بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اولاً عيد سعيد و مبارك ميلاد مولاى متقيان را به همهى ملت اسلام، بلكه به همهى آزادگان جهان، مخصوصاً به ملت شريف ايران و شيعيان آن بزرگوار در هر نقطهى عالم و به شما برادران و خواهران تبريك عرض مىكنم.
در زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، اگر مسائل معنوى و ويژگيهايى كه شخصيت روحى آن بزرگوار قائم به آنهاست مورد توجه قرار گيرد - همچنان كه شخصيت پيغمبر اكرم و هر يك از معصومين عليهمالسّلام مورد توجه قرار مىگيرد - در آن صورت، ذهن بشر و اين ذهنيت مادى، قادر بر تصور موقعيت آن بزرگوار هم نخواهد بود. ما فقط از دور اشارهاى به شخصيت معنوى و ملكوتى و نورانى آن بزرگوار مىكنيم. البته آن معرفت هم لازم است. نمىشود به بهانهى اينكه ما نمىتوانيم شخصيت اين بزرگواران را بشناسيم، دربارهى آنان صحبت نشود، تحقيق نشود و گويندگان نگويند؛ نه. آن، بخش فاخرى از كل آفرينش است. لذاست كه در روايات هم دربارهى اين جنبه و اين بعد يا اين بخش از شخصيت ائمه عليهمالسّلام، مطالب و حرفها و اشاراتى هست كه براى اهل نورانيت و اهل دل، گوياست. منتها ما و امثال بنده، آن رسايى در انديشه و بينش را در اختيار نداريم كه به آن جذابيت و درخشندگى چشم بدوزيم. آن بخش ديگر از شخصيت اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، عبارت است از فضايل و امتيازاتى كه ناشى از همين حيات مادى يا جلوهگاه حيات مادى او، مثل علم،تقوا، عبادت، شجاعت، دلسوزى و رحم او نسبت به ضعفا و عدل او در حكومت و از اين قبيل ويژگيهاست. يا مسائلى كه نسبت به چنين ويژگيهايى شايد درجهى دو محسوب مىشود؛ مثل فصاحت و بلاغت و نثر و شعر و از اين قبيل. اينها را، هر صاحب فكرى، به شرط آنكه در اين بخش و اين بعد تدبر كند، بابهاى متعددى به رويش گشوده خواهد شد.
ما مسلمانان، مخصوصاً مواليان اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام؛ يعنى شيعيان، حقيقتاً بايد خودمان را موظف بدانيم كه به اين بخش از حيات اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام هم توجه كنيم و هم توجهمان همراه با تعمق و تدبر باشد. به اين نكته اكتفا نكنيم كه چنين شخصيتى در تاريخ بود و اين امتيازات را داشت و ما به او، معناً و قلباً يا ايماناً، متصليم. كتابها دربارهى آن حضرت نوشته شده است؛ خيلى هم نوشتهاند. شيعه، سنى، حتى غيرمسلمانان راجع به اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، كتاب نوشتهاند و حرف زدهاند.
چقدر مطلب در زبانهاى ما راجع به آن حضرت رايج است كه بايد روى اينها فكر كنيم! از اينها سرسرى نمىشود گذشت. اين، يك وظيفه است. بنده همينطور كه در مجموعهى حيات اين بزرگوار مىنگرم، مشاهده مىكنم كه براى وضع امروز ما مسلمانان در جمهورى اسلامى - براى ما ملت ايران كه هميشه خودمان را زير پرچم علىبنابىطالب عليهالسّلام دانستهايم و انشاءاللَّه هميشه اين كشور و اين ملت زير پرچم اميرالمؤمنين عليهالسّلام، زندگى خواهد كرد - بخصوص براى ما شيعيان، چه از ايران و چه از غير ايران و چه براى مسؤولينى كه در اين كشور مشغول تلاش و مجاهدت و خدمت هستند، دو نقطه از زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، در اين دوره از حيات ملى ما و در اين برهه از زمان، بايد بيشتر مورد توجه باشد. البته اين دو نقطه، واقعاً دو فصل از فصول متعدد زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام و حقيقتاً دو صفحه از يك كتاب قطور است. اما خود اين دو صفحه هم مهم است.
يكى از اين دو صفحه، صفحهى عدالت است؛ عدل و دادگرى. يكى از بخشهاى زيباى شخصيت اميرالمؤمنين عليهالسّلام، عدل است. ما ملت ايران - همهى شيعيان و بخصوص ما مسؤولين - دربارهى عدل اميرالمؤمنين عليهالسّلام، بايد بيشتر فكر كنيم. اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهجالبلاغه راجع به عدالت بسيار سخن گفته است. آنقدر ماجراى عدالت در زندگى و بيان او برجسته است كه مىشود گفت كلِ حكومت اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام را تحت تأثير خود قرار داده است. اين نكته براى ما معناى خاصى ندارد؟ صرف اينكه بگوييم از خصوصيات اين بزرگوار يكى هم عادل بودن اوست، كافى است؟ اين، نقطهاى است كه ما بايد روى آن خيلى تدبر كنيم. نقطهى دوم هم زهد است. زهد، يعنى بىاعتنايى به دنيا. بىاعتنايى به دنيا به معنى بىاعتنايى به تلاش دنيا نيست. چه كسى از اميرالمؤمنين عليهالسّلام در دنيا پر تلاشتر بود؟ چه كسى بيشتر از اميرالمؤمنين عليهالسّلام، از قدرت بازو، قدم، مغز، جسم، روح، مال و همهى نيروهاى خود براى ساختن يك دنياى خوب استفاده كرده است؟ اشتباه نكنيم! بىرغبتى به دنيا، به معناى پشت كردن به تلاش، سازندگى، مبارزه و ساختن جهان به شكل مطلوب نيست. آن زحمتها را بايد كشيد. كسى كه بىرغبت به دنياست، زاهد است؛ يعنى همهى آن زحمتها را مىكشد، مجاهده مىكند، مبارزه مىكند، خود را در ميدانهاى مبارزه حتى به خطر هم مىاندازد، تا پاى جان هم پيش مىرود، بازوى او، پاى او، مغز او، جسم او، روح او و دارايى او هم - اگر دارد - در راه ساختن دنياى خوب مصرف مىشود؛ منتها وقتى نوبت برداشت شخصى از خزانهى دنيا مىرسد، كم برمىدارد. اين، معناى زهد است. پاى شخص او وقتى به ميان آمد و زندگى شخصى او وقتى مطرح شد، حظ خود را از لذايذ مادى كم مىكند. اين هم كه كم مىكند نه از اين بابت كه مىخواهد غرايز مادى را سركوب كند؛ نه. در همان حدى كه طبيعت انسان است، بهطور معمول لذات و زيباييهاى زندگى را هم مورد استفاده قرار مىدهد؛ اما نه با ولع و نه مثل يك انسان حريص. از باب مثال، دو نفر بر سر سفرهاى مىنشينند. يكى مىخواهد خود را سير كند و بلند شود. لذا هر چه دم دستش باشد مىخورد. نان بود يا خورش، فرقى نمىكند. مقصود اين است كه سد جوع كند؛ چون سد جوع لازم است. اما هدف نفر دوم، سد جوع نيست. نه اينكه نمىخواهد سد جوع كند. مىخواهد سد جوع كند؛ اما خواهان تنوع و تلذذ هم هست. دست مىاندازد به آن طرف سفره، دست مىاندازد جلو ديگران و ظروف غذا را جلو خودش مىكشد تا از همه نوع غذا به بهترين كيفيت و بيشتر از همه، استفاده كند. اين، همان است كه مذموم است. و اما، برداشت كم از دنيا و در مقابل، تلاش زياد، نقطهى دوم در زندگى اميرالمؤمنين عليهالسّلام است. خود او زاهد بود. به ديگران زهد را مىآموخت و امر مىكرد و خود از همه زاهدتر بود. اين دو نقطه است كه ما بايد به آن توجه كنيم: عدل على و زهد على.
در جمهورى اسلامى، عدل يك پيام شخصى نيست؛ بلكه يك نظام اجتماعى است. اينطور نيست كه هر كس فقط در محيط خود، عادلانه رفتار كند. اين كافى نيست. عدل معنايش اين است كه بايد جامعه قائم به قسط باشد. «ليقوم الناس بالقسط(49).» قانون، عادلانه؛ اجرا، عادلانه؛ نظارت، عادلانه؛ قضاوت، عادلانه؛ تقسيم، عادلانه. اين، خصوصيتى است كه براى جمهورى اسلامى ارزش محسوب مىشود. ما اگر از لحاظ مادى و سازندگى به كشورهاى پيشرفتهى دنيا هم برسيم، كافى نيست. امروز كسانى كه سرشان در حسابهاى مادى و محاسباتى و از اين قبيل است، تا صحبت مىشود، مىگويند: ما مىخواهيم خودمان را مثل فلان كشور بسازيم. البته هركس هم، سليقه و نظرى براى خودش دارد. اگر ما ايران را مثل كشورهاى برخوردار مادى ساختيم، اما از عدالت خبرى نبود، اين هيچ ارزش ندارد. پيام اسلام، اقامهى عدل است. قيام اسلامى در ايران، براى اقامهى عدل بود. پيغمبران كه آمدند، براى اقامهى عدل و قسط آمدند. بشريت كه با عطش تمام منتظر امام زمان عجاللَّه تعالى فرجه الشريف است و مىخواهد مهدى موعود بيايد و چشم انتظار آن حضرت است، براى اين است كه او بيايد تا دنيا را از عدل و داد پر كند. اين است آن پيامى كه انقلاب اسلامى براى دنيا دارد و خودش هم متعهد و متكفل آن است. اصل قضيه اين است كه اگر ما كم داشته باشيم، اما عادلانه عمل كنيم، به مراتب ترجيح دارد بر اينكه زياد داشته باشيم و غيرعادلانه عمل كنيم.
هدف، زياد داشتن نيست. هدف، عدل است. بسيارى از كشورها در دنيا وجود دارند كه خيلى ثروتمندند. نگاه كنيد به كشورهاى سرمايهدارى دنيا! نگاه كنيد به بعضى از كشورهايى كه سرمايههاى عظيم الهى در زير خاكهاى آنهاست و حكامشان بيرون مىآورند و بىمحابا مىفروشند و پولهايش را خرج مىكنند! اينها ثروتمندند. كشورهاى سرمايهدارى، طبق آنچه كه معمول بين اقتصاديون است، وقتى سرانهى كشورى را محاسبه و ملاحظه مىكنند، خودشان ده برابر كشورهاى متوسط سرانه دارند. معناى اين چيست؟ آيا معنايش اين است كه همهى مردم آن كشورها از اين سرانه برخوردارند؟ ابداً معنايش اين نيست! اگر شما در بعضى از كشورهاى سرمايهدارى، جلوههاى ثروت، از جمله كارخانههاى عظيم، آپارتمانها و ساختمانهاى سر به فلك كشيده را مىبينيد؛ اگر ثروتهاى زياد و پولهاى افسانهاى را ملاحظه مىكنيد، آيا به اين معناست كه در اين كشورها عدالت وجود دارد؟ خوب؛ معلوم است كه از عدالت خبرى نيست! در همين كشورها كسانى هستند كه از گرسنگى، از بىدارويى و از نبود مسكن، به شدت در رنجند و بعضى به دليل همين كمبودها و ناراحتيها، در همان كشورها مىميرند.
ما كه اين را نمىخواهيم! انقلاب كه براى اين نيست! انقلاب براى اين است كه عدالت برقرار شود. البته اين نكته را به شما عرض كنم كه اگر در جامعهاى عدالت باشد، يعنى قانون، عادلانه؛ قضاوت، عادلانه؛ اجرا، عادلانه و نظر به آحاد ملت، نظر عادلانه باشد، تلاش اجتماعى و اقدام سازندهى اقتصادى هم در آن جامعه بهتر خواهد شد و ثروت هم بيشتر به آن جامعه رو خواهد آورد. اما اصل قضيه، عدالت است و ما دنبال عدالتيم. من اين را صريحاً عرض مىكنم كه در جمهورى اسلامى، سياستها براساس عدالت تنظيم مىشود. از ابتداى انقلاب همين بوده است و تا هميشه نيز همين خواهد بود. هدف جمهورى اسلامى، تأمين عدالت در جامعه است. مبادا كسانى در گوشه و كنار كشور پيدا شوند و تصور كنند كه هدف ما عبارت است از افزايش حجم ثروت مادى! يعنى عدهاى از انواع و اقسام راههاى توليد ثروت برخوردار شوند؛ ديگران هم هر طور زندگى كردند، كردند! ما هم دلمان به اين خوش باشد كه سرانهى متوسط كشور را از فلان مقدار به دو برابر، يا توليد كل كشور را از فلان ميزان به فلان ميزان رساندهايم. هرگز چنين نيست! البته اين شاخصها، در مواردى مىتواند نشان دهندهى حركت به سمت عدالت باشد؛ اما هميشه اين گونه نيست.
هدف ما، استقرار عدل در جامعه است. ما اين را مىخواهيم. همهى كارها براى اقامهى عدل، ارزش پيدا مىكند. در جامعهى نابرابر، اگر ثروت هم زياد شد، به سود يك قشر و يك گروه از مردم است. اما در جامعهاى كه برابرى و عدالت جريان داشته باشد، به سود همه است. البته عدالت، همه جا به معناى «برابرى» نيست. اشتباه نشود. عدالت يعنى هر چيزى را در جاى خود قرار دادن. اين معناى عدل است. عدالت آن معنايى نيست كه در ذهن بعضى از سادهانديشان و آدمهاى كم عمق وجود دارد. شايد حالا هم خيال كنند كه همهى جامعه بايد برداشتيكسان داشته باشند. خير! يكى كار بيشترى مىكند، يكى استعداد بيشترى دارد، يكى ارزش بيشترى براى پيشرفت كشور دارد. عدالت يعنى برطبق حق عمل كردن، و حقِ هر چيز و هر كسى را به او دادن. اين معناى عدالت است و براى جامعه لازم است. هدف اين است كه عدالت حاكم شود. آن وقت اگر جامعه ثروتمند هم بشود، اين ثروت درست تقسيم خواهد شد. مقصود حركت اسلامى همين است.
خوشبختانه زمينه در كشور ما فراهم است. احكام اسلام در اختيار ماست و ما را به عدالت سوق مىدهد. قانونگذار كه مجلس شوراى اسلامى است، بحمداللَّه از انسانهايى تشكيل شده است كه براى كشور و جامعه دلسوز و طالب و عاشق عدالتند. دولت از عناصرى تشكيل شده است كه مشتاق تأمين عدالت در جامعهاند. رئيس جمهور و مدير اجرايى اين كشور كسى است كه هميشه منادى عدالت بوده است. دستگاه قضايى كشور و عناصر آن نيز همينطور. اينها چهرههاى برجستهاى هستند. در چنين زمينهى مناسبى، با اين ملت كار آمد و علاقهمند و مشتاق و با اين مسؤولين مؤمن و خوب، بايد حركتمان به سمت عدالت باشد. اين، آن شاخص اصلى است.
نكتهى دوم، همان نقطهى زهد و ندويدن دنبال دنياى شخصى است. من براى زندگى خودم بايد به قضاوت بنشينم و ببينم آيا دنبال دنياى شخصى خودم هستم يا نيستم؟ هر كدام بايد به حساب خودمان برسيم. وقتى كه در بين مسؤولين و براى مسؤولين صحبت مىشود، كاربرد، كاربرد شخصى است. يعنى هر كدام از مسؤولين كشور بايد سعى و تلاششان اين باشد كه آن چهرهى زهد اميرالمؤمنين عليهالسّلام را در خودشان منعكس كنند. البته زهد على عليهالسّلام، براى ما نه قابل عمل است و نه حتى قابل درك. ما كه نمىتوانيم آن گونه زندگى كنيم! اما پرتوى از آن عدالت و زهد را، شايد بتوانيم داشته باشيم. نه اينكه ما بگوييم نمىتوانيم. خود آن بزرگوار گفته است. نه اينكه ما نمىتوانيم. هيچكس نمىتواند. حتى بعضى از معصومين عليهمالسّلام هم از اينكه بتوانند آن طور كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام عمل مىكرد، عمل كنند، اظهار عجز كردهاند. بحث بر سر آن گونه عدالت نيست. اما رنگ ما بايد همان رنگ باشد؛ ولو كمرنگ. روش ما بايد همان روش باشد؛ ولو رقيق. در جهت عكس او كه نبايد حركت كنيم. مسؤولين بايد اين معنا را عملاً به مردم ياد بدهند.
چسبيدن به دنيا و دويدن دنبال دنيا، براى يك مسؤول در جمهورى اسلامى، نقص است و به همان معنايى كه عرض شد، يك نقطهى منفى است. عكس اين بايد باشد. حكومت كردن و سمت و منصب در جمهورى اسلامى، نبايد به شكل يك غنيمت نگاه شود. در دنيا، مردم براى اينكه به مناصبى برسند، تلاش مىكنند. هر منصبى هم كه باشد، فرقى نمىكند. از عضويت يا رياست بر يك جمع و سازمان كوچك ادارى گرفته، تا رسيدن به رياست يك كشور. چهار سال، پنج سال، شش سال تلاش مىكنند تا به حكومت مىرسند و در اين چند سال مىخواهند نهايت التذاذ را ببرند. تصور نكنيد كسانى كه در دنيا براى مثلاً رسيدن به رياست جمهورى يا نيل به مقامات عالى تلاش مىكنند، قصد خدمت دارند! خودشان هم مدعى نيستند. خود آنها هم اين ادعا را ندارند و معتقدند حالا كه ما توانستيم به اين سمت برسيم، بايد از التذاذاتش استفاده كنيم. همانى كه اميرالمؤمنين، عليهالسّلام، به عامل خود فرمود كه «اينطور نباش و دنيا را و حكم را براى خودت طعمه ندان»(50)، اينها طعمه مىدانند. دنيا براى اينها طعمهاى است كه وقتى به آن رسيدند، بايد با چنگ و دندان از آن بهره بردارى كنند و التذاذ ببرند. از پولش، از قدرتش، از نفوذش، از تسهيلاتش، از امكاناتش، حداكثر بهره را ببرند و بخورند و به نزديكان و دوستان خودشان بخورانند.
اين، عرف دنياست. اما در جمهورى اسلامى چه؟ در اينجا اين مسائل بايد به چشم يك مسؤوليت و وظيفهى محض تلقى شود. به عنوان يك كار تلقى شود؛ كارى كه سخت است و هرچه بالاتر مىرود سختتر هم مىشود. بايد به عنوان يك مسؤوليت و يك تعهد به آن نگريسته شود. نه اينكه وقتى امكانات پيدا كرديم، آن را براى تهيهى لوازم رفاه شخصى، تشريفات، اسرافها و تجملات و غيره، بهترين فرصتها تلقى كنيم. چه نمايندگى مجلس باشد، چه سمتى در دستگاههاى عالى دولتى باشد، چه مسؤوليتهاى بالاى نظامى باشد، چه مسؤوليتهاى بالاى قضايى باشد، تفاوت نمىكند. نبايد به اين امكانات به عنوان يك طعمه و يك غنيمت نگاه شود و بگوييم: «حالا كه رسيديم، پس ديگر بهرهبردارى كنيم!» همه چيز بايد از روى حق، از روى حساب و با روحيهى بىاعتنايى به زخارف دنيا باشد. اگر چنين شد، راه و حركت را آسان خواهد كرد.
اميدواريم خداى متعال اين تفضل را در حق ما بكند و به بركت امروز و مولود شريف و بزرگوار امروز، خداوند الطاف و رحمتهاى خود را بر جمهورى اسلامى و بر پديد آورندهى اين جمهورى - امام بزرگوار ما - و بر شهداى اين راه نازل فرمايد و همهى شما را مشمول بركات و توجهات ولىّعصر ارواحنافداه قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
--------------------------------------------
49) حديد: 25.
50) نهجالبلاغه: نامهى 5. امام عليهالسّلام به «اشعث بن قيس» فرماندار آذربايجان نوشت: «و انَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بطعمَه ...»
اولاً عيد سعيد و مبارك ميلاد مولاى متقيان را به همهى ملت اسلام، بلكه به همهى آزادگان جهان، مخصوصاً به ملت شريف ايران و شيعيان آن بزرگوار در هر نقطهى عالم و به شما برادران و خواهران تبريك عرض مىكنم.
در زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، اگر مسائل معنوى و ويژگيهايى كه شخصيت روحى آن بزرگوار قائم به آنهاست مورد توجه قرار گيرد - همچنان كه شخصيت پيغمبر اكرم و هر يك از معصومين عليهمالسّلام مورد توجه قرار مىگيرد - در آن صورت، ذهن بشر و اين ذهنيت مادى، قادر بر تصور موقعيت آن بزرگوار هم نخواهد بود. ما فقط از دور اشارهاى به شخصيت معنوى و ملكوتى و نورانى آن بزرگوار مىكنيم. البته آن معرفت هم لازم است. نمىشود به بهانهى اينكه ما نمىتوانيم شخصيت اين بزرگواران را بشناسيم، دربارهى آنان صحبت نشود، تحقيق نشود و گويندگان نگويند؛ نه. آن، بخش فاخرى از كل آفرينش است. لذاست كه در روايات هم دربارهى اين جنبه و اين بعد يا اين بخش از شخصيت ائمه عليهمالسّلام، مطالب و حرفها و اشاراتى هست كه براى اهل نورانيت و اهل دل، گوياست. منتها ما و امثال بنده، آن رسايى در انديشه و بينش را در اختيار نداريم كه به آن جذابيت و درخشندگى چشم بدوزيم. آن بخش ديگر از شخصيت اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، عبارت است از فضايل و امتيازاتى كه ناشى از همين حيات مادى يا جلوهگاه حيات مادى او، مثل علم،تقوا، عبادت، شجاعت، دلسوزى و رحم او نسبت به ضعفا و عدل او در حكومت و از اين قبيل ويژگيهاست. يا مسائلى كه نسبت به چنين ويژگيهايى شايد درجهى دو محسوب مىشود؛ مثل فصاحت و بلاغت و نثر و شعر و از اين قبيل. اينها را، هر صاحب فكرى، به شرط آنكه در اين بخش و اين بعد تدبر كند، بابهاى متعددى به رويش گشوده خواهد شد.
ما مسلمانان، مخصوصاً مواليان اميرالمؤمنين عليه الصّلاة والسّلام؛ يعنى شيعيان، حقيقتاً بايد خودمان را موظف بدانيم كه به اين بخش از حيات اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام هم توجه كنيم و هم توجهمان همراه با تعمق و تدبر باشد. به اين نكته اكتفا نكنيم كه چنين شخصيتى در تاريخ بود و اين امتيازات را داشت و ما به او، معناً و قلباً يا ايماناً، متصليم. كتابها دربارهى آن حضرت نوشته شده است؛ خيلى هم نوشتهاند. شيعه، سنى، حتى غيرمسلمانان راجع به اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، كتاب نوشتهاند و حرف زدهاند.
چقدر مطلب در زبانهاى ما راجع به آن حضرت رايج است كه بايد روى اينها فكر كنيم! از اينها سرسرى نمىشود گذشت. اين، يك وظيفه است. بنده همينطور كه در مجموعهى حيات اين بزرگوار مىنگرم، مشاهده مىكنم كه براى وضع امروز ما مسلمانان در جمهورى اسلامى - براى ما ملت ايران كه هميشه خودمان را زير پرچم علىبنابىطالب عليهالسّلام دانستهايم و انشاءاللَّه هميشه اين كشور و اين ملت زير پرچم اميرالمؤمنين عليهالسّلام، زندگى خواهد كرد - بخصوص براى ما شيعيان، چه از ايران و چه از غير ايران و چه براى مسؤولينى كه در اين كشور مشغول تلاش و مجاهدت و خدمت هستند، دو نقطه از زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام، در اين دوره از حيات ملى ما و در اين برهه از زمان، بايد بيشتر مورد توجه باشد. البته اين دو نقطه، واقعاً دو فصل از فصول متعدد زندگى اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام و حقيقتاً دو صفحه از يك كتاب قطور است. اما خود اين دو صفحه هم مهم است.
يكى از اين دو صفحه، صفحهى عدالت است؛ عدل و دادگرى. يكى از بخشهاى زيباى شخصيت اميرالمؤمنين عليهالسّلام، عدل است. ما ملت ايران - همهى شيعيان و بخصوص ما مسؤولين - دربارهى عدل اميرالمؤمنين عليهالسّلام، بايد بيشتر فكر كنيم. اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهجالبلاغه راجع به عدالت بسيار سخن گفته است. آنقدر ماجراى عدالت در زندگى و بيان او برجسته است كه مىشود گفت كلِ حكومت اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام را تحت تأثير خود قرار داده است. اين نكته براى ما معناى خاصى ندارد؟ صرف اينكه بگوييم از خصوصيات اين بزرگوار يكى هم عادل بودن اوست، كافى است؟ اين، نقطهاى است كه ما بايد روى آن خيلى تدبر كنيم. نقطهى دوم هم زهد است. زهد، يعنى بىاعتنايى به دنيا. بىاعتنايى به دنيا به معنى بىاعتنايى به تلاش دنيا نيست. چه كسى از اميرالمؤمنين عليهالسّلام در دنيا پر تلاشتر بود؟ چه كسى بيشتر از اميرالمؤمنين عليهالسّلام، از قدرت بازو، قدم، مغز، جسم، روح، مال و همهى نيروهاى خود براى ساختن يك دنياى خوب استفاده كرده است؟ اشتباه نكنيم! بىرغبتى به دنيا، به معناى پشت كردن به تلاش، سازندگى، مبارزه و ساختن جهان به شكل مطلوب نيست. آن زحمتها را بايد كشيد. كسى كه بىرغبت به دنياست، زاهد است؛ يعنى همهى آن زحمتها را مىكشد، مجاهده مىكند، مبارزه مىكند، خود را در ميدانهاى مبارزه حتى به خطر هم مىاندازد، تا پاى جان هم پيش مىرود، بازوى او، پاى او، مغز او، جسم او، روح او و دارايى او هم - اگر دارد - در راه ساختن دنياى خوب مصرف مىشود؛ منتها وقتى نوبت برداشت شخصى از خزانهى دنيا مىرسد، كم برمىدارد. اين، معناى زهد است. پاى شخص او وقتى به ميان آمد و زندگى شخصى او وقتى مطرح شد، حظ خود را از لذايذ مادى كم مىكند. اين هم كه كم مىكند نه از اين بابت كه مىخواهد غرايز مادى را سركوب كند؛ نه. در همان حدى كه طبيعت انسان است، بهطور معمول لذات و زيباييهاى زندگى را هم مورد استفاده قرار مىدهد؛ اما نه با ولع و نه مثل يك انسان حريص. از باب مثال، دو نفر بر سر سفرهاى مىنشينند. يكى مىخواهد خود را سير كند و بلند شود. لذا هر چه دم دستش باشد مىخورد. نان بود يا خورش، فرقى نمىكند. مقصود اين است كه سد جوع كند؛ چون سد جوع لازم است. اما هدف نفر دوم، سد جوع نيست. نه اينكه نمىخواهد سد جوع كند. مىخواهد سد جوع كند؛ اما خواهان تنوع و تلذذ هم هست. دست مىاندازد به آن طرف سفره، دست مىاندازد جلو ديگران و ظروف غذا را جلو خودش مىكشد تا از همه نوع غذا به بهترين كيفيت و بيشتر از همه، استفاده كند. اين، همان است كه مذموم است. و اما، برداشت كم از دنيا و در مقابل، تلاش زياد، نقطهى دوم در زندگى اميرالمؤمنين عليهالسّلام است. خود او زاهد بود. به ديگران زهد را مىآموخت و امر مىكرد و خود از همه زاهدتر بود. اين دو نقطه است كه ما بايد به آن توجه كنيم: عدل على و زهد على.
در جمهورى اسلامى، عدل يك پيام شخصى نيست؛ بلكه يك نظام اجتماعى است. اينطور نيست كه هر كس فقط در محيط خود، عادلانه رفتار كند. اين كافى نيست. عدل معنايش اين است كه بايد جامعه قائم به قسط باشد. «ليقوم الناس بالقسط(49).» قانون، عادلانه؛ اجرا، عادلانه؛ نظارت، عادلانه؛ قضاوت، عادلانه؛ تقسيم، عادلانه. اين، خصوصيتى است كه براى جمهورى اسلامى ارزش محسوب مىشود. ما اگر از لحاظ مادى و سازندگى به كشورهاى پيشرفتهى دنيا هم برسيم، كافى نيست. امروز كسانى كه سرشان در حسابهاى مادى و محاسباتى و از اين قبيل است، تا صحبت مىشود، مىگويند: ما مىخواهيم خودمان را مثل فلان كشور بسازيم. البته هركس هم، سليقه و نظرى براى خودش دارد. اگر ما ايران را مثل كشورهاى برخوردار مادى ساختيم، اما از عدالت خبرى نبود، اين هيچ ارزش ندارد. پيام اسلام، اقامهى عدل است. قيام اسلامى در ايران، براى اقامهى عدل بود. پيغمبران كه آمدند، براى اقامهى عدل و قسط آمدند. بشريت كه با عطش تمام منتظر امام زمان عجاللَّه تعالى فرجه الشريف است و مىخواهد مهدى موعود بيايد و چشم انتظار آن حضرت است، براى اين است كه او بيايد تا دنيا را از عدل و داد پر كند. اين است آن پيامى كه انقلاب اسلامى براى دنيا دارد و خودش هم متعهد و متكفل آن است. اصل قضيه اين است كه اگر ما كم داشته باشيم، اما عادلانه عمل كنيم، به مراتب ترجيح دارد بر اينكه زياد داشته باشيم و غيرعادلانه عمل كنيم.
هدف، زياد داشتن نيست. هدف، عدل است. بسيارى از كشورها در دنيا وجود دارند كه خيلى ثروتمندند. نگاه كنيد به كشورهاى سرمايهدارى دنيا! نگاه كنيد به بعضى از كشورهايى كه سرمايههاى عظيم الهى در زير خاكهاى آنهاست و حكامشان بيرون مىآورند و بىمحابا مىفروشند و پولهايش را خرج مىكنند! اينها ثروتمندند. كشورهاى سرمايهدارى، طبق آنچه كه معمول بين اقتصاديون است، وقتى سرانهى كشورى را محاسبه و ملاحظه مىكنند، خودشان ده برابر كشورهاى متوسط سرانه دارند. معناى اين چيست؟ آيا معنايش اين است كه همهى مردم آن كشورها از اين سرانه برخوردارند؟ ابداً معنايش اين نيست! اگر شما در بعضى از كشورهاى سرمايهدارى، جلوههاى ثروت، از جمله كارخانههاى عظيم، آپارتمانها و ساختمانهاى سر به فلك كشيده را مىبينيد؛ اگر ثروتهاى زياد و پولهاى افسانهاى را ملاحظه مىكنيد، آيا به اين معناست كه در اين كشورها عدالت وجود دارد؟ خوب؛ معلوم است كه از عدالت خبرى نيست! در همين كشورها كسانى هستند كه از گرسنگى، از بىدارويى و از نبود مسكن، به شدت در رنجند و بعضى به دليل همين كمبودها و ناراحتيها، در همان كشورها مىميرند.
ما كه اين را نمىخواهيم! انقلاب كه براى اين نيست! انقلاب براى اين است كه عدالت برقرار شود. البته اين نكته را به شما عرض كنم كه اگر در جامعهاى عدالت باشد، يعنى قانون، عادلانه؛ قضاوت، عادلانه؛ اجرا، عادلانه و نظر به آحاد ملت، نظر عادلانه باشد، تلاش اجتماعى و اقدام سازندهى اقتصادى هم در آن جامعه بهتر خواهد شد و ثروت هم بيشتر به آن جامعه رو خواهد آورد. اما اصل قضيه، عدالت است و ما دنبال عدالتيم. من اين را صريحاً عرض مىكنم كه در جمهورى اسلامى، سياستها براساس عدالت تنظيم مىشود. از ابتداى انقلاب همين بوده است و تا هميشه نيز همين خواهد بود. هدف جمهورى اسلامى، تأمين عدالت در جامعه است. مبادا كسانى در گوشه و كنار كشور پيدا شوند و تصور كنند كه هدف ما عبارت است از افزايش حجم ثروت مادى! يعنى عدهاى از انواع و اقسام راههاى توليد ثروت برخوردار شوند؛ ديگران هم هر طور زندگى كردند، كردند! ما هم دلمان به اين خوش باشد كه سرانهى متوسط كشور را از فلان مقدار به دو برابر، يا توليد كل كشور را از فلان ميزان به فلان ميزان رساندهايم. هرگز چنين نيست! البته اين شاخصها، در مواردى مىتواند نشان دهندهى حركت به سمت عدالت باشد؛ اما هميشه اين گونه نيست.
هدف ما، استقرار عدل در جامعه است. ما اين را مىخواهيم. همهى كارها براى اقامهى عدل، ارزش پيدا مىكند. در جامعهى نابرابر، اگر ثروت هم زياد شد، به سود يك قشر و يك گروه از مردم است. اما در جامعهاى كه برابرى و عدالت جريان داشته باشد، به سود همه است. البته عدالت، همه جا به معناى «برابرى» نيست. اشتباه نشود. عدالت يعنى هر چيزى را در جاى خود قرار دادن. اين معناى عدل است. عدالت آن معنايى نيست كه در ذهن بعضى از سادهانديشان و آدمهاى كم عمق وجود دارد. شايد حالا هم خيال كنند كه همهى جامعه بايد برداشتيكسان داشته باشند. خير! يكى كار بيشترى مىكند، يكى استعداد بيشترى دارد، يكى ارزش بيشترى براى پيشرفت كشور دارد. عدالت يعنى برطبق حق عمل كردن، و حقِ هر چيز و هر كسى را به او دادن. اين معناى عدالت است و براى جامعه لازم است. هدف اين است كه عدالت حاكم شود. آن وقت اگر جامعه ثروتمند هم بشود، اين ثروت درست تقسيم خواهد شد. مقصود حركت اسلامى همين است.
خوشبختانه زمينه در كشور ما فراهم است. احكام اسلام در اختيار ماست و ما را به عدالت سوق مىدهد. قانونگذار كه مجلس شوراى اسلامى است، بحمداللَّه از انسانهايى تشكيل شده است كه براى كشور و جامعه دلسوز و طالب و عاشق عدالتند. دولت از عناصرى تشكيل شده است كه مشتاق تأمين عدالت در جامعهاند. رئيس جمهور و مدير اجرايى اين كشور كسى است كه هميشه منادى عدالت بوده است. دستگاه قضايى كشور و عناصر آن نيز همينطور. اينها چهرههاى برجستهاى هستند. در چنين زمينهى مناسبى، با اين ملت كار آمد و علاقهمند و مشتاق و با اين مسؤولين مؤمن و خوب، بايد حركتمان به سمت عدالت باشد. اين، آن شاخص اصلى است.
نكتهى دوم، همان نقطهى زهد و ندويدن دنبال دنياى شخصى است. من براى زندگى خودم بايد به قضاوت بنشينم و ببينم آيا دنبال دنياى شخصى خودم هستم يا نيستم؟ هر كدام بايد به حساب خودمان برسيم. وقتى كه در بين مسؤولين و براى مسؤولين صحبت مىشود، كاربرد، كاربرد شخصى است. يعنى هر كدام از مسؤولين كشور بايد سعى و تلاششان اين باشد كه آن چهرهى زهد اميرالمؤمنين عليهالسّلام را در خودشان منعكس كنند. البته زهد على عليهالسّلام، براى ما نه قابل عمل است و نه حتى قابل درك. ما كه نمىتوانيم آن گونه زندگى كنيم! اما پرتوى از آن عدالت و زهد را، شايد بتوانيم داشته باشيم. نه اينكه ما بگوييم نمىتوانيم. خود آن بزرگوار گفته است. نه اينكه ما نمىتوانيم. هيچكس نمىتواند. حتى بعضى از معصومين عليهمالسّلام هم از اينكه بتوانند آن طور كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام عمل مىكرد، عمل كنند، اظهار عجز كردهاند. بحث بر سر آن گونه عدالت نيست. اما رنگ ما بايد همان رنگ باشد؛ ولو كمرنگ. روش ما بايد همان روش باشد؛ ولو رقيق. در جهت عكس او كه نبايد حركت كنيم. مسؤولين بايد اين معنا را عملاً به مردم ياد بدهند.
چسبيدن به دنيا و دويدن دنبال دنيا، براى يك مسؤول در جمهورى اسلامى، نقص است و به همان معنايى كه عرض شد، يك نقطهى منفى است. عكس اين بايد باشد. حكومت كردن و سمت و منصب در جمهورى اسلامى، نبايد به شكل يك غنيمت نگاه شود. در دنيا، مردم براى اينكه به مناصبى برسند، تلاش مىكنند. هر منصبى هم كه باشد، فرقى نمىكند. از عضويت يا رياست بر يك جمع و سازمان كوچك ادارى گرفته، تا رسيدن به رياست يك كشور. چهار سال، پنج سال، شش سال تلاش مىكنند تا به حكومت مىرسند و در اين چند سال مىخواهند نهايت التذاذ را ببرند. تصور نكنيد كسانى كه در دنيا براى مثلاً رسيدن به رياست جمهورى يا نيل به مقامات عالى تلاش مىكنند، قصد خدمت دارند! خودشان هم مدعى نيستند. خود آنها هم اين ادعا را ندارند و معتقدند حالا كه ما توانستيم به اين سمت برسيم، بايد از التذاذاتش استفاده كنيم. همانى كه اميرالمؤمنين، عليهالسّلام، به عامل خود فرمود كه «اينطور نباش و دنيا را و حكم را براى خودت طعمه ندان»(50)، اينها طعمه مىدانند. دنيا براى اينها طعمهاى است كه وقتى به آن رسيدند، بايد با چنگ و دندان از آن بهره بردارى كنند و التذاذ ببرند. از پولش، از قدرتش، از نفوذش، از تسهيلاتش، از امكاناتش، حداكثر بهره را ببرند و بخورند و به نزديكان و دوستان خودشان بخورانند.
اين، عرف دنياست. اما در جمهورى اسلامى چه؟ در اينجا اين مسائل بايد به چشم يك مسؤوليت و وظيفهى محض تلقى شود. به عنوان يك كار تلقى شود؛ كارى كه سخت است و هرچه بالاتر مىرود سختتر هم مىشود. بايد به عنوان يك مسؤوليت و يك تعهد به آن نگريسته شود. نه اينكه وقتى امكانات پيدا كرديم، آن را براى تهيهى لوازم رفاه شخصى، تشريفات، اسرافها و تجملات و غيره، بهترين فرصتها تلقى كنيم. چه نمايندگى مجلس باشد، چه سمتى در دستگاههاى عالى دولتى باشد، چه مسؤوليتهاى بالاى نظامى باشد، چه مسؤوليتهاى بالاى قضايى باشد، تفاوت نمىكند. نبايد به اين امكانات به عنوان يك طعمه و يك غنيمت نگاه شود و بگوييم: «حالا كه رسيديم، پس ديگر بهرهبردارى كنيم!» همه چيز بايد از روى حق، از روى حساب و با روحيهى بىاعتنايى به زخارف دنيا باشد. اگر چنين شد، راه و حركت را آسان خواهد كرد.
اميدواريم خداى متعال اين تفضل را در حق ما بكند و به بركت امروز و مولود شريف و بزرگوار امروز، خداوند الطاف و رحمتهاى خود را بر جمهورى اسلامى و بر پديد آورندهى اين جمهورى - امام بزرگوار ما - و بر شهداى اين راه نازل فرمايد و همهى شما را مشمول بركات و توجهات ولىّعصر ارواحنافداه قرار دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
--------------------------------------------
49) حديد: 25.
50) نهجالبلاغه: نامهى 5. امام عليهالسّلام به «اشعث بن قيس» فرماندار آذربايجان نوشت: «و انَّ عَمَلَكَ لَيسَ لَكَ بطعمَه ...»