بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز! همين طور كه فرمودند، زيارت شما دوستان مدتى تأخير شده. خدا را شاكريم و از جناب آقاى محمديان هم خيلى متشكريم كه ترتيب دادند، بحمداللَّه اين ملاقات حاصل شد.
وجود مجموعهى روحانى در دانشگاهها، بسيار مسئلهى مهمى است. مثل ديگر مسائل مهم، ما به اين پديده عادت كردهايم و اهميت آن را درست تقويم و برآورد نميكنيم. شما ملاحظه كنيد كه بناى دانشگاه در كشور چگونه بوده؛ جهتى كه از آغاز براى دانشگاه ترسيم شده بوده است، چگونه بوده؛ نوع دروسى كه از جنبهى ارزشى و جهتگيرىهاى فكرى يك معناى خاصى دارند، چگونه تنظيم شده؛ بعد مقايسه كنيد دوران پيش از انقلاب را با وضعيتى كه امروز به بركت انقلاب اسلامى و به بركت اسلام در دانشگاههاى ما از لحاظ حضور روحانيون، فضلا، اهل معرفت و اهل معنا وجود دارد و انسى كه اينها با استاد و دانشجو دارند؛ آن وقت مىبينيد چقدر حضور روحانيون معظم و فضلاى محترم در ميان دانشجويان و در محيط دانشگاه اهميت دارد.
وقتى كه اين اهميت را ملاحظه كرديم، اولين اثرى كه بايد ايجاد كند، اين است كه خود ما - يعنى من و شما - كه مرتبط با دانشگاه هستيم، اين وضع را مغتنم بشمريم، قدر اين وضعيت را بدانيم و اين نعمت بزرگ را به معناى حقيقى كلمه شكرگزارى كنيم. شكر، شناختن نعمت، از خدا دانستن نعمت و به كار بردن نعمت در آن جائى است كه خدا خواسته است؛ اين معناى عملى و كامل شكر است. اين نعمت را شكر كنيد؛ كه در اين صورت، فهرستى از وظائف و مسئوليتها و تذكرات را متوجه ما ميكند.
من براى همين قسمتِ مقايسه عرض بكنم: قبل از انقلاب، بعضى از روحانيون، از جمله بندهى حقير با دانشجوها ارتباطاتى داشتيم. اين ارتباطات، ارتباطات سازمانى نبود، ارتباطات تشكيلاتى نبود، ارتباطات در مسائل مبارزاتىِ تند نبود؛ ارتباط فكرى و تبيينى بود؛ يعنى جلساتى داشته باشيم كه دانشجوها در آنجا شركت كنند، يا ما احياناً در جلسهاى از جلسات دانشجوئى در دانشگاه شركت كنيم. در آن اوقات، بنده در مشهد جلسهاى داشتم كه بين نماز مغرب و عشاء برگزار ميشد. پاى تخته مىايستادم و به قدر بيست دقيقه يا نيم ساعت صحبت ميكردم. مستمعين هم نود درصد جوان بودند؛ جوانها هم غالباً دانشجو و بعضاً دبيرستانى. يك شب مرحوم شهيد باهنر (رحمة اللَّه عليه) مشهد بود، با من آمد مسجد ما. وضعيت را كه ديد، شگفتزده شد. حالا آقاى باهنر كسى بود كه در تهران با مجامع جوان و دانشجوئى هم مرتبط بود. ايشان گفت كه من به عمرم اينقدر جمعيت دانشجوئى و جوان در يك مسجد نديدهام. حالا توى مسجد ما مگر چقدر جوان بود؟ حداكثر مثلاً سيصد و چهل پنجاه نفر. در عين حال براى يك روحانىِ روشنفكرِ مرتبط با جوانها، مثل آقاى باهنر، كه خودش هم دانشگاهى بود و دورههاى دانشگاهى را ديده بود و محيطهاى دانشجوئى را ميشناخت و از فعاليتهاى مذهبىِ بهروز و متجددانه هم مطلع بود، جمع شدن حدود سيصد يا سيصد و پنجاه نفر جوان - كه شايد از اين تعداد، مثلاً دويست نفرش دانشجو بودند - چيز عجيبى بود و ايشان را دهشتزده و تعجبزده كرده بود: دويست تا دانشجو يك جا جمع بشوند و يك روحانى برايشان صحبت كند؟!
حالا اين را مقايسه كنيد با وضعيتى كه امروز شما توى دانشگاه داريد. دسترسى روحانى فاضل جوان - مثل شما - به محيط دانشگاهى، به دانشجو، به استاد؛ اين را مقايسه كنيد، ببينيد چه فرصت عظيم و گرانبهائى است. اين فرصت را بايد نگه داريد، اين فرصت را بايد خيلى مغتنم بشمريد؛ نكتهى اصلى اين است.
اهميت اين حادثه و پديده از اينجا هم فهميده ميشود كه انگشت اشارهى بسيارى از بدخواهىها و تبليغات سوء، اتفاقاً به سمت همين محيط دانشگاه است. مىبينيد توى اين تبليغاتى كه ميشود، يكى از چيزهائى كه رويش فشار مىآورند، مسئلهى اسلامى كردن دانشگاههاست، كه چرا جمهورى اسلامى ميخواهد دانشگاهها اسلامى بشود؛ كه يكى از مظاهر اسلامى شدنش همين است.
نكتهى دوم در مورد وضع دانشگاههاى ما و دانشجويان ما و اساتيد ماست. من كاملاً موافقم با آنچه كه جناب آقاى محمديان در مورد تفكر دانشجويان و جهتگيرى و رويكرد فكرى و عقلانى دانشجويانِ امروز بيان كردند. بعضى فقط روى نقاط منفى نگاه ميكنند؛ گاهى هم كه ما از دانشگاه و دانشجو و جوان تعريف ميكنيم، به خودشان ميگويند كه لابد اينها از فلان مفسده و فلان اشكالى كه وجود دارد، خبر ندارند؛ نه، اين مسئلهى بىخبرى نيست؛ ما از بخشهاى منفى و از قسمتهاى تاريك خيلى هم بىخبر نيستيم؛ ليكن طبيعت كار را بايد نگاه كرد؛ طبيعت جوان، آن هم دانشجو، آن هم در يك محيط جمعى، آن هم در معرض تبليغات عجيبى كه امروز وجود دارد؛ اغواگرىهائى كه وجود دارد، تأثيرگذارىهائى كه روى فكر جوان فهميدهى دانشجوى ما وجود دارد. با توجه به اينها، شما نگاه كنيد به واقعيتهاى درخشانى كه در محيط دانشجوئى از لحاظ دينى هست؛ انسان ميفهمد كه خيلى مهم است. همين مواردى كه بيان كردند - اين اعتكافها، اين نماز جماعتها، اين حضورهاى فعال در مواقع حساس و در مراكز حساس، اين اردوهاى جهادى، اين فعاليتهاى سازندگى - اينها خيلى مهم است.
جوان دانشجوى ما انصافاً امروز بىنظير است؛ اساتيد ما هم همين جور. اين همه استاد مؤمن، متدين، فعال، علاقهمند به سرنوشت دينى و اسلامىِ كشور و ملت، در كشور ما نه فقط هيچ وقت وجود خارجى نداشته است، بلكه در مخيلهى كسى هم نگنجيده است؛ كمااينكه امروز هم در دنيا چنين چيزى وجود ندارد. محيط دانشگاههاى ما يك چنين محيطى است؛ محيط دين است، محيط اسلام است. البته نه اينكه ما به اين اندازه قانع باشيم؛ نه، بحث قانع بودن نيست؛ اما انسان نميتواند عميقاً راضى و خشنود نباشد. اين، نعمت بزرگ خداست. پس اينها واقعيات است. محيط دانشگاه يك محيطى است حقيقتاً مساعد، حقيقتاً مناسب؛ و با انتظاراتى كه از اين محيط وجود دارد، حقيقتاً برجسته از لحاظ دينى.
بايد انتظارات را در نظر گرفت. توقع از هر محيطى، به يك كيفيتى است. توقعى كه انسان از محيط دانشجوئى دارد، با توقعى كه از محيط طلبگى دارد، فرق ميكند. اقتضائاتى كه در اينجا هست، عواملى كه روى اينجا كار ميكند، عوامل تاريخىاى كه روى اينها كار كرده، اينها همه بايد مورد ملاحظه قرار بگيرد تا انسان بتواند يك ارزيابى درستى داشته باشد. پس محيط دانشجوئى هم محيط خيلى خوبى است؛ لذا بايد از اين استفاده كرد.
آنچه كه به نظر بنده در درجهى اول اهميت قرار دارد، فكر و دل مخاطبان شماست؛ اولاً فكر، ثانياً دل. فكر به معناى اين است كه بايستى بنيهى اعتقادى اين جوان را تقويت كنيد. جوان در معرض تحويل و تحول است، در معرض تغيير است. مؤثرات، امروز حجم خيلى زيادى در دنيا دارد. بنيهى فكرى جوان را بايد جورى تقويت كنيد كه نه فقط متأثر از عوامل سلبى و معارض و معاند نشود، بلكه بتواند بر روى محيط خود اثر هم بگذارد؛ بايد بتواند نورافشانى كند، محيط خودش را با مبانى و معارف اسلامى آشنا كند، در اين راه پيشقدم باشد، نيروى پيشرو باشد. از لحاظ فكرى بايست يك چنين حالتى پيدا كند.
از لحاظ قلبى كه ذكر ميكنيم، به خاطر اين است كه براى عروج انسان، بلكه براى ثبات انسان در صراط مستقيم، حقيقتاً فكر به تنهائى كافى نيست. علاوهى بر جنبهى اعتقادى، جنبهى قلبى و روحى لازم است؛ حالت طوع لازم است، حالت خشوع لازم است، حالت ذكر و توجه به خدا براى انسان ضرورى است. اگر اين بود، خيلى از كمبودها را جبران خواهد كرد. اگر اين نبود، قدرت فكرى و قدرت استدلال و احتجاج، در بسيارى از مواقع به كمك انسان نخواهد آمد و كمكى به انسان نخواهد كرد. با نصيحت، با موعظهى حسنه، با رفتار خوب، بايد دل جوان را نرم كرد؛ او را به خشوع و توسل و توجه و تذكر آشنا كرد؛ نماز را براى او درست تبيين كرد؛ ذكر الهى را براى او درست تبيين كرد. اين ميشود پشتوانهى آن فكر. اگر اين شد، آن وقت آن استقامت فكرى ديگر بىزوال خواهد بود. در ميدان عمل، اين لينت قلب، اين توجه و تذكر، به درد انسان ميخورد؛ اوست كه انسان را محكم نگه ميدارد؛ اين چيز لازمى است. اين دو چيز را بايد در جوان تقويت كرد.
بايد كلاس معارف بگذاريد؛ معارف متقن با زبان روز، متناسب با فكر دانشجو، متناسب با ادبيات دانشجو بايستى ارائه بدهيد؛ اينها كارهاى لازم و اجتنابناپذيرى است. به لسان قوم حرف زدن، يك مصداقش اينجاست. با زبان دانشجو بايد حرف زد. با ادبياتى كه براى دانشجو قابل فهم است، بايد حرف زد. اى بسا ادبياتى است كه در يك محيطى كارساز است، كارآمد است، اما در محيط ديگرى كارآمد نيست. اين درست مثل اختلاف لغت ميماند. واقعاً اختلاف در ادبيات، مثل اختلاف در لغت است؛ مثل اين است كه انسان در يك محيط فارسىزبان بيايد مثلاً گجراتى حرف بزند؛ هيچ كس چيزى نخواهد فهميد. اگر چنانچه انسان با ادبيات محيط جوان و محيط دانشجوئى آشنا نباشد، از اين ادبيات استفاده نكند، راه ارتباط فكرى بسته خواهد شد و تأثيرگذارى كم خواهد شد. پس به لسان قوم بودن خيلى لازم است.
در بخش موعظهى حسنه - كه حالا من تعبير «تربيت» را به كار نميبرم، چون تربيت يك معناى اعمّى دارد - به نظر من علاوهى بر مسئلهى زبان، مسئلهى رفتار لازم است. همين «كونوا دعاة النّاس بغير السنتكم»(1) كه گفته شده، اينجاست. چيزى كه دلها را نرم ميكند، بلكه عنادها را به زانو در مىآورد، آدمهاى معاند را به زانو در مىآورد، رفتار درست است، رفتار خوب است. البته رفتار خوب، شامل اخلاق خوب، تواضع، صداقت در گفتار، صداقت در موضعگيرى، صراحت در بيان حقيقت و بلندنظرى نسبت به امور مادى و دنيوى ميشود؛ اين چيزهائى كه نشاندهندهى خلوص در عمل است؛ كه اگر به توفيق پروردگار ماها واقعاً خلوص در عمل داشته باشيم، طبعاً در رفتار و گفتارمان خودش را نشان ميدهد. بنابراين نقطهى اساسى مهمِ دوم، بهترين راهش همين است: اولاً لسان موعظه و نصيحت - برادرانه، و در مواردى پدرانه و مشفقانه - ثانياً رفتار و عمل.
يكى از چيزهائى كه به نظر من به شما كمك ميكند، اين چيزى است كه در مورد نبى مكرم، اميرالمؤمنين فرمود: «طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه».(2) نبايد پشت ميز و توى اتاق حبس شد. شكل ادارى پيدا كردنِ ما مجموعهى روحانى و مجموعهى آخوند، به نفع ما نيست. هر مسئوليتى هم در هر جا داريم، اين حالت طلبگى خودمان، حالت آخوندى خودمان، حالت روحانى خودمان را - كه انس با مردم، رفتن ميان مردم، گفتن به زبان مردم، شنيدن درددل مردم است - بايد از دست ندهيم.
البته ما هر دو جورش را در بين روحانيون ديدهايم. كسانى بودهاند كه هيچ سمت رسمى و ادارى و اينها هم نداشتند، در عين حال رفتارشان با مردمى كه با آنها مواجه بودند، مثل رفتار يك آدم ادارى، خشك، بىانعطاف، بىتوجه، بىمحبت و بىلبخند بوده است. عكسش را هم ديدهايم. كسانى هم بودهاند كه مسئوليتهاى ادارى داشتند، اما در همان گوشهاى و ضلعى كه با مردم تماس پيدا ميكردند، رفتار محبتآميز، رفتار پدرانه، رفتار مشفقانه و دلسوزانه با مردم داشتند؛ اين خوب است، اين درست است. پس اين هم يك مسئله است؛ يعنى حبس نشدن مجموعه در قالبهاى سازمانى. نه اينكه من با سازماندهى مخالف باشم؛ نه، بدون سازماندهى، بدون تشكيلات، مديريت امكان ندارد و كار هم پيش نميرود. نخير، بنده معتقد به نظم سازمانى هستم؛ اما معتقدم كه اين نظم سازمانى نبايد ما را از هويت خودمان خارج كند. ما در همه صورت روحانى هستيم. بايستى با همان منش روحانى، به شكل روحانىاى كه در عالم شيعه وجود دارد، مشى كنيم. البته اين حالت در مذاهب و اديان ديگر هم بكلى منتفى نيست؛ يك جاهائى وجود دارد، براى آنها خيلى هم خوب است؛ اما حالا در بين شيعه يك سنتى است. اين حالتى كه در بين روحانيت شيعه وجود داشته - اينكه با مردم مأنوس است، از مردم مرتزق است، نسبت به مردم مشفق است، دردهاى مردم دردهاى اوست - اين را بايد حفظ كنيد؛ اين چيز خيلى مهمى است.
خوب، اشاره كردند به كارهائى كه انجام گرفته است. اين كارها بسيار خوب است. توصيهى ديگر من هم اين است - البته اين توصيه به مجموعهى مديريتى شماست - كه هرچه ممكن است، فعاليتها را به نفع بخش صف، در مقابل ستاد، تعديل و تنظيم كنند؛ يعنى بيشتر به صف بپردازند تا به ستاد؛ به نيروى داخل ميدان بپردازند. نيروى ستاد براى طراحى و تنظيم فكر و ايجاد خطمشىهاى ميانمدت و بلندمدت و اين چيزهاست. در همين حد بايستى ستاد را حفظ كرد. اگر نيروى ستادى توسعه پيدا كند، مشكلات درست خواهد كرد؛ بدنه را سنگين ميكند.
به هر حال كار، كار بسيار مهمى است و مجموعهى شما بحمداللَّه در طول اين سالهاى متمادى كارهاى خوبى كرده است. اميدواريم كه خداوند متعال كمك كند، باز هم بتوانيد اين تلاش مقدس و اين جهاد را انشاءاللَّه ادامه دهيد.
البته حوزههاى علميه در پشتيبانىهاى انسانى و علمى براى اين مجموعه، حقيقتاً وظيفهى سنگينى دارند. حوزههاى علميه مسئوليت دارند، كمااينكه دستگاههاى دولتى هم مسئوليتهاى سنگينى دارند. خوشبختانه در اين دولت زمينه براى شما فراهم است. اين را من با آشنائى و اطلاعى كه از مجموعههاى تصميمگيرى دارم، عرض ميكنم. توى اين دوره و در اين مجموعهى دولتى، كار براى شما روان است. در بعضى از دولتها به اين روانى نبوده؛ بعضىها اصل قضيه را قبول نداشتند، بعضىها كمكهاى كمى داشتند. اين هم يكى از زمينههاى شكرگزارى است كه بايستى از اين نعمت استفاده كرد.
اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال همهى شما را موفق بدارد و تأييد كند و انشاءاللَّه كارى را كه ميكنيد، مقبول پروردگار و مورد رضاى حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه) باشد و روزبهروز هم كار را با كيفيت بهتر و در سطح بالاترى انشاءاللَّه ارائه كنيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) مشكاة الانوار، ص 46
2) نهجالبلاغه، خطبهى 108
خيلى خوشامديد برادران و خواهران عزيز! همين طور كه فرمودند، زيارت شما دوستان مدتى تأخير شده. خدا را شاكريم و از جناب آقاى محمديان هم خيلى متشكريم كه ترتيب دادند، بحمداللَّه اين ملاقات حاصل شد.
وجود مجموعهى روحانى در دانشگاهها، بسيار مسئلهى مهمى است. مثل ديگر مسائل مهم، ما به اين پديده عادت كردهايم و اهميت آن را درست تقويم و برآورد نميكنيم. شما ملاحظه كنيد كه بناى دانشگاه در كشور چگونه بوده؛ جهتى كه از آغاز براى دانشگاه ترسيم شده بوده است، چگونه بوده؛ نوع دروسى كه از جنبهى ارزشى و جهتگيرىهاى فكرى يك معناى خاصى دارند، چگونه تنظيم شده؛ بعد مقايسه كنيد دوران پيش از انقلاب را با وضعيتى كه امروز به بركت انقلاب اسلامى و به بركت اسلام در دانشگاههاى ما از لحاظ حضور روحانيون، فضلا، اهل معرفت و اهل معنا وجود دارد و انسى كه اينها با استاد و دانشجو دارند؛ آن وقت مىبينيد چقدر حضور روحانيون معظم و فضلاى محترم در ميان دانشجويان و در محيط دانشگاه اهميت دارد.
وقتى كه اين اهميت را ملاحظه كرديم، اولين اثرى كه بايد ايجاد كند، اين است كه خود ما - يعنى من و شما - كه مرتبط با دانشگاه هستيم، اين وضع را مغتنم بشمريم، قدر اين وضعيت را بدانيم و اين نعمت بزرگ را به معناى حقيقى كلمه شكرگزارى كنيم. شكر، شناختن نعمت، از خدا دانستن نعمت و به كار بردن نعمت در آن جائى است كه خدا خواسته است؛ اين معناى عملى و كامل شكر است. اين نعمت را شكر كنيد؛ كه در اين صورت، فهرستى از وظائف و مسئوليتها و تذكرات را متوجه ما ميكند.
من براى همين قسمتِ مقايسه عرض بكنم: قبل از انقلاب، بعضى از روحانيون، از جمله بندهى حقير با دانشجوها ارتباطاتى داشتيم. اين ارتباطات، ارتباطات سازمانى نبود، ارتباطات تشكيلاتى نبود، ارتباطات در مسائل مبارزاتىِ تند نبود؛ ارتباط فكرى و تبيينى بود؛ يعنى جلساتى داشته باشيم كه دانشجوها در آنجا شركت كنند، يا ما احياناً در جلسهاى از جلسات دانشجوئى در دانشگاه شركت كنيم. در آن اوقات، بنده در مشهد جلسهاى داشتم كه بين نماز مغرب و عشاء برگزار ميشد. پاى تخته مىايستادم و به قدر بيست دقيقه يا نيم ساعت صحبت ميكردم. مستمعين هم نود درصد جوان بودند؛ جوانها هم غالباً دانشجو و بعضاً دبيرستانى. يك شب مرحوم شهيد باهنر (رحمة اللَّه عليه) مشهد بود، با من آمد مسجد ما. وضعيت را كه ديد، شگفتزده شد. حالا آقاى باهنر كسى بود كه در تهران با مجامع جوان و دانشجوئى هم مرتبط بود. ايشان گفت كه من به عمرم اينقدر جمعيت دانشجوئى و جوان در يك مسجد نديدهام. حالا توى مسجد ما مگر چقدر جوان بود؟ حداكثر مثلاً سيصد و چهل پنجاه نفر. در عين حال براى يك روحانىِ روشنفكرِ مرتبط با جوانها، مثل آقاى باهنر، كه خودش هم دانشگاهى بود و دورههاى دانشگاهى را ديده بود و محيطهاى دانشجوئى را ميشناخت و از فعاليتهاى مذهبىِ بهروز و متجددانه هم مطلع بود، جمع شدن حدود سيصد يا سيصد و پنجاه نفر جوان - كه شايد از اين تعداد، مثلاً دويست نفرش دانشجو بودند - چيز عجيبى بود و ايشان را دهشتزده و تعجبزده كرده بود: دويست تا دانشجو يك جا جمع بشوند و يك روحانى برايشان صحبت كند؟!
حالا اين را مقايسه كنيد با وضعيتى كه امروز شما توى دانشگاه داريد. دسترسى روحانى فاضل جوان - مثل شما - به محيط دانشگاهى، به دانشجو، به استاد؛ اين را مقايسه كنيد، ببينيد چه فرصت عظيم و گرانبهائى است. اين فرصت را بايد نگه داريد، اين فرصت را بايد خيلى مغتنم بشمريد؛ نكتهى اصلى اين است.
اهميت اين حادثه و پديده از اينجا هم فهميده ميشود كه انگشت اشارهى بسيارى از بدخواهىها و تبليغات سوء، اتفاقاً به سمت همين محيط دانشگاه است. مىبينيد توى اين تبليغاتى كه ميشود، يكى از چيزهائى كه رويش فشار مىآورند، مسئلهى اسلامى كردن دانشگاههاست، كه چرا جمهورى اسلامى ميخواهد دانشگاهها اسلامى بشود؛ كه يكى از مظاهر اسلامى شدنش همين است.
نكتهى دوم در مورد وضع دانشگاههاى ما و دانشجويان ما و اساتيد ماست. من كاملاً موافقم با آنچه كه جناب آقاى محمديان در مورد تفكر دانشجويان و جهتگيرى و رويكرد فكرى و عقلانى دانشجويانِ امروز بيان كردند. بعضى فقط روى نقاط منفى نگاه ميكنند؛ گاهى هم كه ما از دانشگاه و دانشجو و جوان تعريف ميكنيم، به خودشان ميگويند كه لابد اينها از فلان مفسده و فلان اشكالى كه وجود دارد، خبر ندارند؛ نه، اين مسئلهى بىخبرى نيست؛ ما از بخشهاى منفى و از قسمتهاى تاريك خيلى هم بىخبر نيستيم؛ ليكن طبيعت كار را بايد نگاه كرد؛ طبيعت جوان، آن هم دانشجو، آن هم در يك محيط جمعى، آن هم در معرض تبليغات عجيبى كه امروز وجود دارد؛ اغواگرىهائى كه وجود دارد، تأثيرگذارىهائى كه روى فكر جوان فهميدهى دانشجوى ما وجود دارد. با توجه به اينها، شما نگاه كنيد به واقعيتهاى درخشانى كه در محيط دانشجوئى از لحاظ دينى هست؛ انسان ميفهمد كه خيلى مهم است. همين مواردى كه بيان كردند - اين اعتكافها، اين نماز جماعتها، اين حضورهاى فعال در مواقع حساس و در مراكز حساس، اين اردوهاى جهادى، اين فعاليتهاى سازندگى - اينها خيلى مهم است.
جوان دانشجوى ما انصافاً امروز بىنظير است؛ اساتيد ما هم همين جور. اين همه استاد مؤمن، متدين، فعال، علاقهمند به سرنوشت دينى و اسلامىِ كشور و ملت، در كشور ما نه فقط هيچ وقت وجود خارجى نداشته است، بلكه در مخيلهى كسى هم نگنجيده است؛ كمااينكه امروز هم در دنيا چنين چيزى وجود ندارد. محيط دانشگاههاى ما يك چنين محيطى است؛ محيط دين است، محيط اسلام است. البته نه اينكه ما به اين اندازه قانع باشيم؛ نه، بحث قانع بودن نيست؛ اما انسان نميتواند عميقاً راضى و خشنود نباشد. اين، نعمت بزرگ خداست. پس اينها واقعيات است. محيط دانشگاه يك محيطى است حقيقتاً مساعد، حقيقتاً مناسب؛ و با انتظاراتى كه از اين محيط وجود دارد، حقيقتاً برجسته از لحاظ دينى.
بايد انتظارات را در نظر گرفت. توقع از هر محيطى، به يك كيفيتى است. توقعى كه انسان از محيط دانشجوئى دارد، با توقعى كه از محيط طلبگى دارد، فرق ميكند. اقتضائاتى كه در اينجا هست، عواملى كه روى اينجا كار ميكند، عوامل تاريخىاى كه روى اينها كار كرده، اينها همه بايد مورد ملاحظه قرار بگيرد تا انسان بتواند يك ارزيابى درستى داشته باشد. پس محيط دانشجوئى هم محيط خيلى خوبى است؛ لذا بايد از اين استفاده كرد.
آنچه كه به نظر بنده در درجهى اول اهميت قرار دارد، فكر و دل مخاطبان شماست؛ اولاً فكر، ثانياً دل. فكر به معناى اين است كه بايستى بنيهى اعتقادى اين جوان را تقويت كنيد. جوان در معرض تحويل و تحول است، در معرض تغيير است. مؤثرات، امروز حجم خيلى زيادى در دنيا دارد. بنيهى فكرى جوان را بايد جورى تقويت كنيد كه نه فقط متأثر از عوامل سلبى و معارض و معاند نشود، بلكه بتواند بر روى محيط خود اثر هم بگذارد؛ بايد بتواند نورافشانى كند، محيط خودش را با مبانى و معارف اسلامى آشنا كند، در اين راه پيشقدم باشد، نيروى پيشرو باشد. از لحاظ فكرى بايست يك چنين حالتى پيدا كند.
از لحاظ قلبى كه ذكر ميكنيم، به خاطر اين است كه براى عروج انسان، بلكه براى ثبات انسان در صراط مستقيم، حقيقتاً فكر به تنهائى كافى نيست. علاوهى بر جنبهى اعتقادى، جنبهى قلبى و روحى لازم است؛ حالت طوع لازم است، حالت خشوع لازم است، حالت ذكر و توجه به خدا براى انسان ضرورى است. اگر اين بود، خيلى از كمبودها را جبران خواهد كرد. اگر اين نبود، قدرت فكرى و قدرت استدلال و احتجاج، در بسيارى از مواقع به كمك انسان نخواهد آمد و كمكى به انسان نخواهد كرد. با نصيحت، با موعظهى حسنه، با رفتار خوب، بايد دل جوان را نرم كرد؛ او را به خشوع و توسل و توجه و تذكر آشنا كرد؛ نماز را براى او درست تبيين كرد؛ ذكر الهى را براى او درست تبيين كرد. اين ميشود پشتوانهى آن فكر. اگر اين شد، آن وقت آن استقامت فكرى ديگر بىزوال خواهد بود. در ميدان عمل، اين لينت قلب، اين توجه و تذكر، به درد انسان ميخورد؛ اوست كه انسان را محكم نگه ميدارد؛ اين چيز لازمى است. اين دو چيز را بايد در جوان تقويت كرد.
بايد كلاس معارف بگذاريد؛ معارف متقن با زبان روز، متناسب با فكر دانشجو، متناسب با ادبيات دانشجو بايستى ارائه بدهيد؛ اينها كارهاى لازم و اجتنابناپذيرى است. به لسان قوم حرف زدن، يك مصداقش اينجاست. با زبان دانشجو بايد حرف زد. با ادبياتى كه براى دانشجو قابل فهم است، بايد حرف زد. اى بسا ادبياتى است كه در يك محيطى كارساز است، كارآمد است، اما در محيط ديگرى كارآمد نيست. اين درست مثل اختلاف لغت ميماند. واقعاً اختلاف در ادبيات، مثل اختلاف در لغت است؛ مثل اين است كه انسان در يك محيط فارسىزبان بيايد مثلاً گجراتى حرف بزند؛ هيچ كس چيزى نخواهد فهميد. اگر چنانچه انسان با ادبيات محيط جوان و محيط دانشجوئى آشنا نباشد، از اين ادبيات استفاده نكند، راه ارتباط فكرى بسته خواهد شد و تأثيرگذارى كم خواهد شد. پس به لسان قوم بودن خيلى لازم است.
در بخش موعظهى حسنه - كه حالا من تعبير «تربيت» را به كار نميبرم، چون تربيت يك معناى اعمّى دارد - به نظر من علاوهى بر مسئلهى زبان، مسئلهى رفتار لازم است. همين «كونوا دعاة النّاس بغير السنتكم»(1) كه گفته شده، اينجاست. چيزى كه دلها را نرم ميكند، بلكه عنادها را به زانو در مىآورد، آدمهاى معاند را به زانو در مىآورد، رفتار درست است، رفتار خوب است. البته رفتار خوب، شامل اخلاق خوب، تواضع، صداقت در گفتار، صداقت در موضعگيرى، صراحت در بيان حقيقت و بلندنظرى نسبت به امور مادى و دنيوى ميشود؛ اين چيزهائى كه نشاندهندهى خلوص در عمل است؛ كه اگر به توفيق پروردگار ماها واقعاً خلوص در عمل داشته باشيم، طبعاً در رفتار و گفتارمان خودش را نشان ميدهد. بنابراين نقطهى اساسى مهمِ دوم، بهترين راهش همين است: اولاً لسان موعظه و نصيحت - برادرانه، و در مواردى پدرانه و مشفقانه - ثانياً رفتار و عمل.
يكى از چيزهائى كه به نظر من به شما كمك ميكند، اين چيزى است كه در مورد نبى مكرم، اميرالمؤمنين فرمود: «طبيب دوّار بطبّه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه».(2) نبايد پشت ميز و توى اتاق حبس شد. شكل ادارى پيدا كردنِ ما مجموعهى روحانى و مجموعهى آخوند، به نفع ما نيست. هر مسئوليتى هم در هر جا داريم، اين حالت طلبگى خودمان، حالت آخوندى خودمان، حالت روحانى خودمان را - كه انس با مردم، رفتن ميان مردم، گفتن به زبان مردم، شنيدن درددل مردم است - بايد از دست ندهيم.
البته ما هر دو جورش را در بين روحانيون ديدهايم. كسانى بودهاند كه هيچ سمت رسمى و ادارى و اينها هم نداشتند، در عين حال رفتارشان با مردمى كه با آنها مواجه بودند، مثل رفتار يك آدم ادارى، خشك، بىانعطاف، بىتوجه، بىمحبت و بىلبخند بوده است. عكسش را هم ديدهايم. كسانى هم بودهاند كه مسئوليتهاى ادارى داشتند، اما در همان گوشهاى و ضلعى كه با مردم تماس پيدا ميكردند، رفتار محبتآميز، رفتار پدرانه، رفتار مشفقانه و دلسوزانه با مردم داشتند؛ اين خوب است، اين درست است. پس اين هم يك مسئله است؛ يعنى حبس نشدن مجموعه در قالبهاى سازمانى. نه اينكه من با سازماندهى مخالف باشم؛ نه، بدون سازماندهى، بدون تشكيلات، مديريت امكان ندارد و كار هم پيش نميرود. نخير، بنده معتقد به نظم سازمانى هستم؛ اما معتقدم كه اين نظم سازمانى نبايد ما را از هويت خودمان خارج كند. ما در همه صورت روحانى هستيم. بايستى با همان منش روحانى، به شكل روحانىاى كه در عالم شيعه وجود دارد، مشى كنيم. البته اين حالت در مذاهب و اديان ديگر هم بكلى منتفى نيست؛ يك جاهائى وجود دارد، براى آنها خيلى هم خوب است؛ اما حالا در بين شيعه يك سنتى است. اين حالتى كه در بين روحانيت شيعه وجود داشته - اينكه با مردم مأنوس است، از مردم مرتزق است، نسبت به مردم مشفق است، دردهاى مردم دردهاى اوست - اين را بايد حفظ كنيد؛ اين چيز خيلى مهمى است.
خوب، اشاره كردند به كارهائى كه انجام گرفته است. اين كارها بسيار خوب است. توصيهى ديگر من هم اين است - البته اين توصيه به مجموعهى مديريتى شماست - كه هرچه ممكن است، فعاليتها را به نفع بخش صف، در مقابل ستاد، تعديل و تنظيم كنند؛ يعنى بيشتر به صف بپردازند تا به ستاد؛ به نيروى داخل ميدان بپردازند. نيروى ستاد براى طراحى و تنظيم فكر و ايجاد خطمشىهاى ميانمدت و بلندمدت و اين چيزهاست. در همين حد بايستى ستاد را حفظ كرد. اگر نيروى ستادى توسعه پيدا كند، مشكلات درست خواهد كرد؛ بدنه را سنگين ميكند.
به هر حال كار، كار بسيار مهمى است و مجموعهى شما بحمداللَّه در طول اين سالهاى متمادى كارهاى خوبى كرده است. اميدواريم كه خداوند متعال كمك كند، باز هم بتوانيد اين تلاش مقدس و اين جهاد را انشاءاللَّه ادامه دهيد.
البته حوزههاى علميه در پشتيبانىهاى انسانى و علمى براى اين مجموعه، حقيقتاً وظيفهى سنگينى دارند. حوزههاى علميه مسئوليت دارند، كمااينكه دستگاههاى دولتى هم مسئوليتهاى سنگينى دارند. خوشبختانه در اين دولت زمينه براى شما فراهم است. اين را من با آشنائى و اطلاعى كه از مجموعههاى تصميمگيرى دارم، عرض ميكنم. توى اين دوره و در اين مجموعهى دولتى، كار براى شما روان است. در بعضى از دولتها به اين روانى نبوده؛ بعضىها اصل قضيه را قبول نداشتند، بعضىها كمكهاى كمى داشتند. اين هم يكى از زمينههاى شكرگزارى است كه بايستى از اين نعمت استفاده كرد.
اميدواريم انشاءاللَّه خداوند متعال همهى شما را موفق بدارد و تأييد كند و انشاءاللَّه كارى را كه ميكنيد، مقبول پروردگار و مورد رضاى حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه) باشد و روزبهروز هم كار را با كيفيت بهتر و در سطح بالاترى انشاءاللَّه ارائه كنيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) مشكاة الانوار، ص 46
2) نهجالبلاغه، خطبهى 108