بسم الله الرحمن الرحيم
در ابتداي کلام، براي تيمّن و تبّرک، حديثي اخلاقي مطرح مي کنم:
«علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن محبوب، عن بعض اصحابه، عن ابن ابي يعفور، قال: سمعت اباعبدالله عليه السّلام يقول: فيماناجي الله عزوجل بموسي عليه السلام: يا موسي لاترکن الي الدنيا رکون الظالمين و رکون من اتّخذها أبا و اما. يا موسي لو و کلتک الي نفسک لتنظرلها اذا لغلب عليک حب الدنيا و زهرتها. يا موسي نافس في الخير اهله و استبقهم اليه، فان الخير کاسمه واترک من الدنيا ما بک الغني عنه و لاتنظر عينک الي کل مفتون بها و موکل الي نفسه؛ واعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنيا و لاتغبط احدا بکثرة المال، فان مع کثرة المال تکثر الذنوب لواجب الحقوق، و لاتغبطن احدا برضي الناس عنه، حتي تعلم أن الله راض عنه ولا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له، فان طاعة الناس له و اتباعهم اياه علي غير الحق هلاک له و لمن اتبعه».
سند، مرسل است، ولي ظاهراً در احاديثي که حکمت و اخلاق و حقايق را براي انسان بيان مي کنند، معلوم نيست که ارسال ضرري داشته باشد. حاملِ حکم فقهي هم نيست که انسان دنبال حجّت باشد و بگويد نمي شود به خبر مرسل تعبّد کرد. حقايقي است که وقتي انسان مشاهده مي کند، مي بيند که صحّت و اعتبار و اتقانش در خود آن مندرج است. پيداست که اينها يا حتماً کلمات معصوم عليه السّلام است يا متّخذ از کلمات آن بزرگواران است . بنابراين ارسال در سند اين حديث، نبايد کمترين شبهه و ريبي در اخذ به مضمون اين حديث به وجود آورد.
البته منهاي اين ارسال، رجال سند هم ثقات عالي و جليل القدري هستند: «علي بن ابراهيم» و «ابراهيم بن هاشم» که معلوم است. «ابن محبوب» هم که «حسن بن محبوب سرّاد» و از ثقات و بزرگان و علي قولٍ از اصحاب اجماع است. «ابن ابي يعفور» هم همان مرد بزرگواري است که از قول او اين حديث نقل شده است: «و الله لو فلقت رمانة بنصفين فقلت هذا حرام و هذا حلال لشهدت ان الذي قلت حلال حلال و ان الذي قلت حرام حرام» و نيز همان کسي است که حضرت در جواب او دو بار فرمودند: «رحمک الله». بعد از وفات او، امام صادق عليه الصّلاة والسلام نامه اي براي «مفضّل» در کوفه نوشتند تا آن وکالتي را که قبلاً «عبدالله بن ابي يعفور» داشت، به او بدهند. در آن نامه چند مرتبه بعد از ذکر اسم «عبدالله بن ابي يعفور» امام مي فرمايند: «صلوات الله عليه»!
«قال سمعت اباعبدالله عليه السّلام يقول في ما ناجي الله عزّوجل بموسي عليه السّلام.» پيداست که پروردگار عالم مي خواهد عاليترين حقايق و حکمتها را براي پيامبر عظيم الشأن و بزرگوار خود بيان کند. در اين فراز تعبير «اوحي» ندارد، بلکه از لفظ «ناجي» استفاده مي شود. شايد به خاطر اين است که پررودگار عالم مطلب بسيار مهمي را به صورت يک گفتگوي نجوا گونه با موسي عليه السّلام در ميان مي گذارد: «يا موسي لا ترکن الي الدنيا رکون الظالمين». «رکون» به معناي ميل قلبي و تکيه روحي است که اگر بخواهيم آن را به فارسي امروز ترجمه کنيم، به نظر مي رسد که معناي «دل دادن» مناسبتر باشد. بنابراين مي شود اين طور ترجمه کرد که: «به دنيا دل مده، آن چنان که ستمگران به دنيا دل داده اند.» اگر دل دادگي به دنيا نباشد، انسان ستم نمي کند و بندگان خدا را مورد آزار قرار نمي دهد. ظلم کردن نهايت ميل و رغبت به دنيا را مي رساند.
«و رکون من اتّخذها اباً و اما». کساني که دنيا را پدر و مادر خود اتّخاذ کرده اند- يعني همه فکرشان دنياست و جز به دنيا به چيز ديگري نمي انديشند و تمايل و رغبت نشان نمي دهند مثل کودکي هستند که به پدر و مادرش پناه مي برد و جز به آنها به چيز ديگري نمي انديشد. «يا موسي لو وکلتک الي نفسک لتنظرلها اذن لغلب عليک حب الدنيا و زهرتها». «لتنظرلها» با «لتنظر اليها» فرق دارد. نگاه کردن به دنيا کار مذمومي نيست؛ به دنيا انديشيدن مذموم است. اي موسي! اگر من تو را به حال خود مي گذاشتم که به دنيا بينديشي، آن گاه دوستي و زيباييهاي دنيا بر تو غلبه پيدا مي کرد.
اين نکته را متذّکر شوم که در اين حديث و احاديث مشابه، مراد از دنيا زمين و متعلّقات آن و آباداني و پرداختن به امور مردم و امثال اين کارها نيست؛ بلکه جلوه هايي از دنيا (مال و جاه و مقام) مورد نظر است که انسان آنها را براي خود مي خواهد. بنابراين هر آنچه از نعم الهي در روي زمين و زيباييها و لذّتها و تعيّشها که به نفس انسان بر مي گردد و براي خود مي خواهد، در تعبيرات حديثي «دنيا» تلقّي مي شود و مذموم است. پيداست که هر چه انسان بيشتر به دنيا بينديشد و بپردازد، رغبت و شوق او بيشتر مي شود و وقتي که از دنيا رو برگرداند، بتدريج محبّت دنيا هم از دل او کاسته مي شود. مرادِ اين روايت و امثال آن، اين نيست که انسان فعّاليت و تلاش در زندگي را رها کند و برود گوشه خانه بنشيند. برخي اين گونه خيال کردند و سالها - بلکه بعضيها قرنها - رويّه غلطي را که منجر به انعزال و انزوا و دوري از فعّاليتها و تلاشهاي زندگي شده است، در پيش گرفتند و آن را به اسلام نسبت دادند. بنابراين مراد از دنيا، اين برداشت غلط نيست.
«يا موسي نافس في الخير اهله واستبقهم اليه». در کار خير با اهلش منافست کن. منافست يعني حالت رغبتِ رقابت آلودي که انسان به چيزي پيدا مي کند. «و استبقهم اليه»، يعني به سوي خير از همه اهل آن سبقت بجو. «فان الخير کاسمه» «خير» مثل اسم خودش نيکو و پسنديده است. ظاهراً مراد کارهاي نيک و عمومي و احسان به مؤمنين و کمک به برادران و اتّحاد و عبادت پروردگار و زهد در دنيا و ديگر صفات خوب است. لفظ «خير» يک معناي افعل تفضيلي هم دارد که نشان دهنده بهتر بودن است. مي فرمايد: کارهاي خير مثل اسمش است و از هر چيز ديگر بهتر است. کارهاي نيکي که انسان انجام مي دهد، از هر آنچه که به ذهن بگذرد، بهتر است. اگر به عيادت مريض مي رويد، اگر به مؤمن احسان مي کنيد، اگر در کارها تعاون مي کنيد، اگر علم مي آموزيد، اگر به دنيا بي اعتناييد، اگر جهاد في سبيل الله و يا امر به معروف و نهي از منکر مي کنيد و اگر عبادت خدا را انجام مي دهيد؛ همه اينها کارهاي خير است. اين کارها از همه اموري که به ذهن انسان بگذرد، مثل مال و فرزند و جاه و مقام و ديگر ارزشهاي گوناگون بهتر است. هم مرحوم مجلسي و هم صاحبِ تحف العقول چند احتمال مي دهند که يکي از آنها همين احتمال است. احتمالات ديگر هم مي دهند که ظاهراً همين احتمال متيقن است.
«و اترک من الدنيا ما بک الغني عنه» آن چيزي از دنيا که به آن نياز نداري و جزو حاجات تو نيست و زيادي است، ترک کن. «ولا تنظر عينک الي کل مفتون بها». به چند روش مي شود اين عبارت را خواند: «ولا تنظر عَينُک» که عين فاعل تنظر باشد؛ يعني چشمت ننگرد. يا «ولا تنظر عَينِک» يعني به چشم خود نشان نده. و يا «لا تنظر عَينَک» که منصوب به نزع خافض باشد؛ يعني «لاتنظر بعينِک» يا «لا تنظّر عينَک» باشد، به اين معنا که به چشم خود عرضه نکن. «الي کل مفتون بها». کساني را که مفتونِ به دنيا و فريفته آن هستند، «و موکل الي نفسه» و کسي را که به نفس خود يا به خود واگذار شده است و حمايت و توفيق الهي از او گرفته شده باشد، «و اعلم ان کل فتنة بدؤها حب الدنيا»، همه فتنه ها با دوستي دنيا آغاز مي شود. واقعش هم همين است. به دنيا که نگاه مي کنيم، مي بينيم که در طول تاريخ ريشه همه فتنه ها و گمراهيها و جاهايي که حقّ و باطل به هم مخلوط شده است، در حُبّ دنياست. کساني بوده اند که به خاطر حبّ به دنيا و مقام و جاه و حبّ به اهل و رفقا، کاري را شروع کرده اند و فتنه اي را به وجود آورده اند. واقعاً اين موضوع يکي از آن حِکم عجيب است. هر جاي دنيا که نگاه مي کنيد، مي بينيد که همين گونه است.
«ولا تغبط احداً بکثرة المال». به کساني که مال زياد دارند غبطه نخور. اين از آن دردهاي مبتلا به ماست که کم و بيش در زندگي بعضي افراد ضعاف النفوس جريان دارد و آنها به خاطر خانه هاي عالي و تجمّلات فراوان و مراکب زياد غبطه مي خورند! «فان مع کثرة المال تکثر الذنوب کواجب الحقوق». مال که زياد شد، حقوق هم زياد مي شود و به همين خاطر گناهان هم زياد مي شوند. معلوم مي شود که وقتي حقوق زياد شد، انسان نمي تواند آن را ادا کند، والاّ اگر مي توانست ادا کند، گناهي در کار نبود. اين در صورتي است که مال از حلال کسب شده باشد. اگر از حرام بود، شکل بدتري خواهد داشت. البته يک احتمال هم وجود دارد و آن اين است که اشاره حديث به کثرت مال از طريق حرام باشد؛ يعني انسان وقتي که مالي کسب مي کند که از طريق حلال نيست، حقوق زيادي را بايد پامال کرده باشد تا مال زيادي به دست آورد. «ولاتغبطن احدا برضي الناس عنه». به حال کسي که مردم از او راضيند يا به او محبّت دارند، غبطه نخور. «حتي تعلم أن الله راض عنه». اگر خدا از کسي راضي است، به حال او غبطه بخور؛ اما اگر مردم به کسي محبت دارند و براي او شعار مي دهند و دور او جمع مي شوند و به او تحبّب و تقرّب مي کنند، به حال او غبطه نخور. شما چه مي دانيد؛ شايد خداي نکرده در باطن او خلل و فساد و عيبي باشد که خدا را از او ناراضي مي کند. آن وقت رضاي مردم به درد او نمي خورد. واقعاً رضاي مردم - اگر واقعي هم باشد - چه فايده اي دارد؟ «و لا تغبطن مخلوقا بطاعة الناس له». اگر ديدي مردم از کسي اطاعت مي کنند و دستور و فرمان و اراده اش را مي پذيرند، باز هم جاي غبطه ندارد. «فان طاعة الناس له و اتباعهم اياه علي غير الحق هلاک له و لمن اتبعه». اگر اتباعِ مردم از او - نستجير بالله - به حق نباشد، براي خود او و کساني که از او متابعت مي کنند، مايه هلاکت است. ان شاءالله خداي متعال به حرمت معصومين ما را از تابع و متبوع شدنِ علي غيرالحق باز بدارد و آن وضعيت را برايمان پيش نياورد.
اگر اين روايت اصلاً سند هم نمي داشت، حکمتهاي عالي آن که هيچ شک و ريبي در آن نيست، براي ما راهگشا بود. اين دستورالعملها معارف الهي و اسلامي هستند و جا دارد که به آنها تمسّک کنيم. علّت آن که اين روايت را انتخاب کردم، اين است که امروز جامعه ما در شرايطي قرار گرفته است که بايستي برايش روايات زهد خواند. در نهج البلاغه از زهد زياد گفته شده است؛ اما نشان دهنده اين نيست که زهد عاليترين تکاليف انسان است؛ خير. در جاهايي زهد بالاتر است و در جاهاي ديگر جهاد و عبادت و تحصيل علم بالاتر است. موقعيت زمان را نشان مي دهد و به نظر ما امروز زماني است که بايستي جامعه را به زهد فرا بخوانيم؛ زيرا به سمت تموّل پيش مي رود و ثروت در کشور رو به ازدياد است و جايي است که چنانچه کساني اهل دنيا باشند، مي توانند ثروت را از طُرق مختلف به دست آوردند و آن را «علي غير حلّه» کسب و خرج کنند و اگر جمع آوري ثروت از طريق حلال هم باشد، مفتون دنيا و دچار عاقبتهاي سوء افتنان شوند؛ بخصوص در حوزه هاي علميّه و محدوده اي که معممّين و روحانيون و علما و طلّاب و فضلا در آن زندگي مي کنند.
مطلبي را که امروز براي شما مطرح مي کنم، از مقدّمات بديهي و واضح شروع مي شود و به استنتاج بديهي و واضح نيز مي رسد؛ ليکن به گمان من - به عنوان يک طلبه و مسؤول در جمهوري اسلامي و به عنوان معتقد به رسالت علما در امور دين و دنياي مردم - اين استنتاج بديهي از اين مقدّمات بديهيّه، کماهوحقّه مورد عمل قرار نگرفته است. البته کارهاي خوبي هم شده است: «ولاتبخسوا الناس اشياءهم» . انسان نبايستي حق کساني را که زحمت کشيدند و کار کردند، ضايع کند. انصافاً خيلي کار شده است؛ اما آنچه که بايد بشود، چند برابر آن چيزي است که تاکنون شده است.
اوّلين مقدمه بديهي، بيان حاجت به فعّاليتها و تلاشهاي حوزه علميّه است. علت فعّاليت حوزه هاي علميّه که امروز اهمّ و اشرف آنها حوزه علميّه قم و بعضي ديگر از حوزه هاي علميه بزرگ ايران مثل حوزه علميّه مشهد و جاهاي ديگر و ان شاءالله حوزه علميه نجف (هنگامي که از زير پنجه ي ناميمون اشرار و ستمگران خارج شود) است؛ اولاً نياز حکومت اسلامي است که در طول تاريخ بعد از حکومت اميرالمؤمنين و امام مجتبي عليهماالصّلاة والسلام، ديگر حکومتي با اين خصوصيّات، متکي بر احکام و مقرّرات ديني تا امروز تشکيل نشده است. اين اوّلين بار است که حکومتي بر اساس قرآن تشکيل مي شود و جامعه اي اسلامي - با همه مشکلات و زحماتي که اين کار داشته و دارد - به وجود آمده است. اين نظام و حکومت الهي، براي عمل، اوّلاً به معارف و مقرّرات اسلامي احتياج دارد. ثانياً در برخي از جاهابه اشخاصي براي اداره بعضي از امور اين نظام نياز است که بايستي اين دو نياز را حوزه ها تأمين کنند. البته منظور اين نيست که بايستي همه امور يا امور مهم را علما به دست گيرند؛ خير. همه مؤمنين و صلحا و اهل فکر و اهل تحقيق در جاي خودشان قرار دارند. براي کارهاي گوناگون در کشور متخصّصيني وجود دارد که آنها را انجام مي دهند. بعضي از کارها هم وجود دارد که بايستي علماي دين آنها را متصدّي شوند؛ اين اشخاص را هم بايد حوزه علميّه تربيت کند. پس اگر نياز جامعه و حکومت اسلامي و اقامه آن مطرح است، مي بايست حوزه علميّه آن را تأمين کند. چنانچه جامعه اي بي دين شد، طبيعتاً احساس نياز به علما نمي کند؛ اما وقتي جامعه متدّين است، به علما و معلّمين اخلاق و دين و معارف احساس نياز مي کند.
اگر ما در گذشته علمايي داشتيم که حرف مي زدند يا مي نوشتند يا شبهات را بر طرف مي کردند و يا معارف مي گفتند، امروز چند برابر آن تعداد با کيفيّتهاي بالا مورد نياز است. کتابها و جزوه ها و مجلّات و رسانه هايي لازم است که همين رسالت را به عهده گيرند و راجع به دين و معارف و اخلاق بنويسند و بگويند. کساني هستند که اهل مطالعه اند؛ از اينها استفاده کنند. کساني هم هستند که از رسانه ها بهره مي برند؛ رسانه ها از اينها نيز استفاده کنند. علماي دين بايستي نوشته هاي مربوط به معارف اسلامي را چه به صورت کتاب و جزوه و چه به صورت مجلّه و مطبوعاتِ گوناگون فراهم کنند تا هنرمندان از روي آنها - مثلاً - فيلم درست کنند و يا برنامه هاي گوناگون بسازند.
حاجت سوم به فعاليّتهاي حوزه علميّه، نياز روشنفکران و جوانان است. اينها قشري هستند که در مقابل شبهات قرار مي گيرند. در همه جا اوّلين مخاطب شبهه ها، روشنفکران و اهل فکر و انديشه اند که غالباً در ميان جوانان و صاحبان فکر و انديشه و تحصيلکرده ها هستند. بسياري از مردم شبهه به سراغشان نمي آيد. آنها به شبهه کاري ندارند. ايماني دارند و بر طبق ايمانشان زندگي خوبي را پيش مي برند. کساني که اهل مطالعه اند، با دنيا مواجه مي شوند و درباره اصل دين و اسلام و معارف آن و نيز اصول و فروع و تاريخ دين حرف مي زنند و مرتباً شبهه القا مي کنند. کساني بايد باشند تا اين شبهه ها را برطرف کنند. تأمين اين افراد به عهده حوزه هاي علميّه است. البته کساني که در غير حوزه ها هستند، ممکن است بتوانند اين کار را انجام دهند؛ ليکن متصدّي اصلي، انصافاً حوزه هاي علميه و علماي دينند. اينها اوّلين کساني هستند که بايد شبهه ها را برطرف کنند.
حاجت چهارم، نياز جوامع مسلمان و مردم نومسلمان است. ملاحظه کنيد امروز در اطراف دنيا چقدر مردم به اسلام رو کرده اند؛ چه آنهايي که مسلمان بوده اند، اما اسلام را با پيام زندگي آن نمي شناختند و فقط مجموعه اي از عبادات و خم و راست شدن و گوشه مسجد نشستن را مي دانستند و چه آنهايي که قبلاً مسلمان نبودند. امروز اسلام به عنوان پيام زندگي و پاسخ به معضلات اجتماعي و نيز به عنوان راه رهايي از مشکلات دنياي قرن بيستم و بيست و يکم - که در حال حلول است - مطرح است . آنها اسلام را با اين ديد نگاه مي کنند و به اسلام مي گروند. امروز در کشورهاي غربي، از جمله در امريکا و کشورهاي بزرگ اروپا، اسلام به سرعت در حال رشد است. اين ادّعاي يک منبري نيست که چيزي را شنيده باشد و بگويد؛ خير. من از روي اطّلاعات دقيق مي گويم که بسياري از افراد در کشورهاي مسيحي و غربي، به اسلام گرايش پيدا کرده اند. آنها اسلام را شناخته اند و راجع به آن سؤال دارند و مي خواهند اين دين را بشناسند.
جوانان طيّب و طاهر و تحصيلکرده و با استعداد و ممتازي از اروپا که در دانشگاههاي خودشان مسلمان شده اند پيش ما مي آيند و درباره مسائل اسلامي راهنمايي مي خواهند. چه کسي بايد اينها را راهنمايي کند؟ چه کسي بايد به آن جا برود و در ميان آنها سکونت کند و تعليم دين و اخلاق بدهد؟ چه کسي بايد براي آنها کتاب بفرستد؟ چه کسي بايد براي آنهامسائل را تبيين کند؟ پاسخ همه اين پرسشها به حوزه هاي علميّه مرتبط است. بسياري از جوامع غير مسلمان به اسلام توجّه پيدا کرده اند - ولو مسلمان نشده اند - ولي مي خواهند بدانند اسلام چيست که اين دستگاه عظيم را به راه انداخته و حکومت تشکيل داده و با ابرقدرتها سينه به سينه شده است و از کسي هم نمي ترسد و دنيا را اداره مي کند؛ ديني که وارد ميدان زندگي است و ضرورتها و فشارها و ترسها و لرزها و ضعفهاي دولتهاي ديگر به سراغش نمي آيد. چه کسي بايد اين دين را بيان کند؟ آيا بمانيم تا بيسوادها و يا کساني که از اسلام هيچ اطّلاعي ندارند و آن را از روي دهان ديگران شناخته اند، به آن جا بروند؟!
من کساني را مي شناختم که درباره مسائل اسلامي عن عقيدةٍ و اجتهادٍ حرف مي زدند. ده حديث بيشتر بلد نبودند، از اوّل تا آخر يک کتاب حديث را نخوانده بودند و يک بار قرآن را با تأمّل دوره نکرده بودند؛ بلکه از دهان ديگران حرفهايي را شنيده بودند و بعد به ذهن خودشان تطبيق مي کردند و درباره اسلام چيزهايي مي بافتند! آيا بايد اينها درباره اسلام حرف بزنند يا علماي بالله و علماي دين و کساني که با مسائل ديني سروکار عميق دارند و در کار خود خبره و متخصّصند؟
حاجت پنجم، نياز حوزه به مدرّس و محقّق و مؤلف و فنّان در فنون مختلف است. بحمدالله اين امر در حوزه ها تأمين مي شود. محقّقان و مدرّسان و فنّانان و بزرگان و مجتهداني هستند که آماده کارند؛ ليکن اگر شما به بيست سال بعدِ حوزه علميّه نگاه کنيد، مي بينيد اينهايي که هستند کمند. شما بيست سال بعد را با چشم دقيق نگاه کنيد، ببينيد چه لازم داريم؛ آن وقت خواهيد ديد بزرگاني که امروز در حوزه هاي علميّه حضور دارند، تعدادشان کم است. يکي از مهمترين نيازهاي ما همين است. حوزه هاي علميّه به قصد محقّق پروري و ملاّ پروري، ملاّ درست کنند تا اين نياز برطرف شود.
پس، مطلب اوّل اثبات نياز به يک حوزه علميّه فعّال است و مطلب دوم اين که هميشه انگيزه براي معارضه با حوزه هاي علميّه وجود داشته است. سلاطين قاجار با علما و حوزه هاي علميّه مخالف بودند و افراد حوزوي را هم لشکر علماي بزرگ قلمداد مي کردند. آنها با علما مخالف بودند؛ چون علما در کارهاي آنها دخالت مي کردند. اگر مي خواستند قرارداد رژي امضا کنند و با انگليسيها رابطه داشته باشند و يا اگر مي خواستند با دو خواهر ازدواج کنند، علما نمي گذاشتند و در مقابلشان مي ايستادند. بعدها در دوره پهلوي مسأله تفاوت کرد. از زمان رضاخان به اين طرف، انگيزه هاي اساسي وارد کار شد و غرب - خصوصاً انگليس - قصد داشت که کلّاً ايران را قبضه کند. اين تصرّف يا به صورت ايجاد يک حکومت واقعاً انگليسي بود - که البته نتوانستند اين کار را بکنند - و يا اين که حکومتي ايراني تشکيل دهند ولي همه ي مقدّراتش به دست آنها باشد. راه دوم انتخاب شد و حکومت پهلوي بر اساس اين تصميم شکل گرفت و رضاخان روي کار آمد.
اگر مي بينيد همه آدمهاي حسابي ايران با رضاخان مخالفند، به خاطر آن است که آدم لاتِ بي سر و پايي بود که اصلاً اسم دين را نشنيده و مزه آن را هم نچشيده بود. او در يک خانواده بي سوادِ لاابالي و دور از معارف ديني تربيت شده بود و وقتي هم که بزرگ شد، در ميان قهوه خانه ها و ميخانه ها و الواط پرسه مي زد. اصلاً رضاخان کسي نبود که با دين سر و کاري داشته باشد. مزاجش آماده معارضه با دين - آن هم به قصد براندازي - بود. آدمهاي ضعاف النفسِ بددلِ کج سليقه اي هستند که گاهي از کارهاي به اصطلاح عمراني رضاخان تعريف مي کنند و مثلاً مي گويند او راه آهن کشيد و امنيت را برقرار کرد! بايد از اينها پرسيد که آيا احداث راه آهن و ايجاد امنيت براي مردم بود يا براي قدرتهاي خارجي؟! چه کساني از اين کارهاي به اصطلاح عمراني سود مي بردند؟ در حقيقت رضاخان عاملي بود که انگليسيها او را وارد صحنه کردند تا نظام ديني را در ايران به هم بريزد. به همين خاطر در سال 1314 شمسي گذاشتن عمامه و حضور روحانيّت در جامعه را ممنوع کرد و نظام حوزه علميّه را به هم زد و روحانيت را مجبور به خانه نشيني کرد. زماني که او رفت و پسرش - محمدرضا - بر سرِکار آمد و بر امور مسلّط شد، همين نيّت را داشت و همين هدف و راه را - البته به شکلهاي مدرنتر و پيشرفته تر - دنبال کرد و تا روزي که انقلاب پيروز شد، در اين زمينه جلو رفت.
رژيم پهلوي ساقط شد؛ ليکن فتنه انگيزه هاي اساسي مخالفت با حوزه همچنان ادامه دارد. رژيم ايالات متّحده امريکا که از کودتاي 28 مرداد تا پيروزي انقلاب، پشت سر محمدرضا بود و عليه دين فعّاليت مي کرد، امروز به وسيله بعضي از ايادي خود - که شايد خودشان هم ملتفت نيستند - مشغول تخفيف و توهين دين و علماي دين و حوزه هاي علميّه است. در زمان رضاخان براي اين که روحانيت را از چشمها بيندازد، مي گفت: روحانيت مفتخور است؛ يعني مثلاً عملگي و يا کار اداري نمي کند، در عين حال به زندگي خود ادامه مي دهد. او با آن عقل ناقص خودش خيال مي کرد که اگر کسي در بازار، داد و ستد نکرد و يا مثلاً بيل نزد و به اداره نرفت و شغلي نيافت، نبايد نان بخورد و اگر خورد، مفتخوري کرده است! او چون به رسالت دين معقتد نبود، اين حرفها را مي زد و کار عالِم دين را باور نداشت.
امروز هم بعضي کسان همان حرف را به زبان ديگري مي زنند. کساني که مردم را تعليم مي دهند و برايشان زحمت مي کشند و آنها را ديندار مي کنند و بر هدايتشان مي افزايند و زمينه تحقق آيه شريفه «اهدنا الصّراط المستقيم» را فراهم مي آورند، اينها اهل دين و هدايتند و هُدات اين راه محسوب مي شوند. اينها کتاب مي نويسند، درس مي گويند، زحمت مي کشند، کار مي کنند و نان بخور و نميري را هم به دست مي آورند. مگر طلّاب حوزه علميه چقدر از دنيا برخوردارند؟ حقوق يک طلبه فاضل معيل در قم - که بالاترينِ حوزه هاي علميّه است - نصف حقوق يک عمله که بيل مي زند، نيست. درآمد اينها از حداقل حقوق اداري کمتر است. با اين وضعيت آيا مي شود گفت که روحانيت ما نان خود را از طريق دين مي خورد؟! آيا اين ظلم و حق کشي و بي انصافي نيست؟ حکومت ما اسلامي است و در آن آزادي بيان وجود دارد و اين سخنان که از سر بي انصافي بيان شده، با استفاده از همين فضاي آزاد مطرح شده است.
البته منظورم اين نيست که به حرف يا دعوايي جواب دهيم؛ خير. منظور اين است که شما بدانيد انگيزه هاي مخالفت با حوزه زياد و گسترده است. بعضي از کساني که چنين انگيزه هايي دارند، خودشان هم نمي فهمند چه کار مي کنند. نيّتهاي بدي ندارند، ولي ملتفت نيستند که حرف و عملشان چه تبعاتي دارد. در خود حوزه هاي علميّه نيز هميشه اين طور بوده و اکنون هم براي تضعيف حوزه انگيزه هاي تضعيف وجود دارد. طلبه جواني که زندگيش در حوزه خوب نيست، براي امرار معاش مجبور است به حوزه پشت کند. حوزه يک نفر را تربيت مي کند و استعدادش را پرورش مي دهد و او را به مقامات علمي مي رساند؛ بعد که وقت استفاده کردن از او فرا مي رسد، مي بيند دَرِ فلان اداره و يا مرکز علمي براي تدريس باز است. مجبور مي شود به آن جا رود و مشغول کار شود. نمي شود گفت اين کار حرام است. بالأخره ضرورت و نياز وجود دارد و بعضي افراد اين کار را مي کنند؛ ليکن اين کار پشت کردن به حوزه است. البته منظور کساني نيستند که کاري را براي نظام به عهده مي گيرند و آن را انجام مي دهند. خير؛ اينها بايد بيايند وامور محّوله را متصّدي شوند. منظور من کساني هستند که به حوزه و روحانيت پشت مي کنند و کار روحاني انجام نمي دهند. پس ببينيد انگيزه هاي تخفيف و تضعيف و توهين، در بيرون و درون حوزه وجود دارد.
ما هستيم و آن نيازهاي عظيم و اين دشمنيهاي شکننده همراه با نقشه و بدخواهي. حوزه علميّه چه کار بايد بکند؟ پاسخ اين است که از امکاناتي که دارد، استفاده کند و به احسن و اتقنِ وجه، خودش را بسازد. نبايد يک ذرّه از امکانات حوزه علميّه که عمده اش نيروي انساني است، هدر رود. نبايد يک ساعت درس طلبه يا استاد، زائد و بي فايده و غير ناظر به آن نيازها باشد. طلبه اي که در حوزه درس مي خواند، بايد در جهتِ برآوردن يکي از حاجات و رفع يکي از نيازها حرکت کند؛ يعني يا براي داخل و يا براي خارج، يا براي تأليف و يا براي تحقيق، يا براي تدريس و يابراي تعليم، خود را آماده کند. بحمدالله در چند سال اخير کارهاي بسيار مهمّي در اين زمنيه انجام گرفته است که لازم است از شوراي عالي و دستگاه مديريّت حوزه علميّه تشکر کنم. در حوزه علميّه قم خيلي زحمت کشيده اند و خيلي تلاش شده است؛ منتها آنچه باقي مانده و هنوز انجام نگرفته است، نسبت به آنچه که تاکنون انجام شده، چند برابر بيشتر است. اين حرکت نبايد کند شود؛ بلکه بايد روز به روز سرعت و استقامت و صحّت بيشتري پيدا کند و اگر در يک جا کار اشتباه و يا کند پيش مي رود، تصحيح و تسريع شود.
بزرگاني که در رأس شوراي عالي حوزه علميّه هستند، بايد به صحنه دنيا و داخل کشور نگاه کنند و ببينند چه نيازهايي وجود دارد و چگونه مي توان اين نيازها را تأمين و افرادي که رفع اين نيازها را مي کنند، تربيت کرد. اگر ما کتاب لازم داريم، پس مؤلّف مي خواهد. يک مؤلّف خوب چگونه تربيت مي شود؟ بايد روش تربيتش در برنامه هاي حوزه گنجانده شود. اگر ما مبّلغان مسلّط مي خواهيم - البته نه به ميزان پنج تا و ده تا و صد تا، بلکه هزارها مبلّغ - تا بتوانند در هر نقطه دينا اين کارها را انجام دهند؛ تربيت آنها چه شرايطي دارد؟ اين شرايط در يک انسان چگونه و با چه عواملي تأمين مي شود؟ آن موارد در برنامه ريزيها منظور شود. بايد بررسي شود که تدريسِ چه دروسي زيادي است و لازم نيست، تا حذف شود. دوره ها بايد طوري باشد که اگر کسي توانست بخشي از چند دوره را طي کند، همان مقداري را که طي کرده است، براي او مفيد باشد. اين که ما خيال کنيم حتماً بايستي يک نفر بيست سال و يا بيست و پنج سال در حوزه علميّه سر کند؛ اين گونه نيست. بعضي از نيازها با ماندن چهار سال در حوزه تأمين مي شود. بعضي از نيازها با ماندن ده سال تأمين مي شود. برخي ديگر با ماندن پانزده سال و بعضي هم ممکن است با ماندن بيست سال در حوزه تأمين شود. چرا آن کسي را که با چهار يا پنج سال تحصيل در حوزه مي تواند بخشي از نيازهاي ما را برطرف کند، بي جهت ده سال در حوزه نگه داريم؟ بايد برنامه ريزي کنيم و کساني را به اين حد برسانيم. امتيازاتي را قائل شويم و هر کس هم مشخّص باشد که چه نيازي را مي تواند تأمين کند.
حوزه بايد گواهي و تصديقِ بدهد. من يک بار ديگر هم اين نکته را گفته ام. تصديق اجتهاد يکي از چيزهايي است که از قديم در حوزه بوده است؛ امروز هم چيز خيلي خوبي است. بعضي از آقايان خيال مي کنند که اگر ما بخواهيم درس طلبه اي را ارزشيابي کنيم، بايد بگوييم اين سطح از تحصيل در حوزه با فلان دوره دانشگاهي - مثلاً ليسانس يا فوق ليسانس يا دکترا - معادل است. لزومي ندارد اين کار را بکنيم. دروس حوزه يک چيز است و دروس دانشگاهي چيز ديگر. البته ممکن است اين کار در جاي خود لازم باشد. مثلاً ممکن است اين شخص بخواهد در بعضي از دستگاههاي اداري که احتياج به مدرک دارند، مشغول به کار شود. طبيعي است که بايد بدانند مدرک اين فرد چقدر ارزش دارد. ليکن مسأله نياز حوزه فراتر از اينهاست. ما انواع روحانيون در سطوح گوناگون و با تخصّصها و تواناييهاي مختلف نياز داريم. استعدادها مختلف است. بايد استعدادها شناخته شود، درسها خوانده شود، دوره ها از هم تفکيک شوند و فضلاي جوان در حوزه به کار گرفته شوند؛ چون برکات زيادي از اين گروه عايد خواهد شد.
حوزه علميّه بايد مثل يک کارخانه تأمين کننده نيازهاي جامعه، مرتّب کار کند و محصول خود را که همان محقّقان و مبلّغان و مدرّسان و مؤلّفان و انواع قشرهاي روحاني هستند، بيرون دهد. حوزه بايد برنامه ريزي کند و مشخص باشد که مثلاً پنج سال ديگر چه تعداد مبلّغِ مناسب براي مناطق گوناگون دنيا و داخل کشور تربيت مي شود. همچنين در زمينه مسائل قرآني و تفسير و ديگر علوم حوزوي و نيز تربيت مدرّس براي دانشگاهها و دروس معارف اسلامي و نيز تربيت محقّق و مؤلّف براي پاسخگويي و مقابله با شبهات، برنامه ريزي منظّم و مرتّبي داشته باشد.
اميدواريم که ان شاءالله خداوند به آقايان محترم و فضلاي بزرگوار توفيق دهد و مشمول توجّهات و ادعيّه زاکيّه حضرت بقيةالله ارواحنا فداه باشند. ان شاءالله کارها به بهترين وجه انجام گيرد تا حوزه بتواندهر چه سريعتر شکلي را که پاسخگوي نياز اين زمانه است، پيدا کند.
الحمدلله رب العالمين