پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات در ديدار دانشجويان و جوانان استان قم‌

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم‌
و الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابى‌القاسم المصطفى محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين‌. السّلام عليك يا فاطمة المعصومة يا بنت موسى‌بن‌جعفر سلام اللَّه عليك و على ابائك الطّيّبين الطّاهرين المنتجبين المعصومين‌.
 ديدار با شما جوانان عزيز در آخرين روزهاى اين سفر نسبتاً طولانى، گويا يك طليعه‌ى جديدى است، يك تجديد قواست. محيط جوان، احساسات جوان، انديشه‌ى جوان، روحيه و انگيزه‌هاى جوانانه در هر فضائى، در هر محيطى، آن محيط را تحت تأثير قرار ميدهد. يك علت اينكه فضاى عمومى كشور به توفيق الهى، يك فضاى سرشار از عزم و اراده و شور و عقلانيت است، همين است كه جوانان در كل جمعيت كشور اكثريت دارند. اين جلسه هم كه خوب، به معناى حقيقى كلمه، به تمام معنا، جلسه‌ى جوانان است.
 من در خصوص جوانهاى قم، هم خاطرات دارم، هم اطلاعات متعدد و فراوانى دارم. اگرچه در بين دانشجويان، جوانانى هستند كه از شهرهاى ديگر در اينجا حضور دارند، ليكن اكثريت يا نزديك به همه، جوانهاى قمى هستند. قبل از آنكه مبارزات در سال 41 و 42 اوج بگيرد، اينجا ما نشانه‌ى زيركى جوانان قم و هوشمندى آنها را مشاهده كرديم. من فراموش نميكنم؛ در همين جلوى كوچه‌ى حرم يا آن طرف خيابان، كوچه‌ى ارگ، كيوسك روزنامه‌فروشى بود؛ خبرهاى روزنامه‌ها را در آنجا ميزدند. ماها از درس كه برميگشتيم، مى‌ايستاديم تيتر اين روزنامه‌ها را نگاه ميكرديم. وقتى در مسئله‌ى انجمنهاى ايالتى و ولايتى، دولت طاغوت مجبور به عقب‌نشينى شد و آن تصويب‌نامه را باطل كرد، من ديدم اين جوانهائى كه حول و حوش همين كوچه‌ى حرم و توى خيابان ارم بودند - كه اين جوانها را غالباً ميديديم و هيچ تصور نميكرديم كه اينها با انديشه‌ى سياسى و مسائل سياسى سر و كارى داشته باشند - آمدند به ما گفتند ما موفقيت روحانيت را در مقابل دولت طاغوت به شما تبريك عرض ميكنيم. جوانان قمى كه به حسب ظاهر بركنار بودند، به ما طلبه‌ها، كه هيچ آشنائى هم با هم نداشتيم، مى‌آمدند تبريك ميگفتند.
 من از همان وقت به ذهنم رسيد كه اين چه روحيه‌اى در جوان قمى است - دانشجو كه آن وقت در قم نبود؛ جوان دانش‌آموز يا حتّى غير دانش‌آموز؛ جوان بيكار - كه نسبت به مسئله‌ى مبارزه و نهضت و پنجه درافكندن روحانيت با دولت طاغوت، اينجور حساس است.
 بعد كه مسائل سال 56 پيش آمد، آنجا قم خودش را نشان داد. حقيقتاً به معناى واقعى كلمه، رهبرى حركت مردم در خيابانها و حضور در ميدانها و ايستادگى در مقابل پنجه‌هاى چدنى و خشن دستگاه را قم شروع كرد. همين جوانهاى قمى آمدند توى خيابانها، خونهاشان بر زمين ريخته شد؛ البته مأمورين نظام طاغوت را حسابى هم اذيت كردند! آن زيركى جوانهاى قم و شيطنت آنها، مأمورين را حسابى سردرگم هم ميكرد.
 بعد مسئله‌ى انقلاب پيش آمد. همه جا قم در صفوف مقدم بود. اين لشكر على‌بن‌ابى‌طالب جزو لشكرهاى موفق در دفاع مقدس و در خطوط مقدم بود. در همه‌ى امتحانهاى بزرگ، قمى‌ها از عهده‌ى امتحان، خوب برآمدند؛ صف مقدم هم جوانها بودند. من ميخواهم شما جوان امروز كه احساس داريد، انديشه داريد، شور و شعور داريد، اين شناسنامه‌ى پر افتخار نسل جوان قمى را از چند دهه پيش به اين طرف، در مقابل چشم داشته باشيد.
 قمى‌ها در انقلاب نقش‌آفرينى كردند. در دفاع مقدس نقش‌آفرينى كردند؛ بعد از تمام شدن جنگ - بخصوص بعد از رحلت امام بزرگوار كه سايه‌ى ايشان از سر ما كوتاه شد - نقش‌آفرينى جوانهاى قمى بارزتر هم بوده است؛ اين نكته‌ى مهمى است.
 توجه بكنيد؛ از سالهاى آخر دهه‌ى اول انقلاب به بعد، دشمنان انقلاب و جبهه‌ى دشمن با استفاده از كارشناسهاى ايرانى يك سياستى را طراحى كردند - چون غير كارشناسهاى ايرانى به اين نكته توجه پيدا نميكردند؛ كسانى كه طرف مشورتشان قرار ميگرفتند، ايرانى بودند - و آن سياست اين بود كه از قم آنتى‌تز انقلاب درست كنند. همان طور كه انقلاب از قم جوشيد، يك ضد انقلاب هم از قم به وجود بياورند. قم حوزه‌ى روحانيت است. حوزه‌ى علميه ظاهراً در قم است، اما اين جمع حوزوى در معنا در همه‌ى كشور منتشر است. اين طلبه‌ى قمى كه در قم ساكن است، در شهر خود، در روستاى خود صاحب نفوذ است. از سرتاسر كشور در اينجا جمعند. آن روزى كه افراد اين حوزه براى تعطيلى يا براى كارى به منازل خود ميروند، معنايش اين است كه حوزه در سرتاسر كشور منتشر ميشود. پس هر فكرى در اينجاست، هر ايده‌اى در اينجاست، هر عزم و اراده‌اى در اينجاست، هر حركت و جهتگيرى‌اى در اينجاست؛ در واقع در سرتاسر كشور يك امتدادى دارد؛ اين را بيگانه‌ها نميفهميدند؛ آمريكائى‌ها نميتوانستند اين حقيقت را تحليل كنند؛ اين را يك خودى، يك ايرانى، يك آشنا به طبيعت روحانيت ميتوانست بفهمد؛ اين را به آنها ياد دادند؛ لذا سعى كردند در قم زمينه‌ى فتنه را فراهم كنند. من چون نميخواهم از كسى اسم بياورم، اسم نمى‌آورم و عبور ميكنم. در همان سال 58 و 59، هم مردم قم، هم مردم تبريز حماسه آفريدند؛ نه فقط حماسه‌ى آمدن توى ميدان و مشت گره‌كردن، بلكه حماسه‌ى معنوى، حماسه‌ى شعور، حماسه‌ى تحليل درست. بعد از رحلت امام هم به شكل ديگرى همين اتفاق در قم افتاد. اينجا هم مخالفين و دشمنان - عمدتاً دشمنان بيرون مرز؛ اصل آنهايند - طراحى كرده بودند كه بتوانند اين آنتى‌تز را در اينجا به وجود بياورند. اگر قمى‌ها غافل بودند، اگر جوانهاى قم از تحليل عاجز بودند، اگر آن هوشمندى لازم را نميداشتند، مشكلات بيش از اينها ميشد؛ اين حقيقت امر است، اين بيان واقع نسبت به مجموعه‌ى جوان در قم است.
 مخاطب عمده‌ى من در بسيارى از مباحث، از جمله در اين بحثى كه امروز مطرح ميكنم، شما جوانها هستيد؛ چون كار مال شماست، كشور هم مال شماست. ما مهمان چند روزه هستيم. نوبت ما، سهم ما، دوران ما سپرى شده. از حالا به بعد دوران شماهاست؛ شما هستيد كه بايد اين كشور را اداره كنيد؛ بايد در سطوح مختلف، اين اقتدار ملى را، اين عزت ملى را با استفاده از دستاوردهائى كه تاكنون وجود داشته، به كمال برسانيد؛ اين وظيفه‌اى است كه در تاريخ متوجه به شماست. لذا مخاطب من شما هستيد.

 اگر قبول داريم كه جبهه‌ى دشمن براى كشور ما و انقلاب ما برنامه‌ريزى بلندمدت دارد، پس ما هم بايد برنامه‌ريزى بلندمدت داشته باشيم. نميشود قبول كرد كه جبهه‌ى دشمنان اسلام و انقلاب كه بشدت از ناحيه‌ى بيدارى اسلامى تهديد ميشوند، برنامه‌ريزى بلندمدت نداشته باشند؛ اين را هيچ كس نميتواند باور كند، مگر خيلى ساده‌لوح باشيم، غافل باشيم كه اين را باور كنيم. حتماً برنامه‌هاى بلندمدت دارند؛ كمااينكه همين حوادثى هم كه گاهى مى‌بينيد در كشور اتفاق مى‌افتد كه دست بيگانه در آن نمايان است، چيزهاى دفعتاً به وجود آمده نيست، خلق‌الساعه نيست؛ اينها هم برنامه‌هاى ميان‌مدت و بلندمدت بوده است. برنامه‌ريزى كردند، نتيجه‌ى اين برنامه‌ريزى شده اين. نه اينكه همان شب تصميم گرفتند اين كار را بكنند و فردا اقدام كردند؛ نه، من در همين فتنه‌ى 88 به بعضى دوستان قرائن و شواهد را نشان دادم؛ حداقل از ده سال، پانزده سال قبل از آن، برنامه‌ريزى وجود داشت. از بعد از رحلت امام برنامه‌ريزى وجود داشت؛ اثر آن برنامه‌ريزى در سال 78 ظاهر شد؛ مسائل كوى دانشگاه و آن قضايائى كه اغلب يادتان هست، بعضى هم شايد درست يادشان نباشد. قضايائى كه سال گذشته پيش آمد، يك تجديد حياتى بود براى آن برنامه‌ريزى‌ها. البته سعى كردند با ملاحظه‌ى وقت و جوانب گوناگون، اين كار را انجام دهند؛ كه خوب، بحمدللَّه شكست خوردند، بايد هم شكست ميخوردند. پس جبهه‌ى دشمن برنامه‌ى بلندمدت دارد. آنها مأيوس نميشوند كه ببينند حالا امروز شكست خوردند، دست بردارند؛ نه، طراحى ميكنند براى ده سال ديگر، بيست سال ديگر، چهل سال ديگر. بايد آماده باشيد.

 ما بايد برنامه‌ريزى بلندمدت داشته باشيم. البته اين برنامه‌ى بلندمدت جاى طرحش اينجا نيست - مراكز فكر، كانونهاى فكر، مراكز سياسى و فرهنگى دنبال اين حرفها هستند و اين كارها را بايد بكنند و ميكنند هم - آن چيزى كه من در مجموعه ميتوانم عرض كنم، اين است كه يك زمينه‌ى اساسى براى برنامه‌ريزى‌هاى بلندمدت هست كه اين را من بارها تذكر دادم، اينجا هم لازم ميدانم يك قدرى درباره‌اش بيشتر صحبت كنم و آن، مسئله‌ى بصيرت‌يافتن است.
 در باب بصيرت، بنده در سال اخير و قبل از آن خيلى صحبت كردم؛ ديگران هم مسائل زيادى گفتند؛ ديدم بعضى از جوانها هم كارهاى خوبى در اين زمينه انجام دادند. من ميخواهم روى مسئله‌ى بصيرت باز هم تأكيد كنم. اين تأكيد من در واقع با اين انگيزه است كه شما كه خودتان مخاطبيد، خودتان ميدانداريد، كار بر دوش شماست، برويد سراغ كارها و برنامه‌ريزى‌هائى كه با بصيرت‌يافتن ارتباط دارد؛ اين نياز مهم را تأمين كنيد. بصيرت، نورافكن است؛ بصيرت، قبله‌نما و قطب‌نماست. توى يك بيابان انسان اگر بدون قطب‌نما حركت كند، ممكن است تصادفاً به يك جائى هم برسد، ليكن احتمالش ضعيف است؛ احتمال بيشترى وجود دارد كه از سرگردانى و حيرت، دچار مشكلات و تعبهاى زيادى شود. قطب‌نما لازم است؛ بخصوص وقتى دشمن جلوى انسان هست. اگر قطب‌نما نبود، يك وقت شما مى‌بينيد بى‌سازوبرگ در محاصره‌ى دشمن قرار گرفته‌ايد؛ آن وقت ديگر كارى از دست شما برنمى‌آيد. پس بصيرت، قطب‌نما و نورافكن است. در يك فضاى تاريك، بصيرت روشنگر است. بصيرت راه را به ما نشان ميدهد.
 البته براى موفقيت كامل، بصيرت شرط لازم است، اما شرط كافى نيست. به تعبير طلبگى ماها، علت تامه‌ى موفقيت نيست. براى موفقيت، شرائط ديگرى هم لازم است؛ كه حالا بعد اگر ان‌شاءاللَّه مجال شد و يادم ماند، در آخر صحبت اشاره‌اى ميكنم. اما بصيرت شرط لازم است. اگر همه‌ى آن چيزهاى ديگر باشد، بصيرت نباشد، رسيدن به هدف و موفقيت، بسيار دشوار خواهد بود.
 بصيرت را در دو سطح ميتوانيم تعريف كنيم. يك سطح، سطح اصولى و لايه‌ى زيرين بصيرت است. انسان در انتخاب جهان‌بينى و فهم اساسى مفاهيم توحيدى، با نگاه توحيدى به جهان طبيعت، يك بصيرتى پيدا ميكند. فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى در اين است: با نگاه توحيدى، اين جهان يك مجموعه‌ى نظام‌مند است، يك مجموعه‌ى قانون‌مدار است، طبيعت هدفدار است؛ ما هم كه جزئى از اين طبيعت هستيم، وجودمان، پيدايشمان و زندگى‌مان هدفدار است؛ بى‌هدف به دنيا نيامديم. اين، لازمه‌ى نگاه توحيدى است. معناى اعتقاد به وجود خداوند عالم و قادر اين است. وقتى فهميديم هدفدار هستيم، آنگاه در جستجوى آن هدف برمى‌آئيم. خود اين جستجو، يك تلاش اميدوارانه است. تلاش ميكنيم آن هدف را پيدا كنيم. بعد كه هدف را يافتيم، فهميديم هدف چيست، تلاشى شروع ميشود براى رسيدن به آن هدف. در اين صورت همه‌ى زندگى ميشود تلاش؛ آن هم تلاش جهتدار و هدفدار. از آن طرف اين را هم ميدانيم كه با نگاه توحيدى، هر گونه تلاش و مجاهدتى در راه هدف، انسان را قطعاً به نتيجه ميرساند. اين نتائج مراتبى دارد؛ يقيناً به يك نتيجه‌ى مطلوب ميرساند. با اين نگاه، در زندگى انسان ديگر يأس، نااميدى، سرخوردگى و افسردگى معنى ندارد. وقتى شما ميدانيد وجود شما، پيدايش شما، حيات شما، تنفس شما با يك هدفى تحقق پيدا كرده است، دنبال آن هدف ميگرديد و براى رسيدن به آن هدف، تكاپو و تلاش ميكنيد. از نظر خداى متعال كه آفريننده‌ى هستى است، خود اين تكاپو هم اجر و پاداش دارد. به هر نقطه‌اى كه رسيديد، در واقع به هدف رسيديد. اين است كه در ديدگاه توحيدى، خسارت و ضرر براى مؤمن اصلاً متصور نيست. فرمود: «ما لنا الّا احدى الحسنيين»؛ يكى از دو بهترين در انتظار ماست؛ يا در اين راه كشته ميشويم، كه اين بهترين است؛ يا دشمن را از سر راه برميداريم و به مقصود ميرسيم، كه اين هم بهترين است. پس در اينجا ضررى وجود ندارد.
 درست نقطه‌ى مقابل، نگاه مادى است. نگاه مادى اولاً پيدايش انسان را، وجود انسان را در عالم بدون هدف ميداند؛ اصلاً نميداند براى چه به دنيا آمده است. البته در دنيا براى خودش هدفهائى تعريف ميكند - به پول برسد، به عشق برسد، به مقام برسد، به لذتهاى جسمى برسد، به لذتهاى علمى برسد؛ از اين هدفها ميتواند براى خودش تعريف كند - اما اينها هيچكدام هدفهاى طبيعى نيست، ملازم با وجود او نيست. وقتى اعتقاد به خدا نبود، اخلاقيات هم بى‌معنى ميشود، عدالت هم بى‌معنى ميشود؛ جز لذت و سود شخصى، هيچ چيز ديگرى معنا پيدا نميكند. اگر انسان در راه رسيدن به سود شخصى پايش به سنگ خورد و آسيب ديد، ضرر كرده، خسارت كرده. اگر به سود نرسيد، اگر نتوانست تلاش كند، نوبت به يأس و نااميدى و خودكشى و به كارهاى غير معقول دست زدن ميرسد. پس ببينيد فرق بين نگاه توحيدى و نگاه مادى، معرفت الهى و معرفت مادى اين است. اين، اساسى‌ترين پايه‌هاى بصيرت است.
 با اين نگاه، وقتى انسان مبارزه ميكند، اين مبارزه يك تلاش مقدس است؛ اگر جنگ مسلحانه هم بكند، همين جور است. اصلاً مبارزه بر اساس بدبينى و بدخواهى نيست. مبارزه براى اين است كه انسانيت - نه فقط شخص خود او - به خير و كمال و رفاه و تكامل مقامات رفيع نائل شود. با اين نگاه، زندگى چهره‌ى زيبائى دارد و حركت در اين ميدان وسيع، يك كار شيرين است. خستگى انسان با ياد خداى متعال و با ياد هدف برطرف ميشود. اين، پايه‌ى اساسى معرفت است؛ پايه‌ى اساسى بصيرت است. اين بصيرت خيلى چيز لازمى است؛ اين را بايد ما در خودمان تأمين كنيم. بصيرت در حقيقت زمينه‌ى همه‌ى تلاشها و مبارزات انسانى در جامعه است. اين يك سطح بصيرت.
 بجز اين سطح وسيع بصيرت و لايه‌ى عميق بصيرت، در حوادث گوناگون هم ممكن است بصيرت و بى‌بصيرتى عارض انسان شود. انسان بايد بصيرت پيدا كند. اين بصيرت به چه معناست؟ يعنى چه بصيرت پيدا كند؟ چه جورى ميشود اين بصيرت را پيدا كرد؟ اين بصيرتى كه در حوادث لازم است و در روايات و در كلمات اميرالمؤمنين هم روى آن تكيه و تأكيد شده، به معناى اين است كه انسان در حوادثى كه پيرامون او ميگذرد و در حوادثى كه پيش روى اوست و به او ارتباط پيدا ميكند، تدبر كند؛ سعى كند از حوادث به شكل عاميانه و سطحى عبور نكند؛ به تعبير اميرالمؤمنين، اعتبار كند: «رحم اللَّه امرء تفكّر فاعتبر»؛(1) فكر كند و بر اساس اين فكر، اعتبار كند. يعنى با تدبر مسائل را بسنجد - «و اعتبر فأبصر» - با اين سنجش، بصيرت پيدا كند. حوادث را درست نگاه كردن، درست سنجيدن، در آنها تدبر كردن، در انسان بصيرت ايجاد ميكند؛ يعنى بينائى ايجاد ميكند و انسان چشمش به حقيقت باز ميشود.
 اميرالمؤمنين (عليه الصّلاة و السّلام) در جاى ديگر ميفرمايد: «فانّما البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر»؛(2) بصير آن كسى است كه بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد؛ وقتى شنيد، بينديشد. هر شنيده‌اى را نميشود به صرف شنيدن رد كرد يا قبول كرد؛ بايد انديشيد. «البصير من سمع فتفكّر و نظر فأبصر». نَظَرَ يعنى نگاه كند، چشم خود را نبندد. ايراد كار بسيارى از كسانى كه در لغزشگاه‌هاى بى‌بصيرتى لغزيدند و سرنگون شدند، اين است كه نگاه نكردند و چشم خودشان را بر يك حقايق واضح بستند. انسان بايد نگاه كند؛ وقتى كه نگاه كرد، آنگاه خواهد ديد. ما خيلى اوقات اصلاً حاضر نيستيم يك چيزهائى را نگاه كنيم. انسان مى‌بيند منحرفينى را كه اصلاً حاضر نيستند نگاه كنند. آن دشمن عنود را كار نداريم - حالا اين را بعداً عرض خواهم كرد؛ «و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوّا»(3) - بعضى‌ها هستند كه انگيزه دارند و با عناد وارد ميشوند؛ خوب، دشمن است ديگر؛ بحث بر سر او نيست؛ بحث بر سر من و شماست كه توى عرصه هستيم. ما اگر بخواهيم بصيرت پيدا كنيم، بايد چشم را باز كنيم؛ بايد ببينيم. يك چيزهائى هست كه قابل ديدن است. اگر ما از آنها سطحى عبور كنيم، آنها را نبينيم، طبعاً اشتباه ميكنيم.
 من يك مثال از تاريخ بزنم. در جنگ صفين لشكر معاويه نزديك به شكست خوردن شد؛ چيزى نمانده بود كه بكلى منهدم و منهزم شود. حيله‌اى كه براى نجات خودشان انديشيدند، اين بود كه قرآنها را بر روى نيزه‌ها كنند و بياورند وسط ميدان. ورقه‌هاى قرآن را سر نيزه كردند، آوردند وسط ميدان، با اين معنا كه قرآن بين ما و شما حكم باشد. گفتند بيائيد هرچه قرآن ميگويد، بر طبق آن عمل كنيم. خوب، كار عوام‌پسند قشنگى بود. يك عده‌اى كه بعدها خوارج شدند و روى اميرالمؤمنين شمشير كشيدند، از ميان لشكر اميرالمؤمنين نگاه كردند، گفتند اين كه حرف خوبى است؛ اينها كه حرف بدى نميزنند؛ ميگويند بيائيم قرآن را حكم كنيم. ببينيد، اينجا فريب خوردن است؛ اينجا لغزيدن به خاطر اين است كه انسان زير پايش را نگاه نميكند. هيچ كس انسان را نميبخشد اگر بلغزد، به خاطر اينكه زير پايش را نگاه نكرده، پوست خربزه را زير پاى خودش نديده. آنها نگاه نكردند. آنها اگر ميخواستند حقيقت را بفهمند، حقيقت جلوى چشمشان بود. اين كسى كه دارد دعوت ميكند و ميگويد بيائيد به حكميت قرآن تن بدهيم و رضايت بدهيم، كسى است كه دارد با امام منتخبِ مفترض‌الطاعه ميجنگد! او چطور به قرآن معتقد است؟ اميرالمؤمنين على‌بن‌ابى‌طالب غير از اينكه از نظر ما از طرف پيغمبر منصوص و منصوب بود، اما آن كسانى هم كه اين را قبول نداشتند، اين مسئله را قبول داشتند كه آن روز بعد از خليفه‌ى سوم، همه‌ى مردم با او بيعت كردند، خلافت او را قبول كردند؛ شد امام، شد حاكم مفترض‌الطاعه‌ى جامعه‌ى اسلامى. هر كس با او ميجنگيد، روى او شمشير ميكشيد، وظيفه‌ى همه‌ى مسلمانها بود كه با او مقابله كنند. خوب، اگر اين كسى كه قرآن را سر نيزه كرده، حقيقتاً به قرآن معتقد است، قرآن ميگويد كه تو چرا با على ميجنگى. اگر واقعاً به قرآن معتقد است، بايد دستهايش را بالا ببرد، بگويد آقا من نميجنگم؛ شمشيرش را بيندازد. اين را بايد ميديدند، بايد ميفهميدند. اين مطلب مشكلى بود؟ اين معضلى بود كه نشود فهميد؟ كوتاهى كردند. اين ميشود بى‌بصيرتى. اگر اندكى تدبر و تأمل ميكردند، اين حقيقت را ميفهميدند؛ چون اينها خودشان در مدينه اصحاب اميرالمؤمنين بودند؛ ديده بودند كه در قتل عثمان، عوامل و دستياران خود معاويه مؤثر بودند؛ آنها كمك كردند به كشته شدن عثمان؛ در عين حال پيراهن عثمان را به عنوان خونخواهى بلند كردند. آنها خودشان اين كار را كردند، مقصر خودشان بودند، اما دنبال مقصر ميگشتند. ببينيد، اين بى‌بصيرتى ناشى از بى‌دقتى است؛ ناشى از نگاه نكردن است؛ ناشى از چشم بستن بر روى يك حقيقت واضح است.
 در همين قضاياى فتنه‌ى اخير، يك عده‌اى اشتباه كردند؛ اين بر اثر بى‌بصيرتى بود. ادعاى تقلب در يك انتخابات بزرگ و باعظمت ميشود؛ خوب، اين راهش واضح است. اگر چنانچه كسى معتقد به تقلب است، اولاً بايد استدلال كند، دليل بياورد بر وجود تقلب؛ بعد هم اگر چنانچه دليل آورد يا نياورد، قانون راه را معين كرده است؛ ميتواند شكايت كند. بايد بازرسى شود، بازبينى شود؛ آدمهاى بى‌طرفى بيايند نگاه كنند تا معلوم شود تقلب شده يا نشده؛ راهش اين است ديگر. اگر چنانچه كسى زير بار اين راه نرفت و قبول نكرد - با اينكه ما كمكهاى زيادى هم كرديم: مدت قانونى را بنده تمديد كردم؛ حتّى گفتيم خود افراد بيايند جلوى دوربينهاى تلويزيون شمارش كنند - دارد تمرد ميكند. ...(4) توجه بفرمائيد. مقصود اين نيست كه راجع به قضاياى گذشته اظهارنظر كنيم؛ ميخواهيم مثال بزنيم. پس بصيرت پيدا كردن، كار دشوارى نيست. اگر شما نگاه كرديد ديديد يك راه معقول قانونى‌اى وجود دارد و كسى از آن راه معقول قانونى سرميپيچد و كارى ميكند كه براى كشور مضر است، ضربه‌ى به منافع ملت است، خوب، با نگاه عادلانه، با نگاه متعارف، با نگاه غيرجانبدارانه، معلوم است كه او محكوم است؛ اين يك چيز روشنى است، يك قضاوت واضحى است. پس ببينيد مطالبه‌ى بصيرت، مطالبه‌ى يك امر دشوار و ناممكن نيست. بصيرت پيدا كردن، كار سختى نيست. بصيرت پيدا كردن همين اندازه لازم دارد كه انسان اسير دامهاى گوناگون، از دوستى‌ها، دشمنى‌ها، هواى نفس‌ها و پيشداورى‌هاى گوناگون نشود. انسان همين قدر نگاه كند و تدبر كند، ميتواند واقعيت را پيدا كند. مطالبه‌ى بصيرت، مطالبه‌ى همين تدبر است؛ مطالبه‌ى همين نگاه كردن است؛ مطالبه‌ى چيز بيشترى نيست. و به اين ترتيب ميشود فهميد كه بصيرت پيدا كردن، كار همه است؛ همه ميتوانند بصيرت پيدا كنند. البته بعضى نه به خاطر عناد، نه به خاطر بدخواهى، كه گاهى غفلت ميكنند. انسان با اينكه جان خودش را خيلى دوست دارد، اما گاهى ممكن است در حال رانندگى هم يك لحظه حواسش پرت شود، يك لحظه چرت بزند، يك ضايعه‌اى پيش بيايد. لغزشهائى كه در اين زمينه پيش مى‌آيد، اينها را نميشود گناه دانست؛ اما اگر چنانچه تداوم پيدا كند، اين ديگر بى‌بصيرتى است، اين ديگر غير قابل قبول است.
 امروز كار عمده‌ى دشمن در جنگ نرم، غبارپراكنى در فضاى سياسى كشور است؛ اين را توجه داشته باشيد. امروز مهمترين كار دشمن اين است. افرادى كه در كار سياسى و مسئله‌ى سياسى واردند و مطلعند، ميدانند امروز قدرت ابرقدرتها بيش از آنچه كه در بمب هسته‌اى‌شان باشد، در ثروتهاى انباشته‌ى در بانكهاشان باشد، در قدرت تبليغاتى آنهاست، در صداى بلند آنهاست كه به همه جا ميرسد. شيوه‌هاى تبليغاتى را هم خوب بلدند. در كار تبليغات انصافاً پيشرفت هم كرده‌اند. امروز غربى‌ها - چه در اروپا، چه در آمريكا - در كار تبليغات، شيوه‌هاى مدرن و بسيار پيشرفته‌اى را ياد گرفته‌اند و بلد شده‌اند؛ ما در اين جهت عقبيم. يكى از اساسى‌ترين كارهاى آنها اين است كه تبليغ كردن را بلدند. با اين شيوه‌هاى تبليغى، با جنجال، با فرستادن انبوه حرفهاى خلاف واقع، سعى ميكنند فضاى جوامع را دگرگون كنند و تأثير بگذارند؛ بايد به اين نكته توجه داشت، بايد اين را مراقب بود. امروز وظيفه‌ى جوانهاى ما از اين جهت سنگين است. نه فقط خودتان بايد حقيقت را تشخيص دهيد، بلكه بايد فضا و محيط پيرامونى خودتان را هم بابصيرت كنيد و براى آنها هم قضايا را روشن كنيد.
 يك نكته‌ى اساسى اين است كه باطل در مقابل انسان هميشه عريان ظاهر نميشود تا انسان بشناسد كه اين باطل است؛ غالباً باطل با لباس حق يا با بخشى از حق وارد ميدان ميشود. اميرالمؤمنين فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احكام تبتدع يخالف فيها كتاب اللَّه»، بعد تا ميرسد به اينجا: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين»؛(5) اگر باطل و حق صريح و بى‌شائبه وسط ميدان بيايند، اختلافى باقى نميماند؛ همه حق را دوست دارند، همه از باطل بدشان مى‌آيد؛ «و ليكن يؤخذ من هذا ضغث و من ذاك ضغث فيمزجان فحينئذ يشتبه الحقّ على اوليائه». بخشى از حق را با بخشى از باطل مخلوط ميكنند، نميگذارند صِرف باطل و صريح باطل باشد؛ لذا مخاطبان دچار اشتباه ميشوند؛ اين را بايد خيلى مراقبت كرد. امروز در تبليغات جهانى، همه‌ى تكيه بر روى اين است كه حقايق را در كشور شما، در جامعه‌ى شما، در نظام اسلامى شما دگرگون جلوه دهند؛ امكانات تبليغاتى‌شان هم فراوان است، به طور دائم هم مشغولند. البته افرادى هم هستند كه بعضى دانسته، بعضى ندانسته، در داخل، همان حرفها را تكرار ميكنند و همانها را بازتاب ميدهند.
 خوب، يك نكته‌اى در اينجا وجود دارد: گاهى بصيرت هم وجود دارد، اما در عين حال خطا و اشتباه ادامه پيدا ميكند؛ كه گفتيم بصيرت شرط كافى براى موفقيت نيست، شرط لازم است. در اينجا عواملى وجود دارد؛ يكى‌اش مسئله‌ى نبود عزم و اراده است. بعضى‌ها حقايقى را ميدانند، اما براى اقدام تصميم نميگيرند؛ براى اظهار تصميم نميگيرند؛ براى ايستادن در موضع حق و دفاع از حق تصميم نميگيرند. البته اين تصميم نگرفتن هم عللى دارد: گاهى عافيت‌طلبى است، گاهى تنزه‌طلبى است، گاهى هواى نفس است، گاهى شهوات است، گاهى ملاحظه‌ى منافع شخصى خود است، گاهى لجاجت است. يك حرفى را زده است، ميخواهد پاى اين حرف بايستد، به خاطر اينكه ننگش ميكند از حرف خودش برگردد؛ كه فرمود: «لعن اللَّه اللّجاج»؛ لعنت خدا بر لجاجت. افرادى هستند اطلاع هم دارند، واقعيت را هم ميدانند؛ در عين حال كمك ميكنند به جهتگيرى‌هاى مخالف، جهتگيرى‌هاى دشمن. خيلى از اين كسانى كه پشيمان شدند و راه را برگشتند، يك روزى به شكل افراطى انقلابى بودند؛ اما يك روز شما مى‌بينيد درست در نقطه‌ى مقابل آن روز ايستاده‌اند و در خدمت ضد انقلاب قرار گرفته‌اند! اين به خاطر همين عوامل است؛ هوى‌هاى نفسانى، شهوات نفسانى، غرق شدن در مطالبات مادى. عامل اصلى اينها هم غفلت از ذكر پروردگار، غفلت از وظيفه، غفلت از مرگ، غفلت از قيامت است؛ اينها موجب ميشود كه بكلى صد و هشتاد درجه جهتگيرى‌شان عوض شود.
 البته بعضى هم اشتباه ميكنند. نميشود همه را مقصر دانست. ما بعضى‌ها را ديديم كه كسانى آمدند به عنوان هديه، به عنوان اظهار ارادت، به اينها پول دادند؛ اينها هم پول را گرفتند، نفهميدند اسم اين رشوه است. آنچه كه در عالم واقع اتفاق مى‌افتد، شبيه يكديگر است؛ منتها متفطن شدن به اينكه اسم اين رشوه است يا نه، مهم است. شما كه يك جائى قرار دارى كه ميتوانى يك كارى را بر طبق ميل او انجام دهى، او مى‌آيد اينجور دستت را هم ميبوسد و به شما پول ميدهد. خوب، اين اسمش رشوه است؛ رشوه‌ى حرام همين است.
 در قضاياى فتنه هم همين جور. بعضى در اين فتنه و در اين جنجال وارد شدند، نفهميدند اسم اين براندازى است؛ نفهميدند اين همان فتنه است كه اميرالمؤمنين فرمود: «فى فتن داستهم بأخفافها و وطئتهم بأظلافها و قامت على سنابكها».(6) فتنه خرد و نابود ميكند كسانى را كه زير دست و پاى فتنه قرار بگيرند. آنها نفهميدند اين فتنه است. يك حرفى را يكى گفت، اينها هم تكرار كردند. پس نميشود همه را محكوم به يك حكم دانست. حكم معاند متفاوت است با حكم غافل. البته غافل را هم بايد بيدار كرد.
 من ميخواهم به شما جوانها عرض كنم؛ شما براى اينكه ايران اسلامى را بسازيد، يعنى هم ملت و ميهن عزيز و تاريختان را سربلند كنيد، هم وظيفه‌ى خودتان را در مقابل اسلامِ باعظمت انجام دهيد - كه امروز اگر كسى براى سربلندى ايران اسلامى تلاش كند، هم به ميهن خود، به ملت خود، به تاريخ خود خدمت كرده است، هم به اسلام عزيز كه مايه‌ى نجات بشريت است، خدمت كرده - بايد بيدار باشيد، بايد هوشيار باشيد، بايد در صحنه باشيد، بايد بصيرت را محور كار خودتان قرار دهيد. مواظب باشيد دچار بى‌بصيرتى نشويد.
 دشمن را بشناسيد. به ظواهر دشمن فريب نخوريد. ماديگرى، گرايش مادى، تفكر مادى، تمدن مادى، دشمن بشريت و دشمن شماست. دنياى غرب از دو سه قرن قبل از اين به دانش برتر و فناورى برتر دست يافت و سوراخ دعاى ثروت و انباشت ثروت را پيدا كرد. مكتبهاى اجتماعى گوناگونى پديد آمد، تفكرات فلسفىِ اجتماعى گوناگونى پديد آمد - ليبراليسم مبتنى بر تفكر اومانيستى، فكر دموكراسى و امثال اينها - هدف اينها يا هدف آن كسانى كه دنبال اين افكار رفتند، اين بود كه بتوانند بشر را به آسايش، به آرامش و به رفاه برسانند؛ ليكن آنچه در واقع تحقق پيدا كرد، عكس اينها بود. بشر در سايه‌ى تفكر اومانيستى و در جهت نظامهاى انسانگرا نه فقط به انسانيت دست نيافت، به آسايش دست نيافت، بلكه بيشترين جنگها، بيشترين كشتارها، بدترين قساوتها، زشت‌ترين رفتارهاى انسان با انسان در اين دوره به وجود آمد.
 آن كسانى كه در اين ميدان پيشرفته‌تر بودند، بدتر بودند. ديروز توى روزنامه خواندم كه از منابع آمريكائى نقل كرده بود كه آمريكا از دهه‌ى 40 تا دهه‌ى 90 - يعنى در ظرف پنجاه سال - هشتاد كودتاى نظامى در دنيا راه انداخته! شما ببينيد اين كسانى كه به قله‌هاى ثروت و فناورى و سلاح و ساخت تجهيزات و چه و چه و چه دست پيدا كردند، وحشيگرى‌شان اين است. آدمكشى براى آنها عادى است؛ به قول خودشان خونسرد! در تعبيرات ادبيات غربى ميگويند فلانى با خونسردى آدم كشت! اين نشانه‌ى قساوت كامل است. نه فقط در افغانستان و در عراق و در آن مناطقى كه تحت اشغال آنهاست و فتوحات نظامى كرده‌اند، كه در داخل مجموعه‌هاى خودشان هم همين است. مراجعه كنيد به ادبيات اينها، كه نشانه‌ى واقعيتهاى زندگى آنهاست. هنرشان، ادبياتشان نشان ميدهد كه در زندگى‌شان چه ميگذرد. آدمكشى براى آنها يك كار بسيار آسانى است. از اين طرف هم در داخل اجتماعات مردمى‌شان، در ميان جوانهاشان، افسردگى، يأس از زندگى و شوريدن بر آداب اجتماعى زندگى ديده ميشود. نوع لباس پوشيدنها و نوع آرايش كردنهاى اينها غالباً به خاطر اين است كه جوان از فضائى كه بر او حاكم است، به ستوه آمده. اين تجربه شده‌ى مكتبها و نظامهائى است كه غربى‌ها درست كرده‌اند. عامل همه‌ى اينها هم اين است كه اينها از دين، از معنويت، از خدا دور شده‌اند. بنابراين رفتار اينها دشمن بشريت است.
 شما امروز داريد نقطه‌ى مقابل آنها حركت ميكنيد. شما ميخواهيد با تفكر الهى دانش را مسخر كنيد؛ شما ميخواهيد امكانات طبيعى و انسانى را جمع كنيد براى خير مادى و معنوى ملتها و ملت خودتان، براى خير مادى و معنوى بشر. جهتگيرى شما جهتگيرى خدائى است؛ اين موفق خواهد شد، اين پيش خواهد رفت؛ اين همان حركتى است كه نقطه‌ى مقابل حركت دو سه قرنىِ غلط منحرفانه‌ى شروع شده‌ى از سوى غرب است. اين حركت، حركت مباركى است و ادامه خواهد داشت.
 جوان مسلمان ايرانى بايد خود را آماده كند؛ خود را مجهز كند؛ در راه پيشرفت، به خداى متعال توكل كند؛ از خدا استمداد كند؛ با بصيرت پيش برود؛ در اين صورت ساز و برگ متناسب را براى مواجهه‌ى با شيوه‌ى غلطى كه در دنيا حاكم و رائج است، پيدا خواهد كرد و ان‌شاءاللَّه به همه‌ى آرمانها و آرزوهائى كه اين انقلاب و اسلام ترسيم كرده است، خواهد رسيد.
 والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته‌

1) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 103
2) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 153
3) نحل: 14
4) شعار حاضران‌
5) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 50
6) نهج‌البلاغه، خطبه‌ى 3