بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
جلسهى بسيار باشكوه و باعظمتى است؛ هم از لحاظ حضور مجموعهيى از جوانان برجسته و دستپروردگان خالص انقلاب و امام، و هم از لحاظ يادآورى زندهى ارزشهاى بزرگ انقلاب - يعنى جهاد و شهادت - كه شما عزيزان سپاهى هرجا حضور داشته باشيد، جهاد دشوار دهساله و صحنههاى خونين و فداكاريهاى بزرگ و عطر شهادت را با خود به همراه مىآورد. انشاءاللَّه كه موفق باشيد، در سلوك راه بندگى خدا روزبهروز جلوتر برويد و خداى بزرگ را از خودتان بيشتر راضى كنيد؛ كه اصل قضيه هم همين است و بقيهى امور مقدمهى اين است.
خيلى حرفها هست كه انسان احساس مىكند خوب است با شما برادران عزيز در ميان گذاشته شود. افسوس كه من آنقدر وقت و مجال ندارم؛ والّا اگر به ارادهى من بود، ترجيح مىدادم كه سالى چند بار با شما عزيزان در چنين مجمع بىريا و خالصى بنشينم و صحبت كنم.
به نظر من، سپاه در تاريخ شناختهشدهى خود ما، يك پديدهى كمنظير، شايد هم بىنظيرى است؛ يعنى موجودى است كه ولادت و رشد و نماى آن، در صحنهى انقلاب، آن هم در عرصهى دشوارترين آزمونهاى انقلاب بود. در اول جنگ، سپاه چيز كوچكى بود؛ طفل تازه به دنيا آمدهيى بود؛ منتها تغذيهى صحيح و پىدرپى اين موجود پديد آمدهى در بستر انقلاب اسلامى از مواد جارى انقلاب، او را خوشبنيه و قوى و بالنده كرد و كرد، تا آن روزى كه حقايق انقلابى، اولين معجزنماييها را به دست اين جوانان در جبهه انجام داد: تودههاى بىشكل، به شكل يگانهاى منظم درآمدند؛ عشقها و شورهاى بىمهار، در چارچوب قواعد و قوانين زبدهى رزمى مشغول كار شدند؛ عشاق فداكارى و جهاد، راه منطقى و عاقلانهى جهاد موفق و منظور نظر پروردگار را در تجربهها پيدا كردند. هر كدام از اينها، يك مرحلهى حركت شما به پيش بود.
اگر شما خيال كنيد كه سپاهِ مثلاً سال 60 يا سال 61 - سال عمليات فتحالمبين(1) و بيتالمقدس(2) - بنا بود مثل سپاه سال 59 عمل بكند، چنانچه عدهاش ده برابر آنى هم بود كه شما در صحنههاى جلوى دزفول و اهواز و سوسنگرد و خرمشهر داشتيد، نمىتوانست اين كارها را انجام بدهد. اين، سنت خدا و طبيعت الهى در اين عالم است؛ روزبهروز بزرگتر و عالمتر و پيچيدهتر و از آزمايشها بهرهورتر. اينگونه است كه يك موجود انسانى به تكامل مىرسد.
ببينيد قرآن چهقدر به علم و نظر كردن و تدبر كردن و از گذشته درس گرفتن تكيه مىكند؛ ببينيد چهقدر شكر نعمت را بزرگ مىشمارد. شكر نعمت يعنى چه؟ معناى شكر نعمت اين است كه شما آن نعمتى را كه خدا داده، اول بشناسيد؛ بعد آن را در جاى شايستهى خود - كه خدا برحسب حكمت خود معين كرده - مصرف كنيد.
اگر ما تاكتيك به كار نبريم، اگر در جنگ دانش بخرج ندهيم، تودهى انبوه، كارى صورت نخواهد داد. همان عشق و علاقه و دلباختگى به هدفهاى انقلاب، همچنان كه به شكل يك عمل انتحارى - كه در جاى خود، يك ايثار و يك صدقه و يك حسنه است - تحقق پيدا مىكند، در جاى خود هم به شكل يك تاكتيك رزمى پخته و كارآمد، خودش را نشان مىدهد؛ و نتيجه اين مىشود كه شما بر دشمنى كه به سلاح و تاكتيك و عِده و عُده مجهز است، پيروز مىشويد.
سپاه قدمبهقدم پيش رفت و بالنده شد. هرجايى كه شما خاطرهى خوشى از موفقيتها داريد، آنجايى است كه شكر نعمت خدا شده و دقايق حكمتآميز دستورالعمل الهى به كار رفته است.
حالا اين دقايق چيست؟ اينها همين نكات به ظاهر كوچك و در معنا بزرگى است كه در گوشه و كنار قرآن و كلمات معصومين و فرمايشهاى امام بود: به خود نپردازيم، خود را محور قرار ندهيم، هدف را خدا بدانيم، از قالب زندگى مادّى خارج بشويم، دنبال وظيفه برويم و ببينيم آن چيست و به چيز ديگرى كار نداشته باشيم، همواره در هر مرحلهيى جستجو كنيم و رضاى خدا را بر حسب حجت شرعى كشف كنيم و برطبق آن عمل نماييم. اينها همان قواعد حكمتآموزى است كه براى پيروزى انسان در مبارزهى دايميش در اين عالم وضع شده است؛ خيال نكنيد اينها چيزهايى است كه با اهداف انسان بىارتباط است. وقتى مىگويند من و شما در تلاشهايمان بايد خود را محور قرار ندهيم، معنايش اين است كه اين قضيه مستقيم به وصول ما به هدفهاى الهى ارتباط دارد. در خلوت و در تأملات نفسانى، روى اين قضيه قدرى فكر كنيد.
هرجا خاطرهى خوش پيروزى هست، اين چيزهاست. هرجا خاطرهى تلخ و گزندهى ناكامى هست - آن ناكامى هرچه هست؛ يا شكست است، يا عدمالفتح است، يا دادن تلفات زياد است - آنجايى است كه پاى يكى از اين چيزها يا چند تايش لنگيده است. اگر كاوش كنيم، پيدا مىكنيم.
گاهى عمل يك فرد، روى يك مجموعه اثر مىگذارد. گاهى خطاى يك سنگربان، يك صف را از هم مىپاشد. اگر اينطور دقيق در خط مطالب برويد، تفسير الهى حوادث از فتح و شكست به دست خواهد آمد. اين مراحل را شما پشت سر گذاشتهايد.
جنگ تمام شده است. دوران بعد از جنگ، با حضور مبارك قائد و امام و معلم و مرشد و دردآشناى يكايك عناصر مؤمن به اين راه تا مدتى طى شده، بعد هم حوادث بعدى بوده و تا امروز ادامه داشته است. ما الان كجاى كاريم؟ وسط كار.
فراموش نشود كه ما سيرى را از اول شروع كردهايم و به دنبال هدفهايى حركت مىكنيم. هميشه را شب عمليات بدانيد. هميشه از بارگاه لطف الهى، انتظار كمك و لطف داشته باشيد، و هميشه از شكست بترسيد. بعضى از شكستها، پُرسروصدا و همراه با هياهوست؛ بعضيها نه، بىخبر بر انسان و بر يك جامعه و بر يك جبهه وارد مىشود؛ بعد انسان خبرش را مىفهمد و خودش درمىيابد كه اينطور شكستها خطرناك است.
شما برادران عزيز، جوانان كارآمد و جبههديده و رنجكشيده و صاحب مسؤوليت، توجه داشته باشيد كه از آغاز پيروزى انقلاب و آغاز پيدايش سپاه پاسداران انقلاب اسلامى حركتى آغاز شده است، و اين با تمام شدن جنگ تمام نشد؛ با رحلت امام تمام نشد؛ با حوادث گوناگون تمام نمىشود؛ اين حركت ادامه دارد؛ ما هنوز در وسط راهيم.
اگر خداى متعال اراده بفرمايد، ما صحنهها و مراحل گوناگون خواهيم ديد. ما در آينده بايد شاهد چيزهاى بزرگ باشيم. تاريخ دارد عوض مىشود. يكى از پيچهاى مهم حركت تاريخ، در زمان من و شما دارد طى مىشود. پيچهاى تاريخ، در طول سالهاى متمادى طى مىشود. گاهى عمر يك نسل يا دو نسل، در تاريخ يك لحظه است. ما در يكى از همان پيچهاى عمده و در يكى از همان نقاط عطفيم.
امروز به دوران نبىّاكرم (صلّىاللَّه عليه و آله و سلّم) نگاه كنيد؛ از دور، پيچ را مىشود ديد. از نزديك در حين حركت، هيچكس ملتفت نيست كه چه كارى دارد انجام مىگيرد؛ مگر هوشمندان. از اينجا شما مىفهميد كه بشريت در دوران صدر اسلام، مشغول چگونه حركتى بود و چه كار مىكرد. نه اينكه بخواهم دوران نورانى نبىّاكرم را با دورههاى ديگر مقايسه كنيم، اما آنچنان كارى را امروز داريم انجام مىدهيم؛ يا بهتر بگويم، امروز دنيا در حال آنچنان تحولى است كه آن روز بود؛ آن روز هم كسى باور نمىكرد.
شما خيال مىكنيد قدرتهايى كه آن روز بر دنيا مسلط بودند، كمتر از قدرت استكبارى امريكاى امروز احساس قدرت مىكردند؛ نه، آنها هم همينطور احساس قدرت مىكردند. ببينيد با پيامبران چگونه حرف مىزدند. ببينيد برخورد تمدنها با كسانى كه برخلاف هوىها و هوسهاى آنها حرف مىزدند، چهقدر تحقيرآميز بود.
به اين ماجراى سه نفر پيامبرى كه به شهر «انطاكيه» مبعوث شدند، توجه كنيد؛ «و اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جائها المرسلون. اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذّبوهما فعززنا بثالث فقالوا انّا اليكم مرسلون»(3). اين سه پيامبر، به سردمداران يك تمدن گفتند كه ما هدفى داريم، پيامى داريم و آمدهايم با شما حرف بزنيم. مسأله، مسألهى كوهنشينى و سنگتراشى نيست؛ مسألهى تمدن امپراتورى كذايى روم با آن جاه و جلال و با آن آثار عظيم تاريخى است. اين «انّا اليكم مرسلون»، در بيان قرآنكه مبنى بر ايجاز است، يك كلمه است. پيامبران يك كلمه گفتند كه ما به سوى شما فرستاده شدهايم. اينطور نبوده كه همهى مردم «انطاكيه» را يكجا جمع كردند و اين سه نفر رفتند سخنرانى كردند و گفتند: «انّا اليكم مرسلون»؛ نه، «انّا اليكم مرسلون»، همانطورى گفته شد كه امام در طول اين ده سال به دنيا گفت. امام همين را مىگفت ديگر؛ «انّا اليكم مرسلون». اى بشر غافل! اى انسان اسير دست چند فاميل سياسى و صنعتى عالم! اى ملتهاى تحقيرشده! ما آمدهايم شما را نجات بدهيم، ما آمدهايم با شما حرف بزنيم. امام ده سال اين را مىگفت؛ «انّا اليكم مرسلون». شايد آن پيامبران هم در طول مدتى اين حرف را زدند.
«قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شىء ان انتم الّا تكذبون»(4). از طرف مقابل، تكذيب و تحقير: نه آقا، شما چه مىگوييد؟ شما چه حرف تازهيى براى بشريت داريد؟ شما هم مثل بقيهى مردميد؛ اسلامِ مخصوص خودتان را آوردهايد و حرف مخصوص خودتان را مىزنيد؛ همين لحنى كه سردمداران مادّيگرى مظلم و منحوس دنيا، با انقلاب و با امام و با داعيان حق و پرچمداران حق، حرف زدند و امروز حرف مىزنند.
«قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شىء ان انتم الّا تكذبون. قالوا ربّنا يعلم انّا اليكم لمرسلون. و ما علينا الّا البلاغ المبين»(5). حملهى مجدد، از طرف پيامبران است: نه، مقدسات را به شهادت مىگيريم كه ما به خير شما حرف مىزنيم. ما فرستادهايم، ما رسالت داريم، ما با شما حرف داريم. به وجدانتان مراجعه كنيد، به اديانتان مراجعه كنيد، به انديشمندان پاكنهادتان - اگر داريد - مراجعه كنيد. ما مىخواهيم حرفمان را به شما برسانيم - «البلاغ المبين» - نمىخواهيم به دست خودمان در هر نقطهيى، خشتى را از اينرو به آن رو برگردانيم. ما مىخواهيم انگيزش را در شما به وجود بياوريم؛ صادر كردن انديشه و فكر و انقلاب و فرهنگ؛ همانى كه بيش از همه چيز دشمن از آن خائف است.
تا صحبت بلاغ مبين در ميان مىآيد، طرف مقابل جبههاش خشنتر مىشود. اينجا ديگر صحبت تحقير نيست؛ «قالوا انّا تطيّرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم و ليمسّنّكم منّا عذاب اليم»(6). اينجا ديگر صحبت اين نيست كه در تبليغات خود لبخند تمسخر بزنند و بگويند حرف نو آوردند، لكن مبانى كهنه را ترويج مىكنند؛ نخير، صفبندى است. او مىگويد شماها براى بشريت مضريد؛ او كه خودش بزرگترين ضربه را به حيات انسان زده است! مىگويد اگر شما از اين رسالت و از اين حرف دست برنداريد، تهديد مىشويد؛ «ليمسّنّكم منّا عذاب اليم». آنوقت اينجاست كه پيامبر در مقابلهى با اين روش، باز به يك ضربهى متقابل مضاعف دست مىزند؛ «قالوا طائركم معكم أئن ذكّرتم بل انتم قوم مسرفون»(7).
اين حادثه هميشه بوده، امروز هم هست. آن روز هم دنيا و دنياداران در مقابل حركت پيامبر، با چهرهى خشن و سرد و با كمال خشونت رفتار مىكردند؛ مخصوص امروز نيست؛ اما در همهى موارد هم آن جبههيى كه در نهايت عقبنشينى كرده، همان جبههى متكبر و مستكبر بوده است. اين جاست كه تاريخ روزبهروز تكامل پيدا كرده است. تفسير الهى تاريخ، اين است. تكامل تاريخ، يعنى اين.
اين ماركسيستهاى غافل و بيچاره كه چوب كجفهميهاى خودشان را خوردند، اينها تكامل را «پيچيدگى» معنا مىكردند. جامعهى متكامل، يعنى جامعهى پيچيده! هرچه جامعه پيچيدهتر باشد، از لحاظ ارتباطات اجتماعى و اقتصادى و بعد هم تكنولوژى، متكاملتر است! معناى تكامل اين نيست. تكامل، يعنى مفاهيم عالى را بهتر درك كردن، تخلق به اخلاق عالى را بيشتر پيدا كردن، و يك قدم به سوى يك معرفت صحيح جلو رفتن. به اين ترتيب، بشريت قدمبهقدم جلو آمده، تا به دوران نبوت خاتم رسيده؛ و امروز هم همان حركت به سمت پيش ادامه دارد.
مگر مىشود دنيا در همين جهالت باقى بماند؟ مگر ممكن است كه اكثريت قاطع بشر، دستخوش هوسهاى خباثتآميز و همراه با برندهترين ابزارهاى بشرى در خدمت قلدرهاى روزگار باشد؟ اين نقطهى عطف است، و ما پيش خواهيم رفت؛ البته شرط هم دارد.
نكتهى اساسى آن است كه اين مواجهه و مقابله در جناح حق، به پايدارى و هوشيارى و مقاومت و همان از منيت خارج شدنى كه امام هميشه مىگفتند، احتياج دارد. بايد مجموعهى قابل توجهى از انسانها در جامعهى انقلابى و حق باشد، كه اين زر و زيورهاى دنيوى برايش ارزشى نداشته باشد. اگر ما اين مجموعه را داشته باشيم، با تحمل مشاق، پيشرفت قطعى است.
مشاقى كه انسان به قيمت ترقى بشريت به يك قدم بالاتر مىخواهد آن را تحمل بكند، باارزش است؛ همان هدفى كه به خاطرش حسينبنعلى(عليهالسّلام) به شهادت مىرسد؛ ديگر از اينكه بالاتر نيست. آن همه امام حسين رنج كشيد. مگر امام حسين نمىتوانست در خانهى خودش بنشيند؟
برادران! حاصل كلام اين است كه سپاه بايستى همان پايهى مستحكم باشد. سپاه بايستى به علو معنوى و به پايهگذارى تكامل بشريت، دل خوش بكند؛ در اين راه بايد حركت بكند و دنبال اين هدف برود. ما ديگر مثل اين مجموعه نداريم؛ نه اينكه در زمان حاضر، بلكه در تاريخمان هم ديگر نداريم؛ مجموعهيى از بهترين عناصر مؤمن و انقلابى كه در سختترين ميدانها وارد شدند و در طول امتحانهاى دشوار، قدمبهقدم پيش رفتند و تكامل پيدا كردند.
الان سپاه در ريعان شباب و در اوج جوانى و قدرت و نشاط است. هرچه مىتوانيد، بايد بنيهى سپاه را تقويت كنيد. شما برادران فرمانده و هركدام كه مسؤوليتتان بالاتر است، در اين زمينه بيشتر موظف و مسؤوليد.
البته تقويت بنيهى سپاه، به آموزش و تجهيزات و سازماندهى و انضباط و همين چيزهايى است كه ما هميشه سفارش مىكنيم؛ اما بالاتر از همهى اينها، به معنويت است. معنويت، راز و نياز با خدا، ارتباط دلها با خداى متعال، هدف را خدا قرار دادن، فريب ظواهر را نخوردن، دلبستگى به زر و زيور دنيا و زخارف دنيا پيدا نكردن، اينهاست كه يك مجموعهى مؤمن و يك فئهى مؤمنه را به وجود مىآورد؛ آن وقت، «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللَّه»(8). كم هم كه باشيد، با داشتن آن جنبهى معنوى، زيادها را در مقابل خودتان مجبور به هزيمت مىكنيد. همين معنويت بود كه بسيج را در ميدانهاى نبرد، آنطور بىتاب و عاشق مىكرد؛ به شوق جبهه، اين جوانان را مىكشاند؛ و وقتى به جبهه مىآمدند، از جبهه دل نمىكندند.
اين وصيتنامههايى كه امام مىفرمودند بخوانيد، من به اين توصيهى ايشان خيلى عمل كردهام. هرچه از وصيتنامههاى همين بچهها به دستم رسيده - يك فتوكپى، يك جزوه - غالباً من اينها را خواندهام؛ چيزهاى عجيبى است. ماها واقعاً از اين وصيتنامهها درس مىگيريم. اينجا معلوم مىشود كه درس و علم و علم الهى، بيش از آنچه كه به ظواهر و قالبهاى رسمى وابسته باشد، به حكمت معنوى - كه ناشى از نورانيت الهى است - وابسته است. آن جوان خطش هم بزور خوانده مىشود، اما هر كلمهاش براى من و امثال من، يك درس و يك راهگشاست و من خودم خيلى استفاده كردهام.
در بسيارى از موارد، به پدر و مادرشان مىنوشتند كه ما از اينجا دل نمىكَنيم؛ اينجا بهشت است و زندگى اينجاست. مثلاً در جواب اينكه مادرش نوشته بود پسرم! زودتر بيا، يا به ما خبر بده، مىگويد اصلاً آنجا زندگى نيست؛ زندگى اينجاست. اين همان معنويت بود. وقتى معنويت هست، دلها مجذوب آن مىشود. وقتى دلها مجذوب شد، نيروها به دنبال دلها و ارادهها حركت مىكند. وقتى اينطور شد، بزرگترين قدرتها نمىتوانند يك ملت را شكست بدهند. برادران! اين واقعيت در ايران اتفاق افتاد؛ بزرگترين قدرتهاى دنيا نتوانستند ايران را شكست بدهند.
در مقابل ما فقط عراق نبود - البته آن روز هم مىگفتيم، اما بعد از اين حوادث سال گذشتهى خليج فارس، همه اعتراف كردند - غرب بود، شرق بود، امريكا بود، مجموعهى ناتو بود، مرتجعان منطقه بودند، پول بود، سلاح بود، تجهيزات بود، تاكتيك بود، خبر ماهوارهيى بود.
در يكى از اين عمليات بزرگى كه در سالهاى اخير داشتيم و طرف مقابل تلاش خيلى چشمگيرى از خودش نشان مىداد، من اينجا به رفقا گفتم كه حدس مىزنم الان در سنگرهاى قرارگاههاى اصلى عراق، نظاميهاى غيرعراقى نشسته باشند؛ كه البته احتمال زياد مىدادم غربى باشند؛ نحوهى حركات اينطور نشان مىداد. اصلاً نوع كار نشان مىداد كه يك نَفَس جديد است كه دارد آنجا كار مىكند؛ بعد معلوم شد همينطور بوده است. همهى دنيا به اينها كمك كردند؛ اما چه چيزى موجب شد كه علىرغم وجود آن قوّهى هايل عجيب، اينها نتوانند بر ايران اسلامى - با همهى ضعفهايى كه شماها مىشناختيد و مىدانستيد؛ ضعف بودجه، ضعف تجهيزات، ضعف در سازماندهيها، ضعف در انضباط، وجود بعضى از اختلافات - مسلط بشوند و مقصود خودشان را انجام بدهند؟ دنيا از اين ماجرا درس گرفت.
امروز فرماندهان امريكايى كه جنگيدند، مىگويند ما در جنگ ايران و عراق كه شاهد قضايا بوديم، تجربه آموختيم و درس گرفتيم. اين بر اثر چه بود؟ بر اثر همان معنويت. اين معنويت را بايد حفظ كرد. در سپاه بايد اين را حفظ كنيد.
چند اصل در سپاه، اصول تخلفناپذير است:
اول، اصل تدين و تقواست. آدم بىتدين و بىتقوا، سپاهى نيست. نمىگوييم كه از حوزهى اعتبار كشور ما خارج است؛ نه، به ارگان ديگر، يا جاى ديگر برود؛ باب اين مجموعه نيست. اين مجموعه، آدم متدين و متقى لازم دارد. شما مىدانيد كه من هيچوقت به خودم اجازه ندادهام كه هيچكدام از نيروها و سازمانهاى مسلح را - ارتش، ديگرانى كه بودند و حالا جزو نيروهاى انتظامى شدهاند - تحقير كنم؛ هميشه تجليل كردهام؛ ليكن توقع ما از سپاه، يك چيز ديگر است. آن حرف هم آشكار است، اين حرف هم آشكار است.
توقعى را كه انقلاب از سپاه دارد، از بقيهى سازمانها ندارد؛ چون مسؤوليتى كه اين مجموعه مىتواند انجام بدهد، از بقيهى مجموعهها اين مسؤوليت را نخواستهاند. هر كسى كه مسؤوليتش بيشتر است، ارزشش بيشتر و سطحش بالاتر است. اين تدين، آن چيزى است كه بايستى در سپاه موج بزند و روزبهروز بيشتر بشود.
نبايد خيال كرد كه حالا دوران بازسازى است و به طور طبيعى بعضى از تخلفات انجام مىگيرد! براى مجموعهى مؤمنى با اين رسالت عظيم، دورهى بازسازى و دورهى جنگ و غيرجنگ فرقى ندارد. هميشه بايد متدين و مراعى احكام الهى و مواظب و مراقب اعمال و رفتار خود بود.
اصل دوم، نظاميگرى است. خيال نكنند كه ما اينجا مقدسبازى درآوردهايم؛ يك عده برادران مقدس دور هم مىلولند، نوحه مىخوانند و سينه مىزنند، در ميدان جنگ هم بارى به هر جهت؛ نخير، بچههاى سپاه بحمداللَّه درجات نظامى و مراتب آموزش نظامى را بهتر و سريعتر از اقران خودشان آموختهاند و خوب پيشرفت كردهاند؛ و اين افتخارى است براى هر انسانى كه يك مسؤوليت جدى بر دوش خود قايل است.
آموزش نظامى و به طور كلى نظاميگرى، شامل همه چيز يك مجموعهى نظامى است. نبادا كسى خيال كند كه ما براى آموزش و انضباط و تجهيزات و سازماندهى و سلسله مراتب بايد ارزش چندانى قايل نشويم؛ نه، براى يكايك اينها بايد ارزش قايل شد. من بارها اين حرفها را گفتهام و تكرار كردهام و نمىخواهم تكرار كنم.
آنچه امروز به عنوان دانش نظامى در دنيا وجود دارد، متعلق به يك ملت خاص و يك دولت خاص و يك جناح خاص نيست؛ اين ذخيرهى تمدن و فرهنگ طولانى بشرى در طول قرنهاى مختلف است. هميشه جنگ بوده، مرتب جنگ پيدا شده، دايماً تجربه به وجود آمده، اين تجربهها روى هم جمع شده، و امروز دانش نظاميگرى پديدار شده است.
ما كه مسلمان و انقلابى هستيم، ما كه پيشاهنگ حركت نوين عالم هستيم، بايد بهتر از ديگران اين دانش را بلد باشيم. ديگران مرتجعند، ديگران عقب افتادهاند، ديگران رو به گذشته دارند؛ به ظاهر و به زرقوبرقشان نگاه نكنيد. ديگران اسير شهوتند، اسير كوچكترين انگيزهاى بشريند؛ پيشرو شماييد، پيشقراول شماييد، نوآور شماييد، پيام جديد را شما براى دنيا داريد، در عرصهى هر دانشى كه بشود و بتوان - از جمله، دانش نظامى و فنون نظاميگرى و روشهاى نوين سازماندهى نظامى - شما بايد بهترين را داشته باشيد.
گروههاى مشخصى بايد دايماً در حال مطالعه باشند، تا در مجموعهى سپاه پاسداران، هر روش نوينى در سازماندهى كه كارآمدتر به نظر مىرسد، روى آن كار كنند. من طرفدار اين نيستم كه ما هر روز سازماندهى سپاه را عوض كنيم؛ اما طرفدار تحجر در اين سازماندهى هم نيستم. ما بايد ببينيم كه اين مجموعه چگونه مىتواند در ميدانى كه مسؤوليت متوجه اوست، سبكتر و كارآمدتر و قوىدستتر حضور پيدا بكند.
در باب نظاميگرى نبايد كوتاه آمد. اين مسألهى درجات كه شما ديديد من اينقدر به آن اهتمام دارم، به خاطر همين است كه به نظاميگرى كمك كند، و البته كمك هم مىكند؛ والّا من همان روزى كه درجهها داده مىشد، اينجا گفتم كه ما ارزش برادر رزمندهى فداكار مجاهد فىسبيلاللَّه را از روى درجه اندازه نمىگيريم؛ ارزش او از روى اصالتهاى ديگرى قابل اندازهگيرى است؛ اما اين درجهبندى براى انضباط لازم است و بدون اين درجهبندى نمىشود. اين، جزو تازهترين و نوترين و زندهترين تجربههاى نظاميگرى امروز دنياست؛ تقليد از هيچكس هم نيست. اين، استفاده كردن از تجربهى گذشته است. اين، مجاز و لازم است و بايد بكنيم.
البته درحقيقت تاكنون به شكل سمبليك به تعدادى از برادران درجه داده شده؛ ليكن آنطور كه من ديدم برادران مشغول هستند، انشاءاللَّه در آيندهى نزديكى و در سطح وسيعى اين درجه بايد گذاشته بشود.
اين درجه براى شما مقدس است. اين درجه از روى سالهايى كه در جبهه بودند و نيز خصوصيات و ارزشهاى صحيح و قابل اندازهگيرى، ساخته و گذاشته مىشود. اين نشاندهندهى عضويت و جزيى از اين پيكرهى زنده و شاداب بودن است. انصافاً برادران در راه اينكه اين كار هرچه زودتر گسترش پيدا كند - و بايد هم پيدا كند و انشاءاللَّه به همين زودى پيدا خواهد كرد - زحمت مىكشند. به اين كار اهميت بدهيد. از چيزهايى كه لازمهى انضباط است، رويگردان نباشيد.
انضباط، منافاتى با تواضع و روح برادرى ندارد. من در آن پيام(9) هم به شما عرض كردم، حالا هم عرض مىكنم كه هر كسى در همان چارچوب ضابطهها و مقررات انضباطى، بايستى از مافوق خود اطاعت كند؛ اما هر دو با هم برادرند؛ مثل آنچه كه در مجموعههاى دينى و در حوزههاى علميه هست. اين استاد است، آن هم شاگرد، اما حدود هم مشخص است؛ با هم برادرانه حرف مىزنند، يا بحث مىكنند، يا تحقيق مىكنند. درجه به معناى اين نيست كه تندخويى و ستيزهگرى و تحقير و بىاعتنايى از ما فوق به زيردست انجام بگيرد؛ آن مقولهى ديگرى است. آن برادرىِ اسلامى بايد به جاى خود محفوظ باشد.
اصل سوم براى برادران سپاه، در جاى خود قرار گرفتن است؛ عدل. عدل اين است كه هر چيزى را در جاى خود قرار بدهيد. سپاه در جاى خود بايد قرار بگيرد. جاى سپاه كجاست؟ وظيفهى سپاه تعريف شده است؛ دفاع نظامى از انقلاب. خيليها ممكن است از انقلاب دفاع كنند؛ حوزهى علميه هم دفاع مىكند؛ اما دفاع او، دفاع ديگرى است. مسؤولان دولتى هم هر كدام در جاى خودشان ممكن است دفاع بكنند، يا بايد بكنند؛ كه آن هم نوع دفاع ديگرى است. اين، دفاع از انقلاب است و هيچ ابهامى هم در اين مسؤوليت وجود ندارد. در آنجا بايد قرار بگيرند و ببينند براى اين مسؤوليت چه لازم است؛ آنچه را كه لازم است، بايستى تحصيل كنند.
شأن سپاه پاسداران انقلاب اسلامى اين است كه ضمن آموزش نظامى و انضباط و در يك كلمه نظاميگرى - همانطور كه قبلاً گفتم - از آگاهى هم برخوردار باشد؛ روشنبين باشد، شم سياسى داشته باشد، از زمان و مكان آگاهى داشته باشد؛ والّا سرش كلاه خواهد رفت و اشتباه خواهد كرد؛ و اشتباه سپاهى، با اشتباه غيرسپاهى، خيلى تفاوت مىكند و خسارت اين خيلى سنگينتر است. سپاه بايد در جاى خود قرار بگيرد؛ آنچه را كه لازم دارد، كسب كند؛ آنچه را هم كه لازم ندارد، كسب نكند.
گاهى ممكن است فرضاً ما خيال كنيم كه يك دورهى تحصيلى كذايى براى برادران سپاه لازم است؛ در حالى كه اينطور نيست؛ نه در مسؤوليتش، نه در آموزشش و نه در عملياتش، لازم هم نيست؛ چنين دورهيى را بايد كنار بگذاريم. البته مورد خاصى در نظرم نيست، اما گاهى از اين قبيل پيش مىآيد؛ بايد آگاه باشيد.
من به برادران عزيز دفاتر نمايندگى و بخصوص بخش عقيدتى، سياسى عرض مىكنم كه تحليل سياسى به شكل صحيح و پرورانندهى ذهن، چيز بسيار مهمى است؛ ذهن بايد پرورانده بشود.
دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است كه حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببينيد اميرالمؤمنين از اين مىنالد: «ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولى الشّيطان على اوليائه»(10). در دوران پيامبر، اينطورى نبود. در دوران پيامبر، صفوف، صفوف صريح و روشنى بود. آن طرف، كفار و مشركان و اهل مكه بودند؛ كسانى بودند كه يكىيكى مهاجرين از اينها خاطره داشتند: او من را در فلان تاريخ زد، او من را زندانى كرد، او اموال من را غارت كرد؛ بنابراين شبههيى نبود. يهود بودند؛ توطئهگرانى كه همهى اهل مدينه - از مهاجر و انصار - با توطئههاى آنها آشنا بودند. جنگ بنىقريظه اتفاق افتاد، پيامبر دستور داد عدهى كثيرى آدم را سر بريدند؛ خم به ابروى كسى نيامد و هيچكس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنهى روشنى بود؛ غبارى در صحنه نبود. اينطور جايى، جنگ آسان است؛ حفظ ايمان هم آسان است. اما در دوران اميرالمؤمنين، چه كسانى در مقابل على(ع) قرار گرفتند؟ خيال مىكنيد شوخى است؟ خيال مىكنيد آسان بود كه «عبداللَّهبنمسعود»، صحابى به اين بزرگى - بنا به نقل عدهيى - جزو پابندهاى به ولايت اميرالمؤمنين نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همين «ربيعبنخثيم» و آنهايى كه در جنگ صفين آمدند گفتند ما از اين قتال ناراحتيم، اجازه بده به مرزها برويم و در جنگ وارد نشويم، در روايت دارد كه «من اصحاب عبداللَّهبنمسعود»(11)! اينجاست كه قضيه سخت است.
وقتى غبار غليظتر مىگردد، مىشود دوران امام حسن؛ و شما مىبينيد كه چه اتفاقى افتاد. باز در دوران اميرالمؤمنين، قدرى غبار رقيقتر بود؛ كسانى مثل عمار ياسر - آن افشاگر بزرگ دستگاه اميرالمؤمنين - بودند. هرجا حادثهيى اتفاق مىافتاد، عمار ياسر و بزرگانى از صحابهى پيامبر بودند كه مىرفتند حرف مىزدند، توجيه مىكردند و لااقل براى عدهيى غبارها زدوده مىشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با كافر غيرصريح، جنگ با كسانى كه مىتوانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق كنند، بسيار بسيار دشوار است؛ بايد هوشيار بود.
البته بحمداللَّه ما هنوز در چنان دورانى نيستيم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خيلى از اصول و حقايق، واضح و نمايان است؛ اما مطمئن نباشيد كه هميشه اينگونه خواهد بود. شما بايد آگاه باشيد. شما بايد چشم بصيرت داشته باشيد. شما بايد بدانيد بازويتان در اختيار خداست يا نه. اين، بصيرت مىخواهد؛ اين را دست كم نگيريد.
من يك وقت در دوران زندگى تقريباً پنجسالهى حكومت اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) و آنچه كه پيش آمد، مطالعات وسيعى داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندى به دست بياورم، اين است كه «تحليل سياسى» ضعيف بود. البته در درجهى بعد، عوامل ديگرى هم بود؛ اما مهمترين مسأله اين بود. والّا خيلى از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پاى هودج امالمؤمنين در مقابل على(عليهالسّلام) جنگيدند و كشته شدند! بنابراين، تحليل غلط بود.
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشيارى سياسى، شم سياسى و قدرت تحليل سياسى - البته به دور از ورود در دستهبنديهاى سياسى - خودش يكى از آن خطوط ظريفى است كه من در پيام هم به شما عرض كردم؛ امام هم كه مكرر در مكرر فرموده بودند.
البته يك عده خوششان نمىآمد: نه، چرا در كارهاى سياسى دخالت نكنند؟! همان وقت من يادم هست كه بعد از گذشت چند ماه از فرمايش امام، يك حادثهى انتخاباتى در پيش بود و زيدى به يكى از شهرها رفته بود - كه نمىگويم كجا، چون نمىخواهم نزديك بشوم - و سخنرانى كرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش كردم. او مىگفت: نه آقا، چرا مىگوييد سپاه در سياست دخالت نكند؟ بايد بكند؛ از شماها چه كسى بهتر؟(!)
ببينيد، اينها حرفهاى خوشايند و دلنشينى است كه اين جوان مبارزِ پُر از خون انقلابى، به هيجان بيايد: بله، چه كسى از ما بهتر؟ امام اين موضوع را صريحاً گفته بودند؛ اما اينها بين آگاهى سياسى و حضور سياسى در صحنهى انقلاب - كه اين خوب است - و بين دخالت در معارضات سياسى و جناحبنديهاى سياسى و به نفع يكى و به ضرر ديگرى كار كردن - كه اين همان چيز بد و بسيار خطرناكى است كه امام هيأتى را مأمور كردند و گفتند ببينيد چه كسى اينطورى است، از سپاه بيرونش كنيد - خلط مىكردند.
توجه داشته باشيد كه انگيزههاى سياسى و جناحى نبايد بتواند از يك مجموعهى سالم، خالص و كارآمد مثل سپاه - كه ذخيرهيى است براى روزى كه انقلاب از آن استفاده بكند - بهره ببرد. اين ذخيره بايستى سربهمهر بماند، تا در جاى خودش مصرف بشود.
اصل چهارم اين است كه سپاه پاسداران انقلابى، با همهى مميزات و محسنات بزرگ، جزيى از مجموعهى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى با مسؤوليت خاص خودش است؛ اين را فراموش نكنيد. البته به تشخيص من، مسؤوليت سپاه حقاً و انصافاً سنگينتر از مسؤوليت بقيهى بخشهاست. اين مسؤوليت، خيلى ظرافت و دقت لازم دارد؛ چون مسؤوليت اصلى، حمايت و دفاع از انقلاب در مقابلهى با حركات ضد انقلاب است - كه خطرناك است - و عنداللزوم بايد برود از مرزها هم دفاع بكند؛ كه الان عملاً هر دو مسؤوليت را بر دوش دارد و قاعدتاً كمتر وقتى هم خواهد بود كه سپاه بتواند اين مسؤوليت دوم را نداشته باشد. پس، مسؤوليت سنگين است؛ ليكن درعينحال به عنوان جزيى از نيروهاى مسلح.
به برادران ارتشى و برادران نيروهاى انتظامى، به چشم تكريم نگاه كنيد. در چشم سازمانهاى نظامى ديگر، به چشم برادرى و محبت و عطوفت نگاه كنيد؛ مبادا به چشم كبر نگاه كنيد؛ اين شأن شما را پايين مىآورد. ما تا توجه پيدا كرديم كه از اين برادرى كه اينجا پهلوى ما نشسته، بهتر هستيم، به مجردى كه اين احساس پيدا شد، او همان جايى كه هست، هست؛ ولى ما از او تنزل مىكنيم و پايين مىرويم؛ «و لا ترفعنى فى النّاس درجة الّا حططتنى عند نفسى مثلها»(12). در دعاى مكارمالاخلاق مىخوانيم: خدايا! من را در چشم مردم يك درجه رفعت مبخش، مگر اينكه به همان اندازهى يك درجه، در چشم خودم من را تنزل بدهى. اين خوب است. اگر شما يك درجه بالا رفتيد، بايد در پيش خودتان يك درجه پايين بياييد. اين مىشود كمال؛ جزيى از نيروهاى مسلح بودن.
يك اصل ديگر هم، اصل رعايت ارزشهاى بينسازمانى در درون خودتان است؛ يعنى مسألهى تشويق و تنبيه. برادران! تشويق و تنبيه را بايد جدى گرفت. شماها فرمانده هستيد؛ نسبت به زيردستانتان اينگونه برخورد كنيد. اميرالمؤمنين، مرد شاعر مخلص خودش - يعنى «حسانبنثابت» - را كه معاويهييها از او مىخواستند به طرف آنها برود و او نمىرفت، به خاطر گناهى كه كرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: يا اميرالمؤمنين! من را كه اينقدر به شما خدمت كردهام، اينقدر شعر برايت گفتهام، اينقدر از شما دفاع كردهام، مىزنى؟! حداقل معناى حركت و نگاه اميرالمؤمنين اين بود كه بله، آن به جاى خود، اين هم به جاى خود.
اگر كار خوبى كرديم، ثواب ما را خدا بايد بدهد. برطبق اين ارزش، در دنيا اگر مقابلى وجود دارد، بايستى آن مقابل به ما داده بشود. اگر كار بدى هم كرديم، نبايستى بگويند چون فلانى آدم خوبى است، اين كار بد او بدون مجازات بماند. اين دقتها، بنيهى سپاه را قوى خواهد كرد. وقتى اينطور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را مىخورد.
اين همه ما گفتيم كه مسؤوليت ارتش و سپاه دوتاست. هزاران نفرساعت وقت صرف شد و برادران نشستند مسؤوليت ارتش و سپاه را دقيقاً جدا كردند؛ براى آنكه اين دو سازمان هر دو لازمند؛ درعينحال باز ببينيم آقايى در مسؤوليت بالايى احياناً در جايى بنشيند و بگويد بله، بالاخره سپاه و ارتش در هم ادغام خواهند شد! به نظر شما، با اينطور آدمى چه كار بايد كرد؟
آيا واقعاً سزاوار است كه عدهيى انسان اين همه زحمت بكشند، براى اينكه سازمانى را در جاى خودش منظم و مرتب درست كنند، بعد اينگونه افراد آن زحمات را از بين ببرند؟! اين، تضييع و ضربه و خطاست؛ اين خطا بايد سزا داده شود. اگر ما با تخلفاتِ اينطورى برخورد نكرديم، سپاه از بين خواهد رفت. اگر شما در واحد زيردستتان با خطاها برخورد نكنيد، تكان خواهد خورد و از هم خواهد پاشيد.
قرآن با آن حكمت، پيامبر با آن گذشت، خداى متعال به پيامبر مىگويد: «لئن لم ينته المنافقون والّذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فىالمدينة لنغرينّك بهم»(13). يعنى كسانى كه از زير مىخواهند ضربه بزنند، مىخواهند انفجار ايجاد كنند، مىخواهند مردم را بترسانند، مىخواهند دل مردم را خالى كنند، مىخواهند اميدها را از دلها بگيرند، اگر اينها بس نكنند، «لنغرينّك بهم»؛ ما - يعنى خداى متعال - تو - يعنى پيامبر - را به جان اينها مىاندازيم. ببينيد لحن قرآن، چهطور لحن خشن و غليظى مىشود.
البته عدهيى متأسفانه اين كار را در سطح جامعه مىكنند؛ مرتب توى دلها را خالى كردن: آقا تمام شد، آقا بردند، آقا دشمن چنين شد، آقا ارزشها فلان شد!
در دوران رياست جمهورى و زمان حضور امام - آن هم حضور قدرتمندانهى ايشان - خيلى از اوقات خلاصهى ملاقاتهايى كه با من مىشد، مىنوشتم. الان كه نگاه مىكنم، مىبينم خيلى از حرفهايى كه حالا بعضيها مىزنند كه آقا چنين شد، چنان شد، آنوقت مىآمدند به ما مىگفتند كه چنين شد، چنان شد!
اصلاً عدهيى هستند كه خوششان مىآيد بگويند آقا بردند، غارت كردند، چنين كردند، دشمن پيروز شد، دشمن مسلط شد! دشمن غلط مىكند كه پيروز بشود. پيروزى دشمن به اين است كه دلهاى مؤمنين را از جا بكند. پيروزى دشمن به اين است كه بهترين جوانان اين مملكت، در ناصيهى اين كشتى، نور رستگارى نبينند.
در سختترين اوقاتى كه در جنگ به ما ضربه وارد مىشد، امام با آن دل بزرگ و با آن ناصيهى منور الهى اميد مىداد. در ماجرايى ضربهى سختى خورديم. خدمت امام آمدند و گفتند كه ما شكست خوردهايم. فرمود: شكست نبود؛ عدمالفتح بود. عدمالفتح، يعنى پيروز نشديم.
شما ببينيد يك حادثه را دوگونه مىشود معنا كرد. هزار نفر از ما كشته شدند، پنج هزار نفر كشته شدند، اما دوگونه مىشود اين را تفسير كرد: تفسير شكست، تفسير عدمالفتح. معناى فرمايش امام اين بود كه طورى نشده است؛ مىخواستيد پيروز بشويد، اما هنوز نشدهايد. هميشه اينطور به ما اميد مىداد، اينطور جامعه و كشور را حركت مىداد؛ حالا عدهيى همهى همّ و غمشان اين است كه درست بعكس عمل كنند!
با اينكه با زايل شدن امپراتورى شرق، امريكا به حسب ظاهر قدرتمندتر شده، من الان هم با تمام قوّت قلب و به فضل پروردگار و با اتكاء به حول و قوّهى الهى، از بن دندان اعتقادم اين است كه اگر امريكا تمام نيروهايش را براى ضربه زدن به اين انقلاب بسيج كند، نخواهد توانست هيچ غلطى بكند. تلاش مىكنند، زحمت مىكشند، مىخواهند كارهايى بكنند؛ اما اوج غرورشان، نقطهى ضعفشان است. من الان نقاط ضعف اين قدرتمندان ظاهرى و پوشالى را احساس مىكنم؛ تضادهايشان بتدريج روشن خواهد شد.
بله، در مقابل جبههى اسلامى خواهند ايستاد؛ اما جبههى اسلامى، با آن جناح امپراتورى ماركسيستى چپ كه توانسته بودند با ترساندن مردم خودشان از آن، آن اتحاد و وحدت را بين خودشان به وجود بياورند، فرق مىكند. تمام شد؛ صداى شكست امپراتورى زر و زور از دور به گوش مىرسد.
ما بايد هواى خودمان را داشته باشيم. ما بايد بدانيم كه قوى هستيم. ما بايد ايمانها و عشقها را در خدمت هدفهاى والا هدايت كنيم. مردم ما مؤمنند. مردم عاشق اسلام هستند. مردم ما از همه چيزشان براى خاطر اسلام گذشتند. كافى است ما مسلمان باشيم و به آرمانهاى اسلامى وفادار بمانيم؛ اين مردم در صحنهاند.
آن كسى كه احساس نااميدى مىكند، بايد ديد در رؤيتش يا در واقعيت وجود خودش، چه اشتباه و چه خللى وجود دارد. ما از چه كسى مىترسيم؟ در داخل سپاه هم همينطور. در داخل سپاه هم بعضى خوششان مىآيد كه مرتب دل اين جوانان و اين بچههاى سپاهى و اين جوانان پُرشور را سست و ضعيف كنند. چه داعىيى براى اين كار هست؟
بههرحال، همه بايد آماده باشيد. در هرجايى كه هستيد، بايد آمادهى خدمتگزارى باشيد؛ «و منهم من ينتظر»(14). «ينتظر» يعنى چه؟ يعنى منتظر مردنند؟ نه، يعنى منتظر انجام وظيفهاند؛ كجا وظيفه آنها را صدا خواهد زد، تا آنجا حاضر باشند. ما بايد منتظر انجام وظيفه باشيم. هرچه كه تكليف الهى ما ايجاب كرد، بخواهيم آن را انجام بدهيم. اين، ما را پيروز خواهد كرد و به موفقيت بزرگ خواهد رساند.
اميدواريم كه خداى متعال به شماها توفيق بدهد، و انشاءاللَّه روزبهروز دلهاى پاك و روشن شما را با محبت و با ايمان خود بيشتر مأنوس كند، و همهى ما را در راه صحيح هدايت نمايد، و توفيق انجام وظيفه را به همهى ما مرحمت فرمايد، و رَوح و ريحانى به ارواح مقدسهى شهداى عزيزمان و روح مطهر امام بزرگوارمان - كه جايشان در چنين محافلى حقاً خالى است - برساند، و عزيزان جانباز و آزادگان عزيز را - اين كسانى كه آزمايشهاى دشوارى دادند - مشمول فضل و رحمت خود قرار بدهد، و خداوند ما را به خودمان وا نگذارد، و لطف و هدايت و عون خود را لحظهيى از ما دريغ ندارد، و ما را مشمول رضاى ولىّعصر(ارواحنافداه) و دعاى مستجاب آن بزرگوار قرار بدهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
---------------------------------------------
1) اين عمليات در ساعت 30 دقيقهى بامداد يكم فروردينماه 1361 در منطقهى غرب دزفول و شوش و غرب رودخانهى كرخه با رمز «يا زهرا(ع)» آغاز گرديد و منجر به آزادسازى جادهى دهلران، دشت عباس، عينخوش، مناطق شمالغربى خوزستان، ارتفاعات 350، 202 و كمرسرخ، خارج شدن شهرهاى دزفول، انديمشك، شوش، پايگاه چهارم هوايى، جادهى سراسرى انديمشك - اهواز، خروج صدها روستا از زير آتش دشمن، دستيابى به چاههاى نفت ابوغريب در ارتفاعات تينه و تصرف و تأمين پنج پاسگاه مرزى شد.
2) اين عمليات در ساعت 30 دقيقهى بامداد دهم ارديبهشت ماه 1361 در منطقهى غرب كارون، جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر با رمز «يا علىبنابىطالب(ع)» آغاز گرديد و منجر به آزادسازى خرمشهر، هويزه، پادگان حميد، جادهى تداركاتى اهواز - خرمشهر، كرخهنور، جادهى سوسنگرد - هويزه و خارج شدن بخش وسيعى از جنوب كشور از زير آتش دشمن و تصرف و تأمين هشت پاسگاه مرزى شد.
3) يس: 13 و 14
4) يس: 15
5) يس: 15 و 16 و 17
6) يس: 18
7) يس: 19
8) بقره: 249
9) پيام به چهارمين مجمع بزرگ فرماندهان و مسؤولان دفاتر نمايندگى ولىّفقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (25/6/1370) ر.ك: صفحهى 31 همين مجلد
10) نهجالبلاغه، خطبهى 50
11) بحارالانوار، ج 32، ص 406
12) صحيفهى سجاديه، دعاى مكارمالاخلاق
13) احزاب: 60
14) احزاب: 23
جلسهى بسيار باشكوه و باعظمتى است؛ هم از لحاظ حضور مجموعهيى از جوانان برجسته و دستپروردگان خالص انقلاب و امام، و هم از لحاظ يادآورى زندهى ارزشهاى بزرگ انقلاب - يعنى جهاد و شهادت - كه شما عزيزان سپاهى هرجا حضور داشته باشيد، جهاد دشوار دهساله و صحنههاى خونين و فداكاريهاى بزرگ و عطر شهادت را با خود به همراه مىآورد. انشاءاللَّه كه موفق باشيد، در سلوك راه بندگى خدا روزبهروز جلوتر برويد و خداى بزرگ را از خودتان بيشتر راضى كنيد؛ كه اصل قضيه هم همين است و بقيهى امور مقدمهى اين است.
خيلى حرفها هست كه انسان احساس مىكند خوب است با شما برادران عزيز در ميان گذاشته شود. افسوس كه من آنقدر وقت و مجال ندارم؛ والّا اگر به ارادهى من بود، ترجيح مىدادم كه سالى چند بار با شما عزيزان در چنين مجمع بىريا و خالصى بنشينم و صحبت كنم.
به نظر من، سپاه در تاريخ شناختهشدهى خود ما، يك پديدهى كمنظير، شايد هم بىنظيرى است؛ يعنى موجودى است كه ولادت و رشد و نماى آن، در صحنهى انقلاب، آن هم در عرصهى دشوارترين آزمونهاى انقلاب بود. در اول جنگ، سپاه چيز كوچكى بود؛ طفل تازه به دنيا آمدهيى بود؛ منتها تغذيهى صحيح و پىدرپى اين موجود پديد آمدهى در بستر انقلاب اسلامى از مواد جارى انقلاب، او را خوشبنيه و قوى و بالنده كرد و كرد، تا آن روزى كه حقايق انقلابى، اولين معجزنماييها را به دست اين جوانان در جبهه انجام داد: تودههاى بىشكل، به شكل يگانهاى منظم درآمدند؛ عشقها و شورهاى بىمهار، در چارچوب قواعد و قوانين زبدهى رزمى مشغول كار شدند؛ عشاق فداكارى و جهاد، راه منطقى و عاقلانهى جهاد موفق و منظور نظر پروردگار را در تجربهها پيدا كردند. هر كدام از اينها، يك مرحلهى حركت شما به پيش بود.
اگر شما خيال كنيد كه سپاهِ مثلاً سال 60 يا سال 61 - سال عمليات فتحالمبين(1) و بيتالمقدس(2) - بنا بود مثل سپاه سال 59 عمل بكند، چنانچه عدهاش ده برابر آنى هم بود كه شما در صحنههاى جلوى دزفول و اهواز و سوسنگرد و خرمشهر داشتيد، نمىتوانست اين كارها را انجام بدهد. اين، سنت خدا و طبيعت الهى در اين عالم است؛ روزبهروز بزرگتر و عالمتر و پيچيدهتر و از آزمايشها بهرهورتر. اينگونه است كه يك موجود انسانى به تكامل مىرسد.
ببينيد قرآن چهقدر به علم و نظر كردن و تدبر كردن و از گذشته درس گرفتن تكيه مىكند؛ ببينيد چهقدر شكر نعمت را بزرگ مىشمارد. شكر نعمت يعنى چه؟ معناى شكر نعمت اين است كه شما آن نعمتى را كه خدا داده، اول بشناسيد؛ بعد آن را در جاى شايستهى خود - كه خدا برحسب حكمت خود معين كرده - مصرف كنيد.
اگر ما تاكتيك به كار نبريم، اگر در جنگ دانش بخرج ندهيم، تودهى انبوه، كارى صورت نخواهد داد. همان عشق و علاقه و دلباختگى به هدفهاى انقلاب، همچنان كه به شكل يك عمل انتحارى - كه در جاى خود، يك ايثار و يك صدقه و يك حسنه است - تحقق پيدا مىكند، در جاى خود هم به شكل يك تاكتيك رزمى پخته و كارآمد، خودش را نشان مىدهد؛ و نتيجه اين مىشود كه شما بر دشمنى كه به سلاح و تاكتيك و عِده و عُده مجهز است، پيروز مىشويد.
سپاه قدمبهقدم پيش رفت و بالنده شد. هرجايى كه شما خاطرهى خوشى از موفقيتها داريد، آنجايى است كه شكر نعمت خدا شده و دقايق حكمتآميز دستورالعمل الهى به كار رفته است.
حالا اين دقايق چيست؟ اينها همين نكات به ظاهر كوچك و در معنا بزرگى است كه در گوشه و كنار قرآن و كلمات معصومين و فرمايشهاى امام بود: به خود نپردازيم، خود را محور قرار ندهيم، هدف را خدا بدانيم، از قالب زندگى مادّى خارج بشويم، دنبال وظيفه برويم و ببينيم آن چيست و به چيز ديگرى كار نداشته باشيم، همواره در هر مرحلهيى جستجو كنيم و رضاى خدا را بر حسب حجت شرعى كشف كنيم و برطبق آن عمل نماييم. اينها همان قواعد حكمتآموزى است كه براى پيروزى انسان در مبارزهى دايميش در اين عالم وضع شده است؛ خيال نكنيد اينها چيزهايى است كه با اهداف انسان بىارتباط است. وقتى مىگويند من و شما در تلاشهايمان بايد خود را محور قرار ندهيم، معنايش اين است كه اين قضيه مستقيم به وصول ما به هدفهاى الهى ارتباط دارد. در خلوت و در تأملات نفسانى، روى اين قضيه قدرى فكر كنيد.
هرجا خاطرهى خوش پيروزى هست، اين چيزهاست. هرجا خاطرهى تلخ و گزندهى ناكامى هست - آن ناكامى هرچه هست؛ يا شكست است، يا عدمالفتح است، يا دادن تلفات زياد است - آنجايى است كه پاى يكى از اين چيزها يا چند تايش لنگيده است. اگر كاوش كنيم، پيدا مىكنيم.
گاهى عمل يك فرد، روى يك مجموعه اثر مىگذارد. گاهى خطاى يك سنگربان، يك صف را از هم مىپاشد. اگر اينطور دقيق در خط مطالب برويد، تفسير الهى حوادث از فتح و شكست به دست خواهد آمد. اين مراحل را شما پشت سر گذاشتهايد.
جنگ تمام شده است. دوران بعد از جنگ، با حضور مبارك قائد و امام و معلم و مرشد و دردآشناى يكايك عناصر مؤمن به اين راه تا مدتى طى شده، بعد هم حوادث بعدى بوده و تا امروز ادامه داشته است. ما الان كجاى كاريم؟ وسط كار.
فراموش نشود كه ما سيرى را از اول شروع كردهايم و به دنبال هدفهايى حركت مىكنيم. هميشه را شب عمليات بدانيد. هميشه از بارگاه لطف الهى، انتظار كمك و لطف داشته باشيد، و هميشه از شكست بترسيد. بعضى از شكستها، پُرسروصدا و همراه با هياهوست؛ بعضيها نه، بىخبر بر انسان و بر يك جامعه و بر يك جبهه وارد مىشود؛ بعد انسان خبرش را مىفهمد و خودش درمىيابد كه اينطور شكستها خطرناك است.
شما برادران عزيز، جوانان كارآمد و جبههديده و رنجكشيده و صاحب مسؤوليت، توجه داشته باشيد كه از آغاز پيروزى انقلاب و آغاز پيدايش سپاه پاسداران انقلاب اسلامى حركتى آغاز شده است، و اين با تمام شدن جنگ تمام نشد؛ با رحلت امام تمام نشد؛ با حوادث گوناگون تمام نمىشود؛ اين حركت ادامه دارد؛ ما هنوز در وسط راهيم.
اگر خداى متعال اراده بفرمايد، ما صحنهها و مراحل گوناگون خواهيم ديد. ما در آينده بايد شاهد چيزهاى بزرگ باشيم. تاريخ دارد عوض مىشود. يكى از پيچهاى مهم حركت تاريخ، در زمان من و شما دارد طى مىشود. پيچهاى تاريخ، در طول سالهاى متمادى طى مىشود. گاهى عمر يك نسل يا دو نسل، در تاريخ يك لحظه است. ما در يكى از همان پيچهاى عمده و در يكى از همان نقاط عطفيم.
امروز به دوران نبىّاكرم (صلّىاللَّه عليه و آله و سلّم) نگاه كنيد؛ از دور، پيچ را مىشود ديد. از نزديك در حين حركت، هيچكس ملتفت نيست كه چه كارى دارد انجام مىگيرد؛ مگر هوشمندان. از اينجا شما مىفهميد كه بشريت در دوران صدر اسلام، مشغول چگونه حركتى بود و چه كار مىكرد. نه اينكه بخواهم دوران نورانى نبىّاكرم را با دورههاى ديگر مقايسه كنيم، اما آنچنان كارى را امروز داريم انجام مىدهيم؛ يا بهتر بگويم، امروز دنيا در حال آنچنان تحولى است كه آن روز بود؛ آن روز هم كسى باور نمىكرد.
شما خيال مىكنيد قدرتهايى كه آن روز بر دنيا مسلط بودند، كمتر از قدرت استكبارى امريكاى امروز احساس قدرت مىكردند؛ نه، آنها هم همينطور احساس قدرت مىكردند. ببينيد با پيامبران چگونه حرف مىزدند. ببينيد برخورد تمدنها با كسانى كه برخلاف هوىها و هوسهاى آنها حرف مىزدند، چهقدر تحقيرآميز بود.
به اين ماجراى سه نفر پيامبرى كه به شهر «انطاكيه» مبعوث شدند، توجه كنيد؛ «و اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جائها المرسلون. اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذّبوهما فعززنا بثالث فقالوا انّا اليكم مرسلون»(3). اين سه پيامبر، به سردمداران يك تمدن گفتند كه ما هدفى داريم، پيامى داريم و آمدهايم با شما حرف بزنيم. مسأله، مسألهى كوهنشينى و سنگتراشى نيست؛ مسألهى تمدن امپراتورى كذايى روم با آن جاه و جلال و با آن آثار عظيم تاريخى است. اين «انّا اليكم مرسلون»، در بيان قرآنكه مبنى بر ايجاز است، يك كلمه است. پيامبران يك كلمه گفتند كه ما به سوى شما فرستاده شدهايم. اينطور نبوده كه همهى مردم «انطاكيه» را يكجا جمع كردند و اين سه نفر رفتند سخنرانى كردند و گفتند: «انّا اليكم مرسلون»؛ نه، «انّا اليكم مرسلون»، همانطورى گفته شد كه امام در طول اين ده سال به دنيا گفت. امام همين را مىگفت ديگر؛ «انّا اليكم مرسلون». اى بشر غافل! اى انسان اسير دست چند فاميل سياسى و صنعتى عالم! اى ملتهاى تحقيرشده! ما آمدهايم شما را نجات بدهيم، ما آمدهايم با شما حرف بزنيم. امام ده سال اين را مىگفت؛ «انّا اليكم مرسلون». شايد آن پيامبران هم در طول مدتى اين حرف را زدند.
«قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شىء ان انتم الّا تكذبون»(4). از طرف مقابل، تكذيب و تحقير: نه آقا، شما چه مىگوييد؟ شما چه حرف تازهيى براى بشريت داريد؟ شما هم مثل بقيهى مردميد؛ اسلامِ مخصوص خودتان را آوردهايد و حرف مخصوص خودتان را مىزنيد؛ همين لحنى كه سردمداران مادّيگرى مظلم و منحوس دنيا، با انقلاب و با امام و با داعيان حق و پرچمداران حق، حرف زدند و امروز حرف مىزنند.
«قالوا ما انتم الّا بشر مثلنا و ما انزل الرّحمن من شىء ان انتم الّا تكذبون. قالوا ربّنا يعلم انّا اليكم لمرسلون. و ما علينا الّا البلاغ المبين»(5). حملهى مجدد، از طرف پيامبران است: نه، مقدسات را به شهادت مىگيريم كه ما به خير شما حرف مىزنيم. ما فرستادهايم، ما رسالت داريم، ما با شما حرف داريم. به وجدانتان مراجعه كنيد، به اديانتان مراجعه كنيد، به انديشمندان پاكنهادتان - اگر داريد - مراجعه كنيد. ما مىخواهيم حرفمان را به شما برسانيم - «البلاغ المبين» - نمىخواهيم به دست خودمان در هر نقطهيى، خشتى را از اينرو به آن رو برگردانيم. ما مىخواهيم انگيزش را در شما به وجود بياوريم؛ صادر كردن انديشه و فكر و انقلاب و فرهنگ؛ همانى كه بيش از همه چيز دشمن از آن خائف است.
تا صحبت بلاغ مبين در ميان مىآيد، طرف مقابل جبههاش خشنتر مىشود. اينجا ديگر صحبت تحقير نيست؛ «قالوا انّا تطيّرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم و ليمسّنّكم منّا عذاب اليم»(6). اينجا ديگر صحبت اين نيست كه در تبليغات خود لبخند تمسخر بزنند و بگويند حرف نو آوردند، لكن مبانى كهنه را ترويج مىكنند؛ نخير، صفبندى است. او مىگويد شماها براى بشريت مضريد؛ او كه خودش بزرگترين ضربه را به حيات انسان زده است! مىگويد اگر شما از اين رسالت و از اين حرف دست برنداريد، تهديد مىشويد؛ «ليمسّنّكم منّا عذاب اليم». آنوقت اينجاست كه پيامبر در مقابلهى با اين روش، باز به يك ضربهى متقابل مضاعف دست مىزند؛ «قالوا طائركم معكم أئن ذكّرتم بل انتم قوم مسرفون»(7).
اين حادثه هميشه بوده، امروز هم هست. آن روز هم دنيا و دنياداران در مقابل حركت پيامبر، با چهرهى خشن و سرد و با كمال خشونت رفتار مىكردند؛ مخصوص امروز نيست؛ اما در همهى موارد هم آن جبههيى كه در نهايت عقبنشينى كرده، همان جبههى متكبر و مستكبر بوده است. اين جاست كه تاريخ روزبهروز تكامل پيدا كرده است. تفسير الهى تاريخ، اين است. تكامل تاريخ، يعنى اين.
اين ماركسيستهاى غافل و بيچاره كه چوب كجفهميهاى خودشان را خوردند، اينها تكامل را «پيچيدگى» معنا مىكردند. جامعهى متكامل، يعنى جامعهى پيچيده! هرچه جامعه پيچيدهتر باشد، از لحاظ ارتباطات اجتماعى و اقتصادى و بعد هم تكنولوژى، متكاملتر است! معناى تكامل اين نيست. تكامل، يعنى مفاهيم عالى را بهتر درك كردن، تخلق به اخلاق عالى را بيشتر پيدا كردن، و يك قدم به سوى يك معرفت صحيح جلو رفتن. به اين ترتيب، بشريت قدمبهقدم جلو آمده، تا به دوران نبوت خاتم رسيده؛ و امروز هم همان حركت به سمت پيش ادامه دارد.
مگر مىشود دنيا در همين جهالت باقى بماند؟ مگر ممكن است كه اكثريت قاطع بشر، دستخوش هوسهاى خباثتآميز و همراه با برندهترين ابزارهاى بشرى در خدمت قلدرهاى روزگار باشد؟ اين نقطهى عطف است، و ما پيش خواهيم رفت؛ البته شرط هم دارد.
نكتهى اساسى آن است كه اين مواجهه و مقابله در جناح حق، به پايدارى و هوشيارى و مقاومت و همان از منيت خارج شدنى كه امام هميشه مىگفتند، احتياج دارد. بايد مجموعهى قابل توجهى از انسانها در جامعهى انقلابى و حق باشد، كه اين زر و زيورهاى دنيوى برايش ارزشى نداشته باشد. اگر ما اين مجموعه را داشته باشيم، با تحمل مشاق، پيشرفت قطعى است.
مشاقى كه انسان به قيمت ترقى بشريت به يك قدم بالاتر مىخواهد آن را تحمل بكند، باارزش است؛ همان هدفى كه به خاطرش حسينبنعلى(عليهالسّلام) به شهادت مىرسد؛ ديگر از اينكه بالاتر نيست. آن همه امام حسين رنج كشيد. مگر امام حسين نمىتوانست در خانهى خودش بنشيند؟
برادران! حاصل كلام اين است كه سپاه بايستى همان پايهى مستحكم باشد. سپاه بايستى به علو معنوى و به پايهگذارى تكامل بشريت، دل خوش بكند؛ در اين راه بايد حركت بكند و دنبال اين هدف برود. ما ديگر مثل اين مجموعه نداريم؛ نه اينكه در زمان حاضر، بلكه در تاريخمان هم ديگر نداريم؛ مجموعهيى از بهترين عناصر مؤمن و انقلابى كه در سختترين ميدانها وارد شدند و در طول امتحانهاى دشوار، قدمبهقدم پيش رفتند و تكامل پيدا كردند.
الان سپاه در ريعان شباب و در اوج جوانى و قدرت و نشاط است. هرچه مىتوانيد، بايد بنيهى سپاه را تقويت كنيد. شما برادران فرمانده و هركدام كه مسؤوليتتان بالاتر است، در اين زمينه بيشتر موظف و مسؤوليد.
البته تقويت بنيهى سپاه، به آموزش و تجهيزات و سازماندهى و انضباط و همين چيزهايى است كه ما هميشه سفارش مىكنيم؛ اما بالاتر از همهى اينها، به معنويت است. معنويت، راز و نياز با خدا، ارتباط دلها با خداى متعال، هدف را خدا قرار دادن، فريب ظواهر را نخوردن، دلبستگى به زر و زيور دنيا و زخارف دنيا پيدا نكردن، اينهاست كه يك مجموعهى مؤمن و يك فئهى مؤمنه را به وجود مىآورد؛ آن وقت، «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن اللَّه»(8). كم هم كه باشيد، با داشتن آن جنبهى معنوى، زيادها را در مقابل خودتان مجبور به هزيمت مىكنيد. همين معنويت بود كه بسيج را در ميدانهاى نبرد، آنطور بىتاب و عاشق مىكرد؛ به شوق جبهه، اين جوانان را مىكشاند؛ و وقتى به جبهه مىآمدند، از جبهه دل نمىكندند.
اين وصيتنامههايى كه امام مىفرمودند بخوانيد، من به اين توصيهى ايشان خيلى عمل كردهام. هرچه از وصيتنامههاى همين بچهها به دستم رسيده - يك فتوكپى، يك جزوه - غالباً من اينها را خواندهام؛ چيزهاى عجيبى است. ماها واقعاً از اين وصيتنامهها درس مىگيريم. اينجا معلوم مىشود كه درس و علم و علم الهى، بيش از آنچه كه به ظواهر و قالبهاى رسمى وابسته باشد، به حكمت معنوى - كه ناشى از نورانيت الهى است - وابسته است. آن جوان خطش هم بزور خوانده مىشود، اما هر كلمهاش براى من و امثال من، يك درس و يك راهگشاست و من خودم خيلى استفاده كردهام.
در بسيارى از موارد، به پدر و مادرشان مىنوشتند كه ما از اينجا دل نمىكَنيم؛ اينجا بهشت است و زندگى اينجاست. مثلاً در جواب اينكه مادرش نوشته بود پسرم! زودتر بيا، يا به ما خبر بده، مىگويد اصلاً آنجا زندگى نيست؛ زندگى اينجاست. اين همان معنويت بود. وقتى معنويت هست، دلها مجذوب آن مىشود. وقتى دلها مجذوب شد، نيروها به دنبال دلها و ارادهها حركت مىكند. وقتى اينطور شد، بزرگترين قدرتها نمىتوانند يك ملت را شكست بدهند. برادران! اين واقعيت در ايران اتفاق افتاد؛ بزرگترين قدرتهاى دنيا نتوانستند ايران را شكست بدهند.
در مقابل ما فقط عراق نبود - البته آن روز هم مىگفتيم، اما بعد از اين حوادث سال گذشتهى خليج فارس، همه اعتراف كردند - غرب بود، شرق بود، امريكا بود، مجموعهى ناتو بود، مرتجعان منطقه بودند، پول بود، سلاح بود، تجهيزات بود، تاكتيك بود، خبر ماهوارهيى بود.
در يكى از اين عمليات بزرگى كه در سالهاى اخير داشتيم و طرف مقابل تلاش خيلى چشمگيرى از خودش نشان مىداد، من اينجا به رفقا گفتم كه حدس مىزنم الان در سنگرهاى قرارگاههاى اصلى عراق، نظاميهاى غيرعراقى نشسته باشند؛ كه البته احتمال زياد مىدادم غربى باشند؛ نحوهى حركات اينطور نشان مىداد. اصلاً نوع كار نشان مىداد كه يك نَفَس جديد است كه دارد آنجا كار مىكند؛ بعد معلوم شد همينطور بوده است. همهى دنيا به اينها كمك كردند؛ اما چه چيزى موجب شد كه علىرغم وجود آن قوّهى هايل عجيب، اينها نتوانند بر ايران اسلامى - با همهى ضعفهايى كه شماها مىشناختيد و مىدانستيد؛ ضعف بودجه، ضعف تجهيزات، ضعف در سازماندهيها، ضعف در انضباط، وجود بعضى از اختلافات - مسلط بشوند و مقصود خودشان را انجام بدهند؟ دنيا از اين ماجرا درس گرفت.
امروز فرماندهان امريكايى كه جنگيدند، مىگويند ما در جنگ ايران و عراق كه شاهد قضايا بوديم، تجربه آموختيم و درس گرفتيم. اين بر اثر چه بود؟ بر اثر همان معنويت. اين معنويت را بايد حفظ كرد. در سپاه بايد اين را حفظ كنيد.
چند اصل در سپاه، اصول تخلفناپذير است:
اول، اصل تدين و تقواست. آدم بىتدين و بىتقوا، سپاهى نيست. نمىگوييم كه از حوزهى اعتبار كشور ما خارج است؛ نه، به ارگان ديگر، يا جاى ديگر برود؛ باب اين مجموعه نيست. اين مجموعه، آدم متدين و متقى لازم دارد. شما مىدانيد كه من هيچوقت به خودم اجازه ندادهام كه هيچكدام از نيروها و سازمانهاى مسلح را - ارتش، ديگرانى كه بودند و حالا جزو نيروهاى انتظامى شدهاند - تحقير كنم؛ هميشه تجليل كردهام؛ ليكن توقع ما از سپاه، يك چيز ديگر است. آن حرف هم آشكار است، اين حرف هم آشكار است.
توقعى را كه انقلاب از سپاه دارد، از بقيهى سازمانها ندارد؛ چون مسؤوليتى كه اين مجموعه مىتواند انجام بدهد، از بقيهى مجموعهها اين مسؤوليت را نخواستهاند. هر كسى كه مسؤوليتش بيشتر است، ارزشش بيشتر و سطحش بالاتر است. اين تدين، آن چيزى است كه بايستى در سپاه موج بزند و روزبهروز بيشتر بشود.
نبايد خيال كرد كه حالا دوران بازسازى است و به طور طبيعى بعضى از تخلفات انجام مىگيرد! براى مجموعهى مؤمنى با اين رسالت عظيم، دورهى بازسازى و دورهى جنگ و غيرجنگ فرقى ندارد. هميشه بايد متدين و مراعى احكام الهى و مواظب و مراقب اعمال و رفتار خود بود.
اصل دوم، نظاميگرى است. خيال نكنند كه ما اينجا مقدسبازى درآوردهايم؛ يك عده برادران مقدس دور هم مىلولند، نوحه مىخوانند و سينه مىزنند، در ميدان جنگ هم بارى به هر جهت؛ نخير، بچههاى سپاه بحمداللَّه درجات نظامى و مراتب آموزش نظامى را بهتر و سريعتر از اقران خودشان آموختهاند و خوب پيشرفت كردهاند؛ و اين افتخارى است براى هر انسانى كه يك مسؤوليت جدى بر دوش خود قايل است.
آموزش نظامى و به طور كلى نظاميگرى، شامل همه چيز يك مجموعهى نظامى است. نبادا كسى خيال كند كه ما براى آموزش و انضباط و تجهيزات و سازماندهى و سلسله مراتب بايد ارزش چندانى قايل نشويم؛ نه، براى يكايك اينها بايد ارزش قايل شد. من بارها اين حرفها را گفتهام و تكرار كردهام و نمىخواهم تكرار كنم.
آنچه امروز به عنوان دانش نظامى در دنيا وجود دارد، متعلق به يك ملت خاص و يك دولت خاص و يك جناح خاص نيست؛ اين ذخيرهى تمدن و فرهنگ طولانى بشرى در طول قرنهاى مختلف است. هميشه جنگ بوده، مرتب جنگ پيدا شده، دايماً تجربه به وجود آمده، اين تجربهها روى هم جمع شده، و امروز دانش نظاميگرى پديدار شده است.
ما كه مسلمان و انقلابى هستيم، ما كه پيشاهنگ حركت نوين عالم هستيم، بايد بهتر از ديگران اين دانش را بلد باشيم. ديگران مرتجعند، ديگران عقب افتادهاند، ديگران رو به گذشته دارند؛ به ظاهر و به زرقوبرقشان نگاه نكنيد. ديگران اسير شهوتند، اسير كوچكترين انگيزهاى بشريند؛ پيشرو شماييد، پيشقراول شماييد، نوآور شماييد، پيام جديد را شما براى دنيا داريد، در عرصهى هر دانشى كه بشود و بتوان - از جمله، دانش نظامى و فنون نظاميگرى و روشهاى نوين سازماندهى نظامى - شما بايد بهترين را داشته باشيد.
گروههاى مشخصى بايد دايماً در حال مطالعه باشند، تا در مجموعهى سپاه پاسداران، هر روش نوينى در سازماندهى كه كارآمدتر به نظر مىرسد، روى آن كار كنند. من طرفدار اين نيستم كه ما هر روز سازماندهى سپاه را عوض كنيم؛ اما طرفدار تحجر در اين سازماندهى هم نيستم. ما بايد ببينيم كه اين مجموعه چگونه مىتواند در ميدانى كه مسؤوليت متوجه اوست، سبكتر و كارآمدتر و قوىدستتر حضور پيدا بكند.
در باب نظاميگرى نبايد كوتاه آمد. اين مسألهى درجات كه شما ديديد من اينقدر به آن اهتمام دارم، به خاطر همين است كه به نظاميگرى كمك كند، و البته كمك هم مىكند؛ والّا من همان روزى كه درجهها داده مىشد، اينجا گفتم كه ما ارزش برادر رزمندهى فداكار مجاهد فىسبيلاللَّه را از روى درجه اندازه نمىگيريم؛ ارزش او از روى اصالتهاى ديگرى قابل اندازهگيرى است؛ اما اين درجهبندى براى انضباط لازم است و بدون اين درجهبندى نمىشود. اين، جزو تازهترين و نوترين و زندهترين تجربههاى نظاميگرى امروز دنياست؛ تقليد از هيچكس هم نيست. اين، استفاده كردن از تجربهى گذشته است. اين، مجاز و لازم است و بايد بكنيم.
البته درحقيقت تاكنون به شكل سمبليك به تعدادى از برادران درجه داده شده؛ ليكن آنطور كه من ديدم برادران مشغول هستند، انشاءاللَّه در آيندهى نزديكى و در سطح وسيعى اين درجه بايد گذاشته بشود.
اين درجه براى شما مقدس است. اين درجه از روى سالهايى كه در جبهه بودند و نيز خصوصيات و ارزشهاى صحيح و قابل اندازهگيرى، ساخته و گذاشته مىشود. اين نشاندهندهى عضويت و جزيى از اين پيكرهى زنده و شاداب بودن است. انصافاً برادران در راه اينكه اين كار هرچه زودتر گسترش پيدا كند - و بايد هم پيدا كند و انشاءاللَّه به همين زودى پيدا خواهد كرد - زحمت مىكشند. به اين كار اهميت بدهيد. از چيزهايى كه لازمهى انضباط است، رويگردان نباشيد.
انضباط، منافاتى با تواضع و روح برادرى ندارد. من در آن پيام(9) هم به شما عرض كردم، حالا هم عرض مىكنم كه هر كسى در همان چارچوب ضابطهها و مقررات انضباطى، بايستى از مافوق خود اطاعت كند؛ اما هر دو با هم برادرند؛ مثل آنچه كه در مجموعههاى دينى و در حوزههاى علميه هست. اين استاد است، آن هم شاگرد، اما حدود هم مشخص است؛ با هم برادرانه حرف مىزنند، يا بحث مىكنند، يا تحقيق مىكنند. درجه به معناى اين نيست كه تندخويى و ستيزهگرى و تحقير و بىاعتنايى از ما فوق به زيردست انجام بگيرد؛ آن مقولهى ديگرى است. آن برادرىِ اسلامى بايد به جاى خود محفوظ باشد.
اصل سوم براى برادران سپاه، در جاى خود قرار گرفتن است؛ عدل. عدل اين است كه هر چيزى را در جاى خود قرار بدهيد. سپاه در جاى خود بايد قرار بگيرد. جاى سپاه كجاست؟ وظيفهى سپاه تعريف شده است؛ دفاع نظامى از انقلاب. خيليها ممكن است از انقلاب دفاع كنند؛ حوزهى علميه هم دفاع مىكند؛ اما دفاع او، دفاع ديگرى است. مسؤولان دولتى هم هر كدام در جاى خودشان ممكن است دفاع بكنند، يا بايد بكنند؛ كه آن هم نوع دفاع ديگرى است. اين، دفاع از انقلاب است و هيچ ابهامى هم در اين مسؤوليت وجود ندارد. در آنجا بايد قرار بگيرند و ببينند براى اين مسؤوليت چه لازم است؛ آنچه را كه لازم است، بايستى تحصيل كنند.
شأن سپاه پاسداران انقلاب اسلامى اين است كه ضمن آموزش نظامى و انضباط و در يك كلمه نظاميگرى - همانطور كه قبلاً گفتم - از آگاهى هم برخوردار باشد؛ روشنبين باشد، شم سياسى داشته باشد، از زمان و مكان آگاهى داشته باشد؛ والّا سرش كلاه خواهد رفت و اشتباه خواهد كرد؛ و اشتباه سپاهى، با اشتباه غيرسپاهى، خيلى تفاوت مىكند و خسارت اين خيلى سنگينتر است. سپاه بايد در جاى خود قرار بگيرد؛ آنچه را كه لازم دارد، كسب كند؛ آنچه را هم كه لازم ندارد، كسب نكند.
گاهى ممكن است فرضاً ما خيال كنيم كه يك دورهى تحصيلى كذايى براى برادران سپاه لازم است؛ در حالى كه اينطور نيست؛ نه در مسؤوليتش، نه در آموزشش و نه در عملياتش، لازم هم نيست؛ چنين دورهيى را بايد كنار بگذاريم. البته مورد خاصى در نظرم نيست، اما گاهى از اين قبيل پيش مىآيد؛ بايد آگاه باشيد.
من به برادران عزيز دفاتر نمايندگى و بخصوص بخش عقيدتى، سياسى عرض مىكنم كه تحليل سياسى به شكل صحيح و پرورانندهى ذهن، چيز بسيار مهمى است؛ ذهن بايد پرورانده بشود.
دوران دشوار هر انقلابى، آن دورانى است كه حق و باطل در آن ممزوج بشود. ببينيد اميرالمؤمنين از اين مىنالد: «ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان فهنا لك يستولى الشّيطان على اوليائه»(10). در دوران پيامبر، اينطورى نبود. در دوران پيامبر، صفوف، صفوف صريح و روشنى بود. آن طرف، كفار و مشركان و اهل مكه بودند؛ كسانى بودند كه يكىيكى مهاجرين از اينها خاطره داشتند: او من را در فلان تاريخ زد، او من را زندانى كرد، او اموال من را غارت كرد؛ بنابراين شبههيى نبود. يهود بودند؛ توطئهگرانى كه همهى اهل مدينه - از مهاجر و انصار - با توطئههاى آنها آشنا بودند. جنگ بنىقريظه اتفاق افتاد، پيامبر دستور داد عدهى كثيرى آدم را سر بريدند؛ خم به ابروى كسى نيامد و هيچكس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنهى روشنى بود؛ غبارى در صحنه نبود. اينطور جايى، جنگ آسان است؛ حفظ ايمان هم آسان است. اما در دوران اميرالمؤمنين، چه كسانى در مقابل على(ع) قرار گرفتند؟ خيال مىكنيد شوخى است؟ خيال مىكنيد آسان بود كه «عبداللَّهبنمسعود»، صحابى به اين بزرگى - بنا به نقل عدهيى - جزو پابندهاى به ولايت اميرالمؤمنين نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همين «ربيعبنخثيم» و آنهايى كه در جنگ صفين آمدند گفتند ما از اين قتال ناراحتيم، اجازه بده به مرزها برويم و در جنگ وارد نشويم، در روايت دارد كه «من اصحاب عبداللَّهبنمسعود»(11)! اينجاست كه قضيه سخت است.
وقتى غبار غليظتر مىگردد، مىشود دوران امام حسن؛ و شما مىبينيد كه چه اتفاقى افتاد. باز در دوران اميرالمؤمنين، قدرى غبار رقيقتر بود؛ كسانى مثل عمار ياسر - آن افشاگر بزرگ دستگاه اميرالمؤمنين - بودند. هرجا حادثهيى اتفاق مىافتاد، عمار ياسر و بزرگانى از صحابهى پيامبر بودند كه مىرفتند حرف مىزدند، توجيه مىكردند و لااقل براى عدهيى غبارها زدوده مىشد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود. در دوران شبهه و در دوران جنگ با كافر غيرصريح، جنگ با كسانى كه مىتوانند شعارها را بر هدفهاى خودشان منطبق كنند، بسيار بسيار دشوار است؛ بايد هوشيار بود.
البته بحمداللَّه ما هنوز در چنان دورانى نيستيم. هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خيلى از اصول و حقايق، واضح و نمايان است؛ اما مطمئن نباشيد كه هميشه اينگونه خواهد بود. شما بايد آگاه باشيد. شما بايد چشم بصيرت داشته باشيد. شما بايد بدانيد بازويتان در اختيار خداست يا نه. اين، بصيرت مىخواهد؛ اين را دست كم نگيريد.
من يك وقت در دوران زندگى تقريباً پنجسالهى حكومت اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) و آنچه كه پيش آمد، مطالعات وسيعى داشتم. آنچه من توانستم به عنوان جمعبندى به دست بياورم، اين است كه «تحليل سياسى» ضعيف بود. البته در درجهى بعد، عوامل ديگرى هم بود؛ اما مهمترين مسأله اين بود. والّا خيلى از مردم هنوز مؤمن بودند؛ اما مؤمنانه در پاى هودج امالمؤمنين در مقابل على(عليهالسّلام) جنگيدند و كشته شدند! بنابراين، تحليل غلط بود.
موضع خود را شناختن و در آن قرار گرفتن، هوشيارى سياسى، شم سياسى و قدرت تحليل سياسى - البته به دور از ورود در دستهبنديهاى سياسى - خودش يكى از آن خطوط ظريفى است كه من در پيام هم به شما عرض كردم؛ امام هم كه مكرر در مكرر فرموده بودند.
البته يك عده خوششان نمىآمد: نه، چرا در كارهاى سياسى دخالت نكنند؟! همان وقت من يادم هست كه بعد از گذشت چند ماه از فرمايش امام، يك حادثهى انتخاباتى در پيش بود و زيدى به يكى از شهرها رفته بود - كه نمىگويم كجا، چون نمىخواهم نزديك بشوم - و سخنرانى كرده بود. آن وقتها نوارش را آوردند و من گوش كردم. او مىگفت: نه آقا، چرا مىگوييد سپاه در سياست دخالت نكند؟ بايد بكند؛ از شماها چه كسى بهتر؟(!)
ببينيد، اينها حرفهاى خوشايند و دلنشينى است كه اين جوان مبارزِ پُر از خون انقلابى، به هيجان بيايد: بله، چه كسى از ما بهتر؟ امام اين موضوع را صريحاً گفته بودند؛ اما اينها بين آگاهى سياسى و حضور سياسى در صحنهى انقلاب - كه اين خوب است - و بين دخالت در معارضات سياسى و جناحبنديهاى سياسى و به نفع يكى و به ضرر ديگرى كار كردن - كه اين همان چيز بد و بسيار خطرناكى است كه امام هيأتى را مأمور كردند و گفتند ببينيد چه كسى اينطورى است، از سپاه بيرونش كنيد - خلط مىكردند.
توجه داشته باشيد كه انگيزههاى سياسى و جناحى نبايد بتواند از يك مجموعهى سالم، خالص و كارآمد مثل سپاه - كه ذخيرهيى است براى روزى كه انقلاب از آن استفاده بكند - بهره ببرد. اين ذخيره بايستى سربهمهر بماند، تا در جاى خودش مصرف بشود.
اصل چهارم اين است كه سپاه پاسداران انقلابى، با همهى مميزات و محسنات بزرگ، جزيى از مجموعهى نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى با مسؤوليت خاص خودش است؛ اين را فراموش نكنيد. البته به تشخيص من، مسؤوليت سپاه حقاً و انصافاً سنگينتر از مسؤوليت بقيهى بخشهاست. اين مسؤوليت، خيلى ظرافت و دقت لازم دارد؛ چون مسؤوليت اصلى، حمايت و دفاع از انقلاب در مقابلهى با حركات ضد انقلاب است - كه خطرناك است - و عنداللزوم بايد برود از مرزها هم دفاع بكند؛ كه الان عملاً هر دو مسؤوليت را بر دوش دارد و قاعدتاً كمتر وقتى هم خواهد بود كه سپاه بتواند اين مسؤوليت دوم را نداشته باشد. پس، مسؤوليت سنگين است؛ ليكن درعينحال به عنوان جزيى از نيروهاى مسلح.
به برادران ارتشى و برادران نيروهاى انتظامى، به چشم تكريم نگاه كنيد. در چشم سازمانهاى نظامى ديگر، به چشم برادرى و محبت و عطوفت نگاه كنيد؛ مبادا به چشم كبر نگاه كنيد؛ اين شأن شما را پايين مىآورد. ما تا توجه پيدا كرديم كه از اين برادرى كه اينجا پهلوى ما نشسته، بهتر هستيم، به مجردى كه اين احساس پيدا شد، او همان جايى كه هست، هست؛ ولى ما از او تنزل مىكنيم و پايين مىرويم؛ «و لا ترفعنى فى النّاس درجة الّا حططتنى عند نفسى مثلها»(12). در دعاى مكارمالاخلاق مىخوانيم: خدايا! من را در چشم مردم يك درجه رفعت مبخش، مگر اينكه به همان اندازهى يك درجه، در چشم خودم من را تنزل بدهى. اين خوب است. اگر شما يك درجه بالا رفتيد، بايد در پيش خودتان يك درجه پايين بياييد. اين مىشود كمال؛ جزيى از نيروهاى مسلح بودن.
يك اصل ديگر هم، اصل رعايت ارزشهاى بينسازمانى در درون خودتان است؛ يعنى مسألهى تشويق و تنبيه. برادران! تشويق و تنبيه را بايد جدى گرفت. شماها فرمانده هستيد؛ نسبت به زيردستانتان اينگونه برخورد كنيد. اميرالمؤمنين، مرد شاعر مخلص خودش - يعنى «حسانبنثابت» - را كه معاويهييها از او مىخواستند به طرف آنها برود و او نمىرفت، به خاطر گناهى كه كرده بود، خواباند و شلاق زد. گفت: يا اميرالمؤمنين! من را كه اينقدر به شما خدمت كردهام، اينقدر شعر برايت گفتهام، اينقدر از شما دفاع كردهام، مىزنى؟! حداقل معناى حركت و نگاه اميرالمؤمنين اين بود كه بله، آن به جاى خود، اين هم به جاى خود.
اگر كار خوبى كرديم، ثواب ما را خدا بايد بدهد. برطبق اين ارزش، در دنيا اگر مقابلى وجود دارد، بايستى آن مقابل به ما داده بشود. اگر كار بدى هم كرديم، نبايستى بگويند چون فلانى آدم خوبى است، اين كار بد او بدون مجازات بماند. اين دقتها، بنيهى سپاه را قوى خواهد كرد. وقتى اينطور برخوردها نشد، درون سپاه، خودش را مىخورد.
اين همه ما گفتيم كه مسؤوليت ارتش و سپاه دوتاست. هزاران نفرساعت وقت صرف شد و برادران نشستند مسؤوليت ارتش و سپاه را دقيقاً جدا كردند؛ براى آنكه اين دو سازمان هر دو لازمند؛ درعينحال باز ببينيم آقايى در مسؤوليت بالايى احياناً در جايى بنشيند و بگويد بله، بالاخره سپاه و ارتش در هم ادغام خواهند شد! به نظر شما، با اينطور آدمى چه كار بايد كرد؟
آيا واقعاً سزاوار است كه عدهيى انسان اين همه زحمت بكشند، براى اينكه سازمانى را در جاى خودش منظم و مرتب درست كنند، بعد اينگونه افراد آن زحمات را از بين ببرند؟! اين، تضييع و ضربه و خطاست؛ اين خطا بايد سزا داده شود. اگر ما با تخلفاتِ اينطورى برخورد نكرديم، سپاه از بين خواهد رفت. اگر شما در واحد زيردستتان با خطاها برخورد نكنيد، تكان خواهد خورد و از هم خواهد پاشيد.
قرآن با آن حكمت، پيامبر با آن گذشت، خداى متعال به پيامبر مىگويد: «لئن لم ينته المنافقون والّذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فىالمدينة لنغرينّك بهم»(13). يعنى كسانى كه از زير مىخواهند ضربه بزنند، مىخواهند انفجار ايجاد كنند، مىخواهند مردم را بترسانند، مىخواهند دل مردم را خالى كنند، مىخواهند اميدها را از دلها بگيرند، اگر اينها بس نكنند، «لنغرينّك بهم»؛ ما - يعنى خداى متعال - تو - يعنى پيامبر - را به جان اينها مىاندازيم. ببينيد لحن قرآن، چهطور لحن خشن و غليظى مىشود.
البته عدهيى متأسفانه اين كار را در سطح جامعه مىكنند؛ مرتب توى دلها را خالى كردن: آقا تمام شد، آقا بردند، آقا دشمن چنين شد، آقا ارزشها فلان شد!
در دوران رياست جمهورى و زمان حضور امام - آن هم حضور قدرتمندانهى ايشان - خيلى از اوقات خلاصهى ملاقاتهايى كه با من مىشد، مىنوشتم. الان كه نگاه مىكنم، مىبينم خيلى از حرفهايى كه حالا بعضيها مىزنند كه آقا چنين شد، چنان شد، آنوقت مىآمدند به ما مىگفتند كه چنين شد، چنان شد!
اصلاً عدهيى هستند كه خوششان مىآيد بگويند آقا بردند، غارت كردند، چنين كردند، دشمن پيروز شد، دشمن مسلط شد! دشمن غلط مىكند كه پيروز بشود. پيروزى دشمن به اين است كه دلهاى مؤمنين را از جا بكند. پيروزى دشمن به اين است كه بهترين جوانان اين مملكت، در ناصيهى اين كشتى، نور رستگارى نبينند.
در سختترين اوقاتى كه در جنگ به ما ضربه وارد مىشد، امام با آن دل بزرگ و با آن ناصيهى منور الهى اميد مىداد. در ماجرايى ضربهى سختى خورديم. خدمت امام آمدند و گفتند كه ما شكست خوردهايم. فرمود: شكست نبود؛ عدمالفتح بود. عدمالفتح، يعنى پيروز نشديم.
شما ببينيد يك حادثه را دوگونه مىشود معنا كرد. هزار نفر از ما كشته شدند، پنج هزار نفر كشته شدند، اما دوگونه مىشود اين را تفسير كرد: تفسير شكست، تفسير عدمالفتح. معناى فرمايش امام اين بود كه طورى نشده است؛ مىخواستيد پيروز بشويد، اما هنوز نشدهايد. هميشه اينطور به ما اميد مىداد، اينطور جامعه و كشور را حركت مىداد؛ حالا عدهيى همهى همّ و غمشان اين است كه درست بعكس عمل كنند!
با اينكه با زايل شدن امپراتورى شرق، امريكا به حسب ظاهر قدرتمندتر شده، من الان هم با تمام قوّت قلب و به فضل پروردگار و با اتكاء به حول و قوّهى الهى، از بن دندان اعتقادم اين است كه اگر امريكا تمام نيروهايش را براى ضربه زدن به اين انقلاب بسيج كند، نخواهد توانست هيچ غلطى بكند. تلاش مىكنند، زحمت مىكشند، مىخواهند كارهايى بكنند؛ اما اوج غرورشان، نقطهى ضعفشان است. من الان نقاط ضعف اين قدرتمندان ظاهرى و پوشالى را احساس مىكنم؛ تضادهايشان بتدريج روشن خواهد شد.
بله، در مقابل جبههى اسلامى خواهند ايستاد؛ اما جبههى اسلامى، با آن جناح امپراتورى ماركسيستى چپ كه توانسته بودند با ترساندن مردم خودشان از آن، آن اتحاد و وحدت را بين خودشان به وجود بياورند، فرق مىكند. تمام شد؛ صداى شكست امپراتورى زر و زور از دور به گوش مىرسد.
ما بايد هواى خودمان را داشته باشيم. ما بايد بدانيم كه قوى هستيم. ما بايد ايمانها و عشقها را در خدمت هدفهاى والا هدايت كنيم. مردم ما مؤمنند. مردم عاشق اسلام هستند. مردم ما از همه چيزشان براى خاطر اسلام گذشتند. كافى است ما مسلمان باشيم و به آرمانهاى اسلامى وفادار بمانيم؛ اين مردم در صحنهاند.
آن كسى كه احساس نااميدى مىكند، بايد ديد در رؤيتش يا در واقعيت وجود خودش، چه اشتباه و چه خللى وجود دارد. ما از چه كسى مىترسيم؟ در داخل سپاه هم همينطور. در داخل سپاه هم بعضى خوششان مىآيد كه مرتب دل اين جوانان و اين بچههاى سپاهى و اين جوانان پُرشور را سست و ضعيف كنند. چه داعىيى براى اين كار هست؟
بههرحال، همه بايد آماده باشيد. در هرجايى كه هستيد، بايد آمادهى خدمتگزارى باشيد؛ «و منهم من ينتظر»(14). «ينتظر» يعنى چه؟ يعنى منتظر مردنند؟ نه، يعنى منتظر انجام وظيفهاند؛ كجا وظيفه آنها را صدا خواهد زد، تا آنجا حاضر باشند. ما بايد منتظر انجام وظيفه باشيم. هرچه كه تكليف الهى ما ايجاب كرد، بخواهيم آن را انجام بدهيم. اين، ما را پيروز خواهد كرد و به موفقيت بزرگ خواهد رساند.
اميدواريم كه خداى متعال به شماها توفيق بدهد، و انشاءاللَّه روزبهروز دلهاى پاك و روشن شما را با محبت و با ايمان خود بيشتر مأنوس كند، و همهى ما را در راه صحيح هدايت نمايد، و توفيق انجام وظيفه را به همهى ما مرحمت فرمايد، و رَوح و ريحانى به ارواح مقدسهى شهداى عزيزمان و روح مطهر امام بزرگوارمان - كه جايشان در چنين محافلى حقاً خالى است - برساند، و عزيزان جانباز و آزادگان عزيز را - اين كسانى كه آزمايشهاى دشوارى دادند - مشمول فضل و رحمت خود قرار بدهد، و خداوند ما را به خودمان وا نگذارد، و لطف و هدايت و عون خود را لحظهيى از ما دريغ ندارد، و ما را مشمول رضاى ولىّعصر(ارواحنافداه) و دعاى مستجاب آن بزرگوار قرار بدهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
---------------------------------------------
1) اين عمليات در ساعت 30 دقيقهى بامداد يكم فروردينماه 1361 در منطقهى غرب دزفول و شوش و غرب رودخانهى كرخه با رمز «يا زهرا(ع)» آغاز گرديد و منجر به آزادسازى جادهى دهلران، دشت عباس، عينخوش، مناطق شمالغربى خوزستان، ارتفاعات 350، 202 و كمرسرخ، خارج شدن شهرهاى دزفول، انديمشك، شوش، پايگاه چهارم هوايى، جادهى سراسرى انديمشك - اهواز، خروج صدها روستا از زير آتش دشمن، دستيابى به چاههاى نفت ابوغريب در ارتفاعات تينه و تصرف و تأمين پنج پاسگاه مرزى شد.
2) اين عمليات در ساعت 30 دقيقهى بامداد دهم ارديبهشت ماه 1361 در منطقهى غرب كارون، جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر با رمز «يا علىبنابىطالب(ع)» آغاز گرديد و منجر به آزادسازى خرمشهر، هويزه، پادگان حميد، جادهى تداركاتى اهواز - خرمشهر، كرخهنور، جادهى سوسنگرد - هويزه و خارج شدن بخش وسيعى از جنوب كشور از زير آتش دشمن و تصرف و تأمين هشت پاسگاه مرزى شد.
3) يس: 13 و 14
4) يس: 15
5) يس: 15 و 16 و 17
6) يس: 18
7) يس: 19
8) بقره: 249
9) پيام به چهارمين مجمع بزرگ فرماندهان و مسؤولان دفاتر نمايندگى ولىّفقيه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (25/6/1370) ر.ك: صفحهى 31 همين مجلد
10) نهجالبلاغه، خطبهى 50
11) بحارالانوار، ج 32، ص 406
12) صحيفهى سجاديه، دعاى مكارمالاخلاق
13) احزاب: 60
14) احزاب: 23