خطبهى اول
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه. و نستغفره و نؤمن به. و نتوكّل عليه. و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه. و خيرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشير نعمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد. و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. و اصحابه المخلصين و صلّ على بقيّةاللَّه فىالأرضين و صلّ علىائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
يك جمله در زيارت اربعينِ امام حسين عليهالصّلاةوالسّلام ذكر شده است كه مانند بسيارى از جملات اين زيارتها و دعاها، بسيار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبهى اول قدرى پيرامون همين جمله - كه ناظر به جهت قيام حسينى است - عرايضى عرض مىكنيم. آن جمله اين است: «و بذل مهجته فيك».(5) اين زيارت اربعين است؛ منتها فقرههاى اوّل آن، دعاست كه گويندهى اين جملات خطاب به خداوند متعال عرض مىكند: «و بذل مهجته فيك»؛ يعنى حسينبنعلى، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «ليستنقذ عبادك من الجهالة»؛(6) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حيرة الضّلالة»؛(7) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. اين يك طرف قضيه، يعنى طرفِ قيام كننده؛ حسينبنعلى عليهالسّلام است. طرف ديگر قضيه، در فقرهى بعدى معرفى مىشود: «و قد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(8) نقطهى مقابل، كسانى بودند كه فريب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنياى مادّى، زخارف دنيايى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بيخودشان كرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را كه خداى متعال براى هر انسانى در آفرينش عظيم خود قرار داده است - اين سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت - به بهاى پست و ناچيز و غير قابل اعتنايى فروخته بودند. اين، خلاصهى نهضت حسينى است.
با مداقّهى در اين بيان، انسان احساس مىكند كه نهضت حسينى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، كه هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهندهى ابعاد عظيم اين نهضت است. يك نگاه، حركت ظاهرى حسينبنعلى است؛ كه حركت عليه يك حكومت فاسد و منحرف و ظالم و سركوبگر - يعنى حكومت يزيد - است؛ اما باطن اين قضيه، حركت بزرگترى است كه نگاه دوم، انسان را به آن مىرساند؛ و آن حركت عليه جهل و زبونى انسان است. در حقيقت، امام حسين اگرچه با يزيد مبارزه مىكند، اما مبارزهى گستردهى تاريخى وى با يزيدِ كوتهعمرِ بىارزش نيست؛ بلكه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسين با اينها مبارزه مىكند.
يك حكومت آرمانى به وسيلهى اسلام به وجود آمد. اگر بخواهيم ماجراى امام حسين را در سطورى خلاصه كنيم، اينطور مىشود: بشريت، دچار ظلم و جهل و تبعيض بود. حكومتهاى بزرگ دنيا، كه حكومت قيصر و كسراى آن زمان است - چه در ايران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حكومت اشرافيگيرى و حكومت غيرمردمى و حكومت شمشير بىمنطق و حكومت جهالت و فساد بود. حكومتهاى كوچكتر هم - مثل آنچه كه در جزيرةالعرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهليتى دنيا را فرا گرفته بود. در اين ميان، نور اسلام به وسيلهى پيامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظيم و توانفرساى مردمى توانست اوّل يك منطقه از جزيرةالعرب را روشن كند و بعد بتدريج گسترش يابد و شعاع آن همه جا را فرا گيرد. وقتى پيامبر از دنيا مىرفت، اين حكومت، حكومت مستقرى بود كه مىتوانست الگوى همهى بشريت در طول تاريخ باشد؛ و اگر آن حكومت با همان جهت ادامه پيدا مىكرد، بدون ترديد تاريخ عوض مىشد؛ يعنى آنچه كه بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعيت فعلى - پديد آيد، در همان زمان پديده آمده بود. دنياى سرشار از عدالت و پاكى و راستى و معرفت و محبّت، دنياى دوران امام زمان است كه زندگى بشر هم از آنجا به بعد است. زندگى حقيقى انسان در اين عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است كه خدا مىداند بشر در آنجا به چه عظمتهايى نايل خواهد شد. بنابراين، اگر ادامهى حكومت پيامبر ميسّر مىشد و در همان دورههاى اوّل پديد مىآمد و تاريخ بشريت عوض مىشد، فرجام كار بشرى مدتها جلو مىافتاد؛ اما اين كار به دلايلى نشد.
خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرك و تفرقهى فكرى انسان، متّكى بر توحيد و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّكى بر علم و معرفت بود. به جاى كينهورزى انسانها با هم، متّكى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ يعنى يك حكومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى كه در چنين حكومتى پرورش پيدا مىكند، انسانى باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّك و رو به كمال است. با گذشت پنجاه سال، قضايا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن ديگر اسلامى نبود. به جاى حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعيض و دودستگى و شكاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاكم شد. در اين دورهى پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين مىآييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را براى ذهنهاى جوان و جوينده روشن كنند.
امامت به سلطنت تبديل شد! ماهيت امامت، با ماهيت سلطنت، مغاير و متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنى پيشوايىِ روحى و معنوى و پيوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، يعنى حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بدون هيچگونه علقهى معنوى و عاطفى و ايمانى. اين دو، درست نقطهى مقابل هم است. امامت، حركتى در ميان امت، براى امت و در جهت خير است. سلطنت، يعنى يك سلطهى مقتدرانه عليه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين مىبينيم، دومى است، نه آن اوّلى. يعنى يزيدى كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهيزگارى و پاكدامنى و پارسايى داشت، نه سابقهى جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهاى به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطى، براى كسى مثل حسينبنعلى - كه خود او همان امامى است كه بايد به جاى پيامبر قرار گيرد - فرصتى پيش آمد و قيام كرد.
اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضدّ مردمى يزيد است؛ اما در باطن، يك قيام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزت است. براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند. لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّدبنحنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ - چنين گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(9) من با تكبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى ميل به قدرت و تشنهى قدرت بودن قيام نكردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(10) من مىبينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است؛ حركت، حركت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است كه اسلام مىخواست و پيامبر آورده بود. قيام كردم براى اينكه با اينها مبارزه كنم.
مبارزهى امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است. يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليهالسّلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز شود و قدرت را از چنگ كسانى كه با زور بر سر مردم مىكوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مىكردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد. اگر اين كار صورت مىگرفت، البته باز مسير تاريخ عوض مىشد. يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلى اين پيروزى سياسى و نظامى را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اينجا ديگر نه با زبان، بلكه با خون، با مظلوميت، با زبانى كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كرد، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غيرقابل انقطاع در تاريخ به جريان مىاندازد. و اين كار را امام حسين كرد.
البته كسانى كه دم از ايمان مىزدند، اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شقّ اوّل پيش مىآمد و امام حسين مىتوانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ اما كوتاهى كردند! البته بحث اينكه چرا و چطور كوتاهى كردند، از آن بحثهاى بسيار طولانى و مرارتبارى است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح كردم - يعنى چه كسانى كوتاهى كردند، گناه و تقصير به گردن چه كسانى بود؛ چطور كوتاهى كردند، كجا كوتاهى كردند - كه من نمىخواهم آن حرفها را مجدّداً بگويم. بنابراين، كوتاهى شد و به خاطر كوتاهى ديگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گرديد. اين ديگر چيزى است كه هيچ قدرتى نمىتواند آن را از امام حسين بگيرد. قدرتِ رفتن به ميدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزيزان؛ آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است، هر عظمتى كه دشمن داشته باشد در مقابلش، كوچك و محو مىشود و اين خورشيد درخشان، روزبهروز در دنياى اسلام به نورافشانىِ بيشترى مىپردازد و بشريت را احاطه مىكند.
امروز بيش از پنج قرن و ده قرن پيش، حسينبنعلىِ اسلام و شما، در دنيا شناخته شده است. امروز وضع به گونهاى است كه متفكّران و روشنفكران و آنهايى كه بىغرضند، وقتى به تاريخ اسلام بر مىخورند و ماجراى امام حسين را مىبينند، احساس خضوع مىكنند. آنهايى كه از اسلام سر در نمىآورند، اما مفاهيم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مىفهمند، با اين ديد نگاه مىكنند و امام حسين، امام آنها در آزاديخواهى، در عدالتطلبى، در مبارزهى با بديها و زشتيها و در مبارزهى با جهل و زبونى انسان است.
امروز هم هرجايى كه بشر در دنيا ضربه خورده است - چه ضربهى سياسى، چه ضربهى نظامى و چه ضربهى اقتصادى - اگر ريشهاش را كاوش كنيد، يا در جهل است، يا در زبونى. يعنى يا نمىدانند و معرفت لازم را به آنچه كه بايد معرفت داشته باشند، ندارند؛ يا اينكه معرفت دارند، اما خود را ارزان فروختهاند؛ زبونى را خريدهاند و حاضر به پستى و دنائت شدهاند! امام سجّاد و اميرالمؤمنين - بنابر آنچه كه از آنها نقل شده - فرمودهاند: «ليس لانفسكم ثمن الّا الجنّة فلاتبيعوها بغيرها»؛(11) اى انسان! اگر بناست هستى و هويت و موجوديت تو فروخته شود، فقط يك بها دارد و بس و آن بهشتِ الهى است. به هرچه كمتر از بهشت بفروشى، سرت كلاه رفته است. اگر همهى دنيا را هم به قيمتِ قبول پستى و ذلّت و زبونى روح به شما بدهند، جايز نيست. همهى كسانى كه در اطراف دنيا تسليم زر و زور صاحبان زر و زور شدهاند و اين زبونى را قبول كردهاند - چه عالم، چه سياستمدار، چه فعّال سياسى و اجتماعى و چه روشنفكر - به خاطر اين است كه ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. بسيارى از سياستمداران دنيا خودشان را فروختهاند. عزّت فقط اين نيست كه انسان روى تخت سلطنت يا رياست بنشيند. گاهى يك نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تكبّر فخرفروشى مىكند و زور مىگويد؛ اما درعينحال زبون و اسير يك قدرت و يك مركز ديگر است؛ اسير تمايلات نفسانىِ خود است كه البته اسراى سياسىِ امروز دنيا به اين آخرى نمىرسند، چون اسير قدرتها و اسير مراكزند!
اگر امروز شما به اين كشور بزرگ نگاه كنيد، مىبينيد كه چهرهى جوانان اين كشور، از احساس استقلال و عزّت، برافروخته و شادمان است. هيچ كس نمىتواند ادّعا كند كه دستگاههاى سياسى اين كشور، از قدرتى در دنيا كمترين فرمانى مىبرند. همهى دنيا هم اين را قبول دارند كه در همين كشورِ باعزّت و باعظمت، قبل از انقلاب حكومتى بر سرِ كار بود كه افرادش تفرعن و تكبّر داشتند و براى خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بايستى در مقابلشان تعظيم مىكردند و خم مىشدند؛ اما همانها اسير و زبون ديگران بودند! در همين تهران، هر وقت سفير امريكا مىخواست، مىتوانست با شاه ملاقات كند و هر مسألهاى را بر او ديكته كند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغيّر كند! ظاهرشان براى مردم و ضعفا، جلال و جبروت داشت؛ امّا زبون بودند. امام حسين خواست اين زبونى را از انسانها بگيرد.
پيامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا مىخورد و مثل بندگان مىنشست؛ نه مثل اشرافزادهها: «كان رسولاللَّه (ص) يأكل اكل العبد و يجلس جلوس العبد»؛(12) پيامبر جزو فاميلهاى اشرافزاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانهاى بود. به آنها احترام مىكرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمىفروخت؛ اما اشاره و نگاه مباركش بر تن امپراتوران آن روز عالم - در سالهاى آخر عمرش - لرزه مىانداخت. اين عزّت است.
امامت، يعنى دستگاهى كه عزّت خدايى را براى مردم به وجود مىآورد. علم و معرفت به مردم مىدهد. رفق و مدارا را ميان آنها ترويج مىكند. ابّهت اسلام و مسلمين را در مقابل دشمن حفظ مىكند. اما سلطنت و حكومتهاى جائرانه، نقطهى مقابل آن است. امروز در بسيارى از كشورهاى دنيا اسم زمامداران پادشاه نيست، اما در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نيست و ظواهر دمكراسى هم در آنجاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ يعنى رفتار تعندآميز با مردم و رفتار ذلّتآميز با هر قدرتى كه بالاسر آنها باشد! حتى شما مىبينيد كه در يك كشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سياسى آنها باز به نوبهى خود مقهور و اسير دست صاحبان كمپانيها، مراكز شبكهاى پنهان جهانى، مراكز مافيايى و مراكز صهيونيستى هستند. مجبورند طبق ميل دل آنها حرف بزنند و موضعگيرى كنند؛ براى اينكه آنها نرنجند. اين سلطنت است. وقتى كه در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسين عليه اين قيام كرد.
در رفتار امام حسين، از اوّلى كه از مدينه حركت كرد، تا مثل فردايى كه در كربلا به شهادت رسيد، همان معنويّت و عزّت و سرافرازى و درعينحال عبوديّت و تسليم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همهى مراحل هم اينطور است. آن روز كه صدها نامه و شايد هزارها نامه با اين مضمون براى او آوردند كه ما شيعيان و مخلصان توايم و در كوفه و در عراق منتظرت هستيم، دچار غرور نشد. آنجا كه سخنرانى كرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جيد الفتاة»،(13) صحبت از مرگ كرد. نگفت چنان و چنين مىكنيم. دشمنانش را تهديد و دوستانش را تطميع به تقسيم مناصب كوفه نكرد. حركت مسلمانانهى همراه با معرفت، همراه با عبوديّت و همراه با تواضع، آن وقتى است كه همه دستها را به طرفش دراز كردهاند و نسبت به او اظهار ارادت مىكنند. آن روز هم كه در كربلا همراه يك جمعِ كمتر از صد نفر، توسط سى هزار جميعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهديد كردند، عزيزانش را تهديد كردند، زنها و حرمش را تهديد به اسارت كردند، ذرّهاى اضطراب در اين مرد خدا و اين بندهى خدا و اين عزيز اسلام مشاهده نشد.
آن راوىاى كه حوادث روز عاشورا را نقل كرده و در كتابها دهن به دهن منتقل شده است، مىگويد: «فواللَّه ما رأيت مكثورا».(14) مكثور، يعنى كسى كه امواج غم و اندوه بر سرش بريزد؛ بچهاش بميرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بين برود و همهى امواج بلا به طرفش بيايد. راوى مىگويد من هيچ كس را در چهار موجهى بلا مثل حسينبنعلى محكمدلتر و استوارتر نديدم؛ «اربط جاشا».(15) در ميدانهاى گوناگون جنگها، در ميدانهاى اجتماعى، در ميدان سياست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مىكند؛ كسانى كه دچار غمهاى گوناگونند. راوى مىگويد هرگز نديدم كسى در چنين هنگامهاى با اين همه مصيبت، مثل حسينبنعلى، چهرهاى شاد، مصمّم، حاكى از عزم و اراده و متوكل به خدا داشته باشد. اين همان عزّت الهى است. اين جريان را امام حسين در تاريخ گذاشت و بشر فهميد كه بايد براى چنان حكومت و جامعهاى مبارزه كند؛ جامعهاى كه در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعيض نباشد. همه بايد براى چنان اجتماعى جهاد كنند كه به وجود بيايد و مىآيد و ممكن است.
يك روز بود كه بشر مأيوس بود؛ اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد كه همه چيز ممكن است. نظام اسلامى به آن حد نرسيده است، اما بزرگترين موانع را در راه رسيدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حكومت طاغوتى، حكومت ديكتاتورى، حكومت انسانهايى كه بر مردم شير بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مىنمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تكبر بودند، اما در مقابل بيگانگان تسليم و خاضع بودند، بزرگترين مانع براى يك ملت است؛ آن هم حكومتى كه همهى قدرتهاى جهانى از او حمايت مىكردند. ملت ايران نشان داد كه اين كار، عملى و ممكن است؛ اين مانع را برداشت و در اين راه حركت كرد.
به لطف و فضل الهى، در اين راه گامهاى زيادى برداشته شده است. اما برادران و عزيزان! ما در نيمهى راهيم. اگر پيام امام حسين را زنده نگه مىداريم، اگر نام امام حسين را بزرگ مىشماريم، اگر اين نهضت را حادثهى عظيم انسانى در طول تاريخ مىدانيم و بر آن ارج مىنهيم، براى اين است كه يادآورى اين حادثه به ما كمك خواهد كرد كه حركت كنيم و جلو برويم و انگشت اشارهى امام حسين را تعقيب كنيم و به لطف خدا به آن هدفها برسيم و ملت ايران انشاءاللَّه خواهد رسيد. نام امام حسين عليهالسّلام را خدا بزرگ كرده است و حادثهى كربلا را در تاريخ نگه داشته است. اينكه مىگويم ما بزرگ نگهداريم، معنايش اين نيست كه ما اين كار را مىكنيم؛ نه. اين حادثه عظيمتر از آن است كه حوادث گوناگون دنيا بتواند آن را كمرنگ كند و از بين ببرد.
امروز، روز تاسوعا و فردا، روز عاشوراست. روز عاشورا، اوج همين حادثهى عظيم و بزرگ است. حسينبنعلى عليهالسّلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نيامده بود. كسى كه مىخواهد به ميدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسينبنعلى عليهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. اين به معناى آن است كه اينجا بايد حادثهاى اتفاق بيفتد كه عواطف انسانها را در طول تاريخ همواره به خود متوجّه كند؛ تا عظمت كار امام حسين معلوم شود. امام حسين مىداند كه دشمن پست و رذل است. مىبيند كسانى كه به جنگ او آمدهاند، عدّهاى جزو اراذل و اوباش كوفهاند كه در مقابل يك پاداش كوچك و حقير، حاضر شدهاند به چنين جنايت بزرگى دست بزنند. مىداند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسين از اينها غافل نيست؛ اما درعينحال تسليم نمىشود؛ از راه خود برنمىگردد؛ بر حركت در اين راه پافشارى مىكند. پيداست كه اين راه چقدر مهم است؛ اين كار چقدر بزرگ است.
من امروز چند جمله ذكر مصيبت كنم. البته شما از ساعتى پيش اينجا بودهايد؛ ذكر مصيبت كردهاند و شنيدهايد. اين روزها هم در همهى مجالس و محافل، ذكر مصيبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر اين است كه در اين روز، گويندگان و نوحهسرايان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آنطور كه از مجموع قراين به دست مىآيد، از مردان رزمآور - غير از كودك شش ماهه، يا بچهى يازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرين كسى است كه قبل از امام حسين به شهادت رسيده است؛ و اين شهادت هم باز در راه يك عمل بزرگ - يعنى آوردن آب براى لبتشنگان خيمههاى اباعبداللَّه الحسين - است. در زيارات و كلماتى كه از ائمه عليهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسيده است، روى دو جمله تأكيد شده است: يكى بصيرت، يكى وفا. بصيرت اباالفضل العبّاس كجاست؟ همهى ياران حسينى، صاحبان بصيرت بودند؛ اما او بصيرت را بيشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى كه فرصتى پيدا شد كه او خود را از اين بلا نجات دهد؛ يعنى آمدند به او پيشنهاد تسليم و اماننامه كردند و گفتند ما تو را امان مىدهيم؛ چنان بر خورد جوانمردانهاى كرد كه دشمن را پشيمان نمود. گفت: من از حسين جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و اماننامهى شما!(16) نمونهى ديگرِ بصيرت او اين بود كه به سه نفر از برادرانش هم كه با او بودند، دستور داد كه قبل از او به ميدان بروند و مجاهدت كنند؛ تا اينكه به شهادت رسيدند. مىدانيد كه آنها چهار برادر از يك مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسينبنعلى قربانى كند؛ به فكر مادر داغدارش هم نباشد كه بگويد يكى از برادران برود تا اينكه مادرم دلخوش باشد؛ به فكر سرپرستى فرزندان صغير خودش هم نباشد كه در مدينه هستند؛ اين همان بصيرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بيشتر در همين قضيهى وارد شدن در شريعهى فرات و ننوشيدن آب است. البته نقل معروفى در همهى دهانها است كه امام حسين عليهالسّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه كه من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفيد و «لهوف» ابنطاووس - ديدم، اندكى با اين نقل تفاوت دارد. كه شايد اهميت حادثه را هم بيشتر مىكند. در اين كتابهاى معتبر اينطور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر اين بچهها و كودكان، بر اين دختران صغير و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد كه خود امام حسين و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسين هم با اباالفضل حركت كرد و به طرف همان شريعهى فرات - شعبهاى از نهر فرات كه در منطقه بود - رفتند، بلكه بتوانند آبى بياورند. اين دو برادر شجاع و قوىپنجه، پشت به پشت هم در ميدان جنگ جنگيدند. يكى امام حسين در سن نزديك به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بىنظير است. ديگرى هم برادر جوان سىوچند سالهاش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصياتى كه همه او را شناختهاند. اين دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط درياى دشمن، صف لشكر را مىشكافند. براى اينكه خودشان را به آب فرات برسانند، بلكه بتوانند آبى بياورند. در اثناى اين جنگِ سخت است كه ناگهان امام حسين احساس مىكند دشمن بين او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همين حيص و بيص است كه اباالفضل به آب نزديكتر شده و خودش را به لب آب مىرساند. آنطور كه نقل مىكنند، او مشك آب را پر مىكند كه براى خيمهها ببرد. در اينجا هر انسانى به خود حق مىدهد كه يك مشت آب هم به لبهاى تشنهى خودش برساند؛ اما او در اينجا وفادارى خويش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى كه آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذكر عطش الحسين»؛ به ياد لبهاى تشنهى امام حسين، شايد به ياد فريادهاى العطش دختران و كودكان، شايد به ياد گريهى عطشناك علىاصغر افتاد و دلش نيامد كه آب را بنوشد. آب را روى آب ريخت و بيرون آمد. در اين بيرون آمدن است كه آن حوادث رخ مىدهد و امام حسين عليهالسّلام ناگهان صداى برادر را مىشنود كه از وسط لشكر فرياد زد: «يا اخا ادرك اخاك».
نسئلك اللّهم و ندعوك. باسمك العظيم الاعظم. الاعزّ الاجلّ الاكرم و بالحسين و اصحابه و اهل بيته يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه يا رحمن و يا رحيم. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اسلام و مسلمانان را نصرت عطا كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملتهاى مسلمان، مردم مسلمان فلسطين و لبنان، در همهى نقاط عالم هرجا مسلمانى در مقابل دشمن است، بر دشمنش پيروز بگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امت اسلامى را قدردان اسلام بگردان؛ حاكميت اسلام و امامت اسلام را به مسلمين برگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را بر دشمنانش پيروز گردان و مشكلات را از كار او باز كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را به آرزوهاى بزرگش برسان و دشمنانش را مقهور و منكوب كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند مىدهيم، دلهاى مسلمانان را، دلهاى آحاد ملت ما را، دلهاى مردم و مسؤولان را هرچه بيشتر به هم نزديك كن. پروردگارا! ما را در راه امام حسين زنده بدار و در راه امام حسين بميران. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود كن و ما را از سربازان آن بزرگوار قرار ده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ارواح مطهّر شهداى عزيزمان و روح مطهّر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود كن. پروردگارا! ما را بيامرز؛ پدر و مادر و گذشتگان و ذوىالحقوق ما را بيامرز.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا احد.(17)
خطبهى دوم
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه .و نستغفره و نؤمن به. و نتوكّل عليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه. سيّد الانبياء والمرسلين ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطهرين الأطيبين المنتجبين. سيّما علىّ اميرالمؤمنين و الصّديقة الطّاهره سيّدة نساء العالمين. و الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة و علىبنالحسين و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمّدبنعلى و علىبنمحمّد و الحسنبنعلى والخلف القائم المهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
همهى شما برادران و خواهران عزيز و خودم را به تقواى الهى و رعايت پرهيزگارى و پاكدامنى دعوت و توصيه مىكنم. مطلبى كه در خطبهى دوم به نظر رسيد عرض كنم، ناشى از احساس نيازى است كه امروز ملت و جامعهى ما به وحدت و يكپارچگى مىكند. از اين جهت، من اين مطلب را كه در ذهن دارم، عرض خواهم كرد.
اوّلِ امسال ما عرض كرديم كه شعار امسال، «وحدت ملى» و «امنيت ملى» باشد. حقيقتاً با توجه به اوضاع و احوال كشور و مسائل جارى و مسائل بينالمللى، آنچه كه بايد مسؤولان و مردم به سهم خود دنبال آن باشند، همين دو شعار مهم است. اگر وحدت ملى و امنيت ملى تأمين شد، دولت هم مجال پيدا مىكند كه كارهاى خود، مسؤوليتهاى خود، وظايف بزرگ خود و برنامههاى سازندهى خود را اجرا كند. مىتواند به اقتصاد مردم برسد، به اشتغال مردم برسد، به مسائل زندگى مردم رسيدگى كند، به مسألهى فرهنگ كشور رسيدگى كند. اگر امنيت و يا وحدت نباشد، اختلافات و جنجال باشد، دائماً تشنّج سياسى باشد، اوّل كسى كه ضربه مىخورد، دولت است؛ چون نمىتواند وظايف خود را انجام دهد. وقتى دولت وظايف خود را انجام نداد، وضع مردم، وضع طبقات مستضعف، وضع جوانان، وضع كسانى كه تشنهى اقدامات دستگاههاى مسؤول هستند، معلوم است كه چگونه خواهد شد. بنابراين، اين دو شعار مهم است.
من بر روى «وحدت ملى» تأكيد بيشترى دارم؛ به خاطر اينكه امنيت هم ناشى از وحدت است. اگر وحدت نباشد، امنيت ملى هم به خطر مىافتد و ايجاد ناامنى مىشود. منظور ما از وحدت چيست؟ يعنى همهى مردم يكسان فكر كنند؟ نه. يعنى همهى مردم يك نوع سليقهى سياسى داشته باشند؟ نه. يعنى همهى مردم يك چيز را، يك شخص را، يك شخصيت را، يك جناح را، يك گروه را بخواهند؟ نه؛ معناى وحدت اينها نيست. وحدت مردم، يعنى نبودن تفرقه و نفاق و درگيرى و كشمكش. حتى دو جماعتى كه از لحاظ اعتقاد دينى مثل هم نيستند، مىتوانند اتحاد داشته باشند؛ مىتوانند كنار هم باشند؛ مىتوانند دعوا نكنند. يكى از عواملى كه اين وحدت را خدشهدار مىكند، مفاهيم مشتبهى است كه دائماً در فضاى ذهنى مردم پرتاب مىشود. هر كس هم به گونهاى معنا مىكند؛ يك عدّه از اين طرف، يك عدّه از آن طرف؛ جنجال و اختلافِ غيرلازم درست مىشود! البته دشمن در همهى اين مسائل سود مىبرد و به احتمال زياد در اين مسائل - يا در همهاش، يا در بعضىاش - دست هم دارد. اين را ما نمىتوانيم نديده بگيريم.
متأسفانه عدّهاى امروز حسّاسيت پيدا كردهاند؛ تا گفته مىشود دشمن، لجشان مىگيرد كه چرا مىگوييد دشمن! دشمن هست؛ نمىشود شما دشمن را نديده بگيريد. هيچ كس يك ملت و يك جماعت را براى اينكه دشمنِ خود را نديده است، خاكريزهاى دشمن را نديده است، اسلحهى دشمن را نديده است، توطئهى دشمن را نفهميده است، ستايش نخواهد كرد. خودِ دشمن به طور صريح مىگويد كه من دشمنى مىكنم. خودِ دشمن مىگويد كه من براى ايجاد اختلال در ايران بودجه مىگذارم؛ براى تشنّج افكار در ايران راديو درست مىكنم؛ مىخواهم مردم ايران دو دسته شوند. ولى ما بگوييم نيست؟! اين سادهلوحى نيست؟! بنابراين، دست دشمن هم در كار است. البته اگر ما بيدار باشيم و اشتباه نكنيم، دشمن نمىتواند كارى بكند. پس، اشتباه و غفلت و كوتاهى ما يقيناً يك جزء مهم و عنصر اساسى در موفقيت دشمن است.
من با مراجعه به تاريخ دو نمونه را عرض كنم، براى اينكه شما توجه كنيد كه اين مفاهيم مشتبه چطور مىتواند يك جامعه را دچار دودستگى كند:
يك نمونه، نمونهى جنگ صفّين است. همانطور كه مىدانيد بعد از آنكه لشكر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام بر لشكر معاويه غلبهى ظاهرى پيدا كرد، آنها قرآنها را سرِ نيزه كردند. ديدن قرآنها، در لشكر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام دودستگى انداخت؛ چون معناى آن كار اين بود كه بين ما و شما قرآن قرار دارد. عدّهاى متزلزل شدند و گفتند نمىشود ما با قرآن بجنگيم! يك دستهى ديگر گفتند اصل جنگ اينها با قرآن است! جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده بودند، اما با معناى قرآن - كه اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام بود - مىجنگيدند! بالاخره در سپاه مسلمين دودستگى افتاد و تزلزل به وجود آمد. اين كارِ دشمن بود.
يك نمونهى ديگر، باز در همان جنگ اتّفاق افتاد. بعد از آنكه حكميّت بر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام تحميل شد، عدّهاى از داخل اردوگاه آن حضرت - اينها ديگر خودى بودند؛ از بيرون نبودند - بلند شدند و شعار دادند: «لا حكم الّا لِلَّه»؛(18) يعنى حكومت فقط از آنِ خداست. آرى؛ معلوم است و در قرآن هم هست كه حكومت از آنِ خداست؛ اما اينها چه مىخواستند بگويند؟ اينها مىخواستند با اين شعار، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام را از حكومت خلع كنند. آن حضرت، نقشهى آنها را افشاء كرد و گفت حُكم و حكومت مال خداست؛ اما اينها اين را نمىخواهند بگويند. اينها مىخواهند بگويند «لا امرة»؛(19) مىخواهند بگويند بايستى خدا بيايد مجسّم شود و امور زندگى شما را اداره كند. يعنى اميرالمؤمنين نباشد! اين شعار، عدّهاى را از اردوگاه اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام خارج كرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربين و احياناً مغرض ملحق نمود و قضيهى خوارج به وجود آمد.
امروز هم، متأسّفانه اين كارها در جامعهى ما مىشود. شعارهايى مطرح مىشود كه بعضى از آنها روشن و خوب است؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده مىكند. من امروز دربارهى دو واژه توضيح مىدهم و اميدوارم دلهاى شما عزيزان و دلهاى ملت اسلام، چنان توجّهى به اين دو مسأله پيدا كند كه بعد از اين اگر چيزى هم گفتند و نوشتند، كسانى كه دلشان مريض است، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. يك واژه، واژهى «خشونت» است؛ يك واژه، واژهى «اصلاح» است.
خشونت يعنى چه؟ خشونت، يعنى كشتن، كتك زدن، زندانى كردن، بداخلاقى كردن، تندى كردن. خشونت، يك امر واضح و يك معناى بديهى است. الان چند ماه است كه در بعضى از مطبوعاتِ ما دائم دنبال مىشود كه خشونت خوب است يا بد است؛ يا فلان كس طرفدار خشونت است، فلان كس مخالف خشونت است؛ يا اسلام خشونت را قبول دارد، يا قبول ندارد! آيا اين مسأله اينقدر مهم و مشكل است؟! يا نه؛ پشت سر اين قضيه، نيّتهاى ديگرى است؟!
اسلام دربارهى مسألهى خشونت نظر روشن و واضحى دارد. اسلام استفادهى از خشونت را اصل قرار نداده؛ اما در مواردى كه خشونت قانونى باشد، آن را نفى هم نكرده است. ما دوگونه خشونت داريم: يك خشونت قانونى است؛ يعنى قانون خشونتى را اعمال مىكند؛ مىنويسد كه اگر فلان كس اين كار را كرد، او را به زندان ببرند. اين خشونت است، اما اين خشونت بد نيست. اين خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست. اين خشونت در مقابل آدمِ بىقانون است. اين خشونت در مقابل متجاوز است. اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زياد خواهد شد. اينجا خشونت لازم است. يك خشونت هم خشونت غير قانونى است. مثلاً يك نفر بيجا، خودسر، خودرأى، بر طبق ميل خود، برخلاف قانون و بر خلاف دستور، نسبت به كسى اعمال خشونت مىكند؛ يك سيلى به گوش كسى مىزند. آيا اين خوب است يا بد است؟ معلوم است كه اين بد است. در اين شكّى نيست.
اسلام دربارهى معاشرت و اخلاق فردى پيامبر مىفرمايد: «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك».(20) پيامبر را به خاطر نرمش او و به خاطر لينتش در برخورد با مردم، ستايش مىكند و مىگويد تو غليظ و خشن نيستى. همين قرآن در جاى ديگر به پيامبر مىگويد: «يا ايّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين و اغلظ عليهم»؛(21) با كفّار و منافقان با خشونت رفتار كن. همان مادهى غلظ كه در آيهى قبلى بود، در اينجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنين است، در معاشرت است، در رفتار فردى است؛ اما اينجا در اجراى قانون و ادارهى جامعه و ايجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اينجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اينجا خشونت خوب است.
پيامبر اكرم وارد مكه شد و با مردمى روبهرو گرديد كه سيزده سال او را اذيّت و تكذيب و شكنجه كرده و همهى سختيها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همهى آنها گفت شما آزاديد؛ از آنها انتقام نگرفت. ولى در همان سفر، پيامبر عدّهاى را به نام ذكر كرد و گفت هر كجا اينها را يافتيد، بكُشيد! در ميان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اينجا خشونت لازم بود؛ اما آنجا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخيص گناه مىگويد تجسّس نكنيد، دنبال نكنيد، در پى گناه اين و آن نگرديد، بيخودى افراد را متّهم و گناهكار نكنيد؛ اما آنجايى كه گناه ثابت مىشود، مىفرمايد: «و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين اللَّه»؛(22) شما بايستى اين گناهكاران را مجازات كنيد؛ مبادا نسبت به آنها رأفتى احساس كنيد.
اسلام دين جامعى است؛ دين يك بعدى نيست. آنجايى كه حكومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدّى از قانون قرار مىگيرد، بايستى با قدرت، با قاطعيت، با خشونت - از اسم خشونت كه نبايد ترسيد - رفتار كند؛ اما آنجايى كه در مقابل آحاد مردم و براى كمك به مردم است، نه؛ آنجا رفتار عمومى حكومت اسلامى با مردم خود، با رفق و مداراست؛ «عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم»(23). در سختيهايى كه بر شما وارد مىشود، پيامبر رنج مىبيند. هميشه همينطور است؛ هر سختىاى كه بر مردم وارد آيد، پيداست كسانى كه دلسوز مردمند، داغدار مىشوند و رنج مىبينند. لذا آنجا، جاى آن است؛ اينجا هم جاى اين است.
وقتى كه پيامبر در سال هشتم هجرى براى حجّ آخر - حجّة الوداع - به مكه رفته بودند، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام در يمن مأموريت داشت. پيامبر آن حضرت را به يمن فرستاده بود، براى اينكه در آنجا دين را به يمنيها ياد دهد؛ زكات آنها را بگيرد و كمكشان كند. وقتى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام شنيد كه پيامبر به حج رفته است، بهسرعت خود را به مكه رساند. از مردم يمن مبالغى زكات گرفته شده بود كه در بين آنها مقدارى حُلّه يمنى هم وجود داشت؛ يعنى لباسهاى دوختِ يمنِ آن روز كه بسيار مطلوب و مقبول بود. اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام فرصت نداشت كه با اين كاروان حركت كند. او عجله داشت خودش را به پيامبر برساند؛ لذا يك نفر را در رأس كاروان گذاشت كه آن اموال را بياورد؛ خودش را هم به پيامبر در مكه رساند كه اوّلِ اعمال حج با پيامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسيد، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام سراغ آنها رفت؛ اما ديد حلّههاى يمنى را در غياب حضرت، بين خودشان تقسيم كرده و هر كدام يك حلّهى زيبا پوشيده و آمدهاند! فرمود چرا اينها را پوشيدهايد؟! گفتند غنيمت و زكات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنكه به پيامبر برسد - به تعبير امروز، به خزانه واريز شود - قابل تقسيم نيست؛ اين خلاف مقررّات و خلاف دين است. لذا حلّهها را از آنها گرفت. بعضى نمىدادند، بهزور از آنها گرفت. طبيعى است اگر از كسى امتيازى را بگيرند، چنانچه خيلى مؤمن نباشد، ناراحت مىشود. پيش پيامبر آمدند و از اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام شكايت كردند! پيامبر فرمود: چرا شكايت مىكنيد؛ مگر چه شده است؟ عرض كردند على آمد و اينها را از ما گرفت. پيامبر در جواب آنها گفت: على را بر اين كار ملامت نكنيد؛ «انّه خشن فى ذات اللَّه»؛(24) او در مسألهى مقرّرات خدايى، مرد خشنى است.
آن مرزى كه اسلام معيّن مىكند، همين است: خشونت قانونى. خشونت قانونى، امرى است كه نه فقط خوب است، بلكه لازم است. خشونت غيرقانونى، نه فقط بد است، بلكه جنايت است و بايد با آن مقابله شود. اين نظرِ اسلام است. اين ديگر بحث و جدل ندارد كه كسانى بيايند و بدون اطّلاع از مبانى اسلامى و بدون آگاهى از حقايق امر، صفحات بعضى از مطبوعات را با تيترهاى محرّك و مهيّج و گمراه كننده پُر كنند! البته دشمنانى كه مايلند مردم سر اين بحثها با هم درگير شوند، غرض ديگرى دارند. آنها كه خشونت را يك امر كلّى مىدانند و بين خشونت قانونى و غيرقانونى فرق نمىگذارند، با خشونت قانونى مخالفند. آنها مىگويند اگر كسى در خيابانهاى تهران اغتشاش به راه انداخت، امنيت مردم را به هم زد، اموال مردم را تضييع كرد و بچههاى مردم را به خطر انداخت، با او برخورد نشود؛ چون خشونت است. اما خود آنها در اطراف دنيا خشنترين و فجيعترين خشونتها را انجام مىدهند! امروز همين رژيم صهيونيستى كه راديوِ آن، يكى از مروّجان ضدّيت با خشونت است و مرتّب شعار ضدّ خشونت مىدهد، روزانه جنوب لبنان را بمباران مىكند و زن و بچه و كوچك و بزرگ را از بين مىبرد. رفقايشان هم در اطراف دنيا - اينهايى كه رسانههاى جهان را دارند - همينطورند!
من اين درد درونى خودم را فراموش نمىكنم كه در يكسالونيم پيش، وقتى كه شهيد عالىمقام و سيّد عزيز و بزرگوار، شهيد لاجوردى به شهادت رسيد - كسى كه چهرهى بسيار درخشانى بود و بسيار كسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند كه اين مرد چه كرد و كجاها بود و چگونه زندگى كرد؛ چه زندانهايى كشيد و چه زحمتهايى متحمّل شد. بعد از انقلاب نيز بىتظاهرترين كارها را كه سختترين هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهيد شد - يكى از روزنامههاى آلمان نوشت ترور لاجوردى، ترور نيست! يعنى آنها عنوان ترور را هم عوض كردند؛ چرا؟ چون به وسيلهى ناراضيان داخلى انجام گرفته است! تبليغات رسانههاى دنيا اين است. امپراتورىِ استكبارىِ خبرىِ مسلّط بر افكار عمومى دنيا اين است. مبارزهى مردم فلسطين براى پس گرفتن سرزمين خود تروريسم است؛ مبارزهى مردم لبنان براى بيرون كردن اشغالگران صهيونيستى تروريسم است؛ اما آمدن جنايتكاران صهيونيست به داخل لبنان و ربودن و كشتن انسانها و ويران كردن روستاها تروريسم نيست! منطق آنها اين است. ما كه نبايد به آنچه كه دشمن در فضا پرتاب مىكند، فريب بخوريم. ما خودمان بايد فكر كنيم.
يكى از بزرگترين مظاهر استقلال انسان، استقلال فكرى است. ببينيد اسلام چه مىگويد؛ ببينيد منطق صحيح چه مىگويد. آيا خشونت بد است يا خوب؟ جواب اين است كه نه بد است، نه خوب؛ هم بد است، هم خوب. خشونت قانونى، خوب و لازم است؛ اما خشونت غيرقانونى، بد و زشت و جنايت است. طرح اينگونه مطالب را به صورت يك مسألهى روز درآوردهاند. مسألهى روز هم كه تمام شدنى نيست. مرتّب از اين نقل مىكنند، از آن نقل مىكنند؛ حرفهاى بعضى از بزرگان را تحريف مىكنند، براى اينكه بتوانند جو متشنّجى در كشور درست كنند. جوانى مىگويد خشونت خوب است، جوان ديگر مىگويد خشونت بد است. اين او را به خشونت متّهم مىكند، او اين را به خشونت متّهم مىكند! چرا اين كار را مىكنند؟ جوانان ما هم اهل خشونت نيستند؛ مؤمنين ما هم اهل خشونت نيستند؛ متديّنين ما هم اهل خشونت نيستند. آنجايى كه قانون خشونت را نسبت به كسى بخواهد، البته خشونت اعمال خواهد شد. قانون هم قانون است؛ قانون يك امر پنهانى نيست. آن روزى كه پيامبر دستور داد آن افراد را ترور كنند، درِ گوش كسى نگفت. علناً گفت هر كس هند را پيدا كرد، او را بكشد. هر كس فلانبنفلان را پيدا كرد، او را بكشد. امام رضواناللَّهعليه گفت هر كس سلمان رشدى را پيدا كرد، او را بكشد. امروز هم رهبرى اگر بر طبق احكام اسلام يك جا تكليفش اقتضا كند، علنى خواهد گفت. مخفيانه و درِ گوشى نيست.
واژهى دوم، واژهى «اصلاحات» است. اصلاحات يكى از واژههايى است كه هميشه پُرجاذبه بوده است. دولت جديد از اوّلى كه آمد، مسألهى اصلاحات را مطرح كرد. همهى انسانهايى كه از هر فسادى رنج مىبرند، دلشان با اين شعار مىتپد و طرفدار اصلاحاتند. اصلاحات چيز بسيار خوبى است؛ اما اصلاحات چيست؟ اينجاست كه باز دشمن پادرميانى مىكند. تبليغات امپراتورى خبرى دشمن وارد ميدان مىشود و كارى مىكند كه در داخل كشور عدّهاى پيدا شوند و شعار اصلاحات بدهند؛ عدّهاى پيدا شوند و شعار نفى اصلاحات بدهند. مگر ممكن است كسى با اصلاحات مخالف باشد؟ آرى؛ كار دشمن اينگونه است. كار دشمن، شبهه انداختن و غبارآلود كردن فضا براى بهرهگيرى است. دشمن كه به اصلاحات علاقهاى ندارد. حرف قاطع در اين زمينه، يك كلمه است: اصلاحات، يا اصلاحات انقلابى و اسلامى و ايمانى است و همهى مسؤولان كشور، همهى مردم مؤمن و همهى صاحبنظران با آن موافقند؛ يا اصلاحات، اصلاحات امريكايى است و همهى مسؤولان كشور، همهى مردم مؤمن و همهى آحاد هوشيار ملت با آن مخالفند.
در زمينهى اصلاح، دو جمله از امام حسين عليهالسّلام نقل شده است. امام حسين عليهالسّلام مىفرمايد: «خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى».(25) او دنبال اصلاحات است و مىخواهد اصلاح به وجود آورد. يك جاى ديگر هم مىفرمايد: «لنرى المعالم من دينك و نظهر الأصلاح فى بلادك»؛(26) مىخواهيم اصلاح در ميان ملت اسلام و كشور اسلامى به وجود بيايد. اين شعارِ امام حسين عليهالسّلام است.
اصلاح چيست؟ اصلاح اين است كه هر نقطهى خرابى، هر نقطهى نارسايى و هر نقطهى فاسدى، به يك نقطهى صحيح تبديل شود. انقلاب، خودش يك اصلاح بزرگ است. اگرچه در اصطلاحات سياسى دنيا، «انقلاب» را در مقابل «اصلاح» قرار مىدهند، اما من با آن اصطلاح نمىخواهم حرف بزنم. من اصلاح با اصطلاح اسلامى را مطرح مىكنم. خود انقلاب، بزرگترين اصلاح است. تداوم اصلاحات، در ذات و هويّت انقلاب نهفته است. يك ملت انقلابى و هوشيار و شجاع، به طور دائم نگاه مىكند تا ببيند فسادهايى كه از قبل در ميان او مانده - فسادهايى كه در طول زمان بر اثر غفلتها و سوء مديريّتها و سوء تدبيرها و تجاوزها به وجود آمده - كدام است تا آنها را اصلاح كند. اشتباهات و خطاها كدام است، تا آنها را اصلاح كند. انقلاب كه بدون اصلاح امكان ندارد. هيچ جامعهى انسانى، بدون اصلاح امكان ندارد. از اوّلِ انقلاب همه آرزو داشتند كه اصلاحات به وجود آيد. هر كس هم به قدر همّت خود كارى كرده است. امروز هم دولتى آمده و شعار خودش را «اصلاحات» قرار داده است. بسيار خوب؛ من مىدانم كه مسؤولان اين دولت - كسانى كه شعار اصلاح دارند؛ از جمله رئيس جمهور محترم - مقصودشان از اصلاحات چيست. آنها همين اصلاحات اسلامى را مىخواهند.
بديهى است كه در ميان جامعه مواردى وجود دارد كه بايد اصلاح شود. ما اصلاح ادارى لازم داريم؛ اصلاح اقتصادى لازم داريم؛ اصلاح قضايى لازم داريم؛ اصلاح امنيتى لازم داريم؛ اصلاح در قوانين و مقرّرات لازم داريم. ما احتياج داريم كه دستگاه اداريمان مقرّراتى داشته باشد كه براى همه يكسان باشد و در آن تبعيض نباشد. اگر بود، نقطهى فاسدى است و بايد اصلاح شود. بايد رشوه و ارتشاء وجود نداشته باشد؛ اگر بود، فساد است و بايد اصلاح شود. راههاى كسب ثروت بايد مشروع باشد. اگر كسانى از راههاى نامشروع كسب ثروت كردند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر كسانى از امتيازاتِ بيجا استفاده كردند، ثروتهاى بادآورده به دست آوردند و ديگران را به قيمت اينكه خودشان ثروتمند شوند، فقير كردند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر در جامعه امتيازاتِ انحصارى به وجود آوردند و همه نتوانستند از فرصتهاى برابر استفاده كنند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر امنيت شغلى و ثبات مقرّرات نبود؛ اگر انسانى كه مىخواهد در جامعه كار كند، دست و پايش را بستند و براى تلاش كردن، به او فرصت ندادند، اينها فساد است و بايد اصلاح شود. اگر در جامعه گرايش مصرفى رو به رشد است، اين فساد است. اگر در تلاشهاى اقتصادى، دلّالى بر توليد ترجيح دارد، اين فساد است. اينها را بايد اصلاح كرد. اصلاحات اينهاست. اگر مردم دچار حالت بىانضباطيند - بخصوص مسؤولان بخشهاى ادارهى كشور بىانضباطند - و انضباط اجتماعى نيست، اين فساد است. اگر احساس مسؤوليت نيست، اين فساد است. اگر در جوانان، ملكات انسانى - يعنى شجاعت، صفا، صدق، نشاط، فعاليت و كار - رشد پيدا نمىكند، اين فساد است. اگر روابط جنسىِ ناسالم در جامعه هست، اين فساد است. اگر اعتياد در جامعه هست، اين فساد است. اگر سطح معرفت و شعور عمومى در حدّ مطلوب نيست، اين فساد است. اگر وظيفهشناسى در مسؤولان نيست، اين فساد است. اگر كسانى هستند كه خانوادهها را ناامن مىكنند؛ اگر كسانى هستند كه شهرها و خيابانها و جادهها و روستاها را ناامن مىكنند، اين براى كشور فساد است. اگر جرم و جنايت هست؛ اگر دسترسى به قضاوتِ عادلانه نيست؛ اگر رسيدگيهاى قضايى طولانى مىشود و پروندهها مدتها مىماند، اينها فساد است و بايد اصلاح شود. بايد از جرم و جنايت پيشگيرى كرد. انقلاب، ما را به ايجاد اين اصلاحات امر مىكند و فرمان مىدهد. همه خوشحالند و دوست مىدارند كه اينگونه اصلاحات در جامعه انجام گيرد. البته اين اصلاحات هم با تعارف انجام نمىگيرد؛ اين اصلاحات، با قاطعيّت و با اقدام انجام مىگيرد.
ما ديديم كه مسؤولان كنونى - چه مسؤولان قوهى مجريه و چه مسؤولان قضايى - در همين جهتهايى كه گفته شد، تلاشهايى كردند و برنامههايى ريختند. بسيار خوب؛ اما يك نوع چيزهايى هست كه دشمن آن را اصلاحات مىداند. امريكاييها مىگويند حجاب شما از بين برود؛ مرزهاى اخلاقى و دينى شكسته شود؛ حكومت قرآن و انطباق قوانين با اسلام - كه جزو قانون اساسى است - نبايد باشد؛ اين يعنى اصلاحات! اينها اصلاحات امريكايى است! ملت ايران آنچه را كه به دست آورده، ارزان به دست نياورده است. ملت ايران استقلال و رشد سياسى و شخصيتى و عزّتِ خود را به دست آورده است؛ اينها كه ارزان به دست نيامده است.
قدرتمندان و قلدران دنيا همهى تلاششان براى توسعهى نفوذ و منافع خودشان است. اگر گفته شود كه شما در خليج فارس چه مىكنيد؛ كشور شما كجا، خليج فارس كجا؛ مىگويند ما در اينجا منافع داريم! عجب، پس منافع شما، اگر لشكركشى شما را هم اقتضاء كرد، بايد لشكركشى كنيد؟! آيا منافع شما مقدّم و مرجّح بر منافع ملتهاست؟! اين قدرتها هر چيزى را كه دنبال مىكنند، براى منافع خودشان است. اگر از شعار اصلاحطلبى حمايت مىكنند، اين دروغ است؛ آنها از اصلاحاتى كه به معناى حقيقى كلمه اصلاحات باشد، طرفدارى نمىكنند. آنها با اصلاحات در اين كشور مخالفند. با اصل انقلاب هم مخالفند. آنها مىخواهند روحيهى استقامت و استقلال اين ملت از بين برود. شعارهايى مىدهند و حرفهايى مىزنند؛ عدّهاى هم حرفهاى آنها را تكرار مىكنند. البته خودِ اين واقعاً يك داستان غمانگيز است كه من نمىخواهم وارد آن شوم. اينكه بعضى افراد به دشمن بيشتر اعتماد مىكنند تا به دوست؛ به بيگانه بيشتر روى خوش نشان مىدهند تا به دوست؛ حرف بيگانه را تكرار مىكنند علىرغم دوست؛ اين داستانِ بسيار غمانگيز و ماجراى تلخى است كه من امروز نمىخواهم وارد اين قضيه شوم. اما نمىتوانم هم بالاخره اين قضيه را با شما ملت ايران در ميان نگذارم. من يك وقت بالاخره خواهم گفت كه بعضى كسان در اين كشور، به نفع دشمن و عليه اين ملت، به نفع متجاوز و عليه مظلوم، چه دارند مىكنند؛ اما فعلاً نمىخواهم وارد اين بحث شوم.
آنچه كه من امروز در پايان اين بحث مىخواهم عرض كنم، اين است كه اى ملت ايران! اى جوانان عزيز! اى روشنفكران! اى مجموعههاى سياسى! «اتقوا اللَّه»؛ از خدا بترسيد و پرهيزگار باشيد. پيام بزرگ نماز جمعه در هر هفته، تقواست. تقواى خدا به اين است كه فريب دشمن را نخوريم و تسليم تحميل دشمن نشويم. دشمن مىخواهد بين ما اختلاف بيندازد. دشمن آرزو مىكند كه بين مسؤولان اختلاف باشد. دشمن آرزو مىكند كه در ايران جنگ داخلى باشد. دشمن نمىتواند ببيند كه جمهورى اسلامى توانسته است اين كشور را امن و آرام نگه دارد. در هرجايى و به هر بهانهاى، چه جهالت كسى يا كسانى، چه غرضورزى كسى يا كسانى، اگر ماجرايى درست كند كه امنيت را به هم بزند، دشمن خوشحال مىشود. نمونهاش همين قضايايى است كه به مناسبت انتخابات، در يكى، دو شهر اتفاق افتاد كه البته يا ناشى از جهالت است، يا غرض. نبايد اينطور مىشد. كسى كه به يك مسأله اعتراض دارد، يك راه قانونى وجود دارد. شيشه شكستن و آتش زدن و اموال دولتى و اموال خصوصى را نابود كردن، راه صحيح و عاقلانهاى نيست. هيچ كس او را براى اين كارها مدح نمىكند. هرجايى كه اندك چيزى از اين قبيل اتّفاق افتاد، دستگاههاى تبليغى دشمن آن را بزرگ و درشت و تكرار و تشويق كردند! آرى؛ دشمن ناامنى را تشويق مىكند. تابستان گذشته در خيابانهاى تهران اغتشاش و جنايت اتّفاق افتاد و ناامنى ايجاد شد، كه دشمن آن را تشويق مىكرد! اگر دستگاه قضايى، با آن جنايتكار و با آن اغتشاشگر برخورد قاطع قضايى و قانونى بكند، اين را دشمن مورد بمباران تبليغاتى قرار مىدهد. ما كه نبايد فريب دشمن را بخوريم.
من از همهى گروهها، از همهى جمعيتها، از همهى آحاد مردم، از عموم ملت ايران و جوانان - كه البته خدا از ملت ايران و از جوانان راضى باشد؛ حقيقتاً بهترين نقش را شما هميشه در همهى احوال نشان داديد - خواهش مىكنم كه مراقب فريب دشمن باشند. الان هم هيچ گله و شكوهاى از مردم نيست؛ شكوه از كسانى است كه بايستى افكار مردم را جهت بدهند؛ اما گاهى به وظايفشان عمل نمىكنند و يا آشنا نيستند. وحدت مردم، اتّحاد قلبى مردم، اتّحاد روحى مردم، محبّت مردم، وفاق مردم حول نظام اسلامى، حول احكام مقدّسهى اسلام، حول قانون اساسى - كه قانون اساسى هم منطبق بر احكام اسلامى است - حول قوانين كشور - كه لااقل اغلب آنها منطبق بر قوانين اسلامى است؛ اگر نگوييم همهاش منطبق است - «وحدت ملى» را تشكيل مىدهد.
اميدواريم كه خداى متعال تفضّل كند، بركاتش را نازل فرمايد. توجّهات ولىعصر ارواحنافداه انشاءاللَّه شامل حال ملت شود و ملت بتواند اين تجربههاى عظيم را به پيش ببرد و مسؤولان كشور بتوانند همين اصلاحات - يعنى اصلاحات صحيح و اسلامى و انقلابى و ايمانى - را به بهترين وجهى انجام دهند و مردم را برخوردار كنند.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و العصر. انّ الانسان لفى خسر. الّا الذين امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(27)
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-------------------------------------------
5) مصباح المتهجد: 788
6) مصباح المتهجد: 788
7) مصباح المتهجد: 788
8) مصباح المتهجد: 788
9) بحارالانوار، ج 44، 329
10) بحارالانوار، ج 44، 329
11) نهجالبلاغه، حكمت 448
12) محاسن، ج 2، 244
13) بحارالانوار، ج 44، 366
14) بحارالانوار، ج 45، 50
15) بحارالانوار، ج 45، 50
16) ارشاد، ج 2، ص 89
17) توحيد: 1 - 4
18) نهجالبلاغه، خطبهى 40
19) نهجالبلاغه، خطبهى 40
20) آل عمران: 159
21) توبه: 73
22) نور: 2
23) توبه: 128
24) ارشاد: ج 1، 173
25) بحارالانوار، ج 44، 329
26) بحارالانوار، ج 100، 81
27) عصر: 1 3
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه. و نستغفره و نؤمن به. و نتوكّل عليه. و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه. و خيرته فى خلقه. حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. بشير نعمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد. و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين. و اصحابه المخلصين و صلّ على بقيّةاللَّه فىالأرضين و صلّ علىائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
يك جمله در زيارت اربعينِ امام حسين عليهالصّلاةوالسّلام ذكر شده است كه مانند بسيارى از جملات اين زيارتها و دعاها، بسيار پُرمغز و در خور تأمّل و تدبّر است. امروز به مناسبت روز تاسوعا و روز عزا، در خطبهى اول قدرى پيرامون همين جمله - كه ناظر به جهت قيام حسينى است - عرايضى عرض مىكنيم. آن جمله اين است: «و بذل مهجته فيك».(5) اين زيارت اربعين است؛ منتها فقرههاى اوّل آن، دعاست كه گويندهى اين جملات خطاب به خداوند متعال عرض مىكند: «و بذل مهجته فيك»؛ يعنى حسينبنعلى، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «ليستنقذ عبادك من الجهالة»؛(6) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حيرة الضّلالة»؛(7) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. اين يك طرف قضيه، يعنى طرفِ قيام كننده؛ حسينبنعلى عليهالسّلام است. طرف ديگر قضيه، در فقرهى بعدى معرفى مىشود: «و قد توازر عليه من غرّته الدنيا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(8) نقطهى مقابل، كسانى بودند كه فريب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنياى مادّى، زخارف دنيايى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بيخودشان كرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را كه خداى متعال براى هر انسانى در آفرينش عظيم خود قرار داده است - اين سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت - به بهاى پست و ناچيز و غير قابل اعتنايى فروخته بودند. اين، خلاصهى نهضت حسينى است.
با مداقّهى در اين بيان، انسان احساس مىكند كه نهضت حسينى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، كه هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهندهى ابعاد عظيم اين نهضت است. يك نگاه، حركت ظاهرى حسينبنعلى است؛ كه حركت عليه يك حكومت فاسد و منحرف و ظالم و سركوبگر - يعنى حكومت يزيد - است؛ اما باطن اين قضيه، حركت بزرگترى است كه نگاه دوم، انسان را به آن مىرساند؛ و آن حركت عليه جهل و زبونى انسان است. در حقيقت، امام حسين اگرچه با يزيد مبارزه مىكند، اما مبارزهى گستردهى تاريخى وى با يزيدِ كوتهعمرِ بىارزش نيست؛ بلكه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسين با اينها مبارزه مىكند.
يك حكومت آرمانى به وسيلهى اسلام به وجود آمد. اگر بخواهيم ماجراى امام حسين را در سطورى خلاصه كنيم، اينطور مىشود: بشريت، دچار ظلم و جهل و تبعيض بود. حكومتهاى بزرگ دنيا، كه حكومت قيصر و كسراى آن زمان است - چه در ايران آن روز، چه در امپراتورى روم آن روز - حكومت اشرافيگيرى و حكومت غيرمردمى و حكومت شمشير بىمنطق و حكومت جهالت و فساد بود. حكومتهاى كوچكتر هم - مثل آنچه كه در جزيرةالعرب بود - از آنها بدتر بودند و مجموعاً جاهليتى دنيا را فرا گرفته بود. در اين ميان، نور اسلام به وسيلهى پيامبر خدا و با مدد الهى و مبارزات عظيم و توانفرساى مردمى توانست اوّل يك منطقه از جزيرةالعرب را روشن كند و بعد بتدريج گسترش يابد و شعاع آن همه جا را فرا گيرد. وقتى پيامبر از دنيا مىرفت، اين حكومت، حكومت مستقرى بود كه مىتوانست الگوى همهى بشريت در طول تاريخ باشد؛ و اگر آن حكومت با همان جهت ادامه پيدا مىكرد، بدون ترديد تاريخ عوض مىشد؛ يعنى آنچه كه بنا بود در قرنها بعد از آن - در زمان ظهور امام زمان در وضعيت فعلى - پديد آيد، در همان زمان پديده آمده بود. دنياى سرشار از عدالت و پاكى و راستى و معرفت و محبّت، دنياى دوران امام زمان است كه زندگى بشر هم از آنجا به بعد است. زندگى حقيقى انسان در اين عالم، مربوط به دوران بعد از ظهور امام زمان است كه خدا مىداند بشر در آنجا به چه عظمتهايى نايل خواهد شد. بنابراين، اگر ادامهى حكومت پيامبر ميسّر مىشد و در همان دورههاى اوّل پديد مىآمد و تاريخ بشريت عوض مىشد، فرجام كار بشرى مدتها جلو مىافتاد؛ اما اين كار به دلايلى نشد.
خصوصيت حكومت پيامبر اين بود كه به جاى ابتناء بر ظلم، ابتناء بر عدل داشت. به جاى شرك و تفرقهى فكرى انسان، متّكى بر توحيد و تمركز بر عبوديت ذات مقدس پروردگار بود. به جاى جهل، متّكى بر علم و معرفت بود. به جاى كينهورزى انسانها با هم، متّكى بر محبّت و ارتباط و اتّصال و رفق و مدارا بود؛ يعنى يك حكومتِ از ظاهر و باطن آراسته. انسانى كه در چنين حكومتى پرورش پيدا مىكند، انسانى باتقوا، پاكدامن، عالم، بابصيرت، فعّال، پُرنشاط، متحرّك و رو به كمال است. با گذشت پنجاه سال، قضايا عوض شد. اسم، اسم اسلام ماند؛ نام، نام اسلامى بود؛ اما باطن ديگر اسلامى نبود. به جاى حكومت عدل، باز حكومت ظلم بر سر كار آمد. به جاى برابرى و برادرى، تبعيض و دودستگى و شكاف طبقاتى به وجود آمد. به جاى معرفت، جهل حاكم شد. در اين دورهى پنجاه ساله، هرچه به طرف پايين مىآييم، اگر انسان بخواهد از اين سرفصلها بيشتر پيدا كند، صدها شاهد و نمونه وجود دارد كه اهل تحقيق بايد اينها را براى ذهنهاى جوان و جوينده روشن كنند.
امامت به سلطنت تبديل شد! ماهيت امامت، با ماهيت سلطنت، مغاير و متفاوت و مناقض است. اين دو ضدّ همند. امامت، يعنى پيشوايىِ روحى و معنوى و پيوند عاطفى و اعتقادى با مردم. اما سلطنت، يعنى حكومت با زور و قدرت و فريب؛ بدون هيچگونه علقهى معنوى و عاطفى و ايمانى. اين دو، درست نقطهى مقابل هم است. امامت، حركتى در ميان امت، براى امت و در جهت خير است. سلطنت، يعنى يك سلطهى مقتدرانه عليه مصالح مردم و براى طبقات خاص؛ براى ثروتاندوزى و براى شهوترانى گروه حاكم. آنچه كه ما در زمان قيام امام حسين مىبينيم، دومى است، نه آن اوّلى. يعنى يزيدى كه بر سر كار آمده بود، نه با مردم ارتباط داشت، نه علم داشت، نه پرهيزگارى و پاكدامنى و پارسايى داشت، نه سابقهى جهاد در راه خدا داشت، نه ذرّهاى به معنويات اسلام اعتقاد داشت، نه رفتار او رفتار يك مؤمن و نه گفتار او گفتار يك حكيم بود. هيچ چيزش به پيامبر شباهت نداشت. در چنين شرايطى، براى كسى مثل حسينبنعلى - كه خود او همان امامى است كه بايد به جاى پيامبر قرار گيرد - فرصتى پيش آمد و قيام كرد.
اگر به تحليل ظاهرى قضيه نگاه كنيم، اين قيام، قيام عليه حكومت فاسد و ضدّ مردمى يزيد است؛ اما در باطن، يك قيام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ايمان و براى عزت است. براى اين است كه مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پيدا كنند. لذا ابتدا كه از مدينه خارج شد، در پيام به برادرش محمّدبنحنفيه - و در واقع در پيام به تاريخ - چنين گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(9) من با تكبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى ميل به قدرت و تشنهى قدرت بودن قيام نكردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(10) من مىبينم كه اوضاع در ميان امت پيامبر دگرگون شده است؛ حركت، حركت غلطى است؛ حركت، حركت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است كه اسلام مىخواست و پيامبر آورده بود. قيام كردم براى اينكه با اينها مبارزه كنم.
مبارزهى امام حسين دو وجه دارد و ممكن است دو نتيجه به بار بياورد؛ اما هر دو نتيجه خوب است. يك نتيجه اين بود كه امام حسين عليهالسّلام بتواند بر حكومت يزيد پيروز شود و قدرت را از چنگ كسانى كه با زور بر سر مردم مىكوبيدند و سرنوشت مردم را تباه مىكردند، خارج كند و كار را در مسير صحيح خود بيندازد. اگر اين كار صورت مىگرفت، البته باز مسير تاريخ عوض مىشد. يك وجه ديگر اين بود كه امام حسين نتواند به هر دليلى اين پيروزى سياسى و نظامى را به دست بياورد؛ آن وقت امام حسين در اينجا ديگر نه با زبان، بلكه با خون، با مظلوميت، با زبانى كه تاريخ تا ابد آن را فراموش نخواهد كرد، حرف خود را مثل يك جريان مداوم و غيرقابل انقطاع در تاريخ به جريان مىاندازد. و اين كار را امام حسين كرد.
البته كسانى كه دم از ايمان مىزدند، اگر رفتارى غير از آن داشتند كه به امام حسين نشان دادند، شقّ اوّل پيش مىآمد و امام حسين مىتوانست دنيا و آخرت را در همان زمان اصلاح كند؛ اما كوتاهى كردند! البته بحث اينكه چرا و چطور كوتاهى كردند، از آن بحثهاى بسيار طولانى و مرارتبارى است كه بنده در چند سال قبل از اين تحت عنوان «خواص و عوام» آن را مقدارى مطرح كردم - يعنى چه كسانى كوتاهى كردند، گناه و تقصير به گردن چه كسانى بود؛ چطور كوتاهى كردند، كجا كوتاهى كردند - كه من نمىخواهم آن حرفها را مجدّداً بگويم. بنابراين، كوتاهى شد و به خاطر كوتاهى ديگران، مقصود اوّل حاصل نشد؛ اما مقصود دوم حاصل گرديد. اين ديگر چيزى است كه هيچ قدرتى نمىتواند آن را از امام حسين بگيرد. قدرتِ رفتن به ميدان شهادت؛ دادن جان و دادن عزيزان؛ آن گذشت بزرگى كه از بس عظيم است، هر عظمتى كه دشمن داشته باشد در مقابلش، كوچك و محو مىشود و اين خورشيد درخشان، روزبهروز در دنياى اسلام به نورافشانىِ بيشترى مىپردازد و بشريت را احاطه مىكند.
امروز بيش از پنج قرن و ده قرن پيش، حسينبنعلىِ اسلام و شما، در دنيا شناخته شده است. امروز وضع به گونهاى است كه متفكّران و روشنفكران و آنهايى كه بىغرضند، وقتى به تاريخ اسلام بر مىخورند و ماجراى امام حسين را مىبينند، احساس خضوع مىكنند. آنهايى كه از اسلام سر در نمىآورند، اما مفاهيم آزادى، عدالت، عزّت، اعتلاء و ارزشهاى والاى انسانى را مىفهمند، با اين ديد نگاه مىكنند و امام حسين، امام آنها در آزاديخواهى، در عدالتطلبى، در مبارزهى با بديها و زشتيها و در مبارزهى با جهل و زبونى انسان است.
امروز هم هرجايى كه بشر در دنيا ضربه خورده است - چه ضربهى سياسى، چه ضربهى نظامى و چه ضربهى اقتصادى - اگر ريشهاش را كاوش كنيد، يا در جهل است، يا در زبونى. يعنى يا نمىدانند و معرفت لازم را به آنچه كه بايد معرفت داشته باشند، ندارند؛ يا اينكه معرفت دارند، اما خود را ارزان فروختهاند؛ زبونى را خريدهاند و حاضر به پستى و دنائت شدهاند! امام سجّاد و اميرالمؤمنين - بنابر آنچه كه از آنها نقل شده - فرمودهاند: «ليس لانفسكم ثمن الّا الجنّة فلاتبيعوها بغيرها»؛(11) اى انسان! اگر بناست هستى و هويت و موجوديت تو فروخته شود، فقط يك بها دارد و بس و آن بهشتِ الهى است. به هرچه كمتر از بهشت بفروشى، سرت كلاه رفته است. اگر همهى دنيا را هم به قيمتِ قبول پستى و ذلّت و زبونى روح به شما بدهند، جايز نيست. همهى كسانى كه در اطراف دنيا تسليم زر و زور صاحبان زر و زور شدهاند و اين زبونى را قبول كردهاند - چه عالم، چه سياستمدار، چه فعّال سياسى و اجتماعى و چه روشنفكر - به خاطر اين است كه ارزش خود را نشناختند و خود را فروختند. بسيارى از سياستمداران دنيا خودشان را فروختهاند. عزّت فقط اين نيست كه انسان روى تخت سلطنت يا رياست بنشيند. گاهى يك نفر بر تخت سلطنت نشسته است، به هزاران نفر هم با تكبّر فخرفروشى مىكند و زور مىگويد؛ اما درعينحال زبون و اسير يك قدرت و يك مركز ديگر است؛ اسير تمايلات نفسانىِ خود است كه البته اسراى سياسىِ امروز دنيا به اين آخرى نمىرسند، چون اسير قدرتها و اسير مراكزند!
اگر امروز شما به اين كشور بزرگ نگاه كنيد، مىبينيد كه چهرهى جوانان اين كشور، از احساس استقلال و عزّت، برافروخته و شادمان است. هيچ كس نمىتواند ادّعا كند كه دستگاههاى سياسى اين كشور، از قدرتى در دنيا كمترين فرمانى مىبرند. همهى دنيا هم اين را قبول دارند كه در همين كشورِ باعزّت و باعظمت، قبل از انقلاب حكومتى بر سرِ كار بود كه افرادش تفرعن و تكبّر داشتند و براى خود جاه و جلال و جبروت قائل بودند و مردم بايستى در مقابلشان تعظيم مىكردند و خم مىشدند؛ اما همانها اسير و زبون ديگران بودند! در همين تهران، هر وقت سفير امريكا مىخواست، مىتوانست با شاه ملاقات كند و هر مسألهاى را بر او ديكته كند و از او بخواهد و اگر او انجام نداد، به او تغيّر كند! ظاهرشان براى مردم و ضعفا، جلال و جبروت داشت؛ امّا زبون بودند. امام حسين خواست اين زبونى را از انسانها بگيرد.
پيامبر در مقابل مردم مثل بندگان غذا مىخورد و مثل بندگان مىنشست؛ نه مثل اشرافزادهها: «كان رسولاللَّه (ص) يأكل اكل العبد و يجلس جلوس العبد»؛(12) پيامبر جزو فاميلهاى اشرافزاده بود؛ اما رفتار او با مردم خود، رفتار متواضعانهاى بود. به آنها احترام مىكرد؛ به آنها فخر و تعنّد نمىفروخت؛ اما اشاره و نگاه مباركش بر تن امپراتوران آن روز عالم - در سالهاى آخر عمرش - لرزه مىانداخت. اين عزّت است.
امامت، يعنى دستگاهى كه عزّت خدايى را براى مردم به وجود مىآورد. علم و معرفت به مردم مىدهد. رفق و مدارا را ميان آنها ترويج مىكند. ابّهت اسلام و مسلمين را در مقابل دشمن حفظ مىكند. اما سلطنت و حكومتهاى جائرانه، نقطهى مقابل آن است. امروز در بسيارى از كشورهاى دنيا اسم زمامداران پادشاه نيست، اما در واقع پادشاهند. اسمشان سلطان نيست و ظواهر دمكراسى هم در آنجاها جارى است، اما در باطن، همان سلطنت است؛ يعنى رفتار تعندآميز با مردم و رفتار ذلّتآميز با هر قدرتى كه بالاسر آنها باشد! حتى شما مىبينيد كه در يك كشور بزرگ و مقتدر، رؤساى سياسى آنها باز به نوبهى خود مقهور و اسير دست صاحبان كمپانيها، مراكز شبكهاى پنهان جهانى، مراكز مافيايى و مراكز صهيونيستى هستند. مجبورند طبق ميل دل آنها حرف بزنند و موضعگيرى كنند؛ براى اينكه آنها نرنجند. اين سلطنت است. وقتى كه در رأس، ذلّت و زبونى وجود داشت، در قاعده و بدنه هم ذلّت و زبونى وجود خواهد داشت. امام حسين عليه اين قيام كرد.
در رفتار امام حسين، از اوّلى كه از مدينه حركت كرد، تا مثل فردايى كه در كربلا به شهادت رسيد، همان معنويّت و عزّت و سرافرازى و درعينحال عبوديّت و تسليم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همهى مراحل هم اينطور است. آن روز كه صدها نامه و شايد هزارها نامه با اين مضمون براى او آوردند كه ما شيعيان و مخلصان توايم و در كوفه و در عراق منتظرت هستيم، دچار غرور نشد. آنجا كه سخنرانى كرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جيد الفتاة»،(13) صحبت از مرگ كرد. نگفت چنان و چنين مىكنيم. دشمنانش را تهديد و دوستانش را تطميع به تقسيم مناصب كوفه نكرد. حركت مسلمانانهى همراه با معرفت، همراه با عبوديّت و همراه با تواضع، آن وقتى است كه همه دستها را به طرفش دراز كردهاند و نسبت به او اظهار ارادت مىكنند. آن روز هم كه در كربلا همراه يك جمعِ كمتر از صد نفر، توسط سى هزار جميعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهديد كردند، عزيزانش را تهديد كردند، زنها و حرمش را تهديد به اسارت كردند، ذرّهاى اضطراب در اين مرد خدا و اين بندهى خدا و اين عزيز اسلام مشاهده نشد.
آن راوىاى كه حوادث روز عاشورا را نقل كرده و در كتابها دهن به دهن منتقل شده است، مىگويد: «فواللَّه ما رأيت مكثورا».(14) مكثور، يعنى كسى كه امواج غم و اندوه بر سرش بريزد؛ بچهاش بميرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بين برود و همهى امواج بلا به طرفش بيايد. راوى مىگويد من هيچ كس را در چهار موجهى بلا مثل حسينبنعلى محكمدلتر و استوارتر نديدم؛ «اربط جاشا».(15) در ميدانهاى گوناگون جنگها، در ميدانهاى اجتماعى، در ميدان سياست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مىكند؛ كسانى كه دچار غمهاى گوناگونند. راوى مىگويد هرگز نديدم كسى در چنين هنگامهاى با اين همه مصيبت، مثل حسينبنعلى، چهرهاى شاد، مصمّم، حاكى از عزم و اراده و متوكل به خدا داشته باشد. اين همان عزّت الهى است. اين جريان را امام حسين در تاريخ گذاشت و بشر فهميد كه بايد براى چنان حكومت و جامعهاى مبارزه كند؛ جامعهاى كه در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعيض نباشد. همه بايد براى چنان اجتماعى جهاد كنند كه به وجود بيايد و مىآيد و ممكن است.
يك روز بود كه بشر مأيوس بود؛ اما انقلاب اسلامى و نظام اسلامى نشان داد كه همه چيز ممكن است. نظام اسلامى به آن حد نرسيده است، اما بزرگترين موانع را در راه رسيدن به آن مرحله از سر راه برداشت. وجود حكومت طاغوتى، حكومت ديكتاتورى، حكومت انسانهايى كه بر مردم شير بودند، ولى در مقابل قدرتها روباه مىنمودند؛ در مقابل مردمِ خودشان با تفرعن و تكبر بودند، اما در مقابل بيگانگان تسليم و خاضع بودند، بزرگترين مانع براى يك ملت است؛ آن هم حكومتى كه همهى قدرتهاى جهانى از او حمايت مىكردند. ملت ايران نشان داد كه اين كار، عملى و ممكن است؛ اين مانع را برداشت و در اين راه حركت كرد.
به لطف و فضل الهى، در اين راه گامهاى زيادى برداشته شده است. اما برادران و عزيزان! ما در نيمهى راهيم. اگر پيام امام حسين را زنده نگه مىداريم، اگر نام امام حسين را بزرگ مىشماريم، اگر اين نهضت را حادثهى عظيم انسانى در طول تاريخ مىدانيم و بر آن ارج مىنهيم، براى اين است كه يادآورى اين حادثه به ما كمك خواهد كرد كه حركت كنيم و جلو برويم و انگشت اشارهى امام حسين را تعقيب كنيم و به لطف خدا به آن هدفها برسيم و ملت ايران انشاءاللَّه خواهد رسيد. نام امام حسين عليهالسّلام را خدا بزرگ كرده است و حادثهى كربلا را در تاريخ نگه داشته است. اينكه مىگويم ما بزرگ نگهداريم، معنايش اين نيست كه ما اين كار را مىكنيم؛ نه. اين حادثه عظيمتر از آن است كه حوادث گوناگون دنيا بتواند آن را كمرنگ كند و از بين ببرد.
امروز، روز تاسوعا و فردا، روز عاشوراست. روز عاشورا، اوج همين حادثهى عظيم و بزرگ است. حسينبنعلى عليهالسّلام با ساز و برگ جنگ به كربلا نيامده بود. كسى كه مىخواهد به ميدان جنگ برود، سرباز لازم دارد؛ اما امام حسينبنعلى عليهالسّلام زنان و فرزندان خود را هم با خود آورده است. اين به معناى آن است كه اينجا بايد حادثهاى اتفاق بيفتد كه عواطف انسانها را در طول تاريخ همواره به خود متوجّه كند؛ تا عظمت كار امام حسين معلوم شود. امام حسين مىداند كه دشمن پست و رذل است. مىبيند كسانى كه به جنگ او آمدهاند، عدّهاى جزو اراذل و اوباش كوفهاند كه در مقابل يك پاداش كوچك و حقير، حاضر شدهاند به چنين جنايت بزرگى دست بزنند. مىداند كه بر سر زن و فرزند او چه خواهند آورد. امام حسين از اينها غافل نيست؛ اما درعينحال تسليم نمىشود؛ از راه خود برنمىگردد؛ بر حركت در اين راه پافشارى مىكند. پيداست كه اين راه چقدر مهم است؛ اين كار چقدر بزرگ است.
من امروز چند جمله ذكر مصيبت كنم. البته شما از ساعتى پيش اينجا بودهايد؛ ذكر مصيبت كردهاند و شنيدهايد. اين روزها هم در همهى مجالس و محافل، ذكر مصيبت است. امروز، روز تاسوعاست و رسم بر اين است كه در اين روز، گويندگان و نوحهسرايان، راجع به شهادت اباالفضل العبّاس روضه بخوانند. آنطور كه از مجموع قراين به دست مىآيد، از مردان رزمآور - غير از كودك شش ماهه، يا بچهى يازده ساله - اباالفضل العبّاس آخرين كسى است كه قبل از امام حسين به شهادت رسيده است؛ و اين شهادت هم باز در راه يك عمل بزرگ - يعنى آوردن آب براى لبتشنگان خيمههاى اباعبداللَّه الحسين - است. در زيارات و كلماتى كه از ائمه عليهمالسّلام راجع به اباالفضل العبّاس رسيده است، روى دو جمله تأكيد شده است: يكى بصيرت، يكى وفا. بصيرت اباالفضل العبّاس كجاست؟ همهى ياران حسينى، صاحبان بصيرت بودند؛ اما او بصيرت را بيشتر نشان داد. در روز تاسوعا، مثل امروز عصرى، وقتى كه فرصتى پيدا شد كه او خود را از اين بلا نجات دهد؛ يعنى آمدند به او پيشنهاد تسليم و اماننامه كردند و گفتند ما تو را امان مىدهيم؛ چنان بر خورد جوانمردانهاى كرد كه دشمن را پشيمان نمود. گفت: من از حسين جدا شوم؟! واى بر شما! اف بر شما و اماننامهى شما!(16) نمونهى ديگرِ بصيرت او اين بود كه به سه نفر از برادرانش هم كه با او بودند، دستور داد كه قبل از او به ميدان بروند و مجاهدت كنند؛ تا اينكه به شهادت رسيدند. مىدانيد كه آنها چهار برادر از يك مادر بودند: اباالفضل العبّاس - برادر بزرگتر - جعفر، عبداللَّه و عثمان. انسان برادرانش را در مقابل چشم خود براى حسينبنعلى قربانى كند؛ به فكر مادر داغدارش هم نباشد كه بگويد يكى از برادران برود تا اينكه مادرم دلخوش باشد؛ به فكر سرپرستى فرزندان صغير خودش هم نباشد كه در مدينه هستند؛ اين همان بصيرت است. وفادارى حضرت اباالفضل العبّاس هم از همه جا بيشتر در همين قضيهى وارد شدن در شريعهى فرات و ننوشيدن آب است. البته نقل معروفى در همهى دهانها است كه امام حسين عليهالسّلام حضرت اباالفضل را براى آوردن آب فرستاد. اما آنچه كه من در نقلهاى معتبر - مثل «ارشاد» مفيد و «لهوف» ابنطاووس - ديدم، اندكى با اين نقل تفاوت دارد. كه شايد اهميت حادثه را هم بيشتر مىكند. در اين كتابهاى معتبر اينطور نقل شده است كه در آن لحظات و ساعت آخر، آنقدر بر اين بچهها و كودكان، بر اين دختران صغير و بر اهل حرم تشنگى فشار آورد كه خود امام حسين و اباالفضل با هم به طلب آب رفتند. اباالفضل تنها نرفت؛ خود امام حسين هم با اباالفضل حركت كرد و به طرف همان شريعهى فرات - شعبهاى از نهر فرات كه در منطقه بود - رفتند، بلكه بتوانند آبى بياورند. اين دو برادر شجاع و قوىپنجه، پشت به پشت هم در ميدان جنگ جنگيدند. يكى امام حسين در سن نزديك به شصت سالگى است، اما از لحاظ قدرت و شجاعت جزو نامآوران بىنظير است. ديگرى هم برادر جوان سىوچند سالهاش اباالفضل العبّاس است، با آن خصوصياتى كه همه او را شناختهاند. اين دو برادر، دوش به دوش هم، گاهى پشت به پشت هم، در وسط درياى دشمن، صف لشكر را مىشكافند. براى اينكه خودشان را به آب فرات برسانند، بلكه بتوانند آبى بياورند. در اثناى اين جنگِ سخت است كه ناگهان امام حسين احساس مىكند دشمن بين او و برادرش عباس فاصله انداخته است. در همين حيص و بيص است كه اباالفضل به آب نزديكتر شده و خودش را به لب آب مىرساند. آنطور كه نقل مىكنند، او مشك آب را پر مىكند كه براى خيمهها ببرد. در اينجا هر انسانى به خود حق مىدهد كه يك مشت آب هم به لبهاى تشنهى خودش برساند؛ اما او در اينجا وفادارى خويش را نشان داد. اباالفضل العبّاس وقتى كه آب را برداشت، تا چشمش به آب افتاد، «فذكر عطش الحسين»؛ به ياد لبهاى تشنهى امام حسين، شايد به ياد فريادهاى العطش دختران و كودكان، شايد به ياد گريهى عطشناك علىاصغر افتاد و دلش نيامد كه آب را بنوشد. آب را روى آب ريخت و بيرون آمد. در اين بيرون آمدن است كه آن حوادث رخ مىدهد و امام حسين عليهالسّلام ناگهان صداى برادر را مىشنود كه از وسط لشكر فرياد زد: «يا اخا ادرك اخاك».
نسئلك اللّهم و ندعوك. باسمك العظيم الاعظم. الاعزّ الاجلّ الاكرم و بالحسين و اصحابه و اهل بيته يا اللَّه يا اللَّه يا اللَّه يا رحمن و يا رحيم. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اسلام و مسلمانان را نصرت عطا كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملتهاى مسلمان، مردم مسلمان فلسطين و لبنان، در همهى نقاط عالم هرجا مسلمانى در مقابل دشمن است، بر دشمنش پيروز بگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، امت اسلامى را قدردان اسلام بگردان؛ حاكميت اسلام و امامت اسلام را به مسلمين برگردان. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را بر دشمنانش پيروز گردان و مشكلات را از كار او باز كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ملت ما را به آرزوهاى بزرگش برسان و دشمنانش را مقهور و منكوب كن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند مىدهيم، دلهاى مسلمانان را، دلهاى آحاد ملت ما را، دلهاى مردم و مسؤولان را هرچه بيشتر به هم نزديك كن. پروردگارا! ما را در راه امام حسين زنده بدار و در راه امام حسين بميران. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضى و خشنود كن و ما را از سربازان آن بزرگوار قرار ده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، ارواح مطهّر شهداى عزيزمان و روح مطهّر امام بزرگوار را از ما راضى و خشنود كن. پروردگارا! ما را بيامرز؛ پدر و مادر و گذشتگان و ذوىالحقوق ما را بيامرز.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا احد.(17)
خطبهى دوم
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه .و نستغفره و نؤمن به. و نتوكّل عليه و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه. سيّد الانبياء والمرسلين ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطهرين الأطيبين المنتجبين. سيّما علىّ اميرالمؤمنين و الصّديقة الطّاهره سيّدة نساء العالمين. و الحسن و الحسين سيّدى شباب اهل الجنّة و علىبنالحسين و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمّدبنعلى و علىبنمحمّد و الحسنبنعلى والخلف القائم المهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه بتقوى اللَّه.
همهى شما برادران و خواهران عزيز و خودم را به تقواى الهى و رعايت پرهيزگارى و پاكدامنى دعوت و توصيه مىكنم. مطلبى كه در خطبهى دوم به نظر رسيد عرض كنم، ناشى از احساس نيازى است كه امروز ملت و جامعهى ما به وحدت و يكپارچگى مىكند. از اين جهت، من اين مطلب را كه در ذهن دارم، عرض خواهم كرد.
اوّلِ امسال ما عرض كرديم كه شعار امسال، «وحدت ملى» و «امنيت ملى» باشد. حقيقتاً با توجه به اوضاع و احوال كشور و مسائل جارى و مسائل بينالمللى، آنچه كه بايد مسؤولان و مردم به سهم خود دنبال آن باشند، همين دو شعار مهم است. اگر وحدت ملى و امنيت ملى تأمين شد، دولت هم مجال پيدا مىكند كه كارهاى خود، مسؤوليتهاى خود، وظايف بزرگ خود و برنامههاى سازندهى خود را اجرا كند. مىتواند به اقتصاد مردم برسد، به اشتغال مردم برسد، به مسائل زندگى مردم رسيدگى كند، به مسألهى فرهنگ كشور رسيدگى كند. اگر امنيت و يا وحدت نباشد، اختلافات و جنجال باشد، دائماً تشنّج سياسى باشد، اوّل كسى كه ضربه مىخورد، دولت است؛ چون نمىتواند وظايف خود را انجام دهد. وقتى دولت وظايف خود را انجام نداد، وضع مردم، وضع طبقات مستضعف، وضع جوانان، وضع كسانى كه تشنهى اقدامات دستگاههاى مسؤول هستند، معلوم است كه چگونه خواهد شد. بنابراين، اين دو شعار مهم است.
من بر روى «وحدت ملى» تأكيد بيشترى دارم؛ به خاطر اينكه امنيت هم ناشى از وحدت است. اگر وحدت نباشد، امنيت ملى هم به خطر مىافتد و ايجاد ناامنى مىشود. منظور ما از وحدت چيست؟ يعنى همهى مردم يكسان فكر كنند؟ نه. يعنى همهى مردم يك نوع سليقهى سياسى داشته باشند؟ نه. يعنى همهى مردم يك چيز را، يك شخص را، يك شخصيت را، يك جناح را، يك گروه را بخواهند؟ نه؛ معناى وحدت اينها نيست. وحدت مردم، يعنى نبودن تفرقه و نفاق و درگيرى و كشمكش. حتى دو جماعتى كه از لحاظ اعتقاد دينى مثل هم نيستند، مىتوانند اتحاد داشته باشند؛ مىتوانند كنار هم باشند؛ مىتوانند دعوا نكنند. يكى از عواملى كه اين وحدت را خدشهدار مىكند، مفاهيم مشتبهى است كه دائماً در فضاى ذهنى مردم پرتاب مىشود. هر كس هم به گونهاى معنا مىكند؛ يك عدّه از اين طرف، يك عدّه از آن طرف؛ جنجال و اختلافِ غيرلازم درست مىشود! البته دشمن در همهى اين مسائل سود مىبرد و به احتمال زياد در اين مسائل - يا در همهاش، يا در بعضىاش - دست هم دارد. اين را ما نمىتوانيم نديده بگيريم.
متأسفانه عدّهاى امروز حسّاسيت پيدا كردهاند؛ تا گفته مىشود دشمن، لجشان مىگيرد كه چرا مىگوييد دشمن! دشمن هست؛ نمىشود شما دشمن را نديده بگيريد. هيچ كس يك ملت و يك جماعت را براى اينكه دشمنِ خود را نديده است، خاكريزهاى دشمن را نديده است، اسلحهى دشمن را نديده است، توطئهى دشمن را نفهميده است، ستايش نخواهد كرد. خودِ دشمن به طور صريح مىگويد كه من دشمنى مىكنم. خودِ دشمن مىگويد كه من براى ايجاد اختلال در ايران بودجه مىگذارم؛ براى تشنّج افكار در ايران راديو درست مىكنم؛ مىخواهم مردم ايران دو دسته شوند. ولى ما بگوييم نيست؟! اين سادهلوحى نيست؟! بنابراين، دست دشمن هم در كار است. البته اگر ما بيدار باشيم و اشتباه نكنيم، دشمن نمىتواند كارى بكند. پس، اشتباه و غفلت و كوتاهى ما يقيناً يك جزء مهم و عنصر اساسى در موفقيت دشمن است.
من با مراجعه به تاريخ دو نمونه را عرض كنم، براى اينكه شما توجه كنيد كه اين مفاهيم مشتبه چطور مىتواند يك جامعه را دچار دودستگى كند:
يك نمونه، نمونهى جنگ صفّين است. همانطور كه مىدانيد بعد از آنكه لشكر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام بر لشكر معاويه غلبهى ظاهرى پيدا كرد، آنها قرآنها را سرِ نيزه كردند. ديدن قرآنها، در لشكر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام دودستگى انداخت؛ چون معناى آن كار اين بود كه بين ما و شما قرآن قرار دارد. عدّهاى متزلزل شدند و گفتند نمىشود ما با قرآن بجنگيم! يك دستهى ديگر گفتند اصل جنگ اينها با قرآن است! جلد قرآن و صورت ظاهر قرآن را آورده بودند، اما با معناى قرآن - كه اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام بود - مىجنگيدند! بالاخره در سپاه مسلمين دودستگى افتاد و تزلزل به وجود آمد. اين كارِ دشمن بود.
يك نمونهى ديگر، باز در همان جنگ اتّفاق افتاد. بعد از آنكه حكميّت بر اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام تحميل شد، عدّهاى از داخل اردوگاه آن حضرت - اينها ديگر خودى بودند؛ از بيرون نبودند - بلند شدند و شعار دادند: «لا حكم الّا لِلَّه»؛(18) يعنى حكومت فقط از آنِ خداست. آرى؛ معلوم است و در قرآن هم هست كه حكومت از آنِ خداست؛ اما اينها چه مىخواستند بگويند؟ اينها مىخواستند با اين شعار، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام را از حكومت خلع كنند. آن حضرت، نقشهى آنها را افشاء كرد و گفت حُكم و حكومت مال خداست؛ اما اينها اين را نمىخواهند بگويند. اينها مىخواهند بگويند «لا امرة»؛(19) مىخواهند بگويند بايستى خدا بيايد مجسّم شود و امور زندگى شما را اداره كند. يعنى اميرالمؤمنين نباشد! اين شعار، عدّهاى را از اردوگاه اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام خارج كرد و به آن جماعتِ بدبختِ نادانِ غافلِ ظاهربين و احياناً مغرض ملحق نمود و قضيهى خوارج به وجود آمد.
امروز هم، متأسّفانه اين كارها در جامعهى ما مىشود. شعارهايى مطرح مىشود كه بعضى از آنها روشن و خوب است؛ اما دشمن از همان شعارها استفاده مىكند. من امروز دربارهى دو واژه توضيح مىدهم و اميدوارم دلهاى شما عزيزان و دلهاى ملت اسلام، چنان توجّهى به اين دو مسأله پيدا كند كه بعد از اين اگر چيزى هم گفتند و نوشتند، كسانى كه دلشان مريض است، نتوانند دلها را از هم جدا كنند. يك واژه، واژهى «خشونت» است؛ يك واژه، واژهى «اصلاح» است.
خشونت يعنى چه؟ خشونت، يعنى كشتن، كتك زدن، زندانى كردن، بداخلاقى كردن، تندى كردن. خشونت، يك امر واضح و يك معناى بديهى است. الان چند ماه است كه در بعضى از مطبوعاتِ ما دائم دنبال مىشود كه خشونت خوب است يا بد است؛ يا فلان كس طرفدار خشونت است، فلان كس مخالف خشونت است؛ يا اسلام خشونت را قبول دارد، يا قبول ندارد! آيا اين مسأله اينقدر مهم و مشكل است؟! يا نه؛ پشت سر اين قضيه، نيّتهاى ديگرى است؟!
اسلام دربارهى مسألهى خشونت نظر روشن و واضحى دارد. اسلام استفادهى از خشونت را اصل قرار نداده؛ اما در مواردى كه خشونت قانونى باشد، آن را نفى هم نكرده است. ما دوگونه خشونت داريم: يك خشونت قانونى است؛ يعنى قانون خشونتى را اعمال مىكند؛ مىنويسد كه اگر فلان كس اين كار را كرد، او را به زندان ببرند. اين خشونت است، اما اين خشونت بد نيست. اين خشونت در برابر تجاوز به حقوق انسانهاست. اين خشونت در مقابل آدمِ بىقانون است. اين خشونت در مقابل متجاوز است. اگر در مقابل متجاوز خشونت اعمال نشود، تجاوز در جامعه زياد خواهد شد. اينجا خشونت لازم است. يك خشونت هم خشونت غير قانونى است. مثلاً يك نفر بيجا، خودسر، خودرأى، بر طبق ميل خود، برخلاف قانون و بر خلاف دستور، نسبت به كسى اعمال خشونت مىكند؛ يك سيلى به گوش كسى مىزند. آيا اين خوب است يا بد است؟ معلوم است كه اين بد است. در اين شكّى نيست.
اسلام دربارهى معاشرت و اخلاق فردى پيامبر مىفرمايد: «فبما رحمة من اللَّه لنت لهم ولو كنت فظّا غليظ القلب لانفضوا من حولك».(20) پيامبر را به خاطر نرمش او و به خاطر لينتش در برخورد با مردم، ستايش مىكند و مىگويد تو غليظ و خشن نيستى. همين قرآن در جاى ديگر به پيامبر مىگويد: «يا ايّها النّبى جاهد الكفّار والمنافقين و اغلظ عليهم»؛(21) با كفّار و منافقان با خشونت رفتار كن. همان مادهى غلظ كه در آيهى قبلى بود، در اينجا هم هست؛ منتها آنجا با مؤمنين است، در معاشرت است، در رفتار فردى است؛ اما اينجا در اجراى قانون و ادارهى جامعه و ايجاد نظم است؛ آنجا غلظت بد است؛ اينجا غلظت خوب است. آنجا خشونت بد است؛ اينجا خشونت خوب است.
پيامبر اكرم وارد مكه شد و با مردمى روبهرو گرديد كه سيزده سال او را اذيّت و تكذيب و شكنجه كرده و همهى سختيها را بر سر او درآورده بودند؛ اما به همهى آنها گفت شما آزاديد؛ از آنها انتقام نگرفت. ولى در همان سفر، پيامبر عدّهاى را به نام ذكر كرد و گفت هر كجا اينها را يافتيد، بكُشيد! در ميان آنها، چهار نفر زن و چهار نفر مرد بودند. اينجا خشونت لازم بود؛ اما آنجا نرمش لازم بود.
اسلام در مورد تشخيص گناه مىگويد تجسّس نكنيد، دنبال نكنيد، در پى گناه اين و آن نگرديد، بيخودى افراد را متّهم و گناهكار نكنيد؛ اما آنجايى كه گناه ثابت مىشود، مىفرمايد: «و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين اللَّه»؛(22) شما بايستى اين گناهكاران را مجازات كنيد؛ مبادا نسبت به آنها رأفتى احساس كنيد.
اسلام دين جامعى است؛ دين يك بعدى نيست. آنجايى كه حكومت اسلام در مقابل زور و تجاوز و اغتشاش و تعدّى از قانون قرار مىگيرد، بايستى با قدرت، با قاطعيت، با خشونت - از اسم خشونت كه نبايد ترسيد - رفتار كند؛ اما آنجايى كه در مقابل آحاد مردم و براى كمك به مردم است، نه؛ آنجا رفتار عمومى حكومت اسلامى با مردم خود، با رفق و مداراست؛ «عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم»(23). در سختيهايى كه بر شما وارد مىشود، پيامبر رنج مىبيند. هميشه همينطور است؛ هر سختىاى كه بر مردم وارد آيد، پيداست كسانى كه دلسوز مردمند، داغدار مىشوند و رنج مىبينند. لذا آنجا، جاى آن است؛ اينجا هم جاى اين است.
وقتى كه پيامبر در سال هشتم هجرى براى حجّ آخر - حجّة الوداع - به مكه رفته بودند، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام در يمن مأموريت داشت. پيامبر آن حضرت را به يمن فرستاده بود، براى اينكه در آنجا دين را به يمنيها ياد دهد؛ زكات آنها را بگيرد و كمكشان كند. وقتى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام شنيد كه پيامبر به حج رفته است، بهسرعت خود را به مكه رساند. از مردم يمن مبالغى زكات گرفته شده بود كه در بين آنها مقدارى حُلّه يمنى هم وجود داشت؛ يعنى لباسهاى دوختِ يمنِ آن روز كه بسيار مطلوب و مقبول بود. اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام فرصت نداشت كه با اين كاروان حركت كند. او عجله داشت خودش را به پيامبر برساند؛ لذا يك نفر را در رأس كاروان گذاشت كه آن اموال را بياورد؛ خودش را هم به پيامبر در مكه رساند كه اوّلِ اعمال حج با پيامبر باشد. بعد كه آن كاروان رسيد، اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام سراغ آنها رفت؛ اما ديد حلّههاى يمنى را در غياب حضرت، بين خودشان تقسيم كرده و هر كدام يك حلّهى زيبا پوشيده و آمدهاند! فرمود چرا اينها را پوشيدهايد؟! گفتند غنيمت و زكات است؛ لذا متعلّق به ماست! فرمود تا قبل از آنكه به پيامبر برسد - به تعبير امروز، به خزانه واريز شود - قابل تقسيم نيست؛ اين خلاف مقررّات و خلاف دين است. لذا حلّهها را از آنها گرفت. بعضى نمىدادند، بهزور از آنها گرفت. طبيعى است اگر از كسى امتيازى را بگيرند، چنانچه خيلى مؤمن نباشد، ناراحت مىشود. پيش پيامبر آمدند و از اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام شكايت كردند! پيامبر فرمود: چرا شكايت مىكنيد؛ مگر چه شده است؟ عرض كردند على آمد و اينها را از ما گرفت. پيامبر در جواب آنها گفت: على را بر اين كار ملامت نكنيد؛ «انّه خشن فى ذات اللَّه»؛(24) او در مسألهى مقرّرات خدايى، مرد خشنى است.
آن مرزى كه اسلام معيّن مىكند، همين است: خشونت قانونى. خشونت قانونى، امرى است كه نه فقط خوب است، بلكه لازم است. خشونت غيرقانونى، نه فقط بد است، بلكه جنايت است و بايد با آن مقابله شود. اين نظرِ اسلام است. اين ديگر بحث و جدل ندارد كه كسانى بيايند و بدون اطّلاع از مبانى اسلامى و بدون آگاهى از حقايق امر، صفحات بعضى از مطبوعات را با تيترهاى محرّك و مهيّج و گمراه كننده پُر كنند! البته دشمنانى كه مايلند مردم سر اين بحثها با هم درگير شوند، غرض ديگرى دارند. آنها كه خشونت را يك امر كلّى مىدانند و بين خشونت قانونى و غيرقانونى فرق نمىگذارند، با خشونت قانونى مخالفند. آنها مىگويند اگر كسى در خيابانهاى تهران اغتشاش به راه انداخت، امنيت مردم را به هم زد، اموال مردم را تضييع كرد و بچههاى مردم را به خطر انداخت، با او برخورد نشود؛ چون خشونت است. اما خود آنها در اطراف دنيا خشنترين و فجيعترين خشونتها را انجام مىدهند! امروز همين رژيم صهيونيستى كه راديوِ آن، يكى از مروّجان ضدّيت با خشونت است و مرتّب شعار ضدّ خشونت مىدهد، روزانه جنوب لبنان را بمباران مىكند و زن و بچه و كوچك و بزرگ را از بين مىبرد. رفقايشان هم در اطراف دنيا - اينهايى كه رسانههاى جهان را دارند - همينطورند!
من اين درد درونى خودم را فراموش نمىكنم كه در يكسالونيم پيش، وقتى كه شهيد عالىمقام و سيّد عزيز و بزرگوار، شهيد لاجوردى به شهادت رسيد - كسى كه چهرهى بسيار درخشانى بود و بسيار كسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند كه اين مرد چه كرد و كجاها بود و چگونه زندگى كرد؛ چه زندانهايى كشيد و چه زحمتهايى متحمّل شد. بعد از انقلاب نيز بىتظاهرترين كارها را كه سختترين هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهيد شد - يكى از روزنامههاى آلمان نوشت ترور لاجوردى، ترور نيست! يعنى آنها عنوان ترور را هم عوض كردند؛ چرا؟ چون به وسيلهى ناراضيان داخلى انجام گرفته است! تبليغات رسانههاى دنيا اين است. امپراتورىِ استكبارىِ خبرىِ مسلّط بر افكار عمومى دنيا اين است. مبارزهى مردم فلسطين براى پس گرفتن سرزمين خود تروريسم است؛ مبارزهى مردم لبنان براى بيرون كردن اشغالگران صهيونيستى تروريسم است؛ اما آمدن جنايتكاران صهيونيست به داخل لبنان و ربودن و كشتن انسانها و ويران كردن روستاها تروريسم نيست! منطق آنها اين است. ما كه نبايد به آنچه كه دشمن در فضا پرتاب مىكند، فريب بخوريم. ما خودمان بايد فكر كنيم.
يكى از بزرگترين مظاهر استقلال انسان، استقلال فكرى است. ببينيد اسلام چه مىگويد؛ ببينيد منطق صحيح چه مىگويد. آيا خشونت بد است يا خوب؟ جواب اين است كه نه بد است، نه خوب؛ هم بد است، هم خوب. خشونت قانونى، خوب و لازم است؛ اما خشونت غيرقانونى، بد و زشت و جنايت است. طرح اينگونه مطالب را به صورت يك مسألهى روز درآوردهاند. مسألهى روز هم كه تمام شدنى نيست. مرتّب از اين نقل مىكنند، از آن نقل مىكنند؛ حرفهاى بعضى از بزرگان را تحريف مىكنند، براى اينكه بتوانند جو متشنّجى در كشور درست كنند. جوانى مىگويد خشونت خوب است، جوان ديگر مىگويد خشونت بد است. اين او را به خشونت متّهم مىكند، او اين را به خشونت متّهم مىكند! چرا اين كار را مىكنند؟ جوانان ما هم اهل خشونت نيستند؛ مؤمنين ما هم اهل خشونت نيستند؛ متديّنين ما هم اهل خشونت نيستند. آنجايى كه قانون خشونت را نسبت به كسى بخواهد، البته خشونت اعمال خواهد شد. قانون هم قانون است؛ قانون يك امر پنهانى نيست. آن روزى كه پيامبر دستور داد آن افراد را ترور كنند، درِ گوش كسى نگفت. علناً گفت هر كس هند را پيدا كرد، او را بكشد. هر كس فلانبنفلان را پيدا كرد، او را بكشد. امام رضواناللَّهعليه گفت هر كس سلمان رشدى را پيدا كرد، او را بكشد. امروز هم رهبرى اگر بر طبق احكام اسلام يك جا تكليفش اقتضا كند، علنى خواهد گفت. مخفيانه و درِ گوشى نيست.
واژهى دوم، واژهى «اصلاحات» است. اصلاحات يكى از واژههايى است كه هميشه پُرجاذبه بوده است. دولت جديد از اوّلى كه آمد، مسألهى اصلاحات را مطرح كرد. همهى انسانهايى كه از هر فسادى رنج مىبرند، دلشان با اين شعار مىتپد و طرفدار اصلاحاتند. اصلاحات چيز بسيار خوبى است؛ اما اصلاحات چيست؟ اينجاست كه باز دشمن پادرميانى مىكند. تبليغات امپراتورى خبرى دشمن وارد ميدان مىشود و كارى مىكند كه در داخل كشور عدّهاى پيدا شوند و شعار اصلاحات بدهند؛ عدّهاى پيدا شوند و شعار نفى اصلاحات بدهند. مگر ممكن است كسى با اصلاحات مخالف باشد؟ آرى؛ كار دشمن اينگونه است. كار دشمن، شبهه انداختن و غبارآلود كردن فضا براى بهرهگيرى است. دشمن كه به اصلاحات علاقهاى ندارد. حرف قاطع در اين زمينه، يك كلمه است: اصلاحات، يا اصلاحات انقلابى و اسلامى و ايمانى است و همهى مسؤولان كشور، همهى مردم مؤمن و همهى صاحبنظران با آن موافقند؛ يا اصلاحات، اصلاحات امريكايى است و همهى مسؤولان كشور، همهى مردم مؤمن و همهى آحاد هوشيار ملت با آن مخالفند.
در زمينهى اصلاح، دو جمله از امام حسين عليهالسّلام نقل شده است. امام حسين عليهالسّلام مىفرمايد: «خرجت لطلب الاصلاح فى امّة جدّى».(25) او دنبال اصلاحات است و مىخواهد اصلاح به وجود آورد. يك جاى ديگر هم مىفرمايد: «لنرى المعالم من دينك و نظهر الأصلاح فى بلادك»؛(26) مىخواهيم اصلاح در ميان ملت اسلام و كشور اسلامى به وجود بيايد. اين شعارِ امام حسين عليهالسّلام است.
اصلاح چيست؟ اصلاح اين است كه هر نقطهى خرابى، هر نقطهى نارسايى و هر نقطهى فاسدى، به يك نقطهى صحيح تبديل شود. انقلاب، خودش يك اصلاح بزرگ است. اگرچه در اصطلاحات سياسى دنيا، «انقلاب» را در مقابل «اصلاح» قرار مىدهند، اما من با آن اصطلاح نمىخواهم حرف بزنم. من اصلاح با اصطلاح اسلامى را مطرح مىكنم. خود انقلاب، بزرگترين اصلاح است. تداوم اصلاحات، در ذات و هويّت انقلاب نهفته است. يك ملت انقلابى و هوشيار و شجاع، به طور دائم نگاه مىكند تا ببيند فسادهايى كه از قبل در ميان او مانده - فسادهايى كه در طول زمان بر اثر غفلتها و سوء مديريّتها و سوء تدبيرها و تجاوزها به وجود آمده - كدام است تا آنها را اصلاح كند. اشتباهات و خطاها كدام است، تا آنها را اصلاح كند. انقلاب كه بدون اصلاح امكان ندارد. هيچ جامعهى انسانى، بدون اصلاح امكان ندارد. از اوّلِ انقلاب همه آرزو داشتند كه اصلاحات به وجود آيد. هر كس هم به قدر همّت خود كارى كرده است. امروز هم دولتى آمده و شعار خودش را «اصلاحات» قرار داده است. بسيار خوب؛ من مىدانم كه مسؤولان اين دولت - كسانى كه شعار اصلاح دارند؛ از جمله رئيس جمهور محترم - مقصودشان از اصلاحات چيست. آنها همين اصلاحات اسلامى را مىخواهند.
بديهى است كه در ميان جامعه مواردى وجود دارد كه بايد اصلاح شود. ما اصلاح ادارى لازم داريم؛ اصلاح اقتصادى لازم داريم؛ اصلاح قضايى لازم داريم؛ اصلاح امنيتى لازم داريم؛ اصلاح در قوانين و مقرّرات لازم داريم. ما احتياج داريم كه دستگاه اداريمان مقرّراتى داشته باشد كه براى همه يكسان باشد و در آن تبعيض نباشد. اگر بود، نقطهى فاسدى است و بايد اصلاح شود. بايد رشوه و ارتشاء وجود نداشته باشد؛ اگر بود، فساد است و بايد اصلاح شود. راههاى كسب ثروت بايد مشروع باشد. اگر كسانى از راههاى نامشروع كسب ثروت كردند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر كسانى از امتيازاتِ بيجا استفاده كردند، ثروتهاى بادآورده به دست آوردند و ديگران را به قيمت اينكه خودشان ثروتمند شوند، فقير كردند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر در جامعه امتيازاتِ انحصارى به وجود آوردند و همه نتوانستند از فرصتهاى برابر استفاده كنند، اين فساد است و بايد اصلاح شود. اگر امنيت شغلى و ثبات مقرّرات نبود؛ اگر انسانى كه مىخواهد در جامعه كار كند، دست و پايش را بستند و براى تلاش كردن، به او فرصت ندادند، اينها فساد است و بايد اصلاح شود. اگر در جامعه گرايش مصرفى رو به رشد است، اين فساد است. اگر در تلاشهاى اقتصادى، دلّالى بر توليد ترجيح دارد، اين فساد است. اينها را بايد اصلاح كرد. اصلاحات اينهاست. اگر مردم دچار حالت بىانضباطيند - بخصوص مسؤولان بخشهاى ادارهى كشور بىانضباطند - و انضباط اجتماعى نيست، اين فساد است. اگر احساس مسؤوليت نيست، اين فساد است. اگر در جوانان، ملكات انسانى - يعنى شجاعت، صفا، صدق، نشاط، فعاليت و كار - رشد پيدا نمىكند، اين فساد است. اگر روابط جنسىِ ناسالم در جامعه هست، اين فساد است. اگر اعتياد در جامعه هست، اين فساد است. اگر سطح معرفت و شعور عمومى در حدّ مطلوب نيست، اين فساد است. اگر وظيفهشناسى در مسؤولان نيست، اين فساد است. اگر كسانى هستند كه خانوادهها را ناامن مىكنند؛ اگر كسانى هستند كه شهرها و خيابانها و جادهها و روستاها را ناامن مىكنند، اين براى كشور فساد است. اگر جرم و جنايت هست؛ اگر دسترسى به قضاوتِ عادلانه نيست؛ اگر رسيدگيهاى قضايى طولانى مىشود و پروندهها مدتها مىماند، اينها فساد است و بايد اصلاح شود. بايد از جرم و جنايت پيشگيرى كرد. انقلاب، ما را به ايجاد اين اصلاحات امر مىكند و فرمان مىدهد. همه خوشحالند و دوست مىدارند كه اينگونه اصلاحات در جامعه انجام گيرد. البته اين اصلاحات هم با تعارف انجام نمىگيرد؛ اين اصلاحات، با قاطعيّت و با اقدام انجام مىگيرد.
ما ديديم كه مسؤولان كنونى - چه مسؤولان قوهى مجريه و چه مسؤولان قضايى - در همين جهتهايى كه گفته شد، تلاشهايى كردند و برنامههايى ريختند. بسيار خوب؛ اما يك نوع چيزهايى هست كه دشمن آن را اصلاحات مىداند. امريكاييها مىگويند حجاب شما از بين برود؛ مرزهاى اخلاقى و دينى شكسته شود؛ حكومت قرآن و انطباق قوانين با اسلام - كه جزو قانون اساسى است - نبايد باشد؛ اين يعنى اصلاحات! اينها اصلاحات امريكايى است! ملت ايران آنچه را كه به دست آورده، ارزان به دست نياورده است. ملت ايران استقلال و رشد سياسى و شخصيتى و عزّتِ خود را به دست آورده است؛ اينها كه ارزان به دست نيامده است.
قدرتمندان و قلدران دنيا همهى تلاششان براى توسعهى نفوذ و منافع خودشان است. اگر گفته شود كه شما در خليج فارس چه مىكنيد؛ كشور شما كجا، خليج فارس كجا؛ مىگويند ما در اينجا منافع داريم! عجب، پس منافع شما، اگر لشكركشى شما را هم اقتضاء كرد، بايد لشكركشى كنيد؟! آيا منافع شما مقدّم و مرجّح بر منافع ملتهاست؟! اين قدرتها هر چيزى را كه دنبال مىكنند، براى منافع خودشان است. اگر از شعار اصلاحطلبى حمايت مىكنند، اين دروغ است؛ آنها از اصلاحاتى كه به معناى حقيقى كلمه اصلاحات باشد، طرفدارى نمىكنند. آنها با اصلاحات در اين كشور مخالفند. با اصل انقلاب هم مخالفند. آنها مىخواهند روحيهى استقامت و استقلال اين ملت از بين برود. شعارهايى مىدهند و حرفهايى مىزنند؛ عدّهاى هم حرفهاى آنها را تكرار مىكنند. البته خودِ اين واقعاً يك داستان غمانگيز است كه من نمىخواهم وارد آن شوم. اينكه بعضى افراد به دشمن بيشتر اعتماد مىكنند تا به دوست؛ به بيگانه بيشتر روى خوش نشان مىدهند تا به دوست؛ حرف بيگانه را تكرار مىكنند علىرغم دوست؛ اين داستانِ بسيار غمانگيز و ماجراى تلخى است كه من امروز نمىخواهم وارد اين قضيه شوم. اما نمىتوانم هم بالاخره اين قضيه را با شما ملت ايران در ميان نگذارم. من يك وقت بالاخره خواهم گفت كه بعضى كسان در اين كشور، به نفع دشمن و عليه اين ملت، به نفع متجاوز و عليه مظلوم، چه دارند مىكنند؛ اما فعلاً نمىخواهم وارد اين بحث شوم.
آنچه كه من امروز در پايان اين بحث مىخواهم عرض كنم، اين است كه اى ملت ايران! اى جوانان عزيز! اى روشنفكران! اى مجموعههاى سياسى! «اتقوا اللَّه»؛ از خدا بترسيد و پرهيزگار باشيد. پيام بزرگ نماز جمعه در هر هفته، تقواست. تقواى خدا به اين است كه فريب دشمن را نخوريم و تسليم تحميل دشمن نشويم. دشمن مىخواهد بين ما اختلاف بيندازد. دشمن آرزو مىكند كه بين مسؤولان اختلاف باشد. دشمن آرزو مىكند كه در ايران جنگ داخلى باشد. دشمن نمىتواند ببيند كه جمهورى اسلامى توانسته است اين كشور را امن و آرام نگه دارد. در هرجايى و به هر بهانهاى، چه جهالت كسى يا كسانى، چه غرضورزى كسى يا كسانى، اگر ماجرايى درست كند كه امنيت را به هم بزند، دشمن خوشحال مىشود. نمونهاش همين قضايايى است كه به مناسبت انتخابات، در يكى، دو شهر اتفاق افتاد كه البته يا ناشى از جهالت است، يا غرض. نبايد اينطور مىشد. كسى كه به يك مسأله اعتراض دارد، يك راه قانونى وجود دارد. شيشه شكستن و آتش زدن و اموال دولتى و اموال خصوصى را نابود كردن، راه صحيح و عاقلانهاى نيست. هيچ كس او را براى اين كارها مدح نمىكند. هرجايى كه اندك چيزى از اين قبيل اتّفاق افتاد، دستگاههاى تبليغى دشمن آن را بزرگ و درشت و تكرار و تشويق كردند! آرى؛ دشمن ناامنى را تشويق مىكند. تابستان گذشته در خيابانهاى تهران اغتشاش و جنايت اتّفاق افتاد و ناامنى ايجاد شد، كه دشمن آن را تشويق مىكرد! اگر دستگاه قضايى، با آن جنايتكار و با آن اغتشاشگر برخورد قاطع قضايى و قانونى بكند، اين را دشمن مورد بمباران تبليغاتى قرار مىدهد. ما كه نبايد فريب دشمن را بخوريم.
من از همهى گروهها، از همهى جمعيتها، از همهى آحاد مردم، از عموم ملت ايران و جوانان - كه البته خدا از ملت ايران و از جوانان راضى باشد؛ حقيقتاً بهترين نقش را شما هميشه در همهى احوال نشان داديد - خواهش مىكنم كه مراقب فريب دشمن باشند. الان هم هيچ گله و شكوهاى از مردم نيست؛ شكوه از كسانى است كه بايستى افكار مردم را جهت بدهند؛ اما گاهى به وظايفشان عمل نمىكنند و يا آشنا نيستند. وحدت مردم، اتّحاد قلبى مردم، اتّحاد روحى مردم، محبّت مردم، وفاق مردم حول نظام اسلامى، حول احكام مقدّسهى اسلام، حول قانون اساسى - كه قانون اساسى هم منطبق بر احكام اسلامى است - حول قوانين كشور - كه لااقل اغلب آنها منطبق بر قوانين اسلامى است؛ اگر نگوييم همهاش منطبق است - «وحدت ملى» را تشكيل مىدهد.
اميدواريم كه خداى متعال تفضّل كند، بركاتش را نازل فرمايد. توجّهات ولىعصر ارواحنافداه انشاءاللَّه شامل حال ملت شود و ملت بتواند اين تجربههاى عظيم را به پيش ببرد و مسؤولان كشور بتوانند همين اصلاحات - يعنى اصلاحات صحيح و اسلامى و انقلابى و ايمانى - را به بهترين وجهى انجام دهند و مردم را برخوردار كنند.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و العصر. انّ الانسان لفى خسر. الّا الذين امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(27)
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-------------------------------------------
5) مصباح المتهجد: 788
6) مصباح المتهجد: 788
7) مصباح المتهجد: 788
8) مصباح المتهجد: 788
9) بحارالانوار، ج 44، 329
10) بحارالانوار، ج 44، 329
11) نهجالبلاغه، حكمت 448
12) محاسن، ج 2، 244
13) بحارالانوار، ج 44، 366
14) بحارالانوار، ج 45، 50
15) بحارالانوار، ج 45، 50
16) ارشاد، ج 2، ص 89
17) توحيد: 1 - 4
18) نهجالبلاغه، خطبهى 40
19) نهجالبلاغه، خطبهى 40
20) آل عمران: 159
21) توبه: 73
22) نور: 2
23) توبه: 128
24) ارشاد: ج 1، 173
25) بحارالانوار، ج 44، 329
26) بحارالانوار، ج 100، 81
27) عصر: 1 3