بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
مرسوم ما در ماه رمضان كه عادتاً در جمع مسؤولان دولت ساعتى را مثل امروز هستيم،اين
است كه از نصايح و مواعظ نهج البلاغه استفاده كنيم؛ چون همه ى ما به اين نصايح
احتياج داريم؛ بخصوص امثال ما و شما بيشتر از ديگران به نصيحت احتياج داريم؛ چون هم
در باب مسائل شخصىِ خودمان محتاج نصيحت هستيم - دل خودمان، رابطه ى قلبى خودمان با
خدا، حفظ خشوع و تواضعى كه لازمه ى سلوك صحيح در راه انجام وظيفه است - هم از اين
جهت كه وظايف مهمى در اداره ى كشور بر عهده ى هر يك از جمع ما كه اين جا هستيم،
گذاشته شده؛ كه فهم منطق علوى در باب مسائل كلان اداره ى كشور از خلال اين مواعظ
به دست مى آيد. درست است كه خيلى از اينها مسائل منطقى، تحليلى و استدلالى است و
جاهايى هم در اطرافش بحث شده، اما آنچه را كه انسان از لابه لاى مواعظ و توصيه هاى
اميرالمؤمنين مى فهمد، گاهى در روح، خيلى عميق تر و اثرگذارتر است از آنچه به صورت
استدلالى و تحليلى بيان مى كنند. لذا درباره ى مسائلى كه مبتلابه ماست، سالهايى كه
در جمع مسؤولان دولت بوديم، از مواعظ نهج البلاغه نكاتى را مطرح كرديم و گفتيم؛
امروز هم همين طور است.
من قبل از اين كه اين جملات را بخوانم - كه همه ى اين جملات را هم از فرمان
اميرالمؤمنين به مالك اشتر انتخاب كرده ام - دو سه نكته ى كوتاه را باز تذكراً عرض
مى كنم: نكته ى اول اين كه گمان مصونيت از انحراف را مطلقاً در خودمان نبايد راه
بدهيم؛ يعنى هيچ كس نبايد بگويد وضع ما كه روشن است و مثلاً در خط صحيح و در خط دين
و خدا داريم حركت مى كنيم و منحرف نمى شويم؛ نه، چنين چيزى نيست. امكان لغزش و
انحراف از خط مستقيم براى همه هست و همه هم وسيله ى اجتناب از اين انحراف را دارند؛
يعنى اين طور نيست كه يك سرنوشت قطعى و حتمى وجود داشته باشد تا ما بگوييم هر كس در
اين راه حركت مى كند، ناگزير بايد لغزش پيدا كند؛ نه، انسان مى تواند بدون لغزش و
انحراف راه را ادامه دهد. اما مصونيت از انحراف هم تضمينى نيست كه انسان بگويد ما
كه ديگر منحرف نمى شويم؛ بنابراين خاطر جمع سر را روى بالش نرمى بگذارد و از حال
خودش غافل شود. هيچ كدام از اين دو طرف قضيه نبايد مورد بى توجهى قرار بگيرد.
وسيله ى عدم انحراف و پرهيز از انحراف چيست؟ مراقبت از خود. بايد مراقب بود. اگر از
خود مراقبت كنيم، منحرف نمى شويم. اگر از خود مراقبت نكنيم، يا از ناحيه ى سستى و
ضعف در پايه ها و مبانى عقيدتى انحراف به انسان روى مى آورد، يا از ناحيه ى شهوات
به انسان روى مى آورد. حتّى كسانى كه پايه ها و مبانى اعتقادى آنها محكم است، شهوات
نفسانى بر نگاه و بينش عقلىِ درست و عميق نسبت به خط و راه و هدف غلبه مى يابد و
انسان را منحرف مى كند؛ كه ما مواردش را ديديم. در اين خصوص چند آيه در قرآن هست،
اما اين آيه كه در مورد قضيه ى اُحد است، خيلى انسان را تكان مى دهد. مى فرمايد:
«انّ الذين تولّوا منكم يوم التقى الجمعان انّما استزلّهم الشيطان ببعض ما كسبوا»؛
يعنى كسانى كه در ماجراى اُحد دچار آن لغزش خسارتبار شدند و از ميدان جنگ رو
برگرداندند و اين همه خسارت بر نيروى نورسته ى اسلام و حكومت اسلامى وارد شد، علتش
«ببعض ما كسبوا» بود؛ كارهايى بود كه قبلاً سرِ خود آورده بودند. دل دادن به شهوات
و هواهاى نفسانى اثرش را اين طور جاها ظاهر مى كند. آيه ى شريفه ى ديگر مى فرمايد:
به اينها گفته شد انفاق كنيد، ولى به تعهد خود عمل نكردند؛ لذا نفاق بر قلب آنها
مسلط شد؛ «فا عقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه»؛
يعنى وقتى انسان نسبت به تعهدى كه با خداى خود دارد، بى توجهى نشان داد و خلف وعده
كرد، نفاق بر قلب او مسلط مى شود. بنابراين اگر ما بى توجهى كنيم و تن به شهوات و
هوى ها بسپاريم، ايمان مغلوب و عقل مغلوب مى شود و هوى و هوس غالب؛ باز هم همان
انحرافى كه از آن مى ترسيديم، ممكن است پيش بيايد. بنابراين در همه ى حالات انسان
بايد اين گمان را داشته باشد كه ممكن است لغزش پيدا كند. هيچ كس خودش را از اين خطر
دور نداند. يك نمونه ى اين قضيه «بَلعم باعورا» است؛ «و اتل عليهم نبأ الذى آتيناه
آياتنا» تا آخر.
نكته ى دوم اين كه ماها اگر بخواهيم در اين جايگاهى كه هستيم، از احتمال خطاى
خودمان كم كنيم، بايد از سخن درشت خيرخواهان نرنجيم؛ يكى از راههاى سلامت اين است.
البته بدخواهانى هم هستند كه سخن درشت و نرم و همه نوع سخنى دارند و از
شايعه پراكنى و جنگ روانى و دروغ بستن به اين و آن واهمه يى ندارند و انسان ممكن
است در دلش از آنها برنجد؛ اما كسى كه مى دانيد قصد عناد و دشمنى ندارد، ولو با لحن
درشتى هم حرف مى زند، از او نبايد واقعاً برنجيد. به سخن نرم و دلنشين چاپلوسان هم
دل نسپريد. اگر ما اين را رعايت كنيم، به نظر من خيلى به سود ماست.
نكته ى سوم اين كه اين حرفها خطاب به مالك اشترِ بزرگوار است و مى بينيد كه حرفهاى
درشت و تلخى هم در آن وجود دارد. حضرت نصيحت هاى خيلى تلخى مى كنند كه اگر كسى
اين طور ما را نصيحت كند، يك ذره به ما برمى خورد. مالك اشتر كسى است كه حضرت در
فرمان ديگرى او را اين طور معرفى مى كنند: «فانه ممن لا يخاف وهنه»؛ كسى است كه
گمان سستىِ او نمى رود. «و لا سقطته»؛ كوتاهى در كارها به او گمان برده نمى شود.
«ولا بطؤه عما الاسراع اليه احزم»؛ كندىِ او در كارهايى كه شتاب مطلوب است، مطلقاً
گمان كسى را برنمى انگيزد. «و لا اسراعه الى ما البطء عنه امثل»؛ عجله و شتابزدگى
او هم نسبت به كارهايى كه آرامش و تأنّى در آن مطلوب است، گمان كسى را
برنمى انگيزد. يعنى انسانى است كه هم مراقب خود است و هم حكيم و داناست؛ يعنى نه در
جايى كه بايد شتابزدگى نكند، شتابزدگى مى كند؛ نه آن جاهايى كه بايد با سرعت حركت
كند، كوتاهى مى كند. حضرت در فرمان خود به دو امير از امراى جيش در صفين، مالك اشتر
را اين گونه معرفى مى كنند.
و اما آنچه ما از كلمات حضرت در اين نامه انتخاب كرديم، چند جمله است: يك جمله اين
است كه حضرت مى فرمايند «و لا تقولن انى مؤمر آمر فاطاع»؛ اين طور نباشد كه تو
بگويى چون در اين كار به من مسؤوليت سپرده شد، من بايد دستور بدهم و ديگران از من
اطاعت كنند. «لا تقولن» يعنى با تأكيد و مبالغه مى گويد مبادا چنين فكرى بكنى و
چنين حرفى بزنى. اين روحيه كه من اين جا چون مسؤوليتى دارم، بايد بگويم و ديگران
بى چون و چرا حرف من را گوش كنند، «ادغال فى القلب» است؛ دل تو را فاسد مى كند. «و
منهكة للدين». منهكه، يعنى ضعيف كننده ى روح دين، ديندارى و ايمان انسان. «و تقرب
من الغير» اين حالت، تغييرات ناخواسته را نزديك مى كند. اعجاب به نفس و غرور و
اين كه در مسؤوليتى كه من هستم، كسى نبايد روى حرف من حرف بزند، از آن چيزهايى است
كه تغيير را نزديك مى كند؛ تغييراتى كه براى انسان نامطلوب است؛ تغييرات زمانه كه
آدم نمى خواهد پيش بيايد؛ يعنى مُلك و دولت و اقتدار و توانايى و فرصتهاى خدمت را
از انسان مى گيرد.
يك جمله ى ديگر اين است كه مى فرمايد: «انصف اللَّه و انصف الناس من نفسك و من خاصة
اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك». معناى «انصف الناس من نفسك» در عربى اين است كه
داد مردم را از خودت بگير. «انصف من نفسك» يعنى داد كسى را از خودت بگير؛ خودت را
در مقابل او محكوم كن؛ از خود به نفع ديگران بازخواست كن. حضرت در اين جا مى گويد:
«انصف اللَّه من نفسك»؛ داد خدا را از خود بگير. معناى اين جمله اين است كه در
مقابل خدا كاملاً احساس مسؤوليت بكن و خودت را در قبال تكليف الهى محكوم كن.
اين طور نباشد كه خيال كنى آنچه را كه بر عهده ات بوده، به تمام و كمال انجام
داده اى؛ نه، هميشه خودت را بدهكار و مديون بدان. اين در مورد خدا. آن وقت «انصف
الناس من نفسك»؛ داد مردم را هم از خودت بستان؛ يعنى هميشه در قضاوتهاى خودت مردم
را حاكم و طلبگار و محِق بدان و خودت را بدهكار. البته اين معنايش اين نيست كه در
موردى هم كه ظلم بخصوصى به تو دارد مى شود، باز بگويى حق با من نيست؛ نه، اين نگاهِ
عمومى است. مردم مطالبات دارند، حرف مى زنند، صدايشان بلند مى شود، گاهى سر آدم داد
مى كشند؛ فرض بفرماييد در اداره يى جمعى مراجعه مى كنند و حرفى مى زنند؛ اولين فكرى
كه به ذهنت مى رسد، اين نباشد كه اينها را تحريك كرده اند تا بيايند عليه من - كه
هيچ تقصيرى ندارم - جنجال كنند؛ نه، اولين فكر اين باشد كه اينها مطالبه ى بحقى
دارند؛ من مسؤولم ببينم اينها چه مى گويند.
بنابراين هم داد مردم را از خود بستان، هم «من خاصة اهلك»؛ از كسان نزديك خودت؛
فرزند، برادر و قوم و خويش. «و من لك فيه هوى من رعيتك»؛ اگر در بين مردم قشر و
جماعتى هستند كه مورد حمايت خاص تو هستند، از آنها هم داد مردم را بگير. شما به
عنوان يك حاكم، يك رئيس يا يك وزير، وقتى طرفدار قشرى هستيد، قهراً به آن قشر
امكاناتى تعلق مى گيرد و آن قشر تمكنى پيدا مى كند كه همين امكانِ تطاول آنها بر
حقوق مردم را به وجود مى آورد؛ پس حواستان باشد.
يك جمله ى ديگر در اين فرمانِ بسيار مهم اين است كه «و ليكن احب الامور اليك اوسطها
فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضى الرعية». فهرست كارهايى كه انسان بايد
انجام دهد، يك چيز طولانى است و به همه ى اينها هم نمى رسد. حضرت مى فرمايد:
محبوب ترين كارى كه مى خواهى انتخاب كنى، اولاً «اوسطها فى الحق» يعنى وسطتر باشد.
وسط، يعنى ميانه ى افراط و تفريط؛ نه در آن افراط وجود داشته باشد، نه تفريط. حق هم
درست همين است؛ هيچ گاه نه در جهت افراط است، نه در جهت تفريط. «اوسطها فى الحق»
يعنى به طور كامل در آن رعايتِ حق بشود؛ يعنى دقيقاً در حد وسط بين افراط و تفريط
باشد. ثانياً «و اعمها فى العدل» باشد؛ عدالتى كه از آن ناشى مى شود، سطح وسيع ترى
از مردم را فرا بگيرد. گاهى ممكن است كارى عادلانه باشد؛ اما كسانى كه از اين عدل
سود مى برند، جماعت محدودى باشند. ممكن است كارى ظلم هم نباشد، كار عادلانه و درستى
هم باشد؛ اما دايره ى اين كار، محدود باشد. يك وقت نه، انسان دايره ى وسيعى از كار
را مورد اهتمام خودش قرار مى دهد و جماعت كثيرى از آن استفاده مى كنند. حضرت
مى فرمايد اين كار پيش تو محبوب تر باشد. محبوب تر بودن هم طبعاً معنايش اين است كه
اگر امر داير شد بين اين كار و يك كار ديگر، اين را انتخاب كنى؛ يعنى همان
اولويت ها و تقدم هايى كه ما هميشه مى گوييم رعايت كنيد. اين، يكى از ملاك هاى
اولويت هاست.
ثانياً «و اجمعها لرضى الرعية»؛ ديگر اين كه كارى كه انتخاب مى كنى، رضايت مردم را
با خودش داشته باشد. «رعيت» به مردم اطلاق مى شود؛ يعنى كسى كه مراعات او لازم است.
رعيت چيز بدى نيست. بعضى ها خيال مى كنند رعيت فحش است! رعيت يعنى كسى كه مراعاتش
لازم است؛ يعنى توده ى مردم و عامه ى مردم. اصطلاح «ناس» و «رعيت» غالباً به قشر
سواد مردم گفته مى شود، نه گروههاى خاص. تكيه ى اميرالمؤمنين و پيغمبر و قرآن هم
روى همين مجموعه هاى عمومى مردم است؛ همينى كه ما عوام مردم مى گوييم؛ يعنى رعيت و
توده ى مردم و سواد مردم؛ همين چيزى كه خواص خاصِ خرج كنِ امروز با طرح آن در مسائل
سياسى و اجتماعى مخالفند و اسمش توده گرايى و پوپوليسم است. اين كه جماعت و حزب و
گروه و دسته ى خاصى را انتخاب كنيد و اينها بشوند محور تصميم گيرى و محور كار و
طبعاً محور خيرات، خيلى خوش خيالى است؛ اين كه آدم خيال كند جماعت خاصى محور
تصميم گيرى اند، كارها را آنها مى كنند، انتصاب ها را آنها مى كنند؛ اما وقتى نوبت
تقسيم غنايم مى شود، خودشان را زاهدانه كنار مى كشند و مى گويند نخير، برويد بدهيد
به مردم، ديديم و تجربه كرديم كه اين طورى نيست؛ منطقاً هم اين گونه نيست. لذاست كه
در منطق علوى، نگاه و توجه به عامه ى مردم است. گروههاى خاص و قشرهاى خاص و
جماعتهايى كه اسم خاص و عنوان خاصى پيدا مى كنند و براى خودشان تشخص خاصى به دست
مى آورند، مورد اعتبار نيستند؛ نه اين كه بايد به اينها ظلم شود؛ نه، اينها هم مثل
بقيه ى مردم تشخصى ندارند؛ از نظر اسلام تعينى ندارند؛ لذا مى گويد: «و اجمعها لرضى
الرعية»؛ بايد رضايت عامه ى مردم جلب شود.
بعد حضرت استدلالى دارد كه خيلى عجيب و جالب است. مى فرمايد: «فان سخط العامة يجحف
برضى الخاصة»؛ ملاك و مناط و معيار و ميزان كار، رضايت و عدم رضايت عامه ى مردم
است. چرا؟ چون اگر عامه ى مردم نارضايى داشته باشند، رضايت و خشنودى گروههاى خاص از
تو بكلى پامال مى شود و از بين مى رود. اى بسا جماعتى به اسم روشنفكر و نخبگان
سياسى، طرفدار حكومت و حاكمى هستند، اما عامه ى مردم ناراضى اند؛ اين نارضايىِ
عمومىِ مردم، خشنودى و رضايت آن جماعت ويژه را لگدمال مى كند و از بين مى برد؛
كمااين كه ديديم همين كار را كردند. عكس اين هم صادق است؛ «و انّ سخط الخاصة يغتفر
مع رضى العامة»؛ اما اگر مردم را راضى كردى و رضايت عمومى را به دست آوردى، سَخَط و
ناخشنودى گروههاى خاص قابل بخشش است؛ يعنى خيلى اهميتى ندارد و خيلى تأثيرى
نمى گذارد؛ بنابراين برويد سراغ راضى كردن عموم مردم. آن وقت حضرت نگاه حكيمانه يى
دارد. ما هم در همين مدتهايى كه دستمان توى كار بوده، اين را واقعاً ديديم، لمس
كرديم. «و ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤونة فى الرخاء، و اقل معونة له فى
البلاء، و اكره للانصاف، و اسأل بالالحاف، و اقل شكوا عند الاعطاء، و ابطا عذرا عند
المنع، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من اهل الخاصة»؛ گروههاى خاص در همه جا مايه ى
اذيتند؛ اولاً در وقت رخاء و آسايش و فراوانى، مؤونه شان بر والى از همه بيشتر است؛
توقعاتشان زياد است؛ فلان چيز را به ما بدهيد، فلان امكان را به ما بدهيد. هنگام
آسايش و راحتى كشور و دولت، كه امنيت است و جنگى نيست و مشكلى نيست، بيشترين هزينه
را بر حكومت غالباً همين گروههاى خاص دارند. ما روى ضعف خودمان مى گوييم غالباً،
اما حضرت نه، به طور مطلق حكم كلى صادر مى كنند: «و اقلّ معونة له فى البلاء»؛ در
سختى ها كمترين مقدارِ كمك را اينها مى كنند. مثلاً اگر جنگى پيش مى آيد، ناامنى يى
پيش مى آيد، دشمنى حمله مى كند، از اين گروههاى خاص هيچ خبرى نيست؛ كمتر در ميدان
هستند. «و اكره للانصاف»؛ از همه نسبت به انصاف، ناخشنودتر و كاره ترند؛ از انصاف و
عدل و مساوات، بيشتر از همه، اينها بدشان مى آيد. «و اسأل بالالحاف»؛ از همه مصرتر
در درخواست، اينهايند. البته مردم معمولى هم نامه مى نويسند و چيزى را درخواست
مى كنند؛ يك وقت انسان امكان دارد، اجابت مى كند؛ يك وقت هم اجابت نمى كند؛ ديگر
دفعه ى دوم و سومى ندارد. اما گروههاى خاص - اينهايى كه جزو ويژه خواران سياسى و
اقتصادى اند - اگر چيزى مى خواهند، مثل كنه مى چسبند. الحاف، يعنى الحاح و اصرار.
ول نمى كنند تا بالاخره يك چيزى بكنند و ببرند.
«و اقل شكرا عنه الاعطاء»؛ وقتى به آنها چيزى مى دهى، كمترين سپاس را مى گزارند؛
كأنه حقى بوده و بايد به آنها مى رسيده؛ هيچ شكرگزارى ندارند. مردم عادى و معمولى
نه؛ اگر در فلان گوشه ى محروم مملكت، شما مدرسه ى كوچكى مى سازيد، دعا مى كنند،
محبت مى كنند، شكرگزارى مى كنند. در مقابل، اگر بهترين امكانات را هم به آن افراد
بدهيد، كم سپاس ترين هستند.
«و ابطأ عذراً عند المنع»؛ وقتى انسان چيزى به آنها نمى دهد، اگر عذرى هم داشته
باشد، اينها عذر را قبول نمى كنند. «و اضعف صبراً عند ملمات الدهر»؛ وقتى مشكلات
زمانه پيش مى آيد، اينها از همه كم صبرترند. اگر بلاى طبيعى يا بلاياى اجتماعى پيش
بيايد، از همه كم صبرتر و نق زن تر اينهايند؛ بى صبرى نشان مى دهند و هى پا به زمين
مى كوبند. «و انّما عماد الدّين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة من الامة»؛
پايه ى دين، توده ى مردمند. اين جمله را اميرالمؤمنين دارد مى گويد. اين اگر
پوپوليسم هم هست، پوپوليسمِ علوى است؛ مورد احترام و تقديس ماست. «والعدة للاعداء»؛
در مقابلِ دشمن، عُده و امكان و استعداد عبارتند از همين عامه. «فليكن صغوك لهم و
ميلك معهم»؛ ميل و گرايش عمومى ات به طرف عامه باشد.
البته اين كه گفتيم «اوسطها فى الحق»، من اين نكته را هم تذكر بدهم. پيدا كردن حد
وسط با توجه به پيچيدگى هاى مسائل اقتصادى و اجتماعى امروز كار ظريفى است. هنر شما
به عنوان وزير و مدير اين است كه بتوانيد با ظرافت اين كار را انجام دهيد، كه هم
آنچه را كه «اعم للعدل» و «اشمل للرضا العامة» و «اوسط الى الحق» است، تأمين شود؛
هم با محاسبات صحيحى كه امروز با توجه به پيچيدگى مناسبات اجتماعى و اقتصادى بر
انسان تحميل مى شود، منافاتى پيدا نكند. اين ظرافت را حتماً رعايت كنيد.
البته نامه ى حضرت خيلى مفصل است؛ لابد آن را ديده ايد؛ سالهاست كه مرتب به زبان
ماها و شماها تكرار مى شود.
يك جمله ى ديگر از اين نامه ى مبارك اين است: «ثم انظر فى امور عمّالك»؛ كارها و
امور كارگزاران خودت را مورد توجه قرار بده. اول، انتخاب كارگزاران است؛ «فاستعملهم
اختباراً»؛ با آزمايش آنها را انتخاب كن؛ يعنى نگاه كن ببين چه كسى شايسته تر است.
همين شايسته سالارى يى كه امروز بر زبان ماها تكرار مى شود، به معناى واقعى كلمه
بايد مورد توجه باشد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) هم در اين جا به آن سفارش
مى كنند. «و لا تولهم محاباة و اثرة»؛ نه از روى دوستى و رفاقت كسى را انتخاب كن،
كه ملاكها را در او رعايت نكنى - فقط چون رفيق ماست، انتخابش مى كنيم - نه از روى
استبداد و خودكامگى؛ انسان بگويد مى خواهم اين فرد باشد؛ بدون اين كه ملاك و معيارى
را رعايت كند يا با اهل فكر و نظر مشورت كند.
بعد خصوصيات اين افراد را ذكر مى كند: اهل تجربه باشند، اهل حيا باشند و ...؛ بعد
مى رسد به اين جا كه «ثم اسبغ عليهم الارزاق»؛ وقتى كارگزار خوبى را انتخاب كردى،
زندگى اش را تأمين كن. من هميشه به مديران مى گويم، در گذشته هم گفته ام، الان هم
به آقاى دكتر احمدى نژاد و به شماها مى گويم؛ دائم مأموران و منتخبان خودتان را زير
نظر داشته باشيد؛ دائم نگاه كنيد و از اينها غافل نشويد. ديده ايد كه نگهبان ها در
شب نورافكن هايى را دائم مى چرخانند و گوشه ها را نگاه مى كنند؛ شما هم همين طور
بايد به طور دائم امور را زير نظر داشته باشيد و نگاه كنيد؛ بنابراين از كار
كارگزارانتان غفلت نكنيد. «ثم تفقد اعمالهم»؛ يعنى از كارهاى اينها جستجو كن، ببين
كار انجام مى دهند يا نه؛ درست انجام مى دهند يا نه؛ آيا تخلفى در كارهايشان وجود
دارد يا خير. «و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم»؛ كسانى را كه چشم و گوش
تو هستند، بگمار تا كارهاى اينها را نگاه كنند. «فأن تعاهدك فى السّر لامورهم حدوة
لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية»؛ اين موجب مى شود كه اينها بتوانند امانت
را بيشتر حفظ كنند.
بعد مى فرمايند: «فانّ احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار
عيونك»؛ اگر ثابت شد كه كسى خيانت كرده - نه اين كه تا گزارشى رسيد، فوراً به آن
ترتيب اثر بدهيد؛ نه، همه متفق باشند؛ يعنى معلوم باشد و گزارش هاى متواتر و مسلّمى
برسد كه اين شخص خيانت كرده - آن وقت «اكتفيت بذلك شاهداً فبسطت عليه العقوبة فى
بدنه و اخذته بما اصاب من عمله»؛ ديگر بايد مجازات شود. البته مجازات انواع و
اقسامى دارد، شكل هاى گوناگونى دارد، اقتضائات گوناگونى دارد؛ هر طور كه اقتضاى
مجازات است، عمل شود.
چون نامه مفصل است، مجبوريم انتخاب كنيم. آن جاهايى كه به نظرم براى ما لازم تر
است، آنها را انتخاب كرده ام. مى فرمايد «و اياك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك
منها»؛ برحذر باش از اين كه خودشگفتى به سراغ تو بيايد. اعجاب به نفس، يعنى
خودشگفتى؛ اين كه انسان از خودش خوشش بيايد. حضرت مى گويند مواظب باش در اين دام
نيفتى. انسان گاهى در خودش امتيازاتى مشاهده مى كند - فهم خوبى دارد، قدرت بدنى
خوبى دارد، قدرت ذهنى خوبى دارد، اطلاعات وسيعى دارد، بيان ويژه يى دارد، صداى خوشى
دارد، جمالى دارد - به مجرد اين كه ديديد نسبت به خودتان حالت خودشيفتگى وجود دارد
- كه معنايش اين است كه با ديدن اين امتيازات، عيوب را در كنارش نمى بينيد - بدانيد
كه اين خطر است؛ اين همان چيزى است كه مى فرمايند برحذر باش. ممكن است شما بگوييد
من اين امتياز را در خودم مى بينم، حالا چه كار كنم؟ بالاخره من مثلاً در ميان اين
همه جمعيت شاگرد اول فلان دوره ى تحصيلى شده ام يا در فلان كار اساسى امتياز
برجسته يى به دست آورده ام؛ چه كار كنم؟ اين امتياز را نبينم؟ نه، اين امتياز را
ببينيد؛ اما آن نقض ها و عيبها و كمبودها و نقاط بسيار منفى يى هم كه در خودتان
هست، در كنارش ببينيد. آنچه انسان را شيفته ى خودش مى كند، جمع بندى انسان است. ما
نقاط خوب خود را مى بينيم، اما نقاط نفرت انگيز و بد و زشت را مشاهده نمى كنيم؛ لذا
جمع بندى ما مى شود جمع بندىِ انسانى كه شيفته ى خودش هست؛ اين اشكال دارد.
بنابراين ما بايد ضعفها را هم در كنار نقاط قوت ببينيم. «و اياك و الاعجاب بنفسك و
الثقة بما يعجبك منها»؛ به آن چيزى كه در وجود تو هست و تو را شيفته ى خودت مى كند،
اعتماد نكن؛ يعنى حتماً باور نكن كه اين نقطه ى امتياز در تو وجود دارد. گاهى انسان
خيال مى كند نقطه ى برجسته يى در او وجود دارد؛ در صورتى كه تصور و توهم است؛ چون
خودش را با آدم سطح پايينى مقايسه كرده، و به خودش نمره داده؛ در حالى كه اگر با
افراد ديگرى مقايسه مى شد، اصلاً نمره ى خوبى نمى گرفت. بنابراين خيلى هم اطمينان
نكن به آنچه در خود مى بينى.
«وحب الاطراء»؛ از علاقه ى به ستايش شدن از طرف ديگران بر حذر باش. «فأن ذلك من
اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين»؛ اين كه انسان دوست
داشته باشد او را ستايش كنند، از بهترين فرصتهاى شيطان است كه از آن بهره مى برد؛
مى آيد احسان محسنين را از بين مى برد؛ يعنى آن نيكوكارى ها و زيبايى ها و
آرايش هاى معنوى و روحى را از شما سلب مى كند.
دنبال اين، باز فقره ى مهم ديگرى است كه مى فرمايند: «ايّاك و المنّ على رعيتك
باحسانك»؛ سر مردم منت نگذاريد و بگوييد ما اين كارها را براى شماها كرده ايم.
وظيفه بوده، انجام داده ايد. اگر انجام داده باشيد، وظيفه تان را انجام داده ايد؛
منتى سر مردم نگذاريد. «او التزيّد فيما كان من فعلك»؛ كارهايى را كه انجام
داده ايد، بزرگنمايى نكنيد. گاهى انسان كارى را انجام مى دهد، بعد در ستايش آن كار
خيلى مبالغه مى كند؛ چندين برابرِ آنچه حقيقت كار است. «او ان تعدّهم فتتبع موعدك
بخلفك»؛ خلف وعده هم با مردم نكنيد. آنچه به مردم وعده مى دهيد، اصرار داشته باشيد
كه آن را انجام دهيد؛ يعنى خودتان را گردنگير آن وعده بدانيد. اين طور نباشد كه
بگوييم نشد كه نشد؛ چه كار كنيم؛ نه، اصرار كنيد. البته يك وقت انسان به اضطرار
برخورد مى كند، آن بحث ديگرى است؛ اما تا آن جايى كه توان و قدرت در شما هست، تلاش
كنيد وعده يى را كه به مردم داديد، عمل كنيد و منت هم نگذاريد. «فانّ المنّ يبطل
الاحسان و التّزيّد يذهب بنور الحق»؛ منت، احسان را باطل مى كند و بزرگنمايى نور حق
را از بين مى برد. «و الخلف يوجب المقت عنداللَّه و النّاس»؛ خلف وعده موجب مى شود
انسان، هم از چشم مردم بيفتد و هم از نظر خداى متعال. «و ايّاك و العجلة بالامور
قبل اوانها»؛ در كارها پيش از موعد عجله نكنيد و شتابزدگى به خرج ندهيد.
اميرالمؤمنين در خطبه ى ديگرى، عجله كردن و پيش از موعد كار را انجام دادن، تشبيه
مى كنند به چيدن ميوه قبل از رسيدن خودش. مى فرمايند كسى كه ميوه را قبل از اوان
چيدنش مى چيند، مثل كسى است كه براى ديگران زراعت كرده؛ يعنى خودش هيچ سودى
نمى برد. شما اگر در زمينى كه مال ديگرى است، تخمى بپاشيد، سودش را او مى برد؛ شما
هيچ سودى نمى بريد. بذرى كه داخل ملك خودتان مى كاريد و نهالى كه آن جا مى نشانيد و
زحمتش را مى كشيد، اگر ميوه هم داد، ليكن ميوه را قبل از آن كه برسد و قابل استفاده
بشود، چيديد؛ در واقع همه ى زحمات خودتان را به هدر داده ايد. عجله و قبل از اوان
به كارى دست زدن را حضرت در آن بيان مطرح مى كنند. اين جا هم كه مى فرمايند عجله
نكن، «او التّسقط فيها عند امكانها»؛ تسقط هم نكن. تسقط، يعنى اهمال و كوتاهى كردن
و كار را به تعويق انداختن. پس عجله و اهمال كارى هم ممنوع. «او اللجاجة فيها اذا
تنكّرت»؛ وقتى معلوم شد كار غلط است، روى آن پافشارى و لجاجت نكن؛ مثلاً ما ايده يى
را مطرح كرديم و استدلال كرديم و دنبالش هم رفتيم و زحمت هم كشيديم، اما كسانى
مخالفت كردند و ما هم گفتيم نه و پيش رفتيم؛ حالا رسيديم به جايى كه ديگر واضح شد
غلط است؛ اين جا حرفتان را پس بگيريد؛ هيچ اشكالى ندارد. پس لجاجت به خرج ندهيد؛
اگر «اذا تنكّرت»؛ وقتى منكر بودن آن واضح شد. «او الوهن عنها اذا استوضحت»؛
آن جايى كه معلوم شد لازم است اين كار انجام بگيرد، انسان نبايد كوتاهى كند.
يك جمله هم راجع به اين شبها و روزها عرض كنيم. من مى خواهم به شما برادران و
خواهران عرض كنم، اين كه مى گويند ماه رمضان، ماه ضيافت الهى است و سفره ى ضيافت
الهى پهن است، محتويات اين سفره چه چيزهايى است؟ محتويات اين سفره كه من و شما بايد
از آن استفاده كنيم، يكى اش روزه است؛ يكى اش فضيلت قرآن است - قرآن را گذاشتند در
اين سفره ى با فضيلتِ زياد، بيش از ايام ديگر؛ و به ما گفتند كه تلاوت قرآن كنيد -
يكى اش همين دعاهايى است كه مى خوانيم؛ «يا على و يا عظيم»، دعاى افتتاح، دعاى
ابوحمزه؛ اينها همان مائده هايى است كه سر اين سفره گذاشته شده. بعضى هستند كه وقتى
از كنار سفره رد مى شوند، اين قدر حواسشان پرت است و متوجه ى جاهاى ديگرند كه اصلاً
سفره را نمى بينند. داريم كسانى را كه اصلاً سفره ى ماه رمضان را نمى بينند؛ يادشان
نيست كه ماه رمضانى آمد و رفت. بعضى هستند كه سفره را مى بينند، اما به خاطر همان
سرگرمى ها و اشتغال، وقت ندارند سر اين سفره بنشينند؛ مى خواهند سراغ يك سرگرمى
بروند؛ كار ديگرى دارند - دنبال دكان، دنبال كار، دنبال دنيا، دنبال شهوات - مجال
اين كه سر اين سفره بنشينند و از آن بهره ببرند، ندارند. بعضى ديگر هم هستند كه نه،
سر سفره مى نشينند، سفره را مى بينند، قدرش را هم مى دانند؛ ليكن آدمهاى خيلى
قانعى اند؛ به كم قناعت مى كنند؛ لقمه يى برمى دارند و مى روند؛ نمى نشينند پاى
سفره، خودشان را بهره مند و سيراب كنند و از آنچه در سفره هست، خود را محظوظ كنند؛
لقمه ى مختصرى برمى دارند و مى روند. بعضى هستند كه احساس بى ميلى مى كنند؛ يعنى
اشتهايشان تحريك نمى شود؛ به خاطر اين كه غذاى پوچِ بيهوده يى را خورده اند و پاى
سفره ى ضيافتى كه رنگين و جذاب و مقوى است، اصلاً اشتها ندارند. بعضى هم هستند كه
نه، در حد اشتها - كه اشتهاشان هم زياد است - از اين سفره استفاده مى كنند و واقعاً
سير نمى شوند؛ چون مائده، مائده ى معنوى است. تمتع به اين مائده، فضيلت است؛ چون
فتوح و انفتاح و تعالى روح انسانى است، هر چه انسان از اين مائده بيشتر استفاده
كند، روح انسان تعالى بيشترى پيدا مى كند و به هدف خلقت نزديكتر مى شود. اين، غير
از موائد جسمانى است. مائده ى جسمانى براى رفع نيازى است كه بشود انسان بدن را راه
ببرد. زياده روى در آن، يك اشتباه و خطاست؛ يك غلط است. در مائده ى روحى و معنوى
اين طور نيست؛ چون اصلاً خلقت ما براى تعالى معنوى و تعالى روحى است. مائده ى روحى
چيزى است كه اين تعالى را براى ما امكان پذير، تسهيل و محقق مى كند. بنابراين هر چه
بيشتر بتوانيم استفاده كنيم، بايد بكنيم. بندگان مؤمن و مخلصى كه ما اسمهاى اينها
را شنيده ايم، حتى وقتى كارهاى اينها را براى ما نقل مى كنند، براى ما درست مفهوم
نيست؛ اما واقعاً شگفت آور است. دو سه ساعت به اذان صبح بيدار شوند و شبهاى ماه
رمضان اشك بريزند. نقل مى كنند مرحوم آميرزا جواد آقاى ملكى وقتى بيدار مى شد، سر
حوض آب مى نشست تا وضو بگيرد، به آب نگاه مى كرد، دعا مى خواند و گريه مى كرد و
تضرع مى كرد؛ آب برمى داشت روى صورتش مى ريخت، گريه و تضرع مى كرد؛ به آسمان نگاه
مى كرد، دعا مى خواند، گريه و تضرع مى كرد؛ تا وقتى كه بيايد سر سجاده بايستد و آن
نماز شب و آن تهجد پُرفيض و پُرحال و پُرطراوت را با عشق و شور انجام بدهد. مرحوم
حاج ميرزا على آقاى قاضى هم همين طور بود. از ماه رمضانش، روزه اش، توجهش، تذكرش،
نمازش، حكايتهايى نقل مى كنند. اين چيزها براى ما واقعاً درست مفهوم نيست؛ منتها خط
روشنى را به ما نشان مى دهد و ما بايد حداكثر استفاده را بكنيم.
دوستان سعى كنند در همه ى اوقات - بخصوص در ماه رمضان - تلاوت قرآن را از ياد
نبرند. قرآن نبايد از زندگى تان حذف شود. تلاوت قرآن را حتماً داشته باشيد؛ هر چه
ممكن است. تلاوت قرآن هم با تأمل و تدبر اثر مى بخشد. تلاوت عجله يى كه همين طور
انسان بخواند و برود و معانى را هم نفهمد يا درست نفهمد، مطلوب از تلاوت قرآن نيست؛
نه اين كه بى فايده باشد - بالاخره انسان همين كه توجه دارد اين كلام خداست، نفس
اين يك تعلق و يك رشته ى ارتباطى است و خود همين هم مغتنم است و نبايد كسى را از
اين طور قرآن خواندن منع كرد ليكن تلاوت قرآنى كه مطلوب و مرغوب و مأمورٌبه است،
نيست. تلاوت قرآنى مطلوب است كه انسان با تدبر بخواند و كلمات الهى را بفهمد، كه به
نظر ما مى شود فهميد. اگر انسان لغت عربى را بلد باشد و آنچه را هم كه بلد نيست، به
ترجمه مراجعه كند و در همان تدبر كند؛ دو بار، سه بار، پنج بار كه بخواند، انسان
فهم و انشراح ذهنى نسبت به مضمون آيه پيدا مى كند كه با بيان ديگرى حاصل نمى شود؛
بيشتر با تدبر حاصل مى شود؛ اين را تجربه كنيد. لذا انسان بار اول وقتى مثلاً ده
آيه ى مرتبط به هم را مى خواند، يك احساس و يك انتباه دارد؛ بار دوم، پنجم، دهم كه
همين را با توجه مى خواند، انتباه ديگرى دارد؛ يعنى انسان انشراح ذهن پيدا مى كند.
هرچه انسان بيشتر انس و غور پيدا كند، بيشتر مى فهمد؛ و ما به اين احتياج داريم.
عزيزان من! كسانى كه پايشان لغزيد، خيلى از مواردش را كه ما ديديم، ناشى بود از عدم
تعمق در امر دين و معارف اسلامى؛ شعائرى بود، شعارهايى بود، احساساتى بود، بر
زبانشان بود، اما در دلشان عمق نداشت. لذا در گذشته ما كسانى را ديديم كه آدمهاى
خيلى تند و داغ و پُرشورى هم بودند، بعد صدوهشتاد درجه وضع اينها عوض شد. سالهاى
اول انقلاب كسانى بودند - من با خصوصيات، آدمهايش را مى شناسم؛ يعنى كليات نيست -
كه افرادى مثل شهيد بهشتى را راحت و صريح از نظر انقلابى بودن و فهم درستش از
انقلاب و از راه امام، نفى مى كردند. بعد از گذشت مدتى، مشى اينها آن چنان شد كه
مبانى انقلاب و نظام را انكار كردند! بعضى از آنها كه آدمهاى با انصاف ترى بودند،
صريحاً، و بعضى شان ملتوياً و مزوراً انكار كردند. آدمهاى بى انصاف ترشان اينها
هستند، كه به يك معانى يى هم تظاهر مى كنند؛ اما باطنشان اين طور نيست. اين به خاطر
اين بود كه اينها عمق نداشتند. البته اين يكى از عوامل است؛ يك عامل هم شهوات و
دنياطلبى و امثال اينهاست كه كسانى را هم كه عمق دارند، منحرف مى كند. بسيار كسانى
بودند كه عمق نداشتند. يكى از راههايى كه اين عمق را در اعتقادات انسان، در مبانى
فكرى انسان، در روح انسان، در ايمان انسان ايجاد مى كند، انس با قرآن است. بنابراين
در زندگى حتماً قرآنِ با تدبر را در نظر داشته باشيد و نگذاريد حذف شود.
يكى هم اين دعاهاست. در دعاهاى معتبر خيلى معارف وجود دارد كه انسان اينها را در
هيچ جا پيدا نمى كند؛ جز در خود همين دعاها. از جمله ى اين دعاها، دعاهاى صحيفه ى
سجاديه است. در منابع معرفتى ما چيزهايى وجود دارد كه جز در صحيفه ى سجاديه يا در
دعاهاى مأثور از ائمه (عليهم السّلام) انسان اصلاً نمى تواند اينها را پيدا كند.
اين معارف با زبان دعا بيان شده. نه اين كه خواستند كتمان كنند؛ طبيعت آن معرفت،
طبيعتى است كه با اين زبان مى تواند بيان شود؛ با زبان ديگرى نمى تواند بيان شود؛
بعضى از مفاهيم جز با زبان دعا و تضرع و گفتگو و نجواى با پروردگار عالم اصلاً قابل
بيان نيست. لذا ما در روايات و حتّى در نهج البلاغه از اين گونه معارف كمتر
مى بينيم؛ اما در صحيفه ى سجاديه و در دعاى كميل و در مناجات شعبانيه و در دعاى
عرفه ى امام حسين و در دعاى عرفه ى حضرت سجاد و در دعاى ابوحمزه ى ثمالى از
اين گونه معارف، فراوان مى بينيم. از دعاها غفلت نكنيد؛ به دعاها بپردازيد. دعا هم
بكنيد. شما بارهاى سنگينى بر دوش داريد؛ دشمنهاى زيادى هم داريد؛ مخالفان زيادى هم
داريد؛ دولت اسلامى هميشه همين طور بوده. از اول انقلاب دولت هاى ما، بخصوص وقتى كه
تازه نفس اند - اين دولت شعارهاى صريحِ روشنى هم در دلبستگى به مبانى انقلاب دارد،
ديگر بيشتر - مخالفانى دارند؛ هم مخالفان بيرونى، هم مخالفان داخلى. جوّسازى
مى كنند، شايعه پراكنى مى كنند، منفى بافى مى كنند، دروغ پخش مى كنند، احياناً در
صحنه ى عمل و در كارهاى ميدانى كارشكنى مى كنند. مقابله ى با اين مخالفتها يك مقدار
عزم و تصميم قاطع و جدّ در عمل و خسته نشدن و دنبال كار را گرفتن مى خواهد؛ يك
مقدار هم توسل و توجه و تضرع و از خدا كمك خواستن لازم دارد. اگر از خداى متعال
استمداد و استعانت كنيم، روح خستگى ناپذيرى را در ما به وجود خواهد آورد. يكى از
نعمتهاى بزرگ خدا اين است كه آدم خسته نشود و حوصله اش سر نرود. در راههاى طولانى
گاهى انسان قوّه هم دارد؛ زانو و پاها اصلاً خسته نشده؛ اما آدم از حركت، خسته ى
روحى مى شود. اين خستگى روحى، انسان را از رسيدن به اهداف باز مى دارد. براى اين كه
اين خستگى روحى پيش نيايد - كه از خستگى جسمى گاهى خطرش هم بيشتر است - استمداد از
پروردگار، توكل به خدا و اميدوارى به كمك الهى لازم است؛ اين را از دست ندهيد و اين
را داشته باشيد. من و شما پيش خداى متعال عزيزتر نيستيم از كسانى كه قبل از ما
بودند و از كسانى كه بعد از ما خواهند آمد؛ مگر اين كه عملمان خوب باشد و تقوايمان
بيشتر از آنها باشد؛ اين را توجه داشته باشيد. اگر تقواى بيشترى به خرج داديم، از
خودمان بيشتر مراقبت كرديم، بهتر كار كرديم، بهتر به وظايفمان عمل كرديم، به قانون
بيشتر احترام گذاشتيم و در جهت اين اهداف، بيشتر پيش رفتيم، پيش خداى متعال عزيزتر
خواهيم بود؛ اما بدون آن، نخير. بايد تلاشمان را در اين جهت متمركز كنيم. مواظب
باشيم در دامهايى كه ديگران افتادند، ما نيفتيم. هر كس در آن دامها بيفتد، همان
بلاها و همان عواقب برايش متصور است؛ لذا فرقى بين ما و آنها نيست.
پروردگارا! آنچه را گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت و مقبول و مرضى خودت
قرار بده؛ آنها را در دل ما - در درجه ى اول، دل خود من كه گوينده ى اين حرفها
بودم، بعد هم در دل دوستان عزيزى كه حضور دارند - مؤثر و كارگر بفرما؛ ان شاءاللَّه
اين روزها و اين ساعات را مايه ى خير و نفع ما در قيامت قرار بده و مايه ى حسرت ما
در قيامت قرار مده. پروردگارا! قلب مقدس ولى عصر (ارواحنافداه) را از ما راضى و
خشنود كن؛ روح مطهر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود كن؛ ارواح مطهر شهداى عزيز
و گرانقدر انقلاب اسلامى را از ما و رفتار ما و عمل ما راضى و خشنود بفرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته