بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين.
السّلام عليك ايّتها السّيّدة يا فاطمة المعصومة يا بنت موسىبنجعفر عليك و على ابائك الطّيّبين الطّاهرين المعصومين افضل الصّلاة و السّلام.
تقارن اين ديدار بسيار باعظمت ما، كه حضور برجستهى اساتيد، بزرگان، فضلا و آحاد طلاب عزيز حوزهى علميهى قم به آن عظمت بخشيده است، با ميلاد مسعود حضرت علىبنموسىالرضا (عليه الاف التّحيّة و الثّناء) و همچنين ولادت خواهر بزرگوار ايشان، حضرت فاطمهى معصومه (سلام اللَّه عليها) ما را به ياد حركت عظيم و مبارك اين برادر و خواهر و هجرت پرمعناى اين دو بزرگوار مىاندازد؛ كه بدون ترديد در تاريخ ملت ايران و تاريخ تشيع، يك حركت سازنده و تأثيرگذار بوده است.
بدون ترديد نقش حضرت معصومه (سلام اللَّه عليها) در قم شدن قم و عظمت يافتن اين شهر عريقِ مذهبىِ تاريخى، يك نقش ما لا كلام فيه است. اين بانوى بزرگوار، اين دختر جوانِ تربيتشدهى دامان اهلبيت پيغمبر، با حركت خود در جمع ياران و اصحاب و دوستان ائمه (عليهمالسّلام) و عبور از شهرهاى مختلف و پاشيدن بذر معرفت و ولايت در طول مسير در ميان مردم و بعد رسيدن به اين منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است كه اين شهر به عنوان پايگاه اصلى معارف اهلبيت (عليهمالسّلام) در آن دورهى ظلمانى و تاريكِ حكومت جباران بدرخشد و پايگاهى بشود كه انوار علم و انوار معارف اهلبيت را به سراسر دنياى اسلام از شرق و غرب منتقل كند.
امروز هم مركز معرفتى دنياى اسلام، شهر قم است. امروز هم مثل همان دوران، قم قلب فعال و متحركى است كه ميتواند و ميبايد خون معرفت و بصيرت و بيدارى و آگاهى را در سرتاسر پيكر امت اسلامى پمپاژ كند. در آن روز، اولين كتابهاى فقه و معارف شيعه و پيروان اهلبيت (عليهمالسّلام) از قم صادر شد. كتابهاى اساسى مورد اعتماد و اتكاى فقيهان و عالمان و محدثان در شهر قم به وسيلهى حوزهى قم به وجود آمد. كتاب «نوادر الحكمه»ى محمد بن احمد بن يحيى، كتاب «بصائر الدرجات» صفار، كتاب «الشرايع» على بن بابويه قمى، كتاب «محاسن» برقى، كتب احمد بن محمد بن عيسى و دهها و صدها كتاب ديگر در اين پايگاه معرفتى به وجود آمد و توليد شد. شخصيتهائى در اينجا پرورش يافتند كه وقتى به اقطار عالم اسلامى سفر ميكردند، محفل آنها محفل فيض بود. شيخ صدوق (رضوان اللَّه عليه) كه جزو نسل سومىها و چهارمىهاى اين حركت عظيم است، وقتى به بغداد رفت - كه بغداد مركز شيعه و مركز حديث بود - در پاى منبر او علما و فضلا و بزرگانى جمع شدند و از او استفاده كردند. لذا ملاحظه ميكنيد كه شيخ صدوق، شيخ و استاد مفيد (رضوان اللَّه عليهما) است. بنابراين قم شد مركز.
امروز هم قم مركز است. در اينجا در طول سالهاى متمادى، دهها هزار پروانهى عاشق، گرد شمع معارف اهلبيت حركت ميكنند، علم مىآموزند، معرفت مىآموزند، با مشكلاتِ بسيار دست و پنجه نرم ميكنند، هدفهاى عالى و معنوى را در نظر ميگيرند و بدون توجه به اين مشكلات پيش ميروند. شايد در دنيا كمتر شهرى سراغ داريم، شايد هم سراغ نداريم كه اين تعداد عظيم، انسانهاى دنبال فراگيرى دانش دين و معرفت و معنويت و سلوك جمعى، از زن و مرد مشغول تلاش و كار باشند و شب و روز مجاهدت معنوى و علمى و فرهنگى كنند. اين حوزهى امروز قم است، با اين موقعيت ممتاز جهانى؛ آن هم سابقهى قم است، كه اولين حوزهى اساسىِ مهم تشيع در اين شهر تشكيل شده است و بزرگانى از قبيل شيخ كلينى و شيخ صدوق و ديگران بهرهمندان از اين چشمهى فيض بودهاند، كه آثار آنها نگهدارندهى معارف اهلبيت (عليهمالسلام) در طول قرنهاى متمادى بوده است.
خوب، حوزههاى علميه - بخصوص حوزهى علميهى قم - در هيچ دورهاى از تاريخ خود، به قدر امروز مورد توجه افكار جهانى و انظار جهانى قرار نداشتهاند؛ به قدر امروز مؤثر در سياستهاى جهانى و شايد مؤثر در سرنوشت جهانى و بينالمللى نبودند. حوزهى قم هرگز به قدر امروز دوست و دشمن نداشته است. شما ملتزمان حوزهى علميهى قم، امروز از هميشهى اين تاريخ، دوستان بيشترى داريد؛ دشمنان بيشتر و خطرناكترى هم داريد. امروز حوزهى علميهى قم - كه در قلهى حوزههاى علميه قرار گرفته است - يك چنين موقعيت حساسى را داراست.
در اينجا يك مغالطهاى هست كه بايد به آن اشاره كنم. ممكن است بعضى بگويند اگر حوزههاى علميه وارد مسائل جهانى، مسائل سياسى، مسائل چالشى نميشدند، اينقدر دشمن نميداشتند و محترمتر از امروز بودند. اين مغالطه است. هيچ جمعى، هيچ نهادى، هيچ مجموعهى باارزشى به خاطر انزوا و كنارهگيرى و گوشهنشينى و خنثى حركت كردن، هرگز در افكار عمومى احترامبرانگيز نبوده است، بعد از اين هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهاى بىتفاوت و تنزهطلب كه دامن از مسائل چالشى برميچينند، يك احترام صورى است؛ يك احترامِ در معنا و در عمق خود بىاحترامى است؛ مثل احترام به اشياء است، كه احترام حقيقى محسوب نميشود؛ مثل احترام به تصاوير و تماثيل و صورتهاست؛ احترام محسوب نميشود. گاهى اين احترام، اهانتآميز هم هست؛ همراه با تحقير باطنىِ آن كسى است كه تظاهر به احترام ميكند. آن موجودى كه زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمىانگيزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّى در دل دشمنان خود. دشمنى ميكنند، اما او را تعظيم ميكنند و براى او احترام قائلند.
اولاً حاشيهنشين شدن حوزهى علميهى قم و هر حوزهى علميهى ديگرى به حذف شدن مىانجامد. وارد جريانات اجتماع و سياست و مسائل چالشى نبودن، بتدريج به حاشيه رفتن و فراموش شدن و منزوى شدن مىانجامد. لذا روحانيت شيعه با كليت خود، با قطع نظر از استثناهاى فردى و مقطعى، هميشه در متن حوادث حضور داشته است. براى همين است كه روحانيت شيعه از يك نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است كه هيچ مجموعهى روحانى ديگرى در عالم - چه اسلامى و چه غير اسلامى - از اين عمق و از اين نفوذ برخوردار نيست.
ثانياً اگر روحانيت ميخواست در حاشيه و در پيادهرو حركت كند و منزوى شود، دين آسيب ميديد. روحانيت سرباز دين است، خادم دين است، از خود منهاى دين حيثيتى ندارد. اگر روحانيت از مسائل اساسى - كه نمونهى برجستهى آن، انقلاب عظيم اسلامى است - كناره ميگرفت و در مقابل آن بىتفاوت ميماند، بدون ترديد دين آسيب ميديد؛ و روحانيت هدفش حفظ دين است.
ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحريك دشمنىهاست، اين دشمنىها در يك جمعبندى نهائى مايهى خير است. آن دشمنىهاست كه غيرتها و انگيزهها را تحريك ميكند و فرصتهائى براى موجود زنده مىآفريند. هر جا به مجموعهى روحانيت يا به دين يك خصومتورزى و كينورزىاى انجام گرفت، در مقابل، حركتى سازنده از سوى بيداران و آگاهان انجام گرفت. يك وقتى در جمعى گفتم كه نوشتن يك كتاب به وسيلهى يك نويسندهى متعصب ضد شيعه، موجب به وجود آمدن چندين كتاب منبع بزرگ شيعى شد. در همين شهر قم اگر كتاب «اسرار هزار ساله» از سوى يك فرد منحرف كه تركيبى از تفكرات سكولاريستى و گرايشهاى وهابيگرى داشت، منتشر نميشد، امام بزرگوار ما نميرفت درس خود را مدتى تعطيل كند و كتاب «كشف الاسرار» را بنويسد؛ كه در اين كتاب، اهميت حكومت اسلامى و ولايت فقيه، نخستين جوانههايش مشاهده ميشود. بازتوليد اين تفكر مهم فقهى و شيعى در ```كتاب «كشف الاسرار» امام بزرگوار محسوس است. اگر تحرك گرايشهاى چپ و ماركسيستى و حزب توده در دههى 20 و اوائل دههى 30 نميبود، كتاب ماندگارى مثل «اصول فلسفه و روش رئاليسم» توليد نميشد و به وجود نمىآمد. بنابراين، اين دشمنىها به ضرر ما تمام نشده است. هر جا خصومتورزى انجام گرفت، موجود بيدار و آگاه - يعنى حوزهى علميه - از خود واكنشى نشان داد و فرصتى آفريد. دشمنىها فرصتآفرينند؛ آن وقتى كه ما بيدار باشيم، آن وقتى كه ما زنده باشيم، آن وقتى كه ما غافل نباشيم.
در همان دوران رضاخانى، آن حركت خصمانهاى كه با روحانيت شد، موجب شد مرجع تقليدى مثل مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى عليه) اجازهى صرف وجوهات را در توليد نشريههاى دينى و مجلات دينى بدهد؛ كه اين يك چيز بىسابقهاى بود، در آن روز هم چيز عجيبى بود. بنابراين نشريهى دينى با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دينى با اتكاى به سهم امام به وجود آمد. يعنى شخصيتى مثل سيد اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى عليه) برخلاف آنچه كه برخى تصور ميكردند و ميكنند، به فكر مسائل فرهنگى كشور ما و دنياى شيعه و كشور شيعه است و صرف سهم امام را در يك چنين كارى مجاز ميشمرد؛ اينها فرصتهاست. دشمنىها يك چنين فرصتهاى بزرگى را به وجود مىآورند.
رابعاً با بىطرف ماندن روحانيت در مسائل چالشىِ اساسى، موجب نميشود كه دشمن روحانيت و دشمن دين هم بىطرف و ساكت بماند؛ «و من نام لمينم عنه».(1) اگر روحانيت شيعه در مقابل حوادث خصمانهاى كه براى او پيش مىآيد، احساس مسئوليت نكند، وارد ميدان نشود، ظرفيت خود را بروز ندهد، كار بزرگى را كه بر عهدهى اوست، انجام ندهد، اين موجب نميشود كه دشمن، دشمنى خود را متوقف كند؛ بعكس، هر وقت آنها در ما احساس ضعف كردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال كردند، به فعاليت خودشان افزودند و پيش آمدند. غربىها ظرفيت عظيم فكر شيعه براى مواجههى با ظلم جهانى و استكبار جهانى را از مدتها پيش فهميدهاند؛ از قضاياى عراق، از قضاياى تنباكو؛ لذا آنها ساكتبشو نيستند؛ آنها به تجاوز خود، به پيشروى خود ادامه ميدهند. سكوت و بىطرفى علما و روحانيون و حوزههاى علميه به هيچ وجه نميتواند دشمنى دشمن را متوقف كند. بنابراين حركت حوزههاى علميه، بىطرف نماندن حوزههاى علميه در قبال حوادث جهانى، در قبال مسائل چالشىِ ملى و بينالمللى يك ضرورتى است كه نميشود از آن غافل شد.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى دو عنوان و دو مفهوم غلط و انحرافى به وسيلهى كسانى كه هم با روحانيت بد بودند، هم با انقلاب دشمن بودند، در ذهنها مطرح شد. البته به اين حرفها پاسخ داده شده است؛ هم قولاً، هم عملاً؛ اما «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور». بايد هميشه متوجه بود، هميشه بيدار بود.
اين دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به عنوان تاكتيك مطرح كرده است: يكى طرح مسئلهى حكومت آخوندى است. ميگويند در ايران حكومت آخوندى، حكومت روحانى بر سر كار است. اين را نوشتند، گفتند، ترويج كردند، تكرار كردند. ديگرى طرح موضوع آخوند حكومتى است؛ تقسيم آخوند به حكومتى و غير حكومتى. هدفشان از طرح اين دو مفهوم انحرافى و غلط اين بود كه اولاً نظام اسلامى را از پشتوانهى عظيم فكرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دين محروم كنند؛ ثانياً روحانيت مسئول را، روحانيت انقلابى را، روحانيت حاضر در صحنه را كه در مقابل دشمنىها سينه سپر كرده است، به خيال خودشان منزوى كنند، بدنام كنند. يعنى آخوند يك نوعش حكومتى است، كه اين بد است، منفى است، ضد ارزش است؛ يك نوعش غير حكومتى است، كه اين مثبت است، اين منزه است.
نسبت روحانيت با نظام اسلامى، نسبت روشنى است. نسبت روحانيت و حوزههاى علميه با نظام اسلامى، نسبت حمايت و نصيحت است. اين را توضيح خواهم داد. حمايت در كنار نصيحت، دفاع در كنار اصلاح. آن دو مفهوم غلط، حقيقتاً انحرافى و خصمانه است؛ به دليل اينكه اولاً حكومت آخوندى و نسبت دادن جمهورى اسلامى به اين مفهوم، حرف دروغى است. جمهورى اسلامى حكومت ارزشهاست، حكومت اسلام است، حكومت شرع است، حكومت فقه است، نه حكومت افراد روحانى. روحانى بودن كافى نيست براى اينكه كسى سلطهى حكومتى پيدا كند. جمهورى اسلامى با حكومتهاى روحانىاى كه در دنيا ميشناسيم، در گذشته هم بوده است، امروز هم در نقطههائى از دنيا هست، ماهيتاً متفاوت است. حكومت جمهورى اسلامى، حكومت ارزشهاى دينى است. ممكن است يك روحانى ارزشهائى را حائز باشد كه از بسيارى از روحانىها برتر باشد؛ او مقدم است؛ اما روحانى بودن هم موجب نميشود كه از كسى سلب صلاحيت شود. نه به تنهائى روحانى بودن صلاحيتآور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحيت است. حكومت دين است، نه حكومت يك صنف خاص و يك مجموعهى خاص. تقسيم روحانى به حكومتى و غير حكومتى و ارزش و ضد ارزش قلمداد كردن اينها هم يك غلط فاحش است. رفتن به سمت حكومت و رفتن به سمت هر چيزى غير از حكومت، اگر براى دنيا شد، بد است؛ اگر براى هواى نفس شد، بد است؛ مخصوص رفتن به سمت حكومت نيست. ما به سمت هر هدفى حركت كنيم كه مقصودمان هواى نفس باشد، مقصودمان منافع شخصى باشد، اين ضد ارزش است؛ اين همان مصداق دخول در دنياست كه فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم يدخلوا فى الدّنيا»؛(2) اين مخصوص رفتن به سمت حكومت نيست. اگر هدف، دنياست، مردود است؛ حكومت و غيرحكومت ندارد؛ اما اگر رفتن به سمت حكومت با هدف معنوى است، با هدف الهى است، اين از برترين مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است؛ از برترين مصاديق مجاهدت است؛ اين قبول مسئوليتهاى سنگين است، يا دفاع از مسئولان صاحب صلاحيت است. اگر روحانىِ حكومتى به آن كسى گفته ميشود كه براى اداى دين خود، براى اداى مسئوليت شرعى خود، براى خاطر خدا از نظام اسلامى حمايت ميكند يا از مسئولينى حمايت ميكند، اين ارزش است، اين ضد ارزش نيست؛ نداشتن اين حالت، ضد ارزش است. پس هيچكدام از اين دو مفهوم - نه مفهوم حكومت روحانى و حكومت آخوندى، و نه مفهوم آخوند حكومتى، روحانى حكومتى - مفاهيم درستى نيست. طرح اينها پس از انقلاب و تشكيل نظام اسلامى، يك طرح مغالطهآميز است؛ اين مفاهيم متعلق به فرهنگ اين انقلاب نيست.
اما متقابلاً دو حقيقت و دو مفهوم ديگر وجود دارد كه آنها مفاهيم ارزشى و ارزشآفرين است. يك مفهوم اين است كه نظام به لحاظ نظرى و علمى محتاج علماى دين و حوزههاى علميه و مستظهر به تلاش علمى آنهاست. نظام متكى به حوزههاى علميه است؛ متكى به علما، برجستگان و صاحبنظران دينى است. يك مفهوم ديگر هم اين است كه حوزه و روحانيت نسبت به نظام دينى بىتفاوت نيست. هيچ روحانىاى، هيچ عالم دينى، هيچ خادم اسلامى نميتواند نسبت به نظامى كه بر اساس اسلام پديد آمده است، با انگيزهى اسلام حركت كرده است و كار ميكند، بىتفاوت باشد؛ نميتواند خود را بيگانه به حساب بياورد. اين هم يك حقيقت ديگر است.
آن حقيقت اول كه گفتيم نظام مستظهر به حوزههاى علميه است، به خاطر اين است كه نظريهپردازى سياسى و نظريهپردازى در همهى جريانهاى ادارهى يك ملت و يك كشور در نظام اسلامى به عهدهى علماى دين است. آن كسانى ميتوانند در باب نظام اقتصادى، در باب مديريت، در باب مسائل جنگ و صلح، در باب مسائل تربيتى و مسائل فراوان ديگر نظر اسلام را ارائه بدهند كه متخصص دينى باشند و دين را بشناسند. اگر جاى اين نظريهپردازى پر نشد، اگر علماى دين اين كار را نكردند، نظريههاى غربى، نظريههاى غيردينى، نظريههاى مادى جاى آنها را پر خواهد كرد. هيچ نظامى، هيچ مجموعهاى در خلأ نميتواند مديريت كند؛ يك نظام مديريتى ديگرى، يك نظام اقتصادى ديگرى، يك نظام سياسى ديگرى كه ساخته و پرداختهى اذهان مادى است، مىآيد جايگزين ميشود؛ همچنان كه در آن مواردى كه اين خلأها محسوس شد و وجود داشت، اين اتفاق افتاد.
اينكه بنده دربارهى علوم انسانى در دانشگاهها و خطر اين دانشهاى ذاتاً مسموم هشدار دادم - هم به دانشگاهها، هم به مسئولان - به خاطر همين است. اين علوم انسانىاى كه امروز رائج است، محتواهائى دارد كه ماهيتاً معارض و مخالف با حركت اسلامى و نظام اسلامى است؛ متكى بر جهانبينى ديگرى است؛ حرف ديگرى دارد، هدف ديگرى دارد. وقتى اينها رائج شد، مديران بر اساس آنها تربيت ميشوند؛ همين مديران مىآيند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد كشور، در رأس مسائل سياسى داخلى، خارجى، امنيت، غيره و غيره قرار ميگيرند. حوزههاى علميه و علماى دين پشتوانههائى هستند كه موظفند نظريات اسلامى را در اين زمينه از متون الهى بيرون بكشند، مشخص كنند، آنها را در اختيار بگذارند، براى برنامهريزى، براى زمينهسازىهاى گوناگون. پس نظام اسلامى پشتوانهاش علماى دين و علماى صاحبنظر و نظريات اسلامى است؛ لذا نظام موظف به حمايت از حوزههاى علميه است، چون تكيهگاه اوست.
علاوهى بر اينها كه نظام اسلامى براى ادارهى ملت و كشور نيازمند به حوزههاست، يك نكتهى ديگر هم وجود دارد و آن اين است كه امروز شبهههائى مطرح ميشود كه آماج آن شبههها نظام است. شبهات دينى، شبهات سياسى، شبهات اعتقادى و معرفتى در متن جامعه تزريق ميشود - بخصوص در ميان جوانان - هدفش فقط اين است كه يكى را از يك فكرى منتقل كند به يك فكر ديگرى؛ هدفش اين است كه پشتوانههاى انسانى نظام را از بين ببرد؛ مبانى اصلى نظام را در ذهنها مخدوش كند؛ دشمنى با نظام است. لذا برطرف كردن اين شبههها، مواجههى با اين شبههها، پاك كردن اين غبارها از ذهنيت جامعه - كه به وسيلهى علماى دين انجام ميگيرد - اين هم يك پشتيبانى ديگر، يك پشتوانهى ديگر براى نظام اسلامى است. پس نظام اسلامى از جهات مختلف متكى به علماى دين و نظريهپردازان و محققان و دانشمندان حوزههاى علميه است.
از آن طرف، حوزههاى علميه هم نميتوانند بىتفاوت بمانند. حوزهى علميه، بخصوص حوزهى علميهى قم مادر اين نظام است؛ به وجود آورنده و مولد اين انقلاب و اين حركت عظيم است. يك مادر چگونه ميتواند از زادهى خود، از فرزند خود غافل بماند، نسبت به او بىتفاوت باشد، در هنگام لازم از او دفاع نكند؟ ممكن نيست. بنابراين نسبت بين حوزههاى علميه و نظام جمهورى اسلامى، نسبت حمايت متقابل است. نظام از حوزهها حمايت ميكند، حوزهها از نظام حمايت ميكنند؛ همكارى ميكنند، به يكديگر كمك ميكنند.
يك مسئلهاى در اينجا مطرح است، من هم مطرح ميكنم؛ بعد هم چند تا مسئلهى ديگر از مسائل مهم حوزه را انشاءاللَّه مطرح خواهم كرد. اين مسئله عبارت است از مسئلهى استقلال حوزهها. آيا حمايت نظام اسلامى از حوزههاى علميه ميتواند به استقلال حوزههاى علميه خللى و لطمهاى وارد كند يا نه؟ آيا اين كار مجاز است يا نه؟ اين بحث مهمى است. اولاً حوزههاى علميه هميشه در طول تاريخ مستقل بودند؛ نه فقط در دوران حكومتهاى معارض با تشيع، بلكه حتّى در دوران حكومتهاى شيعى. يعنى آن وقتى كه صفويه در رأس كار قرار گرفتند و علماى بزرگى مثل محقق كركى و پدر شيخ بهائى و بزرگان زيادى به ايران آمدند و در مناصب گوناگون دينى قرار گرفتند، هرگز اين علما و شاگردان و تربيت شدگان آنها مقهور سياست صفويه نشدند و در اختيار آنها قرار نگرفتند. بله، كمك ميكردند، همكارى ميكردند، از آنها تعريف و تجليل ميكردند؛ اما در قبضهى آنها نبودند، به اختيار آنها نبودند. در بخشى از دوران قاجاريه هم همين جور بود. كاشفالغطاء (رضوان اللَّه تعالى عليه) آن عالم بزرگ به ايران آمد و كتاب «كشف الغطاء» را نوشت. ايشان در اين كتاب - هم در مقدمه، هم در بحث جهاد به مناسبت جنگهاى روس و ايران - تجليل زيادى از فتحعلىشاه ميكند؛ اما كاشفالغطاء آدمى نبود كه توى مشت فتحعلىشاه و امثال فتحعلىشاه قرار بگيرد؛ آنها مستقل بودند. ميرزاى قمى در منزل خود در قم مورد احترام و تجليل پادشاه زمان خودش قرار ميگيرد؛ اما زير بار خواستهى او نميرود. آنها اصرار داشتند آنچه را كه ميخواهند، ميرزا فتوا بدهد؛ اما ميرزا قبول نكرد، زير بار نرفت. ميرزاى قمى رسالهاى دارد به نام «رسالهى عباسيه» كه نظر فقهى خودش را در باب جهاد بيان كرده است. اين رساله چند سال قبل از اين براى اولبار چاپ و منتشر شد. از ايشان جورى سؤال ميكنند كه مثلاً وكالتى بدهد، نيابتى بدهد كه بتوانند از طرف او جهاد كنند - به گمانم اين موضوع در «جامع الشتات» هم آمده باشد - اما ايشان زير بار نميرود و قبول نميكند. روحانيت شيعه هميشه اينجور بوده، هميشه مستقل بوده، هرگز در قبضهى قدرتها قرار نگرفته است؛ امروز هم همين جور است، بعد از اين هم بايد همين جور باشد و به توفيق الهى همين جور خواهد بود.
اما در اينجا هم مراقب باشيد يك مغالطهى ديگرى به وجود نيايد؛ استقلال حوزهها به معناى عدم حمايت نظام از حوزه و حوزه از نظام تلقى نشود؛ يك عدهاى اين را ميخواهند. بعضىها ميخواهند به عنوان استقلال و به نام استقلال، رابطهى حوزه را با نظام قطع كنند؛ اين نميشود. وابستگى غير از حمايت است، غير از همكارى است. نظام به حوزه مديون است؛ بايد به حوزهها كمك كند. البته معيشت طلاب به صورت سنت معمول و بسيار پرمعنا و پررمز و راز بايد به وسيلهى مردم اداره شود؛ مردم بيايند وجوهات شرعىشان را بدهند؛ اين اعتقاد من است.
انسان هرچه به اعماق اين عادت و سنت ديرين كه شايد از صد سال، صد و پنجاه سال قبل در ميان حوزههاى ما رائج است، دقت ميكند، آن را مهمتر، پرمعناتر، پررمز و رازتر مشاهده ميكند. راز ارتباط مستحكم مردم با حوزهها همين است كه احساس خويشاوندى ميكنند. مردم توقع زيادى هم از روحانى ندارند، اما خودشان را به پشتيبانى مالى حوزهها و روحانيون متعهد ميدانند؛ و همين درست است.
اما مسائل حوزهها فقط مسئلهى معيشت نيست. در حوزهها هزينههائى وجود دارد كه جز با كمك بيتالمال مسلمين و كمك دولتها امكان ندارد آن هزينهها تحقق پيدا كند. دولتها موظفند اين هزينهها را بدهند، دخالتى هم نبايد بكنند. بسيارى از مدارس مهم در شهرهاى گوناگون به وسيلهى امراء و سلاطين و بزرگان ساخته شده. در مشهد سه مدرسه بغل هم ساخته شده - مدرسهى نواب و باقريه و حاج حسن - هر سه هم در زمان يكى از سلاطين صفويه و به امر او يا به امر امراى او ساخته شده بود؛ اشكالى ندارد. مدرسهى باقريه، محل تدريس محقق سبزوارى - ملا محمدباقر سبزوارى، صاحب «ذخيره» و «كفايه» - به وسيلهى آنها ساخته شده؛ اين اشكالى ندارد. بايد هزينه كنند، دخالت هم نبايد بكنند. حوزه پشتيبانىهاى گوناگون را از سوى نظام ميپذيرد، با عزت و با مناعت. اين پشتيبانىهائى كه امروز نظام از حوزههاى علميه ميكند و بايد هم بكند و بايد هم بيشتر بشود، اينها وظائفى است كه دارد. فقط هم پشتيبانى مادى نيست. امروز بحمداللَّه مهمترين و عمومىترين تريبونهاى ملى در اختيار فضلاى حوزههاى علميه، در اختيار مراجع معظم است؛ اينها حمايت است، اينها حمايتهاى نظام است. نظام اسلامى بايد اين حمايتها را بكند، به دليل همان پيوندى كه گفته شد. پس اين مسئلهى دخالت و استقلال را نبايستى با آن حقايقى كه در اين باب وجود دارد، مخلوط كرد.
حقيقت اين است كه اين دو جريان عظيم - يعنى جريان نظام اسلامى و در دل آن، جريان حوزههاى علميه - دو جريانى هستند كه به هم مرتبطند، به هم متصلند، سرنوشت آنها يكى است؛ اين را همه بدانند. امروز سرنوشت روحانيت و سرنوشت اسلام در اين سرزمين، وابسته و گره خوردهى به سرنوشت نظام اسلامى است. نظام اسلامى اندك لطمهاى ببيند، يقيناً خسارت آن براى روحانيت و اهل دين و علماى دين از همهى آحاد مردم بيشتر خواهد بود. البته نظام زنده است، نظام سرپاست، نظام قوى است و با اطمينان كامل عرض ميكنم نظام بر همهى چالشهائى كه در مقابلش قرار دارد، فائق و پيروز خواهد شد.
مسئلهى مهم ديگرى كه مطرح است و در آن باب بايد سخن روشن به ميان بيايد، مسئلهى تحول در حوزههاست. چند سال است كه مسئلهى تحول در حوزههاى علميه، بخصوص در حوزهى مباركهى علميهى قم مطرح است. اين تحول يعنى چه؟ حوزه ميخواهد چه كار كند كه اسمش تحول باشد؟ اگر تحول را به معناى تغيير خطوط اصلى حوزهها بدانيم - مثل تغيير متد اجتهاد - قطعاً اين يك انحراف است. تحول است، اما تحول به سمت سقوط. شيوهى اجتهادى كه امروز در حوزههاى علميه رائج است و علماى دين به آن متكى هستند، يكى از قوىترين و منطقىترين شيوههاى اجتهاد است؛ اجتهاد متكى به يقين و علم، با اتكاى به وحى؛ يعنى از ظن به دور است و استنباط ما استنباط علمى و يقينى است. اين ظنون خاصهاى هم كه وجود دارد، همهى اينها حجيتش بايد يقينى و قطعى باشد. حتّى اعتبار اصول عمليهاى كه ما در فقه از آن استفاده ميكنيم، بايد اعتبار جزمى و قطعى باشد. تا وقتى كه از دليل قطعى به معتبر بودن اين اصل عملى - استصحاب يا برائت يا اشتغال، هر كدام در مجارى خودشان - جزم پيدا نكنيم، نميتوانيم از اين اصل استفاده كنيم. بنابراين يا بىواسطه يا بواسطه، همهى شيوههاى استنباط ما در فقه منتهى ميشود به قطع و يقين.
اجتهاد در شيعه به معناى تكيه به ظنون غير معتبر نيست؛ همينى كه قدماى ما اصطلاح اجتهاد به رأى، اجتهاد متكى به ظنون غير معتبر، مثل قياس، مثل استحسان و امثال اينها را به كار بردند و كتابها نوشتند؛ «الرّدّ على اصحاب الاجتهاد فى احكام». اسماعيل بن ابوسهل نوبختى، سيد مرتضى در «ذريعه»، شيخ در «عدةالاصول» و ديگران و ديگران اين اجتهاد متكى به ظنون غير معتبر را رد كردند. اين اجتهاد مردود است. امروز هم تحت هر نامى كسانى به اينجور اجتهادها روى بياورند، مردود است. اينكه حالا دنيا اين را از ما نمىپسندد، اين حرف فقهى در دنيا خريدار ندارد، يا اين را صريحاً بگويند يا نگويند، اما در دلشان اين باشد و اينها را به يك استنباط غلطى بكشاند، اين مردود است. متأسفانه در مواردى در گوشه و كنار ديده شده كه براى اينكه عرف دنياى متمدن - كه عمدتاً مادى است - رعايت شود، در استنباط احكام شرعی دخل و تصرف شده است! حتّى بدتر از اين، براى اينكه گاهى دل قدرتهاى مادى به دست بيايد - نه حالا عرف دنياى مادى رائج، بلكه عرف قدرتهاى مادى و استكبارى رعايت شود - فتوا داده شده: تلاش صلحآميز هستهاى جمهورى اسلامى به دليل اينكه موجب سوء ظن قدرتهاى بزرگ است، ممنوع است! خوب، غلط كردند سوءظن دارند.
اگر اجتهاد با همان شيوهى درست و صحيح خود كه تكيهى به كتاب و سنت است، و با آن متد معقولِ صحيحِ منطقىِ حساب شدهى پخته انجام بگيرد، بسيار خوب است. اجتهادها ولو نتائج مختلفى هم داشته باشد، موجب بالندگى است، موجب پيشرفت است. مجتهدين ما، فقهاى ما در طول تاريخ فقاهت ما در مسائل گوناگون نظرات مختلفى ايراد كردند. شاگرد بر عليه نظر استاد، باز شاگرد او بر عليه نظر او حرفهائى زدهاند، مطالبى گفتهاند؛ هيچ اشكالى ندارد؛ اين موجب بالندگى و پيشرفت است. اين اجتهاد بايد در حوزه تقويت شود. اجتهاد مخصوص فقه هم نيست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در كلام، اجتهاد كسانى كه فنان اين فنون هستند، امر لازمى است. اگر اين اجتهاد نباشد، خواهيم شد آب راكد.
امروز حوزه نبايد در صحنههاى متعدد فلسفى و فقهى و كلامى در دنيا غائب باشد. اين همه سؤال در دنيا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چيست؟ نه بايد غائب باشد، نه بايد منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فكر نو لازم است، پاسخ به نيازهاى نوبهنو لازم است كه دارد مثل سيل در دنيا مطرح ميشود؛ بايد شما برايش جواب فراهم كنيد. جواب شما بايد ناظر باشد به اين نياز، و نيز ناظر باشد به پاسخهائى كه مكاتب و فرقههاى گوناگون ميدهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشيد، پاسخ شما نميتواند كار خودش را انجام دهد. بايد پاسخ قوى، منطقى و قانع كننده بياوريد وسط. بايد پاسخها در دنيا مطرح شود. دائم بايستى صادرات قم - همان طور كه عرض كرديم، اين قلب معرفتى دنياى اسلام - پمپاژ بشود. امروز خوشبختانه وسائل ارتباطىِ سريع در اختيار همه هست. شما ميتوانيد اينجا اقدامى بكنيد، در آن طرف دنيا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده كنند.
در زمينههاى گوناگون، امروز نياز وجود دارد؛ هم براى نظام اسلامى، هم در سطح كشور، هم در سطح جهان. تبيين معرفتشناسى اسلام، تفكر اقتصادى و سياسى اسلام، مفاهيم فقهى و حقوقىاى كه پايههاى آن تفكر اقتصادى و سياسى را تشكيل ميدهد، نظام تعليم و تربيت، مفاهيم اخلاقى و معنوى، غيره، غيره، همهى اينها بايد دقيق، علمى، قانع كننده و ناظر به انديشههاى رائج جهان آماده و فراهم شود؛ اين كار حوزههاست. با اجتهاد، اين كار عملى است. اگر ما اين كار را نكنيم، به دست خودمان كمك كردهايم به حذف دين از صحنهى زندگى بشر؛ به دست خودمان كمك كردهايم به انزواى روحانيت. اين، معنى تحول است. اين حركت نوبهنوى اجتهادى، اساس تحول است.
حالا در زمينههاى ديگر هم من عرض خواهم كرد آن چيزى كه تحول هست، آن چيزى كه تحول نيست؛ يا به تعبير بهتر، آن تحولى كه صحيح است، آن تحولى كه غلط است. عرض من هميشه اين بوده و هست - قبلاً هم در جلسات متعدد با فضلاى حوزه اين را مطرح كردهايم - كه تحول و دگرگونى يك امر قهرى است؛ پيش مىآيد. امروز در اطراف مجموعههاى گوناگون صنفى و ملى و غيره در و دروازه و حصار وجود ندارد؛ منتها اين تحول و تغيير را يا مديريت ميكنيم، آن را هدايت ميكنيم، يا نه، رها ميكنيم. اگر رها كرديم، باختهايم. بزرگان حوزه، مراجع تقليد، انديشمندان، دانشمندان و فضلا بايد دامنها را به كمر بزنند، همت كنند، اين تحول را برنامهريزى كنند، هدايت كنند، مديريت كنند. بنابراين معناى اساسى تحول اين است: حركت نوبهنوى محتوائى.
ممكن است يك معناى غلطى از تحول اراده بشود و فهم بشود، كه حتماً بايد از آن پرهيز كرد. تحول به معناى رها كردن شيوههاى سنتىِ بسيار كارآمد حوزه در تعليم و تعلم و تبديل اين شيوهها به شيوههاى رائج دانشگاهىِ امروز نيست؛ اينچنين تحول و تغيير و دگرگونىاى غلط اندر غلط است؛ اين عقبگرد است.
امروز شيوههاى گوناگون سنتىِ قديمى ما دارد در دنيا شناخته ميشود؛ بعضى يا از روى تقليد يا از روى ابتكار دارند همين شيوهها را رائج ميكنند. ما شيوههاى دانشگاهى خودمان را كه برگرفته و نسخهنويسىشدهى از شيوههاى قديمى غربى است، بياوريم در حوزه حاكم كنيم؛ نه، ما اين را تحول نميدانيم. اگر چنين دگرگونىاى رخ بدهد، قطعاً ارتجاع و عقبگرد است؛ اين را قبول نداريم. ما در حوزهى علميه شيوههاى بسيار خوبى رائج داريم، از قديم معمول بوده؛ شيوهى انتخاب آزادانهى استاد به وسيلهى طلبه. طلبه وارد حوزه كه ميشد و ميشود، ميگردد استاد مورد قبول و مورد علاقهى خودش را پيدا ميكند، به درس او ميرود. اساس كار طلبگى، فكر كردن و دقت كردن و مطالعه كردن است، نه حفظ كردن. حفظمحورى، همان چيزى است كه امروز بلاى تعليم و تربيت جديد ماست و ما مدتهاست كه داريم با آن مقابله و مبارزه ميكنيم و هنوز هم روبهراه نشده است و بايد روبهراه شود. در حوزه، اساس سنتى ما بر پايهى فكر كردن است. طلبه درس را كه ميخواند، اولاً قبلاً پيشمطالعه ميكند، ذهنش را آماده ميكند تا از استاد حرف نو بشنود. بعد از درس، آن درس را با يك زميلى، رفيقى مباحثه ميكند؛ يك بار به او درس ميگويد، يك بار او به انسان درس ميگويد؛ لذا در ذهن جايگزين ميشود. در بعضى از حوزهها مثل نجف، تقرير درس استاد معمول بود - در قم كمتر وجود داشت يا نداشت و خيلى بندرت بود - طلبهى فاضلى بعد از درس استاد مىنشست، همان درسى را كه استاد گفته بود، براى بعضى از طلابى كه احتياج داشتند، دوباره ميگفت. ببينيد اين كار چقدر در عمق بخشيدن به علم و سواد و معلومات محصل و طالب علم تأثير ميگذارد. اين سنتها را نبايد از دست داد؛ اينها حيف است.
احترام به استاد هم يك مسئله است. يكى از سنتهاى رائج حوزههاى علميه، تواضع شاگرد در مقابل استاد بود؛ احترام به استاد. «آداب المتعلمين» مينوشتند، كه متعلم در مقابل معلم چه وظائفى دارد و معلم چه حقوقى بر او دارد؛ همچنان كه متقابلاً متعلم بر معلم حقوقى دارد. اينكه استاد بيايد بگويد و برود، نه؛ حرف شاگرد را ميشنفتند، گوش ميكردند. اينها از قديم معمول بوده است. در همين زمان ما بعضى از بزرگان بودند، الان هم هستند؛ شاگرد بعد از درس، تا خانهى استاد او را همراهى ميكرد؛ بحث ميكرد، صحبت ميكرد، سؤال ميكرد. گعده، گعدهى علمى؛ نشست، نشست تحقيقى و سؤال و جواب؛ اينها سنتهاى خوب حوزهى ماست. ديگران ميخواهند اينها را از ما ياد بگيرند، ما بيائيم اينها را تبديل كنيم به روشهاى ديگران كه منسوخ و كهنه است؟! پس اين سنتها بايد باقى بماند و تقويت شود. تحول به معناى تغيير اينها نيست.
يكى از چيزهائى كه در تحول مثبت حتماً لازم است، اين است كه ما خودمان را و تلاش و فعاليت علمى خودمان را با نيازها منطبق كنيم. يك چيزهائى هست كه مردم ما به آنها احتياج دارند، پاسخش را از ما ميخواهند؛ ما بايد آنها را فراهم كنيم. يك چيزهائى هم هست كه مردم احتياجى به آنها ندارند؛ زياد كار شده، زياد تلاش شده؛ خودمان را سرگرم آنها نكنيم. اينها خيلى مسائل اساسى و مهمى است.
ما از دانشگاهها ميخواهيم كه فعاليت خودشان را با نيازهاى جامعه تطبيق دهند. با دانشگاه، با اساتيد، با دانشجوها كه مواجه ميشويم، اين را مكرر از اينها ميخواهيم؛ ميگوئيم رشتههاى علمىتان را بر نيازهاى جامعه منطبق كنيد، ببينيد چه لازم داريم. اين در مورد حوزهها به طريق اولى صادق است.
مسئلهى بعدى، مسئلهى نظام رفتارى و اخلاقى حوزههاست؛ كه همين تحول - اگر تحولى انجام ميگيرد - بايد ناظر به اين جهت هم باشد. چند تا سرفصل در اين خصوص وجود دارد كه من اينجا يادداشت كردهام: تكريم اساتيد. نظام رفتارى و اخلاقى ما در حوزهها بايد در اين جهت حركت كند؛ تكريم استاد، تكريم عناصر فاضل، بخصوص تكريم مراجع تقليد. هر كسى آسان به حد مراجع معظم تقليد نميرسد؛ صلاحيتهاى زيادى لازم است. غالباً مراجع قلههاى علمى حوزههاى علميه محسوب ميشوند. بنابراين احترام مراجع بايستى محفوظ باشد؛ بايد تكريم شوند.
مسئلهى ديگر در نظام رفتارى و اخلاقى حوزهها، فيض بردن از معنويات است، تهذيب است؛ اين خيلى مهم است. جوان امروز حوزه بيش از گذشته به مسئلهى تهذيب نيازمند است. كسانى كه رشتههاى رفتارشناسى عمومى را مطالعه ميكنند و كار ميكنند، اين را تأييد ميكنند. امروز در همهى دنيا اينجور است كه وضع نظام مادى و فشار مادى و ماديت، جوانها را بىحوصله ميكند؛ جوانها را افسرده ميكند. در يك چنين وضعى، دستگير جوانها، توجه به معنويت و اخلاق است. علت اينكه مىبينيد عرفانهاى كاذب رشد پيدا ميكند و يك عدهاى طرفشان ميروند، همين است؛ نياز هست. جوان ما در حوزهى علميه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نيازمند تهذيب است. ما قلههاى تهذيب داريم. در همين قم، مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى، مرحوم علامهى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدينى (رضوان اللَّه تعالى عليهم) قلههاى تهذيب در حوزه بودند. رفتار اينها، شناخت زندگى اينها، حرفهاى اينها، خودش يكى از شفابخشترين چيزهائى است كه ميتواند انسان را آرام كند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى كند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسلهى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسينقلى تا مرحوم آقاى قاضى و ديگران و ديگران؛ اينها برجستگانند. به نحلههاى فكرى و عرفانى اينها هم كارى نداريم. در اينجا مسئله، مسئلهى نظرى نيست. بعضىها نحلههاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سيد مرتضى كشميرى (رضوان اللَّه تعالى عليه) يكى از اساتيد مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحلهى فكرى اينها بكلى از هم متفاوت است. ايشان از داشتن يك كتابى بشدت منع ميكند، ايشان به آن كتاب عشق ميورزد؛ منافاتى ندارد. همين بزرگانى كه در مشهد بودند، مردمانى بودند كه ما اينها را به تقوا و طهارت و پاكيزگى شناختيم؛ مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شيخ مجتبى و امثال ايشان؛ اينها هم همين جورند. عمده اين است كه اين دل زنگار گرفته را يك زبان معنوى، يك سخن برخاستهى از دل شفا ببخشد و اين زنگار را برطرف كند. بنابراين ما اينجا بحث عرفانهاى نظرى را نداريم.
يك مسئلهى ديگر در زمينهى نظام رفتارى و اخلاقى حوزه، مسئلهى گرايشها و احساسات انقلابى در حوزه است. عزيزان من! فضاى انقلابى در كشور دشمنان عنودى دارد، دشمنان كينهورزى دارد. با حاكميت فضاى انقلابى در كشور مخالفند؛ ميخواهند اين فضا را بشكنند. شما ديديد در يك دورهاى شهادت را زير سؤال بردند، جهاد را زير سؤال بردند، شهيد را زير سؤال بردند، نظرات امام را زير سؤال بردند، پيغمبران را زير سؤال بردند! مسئله اين نيست كه فلان زيدى با اين مفاهيم مخالف است؛ مسئله اين است كه اين مخالفت از نظر دشمن بايد در جامعه مطرح شود؛ فضاسازى شود و فضاى انقلابى بشكند. در حوزهى علميه همه بايد به اين مسئله توجه كنند. در متن جامعه اينجور است، طبعاً در حوزههاى علميه هم اينجور است. ميدانند كه شُماى روحانى فقط يك فرد نيستيد؛ مستمع داريد، علاقهمند داريد؛ بنابراين در محيط پيرامون خودتان اثر ميگذاريد. ميخواهند فضاى انقلابى را بشكنند، روحانى انقلابى را منزوى كنند. تحقير بسيج، تحقير شهيد، تحقير شهادت، زير سؤال بردن جهاد طولانى اين مردم اگر خداى نكرده در گوشه و كنار حوزه به وجود بيايد، فاجعه است. بزرگان حوزه بايستى مواظب و مراقب باشند و مانع بشوند.
يك نكته هم خطاب به جوانان پرشور و انقلابى حوزه است، كه متن حوزه غالباً همين جوانهاى پرشور و طلاب انقلابى هستند. عزيزان من! آينده مال شماهاست، اميد آيندهى كشور شماها هستيد؛ بايد خيلى مراقبت كنيد. درست است كه جوان طلبهى انقلابى اهل عمل است، اهل فعاليت است، اهل تسويف و امروز به فردا انداختن كار نيست، اما بايد مراقب باشد؛ نبادا حركت انقلابى جورى باشد كه بتوانند تهمت افراطىگرى به او بزنند. از افراط و تفريط بايستى پرهيز كرد. جوانهاى انقلابى بدانند؛ همان طور كه كنارهگيرى و سكوت و بىتفاوتى ضربه ميزند، زيادهروى هم ضربه ميزند؛ مراقب باشيد زيادهروى نشود. اگر آن چيزى كه گزارش شده است كه به بعضى از مقدسات حوزه، به بعضى از بزرگان حوزه، به بعضى از مراجع يك وقتى مثلاً اهانتى شده باشد، درست باشد، بدانيد اين قطعاً انحراف است، اين خطاست. اقتضاى انقلابيگرى، اينها نيست. انقلابى بايد بصير باشد، بايد بينا باشد، بايد پيچيدگىهاى شرائط زمانه را درك كند. مسئله اينجور ساده نيست كه يكى را رد كنيم، يكى را اثبات كنيم، يكى را قبول كنيم؛ اينجورى نميشود. بايد دقيق باشيد، بايد شور انقلابى را حفظ كنيد، بايد با مشكلات هم بسازيد، بايد از طعن و دق ديگران هم روگردان نشويد، اما بايد خامى هم نكنيد؛ مراقب باشيد. مأيوس نشويد، در صحنه بمانيد؛ اما دقت كنيد و مواظب باشيد رفتار بعضى از كسانى كه به نظر شما جاى اعتراض دارد، شما را عصبانى نكند، شما را از كوره در نبرد. رفتار منطقى و عقلائى يك چيز لازمى است. البته اين را هم به همه توصيه كنيم كه نيروهاى انقلابى را متهم به افراطىگرى نكنند؛ بعضى هم اينجورى دوست ميدارند. عنصر انقلابى، جوان انقلابى، طلبهى انقلابى، فاضل انقلابى، مدرس انقلابى در هر سطحى از سطوح را متهم كنند به افراطىگرى؛ نه، اين هم انحرافى است كه به دست دشمن انجام ميگيرد؛ واضح است. پس نه از آن طرف، نه از اين طرف.
خوب، اينها مسائل مربوط به تحول بود. حالا من از شما سؤال بكنم: آيا اين تحول پيچيدهى گستردهدامن و همهجانبه و ذواضلاع، بدون يك مديريت منسجم امكانپذير است؟ اين همان چيزى است كه ما چندين سال قبل از اين در همين حوزهى علميه با كسانى كه بعضى امروز جزو مراجع معظم هستند و آن روز در جامعهى مدرسين بودند، بعضى از دنيا رفتهاند - كه رحمت و رضوان خدا بر آنها باد - مطرح كرديم و پذيرفتند. مديريت و تدبير حوزه به وسيلهى يك گروه متمركزى كه مورد تأييد مراجع و بزرگان باشند و در مسائل حوزه صاحبنظر باشند، يك چيز لازمى است، اجتنابناپذير است؛ بدون اين نميشود. اين كار پيچيدهى مهمِ همهجانبه، بدون يك مديريت قوى امكانپذير نيست.
دو نكتهى ديگر را هم عرض بكنم و عرايضم را تمام كنم. جلسهى ما خيلى طول كشيد. عذرخواهى ميكنم از شما برادران و خواهران كه با وجود اينكه اين فضا بسيار وسيع است، اما شما متراكم و سخت نشستهايد؛ همچنين برادران يا خواهرانى كه در بيرون هستند، در صحن يا در شبستانهاى مسجد اعظم نشستهاند.
يك مسئله، مسئلهى درس فلسفه و رشتهى فلسفه است. توجه بكنيد؛ اهميت فقه و عظمت فقه نبايد ما را غافل كند از اهميت درس فلسفه و رشتهى فلسفه و علم فلسفه؛ هر كدام از اينها مسئوليتى دارند. رشتهى فقه مسئولياتى دارد، فلسفه هم مسئوليتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفهى اسلامى دست حوزههاى علميه بوده است و بايد باشد و بماند. اگر شما اين پرچم را زمين بگذاريد، ديگرانى كه احياناً صلاحيت لازم را ندارند، اين پرچم را برميدارند؛ تدريس فلسفه و دانش فلسفه مىافتد دست كسانى كه شايد صلاحيتهاى لازم را برايش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعهى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل اين شبهات گوناگون، اين فلسفههاى وارداتى مختلف، لخت و بىدفاع خواهد ماند. آن چيزى كه ميتواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نيست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و كلام. اينها لازم است. در حوزه، اينها رشتههاى مهمی است. رشتهى مهم ديگر، تفسير است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نبايد از تفسير محروم بمانيم. درس تفسير مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اينها رشتههاى بسيار باارزشى است.
نكتهى آخر در مورد پديدهى خواهران طلبه است؛ خيلى پديدهى عظيم و مباركى است. هزاران عالم، پژوهشگر، فقيه و فيلسوف در حوزههاى علميهى خواهران تربيت شوند؛ اين چه حركت عظيمى خواهد بود. ببينيد نگاه دنياى مادى نسبت به پديدهى زن و جنس زن چه نگاه بدى است، چه نگاه تحقيرآميزى است، چه نگاه منحرفانهاى است. حضور دانشمندان اسلامى زن در عرصههاى مختلف - مثل حضور دانشمندان فرزانه و فهميدهى دانشگاهى زن كه متدين و متشرع هستند - اثرات بسيار عظيمى را در دنيا ميگذارد؛ براى انقلاب آبروست. بانوان بايد خوب درس بخوانند. البته هدف نهائى درسخواندن بانوان، تنها مجتهد شدن يا فيلسوف شدن نيست - ممكن است عدهاى علاقهاش را داشته باشند، استعدادش را داشته باشند، وقتش را داشته باشند، عدهاى هم نه - آشنائى با معارف اسلامى و قرآنى است كه ميتواند براى خود آنها و براى ديگران مورد استفاده قرار بگيرد.
پروردگارا ! آنچه گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده. پروردگارا ! به اين گفتهها، به اين شنيدهها، به اين حركت عظيمى كه در حوزه است، خودت از جانب خود بركت عنايت بفرما. پروردگارا ! كار ما را، گفتار ما را، حركت ما را مشمول توجه و رضاى وليّت قرار بده. قلب مقدس آن حضرت را از ما خشنود كن. روح مطهر امام بزرگوار و شهداى عزيز را كه گشايندهى اين راه هستند، مشمول رحمت و بركت خود بفرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) نهجالبلاغه، خطبهى 62
2) كافى، ج 1، ص 46
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على اله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين.
السّلام عليك ايّتها السّيّدة يا فاطمة المعصومة يا بنت موسىبنجعفر عليك و على ابائك الطّيّبين الطّاهرين المعصومين افضل الصّلاة و السّلام.
تقارن اين ديدار بسيار باعظمت ما، كه حضور برجستهى اساتيد، بزرگان، فضلا و آحاد طلاب عزيز حوزهى علميهى قم به آن عظمت بخشيده است، با ميلاد مسعود حضرت علىبنموسىالرضا (عليه الاف التّحيّة و الثّناء) و همچنين ولادت خواهر بزرگوار ايشان، حضرت فاطمهى معصومه (سلام اللَّه عليها) ما را به ياد حركت عظيم و مبارك اين برادر و خواهر و هجرت پرمعناى اين دو بزرگوار مىاندازد؛ كه بدون ترديد در تاريخ ملت ايران و تاريخ تشيع، يك حركت سازنده و تأثيرگذار بوده است.
بدون ترديد نقش حضرت معصومه (سلام اللَّه عليها) در قم شدن قم و عظمت يافتن اين شهر عريقِ مذهبىِ تاريخى، يك نقش ما لا كلام فيه است. اين بانوى بزرگوار، اين دختر جوانِ تربيتشدهى دامان اهلبيت پيغمبر، با حركت خود در جمع ياران و اصحاب و دوستان ائمه (عليهمالسّلام) و عبور از شهرهاى مختلف و پاشيدن بذر معرفت و ولايت در طول مسير در ميان مردم و بعد رسيدن به اين منطقه و فرود آمدن در قم، موجب شده است كه اين شهر به عنوان پايگاه اصلى معارف اهلبيت (عليهمالسّلام) در آن دورهى ظلمانى و تاريكِ حكومت جباران بدرخشد و پايگاهى بشود كه انوار علم و انوار معارف اهلبيت را به سراسر دنياى اسلام از شرق و غرب منتقل كند.
امروز هم مركز معرفتى دنياى اسلام، شهر قم است. امروز هم مثل همان دوران، قم قلب فعال و متحركى است كه ميتواند و ميبايد خون معرفت و بصيرت و بيدارى و آگاهى را در سرتاسر پيكر امت اسلامى پمپاژ كند. در آن روز، اولين كتابهاى فقه و معارف شيعه و پيروان اهلبيت (عليهمالسّلام) از قم صادر شد. كتابهاى اساسى مورد اعتماد و اتكاى فقيهان و عالمان و محدثان در شهر قم به وسيلهى حوزهى قم به وجود آمد. كتاب «نوادر الحكمه»ى محمد بن احمد بن يحيى، كتاب «بصائر الدرجات» صفار، كتاب «الشرايع» على بن بابويه قمى، كتاب «محاسن» برقى، كتب احمد بن محمد بن عيسى و دهها و صدها كتاب ديگر در اين پايگاه معرفتى به وجود آمد و توليد شد. شخصيتهائى در اينجا پرورش يافتند كه وقتى به اقطار عالم اسلامى سفر ميكردند، محفل آنها محفل فيض بود. شيخ صدوق (رضوان اللَّه عليه) كه جزو نسل سومىها و چهارمىهاى اين حركت عظيم است، وقتى به بغداد رفت - كه بغداد مركز شيعه و مركز حديث بود - در پاى منبر او علما و فضلا و بزرگانى جمع شدند و از او استفاده كردند. لذا ملاحظه ميكنيد كه شيخ صدوق، شيخ و استاد مفيد (رضوان اللَّه عليهما) است. بنابراين قم شد مركز.
امروز هم قم مركز است. در اينجا در طول سالهاى متمادى، دهها هزار پروانهى عاشق، گرد شمع معارف اهلبيت حركت ميكنند، علم مىآموزند، معرفت مىآموزند، با مشكلاتِ بسيار دست و پنجه نرم ميكنند، هدفهاى عالى و معنوى را در نظر ميگيرند و بدون توجه به اين مشكلات پيش ميروند. شايد در دنيا كمتر شهرى سراغ داريم، شايد هم سراغ نداريم كه اين تعداد عظيم، انسانهاى دنبال فراگيرى دانش دين و معرفت و معنويت و سلوك جمعى، از زن و مرد مشغول تلاش و كار باشند و شب و روز مجاهدت معنوى و علمى و فرهنگى كنند. اين حوزهى امروز قم است، با اين موقعيت ممتاز جهانى؛ آن هم سابقهى قم است، كه اولين حوزهى اساسىِ مهم تشيع در اين شهر تشكيل شده است و بزرگانى از قبيل شيخ كلينى و شيخ صدوق و ديگران بهرهمندان از اين چشمهى فيض بودهاند، كه آثار آنها نگهدارندهى معارف اهلبيت (عليهمالسلام) در طول قرنهاى متمادى بوده است.
خوب، حوزههاى علميه - بخصوص حوزهى علميهى قم - در هيچ دورهاى از تاريخ خود، به قدر امروز مورد توجه افكار جهانى و انظار جهانى قرار نداشتهاند؛ به قدر امروز مؤثر در سياستهاى جهانى و شايد مؤثر در سرنوشت جهانى و بينالمللى نبودند. حوزهى قم هرگز به قدر امروز دوست و دشمن نداشته است. شما ملتزمان حوزهى علميهى قم، امروز از هميشهى اين تاريخ، دوستان بيشترى داريد؛ دشمنان بيشتر و خطرناكترى هم داريد. امروز حوزهى علميهى قم - كه در قلهى حوزههاى علميه قرار گرفته است - يك چنين موقعيت حساسى را داراست.
در اينجا يك مغالطهاى هست كه بايد به آن اشاره كنم. ممكن است بعضى بگويند اگر حوزههاى علميه وارد مسائل جهانى، مسائل سياسى، مسائل چالشى نميشدند، اينقدر دشمن نميداشتند و محترمتر از امروز بودند. اين مغالطه است. هيچ جمعى، هيچ نهادى، هيچ مجموعهى باارزشى به خاطر انزوا و كنارهگيرى و گوشهنشينى و خنثى حركت كردن، هرگز در افكار عمومى احترامبرانگيز نبوده است، بعد از اين هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهاى بىتفاوت و تنزهطلب كه دامن از مسائل چالشى برميچينند، يك احترام صورى است؛ يك احترامِ در معنا و در عمق خود بىاحترامى است؛ مثل احترام به اشياء است، كه احترام حقيقى محسوب نميشود؛ مثل احترام به تصاوير و تماثيل و صورتهاست؛ احترام محسوب نميشود. گاهى اين احترام، اهانتآميز هم هست؛ همراه با تحقير باطنىِ آن كسى است كه تظاهر به احترام ميكند. آن موجودى كه زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمىانگيزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّى در دل دشمنان خود. دشمنى ميكنند، اما او را تعظيم ميكنند و براى او احترام قائلند.
اولاً حاشيهنشين شدن حوزهى علميهى قم و هر حوزهى علميهى ديگرى به حذف شدن مىانجامد. وارد جريانات اجتماع و سياست و مسائل چالشى نبودن، بتدريج به حاشيه رفتن و فراموش شدن و منزوى شدن مىانجامد. لذا روحانيت شيعه با كليت خود، با قطع نظر از استثناهاى فردى و مقطعى، هميشه در متن حوادث حضور داشته است. براى همين است كه روحانيت شيعه از يك نفوذ و عمقى در جامعه برخوردار است كه هيچ مجموعهى روحانى ديگرى در عالم - چه اسلامى و چه غير اسلامى - از اين عمق و از اين نفوذ برخوردار نيست.
ثانياً اگر روحانيت ميخواست در حاشيه و در پيادهرو حركت كند و منزوى شود، دين آسيب ميديد. روحانيت سرباز دين است، خادم دين است، از خود منهاى دين حيثيتى ندارد. اگر روحانيت از مسائل اساسى - كه نمونهى برجستهى آن، انقلاب عظيم اسلامى است - كناره ميگرفت و در مقابل آن بىتفاوت ميماند، بدون ترديد دين آسيب ميديد؛ و روحانيت هدفش حفظ دين است.
ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحريك دشمنىهاست، اين دشمنىها در يك جمعبندى نهائى مايهى خير است. آن دشمنىهاست كه غيرتها و انگيزهها را تحريك ميكند و فرصتهائى براى موجود زنده مىآفريند. هر جا به مجموعهى روحانيت يا به دين يك خصومتورزى و كينورزىاى انجام گرفت، در مقابل، حركتى سازنده از سوى بيداران و آگاهان انجام گرفت. يك وقتى در جمعى گفتم كه نوشتن يك كتاب به وسيلهى يك نويسندهى متعصب ضد شيعه، موجب به وجود آمدن چندين كتاب منبع بزرگ شيعى شد. در همين شهر قم اگر كتاب «اسرار هزار ساله» از سوى يك فرد منحرف كه تركيبى از تفكرات سكولاريستى و گرايشهاى وهابيگرى داشت، منتشر نميشد، امام بزرگوار ما نميرفت درس خود را مدتى تعطيل كند و كتاب «كشف الاسرار» را بنويسد؛ كه در اين كتاب، اهميت حكومت اسلامى و ولايت فقيه، نخستين جوانههايش مشاهده ميشود. بازتوليد اين تفكر مهم فقهى و شيعى در ```كتاب «كشف الاسرار» امام بزرگوار محسوس است. اگر تحرك گرايشهاى چپ و ماركسيستى و حزب توده در دههى 20 و اوائل دههى 30 نميبود، كتاب ماندگارى مثل «اصول فلسفه و روش رئاليسم» توليد نميشد و به وجود نمىآمد. بنابراين، اين دشمنىها به ضرر ما تمام نشده است. هر جا خصومتورزى انجام گرفت، موجود بيدار و آگاه - يعنى حوزهى علميه - از خود واكنشى نشان داد و فرصتى آفريد. دشمنىها فرصتآفرينند؛ آن وقتى كه ما بيدار باشيم، آن وقتى كه ما زنده باشيم، آن وقتى كه ما غافل نباشيم.
در همان دوران رضاخانى، آن حركت خصمانهاى كه با روحانيت شد، موجب شد مرجع تقليدى مثل مرحوم سيد ابوالحسن اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى عليه) اجازهى صرف وجوهات را در توليد نشريههاى دينى و مجلات دينى بدهد؛ كه اين يك چيز بىسابقهاى بود، در آن روز هم چيز عجيبى بود. بنابراين نشريهى دينى با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دينى با اتكاى به سهم امام به وجود آمد. يعنى شخصيتى مثل سيد اصفهانى (رضوان اللَّه تعالى عليه) برخلاف آنچه كه برخى تصور ميكردند و ميكنند، به فكر مسائل فرهنگى كشور ما و دنياى شيعه و كشور شيعه است و صرف سهم امام را در يك چنين كارى مجاز ميشمرد؛ اينها فرصتهاست. دشمنىها يك چنين فرصتهاى بزرگى را به وجود مىآورند.
رابعاً با بىطرف ماندن روحانيت در مسائل چالشىِ اساسى، موجب نميشود كه دشمن روحانيت و دشمن دين هم بىطرف و ساكت بماند؛ «و من نام لمينم عنه».(1) اگر روحانيت شيعه در مقابل حوادث خصمانهاى كه براى او پيش مىآيد، احساس مسئوليت نكند، وارد ميدان نشود، ظرفيت خود را بروز ندهد، كار بزرگى را كه بر عهدهى اوست، انجام ندهد، اين موجب نميشود كه دشمن، دشمنى خود را متوقف كند؛ بعكس، هر وقت آنها در ما احساس ضعف كردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال كردند، به فعاليت خودشان افزودند و پيش آمدند. غربىها ظرفيت عظيم فكر شيعه براى مواجههى با ظلم جهانى و استكبار جهانى را از مدتها پيش فهميدهاند؛ از قضاياى عراق، از قضاياى تنباكو؛ لذا آنها ساكتبشو نيستند؛ آنها به تجاوز خود، به پيشروى خود ادامه ميدهند. سكوت و بىطرفى علما و روحانيون و حوزههاى علميه به هيچ وجه نميتواند دشمنى دشمن را متوقف كند. بنابراين حركت حوزههاى علميه، بىطرف نماندن حوزههاى علميه در قبال حوادث جهانى، در قبال مسائل چالشىِ ملى و بينالمللى يك ضرورتى است كه نميشود از آن غافل شد.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى دو عنوان و دو مفهوم غلط و انحرافى به وسيلهى كسانى كه هم با روحانيت بد بودند، هم با انقلاب دشمن بودند، در ذهنها مطرح شد. البته به اين حرفها پاسخ داده شده است؛ هم قولاً، هم عملاً؛ اما «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور». بايد هميشه متوجه بود، هميشه بيدار بود.
اين دو مفهوم غلط و در واقع دو تهمت را دشمن به عنوان تاكتيك مطرح كرده است: يكى طرح مسئلهى حكومت آخوندى است. ميگويند در ايران حكومت آخوندى، حكومت روحانى بر سر كار است. اين را نوشتند، گفتند، ترويج كردند، تكرار كردند. ديگرى طرح موضوع آخوند حكومتى است؛ تقسيم آخوند به حكومتى و غير حكومتى. هدفشان از طرح اين دو مفهوم انحرافى و غلط اين بود كه اولاً نظام اسلامى را از پشتوانهى عظيم فكرى و نظرى و استدلالى و علمى علماى دين محروم كنند؛ ثانياً روحانيت مسئول را، روحانيت انقلابى را، روحانيت حاضر در صحنه را كه در مقابل دشمنىها سينه سپر كرده است، به خيال خودشان منزوى كنند، بدنام كنند. يعنى آخوند يك نوعش حكومتى است، كه اين بد است، منفى است، ضد ارزش است؛ يك نوعش غير حكومتى است، كه اين مثبت است، اين منزه است.
نسبت روحانيت با نظام اسلامى، نسبت روشنى است. نسبت روحانيت و حوزههاى علميه با نظام اسلامى، نسبت حمايت و نصيحت است. اين را توضيح خواهم داد. حمايت در كنار نصيحت، دفاع در كنار اصلاح. آن دو مفهوم غلط، حقيقتاً انحرافى و خصمانه است؛ به دليل اينكه اولاً حكومت آخوندى و نسبت دادن جمهورى اسلامى به اين مفهوم، حرف دروغى است. جمهورى اسلامى حكومت ارزشهاست، حكومت اسلام است، حكومت شرع است، حكومت فقه است، نه حكومت افراد روحانى. روحانى بودن كافى نيست براى اينكه كسى سلطهى حكومتى پيدا كند. جمهورى اسلامى با حكومتهاى روحانىاى كه در دنيا ميشناسيم، در گذشته هم بوده است، امروز هم در نقطههائى از دنيا هست، ماهيتاً متفاوت است. حكومت جمهورى اسلامى، حكومت ارزشهاى دينى است. ممكن است يك روحانى ارزشهائى را حائز باشد كه از بسيارى از روحانىها برتر باشد؛ او مقدم است؛ اما روحانى بودن هم موجب نميشود كه از كسى سلب صلاحيت شود. نه به تنهائى روحانى بودن صلاحيتآور است، نه روحانى بودن موجب سلب صلاحيت است. حكومت دين است، نه حكومت يك صنف خاص و يك مجموعهى خاص. تقسيم روحانى به حكومتى و غير حكومتى و ارزش و ضد ارزش قلمداد كردن اينها هم يك غلط فاحش است. رفتن به سمت حكومت و رفتن به سمت هر چيزى غير از حكومت، اگر براى دنيا شد، بد است؛ اگر براى هواى نفس شد، بد است؛ مخصوص رفتن به سمت حكومت نيست. ما به سمت هر هدفى حركت كنيم كه مقصودمان هواى نفس باشد، مقصودمان منافع شخصى باشد، اين ضد ارزش است؛ اين همان مصداق دخول در دنياست كه فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم يدخلوا فى الدّنيا»؛(2) اين مخصوص رفتن به سمت حكومت نيست. اگر هدف، دنياست، مردود است؛ حكومت و غيرحكومت ندارد؛ اما اگر رفتن به سمت حكومت با هدف معنوى است، با هدف الهى است، اين از برترين مصاديق امر به معروف و نهى از منكر است؛ از برترين مصاديق مجاهدت است؛ اين قبول مسئوليتهاى سنگين است، يا دفاع از مسئولان صاحب صلاحيت است. اگر روحانىِ حكومتى به آن كسى گفته ميشود كه براى اداى دين خود، براى اداى مسئوليت شرعى خود، براى خاطر خدا از نظام اسلامى حمايت ميكند يا از مسئولينى حمايت ميكند، اين ارزش است، اين ضد ارزش نيست؛ نداشتن اين حالت، ضد ارزش است. پس هيچكدام از اين دو مفهوم - نه مفهوم حكومت روحانى و حكومت آخوندى، و نه مفهوم آخوند حكومتى، روحانى حكومتى - مفاهيم درستى نيست. طرح اينها پس از انقلاب و تشكيل نظام اسلامى، يك طرح مغالطهآميز است؛ اين مفاهيم متعلق به فرهنگ اين انقلاب نيست.
اما متقابلاً دو حقيقت و دو مفهوم ديگر وجود دارد كه آنها مفاهيم ارزشى و ارزشآفرين است. يك مفهوم اين است كه نظام به لحاظ نظرى و علمى محتاج علماى دين و حوزههاى علميه و مستظهر به تلاش علمى آنهاست. نظام متكى به حوزههاى علميه است؛ متكى به علما، برجستگان و صاحبنظران دينى است. يك مفهوم ديگر هم اين است كه حوزه و روحانيت نسبت به نظام دينى بىتفاوت نيست. هيچ روحانىاى، هيچ عالم دينى، هيچ خادم اسلامى نميتواند نسبت به نظامى كه بر اساس اسلام پديد آمده است، با انگيزهى اسلام حركت كرده است و كار ميكند، بىتفاوت باشد؛ نميتواند خود را بيگانه به حساب بياورد. اين هم يك حقيقت ديگر است.
آن حقيقت اول كه گفتيم نظام مستظهر به حوزههاى علميه است، به خاطر اين است كه نظريهپردازى سياسى و نظريهپردازى در همهى جريانهاى ادارهى يك ملت و يك كشور در نظام اسلامى به عهدهى علماى دين است. آن كسانى ميتوانند در باب نظام اقتصادى، در باب مديريت، در باب مسائل جنگ و صلح، در باب مسائل تربيتى و مسائل فراوان ديگر نظر اسلام را ارائه بدهند كه متخصص دينى باشند و دين را بشناسند. اگر جاى اين نظريهپردازى پر نشد، اگر علماى دين اين كار را نكردند، نظريههاى غربى، نظريههاى غيردينى، نظريههاى مادى جاى آنها را پر خواهد كرد. هيچ نظامى، هيچ مجموعهاى در خلأ نميتواند مديريت كند؛ يك نظام مديريتى ديگرى، يك نظام اقتصادى ديگرى، يك نظام سياسى ديگرى كه ساخته و پرداختهى اذهان مادى است، مىآيد جايگزين ميشود؛ همچنان كه در آن مواردى كه اين خلأها محسوس شد و وجود داشت، اين اتفاق افتاد.
اينكه بنده دربارهى علوم انسانى در دانشگاهها و خطر اين دانشهاى ذاتاً مسموم هشدار دادم - هم به دانشگاهها، هم به مسئولان - به خاطر همين است. اين علوم انسانىاى كه امروز رائج است، محتواهائى دارد كه ماهيتاً معارض و مخالف با حركت اسلامى و نظام اسلامى است؛ متكى بر جهانبينى ديگرى است؛ حرف ديگرى دارد، هدف ديگرى دارد. وقتى اينها رائج شد، مديران بر اساس آنها تربيت ميشوند؛ همين مديران مىآيند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد كشور، در رأس مسائل سياسى داخلى، خارجى، امنيت، غيره و غيره قرار ميگيرند. حوزههاى علميه و علماى دين پشتوانههائى هستند كه موظفند نظريات اسلامى را در اين زمينه از متون الهى بيرون بكشند، مشخص كنند، آنها را در اختيار بگذارند، براى برنامهريزى، براى زمينهسازىهاى گوناگون. پس نظام اسلامى پشتوانهاش علماى دين و علماى صاحبنظر و نظريات اسلامى است؛ لذا نظام موظف به حمايت از حوزههاى علميه است، چون تكيهگاه اوست.
علاوهى بر اينها كه نظام اسلامى براى ادارهى ملت و كشور نيازمند به حوزههاست، يك نكتهى ديگر هم وجود دارد و آن اين است كه امروز شبهههائى مطرح ميشود كه آماج آن شبههها نظام است. شبهات دينى، شبهات سياسى، شبهات اعتقادى و معرفتى در متن جامعه تزريق ميشود - بخصوص در ميان جوانان - هدفش فقط اين است كه يكى را از يك فكرى منتقل كند به يك فكر ديگرى؛ هدفش اين است كه پشتوانههاى انسانى نظام را از بين ببرد؛ مبانى اصلى نظام را در ذهنها مخدوش كند؛ دشمنى با نظام است. لذا برطرف كردن اين شبههها، مواجههى با اين شبههها، پاك كردن اين غبارها از ذهنيت جامعه - كه به وسيلهى علماى دين انجام ميگيرد - اين هم يك پشتيبانى ديگر، يك پشتوانهى ديگر براى نظام اسلامى است. پس نظام اسلامى از جهات مختلف متكى به علماى دين و نظريهپردازان و محققان و دانشمندان حوزههاى علميه است.
از آن طرف، حوزههاى علميه هم نميتوانند بىتفاوت بمانند. حوزهى علميه، بخصوص حوزهى علميهى قم مادر اين نظام است؛ به وجود آورنده و مولد اين انقلاب و اين حركت عظيم است. يك مادر چگونه ميتواند از زادهى خود، از فرزند خود غافل بماند، نسبت به او بىتفاوت باشد، در هنگام لازم از او دفاع نكند؟ ممكن نيست. بنابراين نسبت بين حوزههاى علميه و نظام جمهورى اسلامى، نسبت حمايت متقابل است. نظام از حوزهها حمايت ميكند، حوزهها از نظام حمايت ميكنند؛ همكارى ميكنند، به يكديگر كمك ميكنند.
يك مسئلهاى در اينجا مطرح است، من هم مطرح ميكنم؛ بعد هم چند تا مسئلهى ديگر از مسائل مهم حوزه را انشاءاللَّه مطرح خواهم كرد. اين مسئله عبارت است از مسئلهى استقلال حوزهها. آيا حمايت نظام اسلامى از حوزههاى علميه ميتواند به استقلال حوزههاى علميه خللى و لطمهاى وارد كند يا نه؟ آيا اين كار مجاز است يا نه؟ اين بحث مهمى است. اولاً حوزههاى علميه هميشه در طول تاريخ مستقل بودند؛ نه فقط در دوران حكومتهاى معارض با تشيع، بلكه حتّى در دوران حكومتهاى شيعى. يعنى آن وقتى كه صفويه در رأس كار قرار گرفتند و علماى بزرگى مثل محقق كركى و پدر شيخ بهائى و بزرگان زيادى به ايران آمدند و در مناصب گوناگون دينى قرار گرفتند، هرگز اين علما و شاگردان و تربيت شدگان آنها مقهور سياست صفويه نشدند و در اختيار آنها قرار نگرفتند. بله، كمك ميكردند، همكارى ميكردند، از آنها تعريف و تجليل ميكردند؛ اما در قبضهى آنها نبودند، به اختيار آنها نبودند. در بخشى از دوران قاجاريه هم همين جور بود. كاشفالغطاء (رضوان اللَّه تعالى عليه) آن عالم بزرگ به ايران آمد و كتاب «كشف الغطاء» را نوشت. ايشان در اين كتاب - هم در مقدمه، هم در بحث جهاد به مناسبت جنگهاى روس و ايران - تجليل زيادى از فتحعلىشاه ميكند؛ اما كاشفالغطاء آدمى نبود كه توى مشت فتحعلىشاه و امثال فتحعلىشاه قرار بگيرد؛ آنها مستقل بودند. ميرزاى قمى در منزل خود در قم مورد احترام و تجليل پادشاه زمان خودش قرار ميگيرد؛ اما زير بار خواستهى او نميرود. آنها اصرار داشتند آنچه را كه ميخواهند، ميرزا فتوا بدهد؛ اما ميرزا قبول نكرد، زير بار نرفت. ميرزاى قمى رسالهاى دارد به نام «رسالهى عباسيه» كه نظر فقهى خودش را در باب جهاد بيان كرده است. اين رساله چند سال قبل از اين براى اولبار چاپ و منتشر شد. از ايشان جورى سؤال ميكنند كه مثلاً وكالتى بدهد، نيابتى بدهد كه بتوانند از طرف او جهاد كنند - به گمانم اين موضوع در «جامع الشتات» هم آمده باشد - اما ايشان زير بار نميرود و قبول نميكند. روحانيت شيعه هميشه اينجور بوده، هميشه مستقل بوده، هرگز در قبضهى قدرتها قرار نگرفته است؛ امروز هم همين جور است، بعد از اين هم بايد همين جور باشد و به توفيق الهى همين جور خواهد بود.
اما در اينجا هم مراقب باشيد يك مغالطهى ديگرى به وجود نيايد؛ استقلال حوزهها به معناى عدم حمايت نظام از حوزه و حوزه از نظام تلقى نشود؛ يك عدهاى اين را ميخواهند. بعضىها ميخواهند به عنوان استقلال و به نام استقلال، رابطهى حوزه را با نظام قطع كنند؛ اين نميشود. وابستگى غير از حمايت است، غير از همكارى است. نظام به حوزه مديون است؛ بايد به حوزهها كمك كند. البته معيشت طلاب به صورت سنت معمول و بسيار پرمعنا و پررمز و راز بايد به وسيلهى مردم اداره شود؛ مردم بيايند وجوهات شرعىشان را بدهند؛ اين اعتقاد من است.
انسان هرچه به اعماق اين عادت و سنت ديرين كه شايد از صد سال، صد و پنجاه سال قبل در ميان حوزههاى ما رائج است، دقت ميكند، آن را مهمتر، پرمعناتر، پررمز و رازتر مشاهده ميكند. راز ارتباط مستحكم مردم با حوزهها همين است كه احساس خويشاوندى ميكنند. مردم توقع زيادى هم از روحانى ندارند، اما خودشان را به پشتيبانى مالى حوزهها و روحانيون متعهد ميدانند؛ و همين درست است.
اما مسائل حوزهها فقط مسئلهى معيشت نيست. در حوزهها هزينههائى وجود دارد كه جز با كمك بيتالمال مسلمين و كمك دولتها امكان ندارد آن هزينهها تحقق پيدا كند. دولتها موظفند اين هزينهها را بدهند، دخالتى هم نبايد بكنند. بسيارى از مدارس مهم در شهرهاى گوناگون به وسيلهى امراء و سلاطين و بزرگان ساخته شده. در مشهد سه مدرسه بغل هم ساخته شده - مدرسهى نواب و باقريه و حاج حسن - هر سه هم در زمان يكى از سلاطين صفويه و به امر او يا به امر امراى او ساخته شده بود؛ اشكالى ندارد. مدرسهى باقريه، محل تدريس محقق سبزوارى - ملا محمدباقر سبزوارى، صاحب «ذخيره» و «كفايه» - به وسيلهى آنها ساخته شده؛ اين اشكالى ندارد. بايد هزينه كنند، دخالت هم نبايد بكنند. حوزه پشتيبانىهاى گوناگون را از سوى نظام ميپذيرد، با عزت و با مناعت. اين پشتيبانىهائى كه امروز نظام از حوزههاى علميه ميكند و بايد هم بكند و بايد هم بيشتر بشود، اينها وظائفى است كه دارد. فقط هم پشتيبانى مادى نيست. امروز بحمداللَّه مهمترين و عمومىترين تريبونهاى ملى در اختيار فضلاى حوزههاى علميه، در اختيار مراجع معظم است؛ اينها حمايت است، اينها حمايتهاى نظام است. نظام اسلامى بايد اين حمايتها را بكند، به دليل همان پيوندى كه گفته شد. پس اين مسئلهى دخالت و استقلال را نبايستى با آن حقايقى كه در اين باب وجود دارد، مخلوط كرد.
حقيقت اين است كه اين دو جريان عظيم - يعنى جريان نظام اسلامى و در دل آن، جريان حوزههاى علميه - دو جريانى هستند كه به هم مرتبطند، به هم متصلند، سرنوشت آنها يكى است؛ اين را همه بدانند. امروز سرنوشت روحانيت و سرنوشت اسلام در اين سرزمين، وابسته و گره خوردهى به سرنوشت نظام اسلامى است. نظام اسلامى اندك لطمهاى ببيند، يقيناً خسارت آن براى روحانيت و اهل دين و علماى دين از همهى آحاد مردم بيشتر خواهد بود. البته نظام زنده است، نظام سرپاست، نظام قوى است و با اطمينان كامل عرض ميكنم نظام بر همهى چالشهائى كه در مقابلش قرار دارد، فائق و پيروز خواهد شد.
مسئلهى مهم ديگرى كه مطرح است و در آن باب بايد سخن روشن به ميان بيايد، مسئلهى تحول در حوزههاست. چند سال است كه مسئلهى تحول در حوزههاى علميه، بخصوص در حوزهى مباركهى علميهى قم مطرح است. اين تحول يعنى چه؟ حوزه ميخواهد چه كار كند كه اسمش تحول باشد؟ اگر تحول را به معناى تغيير خطوط اصلى حوزهها بدانيم - مثل تغيير متد اجتهاد - قطعاً اين يك انحراف است. تحول است، اما تحول به سمت سقوط. شيوهى اجتهادى كه امروز در حوزههاى علميه رائج است و علماى دين به آن متكى هستند، يكى از قوىترين و منطقىترين شيوههاى اجتهاد است؛ اجتهاد متكى به يقين و علم، با اتكاى به وحى؛ يعنى از ظن به دور است و استنباط ما استنباط علمى و يقينى است. اين ظنون خاصهاى هم كه وجود دارد، همهى اينها حجيتش بايد يقينى و قطعى باشد. حتّى اعتبار اصول عمليهاى كه ما در فقه از آن استفاده ميكنيم، بايد اعتبار جزمى و قطعى باشد. تا وقتى كه از دليل قطعى به معتبر بودن اين اصل عملى - استصحاب يا برائت يا اشتغال، هر كدام در مجارى خودشان - جزم پيدا نكنيم، نميتوانيم از اين اصل استفاده كنيم. بنابراين يا بىواسطه يا بواسطه، همهى شيوههاى استنباط ما در فقه منتهى ميشود به قطع و يقين.
اجتهاد در شيعه به معناى تكيه به ظنون غير معتبر نيست؛ همينى كه قدماى ما اصطلاح اجتهاد به رأى، اجتهاد متكى به ظنون غير معتبر، مثل قياس، مثل استحسان و امثال اينها را به كار بردند و كتابها نوشتند؛ «الرّدّ على اصحاب الاجتهاد فى احكام». اسماعيل بن ابوسهل نوبختى، سيد مرتضى در «ذريعه»، شيخ در «عدةالاصول» و ديگران و ديگران اين اجتهاد متكى به ظنون غير معتبر را رد كردند. اين اجتهاد مردود است. امروز هم تحت هر نامى كسانى به اينجور اجتهادها روى بياورند، مردود است. اينكه حالا دنيا اين را از ما نمىپسندد، اين حرف فقهى در دنيا خريدار ندارد، يا اين را صريحاً بگويند يا نگويند، اما در دلشان اين باشد و اينها را به يك استنباط غلطى بكشاند، اين مردود است. متأسفانه در مواردى در گوشه و كنار ديده شده كه براى اينكه عرف دنياى متمدن - كه عمدتاً مادى است - رعايت شود، در استنباط احكام شرعی دخل و تصرف شده است! حتّى بدتر از اين، براى اينكه گاهى دل قدرتهاى مادى به دست بيايد - نه حالا عرف دنياى مادى رائج، بلكه عرف قدرتهاى مادى و استكبارى رعايت شود - فتوا داده شده: تلاش صلحآميز هستهاى جمهورى اسلامى به دليل اينكه موجب سوء ظن قدرتهاى بزرگ است، ممنوع است! خوب، غلط كردند سوءظن دارند.
اگر اجتهاد با همان شيوهى درست و صحيح خود كه تكيهى به كتاب و سنت است، و با آن متد معقولِ صحيحِ منطقىِ حساب شدهى پخته انجام بگيرد، بسيار خوب است. اجتهادها ولو نتائج مختلفى هم داشته باشد، موجب بالندگى است، موجب پيشرفت است. مجتهدين ما، فقهاى ما در طول تاريخ فقاهت ما در مسائل گوناگون نظرات مختلفى ايراد كردند. شاگرد بر عليه نظر استاد، باز شاگرد او بر عليه نظر او حرفهائى زدهاند، مطالبى گفتهاند؛ هيچ اشكالى ندارد؛ اين موجب بالندگى و پيشرفت است. اين اجتهاد بايد در حوزه تقويت شود. اجتهاد مخصوص فقه هم نيست؛ در علوم عقلى، در فلسفه، در كلام، اجتهاد كسانى كه فنان اين فنون هستند، امر لازمى است. اگر اين اجتهاد نباشد، خواهيم شد آب راكد.
امروز حوزه نبايد در صحنههاى متعدد فلسفى و فقهى و كلامى در دنيا غائب باشد. اين همه سؤال در دنيا و در مسائل گوناگون مطرح است؛ پاسخ حوزه چيست؟ نه بايد غائب باشد، نه بايد منفعل باشد؛ هر دو ضرر دارد. فكر نو لازم است، پاسخ به نيازهاى نوبهنو لازم است كه دارد مثل سيل در دنيا مطرح ميشود؛ بايد شما برايش جواب فراهم كنيد. جواب شما بايد ناظر باشد به اين نياز، و نيز ناظر باشد به پاسخهائى كه مكاتب و فرقههاى گوناگون ميدهند. اگر از جوابهاى آنها غافل باشيد، پاسخ شما نميتواند كار خودش را انجام دهد. بايد پاسخ قوى، منطقى و قانع كننده بياوريد وسط. بايد پاسخها در دنيا مطرح شود. دائم بايستى صادرات قم - همان طور كه عرض كرديم، اين قلب معرفتى دنياى اسلام - پمپاژ بشود. امروز خوشبختانه وسائل ارتباطىِ سريع در اختيار همه هست. شما ميتوانيد اينجا اقدامى بكنيد، در آن طرف دنيا در همان ساعت از شما بشنوند و استفاده كنند.
در زمينههاى گوناگون، امروز نياز وجود دارد؛ هم براى نظام اسلامى، هم در سطح كشور، هم در سطح جهان. تبيين معرفتشناسى اسلام، تفكر اقتصادى و سياسى اسلام، مفاهيم فقهى و حقوقىاى كه پايههاى آن تفكر اقتصادى و سياسى را تشكيل ميدهد، نظام تعليم و تربيت، مفاهيم اخلاقى و معنوى، غيره، غيره، همهى اينها بايد دقيق، علمى، قانع كننده و ناظر به انديشههاى رائج جهان آماده و فراهم شود؛ اين كار حوزههاست. با اجتهاد، اين كار عملى است. اگر ما اين كار را نكنيم، به دست خودمان كمك كردهايم به حذف دين از صحنهى زندگى بشر؛ به دست خودمان كمك كردهايم به انزواى روحانيت. اين، معنى تحول است. اين حركت نوبهنوى اجتهادى، اساس تحول است.
حالا در زمينههاى ديگر هم من عرض خواهم كرد آن چيزى كه تحول هست، آن چيزى كه تحول نيست؛ يا به تعبير بهتر، آن تحولى كه صحيح است، آن تحولى كه غلط است. عرض من هميشه اين بوده و هست - قبلاً هم در جلسات متعدد با فضلاى حوزه اين را مطرح كردهايم - كه تحول و دگرگونى يك امر قهرى است؛ پيش مىآيد. امروز در اطراف مجموعههاى گوناگون صنفى و ملى و غيره در و دروازه و حصار وجود ندارد؛ منتها اين تحول و تغيير را يا مديريت ميكنيم، آن را هدايت ميكنيم، يا نه، رها ميكنيم. اگر رها كرديم، باختهايم. بزرگان حوزه، مراجع تقليد، انديشمندان، دانشمندان و فضلا بايد دامنها را به كمر بزنند، همت كنند، اين تحول را برنامهريزى كنند، هدايت كنند، مديريت كنند. بنابراين معناى اساسى تحول اين است: حركت نوبهنوى محتوائى.
ممكن است يك معناى غلطى از تحول اراده بشود و فهم بشود، كه حتماً بايد از آن پرهيز كرد. تحول به معناى رها كردن شيوههاى سنتىِ بسيار كارآمد حوزه در تعليم و تعلم و تبديل اين شيوهها به شيوههاى رائج دانشگاهىِ امروز نيست؛ اينچنين تحول و تغيير و دگرگونىاى غلط اندر غلط است؛ اين عقبگرد است.
امروز شيوههاى گوناگون سنتىِ قديمى ما دارد در دنيا شناخته ميشود؛ بعضى يا از روى تقليد يا از روى ابتكار دارند همين شيوهها را رائج ميكنند. ما شيوههاى دانشگاهى خودمان را كه برگرفته و نسخهنويسىشدهى از شيوههاى قديمى غربى است، بياوريم در حوزه حاكم كنيم؛ نه، ما اين را تحول نميدانيم. اگر چنين دگرگونىاى رخ بدهد، قطعاً ارتجاع و عقبگرد است؛ اين را قبول نداريم. ما در حوزهى علميه شيوههاى بسيار خوبى رائج داريم، از قديم معمول بوده؛ شيوهى انتخاب آزادانهى استاد به وسيلهى طلبه. طلبه وارد حوزه كه ميشد و ميشود، ميگردد استاد مورد قبول و مورد علاقهى خودش را پيدا ميكند، به درس او ميرود. اساس كار طلبگى، فكر كردن و دقت كردن و مطالعه كردن است، نه حفظ كردن. حفظمحورى، همان چيزى است كه امروز بلاى تعليم و تربيت جديد ماست و ما مدتهاست كه داريم با آن مقابله و مبارزه ميكنيم و هنوز هم روبهراه نشده است و بايد روبهراه شود. در حوزه، اساس سنتى ما بر پايهى فكر كردن است. طلبه درس را كه ميخواند، اولاً قبلاً پيشمطالعه ميكند، ذهنش را آماده ميكند تا از استاد حرف نو بشنود. بعد از درس، آن درس را با يك زميلى، رفيقى مباحثه ميكند؛ يك بار به او درس ميگويد، يك بار او به انسان درس ميگويد؛ لذا در ذهن جايگزين ميشود. در بعضى از حوزهها مثل نجف، تقرير درس استاد معمول بود - در قم كمتر وجود داشت يا نداشت و خيلى بندرت بود - طلبهى فاضلى بعد از درس استاد مىنشست، همان درسى را كه استاد گفته بود، براى بعضى از طلابى كه احتياج داشتند، دوباره ميگفت. ببينيد اين كار چقدر در عمق بخشيدن به علم و سواد و معلومات محصل و طالب علم تأثير ميگذارد. اين سنتها را نبايد از دست داد؛ اينها حيف است.
احترام به استاد هم يك مسئله است. يكى از سنتهاى رائج حوزههاى علميه، تواضع شاگرد در مقابل استاد بود؛ احترام به استاد. «آداب المتعلمين» مينوشتند، كه متعلم در مقابل معلم چه وظائفى دارد و معلم چه حقوقى بر او دارد؛ همچنان كه متقابلاً متعلم بر معلم حقوقى دارد. اينكه استاد بيايد بگويد و برود، نه؛ حرف شاگرد را ميشنفتند، گوش ميكردند. اينها از قديم معمول بوده است. در همين زمان ما بعضى از بزرگان بودند، الان هم هستند؛ شاگرد بعد از درس، تا خانهى استاد او را همراهى ميكرد؛ بحث ميكرد، صحبت ميكرد، سؤال ميكرد. گعده، گعدهى علمى؛ نشست، نشست تحقيقى و سؤال و جواب؛ اينها سنتهاى خوب حوزهى ماست. ديگران ميخواهند اينها را از ما ياد بگيرند، ما بيائيم اينها را تبديل كنيم به روشهاى ديگران كه منسوخ و كهنه است؟! پس اين سنتها بايد باقى بماند و تقويت شود. تحول به معناى تغيير اينها نيست.
يكى از چيزهائى كه در تحول مثبت حتماً لازم است، اين است كه ما خودمان را و تلاش و فعاليت علمى خودمان را با نيازها منطبق كنيم. يك چيزهائى هست كه مردم ما به آنها احتياج دارند، پاسخش را از ما ميخواهند؛ ما بايد آنها را فراهم كنيم. يك چيزهائى هم هست كه مردم احتياجى به آنها ندارند؛ زياد كار شده، زياد تلاش شده؛ خودمان را سرگرم آنها نكنيم. اينها خيلى مسائل اساسى و مهمى است.
ما از دانشگاهها ميخواهيم كه فعاليت خودشان را با نيازهاى جامعه تطبيق دهند. با دانشگاه، با اساتيد، با دانشجوها كه مواجه ميشويم، اين را مكرر از اينها ميخواهيم؛ ميگوئيم رشتههاى علمىتان را بر نيازهاى جامعه منطبق كنيد، ببينيد چه لازم داريم. اين در مورد حوزهها به طريق اولى صادق است.
مسئلهى بعدى، مسئلهى نظام رفتارى و اخلاقى حوزههاست؛ كه همين تحول - اگر تحولى انجام ميگيرد - بايد ناظر به اين جهت هم باشد. چند تا سرفصل در اين خصوص وجود دارد كه من اينجا يادداشت كردهام: تكريم اساتيد. نظام رفتارى و اخلاقى ما در حوزهها بايد در اين جهت حركت كند؛ تكريم استاد، تكريم عناصر فاضل، بخصوص تكريم مراجع تقليد. هر كسى آسان به حد مراجع معظم تقليد نميرسد؛ صلاحيتهاى زيادى لازم است. غالباً مراجع قلههاى علمى حوزههاى علميه محسوب ميشوند. بنابراين احترام مراجع بايستى محفوظ باشد؛ بايد تكريم شوند.
مسئلهى ديگر در نظام رفتارى و اخلاقى حوزهها، فيض بردن از معنويات است، تهذيب است؛ اين خيلى مهم است. جوان امروز حوزه بيش از گذشته به مسئلهى تهذيب نيازمند است. كسانى كه رشتههاى رفتارشناسى عمومى را مطالعه ميكنند و كار ميكنند، اين را تأييد ميكنند. امروز در همهى دنيا اينجور است كه وضع نظام مادى و فشار مادى و ماديت، جوانها را بىحوصله ميكند؛ جوانها را افسرده ميكند. در يك چنين وضعى، دستگير جوانها، توجه به معنويت و اخلاق است. علت اينكه مىبينيد عرفانهاى كاذب رشد پيدا ميكند و يك عدهاى طرفشان ميروند، همين است؛ نياز هست. جوان ما در حوزهى علميه - جوان طلبه؛ چه دختر، چه پسر - نيازمند تهذيب است. ما قلههاى تهذيب داريم. در همين قم، مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى، مرحوم علامهى طباطبائى، مرحوم آقاى بهجت، مرحوم آقاى بهاءالدينى (رضوان اللَّه تعالى عليهم) قلههاى تهذيب در حوزه بودند. رفتار اينها، شناخت زندگى اينها، حرفهاى اينها، خودش يكى از شفابخشترين چيزهائى است كه ميتواند انسان را آرام كند؛ به انسان آرامش بدهد، روشنائى بدهد، دلها را نورانى كند. در نجف بزرگانى بودند؛ سلسلهى شاگردان مرحوم آخوند ملاحسينقلى تا مرحوم آقاى قاضى و ديگران و ديگران؛ اينها برجستگانند. به نحلههاى فكرى و عرفانى اينها هم كارى نداريم. در اينجا مسئله، مسئلهى نظرى نيست. بعضىها نحلههاى مختلفى هم داشتند. مرحوم سيد مرتضى كشميرى (رضوان اللَّه تعالى عليه) يكى از اساتيد مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى است؛ اما نحلهى فكرى اينها بكلى از هم متفاوت است. ايشان از داشتن يك كتابى بشدت منع ميكند، ايشان به آن كتاب عشق ميورزد؛ منافاتى ندارد. همين بزرگانى كه در مشهد بودند، مردمانى بودند كه ما اينها را به تقوا و طهارت و پاكيزگى شناختيم؛ مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى تهرانى، مرحوم حاج شيخ مجتبى و امثال ايشان؛ اينها هم همين جورند. عمده اين است كه اين دل زنگار گرفته را يك زبان معنوى، يك سخن برخاستهى از دل شفا ببخشد و اين زنگار را برطرف كند. بنابراين ما اينجا بحث عرفانهاى نظرى را نداريم.
يك مسئلهى ديگر در زمينهى نظام رفتارى و اخلاقى حوزه، مسئلهى گرايشها و احساسات انقلابى در حوزه است. عزيزان من! فضاى انقلابى در كشور دشمنان عنودى دارد، دشمنان كينهورزى دارد. با حاكميت فضاى انقلابى در كشور مخالفند؛ ميخواهند اين فضا را بشكنند. شما ديديد در يك دورهاى شهادت را زير سؤال بردند، جهاد را زير سؤال بردند، شهيد را زير سؤال بردند، نظرات امام را زير سؤال بردند، پيغمبران را زير سؤال بردند! مسئله اين نيست كه فلان زيدى با اين مفاهيم مخالف است؛ مسئله اين است كه اين مخالفت از نظر دشمن بايد در جامعه مطرح شود؛ فضاسازى شود و فضاى انقلابى بشكند. در حوزهى علميه همه بايد به اين مسئله توجه كنند. در متن جامعه اينجور است، طبعاً در حوزههاى علميه هم اينجور است. ميدانند كه شُماى روحانى فقط يك فرد نيستيد؛ مستمع داريد، علاقهمند داريد؛ بنابراين در محيط پيرامون خودتان اثر ميگذاريد. ميخواهند فضاى انقلابى را بشكنند، روحانى انقلابى را منزوى كنند. تحقير بسيج، تحقير شهيد، تحقير شهادت، زير سؤال بردن جهاد طولانى اين مردم اگر خداى نكرده در گوشه و كنار حوزه به وجود بيايد، فاجعه است. بزرگان حوزه بايستى مواظب و مراقب باشند و مانع بشوند.
يك نكته هم خطاب به جوانان پرشور و انقلابى حوزه است، كه متن حوزه غالباً همين جوانهاى پرشور و طلاب انقلابى هستند. عزيزان من! آينده مال شماهاست، اميد آيندهى كشور شماها هستيد؛ بايد خيلى مراقبت كنيد. درست است كه جوان طلبهى انقلابى اهل عمل است، اهل فعاليت است، اهل تسويف و امروز به فردا انداختن كار نيست، اما بايد مراقب باشد؛ نبادا حركت انقلابى جورى باشد كه بتوانند تهمت افراطىگرى به او بزنند. از افراط و تفريط بايستى پرهيز كرد. جوانهاى انقلابى بدانند؛ همان طور كه كنارهگيرى و سكوت و بىتفاوتى ضربه ميزند، زيادهروى هم ضربه ميزند؛ مراقب باشيد زيادهروى نشود. اگر آن چيزى كه گزارش شده است كه به بعضى از مقدسات حوزه، به بعضى از بزرگان حوزه، به بعضى از مراجع يك وقتى مثلاً اهانتى شده باشد، درست باشد، بدانيد اين قطعاً انحراف است، اين خطاست. اقتضاى انقلابيگرى، اينها نيست. انقلابى بايد بصير باشد، بايد بينا باشد، بايد پيچيدگىهاى شرائط زمانه را درك كند. مسئله اينجور ساده نيست كه يكى را رد كنيم، يكى را اثبات كنيم، يكى را قبول كنيم؛ اينجورى نميشود. بايد دقيق باشيد، بايد شور انقلابى را حفظ كنيد، بايد با مشكلات هم بسازيد، بايد از طعن و دق ديگران هم روگردان نشويد، اما بايد خامى هم نكنيد؛ مراقب باشيد. مأيوس نشويد، در صحنه بمانيد؛ اما دقت كنيد و مواظب باشيد رفتار بعضى از كسانى كه به نظر شما جاى اعتراض دارد، شما را عصبانى نكند، شما را از كوره در نبرد. رفتار منطقى و عقلائى يك چيز لازمى است. البته اين را هم به همه توصيه كنيم كه نيروهاى انقلابى را متهم به افراطىگرى نكنند؛ بعضى هم اينجورى دوست ميدارند. عنصر انقلابى، جوان انقلابى، طلبهى انقلابى، فاضل انقلابى، مدرس انقلابى در هر سطحى از سطوح را متهم كنند به افراطىگرى؛ نه، اين هم انحرافى است كه به دست دشمن انجام ميگيرد؛ واضح است. پس نه از آن طرف، نه از اين طرف.
خوب، اينها مسائل مربوط به تحول بود. حالا من از شما سؤال بكنم: آيا اين تحول پيچيدهى گستردهدامن و همهجانبه و ذواضلاع، بدون يك مديريت منسجم امكانپذير است؟ اين همان چيزى است كه ما چندين سال قبل از اين در همين حوزهى علميه با كسانى كه بعضى امروز جزو مراجع معظم هستند و آن روز در جامعهى مدرسين بودند، بعضى از دنيا رفتهاند - كه رحمت و رضوان خدا بر آنها باد - مطرح كرديم و پذيرفتند. مديريت و تدبير حوزه به وسيلهى يك گروه متمركزى كه مورد تأييد مراجع و بزرگان باشند و در مسائل حوزه صاحبنظر باشند، يك چيز لازمى است، اجتنابناپذير است؛ بدون اين نميشود. اين كار پيچيدهى مهمِ همهجانبه، بدون يك مديريت قوى امكانپذير نيست.
دو نكتهى ديگر را هم عرض بكنم و عرايضم را تمام كنم. جلسهى ما خيلى طول كشيد. عذرخواهى ميكنم از شما برادران و خواهران كه با وجود اينكه اين فضا بسيار وسيع است، اما شما متراكم و سخت نشستهايد؛ همچنين برادران يا خواهرانى كه در بيرون هستند، در صحن يا در شبستانهاى مسجد اعظم نشستهاند.
يك مسئله، مسئلهى درس فلسفه و رشتهى فلسفه است. توجه بكنيد؛ اهميت فقه و عظمت فقه نبايد ما را غافل كند از اهميت درس فلسفه و رشتهى فلسفه و علم فلسفه؛ هر كدام از اينها مسئوليتى دارند. رشتهى فقه مسئولياتى دارد، فلسفه هم مسئوليتهاى بزرگى بر دوش دارد. پرچم فلسفهى اسلامى دست حوزههاى علميه بوده است و بايد باشد و بماند. اگر شما اين پرچم را زمين بگذاريد، ديگرانى كه احياناً صلاحيت لازم را ندارند، اين پرچم را برميدارند؛ تدريس فلسفه و دانش فلسفه مىافتد دست كسانى كه شايد صلاحيتهاى لازم را برايش نداشته باشند. امروز اگر نظام و جامعهى ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل اين شبهات گوناگون، اين فلسفههاى وارداتى مختلف، لخت و بىدفاع خواهد ماند. آن چيزى كه ميتواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نيست؛ علوم عقلى است؛ فلسفه و كلام. اينها لازم است. در حوزه، اينها رشتههاى مهمی است. رشتهى مهم ديگر، تفسير است؛ انس با قرآن، معرفت قرآنى. ما نبايد از تفسير محروم بمانيم. درس تفسير مهم است، درس فلسفه مهم است؛ اينها رشتههاى بسيار باارزشى است.
نكتهى آخر در مورد پديدهى خواهران طلبه است؛ خيلى پديدهى عظيم و مباركى است. هزاران عالم، پژوهشگر، فقيه و فيلسوف در حوزههاى علميهى خواهران تربيت شوند؛ اين چه حركت عظيمى خواهد بود. ببينيد نگاه دنياى مادى نسبت به پديدهى زن و جنس زن چه نگاه بدى است، چه نگاه تحقيرآميزى است، چه نگاه منحرفانهاى است. حضور دانشمندان اسلامى زن در عرصههاى مختلف - مثل حضور دانشمندان فرزانه و فهميدهى دانشگاهى زن كه متدين و متشرع هستند - اثرات بسيار عظيمى را در دنيا ميگذارد؛ براى انقلاب آبروست. بانوان بايد خوب درس بخوانند. البته هدف نهائى درسخواندن بانوان، تنها مجتهد شدن يا فيلسوف شدن نيست - ممكن است عدهاى علاقهاش را داشته باشند، استعدادش را داشته باشند، وقتش را داشته باشند، عدهاى هم نه - آشنائى با معارف اسلامى و قرآنى است كه ميتواند براى خود آنها و براى ديگران مورد استفاده قرار بگيرد.
پروردگارا ! آنچه گفتيم و شنيديم، براى خودت و در راه خودت قرار بده. پروردگارا ! به اين گفتهها، به اين شنيدهها، به اين حركت عظيمى كه در حوزه است، خودت از جانب خود بركت عنايت بفرما. پروردگارا ! كار ما را، گفتار ما را، حركت ما را مشمول توجه و رضاى وليّت قرار بده. قلب مقدس آن حضرت را از ما خشنود كن. روح مطهر امام بزرگوار و شهداى عزيز را كه گشايندهى اين راه هستند، مشمول رحمت و بركت خود بفرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) نهجالبلاغه، خطبهى 62
2) كافى، ج 1، ص 46