بسم الله الرّحمن الرّحيم
به همه برادران و خواهران عزيز، مخصوصاً به عزيزاني که زحمت کشيدند و از راههاي دور تشريف آوردند، خوشامد عرض مي کنم. اين فرصت که هر سال به دست مي آيد تا در آن از دو قشر عزيزِ ارزشمند جامعه تجليل کنيم و با آنها چند کلمه حرف بزنيم، براي بنده فرصت مغتنمي است. اين دو قشر، که يکي قشر معلّمين و ديگري قشر کارگران کشور است، از جهات مختلفي حقيقتاً جزو قشرهاي ممتاز کشور ما هستند. تصادفات زمانه، چنين پيش آورد که شخصيت برجسته اي مثل شهيد «مطهّري» که به يک معنا، معلّمي بزرگ و به معناي ديگر، کارگري نمونه بود، تقريباً همزمان با روز کارگر به شهادت برسد. معلّمي آن شهيد، موضوع تدريس اوست و کارگري اش، امر تأليف، اين جا و آن جا رفتن، حرکت کردن و تماس گرفتن با قشرهاي تحصيلکرده و روشنفکر و نظاير آن است. اين هم به يک معنا وجهه ديگري از شخصيت شهيد مطهّري است.
آن بزرگوار که سالگرد شهادتش با اين ايام مصادف است، نمونه آن چيزي است که بنده مي خواهم امروز روي آن تکيه کنم. همان گونه که مي دانيد دو قشر معلّم و کارگر، في نفسه از اقشار برجسته جامعه اند. قشر معلم در کشور ما با چند ميليون جمعيت - شايد يک پنجم يا يک ششم جمعيت کشور - سرو کار دارد. يعني در واقع، امر آموزش و پرورشِ جمعيتي چند ميليوني از جوانان، نوجوانان و نونهالان ما که آينده کشور متعلّق به آنهاست، بر عهده معلّمين است. قشر ديگر هم قشر کارگر است که حيات مادّي کشور، توليد کشور و تأمين زندگي ملت در دست اوست. بنابراين ملاحظه مي کنيد که اهميت اين دو قشر، خود به خود آشکار است و لازم نيست که ما بنشينيم و شرح و تفصيل بدهيم که به اين دليل معلّم مهم است و به اين دليل کارگر اهميت دارد.
اهميت اينها واضح است. البته در اوضاع و احوال بعد از انقلاب و نيز اوضاع کنوني کشور ما، اين دو قشر اهميت بيشتري يافته اند. زيرا در حوادثي که طي پانزده سال اخير براي کشورمان پيش آمد و حضور مردم در آن حوادث لازم بود - مثل جنگ تحميلي - اين دو قشر جزو فعّالينِ جامعه بودند. شما ببينيد در جنگ چقدر کارگر و معلّم شرکت کردند و چقدر دانش آموز و دانشجو به تلقين و تشويق و هدايت معلّمين عازم جبهه ها شدند! اين يک قلم نشان دهنده وضعيت دو قشر کارگر و معلّم در کشور ماست.
يک وقت است که معلّم درسش را مي دهد و بعد مشغول زندگي شخصي خود مي شود. يا کارگر کارش را مي کند و بقيه اوقات را به زن و فرزندش اختصاص مي دهد. اما يک وقت است که اين دو علاوه بر تدريس و کار، وقتي حادثه عظيمي در کشور اتفاق افتاد و آن حادثه حضور مردم را طلبيد، کمر همّت را محکم مي بندند و به وسط ميدان مي آيند. کارگران و معلّمين ما، چنين نقشي را از خود نشان دادند و اهميتشان مضاعف گرديد. البته ممکن است در بعضي کشورهاي ديگرِ دنيا هم، چنين مواردي وجود داشته باشد که ما اطّلاع درستي نداريم. اما وضعيت اين دو قشر در کشور ما همان است که گفتم. بنابراين داراي اهميتند.
ناگفته نماند که برخورداريهاي اين دو قشر هم کم است و اين، جهت امتياز ديگري براي آنهاست. پس، معلّم و کارگر دو قشر عزيز و محترم و مکرّمِ به شدّت مورد نياز جامعه و مورد احترام براساس ارزشهاي حقيقي هستند و اين، در جاي خود امري مسلّم است. طرّاحان، برنامه ريزان و بقيه کساني که دست اندرکار جريانهاي آينده کشورند، بايد روي اين مطلب که اين دو قشر از جامعه ما اين قدر خودي و صميمي و مؤمن و علاقه مند به سرنوشت کشورند، حساب کنند. در واقع بايد اين مهم را در حسابهايشان بگنجانند.
و اما مطلبي که امروز مي خواهم با استفاده از فرصت آن را عرض کنم، اين است که در کشور ما و نيز بسياري از کشورهاي به اصطلاح جهان سوم، جهت اداره امور مملکتي دو نظر وجود دارد: يک نظر اين است که مردم يک کشور و روشنفکران و تصميم گيران آن، اظهار نظر مي کنند که براي ساختن کشورشان و به دست آوردن آينده، بايد به قدرت حاکم جهاني متّکي باشند. اين قدرت حاکم جهاني در هر زمان و هر که هست - چه قدرت برتر علمي باشد و چه قدرت برتر سياسي و فرهنگي دنيا - برايشان فرقي نمي کند. مي گويند: «ما بايد دنباله رو قدرتهايي باشيم که امروز سکوهاي اوّل دنيا را در مسابقات علمي، سياسي و تسليحاتي به خود اختصاص داده اند». استدلالشان اين است که چون آنها قوي اند، ما بايد زير بالشان برويم!
اين ديدگاه و طرز فکر، در کشورهاي عقب افتاده دنيا حاکم است. کساني که در مسائل سياسي و جغرافيايي مطالعه کرده اند، مي دانند که چنين طرز فکري در کشورهاي امريکاي لاتين، در کشورهاي آفريقايي و در بعضي از کشورهاي آسيايي وجود داشته است و عدّه اي از روشنفکران و سياستمداران، از آن تبعيت مي کرده اند. سران رژيم گذشته ايران نيز چنين عقيده و طرز فکري داشتند. مي گفتند: «امريکا، يا بعضي از ممالک اروپايي، پولدار، قوي، صاحب علم و داراي سلاحند. چرا ما خودمان را از اينها جدا کنيم؟! چرا ما دنباله رو اين قدرتها نباشيم؟! بالاخره هر چه باشد اينها ارباب و آقايند!»
در ايرانِ گذشته، چنين طرز فکري حاکم بود. اگر کسي از شما در روستاهاي خان زده دوران طاغوت زندگي کرده باشد، اين طرز فکر را در ميان قشرهاي پستِ ذليل و ضعيفي هم که خود و عيالاتشان از پس مانده سفره خان ارتزاق مي کردند، مشاهده کرده است. نتيجه چنين طرز فکري اين مي شد که رؤساي رژيم طاغوتي پهلوي، ثروتهاي اين ملتِ باهوش، با غيرت، شجاع و سابقه دار در تمدّن و علم را صرف خريد هواپيماي جنگي از امريکا مي کردند. وقتي هم قطعه اي از قطعات يک هواپيما عيب و ايرادي پيدا مي کرد، مهندس يا مکانيسين ايراني حق نداشت آن قطعه را باز کند و در رفع عيب و ايرادش بکوشد. زيرا قطعه ها، قطعه هاي مرکب بود؛ يعني گاهي يک قطعه از يک هواپيما، مرکب از ده قطعه به هم بسته شده بود. بايد قطعه معيوب را باز مي کردند، به وسيله هواپيما به کشور سازنده و فروشنده - که عمدتاً امريکا بود - مي فرستادند. آن گاه، ضمن تحويلِ قطعه معيوب، يک قطعه جديد مي خريدند و باز مي گشتند! چرا مهندسين ايراني حق نداشتند به قطعه معيوب هواپيما دست بزنند؟ براي اين که به آنها مي گفتند: «شما را چه به اين کارها؟! اين مسائل مربوط به متخصصّين خارجي است. اصلاً شما دخالت نکنيد و به چنين مواردي نزديک هم نشويد!» تحقير يک ملت همين است ديگر! بنده بسيار متأسفم که بايد بگويم: امروز هم در گوشه و کنار کشور کساني پيدا مي شوند که چنين طرز فکري دارند. يعني هنوز هم عدّه اي تحت تأثير پس مانده هاي فکري و سليقه اي گذشتگانِ وابسته به غرب و امريکايند.
اين يک نظر و طرز فکراست.يک نظر و طرز فکر ديگر هم وجود دارد که مي گويد: «ما ملتي هستيم که تواناييهايي داريم و بايد اصل را بر اين بگذاريم که از اين تواناييها استفاده کنيم. البته هر جا گير کرديم و ديديم ديگري ابزار بهتري دارد، مي رويم از او ابزارش را قرض مي کنيم؛ آن گاه مي آييم کارمان را راه مي اندازيم. بعد هم سعي مي کنيم خودمان آن ابزار را بسازيم.» اين يک کار عاقلانه است. نمي شود که شما هر وقت اتومبيلتان، اجاق گازتان يا يخچالتان خراب شد به سراغ همسايه برويد و بگوييد: «بي زحمت بياييد اين وسيله را براي ما تعمير کنيد.» اين کار، عين وابستگي است. البته يک وقت هم لازم است؛ يعني طرف خبرويّتي دارد و شما بايد از او ياد بگيريد. اين اشکالي ندارد. همسايه وسيله اي دارد که مي تواند با آن کار کند. شما آن را از او امانت بگيريد و بعد هم سعيتان بر اين باشد که خودتان را از او بي نياز کنيد. در مقياس يک ملت، اين بي نيازي به معناي استقلال علمي، عملي، فنّي، فرهنگي و در يک کلام استقلال همه جانبه است. انقلاب اسلامي از ابتدا به دنبال چنين استقلالي بوده است.
امروز در سطح دنيا که نگاه مي کنيم، مي بينيم بعضي از کشورها اين راه را رفته اند و به نتيجه هم رسيده اند. کشورهايي که بعد از جنگ دوم جهاني - به تعبير مبالغه آميزي که معمولاً گفته مي شود - تقريباً با خاک يکسان شده بودند، کمر راست کردند و به خودشان پرداختند. در واقع از نيروهاي درون خودشان استفاده کردند و امروز در زمينه اداره امور دنياي خود از کساني که اينها را در جنگ به خاک سياه نشانده بودند بالاتر رفته اند. پس به نتيجه مي رسيم که مي شود با چنين طرز فکري به استقلال علمي و فنّي و غيره دست يافت. امام ما رضوان الله تعالي عليه همّتش اين بود که به ملت بگويد: «اي ملت ايران! اي جوان ايراني! اي کارگر ايراني! اي مهندس و اي مدير ايراني! تو بدون اين که به بيگانه تکيه کني خودت مي تواني.» امام مي خواست روحيه «توانستن» را در ما زنده کند. کساني که داراي طرز فکر اوّل - که منجر به وابستگي مي شود - هستند، در طول دهها سال گذشته مدام به تمسخر ايراني پرداختند و لطيفه ساختند که «مگر جنس داخلي هم جنس مي شود؟!» ظلمي از اين بالاتر به يک ملت وجود ندارد.
امروز که شما نگاه کنيد، مي بينيد مصنوعات داخلي ما در موارد بسياري، بهتر از مصنوعات خارجي است. البته آدمهاي اهل سود، يعني کساني که فقط به فکر جيب و سود خود هستند و هيچ به غيرت ملي و ديني و ارزش اجتماعي ملتِ ايران در دنيا توجّه نمي کنند، بر بعضي از مصنوعات داخلي ما مارک کارخانجات يا فروشگاههاي معروف دنيا را مي زنند و آنها را در بازارهاي اروپايي به معرض فروش مي گذارند. آنها از اين کاسبي فقط به پولي که مي توانند به دست آورند فکر مي کنند. در حالي که اين اجناس در کشور ما با سرانگشتان ظريف هنرمند ايراني، چشم تيزبين ايراني، مغز تيز ايراني و استعداد والاي ايراني به وجود آمده است.
من يک وقت عرض کردم: «هوشي که ملت ايران دارد از متوسّط هوش مردم دنيا بالاتر است.» پس اين ملت با تکيه بر اين هوش و استعداد والا مي تواند روي پاي خود بايستد. انقلاب عظيمِ اسلامي ما، بحمدالله نيروهاي داخلي را در يک فضاي آزاد قرار داد. به طوري که امروز، همان قطعه معيوب از هواپيماي جنگي را که سابقاً با اختصاص هزينه براي يکي دو نفر همراهِ قطعه و ديگر تشريفات، به خارج مي فرستادند، تکنسين هواپيما و ارتشي ما با صرف وقت و هزينه اي اندک مي تواند بهتر از روز اوّل تعمير و بازسازي کند. چرا بايد يک ملت را تحقير کنند و بگويند: «شما نمي توانيد؟!» اگر ما بخواهيم روحيه اتّکا به خود و روي پاي خود ايستادن را در عمل نشان بدهيم و مجسّم کنيم، شما دو قشر معلم و کارگر مي توانيد از عواملِ آن باشيد. شما هستيد که بايد نشان بدهيد، ثابت کنيد و نيز به ديگران تعليم دهيد که «ملت ايران مي تواند روي پاي خود بايستد.» بحمدالله ما منابع زيادي داريم.
آرزوي واقعي من - که البته ممکن است به اين زوديها قابل تحقّق نباشد - اين است که ما درِ چاههاي نفت را ببنديم و اقتصاد خود را براساس کالاها و محصولات غير نفتي بنياد نهيم. يعني فرض کنيم اين کشور، کالايي به نام نفت ندارد. البته اين کار ممکن است در اين سالها و به اين زوديها عملي نباشد. زيرا دشمنان ايران در دوران رژيم وابسته و فاسد پهلوي، بيش از حدِّ تصور خرابکاري کرده اند و چنان ملت و کشور ما را به نفت وابسته نموده اند که نشود به اين آساني چنين کاري را کرد. اما روزي بايد اين کار بشود و آن روز، روزي است که ملت ايران بدون اين که سرمايه هاي خود را مفت و مجّاني به دست کساني بدهد که با کمال خباثت از ثروت ملي کشورها استفاده مي کنند، با تکيه بر امکانات ذاتي، روي پاي خودش بايستد.
متأسفانه امروز اين کار امکانپذير نيست. امروز به خاطر خيانت بعضي از کشورهاي توليد کننده نفت و همدستي شان با دزدان غارتگر بين المللي، به جاي اين که نفت، وسيله اي در دست کشورهاي توليد کننده آن براي کسب سود يا استفاده سياسي و اقتصادي باشد، به عکس به عنوان وسيله اي در دست مصرف کنندگان قرار دارد! درست مثل جنسي است که توي سرش خورده باشد! در حالي که نفت، جنسي است که اگر امروز آن را به دنيا ندهند همه جا فاقد نور و حرارت و حرکت و صنعت خواهد شد. تمدّن صنعتي امروز، پايه اش بر ماشين استوار است. اگر نفت نباشد، اين ماشين از حرکت خواهد ايستاد. اهميت نفتِ ما تا اين اندازه است.
البته نفتِ ما که مي گويم، منظور نفت کلّ اين منطقه و ديگر مناطق نفت خيز دنياست. اين منطقه بخش عمده اي از نفت جهان را داراست. يعني همان دولتهايي که دستشان با دزدان غارتگر بين المللي يکي است، متأسفانه بخش عمده اي از نفت را صاحبند. امروز جنسِ به اين ارزشمندي به منزله ابزاري در دست مصرف کنندگاني است که شديداً به آن احتياج دارند. آنها چنين سياستي را از دهها سال پيش تا به امروز، طرّاحي و اجرا کرده اند و متأسفانه همواره عدّه اي از سياستمداران خائن کشورهاي وابسته نيز، با آنها همکاري مي کنند. در چنين وضعيتي اگر ملت ايران - اعم از کارگر ايراني، جوان ايراني، توليد کننده ايراني و معلّم ايراني - با همه تلاش و غيرت خود وارد عمل شود و اين کشور را به گونه اي بسازد که به خاطر صادرات و واردات و نيازهاي مصرفي، محتاج فروش نفت خود، آن هم با اين قيمتِ پايين نباشد، ببينيد چه خدمت بزرگي به امروز و آينده اين کشور خواهد بود!
اين کار چگونه امکانپذير خواهد شد؟ به اين گونه که کارگر ايراني کار را يک عبادت واقعي بداند، نه عبادت تعارفي. واقعاً براي انجام کارِ خود «قصد قربت» کند. همچنين، معلّم ايراني مسلمان، اين تفکر اسلامي را به نوجوان و جوان دانش آموز ياد دهد تا آن که ده سال ديگر در کارگاهها و مراکز تعليم و تعلّم و تحقيقاتمان، چنان کار شود که ديگر همه استعداد اين ملت، تجسّم و تبلور پيدا کند. آن وقت، زندگي راحت، رفاه براي همه کس در همه جا، تسلّط اقتصادي دشمنْ صفر، سرمايه هاي کشورْ محفوظ و آبرو و عظمت اين کشور تأمين خواهد شد. ارزش و اهميت کارِ دو قشرِ کارگر و معلّم اين گونه معلوم مي شود. اگر گفتم «شهيد مطهّري اين گونه بود» واقعاً اين گونه بود.
شهيد مطهري از کساني بود که کار کردن و درس گفتنش فقط به خاطر يک وظيفه مقدّس بود. آن هم بي آن که کسي وادارش کند يا از وي بخواهد. البته بيشترِ محققّين دنيا اين گونه اند. همه پيشرفتهاي علمي دنيا نيز اين گونه پيش آمده است که کساني از روي عشق يا ايمان و يا هر دو، کار کرده اند. يا بايد عشق به کار باشد يا ايمان به ثواب الهي، يا هر دو با هم. و شما مي توانيد هر دو را با هم را داشته باشيد. اين گونه مي شود که ملت ايران مي تواند آن استقلال حقيقي و واقعي را که استقلال سياسي مقدّمه آن است و آن نيز به يک معنا پشتوانه و پشتيبان و نگهدارنده استقلال سياسي است، تأمين کند.
اين، نکته اي است که ما در «روز کارگر» و «روز معلّم» مي توانيم به شما عرض کنيم. دشمن، دشمني مي کند و از او جز دشمني هم انتظاري نيست. تبليغاتي که راديوهاي دشمن مي کنند و مطالبي که مطبوعات صهيونيستي جهاني مي نويسند، ما کمترش را از آنها توقّع نداريم. دشمن است ديگر! دشمن، بدجنسي مي کند، خباثت مي کند، تهمت مي زند و دروغ مي گويد. ادّعا مي کند که طرفدار انسانيت است؛ اما به دروغ. از او توقّعِ بيش از اين نيست.
چيزي که براي ما لازم است، اين است که خودِ ما در نقطه تحقّق آرمانهاي اسلامي قرار گيريم. آن کار و آن تعليم، با آن نيّت، با آن احساس و آن غيرت انجام گيرد، تا در آينده نزديک، ان شاءالله کشور در موضعي قرار گيرد که «ليظهره علي الدّين کلّه ولوکره المشرکون.» هماني شود که خدا براي شما ملت بزرگ اراده کرده است، خواسته است و ان شاءالله مقدّر فرموده است. اميدواريم خداوند اين روز و اين ايام را بر شما مبارک کند و به همه ما توفيق دهد تا بتوانيم اين وظايف را درست درک و براساس آنها ان شاءالله عمل کنيم.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته.