بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
بنده هم متقابلاً اين عيد سعيد و بزرگ را به همهى ملت عزيز ايران و به شما آقايان محترمى كه اينجا تشريف داريد و به مسؤولين كشور و به همهى كسانى كه در سراسر عالم براى ولايت اللَّه حركت و تلاش مىكنند و اشتياق به آن دارند، تبريك عرض مىكنم.
بدون شك روز «عيد غدير» اهميت بسيارى دارد. در روايات ما وارد شده كه عظمت اين روز، حتى از روز «عيد فطر» و روز «عيد قربان» هم بيشتر است. نه اينكه از اهميت آن دو عيد عظيم اسلامى چيزى كم بشود، بلكه به خاطر اينكه اين عيد حاوى يك مضمون والاتر است. اهميت اين عيدى كه طبق روايات ما برترين اعياد است، در همين است كه متضمن موضوع ولايت است. شايد بتوان گفت كه هدف از همهى زحماتى كه پيغمبراكرم و بزرگان دين و انبياء الهى عليهمالصّلاةوالسّلام، متحمّل شدهاند، استقرار ولايت الهى بوده است. گويا در روايتى از امام صادق عليهالصّلاةوالسّلام است كه در مقام هدف جهاد فى سبيلاللَّه مجموعهى تلاشهايى كه براى دين مىشود فرمودهاند: «ليخرج الناس من عبادة العبيد الى عبادت اللَّه و من ولايت العبيد الى ولايت اللَّه.» هدف اين است كه انسانها را از ولايت بندگان و بردگان با معناى وسيعى كه اين كلمه دارد خارج سازند و به ولايتاللَّه نائل كنند. منتها در موضوع عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد كه در باب ولايت، دو قلمرو اساسى هست: يكى قلمرو نفس انسانى است كه انسان بتواند ارادهى الهى را بر نفس خودش ولايت بدهد و نفس خود را داخل ولايت اللَّه كند. اين، آن قدم اوّل و اساسى است و تا اين نشود، قدم دوم هم تحقّق پيدا نخواهد كرد.
جانب و مرحلهى دوم اين است كه محيط زندگى را در ولايتاللَّه داخل كند. يعنى جامعه، با ولايت الهى حركت كند. هيچ ولايتى ولايت پول، ولايت قوم و قبيله، ولايت زور، ولايت سنّتها و آداب و عادات غلط نتواند مانع از ولايتاللَّه شود و در مقابلولايتاللَّه عرض اندام كند.
آن نكتهاى كه عرض كردم بالخصوص در اين روز وجود دارد، اين است كه كسى كه در اين روز معرّفى شده؛ يعنى وجود مقدّس اميرالمؤمنين، مولاى متقيان سلاماللَّهعليه، در هر دو منطقهى ولايت، يك الگو و شخصيت ممتاز است. هم در ولايت بر نفس خود و به مهار كشيدن نفس خود كه عرض كرديم اين همان بخش اصلى است و هم در الگويى كه او براى حكومت اسلامى و ولايت الهى از خود نشان داد و تثبيت كرد، در تاريخ نمونهاى است كه هركس بخواهد ولايت الهى را بشناسد، نمونهى اَتَمّ و الگويش آنجاست. آنچه امروز براى ما به عنوان درس بايد مطرح شود بخصوص كه جلسه ما عمدتاً از كسانى متشكّل است كه به نحوى در نظام ولايت اسلامى مسؤوليت و دخالت و شأنى دارند اين است كه در اين دو منطقهى ولايت كه مولا و محبوب ما علىبنابىطالب عليهالصّلاةوالسّلام، در آن درخشيده، و كلمه كلمهى سخن او و قدم قدم حركات او مىتواند براى هركس درس باشد، حقيقتاً مشغول تلاش و مجاهدت شويم.
يك مسأله، مسألهى استقرار ولايتاللَّه در جامعه است. البته اين ولايت، در دنياى امروز، دشمنان زيادى دارد كه صريحاً با آن دشمنى مىكنند. از روز اوّل هم داشت؛ مخصوص امروز نيست. علّت آن هم معلوم است كه چرا دنيا با جامعهاى كه براساس قيمومت و ولايت و حكومت الهى مىخواهد اداره شود، مخالف است؟ در اينباره صحبت شده است و همه چيز تقريباً روشن است.
طبيعتاً كسانى كه پايهگذاران و پايههاى چنين نظامى محسوب مىشوند، بايد سعى كنند هر ساعت از ساعات كار و تلاششان، نسبت به ساعات قبل، به آن الگوى اصلى نزديكتر شود. اين درسِ غدير است براى ما، در درجهى اوّل.
يك بار ديگر من اين اشاره را در جايى كردم كه بعضى كسان گفتهاند «بعد از گذشت سالها از آغاز پيروزى، ارزشهاى انقلاب بتدريج كمرنگ شده است.» اين حرف، اگرچه شكل تحليل دارد، اما در معنا نوعى خطدهى از طرف دشمن است. درست است كه بعضى دوستان هم، آن را ناآگاهانه تكرار كردند؛ اما دشمن كه روى اين قضيه پافشارى كرده است و باز هم مىكند، در حقيقت مىخواهد يك چيز را در ذهنها مسجّل كند و آن اينكه، لازمهى فاصله گرفتن از مبدأ انقلاب، كمرنگ شدن ارزشهاى انقلاب است.
آيا اين درست است؟! اين به خلاف منطق كمال بشرى است. اين بهخلاف آن منطقى است كه تشكيل نظام اسلامى را الزامى كرده است و ما معتقديم كه باز هم در دنيا اين معنا الزامى است و به مرور زمان، در مناطق بسيارى از عالم، حكومت الهى و اسلامى مستقر خواهد شد.
چيزهايى از خواصِ هنگامِ پيدايش انقلاب است كه آنها البته ضعيف خواهد شد. و بتدريج هم ممكن است از بين برود. چيز مهمى هم نيست. شما وقتى به يك دوست قديمى يا فرزند دلبندتان مىرسيد كه از سفر برگشته است، در آغازِ ديدار، قاعدتاً هيجانات عاطفى شديد داريد. اما اين هيجانات، كمكم فرو مىنشيند. با اين همه، معنايش اين نيست كه شما محبّتتان به آن شخص، يا قضاوتتان نسبت به او، يا عُلقهى مابين شما و او، بتدريج ضعيف مىگردد، يا احساسِ پدرىِ شما كم مىشود. ارزشها و اصالتها نمىتواند بتدريج كمرنگ شود. بهعكس، ارزشها بتدريج بايد پررنگتر، نمايانتر، روشنتر و در ذهنها راسختر شود و مىشود.
خيليها بودند كه در اوّل انقلاب، هاى و هويى مىكردند؛ امّا بعد، در تجربههاى اواسط انقلاب نتوانستند راه بيايند. يا خودشان كنار رفتند و يا جريان انقلاب آنها را كنار زد. آنچه كه مىماند «و أمّا ما ينفع الناس فيمكث فى الارض(46)» آنكه بادوام است، آنكه كهنگى بردار نيست، آنكه روزبهروز جوهر و درخشندگى خود را بيشتر نشان مىدهد، همان حقايق و ارزشهاى اسلامى و انقلابى است.
پس، اين طور نباشد كه بعضى باورشان بيايد كه هرچه مىگذرد، ما بايد نسبت به ارزشهاى انقلاب بىعلاقهتر، بىاهتمامتر، در حفظ آنها بىمبالاتتر و نسبت به استقرار آنها در جامعه، بىحسّاسيتتر شويم. نه؛ اين طور نيست؛ عكس قضيه است.
زمانى كه ما مثلاً سرگرم مسائل جنگ در جامعه هستيم، چيزهايى بهطور طبيعى ما را به سمت خودش جذب مىكند. امّا وقتى كه براى خودسازى، درونسازى و جامعهسازى فراغت داريم، بايد پايبندىِ ما به ارزشهاى انقلاب و اسلام بيشتر باشد. استقرار ولايت الهى در جامعه، در آنجا كه طعم شيرينِ ولايت الهى را چشيده است، بايد روزبهروز روشنتر، واضحتر، عميقتر و ماندگارتر شود؛ همانگونه كه در دوران پنج سالهى حكومت اميرالمؤمنين، بهطور قطع و يقين مىتوانيم بگوييم اين گونه بود.
ما نمىخواهيم نسبت به دورانهاى ديگر قضاوت داشته باشيم. در دوران حكومت اميرالمؤمنين، كه حاكميت حقيقى الهى است، بلاشك اينگونه است كه ارزشها روزبهروز پررنگتر مىشود و چيزى كه پشتوانهى اين امر است، همان معنايى است كه گفتيم در اميرالمؤمنين از همه آشكارتر است و آن، استقرار ولايت الهى در نفس آن بزرگوار است. يعنى آن عبوديّتِ كاملِ اميرالمؤمنين درمقابل خدا، آن خلوص اميرالمؤمنين در تمام تلاشها و كارهايش براى خدا. اين، آن چيزى است كه بايد از اميرالمؤمنين درس بگيريم. اين به آن معنا نيست كه خودمان را به آن سطح برسانيم كه هيچ كس نمىتواند خود را به آن سطح برساند بلكه به اين معناست كه هركس در نظام جمهورى اسلامى، در هرجا كه مشغول كار كردن است، بايد اين تمرين را هرگز از دست ندهد و فراموش نكند و سعى كند هركارى انجام مىدهد، براى خدا انجام دهد؛ هر مسؤوليتى قبول مىكند، براى خدا قبول كند و هر حركتى از او صادر مىشود، براى خدا صادر شود.
اين، البته كار آسانى نيست. به اين آسانى نمىتوانيم خودمان را به اينجاها برسانيم. اما بايد تلاش كنيم. با تلاش مىشود رسيد. در زمان خودِ ما كسى كه اخلاص بر وجود او، بر همهى حركات و سكناتش تا آنجايى كه فهميديم و شناختيم حاكم بود، امامِ بزرگوارمان بود. البته بين امام ما و اميرالمؤمنين، فاصله از زمين تا آسمان است. خودِ آن بزرگوار هم، هميشه مىگفت كه ما كجا مىتوانيم مقام والاى علىبنابىطالب عليهالصّلاةوالسّلام را با كسى مقايسه يا حتى تصوّر كنيم! اين امرى بديهى است. اما انسانى كه تلاش مىكند، تمرين مىكند، اين رياضت را به خود مىدهد كه تلاشش براى خدا باشد، ببينيد منشأ چه آثارى مىشود!
كارى كه امام در اين برهه از تاريخ توانست انجام دهد، گمان مىكنم در طول تاريخِ بعد از اسلام، با اين عظمت و اين ابعاد، در هيچ جا سابقه نداشته است. مصلحين زياد بودند، گويندگانِ حق زياد بودند، مجاهدين فىسبيلاللَّه زياد بودند؛ اما آن انسانى كه توانست اين تحرّك و تحوّل عظيم را در دنيا، به نام خدا، به نام دين، به نام ارزشهاى معنوى و الهى، آن هم در دنيايى كه مالامال از انگيزههاى مادّى است، به وجود آورد، او بود. غير از او، ما كس ديگرى را نمىشناسيم. اين، به بركتِ اخلاصش بود. او براى خاطر خدا اقدام مىكرد و براى خاطر خدا حرف مىزد. وقتى آنچه كه انسان مىگويد و عمل و قبول مسؤوليت مىكند، براى خدا باشد، كارها هم بر انسان آسان خواهد شد. چون براى خداست، نفْس انسان، در آن، تأثير و دخالتى ندارد. انگيزههاى نفسانى، در آن طيف و ميدان، حضور ندارند. لذاست كه قبول مسئوليتْ آسان است، رها كردن مسئوليتْ آسان است، اقدام كردنْ آسان است، گفتنِ آنچه كه بايد گفت، آسان است، نگفتنِ آنچه كه نبايد گفت، آسان است، تصميم گرفتن، آسان است، نوشيدنِ جامِ زهر، آسان است، مقابله با همهى دنيا، آسان است، روبهرو شدن با ابرقدرتها، آسان است.
آنچه كه مسائل را دشوار مىكند، نفْسِ ماست، هواهاى ماست، خواستههاى ماست، محاسباتِ مادّىِ ماست. اگر اين طور باشيم، چه خواهد شد؟ چه ضررى مىرسد؟ از چه چيز باز مىمانيم؟ وقتى كه «من» در بين نبود، «خود» در بين نبود، «شخص» در بين نبود، «هواى نفس» در بين نبود و همه چيز براى خدا بود، همهى كارهاى بزرگْ آسان مىشود. اگر شما مىخواهيد به صفحهى روشن اين تجربهى عظيم و درخشان نگاه كنيد، زندگى اميرالمؤمنين را ببينيد. آن روزى كه بايستى رها مىكرد و مثل هستهى خرمايى از دهان بيرون مىانداخت، اين كار را كرد. آنوقتى كه احساس تكليف بود براى تكليف؛ نه براى چيز ديگرى به سراغش رفت و آن را قبول كرد. احساس تكليف كرد. براى حفظ دين و براى مقابله با دشمنانِ دين، دوران خلافتش را، تقريباً، به جنگ گذراند. اگر مسألهى هواى نفس و ملاحظات نفسانى بود، طورِ ديگرى عمل مىكرد. ملاحظات نفسانى نبود. آنوقتى هم كه مىخواست جان خودش را در راه اين هدف و اين مقصود فدا كند، باز هم به آسانى فدا كرد.
اين، صحنهى روشنى است كه تاريخ از زندگى اميرالمؤمنين در مقابل ما ترسيم كرده است. از اين روست كه به اين شخصيت، در طول تاريخ، هميشه با عظمت نگاه شده است. شما خيال نكنيد كه محبت به اميرالمؤمنين، مخصوص شيعيان است. اين طور نيست. در دنياى اسلام، اميرالمؤمنين محبوبِ دلهاست و همه او را دوست مىدارند. همه او را قبول دارند؛ مگر انسانهاى ناسالمى، كه كم و معدود هستند. در دنياى خارج از اسلام هم، كسانى كه او را مىشناسند، دوستش مىدارند. اين نيست، مگر به خاطر همين كه او توانست ولايت و ارادهى الهى را بر قلمرو وجود خود، قلمرو نفس خود در درجهى اوّل و بعد در محيط زندگى و در محيط حكومت، بهطور كامل مستقر كند.
ما امروز براى اين حركت مىكنيم، و هدف ما اين است. مبادا در فهمِ هدف حكومت و نظامِ اسلامى، كسى دچار اشتباه شود! هدف، اين است. فقط ابزارها با زمان اميرالمؤمنين فرق كرده است؛ روشها فرق كرده است؛ دنيا فرق كرده است؛ خيلى از واسطهها فرق كرده است؛ اما هدفها فرق نكرده است. آن روز هم هدف اميرالمؤمنين اين بود كه جامعه را قلمرو ارادهى الهى كند كه مظهر اعلاىِ آن، عدالت است. اينجا ما نبايد خودمان را فريب بدهيم. آن جامعهاى الهى است، كه در آن، عدالت باشد. والّا، جامعهاى كه در آن عدالت نبود؛ فاصلههاى عميقِ طبقاتى وجود داشت؛ عدم برخوردارىِ يك جمع كثير از مردم به سودِ برخورداريهاى نابحقِ ديگران وجود داشت، اين جامعه، اسلامى نيست. اين جامعه، جامعهى علوى نيست. بايد تلاش كنيم تا به آن جامعه برسيم.
اين را هم از اين طرف عرض كنيم: كسانى فوراً يك نقطه را پيدا نكنند و بگويند: «پس اين حكومت و اين نظام، نظام اسلامى نيست!» نظام اسلامى، نمونهى كاملش آن است كه اميرالمؤمنين ترسيم كرده است و ما از زبان آن بزرگوار شنيده و شناختهايم. نمونهى منطقىاش آن نظامى است كه به سمت آن نمونهى كامل حركت مىكند. كمااينكه در زمان خودِ اميرالمؤمنين هم، آنچه كه بود، حركت به سمت آن نمونهى كامل بود. خودِ على نمونهى كامل بود. اما آن جامعه و نظام را نمىشد بهعنوان نمونهى كامل معيّن كرد. هنوز نابسامانيها زياد بود. امّا اگر حكومت آن بزرگوار ادامه پيدا مىكرد، به آنجا مىرسيد.
ما بايد تلاش كنيم كه خودمان را به آن الگو نزديك نماييم. بايد تلاش كنيم كه نظام اسلامى را هم به آن نمونهى كامل نزديك كنيم. اين، وظيفهى ماست. مادام كه در راه اين وظيفه حركت كنيد، هيچ يك از قدرتهاى عالم نه امريكا و نه غير امريكا قادر به اين نخواهند بود كه بتوانند بر شما فائق آيند و غالب شوند. ممكن است ضربه بزنند، اذيّت كنند، موذيگرى كنند اينها هست. از دشمن كه توقّع محبّت و ملاطفت نمىشود داشت! اما، بر شما مسلّط و غالب نخواهند شد و نمىتوانند شما را از حركتتان به سمت كمال باز دارند. بر شما علو پيدا نخواهند كرد. «و انتم الاعلون.(47)»
اميدواريم كه ادعيه زاكيّهى ولىّ عصر ارواحنالهالفدا كمك كند كه بتوانيم همهمان در اين راه حركت كنيم و خداوند روح مطهّر امام بزرگوارمان را كه ما را وارد اين راه كرد و ارواح مطهّرهى شهدا را كه اين راه را باز نگهداشتند، مشمول فضل و رحمت خودش قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
---------------------------------------------
46) رعد: 17
47) محمد: 35
بنده هم متقابلاً اين عيد سعيد و بزرگ را به همهى ملت عزيز ايران و به شما آقايان محترمى كه اينجا تشريف داريد و به مسؤولين كشور و به همهى كسانى كه در سراسر عالم براى ولايت اللَّه حركت و تلاش مىكنند و اشتياق به آن دارند، تبريك عرض مىكنم.
بدون شك روز «عيد غدير» اهميت بسيارى دارد. در روايات ما وارد شده كه عظمت اين روز، حتى از روز «عيد فطر» و روز «عيد قربان» هم بيشتر است. نه اينكه از اهميت آن دو عيد عظيم اسلامى چيزى كم بشود، بلكه به خاطر اينكه اين عيد حاوى يك مضمون والاتر است. اهميت اين عيدى كه طبق روايات ما برترين اعياد است، در همين است كه متضمن موضوع ولايت است. شايد بتوان گفت كه هدف از همهى زحماتى كه پيغمبراكرم و بزرگان دين و انبياء الهى عليهمالصّلاةوالسّلام، متحمّل شدهاند، استقرار ولايت الهى بوده است. گويا در روايتى از امام صادق عليهالصّلاةوالسّلام است كه در مقام هدف جهاد فى سبيلاللَّه مجموعهى تلاشهايى كه براى دين مىشود فرمودهاند: «ليخرج الناس من عبادة العبيد الى عبادت اللَّه و من ولايت العبيد الى ولايت اللَّه.» هدف اين است كه انسانها را از ولايت بندگان و بردگان با معناى وسيعى كه اين كلمه دارد خارج سازند و به ولايتاللَّه نائل كنند. منتها در موضوع عيد غدير، اين نكته هم وجود دارد كه در باب ولايت، دو قلمرو اساسى هست: يكى قلمرو نفس انسانى است كه انسان بتواند ارادهى الهى را بر نفس خودش ولايت بدهد و نفس خود را داخل ولايت اللَّه كند. اين، آن قدم اوّل و اساسى است و تا اين نشود، قدم دوم هم تحقّق پيدا نخواهد كرد.
جانب و مرحلهى دوم اين است كه محيط زندگى را در ولايتاللَّه داخل كند. يعنى جامعه، با ولايت الهى حركت كند. هيچ ولايتى ولايت پول، ولايت قوم و قبيله، ولايت زور، ولايت سنّتها و آداب و عادات غلط نتواند مانع از ولايتاللَّه شود و در مقابلولايتاللَّه عرض اندام كند.
آن نكتهاى كه عرض كردم بالخصوص در اين روز وجود دارد، اين است كه كسى كه در اين روز معرّفى شده؛ يعنى وجود مقدّس اميرالمؤمنين، مولاى متقيان سلاماللَّهعليه، در هر دو منطقهى ولايت، يك الگو و شخصيت ممتاز است. هم در ولايت بر نفس خود و به مهار كشيدن نفس خود كه عرض كرديم اين همان بخش اصلى است و هم در الگويى كه او براى حكومت اسلامى و ولايت الهى از خود نشان داد و تثبيت كرد، در تاريخ نمونهاى است كه هركس بخواهد ولايت الهى را بشناسد، نمونهى اَتَمّ و الگويش آنجاست. آنچه امروز براى ما به عنوان درس بايد مطرح شود بخصوص كه جلسه ما عمدتاً از كسانى متشكّل است كه به نحوى در نظام ولايت اسلامى مسؤوليت و دخالت و شأنى دارند اين است كه در اين دو منطقهى ولايت كه مولا و محبوب ما علىبنابىطالب عليهالصّلاةوالسّلام، در آن درخشيده، و كلمه كلمهى سخن او و قدم قدم حركات او مىتواند براى هركس درس باشد، حقيقتاً مشغول تلاش و مجاهدت شويم.
يك مسأله، مسألهى استقرار ولايتاللَّه در جامعه است. البته اين ولايت، در دنياى امروز، دشمنان زيادى دارد كه صريحاً با آن دشمنى مىكنند. از روز اوّل هم داشت؛ مخصوص امروز نيست. علّت آن هم معلوم است كه چرا دنيا با جامعهاى كه براساس قيمومت و ولايت و حكومت الهى مىخواهد اداره شود، مخالف است؟ در اينباره صحبت شده است و همه چيز تقريباً روشن است.
طبيعتاً كسانى كه پايهگذاران و پايههاى چنين نظامى محسوب مىشوند، بايد سعى كنند هر ساعت از ساعات كار و تلاششان، نسبت به ساعات قبل، به آن الگوى اصلى نزديكتر شود. اين درسِ غدير است براى ما، در درجهى اوّل.
يك بار ديگر من اين اشاره را در جايى كردم كه بعضى كسان گفتهاند «بعد از گذشت سالها از آغاز پيروزى، ارزشهاى انقلاب بتدريج كمرنگ شده است.» اين حرف، اگرچه شكل تحليل دارد، اما در معنا نوعى خطدهى از طرف دشمن است. درست است كه بعضى دوستان هم، آن را ناآگاهانه تكرار كردند؛ اما دشمن كه روى اين قضيه پافشارى كرده است و باز هم مىكند، در حقيقت مىخواهد يك چيز را در ذهنها مسجّل كند و آن اينكه، لازمهى فاصله گرفتن از مبدأ انقلاب، كمرنگ شدن ارزشهاى انقلاب است.
آيا اين درست است؟! اين به خلاف منطق كمال بشرى است. اين بهخلاف آن منطقى است كه تشكيل نظام اسلامى را الزامى كرده است و ما معتقديم كه باز هم در دنيا اين معنا الزامى است و به مرور زمان، در مناطق بسيارى از عالم، حكومت الهى و اسلامى مستقر خواهد شد.
چيزهايى از خواصِ هنگامِ پيدايش انقلاب است كه آنها البته ضعيف خواهد شد. و بتدريج هم ممكن است از بين برود. چيز مهمى هم نيست. شما وقتى به يك دوست قديمى يا فرزند دلبندتان مىرسيد كه از سفر برگشته است، در آغازِ ديدار، قاعدتاً هيجانات عاطفى شديد داريد. اما اين هيجانات، كمكم فرو مىنشيند. با اين همه، معنايش اين نيست كه شما محبّتتان به آن شخص، يا قضاوتتان نسبت به او، يا عُلقهى مابين شما و او، بتدريج ضعيف مىگردد، يا احساسِ پدرىِ شما كم مىشود. ارزشها و اصالتها نمىتواند بتدريج كمرنگ شود. بهعكس، ارزشها بتدريج بايد پررنگتر، نمايانتر، روشنتر و در ذهنها راسختر شود و مىشود.
خيليها بودند كه در اوّل انقلاب، هاى و هويى مىكردند؛ امّا بعد، در تجربههاى اواسط انقلاب نتوانستند راه بيايند. يا خودشان كنار رفتند و يا جريان انقلاب آنها را كنار زد. آنچه كه مىماند «و أمّا ما ينفع الناس فيمكث فى الارض(46)» آنكه بادوام است، آنكه كهنگى بردار نيست، آنكه روزبهروز جوهر و درخشندگى خود را بيشتر نشان مىدهد، همان حقايق و ارزشهاى اسلامى و انقلابى است.
پس، اين طور نباشد كه بعضى باورشان بيايد كه هرچه مىگذرد، ما بايد نسبت به ارزشهاى انقلاب بىعلاقهتر، بىاهتمامتر، در حفظ آنها بىمبالاتتر و نسبت به استقرار آنها در جامعه، بىحسّاسيتتر شويم. نه؛ اين طور نيست؛ عكس قضيه است.
زمانى كه ما مثلاً سرگرم مسائل جنگ در جامعه هستيم، چيزهايى بهطور طبيعى ما را به سمت خودش جذب مىكند. امّا وقتى كه براى خودسازى، درونسازى و جامعهسازى فراغت داريم، بايد پايبندىِ ما به ارزشهاى انقلاب و اسلام بيشتر باشد. استقرار ولايت الهى در جامعه، در آنجا كه طعم شيرينِ ولايت الهى را چشيده است، بايد روزبهروز روشنتر، واضحتر، عميقتر و ماندگارتر شود؛ همانگونه كه در دوران پنج سالهى حكومت اميرالمؤمنين، بهطور قطع و يقين مىتوانيم بگوييم اين گونه بود.
ما نمىخواهيم نسبت به دورانهاى ديگر قضاوت داشته باشيم. در دوران حكومت اميرالمؤمنين، كه حاكميت حقيقى الهى است، بلاشك اينگونه است كه ارزشها روزبهروز پررنگتر مىشود و چيزى كه پشتوانهى اين امر است، همان معنايى است كه گفتيم در اميرالمؤمنين از همه آشكارتر است و آن، استقرار ولايت الهى در نفس آن بزرگوار است. يعنى آن عبوديّتِ كاملِ اميرالمؤمنين درمقابل خدا، آن خلوص اميرالمؤمنين در تمام تلاشها و كارهايش براى خدا. اين، آن چيزى است كه بايد از اميرالمؤمنين درس بگيريم. اين به آن معنا نيست كه خودمان را به آن سطح برسانيم كه هيچ كس نمىتواند خود را به آن سطح برساند بلكه به اين معناست كه هركس در نظام جمهورى اسلامى، در هرجا كه مشغول كار كردن است، بايد اين تمرين را هرگز از دست ندهد و فراموش نكند و سعى كند هركارى انجام مىدهد، براى خدا انجام دهد؛ هر مسؤوليتى قبول مىكند، براى خدا قبول كند و هر حركتى از او صادر مىشود، براى خدا صادر شود.
اين، البته كار آسانى نيست. به اين آسانى نمىتوانيم خودمان را به اينجاها برسانيم. اما بايد تلاش كنيم. با تلاش مىشود رسيد. در زمان خودِ ما كسى كه اخلاص بر وجود او، بر همهى حركات و سكناتش تا آنجايى كه فهميديم و شناختيم حاكم بود، امامِ بزرگوارمان بود. البته بين امام ما و اميرالمؤمنين، فاصله از زمين تا آسمان است. خودِ آن بزرگوار هم، هميشه مىگفت كه ما كجا مىتوانيم مقام والاى علىبنابىطالب عليهالصّلاةوالسّلام را با كسى مقايسه يا حتى تصوّر كنيم! اين امرى بديهى است. اما انسانى كه تلاش مىكند، تمرين مىكند، اين رياضت را به خود مىدهد كه تلاشش براى خدا باشد، ببينيد منشأ چه آثارى مىشود!
كارى كه امام در اين برهه از تاريخ توانست انجام دهد، گمان مىكنم در طول تاريخِ بعد از اسلام، با اين عظمت و اين ابعاد، در هيچ جا سابقه نداشته است. مصلحين زياد بودند، گويندگانِ حق زياد بودند، مجاهدين فىسبيلاللَّه زياد بودند؛ اما آن انسانى كه توانست اين تحرّك و تحوّل عظيم را در دنيا، به نام خدا، به نام دين، به نام ارزشهاى معنوى و الهى، آن هم در دنيايى كه مالامال از انگيزههاى مادّى است، به وجود آورد، او بود. غير از او، ما كس ديگرى را نمىشناسيم. اين، به بركتِ اخلاصش بود. او براى خاطر خدا اقدام مىكرد و براى خاطر خدا حرف مىزد. وقتى آنچه كه انسان مىگويد و عمل و قبول مسؤوليت مىكند، براى خدا باشد، كارها هم بر انسان آسان خواهد شد. چون براى خداست، نفْس انسان، در آن، تأثير و دخالتى ندارد. انگيزههاى نفسانى، در آن طيف و ميدان، حضور ندارند. لذاست كه قبول مسئوليتْ آسان است، رها كردن مسئوليتْ آسان است، اقدام كردنْ آسان است، گفتنِ آنچه كه بايد گفت، آسان است، نگفتنِ آنچه كه نبايد گفت، آسان است، تصميم گرفتن، آسان است، نوشيدنِ جامِ زهر، آسان است، مقابله با همهى دنيا، آسان است، روبهرو شدن با ابرقدرتها، آسان است.
آنچه كه مسائل را دشوار مىكند، نفْسِ ماست، هواهاى ماست، خواستههاى ماست، محاسباتِ مادّىِ ماست. اگر اين طور باشيم، چه خواهد شد؟ چه ضررى مىرسد؟ از چه چيز باز مىمانيم؟ وقتى كه «من» در بين نبود، «خود» در بين نبود، «شخص» در بين نبود، «هواى نفس» در بين نبود و همه چيز براى خدا بود، همهى كارهاى بزرگْ آسان مىشود. اگر شما مىخواهيد به صفحهى روشن اين تجربهى عظيم و درخشان نگاه كنيد، زندگى اميرالمؤمنين را ببينيد. آن روزى كه بايستى رها مىكرد و مثل هستهى خرمايى از دهان بيرون مىانداخت، اين كار را كرد. آنوقتى كه احساس تكليف بود براى تكليف؛ نه براى چيز ديگرى به سراغش رفت و آن را قبول كرد. احساس تكليف كرد. براى حفظ دين و براى مقابله با دشمنانِ دين، دوران خلافتش را، تقريباً، به جنگ گذراند. اگر مسألهى هواى نفس و ملاحظات نفسانى بود، طورِ ديگرى عمل مىكرد. ملاحظات نفسانى نبود. آنوقتى هم كه مىخواست جان خودش را در راه اين هدف و اين مقصود فدا كند، باز هم به آسانى فدا كرد.
اين، صحنهى روشنى است كه تاريخ از زندگى اميرالمؤمنين در مقابل ما ترسيم كرده است. از اين روست كه به اين شخصيت، در طول تاريخ، هميشه با عظمت نگاه شده است. شما خيال نكنيد كه محبت به اميرالمؤمنين، مخصوص شيعيان است. اين طور نيست. در دنياى اسلام، اميرالمؤمنين محبوبِ دلهاست و همه او را دوست مىدارند. همه او را قبول دارند؛ مگر انسانهاى ناسالمى، كه كم و معدود هستند. در دنياى خارج از اسلام هم، كسانى كه او را مىشناسند، دوستش مىدارند. اين نيست، مگر به خاطر همين كه او توانست ولايت و ارادهى الهى را بر قلمرو وجود خود، قلمرو نفس خود در درجهى اوّل و بعد در محيط زندگى و در محيط حكومت، بهطور كامل مستقر كند.
ما امروز براى اين حركت مىكنيم، و هدف ما اين است. مبادا در فهمِ هدف حكومت و نظامِ اسلامى، كسى دچار اشتباه شود! هدف، اين است. فقط ابزارها با زمان اميرالمؤمنين فرق كرده است؛ روشها فرق كرده است؛ دنيا فرق كرده است؛ خيلى از واسطهها فرق كرده است؛ اما هدفها فرق نكرده است. آن روز هم هدف اميرالمؤمنين اين بود كه جامعه را قلمرو ارادهى الهى كند كه مظهر اعلاىِ آن، عدالت است. اينجا ما نبايد خودمان را فريب بدهيم. آن جامعهاى الهى است، كه در آن، عدالت باشد. والّا، جامعهاى كه در آن عدالت نبود؛ فاصلههاى عميقِ طبقاتى وجود داشت؛ عدم برخوردارىِ يك جمع كثير از مردم به سودِ برخورداريهاى نابحقِ ديگران وجود داشت، اين جامعه، اسلامى نيست. اين جامعه، جامعهى علوى نيست. بايد تلاش كنيم تا به آن جامعه برسيم.
اين را هم از اين طرف عرض كنيم: كسانى فوراً يك نقطه را پيدا نكنند و بگويند: «پس اين حكومت و اين نظام، نظام اسلامى نيست!» نظام اسلامى، نمونهى كاملش آن است كه اميرالمؤمنين ترسيم كرده است و ما از زبان آن بزرگوار شنيده و شناختهايم. نمونهى منطقىاش آن نظامى است كه به سمت آن نمونهى كامل حركت مىكند. كمااينكه در زمان خودِ اميرالمؤمنين هم، آنچه كه بود، حركت به سمت آن نمونهى كامل بود. خودِ على نمونهى كامل بود. اما آن جامعه و نظام را نمىشد بهعنوان نمونهى كامل معيّن كرد. هنوز نابسامانيها زياد بود. امّا اگر حكومت آن بزرگوار ادامه پيدا مىكرد، به آنجا مىرسيد.
ما بايد تلاش كنيم كه خودمان را به آن الگو نزديك نماييم. بايد تلاش كنيم كه نظام اسلامى را هم به آن نمونهى كامل نزديك كنيم. اين، وظيفهى ماست. مادام كه در راه اين وظيفه حركت كنيد، هيچ يك از قدرتهاى عالم نه امريكا و نه غير امريكا قادر به اين نخواهند بود كه بتوانند بر شما فائق آيند و غالب شوند. ممكن است ضربه بزنند، اذيّت كنند، موذيگرى كنند اينها هست. از دشمن كه توقّع محبّت و ملاطفت نمىشود داشت! اما، بر شما مسلّط و غالب نخواهند شد و نمىتوانند شما را از حركتتان به سمت كمال باز دارند. بر شما علو پيدا نخواهند كرد. «و انتم الاعلون.(47)»
اميدواريم كه ادعيه زاكيّهى ولىّ عصر ارواحنالهالفدا كمك كند كه بتوانيم همهمان در اين راه حركت كنيم و خداوند روح مطهّر امام بزرگوارمان را كه ما را وارد اين راه كرد و ارواح مطهّرهى شهدا را كه اين راه را باز نگهداشتند، مشمول فضل و رحمت خودش قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
---------------------------------------------
46) رعد: 17
47) محمد: 35