حقّ در محاق؛ مروری بر زندگانی امیرالمومنین(ع)
یا علی! تو را جز خدا و من، کسی نشناخته است. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم «حقّ در محاق» عنوان ویژه نامه ای است که پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری در فرخنده میلاد مولی الموحدّین حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام منتشر نموده و با فرا رسیدن ایام شهادت آن بزرگوار، نسبت به انتشار بخش های تکمیلی و پایانی آن اقدام کرده است. این ویژه نامه شامل بخش هایی از سخنرانی ها و بیانات معظم له از بدو پیروزی انقلاب اسلامی تا به امروز در ارتباط با شخصیت امیرالمؤمنین و مرور زندگانی آن حضرت از ۱۳ تا ۶۳ سالگی می باشد. اللّهم اجعلنا من أهل الیقین و من شیعه امیرالمؤمنین علیه أفضل صلوات المصلّین.
- پیامبر اکرم به امیرالمؤمنین فرمود: «یا علی! آن روزی که به تو ضربتی میزنند و این ضربت، به شهادتت منتهی خواهد شد، صبر تو چگونه خواهد بود؟» امیرالمؤمنین عرض کرد: «یا رسولالله! این موضعِ صبر نیست؛ این موضعِ شُکر است.» کسی که در راه خدا به شهادت میرسد، بزرگترین شاکر خدا برای این حادثه، خود اوست؛ زیرا که چنین نعمت بزرگی را خدای متعال به او داده است.
- امیرالمؤمنین علیه السلام در شب نوزدهم، افطار را در خانه ی دختر خود امّ کلثوم بود. وقتی مشاهده کردند که امّ کلثوم در سفره ی افطاری، شیر و نمک گذاشته است، فرمودند: یکی از اینها را بردار! آیا دیده ای که پدرت در یک سفره دو خورشت داشته باشد؟
امیرالمؤمنین شیر را برداشتند و با نان و نمک افطار کردند و شب را در همانجا ماندند.
از امّ کلثوم نقل شده است که آن بزرگوار مشغول عبادت شد. نماز می خواند، تضرّع می کرد، اعمال شب قدر را انجام می داد و گاهی هم می آمد به آسمانها نگاه می کرد و می فرمود که: ماکذبت، به من دروغ گفته نشده است!
در آن شب، حالت اضطراب آن بزرگوار حالتی بود که مؤمن نسبت به استقبال مرگ می رفت، امشب در مقابل حادثه ای که می داند اتّفاق می افتد و به لقاء پروردگار خواهد رفت، دلش می لرزد که می خواهد به لقاء پروردگار برود.
بیانات در 18 ماه مبارک رمضان 10/اسفند/1372
- امیرالمؤمنین علیه السّلام در شب نوزدهم به خواب نرفتند. عبادت می کردند، نماز می خواندند، به آسمان نگاه می کردند، قرآن می خواندند، گریه می کردند. در نهج البلاغه این جمله است که حضرت خطاب به امام حسن علیه السّلام فرمودند: ملکتنی عینی و أنا جالسٌ؛ قبل از سحر چشمم گرم شد و یک لحظه ای چشمم را خواب گرفت. فسخ لی رسول الله صلّی الله علیه و آله؛ پیامبر را در خواب دیدم. به پیامبر از دست امّت شکایت کردم.
- امیرالمؤمنین در مقابل پیامبر مثل فرزند در مقابل پدر است؛ در آغوش پیامبر بزرگ شده است و پیامبر در همه ی ادوار پدر او بوده است. حالا هم که پیرمرد شصت و سه ساله ای است وقتی پیامبر را در خواب می بیند باز هم همان احساس فرزندی را در مقابل پیامبر دارد و به وی شکایت می کند.
- می فرماید: عرض کردم یا رسول الله از دست امّت تو چه ها کشیدم من! چه دشمنی ها با من کردند، چه لجاجت ها با من ورزیدند! از دست امّت سختی ها کشیدم.
پیامبر فرمود: علی جان، نفرینشان کن.
- حال امیراامؤمنین می خواهد این امتّی را که این همه او را اذیّت کردند نفرین کند. نفرین علی چیست؟
گفتم خداوند به جای آنها بهتر از آنها را به من بدهد. و به جای من کسی بدتر از من را به آنها بدهد. معنای این جمله ها این است که خدایا مرگ علی را برسان و این دعا مستجاب شد.
خطبه های نماز جمعه 13/اسفند/1372
- در روز نوزدهم ماه رمضان، هنگامی که خبر سوء قصد به امام امیرالمؤمنین در میان مردم کوفه پیچید، شهر کوفه یکپارچه عزا و شیون شد. مردم باشتاب به طرف خانه ی محقّر امیرالمؤمنین حرکت کردند. آنها امام خود را عاشقانه دوست می داشتند. برای آنها قابل تحمّل نبود که بشنوند امام عزیزشان، این معلم همیشه بیدار، این قلب تپنده ی امّت، این حاکم عدل، این فریاد خروشان زمان و تاریخ که همیشه برای مردم سخن می گفته است، درس می داده است، تسلّی می داده است، از بدی های آنها به خود آنها شکایت می کرده است، به آنها این همه مهربان بوده است، مورد سوء قصد دشمن قرار گرفته است.
همه نگران بودند. زن ها ناراحت، مردها ناراحت، پیر و جوان در اضطراب؛ مخصوصاً طبقه ی مستضعفین مردم که امام همیشه از آنها طرفداری کرده است ناراحت دور خانه ی علی را مثل حلقه ی انگشتر احاطه کردند.
خطبه های نماز جمعه 10/مرداد/1359
- مردم در اطراف خانه ی امیرالمؤمنین جمع شده ونگران و ناراحت بودند. به آنها اجازه دادند که به دیدار امیرالمؤمنین علیه السّلام بیایند و از حضرت عیادت کنند. یک یک سلام میکردند. حضرت در همان حالِ ناتوانی که اثر زهر در همه بدن، حتی تا پاهای آن بزرگوار آشکار بود، خطاب به مردم میگفت: «سلونی قبل ان تفقدونی»؛ از من بپرسید، از من بخواهید! حتی در لحظات آخر زندگی، از تلاش و مجاهدت باز نمیماند. البته در دنباله جمله سلونی فرمود: «لکن خفّفوا علىّ»؛ اما کوتاه بپرسید؛ حال امامتان، حالِ خوبی نیست.
خطبههای نماز جمعه تهران 25/مرداد/1379
- دید علی بن ابی طالب، علیهالصّلاة والسّلام، دید الهی است؛ دیدِ صائب است. مثل نگاه خداوند متعالْ به موجودات عالم است. کوچک و بزرگ در معیار خدایی و در دید علوی، با کوچک و بزرگ در دید ما، فرق دارد. لذا، اگر کسی با این دید نگاه کند - که البته دست ما کوتاه است و از دور تحلیل میکنیم - با همین تحلیل، آن وقت عباراتْ همخوان است. مطالب، بسیار دقیق تنظیم شده است.
- «و من وصیت له، علیهالسّلام، للحسن و الحسین علیهم االسّلام، لما ضربه ابن ملجم لعنه اللَّه.» این وصیت را به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام کرد. آنها را خواست؛ با آنها سخن گفت و این کلمات را بعد از ضربت خوردن، بر زبان آورد. مجروح است و بدن نازنینش بر اثر زهر، تبدار شده است. ضعف و بیماری، مانعِ آدم هاىِ معمولی از اداىِ کلام میشود؛ امّا مانع کسی مثل علیبن ابی طالب علیهالسّلام نیست. باید در همین ساعات کوتاه، بین ضربت خوردن تا شهادت، که کمتر از چهل وهشت ساعت است، همه کارهای واجب و لازم و درجه یک را انجام دهد؛ و انجام داد. یکی همین وصیّت بود؛ که چنین شروع میشود: «اوصیکما بتقوی اللَّه.» بیمقدّمه، اولین کلمه تقواست.
- در آن هفته که اینجا آمدیم، اجمالاً مطالبی راجع به تقوا عرض کردم. تقوا، یعنی همه چیز یک انسان؛ دنیا و آخرت یک ملت و زاد و توشه حقیقی این راه طولانی که بشر مجبور است آن را بپیماید. اوّل و آخر در کلام امیرالمؤمنین علیهالسّلام، تقواست. میفرماید: «پسران من! مراقب خودتان باشید؛ در راه خدا و با معیار خدایی.» «تقوی اللَّه» یعنی این. بحثِ ترسیدن از خدا نیست؛ که بعضی تقوا را به «خدا ترسی» معنا میکنند. «خشیةاللَّه» و «خوف اللَّه» هم ارزش دیگری است. امّا این، تقواست. تقوا، یعنی مواظب باشید هر عملی که از شما سر میزند، منطبق بر مصلحتی باشد که خدای متعال برای شما در نظر گرفته است. تقوا چیزی نیست که کسی بتواند یک لحظه آن را رها کند. اگر رها کردیم، جاده لغزنده است، درّه عمیق است؛ خواهیم لغزید وسقوط خواهیم کرد، تا باز جایی دستمان به مستمسکی، سنگی، درختی و بوتهای گیر کند، و بتوانیم خودمان را بالا بکشیم.
- «ان الذین اتقوا اذامسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون. »؛ وقتی که آدمِ با تقوا، مسِّ شیطان را احساس کرد، فوراً به خود میآید و حواسش جمع میشود. شیطان که از ما دور نمیشود! پس، اوّلین وصیت، تقواست.
- دنبال تقوا، مطلبی دیگر است: «وان لا تبغیا الدنیا و ان بغتکما.» دنبال دنیا ندوید، اگر چه دنیا دنبال شما بیاید. این هم نکته دوم. این هم از لوازم تقواست. البته همه کارهای نیک، از لوازم تقواست. از جمله، همین ندویدن دنبال دنیا. نمیگوید که «ترک دنیا کنید.» میگوید: «لاتبغیا.» دنبال دنیا حرکت نکنید. دنیا را طلب نکنید. در حقیقت، با تعبیر فارسی ما، چنین معنی میدهد که «دنبال دنیا ندوید.» دنیا یعنی چه؟ یعنی آباد کردن روی زمین؟ یعنی احیا کردن ثروتهای الهی؟ این است معنای دنیایی که گفتند طلب نکنید؟ نه! دنیا یعنی آنچه که شما برای خودتان، تمتّعات خودتان و لذّات خودتان میخواهید. این را دنیا میگویند. و الّا، آباد کردن روی زمین، اگر با هدف خیر و صلاح بشریت انجام گیرد، عین آخرت است. این، همان دنیای خوب است. دنیایی که مذمّت شده است و نباید دنبالش برویم، دنیایی است که ما را، نیروی ما، تلاش ما و همت ما را متوجّه خود میکند و از راه بازمان میدارد. خودخواهی ما، خود پرستی ما، ثروت را برای خود خواستن و لذّت را برای خود طلبیدن، دنیای مذموم و نکوهیده است.
- البته این دنیا، نوع حرام دارد، نوع حلال هم دارد. اینطور نیست که برای خود خواستن، همه نوعش حرام باشد. نه! حلال هم دارد. امّا همان حلالش را هم گفتهاند دنبالش نروید. اگر دنیا به این معنا شد، حلالش هم خوب نیست. هر چه بتوانید مظاهر زندگی مادّی را در جهت خدا قرار دهید، سود کردهاید و بهره بردهاید. و این معنای آخرت است. تجارت هم، اگر برای رونق دادن به زندگی مردم باشد و نه اندوختن سرمایه برای خود، عین آخرت میشود. همه کارهای دیگر دنیا، از همین قبیل است. پس، نکته دوم این است که دنبال دنیا ندوید و در طلب دنیا روانه نگردید.
- آنچه امیرالمؤمنین علیهالسّلام در این وصیت فرموده، خود، آیینه تمام نمای آن بوده است. زندگی آن حضرت را که نگاه کنید، خلاصه همین جملاتی است که در وصیت کوتاه او آمده است. «و لاتأسفا علی شئمنها زوی عنکما.» دیگر اینکه، اگر از همین دنیای به این معنا مذموم، چیزی بهدست شما نرسید و از شما منع شد، تأسّف نخورید. اینکه فلان ثروت را، فلان لذّت را، فلان مقام و فلان امکان رفاه را ندارید، تأسف نخورید. این هم جمله سوم.
- جمله بعد: «و قولا بالحقّ.» یا بر طبق نسخهای «و قول الحق.» فرق نمیکند. معنایش این است که «حق بگویید.» حق را بگویید و کتمان نکنید. اگر چیزی به نظرتان حق بود، آن را در جایی که باید بیان کرد، بیان کنید. حق را مکتوم نگه ندارید. آن وقتی که زباندارها حق را پنهان و احیاناً باطل را آشکار کردند، یا باطل را به جای حق گذاشتند، اگر حقبینان و حقدانان، حق را بگویند، حقْ مظلوم نمیشود؛ حق به غربت نمی افتد و اهل باطل در نابود کردن حق طمع نمی بندند.
- جمله بعد: «و اْعملا للاجر.» برای پاداش - یعنی پاداش الهی و حقیقی - کار کنید. بیهوده کار نکن، ای انسان! این کارِ تو، این عمر تو و این نَفَس زدن تو، تنها سرمایه اصلی توست. این را بیخود از دست نده! اگر عمری میگذرانی، اگر عملی انجام میدهی، اگر نَفَسی میزنی و اگر قوتی را مصرف میکنی، این همه را برای پاداشی بکن. پاداش چیست؟ چند تومان پول، پاداش وجود انسان است!؟ این پاداش عمری است که من مصرف میکنم!؟ خوش آمدن فلان و بهمان، پاداش یک انسان است!؟ خیر! «فلیس لانفسکم ثمن الا الجنّه علی فلا تبیعوها به غیرها.» این، جملهای از امام سجاد علیهالصّلاةوالسّلام است که میفرماید: «مزد شما و بهای مناسب عمر شما، فقط بهشت است. هر چه کمتر بگیرید، سرتان کلاه رفته است. پس، برای اجر و پاداش اخروی کار کنید.»
- این هم عبارت بعد! آن وقت امام علی علیهالسّلام میفرماید: «وکونا للظّالم خصماً و للمظلوم عوناً.» خصم ظالم باشید. «خصم»، غیر از «دشمن» است. یک وقت کسی دشمن ظالم است؛ یعنی از ظالم بدش میآید و دشمن اوست. این، کافی نیست. «خصم او باش»، یعنی «مدّعیاش باش.» خصم یعنی «دشمنی که مدّعی است»، «دشمنی که گریبان ظالم را را میگیرد و او را رها نمیکند. بشریت بعد از امیرالمؤمنین علیهالسلام، تا امروز، به سبب نگرفتن گریبان ستمکاران، بدبخت و رو سیاه شد. اگر دستهای با ایمان، گریبان ظالمان و ستمکاران را میگرفتند، ظلم دردنیا اینقدر پیش نمی رفت؛ بلکه از بن بر می افتاد. امیرالمؤمنین این را میخواهد: «کونا للظّالم خصماً.» خصم ظالم باش. در دنیا، هرجا ظلم هست و ظالمی هست، تو که اینجا هستی، خود را خصمش بدان. نمیگوییم «اکنون راه بیفت؛ و از این سوی دنیا به آن سوی دنیا برو و گریبان ظالم را بگیر.» میگوییم «حتماً خصومت خودت را نشان بده. هر وقت و هرجا فرصتی دست داد، خصم او باش و گریبانش را بگیر.» یک وقت انسان نمیتواند نزدیک ظالم برود و ابراز خصومت نماید؛ لذا از راه دور، مخاصمه میکند. ببینید امروز، به خاطر عملنکردن به همین یک کلمه وصیت امیرالمؤمنین علیهالسّلام، در دنیا چه منجلابی ایجاد شده است و بشریت چه بدبختی هایی دارد! ببینید ملتها و بخصوص مسلمانان چه مظلومیتی دارند! اگر به همین یک وصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام عمل میشد، امروز بسیاری از ظلم ها و مصیبت هاىِ ناشی از ظلم ها، وجود نمی داشت.
- «و للمظلوم عوناً.» هرجا مظلومی هست، به او کمک کن. نمیگوید «طرفدارش باش». نه! باید کمکش کنی. هرچه میتوانی و به هرنحو که میتوانی.
- تا اینجا وصیّت حضرت، خطاب به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام است. البته این حرفها مخصوص امام حسن و امام حسین علیهما السّلام هم نیست. خطاب به آنهاست؛ اما اختصاص به همه دارد.
جملات بعدی وصیت را، امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام، عمومی میفرماید: «اوصیکما و جمیع ولدی.» به شما دو پسرم و به همه فرزندانم وصیت میکنم. «و اهلی.» و به همه اهل و کسانم. «و من بلغه کتابی.» و به هرکس که این نامه من به او برسد.
با این حساب، شما که اینجا نشستهاید و من که این وصیتنامه را برای شما میخوانم، همه مخاطب کلام امیرالمؤمنین علیهالصّلاة والسلام هستیم. میفرماید: «همه شما را وصیّت میکنم.» به چه چیز؟ باز «بتقوی اللَّه.» مجدداً «تقوا». اولین و آخرین کلمه امیرالمؤمنین، علیهالسّلام تقواست. بهدنبال آن: «و نظم امرکم.» نظم امرتان. یعنی چه؟ یعنی همه کارهایی که در زندگی میکنید، منظّم باشد؟ معنایش این است؟ ممکن است معنایش این هم باشد. نفرمود «نظم امورکم.» کارهایتان را منظم کنید. فرمود «نظم امرکم.» آن چیزی که باید منظم و محکوم نظم و انضباط باشد، «یک چیز» است. «نظم امور» نفرموده است. فرموده است: «ونظم امرکم.» انسان میفهمد که این نظم امر، عبارت است از امری مشترک بین همه است. به نظر من میرسد که «نظم امرکم» عبارت از اقامه نظام و حکومت و ولایت اسلامی باشد. معنایش این است که با قضیه حکومت ونظام، منطبق با نظم و انضباط رفتار کنید و بلبشو نباشد.
- دنیای اسلام بر اثر همان بلبشوها و به خودخوانی ها بود که به آن روزگار رسید. اگر آن روز که امیرالمؤمنین علیهالسّلام زمام امور دنیای اسلام را به دست گرفت و امّت اسلام، همه درآن روز با او بیعت کردند، بر آن بیعت میماندند، کار به نابسامانی ها و تلخکامی ها نمی کشید. پیغمبر فرموده بود: «اگر کسی امام شد و مردم او را پذیرفتند و مورد رضای خدا بود، کسی حق ندارد با او مخالفت کند.» اگر به همین جمله پیغمبر عمل میشد، آن جنگها پیش نمی آمد؛ نه جنگ جمل، نه جنگ صفیّن و نه جنگ نهروان. این که افرادی به میل و برای دل خود، مردم را متزلزل کنند (از این طرف بِکش؛ ازآن طرف بِکش) و نظام حکومت را به هم بزنند و انضباط عمومی کشور را مختل کنند، همان بدبختی بزرگی است که امیرالمؤمنین علیهالسّلام در این عبارت از وصیتنامه، از آن نهی میکند و به خلاف آن امر میفرماید: «ونظم امرکم و صلاح ذات بینکم.»
- سومین اصلی که در بخش دوم وصیّت میفرماید، «صلاح ذات بین» است. یعنی با هم خوب باشید. دلها باهم صاف باشد. اتّفاق کلمه داشته باشید و اختلاف و جدایی میانتان نباشد. این جمله را که بیان میفرماید، یک شاهد نیز از کلام پیغمبر میآورد. پیداست که روی آنْ خیلی تکیه دارد و از آن میترسد. نه این که صلاح ذات بین، اهمیتش بیشتر ازنظم امر است؛ از باب این که صلاح ذات بین، آسیبپذیرتر است. لذاست که این عبارت را از پیغمبر نقل میکند: «فانی سمعت جدکما، صلی اللَّه علیه و آله و سلم» یقول: از جدتان شنیدم که فرمود: «صلاح ذات البینافضل من عامّة الصّلاة والصّیام.» صلاح ذات بین و صفای میان مردم از هر نماز و روزهای بهتر است. نمیگوید «از همه نمازها و روزهها بهتر است.» میفرماید «از هر نماز و روزهای بهتر است.» شما میخواهید، دنبال نماز و روزه خود بروید. امّا کاری هست که از هر دوی اینها، فضیلتش بیشتر است. آن چیست؟ آن، «اصلاح ذات البین» است. اگر دیدید جایی، در بین امّت اسلامی، اختلاف و شکافی وجود دارد، بروید آن شکاف را پر کنید. این، از نماز و روزه، فضیلتش بیشتر است.
- بعد که این چند جمله را بیان فرمود، کلمات کوتاه، پرمغز و جانسوزی بیان کرد: «واللَّه اللَّه فی الایتام.» یعنی «ای مخاطبین من! اللَّه اللَّه دریتیمان.» «اللَّه اللَّه» ترجمه فارسی ندارد. ما در زبان فارسی، برایش معادل نداریم. اگر بخواهیم ترجمه کنیم، باید بگوییم «جان تو وجان خدا، در یتیمان.» یعنی «هر چه میتوانید، به یتیمان برسید. مبادا فراموششان کنید!» خیلی مهم است. ببینید چقدر این انسان شناسِ خداشناسِ روانشناسِ دلسوز، نکتههای ریز را میبیند! بله! رسیدگی به وضع یتیمان، فقط یک ترحّم شخصی و عاطفهای معمولی نیست. کودکی که پدرش را ازدست داده، انسانی است که یکی از اساسی ترین نیازهایش را از دست داده است و آن، نیاز به پدر است. باید به گونهای جبران کنید. گرچه نمیشود جبران کرد، اما باید مواظب باشید که جوان، نوجوان یا کودکِ پدر از دست داده، ضایع نشود. «واللَّه اللَّه فی الایتام. فلا تغّبوا افواههم.» مبادا بگذارید اینها گرسنگی بکشند! این طور نباشد که گاهی چیزی به اینها برسد و گاهی نرسد! «لاتغّبوا» معنایش این است. از لحاظ وضع زندگی، به اینها برسید. «ولایضیعوا بحضرتکم.» مبادا اینها ضایع بمانند و با بودن شما، مورد بی اعتنایی قرار گیرند! اگر حضور نداشته باشید، بیاطّلاعید؛ اما مبادا حضور داشته باشید و یتیمی - هر یتیمی - مورد بی اعتنایی و اهمال قرار گیرد! نباید هر کسی فقط دنبال کار خودش باشد و کودک یتیم، تنها بماند. جمله بعد: «واللَّه اللَّه فی جیرانکم.» یعنی «اللَّه اللَّه در همسایگان تان!» موضوع همسایگی را کوچک نگیرید. امرِ بسیار مهمی است. یک پیوند عظیم اجتماعی است که اسلام به آن توجّه دارد و طبق فطرت انسان هاست. منتها در پیچ و خم تمدّن های دور از فطرت انسانی، این ارزشها گم شده است. بهمان فرد، چند سال در خانهای زندگی میکند و نمیداند در همسایگانش چه کسی ساکن است و چگونه زندگی را میگذراند! به نیازها و ضرورت ها و اضطرارها و بیچارگی های افراد در هنگام بلاها و مشکلات، چه کسی باید رسیدگی کند؟
- باید همسایگانتان را رعایت کنید. نه فقط از لحاظ بُعد اقتصادی و مالی - که آن هم البته مهم است - بلکه از همه جهات انسانی. آن وقت ببینید چه الفتی در جامعه بهوجود میآید و چطور دردهای لاعلاج، دوا پیدا میکند. «فانهم وصیّة نبیّکم.» این، وصیّت پیغمبر است، که: «ما زال یوصی بهم حتی ظنّنا انه سیورّثهم.» پیغمبر آنقدر سفارش همسایه را کرد که ما خیال میکردیم برایشان ارث معیّن خواهد شد! «واللَّه اللَّه فیالقرآن.» اللَّهاللَّه در قرآن. «لایسبقکم بالعمل به غیرکم.» مبادا دیگران مفاهیم قرآن را که اعتقاد به آن ندارند، عمل کنند و جلو بی افتند و شما که اعتقاد دارید، عمل نکنید و عقب بی افتید! یعنی همین امری که اتّفاق افتاد! آنهایی که در دنیا جلو افتادند، با پشتکار، با دنبالگیری کار، با خوب انجام دادن کار، با صفاتی که خدای متعال آن صفات را دوست میدارد جلو افتادند، نه با فسادشان، با شرب خمرشان و یا با ظلم هایی که میکنند.
- من مکرّر عرض کردهام: اگر برخی از صفات خوب و پسندیده در این کشورهای غربی، که علم را در دنیا پیشرفت دادند، نبود، آن پیشرفتها پیدا نمیشد و همین ظلمی که به دیگران روا میدارند، نابودشان میکرد. صفات خوب، باعث ماندگاری و پیشرفت آنهاست. ما آن صفات را رها کردهایم. آنها کارها را دنبال میکنند. برای وقت، ارزش قائلند، و به محصولی که میخواهند تولید کنند، اهمیت میدهند. اگر کارگر ما، محصّل ما، استاد ما، روحانی ما، بازاری ما، کشاورز ما و سایر اقشار، به خصوصیات مثبت و خوب عمل کنند، کشور یکباره گلستان خواهد شد. باید به صفات خوب و خصوصیات مثبت روی آوریم که این همان عمل به قرآن است. میفرماید: «مبادا دیگران درعمل به قرآن، از شما جلو بی افتند!» نه اینکه امیرالمؤمنین علیهالسّلام نمیخواهد کسی به قرآن عمل کند. بلکه اگر همه دنیا به قرآن عمل کنند، آن حضرت، خوشحال تر است. میگوید مبادا آنهایی که به قرآن عقیده ندارند، به مفاهیم قرآن عمل کنند و بعد بر شما مسلّط شوند. آنها جلو بی افتند و شما عقب بمانید. «واللَّه اللَّه فی الصّلاة. فانّها عمود دینکم.» نماز پایه دین شماست. «و اللَّه اللَّه فی بیت ربّکم.» درباره خانه خدا، «لاتخلّوه مابقیتم.» تا هستید، نگذارید خانه خدا خالی بماند. «فانه ان ترک لم تناظروا.» اگر خانه خدا ترک شود، شما مهلت داده نمی شوید (یا امکان زندگی نمی یابید). از این عبارت، معانی مختلفی کردهاند.
- «واللَّه اللَّه فی الجهاد باموالکم وانفسکم والسنتکم فی سبیلاللَّه.» یعنی اللَّه اللَّه در جهاد. مبادا جهاد در راه خدا را با مال و جان و زبانْ ترک کنید. این جهاد، همان جهادی است که امّت اسلامی تا آن را داشت، ملت نمونه دنیا بود و وقتی آن را از دست داد، ذلیل شد. نویسندگان مسیحی که در انجیل شان از قول مسیح نقل کردهاند که «اگر کسی به این طرف صورتت سیلی زد، آن طرف را جلو بیار»، یعنی که «ما اصلاً اهل جنگ نیستیم و اهل صلح و سازش مطلق و مهربانی هستیم» - اینها شعارهایشان است. هنوز هم میگویند. هنوز هم از رو نرفتهاند - شروع کردند به مسلمانان طعنزدن که «شما اهل جهادید. شما اهل جنگید. شما اهل شمشیرید. شما اهل خونریزی هستید.» آنقدر گفتند و گفتند که مسلمانان را از رو بردند! آن وقت نویسندگان و دانشمندان مسلمان گفتند که «ما جهاد نداریم! در حقیقت جهاد ما، دفاع است!» خدای متعال میگوید: «جهاد کن!» دانشمند مسلمان میگوید: «جهاد، دفاع است!» خدا میگوید: «اذا لقیتمالذین کفروا زحفاً فلا تولوهم الادبار.»؛ به اینها پشت نکنید. با اینها مقاتله کنید: «قاتلواالذین یلونکم منالکفار.» نویسنده مسلمان میگوید: «جهاد فیسبیلاللَّه، جهاد نیست. تهاجمی نیست؛ تدافعی است!» این همه، عکسالعمل تبلیغات مسیحیان است که از بس اسم «صلح و سازش» را آوردند و گفتند «جنگ و شمشیرکشی بد است و به کسی حمله نکنید»، مسلمانان اهل جهاد و عزّتمند از جهاد را خانهنشین کردند.
- داستان این وقایع را ما نباید اینجا بگوییم. خلاصه، داستان عجیبی است! کسی که تاریخ بخواند و کسی که تاریخ را بداند، از شرح چنین وقایعی خون میگرید. هم به خاطر ظلم ها، هم به خاطر دو رویی ها. این همه دم از صلح بزنند و این همه شمشیر و خنجر پنهان و آشکار داشته باشند!؟
جهاد با همان شکل اسلامی اش - که البته حدودی دارد - ظلم نیست. در جهاد، تعدّی و تجاوز به حقوق انسانها نیست. در جهاد، بهانهگیری و کشتن این و آن نیست. در جهاد، از بین بردن هر کسی که مسلمان نیست دیده نمیشود. جهاد، یک حکم الهی است که بسیار هم با عظمت است. اگر جهاد باشد، ملتها سربلند خواهند شد.
- بعد میفرماید: «وعلیکم بالتّواصل و التّباذل.» با هم ارتباط داشته باشید. به هم کمک کنید. بذل کنید. «وایاکم والتّدابر والتّقاطع.» به هم پشت نکنید. پیوندها را قطع نکنید. «لاتترکوا الامر بالمعروف والنّهی عن المنکر.» امر به معروف و نهی از منکر را، هرگز ترک نکنید که اگر ترک کردید «فیولّی علیکم شرارکم.» آنجا که نیکی، دعوت کننده و بدی، نهی کننده نداشته باشد، اشرار بر سر کار میآیند و زمام حکومت را در دست میگیرند. اگر مردم به مذموم شمردن بدها و بدیها عادت نکنند، بدها بر سرِ کار میآیند و زمام امور را در دست میگیرند. «ثم تدعون.» بعد شما خوبها دعا میکنید که «خدایا، ما را ازشرّ این بدها نجات بده!» «فلا یستجاب لکم.» خدا دعای شما را مستجاب نمیکند.
خطبههای نماز جمعه 13/اسفند/1372
- این، وصیّت امیرالمؤمنین علیهالسّلام است که از اوّل تا آخر، حدود بیست موضوع از مهمترین ها را دستچین و بیان فرموده است. بعد هم یک مطلب عمده اساسی و حساس را بیان میکند. آن مطلب عمده چیست؟ مسأله «انتقامجویی» است. فرمود: «یا بنی عبدالمطلّب!» ای فرزندان عبدالمطلّب و ای قوم و خویش های من که خود را صاحب خون من میدانید! «لاالفینّکم تخوضون دماءالمسلمین خوضاً.» مبادا بعد از من، به جان این و آن بی افتید؛ «تقولون قتل امیرالمؤمنین». به بهانه اینکه امیرالمؤمنین کشته شده، با هر کس خرده حسابی دارید پای او را به میان بکشید و بخواهید پدرش را در آورید. «الا لا تقتلن بی الاّ قاتلی.» وقتی کشته شدم، بعد از من، فقط قاتلم را اعدام کنید و بس! «انظروا اذا انامّت من ضربته هذه فاضربوه ضربتاً بضربة.» وقتی با این زخم از دنیا رفتم، او را فقط با یک ضربت از بین ببرید و قصاص کنید. یک ضربت، در مقابل یک ضربت. «ولا تمّثلوا بالرّجل».
- خوف این بود که بر سر آن مرد شقىِ خبیث - ابنملجم - بریزند و تکّه پارهاش کنند. لذا امیرالمؤمنین علیهالسلام، آن دلِ خداشناس و خداجو و دقیق، مواظب این نکته هم بود که مبادا مردمْ به سراغ دشمن او بروند و از خشم و ناراحتی و جهت انتفامگیری، تکّه پارهاش کنند. فرمود: «ولا تمّثلوا بالرّجل.» مبادا او را مثله و اعضای بدنش را قطع کنید! «فانی سمعت رسولاللَّه، صلی اللَّهعلیهوآله وسلم، یقول: ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور.» از رسول خدا شنیدم که فرمود: حتی سگ هار را هم تکّهپاره و مثله نکنید؛ چه برسد به انسان.
خطبههای نماز جمعه 13/اسفند/1372
- امیرالمؤمنین علیهالسّلام وصیت کرده است که بدن طیّب و طاهر او را هنگام شب غسل دهند و دفن کنند. به راستی در خاندان پیغمبر، عجب سنّتی قرارداده شد! همانگونه که بدن فاطمه زهرا سلاماللَّهعلیها را شبانه غسل دادند و غریبانه در نیمه شب دفن کردند، بدن امیرالمؤمنین علیهالسّلام را نیز شبانه غسل دادند و غریبانه به خاک سپردند.
- کسانی که سالها بر فراز منبرها، علی را لعن کردند، اگر میدانستند محل دفنش کجاست، بعید نبود بروند قبر را بشکافند و اهانتی به جسد مطهّر امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام روا دارند.
خطبههای نماز جمعه 13/اسفند/1372
- آن مردمی که در مسجد کوفه و در شهر کوفه، در طول این چند سال چهرهی آن حضرت را همواره مشاهده کردند، آن معنویت، آن صفا، آن بزرگواری، آن رقّت به ضعیفان و یتیمان را، آن کسانی که صدای گرم علی بن ابی طالب و نفس پاک و معطر آن حضرت را در مسجد کوفه شنیدند، در مثل امروزی احساس میکنند که پدر آنها از میان آنها رفته است. حقیقتاً مردم کوفه حق داشتند اگر امروز احساس یتیمی کنند و واقعاً هم احساس یتیمی میکردند. در نقلها و خبرها آمده که در روز بیستویکم ماه رمضان، کوفه غوغا و هنگامهای بود از عزادارای مردم. جمعیتهای زیاد، مردم، زن و مرد و حتی بچههای کوچک، با چهرهی عزادار و غبار گرفته و اندوهگین هجوم میآوردند به آنجایی که خانهی امیرالمؤمنین بود. از روز نوزدهم که امیرالمؤمنین آن ضربت مسموم دشمن خدا را تحمل کرد و در خانه افتاد، لحظه به لحظه مردم کوفه در نگرانی بودند. دور خانهی امیرالمؤمنین جمع میشدند. خبر میگرفتند. هر کس میرفت داخل، هر کس میآمد بیرون، از حال امیرالمؤمنین سؤال میکردند. شهر بزرگی هم بوده کوفه. شهر پر جمعیتی بوده. جمعیت زیاد، مردم گوناگون، دوستان امیرالمؤمنین، یاران آن حضرت، خانوادهی آن حضرت، همه لحظات بسیار پر اضطرابی را گذراندند که در آن داستان اصبغبننباته کاملاً مشخص میشود که وضعیت چگونه بوده.
خطبههای نماز جمعه 08/اردیبهشت/1368
- بدون تردید، شجاعت امیرالمؤمنین علیه السّلام در میدان زندگی از شجاعت او در میدان جنگ بالاتر بود! ماجرای سبقت به اسلام در دوران نوجوانی، یکی از مصادیق این شجاعت است. حضرت آن روزی که قبول اسلام کرد که همه به این دعوت پشت کرده بودند و کسی جرأت نمی کرد اسلام آن را بپذیرد.
اینجا این نوجوان بلند شد؛ گفت: من ایمان می آورم.! البته قبلاً ایمان آورده بود؛ و این جا ایمان خود را علنی کرد.
امیرالمؤمنین علیه السّلام، آن مؤمنی است که در طول مدت سیزده سال بعثت، هرگز ایمانش مخفی نبود، جز همان چند روز اول. مسلمان ها چند سال ایمان مخفی داشتند؛ اما همه می دانستند که امیرالمؤمنین از اوّل ایمان آورده است و ایمان او مخفی نبود.
این را درست تصوّر کنید: همسایه اهانت می کنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگیری می کنند، شاعر و خطیب مسخره می کند، پولدار و آدم پست و رذل اهانت می کند! و امیرالمؤمنین در میان این امواج سهمگینِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه می ایستد و می گوید: من خدا را شناخته ام و برآن پافشاری می کند. این شجاعت است. امیرالمؤمنین در تمام مراحل زندگی،در مکه و در مدینه این شجاعت را از خود نشان داده است.
خطبه های نماز جمعه ۲۰/بهمن/۱۳۷۴
- درخشش امیرالمؤمنین علیه السّلام در دوران جوانی، همان الگوی ماندگاری است که همه جوانان می توانند آن الگو را سرمشق خودشان قرار دهند. در دوره جوانی، در مکه به عنوان یک عنصر فداکار، یک عنصر با هوش، یک جوان فعّال، پیشرو و پیشگام؛ در همه میدان ها، مانع های بزرگ را از سر راه دعوت پیغمبر برطرف می کند.
- در همه میدان های خطر سینه سپر می کند، سختترین کارها را برعهده میگرید. با فداکاری خود، امکان هجرت پیغمبر به مدینه را فراهم می کند، و بعد در دوران مدینه، فرمانده ی سپاه، فرمانده ی دسته های فعّال، عالم، هوشمند، جوانمرد و بخشنده؛ در میدان جنگ، سرباز شجاع و فرمانده ی پیشرو؛ در عرصه حکومت، یک فرد کارآمد؛ در زمینه مسائل اجتماعی هم یک جوان پیشرفته ی به تمام معنا می شود.
بیانات در دیدار با جوانان در مصلای تهران ۱/اردیبهشت/۱۳۷۹
- در واقعهی «یومالدار»، پیامبر بزرگوار بزرگان عرب را در مکه جمع کردند و اسلام را بر آنها عرضه کردند و فرمودند: هر کس امروز به عنوان اولین نفر ایمان را بپذیرد، او وصی و امیر پس از من خواهد بود. این معنا را بر دیگران عرضه کردند و هیچکس از کفار و قریشیان حاضر نشد این دعوت را قبول کند؛ ولی امیرالمؤمنین که کودکی سیزده ساله بود، بلند شد و قبول کرد و رسول اکرم هم ایمان او را قبول کرده و وصی بودنش را تایید نمود؛ تا آنجا که کفار به صورت استهزاء به ابی طالب گفتند که پسرت را بر تو امیر کرد!
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۲۹/دی/۱۳۷۰
- ممکن است گفته شود: برای یک جوان قهرمان و شجاع، پذیرش این مأموریت کار مشکلی نیست؛ اما باید به موقعیت خاص توجّه کرد؛ یک خانه تنگ و تاریک و کوچک، چراغ برق هم نبود که تا دشمنان آمدند، فوری کلید برق را بزند تا بفهمند اشتباه کرده اند. آنها هم معیّن نکرده بودند که چه زمانی قرار است حمله کنند؛ ناگهانی می ریختند به خانه، و تا او می آمد به خود بجنبد و خود را معرفی کند، کار تمام شده بود. یعنی واقعاً یک فداکاری به معنای حقیقی کلمه بود و علی بن ابی طالب علیه السّلام این فداکاری را کرد.
بیانات در روز ۱۹ ماه مبارک رمضان ۲۸/اردیبهشت/1366
- کسانی مثل آن نویسندهی مسیحی که با نگاه اسلامی و شیعی به امیرالمؤمنین نگاه نمی کنند، میگویند: این کار امیرالمؤمنین فقط قابل مقایسهی با کار سقراط است که برای مصلحت جامعه، به دست خود جام زهر را نوشید؛ یعنی یک فداکاری قطعی.
- اخلاص، تنها چیزی بود که در آن شب حاکم بود، کسانی که در چنین مواردی به فکر خودشان باشند، در فکر این هستند که از موقعیّت استفاده کنند؛ اما او در همین لحظه به فکر نجات جان پیامبر بود!
بیانات در خطبههای نمازجمعه ۱۶/فروردین/۱۳۷۰
- همه می دانستند که این هجرت مقدّمهی کام یابی ها و مقدّمهی پیروزی هاست. درست در آنجایی که یک نهضت می خواهد از دوران محنت دارد وارد دوران راحتی و عزت بشود، در آن لحظه که معمولاً همه تلاش می کنند زودتر خودشان را برسانند و اگر بتوانند از مناصب اجتماعی چیزی را بگیرند و جایگاهی پیدا بکنند. در همان لحظه امیرالمؤمنین آماده می شد تا در شبی ظلمانی و تاریک در بستر پیغمبر بخوابد تا پیغمبر بتواند از این خانه و از این شهر خارج شود.
بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲/آبان/۱۳۶۸
- آن وقتی که هیچکس در میدان نمیماند، او می ماند. آن وقتی که هیچکس به میدان قدم نمی گذاشت، او می گذاشت. آن وقتی که سختی ها مثل کوه های گران، بر دوش مبارزان و مجاهدان فیسبیلاللَّه سنگینی می کرد، قامت استوار او بود که به دیگران دلگرمی می بخشید. برای او، معنای زندگی همین بود که از امکانات خدادادی، از قوّت جسمی و روحی و ارادی و هر آنچه که در اختیار اوست، در راه اعتلای کلمهی حق استفاده کند و حق را زنده نماید. چنین بود که با قدرت اراده و بازو و جهاد علی(ع)، حق زنده شد.
- اگر امروز مفاهیم حقّ و عدل و انسانیّت با ارزش است و این مفاهیم زنده مانده و روزبه روز قوی تر و راسخ تر شده است، به خاطر همان مجاهدت ها و فداکاری هاست. اگر امثال علی بن ابی طالب - که در طول تاریخ بشر بسیار نادرند – نمی بودند، امروز ارزش های انسانی وجود نداشت؛ عنوان های جذاب برای بشریت، جذابیّت نداشت؛ بشر زندگی و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت؛ و بشریت به یک حیوانیت وحشی و درنده تبدیل می شد. بشریّت به خاطر حفظ آرمان های والا، مرهون امیرالمؤمنین و انسان های والائی در حد اوست.
بیانات در دیدار جمعی از مردم و کارگزاران نظام ۱۰/بهمن/۱۳۶۹
- خیلی چیز عظیمی است که یک جوان، حتّی برای یک لحظه، به دنیا و شیرینی ها و لذّت های دنیا التفات نکند و جوانی خود، نیرو، نشاط و روحیّه، طراوت و زیبایی خود، و هرچه دارد را در راه خدا مصرف کند! این حدّ اعلاست و دیگر از این بالاتر، حقیقتاً نمی شود.
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و کارگزاران نظام ۵/آذر/۱۳۷۵
- امیرالمؤمنین فرمود: «و لقد کنّا مع رسولاللَّه(صلّی اللَّه علیه و آله) نقتل ابائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا لایزیدنا ذلک الّا ایمانا و تسلیما و مضیّا علی اللّقم و صبرا علی مضض الألم»؛ ما در کنار پیامبر صلّی الله علیه و آله خالصانه و مخلصانه در مقابل کسان و نزدیکان خود می ایستادیم و برای خدا با آنان مبارزه می کردیم. «فلمّا رأی اللَّه صدقنا انزل بعدوّنا الکبت و انزل علینا النّصر»؛ وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای متعال این را از ما دید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز نمود.
بعد میفرماید: «ما قام للدّین عمود و لا اخضرّ للایمان عود»؛ اگر اینطور نبود، این کارها انجام نمی شد، یک شاخهی ایمان سبز نمی شد و یک پایهی دین بر سر پا نمیماند.
بیانات در خطبههای نمازجمعه ۱۶/فروردین/۱۳۷۰
- بعضی از محققین ادعا کرده اند که در تمامی جنگ های پیامبر صلی الله علیه و آله، فرماندهی کل بر عهده ی امیرالمؤمنین علیه السّلام بود؛ دیگران فرماندهی هایی بر بخش هایی داشتند؛ اما چون معیار و ملاک و علامت فرماندهی، پرچم ها بود، پیامبر اکرم همیشه پرچم اصلی را به دست امیرالمؤمنین می داد؛ یعنی این فرمانده کل است.
دیدار مسؤولان ستاد بزرگداشت سال امام علی (ع) ۱۸/آبان/۱۳۷۹
- مولوی در توصیف حرکت امیرالمؤمنین علیه السّلام در برابر اهانتی که عمرو بن عبدود نمود، می گوید:
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر ولی و هر وصی
بعد امیرالمؤمنین علیهالسّلام بلند شد؛ در جنگ حرکت کرد:
گفت من تیغ از پیِ حق میزنم
بنده حقّم نه مأمور تنم
بیانات در دیدار کارگزاران حج۱۳/اسفند/۱۳۷۶
- روزهای تلخ بعد از رحلت پیغمبر آغاز شد که هر از گاه قطعات فتنه، افق دیدها را چنان تاریک می کرد که نمی توانستند قدم از قدم بردارند. در چنین شرایطی امیرالمؤمنین بزرگ ترین امتحان های ایثار را داد.
امیرالمؤمنین در هنگام رحلت پیغمبر، امیرالمؤمنین مشغول انجام وظیفه شد. نه این که نمی دانست یک اجتماعی وجود دارد که سرنوشت قدرت و حکومت را در دنیای اسلام، آن اجتماع تعیین خواهد کرد؛ اما برای امیرالمؤمنین آن چه مطرح نبود، خود بود!
بیانات در خطبههای نماز جمعه ۸/اردیبهشت/۱۳۶۸
- امیرالمؤمنین در لحظه ی وفات پیامبر در جلسه ی تصمیم گیری که جلسه حساسی بود شرکت نکرد. اگر امیرالمؤمنین در سقیفه بنی ساعده شرکت می کرد، شاید سرنوشت دنیای اسلام و سرنوشت خلافت به گونه ای دیگر رقم می خورد.
- آنجایی که همه در این فکرند که حکومت دست چه کسی خواهد افتاد، علی خود را از میانه کنار می کشد. آنجا که همه حاضرند تا ببینند چه می توانند بکنند و چه تأثیری می توانند در تعیین حکومت آینده بگذارند، علی غایب است؛ علی مشغول یک وظیفه ی عزیز تر و شریف تر است و آن تجهیز پیامبر و تغسیل و تدفین پیامبر و بالأخره عمل به وصیّت پیامبر یعنی جمع کردن قرآن است.
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- امیرالمؤمنین در دوران بعد از استقرار مسئله خلافت، فرمود: «لَقَد عَلِمتُم أنّی أحَقُّ النّاسِ بِها مِن غَیری» می دانید که من از همهی مردم به خلافت شایستهترم. این را خود شماها هم می دانید. من دست روی دست خواهم گذاشت و تسلیم خواهم شد، «ما سَلِمَتْ أمورُ المُسلِمینَ» تا وقتی که احساس می کنم که امور مسلمین با سلامت در جریان است؛ تا وقتی میبینم کسی مورد ظلم قرار نمی گیرد، «وَ لَم یَکُن فیها جَورٌ الاّ عَلَیَّ خاصّة» تا وقتی که به مردم ظلم نشود و در جامعه ظلم و جوری وجود نداشته باشد و فقط من مظلوم واقع شوم. تا اینچنین است، من کاری به کار کسی ندارم. هیچ مزاحمتی و اعتراضی نخواهم کرد.
خطبه های نماز جمعه ۸/اردیبهشت/۱۳۶۸
- امیرالمؤمنین علیه السّلام در کنار خلفا و مسوولین قیام کرد، و به کمک و حمایت آنها برخاست برای اینکه خطرها را از اسلام دور کند. حضرت اینجا هم پا رو نفس خود گذاشت. وجیه المله بودن را انتخاب نکرد تا بنشیند کناری و مایه ی تضعیف آن کسانی شود که فعلا بار را بر دوش دارند.
- امیرالمؤمنین علیه السّلام با کمال قدرت وارد میدان شد، و بیست و پنج سال در تمام حوادث بزرگ دنیای اسلام شریک و سهیم بود. این یکی از نمونه های بارز از اغماض و ایثار و از خودگذشتگی امیرالمؤمنین علیه السّلام است.
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- در تمام مدت ۲۵ سال، امیرالمؤمنین با خلفا مبارزه نکرد. می فرماید: وقتی دیدم ظرفیت جامعه ی اسلامی گنجایش بگو مگوی من و رقبا را ندارد، کنار کشیدم.
- ۲۵ سال این کناره نشینی ادامه داشت. البته کناره نشینی به معنای خانه نشینی نبود. اینکه می گویند ۲۵ سال خانه نشینی، این خلاف است؛ هیچ وقت امیرالمؤمنین علیه السّلام خانه نشین نشد. همیشه در صحنه بود؛ مسؤولیت قبول می کرد؛ به ماموریت می رفت؛ مشاوره می داد، و کار راه اندازی می کرد. کسی خیال نکند که امیرالمؤمنین علیه السّلام قهر کرد و رفت در خانه نشست! به هیچ وجه این چنین نبود؛ بلکه او همیشه بالاترین مشورت ها را می داد.
بیانات روز ۱۹ ماه مبارک رمضان ۲۸/اردیبهشت/۱۳۶۶
- امیرالمؤمنین آن کسی است که قدرت برایش اصل نیست! آن کس که قدرت برایش اصل است به راحتی از اصول می گذرد؛ از دین می گذرد؛ دین برایش اصالتی ندارد. ما این را در روش های معمول و رایج دنیا مشاهده می کنیم. در مجامع اسلامی که دین اسلام مطرح است، گذشت از دین اسلام است و آنجایی که اسلام مطرح نیست، گذشت از همه ارزشها ست!
بیانات در ۲۰ ماه مبارک رمضان ۷/آبان/۱۳۶۸
- تا زمان علی بن ابی طالب علیه السّلام چنین چیزی پیش نیامده بود که خود مردم بیایند در مسجد و بدون اینکه کسی به اینها خط بدهد و یا یک نیروی زور بالای سرشان باشد، یا تبلیغات خاصی شده باشد، خود مردم از روی دل و رغبت یک نفر را انتخاب بکنند. این فقط در مورد امیرالمؤمنین علیه السّلام پیش آمد.
بیانات در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- چقدر این روح بزرگ است! می فرماید: ای مردم! من را رها کنید و بروید سراغ دیگری! اگر دیگری را به حکومت انتخاب کنید، من وزیر او خواهم بود؛ من در کنار او خواهم بود.
- این فرمایشی است که امیرالمؤمنین علیه السّلام در آن روزها کرد. اما مردم قبول نکردند و واقعاً نمی توانستند غیر از امیرالمؤمنین کس دیگری را به حکومت انتخاب کنند.
خطبه های نماز جمعه ۸/اردیبهشت/۱۳۶۸
- می فرماید: آنقدر مردم اطراف من جمع شدند که امام حسن و امام حسین (دو فرزندی که هر دو جوان بودند) کوبیده شدند. از بس مردم فشار آوردند، لباسم پاره شد.
- فشار مردم برای این است که امیرالمؤمنین را شایسته ترین کس می دانند که می تواند امور مردم را اداره کند. از اول در میان مردم و با مردم بود؛ دارای فکر الهی؛ دارای فضیلت سبقت به اسلام و فضایل فراوانی که دیگران آن فضایل را نداشتند. امیرالمؤمنین با یک چنین وضعی به حکومت می رسد و از اولین لحظاتی که این حکومت الهی آغاز می شود، همه ی گفته ها، توصیه ها، فرمان ها، کردارها و رفتارها در جهت خیر عامه ی مسلمان ها است.
خطبه های نماز جمعه ۱۰/تیر/۱۳۶۲
- امیرالمؤمنین برای پذیرش خلافت دلایلی داشت؛ یکی همان جمله ی آخر خطبه ی شقشقیه است:
حالا که شما می خواهید و اصرار می کنید و کسان زیادی کمک من می کنند و من هم می دانم که خدا پیمان گرفته از دانایان و از آگاهان که تحمّل سیری ظالم و گرسنگی مظلوم را نکنند، لذا قبول می کنم.
- در آن زمان، امیرالمؤمنین علیه السّلام چنین واقعیتی را مشاهده می کرد که ستم گرانی از راه ستمگری سیرند و عده ای مظلوم واقع شده اند و به خاطر ستمگری دسته ی اول گرسنه اند؛ و این قابل تحمل نیست. چون یک چنین مسؤولیتی متوجه او هست، قبول می کند. این یک انگیزه است.
بیانات در ۲۱ ماه مبارک رمضان ۳۰/اردیبهشت/۱۳۶۶
- امیرالمؤمنین در جمله ای دیگر می فرمایند: خدایا! تو خود می دانی که ما به قصد قدرت و حکومت وارد این میدان نشدیم؛ به قصد پول جمع کردن و گردآوری زخارف دنیوی نیامده ایم. بلکه فقط برای این است که دیدیم نشانه های هدایت جابجا شده. این آدرس هایی که انسان در جاده زندگی باید به آنها نگاه کند، تا به منزل برسد، این آدرس ها را عوض و جابجا کردند؛ بعضی از این نشانه ها را کندند. من می خواهم با زمامداری و به دست گرفتن قدرت، این آدرس ها و نشانه های دین را به جای خودش برگردانم.
- امیرالمؤمنین علیه السّلام می خواهد با به دست آوردن قدرت، انحراف ها را که در آن زمان واقع شده بود، از بین ببرد. راه اسلام را راه مستقیمی بکند که پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را به آن راه دعوت کرده بود. می فرماید: می خواهیم اصلاح کنیم و فساد به وجود آمده را ریشه کن کنیم.
بیانات در ۲۱ ماه مبارک رمضان ۳۰/اردیبهشت/۱۳۶۶
- یکی از مهم ترین ویژگی ها و ممیّزه های حکومت الهی این است که در آن، قبضه کردن قدرت اصل نیست؛ بلکه پیاده کردن اصول و عمل به دین خدا اصل است. امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از آن که به حکومت رسید، در مسیر عزیمت به جنگ جمل در خیمه ای نشسته بود و کفش خود را با دست وصله می زد. ابن عباس به آن حضرت عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! مگر این کفش چه می ارزد که آن را پینه می زنی؟ بی انداز دور و یک جفت کفش برای خودت تهیه کن! حضرت جواب این حرف را نداد. حالا ابن عباس یک پیشنهادی کرده بود و یک حرفی زده بود؛ حضرت هم اگر می خواست کفش نو بخرد که بلد بود. فورا از اینجا امیرالمؤمنین علیه السّلام استفاده کرد و ابن عباس را به یک توجه اساسی کشاند؛ گفت: به نظر تو این کفش چقدر می ارزد؟ ابن عباس گفت: هیچ قیمتی ندارد. این کفش کهنه ای که سوراخ سوراخ است، هیچ قیمتی ندارد!
حضرت فرمود: ابن عباس! این حکومت و این قدرتی که دست من است، به خودی خود از این کفش برای من بی ارزش تر است؛ مگر اینکه با این حکومت، حقی را اقامه کنم یا باطلی را از بین ببرم!
یعنی حکومت و قدرت، به خودی خود برای من هیچ ارزشی ندارد؛ بلکه حکومت یک وسیله است برای رسیدن به هدف ها، آرمان ها، و ارزش ها.
این خصوصیت حکومت حق است و این خصوصیت از راس قله که شروع می شود، همین طور تا پایین ترین دامنه های این بدنه ی قدرت – یعنی عوامل حکومت – بایستی ریزش کند و این روحیه و این اخلاق را ترویج نماید.
بیانات در ۲۰ ماه مبارک رمضان ۷/ آبان/۱۳۶۸
- هدف امیرالمؤمنین علیه السّلام از ورود در میدان قدرت و سیاست و زمامداری و قبول مسؤولیت فقط عبارت است از اقامه عدل. می خواهد در جامعه عدالت برقرار کند؛ اصلاح نماید و فساد را از بین ببرد؛ دین خدا را به همان شکلی که پیامبر ارایه کرده برگرداند؛ انحراف ها را و تحریف ها را از بین ببرد؛ و این بدون قدرت ممکن نیست و وقتی می بیند کسانی آمده اند و درخواست می کنند، قبول می کند و وارد عرصه می شود.
بیانات در ۲۱ ماه مبارک رمضان ۳۰/اردیبهشت/۱۳۶۶
- امیرالمؤمنین علیه السّلام وقتی پا گذاشت روی منبع خلافت، اول حرف این بود: هر ذلیلی، هر مظلومی، هر ستم کشی از نظر من عزیز است و حق او در اولویت است تا وقتی که تا وقتی که حق او از ظالم بگیرم و به عکسش ظالم – ولو در مقام عزت قرار داشته باشد – پیش من ذلیل است تا حق را از او بگیرم؛ بعد می شود مثل مردم عادی. فرمود: ان اموالی را که در دوره ی گذشته گرفتید و ناحق بوده، باید پس بدهید؛ حتی اگر با این اموال، کنیز خریده و یا ازدواج کرده باشید و یا آنها را در مصارف زندگی خرج کرده باشید. این ها مال بیت المال و مال مردم است. باید پس بدهید! این حکومت امیرالمؤمنین است.
در مقابل چنین روشی، آن کسانی که خیالات دیگری داشتند چه حالی پیدا می کنند؟ بعضی خیال کرده بودند که علی بن ابی طالب هم مثل دیگران یک مقامی، حکومتی یا ولایتی به آنها خواهد داد. اما امیرالمؤمنین قرص و محکم ایستاد. شب آمدند با وی صحبت کردند؛ حضرت اموال بیت المال را می شمرد؛ چراغ را خاموش کرد! گفتند: این چه کاری است؟ فرمود: این چراغ بیت المال است. خاموش کردم، چون حرف ما حرف خصوصی است!
این روش را دیدند، فهمیدند با این نمی شود ساخت. چه کسانی نمی توانستند بسازند؟ عمار؟ اویس قرن؟ صعصعه بن صوحان؟ نه؛ اینها می توانستند، اینها مردم معمولی بودند، آدم های عادت نکرده به رفاه و زندگی اشرافی و غارت نکرده بیت المال بودند، اینها می توانستند با علی بسازند. آن کسانی که ایمان قوی داشتند سابقه بدی نداشتند در اموال شان از اموال بیت المال چیزی نبود، آن کسانی که می خواستند روزی حلال خوری کنند، اینها می توانستند با علی بسازند. کسانی نمی توانستند با علی بسازند که دستشان زیر کارد مظالم بیت المال بود. آنها می دیدند که علی بُرّنده است، و قاطعیت دارد و اقدام می کند.
بیانات در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- در یک جمله ای که امیرالمؤمنین در اول خلافت به طلحه و زبیر فرمود، همه چیز را روشن کرد؛ طلحه و زبیر پیش امیرالمؤمنین آمدند و گفتند: یا امیرالمؤمنین! چرا درباره ی استاندارها و فرماندارانی که نصب میکنی، با ما مشورت نمی کنی؟ باید با ما هم مشورت کنی و از ما نظر بخواهی!
- امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمود: من به این خلافتی که شما با من بیعت کردید علاقه اس نداشتم. شما بر من تحمیل کردید و با من بیعت کردید؛ از من خواستید که این بار را به دوش بگیرم و حال که این بار را بر دوش گرفتم، نظرت الی کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتّبعته؛ من نگاه کردم به قرآن دیدم که قرآن، مقرراتی و قوانینی برای ما نصب کرده. من از این قوانین و مقررات پیروی کردم و ما استنّ النّبیّ صلی الله علیه وآله فاقتدیته؛ نگاه کردم سنت پیامبر را و رویه ای را که پیامبر در زمان حکومت خودش بنا نهاده بود، آن رویه را هم پیروی کردم. من دیگر احتیاجی نداشتم که از رای شما و با رای دیگران پیروی بکنم.
خطبه های نماز جمعه ۱/تیر/۱۳۶۳
- رسم مالیِ زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام این بود که پولی که از غنایم جنگ ها و زکات در بیت المال جمع می شد، تقسیم می کردند و به صورت سرانه به اشخاص می دادند، و قبل از خلافت حضرت رسم شده بود که به بعضی بیشتر بدهند.
امیرالمؤمنین آمد و گفت: هر کس متدیّنتر و مؤمنتر است، اجرش با خدا! هر کس توانایی بیشتری دارد، تلاش می کند و مال کسب می کند؛ اما من بیتالمال را بالسّویه تقسیم میکنم.
بعضی ها آمدند نصیحت کردند و گفتند یا امیرالمؤمنین! این کاری که شما می کنید شما را شکست می دهد و یک عدّه در مقابل شما قرار می دهد. حضرت فرمود: «أ تأمرونی أن أطلب النّصر بالجور فیمن ولّیت علیه من اهل الاسلام واللَّه لا أطور به ما سمر سمیر و ما أمّ نجم فی السماء نجماً».
فرمود: شما از من میخواهید که در حوزه ی حکومت خود، پیروزی را با ظلم به دست آورم؟ آری؛ من این پیروزی را نمی خواهم.
امیرالمؤمنین این طرفداری را که بناست به خاطر ظلم و جور باشد نمی خواهد. فرمود: «واللَّه ما أطور به ما سمر سمیر»؛ من هرگز چنین کاری را نخواهم کرد.
بیانات در خطبه های نماز جمعه ۲۱ رمضان ۱۶/آذر/۱۳۸۰
- عقیل خدمت امیرالمؤمنین آمد. حضرت می فرماید: رنگ صورتش از فقر برگشته بود. گفت: مقداری از این گندم بیت المال را که در اختیار توست، به من بده، ببرم برای بچه هایم که بخورند!
امیرالمؤمنین علیه السّلام به عقیل می گوید: بیا برویم در بازار کوفه، درب یکی از دکان ها را باز کنیم، مقداری پول از تاجری را بر داریم! عقیل گفت: یا علی! تو می گویی دزدی کنیم؟ حضرت فرمودند: فرقش چیست؟ این هم که تو به من می گویی دزدی است!
دیدار مسؤولان استان اراک ۲۷/آبان/۱۳۸۹
- در تمام مدت چهار سال و ده ماه که امیرالمؤمنین دوران حکومت دشوار خود را گذراند، سلسله حوادثی پیش آمد و مشکلاتی پیدا شد که کار را برای افراد کم عمق و سطحی و ضعیف الایمان مشکل می کرد. شاید بتوان گفت که یک از مشکلات عمده ی دوران امیرالمؤمنین همین بود. حوادث چنان سریع پیش می آمد و به قدری پیچیده بود که آدم های ساده و سطحی نگر و کسانی که تحلیل درستی از قضایا نداشتند مثل خاشاکی که در جریان سیل قرار بگیرد اختیار از دستشان خارج می شد و به دنبال جریانات جامعه کشانده می شدند و می رفتند!
خصوصیت عمده ی زمان امیرالمؤمنین این بود که در این دوران، فتنه های سیاه و تاریکی بر زندگی مردم سایه انداخته بود. همانطور که پیامبر صلوات الله علیه و آله فرموده بودند فتنه ها مثل پاره های شب تاریکی بر زندگی مردم سایه انداخته بود.
فتنه آن حادثه ای است که در نگاه اول حق و باطل در آن روشن نیست. البته چنین نیست که در فتنه ها انسان ها نتوانند حق و باطل را پیدا کنند؛ اگر چنین بود که تکلیف ساقط می شد. انسان ها در دوران فتنه هم می توانند حق را از باطل تمیز بدهند لیکن به شرط تدبّر، فکر کردن، سنجش صحیح اوضاع و تابع هوای نفس نشدن. اگر کسی حب و بغض های سطحی و شخصی را در دوران فتنه کنار بگذارد و واقعاً تسلیم حقیقت گردد چنین کسی می تواند حق را حتی در دوران فتنه هم پیدا کند؛ لیکن مشکل است و کار آسانی نیست. بسیاری در دوران فتنه واقعاً می لغزند. فته مثل گرد و غبار است؛ وقتی دو دسته به جان هم می افتند و گرد و غبار تمام فضا را فرا گرفت، تازه وارد نمی تواند بفهمد دوست کدام است و دشمن کدام است؛ غالباً فریب می خورند؛ اما همین تازه وارد اگر حواس خود رو جمع نماید و نشانه ها را بنگرد و علامت هایی را که دوستان را با آن می شناسند جستجو کند به شناخت خواهد رسید. ولی به هر حال فضای فتنه با یک فضای صاف و روشن و بدون غبار فرق دارد.
بیانات در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۵۹
- امیرالمؤمنین علیه السّلام با مردمی مواجه بود و با زمانی می گذراند که به هیچ وجه برای این شخصیت عظیم و این عدل شدید و این برجستگی در صفات انسانی و نفسانی نبودند.
در طول ۲۵ سالی که ما بین رحلت پیامبر و خلافت امیرالمؤمنین فاصله شد، خیلی چیزها عوض شده بود. خود حضرت در خطبه ی آغاز خلافت همین را فرمود: همان بلیّه ای که در دوران بعثت پیامبر بود، برگشته. این خیلی دردآور است. مراد از این بلیّه چیست؟ بلیّه این است که ارزش های اسلامی و مکتب فراموش اسلام فراموش شده بود؛ ارزش تقوا از یاد رفته بود، اسم تقوا و ادعا و شعار تقوا بود؛ اما در جامعه حقیقت نبود. ارزش ایمان کمرنگ شده بود. ارزش منفی مال دوستی و مال پرستی از یاد رفته بود.
در بین کسانی که قبل از امیرالمؤمنین زمام کارها را در رده های مختلف در دست گرفته بودند افراد فاسق و فاجر نیز بودند. در همین شهر کوفه ای که علی بن ابی طالب علیه السّلام بعدها آنجا را برای خودش پایتخت و مرکز حکومت قرار داد، ولید بن عقبه استاندار بود. آن وقت استاندار، امام جماعت و جمعه هم بود و وظایف شرعی را هم انجام می داد. ولید یک فرد فاسق، فاجر و شراب خواره ی متهتّکی بود که حاکم شهر کوفه شده بود. یک شب مست بود و هنگام صبح برای نماز صبح به مسجد آمد. خیل حالش خوش بود، نماز صبح را به جای دو رکعت چهار رکعت خواند! به او گفتند نماز صبح دو رکعت است و شما چهار رکعت خواندید؛ گفت: امروز حالم خوش است. می خواهید باز هم بخوانم! چنین کسی در مقام حکومت شهری است که حالا علی بن ابی طالب در آن شهر می خواهد آیات الهی را بر دل های مردم بنشاند و دوباره نازل کند.
در همان زمان کسانی بودند که برای گرفتن استانداری معامله می کردند. پول و امکانات می دادند که حکومت یک منطقه ای را بگیرند! ارزش های اسلامی در چنین جامعه ای به چه حال و روزی می فتد؟
امیرالمؤمنین علیه السّلام بعد از چنین دورانی سر کار آمده و می خواهد حکومت کند.
بیانات در ۲۱ ماه مبارک رمضان ۳۰/اردیبهشت/۱۳۶۶
- دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود. امیرالمؤمنین می فرماید: «ولکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی لشّیطان علی أولیائه».
- صفوف در دوران پیامبر، صفوف صریح و روشنی بود. آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یک یک مهاجرین از آنها خاطره داشتند: او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبهه ای نبود. در نقطه مقابل مسلمانان، یهودیان بودند؛ توطئه گرانی که همهی اهل مدینه - از مهاجر و انصار - با توطئه های آنها آشنا بودند. غباری در صحنه نبود. در چنین شرایطی جنگ آسان است و حفظ ایمان هم آسان است.
- اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانی در مقابل وی قرار گرفتند؟ خیال می کنید آسان بود که افراد بزرگی جزو پای بندهای به ولایت امیرالمؤمنین نمانند! همین «ربیع بن خثیم» و آنهایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این جنگ ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم! اینجاست که قضیه سخت است.
- وقتی غبار غلیظ تر می گردد، میشود دوران امام حسن؛ باز در دوران امیرالمؤمنین، قدری غبار رقیق تر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر - آن افشا گر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین- بودند. هر جا حادثه ای اتفاق می افتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابهی پیامبر بودند که میرفتند حرف میزدند، توجیه میکردند و لااقل برای عده ای غبارها زدوده می شد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که می توانند شعارها را بر هدف های خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.
دیدار فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ۲۷/شهریور/۱۳۷۰
- در دوران امیرالمؤمنین حق و باطل در هم رسوخ کردند و حق و باطل لباس های مشابه پوشیدند. مصیبت امیرالمؤمنین اختلاط و انتزاج و اشتباه حق و باطل است. لذا در جنگ های امیرالمؤمنین بخش عمده ای از تلاش های حضرت که در میدان جنگ انجام می داد تلاش برای حرف زدن بود. در جنگ های پیامبر چنین نبود که باید حرف بزنند، نطق کنند؛ باید جنگ می کردند. قضایا روشن بود؛ شمشیر را به دست می گرفتند و مشغول جنگ می شدند. اما در جنگ های امیرالمؤمنین – جنگ صفین، جنگ جمل و حتی جنگ نهروان – آن چنان قضایا به هم پیچیده بود که امیرالمؤمنین بخش عمده ای از وقت را صرف حرف زدن می کرد. هم خود و هم یاران نزدیکش مثل عمّار یاسر حرف می زدند.
- عمّار یاسر در دوران امیرالمؤمنین علیه السّلام آن سنگ محک حق و باطل است. هر جا یک مشکل پیچیده ای برای ذهن مردم رخ می داد، عمّار بود که مثل یک قهرمان جلو می آمد، حرف می زد، بحث می کرد، استدلال می کرد.
دیدار مردم قم ۱۸/دی/۱۳۶۷
- اگر دوران پنج ساله ی حکومت امیرالمؤمنین با دقت مورد بررسی قرار گیرد به عنوان جمع بندی نهایی می توان به این نکته رسید که: «تحلیل سیاسی» مردم ضعیف بود. البته در درجهی بعد، عوامل دیگری هم بود؛ اما مهمترین مسأله این بود. در آن دوران خیلی از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پای هودج امّالمؤمنین در مقابل علی علیهالسّلام جنگیدند و کشته شدند! بنابراین، تحلیل غلط بود.
دیدار فرماندهان سپاه پاسداران ۲۷/شهریور/۱۳۷۰
- در زمان پیامبر، جنگ ها، صف کشی ها و جناحبندی ها واضح بود؛ کفر بود و ایمان، شرک بود و توحید. شرک واضح بود، منافقانی هم که بودند، منافقان شناخته شده ای بودند: منافقانی که در مدینه بودند، منافقانی که از مدینه فرار کردند و به طرف مکه رفتند؛ «فما لکم فی المنافقین فئتین و اللَّه ارکسهم بما کسبوا». انواع و اقسام منافقان در زمان پیامبر بودند؛ منافقانی که تا اشتباهی می کردند، درباره ی آنان آیه ای نازل میشد و حقایق روشن می گردید؛ پیامبر بیان می کرد، همه می فهمیدند؛ اشتباهی در کار نمیماند.
اما در زمان امیرالمؤمنین، بزرگترین مشکل، وجود یک جناح علی الظاهر مسلمان، با همهی شعارهای اسلامی بود که در اساسیترین مسألهی دین منحرف بودند.
- اساسیترین مسألهی دین، مسألهی ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایهی توحید است. ولایت، یعنی حکومت؛ چیزی است که در جامعهی اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پیامبر، و از او به ولیّ مؤمنین میرسد. آنها در این نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقیقت را نمی فهمیدند؛ هرچند ممکن بود سجده های طولانی هم بکنند! همان کسانی که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانی در خراسان و مناطق دیگر ساکن شدند، سجدههای طولانیِ یک شب یا ساعتهای متمادی میکردند؛ اما فایدهاش چه بود که انسان امیرالمؤمنین را نمی شناختند، خط صحیح را - که خطّ توحید و خطّ ولایت است – نمی فهمیدند و می رفتند مشغول سجده می شدند! این سجده ها چه ارزشی دارد؟
- بعضی از روایات باب ولایت نشان میدهد که اینطور افرادی اگر همهی عمرشان را عبادت بکنند، اما ولیّ خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسیر را با انگشت اشارهی او معلوم نمایند، به نتیجه ای نمی رسند! «و لم یعرف ولایة ولیّاللَّه فیوالیه و یکون جمیع اعماله بدلالته». این، چه طور عبادتی است؟!
امیرالمؤمنین با چنین افرادی درگیر بود.
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۲۶/فروردین/۱۳۷۰
- کسانی با امیرالمؤمنین درگیر شدند که رسیدن به مقام برایشان اهمیت پیدا کرده بود. بیست و پنج سال از رحلت پیغمبر گذشته بود و خیلی از خطاها و اشتباهات شروع شده بود. اگر بیست و پنج سال فاصله نشده بود، امیرالمؤمنین علیه السّلام که نفسش نفس پیامبر است، برای ساختن آن جامعه مشکلی نداشت. اما با جامعهای مواجه شد که: «یأخذون مال الله دولا و عباد الله خولا و دین الله دخلا بینهم» جامعهای است که در آن، ارزش ها تحتالشّعاع دنیاداری قرار گرفته است. این جامعه است که امیرالمؤمنین علیه والسّلام، وقتی میخواهد مردم را به جهاد ببرد، آن همه مشکلات و دردسر برایش دارد!
اکثر خواص دوران امیرالمؤمنین یعنی کسانی که حق را میشناختند - کسانی بودند که دنیا را بر آخرت ترجیح می دادند! نتیجه این شد که امیرالمؤمنین علیه والسّلام مجبور شد سه جنگ به راه بی اندازد، و عمر چهار سال و نه ماه حکومت خود را دائماً در این جنگ ها گذراند.
بیانات در دیدار فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) ۲۰/خرداد/۱۳۷۵
- جنگ بین دو گروهی که هر دو نماز می خواندند و روزه می گیرند، هر دو به پیامبر معتقدند، هر دو به قبله معتقدند، هر دو ادعای قرآن دارند و قرآن می خوانند، فقط در زمان امیرالمؤمنین اتفاق افتاد!
هیچ کس این جرأت را نداشت که با کسانی که در لباس مسلمانی خودشان را پنهان کرده بودند و باطن کافر خویش را پوشانده بودند و با رهبرانی که پست سر یک توده ناآگاه مخفی کرده بودند، بجنگند. این کار را امیرالمؤمنین انجام داد و این نهایت قاطعیت و شجاعت آن حضرت بود.
بیانات در ۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۷/اردیبهشت/۱۳۶۷
- یکی از خصوصیات بسیار بارز دوران امیرالمؤمنین عبارت بود از چهره های منافقانه ی بسیار درخشان که با نام اسلام، علیه اسلام حرکت می کردند و به نام اسلام، در مقابل اسلام مجسّم می ایستادند! از قدرتمند ترین آدم ها تا آدم های معمولی در این طیف قرار داشتند.
- هیچ دوران دیگری از دوران های تاریخ صدر اسلام را ما نمی بینیم که یک چنین مشکل بزرگی به قدر دوران امیرالمؤمنین وجود داشته باشد. امیرالمؤمنین در حالی که قرآن مجسّم و اسلام مجسّم بود به وسیله ی کسانی معارضه می شد که آن ها هم دم از اسلام می زدند؛ در حالی که اسلام آنها با اسلام علی علیه السّلام ۱۸۰ درجه تفاوت داشت!
چهره هایی که با نام اسلام و به برکت اسلام قدرت گفته بودند و در مقابل اسلام حقیقی قد علم کرده بودند؛ و همچنین جمعیت هایی به نام اسلام، ولو بدون قدرت، اما با شعارهای اسلامی – مثل خوارج – در مقابل اسلام علی علیه السّلام قد برافراشته بودند.
بیانات در جمع لشکر ۵ خراسان ۲۷/مرداد/۱۳۶۷
- جنگ جمل از موارد روشن فتنه است. عایشه، طلحه و زبیر شخصیت های کوچک و کم اهمیتی نبودند. زبیر کسی بود که وقتی کشته شد، امیرالمؤمنین به شمشیر زبیر نگاه کرد و فرمود: این شمشیر چه روزهایی که غبار غم را از چهره ی پیامبر زدوده بود!
- جنگ جمل قابل مقایسه با جنگ بدر نیست. در جنگ بدر آنهایی که در اطراف پیامبر بودند می فهمیدند که افرادی که در مقابل قرار دارند چه کسانی هستند. آنها کافر بودند و می گفتند: أعل هُبُل، أعل هُبُل. یعنی سربلند باد هُبُل! معلوم بود کسانی که برای هُبُل و بت شعار می دهند با کسانی که برای الله زندگی می کنند جنگ دارند، مسأله واضح بود. اما آن کسانی که اطراف طلحه و زبیر بودند، أعل هُبُل که نمی گفتند. آنها می دیدند که زبیر پسر عمه ی پیامبر و طلحه یار دیرین پیامبر و جزء اولین مسلمان هایی که به پیامبر ایمان آوردند و با پیامبر هجرت کردند و در جنگ ها با پیامبر شمشیر زدند و در دوران خلفای سه گانه همیشه از عزّت و احترام و عظمت برخوردار بودند. اینها در مقابل علی علیه السّلام ایستاده اند. طبیعی است که یک آدم سطحی که قدرت تحلیل ندارد اینجا گیر می کند.
- اما آیا راه برای فهمیدن حقیقت وجود دارد؟ چرا. اصولی که باید به آنها توجه شود تبیین شده است. باید شخصیت علی را الان در مقابل طلحه و زبیر است با این دو نفر مقایسه کنیم و بسنجیم تا حق معلوم شود.
- امیرالمؤمنین کسی بود که برای رسیدن به قدرت و وجهه و محبوبیت هیچ تلاشی نکرد. اما وقتی طلحه و زبیر به بصره رسیدند با هم دعوا کردند که کدام یک امام جماعت شوند و این اختلاف تا آنجا پیش رفت که عایشه از پراکندگی لشکر هراسان شد. این را مردم می دیدند. آیا نباید مردم بفهمند و درک کنند؟
بیانات در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- اولین کسانی که از امیرالمؤمنین جدا شدند طلحه و زبیر بودند. آنها به مکه رفتند و با عایشه – ام المؤمنین – هم فکر و هم مرام شدند و گفتند که ما در پی خونخواهی عثمان باشیم! عجب این است که اینها تا در مدینه بودند هیچ دفاعی از عثمان نکردند و کاملا خونسرد و بی تفاوت ماندند تا عثمان کشته شود اما بعد از کشته شدن وی به مکه رفتند و فریاد قتل عثمان را بلند کردند و گفتند که ما باید به خونخواهی عثمان برخیزیم و با علی بجنگیم!
بیانات در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- یک نمونه روشن از قاطعیّت حضرت علی علیه السّلام مقابله با کسانی است که برخورد با آنها کار هیچ کس جز علی بن ابی طالب نبود! طلحه و زبیر و بالاتر از اینها عایشه از موقعیت ویژه ای برخوردار بودند؛ منطق حضرت این بود که او کار خلافی کرده و باطل است و من بر حقم، لذا می روم مبارزه میکنم ولو بَلَغَ ما بلغ، به هر جا رسید برسد.
بیانات در ۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۷/اردیبهشت/۱۳۶۷
- بعد از آنکه امیرالمؤمنین از حرکت لشکر جمل به سوی بصره اطلاع پیدا کرد از مدینه حرکت کرد و به مردم کوفه نامه نوشت که بیایید که می خواهیم برویم با کسانی که بیعت را شکستند بجنگیم! مردم کوفه هم آمدند و به لشکر امیرالمؤمنین پیوستند. کوفی ها در اینجا خیلی خوب امتحان پس دادند و بسیاری از قبایل آمدند و اطراف امیرالمؤمنین را محکم گرفتند.
بیانات شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- وقتی سپاه امیرالمؤمنین بصره را محاصره کردند حضرت حاضر نبود اقدام به جنگ کند و در صدد نصیحت و موعظه ی مخالفان بود. طلحه و زبیر را خواست و آنها را قسم داد به قول پیامبر، سپس آنها را به بیعت خودشان یادآوری کرد و پرسید مگر شما با من بیعت نکردید؟ بعد از بیعت شما با من که حادثه ای رخ نداده. اگر حادثه ای بوده قبل از بیعت بوده. پس چرا از اول بیعت کردید؟
سخنان امیرالمؤمنین موجب شد زبیر که خوش جنس تر بود پشیمان شود و میدان را ترک کند. البته این کار کافی نبود. زبیر نباید میدان جنگ را ترک می کرد؛ باید مرد و مردانه پیش امیرالمؤمنین می آمد و می گفت: اشتباه کردم و مساله را خاتمه می داد. اما این کار را نکرد؛ دو لشکر را در مقابل هم گذاشت و گریخت. طلحه نیز مردد شده بود، که تیری به وی اصابت کرد و به قتل رسید؛ سپس لشکر عایشه منهزم شد.
بیانات شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- در بحبوحه جنگ و گرفتاری، که هر رزمنده ای همّتش این است ببیند چطور می تواند حمله کند و چطور می تواند از خودش دفاع نماید، یک نفر نزد امیرالمؤمنین آمد و مسألهای راجع به توحید پرسید. گفت در «قُل هو اللَّه احد» این کلمه «احد» یعنی چه؟ حالا این یک مسأله اصلی هم نیست. از اصل وجود خدا سؤال نکرد؛ یک مسأله فرعی را سؤال کرد. دوروبری های امیرالمؤمنین آمدند جلو که مرد حسابی، حالا وقت این سؤالهاست!؟ حضرت فرمود: «نه؛ بگذارید جوابش را بدهم. ما برای همین میجنگیم.» یعنی جنگ امیرالمؤمنین، سیاست امیرالمؤمنین، جبههبندیِ امیرالمؤمنین، خون دلهای امیرالمؤمنین و همه خطوط اصلی که در حکومت خود انتخاب می کند، برای این است که دین خدا اقامه شود.
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۳۰/شهریور/۱۳۸۱
- امیرالمؤمنین عده ای را ماموریت داد که جناب عایشه را با احترام تمام به مدینه برگردانند، عده ای جوان صورت های شان رو بستند و اطراف مرکب عایشه را گرفتند و راه افتادند، عایشه گفت: ببینید علی بن ابی طالب همسر پیامبر را با این همه مرد تنها به مسافرت می فرستد! جوان ها آمدند جلوی عایشه، صورت خود را باز کردند عایشه دید اینها همه زن هستند و دخترهای جوانی اند که امیرالمؤمنین لباس رزم به آنها پوشانده است و دستور داده وی را به مقصد برسانند.
بیانات شب ۲۱ ماه مبارک رمضان ۹/خرداد/۱۳۶۵
- در جنگ جمل، چون طرف قضیه چهره های نامداری همانند طلحه و زبیر و عایشه بودند، عده ای از نزدیک ترین یاران امیرالمؤمنین در جنگ حاضر نشدند.
یکی از کسانی که حاضر نشد سلیمان بن صرد خزاعی است. این چهره نورانی که در کوفه جزو یاران امام حسین علیه السّلام بود و نتوانست خود را به کربلا برساند ولی بعد از شهادت آن حضرت، نهضت توّابین را شروع کرد و رفتند آن حوادث مهم را درست کردند و بعد هم به شهادت رسید. او در زمان امام حسن علیه السّلام جزو یاران امام حسن و در طول حکومت امیرالمؤمنین جزو یاران امیرالمؤمنین بود؛ اما در جنگ جمل نتوانست در کنار امیرالمؤمنین بجنگد.
بیانات در۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۷/اردیبهشت/۱۳۶۷
- افرادی در آغاز خلافت امیرالمؤمنین علیهالسّلام عرض کردند: «یا امیرالمؤمنین! بگذارید جناب معاویه بن ابی سفیان چند صباحی در رأس حکومت بماند» حضرت فرمود: «اگر من حاکمم، او نمیتواند استاندار این حکومت باشد؛ باید کنار برود.»
آنها امیرالمؤمنین علیهالسّلام را تخطئه کردند و گفتند بی سیاستی کرده! بعضی از نویسندگان تا امروز هم حتّی می گویند امیرالمؤمنین علیهالسّلام بی سیاستی کرد! اما خودشان بی سیاستند؛ امیرالمؤمنین علیهالسّلام بسیار پخته عمل کرد؛ برای اینکه معاویه بن ابی سفیان، مانند طلحه و زبیر نبود که اگر چنان چه آن امتیازی را که میخواست، به وی می دادند، او ساکت می نشست؛ نه.
- جبهه قاسطین در هیچ شرایطی با جبهه علوی نمی ساخت؛ در هیچ شرایطی هم نمی ساخت. هرچه امیرالمؤمنین عقب می رفت، او یک قدم جلو می آمد. آنها با هم نقطه تلاقی نداشتند، جز در میدان جنگ و امیرالمؤمنین علیهالسّلام این را میدانست.
لذا آن وقتی که جبهه قاسطین بعد از شهادت امیرالمؤمنین حکومت را به دست گرفت، با گذشت چند سال نشان دادند که ایده آل آنها در حکومت چیست. حکومت «حَجّاج بن یوسف» در همین کوفه به وجود آمد؛ حکومت یزید بن معاویه به وجود آمد! معلوم شد که آن جریان، جریانی نیست که بتواند در یک نقطه با جریان علوی تلاقی بکند.
بیانات در خطبههای نماز جمعه ۲۶/آبان/۱۳۸۷
- وقتی جمعی از دوستان امیرالمؤمنین به وی گفتند: از معاویه صرفنظر کن و بگذار او در حاکمیت شام باشد، حضرت قبول نکرد و گفت: معاویه یک عنصر ضد دین است. نه اینکه عنصر کاملی نیست؛ بلکه او ضدّ دین است.
- واقعاً مساله ی ،معاویه مساله ی یک حاکم معمولی نبود، مساله ی یک غدّه فاسد و خطرناک بود. برای این بود که حضرت به این نتیجه رسید که باید او را بردارد.
بیانات روز ۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۷/اردیبهشت/۱۳۶۷
- جنگ صفّین، جنگ امیرالمؤمنین با کانون بسیار مستحکم زور و زر به رهبری معاویه بود.
معاویه قدرت زیادی داشت؛ پول زیادی داشت، و مردم زیادی معاویه را قبول داشتند و آماده بودند برایش شمشیر بزنند. آنها کسانی بودند که اسلام را به وسیله ی معاویه فهمیده بودند. مردم شام تا چشم به اسلام باز کرده بودند معاویه را دیده بودند. ثروت زیادی هم در اختیار معاویه بود.
امیرالمؤمنین اینجا هم می توانست به گونه ای دیگر عمل کند؛ اما ترجیح داد که بر طبق تکلیف و وظیفه اش رفتار نماید و ملاحظاتی را که یک انسان برای آسایش و راحتی خود و برای رهایی خود از دردسر انجام می دهد، کناری نهاد و جنگ پر مشقّت و پر مرارت صفّین را پذیرا شد!
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- امیرالمؤمنین با لشکر نیرومندی به طرف شام حرکت کرد. معاویه هم حرکت کرد و در محلّی به نام صفّین به هم رسیدند.
امیرالمؤمنین تصمیم داشت با آنها نجنگد. تصمیم حضرت نصیحت کردن آنها بود، فرمود که من نصیحت شان می کنم، اگر قبول کردند و حرف در گوش و دلشان فرو رفت، شمشیر بر روی آنها نمی کشم و با آنها نمی جنگم.
- امیرالمؤمنین آنقدر جنگ را در صفّین به تاخیر انداخت که اصحاب امیرالمؤمنین برگشتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین، مگر تو از لشکر معاویه می ترسی که با او نمی جنگی؟ فرمود: من می ترسم؟ من در جوانی سینه ی مردان را به خاک مالیدم، من سال های سال است هیچ تهدیدی کرا از میدان بیرون نکرده است، من می ترسم؟ من هر روزی که جنگ را عقب می اندازم، به امید این است که شاید عدّه ای از اینها بصیرت پیدا کنند، به هوش بیایند، به من ملحق شوند و هدایت پیدا کنند.
- این دل مهربان امام چیست؟ در کنار آن قاطعیت، نسبت به گنهکار ها، اشتباه کرده ها و فریب خورده ها، با دل پر محبت رو به رو می شود و می گوید من ترجیح می دهم آن کسی که گمراه شده، به جای اینکه در گمراهی بماند و کشته شود، به دست من از گمراهی برگردد و هدایت شود.
- امیرالمؤمنین قصد داشت در صفّین اگر می تواند، مردم را هدایت بکند. اما لشکریان معاویه از اول وضعیّت را جوری کردند که آتش جنگ بر افروخته شد.
خطبه های نماز جمعه ۱/تیر/۱۳۶۳
- در بحبوحه جنگ صفین، مردی از لشکر معاویه آمد، صدا زد ک یا علی! با تو کار دارم! بیا جلو یک کلمه با تو حرف بزنم! حضرت رفتند جلو. گفت: یا علی! بیا برای خاطر خدا این جنگ را قطع کن! تو به سراغ کوفه برو و به حکومت خودت در آن ادامه بده، ما هم برویم سراغ شام خودمان. این همه مسلمان که کشته می شوند چه سودی برای تو دارد؟!
امیرالمؤمنین فرمود: ای مرد شامی! من میفهمم که نیت تو نصیحت است و قصد سویی نداری. اما بدان که من یا باید با معاویه بجنگم و یا «بما أنزل الله» کافر شوم. اگر با معاویه نجنگم کفر بما أنزل الله است!
- نگاه امیرالمؤمنین اینچنین است. او احساس می کند که برای حفظ دین باید با معاویه جنگید. مسئله، مسئله یک آدم فاسق و فاجر و چموش نیست. حفظ دین اجبار می کند که معاویه از صحنه خارج شود. وقتی امیرالمؤمنین چنین برداشتی دارد با قاطعیت تمام می جنگد و حتی بعد از آنکه مسئله حَکَمین پیش می آید و موجب می شود که امیرالمؤمنین در نزدیکی پیروزی نهایی دستش از پیروزی دور بماند و مجبور می شود به کوفه برگردد مجددا درصدد تهیه اسباب بر می آید و لشکر جمع می کند و اگر اجل مهلتمی داد و امیرالمؤمنین به شهادت نمی رسید مجددا به جنگ با معاویه می رفت. این قاطعیت امیرالمؤمنین است.
بیانات روز ۲۰ ماه مبارک رمضان ۱۷/اردیبهشت/۱۳۶۷
- ابن عباس می گوید: در صفین دیدم امیرالمؤمنین در بحبوحه جنگ به آسمان نگاه می کند. تعجب کردم چون در حال جنگ هر کسی باید حواسش به طور کامل به جنگ باشد؛ از کجا تیر می آید از کجا شمشیر می آید، چه کسی به طرفم می آید، فرمانده می نگرد که کدام گروه دچار ضعف هست تا به آنها مدد برسانند.
- ابن عباس می گوید: دیدم حضرت به آسمان نگاه می کند. گفتم: یا امیرالمؤمنین چرا به بالا نگاه می کنید؟! گفت: می خواهم ببینم ظهر شده تا نماز بخوانیم؟
گفتم: یا امیرالمؤمنین، اکنون وقت نماز است اما فعلا جنگ را ادامه می دهیم و نماز را بعد می خوانیم. حضرت رو کرد به من و گفت: نه. ما برای همین داریم می جنگیم. ما برای نماز، برای دین و برای ذکر خدا شمشیر می زنیم.
- این درس عجیبی است که خط را فراموش نکنیم. مبارزه ی ما برای اسلام، برای نماز، برای حکومت الله و برای حاکمیت خدا در دل و در زندگی ماست.
دیدار با خانواده های شهدای هفتم تیر ۱/تیر/۱۳۶۲
- بعد از آن که لشکریان امیرالمؤمنین نیروهای معاویه را عقب راندند و فشار سنگینی بر آنها وارد کردند تا آنجا که چیزی نمانده بود که خود معاویه و عمروعاص به قتل برسند با چاره اندیشی و حیله ی عمروعاص قرآن هایی را بر سر نیزه کردند تا بتوانند جنگ را موقتا فرو بنشانند و مردم را دعوت کردند که بیایید به این قرآن عمل کنیم.
- طبیعی است که امیرالمؤمنین تسلیم این فریاد فریب گرانه نمی شد. مالک اشتر هم در صف مقدم می جنگید. عده ای از کسانی که عیب شان خشک اندیشی و کوته بینی بود و البته بسیاری توأم با تعبّد و پایبندی مذهبی، به امیرالمؤمنین فشار آوردند که حال که این ها صلح می خواهند شما چرا به قرآن احترام نمی کنید و حکمیت قرآن را نمی پذیرید؟! آنها ظاهر قضیه را دیدند و به راستی که از بزرگترین مصیبت های امت اسلامی در همیشه ی زمان ها همین کوته بینی و کوته اندیشی بوده که حقایق را درست درک نمی کردند و فقط به ظواهر نگاه می کردند.
- به امیرالمؤمنین فشار می آوردند که باید تسلیم شوی حتی با شمشیر، علی علیه السّلام را تهدید کردند. امیرالمؤمنین که نمی توانست با سربازهای خودش بجنگد به مالک اشتر پیغام داد که برگردند و بدینگونه مسئله ی حکمیت در آنجا پایه ریزی شد و اردوگاه شام به سردمداری عمروعاص توانست توطئه و شیطنت را به نتیجه برساند.
- اما خود همین حکمیت که امیرالمؤمنین زیر فشار قبول کرده بود بهانه شد برای همان مقدّسینی که فشار آورده بودند به امیرالمؤمنین که بایستی حکمیت را قبول کنی. همان ها در یک چرخش سریع اعتراض کردند که چرا حکمیت را قبول کردی؟ یعنی به کاری که خودشان به دوش امیرالمؤمنین و مسلمان ها گذاشته بودند اعتراض داشتند!
خطبه های نماز جمعه ۱/تیر/۱۳۶۳
- نسلی که با پیامبر تربیت شده بودند آگاهی های عمیقی از اسلام داشتند. اما بیست و پنج سال از آن روزگار گذشته بود و در طول این ۲۵ سال، فتوحات گسترده و عظیمی در جهان اسلام واقع شده بود و سرزمین هایی از جمله عراق به قلمرو اسلامی وصل شده بود و نسل های جدیدی وارد اسلام شده بودند. در حالی که معلمی مثل پیامبر بالای سر آنها نبود. آنها احساسات اسلامی و ایمان اسلامی داشتند؛ اما آگاهی های اسلامی نداشتند و از حقایق اطلاع نداشتند. آنها نمی دانستند که از روز اول برسر این نهضت عظیم چه آمده است و قضایای صدر اسلام را از زبان هایی شنیده بودند که همه ی آن زبان ها مورد اطمینان نبودند.
- زمان پیامبر، زمان جدایی و تشخیص جناح حق و باطل بود. کفر در مقابل اسلام بود و لذا شبهه ای وجود نداشت. هر کس شمشیر به دست می گرفت می دانست که علیه کفر صریح می جنگد. اما زمان امیرالمؤمنین غبار آلودگی فضا بود، کفر صریح در مقابل اسلام صریح نبود. در جنگ صفین و در جنگ جمل، هر دو طرف کسانی بودند که نماز می خواندند، ذکر می گفتند، قرآن می خواندند. در میان آنها و در میان هر دو طرف چهره های معروف و مقدس وجود داشتند و بصیرت ها زیادی می خواست که انسان بتواند حق را از باطل تشخیص دهد.
در نتیجه مردمی ناآگاه و یا دارای آگاهی های کم، آن هم در زمانی غبار آلود و بصیرت طلب، مرتکب اشتباه شدند و نتیجه ی این اشتباه این شد که یه عده به تعبیر شهید مطهری خشکه مقدس و سطحی و قشری، با تمسک به یک آیه ی قرآن، در مقابل امیرالمؤمنین قیام کردند.
بیانات به مناسبت شهادت شهید مطهری ۱۱/اردیبهشت/۱۳۶۸
۱. پایبندی به ظواهر دین به صورت سطحی
- آن چیزی که خیال می کردند از دین است، به شدت به آن پای بندند و متمسّک بودند. این خصوصیت مختص زمان امیرالمؤمنین هم نیست، بلکه تقریبا تا یک قرن و نیم بعد هم که خوارج در دنیای اسلام بودند این گونه بودند .خوارج شناخته شده بودند به پایبندی شدید به آن اعتقادات اسلامی که خودشان و در عین حال در مواقع حساس لغزش های بزرگ هم داشتند! برجستگان خوارج در نقاط حساس می لغزیدند. ابن ملجم در مقابل زیبایی قطام لرزید و از این لغزش های آشکار در تاریخ زندگی خوارج و بزرگان شان، در موارد متعددی وجود دارد.
۲. طرح شعارهای جذاب و فریبنده
- خطیبان و ادیبان بسیار بزرگی در میان خوارج بودند که منبر می رفتند و خطبه می خواندند. همین الان اگر خطبه های آن ها را بخوانید و حرف های شان را مطالعه کنید مطالب بسیار خوش ظاهری خواهید دید، شعارهای فریبنده و ظواهر جذاب در سخنانشان فراوان است. عده ای راقبول دارند، عده ای را رد می کنند و مطابق عقایدی که دارند برای هر کدام دلیلی به ظاهر جذاب پیدا می کنند.
۳. گستاخی در برابر شخصیت ها
- خوارج در مقابل همه ی چهره های استاندارد تاریخ اسلام گستاخ بودند، هیچ کس در دایره ی اسلام نسبت به امیرالمؤمنین به گستاخی خوارج نبودند، البته بعدها معاویه دستور داد در منبرها امیرالمؤمنین را لعن کنند، اما آنهایی که لعن می کردند مزدور معاویه بودند و ایم یک کار سیاسی بود که انجام می دادند. اما کسانی که از روی ایمان و اعتقاد اینگونه نسبت به امیرالمؤمنین موضعگیری داشته باشند و او را کافر و مرتد بدانند این مخصوص خوارج است که ناشی از بی اطلاعی آنها بود که از صدر اسلام اصلا خبری نداشتند و نمی دانستند که اسلام چگونه به پیروزی رسید و چگونه حکومت اسلامی این قدرت را پیدا کرد، چه کسانی موجبات اعتلای کلمه ی اسلام بودند و اسلام چه مراحلی را پشت سر گذاشته است و چه کسانی در چه شرایطی به داد اسلام رسیدند. اینها را نمی دانستند و لذا در مقابل علی بن ابی طالب محکم می ایستادند و ابلهانه، ساده لوحانه، گستاخانه، کودکانه، علی بن ابی طالب را نقض می کردند و کنار می گذاشتند. ما در تاریخ اسلام سراغ نداریم کسانی را که این گونه در نفی چهره های مقدس اسلام با این قاطعیت و گستاخی و پر رویی اقدام کنند.
۴. دخالت در مسایل سیاسی
- خوارج، افرادی بودند که به مسایل جاری جهان اسلام و مسایل سیاسی توجه داشتند؛ به همه چیز کار داشتند: باید حکومت این گونه باشد، باید فلانی کس از صدر حکومت پایین بیاید، باید فلانی به خاطر فلان کار مجازات بشود. بالأخره در باب مسایل جامعه ی اسلامی و حاکم اسلامی و جنگ و صلح و چیزهای دیگر ادعا داشتند.
۵. توسل به خشونت
- یکی از خصوصیت خوارج، توسل به خشونت بود. کسی هست مبارزه می کند، کارهای تند هم در مقابله با کارهای سیاسی می کند، اما اهل خشونت نیست؛ ولی خوارج خشن بودند؛ بکشند، شکنجه کنند، شکم بدرند، شکم زن حامله را بدرند و بچه ی او را از شکمش بیرون آورند و سرش را محکم به زمین بکوبند و بگویند چون از نسل کسی است که منحرف و گناهکار است، اگر بزرگ شود همان گونه خواهد شد! آن مرد مومن حواری امیرالمؤمنین را ببرند لب رودخانه و سرش را ببرند تا خون او روی زمین نریزد و زمین را آلوده نکند! این خشونت های استثنایی مختص خوارج است!
بیانات به مناسبت شهادت شهید مطهری ۱۱/اردیبهشت/۱۳۶۸
- بسیاری از اصحاب امیرالمؤمنین که دل او را خون کردند، قدرت تحلیل نداشتند. قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود. یک آدم ناباب و بد جنس در عین حال زباندار پیدا می شد و مردم را به یک طرف می کشاند؛ شاخص را گم می کردند.
- امیرالمؤمنین میفرمود: «و لا یحمل هذا العلم الّا اهل البصر و الصّبر»؛ اول، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی.
بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم ۲۶/فروردین/۱۳۷۰
- در زبان ما خوارج را به مقدّس های متحجّر تشبیه می کنند؛ اما این عبارت اشتباه است. مقدّس متحجّر گوشه گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمیکند، این کجا و خوارج کجا؟ خوارج سر راه می گرفتند، می کشتند، می دریدند و می زدند؛ اگر اینها آدم هایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت. مصداق مقدّس مآب اصحاب عبداللَّه بن مسعود بودند که در جنگ می گفتند: «لالک و لاعلیک». اصحاب عبداللَّه بن مسعود، مقدس مآب ها بودند که به امیرالمؤمنین گفتند: در جنگی که تو بخواهی بروی با کفّار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می آییم و در خدمت تو هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی - با اهل بصره و اهل شام - ما در کنار تو نمی جنگیم؛ نه همراه تو می جنگیم، نه در کنار تو می جنگیم. امیرالمؤمنین اینها را چه کار کند؟ آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابداً، حتّی بد اخلاقی هم نکرد. خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست. امیرالمؤمنین قبول کرد و گفت لب مرز بروید و مرز داری کنید. عده ایی را طرف خراسان فرستاد. ربیع بن خثیم - خواجه ربیع معروف مشهد - ظاهراً آنطور که نقل می کنند، جزو اینهاست. با مقدس مآب های این طوری، امیرالمؤمنین بد اخلاقی نمیکرد و رهایشان میکرد بروند.
- اما خوارج مقدس مآب نبودند؛ آنها جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین، می زدند و می کشتند و مبارزه می کردند!
البته رؤسای خوارج عقب می ایستادند. اشعث بن قیسها و محمّد بن اشعثها همیشه عقب جبههاند و در جلو آدم های نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پُر کردهاند و شمشیر هم به دستشان دادهاند و میگویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می آیند، می زنند، می کشند و کشته می شوند؛ مثل ابنملجم که آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پُر کرده بودند و کافر شده بود. او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند. اتفاقاً یک حادثهی عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد. خوارج اینگونه بودند و تا بعد هم همینطور ماندند.
- در برخورد خوارج با خلفای بعد - مثل حجاج بن یوسف – به این نمونه توجه کنید: حجاج فردی سخت دل و بسیار قسی القلب بود. مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهلبیت و پیامبر و آل پیامبر بود. یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند. حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است. به او گفت: «أجمعت القرآن»؛ قرآن را جمع کرده ای؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده ایی؟ اگر به جواب های سربالا و تند این فرد توجه کنید، طبیعت اینها معلوم میشود. پاسخ داد: «أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را میفهمید، اما میخواست جواب ندهد. حجاج با همهی وحشیگری اش، حلم بخرج داد و گفت: «أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ میکنی؟ پاسخ شنید که: «أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت! دید که نه، مثل اینکه بنا ندارد جواب بدهد. حجاج پرسید: «ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ دربارهی امیرالمؤمنین عبدالملک چه میگویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفهی اموی. آن خارجی گفت: «لعنهاللَّه و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند! ببینید، اینها اینطور خشن و صریح و روشن حرف میزدند. حجاج با خونسردی گفت: تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که: «القیاللَّه بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با عملم ملاقات میکنم، تو خدا را با خون من ملاقات میکنی!
- برخورد با اینگونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بی افتند، مجذوبش میشوند. اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینند؛ کما اینکه در زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام شدند.
بیانات به مناسبت شهادت شهید مطهری ۱۱/اردیبهشت/۱۳۶۸
- در جنگ صفین و در لحظه های نزدیک پیروزی، آن وقتی که نیروهای امیرالمؤمنین لشکر معاویه را به شکست نهایی نزدیک کرده بودند و مالک اشتر در اعماق نیروهای دشمن شمشیر می زد و پیروزمندانه تکبیر می گفت، معاویه برای نجات خویش قرآن ها را بر سر نیزه ها کرد.
- خوارج کسانی بودند که با دیدن قرآن ها بر سر نیزه ها جنگ را تعطیل کردند و با شعار عوامانه و پوچ و توخالی که قرآن بین ما و آنهاست و آنها مسلمانند، چرا خون مسلمان ها را می ریزیم، آمدند اطراف امیرالمؤمنین را گرفتند و آنقدر بر حضرت فشار آوردند، حتی جان حضرت را تهدید کردند، تا این که امیرالمؤمنین مجبور شد بر خلاف میل خود و بر خلاف تشخیص خود، از روی اجبار، متارکه ی جنگ را قبول کند و مالک اشتر را دعوت کند که عقب بیاید، و بدین ترتیب حکمیت را بر امیرالمؤمنین تحمیل کردند. شرایط به گونه ای بود که دیگر حضرت نمی توانست با نیروهایی که ایمانشان متزلزل شده، به جنگ ادامه دهد و لذا مجبور شد متارکه کند و حکمیت را بپذیرد.
- بعد از پذیرش حکمیت، هنوز امیرالمؤمنین به کوفه برنگشته بود که همین افراد آمدند، شعار دادند که چرا حکمیت را قبول کردی؟ و نقض حکمیت را خواستار شدند. آنجا حکمیت را کفر انگاشتند و از حضرت خواستند که به دلیل ارتکاب این گناه بزرگ توبه نماید! گفتند ما توبه می کنیم و یا علی! تو هم باید توبه کنی!
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- رهبران خوارج و کسانی که در راس این گروه قرار داشتند افرادی دنیا طلب بودند که دنبال هوس ها و هواهایشان بودند؛ منافقینی بودند که نه علی را قبول داشتند، نه پیامبر را قبول داشتند و نه قران را قبول داشتند. در راس آنها اشعث بن قیس بود که یکی از چهره های معروف منافقین هست.
- بدنه ی عمومی خوارج تحت تاثیر همان رهبران منافق، آیات قرآن را می خواندند، شعارهای تند هم می دادند؛ اصول اسلامی را هم به رخ همه می کشیدند، و برای خودشان حق اجتهاد – حتی در مقابل کسی مثل امیرالمؤمنین – قائل بودند. چنین افرادی بدنه ی عمومی خوارج را تشکیل می دادند.
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- وقتی امیرالمؤمنین علیه السّلام به جنگ نهروان و جنگ با خوارج می رفتند، شب از اردوگاه که خارج شهر کوفه بود داخل شهر آمدند، یک نفر هم از اصحاب شان همراه شان بود. در یکی از کوچه ها عبور می کردند، شنیدند یک نفر با صوت حزین و گرم و شیوایی قرآن می خواندند. آیه ی أمن هو قانت اناء الّلیل را می خواندند. این شخصی که همراه امیرالمؤمنین علیه السّلام بود، گفت: یا امیرالمؤمنین، چه قرآنی! چقدر زیبا می خواند! من دلم می خواهد که یک مویی باشم در بدن این آدم!
حضرت فرمود: زود قضاوت نکن.
- روز جنگ نهروان شد، تعدادی از خوارج در نهروان کشته شدند. حضرت در میدان جنگ راه می رفت و با تأسف در بین این کشته ها حرکت می کرد، به اجسادی که افتاده بود نگاه می کرد و جمله ای می گفت.
رسیدند به جسدی که به صورت روی زمین افتاده بود، حضرت فرمود: این را برش گردانید، برش گرداندند. حضرت نگاهی کرد به آن شخصی که هم راهش بود که حالا جزو اصحابش بود، فرمود: این را می شناسی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: این همان شخصی است که آن شب به آن خوبی و سوزناکی قرآن می خواند: أمن هو قانت اناء الّلیل!
آری این از افرادی است که با امیرالمؤمنین یعنی قرآن مجسم، اسلام مجسم، جنگیده است!
بیانات درس تفسیر۳۰/تیر/۱۳۶۲
- شعاری که خوارج انتخاب کرده بودند، «لا حکم الّا لِلَّه» بود؛ یعنی حکومت فقط از آن خداست.
این آیه ی قرآن است که حکم و حکومت از آن خداست؛ اما اینها میخواستند چه بگویند؟ اینها میخواستند با این شعار، امیرالمؤمنین علیه السّلام را از حکومت خلع کنند. آن حضرت، نقشه آنها را افشاء کرد و فرمود: حُکم و حکومت مال خداست؛ اما اینها این را نمیخواهند بگویند. اینها میخواهند بگویند «لا امرة»؛ می گویند بایستی خدا بیاید مجسّم شود و امور زندگی شما را اداره کند. یعنی امیرالمؤمنین نباشد!
- این شعار دودستگی ایجاد کرد، و عدّه ای را از اردوگاه امیرالمؤمنین علیهالسّلام خارج کرد و به آن جماعت بدبخت نادان غافل ظاهربین و احیاناٌ مغرض و منافق ملحق کرد.
خطبه های نماز جمعه ۲۶/فروردین ۱۳۷۹
- امیرالمؤمنین با لشکر خویش به نهروان آمد و با آنها صحبت کرد، گفت: چرا با برادران تان می جنگید؟ چرا با ما می جنگید؟ چرا با قرآن و اسلام مقابله می کنید؟
- حضرت پرچمی نصب کرد و گفت: هر کسی بیاید زیر این پرچم بایستد در امان است. هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر آمدند زیر پرچم امان، و معلوم شد که اینها حرف حساب به گوششان نخورده بود، معلوم شد که تبلیغات گروهی و تبلیغات بسته ی تشکیلاتی نگذاشته بود که اینها سخن حق و منطقی امیرالمؤمنین را بشنوند. وقتی حرف های امیرالمؤمنین را شنیدند، متوجه شدند که مطالب درستی است و هشت هزار نفر هدایت شدند.
خطبه های نماز جمعه ۲/خرداد/۱۳۶۵
- جهت مکاتبه با دفتر، از قسمت ارسال نامه استفاده نمایید.
- به منظور استفتاء یا ارسال سوال شرعی، از قسمت ارسال سوال شرعی استفاده نمایید.
- جهت ارایه انتقاد و پیشنهاد به سایت دفتر، از قسمت ارتباط با پایگاه استفاده نمایید.
- از فرم زیر فقط برای ارایه نظرات در مورد محتوای همین صفحه استفاده نمایید.
- مسوولیت ارسال اشتباه بر عهده ارسال کننده آن است.