بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
ابتدا به آقايان محترم؛ علماى عالى مقام و فضلا و گويندگان و وعاظ و طلاب محترم كه از تهران يا برخى از شهرستانهاى ديگر تشريف آوردهاند خوشامد عرض مىكنم. اميدواريم كه اين ديدار و مجلس ما از جملهى مجالسى باشد كه مايهى خير و بركت و هدايت براى خود ما و همهى مؤمنين محسوب شود. اين سنت خوبى است كه در آستانهى ماه مبارك رمضان، فرصتى براى طرح بعضى از مسائلى كه در فضاى روحانيت و محيط اهل علم مطرح است، به وجود آيد.
بنده ضمن استقبال از اين ديدار و تشكر از آقايان محترم كه اين فرصت را به وجود آورديد، مىخواهم مطلبى را عرض كنم كه به جامعهى روحانيت - از طبقات مختلف و مراتب مختلفشان - مربوط است. آن مطلب اين است كه در كشور ما، لااقل از چند قرن پيش به اين طرف، روحانيت به خاطر وضع خاص خود و ارتباطى كه با مردم داشته و اعتقادى كه مردم نسبت به آن داشتهاند، منشاء تحولات مهم اجتماعى و دينى و سياسى بوده و يا در اين تحولات نقش بسزايى داشته است. از جمله در ماجراى مشروطيت، در ملى شدن صنعت نفت - در آخر سالهاى دههى بيست و اوايل سى - و واضحتر از همه، در پيروزى انقلاب اسلامى و نيز در گسترش اين نهضت. البته نبايد هم خيال كرد كه فقط طلّاب جوان و پر حرارت و پر شور بودند كه در اين اجتماعات عظيم پيش از پيروزى، تأثير گذاشتند. اينطور نبود. همهى آقايانى كه دستاندركار اين امور بودند، مىدانند كه در شهرستانها، حضور علماى موجه و پيرمردان محترم عالمى كه مردم به آنها اعتقادى داشتند، بسيار مؤثر بود. اگرچه اين افراد سابقهاى هم در مبارزات نداشتند - نه به زندان افتاده بودند، نه مبارزهاى كرده بودند و نه اعلاميهاى نوشته بودند - اما وقتى كه در اين سال آخر و ماههاى آخر قبل از پيروزى، تشخيص دادند كه بايد وارد ميدان شوند، وارد ميدان شدند و حضور ايشان، تأثير عظيمى در جلب همهى طبقات مردم داشت. لذا، در راهپيماييها، همهى قشرهاى مردم را مشاهده مىكرديد. اينكه زنان در داخل خانه احساس وظيفه كردند؛ پيرمردان احساس تكليف كردند؛ كسانى كه سوابق مبارزه نداشتند احساس تكليف كردند؛ مردم در شهرها و روستاها احساس تكليف كردند، و ناگهان يك ملت قيام كرد، به خاطر همين بود؛ به خاطر حضور همه جانبهى علماى دين و روحانيون بود كه از بزرگشان، از كوچكشان، پيرمردشان، جوانشان، ملّاى فقيه سالخوردهشان، واعظ گويندهى پر حرارت نورسشان، چون وارد شدند، معنايش اين بود كه همهى قشرهاى مردم وارد خواهند شد. اين، طبيعت كار است. در ايران لااقل در اين سه، چهار قرن اخير اينگونه بوده است. قبل از اين، شايد وضع تفاوت داشته است. در بعضى از كشورهاى ديگر اسلامى هم شايد همينگونه باشد. ما نسبت به كشورهايى كه درست اطلاع نداريم، قضاوت نمىكنيم؛ اما كشور ما اينگونه است. ممكن است اگر علما نباشند، قشرى از مردم وارد ميدان شوند و گروهى از جامعه كمر به مبارزهاى ببندند؛ اما سركوب و ساكت و تطميع كردن يك گروه، كار مشكلى نيست. گروه عظيمى كه نمىشود آن را از ميان برداشت و راهش را به سمت پيروزى سد كرد، ملت است. اگر بخواهيد عامهى ملت و قشرهاى آن يك جا حاضر شوند، بايد روحانيون آنجا باشند. اگر روحانيون و علماى دين در جايى حاضر شدند، معنايش اين است كه همهى طبقات، يا اكثريت قاطعى از ملت، آنجا حاضر خواهند شد. اين، طبيعت ايران ماست. اين، خصوصيتى است كه در طول ساليان متمادى - بلكه قرون متمادى - به اثبات رسيده است.
علت اين چيست؟ علت، وضع روحانيت است. بنده مكرر عرض كردهام كه ما نبايد خيال كنيم آبروى نسل فعلى روحانيت موجب اين شد كه مردم به سمت انقلاب اسلامى گرايش پيدا كنند. نه؛ اين اشتباه است. بلكه آبروى هزار سالهى روحانيت، كه يك ذخيرهى تمام نشدنى بود، موجب اين پيروزيها و موفقيتها گرديد. اين آبروى هزارساله، عبارت است از آن اعتبارى كه در طول قرنهاى متمادى، از علم و تقواى علماى بزرگ به دست آمده است. يعنى علامهى حلى در اين مجموعه نقش دارد؛ محقق نقش دارد؛ مجلسى نقش دارد؛ شهيدين نقش دارند، شيخ طوسى نقش دارد، سيد مرتضى نقش دارد؛ شيخ انصارى نقش دارد؛ علماى بزرگ در قرنهاى متمادى در نجف نقش دارند؛ بزرگان قم نقش دارند؛ مرحوم حاج شيخ(67) نقش دارد، و مرحوم آقاى بروجردى نقش دارد. يعنى هزاران انسان برگزيده، عمرهايشان را به طهارت و تقوا گذراندند، مجموعههاى علمى سطح بالا به وجود آوردند و آثار علمى ارائه دادند، تا بتدريج يك جامعه و يك ملت را به روحانيت - به صورت بنيادين - معتقد كردند. اين نيست كه عدهاى؛ مردم يك عهد و زمان و نسلى، كسى را بخواهند، اما نسل بعد نخواهند. وقتى كه محبتى، بنيادى و عميق شد، به مثابهى خصال انسانى، از نسلى به نسل ديگر به ارث مىرسد. مثل محبت حسينبنعلى عليهالصّلاةوالسّلام، يا محبت اهل بيت عليهمالصّلاةوالسّلام. اينها خصوصياتى نيست كه يك نسل داشته باشد و نسل ديگر بخواهد تحصيل كند. نه؛ اينها تحصيل كردنى نيست. اينها از نسلى به نسل ديگر به ارث مىرسد و در تعليمات پدران، در تربيت مادران، در نوازش مربيان و در لالايى دايهها براى كودكان، خودش را نشان مىدهد. بنيادين شدن يك موضوع به اين معناست و اعتقاد به روحانيت در جامعهى ما، بنيادين بوده و هست.
وقتى چنين چيزى وجود دارد و چنين اثرى مثل انقلاب برآن مترتب است، پيداست كه دو حادثهى بزرگ مورد انتظار است. انقلاب هم كه شوخى نيست! تشكيل جمهورى اسلامى كه شوخى نيست! اين، يعنى تهديد همهى قدرتمندان و قلدرهاى دنيا! پيروزى انقلاب يعنى بيدار شدن يك ميليارد و اندى مسلمان، از خواب چند صدساله. اين، يعنى ناگهان در همهى كشورهاى اسلامى، جمعى از روشنفكران مسلمان و دانشمندان و تودهى مردم بلند شوند، مشتها را گره كنند و شعار احياى اسلام را مطرح نمايند. پيروزى انقلاب يعنى اينها! پيروزى انقلاب اين نيست كه چهار افسر، دست به كودتاى نظامى بزنند؛ دولتى را ببرند؛ يكى ديگر را بياورند؛ بعد هم عدهاى ديگر بيايند آن دولت را ببرند و ديگرى را بياورند! قضيهى پيروزى انقلاب اسلامى كه اين گونه نيست! پيروزى انقلاب اسلامى، يعنى برافراشته شدن پرچمى كه قدرتمندان دنيا براى پايين كشيدن آن، زحمت بسيارى كشيده بودند؛ پول بسيارى خرج كرده بودند؛ تدبيرهاى بسيارى انديشيده بودند؛ انسانهاى بسيارى را كشته بودند و خيلى كارها كرده بودند. ناگهان انقلاب اسلامى پيروز شد و با پيروزى آن، همهى نقشههاى قدرتمندان باطل گرديد. همه آن قدرتمندان، معطل و سرگردان شدند و منافعشان مورد تهديد قرار گرفت. اين است معناى پيروزى انقلاب اسلامى.
لذا، وقتى كه اين آبرو و اين سرايت دين و روحانيت در بين مردم، چنين اثر بزرگى مىتواند داشته باشد، پس دو موضوع بزرگ، مورد توقع است: يكى اينكه ما، اعقاب آن اسلاف مطهر و عالم و مقدس، بايد آبروى آنها را حفظ كنيم. به خاطر اينكه اگر اين كار انجام نگيرد و اين نسل، آبروى گذشتگان را حفظ نكند، همان چيزى كه نهادين و بنيادين شده بود، بتدريج زايل خواهد شد و از بين خواهد رفت. اين، طبيعت قضيه است. حال به چه نحو بايد آبرويشان را حفظ كنيم؟ اين خود داستان مفصلى است.
اولاً آنها عالم بودند؛ ما هم بايد سعى كنيم علم آنها را پيش ببريم. علم آنها ميراث بزرگ و مهمى است. چهار نفر آدم كه دركى از مسائل حقوقى و فقهى اسلام، يا از فلسفهى اسلامى، يا از كلام اسلامى ندارند - ولو صورتاً در رشتهاى تبحرى داشته باشند - اگر اهانت و تحقير مىكنند، به اينها نگاه نكنيد. فقه اسلام و در ميان فقه اسلام، فقه شيعه، از لحاظ پيشرفتها و دقتهاى عالمانه براى كسانى كه اهل فن و فهمند، موضوع شگفتآورى است. شوخى نيست كه انسانى مثل صاحب جواهر(68) بنشيند، يك دوره فقه را از اول تا به آخر، با آن همه دقت و تحقيق، به تنهايى بنويسد و يك دايرةالمعارف را به تنهايى در حقوق اسلامى پديدآورد! اين، به معجزه اشبه است. همينطور است شيخ انصارى. همينطور است صاحب رياض.(69) همينطورند بقيهى علماى بزرگ، از متقدمين و متأخرين. شيخ مفيد دويست تأليف دارد. علامهى حلى نزديك به سيصد تأليف دارد. خواجه نصيرطوسى يكطور ديگر. شيخ طوسى يكطور ديگر. اينها، براى كسانى كه اهل فنند، خيلى حرف و معنى دارد. البته اگر يك آدم جاهل و بىمعلومات و نادان، در جايى مشغول گردن كلفتى باشد و يك حقوقدان بزرگ از آنجا عبور كند، براى او با يك نفر آدم بىسواد فرقى ندارد. اگر يك پزشك بزرگ از آنجا عبور كند، براى او با يك آدم نادان يكسان است. تشخيص او كه ملاك نيست؛ تشخيص اهل فن ملاك است. علم شيعه، علم والايى است كه از حيث كمى و كيفى خيلى زياد و خيلى بزرگ است. نگاه نكنيد به كسانى كه مىايستند و تحقير مىكنند و مىگويند كه «علماى شيعه كارى نكردند». شما نمىفهميد كه چه كار كردند. «سخن شناس نئى جان من، خطا اينجاست.» اينطور نيست كه هركس بتواند جايى بايستد و به ميزان، نقدى بگذارد كه خودش اهلش نيست. اينكه روش علما نيست؛ روش سفهاست.
علم آنها زياد بوده است. جامعهى علمى امروز اگر بخواهد آن ميراث را گرامى بدارد و آن آبرو را حفظ كند، بايد در علم جلو برود و پيشرفت پيدا كند. حوزههاى علميه در يك ميدان و علماى در غير حوزههاى علميه، در ميدان ديگر. فرض بفرماييد كه شما در رشته وعظ و تبليغ تلاش مىكنيد. بسيار خوب؛ گفتهها و گفتارها بايد عالمانه باشد. از سخن سست بايد پرهيز شود. از منبر بىمطالعه بايد اجتناب شود. بهترين گفتهها و آخرين گفتههاى جديد دربارهى مسائل اسلامى، بايد دانسته شود. البته ممكن است چهار منبر كمتر برويم؛ اشكال ندارد. انسانى كه خوب بخواهد بگويد، ناچار است كمتر بگويد: «لاف از سخن چو در توان زد - آن خشت بود كه پر توان زد.» اگر درش را بخواهيم پيدا كنيم، البته بايد زحمت بكشيم؛ چارهاى نيست. آن كس كه فرضاً در دانشگاهها مشغول تبليغ و كار مخصوص روحانى است يا در ارتش و يا در سپاه مشغول تلاش روحانى است، بايد نياز فكرى آن مجموعه و مخاطبين خودش را هوشمندانه و زيركانه بشناسد. بايد ببيند مخاطب او چه عقده و ابهام و سؤالى در ذهن دارد؛ ولو به زبان نياورد. بايد عالمانه آن مشكل را حل كند. اگر مىتواند، خودش حل كند و اگر نمىتواند پيش عالمتر از خودش برود و مشكل را حل كند. اين گونه است كه سطح علم بالا مىرود. هر كس در هر جايى كه مشغول است - ولو مشاغلى كه مستقيماً به كار علم و درس و تحصيل ارتباطى ندارد؛ مثل مشاغل قضايى - بايد به اين مسائل توجه كند. البته مشاغل قضايى، عالمانه است؛ اما به كار تحصيل و پيشرفت علمى، به طور مستقيم ارتباطى ندارد. يكى قاضى است؛ حقوقدان اسلامى است؛ بايد به دقت كار و تلاش كند تا حكم واقعى الهى را در مورد آن واقعه و حادثه بيابد.
اين، در باب علم. در باب قدس و تقوا هم معلوم است ديگر؛ عالمى كه حرص به دنيا داشته باشد مردود است. عالمى كه از محرمات اجتناب نداشته باشد، مردود است. نه اينكه عالم نبايد از تمتعات زندگى بهره ببرد؛ اما مراتبى هست كه انسان در آن مراتب، بايد حقاً و انصافاً از تمتعاتى چشم بپوشد. علما هم مثل بقيهى مردم، بايد از تمتعات معمولى زندگى بهره ببرند؛ همانگونه كه خداوند دربارهى پيغمبر فرمود: «قل انما انا بشر مثلكم(70).» اما اين دو چيز - حرص به دنيا و عدم تورع از حرام - ممنوع است. اينكه حرص به دنيا در عالم احساس شود - ولو به حسب ظاهر فعل حرامى هم نكند؛ اما همينطور از چپ و راست دنبال اين باشد كه بتواند مال دنيا را جمع كند - ضدِ قدس است. يا اينكه خداى نكرده تورع از حرام نداشته باشد و ديده شود كه برايش غيبت كردن آسان است، دروغ گفتن آسان است، و خداى نكرده ارتكاب بعضى از محرمات گوناگون آسان است. پس، اين نسل موظف است چه از راه علم و تداوم رشتهى علمى و پيشرفت علمى و چه از لحاظ حفظ اعتبار تقوايى و قدسى، آبروى اسلاف را حفظ كند.
كسانى كه مىخواهند جمهورى اسلامى را بىآبرو كنند، اگر شده است تهمت مىزنند و دروغ درست مىكنند تا قدس و علم روحانيت را ضايع كنند. اينها خبرهاى دروغ مىدهند، حوادث دروغ جعل مىكنند و موضوع كوچكى را بزرگ مىكنند، براى اينكه آبروى روحانيت را در نظر مردم ببرند. پيداست اين آبرو براى آنها خيلى اهميت دارد. مىدانند كه اگر اين آبرو باشد يا نباشد چقدر تفاوت دارد. بعضى نيز همين را فرموله مىكنند، لباس علمى و بحث استدلالى به آن مىپوشانند - گويا بحث علمى مىكنند - كه «بله؛ در حوزهى علميه، علم و تقوا نيست!» نه آقا؛ انصافاً تقوا و قدس، در بين اين قشر، به نسبت، از همهى قشرهاى ديگر بيشتر است. شما نگاه كنيد ببينيد اين طلّاب حوزهى علميه، درآمد و حقوقشان چقدر است؟ امروز بيشترين حقوق حوزهاى يك طلبهى فاضل - نه طلبهاى كه امروز وارد حوزه شده؛ آن هم حوزهى قم كه بالاترين حوزههاست - كه زن و چند بچه دارد و سالها درس خوانده است، از متوسط حقوق كارگران و كارمندان اين كشور به مراتب كمتر است. يعنى از نصف هم كمتر است. نصف متوسط حقوق كارگران از همهى حقوق يك طلبهى فاضل ما در حوزهى علميهى قم - حالا مشهد را نمىگويم؛ اصفهان را نمىگويم؛ شهرهاى كوچك را نمىگويم؛ قم را مىگويم كه مركز است - بيشتر است! اما درعينحال، با تقوا و طهارت زندگى مىكند. خوب، قدس يعنى چه؟ ورع يعنى چه؟ بىاعتنايى به دنيا يعنى چه؟ يعنى همين. البته آدمهاى ناباب هم هستند؛ آدمهاى قالتاق هم همه جا هستند. اما اكثريت و شكل غالب در ميان طلاب همين است كه ما مشاهده مىكنيم. اين برجستگيهاست كه اگر در طول سالهايى كه طلبه مشغول انجام مسؤوليتهاست در او باقى بماند، واقعاً علو مقام و علو درجه است.
اين، آن حادثه و مطلب اول كه قشر روحانى بايد خودش به فكر خودش باشد؛ به فكر آن ذخيره باشد؛ به فكر آن آبرو باشد. قاعدتاً هم هست؛ اما مىشود بر آن آبرو افزود؛ همچنانى كه امام بزرگوار ما، آن هم بر آبروى هزار سالهى روحانيت افزود. امام، آبروى روحانيت را از زمان شيخ مفيد تا امروز - هرچه بود - مضاعف كرد و بالا برد. قدرت روحانيت را در مقابله با بديها و ظلم و جور نشان داد؛ كه يك عالم چگونه مىتواند وارث موسى و عيسى و ابراهيم عليهم السّلام و پيغمبر خاتم صلىاللَّهعليهوآلهوسلم باشد. اف بر كسانى كه قدر اين نقش عالى آن بزرگوار را نمىدانند و خيال مىكنند نسبت به روحانيت، دلسوز يا علاقهمندند! اف بر جهالت و بر غفلت اينها، كه چطور نمىدانند و نمىفهمند ارزيابى صحيح چگونه است!؟
اما حادثهى دومى كه قاعدتاً وقتى با آن عظمت مواجه مىشويم بايد انتظارش را داشته باشيم، دشمنى دشمنان است. اين را بايد بدانيد كه وقتى شما در رفع ظلم از مظلوم مؤثريد، ظالم كينهى شما را در دل خواهد گرفت. اين، امرى قهرى است كه وقتى در برانگيختن يك ملت براى مقابله با ستم، موجود مستعد و آمادهاى هستيد، بايد بدانيد كه ستم و ستمگر و زمينههاى ستم خيز، شما را نفى مىكنند و براى نفى شما دست به هر كارى كه بتوانند، مىزنند. البته آنها عقلا هستند - عقلاى مادى و نه عقلاى واقعى - آنها زيركند، و از راههاى آسانتر شروع مىكنند. اول سعى مىكنند شايد با تطميع بتوانند شما را از سر راه خود دور كنند. اگر نتوانستند، با تهديد؛ اگر نشد، با عمل؛ اگر نشد، با تبليغات؛ اگر نشد، با ترور جسم؛ اگر نشد، با ترور روح و عنوان. بالاخره مىخواهند زهرشان را بريزند. بين شما و آنها يك مبارزه جريان دارد و شوخىبردار هم نيست. بدانيد كه امروز دشمنان اسلام، با روحانيت و ذخيرهى علمى ارزشمند آن - از قرنها پيش تا امروز - و نيز با حاملان اين امانت الهى به شدت مخالفند. اينها هر قدر بتوانند اقدام خواهند كرد و بدانيد كه بيش از دشمنى با شما، با اسلام مخالفند. اگر بتوانند شما را از اسلام جدا كنند؛ اگر بتوانند شما را از وظيفهى اسلامى و دنبال كردن آن جدا كنند، خيالشان راحت خواهد بود و آن وقت شما هم ديگر برايشان خطر محسوب نخواهيد شد. اينها با اسلام مخالفند.
در اين چند سال اخير، يعنى از حدود پنج، شش سال پيش به اين طرف، سياستهاى استكبارى هر چه توانستند تلاش كردند تا اسلام را در چشم تودههاى مردم و ملتها، بىآبرو و بىاعتبار كنند. نه در چشم تودههايى كه مسلمان نيستند، بلكه در چشم ملتهاى مسلمان! سعى كردند اينها را به اسلام بىعقيده كنند. به چه نحو؟ به اين نحو كه جوانانشان را بىاعتقاد و سرگرم فساد كنند؛ ذهنشان را با شبهات مشغول كنند و آنها را از آن ايمان عميق دور كنند. در كشور ما هم تلاش كردند. در ديگر كشورهاى اسلامى - در عراق، در كشورهاى شمال آفريقا و در كشورهاى شرق اسلامى - هر چه توانستند كردند. يكى از موضوعاتى را كه به شدت تبليغ كردند بنيادگرايى اسلامى است! گفتند: «اسلام، غير از بنيادگرايى اسلامى است. ما با اسلام مخالف نيستيم؛ بلكه با بنيادگرايى مخالفيم!» بنيادگرايى يعنى چه؟ برداشت من و شما از بنيادگرايى، غير از متفاهم تودهى مردم و فضاى ذهنى مردم در غرب است. بنيادگرايى از نظر ما، يعنى پايبند بودن به اصول و بنيادهاى دينى. اينكه چيز بدى نيست؛ ما افتخار هم مىكنيم. وقتى هم مىگويند «آقا، شما بنيادگرا هستيد»، مىگوييم «البته كه ما بنيادگرا هستيم.» انكار و نفى هم نمىكنيم. پايبندى به اصول كه بد نيست! شرافت اخلاقى هم يك اصل است؛ راستگويى هم يك اصل است؛ عدالت هم يك اصل و بنياد اخلاقى است؛ خيانت نكردن هم يك بنياد اخلاقى است، تكذيب كارهاى بد هم يك بنياد اخلاقى است. همهى دنيا هم به اين بنيادها و نهادهاى اخلاقى پايبندند و به آنها افتخار مىكنند و كسى هم آنها را بد نمىداند. ما از بنيادگرايى، استنباطى اين گونه داريم و البته با اين ديد، درست هم هست. حتى مىبينيم كه در بعضى از ممالك، دولتها مردم را در پايبندى به سنن پوسيدهى بىمعنى قومى، تشويق مىكنند. استخوان پوسيدهى اجدادشان را از گورها بيرون مىآورند و به آنها تقدس مىبخشند! در همين كشورهاى گوناگون اروپايى، مردم تشويق مىشوند كه برخى از سنن و آداب پوسيدهى قديمى بىمعنا را حفظ كنند. پس، ايرادى ندارد كه انسان به اصول دين؛ به اصول عاليهى ايمان و معرفت دينى، پايبند باشد.
برطبق نظر و برداشت ما، اين امر، پسنديده است. اما در تداول فرهنگى غرب، بنيادگرايى را با تحجر و حالت بسته بودن برروى حرف حساب و نفهميدن منطق برابر مىدانند و در حقيقت ما را به اين متهم مىكنند! نمىگويند اينها پايبند به توحيدند. وقتى مىگويند بنيادگرا هستند، معنايش اين نيست كه اينها پايبند به توحيد و صدق در كلام و زهد نسبت به پديدههاى مادىاند. مىگويند اينها متحجرند! اينها چشم برروى پيشرفتهاى دنيا مىبندند! يعنى يك تهمت و يك دروغ. به اين وسيله مىخواهند اسلام را از چشم جوامع مسلمان بيندازند و تودههاى مسلمان را نسبت به دينشان بىاعتقاد كنند. همچنين مىخواهند بىاعتقادى را در تودههاى غربى كه به اسلام گرايش دارند، بيشتر كنند. اين، از جمله كارهايى است كه همراه با تبليغات مىكنند.
نكتهاى كه اينجا مناسب است عرض كنم، اين است كه اهانت به اسلام را شروع كردهاند و آن را يك سياست قرار دادهاند. البته وقتى دينى مانند اسلام، در نظر يك جامعهى يك ميلياردى مقدس است و مايهى حركت آن جامعهى عظيم هم همين دين است، اهانت به آن كار سختى است. جرأت نمىكنند صريحاً به اسلام اهانت كنند. لذا مىبينيد كه حتى رؤساى جمهور امريكا و بعضى از كشورهاى گردن كلفت هم، ديگر جرأت نمىكنند نسبت به اسلام، صريحاً دشمنى و مستقيماً اهانت كنند. به همين سبب، نشستند و راهى پيدا كردند: بر آن شدند افرادى را پيدا كنند كه سپر بلايشان باشند و از آنها بخواهند كه در لباس روشنفكر، شاعر و نويسنده، به اسلام اهانت كنند، تا آرام آرام اهانت به اسلام باب و رايج شود. اين، كارى بود كه به وسيلهى كتاب «آيات شيطانى» آن شخص مرتد شروع شد. او در انگليس كتاب خودش را نوشت و مجلات امريكايى شروع به ترويج آن كتاب كردند. بنده آن روز مجلات امريكايى را كه به اينجا مىآمد مىديدم و تعجب مىكردم كه اين چه كتابى است كه اين قدر اينها مىخواهند آن را ترويج كنند؟! اين همه كتاب نوشته مىشود! اما علتى داشت كه ناگهان مطبوعاتيهاى دنيا، قلم به مزدهاى دنيا، صهيونيستهاى دنيا - كه گردانندگان بيشترين مطبوعات و راديو تلويزيونهاى غربند - دست به دست هم داده بودند و يك كتاب را ترويج مىكردند. مگر محتواى آن چه بود؟ چيزى نگذشت كه معلوم شد چه در اين كتاب هست. اين كتاب بناست جاده باز كن اهانت به اسلام باشد. پيغمبر را اسم بياورد و مسخره كند. به اصطلاح، يك داستان خيالى نوشته است؛ اسم پيغمبر را، اسم زوجات پيغمبر را، اسم اصحاب پيغمبر را آورده است و به شكل بسيار وقيحى به آنها اهانت كرده است.
وقتى اين كتاب رايج شد و مردم آن را خواندند، آرام آرام اهانت كردن به اسلام عادى مىشود. اين را مىخواستند! اينجاست كه الهام الهى، آن مرد ربانى را وادار به آن حركت عظيم كرد و توطئههايشان متوقف ماند. امام براساس اين تفكر و فهم دقيق و نورانى - نورى كه خداى متعال در دل بندگان خودش مىاندازد، اينجا خودش را نشان مىدهد - فتواى ارتداد آن مرد مرتد را صادر كرد و راه اينها را بست. ناگهان همهى دنيا مبهوت شد! امام فتواى ارتداد يك مرتد را داد و گفت: «اين آدم، بايد به حد شرعى برسد». دولتهاى اروپايى، همهى سفرايشان را از ايران خواستند. اين عكسالعمل، در ارتباط با يك كتاب معمولى است؟ يعنى دولتهاى انگليس و فرانسه و ايتاليا و كجا و كجا، دلشان براى جان يك انسان سوخته است؟! اينها هزاران انسان را براى يك موضوع كوچك درو مىكنند. كدامشان نكردهاند؟ كدامشان گروه گروه انسانها را به قتل نرساندهاند؟ كدامشان، اگر همين امروز منافعشان اقتضا كند، هزاران انسان را نمىكشند؟ اينها دلشان براى انسان سوخته؟ همين امروز، صربها مسلمانان را قتل عام مىكنند؛ آنها ككشان نمىگزد! همين امروز اسرائيليها فلسطينيهاى صاحب اصلى سرزمين را آنطور شكنجه مىدهند؛ اينها خوابشان برنمىآشوبد! آن وقت براى خاطر اينكه يك نفر بناست بعد از اين اعدام شود، اينگونه وادار به عكسالعمل شوند؟!
اين، قضيهى ديگرى بود. برنامهاى كه ريخته شده بود، برنامهى اهانت به اسلام بود. بنا بود اسلام را سبك كنند. امام با آن فتوا، ناگهان همهى نقشههاى اينها را نقش بر آب كرد. دنياى اسلام هم تأييد كرد و پيروى خودش را از فتواى امام نشان داد. حالا مدتى گذشته است. آن نادان و نادانهاى طرفدارش، خيال مىكنند قضايا تمام شده است. خير؛ اين قضيه تمام شدنى نيست. بنده همان وقت، در يكى از مصاحبههايى كه در اروپا انجام گرفت و از من پرسيدند كه «اين فتواى امام چگونه است؟» گفتم «امام، تيرى را به طرف اين مرد فاجر و هتاك پرتاب كرد. اين تير، از چلهى كمان خارج شده و هدفگيرى هم دقيق بوده است. دير يا زود، اين تير به هدف خواهد رسيد. بلاشك، بايد اين حكم اجرا شود و اجرا هم خواهد شد.» مسلمانانى كه امروز بتوانند اين موجود موذى و مضر را كه به عنوان يك عامل پستفطرت و لئيم، براى يك حركت ضداسلامى عظيم ظاهر شد از سر راه مسلمانان بردارند، بايد بردارند و مجازات كنند. الان هم وظيفهى همه است. وظيفهى همهى كسانى است كه اين كار از عهدهى آنها برآيد و دستشان به اين شخص برسد.
حالا آنها دنبال اينند كه آيا فتواى امام عوض شده است؟ مگر فتوا قابل عوض شدن است؟ مگر كسى مىتواند نسبت به اين قضيه با كسى معامله كند؟ دولت انگليس بدش مىآيد؟ خوب؛ ما هم از خيلى از كارهاى دولت انگليس بدمان مىآيد! فلان دولت اروپايى ناراحت مىشود؟ ماهم از بسيارى از كارهاى آنها ناراحت مىشويم. مگر ما قول دادهايم كه هر كارى را كه دولت انگليس از آن بدش مىآيد انجام ندهيم؟! دولت انگليس، بيش از همه چيز، از استقلال ايران بدش مىآيد. اينها همان كسانى هستند كه سالهاى متمادى در اين مملكت خوردند و چاپيدند و حالا كه مملكت مستقل است، ناراحتند. ما چه كار بايد بكنيم؟ دولت انگليس، اگر الان هم فرصت پيدا كند، دلش مىخواهد بيايد در خليج فارس، مثل زمان «لرد كرزن» بايستد و براى دولتهاى اطراف خليج فارس، از جمله ايران، دستور صادر كند! ملت ايران اجازه نمىدهد. حالا دولت انگليس باشد، دولت امريكا باشد، هر قلدر ديگرى باشد و بخواهد در امور ما، خواستهاى ما، اهداف ما، آرمانهاى بزرگ ما و مقدسات ما دخالت كند! به آنها چه ربطى دارد؟! آنها اگر بخواهند اين حادثه و اين مشكل را به راحتى حل كنند، بايد آن شخص مرتدِ ملحد را تحويل مسلمانان دهند و بگويند: «اين، جرم و جنايتى كرده است. شما مسلمانان، هرچه مجازاتش است، انجام دهيد.» اين راه، عاقلانه است. اين كار را بايد بكنند. چرا نمىكنند؟ ما به آنها اعتراض داريم كه چرا جلو حكم امام را گرفتند؟! آنها چه اعتراضى مىتوانند داشته باشند؟! اينها هشدارى است براى من و شما. بدانيد كه اگر اندكى غفلت كنيم، دشمن عليه مقدسات ما شروع به حمله و اقدام خواهد كرد. اين، يك نمونه است و نمونههاى از اين قبيل هم فراوان است. تكليف ما زياد است.
حالا هم ماه رمضان در پيش است. در ماه رمضان، هم بايد به خودمان برسيم، هم بايد به مردم برسيم. ضمناً بدانيم كه اگر به خودمان نرسيم، به مردم هم نمىشود رسيد. اين دعاهاى ماه رمضان، اين روزهى ماه رمضان، اين مناجاتها، اين تضرعها، اين اذكار، اين نوافل در ماه رمضان، همه براى اين است كه ما خودمان را اول كمى نورانى كنيم. اگر نورانى شديم، آن وقت مىتوانيم به ديگران هم برسيم. والّا اگر نورانى نشديم كه نمىتوانيم ديگران را نورانى كنيم. هرچه هم بگوييم، زيادى خواهد بود، مضر خواهد بود و مفيد واقع نخواهد شد.
اميدواريم خداى متعال توفيق دهد، هم خودمان را بسازيم، هم بتوانيم به سازندگى و معنويات و روحيات مردم كمك كنيم؛ و خداوند قلب مقدس ولىّعصر ارواحنالمقدمهالفداء را نسبت به ما مهربان كند و ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
--------------------------------------------
67) آيةاللَّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى يزدى، مؤسس حوزهى علميه قم.
68) شيخ محمد حسن نجفى
69) سيد على طباطبايى (صاحب رياض المسائل)
70) فصّلت: 6.
ابتدا به آقايان محترم؛ علماى عالى مقام و فضلا و گويندگان و وعاظ و طلاب محترم كه از تهران يا برخى از شهرستانهاى ديگر تشريف آوردهاند خوشامد عرض مىكنم. اميدواريم كه اين ديدار و مجلس ما از جملهى مجالسى باشد كه مايهى خير و بركت و هدايت براى خود ما و همهى مؤمنين محسوب شود. اين سنت خوبى است كه در آستانهى ماه مبارك رمضان، فرصتى براى طرح بعضى از مسائلى كه در فضاى روحانيت و محيط اهل علم مطرح است، به وجود آيد.
بنده ضمن استقبال از اين ديدار و تشكر از آقايان محترم كه اين فرصت را به وجود آورديد، مىخواهم مطلبى را عرض كنم كه به جامعهى روحانيت - از طبقات مختلف و مراتب مختلفشان - مربوط است. آن مطلب اين است كه در كشور ما، لااقل از چند قرن پيش به اين طرف، روحانيت به خاطر وضع خاص خود و ارتباطى كه با مردم داشته و اعتقادى كه مردم نسبت به آن داشتهاند، منشاء تحولات مهم اجتماعى و دينى و سياسى بوده و يا در اين تحولات نقش بسزايى داشته است. از جمله در ماجراى مشروطيت، در ملى شدن صنعت نفت - در آخر سالهاى دههى بيست و اوايل سى - و واضحتر از همه، در پيروزى انقلاب اسلامى و نيز در گسترش اين نهضت. البته نبايد هم خيال كرد كه فقط طلّاب جوان و پر حرارت و پر شور بودند كه در اين اجتماعات عظيم پيش از پيروزى، تأثير گذاشتند. اينطور نبود. همهى آقايانى كه دستاندركار اين امور بودند، مىدانند كه در شهرستانها، حضور علماى موجه و پيرمردان محترم عالمى كه مردم به آنها اعتقادى داشتند، بسيار مؤثر بود. اگرچه اين افراد سابقهاى هم در مبارزات نداشتند - نه به زندان افتاده بودند، نه مبارزهاى كرده بودند و نه اعلاميهاى نوشته بودند - اما وقتى كه در اين سال آخر و ماههاى آخر قبل از پيروزى، تشخيص دادند كه بايد وارد ميدان شوند، وارد ميدان شدند و حضور ايشان، تأثير عظيمى در جلب همهى طبقات مردم داشت. لذا، در راهپيماييها، همهى قشرهاى مردم را مشاهده مىكرديد. اينكه زنان در داخل خانه احساس وظيفه كردند؛ پيرمردان احساس تكليف كردند؛ كسانى كه سوابق مبارزه نداشتند احساس تكليف كردند؛ مردم در شهرها و روستاها احساس تكليف كردند، و ناگهان يك ملت قيام كرد، به خاطر همين بود؛ به خاطر حضور همه جانبهى علماى دين و روحانيون بود كه از بزرگشان، از كوچكشان، پيرمردشان، جوانشان، ملّاى فقيه سالخوردهشان، واعظ گويندهى پر حرارت نورسشان، چون وارد شدند، معنايش اين بود كه همهى قشرهاى مردم وارد خواهند شد. اين، طبيعت كار است. در ايران لااقل در اين سه، چهار قرن اخير اينگونه بوده است. قبل از اين، شايد وضع تفاوت داشته است. در بعضى از كشورهاى ديگر اسلامى هم شايد همينگونه باشد. ما نسبت به كشورهايى كه درست اطلاع نداريم، قضاوت نمىكنيم؛ اما كشور ما اينگونه است. ممكن است اگر علما نباشند، قشرى از مردم وارد ميدان شوند و گروهى از جامعه كمر به مبارزهاى ببندند؛ اما سركوب و ساكت و تطميع كردن يك گروه، كار مشكلى نيست. گروه عظيمى كه نمىشود آن را از ميان برداشت و راهش را به سمت پيروزى سد كرد، ملت است. اگر بخواهيد عامهى ملت و قشرهاى آن يك جا حاضر شوند، بايد روحانيون آنجا باشند. اگر روحانيون و علماى دين در جايى حاضر شدند، معنايش اين است كه همهى طبقات، يا اكثريت قاطعى از ملت، آنجا حاضر خواهند شد. اين، طبيعت ايران ماست. اين، خصوصيتى است كه در طول ساليان متمادى - بلكه قرون متمادى - به اثبات رسيده است.
علت اين چيست؟ علت، وضع روحانيت است. بنده مكرر عرض كردهام كه ما نبايد خيال كنيم آبروى نسل فعلى روحانيت موجب اين شد كه مردم به سمت انقلاب اسلامى گرايش پيدا كنند. نه؛ اين اشتباه است. بلكه آبروى هزار سالهى روحانيت، كه يك ذخيرهى تمام نشدنى بود، موجب اين پيروزيها و موفقيتها گرديد. اين آبروى هزارساله، عبارت است از آن اعتبارى كه در طول قرنهاى متمادى، از علم و تقواى علماى بزرگ به دست آمده است. يعنى علامهى حلى در اين مجموعه نقش دارد؛ محقق نقش دارد؛ مجلسى نقش دارد؛ شهيدين نقش دارند، شيخ طوسى نقش دارد، سيد مرتضى نقش دارد؛ شيخ انصارى نقش دارد؛ علماى بزرگ در قرنهاى متمادى در نجف نقش دارند؛ بزرگان قم نقش دارند؛ مرحوم حاج شيخ(67) نقش دارد، و مرحوم آقاى بروجردى نقش دارد. يعنى هزاران انسان برگزيده، عمرهايشان را به طهارت و تقوا گذراندند، مجموعههاى علمى سطح بالا به وجود آوردند و آثار علمى ارائه دادند، تا بتدريج يك جامعه و يك ملت را به روحانيت - به صورت بنيادين - معتقد كردند. اين نيست كه عدهاى؛ مردم يك عهد و زمان و نسلى، كسى را بخواهند، اما نسل بعد نخواهند. وقتى كه محبتى، بنيادى و عميق شد، به مثابهى خصال انسانى، از نسلى به نسل ديگر به ارث مىرسد. مثل محبت حسينبنعلى عليهالصّلاةوالسّلام، يا محبت اهل بيت عليهمالصّلاةوالسّلام. اينها خصوصياتى نيست كه يك نسل داشته باشد و نسل ديگر بخواهد تحصيل كند. نه؛ اينها تحصيل كردنى نيست. اينها از نسلى به نسل ديگر به ارث مىرسد و در تعليمات پدران، در تربيت مادران، در نوازش مربيان و در لالايى دايهها براى كودكان، خودش را نشان مىدهد. بنيادين شدن يك موضوع به اين معناست و اعتقاد به روحانيت در جامعهى ما، بنيادين بوده و هست.
وقتى چنين چيزى وجود دارد و چنين اثرى مثل انقلاب برآن مترتب است، پيداست كه دو حادثهى بزرگ مورد انتظار است. انقلاب هم كه شوخى نيست! تشكيل جمهورى اسلامى كه شوخى نيست! اين، يعنى تهديد همهى قدرتمندان و قلدرهاى دنيا! پيروزى انقلاب يعنى بيدار شدن يك ميليارد و اندى مسلمان، از خواب چند صدساله. اين، يعنى ناگهان در همهى كشورهاى اسلامى، جمعى از روشنفكران مسلمان و دانشمندان و تودهى مردم بلند شوند، مشتها را گره كنند و شعار احياى اسلام را مطرح نمايند. پيروزى انقلاب يعنى اينها! پيروزى انقلاب اين نيست كه چهار افسر، دست به كودتاى نظامى بزنند؛ دولتى را ببرند؛ يكى ديگر را بياورند؛ بعد هم عدهاى ديگر بيايند آن دولت را ببرند و ديگرى را بياورند! قضيهى پيروزى انقلاب اسلامى كه اين گونه نيست! پيروزى انقلاب اسلامى، يعنى برافراشته شدن پرچمى كه قدرتمندان دنيا براى پايين كشيدن آن، زحمت بسيارى كشيده بودند؛ پول بسيارى خرج كرده بودند؛ تدبيرهاى بسيارى انديشيده بودند؛ انسانهاى بسيارى را كشته بودند و خيلى كارها كرده بودند. ناگهان انقلاب اسلامى پيروز شد و با پيروزى آن، همهى نقشههاى قدرتمندان باطل گرديد. همه آن قدرتمندان، معطل و سرگردان شدند و منافعشان مورد تهديد قرار گرفت. اين است معناى پيروزى انقلاب اسلامى.
لذا، وقتى كه اين آبرو و اين سرايت دين و روحانيت در بين مردم، چنين اثر بزرگى مىتواند داشته باشد، پس دو موضوع بزرگ، مورد توقع است: يكى اينكه ما، اعقاب آن اسلاف مطهر و عالم و مقدس، بايد آبروى آنها را حفظ كنيم. به خاطر اينكه اگر اين كار انجام نگيرد و اين نسل، آبروى گذشتگان را حفظ نكند، همان چيزى كه نهادين و بنيادين شده بود، بتدريج زايل خواهد شد و از بين خواهد رفت. اين، طبيعت قضيه است. حال به چه نحو بايد آبرويشان را حفظ كنيم؟ اين خود داستان مفصلى است.
اولاً آنها عالم بودند؛ ما هم بايد سعى كنيم علم آنها را پيش ببريم. علم آنها ميراث بزرگ و مهمى است. چهار نفر آدم كه دركى از مسائل حقوقى و فقهى اسلام، يا از فلسفهى اسلامى، يا از كلام اسلامى ندارند - ولو صورتاً در رشتهاى تبحرى داشته باشند - اگر اهانت و تحقير مىكنند، به اينها نگاه نكنيد. فقه اسلام و در ميان فقه اسلام، فقه شيعه، از لحاظ پيشرفتها و دقتهاى عالمانه براى كسانى كه اهل فن و فهمند، موضوع شگفتآورى است. شوخى نيست كه انسانى مثل صاحب جواهر(68) بنشيند، يك دوره فقه را از اول تا به آخر، با آن همه دقت و تحقيق، به تنهايى بنويسد و يك دايرةالمعارف را به تنهايى در حقوق اسلامى پديدآورد! اين، به معجزه اشبه است. همينطور است شيخ انصارى. همينطور است صاحب رياض.(69) همينطورند بقيهى علماى بزرگ، از متقدمين و متأخرين. شيخ مفيد دويست تأليف دارد. علامهى حلى نزديك به سيصد تأليف دارد. خواجه نصيرطوسى يكطور ديگر. شيخ طوسى يكطور ديگر. اينها، براى كسانى كه اهل فنند، خيلى حرف و معنى دارد. البته اگر يك آدم جاهل و بىمعلومات و نادان، در جايى مشغول گردن كلفتى باشد و يك حقوقدان بزرگ از آنجا عبور كند، براى او با يك نفر آدم بىسواد فرقى ندارد. اگر يك پزشك بزرگ از آنجا عبور كند، براى او با يك آدم نادان يكسان است. تشخيص او كه ملاك نيست؛ تشخيص اهل فن ملاك است. علم شيعه، علم والايى است كه از حيث كمى و كيفى خيلى زياد و خيلى بزرگ است. نگاه نكنيد به كسانى كه مىايستند و تحقير مىكنند و مىگويند كه «علماى شيعه كارى نكردند». شما نمىفهميد كه چه كار كردند. «سخن شناس نئى جان من، خطا اينجاست.» اينطور نيست كه هركس بتواند جايى بايستد و به ميزان، نقدى بگذارد كه خودش اهلش نيست. اينكه روش علما نيست؛ روش سفهاست.
علم آنها زياد بوده است. جامعهى علمى امروز اگر بخواهد آن ميراث را گرامى بدارد و آن آبرو را حفظ كند، بايد در علم جلو برود و پيشرفت پيدا كند. حوزههاى علميه در يك ميدان و علماى در غير حوزههاى علميه، در ميدان ديگر. فرض بفرماييد كه شما در رشته وعظ و تبليغ تلاش مىكنيد. بسيار خوب؛ گفتهها و گفتارها بايد عالمانه باشد. از سخن سست بايد پرهيز شود. از منبر بىمطالعه بايد اجتناب شود. بهترين گفتهها و آخرين گفتههاى جديد دربارهى مسائل اسلامى، بايد دانسته شود. البته ممكن است چهار منبر كمتر برويم؛ اشكال ندارد. انسانى كه خوب بخواهد بگويد، ناچار است كمتر بگويد: «لاف از سخن چو در توان زد - آن خشت بود كه پر توان زد.» اگر درش را بخواهيم پيدا كنيم، البته بايد زحمت بكشيم؛ چارهاى نيست. آن كس كه فرضاً در دانشگاهها مشغول تبليغ و كار مخصوص روحانى است يا در ارتش و يا در سپاه مشغول تلاش روحانى است، بايد نياز فكرى آن مجموعه و مخاطبين خودش را هوشمندانه و زيركانه بشناسد. بايد ببيند مخاطب او چه عقده و ابهام و سؤالى در ذهن دارد؛ ولو به زبان نياورد. بايد عالمانه آن مشكل را حل كند. اگر مىتواند، خودش حل كند و اگر نمىتواند پيش عالمتر از خودش برود و مشكل را حل كند. اين گونه است كه سطح علم بالا مىرود. هر كس در هر جايى كه مشغول است - ولو مشاغلى كه مستقيماً به كار علم و درس و تحصيل ارتباطى ندارد؛ مثل مشاغل قضايى - بايد به اين مسائل توجه كند. البته مشاغل قضايى، عالمانه است؛ اما به كار تحصيل و پيشرفت علمى، به طور مستقيم ارتباطى ندارد. يكى قاضى است؛ حقوقدان اسلامى است؛ بايد به دقت كار و تلاش كند تا حكم واقعى الهى را در مورد آن واقعه و حادثه بيابد.
اين، در باب علم. در باب قدس و تقوا هم معلوم است ديگر؛ عالمى كه حرص به دنيا داشته باشد مردود است. عالمى كه از محرمات اجتناب نداشته باشد، مردود است. نه اينكه عالم نبايد از تمتعات زندگى بهره ببرد؛ اما مراتبى هست كه انسان در آن مراتب، بايد حقاً و انصافاً از تمتعاتى چشم بپوشد. علما هم مثل بقيهى مردم، بايد از تمتعات معمولى زندگى بهره ببرند؛ همانگونه كه خداوند دربارهى پيغمبر فرمود: «قل انما انا بشر مثلكم(70).» اما اين دو چيز - حرص به دنيا و عدم تورع از حرام - ممنوع است. اينكه حرص به دنيا در عالم احساس شود - ولو به حسب ظاهر فعل حرامى هم نكند؛ اما همينطور از چپ و راست دنبال اين باشد كه بتواند مال دنيا را جمع كند - ضدِ قدس است. يا اينكه خداى نكرده تورع از حرام نداشته باشد و ديده شود كه برايش غيبت كردن آسان است، دروغ گفتن آسان است، و خداى نكرده ارتكاب بعضى از محرمات گوناگون آسان است. پس، اين نسل موظف است چه از راه علم و تداوم رشتهى علمى و پيشرفت علمى و چه از لحاظ حفظ اعتبار تقوايى و قدسى، آبروى اسلاف را حفظ كند.
كسانى كه مىخواهند جمهورى اسلامى را بىآبرو كنند، اگر شده است تهمت مىزنند و دروغ درست مىكنند تا قدس و علم روحانيت را ضايع كنند. اينها خبرهاى دروغ مىدهند، حوادث دروغ جعل مىكنند و موضوع كوچكى را بزرگ مىكنند، براى اينكه آبروى روحانيت را در نظر مردم ببرند. پيداست اين آبرو براى آنها خيلى اهميت دارد. مىدانند كه اگر اين آبرو باشد يا نباشد چقدر تفاوت دارد. بعضى نيز همين را فرموله مىكنند، لباس علمى و بحث استدلالى به آن مىپوشانند - گويا بحث علمى مىكنند - كه «بله؛ در حوزهى علميه، علم و تقوا نيست!» نه آقا؛ انصافاً تقوا و قدس، در بين اين قشر، به نسبت، از همهى قشرهاى ديگر بيشتر است. شما نگاه كنيد ببينيد اين طلّاب حوزهى علميه، درآمد و حقوقشان چقدر است؟ امروز بيشترين حقوق حوزهاى يك طلبهى فاضل - نه طلبهاى كه امروز وارد حوزه شده؛ آن هم حوزهى قم كه بالاترين حوزههاست - كه زن و چند بچه دارد و سالها درس خوانده است، از متوسط حقوق كارگران و كارمندان اين كشور به مراتب كمتر است. يعنى از نصف هم كمتر است. نصف متوسط حقوق كارگران از همهى حقوق يك طلبهى فاضل ما در حوزهى علميهى قم - حالا مشهد را نمىگويم؛ اصفهان را نمىگويم؛ شهرهاى كوچك را نمىگويم؛ قم را مىگويم كه مركز است - بيشتر است! اما درعينحال، با تقوا و طهارت زندگى مىكند. خوب، قدس يعنى چه؟ ورع يعنى چه؟ بىاعتنايى به دنيا يعنى چه؟ يعنى همين. البته آدمهاى ناباب هم هستند؛ آدمهاى قالتاق هم همه جا هستند. اما اكثريت و شكل غالب در ميان طلاب همين است كه ما مشاهده مىكنيم. اين برجستگيهاست كه اگر در طول سالهايى كه طلبه مشغول انجام مسؤوليتهاست در او باقى بماند، واقعاً علو مقام و علو درجه است.
اين، آن حادثه و مطلب اول كه قشر روحانى بايد خودش به فكر خودش باشد؛ به فكر آن ذخيره باشد؛ به فكر آن آبرو باشد. قاعدتاً هم هست؛ اما مىشود بر آن آبرو افزود؛ همچنانى كه امام بزرگوار ما، آن هم بر آبروى هزار سالهى روحانيت افزود. امام، آبروى روحانيت را از زمان شيخ مفيد تا امروز - هرچه بود - مضاعف كرد و بالا برد. قدرت روحانيت را در مقابله با بديها و ظلم و جور نشان داد؛ كه يك عالم چگونه مىتواند وارث موسى و عيسى و ابراهيم عليهم السّلام و پيغمبر خاتم صلىاللَّهعليهوآلهوسلم باشد. اف بر كسانى كه قدر اين نقش عالى آن بزرگوار را نمىدانند و خيال مىكنند نسبت به روحانيت، دلسوز يا علاقهمندند! اف بر جهالت و بر غفلت اينها، كه چطور نمىدانند و نمىفهمند ارزيابى صحيح چگونه است!؟
اما حادثهى دومى كه قاعدتاً وقتى با آن عظمت مواجه مىشويم بايد انتظارش را داشته باشيم، دشمنى دشمنان است. اين را بايد بدانيد كه وقتى شما در رفع ظلم از مظلوم مؤثريد، ظالم كينهى شما را در دل خواهد گرفت. اين، امرى قهرى است كه وقتى در برانگيختن يك ملت براى مقابله با ستم، موجود مستعد و آمادهاى هستيد، بايد بدانيد كه ستم و ستمگر و زمينههاى ستم خيز، شما را نفى مىكنند و براى نفى شما دست به هر كارى كه بتوانند، مىزنند. البته آنها عقلا هستند - عقلاى مادى و نه عقلاى واقعى - آنها زيركند، و از راههاى آسانتر شروع مىكنند. اول سعى مىكنند شايد با تطميع بتوانند شما را از سر راه خود دور كنند. اگر نتوانستند، با تهديد؛ اگر نشد، با عمل؛ اگر نشد، با تبليغات؛ اگر نشد، با ترور جسم؛ اگر نشد، با ترور روح و عنوان. بالاخره مىخواهند زهرشان را بريزند. بين شما و آنها يك مبارزه جريان دارد و شوخىبردار هم نيست. بدانيد كه امروز دشمنان اسلام، با روحانيت و ذخيرهى علمى ارزشمند آن - از قرنها پيش تا امروز - و نيز با حاملان اين امانت الهى به شدت مخالفند. اينها هر قدر بتوانند اقدام خواهند كرد و بدانيد كه بيش از دشمنى با شما، با اسلام مخالفند. اگر بتوانند شما را از اسلام جدا كنند؛ اگر بتوانند شما را از وظيفهى اسلامى و دنبال كردن آن جدا كنند، خيالشان راحت خواهد بود و آن وقت شما هم ديگر برايشان خطر محسوب نخواهيد شد. اينها با اسلام مخالفند.
در اين چند سال اخير، يعنى از حدود پنج، شش سال پيش به اين طرف، سياستهاى استكبارى هر چه توانستند تلاش كردند تا اسلام را در چشم تودههاى مردم و ملتها، بىآبرو و بىاعتبار كنند. نه در چشم تودههايى كه مسلمان نيستند، بلكه در چشم ملتهاى مسلمان! سعى كردند اينها را به اسلام بىعقيده كنند. به چه نحو؟ به اين نحو كه جوانانشان را بىاعتقاد و سرگرم فساد كنند؛ ذهنشان را با شبهات مشغول كنند و آنها را از آن ايمان عميق دور كنند. در كشور ما هم تلاش كردند. در ديگر كشورهاى اسلامى - در عراق، در كشورهاى شمال آفريقا و در كشورهاى شرق اسلامى - هر چه توانستند كردند. يكى از موضوعاتى را كه به شدت تبليغ كردند بنيادگرايى اسلامى است! گفتند: «اسلام، غير از بنيادگرايى اسلامى است. ما با اسلام مخالف نيستيم؛ بلكه با بنيادگرايى مخالفيم!» بنيادگرايى يعنى چه؟ برداشت من و شما از بنيادگرايى، غير از متفاهم تودهى مردم و فضاى ذهنى مردم در غرب است. بنيادگرايى از نظر ما، يعنى پايبند بودن به اصول و بنيادهاى دينى. اينكه چيز بدى نيست؛ ما افتخار هم مىكنيم. وقتى هم مىگويند «آقا، شما بنيادگرا هستيد»، مىگوييم «البته كه ما بنيادگرا هستيم.» انكار و نفى هم نمىكنيم. پايبندى به اصول كه بد نيست! شرافت اخلاقى هم يك اصل است؛ راستگويى هم يك اصل است؛ عدالت هم يك اصل و بنياد اخلاقى است؛ خيانت نكردن هم يك بنياد اخلاقى است، تكذيب كارهاى بد هم يك بنياد اخلاقى است. همهى دنيا هم به اين بنيادها و نهادهاى اخلاقى پايبندند و به آنها افتخار مىكنند و كسى هم آنها را بد نمىداند. ما از بنيادگرايى، استنباطى اين گونه داريم و البته با اين ديد، درست هم هست. حتى مىبينيم كه در بعضى از ممالك، دولتها مردم را در پايبندى به سنن پوسيدهى بىمعنى قومى، تشويق مىكنند. استخوان پوسيدهى اجدادشان را از گورها بيرون مىآورند و به آنها تقدس مىبخشند! در همين كشورهاى گوناگون اروپايى، مردم تشويق مىشوند كه برخى از سنن و آداب پوسيدهى قديمى بىمعنا را حفظ كنند. پس، ايرادى ندارد كه انسان به اصول دين؛ به اصول عاليهى ايمان و معرفت دينى، پايبند باشد.
برطبق نظر و برداشت ما، اين امر، پسنديده است. اما در تداول فرهنگى غرب، بنيادگرايى را با تحجر و حالت بسته بودن برروى حرف حساب و نفهميدن منطق برابر مىدانند و در حقيقت ما را به اين متهم مىكنند! نمىگويند اينها پايبند به توحيدند. وقتى مىگويند بنيادگرا هستند، معنايش اين نيست كه اينها پايبند به توحيد و صدق در كلام و زهد نسبت به پديدههاى مادىاند. مىگويند اينها متحجرند! اينها چشم برروى پيشرفتهاى دنيا مىبندند! يعنى يك تهمت و يك دروغ. به اين وسيله مىخواهند اسلام را از چشم جوامع مسلمان بيندازند و تودههاى مسلمان را نسبت به دينشان بىاعتقاد كنند. همچنين مىخواهند بىاعتقادى را در تودههاى غربى كه به اسلام گرايش دارند، بيشتر كنند. اين، از جمله كارهايى است كه همراه با تبليغات مىكنند.
نكتهاى كه اينجا مناسب است عرض كنم، اين است كه اهانت به اسلام را شروع كردهاند و آن را يك سياست قرار دادهاند. البته وقتى دينى مانند اسلام، در نظر يك جامعهى يك ميلياردى مقدس است و مايهى حركت آن جامعهى عظيم هم همين دين است، اهانت به آن كار سختى است. جرأت نمىكنند صريحاً به اسلام اهانت كنند. لذا مىبينيد كه حتى رؤساى جمهور امريكا و بعضى از كشورهاى گردن كلفت هم، ديگر جرأت نمىكنند نسبت به اسلام، صريحاً دشمنى و مستقيماً اهانت كنند. به همين سبب، نشستند و راهى پيدا كردند: بر آن شدند افرادى را پيدا كنند كه سپر بلايشان باشند و از آنها بخواهند كه در لباس روشنفكر، شاعر و نويسنده، به اسلام اهانت كنند، تا آرام آرام اهانت به اسلام باب و رايج شود. اين، كارى بود كه به وسيلهى كتاب «آيات شيطانى» آن شخص مرتد شروع شد. او در انگليس كتاب خودش را نوشت و مجلات امريكايى شروع به ترويج آن كتاب كردند. بنده آن روز مجلات امريكايى را كه به اينجا مىآمد مىديدم و تعجب مىكردم كه اين چه كتابى است كه اين قدر اينها مىخواهند آن را ترويج كنند؟! اين همه كتاب نوشته مىشود! اما علتى داشت كه ناگهان مطبوعاتيهاى دنيا، قلم به مزدهاى دنيا، صهيونيستهاى دنيا - كه گردانندگان بيشترين مطبوعات و راديو تلويزيونهاى غربند - دست به دست هم داده بودند و يك كتاب را ترويج مىكردند. مگر محتواى آن چه بود؟ چيزى نگذشت كه معلوم شد چه در اين كتاب هست. اين كتاب بناست جاده باز كن اهانت به اسلام باشد. پيغمبر را اسم بياورد و مسخره كند. به اصطلاح، يك داستان خيالى نوشته است؛ اسم پيغمبر را، اسم زوجات پيغمبر را، اسم اصحاب پيغمبر را آورده است و به شكل بسيار وقيحى به آنها اهانت كرده است.
وقتى اين كتاب رايج شد و مردم آن را خواندند، آرام آرام اهانت كردن به اسلام عادى مىشود. اين را مىخواستند! اينجاست كه الهام الهى، آن مرد ربانى را وادار به آن حركت عظيم كرد و توطئههايشان متوقف ماند. امام براساس اين تفكر و فهم دقيق و نورانى - نورى كه خداى متعال در دل بندگان خودش مىاندازد، اينجا خودش را نشان مىدهد - فتواى ارتداد آن مرد مرتد را صادر كرد و راه اينها را بست. ناگهان همهى دنيا مبهوت شد! امام فتواى ارتداد يك مرتد را داد و گفت: «اين آدم، بايد به حد شرعى برسد». دولتهاى اروپايى، همهى سفرايشان را از ايران خواستند. اين عكسالعمل، در ارتباط با يك كتاب معمولى است؟ يعنى دولتهاى انگليس و فرانسه و ايتاليا و كجا و كجا، دلشان براى جان يك انسان سوخته است؟! اينها هزاران انسان را براى يك موضوع كوچك درو مىكنند. كدامشان نكردهاند؟ كدامشان گروه گروه انسانها را به قتل نرساندهاند؟ كدامشان، اگر همين امروز منافعشان اقتضا كند، هزاران انسان را نمىكشند؟ اينها دلشان براى انسان سوخته؟ همين امروز، صربها مسلمانان را قتل عام مىكنند؛ آنها ككشان نمىگزد! همين امروز اسرائيليها فلسطينيهاى صاحب اصلى سرزمين را آنطور شكنجه مىدهند؛ اينها خوابشان برنمىآشوبد! آن وقت براى خاطر اينكه يك نفر بناست بعد از اين اعدام شود، اينگونه وادار به عكسالعمل شوند؟!
اين، قضيهى ديگرى بود. برنامهاى كه ريخته شده بود، برنامهى اهانت به اسلام بود. بنا بود اسلام را سبك كنند. امام با آن فتوا، ناگهان همهى نقشههاى اينها را نقش بر آب كرد. دنياى اسلام هم تأييد كرد و پيروى خودش را از فتواى امام نشان داد. حالا مدتى گذشته است. آن نادان و نادانهاى طرفدارش، خيال مىكنند قضايا تمام شده است. خير؛ اين قضيه تمام شدنى نيست. بنده همان وقت، در يكى از مصاحبههايى كه در اروپا انجام گرفت و از من پرسيدند كه «اين فتواى امام چگونه است؟» گفتم «امام، تيرى را به طرف اين مرد فاجر و هتاك پرتاب كرد. اين تير، از چلهى كمان خارج شده و هدفگيرى هم دقيق بوده است. دير يا زود، اين تير به هدف خواهد رسيد. بلاشك، بايد اين حكم اجرا شود و اجرا هم خواهد شد.» مسلمانانى كه امروز بتوانند اين موجود موذى و مضر را كه به عنوان يك عامل پستفطرت و لئيم، براى يك حركت ضداسلامى عظيم ظاهر شد از سر راه مسلمانان بردارند، بايد بردارند و مجازات كنند. الان هم وظيفهى همه است. وظيفهى همهى كسانى است كه اين كار از عهدهى آنها برآيد و دستشان به اين شخص برسد.
حالا آنها دنبال اينند كه آيا فتواى امام عوض شده است؟ مگر فتوا قابل عوض شدن است؟ مگر كسى مىتواند نسبت به اين قضيه با كسى معامله كند؟ دولت انگليس بدش مىآيد؟ خوب؛ ما هم از خيلى از كارهاى دولت انگليس بدمان مىآيد! فلان دولت اروپايى ناراحت مىشود؟ ماهم از بسيارى از كارهاى آنها ناراحت مىشويم. مگر ما قول دادهايم كه هر كارى را كه دولت انگليس از آن بدش مىآيد انجام ندهيم؟! دولت انگليس، بيش از همه چيز، از استقلال ايران بدش مىآيد. اينها همان كسانى هستند كه سالهاى متمادى در اين مملكت خوردند و چاپيدند و حالا كه مملكت مستقل است، ناراحتند. ما چه كار بايد بكنيم؟ دولت انگليس، اگر الان هم فرصت پيدا كند، دلش مىخواهد بيايد در خليج فارس، مثل زمان «لرد كرزن» بايستد و براى دولتهاى اطراف خليج فارس، از جمله ايران، دستور صادر كند! ملت ايران اجازه نمىدهد. حالا دولت انگليس باشد، دولت امريكا باشد، هر قلدر ديگرى باشد و بخواهد در امور ما، خواستهاى ما، اهداف ما، آرمانهاى بزرگ ما و مقدسات ما دخالت كند! به آنها چه ربطى دارد؟! آنها اگر بخواهند اين حادثه و اين مشكل را به راحتى حل كنند، بايد آن شخص مرتدِ ملحد را تحويل مسلمانان دهند و بگويند: «اين، جرم و جنايتى كرده است. شما مسلمانان، هرچه مجازاتش است، انجام دهيد.» اين راه، عاقلانه است. اين كار را بايد بكنند. چرا نمىكنند؟ ما به آنها اعتراض داريم كه چرا جلو حكم امام را گرفتند؟! آنها چه اعتراضى مىتوانند داشته باشند؟! اينها هشدارى است براى من و شما. بدانيد كه اگر اندكى غفلت كنيم، دشمن عليه مقدسات ما شروع به حمله و اقدام خواهد كرد. اين، يك نمونه است و نمونههاى از اين قبيل هم فراوان است. تكليف ما زياد است.
حالا هم ماه رمضان در پيش است. در ماه رمضان، هم بايد به خودمان برسيم، هم بايد به مردم برسيم. ضمناً بدانيم كه اگر به خودمان نرسيم، به مردم هم نمىشود رسيد. اين دعاهاى ماه رمضان، اين روزهى ماه رمضان، اين مناجاتها، اين تضرعها، اين اذكار، اين نوافل در ماه رمضان، همه براى اين است كه ما خودمان را اول كمى نورانى كنيم. اگر نورانى شديم، آن وقت مىتوانيم به ديگران هم برسيم. والّا اگر نورانى نشديم كه نمىتوانيم ديگران را نورانى كنيم. هرچه هم بگوييم، زيادى خواهد بود، مضر خواهد بود و مفيد واقع نخواهد شد.
اميدواريم خداى متعال توفيق دهد، هم خودمان را بسازيم، هم بتوانيم به سازندگى و معنويات و روحيات مردم كمك كنيم؛ و خداوند قلب مقدس ولىّعصر ارواحنالمقدمهالفداء را نسبت به ما مهربان كند و ما را مشمول دعاى آن بزرگوار قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
--------------------------------------------
67) آيةاللَّه العظمى شيخ عبدالكريم حائرى يزدى، مؤسس حوزهى علميه قم.
68) شيخ محمد حسن نجفى
69) سيد على طباطبايى (صاحب رياض المسائل)
70) فصّلت: 6.