بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اوّلاً از خداوند متعال براى ارواح طيّبهى آن انسانهاى شايستهاى كه موضوع نزديكى و اتّحاد دانشگاه و حوزهى روحانيت را مطرح كردند و بعضى در اين راه شربت شهادت هم نوشيدند مخصوصاً مرحوم شهيد مفتّح و شهيد مطهّرى و از اين قبيل بزرگمردان از خداوند علوّ درجات مسألت مىكنم.
موضوع دانشگاه، به خودىِ خود يك موضوع مهم است؛ همچنانكه موضوع حوزهى علميه هم، به خودى خود يك موضوع اساسى و مهم است. وقتى ما «وحدت حوزه و دانشگاه» را عنوان مىكنيم، بديهى است مقصود اين نيست كه اين دو را در عالم واقعيّت به يك چيز تبديل كنيم. زيرا اگرچه در گذشته، در حوزههاى علميه، همان دروسى خوانده مىشد كه امروز در دانشگاهها خوانده مىشود، اما اگر فرض كنيم آن دروس حوزههاى علميه، همان پيشرفتى را كه تا امروز كرده است، مىكرد، باز امروز بايد به مقتضاى تخصّص و تشعُّب، هر گروه كار و درس خودش را دنبال كند. پس، مقصود اين نيست. مبادا بعضى همين موضوعِ به اين روشنى و وضوح را نديده بگيرند و دربارهى غلط بودن شعار وحدت حوزه و دانشگاه قلمفرسايى كنند.
اين را همه مىفهمند: نه امام و نه ديگر بزرگواران نخواستند بگويند كه دانشگاهها جمع شوند و قم بروند، يا شعبهاى از حوزهى قم شوند. يا اينكه حوزهى قم جمع شود و بيايد در دانشگاهها حل گردد، يا شعبهاى از آنها شود. هيچكس اين را نخواست و مطرح نكرد. مسأله اين است كه ما دو نهادِ اصيلِ دانشجويى داريم. يكى متوجّه به كسب علومِ مربوط به فهم و تبليغ دين و نوآورى در مباحث دينى و نوآورى در فهم مسائل روز و حادث شونده در زندگى است، كه اين حوزه است و كارش عبارت است از تحقيق در مسائل دينى و فراگرفتن احكام الهى در همهى شؤون زندگى. آن هم نه فقط در آنچه كه مربوط به كنج محراب يا كنج خانه است؛ بلكه در قلمرو وسيع زندگى بشر. اين گروه، اين را بايد فراگيرند؛ احكام جديدش را تحقيق كنند؛ ناخالصيها و ناسرهها را از آن بزدايند و آن را با زبان مناسب، در هر جامعهاى و هر زمانى و هر مخاطبى، به رساترين شكل ممكن به مخاطبين برساند. اين، وظيفهى آن نهاد حوزهاى است و اسمش «حوزهى علميه» است.
نهاد دانشجويىِ ديگر، ناظر به ادارهى امور زندگى مردم، منهاى مسائل مربوط به دين است. مردم معاش دارند، كسب دارند، ساختمان دارند، راه دارند، جسم دارند؛ شناساييهاى گوناگون لازم است، تحقيق در امور زندگى مردم لازم است. علوم مختلف و انواع و اقسام دانشها، براى بهتر كردن و راه انداختن زندگى مردم وجود دارد. اين نهاد هم مشغول فراگيرى اين دانشهاست كه اينها را فرا گيرد و در آنها متخصّص و صاحبنظر شود؛ دربارهى آنها تحقيق كند و آنها را براى پياده شدن در جامعه آماده نمايد؛ تحقيقات نوِ دنيايى را جذب كند و خودش به نوبهى خود، تازههايى در اين دانشها بيافريند و به بشريت عرضه كند. اين هم يك نهاد دانشجويى ديگر.
حال اگر اين دو نهادِ دانشجويى خوب كار كنند و با هم رابطهى متقابل دوستانه و از خود دانستن يكديگر داشته باشند، معنايش اين خواهدشد كه اين جامعه، هم دينش و هم دنيايش آباد خواهد شد. آنها جهتگيرى زندگى جامعه را تصحيح مىكنند؛ اينها حركات زندگى جامعه را تسهيل مىكنند. آنها فكر و ذهن و روح جامعه را آنچنان از زشتيها و نادرستيها دور مىكنند كه بفهمد به كجا بايد حركت كند، و اينها وسيلهى اين حركت را بهدست او مىدهند تا حركت كند.
يك وسيله لازم است كه ما از آن استفاده كنيم و راه بيفتيم؛ يك بينش لازم است كه ما بدانيم به كجا بايد راه بيفتيم. از كجا و به كجا، از كدام طرف؟ از كدام راه و به كدام هدف؟ اين هر دو، براى زندگى انسانها لازم است. آن، دنياست؛ اين، آخرت است. اين دو اگر با هم جمع شدند، «سَعَد الدّنيا و الاخرة؛ حَصَل الدّنيا و الاخرة» مىشود. يعنى كسى كه هم دنيا دارد، هم آخرت دارد. يعنى يك انسان خوشبخت. يعنى يك زندگى سعادتمند. يعنى همانى كه انبيا آن را خواستهاند. لذا مىبينيد پيغمبر اكرم دين آورد، همان جهتگيرى را آورد. بر معنويّات تكيه كرد؛ اما پىدرپى، ابزار مادّى را هم به دست مردم داد. جاهايى را خودش، مباشرتاً علم را يعنى علم زندگى و علم مربوط به ادارهى امور زندگى را بهدست مردم داد. يك جا هم كه كار پيچيدهتر مىشد و محتاج تخصّص بود، آنها را امر كرد كه برويد علم ياد بگيريد، برويد بينش پيدا كنيد، برويد به اشيا نگاه كنيد.
در قرآن و سنّت نبىّاكرم، عليهوعلىآلهالصّلاةوالسّلام، راه كشف كردن، ديدن و پيدا كردن ياد داده شده است. لذا شما مىبينيد كه هر كدام از اين دو قسمت، در جوامع اسلامىِ صدر اوّل، يك اوج و شكوه دارد. در بخش دنيايى هم، به بركت اسلام، آنها قلّهى دانش بشرى شدند. اين را كه ديگر بنا نيست امروز غربيها سلب كنند. خاطرهى تاريخى از ملل مسلمان، كه ديگر جاى انكار نيست. اگر اين دوتا، يعنى دنيا و آخرت، با هم جمع شوند، اين خواهد شد كه گفتيم. اما اگر هر كدام از اين دو گرفته شود، اشكالى بهوجود مىآيد.
امروز، در نظامهاى ساخته و پرداختهى فرهنگ غرب چه در خود منطقهى جغرافيايى غرب، چه در جاهاى ديگر دنيا در بخش ابزار و وسايل زندگى تا آنجا پيشرفت كردهاند كه به كرات آسمانى رسيدهاند. اين از لحاظ علمى، انصافاً فوقالعاده است. اين را كه ديگر نمىشود منكر شد. فرض بفرماييد به آسمانها بروند و دوربينهاى تلسكوپ را در آنجا تعمير كنند. اين، پيشرفت عظيمى براى بشر است. اما اگر از نظر جهتگيرى زندگى، بينشى كه انسان به آن احتياج دارد، نباشد، اصلاً اين ابزار براى بشر هم لازم نيست؛ بلكه مضرّ است. انسانِ امروز، از اين نظر عقب مانده است. دستش خالى است. معنويّت در دنيا نيست. جهتگيرى درست، نيست. براى همين است كه دنيا پر از ظلم و جور است. افسوس كه بعضى، مطلبى به اين وضوح را نمىفهمند! مگر اين دنيا مال بشر نيست؟! مگر اين علم و پيشرفت براى اين نيست كه انسان از آنها استفاده كند؟! وقتى ما مىبينيم در دنيا وضعى است كه اكثر انسانها، روزبهروز بدبختتر مىشوند و عدّهاى با همان ابزار پيشرفتهاى علمى كه مال انسان است، بر انسانيّت اينگونه فشار مىآورند، اين كافى نيست كه كسى بفهمد يك بال انسانيّت شكسته و افتاده است؟!
اين، بال معنويّت است. اگر ما هم در جامعهى خودمان، جنبهى معنوى را نديده بگيريم؛ آن را حذف نماييم، يا كوشش كنيم از صحنه خارجش كنيم، همين خواهد شد. از وقتى كه ترشّحات و نشانهها و طليعههاى فرهنگ غرب، به صورت قصّه و نقشه نه به صورت طبيعى و آنچه كه لازمهى زندگى عمومى بشر باشد به كشور ما سرازير شد از اواخر سلطنت ناصرالدّين شاه مبارزه با دين و تلاش براى منزوى كردن دين هم شروع شد. البته عدّهاى، اينها را از زمان رضاخان مىدانند و مربوط به سلاطين قاجار نمىدانند. اما اين، يك واقعيّت است. منزوى كردن علماى دين؛ منزوى كردن دين؛ سعى در استخدام نيروهايى براى مقاصد خبيث كه شروع شود، جامعه، جامعهاى خواهد شد كه از لحاظ وسايل و ابزار زندگى كه ما به آن مىگوييم: دنيا؛ يعنى همان كه در علوم امروز، علوم دانشگاهى ناميده مىشود پيشرفت مىكند. اما آن جامعه، يك جهتش ناقص است و آن، جنبهى معنوى است.
حالا يك وقت است كه جامعهاى در جنبهى علومِ مربوط به ابزار زندگى پيشرفتى دارد. مثل جوامع غربى. امّا يك وقت در همان هم پيشرفت ندارد. مثل بسيارى از جوامع تابع غرب كه معنويّت را حذف كردند، ماديّت را هم نتوانستند جلب كنند! مثل وضع زندگى خود ما در دوران حكومت پهلويها: معنويت را طرد كرديم، ماديّت را هم نتوانستيم به شكل مدرن و جديد و علمى و واقعىاش به داخل كشور بياوريم. يعنى «خسر الدّنيا و الاخرة» شديم!
آن طرف قضيه هم، همينطور است. يعنى اگر جامعهاى، فقط به جنبههاى معنوى بپردازد و از علوم غافل بماند؛ از پيشرفت علمى، از كشفيّات علمى، از نوآوريهاى علمى، از تحصيل علم ميان فرزندان ميهن، از ساختن انسانهايى كه بتوانند زندگى را به شكل متناسب با نيازهاى بشر درآورند با سهولت و سرعتى كه امروز دنيا طلب مىكند و نيازمند آن است غافل بماند، باز يك بال ديگرش شكسته است. خيال نكنيد كه اسلام طرفدار اين است كه همه چيز منحصر بشود در مسائل روحى و معنوى و نظر به ماديّات نباشد! نه! اين انحراف، همان اندازه بزرگ است كه آن انحرافِ اوّل. اسلام، انزوا از دنيا و زندگى را، بهصورتى بسيار روشن رد كرده است.
در كلمات اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهجالبلاغه، اين را مشاهده مىكنيد. نهجالبلاغهاى كه كتاب زهداست، بر سرِ آن كسى كه زندگى دنيا را رها كرده است، به خيال اينكه آخرت خودش را درست كند، فرياد مىزند. اسلام اينگونه نيست.
پس، اين دو بايد باشند؛ اما با هم بايد باشند. اين دو نهاد دانشجويى، بايد هر دو كار را بكنند. اما هم خوب كار كنند؛ هم نسبت به يكديگر ارتباطات عاطفى درستى داشته باشند. يكديگر را طرد نكنند. استعمارگران و كسانى كه مىخواستند بر اين كشور سلطهى سياسى و فرهنگى و اقتصادى و غيره پيدا كنند، دين را از محيط دانشگاه حذف كردند. راه پيدا كردن اين سلطه اين بود كه دين را حذف كنند. اهل دين و علماى دين را حذف كنند. يا اگر به كل از بين نمىبرند، آن را به صورتهاى بىجانى تبديل كنند. اين، كارى بود كه از همان اوانى كه اشاره كردمتقريباً از همان صدوپنجاه سال پيش؛ در اواخر حكومت ناصرالدّين شاه دنبال شده است. حالا علما هم باشند براى وقتهايى كه شايد وجودشان لازم باشد و از آنها استفاده كنيم؛ اما بدون روح و معناى عالم دين. اين را مىخواستند.
البته رضاخان آمد قلدرى و بىعقلى كرد و همان ظاهرش را هم خواست در سطح جامعه و بخصوص در محيطهاى علمى حذف كند. نيّت اين بود. لذا در محيطهاى دانشگاهى ما، دين يك چيز بيگانه شد. دانشگاه ما را اينطور ساختند. يك چيز بيگانه؛ چرا؟ هدف بسيار روشن بود. برنامهى بسيار زيركانهاى بود. براى اينكه اگر دين در دانشگاه نباشد، آن كسانى كه در اين فضا پرورش پيدا مىكنند، در آينده همان سردمداران و سررشتهداران زندگى هستند، كه بىدين شدهاند و به سهولت جامعه را به سمت بىدينى خواهند كشاند! اين، هدفى بود كه دنبال شد و انصافاً هم، تا مدّتى و در برههى طولانىاى از زمان، موفّق شدند. محيط دانشگاه را محيط بيگانه از دين كردند.
البته نمىتوانستند دانشگاه را از انسانهاى متديّن، به كلّى خالى كنند. اين روشن است. بالاخره جوانان اين مملكت، بچههاى خانوادههاى متديّن بودند و به دانشگاه مىآمدند. عدّهاى، البته، از دين خارج، يا به آن بىاعتنا يا سرد مىشدند. اما عدّهاى هم متدين مىماندند. همان زمان هم داشتيم. پس، معنايش اين نيست كه در دانشگاه، آدم متديّن نبود. بلكه معنايش اين است كه در دانشگاه، آن آدم متديّن، غريب بود. همان دختر متديّنى كه مىخواست دين و حجاب خود را نگهدارد، در دانشگاه كشور اسلامى و مسلمان كشور ايران در آن زمان، غريب بود. پسر دانشجوى متديّن هم غريب بود. استاد متديّن هم غريب بود. روال عمومى دانشگاه، هيچگونه كمكى به او نمىكرد. بلكه در موارد بسيارى، معارضه و اصطكاك هم با او درست مىكرد. اما اگر دانشجو يا استاد، بىدين و لاابالى بود، روال عمومى دانشگاه با او هيچگونه اصطكاكى نداشت. به او ميدان داده مىشد.
اين راه، غلط بود. اين، همان چيزى است كه امام بزرگوار هميشه از آن ناليد و شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» براى مقابله با اين درست شد. اينجاست كه معناى وحدت حوزه و دانشگاه فهميده مىشود. وحدت در اهداف كلّى؛ وحدت در كامل ساختن اين ملت و اين كشور و حركت با يكديگر و عبور در دو خطّ موازى، بدون اصطكاك با هم. يعنى هر دو، كار خودشان را بكنند؛ اما براى يك هدف و آن هدف، ساختن و كامل كردن ملت و كشور ايران است. اينطور بايد حركت كرد.
در دانشگاه، هنوز انگيزههاى ضدّ دينى كم نيست. نمىگويم در بين دانشجويان زياد است. دانشجويان، بچههاى اين ملت و امروز بچههاى انقلابند. بچههايى كه امروز در دانشگاه هستند، بچههاى ساخته و پرداختهى انقلابند. اگر كسرى هم در اعتقادات آنها باشد، تقصير ماست. تقصير كسانى است كه بايستى دين را به اينها تعليم مىدادند.
دانشجو در محيط دانشگاه، از لحاظ اعتقاد و عمل و گرايش دينى، هيچ مشكلى ندارد. اما هنوز هم بعضى از دستاندركاران و استادان هستند كه نسبت به دين و احساسات و ايمان و انگيزههاى دينى و انقلابى، مسأله دارند. اينها بايد نتوانند در دانشگاه اثر بگذارند. من نمىگويم چگونه. اما اينها بايد نتوانند محيط دانشگاه را با افكار و انگيزهها و احساسات غلط خودشان، تحت تأثير قرار دهند؛ چون اين امر، مايهى بدبختى ملت است. مايهى سلطهى بيگانگان است. مايهى ناقص ماندن زندگى يك ملت است.
دانشگاه بايد يك محيط دينى باشد. در دانشگاه بايد متديّنين احساس كنند كه فضاى عمومى آنجا به آنها كمك مىكند. البته تديّن، دين، معنويّت و اخلاق، و از جملهى شعب اين معنويّت، همين احساسات انقلابى است. امروز كسى نمىتواند بگويد «من متديّن هستم»، اما در تضاد با انقلابى باشد كه براساس دين است. البته سلايق خاص را نمىگويم. همهى سليقهها و مذاقها، وقتى كه اهل دين و معنويّتند، بايد بتوانند در اين محيط زندگى كنند. نبايد يك فرد بر فرد ديگرى فشار بياورد كه «شما حتماً اين طور كه من فكر مىكنم فكر كن!» لذاست كه تشكّلهاى دانشجويى بايد باشند و هر كدام كار خودشان را بكنند. همه كار كنند و همه هم خوب كار كنند. بخصوص با حضور روحانيون محترم در دانشگاهها اگر انشاءاللَّه اين شكلى كه جديداً دنبال مىشود، و آنچنان كه بنده آرزو مىكنم و دوست مىدارم پيش برود اين معنا، يعنى اين جنبهى معنويّت و روحانيت در داخل دانشگاه، بيشتر تأمين خواهد شد.
عين همين مسائل، نسبت به حوزه است. من دربارهى مسائل حوزه، حرفها و سخنها دارم و گفتهام. اما اينجا چون چهرهى عمومى، چهرهى دانشجويى است، بيشتر به دانشگاه پرداختم. لكن مسائل حوزه هم، همينطور است. حوزه هم به اينكه خود را به روز كند احتياج دارد. حوزهى علميه قم، به عنوان قلّه حوزههاى علميه، و به دنبال آن حوزههاى ديگر علميه، بايد كارى كنند كه دين خدا در بين مردم، مورد رغبت و شوق قرار گيرد. دين را آنچنان كه خدا خواسته است، بايد به مردم ارائه دهند. اين هم احتياج به تحقيق، به نوآورى، به روشنفكرى، به آگاهى از دنيا و به خالى بودن از هواها و هوسهاى دنيايى دارد. اگر نه در همه؛ لااقل در بخش عظيمى و حداقل در كسانى كه دستاندركار و مسؤول هستند. لذا شما مىبينيد دربارهى مرجع تقليد، چه سختگيريهايى در اسلام هست: «صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه.»
و ديديم كه يك مرجع تقليد با اين خصوصيات مرحوم آيةاللَّهالعظمى گلپايگانى رحمةاللَّهعليه، برطبق شناخت و تشخيص من، حقّاً و انصافاً همين خصوصيات را داشت وقتى از دنيا رفت، جوش و خروش عظيمى در دلهاى مردم بهوجود آمد. اين، نشان داد كه احساسات و ايمان مردم ايران چيست. ضمناً، خنثى بودن و خنثى شدنِ تبليغات و تلاشهاى دشمنان را نشان داد.
حوزه بايد طورى باشد كه از اين قبيل، انسانهاى شايسته، زياد پرورش دهد. همه به سنين بالا نمىرسند. همه به مرجعيّت نمىرسند. اما انسانهاى خوب، در هر رتبه كه باشند، وجودشان شايسته و مفيد و مؤثر است؛ به شرطى كه اين دو با هم تلاش كنند، با هم انس داشته باشند و از تجربيات علمىِ هم استفاده كنند. اينها نكاتى است كه در ديدارها و سخنرانيها، مكرّراً گفته مىشود.
آنچه من مىخواهم عرض كنم و اين بيانات با توجّه به آن انجام شد، اين است كه اين دو بايد ناظر به يك هدف باشند و آن، تكميل زندگى مردم است. حوزهى كامل؛ دانشگاه كامل. هر كدام به معناى كمال حقيقى خودشان؛ و هماهنگى اين دو با هم. آنوقت ملت، ملت مستقل، و جامعهى ايرانى، جامعهى الگودهنده خواهد شد. يعنى اين انزجار شما نسبت به دشمنان دين دشمنان مقتدر دين كه امروز از قدرت دنيايى برخوردارند تثبيت خواهد شد. نفىِ ملت ايران، يعنى آن كلمهى نفىاى كه ملت ايران، از زبان خودش صادر مىكند. آن «نه»اى كه مىگويد، يا اثباتى كه از زبان جارى و صادر مىكند، هر دو، در دنيا الگو خواهد شد. امروز، بشريت به اين الگو نيازمند است.
اميدواريم كه خداوند متعال دلهاى شما را به نور ايمان و معرفت منور كند و شما را به تأييدات الهى و توجّهات ويژه ولىّعصر ارواحنافداه، مؤيّد فرمايد؛ و انشاءاللَّه بتوانيد اين هدف را، آنچنان كه شايسته و خداپسند است، به پيش ببريد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
اوّلاً از خداوند متعال براى ارواح طيّبهى آن انسانهاى شايستهاى كه موضوع نزديكى و اتّحاد دانشگاه و حوزهى روحانيت را مطرح كردند و بعضى در اين راه شربت شهادت هم نوشيدند مخصوصاً مرحوم شهيد مفتّح و شهيد مطهّرى و از اين قبيل بزرگمردان از خداوند علوّ درجات مسألت مىكنم.
موضوع دانشگاه، به خودىِ خود يك موضوع مهم است؛ همچنانكه موضوع حوزهى علميه هم، به خودى خود يك موضوع اساسى و مهم است. وقتى ما «وحدت حوزه و دانشگاه» را عنوان مىكنيم، بديهى است مقصود اين نيست كه اين دو را در عالم واقعيّت به يك چيز تبديل كنيم. زيرا اگرچه در گذشته، در حوزههاى علميه، همان دروسى خوانده مىشد كه امروز در دانشگاهها خوانده مىشود، اما اگر فرض كنيم آن دروس حوزههاى علميه، همان پيشرفتى را كه تا امروز كرده است، مىكرد، باز امروز بايد به مقتضاى تخصّص و تشعُّب، هر گروه كار و درس خودش را دنبال كند. پس، مقصود اين نيست. مبادا بعضى همين موضوعِ به اين روشنى و وضوح را نديده بگيرند و دربارهى غلط بودن شعار وحدت حوزه و دانشگاه قلمفرسايى كنند.
اين را همه مىفهمند: نه امام و نه ديگر بزرگواران نخواستند بگويند كه دانشگاهها جمع شوند و قم بروند، يا شعبهاى از حوزهى قم شوند. يا اينكه حوزهى قم جمع شود و بيايد در دانشگاهها حل گردد، يا شعبهاى از آنها شود. هيچكس اين را نخواست و مطرح نكرد. مسأله اين است كه ما دو نهادِ اصيلِ دانشجويى داريم. يكى متوجّه به كسب علومِ مربوط به فهم و تبليغ دين و نوآورى در مباحث دينى و نوآورى در فهم مسائل روز و حادث شونده در زندگى است، كه اين حوزه است و كارش عبارت است از تحقيق در مسائل دينى و فراگرفتن احكام الهى در همهى شؤون زندگى. آن هم نه فقط در آنچه كه مربوط به كنج محراب يا كنج خانه است؛ بلكه در قلمرو وسيع زندگى بشر. اين گروه، اين را بايد فراگيرند؛ احكام جديدش را تحقيق كنند؛ ناخالصيها و ناسرهها را از آن بزدايند و آن را با زبان مناسب، در هر جامعهاى و هر زمانى و هر مخاطبى، به رساترين شكل ممكن به مخاطبين برساند. اين، وظيفهى آن نهاد حوزهاى است و اسمش «حوزهى علميه» است.
نهاد دانشجويىِ ديگر، ناظر به ادارهى امور زندگى مردم، منهاى مسائل مربوط به دين است. مردم معاش دارند، كسب دارند، ساختمان دارند، راه دارند، جسم دارند؛ شناساييهاى گوناگون لازم است، تحقيق در امور زندگى مردم لازم است. علوم مختلف و انواع و اقسام دانشها، براى بهتر كردن و راه انداختن زندگى مردم وجود دارد. اين نهاد هم مشغول فراگيرى اين دانشهاست كه اينها را فرا گيرد و در آنها متخصّص و صاحبنظر شود؛ دربارهى آنها تحقيق كند و آنها را براى پياده شدن در جامعه آماده نمايد؛ تحقيقات نوِ دنيايى را جذب كند و خودش به نوبهى خود، تازههايى در اين دانشها بيافريند و به بشريت عرضه كند. اين هم يك نهاد دانشجويى ديگر.
حال اگر اين دو نهادِ دانشجويى خوب كار كنند و با هم رابطهى متقابل دوستانه و از خود دانستن يكديگر داشته باشند، معنايش اين خواهدشد كه اين جامعه، هم دينش و هم دنيايش آباد خواهد شد. آنها جهتگيرى زندگى جامعه را تصحيح مىكنند؛ اينها حركات زندگى جامعه را تسهيل مىكنند. آنها فكر و ذهن و روح جامعه را آنچنان از زشتيها و نادرستيها دور مىكنند كه بفهمد به كجا بايد حركت كند، و اينها وسيلهى اين حركت را بهدست او مىدهند تا حركت كند.
يك وسيله لازم است كه ما از آن استفاده كنيم و راه بيفتيم؛ يك بينش لازم است كه ما بدانيم به كجا بايد راه بيفتيم. از كجا و به كجا، از كدام طرف؟ از كدام راه و به كدام هدف؟ اين هر دو، براى زندگى انسانها لازم است. آن، دنياست؛ اين، آخرت است. اين دو اگر با هم جمع شدند، «سَعَد الدّنيا و الاخرة؛ حَصَل الدّنيا و الاخرة» مىشود. يعنى كسى كه هم دنيا دارد، هم آخرت دارد. يعنى يك انسان خوشبخت. يعنى يك زندگى سعادتمند. يعنى همانى كه انبيا آن را خواستهاند. لذا مىبينيد پيغمبر اكرم دين آورد، همان جهتگيرى را آورد. بر معنويّات تكيه كرد؛ اما پىدرپى، ابزار مادّى را هم به دست مردم داد. جاهايى را خودش، مباشرتاً علم را يعنى علم زندگى و علم مربوط به ادارهى امور زندگى را بهدست مردم داد. يك جا هم كه كار پيچيدهتر مىشد و محتاج تخصّص بود، آنها را امر كرد كه برويد علم ياد بگيريد، برويد بينش پيدا كنيد، برويد به اشيا نگاه كنيد.
در قرآن و سنّت نبىّاكرم، عليهوعلىآلهالصّلاةوالسّلام، راه كشف كردن، ديدن و پيدا كردن ياد داده شده است. لذا شما مىبينيد كه هر كدام از اين دو قسمت، در جوامع اسلامىِ صدر اوّل، يك اوج و شكوه دارد. در بخش دنيايى هم، به بركت اسلام، آنها قلّهى دانش بشرى شدند. اين را كه ديگر بنا نيست امروز غربيها سلب كنند. خاطرهى تاريخى از ملل مسلمان، كه ديگر جاى انكار نيست. اگر اين دوتا، يعنى دنيا و آخرت، با هم جمع شوند، اين خواهد شد كه گفتيم. اما اگر هر كدام از اين دو گرفته شود، اشكالى بهوجود مىآيد.
امروز، در نظامهاى ساخته و پرداختهى فرهنگ غرب چه در خود منطقهى جغرافيايى غرب، چه در جاهاى ديگر دنيا در بخش ابزار و وسايل زندگى تا آنجا پيشرفت كردهاند كه به كرات آسمانى رسيدهاند. اين از لحاظ علمى، انصافاً فوقالعاده است. اين را كه ديگر نمىشود منكر شد. فرض بفرماييد به آسمانها بروند و دوربينهاى تلسكوپ را در آنجا تعمير كنند. اين، پيشرفت عظيمى براى بشر است. اما اگر از نظر جهتگيرى زندگى، بينشى كه انسان به آن احتياج دارد، نباشد، اصلاً اين ابزار براى بشر هم لازم نيست؛ بلكه مضرّ است. انسانِ امروز، از اين نظر عقب مانده است. دستش خالى است. معنويّت در دنيا نيست. جهتگيرى درست، نيست. براى همين است كه دنيا پر از ظلم و جور است. افسوس كه بعضى، مطلبى به اين وضوح را نمىفهمند! مگر اين دنيا مال بشر نيست؟! مگر اين علم و پيشرفت براى اين نيست كه انسان از آنها استفاده كند؟! وقتى ما مىبينيم در دنيا وضعى است كه اكثر انسانها، روزبهروز بدبختتر مىشوند و عدّهاى با همان ابزار پيشرفتهاى علمى كه مال انسان است، بر انسانيّت اينگونه فشار مىآورند، اين كافى نيست كه كسى بفهمد يك بال انسانيّت شكسته و افتاده است؟!
اين، بال معنويّت است. اگر ما هم در جامعهى خودمان، جنبهى معنوى را نديده بگيريم؛ آن را حذف نماييم، يا كوشش كنيم از صحنه خارجش كنيم، همين خواهد شد. از وقتى كه ترشّحات و نشانهها و طليعههاى فرهنگ غرب، به صورت قصّه و نقشه نه به صورت طبيعى و آنچه كه لازمهى زندگى عمومى بشر باشد به كشور ما سرازير شد از اواخر سلطنت ناصرالدّين شاه مبارزه با دين و تلاش براى منزوى كردن دين هم شروع شد. البته عدّهاى، اينها را از زمان رضاخان مىدانند و مربوط به سلاطين قاجار نمىدانند. اما اين، يك واقعيّت است. منزوى كردن علماى دين؛ منزوى كردن دين؛ سعى در استخدام نيروهايى براى مقاصد خبيث كه شروع شود، جامعه، جامعهاى خواهد شد كه از لحاظ وسايل و ابزار زندگى كه ما به آن مىگوييم: دنيا؛ يعنى همان كه در علوم امروز، علوم دانشگاهى ناميده مىشود پيشرفت مىكند. اما آن جامعه، يك جهتش ناقص است و آن، جنبهى معنوى است.
حالا يك وقت است كه جامعهاى در جنبهى علومِ مربوط به ابزار زندگى پيشرفتى دارد. مثل جوامع غربى. امّا يك وقت در همان هم پيشرفت ندارد. مثل بسيارى از جوامع تابع غرب كه معنويّت را حذف كردند، ماديّت را هم نتوانستند جلب كنند! مثل وضع زندگى خود ما در دوران حكومت پهلويها: معنويت را طرد كرديم، ماديّت را هم نتوانستيم به شكل مدرن و جديد و علمى و واقعىاش به داخل كشور بياوريم. يعنى «خسر الدّنيا و الاخرة» شديم!
آن طرف قضيه هم، همينطور است. يعنى اگر جامعهاى، فقط به جنبههاى معنوى بپردازد و از علوم غافل بماند؛ از پيشرفت علمى، از كشفيّات علمى، از نوآوريهاى علمى، از تحصيل علم ميان فرزندان ميهن، از ساختن انسانهايى كه بتوانند زندگى را به شكل متناسب با نيازهاى بشر درآورند با سهولت و سرعتى كه امروز دنيا طلب مىكند و نيازمند آن است غافل بماند، باز يك بال ديگرش شكسته است. خيال نكنيد كه اسلام طرفدار اين است كه همه چيز منحصر بشود در مسائل روحى و معنوى و نظر به ماديّات نباشد! نه! اين انحراف، همان اندازه بزرگ است كه آن انحرافِ اوّل. اسلام، انزوا از دنيا و زندگى را، بهصورتى بسيار روشن رد كرده است.
در كلمات اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهجالبلاغه، اين را مشاهده مىكنيد. نهجالبلاغهاى كه كتاب زهداست، بر سرِ آن كسى كه زندگى دنيا را رها كرده است، به خيال اينكه آخرت خودش را درست كند، فرياد مىزند. اسلام اينگونه نيست.
پس، اين دو بايد باشند؛ اما با هم بايد باشند. اين دو نهاد دانشجويى، بايد هر دو كار را بكنند. اما هم خوب كار كنند؛ هم نسبت به يكديگر ارتباطات عاطفى درستى داشته باشند. يكديگر را طرد نكنند. استعمارگران و كسانى كه مىخواستند بر اين كشور سلطهى سياسى و فرهنگى و اقتصادى و غيره پيدا كنند، دين را از محيط دانشگاه حذف كردند. راه پيدا كردن اين سلطه اين بود كه دين را حذف كنند. اهل دين و علماى دين را حذف كنند. يا اگر به كل از بين نمىبرند، آن را به صورتهاى بىجانى تبديل كنند. اين، كارى بود كه از همان اوانى كه اشاره كردمتقريباً از همان صدوپنجاه سال پيش؛ در اواخر حكومت ناصرالدّين شاه دنبال شده است. حالا علما هم باشند براى وقتهايى كه شايد وجودشان لازم باشد و از آنها استفاده كنيم؛ اما بدون روح و معناى عالم دين. اين را مىخواستند.
البته رضاخان آمد قلدرى و بىعقلى كرد و همان ظاهرش را هم خواست در سطح جامعه و بخصوص در محيطهاى علمى حذف كند. نيّت اين بود. لذا در محيطهاى دانشگاهى ما، دين يك چيز بيگانه شد. دانشگاه ما را اينطور ساختند. يك چيز بيگانه؛ چرا؟ هدف بسيار روشن بود. برنامهى بسيار زيركانهاى بود. براى اينكه اگر دين در دانشگاه نباشد، آن كسانى كه در اين فضا پرورش پيدا مىكنند، در آينده همان سردمداران و سررشتهداران زندگى هستند، كه بىدين شدهاند و به سهولت جامعه را به سمت بىدينى خواهند كشاند! اين، هدفى بود كه دنبال شد و انصافاً هم، تا مدّتى و در برههى طولانىاى از زمان، موفّق شدند. محيط دانشگاه را محيط بيگانه از دين كردند.
البته نمىتوانستند دانشگاه را از انسانهاى متديّن، به كلّى خالى كنند. اين روشن است. بالاخره جوانان اين مملكت، بچههاى خانوادههاى متديّن بودند و به دانشگاه مىآمدند. عدّهاى، البته، از دين خارج، يا به آن بىاعتنا يا سرد مىشدند. اما عدّهاى هم متدين مىماندند. همان زمان هم داشتيم. پس، معنايش اين نيست كه در دانشگاه، آدم متديّن نبود. بلكه معنايش اين است كه در دانشگاه، آن آدم متديّن، غريب بود. همان دختر متديّنى كه مىخواست دين و حجاب خود را نگهدارد، در دانشگاه كشور اسلامى و مسلمان كشور ايران در آن زمان، غريب بود. پسر دانشجوى متديّن هم غريب بود. استاد متديّن هم غريب بود. روال عمومى دانشگاه، هيچگونه كمكى به او نمىكرد. بلكه در موارد بسيارى، معارضه و اصطكاك هم با او درست مىكرد. اما اگر دانشجو يا استاد، بىدين و لاابالى بود، روال عمومى دانشگاه با او هيچگونه اصطكاكى نداشت. به او ميدان داده مىشد.
اين راه، غلط بود. اين، همان چيزى است كه امام بزرگوار هميشه از آن ناليد و شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» براى مقابله با اين درست شد. اينجاست كه معناى وحدت حوزه و دانشگاه فهميده مىشود. وحدت در اهداف كلّى؛ وحدت در كامل ساختن اين ملت و اين كشور و حركت با يكديگر و عبور در دو خطّ موازى، بدون اصطكاك با هم. يعنى هر دو، كار خودشان را بكنند؛ اما براى يك هدف و آن هدف، ساختن و كامل كردن ملت و كشور ايران است. اينطور بايد حركت كرد.
در دانشگاه، هنوز انگيزههاى ضدّ دينى كم نيست. نمىگويم در بين دانشجويان زياد است. دانشجويان، بچههاى اين ملت و امروز بچههاى انقلابند. بچههايى كه امروز در دانشگاه هستند، بچههاى ساخته و پرداختهى انقلابند. اگر كسرى هم در اعتقادات آنها باشد، تقصير ماست. تقصير كسانى است كه بايستى دين را به اينها تعليم مىدادند.
دانشجو در محيط دانشگاه، از لحاظ اعتقاد و عمل و گرايش دينى، هيچ مشكلى ندارد. اما هنوز هم بعضى از دستاندركاران و استادان هستند كه نسبت به دين و احساسات و ايمان و انگيزههاى دينى و انقلابى، مسأله دارند. اينها بايد نتوانند در دانشگاه اثر بگذارند. من نمىگويم چگونه. اما اينها بايد نتوانند محيط دانشگاه را با افكار و انگيزهها و احساسات غلط خودشان، تحت تأثير قرار دهند؛ چون اين امر، مايهى بدبختى ملت است. مايهى سلطهى بيگانگان است. مايهى ناقص ماندن زندگى يك ملت است.
دانشگاه بايد يك محيط دينى باشد. در دانشگاه بايد متديّنين احساس كنند كه فضاى عمومى آنجا به آنها كمك مىكند. البته تديّن، دين، معنويّت و اخلاق، و از جملهى شعب اين معنويّت، همين احساسات انقلابى است. امروز كسى نمىتواند بگويد «من متديّن هستم»، اما در تضاد با انقلابى باشد كه براساس دين است. البته سلايق خاص را نمىگويم. همهى سليقهها و مذاقها، وقتى كه اهل دين و معنويّتند، بايد بتوانند در اين محيط زندگى كنند. نبايد يك فرد بر فرد ديگرى فشار بياورد كه «شما حتماً اين طور كه من فكر مىكنم فكر كن!» لذاست كه تشكّلهاى دانشجويى بايد باشند و هر كدام كار خودشان را بكنند. همه كار كنند و همه هم خوب كار كنند. بخصوص با حضور روحانيون محترم در دانشگاهها اگر انشاءاللَّه اين شكلى كه جديداً دنبال مىشود، و آنچنان كه بنده آرزو مىكنم و دوست مىدارم پيش برود اين معنا، يعنى اين جنبهى معنويّت و روحانيت در داخل دانشگاه، بيشتر تأمين خواهد شد.
عين همين مسائل، نسبت به حوزه است. من دربارهى مسائل حوزه، حرفها و سخنها دارم و گفتهام. اما اينجا چون چهرهى عمومى، چهرهى دانشجويى است، بيشتر به دانشگاه پرداختم. لكن مسائل حوزه هم، همينطور است. حوزه هم به اينكه خود را به روز كند احتياج دارد. حوزهى علميه قم، به عنوان قلّه حوزههاى علميه، و به دنبال آن حوزههاى ديگر علميه، بايد كارى كنند كه دين خدا در بين مردم، مورد رغبت و شوق قرار گيرد. دين را آنچنان كه خدا خواسته است، بايد به مردم ارائه دهند. اين هم احتياج به تحقيق، به نوآورى، به روشنفكرى، به آگاهى از دنيا و به خالى بودن از هواها و هوسهاى دنيايى دارد. اگر نه در همه؛ لااقل در بخش عظيمى و حداقل در كسانى كه دستاندركار و مسؤول هستند. لذا شما مىبينيد دربارهى مرجع تقليد، چه سختگيريهايى در اسلام هست: «صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لامر مولاه.»
و ديديم كه يك مرجع تقليد با اين خصوصيات مرحوم آيةاللَّهالعظمى گلپايگانى رحمةاللَّهعليه، برطبق شناخت و تشخيص من، حقّاً و انصافاً همين خصوصيات را داشت وقتى از دنيا رفت، جوش و خروش عظيمى در دلهاى مردم بهوجود آمد. اين، نشان داد كه احساسات و ايمان مردم ايران چيست. ضمناً، خنثى بودن و خنثى شدنِ تبليغات و تلاشهاى دشمنان را نشان داد.
حوزه بايد طورى باشد كه از اين قبيل، انسانهاى شايسته، زياد پرورش دهد. همه به سنين بالا نمىرسند. همه به مرجعيّت نمىرسند. اما انسانهاى خوب، در هر رتبه كه باشند، وجودشان شايسته و مفيد و مؤثر است؛ به شرطى كه اين دو با هم تلاش كنند، با هم انس داشته باشند و از تجربيات علمىِ هم استفاده كنند. اينها نكاتى است كه در ديدارها و سخنرانيها، مكرّراً گفته مىشود.
آنچه من مىخواهم عرض كنم و اين بيانات با توجّه به آن انجام شد، اين است كه اين دو بايد ناظر به يك هدف باشند و آن، تكميل زندگى مردم است. حوزهى كامل؛ دانشگاه كامل. هر كدام به معناى كمال حقيقى خودشان؛ و هماهنگى اين دو با هم. آنوقت ملت، ملت مستقل، و جامعهى ايرانى، جامعهى الگودهنده خواهد شد. يعنى اين انزجار شما نسبت به دشمنان دين دشمنان مقتدر دين كه امروز از قدرت دنيايى برخوردارند تثبيت خواهد شد. نفىِ ملت ايران، يعنى آن كلمهى نفىاى كه ملت ايران، از زبان خودش صادر مىكند. آن «نه»اى كه مىگويد، يا اثباتى كه از زبان جارى و صادر مىكند، هر دو، در دنيا الگو خواهد شد. امروز، بشريت به اين الگو نيازمند است.
اميدواريم كه خداوند متعال دلهاى شما را به نور ايمان و معرفت منور كند و شما را به تأييدات الهى و توجّهات ويژه ولىّعصر ارواحنافداه، مؤيّد فرمايد؛ و انشاءاللَّه بتوانيد اين هدف را، آنچنان كه شايسته و خداپسند است، به پيش ببريد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته