيمان بين اينها برقرار ماند و تصميم گرفتند هر بيگانه‌اى وارد مكه شد و مكى‌ها به او ظلم كردند - كه غالباً هم به بيگانه‌ها و غيرمكى‌ها ظلم مى‌كردند - اينها از او دفاع كنند. بعد از اسلام، سالها گذشته بود، پيامبر مى‌فرمود كه من هنوز هم خود را به آن پيمان متعهّد مى‌دانم. بارها با دشمنانِ مغلوب خود رفتارى كرد كه براى آنها قابل فهم نبود. در سال هشتم هجرى، وقتى كه پيامبر مكه را با آن عظمت و شكوه فتح كرد، گفت: «اليوم يوم المرحمة»؛ امروز، روز گذشت و بخشش است؛ لذا انتقام نگرفت. اين، جوانمردى آن بزرگوار بود.

او درستكردار بود. در دوران جاهليت - همان‌طور كه گفتيم - تجارت مى‌كرد؛ به شام و يمن مى‌رفت؛ در كاروانهاى تجارتى سهيم مى‌شد و شركايى داشت. يكى از شركاى دوران جاهليتِ او بعدها مى‌گفت كه او بهترين شريكان بود؛ نه لجاجت مى‌كرد، نه جدال مى‌كرد، نه بار خود را بر دوش شريك مى‌گذاشت، نه با مشترى بدرفتارى مى‌كرد، نه به او زيادى مى‌فروخت، نه به او دروغ مى‌گفت؛ درستكردار بود. همين درستكردارى حضرت بود كه جناب خديجه را شيفته‌ى او كرد. خود خديجه هم بانوى اوّل مكه و از لحاظ حسب و نسب و ثروت، شخصيت برجسته‌اى بود.

پيامبر از دوران كودكى، موجود نظيفى بود. برخلاف بچه‌هاى مكه و برخلاف بچه‌هاى قبايل عرب، نظيف و تميز و مرتّب بود. در دوران نوجوانى، سر شانه كرده؛ بعد در دوران جوانى، محاسن و سر شانه كرده؛ بعد از اسلام، در دورانى كه از جوانى هم گذشته بود و مرد مسنى بود - پنجاه، شصت سال سن او بود - كاملاً مقيّد به نظافت بود. گيسوان عزيزش كه تا بناگوشش مى‌رسيد، تميز؛ محاسن زيبايش تميز و معطر. در روايتى ديدم كه در خانه‌ى خود خُم آبى داشت كه چهره‌ى مباركش را در آن مى‌ديد - آن زمان چون آينه چندان مرسوم و رايج نبود - «كان يسوّى عمامته و لحيته اذا اراد ان يخرج الى اصحابه»؛(30) وقتى مى‌خواست نزد مسلمانان و رفقا و دوستانش برود، حتماً عمامه و محاسن را مرتب و تميز مى‌كرد، بعد بيرون مى‌آمد. هميشه با عطر، خود را معطّر و خوشبو مى‌كرد. در سفرها با وجود زندگى زاهدانه - كه خواهم گفت زندگى پيامبر به‌شدت زاهدانه بود - با خودش شانه و عطر مى‌برد. سرمه‌دان برمى‌داشت، براى اين‌كه چشمهايش را سرمه بكشد؛ چون آن روز معمول بود مردها چشمهايشان را سرمه مى‌كشيدند. هر روز چند مرتبه مسواك مى‌كرد. ديگران را هم به همين نظافت، به همين مسواك، به همين ظاهرِ مرتّب دستور مى‌داد. اشتباه بعضى اين است كه خيال مى‌كنند ظاهر مرتّب بايد با اشرافيگرى و با اسراف توأم باشد؛ نه. با لباس وصله‌زده و كهنه هم مى‌شود منظّم و تميز بود. لباس پيامبر وصله زده و كهنه بود؛ اما لباس و سر و رويش تميز بود. اينها در معاشرت، در رفتارها، در وضع خارجى و در بهداشت بسيار مؤثر است. اين چيزهاى به ظاهر كوچك، در باطن بسيار مؤثر است.

رفتارش با مردم، رفتار خوش بود. در جمع مردم، هميشه بشّاش بود. تنها كه مى‌شد، آن وقت غمها و حزنها و همومى كه داشت، آن‌جا ظاهر مى‌شد. هموم و غمهاى خودش را در چهره‌ى خودش جلوِ مردم آشكار نمى‌كرد. بشّاش بود. به همه سلام مى‌كرد. اگر كسى او را آزرده مى‌كرد، در چهره‌اش آزردگى ديده مى‌شد؛ اما زبان به شكوه باز نمى‌كرد. اجازه نمى‌داد در حضور او به كسى دشنام دهند و از كسى بدگويى كنند. خود او هم به هيچ كس دشنام نمى‌داد و از كسى بدگويى نمى‌كرد. كودكان را مورد ملاطفت قرار مى‌داد؛ با زنان مهربانى مى‌كرد؛ با ضعفا كمال خوشرفتارى را داشت؛ با اصحابِ خود شوخى مى‌كرد و با آنها مسابقه‌ى اسب سوارى مى‌گذاشت. زيراندازش يك حصير بود؛ بالش او از چرمى بود كه از ليف خرما پر شده بود؛ قوت غالب او نان جو و خرما بود. نوشته‌اند كه هرگز سه روز پشت سر هم از نان گندم - نه غذاهاى رنگارنگ - شكم خود را سير نكرد. امّ‌المؤمنين عايشه مى‌گويد كه گاهى يك ماه از مطبخ خانه‌ى ما دود بلند نمى‌شد. سوار مركب بى‌زين و برگ مى‌شد. آن روزى كه اسبهاى قيمتى را با زين و برگهاى مجهّز سوار مى‌شدند و تفاخر مى‌كردند، آن بزرگوار در بسيارى از جاها سوار بر درازگوش مى‌شد. حالت تواضع به خود مى‌گرفت. با دست خود، كفش خود را وصله مى‌زد(31). اين همان كارى است كه شاگرد برجسته‌ى اين مكتب - اميرالمؤمنين عليه‌السّلام - بارها انجام داد و در روايات راجع به او، اين را زياد شنيده‌ايد. در حالى كه تحصيل مال از راه حلال را جايز مى‌دانست و مى‌فرمود: «نعم العون على تقوى اللَّه الغنى»؛(32) برويد از طريق حلال - نه از راه حرام، نه با تقلّب، نه با دروغ و كلك - كسب مال كنيد، خود او اگر مالى هم از طريقى به دستش مى‌رسيد، صرف فقرا مى‌كرد. عبادت او چنان عبادتى بود كه پاهايش از ايستادن در محراب عبادت ورم مى‌كرد. بخش عمده‌اى از شبها را به بيدارى و عبادت و تضرّع و گريه و استغفار و دعا مى‌گذرانيد. با خداى متعال راز و نياز و استغفار مى‌كرد. غير از ماه رمضان، در ماه شعبان و ماه رجب و در بقيه‌ى اوقات سال هم - آن‌طور كه شنيدم - در آن هواى گرم، يك روز در ميان روزه مى‌گرفت. اصحاب او به او عرض كردند: يا رسول اللَّه! تو كه گناهى ندارى؛ «غفراللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تأخّر» - كه در سوره‌ى فتح هم آمده: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر»(33) - اين همه دعا و عبادت و استغفار چرا؟! مى‌فرمود: «افلا اكون عبداً شكورا»؛(34) آيا بنده‌ى سپاسگزار خدا نباشم كه اين همه به من نعمت داده است؟!

استقامت او استقامتى بود كه در تاريخ بشرى نظيرش را نمى‌شود نشان داد. چنان استقامتى به‌خرج داد كه توانست اين بناى مستحكم خدايى را كه ابدى است، پايه‌گذارى كند. مگر بدون استقامت، ممكن بود؟ با استقامت او ممكن شد. با استقامت او، يارانِ آن‌چنانى تربيت شدند. با استقامت او، در آن‌جايى كه هيچ ذهنى گمان نمى‌برد، خيمه‌ى مدنيّت ماندگار بشرى در وسط صحراهاى بى‌آب و علف عربستان برافراشته شد؛ «فلذلك فادع و استقم كما امرت».(35) اينها اخلاق شخصى پيامبر است.

و اما اخلاق حكومتى پيامبر. آن حضرت عادل و با تدبير بود. كسى كه تاريخ ورود پيامبر به مدينه را بخواند - آن جنگهاى قبيله‌اى، آن حمله كردنها، آن كشاندن دشمن از مكه به وسط بيابانها، آن ضربات متوالى، آن برخورد با دشمن عنود - چنان تدبير قوى و حكمت‌آميز و همه‌جانبه‌اى در خلال اين تاريخ مشاهده مى‌كند كه حيرت‌آور است و مجال نيست كه من بخواهم آن را بيان كنم.

او حافظ و نگهدارنده‌ى ضابطه و قانون بود و نمى‌گذاشت قانون - چه توسط خودش، و چه توسط ديگران - نقض شود. خودش هم محكوم قوانين بود. آيات قرآن هم بر اين نكته ناطق است. برطبق همان قوانينى كه مردم بايد عمل مى‌كردند، خود آن بزرگوار هم دقيقاً و به‌شدّت عمل مى‌كرد و اجازه نمى‌داد تخلّفى بشود. وقتى كه در جنگ بنى‌قريظه مردهاى آن طرف را گرفتند؛ خائنهايشان را به قتل رساندند و بقيه را اسير كردند و اموال و ثروت بنى‌قريظه را آوردند، چند نفر از امّهات مؤمنين - كه يكى جناب امّ‌المؤمنين زينب بنت جحش است، يكى امّ‌المؤمنين عايشه است، يكى ام‌المؤمنين حفصه است - به پيامبر عرض كردند: يا رسول‌اللَّه! اين همه طلا و اين همه ثروت از يهود آمده، يك مقدار هم به ما بدهيد. اما پيامبر اكرم با اين‌كه زنها مورد علاقه‌اش بودند؛ به آنها محبت داشت و نسبت به آنها بسيار خوشرفتار بود، حاضر نشد به خواسته‌شان عمل كند. اگر پيامبر مى‌خواست از آن ثروتها به همسران خود بدهد، مسلمانان هم حرفى نداشتند؛ ليكن او حاضر نشد. بعد كه زياد اصرار كردند، پيامبر با آنها حالت كناره‌گيرى به خود گرفت و يك ماه از زنان خودش دورى كرد كه از او چنان توقّعى كردند. بعد آيات شريفه‌ى سوره‌ى احزاب نازل شد: «يا نساء النبى لستنّ كأحد من النّساء»(36)، «يا ايّها النّبى قل لازواجك ان كنتنّ تردن الحياة الدّنيا و زينتها فتعالين امتّعكنّ و اسّرحكن سراحا جميلا.(37) و ان كنتنّ تردن اللَّه و رسوله والدّار الاخرة فأن اللَّه اعدّ للمحسنات منكنّ أجرا عظيما».(38) پيامبر فرمود: اگر مى‌خواهيد با من زندگى كنيد، زندگى زاهدانه است و تخطّى از قانون ممكن نيست.

از ديگر خلقيات حكومتى او اين بود كه عهد نگهدار بود. هيچ وقت عهدشكنى نكرد. قريش با او عهدشكنى كردند، اما او نكرد. يهود بارها عهدشكنى كردند، او نكرد.

او همچنين رازدار بود. وقتى براى فتح مكه حركت مى‌كرد، هيچ كس نفهميد پيامبر كجا مى‌خواهد برود. همه‌ى لشكر را بسيج كرد و گفت بيرون برويم. گفتند كجا، گفت بعد معلوم خواهد شد. به هيچ كس اجازه نداد كه بفهمد او به سمت مكه مى‌رود. كارى كرد كه تا نزديك مكه، قريش هنوز خبر نداشتند كه پيامبر به مكه مى‌آيد!

دشمنان را يكسان نمى‌دانست. اين از نكات مهم زندگى پيامبر است. بعضى از دشمنان، دشمنانى بودند كه دشمنيشان عميق بود؛ اما پيامبر اگر مى‌ديد خطر عمده‌اى ندارند، كارى به كارشان نداشت و نسبت به آنها آسانگير بود. بعضى دشمنان هم بودند كه خطر داشتند، اما پيامبر آنها را مراقبت مى‌كرد و زير نظر داشت؛ مثل عبداللَّه‌بن‌اُبى. عبداللَّه‌بن‌اُبى - منافق درجه‌ى يك - عليه پيامبر توطئه هم مى‌كرد؛ ليكن پيامبر فقط او را زير نظر داشت، كارى به كار او نداشت و تا اواخر عمر پيامبر هم بود. اندكى قبل از وفات پيامبر، عبداللَّه اُبى از دنيا رفت؛ اما پيامبر او را تحمّل مى‌كرد. اينها دشمنانى بودند كه از ناحيه‌ى آنها حكومت و نظام اسلامى و جامعه‌ى اسلامى مورد تهديد جدّى واقع نمى‌شد. اما پيامبر با دشمنانى كه از ناحيه‌ى آنها خطر وجود داشت، به‌شدّت سختگير بود. همان آدم مهربان، همان آدم دلرحم، همان آدم پرگذشت و با اغماض، دستور داد كه خائنان بنى‌قريظه را - كه چند صد نفر مى‌شدند - در يك روز به قتل رساندند و بنى‌نضير و بنى‌قينقاع را بيرون راندند. و خيبر را فتح كردند؛ چون اينها دشمنان خطرناكى بودند. پيامبر با آنها اوّلِ ورود به مكه كمال مهربانى را به‌خرج داده بود؛ اما اينها در مقابل خيانت كردند و از پشت خنجر زدند و توطئه و تهديد كردند. پيامبر عبداللَّه‌بن‌اُبى را تحمّل مى‌كرد؛ يهودى داخل مدينه را تحمّل مى‌كرد؛ قرشى پناه‌آورنده‌ى به او يا بى‌آزار را تحمل مى‌كرد. وقتى مكه را فتح كرد، چون ديگر خطرى از ناحيه‌ى آنها نبود، حتى امثال ابى‌سفيان و بعضى از بزرگان ديگر را نوازش هم كرد؛ اما اين دشمن غدّار خطرناك غيرقابل اطمينان را به‌شدّت سركوب كرد. اينها اخلاق حكومتى آن بزرگوار است. در مقابل وسوسه‌هاى دشمن، هوشيار؛ در مقابل مؤمنين، خاكسار؛ در مقابل دستور خدا، مطيع محض و عبد به معناى واقعى؛ در مقابل مصالح مسلمانان، بى‌تاب براى اقدام و انجام. اين، خلاصه‌اى از شخصيت آن بزرگوار است.

پروردگارا! از تو درخواست مى‌كنيم كه ما را از امت پيامبر قرار بده. خود مى‌دانى كه دلهاى ما لبالب از محبّت پيامبر است؛ ما را با اين محبّتِ نورانى و آسمانى زنده بدار و با همين عشقِ بى‌پايان، ما را از اين دنيا ببر. پروردگارا! زيارت چهره‌ى پيامبر را در قيامت نصيب ما فرما. عمل به احكام پيامبر و تشبّه به اخلاق آن بزرگوار را نصيب ما بگردان. او را به معناى واقعى كلمه اسوه‌ى ما قرار بده و مسلمانان را قدردان آن بزرگوار قرار بده.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.(39)

خطبه دوم

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. سيّما على اميرالمؤمنين و الصّديقة الطّاهره سيّدة نساء العالمين. و الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّه و على‌بن‌الحسين زين‌العابدين و محمّدبن‌على الباقر و جعفربن‌محمّد الصادق و موسى‌بن‌جعفر الكاظم و على‌بن‌موسى الرّضا و محمّدبن‌على الجواد و على‌بن‌محمّد الهادى و الحسن‌بن‌على الزّكى العسكرى و الحجّة الخلف القائم المهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداةالمؤمنين.

در خطبه‌ى دوم بحثى در اين زمينه عرض مى‌كنم كه اين وحدت ملى كه شعار امسال ماست و به‌شدّت از طرف دشمنان و مغرضان تهديد مى‌شود، چگونه قابل تحقّق است؟ من اميدوارم همه‌ى كسانى كه به نظام اسلامى و به اين قانون اساسى از بن دندان معتقدند، به عرايض امروز ما توجّه كنند. كسانى هم كه معتقد نيستند - كه خوشبختانه در جامعه‌ى ما عددى نيستند - اگر توجّه كنند، شايد اين براى آنها وسيله‌اى باشد، كه هدايت الهى را براى خودشان فراهم كنند. البته امروز اين اجتماع، اجتماع عظيمى است. غير از مردم عزيز تهران كه در نماز جمعه شركت مى‌كنند، گروهى از جوانان مؤمن و خوب قم و جماعتى از علما و ائمّه‌ى محترم جماعت تهران هم امروز در اين نماز حضور دارند.

انقلاب، يك تحول بنيادين براساس يك سلسله ارزشهاست و يك حركت به جلو محسوب مى‌شود. آنچه در كشور ما واقع شد، انقلاب اسلامى است كه تحوّل عظيمى در اركان سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه و يك حركت به جلو و يك اقدام به سمت پيشرفت اين كشور و اين ملت بود. البته در نظامى كه براساس انقلاب به وجود آمد، ما از شرق و غرب الگو نگرفتيم. اين نقطه‌ى بسيار مهمى است. ما نمى‌توانستيم از كسانى الگو بگيريم كه نظامهاى آنها را غلط و برخلاف مصالح بشريت مى‌دانستيم. بحث تعصّب مذهبى و دينى و جغرافيايى مطرح نبود؛ بحث اين بود كه پايه‌هايى كه نظامهاى شرقى كمونيستىِ آن روز بر آنها بنا شده بود - كه امروز در دنيا ديگر چنين هويّتى وجود ندارد - همچنين پايه‌هايى كه نظامهاى غربى بر آنها بنا شده بود، پايه‌هاى غلطى بود؛ لذا ما نمى‌توانستيم و نمى‌خواستيم از آنها الگو بگيريم. الگوى ما ارزشهاى ديگرى بود كه به مقدارى از آن ارزشها اشاره كردم.

اما چرا از آن دو رژيم جهانى - رژيم شرقىِ كمونيستى و رژيم غربىِ سرمايه‌دارى - الگو نگرفتيم؟ چون رژيمهاى باطلى بودند. رژيمهاى كمونيست، رژيمهاى مستبدى بودند كه با شعار حكومت مردمى سرِ كار آمده بودند؛ اما اشرافى هم بودند! با اين‌كه دم از ضدّيت با اشرافيگرى مى‌زدند، اما عملاً حكومتهاى اشرافى بودند. از لحاظ استبداد، در نهايت درجه‌ى استبداد بودند و حاكميت مطلق دولت بر اقتصاد، بر فرهنگ، بر سياست و بر فعاليتهاى گوناگون اجتماعى و غيره به چشم مى‌خورد! در رژيمهاى شرقى، مردم هيچكاره‌ى محض بودند. بنده از نزديك رفته بودم و اين كشورها را در اواخر عمرشان ديده بودم. حتى در رأس بعضى از كشورهاى عقب افتاده و فقيرشان هم يك رژيم به اصطلاح و به قول خودشان كارگرى سرِ كار بود؛ اما همان رفتارهاى اشرافيگرى و همان كارهاى غلطِ دربارهاى قديم را تكرار مى‌كردند! نه انتخاباتى در اين كشورها بود، نه رأى مردمى در كار بود؛ اما به خودشان دمكراتيك هم مى‌گفتند و ادّعاى مردمى بودن مى‌كردند! مردم هيچكاره‌ى محض بودند: از لحاظ اقتصادى، صددرصد وابسته‌ى به دولت؛ از لحاظ كارهاى فرهنگى، صددرصد وابسته‌ى به دولت! معلوم بود كه چنين رژيمهايى محكوم به فنا بود. البته چون شعارهاشان، شعارهايشان برّاق و جذّابى بود، توانستند در اطراف دنيا جوانانى را به سمت خودشان جذب كنند و حكومتهايى تشكيل دهند؛ اما ديگر نمى‌توانستند عمرى بكنند. ديديد آخرش هم به كجا رسيدند؛ بعد از چند ده سال به‌كلّى زايل شدند. طبيعى بود كه آن رژيمها براى ما قابل الگو گرفتن نبود. آن روزى كه انقلاب ما پيروز شد - يعنى بيست و يك سال قبل از اين - هيچ انقلابى در دنيا وجود نداشت كه وقتى پيروز مى‌شد، به همين حكومت شرقى - يا ماركسيستى و يا سوسياليستى كه مرتبه‌ى رقيقترش بود - گرايش نداشته باشد؛ ليكن اسلام و ملت ايران و رهبر اين ملت آن را رد كردند و قبول نداشتند و كنار گذاشتند.

از غرب هم نمى‌خواستيم و نمى‌توانستيم الگو بگيريم؛ چون غرب چيزهايى داشت، اما به قيمتِ نداشتن چيزهاى مهمترى. در غرب، علم بود، اما اخلاق نبود؛ ثروت بود، اما عدالت نبود؛ فناورى پيشرفته بود، اما همراه با تخريب طبيعت و اسارت انسان؛ اسم دمكراسى و مردم سالارى بود، اما در حقيقت سرمايه‌سالارى بود، نه مردم سالارى؛ امروز هم همين‌طور است. اين مطلبى كه عرض مى‌كنم، ادّعاى من نيست. من از قول فلان نويسنده‌ى مسلمانِ متعصّب نقل نمى‌كنم؛ از قول خود غربيها نقل مى‌كنم. امروز در كشورهاى غربى و در خود امريكا، آن چيزى كه به نام دمكراسى و انتخابات وجود دارد، صورت انتخابات است. باطن آن، حاكميت سرمايه است. من مايل نيستم كه از نويسندگان و كتابهايشان اسم بياورم؛ اما خود نويسندگان امريكايى تشريح مى‌كنند و مى‌نويسند كه انتخابات شهرداريها، انتخابات نمايندگى مجلس و انتخابات رياست جمهورى، با چه ساز و كارى انجام مى‌گيرد. اگر كسى نگاه كند، خواهد ديد كه در آن‌جا، آراء مردم تقريباً هيچ نقشى ندارد و آنچه كه حرف اوّل و آخر را مى‌زند، پول و سرمايه‌دارى و شيوه‌هاى تبليغاتىِ مدرن و همراه با فريب و جذاب از نظر آحاد مردم سطحى‌نگر است! اسم دمكراسى هست، اما باطن دمكراسى مطلقاً نيست. پيشرفتهاى علمى در غرب بود، اما اين پيشرفتهاى علمى وسيله‌اى براى استثمار ملتهاى ديگر شده بود. غربيها به مجرّد اين‌كه يك قدرت علمى پيدا كردند، آن را به قدرت سياسى و اقتصادى تبديل نمودند و به طرف شرق و غرب دنيا راه افتادند. هرجا كشورى ممكن بود رويش دست بگذارند و آن را استثمار كنند، بى‌دريغ كردند. هر جا نكردند، ممكنشان نشد! در غرب، آزادى بود، اما آزادى همراه با ظلم و بى‌بندوبارى و افسارگسيختگى. روزنامه‌ها در غرب آزادند و همه چيز مى‌نويسند؛ اما روزنامه‌ها در غرب متعلّق به چه كسانى هستند؟ مگر متعلّق به مردمند؟! اين‌كه امر واضحى است؛ بروند نگاه كنند. شما در همه‌ى اروپا و امريكا يك روزنامه‌ى قابل ذكر نشان دهيد كه متعلّق به سرمايه‌داران نباشد! پس روزنامه كه آزاد است، يعنى آزادى سرمايه‌دار كه حرف خودش را بزند؛ هركس را مى‌خواهد، خراب كند؛ هركس را مى‌خواهد، بزرگ كند؛ به هر طرف مى‌خواهد، افكار عمومى را بكشد! اين‌كه آزادى نشد. اگر يك نفر پيدا شد و عليه صهيونيسم حرف زد - مثل آن آقاى فرانسوى(40) كه چند جلد كتاب عليه صهيونيستها نوشت و گفت اين‌كه مى‌گويند يهوديان را در كوره‌هاى آدم‌سوزى سوزاندند، واقعيت ندارد - طور ديگرى با او رفتار مى‌كنند! اگر كسى وابسته‌ى به سرمايه‌داران نباشد و مراكز قدرت سرمايه‌دارى نباشد، نه حرفش زده مى‌شود، نه صدايش به گوش كسى مى‌رسد و نه آزادى بيان دارد! آرى؛ سرمايه‌داران آزادند كه به‌وسيله‌ى روزنامه‌ها و راديوها و تلويزيونهاى خودشان، هرچه را كه دلشان مى‌خواهد، بگويند! اين آزادى، ارزش نيست؛ اين آزادى، ضدّارزش است. مردم را به بى‌بندوبارى و به بى‌ايمانى بكشند؛ هرجا مى‌خواهند، جنگ درست كنند؛ هرجا مى‌خواهند، صلح تحميلى درست كنند؛ هرجا مى‌خواهند، اسلحه بفروشند. آزادى يعنى اين!

طبيعى بود كه براى ملتى كه با جانِ خود و عزيزانش قيام كرده بود و در رأسش يك عالم ربّانى و جانشين پيامبران قرار داشت. نظام غربى نمى‌توانست الگو باشد. پس، ما الگو را نه از رژيمهاى شرقى و نه از رژيمهاى غربى گرفتيم؛ ما الگو را از اسلام گرفتيم و مردم ما بر اثر آشنايى با اسلام، نظام اسلامى را انتخاب كردند. مردم ما كتابهاى اسلامى خوانده بودند؛ با روايات آشنا بودند؛ با قرآن آشنا بودند؛ پاى منابر نشسته بودند. در اين دهه‌هاى اخير، روشنفكران مذهبى - از علما، روحانيون، فضلا و دانشگاهيان - كارهاى زيادى كرده بودند. براى مردم يك سلسله ارزشها جا افتاده بود و دنبال آنها بودند. در محيط رژيم گذشته هرچه نگاه مى‌كردند، از اين ارزشها خبرى نبود. انقلاب براى دستيابى به آن ارزشها بود. و اما اين ارزشها چيست؟ من در اين‌جا تعدادى از اين ارزشها را عرض مى‌كنم. البته اگر بخواهيم اين ارزشها را در يك كلمه بيان كنيم، من عرض مى‌كنم اسلام؛ اما اسلام يك كلمه‌ى، مجمل است و تفاصيل گوناگونى از آن مى‌شود. ملت ما به دنبال ارزشهايى بود كه همه‌اش در داخل اسلام هست و من به بخشى از آنها اشاره مى‌كنم:

ارزش اول، ايمان است. مردم از هُرهُرى مسلكى و بى‌بندوبارى و بى‌ايمانى بيزار و ناراضى بودند و مى‌خواستند دلشان به ايمانى قرص باشد. ارزش بعدى، عدالت است. مردم مى‌ديدند كه جامعه، جامعه‌ى غيرعادلانه‌اى است. بى‌دريغ از بالا تا پايين ظلم مى‌كردند؛ خودشان هم به خودشان ظلم مى‌كردند. در داخل رژيم طاغوت، آن‌جا هم نسبت به همديگر ظلم و بى‌عدالتى روا مى‌داشتند؛ به مردم هم بى‌نهايت ظلم مى‌شد. در قضاوت ظلم مى‌شد، در تقسيم ثروت ظلم مى‌شد، در كار ظلم مى‌شد، به شهرهاى دور دست ظلم مى‌شد، به آدمهاى ضعيف ظلم مى‌شد. همه جا ظلم محسوس بود و انسان با پوست و گوشتِ خودش ظلم را حس مى‌كرد. مردم به دنبال عدالت و رفع شكاف طبقاتى و رفع فقر بودند. اين هم يكى از ارزشهايى بود كه مردم دنبالش بودند. اين مقوله‌ى ديگرى غير از عدالت است. در جامعه، كسى يا مجموعه‌اى در اوج غنا و برخوردارى؛ اما يك عدّه‌ى ديگر از اوّليات زندگى محروم. اين چيزى است كه هركسى از آن مشمئز مى‌شود و آن را نمى‌پسندد. مردم به دنبال رفع شكاف طبقاتى و نزديك كردن فاصله‌ها بودند. ما مثل كمونيستها ادّعا نمى‌كرديم كه همه بيايند نان‌خور دولت شوند و ما به همه حقوق مساوى بدهيم؛ نه. اما شكاف طبقاتى به اين صورت و با اين عمق، براى مردم و انقلابيون مسلمان و براى رهبر آنها قابل قبول نبود.

رژيم طاغوت و رژيمهاى قبل از آن در ايران، مردمى نبودند. مردم هيچكاره بودند. يك نفر به كمك انگليسها آمده بود، در تهران كودتا كرده بود و خودش را پادشاه ناميده بود. بعد هم كه خواست از ايران برود - يعنى خواستند او را ببرند؛چون پير شده بود و به‌دردشان نمى‌خورد - پسرش را جانشين خودش كرد! آخر اين پسر كيست و چيست؟! پس مردم چه‌كاره‌اند و رأى آنها چيست؟! اينها اصلاً مطرح نبود. قبل از آنها هم قاجاريه بودند. يك فاسد مى‌مرد، يك فاسد ديگر به جاى خودش مى‌گذاشت. مردم در اداره و تعيين حكومت، هيچكاره‌ى محض بودند. مردم اين را نمى‌پسنديدند. مردم مى‌خواستند كه حكومت متعلّق به آنها باشد؛ برخاسته‌ى از آنها باشد؛ رأى آنها در آن اثر داشته باشد.

ارزش بعدى، ديندارى است. مردم مى‌خواستند متديّن باشند. آن رژيم گذشته در همه جا - در محيط جامعه، در سربازخانه، در دانشگاه و در مدرسه - سعى مى‌كرد مردم را به بى‌دينى سوق دهد؛ اما مردم نمى‌خواستند. مردم متديّن بودند. مردم نشان دادند كه ايمان و اعتقاد به اسلام، تا اعماق جان آنها نفوذ دارد.

ارزش ديگر، دورى از اسراف و تجمّل در سطح زمامداران است. البته تجمّل و اسراف در همه جا بد است؛ اما آن چيزى كه مردم را وادار مى‌كرد كه نسبت به اين قضيه حسّاسيت نشان دهند، رفتارهاى مسرفانه و متجمّلانه و ولخرجيها با مال مردم در سطح حكومت بود. اين از آن چيزهايى بود كه مردم نمى‌خواستند. نظام اسلامى بر اساس اين ارزش به‌وجود آمد كه چنين چيزى نباشد.

ارزش ديگر، سلامت دينى و اخلاقى زمامداران است. مردم مى‌خواستند كسانى كه در رأس جامعه‌اند، متديّن باشند؛ فاسد نباشند؛ اخلاقشان فاسد نباشد؛ رفتارشان فاسد نباشد؛ خودشان فاسد نباشند؛ دوروبريهايشان فاسد نباشند، كه آن روز بودند!

رواج اخلاق فاضله، يكى ديگر از ارزشها بود. مردم مايل بودند كه اخلاق نيك و خلقيّات اسلامىِ پسنديده در بين آنها شيوع پيدا كند و برادرى، محبت، همكارى، صبر، اغماض، بخشش، دستگيرى از ضعفا و كمك به ضعفا و گفتن حق بين آنها رايج شود.

آزادى فكر و بيان هم يكى از ارزشهاى انقلاب بود. مردم مى‌خواستند آزادانه فكر كنند. آن روز، آزادى فكر، آزادى بيان و آزادى تصميم‌گيرى هم نبود. مردم اين را نمى‌خواستند؛ مى‌خواستند اين آزاديها باشد.

يكى ديگر از ارزشها، استقلال سياسى و اقتصادى و فرهنگى است. مردم مى‌خواستند كه اين كشور از لحاظ سياسى، محكوم فلان رژيم اروپايى يا امريكا نباشد؛ از لحاظ اقتصادى، اقتصادش وابسته‌ى به كمپانيهاى جهانى نباشد كه هر كارى مى‌خواهند، با اين كشور بكنند. از لحاظ فرهنگى، با فرهنگ عميق و غنى‌اى كه دارد، كوركورانه تابع و دنباله‌روِ فرهنگ بيگانه نباشد.

ارزشها كه مى‌گوييم، يعنى دين، ايمان، استقلال سياسى، استقلال اقتصادى، استقلال فرهنگى، آزادى فكر، رواج اخلاق فاضله، حكومت مردمى، حكومت صالح و انسانهاى برخوردار از دين و تقوا در رأس كارها. ابزار تحقق اين خواسته‌ها چه بود؟ روح ايمان و جهاد و فداكارى و ايثار همين مردم مؤمن. آن چيزى كه توانست اين بناى رفيع و اين بناى اسلامى را بعد از قرنها در اين مملكت استوار كند، چه بود؟ آن عبارت بود از اين‌كه ارزشهايى از اين قبيل - كه عرض كرديم - پايه‌ى بناى نظام جديد باشد و زندگى نوينى در اين منطقه از عالم براساس اين ارزشها به وجود آيد. براى اينها مردم فداكارى كردند و جان خود و فرزندانشان را در معرض جهاد فى‌سبيل‌اللَّه و شهادت قرار دادند و بسيارى هم شهيد شدند. مردم مى‌دانستند چه مى‌خواهند؛ مردم دنبال اين ارزشها بودند. من بعداً عرض خواهم كرد كه همه‌ى اين ارزشها در جامعه قابل تحقّق است و آنچه به‌وسيله‌ى نظام اسلامى به‌وجود آمد، آن مقدارى بود كه هيچ‌كس گمان آن را هم نداشت و تصوّر آن را هم نمى‌كرد.

البته ما امروز چون خودمان را با وضعيت مطلوب مقايسه مى‌كنيم، بسيار عقبيم؛ اما اگر با آن وضعيتى كه در آن روز بود، با آن وضعيتى كه در جاهاى ديگر بود، مقايسه كنيم، آن‌وقت مى‌بينيم كه اين نظام بسيار با توفيق توانست در اين ميدان حركت كند و اين انقلاب حقيقتاً كارآيى نشان داد و مردم همين را مى‌خواستند. آن‌وقت بروند بنشينند بگويند كه مردم نمى‌دانستند چه مى‌خواهند! نخير؛ مردم مى‌دانستند. مردم اسلام را مى‌خواستند. اسلام، فقط نماز خواندن و سجده كردن نيست - آنها هم جزو اسلام است - اسلام يعنى بناى يك نظام اجتماعى و يك زندگى عمومى براى يك ملت، بر پايه‌هاى مستحكمى كه مى‌تواند سعادت دنيا و آخرت آنها را تأمين كند. مى‌تواند علم و پيشرفت و صنعت و ثروت و رفاه و عزّت بين‌المللى و همه چيز را براى آنها فراهم كند. مردم دنبال اين بودند.

كسانى كه خودشان اسلام را نه مى‌شناختند و نه تهِ دلشان چنان اسلامى را مى‌خواستند؛ حداقلش اين بود كه جرأت نمى‌كردند به رژيمهاى طاغوتى غربى پشت كنند يا بى‌اعتنايى كنند؛ امروز مى‌نشينند و اين طرف آن طرف مى‌گويند كه مردم در رفراندوم جمهورى اسلامى نمى‌دانستند چه مى‌خواهند! چطور نمى‌دانستند چه مى‌خواهند؟! مردم اگر نمى‌دانستند، چگونه هشت سال جنگ تحميلى را با فداكاريهاى خودشان پيش بردند؟! چيزى را كه نمى‌دانند، چطور برايش فداكارى مى‌كنند؟! مردم خوب مى‌دانستند چه مى‌خواهند؛ امروز هم خوب مى‌دانند چه مى‌خواهند.

اين ارزشهايى كه در جامعه هست و پايه‌ى نظام اسلامى است، بايد اوّلاً يكجا پذيرفته شود. اگر بعضى از اينها را قبول داشته باشيم، بعضيها را قبول نداشته باشيم، كار ناقص است. اگر به بعضى اهميت دهيم، به بعضى اهميت ندهيم، مقصود حاصل نخواهد شد. ثانياً خود انقلاب، حركت و تحوّل و رفتن به جلوست. بر پايه‌ى اين ارزشها جامعه بايد حركت كند، تحوّل پيدا كند و به جلو برود. بايد روزبه‌روز روشهاى غلط را اصلاح كند و يك قدم جديد بردارد تا بتواند به نتيجه برسد.

عزيزان من! انقلاب يك امر دفعى نيست؛ يك امر تدريجى است. يك مرحله‌ى انقلاب كه تغيير نظام سياسى است، دفعى است؛ اما در طول زمان، انقلاب بايد تحقّق پيدا كند. اين تحقّق چگونه است؟ اين تحقّق به آن است كه آن بخشهايى كه عقب مانده و تحوّل پيدا نكرده است، تحوّل پيدا كند و روزبه‌روز راههاى جديد، كارهاى جديد، فكرهاى جديد و روشهاى جديد، در چارچوب و برپايه‌ى آن ارزشها در جامعه به‌وجود بيايد و پيش برود، تا آن ملت بتواند با نشاط و با قدرت به سمت هدفِ خودش حركت كند. برگشت، غلط است؛ عقبگرد، خسارت است؛ اما ايستادن هم غلط است؛ بايد حركت كرد و به جلو رفت.

و اما اين پيشرفتها در كجاست؟ اين تحوّلى كه مى‌گوييم بايد به‌وجود بيايد و اين حركت به جلو در كجاست؟ در همه‌ى مناطق مربوط به زندگى جامعه. قوانين، تحوّل پيدا مى‌كند و بايد روزبه‌روز بهتر و كاملتر شود. در فرهنگ و در اخلاق عمومى مردم، روزبه‌روز بايستى تحوّل صورت گيرد و پيشرفت حاصل گردد. در نظام علمى و آموزشى كشور، در فعاليّتهاى اقتصادى، در هنر، در امور حكومت و اداره‌ى كشور، حتى در حوزه‌هاى علميّه، بايستى انسانهاى با فكر و شجاع و روشن‌بين، روزبه‌روز روشهاى جديد، كارهاى جديد، فكرهاى جديد و آرمانهاى جديد را دنبال كنند. اساس، همان ارزشهاست. در چارچوب همان ارزشها پيش بروند و تحوّلات را به‌وجود آورند. آن وقت انقلاب، يك انقلاب كامل و روزبه‌روز مى‌شود و تمام شدنى هم نيست. اين تكامل، تمام شدنى هم نيست؛ يعنى هر ده سال، بيست سال يك‌بار، اگر انسان به كشور نگاه كند، خواهد ديد كه در بخشهاى مختلف، پيشرفت و ترقّى ايجاد شده است.

پس، سه عنصر در اين‌جا لازم شد. دلم مى‌خواهد كه جوانان بيشتر به اين نكات توجّه كنند. بخصوص عناصرى كه در زمينه‌ى فعّاليتهاى سياسى تأثيرگذارند، درست توجّه كنند. سه عنصر در اين‌جا اساسى است: يكى اين‌كه ارزشهايى كه انقلاب براساس آنها پديد آمده است، مورد توجّه باشد و به‌شدّت از آنها حراست شود. دوم اين‌كه اين ارزشها را با هم ببينند. اين‌طور نباشد كه يكى به استقلال سياسى و فرهنگى و اقتصادى توجه كند، اما به ديندارى توجّه نكند؛ يا به ديندارى توجّه كند، اما به آزادى فكر توجّه نكند؛ يا به آزادى فكر و بيان توجّه كند، به حفظ دين و ايمان مردم توجه نكند. اگر اين‌طور باشد، كار ناقص انجام مى‌گيرد. بايد به همه‌ى مجموعه ارزشها توجّه شود. بالاتر از همه، دستگاههاى حكومتى هستند كه بايد به تمام اين ارزشها توجّه كنند و همه‌ى آنها را مورد حفاظت و حراست قرار دهند. عنصر سوم، حركت به جلو است. ركود و سكون و سكوت موجب مى‌شود كه جمود و تحجّر و كهنگى به‌وجود آيد و ارزشها كارآيى خودش را از دست بدهد. كهنگى، دنباله‌اش ويرانى است. اگر بخواهند كهنگى به‌وجود نيايد، بايد پيشرفت و حركت به جلو باشد. اين حركت به جلو، همانى است كه من در روز تاسوعا از آن به «اصلاحات انقلابى» تعبير كردم. اگر اصلاحات، پيشرفت و نوآورى براساس ارزشهاى انقلاب نباشد، جامعه دچار ناكامى خواهد شد. اين، آن اصول اساسى است. به ارزشها توجّه كنيم؛ در ارزشها تبعيض قائل نشويم، در چارچوب ارزشها تحوّل و حركت به جلو را با جدّيت تمام دنبال كنيم.

البته به‌طور طبيعى در جامعه كسانى هستند كه به بعضى از اين سه ركن توجّه مى‌كنند، اما به بعضى ديگر توجه نمى‌كنند. بعضى افراد هستند به ارزشها توجّه مى‌كنند، اما به پيشرفت و تحوّل توجه پيدا نمى‌كنند. بعضى هم بعكس، به تحوّل و پيشرفت توجّه پيدا مى‌كنند - از تغيير و نوآورى صحبت مى‌كنند - اما به رعايت ارزشها توجّه لازم را نمى‌كنند. نه اين‌كه قبول ندارند - قبول هم دارند - اما مسأله‌ى اوّلشان، مسأله‌ى ارزشها نمى‌شود؛ مسأله‌ى پيشرفت و تغيير و تحوّل مى‌شود. يك عده هم بعكس، نه اين‌كه به تحوّل عقيده نداشته باشند، اما مسأله‌ى اوّلشان حفظ ارزشهاست. در زمينه‌ى ارزشها، يكى به مسأله‌ى تديّن و ايمان مردم بيشتر توجّه پيدا مى‌كند؛ يكى به مسأله‌ى استقلال كشور از كمند تصرّف قدرتها بيشتر توجّه مى‌كند؛ يكى به مسأله‌ى آزادى توجّه بيشترى پيدا مى‌كند؛ يكى به مسأله‌ى اخلاق توجّه بيشترى پيدا مى‌كند. البته اين امرى طبيعى است كه اشكالى هم ندارد. بهترش اين است كه همه به همه‌ى اجزا توجّه كنند؛ اما اگر يك عدّه به يك بخش توجّه پيدا كردند، يك عده به يك بخش ديگر توجّه پيدا كردند؛ بسيار خوب، اينها مى‌توانند مكمّل هم باشند. كسانى كه در جامعه به ارزشها اهميت مى‌دهند، اينها مكمّل كسانى هستند كه به تحوّل و پيشرفت اهميت مى‌دهند. كسانى كه به تحوّل و پيشرفت اهميت مى‌دهند، مكمّل كسانى شوند كه به ارزشها توجّه پيدا مى‌كنند.

البته اختلاف به وجود مى‌آيد، اما اين اختلاف مهم نيست. ممكن است كسانى كه به ارزشها بيشتر توجّه دارند، به كسانى كه به تحوّل بيشتر توجه دارند، بتازند كه شما به ارزشها بى‌اعتنايى و بى‌احترامى مى‌كنيد؛ يا آن كسانى كه به تحوّل اهميت بيشترى مى‌دهند، به كسانى كه به تحوّل كمتر توجّه مى‌كنند، ولى به ارزشها توجّه بيشترى مى‌كنند، بگويند شما به پيشرفت و ترقّى و به جلو رفتن اعتنايى نداريد و ايستايى را ترويج مى‌كنيد. اينها در جامعه هست و يا ممكن است پيش بيايد؛ اما اشكالى ندارد و مهم نيست. بايد همديگر را تحمل و قبول كنند. وقتى كه اساس را - كه ارزشها و حركت در چارچوب اين ارزشهاست - همه به‌طور كلّى قبول دارند، اين‌كه حالا يك عدّه كمتر به يك بخش توجّه مى‌كنند و بيشتر به بخش ديگر توجّه مى‌كنند، چندان اهميتى پيدا نمى‌كند. دعوا نبايد بشود.

مرزى كه بين اينها وجود دارد، يك مرز واقعى و يك مرز تعيين كننده نيست. مى‌توانند با هم يك وحدت عمومى را تشكيل دهيد؛ هويّت كلّى جامعه‌ى اسلامى و انقلابى را تشكيل دهند و در واقع مثل دو «جناح» عمل كنند. دو جناح، يعنى دو بال يك پرنده. اگر هر دو بال يك پرنده خوب حركت كند، پرنده بالا و پيش خواهد رفت. كسانى كه پايبند به ارزشهايند، اگر اين پايبندى را خوب حفظ كنند - البته به تحوّل هم بى‌اعتنا نباشند - كسانى هم كه پايبند و دلبسته‌ى تحوّل و پيشرفت و روبه جلو رفتن و تغيير و تبديلند، اگر اين را حفظ كنند - البته به ارزشها هم توجّه داشته باشند - جامعه از هر دو سود خواهد برد و هر دو جناح به نفع جامعه عمل خواهند كرد و در واقع انقلاب را تكميل مى‌كنند و پيشرفت را در سايه‌ى ارزشها تحقّق مى‌بخشند و مى‌توانند خوب باشند.

البته آن چيزى كه مى‌تواند همه‌ى اين ارزشها را مورد نظر قرار دهد و در همه‌ى زمينه‌ها پيشرفت را شامل حال همه‌ى آنها كند، چيزى است كه در قانون اساسى و در فقه ما پيش‌بينى شده است و آن اين است كه يك فقيه عادلِ زمان‌شناسى در جامعه حضور داشته باشد كه انگشت اشاره و هدايت او بتواند كارها را پيش ببرد.

چرا فقيه باشد؟ براى اين‌كه ارزشهاى دين و ارزشهاى اسلامى را بشناسد. بعضى ممكن است آدمهاى خوبى باشند، اما بادين آشنا نباشند و نتوانند آنچه را كه مفاد قرآن و سنّت و حديث و مفاهيم دينى است، درست درك كنند. ممكن است اشتباه كنند و غرضى هم نداشته باشند. پس، بايد فقيه باشد.

چرا بايد عادل باشد؟ براى اين‌كه اگر او از وظيفه تخلّف كند، ضمانت اجرا از دست خواهد رفت. او اگر به فكر خودش باشد، به فكر دنياى خودش باشد، به فكر كامجويى خودش باشد، به فكر قدرت‌طلبى باشد، به فكر حفظ مسند باشد، آن‌وقت آن ضمانت لازم براى سلامت اين نظام باقى نخواهد ماند. لذا اگر از عدالت افتاد، بدون اين‌كه لازم باشد كسى او را عزل كند، خودش معزول است.

چرا زمان شناس باشد؟ براى اين‌كه اگر زمان شناس نباشد و دنيا را نشناسد، فريب خواهد خورد. بايد زمان شناس باشد، تا دشمن را بشناسد، تا حيله‌ها و ترفندها را بشناسد، تا بتواند در مقابل ترفندها آنچه را كه لازمه‌ى وظيفه و مسؤوليت اوست، آن را تدارك ببيند و انجام دهد. اين ساز و كارهاى لازم، در قانون اساسى پيش‌بينى شده است. اين آن چيزى است كه مطلوب است.

البته امروز در نظام اجتماعى ما، آن جناحهايى كه من عرض كردم - كه بعضى بيشتر به ارزشها توجّه مى‌كنند، بعضى به تحوّل و پيشرفت توجّه مى‌كنند - همديگر را كمتر تحمّل مى‌كنند! اگر همديگر را بيشتر از آنچه كه امروز تحمّل مى‌كنند، تحمّل كنند، وجود دو جناح نه فقط مضر نيست، بلكه مفيد هم هست. مى‌توانند به هم كمك كنند و مكمّل يكديگر باشند. مطلوب اين است كه همه به همه‌ى اجزاى لازم توجّه داشته باشند و عمل كنند. اما اگر هم نشد و عدّه‌اى به اين بخش، عدّه‌اى هم به آن بخش توجّه كردند، لااقل با يكديگر دشمنى نكنند.

خطرهايى در اين‌جا وجود دارد. مهم اين است كه به خطرها توجّه شود. هر دو طرف قضيه را خطرهايى تهديد مى‌كند. آنهايى كه به ارزشها توجّه مى‌كنند و تحوّل و تغيير و پيشرفت را نديده مى‌گيرند، خطر تحجر تهديدشان مى‌كند؛ بايد مراقب باشند. آنهايى كه به تحوّل و تغيير توجّه مى‌كنند و ارزشها را در درجه‌ى اول قرار نمى‌دهند، خطر انحراف برايشان وجود دارد؛ اينها هم بايد مراقب باشند. هر دو طرف بايد مواظب باشند. مبادا گروه اوّل دچار جمود و تحجّر شود. مبادا گروه دوم دچار انحراف و زمينه‌سازى براى دشمن و مخالفان اساس ارزشها شود. اگر دو گروه اين توجه را داشته باشند، آن‌وقت جامعه مى‌تواند جامعه‌اى باشد كه با همان وحدتى كه مورد نظر و لازم است، زندگى خودش را به سمت تكامل و تعالى‌اى كه اسلام براى او در نظر گرفته، پيش ببرد.

پس يك خطر، عبارت شد از اين‌كه دو جناح و دو طرف، خودشان غفلت كنند و دچار خطر شوند. اما خطر بزرگتر از اين هم وجود دارد. آن چيست؟ آن خطرِ نفوذ است. از هر دو طرف ممكن است افرادى نفوذ كنند. گاهى يك دشمن از هر دو طرف نفوذ مى‌كند: از آن طرف به عنوان ارزش‌گرايى مى‌آيد و با هرگونه تحوّلى مخالفت مى‌كند؛ حتى با راههاى رفته هم مخالفت مى‌كند و مى‌خواهد حركت انقلابى را برگرداند. از اين خطرناكتر، اين طرف قضيه است؛ به عنوان تغيير و تحوّل و پيشرفت، كسانى بيايند كه با اساس ارزشها و با اصل اسلام و با اصل تديّن مردم و با اصل عدالت اجتماعى مخالفند؛ دچار همان سرمايه‌سالارى غربى‌اند؛ دنبال كيسه دوختن‌اند؛ با اصل رفع تبعيض طبقاتى مخالفند؛ با نام دين هم مخالفند، ولو به زبان نياورند! اينها به نام تحوّل، به نام تغيير، به نام پيشرفت، به نام اصلاح، بيايند وارد ميدان شوند و ميداندارى كنند. اينها ممكن است در بدنه‌ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند. اگر اين‌گونه آدمهاى بيگانه و غريبه در بدنه‌ى اقتصادى جامعه نفوذ كنند، البته خطرناك است؛ چون اقتصاد و مال و ثروت در جامعه مهم است و بايد دست انسانهاى امين باشد. اما از آن خطرناكتر اين است كه بيايند در مراكز فرهنگى نفوذ كنند؛ ذهن مردم، ايمان مردم، باورهاى مردم، خط سير صحيح مردم را قبضه كنند و در اختيار بگيرند. همان چيزى اتفاق بيفتد كه در صحنه‌ى مطبوعات و صدا و سيماى دنياى غرب اتفاق مى‌افتد؛ يعنى سرمايه‌سالارى. همچنان كه راديوها و تلويزيونهاى بين‌المللى امپراتورى خبرى دنيا در دست سرمايه‌دارهاست، اينها به داخل كشور ما بيايند و مراكز فرهنگى را هم تصرف كنند و از طريق فرهنگى بخواهند اثر بگذارند. اين همان چيزى است كه بنده چند سال قبل از اين، نشانه‌هاى آن را در گوشه و كنار مشاهده كردم و «تهاجم فرهنگى» را گفتم. بعضى پذيرفتند، بعضى هم اصلش را انكار كردند و گفتند اصلاً تهاجم فرهنگى وجود ندارد!

اگر كسانى بيايند با عدم اعتقاد به اساس ارزشها، دم از تحوّل بزنند؛ معلوم است كه تحوّل مورد نظر آنها چيست! تحوّل مورد نظر آنها، يعنى تحوّل نظام اسلامى به نظام غير اسلامى! تحوّل مورد نظر آنها، يعنى حذف نام اسلام، حذف حقيقت اسلام و حذف فقه اسلامى! اتفاقاً ما بعضى از اينها را هم مى‌شناسيم. حالا بعضى كه از تفاله‌ها و پس‌مانده‌هاى رژيم گذشته‌اند كه در آن رژيم خوردند و چريدند و گوشت حرام بالا آوردند؛ بعد هم توانستند خودشان را در لابلاى جماعت مردم جا بزنند و حالا بتوانند نفسى تازه كنند و سر بلند كنند و ادّعاى آزادى و مردم سالارى و دمكراسى كنند؛ همان كسانى كه عمله‌ى ظلم و جور دستگاهى بودند كه بيش از پنجاه سال بر اين مملكت حكومت كردند و يك ذره مردم سالارى در آن پنجاه سال نبود؛ حالا همين كسانى كه با همه‌ى وجود براى آن رژيم كار كردند، بيايند شعار اصلاحات بدهند! اين اصلاحات معنايش چيست؟! اين اصلاحات، يعنى همان اصلاحات امريكايى! يعنى حالا كه شما ملت ايران دست امريكا را قطع كرديد، بياييد برگرديد و روشتان را اصلاح كنيد؛ اجازه بدهيد اربابان امريكايى به داخل تشريف بياورند و باز هم زمام اقتصاد و فرهنگ و اداره‌ى امور كشور را به دست گيرند!

يك عدّه هم كسانى هستند كه مال آن رژيم نيستند؛ اما از اوّل انقلاب، بلكه بعضى پيش از انقلاب، نشان دادند كه به اداره‌ى كشور برطبق احكام اسلام از بن دندان عقيده‌اى ندارند. آنها اسم اسلام را مى‌خواهند و اسم اسلام را دوست مى‌دارند. دشمن اسلام به آن معنا هم نيستند؛ اما مطلقاً اعتقادى به فقه اسلامى، به احكام اسلامى و به حاكميت اسلامى ندارند. معتقد به همان روشهاى فردى‌اند. اوايل انقلاب هم يك عدّه از همينها توانستند امور را قبضه كنند و در دست گيرند. اگر امام به داد اين انقلاب نمى‌رسيد، همين آقايان، خشك خشك انقلاب و كشور را به دامن امريكا برمى‌گرداندند! اينها هم دم از اصلاح مى‌زنند؛ گاهى دم از اسلام هم مى‌زنند؛ اما در كنار كسانى قرار مى‌گيرند كه صريحاً عليه اسلام شعار مى‌دهند و با آنها اظهار همبستگى مى‌كنند! گاهى دم از اسلام مى‌زنند، اما در كنار كسانى قرار مى‌گيرند كه شعار ضدّيت با حكومت اسلامى، شعار سكولاريزم و حكومت منهاى دين و حكومت غيردينى و حكومت ضدّ دينى و لائيسم را مى‌دهند! پيداست كه اينها نفوذيند. اينها جزو آن دسته‌اى نيستند كه ارزشها را قبول دارند و معتقد به تحوّلند؛ نه. اينها نفوذيند؛ اينها بيگانه و غريبه‌اند. بنده چند ماه قبل از اين در همين منبر نماز جمعه بحث «خودى» و «غيرخودى» را مطرح كردم؛ اما فرياد بعضيها بلند شد كه چرا مى‌گوييد «خودى» و «غيرخودى»! بله، اينها غيرخودى‌اند؛ اينها انقلاب و اسلام و ارزشها را قبول ندارند؛ جناحهاى خودى بايد حواسشان را جمع كنند.

من دو، سه نكته‌ى ديگر را در اين‌جا عرض مى‌كنم: نكته‌ى اوّل اين است كه هم آن بيگانه‌ها، هم پشتيبانان خارج از كشورشان، هم سرويسهاى جاسوسى، هم آنهايى كه در راديوها پشتيبانى تبليغاتى برايشان مى‌كنند، هم آنهايى كه احتمالاً به صورت آشكار يا پنهان پول حواله‌ى آنها مى‌كنند، اينها بدانند كه اين انقلاب اجازه نخواهد داد. بنده تا مسؤوليت دارم و تا نفس مى‌كشم، اجازه نخواهم داد كه اينها با مصالح اين كشور بازى كنند. بنده كسى نيستم؛ اين را هم بدانند؛ من هم كه نباشم، هركس ديگرى در اين مقام و مسؤوليت باشد، همين‌طور است. غير از اين امكان ندارد. آن دست ملكوتى و الهى كه اصل ولايت فقيه را در قانون اساسى گذاشت، فهميد چه‌كار مى‌كند. آن كسى كه در اين مسند هست، اگر همين دفاع از مصالح انقلاب و مصالح كشور و مصالح عاليه‌ى اسلام و مصالح مردم و اين روحيه و اين عمل را نداشته باشد، شرايط از او سلب شده است؛ آن‌وقت صلاحيت نخواهد داشت؛ لذاست كه شما مى‌بينيد با همين اصل مخالفند؛ چون مى‌دانند كه مسأله، مسأله‌ى اشخاص نيست. زيدى با اين نام، اين مسؤوليت را به‌عهده گرفته است؛ البته با او دشمنند، اما مى‌دانند كه مسأله با او تمام نمى‌شود؛ او هم نباشد، يكى ديگر باشد، باز هم قضيه همين است؛ لذا با اصلش مخالفند. بدانند تا وقتى كه اين اصل نورانى در قانون اساسى هست و اين ملت از بن دندان به اسلام عقيده دارند، توطئه‌هاى اينها ممكن است براى مردم دردسر درست كند؛ اما نخواهد توانست اين بناى مستحكم را متزلزل سازد.

حرف من خطاب به جناحها اين است: برادران عزيز! خويشاوندان! بياييد مرزهاى جديد و نويى را تعريف كنيد. نظام اسلامى به ايمان اين خيل عظيم مردم متّكى است. ممكن است از لحاظ سياسى، يك عدّه از مردم به يك جناح، يك عدّه هم به يك جناح ديگر معتقد باشند - باشند - اما به اسلام معتقدند. خيال نكنند آن روزى كه آن جناح در انتخابات برنده مى‌شود، يك‌طور است؛ آن روزى كه آن جناحِ ديگر برنده مى‌شود، طور ديگرى است؛ نه. اينها مذاقها و مسلكهاى سياسى و تشخيصهاى سياسى است. اعتقاد به اسلام متعلّق به اين مردم است. مردم آن كسى را انتخاب مى‌كنند، آن كسى را به آن مركز قدرت - چه مجلس، چه رياست جمهورى، چه جاهاى ديگر؛ هر جا كه جاى انتخاب است - مى‌فرستند كه معتقدند براساس ارزشهاى اسلامى مى‌خواهد اين مملكت را از فقر و تبعيض و بى‌عدالتى و بقيه‌ى ضعفهايى كه دارد، نجات دهد. مردم دنبال اسلامند. اين دو جناحى كه در داخل نظام قرار دارند، مرزهاى جديدى را تعريف كنند. اوّلاً مرز بين خودشان را كمرنگ كنند و قدرى بيشتر با هم گرم بگيرند؛ ثانياً مرزشان را با آن بيگانه‌ها آشكارتر و واضحتر كنند.

ببينيد، بحث اين‌كه حكومت و دولت با مخالفان نظام چگونه رفتار مى‌كند، يك بحث است؛ اما اين بحث كه فلان جناح سياسىِ داخل نظام، مواضع خود را در مقابل مخالف چگونه تعريف مى‌كند، يك حرف ديگر است. ما به‌عنوان حكومت، اين مخالفى كه در داخل جامعه وجود دارد - ولو مخالف نظام هم هست - تا وقتى كه توطئه و معارضه نكرده است، جان و مال و عِرض و ناموس و حيثيت او امانت است؛ ما بايد از او دفاع كنيم و مى‌كنيم. اگر دزدى در خيابان رفت و دزدى كرد،ما نمى‌پرسيم كه خانه‌ى موافق نظام را دزدى كرده است يا خانه‌ى مخالف نظام را؛ از هركس دزدى كرده باشد، مجازاتش مى‌كنيم. كسى كه به طور غيرقانونى قتل نفس كند، ما نمى‌گوييم چه كسى را كشته است؛ اگر غيرقانونى كشته باشد، بايد مجازات شود؛ فرقى نمى‌كند. آن وقت كه مى‌خواهيم پليس و مأمور امنيت را مأمور كنيم كه برود امنيت را حفظ كند، نمى‌گوييم برو امنيت را در آن منطقه و خانه و شهرى كه مردم آن بيشتر معتقد به نظامند، حفظ كن؛ نه. حكومت نسبت به همه‌ى آحاد مردم وظيفه‌اى دارد؛ مسلمان باشند، غيرمسلمان باشند؛ موافق نظام باشند، مخالف نظام باشند؛ تا وقتى به معارض و توطئه كننده و برخورد كننده و عامل دشمن تبديل نشده‌اند، رفتار حكومت با آنها، رفتارى مثل مؤمنين و مثل بقيه‌ى مردم است و هيچ تفاوتى ندارد. اين يك حرف است؛ اما رفتار جناحهاى سياسى، غير از رفتار حكومت است. جناحهاى سياسى بايد موضعشان را مشخّص كنند. بايد صريحاً نسبت به آن كسى كه با اسلام مخالف است، با انقلاب مخالف است، با راه امام مخالف است، با اساس اسلامى براى اين نظام مخالف است، موضع و مرزهاشان را روشن كنند. همين‌طور در مقابل كسانى هم كه على‌الظاّهر متديّنند، اما به تحوّل انقلاب و به اصل انقلاب هيچ اعتقادى ندارند - متحجّران و جامدان - بايد مرزهايشان را مشخّص كنند. نمى‌گوييم جنگ و دعوا و مبارزه كنند؛ اما موضع خود را مشخّص كنند. اين حرف ما به جناحهاى سياسى است.

البته آحاد مردم مواضعشان روشن است. خطاب من، خطاب به آحاد مردم نيست؛ آحاد مردم مى‌دانند. من آن روز هم عرض كردم كه واقعاً هيچ شكوه‌اى از اين ملت عظيم و شجاع و مؤمن و سلحشور و انقلابى و با وفا و پرگذشت و صميمى نيست. آنچه كه توقع هست، از اين اثرگذاران سياسى است؛ از كسانى است كه مى‌نويسند؛ از كسانى است كه مى‌گويند. نبايد بگذارند كه آنچه دشمن مى‌خواهد، انجام بگيرد.

امروز اساس حركت دشمن عليه اين نظام، يك حركتِ باز هم فرهنگى و روانى است. مى‌خواهند مردم را به آينده‌ى اين كشور بدبين و نااميد كنند. مى‌خواهند مردم را به انقلاب بدبين كنند. مى‌خواهند مردم را به دولتمردان بدبين كنند. مى‌خواهند مردم را به مسؤولان متديّنى كه در بخشهاى مختلف هستند - در قوّه‌ى مجريّه، در قوّه‌ى قضاييّه، در قوّه‌ى مقنّنه - بدبين كنند. مى‌خواهند بين مسؤولان جدايى بيندازند و نقار ايجاد كنند. مى‌خواهند تصوير تاريكى از آينده درست كنند. آنچه كه موجب شد من از مطبوعات گله و شكايت كنم، اين است. آن مطبوعات فاسد، درست همين كارها را مى‌كردند؛ تصوير از آينده: تصوير كج، معوج، نوميد كننده. تصوير از وضع فعلى: تصوير خلاف واقع، ايجاد جوّ تشنّج در جامعه، ايجاد بدبينى در قشرها نسبت به يكديگر. بعضيشان حتى در پى ايجاد اين فكر كه مسؤولان كارايى ندارند! اين هم از آن غلطهاست؛ نه. دولت كارايى دارد، امكانات دارد و مى‌تواند كارهايى را بكند و مشغول هم هستند و به فضل پروردگار وظايف خودشان را انجام مى‌دهند. خواست دشمن همينهايى بود كه عرض كردم. نبايستى هيچ كس به اين كمك كند.

همه‌ى كسانى كه در صحنه‌ى سياسى كشور حضور دارند، به ارزشها و پايه‌هاى اساسى اين انقلاب اعتماد كنند. بدانيد آن چيزى كه مى‌تواند اين كشور را نجات دهد، همان چيزهايى است كه همه در اسلام مندرج است و اسلام است كه مى‌تواند. خوشبختانه امروز مسؤولان كشور انسانهاى كارآمد و مؤمنى هستند. من باز هم مجدّداً عرض مى‌كنم كه مسؤولان كشور، رؤساى قوا، رئيس جمهور، بسيارى از اجزاء دولت - البته من به بعضى از اجزاء دولت ايراد دارم و معتقدم كه وظايفشان را يا درست نمى‌شناسند و يا درست پايبندى نشان نمى‌دهند - اعضاى مجلس و ان‌شاءاللَّه به فضل الهى مجلس آينده، اينها كسانى هستند كه مى‌توانند اين اميد را در مردم تقويت كنند كه آينده در اين كشور، آينده‌ى خوبى خواهد بود و نيروهاى اين مردم ان‌شاءاللَّه در خدمت به بنا و سازندگى مادّى و معنوى اين كشور به راه خواهد افتاد و به فضل پروردگار دشمن نخواهد توانست اين مردم را از ادامه‌ى اين مسير باز دارد و مردم نخواهند گذاشت كه تسلّط اهريمنى و جهنّمىِ بيگانگان متجاوز و پرتوقّع مجدّداً به اين كشور برگردد.

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

و العصر. انّ الانسان لفى خسر. الّا الّذين امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(41)

من چند جمله دعا كنم: نسئلك الّلهم و ندعوك. باسمك العظيم الأعظم و بالقرآن المستحكم و بالنبى الأعظم يا اللَّه، يا اللَّه، يا اللَّه.

پروردگارا! اسلام و مسلمين را نصرت عطا فرما. پروردگارا! اين ملت مؤمن و شجاع را نصرت عطا كن. پروردگارا! دست دشمنان را از اين ملت كوتاه كن. پروردگارا! گره‌هاى ريز و درشتِ در كار اين ملت را با سرانگشت قدرت و حكمت خود باز كن. پروردگارا! دلها را با هم مهربان كن. پروردگارا! بركات خودت را بر اين ملت نازل كن؛ باران رحمتت را بر اين ملت نازل كن. امروز ما راجع به پيامبر اكرم عرض كرديم و بخشى از وقت ما به ستايش از آن وجود نورانى و ملكوتى گذشت. درباره‌ى پيامبر، جناب ابى‌طالب شعرى دارد كه مى‌گويد:

و ابيض يستسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للارامل(42)

يعنى آن بزرگوار كسى است كه به گل روى او، خداى متعال باران رحمت را بر بندگانش نازل مى‌كند. امروز ما نام آن بزرگوار را آورده‌ايم؛ پروردگارا! تو را به حق پيامبر قسم مى‌دهيم، بخشهايى از اين سرزمين را كه امسال دچار خشكسالى است، بلكه همه جاى اين كشور را به بركت آن وجود مقدّس از باران رحمت پرفيض و بركت خودت برخوردار كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد ما را مشمول رحمت و غفران خود قرار بده.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
----------------------------------------------
28) احزاب: 70
29) احزاب: 21
30) نظير اين مطلب در بحارالانوار، ج 9، ص 307 آمده است؛ فوقف يسوّى لحيته و ينظر اليها.
31) نهج‌البلاغه، 76
32) كافى: ج 5، 71
33) فتح: 2
34) بحارالانوار، ج 10، 40
35) شورى: 15
36) احزاب: 32
37) احزاب: 28
38) احزاب: 29
39) توحيد: 1 - 4
40) روژه گارودى (نويسنده‌ى مسلمان فرانسوى).
41) عصر: 3
42) بحارالانوار، ج 20، 300