پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار گروه كثيرى از آزادگان

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم

بسيار خوشوقتم كه در اين يادبود بزرگ، اين توفيق را پيدا كرديم كه در خدمت شما عزيزان و چهره‌هاى محنت ديده و آزمايش شده‌ى انقلاب باشيم. از همه‌ى شما عزيزان تشكر مى‌كنم؛ بخصوص از برادران عزيز با اخلاصى كه راهى طولانى را با پاى پياده، تا تهران طى كردند. از خداى متعال مى‌خواهيم كه اجر شما را در همه‌ى حركات و سكناتتان، با ذات مقدس خودش قرار دهد.

روزى بود كه وقتى نام آزادگان و گروگانهاى عزيز ما در دست دشمن - يعنى شما - برده مى‌شد، دل را غبار غم و اندوه مى‌پوشاند. يك فضاى يأس‌آلود بر دلها حاكم بود. واقعاً انسان نمى‌دانست كه سرنوشت اين عزيزان، اين جوانان پاكيزه و مطهر، اين فداكاران ميدان جنگ، در دست آن رژيم قسى‌القلب و دور از انسانيت، چگونه خواهد شد و به كجا خواهد رسيد. من فراموش نمى‌كنم در ماههاى رمضان، وقتى كه اين دعاى شريف را مى‌خوانديم: «اللهم‌فك كل‌اسير»، قلب من مورد هجوم غمهاى گوناگونى قرار مى‌گرفت. غم اسيران، غم پدران و مادران و همسران و فرزندان، غم آن لحظه‌هايى كه ما به تفصيل نمى‌دانستيم چگونه است، اما مى‌دانستيم كه چقدر تلخ است، قلبمان را مى‌فشرد و از اعماق قلب، اين دعا را عرض مى‌كرديم و فقط اميد ما به معجزنمايى ذات مقدس احديت جلت عظمته بود. والّا اسباب عادّى، روال قضايا را طور ديگرى نشان مى‌داد. اين‌كه اسيران پاك نهاد و فداكار ملت ايران، به تعداد دهها هزار، بى‌حرف و بهانه، در مدتى كوتاه، آن هم با ابتكار دشمن و با شروع او، راه بيفتند و به داخل كشور بيايند، جزو رؤياهايى بود كه به نظر ما، جز با قدرت استثنايى خدا، امكان‌پذير نبود. والّا، همه چيز تابع قدرت خداست. نفسهاى ما هم با قدرت الهى آمد و رفت مى‌كند. اين، فقط با يك قدرت نمايى استثنايى قابل تأمين بود ولا غير.

بارها فكر مى‌كرديم كه اگر روزى جنگ هم تمام شود، اين رژيم بهانه‌گير بداخلاق قسى‌القلب، تا بخواهد پنجاه هزار، شصت هزار جوان رزمنده‌ى ما را به ما برگرداند، سالها طول خواهد داد. كمااين‌كه امروز مى‌بينيد تعدادى از اسراى ما، به احتمال زياد، باقى مانده‌اند. البته ما تعدادشان را نمى‌دانيم؛ اما حدس قوى مى‌زنيم كه تعدادى از عزيزان ما، هنوز در چنگ دشمن باشند. همين حالا، مى‌بينيد چه طور رفتار مى‌كنند؛ با چه بهانه‌هاگيريهايى، با چه اذيت كردنهايى و با چه بداخلاقيهايى در عرف بين‌المللى! اينها كه عادى نيستند. اينها اگر مى‌خواستند پنجاه هزار، شصت هزار اسير را در حال عادى برگردانند؛ چقدر خون دل داشت؛ چقدر زحمت داشت؛ چقدر طول مى‌دادند! ممكن بود ده سال، پانزده سال، همين كار را به طول بكشانند. اما قدرت‌الهى، پا در ميان گذاشت و يك بار ديگر لطف خدا بر ملت ايران، چهره‌ى روشن خود را نشان داد و كارى به اين عظمت، در مدتى كوتاه، با آسانترين شكل، انجام گرفت. چند ده هزار از فرزندان و جگرگوشگان اين ملت و عزيزان دور از وطن و يوسفهاى دورمانده از يعقوب، به فاصله‌ى كوتاهى وارد اين كشور شدند. اين حادثه، درس است. درسهايى در اين حادثه هست كه من به آنها اشاره‌اى مى‌كنم و سر رشته‌ى فكر را به خود شما مى‌دهم تا روى اين حادثه فكر كنيد؛ و بعد، مطلب ديگرى را درباره‌ى شما عزيزان، عرض مى‌كنم.

اما سررشته‌ى مطلب اين است كه، خيلى از چيزها در دنيا نشدنى است؛ يا سخت شدنى است. يك بلاى بزرگ براى انسانها اين است كه كارها و آرزوهاى بزرگ را، نشدنى گمان مى‌كنند. اين، بلاى بزرگى است. يأس، بزرگترين دشمن انسانى است كه مى‌خواهد آرزو يا آرمانى را دنبال كند. اگر بگوييم «اين چه فايده دارد؟ ما كه نمى‌توانيم، چرا بى‌خود تلاش كنيم؟» يقين بدانيد كه آن كار، نخواهد شد. لذا در اسلام، يأس، از عوامل منفى است و بعضى از يأسها، گناه كبيره است. مثلاً «يأس‌من‌روح‌اللَّه(31)»: مأيوس شدن از لطف و تفضل الهى و توجه خاص خدا. انسان از اين اگر مأيوس شد، گناه كبيره مرتكب شده است. حق نداريم مأيوس شويم. يأس از رحمت خدا، از گناهان كبيره است. كسى حق ندارد از رحمت خدا مأيوس شود؛ ولو موانع آن رحمت را هم زياد ببيند. اما چرا مأيوس شود؟ بعضى جاها، يأس، گناه كبيره نيست، اما مانع كبيره است. در دوران مبارزات قبل از پيروزى انقلاب، به بعضى كسان مى‌گفتيم: «شما كه به حكومت اسلامى و نظام اسلامى عقيده داريد و قبول داريد كه اسلام از ما يك جامعه اسلامى مى‌خواهد، پس چرا اقدام نمى‌كنيد؟ وظيفه‌ى ما كه فقط عمل فردى و نماز و روزه و طهارت و نجاست نيست!» مى‌گفتند: «فايده‌اى ندارد. چه فايده‌اى دارد؟ نمى‌بينيد دشمن چطور مسلط است!» امروز وقتى ما مى‌گوييم «دشمن»، مراد مان شبكه‌ى عظيم استكبار جهانى است. كمتر از او را كه ما دشمن نمى‌دانيم! قابل اين نيست! اما آن روز كه مى‌گفتيم «دشمن»، مراد شبكه‌ى عظيم استكبار جهانى نبود. دستگاه امنيتى نظام شاهنشاهى بود. دست بالا، دستگاه پادشاهى بود. بالاتر از اين‌كه نبود!

شما ببينيد وقتى كه ملتى مثل توفان مى‌غرد، دستگاههاى حكومتى دنيا، چطور مثل پر كاه به هوا مى‌روند! ديديد در اروپاى شرقى چه شد و چطور نظامهايشان يكى يكى فروريخت! فرو ريختن نظامهاى استبدادى و استكبارى را در آسيا و افريقا و جاهاى ديگر، در اين چند ساله، جلو چشم خودمان چقدر ديديم! از همه نزديكتر، همان نظام پادشاهى بود. نظام شاهنشاهى، ظواهر امرش كه مثل نظام جمهورى اسلامى نبود! اين‌جا مأمورين و مسؤولين نظام، با مردم رفيقند؛ نزديك به مردمند؛ مردم اينها را مى‌بينند. رئيس جمهور را ملاحظه مى‌كنيد كه وقتى به شهرستانى مسافرت مى‌كند، مردم مثل بچه‌هايى كه پدرشان را ديده‌اند، مى‌ريزند دور او؛ با كمال عشق و علاقه و از نزديك، او را مشاهده مى‌كنند؛ به او اظهار علاقه مى‌كنند؛ كاغذشان را به دست او مى‌دهند و او هم به درددلهاى مردم مى‌رسد! آن روز كه اين‌طور نبود. فاصله‌ى بين مسؤولين نظام و مردم، مثل فاصله‌ى بين آسمان و زمين بود؛ هم فاصله‌ى جسمى، هم فاصله‌ى معنوى. اصلاً مردم آنها را چيز ديگرى از يك عالم ديگر مى‌دانستند. البته از آنها نفرت هم داشتند. (اين فاصله‌ها موجب نفرت است.) از مسؤولين نظام يك چيزى درست كرده بودند؛ يك قدرت شكست‌ناپذير خشن غيرقابل دسترس! اما ديديد كه مردم به ميدان آمدند، و همان شكل و نظم پوشالى را، على‌رغم آن نااميدى كه ترويج مى‌شد، به كلى زيرورو كردند؛ مثل پنبه‌ى حلاجى شده! اين قدر بى‌جان و سبك و بى‌محتوا بود!

يأس موجب مى‌شد كه بعضى وارد ميدان نشوند. يأس را بايد از خود دور كرد. شما روزى كه در زندانهاى رژيم بعثى خشن بوديد، هرچه نگاه مى‌كرديد، جلو چشمتان تاريكى بود. از آن مأمور شلّاق به دست خشن و آن درجه دار غليظ بعثى بگيريد تا خود صدّام حسين؛ يكى پس از ديگرى، با شما كأنه دشمن شخصى و خونى و پدرى بودند. دست هر كدامشان مى‌افتاديد، بر شما آزار و شكنجه و فشارى وارد مى‌كردند. اين‌طور نبود؟ همه‌ى فضا تيره و تار بود. ما هم كه اين‌جا، دور از شما، در خانه نشسته بوديم و غم فقدان شما برادران را داشتيم، همه‌مان اين طور بوديم. من خودم شخصاً همين احساسات را داشتم و مى‌دانم كه اكثر ملت ايران هم، اين احساسات را داشتند حالا چه در خانه يا فاميلشان اسيرى بود، چه نبود؛ همه اين احساسات را داشتند. آنها هم وقتى نگاه مى‌كردند، فضايى تيره مى‌ديدند. پشت آن ديد مأيوسانه، خورشيد اميد و فضل الهى مى‌درخشيد؛ اما ما نمى‌ديديم. اين، يك درس است. چرا بعضى مأيوسند از اين‌كه بشود بر قدرتهاى استكبارى جهان فائق آمد؟! چرا بعضى مأيوسند از اين‌كه اسرائيل را بشود از اين منطقه ريشه كن كرد؟! چرا بعضى مأيوسند كه بشود مسلمانان را در سرتاسر دنيا، از اين وضع و مظلوميتى كه امروز دارند، نجات داد؟!

امروز مسلمانان همه جاى دنيا مظلومند. آن اروپا، آن آسيا، آن كشمير و مسلمانان بعضى كشورهاى ديگر آسيايى؛ آن افريقا، الجزاير، و اسلام خواهان مناطق گوناگون در كشورهاى مختلف. همه‌جا مسلمانان مظلومند. خون مسلمانان را مى‌ريزند و به آنها بى‌رحمى مى‌كنند. انسانيت و معيارهاى انسانى، به مسلمانان كه مى‌رسد، ديگر رعايت نمى‌شود! چه در فلسطين اشغالى، چه در لبنان و چه در مناطق ديگر. چرا كسى اميدوار نباشد كه روزى، هم در اروپا، هم در آسيا، هم در خاورميانه، هم در آفريقا، هم در قلب قدرتهاى استكبارى، مسلمانان از عزت و شوكت برخوردار باشند؟! چه بعدى دارد!؟ چرا بعضى مأيوسند؟! چرابعضى مأيوسند از اين‌كه ما در كشورمان به نظام اسلامى كامل برسيم؟!

البته از آن روزى كه اين نظام شروع شده، تا امروز، بسيار پيش رفته‌ايم. اين، قابل مقايسه با نظامهاى طاغوتى يا نظامهاى معمولى عالم و بخصوص با آن نظام خبيث و نجسى كه قبل از انقلاب بر ايران حاكم بود، نيست. در آن‌جا مبناى دولت و حكومت و سياست، فساد بود. از شخص محمدرضا و دوروبريهاى نزديكش بگيريد، تا سطوح پايين. اين شرح حالهايشان هم كه چاپ شده، لابد ديده‌ايد و خوانده‌ايد. شايد ده، پانزده عنوان از شرح حالهاى اينها چاپ شده است. آدم مى‌بيند داخل اينها، چه فساد و چه عفونتى وجود داشته؛ از آن‌جا تا سطوح پايين - وابستگانشان، دستگاههاى امنيتى، دستگاههاى انتظامى و نظامى - كسانى كه وابسته‌ى به آنها بودند، همه فاسد بودند. البته بعضى هم در داخل دستگاهها بودند و آدمهاى صالح و سالمى بودند. يعنى وابستگى‌شان نسبت به آنها، كم بود. ارتشيهاى سالم داشتيم، انتظاميهاى سالم داشتيم - اينها را ما ديده بوديم: افسرهاى مؤمن، متدين، سالم؛ چه نظامى و چه انتظامى - يا بعضى از اداريها. بخصوص در بخشهاى علمى، زياد بودند. مردمان خوب كم نبودند؛ اما آن رؤسا و وابستگان، فاسد بودند.

وابستگان آنها بين روحانيت هم، فاسد بودند. آخوندهايى بودند وابسته به آنها. حالا ما مى‌گوييم «آخوند دربارى»؛ لكن دربار به بعضى از آن آخوندها هم اعتنايى نمى‌كرد! يعنى وابسته‌ى به همان ساواك شهر يا منطقه‌ى خودشان بودند. اسير رئيس شهربانى و رئيس كلانترى محل بودند. به همان نسبت، فاسد بودند.اصلا هركس كه اندكى به نظام پادشاهى نزديك بود، فاسد بود. هرچه نزديكتر، فاسدتر. به آن مغز و لبش كه مى‌رسيديد، مركز فساد و عفونت بود.

در نظام جمهورى اسلامى، قضيه درست صدوهشتاد درجه عكس اين است. آنهايى كه فاسدند، به همان نسبت از نظام فاصله دارند. در خود نظام، مسؤولين نظام، مردمان پاكيزه و مطهرى هستند. رئيس جمهور را ملاحظه بفرماييد! يك انسان والا، مؤمن، عالم، مجاهد فى‌سبيل‌اللَّه، زجر كشيده، مردمى و امتحان داده است. مسؤولينى كه با رئيس جمهور مشغول كارند، هر كدام به نحوى، همين گونه‌اند. البته در سطوح پايين‌تر، طبيعى است كه سلامت به‌اندازه‌ى سطوح اصلى و بالا نباشد؛ يعنى هرچه از مركز نظام فاصله مى‌گيريم، آن حالت سلامت را نمى‌توان تضمين كرد. البته در نظام جمهورى اسلامى، در سطوح پايين هم، انسانهاى والا و واقعاً كم‌نظيرى هستند، كه هيچ وقت در هيچ نظامى در ايران، اين چنين آدمهاى پاك و مقدسى - مقدس به معناى واقعى - نبودند. چقدر از اين افراد پاك نهاد را بنده در اين دستگاههاى مختلف مى‌شناسم - جوان و غير جوان - كه واقعاً انسانهاى والايى هستند! همه اهل امانت، اهل صدق، بى‌اعتنا به زخارف دنيا؛ كه توانسته‌اند از آن پلى كه گردن كلفتهاى تاريخ نتوانستند بگذرند - پل خودخواهى و مال‌اندوزى و راحت طلبى - راحت عبور كنند. اين، وضع اين نظام است. اين نظام، نقطه‌ى مقابل نظام قبلى است. ما اين قدر پيش آمده‌ايم؛ اين قدر ظواهر عوض شده است؛ اين قدر جهتها و بواطن تغيير كرده است. اما نظام اسلامى كامل، هنوز با ما فاصله دارد. ما مى‌گرديم، حركت مى‌كنيم، تا به نظام اسلامى كامل برسيم. همت، اين است. اميد، اين است. بعضى مى‌گويند: «چه فايده دارد؟ نمى‌شود! در اين دنيا، نمى‌شود!» ما مى‌گوييم: «چرا بايد مأيوس بود؟! مى‌شود! مى‌شود كه ما در نظام جمهورى اسلامى، عدالت اسلامى را به معناى حقيقى كلمه اجرا كنيم. مى‌شود كه در نظام جمهورى اسلامى، طورى بشود كه صاحب حق، اگر چه ضعيف باشد،بتواند حق خود را بى‌دغدغه از كسى كه حق او را گرفته است - ولو آن شخص قوى باشد - بگيرد.» مى‌توانيم به اين‌جا برسيم. اصلاً همت ما اين است كه به اين‌جا برسيم. بنا، بر اين است كه به اين‌جا برسيم. حكومت علوى، يعنى اين. مى‌شود كه در نظام اسلامى، هر كارگزارى كه در هرجاى اين نظام خدمت مى‌كند عادل باشد كه بشود پشت سرش نماز خواند. چرا ما اين امور را مستبعد بشماريم؟! مى‌شود كه ما دستگاه ادارى كشور را طورى اصلاح كنيم كه اشاره به سوءاستفاده و رشوه، موجب خشم طرف مقابل شود. اينها همه ممكن است. بعضى مأيوس مى‌شوند و مى‌گويند: «بيشتر از اين، در اين دنيا نمى‌شود!» چرا بيشتر از اين نمى‌شود؟! همچنان كه اصل نظام اسلامى دور از دسترس بود، كمال آن هم، ولو دور از دسترس باشد، بايد مثل اصل نظام كه تحقق پيدا كرد، تحقق پيدا كند. اين، نكته‌ى اول.

و اما، مطلبى كه بخصوص به شما آزادگان مى‌خواهم عرض كنم: برادران عزيز! من مكرر عرض كرده‌ام: لحظه لحظه‌ى دوران اسارت شما، صدقه است. لحظه لحظه، صدقه است! آن لحظه‌هاى پررنجى كه شما گذرانديد، يك سرمايه شد. يعنى شما به عنوان يك آزاده، يازده سال، ده سال، هشت سال، پنج سال - هرچه - كه در اسارت بوديد، ذخيره‌اى از رنجها، برايتان فراهم آورد؛ هم از جنبه‌ى فردى، هم از جنبه‌ى اجتماعى و عمومى. اين مطلب، قابل تأمل است. دو نوع مى‌شود با محصول تجربه‌ها و امتحانهاى سخت برخورد كرد. يك نوع اين‌كه بگوييم: «ما به اين زندان سخت رفتيم و اين همه شكنجه كشيديم و آمديم؛ پس ديگر كار خودمان را كرديم. حالا ديگران بكنند.» اين، يك منطق. (باز من به پيش از انقلاب اشاره كنم. بعضى بودند و همين منطق را داشتند. طرف از زندان آمده بود، يا فرض بفرماييد در كارى شركت كرده بود - عملياتى، حركتى - و حالا خسته شده بود و مى‌گفت: «من ديگر كار خودم را انجام دادم. من زن دارم، بچه دارم. بقيه‌اش هم به عهده‌ى ديگران.» غالباً، اين‌گونه افراد از گردونه خارج شدند و رفتند. قاعده‌اش نيز همين است كه بروند. طبيعت كار نيز همين است. وقتى كه انسان آنچه را كه در مجاهدت خود اندوخته، اين‌طور به رخ خدا و خلق بكشد، خداى متعال، بركتى به اندوخته‌ى او نخواهد داد.) اين منطق، اساساً منطق درستى نيست. اما منطق دوم، منطق درستى است.

منطق دوم چيست؟ منطق دوم اين است كه بگوييم: «مگر ما اين پنج سال زندان، يا ده سال اسارت را آسان به دست آورديم؟! من ده سال در اسارت بودم و اين ملت، ده سال اسارتم را تحمل كرد. خانواده‌ام، پدر و مادرم، دوستانم، شهر و ميهنم، همه‌ى اينها رنج اسارت مرا تحمل نكردند كه همين‌طور مفت از دست برود و از آن استفاده‌اى نشود.» اگر رنجى برده شده و محصولى از فضل خداى متعال به دست آمده است، حالا اين انسانى كه اين آزمايش و تجربه‌ى بزرگ را انجام داده، مثل آن دانش‌آموزى است كه دوره‌اى را گذرانده است. كسى كه دوره‌اى را گذرانده باشد با آن كس كه آن دوره را نگذرانده، فرق مى‌كند. حالا كه ملت و خانواده‌ى شما، شما را دادند، رنج فراق شما را تحمل كردند و شما يك دوره‌ى سخت را گذرانديد، قاعده‌ى امر چيست؟ قاعده‌ى امر اين است كه از اين دوره، استفاده كنيم. حالا وقت استفاده‌ى از اين رنج است. حالا وقتى است كه ملت، از ذخيره‌اى كه با ده سال، يازده سال - كمتر و بيشتر - به دست آمد، استفاده كند. يعنى عناصر تجربه ديده و امتحان داده و محنت كشيده‌ى دوران اسارت، كسانى هستند كه براى خدمت در راه خدا و مجاهدت براى پيشرفت به سمت هدفهاى انقلاب، آماده‌تر از ديگرانند. اينها هستند كه رنج كشيده‌اند؛ روحشان و اراده‌شان قوى، و ايمانشان تجربه شده است.

اين، آن برداشت دوم است. من، اين برداشت دوم را قبول دارم. همين هم درست است. من عرض مى‌كنم: آزادگان، بهترين سربازان انقلابند. آزادگان، آزموده‌ترين فرزندان اين ملتند. آزادگان، شايسته‌ترين افراد براى دفاع از انقلاب و نظام جمهورى اسلاميند. آزادگان، مورد اميد و اعتماد اين نظام به حساب مى‌آيند و بايد براى كارهاى آينده هم به حساب بيايند.اگر دشمنى، درمقابل انقلاب يا در مقابل نظام جمهورى اسلامى قد علم كند، اول كسى كه بايد مشت بر سينه‌ى اوبزند، آزاده است؛ چون آزاده بيشتر از همه، براى حفظ اين نظام رنج كشيده است. او بيشتر از همه تجربه كرده است؛ خودش را بهتر مى‌شناسد و محنت‌پذيرى خود را در روزهاى سخت آزمايش كرده است.

اين، آن برداشت دوم است. لذاست كه آزادگان، هم در ميدان سازندگى كشور بايد مورد تكيه قرار گيرند و هم در ميدان دفاع از انقلاب. اين، آن چيزى است كه شما به عنوان آزاده و به عنوان يك مسلمان انقلابى، از خودتان بايد توقع داشته باشيد. بايد در مقابل دشمنان و بدگويان و طعنه‌زنان انقلاب بايستيد. عده‌اى خيال مى‌كنند چون از مبداء انقلاب فاصله گرفته‌ايم، هرچه از مبداء انقلاب دور شويم، انقلابيگرى ضعيفتر مى‌شود! اين، خطاست. انقلاب كه مال يك زمان خاص نيست، تا هرچه از آن زمان دور شديم، انقلابيگرى ما كم شود.انقلاب، يك ايمان است؛ اعتقاد است؛ دين است. دين كه از انسان فاصله نمى‌گيرد! فاصله‌ى انسان با دين، به حسب زمان كه كم و زياد نمى‌شود!

شما بايد در مقابل اين تفكرات بايستيد. اين محنتى كه خداى متعال بر شما وارد كرد، يك امتحان الهى بود. البته بعضى، از اين امتحان، ممكن است سربلند و رو سفيد در نيامده باشند. همه كه يكسان نيستند! اما شما برادران عزيز مؤمنى كه از اين امتحان الهى سربلند در آمديد، اين را بايد قدر بدانيد. بايد اين را ذخيره‌اى بدانيد. و با اين ذخيره، باز هم در راه خدا مجاهدت كنيد. در اسلام «نوبت من تمام شد» نداريم!

امام عزيز ما، آن روز كه به رحمت الهى و به جوار رحمت حق رفت، يك مرد حدوداً نود ساله بود. تا آن زمان، ايشان تلاش و فعاليت مى‌كرد. ايشان نمى‌گفت «من كار خودم را كردم و اين انقلاب را به پيروزى رساندم؛ حالا بقيه بروند زحمات ديگرش را بكشند.» نه! رنجهاى بزرگ و غصه‌هاى بزرگ، مال آن بزرگوار بود. باز هم بزرگترين كارهاى ما را ايشان مى‌كرد؛ مثل مسأله‌ى جنگ؛ تصميم‌گيرى در سرنوشت جنگ و بسيارى از ديگر مسائل بزرگ كشور. تصميم گيرى را ايشان مى‌كرد.

اين‌كه بگوييم «كسى كارى را انجام داده و حالا سهم او تمام شده»، اشتباه است. من عرضم به شما عزيزان اين است كه بايد در ميدان انقلاب، ثابت قدم، بانشاط و متكى به آنچه كه خدا به شما داده است، باشيد. يعنى يك آزمايش سخت و سنگين ديگر؛ يعنى خوشبين به آينده و اميدوار به آنچه كه با تلاش شما و تلاش مسؤولين پيش خواهد آمد. خلاصه، به عنوان يك عنصر خودى اصلى حقيقى وابسته‌ى به اسلام و انقلاب، همواره در اين ميدان بايد باقى بمانيد، و بنده مى‌دانم كه باقى مى‌مانيد. آن كس كه مثل شما اين آزمايشهاى سخت را از سر گذرانده است، بيش از همه، چشمش به رحمت خدا باز است. چه انسانهاى شايسته و شريفى را ما در بين آزادگانمان مشاهده كرديم و ديديم! چه روحهاى لطيفى! چه انسانهاى آزموده‌اى!

من با ابتهال و تضرع، از خداى متعال مسألت مى‌كنم تا وسيله‌ى استخلاص عزيزان ديگرى را كه هنوز در بند و چنگال دشمن داريم، به فضل و كرم خود فراهم فرمايد؛ و ان‌شاءاللَّه خبر خوبى را براى خانواده‌هاى مفقودين عزيز ما - براى دلهاى پدران و مادران منتظر و اميدوار - برساند.

از خداى متعال درخواست مى‌كنيم به همه‌ى ما - در هر جا كه هستيم - صبر، قدرت استقامت و پايدارى و بينش روشن نسبت به تكاليفمان در قبال انقلاب، عنايت فرمايد.

از خداى متعال درخواست مى‌كنيم كه رحمت و فضل خودش را به روح مطهر امام ما - كه اين راه را در مقابل ما گشود - و ارواح مطهر شهداى ما - كه در اين راه پيشگام بودند و بزرگترين آزمايشها را دادند - نازل فرمايد.

از خداى متعال درخواست مى‌كنيم كه سرنوشت ما را سرنوشت شهيدانمان قرار دهد، و مرگ ما را جز به شهادت قرار ندهد و رفتار ما را مرضى وجود مقدس ولىّ‌عصر ارواحنافداه و عجل‌اللَّه تعالى فرجه‌الشريف، قرار دهد.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
------------------------------------------------
31) با اتّخاذى از آيه‌ى 87 سوره‌ى يوسف، «... ولا تايئسوا من روح‌اللَّه»
و در نظر داشتن آيه‌ى 53 سوره‌ى زمر: «... ولا تقنطوا من رحمةاللَّه».