بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
برادران و خواهران عزيز؛ خيلي خوش آمديد. جلسه اي که در آن اهل معرفت وفرهنگ و اصحاب قلم و انديشه گرد آمده باشند، جلسه بسيار دلنشين و شيريني است. بنده گاهي که با مجموعه هايي از اين قبيل ملاقات دارم، احساس آسايش و آرامش مي کنم. گويي که انسان از محيط خسته کننده کارهاي روزمرّه، به محيط جديدي وارد مي شود. البته براي من شيرين تر اين بود که مي توانستم با شما برادران و خواهران که مسؤولان اداره کننده مطبوعات کشور به حساب مي آييد و بخش عمده اي از فرهنگ کشور دست شماست و شما سازنده و نقش آفرين آن هستيد، از نزديک، به صورت ديدارِ گفتگويي ملاقات مي کردم و بيش از آنچه که به شما عرض مي کردم، از شما مي شنيدم. متأسفانه، چنين پيش نيامده است. اي کاش برادر عزيزمان، آقاي «ميرسليم»، ترتيبي مي دادند که ما مي توانستيم چنان ملاقاتي با شما عزيزان داشته باشيم.
لازم است قبل از اين که عرايض خودم را به سمع برسانم، از وزارت ارشاد و دست اندرکاران اين جشنواره - «جشنواره مطبوعات» - تشکر کنم. کار لازم و مفيدي است و حقّاً هم، چنين کاري بر عهده وزارت ارشاد است. البته بايد روز به روز اين کار را کاملتر و رساتر کرد تا بتواند نتايج خود را به دست آورد؛ و آن نتايج، ان شاءاللَّه در عرصه مطبوعات کشور حس شود. بنده براي اين که، ان شاءاللَّه از تکرار پرهيز شود، مطالبي را که در ذهنم هست و مي خواهم خدمت برادران و خواهران عرض کنم، به چند بخش تقسيم کرده ام. از آن جا که شما اهالي مطبوعات، جزو جدّي ترين قشرهاي جامعه هستيد و حضورتان در ميان اقشار برگزيده جامعه، به عنوان اصحاب قلم و کساني که مي نويسند و مردم نوشته آنها را مي خوانند، حضوري مؤثّر، نافذ و برجسته است؛ مايلم با شما جدّي، صريح و صادقانه حرف بزنم. آن هم نه فقط به عنوان يک مسؤول، بلکه بيشتر به عنوان يک فردِ فرهنگي که در دوره هايي، دست اندرکار امور مطبوعاتي هم بوده است و در زمينه هاي مختلفِ مطبوعات، از جمله عرصه هاي نرم افزاري مطبوعات، تلاشهايي از نزديک داشته است. باري؛ مايلم قدري در اين محدوده و اين چهارچوب با شما حرف بزنم؛ چون مسائل کشور، مسائل اساسي و مهمي است.
مطلب اوّل، در باب جايگاه مطبوعات است. سؤالي که امروز مطرح است، اين است که مطبوعات در کشور ايران و در نظام جمهوري اسلامي، کجاي کارند؟ که هستند و چه هستند؟ آيا زايد و سرباري هستند؟ زينت المجالسي هستند؟ يا نه؛ يک عنصر حقيقي و مؤثّر و اجتناب ناپذير و سازنده اند؟ نظر ما، البته، معطوف به نکته دوم و جمله اخير است. ما معتقديم که مطبوعات براي نظام جمهوري اسلامي، يک مقوله تجمّلاتي و تشريفاتي نيست. بنابراين، افزايش آن، تنوّع آن، کيفيّت يافتن آن، و اگر خطايي دارد، تصحيح آن، جزو کارهاي اساسي در اين نظام است. شايد پرسيده شود: «مگر نظام جمهوري اسلامي چه خصوصيتي دارد که چنين پرداختن و رويکردي به مطبوعات، جزو کارهاي اساسي آن است؟» در جواب مي گوييم: خصوصيت اين است که نظام جمهوري اسلامي يک نظام مردمي است و کسي نمي تواند اين را منکر شود. مخالفين ما هم نمي توانند اين را منکر شوند. حداکثر اين است که مردم را تخطئه مي کنند و مي گويند «مردم نفهميدند و با اين مسؤولين و اين نظام، صفا کردند.» بالاخره صفاي مردم با اين نظام را نمي توانند منکر شوند و اين، مطلب واضحي است. سر و کارِ ما با مردم است؛ پس اين نظام، نظامي است مردمي.
نظام مردمي، جز با آگاهي مردمْ ممکن نيست پيش برود. نظام ديکتاتوري، نظام غير مردمي، نظام کودتايي، نظام تحميلي که با مردم سر و کاري ندارد، دست مردم کاري ندارد، با فکر مردم سر و کاري ندارد، برايش مهم نيست که مردم بفهمند يا نفهمند. چه آن جا که شمشير حاکم است و چه آن جا که سرمايه حاکم است - فرقي نمي کند - اگر دشمني و مخالفتي هم با نظام شد، بالأخره سر و کارش با پول يا شمشير است و کاري به اراده و خواست مردم ندارد. بنابراين، براي آن نظام، آگاهي مردم مهم نيست. مي خواهند بدانند، مي خواهند ندانند.
مسؤولان ياوه گوي رژيم گذشته، يک وقت گفته بودند که «هر کس با ما مخالف است، از اين مملکت بيرون برود!» برخورد نظامهاي غيرمردمي با مردم، چنين است. البته گاهي، رياکارانه، اسم مردم را مي آورند؛ لکن تظاهر است و واقعي نيست. نظام مردمي - که مردم در بافت اصلي آن دخالت دارند - مستغني از آگاهي مردم نيست. بايد مردمش را آگاه کند؛ بايد به آنها قوّت تحليل بدهد و بايد آنها را از آگاهيها و معلومات لازم و مفيد و معرفتِ لازم سرشار کند. منظور، تبليغات نيست که حرفهاي خودش را پيوسته به خورد مردم دهد؛ نه. مراد، اين نيست. در نظام مردمي، مردم بايد اهل تحليل شوند تا بفهمند که نظام برايشان مفيد است. آگاهي براي چنين نظامي، مثل آب و هوا، لازم و واجب است. نظام ما، اين گونه است. هر چه مردم بيشتر آگاه باشند، نظام جمهوري اسلامي، بيشتر سود مي برد. بنابراين، اين نظام، به آگاه سازي مردم نيازمند است.
خوب؛ مطبوعات نقششان روشن شد. مطبوعات يعني مطبوعات سالم؛ نه لزوماً مطبوعاتي که طرفدار دولت باشند - که من در تقسيم بندي عرض خواهم کرد -. مطبوعاتي که طريق سلامت بپيمايند و بنا بر عناد و بدجنسي نداشته باشند. اين گونه مطبوعات، در هر رشته اي قلم بزنند - سياسي باشند، فرهنگي باشند، اقتصادي باشند، درباره مسائل خارجي حرف بزنند، در خصوص مسائل داخلي حرف بزنند - و هر کاري که بکنند، به نفع نظام حرکت کرده اند. چرا؟ چون بر مايه آگاهي مردم مي افزايند. موضع مطبوعات در جمهوري اسلامي، اين است.
بنابراين، حرف من دو مخاطب دارد: يک مخاطب، دولت است. دولت بايد موضوع مطبوعات را خيلي جدّي بگيرد که بحمداللَّه، شواهد نشان مي دهد برادران، جدّي مي گيرند. اين که من از جشنواره تشکر مي کنم، به همين خاطر است. اين که راجع به جزئيّات کار جشنواره کسب اطّلاع مي کنم، به همين خاطر است. به جناب آقاي «ميرسليم» راجع به نشريه روزانه جشنواره مي گفتم: به هر حال، نشريه اي بود که آگاهي و اطّلاعاتي درباره جشنواره مي داد. يعني ما در مسائل ريز هم ذي علاقه ايم. همه به خاطر اين است که دولت، ناگزير بايد در مسائل مطبوعات سهم داشته باشد. حالا يک وقت سهم مادّي است؛ مثل سهميه ها و يارانه هايي که در بخشهاي مختلف مي دادند و کمکهايي که مي کردند. يک وقت هم سهم حمايتهاي معنوي است، که آن حمايتهاي معنوي، مهمتر از حمايتهاي مادّي و کمکهاي گوناگون است.
مخاطب دوم حرف من، خودِ مطبوعاتيها هستند که بايد کار را از حالت تفنّن خارج کنند. کار، جدّي و اساسي است و براي اين ملت، امري لازم است. لذا، اين استنتاجي است که از مطلب اوّل عرض کرديم و قابل پيگيري و مطالعه بيشتر هم هست.
مطلب دوم اين است که از ما سؤال مي شود - و از همه کس هم قابل سؤال است - که «شما از وضع کنوني مطبوعات ايران راضي هستيد يا نه؟» من اگر بخواهم در اين جلسه خصوصي و خودماني به شما مطلبي عرض کنم، جوابم اين است که «نه؛ راضي نيستم.» چرا؟ چون کيفيّت مطبوعات کشور، متناسب با تاريخ مطبوعات در اين کشور نيست. اين، نکته مهمي است. ما درباره هر پديده اي که سخن مي گوييم و قضاوت مي کنيم، بايد به تاريخ آن پديده نگاه کنيم. يک وقت پديده اي است که اگر چه در دنيا سوابق زيادي دارد، اما تازه وارد اين سرزمين شده است. خوب؛ نمي شود زياد انتظار داشت. يک وقت پديده اي است که ضعيف وارد شده يا به وسيله آدمهاي نالايق وارد شده است. نمي شود خيلي توقّع داشت. اما يک وقت پديده اي است که سابقه زيادي دارد و خوب هم وارد شده است، که مطبوعات از اين قبيل است. البته مطبوعات، وارداتي است؛ يعني جزو بخشهاي مثبت فرهنگ غرب است که ما از آنها گرفتيم. يک وقت من درباره «تعاطي فرهنگي» - نقطه مقابل «تهاجم فرهنگي» - بحث مفصّلي کردم که از مصاديقش، يکي همين مطبوعات است. خوب؛ ما مطبوعات را از غرب گرفتيم. غربيها سابقه زيادي در حرفه روزنامه نگاري داشتند. از اواخر دوران ناصر الدّين شاه هم مطبوعات وارد ايران شد و فعّاليتش را آغاز کرد. اوجِ کار مطبوعات، در دوران مشروطه بود؛ يعني از عهد مظفرالدين شاه بتدريج افزايش پيدا کرد.
مطبوعاتِ آن وقت را که نگاه مي کنيم، مي بينيم به خلاف اصل روشنفکري در ايران - که بارها عرض کرده ام «روشنفکري در ايران، بيمار متولد شد» - کساني که پديده روشنفکري را به معناي غربي و اروپايي اش وارد کشور ما کردند، آدمهاي سالمي نبودند. امثال «ميرزا ملکم خان» بودند. آدمِ خوبشان کسي مثل «تقي زاده» بود که کلمه قصار معروفش، هنوز در گوشها زنگ مي زند و بيانگر حالت خود باختگي اوست. روشنفکري در ايران، اساساً سالم متولد نشد. لذاست که در طول اين ساليان دراز، روشنفکرهاي خوب، روشنفکرهاي متعهّد و حقيقتاً دلسوز - يکي از خصوصيات روشنفکري «تعهد» است؛ به اين معناي معروف در کشور ما - واقعاً حائز اين معاني بودند. اما در عين حال، جريان روشنفکري، جرياني نشد که بتواند با مردم ايران مخلوط شود، اُنس بگيرد، از آنها بياموزد و به آنها تعليم دهد. در اغلب قضايا، جريان روشنفکري، تجربه خوبي نشان نداد. البته بعضي از اشخاصِ روشنفکر، انصافاً خيلي خوب وارد ميدان شدند و فداکاريهاي زيادي هم کردند. اگر علما را که يکي از دو جريان مؤثّر در نهضت مشروطيت بودند، از مجموعه روشنفکري خارج بدانيم، روشنفکرهاي آن دوره که در قالب انجمنها و غيره مي گنجيدند، دومين جريان تأثيرگذار محسوب مي شدند. لکن بعد از صدور فرمان مشروطيت، آن اشکالات معروف در جريان روشنفکري پديد آمد. علي اي حال، نمي خواهم راجع به روشنفکري بحث کنم. اما مطبوعات، در کشور ما بيمار متولد نشدند.
اگر به مجموعه روزنامه هاي دوره مشروطه و اندکي قبل از مشروطه نگاه کنيد، در آنها مطالب بسيار خوبي به چشم مي خورد. طنزهاي پخته، ادبيات والا و مطالب حاکي از دلسوزي و علاقه مندي نسبت به سرنوشت کشور، از شاخصه هاي چنين روزنامه هايي است. با گذشت حدود نود سال از تاريخ نشر اين روزنامه ها، در آنها بعضاً مطالب و نکاتي يافت مي شود که براي امروز هم خيلي کهنه نيست. نشريه اي را از همان روزگار در دست مطالعه داشتم که در آن طنز بسيار پخته اي درباره «امين السلطان» درج کرده بودند! طنزي قوي و دنباله دار، که بعد از کشته شدن امين السلطان مجال نشر يافته بود. تعجب کردم! طنزي در نود سال قبل، به اين خوبي؛ آن هم به قلم نويسنده اي که چندان هم معروف نيست! آيا طنز امروز مطبوعات کشور ما، از آن وقت به قدر نود سال پيشرفت کرده است؟ نمي شود قرص و محکم، جواب مثبت داد.
هوشمندي و زيرکي در ارائه مطالب، از ديگر ويژگيهاي مطبوعات آن روزگار است. نمونه ديگري در ذهن من هست که در يکي از همان مطبوعات عهد مشروطيت ديدم. مربوط به زماني است که «علي خان امين الدوله»، از صدارت بر کنار و به رشت رفته و خانه نشين شده بود. ظاهراً شايعاتي عليه امين الدوله بوده است. به هر حال، مخالفينش بر سر کار بودند. قضيه از اين قرار بوده که امين الدوله براي - به گمانم - روزنامه «پرورش» نامه اي مي نويسد و از خودش دفاع مي کند. البته پاي آن نامه، امضاي خودش را نمي گذارد و به عنوان فردي ناشناس، آن را ارسال مي کند. اهل قلم مي دانند که قلمِ امين الدوله، قلمي پخته و قوي و در عين حال قابل شناختن است. او شايد از اين حيث، بهتر از همه رجال عهد قاجار باشد.
باري؛ سردبير آن روزنامه، قلم امين الدوله را مي شناسد و مي فهمد که نوشتن نامه، کار خود امين الدوله است. لذا، پاسخي به تناسب اين شناسايي به نامه مذکور مي دهد. پاسخ سردبير روزنامه، به نظر من به قدري جالب و هشيارانه و آميخته با زيرکي است که انسان شگفت زده مي شود. ببينيد! سابقه روزنامه نگاري ما، اينهاست. البته هوچيگري، تهمت زدن و مطرح کردن برخي از آدمها هم، در مطبوعات آن عصر هست که اين جزو بزرگترين نقاط ضعف آنهاست. لکن چنان نقاط مثبتي هم که ذکر شد، دارند.
خوب؛ ما اکنون نزديک به صد سال است که سابقه روزنامه نگاري داريم. به تاريخ نشر اوّلين روزنامه در ايران نمي خواهم اشاره کنم؛ ولي از وقتي که در شهرهاي تبريز، رشت، اصفهان، تهران و مشهد، روزنامه هاي متعدّدي پديد آمد، تا امروز حدود صد سال است. عزيزان من! ما حقّاً به قدر صد سال پيش نرفته ايم و اين خسارت است. جالب است که در برخي مقولات ديگر، که آنها هم از اروپا آمده است و ما گيرنده آنها هستيم، پيشرفتهاي زيادي داشته ايم. ما امروز وقتي بين مجلّات و روزنامه هاي خودمان با مطبوعات معروف دنيا، قائل به مقايسه مي شويم، مي بينيم که هم از لحاظ فنّي، هم از لحاظ نوع مطلب آرايي، هم از لحاظ احتواي بر مطالب قوي و عميق و تحليلها و وسيع نگريها، از آنها عقب هستيم! چرا بايد اين طور باشد؟! گيرم که کشور ما در صنعت و فنآوري و دانش جديد، از غرب، عقب باشد؛ اما از نظر فرهنگ که عقب نيست! ما در گنجينه فرهنگي، از آنها عقب نيستيم. شعر ما، نثر ما، انواع ادبيات و فرهنگ ملي ما که کمبودي ندارد! پس چرا بايد عقب بمانيم؟! من از اين وضع راضي نيستم.
البته هر کس تقصير را به گردن ديگري خواهد انداخت. يک عدّه مي گويند «دولت به ما کمک نکرده است.» يک عدّه مي گويند «شما سياسي کاري کرديد» و يک عده هم مسائل ديگري را مطرح مي کنند. بحث بر سر تعيين مقصّر نيست که ببينيم چه کسي در اين بين کوتاهي کرده است؟ بحث بر سرِ واقعيتي است که وجود دارد. چه کسي بايد براي اين مشکل راه چاره پيدا کند؟ مسلماً خودِ خانواده مطبوعات و متولّي رسمي مطبوعات در دولت که وزارت ارشاد است. براي اين مسأله، بايد فکري بکنيد. عرض من اين است که اگر جشنواره فقط به اين يک مطلب بپردازد که ببينيم «راه عمق بخشيدن به کيفيّتهاي مطبوعات در کشور چيست» و کساني هم در اين زمينه فکر کنند، جا دارد. به تعبيري ديگر، جشنواره به اين نتيجه رسيده باشد که فقط بر سر همين مسأله خاص، مطالعه و فکر شود.
من البته نکاتي را در ارتباط با مطبوعاتمان يادداشت کرده ام که نشانگر ضعفهاي موجودِ اين رسانه است. حضور نداشتن قوي در مسائل بين المللي، نبود تحليلهاي قوي، ضعف کارهاي هنري و ضعف زبان فارسي، از آن جمله است.
خوب؛ کاغذي را که شما در هيأت روزنامه يا مجلّه به دست خواننده مي دهيد، براي او «لغتِ امام»؛ يعني «زبان معيار» مي شود. اين را چگونه مي خواهيد تهيه کنيد؟ آن وقت ناله سر مي دهيم که زبان فارسي چنين و چنان شد! مگر نه اين که از مطبوعات بايد زبان فارسي را درست کرد؟ مطبوعات، از اين جهت، از صدا و سيما مهمتر است. من البته راجع به زبان فارسي، سالهاست - شايد ده سال بيشتر است - که با صدا و سيما بحث و بگو مگو دارم؛ براي اين که در آن زمينه پيشرفت کنند؛ کارهايي بکنند و اشکالات را بر طرف سازند. اما روزنامه ها، از اين جهت از صدا و سيما مهمترند. چون مخاطبين آن رسانه، در زمينه زبان فارسي و نکات و ظرايف زباني و دستوري، فقط از طريق گوش ارتباط دارند و مواردي که عنوان مي شود، لحظه اي و گذراست. امّا مطبوعات در خانه و کاشانه ما، براي مدتها مي مانند؛ افراد متعدّدي آن را مي خوانند و در آن تعمّق مي کنند.
يکي ديگر از ضعفهاي مطبوعات ما، تقليد کورکورانه از کارهاي غرب است. گفتيم که روزنامه هاي غرب، از ما قويتر و پخته ترند؛ اما معنايش اين نيست که ما شکل عنوان گزيني خود را هم مانند آنها کنيم. فرض بفرماييد کيفيّت دستور زبان انگليسي، مثلاً در عقب و جلو بودن عناصر جمله، با زبان فارسي فرق مي کند. آنها طبق دستور و قاعده زبان خودشان، شکلِ عنوان را مشخّص مي کنند. چه لزومي دارد که ما در زبان فارسي عيناً همان را تقليد کنيم؟! در بعضي از روزنامه ها مي بينيم که عيناً از شکل عنوان گزيني روزنامه هاي امريکايي و انگليسي تقليد مي کنند؛ که البته از ما بدتر در اين زمينه، عربها هستند! چه لزومي دارد اين کار را بکنيم؟! فارسي، زباني غني و شيرين است. هزار شيوه در کار فارسي گويي و فارسي نويسي براي عنوان زدن وجود دارد. خوب؛ از اين شيوه ها استفاده کنيم. البته آنها بعضي از کارهاي خوب هم مي کنند که بايد ياد گرفت. مثلاً خوش آهنگ کردن عناوين در بين مطبوعات انگليسي، امر بسيار رايجي است. يعني عنوانهاي خوش آهنگ با سجعهاي آغاز کلام مي زنند. البته سجع ما، نه در آغاز که در پايان کلام و جمله است.آنها از اين کارها مي کنند، که خوب است. اين کارها را اگر به طور محدود تقليد کنيم، منعي ندارد؛ گرچه تقليدِ يکسره، جايز نيست.
مطلب سومي که مي خواهم عرض کنم، تقسيم بندي مطبوعات کشور، در ارتباط با نظام است. اين تقسيم بندي از جهت فضاي کلّي مطبوعات و جهت کلي دادن به آنها، کاري لازم است. از اين جهت بنده اين تقسيم بندي را مي کنم، والّا فعلاً بناي ايراد و اعتراض نسبت به کسي ندارم. از اين جهت، مطبوعات کشور به سه قسم تقسيم مي شوند: يک قسم مطبوعاتي هستند که نظام را قبول دارند و موافقين نظامند. البته منظور اين نيست که دولت را با همه کارهايش قبول دارند. کساني که نظام را قبول دارند، طيف وسيعي را تشکيل مي دهند. بعضي منتقد به دولت يا طرفدار آن هستند. بعضاً معترض به فلان وزارتخانه و فلان تشکيلات و دستگاه، يا مدافع آنها هستند. ولي به هر حال، نظام جمهوري اسلامي را در ايران، قبول دارند. در بين آنها چپ هست، راست هست، سلايق مختلف هست، جناح بنديهايي با خط و خطوط مختلف در عرصه سياسي هست. اينها همه در يک طرف قرار مي گيرند و اکثريت هم اينهايند. قسم دوم، مطبوعاتي هستند که نسبت به نظام اسلامي بي تفاوتند. يعني هيچ گونه طرفداري از نظام -حتّي به صورت درج يک خبر - نمي کنند؛ لکن کاري هم به کار نظام ندارند و از کنار آن رد مي شوند. اين هم يک قسم از مطبوعات است. (مثل مجلات علمي، مجلات فرهنگي محض، مجلّات شعري، مجلات تخصّصي و امثال اينها.) يک قسم هم مطبوعاتي هستند که بنده اسمشان را مجلات يا روزنامه هاي «معاند» مي گذارم؛ «مطبوعات معاند»! که البته تعدادشان زياد نيست و اسمي هم از مجله اي نمي آوريم! از جمله اصطلاحات غلط و رايج در اين قسم از مطبوعات، اصطلاح «دگرانديش» است. عناصر فعّال در اين مطبوعات هم، خوششان مي آيد که به آنها «دگرانديش» اطلاق شود! در معنا مي خواهند بگويند چون ما انديشه ديگري داريم، مورد غضب دستگاه هستيم! البته خيلي هم مورد غضب نيستند. به هر حال، بحث انديشه، اصلاً نيست. بحث «دگرانديشي» نيست.
خوب؛ در جمهوري اسلامي، همه گونه انديشه اي آزاد است. ما با اقليّتهاي مذهبي هم مثل برادران خودمان برخورد و رفتار و رفاقت مي کنيم. اصلاً يادمان نمي آيد که فلان کس - فرض بفرماييد - مذهب ديگري دارد و قاعدتاً فکر ما، دين ما و اسلام ما را هم قبول ندارد! حتّي به خانه هاي آنها هم مي رويم. بنده سالهاست که به مناسبت سال نو مسيحي، معمولاً به خانه شهداي مسيحي مي روم. طرف، آشوري يا ارمني است. به خانه شان مي رويم؛ پهلوي زن و بچه و جوانشان مي نشينيم؛ حرف مي زنيم و ميوه و شيريني شان را مي خوريم؛ ولي هيچ يادمان هم نمي آيد که اينها مذهب ديگري دارند. ما در جمهوري اسلامي، بحث انديشه نداريم که مثلاً چون کسي انديشه ديگري دارد، با او برخورد کنيم. اصلاً اين طور نيست! پس، «دگرانديش» يعني چه؟! بحث، بحثِ «عناد» است؛ بحث «معارضه» است؛ بحث «غرض ورزي» است. غرض ورزي مي کنند؛ چون اين نظام را قبول ندارند. البته فقط قبول نداشتن هم نيست. بنا دارند با نظام معارضه کنند. يعني عناد کنند و به همان مقداري که جرأتشان اقتضا مي کند، ضربه بزنند. البته چندان هم آدمهاي با جرأتي نيافتيمشان! امّا همان مقدار که شرايط ايجاب مي کند، در پي آنند که حرفي بزنند؛ در بزنگاهي خاص، نيشي فرو کنند و زهري بريزند. بحثْ سرِ اينهاست؛ يعني مغرضين که يک طبقه و يک دسته اند.
هر کدام از اينها، حکمي دارند. عرض کردم، من اين جلسه را مي خواهم صريح باشم و اميدوارم و خواهش مي کنم شما هم در زمينه مطبوعات، با مردم از شيوه صراحت پيروي کنيد. البته نمي خواهيم بگوييم برويد و فوراً معاندين را معرفي کنيد و بگوييد فلان کس چنين است؛ نه. جنجال آفريني، اصلاً! بنده تشنّج فکري و فرهنگي را اصلاً قبول ندارم. نه؛ هر کس به کار و وظيفه خودش بپردازد. لکن در بيان مطالب با مردم، از همين روحيه و همين لسان استفاده کنيد. ما گاهي به اينها مي گوييم که بر خلاف همه ديپلماسيهاي عالم، ديپلماسي ما صريح است. علي اي حال، مي خواهيم صريح صحبت کنيم.
ديدگاه من درباره گروه اوّل اين است: ما معتقديم آقاياني که نظام را قبول دارند، وظايفي هم به عهده دارند. اين وظايف، با سليقه و عقيده خاص آنها هم هيچ منافاتي ندارد. توقّع اين است که به آن وظايف عمل کنند.
يکي از آن وظايف اين است که فضاي کشور را فضاي تشنّج مطبوعاتي قرار ندهند. يعني پيوسته اين به آن و آن به اين بد نگويد. در روزنامه مربوط به جشنواره مطبوعات، آقايانِ مسؤول با چند نفر درباره مسائل مطبوعات مصاحبه کرده بودند که آن را مي خواندم. (در پرانتز بگويم که ما براي اسم روزنامه هم، به آقاي ميرسليم، اعتراض کرديم. «کاغذ اخبار» گرته برداري زياد شيريني نيست. اسم روزنامه را «کاغذ اخبار» گذاشته اند؛ آن هم نه «کاغذ خبر»! در حالي که اگر واقعاً Newspaper هم بخواهند ترجمه کنند، «کاغذ خبر» مي شود و نه «کاغذ اخبار». به نظر من که اين گرته برداري، لزومي نداشت. کرده اند ديگر! ايشان متعذّر شدند که چون اسم اوّلين روزنامه، «کاغذ اخبار» بوده، از آن جهت براي روزنامه جشنواره هم از آن اسم استفاده کرديم. انتخاب اسمِ «کاغذ اخبار» کار زياد شيريني نبود.) علي اي حال، مصاحبه چاپ شده در همين کاغذ اخبار - يا به تعبير درست تر Newspaper - را مي خواندم. ديدم جواني در طرح ديدگاههايش عنوان کرده که فضاي مطبوعات و روزنامه هاي کشور، فضاي دعواست! راست هم گفته است. روزنامه ها با هم دعوا دارند. خوب؛ به هم چه کار داريد؟! کار خودتان را بکنيد. يک نفر خطِّ يک است، يکي خطِّ دو است، يکي خطِّ سه است. خوب؛ هر کس خطِّ خودش را برود، کار خودش را بکند. توقّع نيست که اينها از سلايق خودشان، به خاطر ديگري دست بردارند. هر کسي مبنايي دارد، ممشايي دارد، سليقه اي دارد.
پس، يک توقّع اين است که با دعواهاي خودشان، فضا را، فضاي تشنّج نکنند. توقّع دوم اين است: نظامي را که قبول دارند، تضعيف نکنند. نمي گوييم به فلان وزير يا فلان مسؤول يا فلان بنياد يا فلان نهاد انقلابي، اعتراض نکنيد. اگر اعتراض و انتقاد در حدّ معقولي باشد، چه مانعي دارد؟! به قول آقايان دولتيها «سازنده» هم هست. بر سرِ انتقاد، بحثي نداريم. بحث بر سرِ نظام است. از آن جا که پايه هر نظام و هر زندگي فردي بر اميد است، پس اميد را در دلهاي مردم متزلزل نکنيد. اين، يکي از سفارشهاي ماست. به گونه اي حرف نزنيد که پير و جوان و زن و مرد، افق آينده خود را تيره و مه آلود ببينند. چرا اين کار را مي کنيد؟! ايران که افق مه آلود و تيره اي ندارد! اين ملت، ملتي است که با همه مشکلات بزرگ در طول قرنها دست و پنجه نرم کرده و بر همه آنها، ولو بعد از گذشت مدتها، فائق آمده است. پس افق تيره اي در کشور نداريم.
خوب؛ امروز امريکا جلو ما سينه سپر کرده است؟ کرده باشد! اسرائيل در صحنه بين المللي سگدو مي زند؟ خوب؛ بزند. براي ما اهميتي ندارد. يا فرض کنيد اجناس و کالاها گران شده است؟ خوب؛ شده باشد. يک وقت هم ارزان خواهد شد. منظور اين است که اگر در هر زمينه اي، وضع نابساماني به وجود مي آيد، نبايد مجوّز شود که ما فروغ اميد را در دلها بميرانيم. اين، نمي شود. اين، جايز نيست. اصل و اصول انقلاب را زير سؤال نبريد. اسلام را زير سؤال نبريد. نگذاريد مسائلي که پايه هاي اصلي انقلاب است، با نوشته هاي ناشيانه يا نوشته هايي که بعضي اشخاص، زيرکانه در مطبوعات شما وارد مي کنند، زير سؤال برود. مراقب اين موارد باشيد. البته عرض کرديم که سلايق مختلف است و ما هم با سلايق مختلف کاري نداريم. علي اي حال، توصيه ما اين است.
از جمله مواردي که اين جا يادداشت کرده ام، يکي هم نشر فرهنگ عمومي و دانش اجتماعي است که بايد به آن عمق و کيفيّت دهيد. اصلاً مهمترين کار شما آقايان و خانمها که در مطبوعات کار مي کنيد، اين است که به کارها کيفيّت دهيد؛ هم به کارهاي سياسي، هم به کارهاي فرهنگي و هم به کارهاي ادبي. انسان گاهي اوقات در مطبوعات، صفحه شعر را مي نگرد؛ اصلاً رغبت نمي کند بخواند. سرمقاله را نگاه مي کند؛ اصلاً هيچ جاذبه اي ندارد. پس زيبايي در سخن چه شد؟! لطافت زبان فارسي چه شد؟! هنر نويسندگي چه شد؟! ذوق چه شد؟! مگر نه که اين همه براي کيفيّت بخشيدن به مطبوعات است؟! از واژه هاي سنجيده، تعبيرات زيبا و ترکيبات نو استفاده کنيد. از هنر، از کاريکاتور و از عکس استفاده کنيد. تحليلهاي خوب چاپ کنيد. خوب؛ اينها مواردي است که ما از همه مطبوعاتِ قسم اوّل، انتظار داريم رعايت کنند. اکثريت مطبوعات هم - اعم از روزنامه و مجله - اينها هستند.
البته تعدادي از مطبوعاتِ قسم اوّل - چه مجلّه و چه روزنامه - با بودجه هاي عمومي اداره مي شوند. اين نکته را هم عرض کنم: مطبوعاتي که با بودجه هاي عمومي اداره مي شوند، در مقابل مطبوعاتي که اداره آنها با بودجه هاي شخصي است، ارتباط بيشتري با دستگاه ندارند. اصلاً اين طور نيست که فرض کنيم روزنامه هاي اطّلاعات و کيهان، تلفن به دست نشسته اند و منتظرند که کسي به آنها بگويد چه بنويسيد و چه ننويسيد! نه. اينها روزنامه هاي مستقلّي هستند. ارتباط اين روزنامه ها با دولت، مسؤولين دولتي و منابع مالي خودشان - چون مربوط به بيت المال هستند - به هيچ وجه قابل مقايسه با روزنامه هاي بخش خصوصي در دنيا که از کمپانيها پول و خط و الهام مي گيرند، نيست. اصلاً آن، چيز ديگر و اين چيز ديگري است.
به هر حال، اين مطبوعات استقلال دارند. يعني خوشبختانه براي خودشان، فکرشان و سلايقشان مي نويسند و نظراتشان را ترويج مي کنند. گاهي تهمت مي زنند که چنين مطبوعاتي دولتي هستند و از دولت، دستور مي گيرند. کأنّهُ، دستور گرفتن از دولت، بد و ناپسند، امّا دستور گرفتن از دشمن خوب و پسنديده است! به هر حال، گويا چنين معامله اي، در ذهن بعضي اشخاص وجود دارد. جالب اين است که مطبوعات مورد بحث، نه تنها از دولت دستور نمي گيرند، که خيلي اوقات، دولت از آنها گله مند است! آقاي رئيس جمهور، مکرّر از همين مطبوعات، پيش بنده گله و شکايت مي کند که چنين کردند و اين طور نوشتند. اين، از مطبوعات قسم اوّل و انتظاري که ما از آنها داريم.
و اما از مطبوعات قسم دوم، انتظار زيادي نداريم. يعني به هيچ وجه از کساني که درباره نظام، اظهار نظر مثبتي نمي کنند، حرفي در تأييد نمي زنند، مشغول کار علمي و فرهنگي خودشان هستند و البته عليه نظام، اقدام و فعاليتي هم نمي کنند، هيچ انتظاري نداريم. اين را بدانيد! بنده به عنوان مسؤول کشور عرض مي کنم: هيچ گونه انتظاري نداريم. هر کس در اين زمينه از فشار دستگاه سخن به ميان مي آورد، خلاف واقع و دروغ گفته است. آنها کار خودشان را بکنند. اگر فرهنگ کشور را تقويت مي کنند، دولت بايد کمکشان کند. اگر سواد مردم را زياد مي کنند؛ به ترويج ادبيات مي پردازند و زبان فارسي را رواج مي دهند، دولت بايد کمک هم به آنها بکند؛ ولو بي تفاوتند. با ما کاري ندارند، نداشته باشند. ما هيچ انتظاري از اينها نداريم.
اما دسته سوم، وضعشان فرق مي کند. البته اگر مطبوعات قسم سوم را «معاند» مي نامم، به اين معنا نيست که شمشير به دست گرفته ايم و مي خواهيم سراغشان برويم؛ خير! وضع آنها، فردا با ديروز، هيچ فرقي نخواهد کرد. من مي خواهم حقيقت مطلب را بيان کنم و آنچه را که در ذهن هست، بگويم.
اوّلاً در مطبوعاتي که معاند با نظام جمهوري اسلامي هستند، عناصر نامطمئن، زياد است. اگر هم واقعاً بعضي از افراد که در اين قسم مطبوعات حضور دارند، بنا ندارند با دستگاه در بيفتند؛ اما وجود آدمهاي ناباب در تشکيلاتشان، حتمي است. ما در اين تشکيلات آدمهايي را مي شناسيم که سابقه آنها به کلّي غير قابل اعتماد و سالب اطمينان است. فرض بفرماييد در اين تشکيلات، عنصر يا عناصري با گرايش مارکسيستي قوي حضور دارند که شناخته شده اند. بنده بسياري از آنها را با نام و نشان و آثار، از ديرباز مي شناسم. من با محيط روشنفکري کشور، سالهاي متمادي ارتباط تنگاتنگ و نزديک داشتم و با خيلي از اين افراد که بعضي در ايرانند و بعضي در خارج، يا ارتباط نزديک و دوستانه، يا سلام و عليک و يا آشنايي داشتم. اغلب آنها خارج از دايره اطّلاع و معرفت من نيستند. پيش از پيروزي انقلاب، سالهاي متمادي، لااقل با آثارشان آشنايي داشته ام. در ميان اينها کساني بودند که گرايشهاي مارکسيستي تندي داشتند و با همين گرايشهاي مارکسيستي، بناي همکاري با ساواک را گذاشتند و يا در دفتر «فرح» مشغول فعاليت شدند! خوب؛ اين سابقه، سابقه خيلي پاکي است؟! به چنين عناصري مي توان اعتماد کرد؟! البته توقّع داشتن از عنصر يا عناصري چنين، واقعاً توقّع بي جايي است. کساني در مطبوعاتِ قسمِ سوم حضور دارند که امروز دم از آزادي مي زنند. مي گويند: «آزادي بيان نيست و اختناق حاکم است.» مي گويند: «دولت هر چه را که دلخواه خودش باشد، اجازه گفتن و نوشتن مي دهد.» در حالي که خودشان هم مي دانند خلاف واقع مي گويند. برخي از همين افراد، در دوران رژيم شاه هم به کارهاي مطبوعاتي سرگرم بودند. آن اختناق سياه را مي ديدند؛ اما نه فقط لب از لب نمي گشودند که همکاري هم مي کردند! اينها با ستايشهاي زباني، نوشتن مقالات و با نوشتن کتاب و جزوه، به نفع دستگاه آن روز کار مي کردند. آيا اينها در دفاع از آزادي صادقند؟! کسي که دوره اختناق محمّدرضا شاهي را تحمّل کرده و لب به اعتراض نگشوده، اگر در دوران جمهوري اسلامي که هر کس هر چه مي خواهد مي نويسد، دم از آزاديخواهي بزند، آيا از صداقت برخوردار است؟!
اينها توجّه ندارند که خودشان مکذّب خودشان هستند. مصداقِ کسي هستند که يک ساعت استدلال مي کرد تا ثابت کند آدم کم حرفي است! مرتّب مي نويسند آزادي نيست و نوشته هاي خود را با انواع تهمتها همراه مي کنند. نظام را متحجّر، تنگ نظر، يک سونگر، بي سواد، غافل از مسائل نو، قرون وسطايي و داراي عينک کهنه مي نامند و با استفاده از تعبيرات به اصطلاح ادبي و هنري، آن را متّهم مي کنند. با اين حال، اگر فرضاً روزنامه اي مطلبي عليهشان بنويسد، فرياد بر مي آورند که «محيط، محيط تهمت است و به ما تهمت مي زنند.» آيا تهمت زدن به مسؤولين نظام؛ يعني کساني که عمري را در مبارزه، در سختي و در رنج و مصائب رژيمي که شما با آن همکاري مي کرديد، گذراندند و اکنون هم که مسؤوليت دارند، از اين مسؤوليت براي دنياي خودشان هيچ استفاده اي نمي کنند، جايز است، ولي انتقاد از شما، خطاي نابخشودني است؟!
بدانيد که امروز در دنيا هيچ رئيس جمهوري مثل آقاي هاشمي، چنين ساده و بي تشريفات زندگي نمي کند. بنده در دوران رياست جمهوري خود، بارها به کشورهايي که به اصطلاح کشورهاي انقلابي بودند، مسافرت کردم. در فلان کشور، رئيس جمهوري که تا ديروز در چادر زندگي مي کرده است - به طوري که خودش يا وزير خارجه اش مي گفت، با تفنگ معمولي، هشت سال زير چادر زندگي مي کرده اند - در قصر امروزش که از ما در آن پذيرايي مي نمود، چنان تشريفات و جبروتي حاکم بود و چنان تقليد و عکسبرداري دقيقي از حاکم پرتغالي که قبل از وي در آن کشور زندگي و حکومت مي کرد، کرده بود که انسان در شگفت مي ماند! مسؤولين کشورهاي ديگر، اين طور زندگي مي کنند! اما مسؤولين جمهوري اسلامي، توقّعي از کسي ندارند. وزير از خانه اش بيرون مي آيد، به مغازه لبنياتي مي رود و براي کودکش شيشه اي شير مي خرد، يا در صف نانوايي مي ايستد، نان مي گيرد و به منزلش مي برد. کجاي دنيا چنين چيزي هست؟!
به ياد دارم در زمان رژيم سابق، رئيس جمهوري در هند از دنيا رفته بود. - مي دانيد که در هند، رئيس جمهور کاره اي نيست. به عنوان مقامي تشريفاتي حضور دارد؛ و اصلاً روي او حساب نمي کنند. - آن رئيس جمهور، آدم با سوادي بود. روزنامه هاي ما در آن زمان راجع به وي نوشتند که در ساختماني ساده با چهار، پنج اتاق زندگي مي کرد و امور شخصي اش را خودش انجام مي داد. واقعاً در آن روزگار تعجّب مي کرديم که يک رئيس جمهور، آن طور زندگي کند! شما آن رئيس جمهوري را که واقعاً هيچ کاره محض بود - در واقع مجسّمه اي بود - در نظر بگيريد و به رئيس جمهور خودمان که شخصيتي مسؤول و مورد اعتنا در عرصه هاي بين المللي است، بنگريد. برويد خانه اش را ببينيد که آيا چهار، پنج اتاقْ بيشتر دارد؟ همان خانه اي است که قبل از انقلاب هم محل سکونتش بوده و يا از اوّل انقلاب در آن اقامت گزيده است. اين، وضع زندگي مسؤولين جمهوري اسلامي است! در اين جمهوري، هر کس هر چه مي خواهد، مي گويد. هر کس در هر ممشا و مسلکي که دوست مي دارد، سيْر مي کند. کسي کاري به کسي ندارد. آن وقت در همين نظام، برخي افراد که فجايع رژيم سابق را تحمّل کردند و لب از لب نگشودند، دم از آزاديخواهي و پايمال شدن حقوق بشر مي زنند! در مقابل چنين مسائلي، انسان احساس مي کند که بعضي افراد، چقدر بي انصافند!
شما بدانيد، ما تحملّمان خيلي زياد است. واقعاً در نظام جمهوري اسلامي، تحمّل شنيدن حرف مخالف خيلي بالاست. البته دلايلي هم دارد که طبيعي است. اما غرض ورزي و بي انصافي هم حدّي دارد! اينها غرض ورزي و بي انصافي مي کنند. هر وقت که دشمنان ما در خارج از کشور، تهمتي را عليه جمهوري اسلامي عنوان کردند، در همين مطبوعات قسم سوم، به همان شکل يا به اشکال ديگر، تکرار شد. آنها راجع به محدوديت زن گفتند، اينها هم مي گويند! آنها راجع به پايمال شدن حقوق بشر گفتند، اينها هم مي گويند! آنها راجع به تروريسم گفتند، اينها هم مي گويند! آنها راجع به بي کفايتي دولت گفتند، اينها هم مي گويند! آنها راجع به اين که نظام اسلامي، نظام متحجّر قرون وسطايي است گفتند، اينها هم مي گويند! چرا انسان اين قدر با دشمن همکاري کند؟! چرا انسان اين قدر از ميهن خودش و از کساني که براي اين ميهن دلسوزانه زحمت مي کشند، بيزاري بجويد و ناجوانمردانه اعراض کند؟! واقعاً چرا؟! اينها چه مرضي دارند؟! من که تعجّب مي کنم!
اينها حتّي ارزشهاي ايراني محض را هم زير پا مي گذارند. مثلاً کريسمس را بر عيد نوروز ترجيح مي دهند! مي پرسيم شما مگر ايراني نيستيد؟ مي گويند بچه هاي ما از کريسمس بيشتر از عيد نوروز خوششان مي آيد! خوب؛ بچه هاي شما غلط مي کنند! وقتي در آن خانه و خانواده زندگي کنند، معلوم است که اين طور مي شوند! عيد نوروز مگر مناسبت بدي است؟! کريسمس اوّل زمستان است؛ در يخ و برف و سرما. آيا بهتر از اوّل بهار و اوّل فروردين است؟! آخر اين چه سليقه اي است؟! چرا انسان اين قدر دچار کوري چشم و عناد حتّي نسبت به اوّليات شود؟! براي من عجيب است وقتي چنين مسائلي را مي بينم يا مي شنوم!
يادم آمد از «سيد علي خان مدني» . مناسب است که راجع به عيد نوروز، ماجراي او گفته شود. چون عيد نوروز از آن عيدهايي است که ما، به خلاف بعضي کسان، به آن خيلي ارادت داريم. باري؛ سيد علي خان مدني از علماي شيرازي تبارِ اهل و ساکن مدينه است. يعني پدرانش، چند نسل در مدينه زندگي کرده اند. سيدعلي خان، مردي بزرگ، اديبي طراز اوّل، شاعري توانا و عالمي فحل است. در بين کساني که خارج از ميهن زندگي کرده اند تقريباً شيخ بهايي دوم يا شيخ بهايي درجه دو است. البته او در آخر عمرِ خود به شيراز رفت، در آن جا زندگي کرد و به گمانم در شيراز هم از دنيا رفته است. نمي دانم قبرش کجاست. وي کتابهاي بسيار خوب و وزيني دارد و ادباي معروف، دائماً به کلام نثر و نظم او استناد مي کنند. پدر سيدعلي خان هم از علماي مدينه بود که يک روز به دعوت يکي از سلاطين محلّي هند، که مذهب تشيع هم داشته و ظاهراً در دکن حکومت مي کرده است، از مدينه به هند مي رود و سالها در آن جا مي ماند.
سيد علي خان به مرحله نوجواني که مي رسد، همراه با مادرش از مدينه عازم هند مي شوند و با زحمت و مشقّت زياد، به پدر خانواده مي پيوندند. پدر، وقتي نوجوان خود را مي بيند، او را براي فراگيري علوم متداوّل زمان، نزد اساتيد مبرّز مي فرستد و به تربيتش مي کوشد. پدر، چندين سال است در هند زندگي مي کند (درست توجّه کنيد!) محيط، هند است و در هندِ آن زمان هم زبان فارسي، زبان رايج بوده است. دوره، دوره تيموريهاست و گاهِ اوجِ زبانِ فارسي در هند. اما اينها عربند، و به زبان عربي تکلّم مي کنند. سيد علي خان که شاعر است، قصايد غرّايي به زبان عربي مي سرايد. عيد نوروز که از راه مي رسد، سيد علي خان براي تهنيت عيد به پدرش، قصيده اي به زبان عربي مي گويد و به او تقديم مي کند. عناصر قصّه را جمع کنيد! شاعر، عرب. ممدوح، عرب. مکان، هندوستان. زبانِ رايج، فارسي. قصيده درباره عيد نوروز، به عربي! آيا قصيده عربي سيد علي خان مدني در خصوص عيد نوروز، مايه افتخار به يک سنّت تاريخي نيست؟
به راستي چرا انسان بايد اين ارزشها را فراموش کند؟! آقا به نام ايراني خواهي، نفس مي کشد و زندگي مي کند؛ اما عيد نوروز را به راحتي با کريسمس عوض مي کند! بي ذوقي و بي سليقگي تا اين حد؟! مدت هشت سال در اين کشور، جنگ اتّفاق افتاد. اين جنگ، دفاع بود ديگر! اگر آن روز که عراق به خرمشهر و اهواز حمله کرد - اينها که نرفتند ببينند آن جاها چه خبر بود. ما رفتيم و از نزديک، واقعاً کربلاي خوزستان را ديديم - جوانان دفاع نمي کردند و اگر فداکاريهاي بسيج و سپاه و ارتش نمي بود، امروز چه وضعي داشتيم؟! اگر عراق، منطقه نفتي ايران را از دزفول و انديمشک جدا مي کرد و تحت عنوان «عربستان» به خاک خود منضم مي نمود - کما اين که نقشه شان همين بود - و يا امارت جديدي مثل قطر و کويت به وجود مي آورد و در حقيقت به تجزيه ايران مي پرداخت، امروز چه وضعي داشتيم؟! در دوره هاي قبل از جمهوري اسلامي، هميشه ايران تجزيه شد و هميشه از ايران کندند. هيچ کدام از سلاطين پهلوي و قاجار، اين افتخار را ندارند که بتوانند بگويند ما مرزهاي ايران را حفظ کرده ايم. قاجارها که وضعشان معلوم است. پهلويها هم، شهرهاي مرکزي ايران را سالها زير چکمه سربازان خارجي انداختند و زن و مرد و ناموس اين کشور را به دست آنها دادند. تنها جمهوري اسلامي بود که مردانه ايستاد و نگذاشت که متجاوزين يک قدم جلو بيايند. هشت سال جنگ مگر شوخي است؟! هشت سال جنگ و آن همه فداکاري! جوانان ما در مقابل اتّحاد شرق و غرب و «ناتو» و همه و همه مقاومت و ايستادگي کردند و ميهن را نجات دادند. آيا در مطبوعاتي که زمان جنگ منتشر مي شدند و يا اين که بعد از جنگ به وجود آمدند، يک کلمه از اين کار بزرگ و دفاع عظيم و پرشکوه، نبايد ستايش شود؟! در مطبوعات معاند، اگر يک وقت اسمي از دفاع مقدّس و رزمندگان بيايد، همراه با مسخرگي است. چرا؟! چون رزمنده ما داراي محاسن است و اينها از محاسن خوششان نمي آيد! فقط علّتش اين است. آيا اين نشانگر بي انصافي نيست؟! جالب است که اينها، ديگران را به تنگ نظري متّهم مي کنند! آيا تنگ نظر، دستگاه است يا خودِ اينها!؟ اين تنگ نظري نيست که انسان از بزرگترين ارزش دوران خودش - دفاع مقدّس - فقط به خاطر اين که پيروان آن دين دارند و او با دين مخالف است، اغماض کند؟! پيروان آن، مذهبي هستند و اين مي خواهد سر به تن مذهب و مذهبيها نباشد! متأسفانه اين گونه است. پشت سر هم و پيوسته تهمت مي زنند؛ آن وقت اگر در مقام پاسخگويي برآيي، مي گويند «شما به ما تهمت زديد!»
البته همه مطبوعات بايد توجّه داشته باشند که خطّ قرمزي وجود دارد و از اين خطّ قرمز، هيچ کس نبايد عبور کند. نه اين که ما اجازه نمي دهيم؛ در هيچ جاي دنيا اجازه نمي دهند. در به اصطلاح دمکراتيکترين کشورها هم اجازه نمي دهند. شما ببينيد آن وقتها که در امريکا خبري از موج چپ بود - حالا که ديگر اين خبرها نيست - چپهاي امريکا -اعم از گروههاي کمونيست يا سوسياليست - و اجتماعاتشان تحت چه شرايطي زندگي مي کردند! شما رمانهايي را که بعضي از نويسندگان داراي گرايش به چپ، مثل «هواردفاست» نوشته اند - چند رمان او به فارسي هم ترجمه شده و بنده ديده ام - بخوانيد و ببينيد درباره چپها چه مطالب تکان دهنده اي آورده اند! همين کتاب معروف «خوشه هاي خشم» اثر «جان اشتاين بک» يا ديگر کتابش را که الان در ذهنم نيست، بخوانيد و ببينيد راجع به وضع چپها و برخورد سردمداران مرکزِ به اصطلاح دمکراسي با آنها، چه نوشته است! بخوانيد و بدانيد که مرکزِ به اصطلاح دمکراسي و قبله کساني که صاحب چنين قلمهاي بد و زشتي در ايرانند، حتّي حاضر نبودند چپها را تحمّل کنند؛ چون معتقد بودند، مارکسيسم، نظام سرمايه داري امريکا را زير سؤال مي برد. خوب؛ اگر چپها را تحمّل مي کردند، به معناي موافقت با عبور آنها از خطّ قرمز بود. اگر امروز مجموعه اي در امريکا پيدا شود که بنويسد، بگويد و شعار بدهد «امريکا بايد تجزيه گردد»، يا شعار بدهد «امريکا بايد به چهل و نه ايالت تقسيم شود»، چگونه با آن رفتار مي کنند؟ اگر امروز کسي در امريکا قد عَلَم کند و بگويد «چون چهل، پنجاه ميليون سياه در ايالات متّحده زندگي مي کنند، بايد کشور جداگانه اي داشته باشند و بخشي از امريکا را به آنها بدهيد تا حکومت تشکيل دهند»، دولت امريکا با وي چه برخوردي خواهد داشت؟ آيا همان کاري را که با فرقه داووديها کردند و همه را در ساختماني به آتش کشيدند، با او نخواهند کرد؟
اينها خطوط قرمز يک ملت است. شما، انقلاب را زير سؤال ببري، اصل انقلاب را نفي کني و در نفي نظام جمهوري اسلامي بکوشي؟! خوب؛ اين خطّ قرمز است و قابل تحمّل نيست.
مطبوعات معاند، تاکنون بارها خطّ قرمزها را تهديد کرده اند و بعد از اين هم خواهند کرد. من هم فعلاً بنا ندارم در اين باره، تجديد روشي نسبت به آنچه درگذشته بوده، بکنم. با اينها بر اساس اغماض رفتار مي شود. من در مطبوعات قِسم سوم - معاند - خيلي از موارد تهديد کننده خطّ قرمزها را مي بينم. البته نه به صورت بريده جرايد؛ بلکه خود نشريه را مي بينم؛ چون مطالعه نشريات مختلف را دوست مي دارم. اينها در مطبوعات خود، گاه با شعر، گاه با نثر، گاه با قصّه و گاه با گزارشهاي نامربوط، موضوع را به جاهايي مي کشانند. اگر چه دستگاه تاکنون حرفي نزده و برخوردي نکرده است، ولي خوب؛ اينها خطّ قرمز است. بايد توجّه داشته باشند. جالب اين جاست که بعضاً از ما طلبکار هم مي شوند! مي گويند «چون ما دولتي نيستيم، پس حق داريم چنين مواردي را مطرح کنيم»! اصلاً بحث دولتي و غير دولتي نيست! بحثِ اساسِ يک نظام است. کدام نظام اجازه مي دهد که شما اساسش را زير سؤال ببري و از آن، تسهيلات هم بگيري؟!
جوانان توجّه داشته باشند! بعضي از جوانان و روزنامه نگاران خودمان که درباره بعضي از اين اشخاص دچار اشتباه مي شوند، بدانند: ظواهر اينها، مورد نظر و ملاک نيست و اعتبار ندارد. باطن قضيه اين است که با اصل نظام مخالفند، و مبارزه هم مي کنند. البته گاهي هم، براي اين که از قافله عقب نمانند، از مردم مي گويند و يا حرفي از آن رژيم به ميان مي آورند و مقايسه اي نادرست مي کنند:
مؤذّن بانگِ بي هنگام برداشت نمي داند که چند از شب گذشته ست
درازي شب از چشمان من پرس که يکدم خوابْ در چشمم نگشته ست.
شما چه مي دانيد که رژيم گذشته چه کرد؛ با چه کساني کار داشت؛ چه کار مي کرد و با چه چيز مي جنگيد و چه چيزي بر او فائق شد! از کجا شما مي دانيد؟! غرض؛ اين وضعيتي است که مطبوعات قسم سوم دارند و وضعيت خوبي نيست.
البته من حقيقتاً دلم مي خواهد اين وضع اصلاح شود. بنابر ايرادگيري، مچ گيري و سختگيري نداريم. دوست مي دارم اصلاح شود و اين طور نماند. حيف است. اين کشور، کشور بزرگي است. کشور مهمّي است. نظام جمهوري اسلامي واقعاً کار مي کند، مسؤولين واقعاً کار مي کنند، کشور در راه عزّت پيش مي رود؛ دشمن هم دشمن است. خوب؛ ما چرا بايد حرف دشمن را گوش کنيم؟! مطبوعات دنيا غالباً دست صهيونيستهاست. امريکاييها با ما بدند، صهيونيستها با ما بدند، قدرتهاي تجاوزگر و چپاولگر با ما بدند. آنها عليه جمهوري اسلامي حرف مي زنند. جمهوري اسلامي هم که گوشش بدهکار اين حرفها نيست، با قدرت و قوّت، کارِ خودش را مي کند. علي اَيحال، اين هم مطلب بعدي.
مطلب آخر - مثل اين که صحبت ما خيلي طولاني شد - مربوط به اجتماع اهل قلم است که ديدم بارها تکرار شده است. هم وزارت ارشاد و هم ديگران، گفتند که کار خوبي است. ما هم موافقيم که اهل قلم، اجتماعي داشته باشند و با هم تفاهم و تبادل نظر کنند. البته، نه از اين معاندين. اينها نه. اينها کساني هستند که اگر در اين گونه اجتماعات وارد شوند، افساد مي کنند. اينها مورد اعتماد نيستند. اينها سابق ولاحق و حال و گذشته شان به گونه اي نيست که انسان بتواند به آن اعتماد کند. کساني که واقعاً براي اين مردم، براي اين کشور و براي فرهنگ اين کشور دل مي سوزانند و کار مطبوعاتي را حقيقتاً از روي علاقه و عشق و احساس مسؤوليت انجام مي دهند، خوب است اجتماع داشته باشند. وزارت ارشاد هم کمک و حمايت کند و تمهيداتي بينديشد تا اهل قلم، بتوانند اين کار را به سهولت انجام دهند. ما با اين کار، موافقيم.
من بار ديگر از همه برادران و خواهران عزيزم تشکر مي کنم. لطف کرديد تشريف آورديد. اميدواريم ان شاءاللَّه در کارتان که کار بزرگي است، موفّق باشيد و مشمول توجّهات حضرت ولي عصر ارواحنا فداه قرار گيريد و بتوانيد به اين مردمي که حقيقتاً مستحق و لايق خدمتند، بيش از پيش خدمت کنيد.
والسّلام عليکم و رحمةاللَّه و برکاته