بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
ديدارى بسيار مناسب، در وقتى مناسب است. ايام عاشوراى حسينى است و شما برادران و خواهران هم از عاشوراييها و حسينيها هستيد. بسيج بيست ميليونى انقلاب اسلامى، ثابت كرده است كه در صراط حسينبنعلى (عليهالسّلام) و صراط عاشورا قدم بر مىدارد.
آنچه كه من امروز عرض خواهم كرد، مربوط به همين قضيهى عاشورا است كه با وجود آن همه سخنى كه دربارهى اين حادثه گفتهاند و گفتهايم و شنيدهايم، باز هم جاى سخن و تامل و تدبر و عبرتگيرى نسبت به اين حادثه باقى است. اين حادثهى عظيم؛ يعنى حادثهى عاشورا، از دو جهت قابل تأمل و تدبر است. غالباً يكى از اين دو جهت، مورد توجه قرار مىگيرد. بنده امروز مىخواهم در اينجا آن جهت دوم را، بيشتر مورد توجه قرار دهم.
جهت اول، درسهاى عاشورا است. عاشورا پيامها و درسهايى دارد. عاشورا درس مىدهد كه براى حفظ دين، بايد فداكارى كرد. درس مىدهد كه در راه قرآن، از همه چيز بايد گذشت. درس مىدهد كه در ميدان نبرد حق و باطل، كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان، شريف و وضيع و امام و رعيت، با هم در يك صف قرار مىگيرند. درس مىدهد كه جبههى دشمن با همهى تواناييهاى ظاهرى، بسيار آسيبپذير است. (همچنان كه جبههى بنىاميه، به وسيله كاروان اسيران عاشورا، در كوفه آسيب ديد، در شام آسيب ديد، در مدينه آسيب ديد، و بالأخره هم اين ماجرا، به فناى جبههى سفيانى منتهى شد.) درس مىدهد كه در ماجراى دفاع از دين، از همه چيز بيشتر، براى انسان، بصيرت لازم است. بىبصيرتها فريب مىخورند. بىبصيرتها در جبهه باطل قرار مىگيرند؛ بدون اينكه خود بدانند. همچنان كه در جبههى ابنزياد، كسانى بودند كه از فساق و فجار نبودند، ولى از بىبصيرتها بودند.
اينها درسهاى عاشورا است. البته همين درسها كافى است كه يك ملت را، از ذلت به عزت برساند. همين درسها مىتواند جبههى كفر و استكبار را شكست دهد. درسهاى زندگى سازى است. اين، آن جهت اول.
جهت دوم از آن دو جهتى كه عرض كردم، «عبرتهاى عاشورا»ست. غير از درس، عاشورا يك صحنهى عبرت است. انسان بايد به اين صحنه نگاه كند، تا عبرت بگيرد. يعنى چه، عبرت بگيرد؟ يعنى خود را با آن وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و در چه وضعيتى است؛ چه چيزى او را تهديد مىكند؛ چه چيزى براى او لازم است؟ اين را مىگويند «عبرت». شما اگر از جادهاى عبور كرديد و اتومبيلى را ديديد كه واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده؛ مچاله شده و سرنشينانش نابود شدهاند، مىايستيد و نگاه مىكنيد، براى اينكه عبرت بگيريد. معلوم شود كه چطور سرعتى، چطور حركتى و چگونه رانندگىاى، به اين وضعيت منتهى مىشود. اين هم نوع ديگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گيرى است. اين را قدرى بررسى كنيم.
اولين عبرتى كه در قضيهى عاشورا ما را به خود متوجه مىكند، اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر (صلواتاللَّه و سلامه عليه)، جامعهى اسلامى به آن حدى رسيد كه كسى مثل امام حسين عليهالسّلام، ناچار شد براى نجات جامعهى اسلامى، چنين فداكارىاى بكند؟ اين فداكارى حسين بن على (عليهالسّلام)، يك وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ يك وقت در قلب كشورها و ملتهاى مخالف و معاند با اسلام است؛ اين يك حرفى است. اما حسينبنعلى (عليهالسّلام)، در مركز اسلام، در مدينه و مكه - مركز وحى نبوى - وضعيتى ديد كه هر چه نگاه كرد چارهاى جز فداكارى نداشت؛ آن هم چنين فداكارى خونين با عظمتى! مگر چه وضعى بود كه حسينبنعلى (عليهالسّلام)، احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت اينجاست. روزگارى رهبر و پيغمبر جامعهى اسلامى، از همان مكه و مدينه پرچمها را مىبست، به دست مسلمانها مىداد و آنها تا اقصى نقاط جزيزةالعرب و تا مرزهاى شام مىرفتند؛ امپراتورى روم را تهديد مىكردند؛ آنها از مقابلشان مىگريختند و و لشكريان اسلام پيروزمندانه برمىگشتند؛ كه در اين خصوص مىتوان به ماجراى «تبوك» اشاره كرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعهى اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پيغمبر با آن لحن و آن نفس، آيات خدا را بر مردم مىخواند و مردم را موعظه مىكرد و آنها را در جادهى هدايت با سرعت پيش مىبرد. ولى چه شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها، كارشان به جايى رسد و آنقدر از اسلام دور شدند كه كسى مثل يزيد بر آنها حكومت مىكرد؟! وضعى پيش آمد كه كسى مثل حسين بنعلى (عليهالسّلام)، ديد كه چارهاى جز اين فداكارى عظيم ندارد! اين فداكارى، در تاريخ بىنظير است. چه شد كه به چنين مرحلهاى رسيدند؟ اين، آن عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار دهيم.
ما امروز يك جامعهى اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعهى اسلامى، چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد؟ چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليهالصّلاة و السّلام)، در همان شهرى كه او حكومت مىكرد، سرهاى پسرانش را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند؟! كوفه يك نقطهى بيگانه از دين نبود! كوفه همان جايى بود كه اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) در بازارهاى آن راه مىرفت؛ تازيانه بر دوش مىانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منكر مىكرد؛ فرياد تلاوت قرآن در «آناء الليل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشكيلات بلند بود. اين، همان شهر بود كه پس از گذشت سالهايى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) را، با اسارت مىگرداندند. در ظرف بيست سال چه شد كه به آنجا رسيدند؟ اگر بيمارىاى وجود دارد كه مىتواند جامعهاى را كه در رأسش كسانى مثل پيغمبر اسلام و اميرالمؤمنين (عليهما السّلام) بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند، اين بيمارى، بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از آن بترسيم. امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبر اكرم (صلوات اللَّه و سلامه عليه) محسوب مىكرد، سر فخر به آسمان مىسود. امام، افتخارش به اين بود كه بتواند احكام پيغمبر را درك، عمل و تبليغ كند. امام ما كجا، پيغمبر كجا؟! آن جامعه را پيغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. اين جامعهى ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت، اينجاست! ما بايد آن بيمارى را بشناسيم؛ آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.
به نظر من اين پيام عاشورا، از درسها و پيامهاى ديگر عاشورا براى ما امروز فورىتر است. ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمد كه حسينبنعلى (عليهالسّلام)، آقازادهى اول دنياى اسلام و پسر خليفهى مسلمين، پسر علىبنابىطالب (عليهالصّلاة و السّلام)، در همان شهرى كه پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مىنشست، سر بريدهاش گردانده شد و آب از آب تكان نخورد! از همان شهر آدمهايى به كربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) را به اسارت گرفتند!
حرف در اين زمينه، زياد است. من يك آيه از قرآن را در پاسخ به اين سؤال مطرح مىكنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمين معرفى مىكند. آن آيه اين است كه مىفرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا(1).» دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است. فراموش كردن خدا و معنويت؛ حساب معنويت را از زندگى جدا كردن و توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب از خداى متعال و توكل به خدا و محاسبات خدايى را از زندگى كنار گذاشتن. دوم «و اتبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانيها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در يك جمله: دنياطلبى. به فكر جمعآورى ثروت، جمعآورى مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن. اينها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش كردن. اين، درد اساسى و بزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم. اگر در جامعه اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بين برود يا ضعيف شود؛ هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد؛ اينكه «ديگرى جمع كرده است، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم»، معلوم است كه به اين درد دچار خواهيم شد.
نظام اسلامى، با ايمانها، با همتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهميت دادن و زنده نگهداشتن شعارها به وجود مىآيد و حفظ مىشود و پيش مىرود. شعارها را كم رنگ كردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بىاعتنايى قرار دادن و همه چيز را با محاسبات مادى مطرح كردن و فهميدن، جامعه را به آنجا خواهد برد كه به چنان وضعى برسد.
آنها به آن وضع دچار شدند.روزگارى براى مسلمين، پيشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعليم دين و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنايى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حكومت، دستگاه ادارهى كشور، دستگاه زهد و تقوا و بىاعتنايى به زخارف دنيا و شهوات شخصى بود و نتيجهاش آن حركت عظيمى شد كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيتى، شخصيتى مثل علىبنابيطالب (عليهالسّلام)، خليفه شد. كسى مثل حسين بن على (عليهالسّلام) شخصيت برجسته شد. معيارها در اينها، بيش از همه هست. وقتى معيار خدا باشد، تقوا باشد، بىاعتنايى به دنيا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهايى كه اين معيارها را دارند، در صحنهى عمل مىآيند و سر رشتهى كارها را به دست مىگيرند و جامعه، جامعه اسلامى مىشود. اما وقتى كه معيارهاى خدايى عوض شود، هر كس كه دنيا طلبتر است، هر كس كه شهوترانتر است، هر كس كه براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتر است، هر كس كه با صدق و راستى بيگانهتر است، بر سر كار مىآيد. آن وقت نتيجه اين مىشود كه امثال عمربنسعد و شمر و عبيداللَّهبنزياد به رياست مىرسند و كسى مثل حسينبنعلى (عليهالسّلام)، به مذبح مىرود، و در كربلا به شهادت مىرسد! اين، يك حساب دو دو تا چهارتاست. بايد كسانى كه دلسوزند، نگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است كه انسان با تقوايى مثل حسين بن على (عليهالسّلام)، بايد خونش ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت هم اندازى و دروغگويى و بىاعتنايى به ارزشهاى اسلامى ملاك قرار گرفت، معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار گيرد و كسى مثل عبيداللَّه، شخص اول كشور عراق شود. همهى كار اسلام اين بود كه اين معيارهاى باطل را عوض كند. همهى كار انقلاب ما هم اين بود كه در مقابل معيارهاى باطل و غلط مادى جهانى بايستد و آنها را عوض كند.
دنياى امروز، دنياى دروغ، دنياى زور، دنياى شهوترانى و دنياى ترجيح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است. اين دنياست! مخصوص امروز هم نيست. قرنهاست كه معنويت در دنيا رو به افول و ضعف بوده است. پولپرستها و سرمايهدارها تلاش كردهاند كه معنويت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، يك نظام و بساط مادىاى در دنيا چيدهاند كه در رأسش قدرتى از همه دروغگوتر، فريبكارتر، بىاعتناتر به فضايل انسانى و نسبت به انسانها بيرحمتر مثل قدرت آمريكاست. اين مىآيد در رأس و همينطور، مىآيند تا مراتب پايينتر. اين، وضع دنياست. انقلاب اسلامى، يعنى زنده كردن دوبارهى اسلام؛ زنده كردن «ان اكرمكم عنداللَّه اتقيكم»(2). اين انقلاب آمد تا اين بساط جهانى را، اين ترتيب غلط جهانى را بشكند و ترتيب جديدى درست كند. اگر آن ترتيب مادى جهانى باشد، معلوم است كه شهوترانهاى فاسد رو سياه و گمراهى مثل محمدرضا بايد در رأس كار باشند و انسان با فضيلت منورى مثل امام بايد در زندان يا در تبعيد باشد! در چنان وضعيتى، جاى امام در جامعه نيست. وقتى زور حاكم است، وقتى فساد حاكم است، وقتى دروغ حاكم است و وقتى بىفضيلتى حاكم است، كسى كه داراى فضيلت است، داراى صدق است، داراى نور است، داراى عرفان است و داراى توجه به خداست، جايش در زندانها يا در مقتل و مذبح يا در گودال قتلگاههاست. وقتى مثل امامى بر سر كار آمد، يعنى ورق برگشت؛ شهوترانى و دنياطلبى به انزوا رفت، وابستگى و فساد به انزوا رفت، تقوى بالاى كار آمد، زهد روى كار آمد، صفا و نورانيت آمد، جهاد آمد، دلسوزى براى انسانها آمد، رحم و مروت و برادرى و ايثار و از خودگذشتگى آمد. امام كه بر سر كار مىآيد، يعنى اين خصلتها مىآيد؛ يعنى اين فضيلتها مىآيد؛ يعنى اين ارزشها مطرح مىشود. اگر اين ارزشها را نگه داشتيد، نظام امامت باقى مىماند. آن وقت امثال حسينبنعلى (عليهالصّلاة و السّلام)، ديگر به مذبح برده نمىشوند. اما اگر اينها را از دست داديم چه؟ اگر روحيهى بسيجى را از دست داديم چه؟ اگر به جاى توجه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى، به فكر تجملات شخصى خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - كه هيچ چيز نمىخواهد جز اينكه ميدانى باشد كه در راه خدا مجاهدت كند - در انزوا انداختيم و آن آدم پرروى افزونخواه پرتوقع بىصفاى بىمعنويت را مسلط كرديم چه؟ آن وقت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصلهى بين رحلت نبى اكرم (صلواتاللَّه و سلامه عليه) و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، اين فاصله، خيلى كوتاهتر ممكن است بشود و زودتر از اين حرفها، فضيلتها و صاحبان فضايل ما به مذبح بروند. بايد نگذاريم. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل كند، بايستيم.
پس، عبرتگيرى از عاشورا اين است كه نگذاريم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشهگير شود. عدهاى مسائل را اشتباه گرفتهاند. امروز بحمداللَّه مسؤولين دلسوز و علاقهمند و رئيس جمهور انقلابى و مؤمن بر سر كارند، و كشور را مىخواهند بسازند. اما عدهاى، سازندگى را با ماديگرايى، اشتباه گرفتهاند. سازندگى چيزى است، ماديگرى چيز ديگرى است. سازندگى يعنى كشور آباد شود، و طبقات محروم به نوايى برسند.
سالهاى سال، اين كشور را ويران كردهاند. بعد از انقلاب هم، به وسيلهى مهاجمين خارجى، هشت سال، همان كار را ادامه دادند. اين كشور، بايد ساخته شود. اين سازندگى، تلاش لازم دارد. از پايان جنگ تا امروز، هنوز سه سال و اندى مىگذرد.زمان زيادى از پايان جنگ تا امروز نگذشته است. يك بمب در يكجا بيفتد، يك لحظه ويرانگرى است؛ اما ساختن همان ويرانه، چقدر طول مىكشد؟! فرض كنيد ساختمانى، خانهاى، عمارت دو، سه طبقهاى، در يك لحظه منفجر مىشود؛ اما در يك لحظه، ساخته نمىشود. يك كشور را هشت سال ويران كردند. مگر شوخى است!؟ قبل از اين، خاندان منحوس پهلوى - كه لعنت خدا بر آنها و بر كارگزاران و دستيارانشان، و لعنت خدا بر خانوادهى قاجار و دستيارانشان باد - اين مملكت را ويران كردند. بعد كه انقلاب شد تا آن را بسازد، مگر دشمنان توانستند تحمل كنند!؟ امروز اسناد همكارى آمريكا با عراق در جنگ تحميلى عليه ما، در حال رو شدن است. ما آن روز مىگفتيم؛ ما آن روز قاطعانه مىگفتيم كه شرق و غرب از عراق حمايت مىكنند. اما يك عده كوته فكرهاى داخلى، انكار مىكردند و مىگفتند به چه دليل؟ بفرماييد؛ اين هم دليل! امروز اسناد خود امريكاييها را امريكاييها رو مىكنند و معلوم مىشود كه در اين چند سال، چه كمكهاى عظيمى به عراق كردند. شرق و غرب با يكديگر همدست شدند؛ اين جنگ را به راه انداختند و مملكت را ويران كردند. بعد از سالها ويرانگرى حكام فاسد پهلوى و قاجار و بعد از چند سال ويرانگرى جنگ، اكنون دولت جمهورى اسلامى، به كمك مردم و كارگزاران و متخصصين و كاردانهايش، مىخواهد اين كشور را بسازد. اين، كار يك روز و دو روز نيست؛ كار يك سال و دو سال هم نيست. اين همه مراكز مادى از بين رفته،اين همه امكان اشتغال نابود شده ...! اينها چيزى نيست كه ظرف مدت كوتاهى برگردد. اين را مىگويند «سازندگى». اين، يك مجاهدت است، يك جهاد فى سبيلاللَّه است. هر كس كه در اين مجاهدت شركت كند، جهاد كرده است. كسى كه در راه اداره و حفظ جامعهى اسلامى - كه يك واجب بزرگ است - گامى برداشته، خيلى با ارزش است. اما آن طرف قضيه، ماديگرى است، مادهپرستى است، دنياطلبى است. آن، يك حرف ديگر است.
سازندگى، كارى بود كه علىبنابىطالب (عليهالسّلام) داشت؛ كه حتى شايد در دوران خلافت هم - كه حالا من اين را ترديد دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعى است - با دست خود نخلستان آباد مىكرد؛ زمين احيا مىكرد؛ درخت مىكاشت؛ چاه مىكند و آبيارى مىكرد. اين، سازندگى است! دنياطلبى و مادىطلبى، كارى است كه عبيداللَّه زياد و يزيد مىكردند. آنها چه وقت چيزى را به وجود مىآوردند و مىساختند؟! آنها فانى مىكردند؛ آنها مىخوردند؛ آنها تجملات را زياد مىكردند. اين دو را با هم اشتباه نبايد كرد. امروز عدهاى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنيا و مادهپرستى مىكنند. اين سازندگى است؟! آنچه كه جامعهى ما را فاسد مىكند، غرق شدن در شهوات است؛ از دست دادن روح تقوا و فداكارى است؛ يعنى همان روحيهاى كه در بسيجيهاست. بسيجى بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند.
دشمن از راه اشاعهى فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعى مىكند جوانهاى ما را از ما بگيرد. كارى كه دشمن از لحاظ فرهنگى مىكند، يك "تهاجم فرهنگى" بلكه بايد گفت يك «شبيخون فرهنگى» يك «غارت فرهنگى» و يك «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن اين كار را با ما مىكند. چه كسى مىتواند از اين فضيلتها دفاع كند؟ آن جوان مؤمنى كه دل به دنيا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مىتواند بايستد و از فضيلتها دفاع كند. كسى كه خودش آلوده و گرفتار است كه نمىتواند از فضيلتها دفاع كند! اين جوان بااخلاص مىتواند دفاع كند. اين جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضايل و ارزشهاى اسلامى مىتواند دفاع كند.لذا، چندى پيش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منكر كنند.» الآن هم عرض مىكنم: نهى از منكر كنيد. اين، واجب است.اين، مسؤوليت شرعى شماست. امروز مسؤوليت انقلابى و سياسى شما هم هست.
به من نامه مىنويسند؛ بعضى هم تلفن مىكنند و مىگويند: «ما نهى از منكر مىكنيم. اما مأمورين رسمى، طرف ما را نمىگيرند. طرف مقابل را مىگيرند!» من عرض مىكنم كه مأمورين رسمى - چه مأمورين انتظامى و چه مأمورين قضايى - حق ندارند از مجرم دفاع كنند. بايد از آمر و ناهى شرعى دفاع كنند. همهى دستگاه حكومت ما بايد از آمر به معروف و ناهى از منكر دفاع كند.اين، وظيفه است.اگر كسى نماز بخواند و كس ديگرى به نمازگزار حمله كند، دستگاههاى ما از كداميك بايد دفاع كنند؟ از نمازگزار يا از آن كسى كه سجاده را از زير پاى نمازگزار مىكشد؟ امر به معروف و نهى از منكر نيز همينطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. در نهجالبلاغه مىفرمايد: «و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيلاللَّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى.»(3) يعنى امر به معروف و نهى از منكر، در مقياس وسيع و عمومى خود، حتى از جهاد بالاتر است؛ چون پايهى دين را محكم مىكند. اساس جهاد را امر به معروف و نهى از منكر استوار مىكند. مگر مأمورين و مسؤولين ما مىتوانند آمر به معروف و ناهى از منكر را با ديگران مساوى قرار دهند؛ چه رسد به اينكه نقطهى مقابل او را تأييد كنند!؟ البته جوان حزباللهى هم بايد باهوش باشد. بايد چشمهايش را باز كند و نگذارد كسى در صفوف او رخنه كند و به نام امر به معروف و نهى از منكر، فسادى ايجاد نمايد كه چهرهى حزباللَّه را خراب كند. بايد مواظب باشيد. اين، به عهدهى خودتان است. من يقين دارم - و تجربههاى اين چند سال هم نشان داده - تا نيروهاى مؤمن و حزباللهى براى انجام كارى به ميدان مىآيند، يك عده عناصر بدلى و دروغين، با نام اينها در گوشهاى فسادى ايجاد مىكنند تا ذهن مسؤولين را نسبت به نيروهاى مؤمن و حزباللهى و مردمى چركين كنند. مواظب باشيد. مسألهى امر به معروف و نهى از منكر، مثل مسألهى نماز است. ياد گرفتنى است. بايد برويد ياد بگيريد. مسأله دارد كه كجا و چگونه بايد امر به معروف و نهى از منكر كرد؟ البته من عرض مىكنم - قبلاً هم گفتهام - در جامعهىاسلامى، تكليف عامهى مردم، امر به معروف و نهى از منكر با لسان است؛ با زبان. اگر كار به برخورد بكشد، آن ديگر تكليف مسؤولين است. آنها بايد وارد شوند. اما امر به معروف و نهى از منكر زبانى، مهمتر است. عاملى كه جامعه را اصلاح مىكند، همين نهى از منكر زبانى است. به آن آدم بدكار، به آن آدم خلافكار، به آن آدمى كه اشاعهى فحشا مىكند، به آن آدمى كه مىخواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، مردم بايد بگويند. ده نفر، صد نفر، هزار نفر! افكار عمومى روى وجود و ذهن او بايد سنگينى كند. اين، شكنندهترين چيزهاست. همين نيروهاى مؤمن و بسيجى و حزباللهى؛ يعنى همين عامهى مردم مؤمن؛ يعنى همين اكثريت عظيم كشور عزيز ما؛ همينهايى كه جنگ را اداره كردند؛ همينهايى كه از اول انقلاب تا به حال با همهى حوادث مقابله كردند، در اين مورد مهمترين نقش را مىتوانند داشته باشند. همين نيروهاى مردمى، كه اگر نبودند - اين بسيج اگر نبود، اين نيروى عظيم حزب اللَّه اگر نبود - در جنگ هم شكست مىخورديم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم دراين چندسال شكست مىخورديم و آسيبپذير بوديم. كارخانهى ما را مىخواستند به تعطيلى بكشانند؛ نيروى حزباللهى از داخل كارخانه مىزد به سينهشان. مزرعهى ما را در اوايل انقلاب مىخواستند آتش بزنند؛ نيروى حزباللهى از همان وسط بيابانها و روستاها و مزارع، مىزد توى دهانشان. خيابانها را مىخواستند به اغتشاش بكشند؛ نيروى حزباللهى مىآمد سينه سپر مىكرد و در مقابلشان مىايستاد. جنگ هم كه معلوم است! اين، آن نيروى اصلى كشور است. نظام اسلامى متكى به اين نيروست. اگر مردم؛ يعنى همين نيروهاى مؤمن و حزباللهى، با نظام باشند، با دولت باشند - كه هستند بحمداللَّه - اگر اين نيروى عظيم و اين نيروى بزرگ شكستناپذير مردمى در كنار مسؤولين و پشت سر مسؤولين باشد - كه بحمداللَّه هست - هيچ قدرتى نمىتواند با جمهورى اسلامى مقابله كند.
دشمنان ما، از اين مىترسند. در تبليغات جهانى، بلندگوهاى امريكايى و صهيونيستى، الان مدتى است كه جمهورى اسلامى ايران را به نظاميگرى و افزايش سلاح متهم مىكنند! مىگويند: «ايران سلاحهاى كشتار جمعى دارد! اينها سلاحهاى اتمى درست مىكنند! از فلان جا كلاهك اتمى آوردهاند!» حرفهايى كه هر عاقلى در دنيا، اگر تأمل كند، مىفهمد دروغ است. بمب اتم چيزى است كه بشود بىسر و صدا از يك كشور به كشورى منتقلش كرد؟! مىفهمند دروغ است؛ مىدانند دروغ است؛ شايعه درست مىكنند. براى اينكه از نظاماسلامى چهرهاى بسازند كه گويى با صلح و استقرار صلح در دنيا مخالف است. يكى از تلاشهاى خباثتآميز آمريكا و صهيونيستها عليه جمهورى اسلامى، اين است. من مىگويم: شما اشتباه كردهايد. شما اشتباه كردهايد كه خيال كردهايد قدرت جمهورى اسلامى در اين است كه در داخل، بمب اتمى فراهم كند يا بسازد. اينها نيست. اگر اين بود كه جمهورى اسلامى حالا بخواهد مثلاً يك بمب اتمى درست كند، صدهايش را كشورهاى بزرگ دارند. اگر كسى با بمب اتم مىتوانست بر كسى پيروز شود، امريكا و شوروى سابق وبقيهى قدرتهاى خبيث دنيا، تا به حال صد بار جمهورى اسلامى را از بين برده بودند. چيزى كه به يك نظام قدرت مىدهد، بمباتم نيست. قدرت نظاماسلامى - كه امريكا و شوروى سابق و بقيهى قدرتهاى ريز و درشت عالم تا امروز نتوانستهاند و نخواهند توانست با آن مقابله كنند - قدرت ايمان نيروهاى حزباللَّه است.
جمهورى اسلامى بايد اين نيرو را حفظ كند.اين قدرت عظيم را بايد حفظ كند.شما جوانها بايد دائم در صحنه باشيد. بايد دائم نشان دهيد كه جمهورى اسلامى آسيبناپذير است. نيروى مؤمن بسيج و نيروهاى حزباللهى در سرتاسر كشور و آحاد مؤمن در اين كشور، بايد كارى كنند كه اميد آمريكا و صهيونيستها و بقيهى قدرتهاى دشمن از جمهورى اسلامى به كلى قطع شود.
اميدواريم خداوند متعال، شما جوانهاى مؤمن و فداكار و باتقوا را محفوظ بدارد و انشاءاللَّه قلب مقدس ولىّعصر ارواحنافداه از همهى شما خشنود باشد. انشاءاللَّه با قدرت ايمان و حضور شما، همهى كيد و توطئههاى دشمن، خنثى شود.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
----------------------------------------------
1) مريم: 59
2) حجرات: 13
3) نهجالبلاغه: كلمات قصار، 374.
ديدارى بسيار مناسب، در وقتى مناسب است. ايام عاشوراى حسينى است و شما برادران و خواهران هم از عاشوراييها و حسينيها هستيد. بسيج بيست ميليونى انقلاب اسلامى، ثابت كرده است كه در صراط حسينبنعلى (عليهالسّلام) و صراط عاشورا قدم بر مىدارد.
آنچه كه من امروز عرض خواهم كرد، مربوط به همين قضيهى عاشورا است كه با وجود آن همه سخنى كه دربارهى اين حادثه گفتهاند و گفتهايم و شنيدهايم، باز هم جاى سخن و تامل و تدبر و عبرتگيرى نسبت به اين حادثه باقى است. اين حادثهى عظيم؛ يعنى حادثهى عاشورا، از دو جهت قابل تأمل و تدبر است. غالباً يكى از اين دو جهت، مورد توجه قرار مىگيرد. بنده امروز مىخواهم در اينجا آن جهت دوم را، بيشتر مورد توجه قرار دهم.
جهت اول، درسهاى عاشورا است. عاشورا پيامها و درسهايى دارد. عاشورا درس مىدهد كه براى حفظ دين، بايد فداكارى كرد. درس مىدهد كه در راه قرآن، از همه چيز بايد گذشت. درس مىدهد كه در ميدان نبرد حق و باطل، كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان، شريف و وضيع و امام و رعيت، با هم در يك صف قرار مىگيرند. درس مىدهد كه جبههى دشمن با همهى تواناييهاى ظاهرى، بسيار آسيبپذير است. (همچنان كه جبههى بنىاميه، به وسيله كاروان اسيران عاشورا، در كوفه آسيب ديد، در شام آسيب ديد، در مدينه آسيب ديد، و بالأخره هم اين ماجرا، به فناى جبههى سفيانى منتهى شد.) درس مىدهد كه در ماجراى دفاع از دين، از همه چيز بيشتر، براى انسان، بصيرت لازم است. بىبصيرتها فريب مىخورند. بىبصيرتها در جبهه باطل قرار مىگيرند؛ بدون اينكه خود بدانند. همچنان كه در جبههى ابنزياد، كسانى بودند كه از فساق و فجار نبودند، ولى از بىبصيرتها بودند.
اينها درسهاى عاشورا است. البته همين درسها كافى است كه يك ملت را، از ذلت به عزت برساند. همين درسها مىتواند جبههى كفر و استكبار را شكست دهد. درسهاى زندگى سازى است. اين، آن جهت اول.
جهت دوم از آن دو جهتى كه عرض كردم، «عبرتهاى عاشورا»ست. غير از درس، عاشورا يك صحنهى عبرت است. انسان بايد به اين صحنه نگاه كند، تا عبرت بگيرد. يعنى چه، عبرت بگيرد؟ يعنى خود را با آن وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و در چه وضعيتى است؛ چه چيزى او را تهديد مىكند؛ چه چيزى براى او لازم است؟ اين را مىگويند «عبرت». شما اگر از جادهاى عبور كرديد و اتومبيلى را ديديد كه واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده؛ مچاله شده و سرنشينانش نابود شدهاند، مىايستيد و نگاه مىكنيد، براى اينكه عبرت بگيريد. معلوم شود كه چطور سرعتى، چطور حركتى و چگونه رانندگىاى، به اين وضعيت منتهى مىشود. اين هم نوع ديگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گيرى است. اين را قدرى بررسى كنيم.
اولين عبرتى كه در قضيهى عاشورا ما را به خود متوجه مىكند، اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر (صلواتاللَّه و سلامه عليه)، جامعهى اسلامى به آن حدى رسيد كه كسى مثل امام حسين عليهالسّلام، ناچار شد براى نجات جامعهى اسلامى، چنين فداكارىاى بكند؟ اين فداكارى حسين بن على (عليهالسّلام)، يك وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ يك وقت در قلب كشورها و ملتهاى مخالف و معاند با اسلام است؛ اين يك حرفى است. اما حسينبنعلى (عليهالسّلام)، در مركز اسلام، در مدينه و مكه - مركز وحى نبوى - وضعيتى ديد كه هر چه نگاه كرد چارهاى جز فداكارى نداشت؛ آن هم چنين فداكارى خونين با عظمتى! مگر چه وضعى بود كه حسينبنعلى (عليهالسّلام)، احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده خواهد ماند، والّا از دست رفته است؟! عبرت اينجاست. روزگارى رهبر و پيغمبر جامعهى اسلامى، از همان مكه و مدينه پرچمها را مىبست، به دست مسلمانها مىداد و آنها تا اقصى نقاط جزيزةالعرب و تا مرزهاى شام مىرفتند؛ امپراتورى روم را تهديد مىكردند؛ آنها از مقابلشان مىگريختند و و لشكريان اسلام پيروزمندانه برمىگشتند؛ كه در اين خصوص مىتوان به ماجراى «تبوك» اشاره كرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعهى اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پيغمبر با آن لحن و آن نفس، آيات خدا را بر مردم مىخواند و مردم را موعظه مىكرد و آنها را در جادهى هدايت با سرعت پيش مىبرد. ولى چه شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها، كارشان به جايى رسد و آنقدر از اسلام دور شدند كه كسى مثل يزيد بر آنها حكومت مىكرد؟! وضعى پيش آمد كه كسى مثل حسين بنعلى (عليهالسّلام)، ديد كه چارهاى جز اين فداكارى عظيم ندارد! اين فداكارى، در تاريخ بىنظير است. چه شد كه به چنين مرحلهاى رسيدند؟ اين، آن عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار دهيم.
ما امروز يك جامعهى اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعهى اسلامى، چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد؟ چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليهالصّلاة و السّلام)، در همان شهرى كه او حكومت مىكرد، سرهاى پسرانش را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند؟! كوفه يك نقطهى بيگانه از دين نبود! كوفه همان جايى بود كه اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) در بازارهاى آن راه مىرفت؛ تازيانه بر دوش مىانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منكر مىكرد؛ فرياد تلاوت قرآن در «آناء الليل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشكيلات بلند بود. اين، همان شهر بود كه پس از گذشت سالهايى نه چندان طولانى در بازارش دختران و حرم اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) را، با اسارت مىگرداندند. در ظرف بيست سال چه شد كه به آنجا رسيدند؟ اگر بيمارىاى وجود دارد كه مىتواند جامعهاى را كه در رأسش كسانى مثل پيغمبر اسلام و اميرالمؤمنين (عليهما السّلام) بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعيت برساند، اين بيمارى، بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از آن بترسيم. امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردى از شاگردان پيغمبر اكرم (صلوات اللَّه و سلامه عليه) محسوب مىكرد، سر فخر به آسمان مىسود. امام، افتخارش به اين بود كه بتواند احكام پيغمبر را درك، عمل و تبليغ كند. امام ما كجا، پيغمبر كجا؟! آن جامعه را پيغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. اين جامعهى ما خيلى بايد مواظب باشد كه به آن بيمارى دچار نشود. عبرت، اينجاست! ما بايد آن بيمارى را بشناسيم؛ آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب كنيم.
به نظر من اين پيام عاشورا، از درسها و پيامهاى ديگر عاشورا براى ما امروز فورىتر است. ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمد كه حسينبنعلى (عليهالسّلام)، آقازادهى اول دنياى اسلام و پسر خليفهى مسلمين، پسر علىبنابىطالب (عليهالصّلاة و السّلام)، در همان شهرى كه پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مىنشست، سر بريدهاش گردانده شد و آب از آب تكان نخورد! از همان شهر آدمهايى به كربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم اميرالمؤمنين (عليهالسّلام) را به اسارت گرفتند!
حرف در اين زمينه، زياد است. من يك آيه از قرآن را در پاسخ به اين سؤال مطرح مىكنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمين معرفى مىكند. آن آيه اين است كه مىفرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصّلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا(1).» دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است: يكى دور شدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است. فراموش كردن خدا و معنويت؛ حساب معنويت را از زندگى جدا كردن و توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب از خداى متعال و توكل به خدا و محاسبات خدايى را از زندگى كنار گذاشتن. دوم «و اتبعوا الشهوات»؛ دنبال شهوترانيها رفتن؛ دنبال هوسها رفتن و در يك جمله: دنياطلبى. به فكر جمعآورى ثروت، جمعآورى مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن. اينها را اصل دانستن و آرمانها را فراموش كردن. اين، درد اساسى و بزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم. اگر در جامعه اسلامى، آن حالت آرمانخواهى از بين برود يا ضعيف شود؛ هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد؛ اينكه «ديگرى جمع كرده است، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم»، معلوم است كه به اين درد دچار خواهيم شد.
نظام اسلامى، با ايمانها، با همتهاى بلند، با مطرح شدن آرمانها و با اهميت دادن و زنده نگهداشتن شعارها به وجود مىآيد و حفظ مىشود و پيش مىرود. شعارها را كم رنگ كردن؛ اصول اسلام و انقلاب را مورد بىاعتنايى قرار دادن و همه چيز را با محاسبات مادى مطرح كردن و فهميدن، جامعه را به آنجا خواهد برد كه به چنان وضعى برسد.
آنها به آن وضع دچار شدند.روزگارى براى مسلمين، پيشرفت اسلام مطرح بود؛ رضاى خدا مطرح بود؛ تعليم دين و معارف اسلامى مطرح بود؛ آشنايى با قرآن و معارف قرآن مطرح بود؛ دستگاه حكومت، دستگاه ادارهى كشور، دستگاه زهد و تقوا و بىاعتنايى به زخارف دنيا و شهوات شخصى بود و نتيجهاش آن حركت عظيمى شد كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيتى، شخصيتى مثل علىبنابيطالب (عليهالسّلام)، خليفه شد. كسى مثل حسين بن على (عليهالسّلام) شخصيت برجسته شد. معيارها در اينها، بيش از همه هست. وقتى معيار خدا باشد، تقوا باشد، بىاعتنايى به دنيا باشد، مجاهدت در راه خدا باشد؛ آدمهايى كه اين معيارها را دارند، در صحنهى عمل مىآيند و سر رشتهى كارها را به دست مىگيرند و جامعه، جامعه اسلامى مىشود. اما وقتى كه معيارهاى خدايى عوض شود، هر كس كه دنيا طلبتر است، هر كس كه شهوترانتر است، هر كس كه براى به دست آوردن منافع شخصى زرنگتر است، هر كس كه با صدق و راستى بيگانهتر است، بر سر كار مىآيد. آن وقت نتيجه اين مىشود كه امثال عمربنسعد و شمر و عبيداللَّهبنزياد به رياست مىرسند و كسى مثل حسينبنعلى (عليهالسّلام)، به مذبح مىرود، و در كربلا به شهادت مىرسد! اين، يك حساب دو دو تا چهارتاست. بايد كسانى كه دلسوزند، نگذارند معيارهاى الهى در جامعه عوض شود. اگر معيار تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است كه انسان با تقوايى مثل حسين بن على (عليهالسّلام)، بايد خونش ريخته شود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در كار دنيا و پشت هم اندازى و دروغگويى و بىاعتنايى به ارزشهاى اسلامى ملاك قرار گرفت، معلوم است كه كسى مثل يزيد بايد در رأس كار قرار گيرد و كسى مثل عبيداللَّه، شخص اول كشور عراق شود. همهى كار اسلام اين بود كه اين معيارهاى باطل را عوض كند. همهى كار انقلاب ما هم اين بود كه در مقابل معيارهاى باطل و غلط مادى جهانى بايستد و آنها را عوض كند.
دنياى امروز، دنياى دروغ، دنياى زور، دنياى شهوترانى و دنياى ترجيح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است. اين دنياست! مخصوص امروز هم نيست. قرنهاست كه معنويت در دنيا رو به افول و ضعف بوده است. پولپرستها و سرمايهدارها تلاش كردهاند كه معنويت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، يك نظام و بساط مادىاى در دنيا چيدهاند كه در رأسش قدرتى از همه دروغگوتر، فريبكارتر، بىاعتناتر به فضايل انسانى و نسبت به انسانها بيرحمتر مثل قدرت آمريكاست. اين مىآيد در رأس و همينطور، مىآيند تا مراتب پايينتر. اين، وضع دنياست. انقلاب اسلامى، يعنى زنده كردن دوبارهى اسلام؛ زنده كردن «ان اكرمكم عنداللَّه اتقيكم»(2). اين انقلاب آمد تا اين بساط جهانى را، اين ترتيب غلط جهانى را بشكند و ترتيب جديدى درست كند. اگر آن ترتيب مادى جهانى باشد، معلوم است كه شهوترانهاى فاسد رو سياه و گمراهى مثل محمدرضا بايد در رأس كار باشند و انسان با فضيلت منورى مثل امام بايد در زندان يا در تبعيد باشد! در چنان وضعيتى، جاى امام در جامعه نيست. وقتى زور حاكم است، وقتى فساد حاكم است، وقتى دروغ حاكم است و وقتى بىفضيلتى حاكم است، كسى كه داراى فضيلت است، داراى صدق است، داراى نور است، داراى عرفان است و داراى توجه به خداست، جايش در زندانها يا در مقتل و مذبح يا در گودال قتلگاههاست. وقتى مثل امامى بر سر كار آمد، يعنى ورق برگشت؛ شهوترانى و دنياطلبى به انزوا رفت، وابستگى و فساد به انزوا رفت، تقوى بالاى كار آمد، زهد روى كار آمد، صفا و نورانيت آمد، جهاد آمد، دلسوزى براى انسانها آمد، رحم و مروت و برادرى و ايثار و از خودگذشتگى آمد. امام كه بر سر كار مىآيد، يعنى اين خصلتها مىآيد؛ يعنى اين فضيلتها مىآيد؛ يعنى اين ارزشها مطرح مىشود. اگر اين ارزشها را نگه داشتيد، نظام امامت باقى مىماند. آن وقت امثال حسينبنعلى (عليهالصّلاة و السّلام)، ديگر به مذبح برده نمىشوند. اما اگر اينها را از دست داديم چه؟ اگر روحيهى بسيجى را از دست داديم چه؟ اگر به جاى توجه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى، به فكر تجملات شخصى خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - كه هيچ چيز نمىخواهد جز اينكه ميدانى باشد كه در راه خدا مجاهدت كند - در انزوا انداختيم و آن آدم پرروى افزونخواه پرتوقع بىصفاى بىمعنويت را مسلط كرديم چه؟ آن وقت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام فاصلهى بين رحلت نبى اكرم (صلواتاللَّه و سلامه عليه) و شهادت جگرگوشهاش پنجاه سال شد، در روزگار ما، اين فاصله، خيلى كوتاهتر ممكن است بشود و زودتر از اين حرفها، فضيلتها و صاحبان فضايل ما به مذبح بروند. بايد نگذاريم. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل كند، بايستيم.
پس، عبرتگيرى از عاشورا اين است كه نگذاريم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزند انقلاب گوشهگير شود. عدهاى مسائل را اشتباه گرفتهاند. امروز بحمداللَّه مسؤولين دلسوز و علاقهمند و رئيس جمهور انقلابى و مؤمن بر سر كارند، و كشور را مىخواهند بسازند. اما عدهاى، سازندگى را با ماديگرايى، اشتباه گرفتهاند. سازندگى چيزى است، ماديگرى چيز ديگرى است. سازندگى يعنى كشور آباد شود، و طبقات محروم به نوايى برسند.
سالهاى سال، اين كشور را ويران كردهاند. بعد از انقلاب هم، به وسيلهى مهاجمين خارجى، هشت سال، همان كار را ادامه دادند. اين كشور، بايد ساخته شود. اين سازندگى، تلاش لازم دارد. از پايان جنگ تا امروز، هنوز سه سال و اندى مىگذرد.زمان زيادى از پايان جنگ تا امروز نگذشته است. يك بمب در يكجا بيفتد، يك لحظه ويرانگرى است؛ اما ساختن همان ويرانه، چقدر طول مىكشد؟! فرض كنيد ساختمانى، خانهاى، عمارت دو، سه طبقهاى، در يك لحظه منفجر مىشود؛ اما در يك لحظه، ساخته نمىشود. يك كشور را هشت سال ويران كردند. مگر شوخى است!؟ قبل از اين، خاندان منحوس پهلوى - كه لعنت خدا بر آنها و بر كارگزاران و دستيارانشان، و لعنت خدا بر خانوادهى قاجار و دستيارانشان باد - اين مملكت را ويران كردند. بعد كه انقلاب شد تا آن را بسازد، مگر دشمنان توانستند تحمل كنند!؟ امروز اسناد همكارى آمريكا با عراق در جنگ تحميلى عليه ما، در حال رو شدن است. ما آن روز مىگفتيم؛ ما آن روز قاطعانه مىگفتيم كه شرق و غرب از عراق حمايت مىكنند. اما يك عده كوته فكرهاى داخلى، انكار مىكردند و مىگفتند به چه دليل؟ بفرماييد؛ اين هم دليل! امروز اسناد خود امريكاييها را امريكاييها رو مىكنند و معلوم مىشود كه در اين چند سال، چه كمكهاى عظيمى به عراق كردند. شرق و غرب با يكديگر همدست شدند؛ اين جنگ را به راه انداختند و مملكت را ويران كردند. بعد از سالها ويرانگرى حكام فاسد پهلوى و قاجار و بعد از چند سال ويرانگرى جنگ، اكنون دولت جمهورى اسلامى، به كمك مردم و كارگزاران و متخصصين و كاردانهايش، مىخواهد اين كشور را بسازد. اين، كار يك روز و دو روز نيست؛ كار يك سال و دو سال هم نيست. اين همه مراكز مادى از بين رفته،اين همه امكان اشتغال نابود شده ...! اينها چيزى نيست كه ظرف مدت كوتاهى برگردد. اين را مىگويند «سازندگى». اين، يك مجاهدت است، يك جهاد فى سبيلاللَّه است. هر كس كه در اين مجاهدت شركت كند، جهاد كرده است. كسى كه در راه اداره و حفظ جامعهى اسلامى - كه يك واجب بزرگ است - گامى برداشته، خيلى با ارزش است. اما آن طرف قضيه، ماديگرى است، مادهپرستى است، دنياطلبى است. آن، يك حرف ديگر است.
سازندگى، كارى بود كه علىبنابىطالب (عليهالسّلام) داشت؛ كه حتى شايد در دوران خلافت هم - كه حالا من اين را ترديد دارم. اما تا قبل از خلافت، قطعى است - با دست خود نخلستان آباد مىكرد؛ زمين احيا مىكرد؛ درخت مىكاشت؛ چاه مىكند و آبيارى مىكرد. اين، سازندگى است! دنياطلبى و مادىطلبى، كارى است كه عبيداللَّه زياد و يزيد مىكردند. آنها چه وقت چيزى را به وجود مىآوردند و مىساختند؟! آنها فانى مىكردند؛ آنها مىخوردند؛ آنها تجملات را زياد مىكردند. اين دو را با هم اشتباه نبايد كرد. امروز عدهاى به اسم سازندگى خودشان را غرق در پول و دنيا و مادهپرستى مىكنند. اين سازندگى است؟! آنچه كه جامعهى ما را فاسد مىكند، غرق شدن در شهوات است؛ از دست دادن روح تقوا و فداكارى است؛ يعنى همان روحيهاى كه در بسيجيهاست. بسيجى بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند.
دشمن از راه اشاعهى فرهنگ غلط - فرهنگ فساد و فحشا - سعى مىكند جوانهاى ما را از ما بگيرد. كارى كه دشمن از لحاظ فرهنگى مىكند، يك "تهاجم فرهنگى" بلكه بايد گفت يك «شبيخون فرهنگى» يك «غارت فرهنگى» و يك «قتل عام فرهنگى» است. امروز دشمن اين كار را با ما مىكند. چه كسى مىتواند از اين فضيلتها دفاع كند؟ آن جوان مؤمنى كه دل به دنيا نبسته، دل به منافع شخصى نبسته و مىتواند بايستد و از فضيلتها دفاع كند. كسى كه خودش آلوده و گرفتار است كه نمىتواند از فضيلتها دفاع كند! اين جوان بااخلاص مىتواند دفاع كند. اين جوان، از انقلاب، از اسلام، از فضايل و ارزشهاى اسلامى مىتواند دفاع كند.لذا، چندى پيش گفتم: «همه امر به معروف و نهى از منكر كنند.» الآن هم عرض مىكنم: نهى از منكر كنيد. اين، واجب است.اين، مسؤوليت شرعى شماست. امروز مسؤوليت انقلابى و سياسى شما هم هست.
به من نامه مىنويسند؛ بعضى هم تلفن مىكنند و مىگويند: «ما نهى از منكر مىكنيم. اما مأمورين رسمى، طرف ما را نمىگيرند. طرف مقابل را مىگيرند!» من عرض مىكنم كه مأمورين رسمى - چه مأمورين انتظامى و چه مأمورين قضايى - حق ندارند از مجرم دفاع كنند. بايد از آمر و ناهى شرعى دفاع كنند. همهى دستگاه حكومت ما بايد از آمر به معروف و ناهى از منكر دفاع كند.اين، وظيفه است.اگر كسى نماز بخواند و كس ديگرى به نمازگزار حمله كند، دستگاههاى ما از كداميك بايد دفاع كنند؟ از نمازگزار يا از آن كسى كه سجاده را از زير پاى نمازگزار مىكشد؟ امر به معروف و نهى از منكر نيز همينطور است. امر به معروف هم مثل نماز، واجب است. در نهجالبلاغه مىفرمايد: «و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيلاللَّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجى.»(3) يعنى امر به معروف و نهى از منكر، در مقياس وسيع و عمومى خود، حتى از جهاد بالاتر است؛ چون پايهى دين را محكم مىكند. اساس جهاد را امر به معروف و نهى از منكر استوار مىكند. مگر مأمورين و مسؤولين ما مىتوانند آمر به معروف و ناهى از منكر را با ديگران مساوى قرار دهند؛ چه رسد به اينكه نقطهى مقابل او را تأييد كنند!؟ البته جوان حزباللهى هم بايد باهوش باشد. بايد چشمهايش را باز كند و نگذارد كسى در صفوف او رخنه كند و به نام امر به معروف و نهى از منكر، فسادى ايجاد نمايد كه چهرهى حزباللَّه را خراب كند. بايد مواظب باشيد. اين، به عهدهى خودتان است. من يقين دارم - و تجربههاى اين چند سال هم نشان داده - تا نيروهاى مؤمن و حزباللهى براى انجام كارى به ميدان مىآيند، يك عده عناصر بدلى و دروغين، با نام اينها در گوشهاى فسادى ايجاد مىكنند تا ذهن مسؤولين را نسبت به نيروهاى مؤمن و حزباللهى و مردمى چركين كنند. مواظب باشيد. مسألهى امر به معروف و نهى از منكر، مثل مسألهى نماز است. ياد گرفتنى است. بايد برويد ياد بگيريد. مسأله دارد كه كجا و چگونه بايد امر به معروف و نهى از منكر كرد؟ البته من عرض مىكنم - قبلاً هم گفتهام - در جامعهىاسلامى، تكليف عامهى مردم، امر به معروف و نهى از منكر با لسان است؛ با زبان. اگر كار به برخورد بكشد، آن ديگر تكليف مسؤولين است. آنها بايد وارد شوند. اما امر به معروف و نهى از منكر زبانى، مهمتر است. عاملى كه جامعه را اصلاح مىكند، همين نهى از منكر زبانى است. به آن آدم بدكار، به آن آدم خلافكار، به آن آدمى كه اشاعهى فحشا مىكند، به آن آدمى كه مىخواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، مردم بايد بگويند. ده نفر، صد نفر، هزار نفر! افكار عمومى روى وجود و ذهن او بايد سنگينى كند. اين، شكنندهترين چيزهاست. همين نيروهاى مؤمن و بسيجى و حزباللهى؛ يعنى همين عامهى مردم مؤمن؛ يعنى همين اكثريت عظيم كشور عزيز ما؛ همينهايى كه جنگ را اداره كردند؛ همينهايى كه از اول انقلاب تا به حال با همهى حوادث مقابله كردند، در اين مورد مهمترين نقش را مىتوانند داشته باشند. همين نيروهاى مردمى، كه اگر نبودند - اين بسيج اگر نبود، اين نيروى عظيم حزب اللَّه اگر نبود - در جنگ هم شكست مىخورديم؛ در مقابل دشمنان گوناگون هم دراين چندسال شكست مىخورديم و آسيبپذير بوديم. كارخانهى ما را مىخواستند به تعطيلى بكشانند؛ نيروى حزباللهى از داخل كارخانه مىزد به سينهشان. مزرعهى ما را در اوايل انقلاب مىخواستند آتش بزنند؛ نيروى حزباللهى از همان وسط بيابانها و روستاها و مزارع، مىزد توى دهانشان. خيابانها را مىخواستند به اغتشاش بكشند؛ نيروى حزباللهى مىآمد سينه سپر مىكرد و در مقابلشان مىايستاد. جنگ هم كه معلوم است! اين، آن نيروى اصلى كشور است. نظام اسلامى متكى به اين نيروست. اگر مردم؛ يعنى همين نيروهاى مؤمن و حزباللهى، با نظام باشند، با دولت باشند - كه هستند بحمداللَّه - اگر اين نيروى عظيم و اين نيروى بزرگ شكستناپذير مردمى در كنار مسؤولين و پشت سر مسؤولين باشد - كه بحمداللَّه هست - هيچ قدرتى نمىتواند با جمهورى اسلامى مقابله كند.
دشمنان ما، از اين مىترسند. در تبليغات جهانى، بلندگوهاى امريكايى و صهيونيستى، الان مدتى است كه جمهورى اسلامى ايران را به نظاميگرى و افزايش سلاح متهم مىكنند! مىگويند: «ايران سلاحهاى كشتار جمعى دارد! اينها سلاحهاى اتمى درست مىكنند! از فلان جا كلاهك اتمى آوردهاند!» حرفهايى كه هر عاقلى در دنيا، اگر تأمل كند، مىفهمد دروغ است. بمب اتم چيزى است كه بشود بىسر و صدا از يك كشور به كشورى منتقلش كرد؟! مىفهمند دروغ است؛ مىدانند دروغ است؛ شايعه درست مىكنند. براى اينكه از نظاماسلامى چهرهاى بسازند كه گويى با صلح و استقرار صلح در دنيا مخالف است. يكى از تلاشهاى خباثتآميز آمريكا و صهيونيستها عليه جمهورى اسلامى، اين است. من مىگويم: شما اشتباه كردهايد. شما اشتباه كردهايد كه خيال كردهايد قدرت جمهورى اسلامى در اين است كه در داخل، بمب اتمى فراهم كند يا بسازد. اينها نيست. اگر اين بود كه جمهورى اسلامى حالا بخواهد مثلاً يك بمب اتمى درست كند، صدهايش را كشورهاى بزرگ دارند. اگر كسى با بمب اتم مىتوانست بر كسى پيروز شود، امريكا و شوروى سابق وبقيهى قدرتهاى خبيث دنيا، تا به حال صد بار جمهورى اسلامى را از بين برده بودند. چيزى كه به يك نظام قدرت مىدهد، بمباتم نيست. قدرت نظاماسلامى - كه امريكا و شوروى سابق و بقيهى قدرتهاى ريز و درشت عالم تا امروز نتوانستهاند و نخواهند توانست با آن مقابله كنند - قدرت ايمان نيروهاى حزباللَّه است.
جمهورى اسلامى بايد اين نيرو را حفظ كند.اين قدرت عظيم را بايد حفظ كند.شما جوانها بايد دائم در صحنه باشيد. بايد دائم نشان دهيد كه جمهورى اسلامى آسيبناپذير است. نيروى مؤمن بسيج و نيروهاى حزباللهى در سرتاسر كشور و آحاد مؤمن در اين كشور، بايد كارى كنند كه اميد آمريكا و صهيونيستها و بقيهى قدرتهاى دشمن از جمهورى اسلامى به كلى قطع شود.
اميدواريم خداوند متعال، شما جوانهاى مؤمن و فداكار و باتقوا را محفوظ بدارد و انشاءاللَّه قلب مقدس ولىّعصر ارواحنافداه از همهى شما خشنود باشد. انشاءاللَّه با قدرت ايمان و حضور شما، همهى كيد و توطئههاى دشمن، خنثى شود.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
----------------------------------------------
1) مريم: 59
2) حجرات: 13
3) نهجالبلاغه: كلمات قصار، 374.