بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين و صحبه المنتجبين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين.
قال اللَّه الحكيم فى كتابه:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه و لا يخشون احدا الّا اللَّه و كفى باللَّه حسيبا(1)
براى من، يكى از ديدارهاى شيرين و لذتبخش در سفرها، ديدار با علماى محترم و فضلاى گرامى كه در سرتاسر كشور، در استانهاى مختلف مشغول خدمتند، و ديدار با طلاب جوان، نهالها و شكوفههاى نو در عرصهى تربيت دينى و تعليم دينى است. امشب هم بحمداللَّه اين جمع متراكم - برادران، خواهران، طلاب، فضلا و علماى محترم استان، از شيعه و سنى - حضور داريد، كه براى من فرصت شيرين و مغتنم و همراه با حظوظ معنوى است.
چند جمله عرايضى را عرض ميكنم؛ ليكن قبل از اينكه مطالبم را عرض كنم، لازم ميدانم ياد نيكى بكنم و تجليل كنم از عالم بزرگوار و اخلاقى و زاهدى كه عمرش را به دستور مرحوم آيةاللَّه بروجردى در اين استان گذرانيد و اجر زحمات خود را با شهادت ديد؛ شهيد بزرگوار محراب، مرحوم آيةاللَّه اشرفى، كه شنيدم همين روزها سالگرد آن بزرگوار است. من توفيق پيدا كردم مكرر در منزلشان در كرمانشاه با ايشان ملاقات كنم؛ دو نفرى بنشينيم و گفتگو كنيم. در جلسات ديگر هم ايشان را ديده بوديم؛ در جلسهى ائمهى جمعهى استان در اسلامآباد، كه مرحوم شهيد صدوقى از يزد آمده بود و ديگران هم بودند. زير بمباران، جلسهى ائمهى جمعهى استان را تشكيل دادند و ما هم شركت كرديم. در جلسات متعدد، من اين مرد بزرگوار را از نزديك ديده بودم؛ حقاً و انصافاً مصداق يك عالمِ عامل بود. فقط زبان او تبليغ نميكرد؛ عمل او هم تبليغ ميكرد. تواضع او، زهد او، بىاعتنائى او به بسيارى از چيزهاى ظاهرى، از ويژگىهاى او بود؛ مرد بزرگى بود. خداى متعال هم به او اجر داد؛ در آخرِ يك عمر نسبتاً طولانى، خداى متعال مرگ ناگزير را براى او به شهادت قرار داد. بارها عرض كرديم؛ شهادت مرگ تاجرانه است، مرگ پرسود است، اين روغنِ ريخته را نذر امامزاده كردن است. بالاخره اين روغن كه خواهد ريخت؛ «كلّ نفس ذائقة الموت».(2) اگر چنانچه انسان سعادت پيدا كند - پروردگارا ! ما هم مشتاق اين سعادتيم - اين حادثهى ناگزير را به خدا بفروشد، سود سرشارى كرده است. «انّ اللَّه اشترى من المؤمنين انفسهم»؛(3) خدا جان را ميخرد، خدا مشترى است. اين خيلى سعادت بزرگى است، و اين مرد اين سعادت را پيدا كرد.
در اين استان، رفيق قديمىِ عزيز ما، مرحوم حاج آقا بهاءالدين محمدى عراقى هم جزو همين سعادتمندانى بود كه به شهادت رسيد. مرحوم آقاى حاج آقا بهاء از شاگردان خوب امام و از دوستان ما بود در قم. رحمت خدا بر اين دو شهيد.
همچنين يادى بكنيم از عالم اخلاقىِ مهربانِ متواضعِ دوستداشتنى و صميمىمان، مرحوم حاج آقا مجتبى حاج آخوند، كه ايشان هم از رفقاى قديمى ما بود از مدرسهى حجتيه در قم؛ مؤمن، با صفا، صالح، صادق. رحمت خدا بر او.
همچنين ياد كنيم از مرحوم آقاى نجومى (رضوان اللَّه عليه)؛ عالم، فاضل، درسخوانده، زحمتكشيده، در عين حال يك قلهى هنرى و حقيقتاً يك هنرمند. بعد از انقلاب، قبل از دورهى رياست جمهورى، من يكى از سفرهائى كه به كرمانشاه آمدم، منزل ايشان رفتم و كارهاى هنرىاش را از نزديك ديدم. بعد هم پس از رحلت امام، ايشان يكى از كارهايش را براى من فرستاده بود. من از ايشان درخواست كردم كه اين حديث شريف را: «من نصب نفسه للنّاس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره»(4) براى من بنويسيد تا جلوى چشم من باشد؛ فراموش نكنيم وظيفهى تعليم خودمان را. ايشان با يك خط بسيار زيبائى نوشتند، من هم تابلو كردم و توى اتاق جلوى چشم من است. «من نصب نفسه للنّاس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره»؛ اگر اين تعليم انجام گرفت، تعليم غير، آسان خواهد شد؛ مشكل كار ما اين است.
عزيزان من! برادران من! فرزندان من! جوانان! طلاب دختر و پسر! اگر ميخواهيد مثل بوتهى گلى عطر شما فضا را معطر كند، اگر ميخواهيد معنويت مثل چشمهاى از شما سرازير شود و بدون اجبار، بدون اكراه، تشنگان بنوشند و به سوى آن بشتابند، راهش اين است: «فليبدأ بتعليم نفسه». اين آيهى شريفهاى كه تلاوت كردند: «انّما يخشى اللَّه من عباده العلماء»،(5) خشيت را يكى از خصوصيات علما قرار داده است. خب، علما خيلى خصوصيات دارند، اما خشيت را انتخاب كرده است. بعد از ذكر آيات الهى در كوه و دشت و صحرا و باغ و راغ(6) كه در آيات هست، ميفرمايد: «انّما يخشى اللَّه من عباده العلماء». خاصيت علم همين است كه انسان را مشمول اين نعمت بزرگ ميكند، خشيت الهى بر دل انسان سايه مىافكند؛ اين را بايد به دست بياوريم. شما جوانها آسانتر از من ميتوانيد اين كار را انجام بدهيد. به سن ما كه رسيديد، اگر كسى در دوران جوانى كارى كرده باشد، به دردش ميخورد؛ والّا كارش سخت است. خشيت را امروز در خودتان ايجاد كنيد؛ خشوع در مقابل خدا را امروز براى خودتان فراهم كنيد؛ باب تضرع الىاللَّه را امروز باز كنيد؛ نوافل را كه مقرِب الىاللَّه هستند، از امروز شروع كنيد؛ اينها به دردتان ميخورد. اين عمر كه تمام خواهد شد؛ بعضىها به پيرى ميرسند، بعضى نميرسند. اين را هم شما بدانيد؛ فاصلهى بين بيست سالگى و سى سالگى تا هفتاد سالگى و بعد از هفتاد سالگى كه ما هستيم، فاصلهى كمى است؛ مثل برق ميگذرد. انسان در بيست سى سالگى خيال ميكند كه حالا اوه، كِى تا هفتاد سالگى؟ نه، مثل برق ميگذرد؛ بعد هم رفتن است. اگر بناست در اين فاصلهى كوتاه، در اين فرصت اندك، حظى ببريم، كارى بكنيم، توشهاى فراهم كنيم، مايهاش را بايد در جوانى فراهم كنيد. من توصيهى به خشوع و ذكر و تقوا و سعى براى تقرب الىاللَّه را براى طلاب واجبتر ميدانم تا توصيهى به علم، كه مايهى اصلى كارشان علم است. اگر علم باشد، تقوا نباشد، اين علم ميشود بىفايده، گاهى هم مضر. عالمانى داشتيم - چه علم دينى، چه علم غير دينى - كه نه فقط از اين علم بهرهاى نبردند و بهرهاى نرساندند، بلكه وزر و وبال شد. اين روح معنويت در كالبد علم و عالم لازم است.
خب، شهر كرمانشاه، شهر مهمى است. همين طور كه جناب آقاى علما اشاره فرمودند، در گذشتههاى دور، كرمانشاه علماى بزرگى داشته است؛ در اين دو قرن، دو قرن و نيم اخير هم خانوادههاى علمىِ بزرگى در اين شهر به وجود آمدند؛ مثل خاندان آلآقا، مثل خاندان جليلى، و خاندانهاى علمىاى كه غالباً در بين آنها عالم، يك نفر و دو نفر و ده نفر نبود - بيشتر بود - خاندانهاى علمىِ ماندگار.
يك نقطهى ديگرى كه در اين باب نظر من را در مورد كرمانشاه جلب ميكند، اين است كه همچنان كه مردم كرمانشاه غريبنواز و مهماننواز و نسبت به واردشوندگان، داراى دل رحيم و دست بخشنده هستند، اين خصوصيت در مورد علماى وارد، گويا بيشتر است. مرحوم آقا محمدعلى (رضوان اللَّه عليه) - پسر مرحوم وحيد بهبهانى، كه از برجستهترين شاگردان پدرش بود - بلند شد آمد كرمانشاه ماند. با اينكه قصد كرمانشاه نداشت، اما كرمانشاه ماند، نگهش داشتند؛ شد سرسلسلهى خاندان آلآقا. خودش و تعداد زيادى از فرزندان و از خاندانش از علما بودند. اين يك مورد.
مورد ديگر، مرحوم آسيد حسين حائرى است، كه ايشان آخر عمر مشهد آمده بود. آن موقع، دوران نوجوانى ما بود. تا حدودى من از ايشان يادم هست. ايشان پسر برادر مرحوم آسيد محمد اصفهانىِ معروف و شاگرد آسيد محمد اصفهانى و شاگرد آخوند و ملاى بزرگى بود كه از عراق آمد و سالهاى متمادى در كرمانشاه ساكن شد. ايشان در اصفهان حد جارى ميكرد. شخصيت برجستهاى بود؛ هم عالم بود، هم معنوى و اخلاقى بود. مرحوم آقاى آقا مرتضى حائرى از قول خود مرحوم آسيد حسين براى من نقل كردند كه كسى آمده بود منزل آسيد حسين و مدتى آنجا بود. او اهل معنا و اهل سلوك و اهل رياضت بود. ايشان به او ميگويد اگر ميتوانى يك كارى بكن كه من خدمت حضرت برسم. او هم يك راهى به ايشان ياد ميدهد. بعد اطلاع ميدهند كه در ده روز روضه - دههى محرم بوده يا كِى بوده - حضرت مىآيند در روضهى تو. و حضرت تشريف آوردند در روضهى او. كه حالا داستانش مفصل است. او يك چنين شخصيتى است. اين از لحاظ معنوىاش است، از لحاظ علمى هم كه از تربيت شدگان اخلاقى مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطانآبادى است كه آن وقت در سامره بوده.
شخصيت ديگر، مرحوم سردار كابلى است؛ شخصيت برجستهى علمى در فنون مختلف. اين كتابى كه دربارهى ايشان نوشتند، كتاب بسيار پرمغز و خوبى است؛ بنده سالها پيش اين كتاب را ديدم. ايشان حدود شصت سال در كرمانشاه بوده است. بزرگان از او استفادهها كردند. من در آن كتاب خواندم كه مرحوم حاج آقا حسين قمى (رضوان اللَّه تعالى عليه) در سفر به عتبات يا در برگشت از عتبات، به كرمانشاه مىآيند و با مرحوم سردار كابلى ديدار ميكنند. در يك مسئلهاى دربارهى قبله و اين حرفها بين اين دو نفر بحث شد و مرحوم سردار كابلى مطالبى گفت كه حاج آقا حسين گفت شما بيا اينها را به من ياد بده. نويسندهى كتاب ميگويد من خودم دو جلسه ديدم - به نظرم ميگويد خودم ديدم؛ چون من سالها پيش اين كتاب را خواندم - كه حاج آقا حسين قمى، مرجع تقليد، شخصيت علمى برجسته، جلوى سردار كابلى مىنشست و سردار كابلى آن بحث علمى را به ايشان ياد ميداد. اين هم خودش درس است؛ يادگيرى در سنين هشتاد سالگىِ مرحوم حاج آقا حسين و در رتبهى مرجعيت تقليد. براى يك عالم، اين كار نه فقط ننگ نيست، عيب نيست، بلكه افتخار است. ما طلبهها بايد اينها را ياد بگيريم. شما جوانها بايد با اين روشها حركت كنيد و پيش برويد. اين مرد، كابلى بود، اهل كابل بود، بزرگشدهى هند بود، بعد نجف بود، به اينجا آمد، كرمانشاه از او پذيرائى كرد، او را در آغوش گرفت؛ مرحوم سردار كابلى - جامع فنون، ذو فنون - شصت سال در كرمانشاه ماند. همين مرحوم شهيد اشرفى اصفهانى يكى از علماى مهاجر به اين شهر بود. اين شهر اين خصوصيت را هم دارد؛ نشان ميدهد كه دلهاى مردم، دلهاى عالمِ دينپسند است؛ علماى دين را دوست ميدارند. وقتى كه كسى را پيدا كردند و خصوصيات او را ديدند، پسنديدند و فهميدند، با صفائى كه مردم كرمانشاه دارند، آنچنان با او گرم ميگيرند كه او احساس نميكند در وطن خودش نيست. خب، مرحوم اشرفى، اصفهانى بود، اما خودش را كأنه كرمانشاهى ميدانست؛ شده بود كرمانشاهى. خب، حالا اين مطالب، در مقدمات بود. من چند مطلب را عرض كنم.
يك مطلب اين است كه عزيزان من! علماى محترم! فضلاى گرامى! طلبههاى جوانِ اميدهاى آينده! بدانيد امروز وظيفهى روحانيت مضاعف است. اگر روحانيت هميشه يك بارى بر دوش داشته است - بار تفهيم، تبيين، ابلاغ؛ «الّذين يبلّغون رسالات اللَّه» - امروز اين بار مضاعف است؛ چرا؟ براى دو جهت: يكى اينكه فرصت براى تبليغ اسلام در دنيا - چه دنياى اسلام، چه دنياى غير اسلام - به وجود آمده است، كه حالا مختصراً عرض خواهم كرد. يكى هم به دليل همين فرصت و از ترس اسلام، حملات نسبت به اسلام افزايش پيدا كرده است. پس وظيفه مضاعف ميشود. وقتى فرصت هست، وظيفه زياد است. وقتى به خاطر اين فرصت، حمله و دشمنى و تهاجم هست، باز وظيفه زياد است. امروز شما در يك چنين وضعيتى هستيد. نبايد هم بترسيد؛ «و يخشونه و لا يخشون احدا الّا اللَّه». از هيچ چيز نترسيد، از سختىهاى راه نهراسيد. نه اينكه بگوئيد سختى نيست؛ چرا، سختى هست؛ اما از اين سختى نترسيد. به استقبال كارهاى دشوار و سخت برويد. كارهاى نشدنى را انجام بدهيد. مگر در ايران نشد؟ در ايران يك كارى انجام گرفت كه اگر همهى تحليلگران عالم، ساعتها، روزها و شبها مىنشستند وقتشان را صرف ميكردند، جز به اين نتيجه نميرسيدند كه وقوع اين كار محال است. آن كار چه بود؟ آن اين بود كه اين كشورى كه از لحاظ فرهنگى وابستهى به غرب بود، از لحاظ سياسى زير سرپنجهى اقتدار غرب بود، از لحاظ اقتصادى بازيچهى غرب بود و رؤساى كشور، خودشان را مطيعِ گوشبهفرمانِ ناچارِ در مقابل آمريكا ميدانستند - كه البته همان دستگاه محمدرضا و غيره از اينكه مجبورند حرف آنها را گوش كنند، ناراحت هم بودند؛ اما مثل نوكرى بودند كه از دستور اربابش ناراحت است؛ بله، ناراحت است؛ اما چشمش كور، بايد انجام بدهد - كشورى كه آن فرهنگش است، آن سياستش است، آن اقتصادش است، آن مسئولينش هستند، و همه در جهت وابستگى به غرب و دورى از اسلام، ناگهان در اين كشور صد و هشتاد درجه قضايا برگشت و نظامى سر كار آمد كه به غرب با چشم سوءظن و در مواردى به چشم دشمنى نگاه كرد و جهتگيرى را به سمت اسلام و تحقق اسلام قرار داد؛ يعنى تشكيل نظام جمهورى اسلامى. هر تحليلگرى ميگفت اين كار محال است، چنين چيزى ممكن نيست؛ اما شد، اين محال اتفاق افتاد.
من به شما بگويم؛ حتّى بعضى از مبارزين خود ما ميگفتند نميشود. مرحوم آقاى طالقانى به خود من گفت كه امام ميگويد «شاه بايد برود»؛ خب، معلوم است كه شاه نميشود برود. باورش نمىآمد كه ممكن است شاه برود. مرحوم آقاى طالقانى به خود من گفت اين مرد حرفهايش عجيب است؛ چيزهائى كه نشدنى است، او ميگويد و ميشود؛ يكىاش رفتن شاه بود. اين را بعد گفت. امام گفت شاه ميرود، هيچ كس باور نميكرد؛ اما رفت. نه فقط شاه رفت، آمريكا رفت، غرب رفت، استعمار و استكبار رفت. هيچ كس باور نميكرد، اما شد.
هيچ كس باور نميكرد كه بزرگترين انقلاب زمان حاضر در كشورهاى اسلامى، در مصر اتفاق بيفتد؛ مصرِ كمپديويد، مصرِ حسنى مبارك. ممكن بود جاهاى ديگر را احتمال بدهند، اما مصر را كسى احتمال نميداد. در مصر انقلاب اتفاق افتاد. اين همان چيزى است كه ما بايد به ياد داشته باشيم.
برويد سراغ كارهاى نشدنى، تا بشود. تصميم بگيريد بر برداشتن كارهاى سنگين، تا برداريد. «و لا يخشون احدا الّا اللَّه». خب، زحمتهايش چه؟ رنجهايش چه؟ محروميتهايش چه؟ جوابش اين است كه: «و كفى باللَّه حسيبا»؛ خدا را فراموش نكن، خدا حسابت را دارد. در ميزان الهى، رنج تو، محروميت تو، كفّ نفس تو، حرصى كه خوردى، زحمتى كه كشيدى، كارى كه كردى، خون دلى كه خوردى، دندانى كه روى جگر گذاشتى، اينها هيچ وقت فراموش نميشود؛ «و كفى باللَّه حسيبا». اين، راه ماست. آنجا خشوع را به ما - به عنوان علما - توصيه ميكند، اينجا «يبلّغون رسالات اللَّه» را توصيه ميكند. خب، «رسالات اللَّه»، «رسالات انبياء اللَّه» است ديگر. خداى متعال ميفرمايد: «و كذلك جعلنا لكلّ نبىّ عدوّا شياطين الانس و الجنّ يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا و لو شاء ربّك ما فعلوه فذرهم و ما يفترون».(7) وضع موضعگيرى و آرايشِ پيرامون نبى اين است. «عدوّا شياطين الانس و الجنّ»؛ هم شيطان جنى، هم شيطان انسى به طرفش حمله ميكنند. خب، اگر بناست من و شما تبليغ رسالات الهى را بكنيم، منتظر شياطين انسى و جنى باشيم. به ما حمله ميكنند؛ آماده بشويم. از لحاظ روحى، در درون خود حصار مستحكمى به وجود بياوريم - كه اين حصار، حصار ايمان و توكل است - تا مغلوب نشويم و از درون شكست نخوريم. فرار و هزيمت بيرونى، ناشى از فرار و هزيمت درونى است. شكست درون انسان است كه شكست بيرونى را نصيب انسان ميكند، بر انسان تحميل ميكند. اگر شما در دلت شكست نخورى، هيچ كس نميتواند شكستت بدهد. حصارى كه بايد در دل شما به وجود بيايد، حصار ايمان به خدا و توكل علىاللَّه است؛ «و على اللَّه فليتوكّل المؤمنون»،(8) «و على اللَّه فليتوكّل المتوكّلون»،(9) «و من يتوكّل على اللَّه فهو حسبه»،(10) «ا ليس اللَّه بكاف عبده»؛(11) اينها درسهاى ماست. قرآن را با تأمل بخوانيم؛ اينها را به عنوان درس ياد بگيريم، اينها دستورالعمل زندگى است. اين، يك جور آمادگى است.
يك آمادگى ديگر هم آمادگى بيرونى است. اين شيطانى كه حمله ميكند، هميشه يك جور حمله نميكند. شيطانِ امروز كه از راه اينترنت و ماهواره و روشهاى ارتباطىِ مدرن و فوق مدرن سراغ شما مىآيد، حرفهاى مدرنى هم دارد؛ سختافزارش را مدرن كرده، نرمافزار مدرن هم دارد. شبههآفرينى دارد، اخلال در عقيده دارد، ايجاد تشويش در ذهن دارد، تزريق نااميدى دارد، ايجاد اختلاف دارد. الان دلارهاى نفتى دارد يك جاهائى صرف ميشود؛ بنده خبر دارم، اطلاع دارم. اينها گزارشهايش غالباً گزارشهائى است كه پخش نميشود. در بعضى از كشورهاى اسلامى مثل ريگ پول ميريزند براى اينكه در بين سنىها اجتماع ضد شيعه درست كنند. اين از اين طرف؛ از آن طرف هم به يك گويندهى به اصطلاح شيعى پول ميدهند كه در تلويزيون، به نام شيعه، امالمؤمنين عايشه را متهم كند، قذف كند، اهانت كند. روشها اينهاست. شما در مقابل اين روشها چه كار ميكنيد؟ سنى چه كار ميكنى؟ شيعه چه كار ميكنى؟ از كارهاى اينها گول نخوريم. اختلاف براى آنها بيشترين و بزرگترين نعمت است.
من همين جا اين نكته را هم عرض بكنم؛ استان شما، استان شيعه و سنى و مخلوط است. علماى شيعه و سنى با هم جلسه بگذارند، تفاهم كنند، با هم حرف بزنند. ما كارهاى مشتركى داريم. خيلى خوب؛ شما فقه خودت را تبيين كن، تدريس كن، شما هم فقه خودت را تبيين كن، تدريس كن. شما فقه جعفرى بگو، شما فقه شافعى بگو. عقايدتان را داشته باشيد، اما كارهاى مشترك هم ميتوانيد بكنيد. من به فقيه شافعى يا مقلد شافعى نميگويم بيا حتماً بشو جعفرى، شيعه؛ نه، خواست، تحقيق كرد، آمد؛ شد، شد؛ نشد، نشد.
هر كسى اگر ميخواهد مذهب خودش، كار خودش را حفظ كند، داشته باشد؛ اگر ميخواهند بحث مذهبى بكنند، هيچ اشكالى ندارد - من بحث مذهبى را هم قبول دارم - اگر دوست دارند بحث علمىِ مذهبى بين علما و بين صاحبان فن بكنند، بنشينند اين كار را بكنند؛ منتها نه در منظر و مرئاى مردم، بلكه در جلسات علمى بنشينند با هم بحث كنند؛ او استدلاش را بگويد، آن استدلالش را بگويد؛ يا يكى قانع ميشود، يا قانع نميشود؛ اينها اشكال ندارد؛ ليكن علىرغم همهى اينها، يك امور مشتركى وجود دارد؛ يك دردهاى مشتركى هست كه درمانهاى مشتركى دارد. عالم شيعه در بين مردمِ خود، عالم سنى در بين مردمِ خود نفوذ دارند؛ از اين نفوذ استفاده كنند، اين مشكلات مشترك را برطرف كنند.
امروز كسانى هستند كه سلاحشان تكفير است؛ ابائى هم ندارند كه بگويند ما تكفيرى هستيم؛ اينها سماند. خب، اين سم را بايد از محيط اسلامى خارج كرد. يكى او را تكفير كند، يكى او را تفسيق كند؛ اين در سخنرانى و در منبر يك حرفى بزند كه تعريض به او باشد، او يك چيزى بگويد كه تعريض به اين باشد؛ اين همين چيزى ميشود كه دشمن ميخواهد. پس اين وظيفهى مضاعف كه عرض ميكنيم، همهى اين جوانب را شامل است؛ از وظيفهى قلبى، تربيت نفس، ايجاد خشوع و خشيت در دل شروع ميشود تا به اين چيزها ميرسد.
يك وظيفهى ديگر، وظيفهى فراگيرى است. من شنيدهام فضلاى بومىِ كرمانشاهى عدهاى در قم هستند - كه لابد آقايان ميشناسند - اينها تشويق بشوند؛ يا بيايند هجرت كنند، يا اگر هم بكلى نمىآيند، در ايام خاص بيايند؛ سالى دو ماه، سه ماه، چهار ماه اينجا بيايند؛ بين مردم بروند، به روستاها بروند، به شهرها بروند، مساجد را آباد كنند. بنابراين مسئلهى علم، مسئلهى مهمى است.
البته در كنار فراگيرى علم، مسئلهى تبليغ وجود دارد، كه بسيار مهم است. تبليغ، داستان مفصلى است. اگر ميخواهيد تبليغِ خوب بكنيد، از قبل مخاطب خودتان را انتخاب كنيد. ميخواهيد با جوانها حرف بزنيد؛ خيلى خوب، اگر مخاطب خودتان را انتخاب كرديد - كه جوانها هستند - بايد بدانيد سؤال او چيست.
يك طلبهاى بود، مشهد درس ما مىآمد؛ بعد مدتى بود، نبود؛ او را توى درس نميديدم. بعد از مدتى او را ديدم، گفتم كجا بودى؟ گفت فلان جا - يكى از شهرهاى دور استان خراسان - مشغول تبليغ بودم. گفتم خب، بالاخره چى؟ گفت به نتيجهاى كه رسيدم، اين است كه من هيچى براى اين مردم ياد نگرفتم. گفت من هرچه بلدم، به درد اينها نميخورد! خب، اين مخاطبنشناسى است. مخاطب را بايد شناخت؛ روستائى، شهرى، تحصيلكرده.
امروز ما چقدر جوان تحصيلكرده داريم. در همين كرمانشاه شما، جمعيت تحصيلكردهها خيلى زيادند. يك وقتى اين خبرها نبود. قبل از انقلاب، همهى اين استان كرمانشاه، شايد سيصد تا تحصيلكردهى دانشگاهى داشت؛ حالا ده برابر يا شايد دهها برابر تحصيلكرده هستند. اينها جوانند، در معرض امواج تبليغاتى و گفتمانهاى گوناگون قرار ميگيرند، برايشان سؤال به وجود مىآيد؛ شما سؤال او را بدان، جوابش را آماده كن، بعد برو بنشين در مركز پاسخگوئى؛ مخاطب خودت را انتخاب كن، فكر او را بدان، متناسب با فكر او و آنچه كه نياز اوست از كتاب و سنت و از كلمات بزرگان، مطالب را در اختيارش بگذار. جناب آقاى ممدوحى فرمودند، درست هم هست؛ همين كتابهاى مرحوم آقاى مطهرى، كتاب شريف الميزان، كسانى بيايند اينها را متناسب با نياز و سؤال جوانها انتخاب و ارائه كنند. خب، حالا اين كار هم بايد در قم انجام بگيرد. شما در قميد. خطاب ما به قم، يك خطاب دائمى است. قم بايد اين كارها را انجام بدهد؛ بكنند، بكنيد؛ اينها كارهاى لازمى است.
به قدر تعليم، يا شايد بيش از تعليم، به تربيت بينديشيد. بجز در يك جا در قرآن، كه «يعلّمهم» جلوتر از «يزكّيهم» است، همه جا «يزكّيهم» - تزكيه - بر تعليم مقدم است؛ «يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة».(12) اين شايد نشان دهندهى اين است كه تزكيه جايگاه برترى دارد. مخاطبان خودتان را تزكيه كنيد، تربيت كنيد. اين تربيت هم همين طور كه عرض كرديم، «من نصب نفسه للنّاس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره»، سخت است. اين كار سخت را هم بايد انجام داد.
در لايههاى عميق ذهن مخاطب اثر بگذاريد. اكتفاء نكنيد به اين كه احساسات او يا عواطف او جلب شد، راضى بشويد؛ نه، سعى كنيد در آن لايههاى عميق ذهن اثر بگذاريد تا با حوادث گوناگون از دست نرود.
روحانيون وظائف اجتماعى هم دارند. روحانيون بايستى در مسائل اجتماعى وارد شوند؛ منتها آن نكتهى اساسى اين است كه اين ورود روحانى در مسائل اجتماعى بايد ورود همراه با روحانيت باشد، نه با تحكم؛ اگر با تحكم شد، ديگر فايدهاى ندارد. خصوصيت روحانى اين است كه با روحانيت، با اخلاق، با نصيحت، با ارائهى راه، اطراف قضيه را آگاه كند، مشتاق كند، قانع كند، به يك كارى وادار شوند. اگر با تحكم شد، فايدهاى ندارد. روحانى بايد در مقام روحانى عمل كند. البته اگر شما رئيس جمهور شديد، در مقام رئيس جمهور يك وظيفهى ديگرى داريد، در مقام قاضى يك وظيفهى ديگرى داريد؛ اما در مقام روحانى، وظيفه اين است كه با زبان روحانيت و با زبان انبياء با مردم حرف بزنيد؛ با تحكم نبايد باشد، با روحيهى سياسىكارانه نبايد باشد.
نماز، همه چيز است. آن كسى كه همهى رابطههايش قطع شده، اگر توانسته باشد رابطهى نماز را نگه دارد، اين او را نجات ميدهد. نماز خيلى مهم است. مخاطبانتان را به نماز تشويق كنيد، راههاى شركت آنها در نمازهاى جماعت را آسان كنيد. اين سمينار نماز كه هر سال برگزار ميشود، من نميدانم تا حالا در كرمانشاه برگزار شده يا نه؛ اين را در اينجا برگزار كنيد؛ يك رونق و جلوهاى به نماز ميدهد.
مبلّغان شيعه و سنى هم همديگر را آزرده نكنند. با هم همراهى كنيد، همدلى كنيد. در موارد اختصاصىِ خودشان، سنى كار خودش را بكند، شيعه كار خودش را بكند. يك موارد مشتركى هم وجود دارد، كه با همديگر كار كنند. اين اگر شد، انشاءاللَّه آن وقت روحانيت پيش خواهد رفت.
من به شما عرض كنم؛ انقلاب اسلامى كه پيروز شد، اسلام در دنيا يك رونق تازهاى پيدا كرد. خيلىها در دنيا به فكر افتادند كه اين چه بود؟ اين كدام موتور پرقدرت بود كه توانست يك چنين حادثهى عظيمى را به وجود بياورد كه غرب را تكان داد؟ پيروزى انقلاب اسلامى و عظمت امام، غرب را تكان داد، نظام سلطه را تكان داد. خيلىها به فكر افتادند بروند ببينند اين چيست. به قرآن مراجعه كردند، حقايقى از اسلام دستشان آمد؛ لذا مشتاق اسلام شدند، گرايش به اسلام پيدا كردند. در آن برهه، يك فصل، يك حمله، يك موج به سمت اسلام به وجود آمد، كه ادامه هم پيدا كرد.
موج دوم، آن وقتى شد كه نظام ماركسيستى شكست خورد. حتّى در كشورهاى اسلامى، جوانهاى زياد و مردمان بااخلاصِ زيادى بودند كه اميد خودشان را به نظام ماركسيستى بسته بودند؛ فكر ميكردند با تشكيل دولت سوسياليستى خواهند توانست فقر و بىعدالتى و چه و چه و چه را از كشورهاشان دور كنند؛ بعضىهاشان هم واقعاً مردمان صادقى بودند؛ بنده بعضى از اينها را ديده بودم؛ چه از مسلمانهاشان، چه از غير مسلمانهاشان؛ مردمان صادقى بودند، اما به اسلام هيچ اعتقادى نداشتند؛ ماركسيست شده بودند براى خاطر اينكه خيال ميكردند در ماركسيسم اميدى براى مردم هست؛ بعد كه ماركسيسم شكست خورد، اينها ديدند نه، فايدهاى ندارد؛ لذا به سمت اسلام آمدند.
همهى اين گروههاى جوانى كه شما ديديد در مصر و تونس و ليبى و يمن و جاهاى ديگر، شعار اسلام ميدادند، اينها در دهههاى 60 و 70 ميلادى - يعنى حدود چهل سال پيش، سى سال پيش - همهشان شعارهاى چپ ميدادند، شعارهاى كمونيستى ميدادند؛ اگر هم كسى از اسلام چيزى ميگفت، لابهلايش حرفهاى ماركسيستى بود. حتّى در كشور خود ما هم مواردى از اين قبيل بود؛ من نميخواهم اسم بياورم. بودند كسانى كه از اسلام ميگفتند، اما لابهلاى حرف اسلامى، در واقع تفكرات ماركسيستى بود كه داشت تبليغ و ترويج ميشد. خب، اينها يك جائى اثر خودش را ميبخشد. بعد از آنكه ماركسيسم شكست خورد، همهى اين گروهها كه از ماركسيسم مأيوس شدند، به اسلام برگشتند؛ به اسلام نگاه كردند، به قرآن نگاه كردند، به احكام اسلامى نگاه گردند، به جمهورى اسلامى نگاه كردند؛ ديدند عجب، يك نظامى بر پايهى اسلام سر پا آمده، همهى شعارهاى مدرن و مترقى را سر دست گرفته، همهى قدرتهاى ظالم و ستمگر و مكندگان خون ملتها با او دارند مبارزه ميكند، اين هم مثل كوه ايستاده و نميلرزد. به شگفت آمدند؛ گفتند عجب، خب بيائيم ببينيم اين چيست. همانهائى را كه ميخواستند و در ماركسيزم دنبالش ميگشتند و نتوانسته بودند آنها را پيدا كنند، بعد هم كه بكلى شكست خورد، ميديدند حالا در اسلام هست. اين هم يك مقطع بود كه گرايش به اسلام پيدا شد. يك مقطع هم حالا به وجود آمده است؛ مأيوس شدن از ليبراليزم غربى، ليبرال دموكراسى غرب، اقتصاد كاپيتاليستى. مىبينيد چه خبر است؟
ميخواهند اين مسئله را در تبليغات كوچك كنند. واقع قضيه كه كوچك نميشود. در مركز مالى آمريكا، در پايتخت اقتصادى آمريكا، يعنى در نيويورك، آن هم در خيابان «وال استريت» كه كانون اصلى سرمايهدارى دنياست، هزاران نفر جمعيت جمع بشوند، بگويند ما سرمايهدارى را نميخواهيم. اينها نه مهاجرند، نه همه سياهپوستند، نه از طبقات پائين جامعهاند؛ در ميانشان استاد دانشگاه هست، سياستمدار هست، گروههاى دانشجوئى به اينها پيوستهاند؛ ميگويند ما نظام كاپيتاليستى را نميخواهيم. خب، اين همين حرف ماست؛ ما هم كه از اول گفتيم «نه شرقى، نه غربى»، يعنى نه نظام كاپيتاليستى، نه نظام سوسياليستى؛ آن سوسياليستىاش بود كه به جهنم رفت، اين هم دارد يواش يواش سرازير ميشود. بعد از اين حادثه، اقبال به اسلام بيشتر خواهد شد. اين هم يك موج ديگر است؛ موج سوم است.
بايد شماها آماده باشيد. روحانيت اسلام بايد آماده باشد. حرفهاى سست به كنار برود؛ معارف منطقى و قوى و ريشهدار اسلام كه از كتاب و سنت گرفته شده، از كلمات ائمهى معصومين (عليهمالسّلام) اتخاذ شده؛ مبانى مستحكم عقلى، عقلپسند و متناسب با نيازهاى انسان و جامعهى بشرى مطرح شود؛ خواهيد ديد موج گرايش به اسلام بيشتر خواهد شد.
خب، ما كه با شما خيلى حرف داريم. جلسه هم براى من - همان طور كه عرض كردم - جلسهى محظوظ كنندهاى است؛ ليكن خب، رعايت وقت را هم بايد كرد.
پروردگارا! ما را آنچنان كه خودت مىپسندى، از علماى دين قرار بده. پروردگارا! به اين جوانان عزيز ما، به اين طلاب جوان، به اين نونهالان بوستان علم دين، در هر جا كه هستند - در كرمانشاه و غير كرمانشاه - توفيق بده كه از علماى عاملين بشوند. فضل و رحمت و هدايت خود را بر همهى ما نازل كن. قلب مقدس ولىعصر (ارواحنا فداه) را از ما راضى و خشنود كن.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه