بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
خيلى متشكرم و خيلى خوشوقتم از اينكه دوستان اين ديدار خوب را فراهم كردند. اين جمع در واقع نماد يك جمع مشخص كنندهى تركيب علم و ايمان است؛ اساتيد دانشگاه با صبغهى خدائىِ بسيجى، مظهر تركيب علم و ايمانند. جلسه هم جلسهى صميمى و خوبى بود. من بيانات دوستان را - كه اين دوستانى كه سخن گفتند، فرزانگان ما هستيد و هستند - با دقت گوش كردم؛ دوستان پيشنهادهاى خوبى هم مطرح كردند؛ البته بعضى از اين پيشنهادها به دولت مربوط است - وزراى محترم و مسئولان حضور دارند و دستگاههاى دولتى بايد آنها را دنبال كنند - بعضى از پيشنهادها هم نه، كلىتر و فراتر از حيطهى دستگاههاى اجرائى است كه خب، بايد روى اينها فكر كنيم و انشاءاللَّه از آنها استفاده كنيم و به كار ببنديم.
اين پيشنهادى هم كه دربارهى نامگذارى روز شهادت شهيد چمران به نام روز «بسيج اساتيد» و «اساتيد بسيجى» ذكر شد، به نظرم پيشنهاد معنىدار و پرمغزى است. مرحوم شهيد چمران حقاً يك نمونه و مظهرى بود از آن چيزى كه انسان دوست ميدارد تربيت جوانان ما و دانشگاهيان ما به آن سمت حركت بكند. بد نيست.
و حق اين شهيد عزيز هم ايجاب ميكند كه چند كلمهاى دربارهى شهيد چمران صحبت كنيم. اولاً اين شهيد يك دانشمند بود؛ يك فرد برجسته و بسيار خوشاستعداد بود. خود ايشان براى من تعريف ميكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ايالات متحدهى آمريكا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور كه به ذهنم هست ايشان يكى از دو نفرِ برترينِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب ميشده - تعريف ميكرد برخورد اساتيد را با خودش و پيشرفتش در كارهاى علمى را. يك دانشمند تمامعيار بود. آن وقت سطح ايمان عاشقانهى اين دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آيندهى دنيائىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعاليتهاى جهادى شد؛ آن هم در برههاى كه لبنان يكى از تلخترين و خطرناكترين دورانهاى حيات خودش را ميگذرانيد. ما اينجا در سال 57 مىشنيديم خبرهاى لبنان را. خيابانهاى بيروت سنگربندى شده بود، تحريك صهيونيستها بود، يك عده هم از داخل لبنان كمك ميكردند، يك وضعيت عجيب و گريهآورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسيار شلوغ و مخلوط بود.
همان وقت يك نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسيد كه اين اولين رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در اين نوار بود كه توضيح داده بود صحنهى لبنان را كه لبنان چه خبر است. براى ما خيلى جالب بود؛ با بينش روشن، نگاه سياسىِ كاملاً شفاف و فهم عرصه - كه توى آن صحنهى شلوغ چه خبر است، كى با كى طرف است، كىها انگيزه دارند كه اين كشتار درونى در بيروت ادامه داشته باشد - اينها را در ظرف دو ساعت در يك نوارى ايشان پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسيد. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سياسى و فهم سياسى و آن چراغ مهشكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل يك مه غليظ، فضا را نامشخص ميكند؛ چراغ مهشكن لازم است كه همان بصيرت است. آنجا جنگيد؛ بعد كه انقلاب پيروز شد، خودش را رساند اينجا.
از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگهايى كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزير دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقيهى مناصب دولتى و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگيد و ايستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسيد. يعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنيا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت.
اينجور هم نبود كه يك آدم خشكى باشد كه لذات زندگى را نفهمد؛ بعكس، بسيار لطيف بود، خوشذوق بود، عكاس درجهى يك بود - خودش به من ميگفت من هزارها عكس گرفتهام، اما خودم توى اين عكسها نيستم؛ چون هميشه من عكاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شايد در هيچ مسلك توحيدى و سلوك عملى هم پيش كسى آموزش نديده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
انسان باانصافى بود. لابد قضيهى پاوه را شماها ميدانيد كه در پاوه بر روى بلندىها، بعد از چند روز جنگيدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اينها را از اطراف محاصره كرده بود و نزديك بود به اينها برسند كه امام اينجا از قضيه مطلع شدند، و يك پيام راديوئى از امام پخش شد كه همه بروند طرف پاوه؛ دوى بعدازظهر اين پيام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى اين خيابانهاى تهران شاهد بودم كه همين طور كاميون و وانت و اينها بودند كه از مردم عادى و نظامى و غير نظامى از تهران و همين طور از همهى شهرستانهاى ديگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضيهى پاوه كه مرحوم شهيد چمران آمده بود تهران، توى جلسهاى كه ما بوديم به نخستوزيرِ وقت گزارش ميداد كه بين اينها هم از قديم يك رابطهى عاطفىاى وجود داشت. مرحوم چمران توى آن جلسه اينجورى گفت: وقتى ساعت دو پيام امام پخش شد، به مجرد پخش پيام امام و قبل از آنى كه هنوز هيچ خبرى از حركت مردم به آنجا برسد، ما احساس كرديم كه كأنه محاصره باز شد. ميگفت: حضور امام و تصميم امام و پيام امام آنقدر مؤثر بود كه به صورت برقآسا و به مجرد اينكه پيام امام رسيد، كأنه براى ما همهى آن فشارها به پايان رسيد؛ ضد انقلاب روحيهى خودش را از دست داد و ما نشاط پيدا كرديم و حمله كرديم و حلقهى محاصره را شكستيم و توانستيم بياييم بيرون. آنجا نخستوزير وقت خشمگين شد و به مرحوم چمران توپيد كه ما اين همه كار كرديم، اين همه تلاش كرديم، تو چرا همهى اين را به امام مستند ميكنى؟! يعنى هيچ ملاحظه نميكرد؛ منصف بود. بااينكه ميدانست كه اين حرف گلهمندى ايجاد خواهد كرد، اما گفت.
حضور براى او يك امر دائمى بود. ما از اينجا با هم رفتيم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتيم. توى تاريكى شب وارد اهواز شديم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود يازده دوازده كيلومترى شهر اهواز مستقر بود. ايشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت كه با خودش از تهران جمع كرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با يك هواپيماى سى - 130 رفته بوديم آنجا. به مجردى كه رسيديم و يك گزارش نظامى كوتاهى به ما دادند، ايشان گفت كه همه آماده بشويد، لباس بپوشيد تا برويم جبهه. ساعت شايد حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى كسانى كه همراه ايشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا كوت كردند؛ همه پوشيدند و رفتند. البته من به ايشان گفتم كه من هم ميشود بيايم؟ چون فكر نميكردم بتوانم توى عرصهى نبرد نظامى شركت كنم. ايشان تشويق كرد و گفت بله، بله، شما هم ميشود بيائيد. كه من هم همان جا لباسم را كندم و يك لباس نظامى پوشيدم و - البته كلاشينكف داشتم كه برداشتم - و با اينها رفتيم.
يعنى از همان ساعت اول شروع كرد؛ هيچ نميگذاشت وقت فوت بشود. ببينيد، حضور اين است. يكى از خصوصيات خصلت بسيجى و جريان بسيجى، حضور است؛ غايب نبودن در آنجايى كه بايد در آنجا حاضر باشيم. اين يكى از اوّلىترين خصوصيات بسيجى است.
در روز فتح سوسنگرد - چون ميدانيد سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهى دوم حركت شد و فتح شد - تلاش زيادى شد براى اينكه نيروهاى ما - نيروهاى ارتش، كه آن وقت در اختيار بعضى ديگر بودند - بيايند و اين حمله را سازماندهى كنند و قبول كنند كه وارد اين حمله بشوند. شبى كه قرار بود فرداى آن، اين حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگيرد، ساعت حدود يك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند يكى از يگانهائى كه قرار بوده توى اين حمله سهيم باشد را خارج كردهاند. خب، اين معنايش اين بود كه حمله يا انجام نگيرد يا بكلى ناموفق بشود. بنده يك يادداشتى نوشتم به فرماندهى لشكرى كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زيرش نوشت - كه اخيراً همان فرماندهى محترم آمده بودند و عين آن نوشتهى ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ يادگار قريب سى ساله؛ الان آن كاغذ در اختيار ماست - و تا ساعت يك و خردهاى بعد از نصف شب ما با هم بوديم و تلاش ميشد كه اين حمله، فردا حتماً انجام بگيرد. بعد من رفتم خوابيدم و از هم جدا شديم.
صبح زود ما پا شديم. نيروهاى نظامى - نيروهاى ارتش - كه حركت كردند، ما هم با چند نفرى كه همراه من بودند، دنبال اينها حركت كرديم. وقتى به منطقه رسيديم، من پرسيدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. يعنى قبل از آنى كه نيروهاى نظامىِ منظم و مدون - كه برنامه ريخته شده بود كه اينها در كجا قرار بگيرند و آرايش نظامىشان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بيفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعهى خودش چندين كيلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه اين كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا اين شهيد عزيز را رحمت كند. اينجورى بود چمران. دنيا و مقام برايش مهم نبود؛ نان و نام برايش مهم نبود؛ به نام كى تمام بشود، برايش اهميتى نداشت. باانصاف بود، بىرودربايستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عين لطافت و رقت و نازكمزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ يك سرباز سختكوش بود.
من خودم ميديدم شليك آر.پى.جى را كه نيروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعليم ميداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتيم، نه بلد بوديم. او در لبنان ياد گرفته بود و به همان لهجهى عربى آر.بى.جى هم ميگفت؛ ماها ميگفتيم آر.پى.جى، او ميگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ يك مقدار هم از يك راههائى گير آورده بود؛ تعليم ميداد كه اينجورى آر.پى.جى را بايستى شليك كنيد. يعنى در ميدان عمليات و در ميدان عمل يك مرد عملى به طور كامل. حالا ببينيد دانشمند فيزيك پلاسماىِ در درجهى عالى، در كنار شخصيت يك گروهبانِ تعليم دهندهى عمليات نظامى، آن هم با آن احساسات رقيق، آن هم با آن ايمان قوى و با آن سرسختى، چه تركيبى ميشود. دانشمند بسيجى اين است؛ استاد بسيجى يك چنين نمونهاى است. اين نمونهى كاملش است كه ما از نزديك مشاهده كرديم. در وجود يك چنين آدمى، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خندهآور است. اين تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح ميشود و عدهاى براى اينكه امتداد عملى آن برايشان مهم است دنبال ميكنند - اينها ديگر در وجود يك همچنين آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمیرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ايمانى، با عشق هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است.
خب، حالا توقعى كه ما داريم و اين توقع، توقع زيادى هم نيست، يعنى آن زمينهاى كه انسان مشاهده ميكند - اين روحيه هاى پرنشاط شما، اين دلهاى پاك و صاف، اين ذهنهاى روشن، اين جوّال بودن فكرهاى شما كه انسان در عرصههاى مختلف از نزديك شاهد است - اين اميد را و اين توقع را به انسان ميبخشد، اين است كه فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اينكه چمرانها يك استثنا باشند. اين اميد، اميد بىجائى نيست.
اگر در سال 76 كه شماها اول يك عده در مشهد، يك عده در اصفهان و يك عده در دانشگاه علم و صنعت، به نام اساتيد بسيجى دور هم جمع شديد و جمع و جور كرديد، ميگفتند كه ده سال بعد يا دوازده سال بعد چند هزار استاد بسيجى با همين انگيزهها، با همين عشقها و با همين جهتگيرىها در سطح كشور وجود خواهد داشت، هيچكس باور نميكرد؛ اما شد. نميخواهم مبالغه كنم؛ نميخواهم واقعيت را رنگينتر از آنچه كه هست براى خودم و براى شما نمايش بدهم و دل خودمان را به توهم خوش كنيم؛ نه، روشن است كه همهى ما در يك سطح نيستيم - بعضىمان بالاترند و بعضىمان پائينتريم: ايمانهايمان، عشقهايمان، همتهايمان، انگيزههايمان - لكن اين جريان، از صورت يك جريان باريك كه بعضى اميد نداشتند باقى بماند و بعضى همت گماشته بودند كه آن را از بين ببرند، به يك جريانى تبديل شده كه ديگر حالا جلوى آن را نميشود گرفت: جريان عظيم استادان انقلابى و مؤمن و بسيجى در سطح دانشگاه، در رشتههاى مختلف علمى و در رتبههاى بالاى علمى.
پس اين توقع بىجا نيست؛ وقتى انسان اين حركت را مىبيند، اين رشد را مىبيند، اين توقع بيجا نيست كه ما بخواهيم دانشگاه جمهورى اسلامى، در آينده عناصرى مثل چمران را پرورش بدهد. آن وقت شما ببينيد چه خواهد شد! چه خواهد شد! نظامى با مطالبات بينالمللىِ در سطح اعلا: در زمينهى انسان، در زمينهى حكومت، در زمينهى زن، در زمينهى اخلاق و در زمينهى علم. مطالبات امروز ما مطالبات بينالمللى است.
حالا بعضىها - مطبوعاتى و غيرمطبوعاتى - تا اسم بينالمللى مىآيد لبخند تمسخر ميزنند؛ اينها نميفهمند؛ درك نميكنند افق ديد وسيع يعنى چه. تا شما نظر به قله نداشته باشيد امكان ندارد تا دامنه هم بتوانيد حركت كنيد، چه برسد به اينكه اميدِ به قله رسيدن باشد؛ همت بلند. در روايات ما به مؤمن هم توصيه شده است كه همتْ بلند داشته باشد. بزرگان به سالك هم ميگويند: همتت عالى باشد. اين قدمهاى اول و فتوحات ابتداى كار، كسى را دلخوش نكند؛ همتهاى بلند بايد داشت. نگاه هم بايستى انسانى باشد. انسان يعنى آنچه كه در همهى جهان گسترده است؛ «إمّا اخ لك فى الدّين او نظير لك فى الخلق»؛ يا با شما دينش يكى است يا اگر دينش هم يكى نيست، در خلقت و آفرينش مثل شماست؛ انسانيت. نگاه بايستى متوجه يك چنين گسترهى وسيعى باشد.
آرزوهائى كه امروز ما براى اين گسترهى وسيع داريم، آرزوهائى است كه هيچ ملت آگاهى، هيچ دانشمند فرزانهاى و هيچ سياسى منصفى، اينها را رد نميكند. ما داعيهى محو نظام سلطه را داريم؛ يعنى رابطهى سلطهگرى: سلطهگر و سلطهپذير؛ حتى انسانى هم كه در يك كشورى كه دولتش صددرصد سلطهگر است زندگى ميكند، اين را رد نميكند؛ يعنى در مناسبات جهانى، رابطه رابطهى سلطهگر و سلطهپذير نباشد. همچنين عدالت و استفادهى از علم براى آسايش بشر نه براى تهديد بشر. بخصوص در طول اين دورههاى اخيرِ بعد از جنبش علمى دنيا - رنسانس - به اين طرف و بخصوص در اين يك قرن اخير، بسيارى از آنچه در زمينهى علم انجام گرفته، به جاى اينكه براى آسايش بشر باشد در تهديد بشر بوده؛ يا تهديد جان، يا تهديد اخلاق، يا تهديد خانواده؛ و تشويق به مصرفگرائى و پركردن جيب چپاولگران بينالمللى و صاحبان و پديدآورندگان تراستها و كارتلها. ما ميگوئيم علم، به جاى اينها در خدمت انسان قرار بگيرد؛ در خدمت آسايش انسان، در خدمت آرامش انسان و در خدمت روح و روان انسان. اينها حرفهائى است كه دنيا نميتواند رد كند.
ميدانيد وقتى نظامى با اين آرمانها و ملتى با اين خصوصيات - با به كارگيرى همتِ ايمانى براى پيشرفت در اين عرصهها، با استفادهى از وعدههاى قرآنى در زمينهى نصرت مؤمنين، با نترسيدن از مرگ و مرگ را وصول به خدا و شهادت للَّه دانستن - به شخصيتهائى دانشمند و فرزانه از قبيل چمران مزين و مفتخر بشود، به كجا خواهد رسيد؟! اين آن توقعى است كه ما داريم.
يك جمله در باب بسيج عرض بكنيم. بسيج يك حركت عجيب و بىنظير بود كه در انقلاب اتفاق افتاد. اين هم برخاسته و سرچشمه گرفتهى از آن سرچشمهى حكمت الهىاى بود كه خداى متعال در دل آن مرد بزرگ - آن امام بزرگوار - به وديعه گذاشته بود. امام حكيم بود؛ حكيم به معناى واقعى. ما گاهى تعبير حكيم را براى آدمهاى كوچك به كار ميبريم؛ لكن او به معناى واقعى كلمه حكيم بود. «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا»؛ خداى متعال به او حكمت داده بود. از دل او يك حقايقى سرريز ميشد و سرازير ميشد؛ از جمله، همين مسئلهى بسيج بود؛ كه امام از روز اول پيروزى يا حتى قُبيل پيروزى با كشاندن مردم به عرصه، با گذاشتن بار حركت به دوش مردم، با اعتماد به مردم، پايهى بسيج را گذاشت. به مردم اعتماد كرد؛ مردم هم به خودشان اعتماد پيدا كردند؛ اعتماد به نفس پيدا كردند؛ اگر امام به مردم اعتماد نميكرد، مردم هم به خودشان اعتماد نميكردند. پايهى بسيج همان جا گذاشته شد. در واقع سپاه پاسداران از بسيج روئيد؛ جهادسازندگى از بسيج روئيد؛ ولو سازمان بسيج يك سازمان مدونى مثل سالهاى بعد نبود، اما فرهنگ بسيج، حركت بسيج و حقيقت بسيج، منشأ خيرات عظيمى در كشور، در جامعهى ما و در نظام اسلامى شد. بسيج يك چنين حقيقتى است. بسيج در واقع يك ارتش بىرنگِ بىادعاى همهگير در سطح كشور است؛ و اين ارتش براى مبارزهى در همهى عرصههاست؛ نه فقط در عرصهى نظامى. عرصهى نظامى يك گوشهى محدودِ گاهگاهى است. هميشه كه جنگ پيش نمىآيد.
عرصهى حضور بسيج خيلى وسيعتر از عرصهى نظامى است. اينى كه من بارها گفتم و تكرار ميكنم كه نبايد بسيج را يك نهاد نظامى به حساب آورد، تعارف نيست؛ بلكه حقيقت قضيه اين است. بسيج عرصهى جهاد است، نه قتال. قتال يك گوشهاى از جهاد است. جهاد يعنى حضور در ميدان با مجاهدت، با تلاش، با هدف و با ايمان؛ اين ميشود جهاد. لذا «جاهدوا بأموالكم و أنفسكم فى سبيل اللَّه»؛ جهاد با نفس، جهاد با مال. جهاد با نفس كجاست؟ فقط به اين است كه توى ميدان جنگ برويم و جانمان را كف دست بگيريم؛ نه، يكى از انواع جهاد با نفس هم اين است كه شما شب تا صبح را روى يك پروژهى تحقيقاتى صرف كنيد و گذر ساعات را نفهميد. جهاد با نفس اين است كه از تفريحتان بزنيد، از آسايش جسمانيتان بزنيد، از فلان كار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگىها پولساز - بزنيد و تو اين محيط علمى و تحقيقى و پژوهشى صرف وقت كنيد تا يك حقيقت زندهى علمى را به دست بياوريد و مثل دستهى گل به جامعهتان تقديم كنيد؛ جهاد با نفس اين است. يك قسمت كوچكى هم جهاد با مال است.
پس عرصهى بسيج يك عرصهى عمومى است؛ نه مختص يك قشر است، نه مختص يك بخشى از بخشهاى جغرافيائى كشور است، نه مختص يك زمانى دونِ زمان ديگرى است؛ نه مختص يك عرصهئى دون عرصهى ديگرى است. در همهى جاها، در همهى مكانها، در همهى زمانها، در همهى عرصهها و در همهى قشرها، اين وجود دارد. اين معناى بسيج است.
حالا شما تو دانشگاه ميخواهيد بسيجى باشيد. معلوم است كه چه كار بايد كرد. دانشگاه به چى احتياج دارد؟ كشور به چى احتياج دارد؟ چند سالى است ما بحث علم را پيش كشيديم؛ شما نگاه كنيد امروز بسيارى از حسادتها و رقابتها و حسرتها و احساس عقبماندگىهاى دشمنان بينالمللى ما به خاطر پيشرفت علمى شماست. آنهائى كه امروز ملت ايران را تحسين ميكنند، به خاطر علمش او را تحسين ميكنند؛ آنهائى كه دشمنى ميورزند به خاطر علم اوست كه دشمنى ميورزند. پيشرفت علمى شما يك چنين اثرى دارد.
اين تازه در قدم اول است. ما هنوز كارى نكرديم. بله در نانوتكنولوژى، بيوتكنولوژى، بحثهاى هستهاى، بحثهاى هوا - فضا و رشتههاى گوناگون علمى پيشرفتهائى شده كه مهم و بزرگ است؛ اما اينها در مقياس و معيار حركت علمى يك كشور چيزى نيست. يكى از دوستان گفتند و بنده هم اين آمار را دارم، كه سرعت پيشرفت علمى و توليد علم در كشور ما يازده برابرِ متوسط دنياست. اين را يك مركز تحقيقاتى غربى - مستقر در كانادا - با جزئياتش ذكر كرده است. البته اين يازده، متوسطش است؛ در بعضى از قسمتها سى و پنج برابرِ سرعت رشد دنياست؛ در بعضى جاها هم كمتر است؛ متوسطش ميشود يازده برابر. يعنى سرعت پيشرفت علمى ما در طول اين ده سال پانزده سال اخير يازده برابرِ سرعتى است كه دنيا داشته؛ اين خيلى چيز مهمى است. لكن اين آن چيزى نيست كه ما توقع داريم و دنبالش هستيم؛ اين خيلى كمتر از آن است. اين سرعت بايستى با همين شدت ادامه داشته باشد تا ما به تراز مورد نظر برسيم؛ اين در دانشگاه لازم است.
در دانشگاه پرورش انسانِ در تراز شهيد چمران لازم است؛ اين را لازم داريم. خب پس استاد بسيجى ميداند در دانشگاه بايست چه كار كند؛ اين حضور دائم، اين حضور بجا و بهنگام، اين حضور مخلصانه و مجاهدانه براى استاد بسيجى به اين معناهاست كه گفته شد. و استاد خيلى نقش دارد. نقش استاد در محيطهاى آموزشى نقش بسيار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزندهى دانش نيست؛ بلكه منش استاد و روش استاد ميتواند مربى باشد؛ استاد، تربيت كننده است. تأثير استاد روى شاگرد، علىالظاهر از تأثير بقيهى عوامل مؤثر در پيشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بيشتر است؛ از بعضى كه خيلى بيشتر است. گاهى استاد ميتواند يك كلاس را، يك مجموعهى دانشجو يا دانشآموز را با يك جملهى بجا تبديل كند به انسانهاى متدين. لازم هم نيست حتماً رشتهى علوم دينى يا معارف را تدريس كند؛ نه، شما گاهى يك جا در درس فيزيك، يا در درس رياضى، يا در هر درس ديگرى - علوم انسانى و غير انسانى - ميتوانيد يك كلمه بر زبانتان جارى كنيد، يا يك استفادهى خوب از يك آيهى قرآن بكنيد، يا يك انگشت اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بكنيد كه در دل اين جوان ميماند و او را تبديل ميكند به يك انسان مؤمن. استاد اينجورى است.
عكسش هم البته هست. متأسفانه اساتيدى در دانشگاههاى امروز ما هستند - اگرچه كمند - كه درست نقطهى مقابل عمل ميكنند - حالا درسشان هرچى هم كه است؛ مربوط است يا نيست - و با يك كلمه، اين جوان را از آيندهى خودش نااميد ميكنند، از آيندهى كشورش نااميد ميكنند، از آيندهى حضورش در كشور نااميد ميكنند، او را به ميراث گذشتهى خودش بىاعتنا ميكنند، او را تشنهى نوشيدن از سرچشمههاى ناسالم و آلودهى بيگانگان ميكنند و رها ميكنند. از اين قبيل هم داريم. استاد يك چنين نقشى دارد. بنابراين با معنائى كه براى بسيج ميكنيم، با معنائى كه براى استاد ميكنيم و با تلقىاى كه از استاد بسيجى داريم، معلوم ميشود كه نقش شماها در دانشگاه چقدر نقش حساسى است.
وجود اين مجموعه براى نظام اسلامى يك نعمت است؛ يك نعمت بزرگ. اين همه استاد مؤمن، در هيچ كشورى از كشورهاى اسلامى - به طريق اولى غير اسلامى - وجود ندارد كه در كشور ما هست. استاد دانشگاه، دانشمند، متخصص، حرفهاى در رشتهى خود و مؤمن به خدا و مؤمن به جهاد و مؤمن به راه خدا و اهداف الهى؛ آن هم با اين تعداد كثير و اين كميت. اين ديگر در دنيا بىنظير است. اين هم از بركات امام بزرگوار است. اين را قدر بدانيد؛ اين را دودستى نگه داريد. اين را سامان بدهيد؛ اهدافش را مشخص كنيد؛ دقيق كنيد؛ فعاليتهائى را كه استاد بسيجى بايد انجام بدهد را شفاف كنيد و روشن كنيد؛ به معناى واقعى كلمه، فرماندهان اين عرصهى عظيمِ جهاد فىسبيلاللَّه باشيد. كار بسيار مهمى است.
امروز كشور به اين چيزها احتياج دارد. بحث امروز هم نيست، هميشه احتياج دارد؛ منتها ما امروز در يك برههى حساس به سر ميبريم. اگر من بخواهم آن لبّ تلقى و برداشت خودم را به شما عرض بكنم - كه شايد در يك مجال كوتاه، برايش استدلال هم نشود ارائه كرد؛ البته مستدل است، منتها شايد در دو كلمه نشود استدلالى برايش بيان كرد - اين است كه مراكز استكبارى جهانى در مقابلهى با حركت اسلامى كه نماد واقعىاش جمهورى اسلامى است، دارند آخرين تلاشهاى خودشان را ميكنند. در بسيارى از عرصهها تلاشهايشان و تدابيرشان به بنبست خورده و كار از دستشان در رفته است. اين كمربندى كه اينها بر دور مسائل جهانى كشيده بودند و حيطهبندىاى كه كرده بودند، در حساسترين نقاط روى زمين يعنى خاورميانه، اين كمربند پاره شده - يا سست شده، حداقلش اين است؛ ولى به نظر من پاره شده - و از دستشان در رفته است.
خدا مرحوم آ شيخ حسين لنكرانى، روحانى سياسىِ كهنهكار قديمى را رحمت كند. ايشان سالهاى 53 و 54 يا شايد هم زودتر - سالهاى اواخر دههى چهل - وضعيت رژيم طاغوت را تشبيه ميكرد به كسى كه روى يك گنبدى رفته و يك دستمال ابريشمى هم دستش است كه توى آن پر از گردوست؛ و گوشهى اين دستمال وا شده، و گردوها همين طور دارد ميريزد؛ اين ميخواهد اين گردو را بگيرد، يك گردو از آن طرف مىافتد، يك گردوى ديگر، يك گردوى ديگر، خودش هم روى گنبد است! بالاخره آدم روى زمين صاف، باز ميتواند گردوها را هر جور هست جمع كند.
به نظر من امروز نظام سلطه در مواجههى با حركت اسلامى يك چنين حالتى دارد. جاپايش محكم نيست؛ زيرا بسيارى از شگردهاى تبليغاتىِ استواربنيانِ قديمىِ اينها براى مردم دنيا رو شده است. امروز در جامعهى آمريكا، خشم عميق از حضور قدرتمند لابى صهيونيستى بتدريج دارد توسعه پيدا ميكند. اين نارضائى در بين مردم آمريكا - كه مركز تحرك صهيونيستها و قدرتمندان صهيونيستى و سرمايهداران صهيونيست است - بتدريج دارد به وجود مىآيد؛ البته رژيم حاكم در آمريكا بر مردم بسيار سخت ميگيرند - يك نوع خاص سختگيرى - و آنچنان اينها را مشغول زندگى و گرفتار زندگى ميكنند كه فرصت سر خاراندن ندارند؛ در عين حال اين حالت دارد به وجود مىآيد. اين اطلاعات موثق ماست. در كشورهاى اروپائى هم به يك نحو ديگر. كشورهاى اسلامى كه معلوم است. كشورهاى خاورميانه كه معلوم است. ملتها حالت نفرت - و بعضاً بغض - نسبت به رژيم ايالات متحده و مجموعهى سلطه در دنيا دارند. اين را هم نميتوانند جمع كنند؛ هى تلاش ميكنند، اما نميتوانند جمع كنند.
اگر نظام جمهورى اسلامى در دنيا سر نكشيده بود و طلوع نكرده بود، مشكل آنها به اين زودى پيش نمىآمد و ممكن بود اين مشكل پنجاه سال ديگر براى آنها بُروز پيداكند؛ ممكن هم بود اين مشكل به اين زودىها پيش نيايد. اما حضور جمهورى اسلامى و ظهور جمهورى اسلامى كار را بر اينها مشكل كرده؛ لذا بشدت دشمنند. دشمنى هم ميكنند؛ اما دشمنى دستپاچه و سراسيمه. دشمنىها از اين قبيل است. حالا كارهائى كه ميكنند، تدابيرى كه ميكنند، جنجالهائى كه ميكنند، تبليغاتى كه دنبالش ميگذارند، يك قطعنامه در سازمان ملل، چند قلم تحريم، بعد هم بزرگنمائى تحريمها، بيش از آنچه كه واقعيت دارد اين تحريمها را اهميت دادن، بعد تهديد نظامى را هم به صورت احتياطاً نيمبند پشت سرش نگه داشتن، همه به خاطر اين است كه اينها در مواجههى با اين حركت عظيم و متين و بنيانى اسلامى در كليهى جهان اسلام، دچار انفعالند. ملت ايران هم پيشرو اين حركتند.
البته زحماتى را ايجاد ميكنند؛ شكى نيست. در همهى برخوردهاى اجتماعى زحمتهائى وجود دارد؛ اما انسان زحمتها را تحمل ميكند براى اينكه به منافع بزرگتر و به نقطهى عالىترى برسد. امروز اينجورى است. بنابراين، اين مقطع از اين نظر كه گفتم مقطع حساسى است و احتياج به كار هست، احتياج به تلاش هست.
پس در درجهى اول توى دانشگاهها كار علمى، كار پژوهشى و تحقيقى، كار معنوى و ايمانى، حاكم كردن روحيهى مجاهدت و جهاد بر همهى فعاليتها، قلمهاى اصلىاى است كه بايد وجود داشته باشد. و آنگاه سامان دادن به اين حركت. البته اعتقاد من اين است كه استاد متدينِ علاقهمند به كار براى كشور، در سطح كشور مختص به همين مجموعهاى كه در بسيج اساتيد حضور دارند، نيست؛ فراتر از اينهاست. بسيارى هستند كارت بسيج هم ندارند، جزو مجموعهى بسيج اساتيد هم نيستند، اما در معنا بسيجىاند، در معنا متديناند، در معنا آمادهاند - البته سطح آمادگىها هميشه يكسان نيست؛ سطح ايمانها يكسان نيست؛ هميشه همين جور بوده، بعد از اين هم همين جور خواهد بود - اما داخل در مجموعهاند. بايد ساماندهى كرد؛ بايد نگاه عاقلانه و مدبرانه داشت؛ برنامهها را مشخص كرد؛ هدفها را مشخص كرد. كارى است كه بايد انجام بگيرد. اين بر مجموعهى شماست.
آن وقت در عمل فردى، كار تعليم دانشجويان را، كار حضور در فضاى فكرى دانشجويان را بايد دنبال كنيد. اساتيد بسيجى ميتوانند در دل دانشجويان و در فضاى ذهن آنها يك حضور معنوى و هدايتگر و آرامشبخش داشته باشند. نقش مهمِ ايجاد بصيرت - هم در خود مجموعه، هم در مجموعهى مخاطب شما كه دانشجويان هستند - يكى از كارهاى بسيار مهم است. و بصيرت خيلى نقش ايفاء ميكند. تمرين حضور. همانى كه دربارهى شهيد چمران گفتم؛ شب تا ساعت يك بعد از نصف شب و بيشتر دنبال كار است، صبح زود - تاريك، روشن - جلوتر از همه توى جبهه است و هرجا لازم هست، حضور دارد. اين حضور دائم و بهنگام در هر نقطهاى كه لازم است را بايد تمرين كنيم. همهى ما بايد اين را ياد بگيريم.
اتحاد و يكپارچگى در درون و نيز تزريق اتحاد به مجموعهى جامعه. برادران، خواهران، عزيزان! امروز كشور به اتحاد كلمه خيلى نيازمند است. بنده مخالفم با سخنى و حركتى و نوشتارى كه - حتى اگر با انگيزهى درست و با انگيزهى صادقانه است - موجب شقاق و شكاف ميشود؛ بنده موافق نيستم. اگر كسى نظر من را ميخواهد بداند، نظر من اين است كه عرض كردم. ما بايستى انسجام را ايجاد كنيم. ما بايستى تلائم را در مجموعهى اين ظرفيت عظيم به وجود بياوريم. حالا مگر نميشود اين جمعى كه شما اينجا نشستهايد به بهانههاى گوناگون به ده تا جمع تقسيم كرد؟ راحت ميشود؛ كسانى كه رنگ لباسشان اين است، كسانى كه سنشان اين است، كسانى كه اهل فلان نقطهى كشورند؛ ميشود جدا كرد؛ ميشود ديواركشى كرد. هنر انقلاب اين بود كه آمد ديوارها را از وسط برداشت. ما توى خانههاى كوچك كوچك، با ديوارهاى بلند زندگى ميكرديم و از هم خبر نداشتيم؛ انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت و اين خانههاى كوچك را تبديل كرد به يك عرصهى وسيع؛ عرصهى ملت ايران؛ ملت انقلابى. دانشجومان با طلبه بد بود؛ طلبهمان با دانشجو بد بود؛ استادمان با بازارى بد بود؛ بازارىمان با كشاورز بد بود؛ بين خودمان ديواركشى كرده بوديم. انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت. ما حالا باز دوباره بيائيم ديواركشى كنيم؟! آن هم ديوارهاى نادرست و ناحق. نه، مبانى روشن است؛ اصول روشن است؛ جهت روشن است. هر كى در اين جهت با اين مبانى دارد حركت ميكند، جزو مجموعه است. اين را توجه داشته باشيد.
من بارها گفتهام: ظلم نكنيم. اين هم يكى از آن اساسىترين كارهاست. ظلم چيز بدى و چيز خطرناكى است. ظلم فقط اين نيست كه آدم توى خيابان به يكى كشيده بزند. گاهى يك كلمهى نابجا عليه يك كسى كه مستحقش نيست، يك نوشتهى نابجا، يك حركت نابجا، ظلم محسوب ميشود. اين طهارت دل را و طهارت عمل را خيلى بايستى ملاحظه كرد.
من اين را به نظرم يك جائى گفتم. پيغمبر اكرم ايستاده بودند يك كسى را كه حد رجمِ زنا را بر او جارى ميكردند، ميديدند؛ بعضىها هم ايستاده بودند؛ دو نفر با همديگر حرف ميزدند؛ يكى به يكى ديگر گفت كه مثل سگ تمام كرد و جان داد - يك همچين تعبيرى - بعد پيغمبر به سمت منزل يا مسجد راه افتادند و اين دو نفر هم همراه پيغمبر بودند. توى راه كه ميرفتند، رسيدند به يك جيفهى مردارى - به يك مردارى، حالا جسد سگى بود، درازگوشى بود، هر چى بود - كه مرده بود و آنجا افتاده بود. پيغمبر به اين دو نفر رو كردند و گفتند: گاز بگيريد و يك مقدارى از اين ميل كنيد. گفتند: يا رسولاللَّه! ما را تعارف به مردار ميكنيد؟! فرمود: آن كارى كه با آن برادرتان كرديد، از اين گاز زدن به اين مردار بدتر بود. حالا آن برادر كى بوده؟ برادرى كه زناى محصنه كرده بوده و رجم شده و اينها دربارهاش آن دو جمله را گفتهاند و پيغمبر اينجور ملامتشان ميكند!
زيادتر نگوئيد از آنچه كه هست، از آنچه كه بايد و شايد. منصف باشيم؛ عادل باشيم. اينها آن وظائف ماست. اينجور نيست كه ما چون مجاهديم، چون مبارزيم، چون انقلابى هستيم، بنابراين هر كسى كه از ما يك ذره - به خيال ما و با تشخيص ما - كمتر است، حق داريم كه دربارهاش هر چى كه ميتوانيم بگوئيم؛ نه، اينجورى نيست. بله، ايمانها يكسان نيست، حدود يكسان نيست و بعضى بالاتر از بعضى ديگر هستند. خدا هم اين را ميداند و ممكن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لكن در مقام تعامل و در مقام زندگى جمعى، بايد اين اتحاد و اين انسجام حفظ بشود و اين تمايزها كم بشود.
آنچه كه مهم است فراموش نشود، اهداف و شاخصهاى اصلى است. اين را بارها گفتهايم و امروز هم يكى از اساتيد محترم، اينجا گفتند؛ استكبارستيزى؛ ايستادگى قاطع در مقابل حركت كفر و نفاق - نه فقط در كشور، بلكه در سطح جهان - مرزبندى شفاف با دشمنان انقلاب و دشمنان دين؛ اينها شاخص است. اگر كسى مرزبندى شفاف نميكند، قدرِ خودش را كاهش ميدهد؛ اگر گرايش پيدا ميكند، از دائره خارج ميشود. اينها آن مبانى و آن خطوط اصلى است. حركت انقلاب، حركت روشنى است، حركت رو به جلوئى است و اين حركت انشاءاللَّه ادامه پيدا خواهد كرد.
خب ما هم خواستيم حالا مثل اين آقايان كه بسيجى عمل كردند و اين همه مطلب را در پنج دقيقه گفتند، در اين مدت طولانى كه در اختيار ماست، همهى حرفهامان را بزنيم، لكن مىبينيم كه نه؛ همه را كه نشده بزنيم، اما آنچه كه لازم بود، به نظرم به عرض رسيده. من بيشتر از اين مزاحمتان نشوم.
اميدوارم كه خداى متعال همهى شما را حفظ كند و موفق بدارد و روزبهروز بصيرت شما را بيشتر كند. و انشاءاللَّه شما را هم در جهاد علمى، هم در جهاد عملى، هم در جهاد بصيرتپراكنى - در محيط علم و محيط دانشگاه و همچنين در محيط جامعه - روزبهروز موفقتر كند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
خيلى متشكرم و خيلى خوشوقتم از اينكه دوستان اين ديدار خوب را فراهم كردند. اين جمع در واقع نماد يك جمع مشخص كنندهى تركيب علم و ايمان است؛ اساتيد دانشگاه با صبغهى خدائىِ بسيجى، مظهر تركيب علم و ايمانند. جلسه هم جلسهى صميمى و خوبى بود. من بيانات دوستان را - كه اين دوستانى كه سخن گفتند، فرزانگان ما هستيد و هستند - با دقت گوش كردم؛ دوستان پيشنهادهاى خوبى هم مطرح كردند؛ البته بعضى از اين پيشنهادها به دولت مربوط است - وزراى محترم و مسئولان حضور دارند و دستگاههاى دولتى بايد آنها را دنبال كنند - بعضى از پيشنهادها هم نه، كلىتر و فراتر از حيطهى دستگاههاى اجرائى است كه خب، بايد روى اينها فكر كنيم و انشاءاللَّه از آنها استفاده كنيم و به كار ببنديم.
اين پيشنهادى هم كه دربارهى نامگذارى روز شهادت شهيد چمران به نام روز «بسيج اساتيد» و «اساتيد بسيجى» ذكر شد، به نظرم پيشنهاد معنىدار و پرمغزى است. مرحوم شهيد چمران حقاً يك نمونه و مظهرى بود از آن چيزى كه انسان دوست ميدارد تربيت جوانان ما و دانشگاهيان ما به آن سمت حركت بكند. بد نيست.
و حق اين شهيد عزيز هم ايجاب ميكند كه چند كلمهاى دربارهى شهيد چمران صحبت كنيم. اولاً اين شهيد يك دانشمند بود؛ يك فرد برجسته و بسيار خوشاستعداد بود. خود ايشان براى من تعريف ميكرد كه در آن دانشگاهى كه در كشور ايالات متحدهى آمريكا مشغول درسهاى سطوح عالى بوده - آنطور كه به ذهنم هست ايشان يكى از دو نفرِ برترينِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب ميشده - تعريف ميكرد برخورد اساتيد را با خودش و پيشرفتش در كارهاى علمى را. يك دانشمند تمامعيار بود. آن وقت سطح ايمان عاشقانهى اين دانشمند آنچنان بود كه نام و نان و مقام و عنوان و آيندهى دنيائىِ به ظاهر عاقلانه را رها كرد و رفت در كنار جناب امام موساى صدر در لبنان و مشغول فعاليتهاى جهادى شد؛ آن هم در برههاى كه لبنان يكى از تلخترين و خطرناكترين دورانهاى حيات خودش را ميگذرانيد. ما اينجا در سال 57 مىشنيديم خبرهاى لبنان را. خيابانهاى بيروت سنگربندى شده بود، تحريك صهيونيستها بود، يك عده هم از داخل لبنان كمك ميكردند، يك وضعيت عجيب و گريهآورى در آنجا حاكم بود، و صحنه هم بسيار شلوغ و مخلوط بود.
همان وقت يك نوارى از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسيد كه اين اولين رابطه و واسطهى آشنائى ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانى در اين نوار بود كه توضيح داده بود صحنهى لبنان را كه لبنان چه خبر است. براى ما خيلى جالب بود؛ با بينش روشن، نگاه سياسىِ كاملاً شفاف و فهم عرصه - كه توى آن صحنهى شلوغ چه خبر است، كى با كى طرف است، كىها انگيزه دارند كه اين كشتار درونى در بيروت ادامه داشته باشد - اينها را در ظرف دو ساعت در يك نوارى ايشان پر كرده بود و فرستاده بود، كه دست ما هم رسيد. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد كه نگاه سياسى و فهم سياسى و آن چراغ مهشكنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل يك مه غليظ، فضا را نامشخص ميكند؛ چراغ مهشكن لازم است كه همان بصيرت است. آنجا جنگيد؛ بعد كه انقلاب پيروز شد، خودش را رساند اينجا.
از اول انقلاب هم در عرصههاى حساس حضور داشت. رفت كردستان و در جنگهايى كه در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزير دفاع شد؛ بعد كه جنگ شروع شد، وزارت و بقيهى مناصب دولتى و مقامات را كنار گذاشت و آمد اهواز، جنگيد و ايستاد تا در 31 خرداد سال 60 به شهادت رسيد. يعنى براى او مقام ارزش نداشت، دنيا ارزش نداشت، جلوههاى زندگى ارزش نداشت.
اينجور هم نبود كه يك آدم خشكى باشد كه لذات زندگى را نفهمد؛ بعكس، بسيار لطيف بود، خوشذوق بود، عكاس درجهى يك بود - خودش به من ميگفت من هزارها عكس گرفتهام، اما خودم توى اين عكسها نيستم؛ چون هميشه من عكاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائى داشت؛ عرفان نظرى نخوانده بود؛ شايد در هيچ مسلك توحيدى و سلوك عملى هم پيش كسى آموزش نديده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
انسان باانصافى بود. لابد قضيهى پاوه را شماها ميدانيد كه در پاوه بر روى بلندىها، بعد از چند روز جنگيدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اينها را از اطراف محاصره كرده بود و نزديك بود به اينها برسند كه امام اينجا از قضيه مطلع شدند، و يك پيام راديوئى از امام پخش شد كه همه بروند طرف پاوه؛ دوى بعدازظهر اين پيام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توى اين خيابانهاى تهران شاهد بودم كه همين طور كاميون و وانت و اينها بودند كه از مردم عادى و نظامى و غير نظامى از تهران و همين طور از همهى شهرستانهاى ديگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضيهى پاوه كه مرحوم شهيد چمران آمده بود تهران، توى جلسهاى كه ما بوديم به نخستوزيرِ وقت گزارش ميداد كه بين اينها هم از قديم يك رابطهى عاطفىاى وجود داشت. مرحوم چمران توى آن جلسه اينجورى گفت: وقتى ساعت دو پيام امام پخش شد، به مجرد پخش پيام امام و قبل از آنى كه هنوز هيچ خبرى از حركت مردم به آنجا برسد، ما احساس كرديم كه كأنه محاصره باز شد. ميگفت: حضور امام و تصميم امام و پيام امام آنقدر مؤثر بود كه به صورت برقآسا و به مجرد اينكه پيام امام رسيد، كأنه براى ما همهى آن فشارها به پايان رسيد؛ ضد انقلاب روحيهى خودش را از دست داد و ما نشاط پيدا كرديم و حمله كرديم و حلقهى محاصره را شكستيم و توانستيم بياييم بيرون. آنجا نخستوزير وقت خشمگين شد و به مرحوم چمران توپيد كه ما اين همه كار كرديم، اين همه تلاش كرديم، تو چرا همهى اين را به امام مستند ميكنى؟! يعنى هيچ ملاحظه نميكرد؛ منصف بود. بااينكه ميدانست كه اين حرف گلهمندى ايجاد خواهد كرد، اما گفت.
حضور براى او يك امر دائمى بود. ما از اينجا با هم رفتيم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتيم. توى تاريكى شب وارد اهواز شديم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود يازده دوازده كيلومترى شهر اهواز مستقر بود. ايشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت كه با خودش از تهران جمع كرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با يك هواپيماى سى - 130 رفته بوديم آنجا. به مجردى كه رسيديم و يك گزارش نظامى كوتاهى به ما دادند، ايشان گفت كه همه آماده بشويد، لباس بپوشيد تا برويم جبهه. ساعت شايد حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، براى كسانى كه همراه ايشان بودند و لباس نظامى نداشتند، لباس سربازى آوردند و همان جا كوت كردند؛ همه پوشيدند و رفتند. البته من به ايشان گفتم كه من هم ميشود بيايم؟ چون فكر نميكردم بتوانم توى عرصهى نبرد نظامى شركت كنم. ايشان تشويق كرد و گفت بله، بله، شما هم ميشود بيائيد. كه من هم همان جا لباسم را كندم و يك لباس نظامى پوشيدم و - البته كلاشينكف داشتم كه برداشتم - و با اينها رفتيم.
يعنى از همان ساعت اول شروع كرد؛ هيچ نميگذاشت وقت فوت بشود. ببينيد، حضور اين است. يكى از خصوصيات خصلت بسيجى و جريان بسيجى، حضور است؛ غايب نبودن در آنجايى كه بايد در آنجا حاضر باشيم. اين يكى از اوّلىترين خصوصيات بسيجى است.
در روز فتح سوسنگرد - چون ميدانيد سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهى دوم حركت شد و فتح شد - تلاش زيادى شد براى اينكه نيروهاى ما - نيروهاى ارتش، كه آن وقت در اختيار بعضى ديگر بودند - بيايند و اين حمله را سازماندهى كنند و قبول كنند كه وارد اين حمله بشوند. شبى كه قرار بود فرداى آن، اين حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگيرد، ساعت حدود يك بعد از نصف شب بود كه خبر آوردند يكى از يگانهائى كه قرار بوده توى اين حمله سهيم باشد را خارج كردهاند. خب، اين معنايش اين بود كه حمله يا انجام نگيرد يا بكلى ناموفق بشود. بنده يك يادداشتى نوشتم به فرماندهى لشكرى كه در اهواز بود و مرحوم چمران هم زيرش نوشت - كه اخيراً همان فرماندهى محترم آمده بودند و عين آن نوشتهى ما را قاب كرده بودند و دادند به من؛ يادگار قريب سى ساله؛ الان آن كاغذ در اختيار ماست - و تا ساعت يك و خردهاى بعد از نصف شب ما با هم بوديم و تلاش ميشد كه اين حمله، فردا حتماً انجام بگيرد. بعد من رفتم خوابيدم و از هم جدا شديم.
صبح زود ما پا شديم. نيروهاى نظامى - نيروهاى ارتش - كه حركت كردند، ما هم با چند نفرى كه همراه من بودند، دنبال اينها حركت كرديم. وقتى به منطقه رسيديم، من پرسيدم چمران كجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. يعنى قبل از آنى كه نيروهاى نظامىِ منظم و مدون - كه برنامه ريخته شده بود كه اينها در كجا قرار بگيرند و آرايش نظامىشان چگونه باشد - حركت بكنند و راه بيفتند، چمران جلوتر حركت كرده بود و با مجموعهى خودش چندين كيلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه اين كار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا اين شهيد عزيز را رحمت كند. اينجورى بود چمران. دنيا و مقام برايش مهم نبود؛ نان و نام برايش مهم نبود؛ به نام كى تمام بشود، برايش اهميتى نداشت. باانصاف بود، بىرودربايستى بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عين لطافت و رقت و نازكمزاجى شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ يك سرباز سختكوش بود.
من خودم ميديدم شليك آر.پى.جى را كه نيروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعليم ميداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتيم، نه بلد بوديم. او در لبنان ياد گرفته بود و به همان لهجهى عربى آر.بى.جى هم ميگفت؛ ماها ميگفتيم آر.پى.جى، او ميگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ يك مقدار هم از يك راههائى گير آورده بود؛ تعليم ميداد كه اينجورى آر.پى.جى را بايستى شليك كنيد. يعنى در ميدان عمليات و در ميدان عمل يك مرد عملى به طور كامل. حالا ببينيد دانشمند فيزيك پلاسماىِ در درجهى عالى، در كنار شخصيت يك گروهبانِ تعليم دهندهى عمليات نظامى، آن هم با آن احساسات رقيق، آن هم با آن ايمان قوى و با آن سرسختى، چه تركيبى ميشود. دانشمند بسيجى اين است؛ استاد بسيجى يك چنين نمونهاى است. اين نمونهى كاملش است كه ما از نزديك مشاهده كرديم. در وجود يك چنين آدمى، ديگر تضاد بين سنت و مدرنيته حرف مفت است؛ تضاد بين ايمان و علم خندهآور است. اين تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغين - كه به عنوان نظريه مطرح ميشود و عدهاى براى اينكه امتداد عملى آن برايشان مهم است دنبال ميكنند - اينها ديگر در وجود يك همچنين آدمى بىمعنا است. هم علم هست، هم ايمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اينكه گفتند:
با عقل آب عشق به يك جو نمیرود
بيچاره من كه ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ايمانى، با عشق هيچ منافاتى ندارد؛ بلكه خود پشتيبان آن عشق مقدس و پاكيزه است.
خب، حالا توقعى كه ما داريم و اين توقع، توقع زيادى هم نيست، يعنى آن زمينهاى كه انسان مشاهده ميكند - اين روحيه هاى پرنشاط شما، اين دلهاى پاك و صاف، اين ذهنهاى روشن، اين جوّال بودن فكرهاى شما كه انسان در عرصههاى مختلف از نزديك شاهد است - اين اميد را و اين توقع را به انسان ميبخشد، اين است كه فرآوردهى دانشگاه جمهورى اسلامى - نه به نحو استثنا بلكه به نحو قاعده - چمرانها باشند؛ نه اينكه چمرانها يك استثنا باشند. اين اميد، اميد بىجائى نيست.
اگر در سال 76 كه شماها اول يك عده در مشهد، يك عده در اصفهان و يك عده در دانشگاه علم و صنعت، به نام اساتيد بسيجى دور هم جمع شديد و جمع و جور كرديد، ميگفتند كه ده سال بعد يا دوازده سال بعد چند هزار استاد بسيجى با همين انگيزهها، با همين عشقها و با همين جهتگيرىها در سطح كشور وجود خواهد داشت، هيچكس باور نميكرد؛ اما شد. نميخواهم مبالغه كنم؛ نميخواهم واقعيت را رنگينتر از آنچه كه هست براى خودم و براى شما نمايش بدهم و دل خودمان را به توهم خوش كنيم؛ نه، روشن است كه همهى ما در يك سطح نيستيم - بعضىمان بالاترند و بعضىمان پائينتريم: ايمانهايمان، عشقهايمان، همتهايمان، انگيزههايمان - لكن اين جريان، از صورت يك جريان باريك كه بعضى اميد نداشتند باقى بماند و بعضى همت گماشته بودند كه آن را از بين ببرند، به يك جريانى تبديل شده كه ديگر حالا جلوى آن را نميشود گرفت: جريان عظيم استادان انقلابى و مؤمن و بسيجى در سطح دانشگاه، در رشتههاى مختلف علمى و در رتبههاى بالاى علمى.
پس اين توقع بىجا نيست؛ وقتى انسان اين حركت را مىبيند، اين رشد را مىبيند، اين توقع بيجا نيست كه ما بخواهيم دانشگاه جمهورى اسلامى، در آينده عناصرى مثل چمران را پرورش بدهد. آن وقت شما ببينيد چه خواهد شد! چه خواهد شد! نظامى با مطالبات بينالمللىِ در سطح اعلا: در زمينهى انسان، در زمينهى حكومت، در زمينهى زن، در زمينهى اخلاق و در زمينهى علم. مطالبات امروز ما مطالبات بينالمللى است.
حالا بعضىها - مطبوعاتى و غيرمطبوعاتى - تا اسم بينالمللى مىآيد لبخند تمسخر ميزنند؛ اينها نميفهمند؛ درك نميكنند افق ديد وسيع يعنى چه. تا شما نظر به قله نداشته باشيد امكان ندارد تا دامنه هم بتوانيد حركت كنيد، چه برسد به اينكه اميدِ به قله رسيدن باشد؛ همت بلند. در روايات ما به مؤمن هم توصيه شده است كه همتْ بلند داشته باشد. بزرگان به سالك هم ميگويند: همتت عالى باشد. اين قدمهاى اول و فتوحات ابتداى كار، كسى را دلخوش نكند؛ همتهاى بلند بايد داشت. نگاه هم بايستى انسانى باشد. انسان يعنى آنچه كه در همهى جهان گسترده است؛ «إمّا اخ لك فى الدّين او نظير لك فى الخلق»؛ يا با شما دينش يكى است يا اگر دينش هم يكى نيست، در خلقت و آفرينش مثل شماست؛ انسانيت. نگاه بايستى متوجه يك چنين گسترهى وسيعى باشد.
آرزوهائى كه امروز ما براى اين گسترهى وسيع داريم، آرزوهائى است كه هيچ ملت آگاهى، هيچ دانشمند فرزانهاى و هيچ سياسى منصفى، اينها را رد نميكند. ما داعيهى محو نظام سلطه را داريم؛ يعنى رابطهى سلطهگرى: سلطهگر و سلطهپذير؛ حتى انسانى هم كه در يك كشورى كه دولتش صددرصد سلطهگر است زندگى ميكند، اين را رد نميكند؛ يعنى در مناسبات جهانى، رابطه رابطهى سلطهگر و سلطهپذير نباشد. همچنين عدالت و استفادهى از علم براى آسايش بشر نه براى تهديد بشر. بخصوص در طول اين دورههاى اخيرِ بعد از جنبش علمى دنيا - رنسانس - به اين طرف و بخصوص در اين يك قرن اخير، بسيارى از آنچه در زمينهى علم انجام گرفته، به جاى اينكه براى آسايش بشر باشد در تهديد بشر بوده؛ يا تهديد جان، يا تهديد اخلاق، يا تهديد خانواده؛ و تشويق به مصرفگرائى و پركردن جيب چپاولگران بينالمللى و صاحبان و پديدآورندگان تراستها و كارتلها. ما ميگوئيم علم، به جاى اينها در خدمت انسان قرار بگيرد؛ در خدمت آسايش انسان، در خدمت آرامش انسان و در خدمت روح و روان انسان. اينها حرفهائى است كه دنيا نميتواند رد كند.
ميدانيد وقتى نظامى با اين آرمانها و ملتى با اين خصوصيات - با به كارگيرى همتِ ايمانى براى پيشرفت در اين عرصهها، با استفادهى از وعدههاى قرآنى در زمينهى نصرت مؤمنين، با نترسيدن از مرگ و مرگ را وصول به خدا و شهادت للَّه دانستن - به شخصيتهائى دانشمند و فرزانه از قبيل چمران مزين و مفتخر بشود، به كجا خواهد رسيد؟! اين آن توقعى است كه ما داريم.
يك جمله در باب بسيج عرض بكنيم. بسيج يك حركت عجيب و بىنظير بود كه در انقلاب اتفاق افتاد. اين هم برخاسته و سرچشمه گرفتهى از آن سرچشمهى حكمت الهىاى بود كه خداى متعال در دل آن مرد بزرگ - آن امام بزرگوار - به وديعه گذاشته بود. امام حكيم بود؛ حكيم به معناى واقعى. ما گاهى تعبير حكيم را براى آدمهاى كوچك به كار ميبريم؛ لكن او به معناى واقعى كلمه حكيم بود. «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا»؛ خداى متعال به او حكمت داده بود. از دل او يك حقايقى سرريز ميشد و سرازير ميشد؛ از جمله، همين مسئلهى بسيج بود؛ كه امام از روز اول پيروزى يا حتى قُبيل پيروزى با كشاندن مردم به عرصه، با گذاشتن بار حركت به دوش مردم، با اعتماد به مردم، پايهى بسيج را گذاشت. به مردم اعتماد كرد؛ مردم هم به خودشان اعتماد پيدا كردند؛ اعتماد به نفس پيدا كردند؛ اگر امام به مردم اعتماد نميكرد، مردم هم به خودشان اعتماد نميكردند. پايهى بسيج همان جا گذاشته شد. در واقع سپاه پاسداران از بسيج روئيد؛ جهادسازندگى از بسيج روئيد؛ ولو سازمان بسيج يك سازمان مدونى مثل سالهاى بعد نبود، اما فرهنگ بسيج، حركت بسيج و حقيقت بسيج، منشأ خيرات عظيمى در كشور، در جامعهى ما و در نظام اسلامى شد. بسيج يك چنين حقيقتى است. بسيج در واقع يك ارتش بىرنگِ بىادعاى همهگير در سطح كشور است؛ و اين ارتش براى مبارزهى در همهى عرصههاست؛ نه فقط در عرصهى نظامى. عرصهى نظامى يك گوشهى محدودِ گاهگاهى است. هميشه كه جنگ پيش نمىآيد.
عرصهى حضور بسيج خيلى وسيعتر از عرصهى نظامى است. اينى كه من بارها گفتم و تكرار ميكنم كه نبايد بسيج را يك نهاد نظامى به حساب آورد، تعارف نيست؛ بلكه حقيقت قضيه اين است. بسيج عرصهى جهاد است، نه قتال. قتال يك گوشهاى از جهاد است. جهاد يعنى حضور در ميدان با مجاهدت، با تلاش، با هدف و با ايمان؛ اين ميشود جهاد. لذا «جاهدوا بأموالكم و أنفسكم فى سبيل اللَّه»؛ جهاد با نفس، جهاد با مال. جهاد با نفس كجاست؟ فقط به اين است كه توى ميدان جنگ برويم و جانمان را كف دست بگيريم؛ نه، يكى از انواع جهاد با نفس هم اين است كه شما شب تا صبح را روى يك پروژهى تحقيقاتى صرف كنيد و گذر ساعات را نفهميد. جهاد با نفس اين است كه از تفريحتان بزنيد، از آسايش جسمانيتان بزنيد، از فلان كار پرپول و پردرآمد - به قول فرنگىها پولساز - بزنيد و تو اين محيط علمى و تحقيقى و پژوهشى صرف وقت كنيد تا يك حقيقت زندهى علمى را به دست بياوريد و مثل دستهى گل به جامعهتان تقديم كنيد؛ جهاد با نفس اين است. يك قسمت كوچكى هم جهاد با مال است.
پس عرصهى بسيج يك عرصهى عمومى است؛ نه مختص يك قشر است، نه مختص يك بخشى از بخشهاى جغرافيائى كشور است، نه مختص يك زمانى دونِ زمان ديگرى است؛ نه مختص يك عرصهئى دون عرصهى ديگرى است. در همهى جاها، در همهى مكانها، در همهى زمانها، در همهى عرصهها و در همهى قشرها، اين وجود دارد. اين معناى بسيج است.
حالا شما تو دانشگاه ميخواهيد بسيجى باشيد. معلوم است كه چه كار بايد كرد. دانشگاه به چى احتياج دارد؟ كشور به چى احتياج دارد؟ چند سالى است ما بحث علم را پيش كشيديم؛ شما نگاه كنيد امروز بسيارى از حسادتها و رقابتها و حسرتها و احساس عقبماندگىهاى دشمنان بينالمللى ما به خاطر پيشرفت علمى شماست. آنهائى كه امروز ملت ايران را تحسين ميكنند، به خاطر علمش او را تحسين ميكنند؛ آنهائى كه دشمنى ميورزند به خاطر علم اوست كه دشمنى ميورزند. پيشرفت علمى شما يك چنين اثرى دارد.
اين تازه در قدم اول است. ما هنوز كارى نكرديم. بله در نانوتكنولوژى، بيوتكنولوژى، بحثهاى هستهاى، بحثهاى هوا - فضا و رشتههاى گوناگون علمى پيشرفتهائى شده كه مهم و بزرگ است؛ اما اينها در مقياس و معيار حركت علمى يك كشور چيزى نيست. يكى از دوستان گفتند و بنده هم اين آمار را دارم، كه سرعت پيشرفت علمى و توليد علم در كشور ما يازده برابرِ متوسط دنياست. اين را يك مركز تحقيقاتى غربى - مستقر در كانادا - با جزئياتش ذكر كرده است. البته اين يازده، متوسطش است؛ در بعضى از قسمتها سى و پنج برابرِ سرعت رشد دنياست؛ در بعضى جاها هم كمتر است؛ متوسطش ميشود يازده برابر. يعنى سرعت پيشرفت علمى ما در طول اين ده سال پانزده سال اخير يازده برابرِ سرعتى است كه دنيا داشته؛ اين خيلى چيز مهمى است. لكن اين آن چيزى نيست كه ما توقع داريم و دنبالش هستيم؛ اين خيلى كمتر از آن است. اين سرعت بايستى با همين شدت ادامه داشته باشد تا ما به تراز مورد نظر برسيم؛ اين در دانشگاه لازم است.
در دانشگاه پرورش انسانِ در تراز شهيد چمران لازم است؛ اين را لازم داريم. خب پس استاد بسيجى ميداند در دانشگاه بايست چه كار كند؛ اين حضور دائم، اين حضور بجا و بهنگام، اين حضور مخلصانه و مجاهدانه براى استاد بسيجى به اين معناهاست كه گفته شد. و استاد خيلى نقش دارد. نقش استاد در محيطهاى آموزشى نقش بسيار برجسته و مهمى است. استاد فقط آموزندهى دانش نيست؛ بلكه منش استاد و روش استاد ميتواند مربى باشد؛ استاد، تربيت كننده است. تأثير استاد روى شاگرد، علىالظاهر از تأثير بقيهى عوامل مؤثر در پيشرفت علمى و معنوى و مادى متعلم بيشتر است؛ از بعضى كه خيلى بيشتر است. گاهى استاد ميتواند يك كلاس را، يك مجموعهى دانشجو يا دانشآموز را با يك جملهى بجا تبديل كند به انسانهاى متدين. لازم هم نيست حتماً رشتهى علوم دينى يا معارف را تدريس كند؛ نه، شما گاهى يك جا در درس فيزيك، يا در درس رياضى، يا در هر درس ديگرى - علوم انسانى و غير انسانى - ميتوانيد يك كلمه بر زبانتان جارى كنيد، يا يك استفادهى خوب از يك آيهى قرآن بكنيد، يا يك انگشت اشاره به قدرت پروردگار و صنع الهى بكنيد كه در دل اين جوان ميماند و او را تبديل ميكند به يك انسان مؤمن. استاد اينجورى است.
عكسش هم البته هست. متأسفانه اساتيدى در دانشگاههاى امروز ما هستند - اگرچه كمند - كه درست نقطهى مقابل عمل ميكنند - حالا درسشان هرچى هم كه است؛ مربوط است يا نيست - و با يك كلمه، اين جوان را از آيندهى خودش نااميد ميكنند، از آيندهى كشورش نااميد ميكنند، از آيندهى حضورش در كشور نااميد ميكنند، او را به ميراث گذشتهى خودش بىاعتنا ميكنند، او را تشنهى نوشيدن از سرچشمههاى ناسالم و آلودهى بيگانگان ميكنند و رها ميكنند. از اين قبيل هم داريم. استاد يك چنين نقشى دارد. بنابراين با معنائى كه براى بسيج ميكنيم، با معنائى كه براى استاد ميكنيم و با تلقىاى كه از استاد بسيجى داريم، معلوم ميشود كه نقش شماها در دانشگاه چقدر نقش حساسى است.
وجود اين مجموعه براى نظام اسلامى يك نعمت است؛ يك نعمت بزرگ. اين همه استاد مؤمن، در هيچ كشورى از كشورهاى اسلامى - به طريق اولى غير اسلامى - وجود ندارد كه در كشور ما هست. استاد دانشگاه، دانشمند، متخصص، حرفهاى در رشتهى خود و مؤمن به خدا و مؤمن به جهاد و مؤمن به راه خدا و اهداف الهى؛ آن هم با اين تعداد كثير و اين كميت. اين ديگر در دنيا بىنظير است. اين هم از بركات امام بزرگوار است. اين را قدر بدانيد؛ اين را دودستى نگه داريد. اين را سامان بدهيد؛ اهدافش را مشخص كنيد؛ دقيق كنيد؛ فعاليتهائى را كه استاد بسيجى بايد انجام بدهد را شفاف كنيد و روشن كنيد؛ به معناى واقعى كلمه، فرماندهان اين عرصهى عظيمِ جهاد فىسبيلاللَّه باشيد. كار بسيار مهمى است.
امروز كشور به اين چيزها احتياج دارد. بحث امروز هم نيست، هميشه احتياج دارد؛ منتها ما امروز در يك برههى حساس به سر ميبريم. اگر من بخواهم آن لبّ تلقى و برداشت خودم را به شما عرض بكنم - كه شايد در يك مجال كوتاه، برايش استدلال هم نشود ارائه كرد؛ البته مستدل است، منتها شايد در دو كلمه نشود استدلالى برايش بيان كرد - اين است كه مراكز استكبارى جهانى در مقابلهى با حركت اسلامى كه نماد واقعىاش جمهورى اسلامى است، دارند آخرين تلاشهاى خودشان را ميكنند. در بسيارى از عرصهها تلاشهايشان و تدابيرشان به بنبست خورده و كار از دستشان در رفته است. اين كمربندى كه اينها بر دور مسائل جهانى كشيده بودند و حيطهبندىاى كه كرده بودند، در حساسترين نقاط روى زمين يعنى خاورميانه، اين كمربند پاره شده - يا سست شده، حداقلش اين است؛ ولى به نظر من پاره شده - و از دستشان در رفته است.
خدا مرحوم آ شيخ حسين لنكرانى، روحانى سياسىِ كهنهكار قديمى را رحمت كند. ايشان سالهاى 53 و 54 يا شايد هم زودتر - سالهاى اواخر دههى چهل - وضعيت رژيم طاغوت را تشبيه ميكرد به كسى كه روى يك گنبدى رفته و يك دستمال ابريشمى هم دستش است كه توى آن پر از گردوست؛ و گوشهى اين دستمال وا شده، و گردوها همين طور دارد ميريزد؛ اين ميخواهد اين گردو را بگيرد، يك گردو از آن طرف مىافتد، يك گردوى ديگر، يك گردوى ديگر، خودش هم روى گنبد است! بالاخره آدم روى زمين صاف، باز ميتواند گردوها را هر جور هست جمع كند.
به نظر من امروز نظام سلطه در مواجههى با حركت اسلامى يك چنين حالتى دارد. جاپايش محكم نيست؛ زيرا بسيارى از شگردهاى تبليغاتىِ استواربنيانِ قديمىِ اينها براى مردم دنيا رو شده است. امروز در جامعهى آمريكا، خشم عميق از حضور قدرتمند لابى صهيونيستى بتدريج دارد توسعه پيدا ميكند. اين نارضائى در بين مردم آمريكا - كه مركز تحرك صهيونيستها و قدرتمندان صهيونيستى و سرمايهداران صهيونيست است - بتدريج دارد به وجود مىآيد؛ البته رژيم حاكم در آمريكا بر مردم بسيار سخت ميگيرند - يك نوع خاص سختگيرى - و آنچنان اينها را مشغول زندگى و گرفتار زندگى ميكنند كه فرصت سر خاراندن ندارند؛ در عين حال اين حالت دارد به وجود مىآيد. اين اطلاعات موثق ماست. در كشورهاى اروپائى هم به يك نحو ديگر. كشورهاى اسلامى كه معلوم است. كشورهاى خاورميانه كه معلوم است. ملتها حالت نفرت - و بعضاً بغض - نسبت به رژيم ايالات متحده و مجموعهى سلطه در دنيا دارند. اين را هم نميتوانند جمع كنند؛ هى تلاش ميكنند، اما نميتوانند جمع كنند.
اگر نظام جمهورى اسلامى در دنيا سر نكشيده بود و طلوع نكرده بود، مشكل آنها به اين زودى پيش نمىآمد و ممكن بود اين مشكل پنجاه سال ديگر براى آنها بُروز پيداكند؛ ممكن هم بود اين مشكل به اين زودىها پيش نيايد. اما حضور جمهورى اسلامى و ظهور جمهورى اسلامى كار را بر اينها مشكل كرده؛ لذا بشدت دشمنند. دشمنى هم ميكنند؛ اما دشمنى دستپاچه و سراسيمه. دشمنىها از اين قبيل است. حالا كارهائى كه ميكنند، تدابيرى كه ميكنند، جنجالهائى كه ميكنند، تبليغاتى كه دنبالش ميگذارند، يك قطعنامه در سازمان ملل، چند قلم تحريم، بعد هم بزرگنمائى تحريمها، بيش از آنچه كه واقعيت دارد اين تحريمها را اهميت دادن، بعد تهديد نظامى را هم به صورت احتياطاً نيمبند پشت سرش نگه داشتن، همه به خاطر اين است كه اينها در مواجههى با اين حركت عظيم و متين و بنيانى اسلامى در كليهى جهان اسلام، دچار انفعالند. ملت ايران هم پيشرو اين حركتند.
البته زحماتى را ايجاد ميكنند؛ شكى نيست. در همهى برخوردهاى اجتماعى زحمتهائى وجود دارد؛ اما انسان زحمتها را تحمل ميكند براى اينكه به منافع بزرگتر و به نقطهى عالىترى برسد. امروز اينجورى است. بنابراين، اين مقطع از اين نظر كه گفتم مقطع حساسى است و احتياج به كار هست، احتياج به تلاش هست.
پس در درجهى اول توى دانشگاهها كار علمى، كار پژوهشى و تحقيقى، كار معنوى و ايمانى، حاكم كردن روحيهى مجاهدت و جهاد بر همهى فعاليتها، قلمهاى اصلىاى است كه بايد وجود داشته باشد. و آنگاه سامان دادن به اين حركت. البته اعتقاد من اين است كه استاد متدينِ علاقهمند به كار براى كشور، در سطح كشور مختص به همين مجموعهاى كه در بسيج اساتيد حضور دارند، نيست؛ فراتر از اينهاست. بسيارى هستند كارت بسيج هم ندارند، جزو مجموعهى بسيج اساتيد هم نيستند، اما در معنا بسيجىاند، در معنا متديناند، در معنا آمادهاند - البته سطح آمادگىها هميشه يكسان نيست؛ سطح ايمانها يكسان نيست؛ هميشه همين جور بوده، بعد از اين هم همين جور خواهد بود - اما داخل در مجموعهاند. بايد ساماندهى كرد؛ بايد نگاه عاقلانه و مدبرانه داشت؛ برنامهها را مشخص كرد؛ هدفها را مشخص كرد. كارى است كه بايد انجام بگيرد. اين بر مجموعهى شماست.
آن وقت در عمل فردى، كار تعليم دانشجويان را، كار حضور در فضاى فكرى دانشجويان را بايد دنبال كنيد. اساتيد بسيجى ميتوانند در دل دانشجويان و در فضاى ذهن آنها يك حضور معنوى و هدايتگر و آرامشبخش داشته باشند. نقش مهمِ ايجاد بصيرت - هم در خود مجموعه، هم در مجموعهى مخاطب شما كه دانشجويان هستند - يكى از كارهاى بسيار مهم است. و بصيرت خيلى نقش ايفاء ميكند. تمرين حضور. همانى كه دربارهى شهيد چمران گفتم؛ شب تا ساعت يك بعد از نصف شب و بيشتر دنبال كار است، صبح زود - تاريك، روشن - جلوتر از همه توى جبهه است و هرجا لازم هست، حضور دارد. اين حضور دائم و بهنگام در هر نقطهاى كه لازم است را بايد تمرين كنيم. همهى ما بايد اين را ياد بگيريم.
اتحاد و يكپارچگى در درون و نيز تزريق اتحاد به مجموعهى جامعه. برادران، خواهران، عزيزان! امروز كشور به اتحاد كلمه خيلى نيازمند است. بنده مخالفم با سخنى و حركتى و نوشتارى كه - حتى اگر با انگيزهى درست و با انگيزهى صادقانه است - موجب شقاق و شكاف ميشود؛ بنده موافق نيستم. اگر كسى نظر من را ميخواهد بداند، نظر من اين است كه عرض كردم. ما بايستى انسجام را ايجاد كنيم. ما بايستى تلائم را در مجموعهى اين ظرفيت عظيم به وجود بياوريم. حالا مگر نميشود اين جمعى كه شما اينجا نشستهايد به بهانههاى گوناگون به ده تا جمع تقسيم كرد؟ راحت ميشود؛ كسانى كه رنگ لباسشان اين است، كسانى كه سنشان اين است، كسانى كه اهل فلان نقطهى كشورند؛ ميشود جدا كرد؛ ميشود ديواركشى كرد. هنر انقلاب اين بود كه آمد ديوارها را از وسط برداشت. ما توى خانههاى كوچك كوچك، با ديوارهاى بلند زندگى ميكرديم و از هم خبر نداشتيم؛ انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت و اين خانههاى كوچك را تبديل كرد به يك عرصهى وسيع؛ عرصهى ملت ايران؛ ملت انقلابى. دانشجومان با طلبه بد بود؛ طلبهمان با دانشجو بد بود؛ استادمان با بازارى بد بود؛ بازارىمان با كشاورز بد بود؛ بين خودمان ديواركشى كرده بوديم. انقلاب آمد اين ديوارها را برداشت. ما حالا باز دوباره بيائيم ديواركشى كنيم؟! آن هم ديوارهاى نادرست و ناحق. نه، مبانى روشن است؛ اصول روشن است؛ جهت روشن است. هر كى در اين جهت با اين مبانى دارد حركت ميكند، جزو مجموعه است. اين را توجه داشته باشيد.
من بارها گفتهام: ظلم نكنيم. اين هم يكى از آن اساسىترين كارهاست. ظلم چيز بدى و چيز خطرناكى است. ظلم فقط اين نيست كه آدم توى خيابان به يكى كشيده بزند. گاهى يك كلمهى نابجا عليه يك كسى كه مستحقش نيست، يك نوشتهى نابجا، يك حركت نابجا، ظلم محسوب ميشود. اين طهارت دل را و طهارت عمل را خيلى بايستى ملاحظه كرد.
من اين را به نظرم يك جائى گفتم. پيغمبر اكرم ايستاده بودند يك كسى را كه حد رجمِ زنا را بر او جارى ميكردند، ميديدند؛ بعضىها هم ايستاده بودند؛ دو نفر با همديگر حرف ميزدند؛ يكى به يكى ديگر گفت كه مثل سگ تمام كرد و جان داد - يك همچين تعبيرى - بعد پيغمبر به سمت منزل يا مسجد راه افتادند و اين دو نفر هم همراه پيغمبر بودند. توى راه كه ميرفتند، رسيدند به يك جيفهى مردارى - به يك مردارى، حالا جسد سگى بود، درازگوشى بود، هر چى بود - كه مرده بود و آنجا افتاده بود. پيغمبر به اين دو نفر رو كردند و گفتند: گاز بگيريد و يك مقدارى از اين ميل كنيد. گفتند: يا رسولاللَّه! ما را تعارف به مردار ميكنيد؟! فرمود: آن كارى كه با آن برادرتان كرديد، از اين گاز زدن به اين مردار بدتر بود. حالا آن برادر كى بوده؟ برادرى كه زناى محصنه كرده بوده و رجم شده و اينها دربارهاش آن دو جمله را گفتهاند و پيغمبر اينجور ملامتشان ميكند!
زيادتر نگوئيد از آنچه كه هست، از آنچه كه بايد و شايد. منصف باشيم؛ عادل باشيم. اينها آن وظائف ماست. اينجور نيست كه ما چون مجاهديم، چون مبارزيم، چون انقلابى هستيم، بنابراين هر كسى كه از ما يك ذره - به خيال ما و با تشخيص ما - كمتر است، حق داريم كه دربارهاش هر چى كه ميتوانيم بگوئيم؛ نه، اينجورى نيست. بله، ايمانها يكسان نيست، حدود يكسان نيست و بعضى بالاتر از بعضى ديگر هستند. خدا هم اين را ميداند و ممكن است بندگان صالح خدا هم بدانند؛ لكن در مقام تعامل و در مقام زندگى جمعى، بايد اين اتحاد و اين انسجام حفظ بشود و اين تمايزها كم بشود.
آنچه كه مهم است فراموش نشود، اهداف و شاخصهاى اصلى است. اين را بارها گفتهايم و امروز هم يكى از اساتيد محترم، اينجا گفتند؛ استكبارستيزى؛ ايستادگى قاطع در مقابل حركت كفر و نفاق - نه فقط در كشور، بلكه در سطح جهان - مرزبندى شفاف با دشمنان انقلاب و دشمنان دين؛ اينها شاخص است. اگر كسى مرزبندى شفاف نميكند، قدرِ خودش را كاهش ميدهد؛ اگر گرايش پيدا ميكند، از دائره خارج ميشود. اينها آن مبانى و آن خطوط اصلى است. حركت انقلاب، حركت روشنى است، حركت رو به جلوئى است و اين حركت انشاءاللَّه ادامه پيدا خواهد كرد.
خب ما هم خواستيم حالا مثل اين آقايان كه بسيجى عمل كردند و اين همه مطلب را در پنج دقيقه گفتند، در اين مدت طولانى كه در اختيار ماست، همهى حرفهامان را بزنيم، لكن مىبينيم كه نه؛ همه را كه نشده بزنيم، اما آنچه كه لازم بود، به نظرم به عرض رسيده. من بيشتر از اين مزاحمتان نشوم.
اميدوارم كه خداى متعال همهى شما را حفظ كند و موفق بدارد و روزبهروز بصيرت شما را بيشتر كند. و انشاءاللَّه شما را هم در جهاد علمى، هم در جهاد عملى، هم در جهاد بصيرتپراكنى - در محيط علم و محيط دانشگاه و همچنين در محيط جامعه - روزبهروز موفقتر كند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته