بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
در ابتدا لازم است به همهى شما برادران عزيز و متصديان خدمت به مردم متدين و اصيل و نجيب اين منطقه، كه حقيقتاً تلاش مىكنيد و در اين خطهى دورافتادهى از مركز، با شرايط دشوار اقليمى، كار گروهى را انجام مىدهيد، صميمانه خستهن باشيد عرض كنم و از زحماتتان تشكر كنم.
هر كارى كه شما براى مردم انجام مىدهيد، در هر پست و سِمتى كه باشيد، يك حسنه است؛ و علاوه بر اينكه به نفع مردم است، چنانچه كار ماندگار و اصيل و ريشهدارى هم باشد، يك صدقهى جاريه است و در دستگاه عظيم الهى - كه ارتباطات ميان كارها و بازدهى آنها، بسى پيچيده و مبسوط و مشروح است و عقل قاصر ما قادر نيست كه اين روابط كار و بازده را بفهمد و تحليل بكند - اين كارهاى شما خواهد ماند و آثار نيك خود را خواهد بخشيد و ثمرات آن را خواهيد ديد؛ هم در دنيا و هم در عالم آخرت؛ همان روزى كه هر انسانى محتاج حسنه و صدقهيى است كه از پيش فرستاده باشد.
اگر آنچه را كه انجام مىدهيد، با توجه به لوازم آن، يعنى همراه با استحكام و دوام و خلوصنيت و دقتِ لازم باشد - كه از نبىّاكرم است كه فرمود: «رحم اللَّه امرأ عمل عملا فأحكمه»؛(1) رحمت خدا بر آن انسانى كه كارى را بكند و محكم بكند - سرهمبندى و كوتهنگرى و سستگيرى در كار نباشد، ديگر وصف و بيان كسى مثل اين حقير، قادر نيست كه ارزش آن را بيان كند. انشاءاللَّه كه همهتان مشمول اين مسائل باشيد و هر روزى كه مىگذرد، سطر و برگى بر پروندهى كارىِ خودتان در ديوان الهى - كه دقيقتر از ديوانهاى بشرى است - بيفزاييد.
همچنين لازم است به خاطر همين مسألهى آب كه وزير محترممان به آن اشاره كردند،(2) از شخص ايشان، از كاركنان سازمان آب اين منطقه و منطقهى فارس - كه ظاهراً يكى است - و از استاندار فعالِ با اخلاصِ خوشروحيهى خوبمان،(3) و از هر كدام شما كه به نحوى در اين كار و در كارهاى ديگر سهيم بوديد، صميمانه تشكر بكنم.
استان شما با اينكه محروميت و تلخى، زياد دارد، خوشبختانه شيرينى و زيبايى هم زياد دارد؛ من بعضى از شيرينيهاى حضور شما در اين استان را عرض بكنم:
شيرينى اول اين كار، همين انسجامى است كه آقاى استاندار به آن اشاره كردند؛ اين چيز بسيار باارزشى است. آنجايى كه دلها با هم نباشند و دست و زبانها بر ضد يكديگر كار بكنند، براى كسى كه مىتواند با محبت و انس و عشق زندگى كند، جهنمى است. اينجا بحمداللَّه بهشت است؛ «بهشت آنجاست كآزارى نباشد»؛(4) آزارى نسبت به يكديگر در اينجا نيست؛ بلكه همكارى هست؛ كه اين را در درجهى اول بايد از خوشقلبى و نجابت و عقل و صداقت و صحت عمل اين دو مأمور عزيز استان دانست؛ يعنى جناب آقاى فاضل فردوسى، امام جمعهى خوب و روشنفكر و فعال و با اخلاص اينجا، و استاندار عزيزمان كه شرح حال ايشان را هم مىدانيد و عرض شد. بحمداللَّه در سطوح مختلف، اين معنا جريان دارد؛ اين را حفظ كنيد و نگهداريد، كه اين زمينهى شيرينى كار شماست.
شيرينى دوم اين كار اين است كه شما در اينجا به مردمى خدمت مىكنيد كه بهطور طبيعى و بهطور مصنوعى - هر دو - دچار محروميتند. بهطور طبيعى دچار محروميتند؛ زيرا در نظامهاى باطل و فاسد، هر نقطهيى كه از مركز دور باشد - چه مركز سياسى، چه مركز انسانى - هندسهى معيوب آن نظام، موجب محروميت آن نقطه مىشود؛ يعنى در نظامهاى باطل و فاسد، هركسى يا هر دستگاهى كه به مركز قدرت نزديكتر است، بهرهمندتر است؛ و هر دستگاهى كه از مركز قدرت دورتر است، بهطور عادى محرومتر است؛ مگر اينكه بتواند با چنگ و دندان خودش را بهنحوى سرپا نگهدارد! اين يك هندسهى معيوبى است كه هميشه در نظامهاى باطل وجود داشته است و در ايران پادشاهى هم اين معنا وجود داشت. چيزى كه كسى به فكر آن در مركز نبود، رفع محروميت در نقاط محروم بود. اگر يك وقت شما مشاهده مىكرديد كه در آن دوران كارى هم انجام مىگرفت كه به نحوى در خدمت محرومان بود - كه البته نادر و كم بود - اين بهخودىخود بهخاطر رفع محروميت نبود؛ بهخاطر دلسوزى براى محرومان نبود؛ بهخاطر جهت ديگرى بود. فرض بفرماييد براى فلان پايگاه جاده درست مىكردند تا بتوانند ارتباط امريكاييها را با منطقهى دريا از راه زمين آسان كنند؛ يا جاده مىكشيدند تا مثلاً كشورهاى عضو پيمان سنتو(5) را به هم وصل كنند؛ البته قهراً چهار تا شهر و روستا هم از اين جاده استفاده مىكردند. براى اينكه منطقهيى صدايشان در نيايد، مجبور مىشدند يك وقتى يك كارى براى آن منطقه بكنند؛ اما اگر از منطقهيى نمىترسيدند و در آن، هدفِ مربوط به خودشان را تأمين شده نمىيافتند، آن منطقه در عزلت مطلق باقى مىماند!
ما بعد از انقلاب جاهايى را در اين كشور پهناور و بزرگ ديديم كه با وجود جمعيت فراوان، از آبادانى بويى نبرده بودند؛ محروميت، طبيعت ثانوى پارهيى از مناطق - عمدتاً مناطق دوردست - شده بود؛ بخصوص آن منطقهيى كه جنبهى استراتژيك براى آن دستگاه نداشت و هدف و كارى در آنجا نبود، ديگر در آنجا نه راهآهنى بود، نه جادهى آسفالتهى درستى بود، نه از آب و برق مردم خبرى بود، نه از ارتباطات مردم خبرى نبود، نه از كارخانجات در آنجا خبرى بود؛ اين طبيعت آن دستگاه بود!
پنجاه سال ضربه زدن لازم است تا سرزمين و منطقهيى، به مثابهى يك طبيعت، به محروميت خو بگيرد! در همين خصوص، پنجاه سالهايى گذشت! خدا نگذرد از سردمداران اين دو رژيم خبيث منحوس - يعنى رژيم قاجار و رژيم پهلوى - كه حدود دويست سال بر اين كشور حاكم بودند و در گوشه و كنار اين كشور بد خاطرههايى گذاشتند؛ بد نشانههايى از اختلاف و تبعيض و نامردمى و بىتوجهى به مردم باقى گذاشتند.
من پيش از انقلاب، مدتهايى را در منطقهى بلوچستان سپرى كرده بودم. تا سال 1357 كه بنده در آنجا بودم، شايد شماها بدانيد، شايد هم ندانيد كه هنوز به فارسها «گجر» - يعنى قاجار - مىگفتند! البته بحمداللَّه بعد از انقلاب، اين تصور برگشته است. رژيم قاجار در آنجا كارى كرده بود و نشانى گذاشته بود كه كلمهى قاجار - و به تعبير و لهجهى محلى آنها «گجر» - معنايش وحشى و بىرحم و سنگدل و آدمكش و غيرقابل اعتماد بود! شايد منطقهى بوشهر ما و شما، از جملهى جاهايى بوده است كه آن رژيم خبيث و داراى سياست غير انسانى و ضد انسانى، به خاطر سوابق مبارزات اين مردم با انگليسيها، اصرار داشته كه آنجا را محروم نگهدارد. بالاخره اگر مردمى نشان دادند كه سلحشورى دارند، بيگانهناپذيرى دارند، دشمنستيزى دارند، اين مردم به نحوى بايستى توسرى بخورند؛ هيچ بُعدى نيست!
اين منطقهى بوشهر و لارستان و بعضى ديگر از مناطق فارس، به خاطر آنكه سوابق انگليسىستيزى داشتند - كه چون بعضى از آنها را تاريخ ثبت كرده، غالب مردم مىدانند؛ خيلى از آنها را شايد حتّى شماها هم ندانيد و اينها هنوز متأسفانه در تاريخِ رسمى ثبت نشده - بهطور طبيعى مزاج آن دستگاه به طرف بىاعتنايى نسبت به اين منطقه مىكشيد؛ علاوه بر اينكه گفتم، طبيعت نظام آنها اين بود كه هر جايى كه دور از مركز است، بايستى محروم باشد؛ مثل باغچهيى كه تراز آن غلط است؛ آب كه ريختى، به همه جاى اين باغچه نخواهد رسيد. باغچهى تراز، آن باغچهيى است كه اگر از يك طرفش آب ريختى، كانالكشيها آب را بهطور برابر به پاى هر بوتهيى برساند. وقتى تراز غلط بود، آب به يك نقطههايى اصلاً نمىرسد. بنابراين، تراز يك نظام ضدبشرى، تراز غلطى است.
همانطور كه عرض كردم، محروميتِ مصنوعى هم اعمال مىشد. چون نسبت به اينجا عناد و دشمنى و كينه داشتند، مزاج و طبيعت و روحيهى معمولى آن نظام، با چنين جاهايى سازگار نبود. در حقيقت اينجا تبعيدگاه بود، گناوه تبعيدگاه بود، برازجان تبعيدگاه بود، ديلم تبعيدگاه بود، ديّر تبعيدگاه بود. انسان معمولىيى كه مورد غضب نباشد، نبايد او را بياورند در اينجاها زندگى بكند؛ آدمهاى مغضوب را بايد به اينجاها بياورند. جايى كه دستگاهى مغضوبين خودش را به آنجا بفرستد، طبيعت آن دستگاه نسبت به آنجا چگونه بايد باشد؟ معلوم است؛ طبيعت بىبركتِ بىلطف بايد باشد. در اينطور جاهايى، اصلاً بنا را بر اين گذاشته بودند.
جمهورى اسلامى آن هندسهى معيوب را ندارد؛ بعكس، يك نوع حالت مركزگريزى و دور از مركزگرايى در طبيعت جمهورى اسلامى هست. ممكن است بهطور قهرى در مواردى از اين طبيعت تخلف بشود؛ اما طبيعت دستگاه و برنامهريزى دستگاه، همان است. هنوز از پيروزى انقلاب دو ماه نگذشته بود كه امام بزرگوار به بنده مأموريتى دادند و من را به بلوچستان فرستادند و گفتند چون شما نسبت به مسائل بلوچستان سابقه داريد، به آنجا برويد و به وضع محروميت آن منطقه برسيد؛ اين اولين نشانهى يك حركت بود؛ در حالى كه امام به بلوچستان نرفته بودند! اين حالتى است كه از طبيعت دستگاه مىجوشد.
شما سراغ جاهاى محروم برويد. الان دفتر مناطق محروم رياست جمهورى وجود دارد، كه همين آقاى بشارتى عزيزمان مسؤول اين كار هستند و من به خاطر اين قضيه، به ايشان خيلى علاقه دارم. بودجهى اين دفتر، جداى از بودجهها و برنامهريزيهاى طبيعى كشور است. آرى:
مرد بىبرگ و نوا را به حقارت مشمار
كوزه بىدسته چو بينى به دو دستش بردار(6)
منطقهى محروم بهطور طبيعى از زير دست مىگريزد و به چشم نمىآيد؛ لذا دولت جمهورى اسلامى براى اينگونه مناطق، يك دفتر درست كرده است؛ اين طبيعت نظام جمهورى اسلامى است.
البته ما بايد اعتراف كنيم كه آن مقدارى كه نياز و حق اين مناطق بوده، هنوز به آنها نرسيدهايم؛ اما بايد منصفانه قبول هم بشود كه اين از روى تقصير نبوده است؛ زيرا كشورى كه هشت سال جنگ داشته، بخشى از تواناييهاى عمرانيش صرف جنگ شده است. كشورها يك سال كه جنگ دارند، ده سال خردهريزهاى جنگ را جمع مىكنند! ما هشت سال جنگ داشتيم؛ آن هم آنطور جنگى. در كنار جنگ، ما محاصرهى اقتصادى شده بوديم؛ خباثتهايى با ما مىشد؛ كمبودهاى زيربنايى هم كه از سابق وجود داشت. بايد گفت كه الان بهطور فوق معمولى دارد كارهاى عمرانى انجام مىگيرد. من شاهدم و مىبينم كه رئيس جمهور عزيز و فعالمان(7) و نيز وزرا چه كار دارند مىكنند؛ دايم دارند تلاش مىكنند، براى اينكه بتوانند كارها را به ثمر برسانند.
آنچه كه به شما برادران عزيز به طور مستقيم ارتباط و اتصال پيدا مىكند، اين است كه شما خدمت به مردم محروم اين منطقه را، يكى از شيرينيهاى كار اينجا بدانيد. هر كارى كه بتوانيم براى اين مردم محروم انجام بدهيم، بايد كوتاهى نكنيم. اينجا همان جايى است كه اگر يك نفر بعد از آنكه از كار ادارى خود فارغ شد، وقتى ديد كار هست، بنشيند بكند، بايد بداند كه خداى متعال و ملائكه و كرامالكاتبين، آن لحظات كار اضافى او را به صورت حسنات مضاعف محاسبه مىكنند. هرچه مىتوانيد، كار كنيد. اين كار، براى گرفتن اضافهكارى نيست؛ اضافهكارى، كمتر از آن است كه با اينگونه كارها مقايسه شود. اين كار را بايد براى نگارش و ثبت و ضبط كرام الكاتبين - بهترين و كريمترين و بزرگوارترين نويسندگان - انجام داد.
گاهى اوقات آدم خسته است، فكر مىكند كه حالا خوب است قدرى استراحت كنم؛ بعد مىبيند كه يك كار باقى است؛ مىگويد اگر اين كار را انجام بدهم، يك گره - ولو ريز - گشوده مىشود. چهقدر زيبا و با فضيلت است كه انسان در همان لحظه، آن كار را هم انجام بدهد.
يك نكتهى ديگر كه باز آن هم مىتواند جزو زيباييها و شيواييهاى كار شما به حساب بيايد، اين است كه اين مردم، مردم بسيار خوب و با فهم و با شعور و نجيب و صادقى هستند. ما در سفرهايى كه به برخى از مناطق كشور مىرويم - در زمان رياست جمهورى هم همينطور بود - مردم مىآيند و نامههاى خود را به دست برادران «ارتباطات مردمى» ما مىدهند. گاهى اوقات يك گونى بزرگ از نامههاى مردم جمعآورى مىشود، كه البته يك دانهاش هم نخوانده نمىماند؛ مىخوانند و تفكيك مىكنند. بهطور طبيعى بعضى از افرادى كه در سخنرانى حاضر مىشوند، نامه دارند، كه نامهى خود را مىدهند. اين نامههايى كه ديروز عصر جمع كرده بودند، امروز تفكيك شدهاش را براى من آوردند. برداشت اعضاى «دفتر ارتباطات مردمى» ما - كه مسؤوليت اين كار را به عهده دارند - اين بود كه اين مردم از حجب و مناعت و استغناى بيشترى برخوردارند. اگر نمىدانستيم كه اين مردم، مردم محرومى هستند، مىگفتيم لابد محروميت و گرفتارى ندارند؛ اما خوب مىدانيم كه اينطور نيست؛ مىدانيم كه محروميت دارند؛ مىدانيم كه زياد احتياج دارند. پس، عامل، چيز ديگرى است؛ حجب است.
در حالى كه نامه را راحت مىشود نوشت و آنجا هم دهها دست براى گرفتن نامههاى مردم آماده است، و هرجا بنده براى سفرهايم مىروم، همهى كسانى كه با من هستند، مأمورند نامههاى مردم را بگيرند و به مركز خاصى هدايت كنند؛ يعنى مىشود راحت نامه را داد، اما اينها نامهيى ندادند! آنهايى هم كه نامه دادند، آنهايى هم كه نوشتند، با حجب نوشتند! مىبينيد، اين صفتِ خيلى مهم و باارزشى است؛ اين خيلى انسانى است.
امروز تا ظهر چند هزار نفر آدم روبهروى من آمدند و با من سلام و عليك و مصافحه كردند و رفتند. در ميان اين چند هزار نفر - كه يقيناً صدها خانوادهى شهيد و آزاده و جانباز هم بودند - كسانى كه به بنده گفتند ما پدر شهيديم، يا پسر شهيديم، يا جانبازيم، يا آزادهايم، يا پسرمان آزاده است، يا شوهرمان آزاده است، ده نفر نشدند! اين، همان مناعت و حجب است. براى گروههاى مردمى، اينها صفات خيلى عجيب و باارزشى است. انسان دلش مىخواهد كه اصلاً براى اين مردم كار كند؛ از بس اينها خوب و شايستهاند.
امروز نظام جمهورى اسلامى، بر ديرباورترين تحليلگران عالم ثابت كرده است كه يك نظامِ ماندنى است. نمىخواهيم پيشگويى كنيم - منظور من پيشگويى نيست - هرچند پيشگويى هم مىشود كرد. طبيعت اين نظام، طبيعت زوالپذيرى نيست. بعضى از نظامها بِزور سر كار مىآيند؛ مثل مردهيى كه زير بغلش چند تا چوب زده باشند و اِپل درست كرده باشند و آنجا نگهش داشته باشند؛ خيلى از نظامها اينطورى است. شما ببينيد، تا دو سال قبل از اين - بلكه شايد تا يك سال قبل از اين - نظام اتحاد جماهير شوروى هنوز يك ابرقدرت بود؛ سينهها ستبر، قد بلند، ايستاده، با دست و پاى بلند خود بر اروپاى شرقى و بخشى از آفريقا و بخشى از آسيا و همينطور تا احزاب كمونيست دنيا سايه گسترده بود. آيا نظامى اگر حقيقتاً استوارى و استحكام داشته باشد و چهار ستون اصلى بدنش سالم باشد، ممكن است در ظرف يك سال اينطور خرد و خمير و اوراق بشود؟! پس، همان نظامى هم كه شما مىبينيد آنطور ايستاده، بىپايه و بىاساس بوده؛ به تعبير قرآن، «اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»(8) بوده؛ مثل درختى بوده كه ريشه نداشته است.
ما در آن سالهاى حاكميت طاغوت ديده بوديم كه وقتى شاه به مشهد مىآمد، كسى به استقبالش نمىرفت؛ و چون مىخواستند به مسيرى كه او عبور مىكرد و درخت و گلكارى هم نداشت، سر و صورتى بدهند، من ديده بودم كه شهرداران بىعُرضه و استاندارانِ بخوربخورِ آنچنانى در آن سالها، درخت سبز مىآوردند و روى همين خاكهاى اطراف آن خيابانى كه مسير او بود، آن را مىكاشتند! اگر بد مىآوردند و او آمدنش چهار روز عقب مىافتاد، همهى درختها خشك شده بود!
قرآن مىفرمايد: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»؛(9) كلمهى خبيثه، مانند درخت خبيثه است كه روى زمين مىرويد و ريشه ندارد؛ اما «مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها فى السّماء. تؤتى اكلها كلّ حين بأذن ربّها».(10) درخت طيبه، هميشه دارد ميوه مىدهد؛ بهار و تابستان و پاييز و زمستان هم نمىشناسد؛ اين برگها و شاخهها دايم در حال شكوفه كردن و ميوه دادن است. وقتى ما ديديم كه نظام، نظام ريشهدارى است و دارد ميوه مىدهد، پس كلمهى طيبه است؛ زوالپذير نيست. اما اگر خود ماها بياييم بلايى سر درخت بياوريم؛ فرضاً مثل بعضى از حيوانات، برگهاى درخت را كَلَف بزنيم؛ يا بر تنهى درخت با تبر و اره ضربه بزنيم - نه اينكه نشود نابود كرد - درخت خواهد خشكيد. دست گناهكار انسان مىتواند همين شجرهى طيبه را هم خشك بكند. اگر ما بد عمل كنيم، همين شجرهى طيبه و اين كار الهى و بافت الهى و رزق الهى را مىشود خرابش كرد. قدرت ويرانگرى انسان، از اين حرفها بيشتر است. همچنان كه قدرت سازندگى انسان نهايت ندارد، قدرت ويرانگريش هم نهايت ندارد.
اين درخت، به طور طبيعى سرپاست؛ امروز دنيا اين را فهميده است. نظام جمهورى اسلامى، نظامى كه حالا صبر كنيم تا فلان حادثه اتفاق بيفتد، پس برگهايش بپژمرد، نيست. يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با جنگ اين نظام را از بين ببريم، يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با رحلت امام بزرگوار نظام را تغيير شكل بدهيم، يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با ايجاد اختلافات داخلى نظام را نابود بكنيم؛ اما فهميدند كه ديگر كارى نمىشود كرد؛ اين نظام را به عنوان يك واقعيت بايد پذيرفت؛ البته توطئهى درازمدت هم دارند مىكنند. پس، اين مسأله در دنيا تمام شده است؛ يعنى فهمانده شده است كه اين نظام، يك واقعيت است. آنهايى كه دشمن ما هستند، عاقلترها و واقعبينترهاشان بايد اين را تحمل و قبول كنند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ چشمشان چهار تا، دندشان هم نرم، بايد قبولش بكند؛ چارهيى هم ندارند. آنهايى كه بىتفاوتند، نه؛ آنهايى كه دوستند، خوشحالند.
ما در داخل چه مسؤوليتى داريم كه آن ويرانگرى بىمنتهايى كه عرض كردم، از سوى ما نتراود؟ هر كدام از ما مسؤوليتى داريم. برادران شاغل در دستگاههاى اجرايى - منظور من فقط قوهى مجريه نيست؛ دستگاههايى كه اجرا دارند؛ يعنى قوهى مجريه، قوهى قضاييه، نيروهاى مسلح، و كلاً كسانى كه اجراى كارى به عهدهى آنهاست - بايد سر پُست خودشان، بيدار و هوشيار و داراى احساس مسؤوليت باشند. فقط خودتان را هم نمىگويم؛ «قوا انفسكم و اهليكم»؛(11) هم خودتان، هم زيردستهايتان. خودتان را هم نگه داريد، زير دستهايتان را هم نگه داريد.
بازرسى، مسألهى مهمى است. بايد دايم مشغول نگرش باشيد و چشم شما داخل دستگاه را ببيند؛ يك مدير خوب اين است. مدير خوب اين نيست كه زير بار پروندهها خم بشود. مرحوم شهيد رجايى مىگفت كه در زمان نخستوزيرى وارد اتاق وزيرى شدم، ديدم كه پروندههاى بسيارى مثل كوه روى ميز آن وزير جمع شده است و آن شخص اصلاً ديده نمىشود! آن روزها زرنگهايى كه از سابق در دستگاهها مانده بودند، بلد بودند كه وزراى انقلابى را چهطور زمينگير كنند. همينطور مرتب پرونده مىبردند و كارهاى بىربطِ چرند را جلويشان مىگذاشتند؛ او هم كه بىتجربه بود، در اين پروندهها غرق مىشد و اصلاً تمام نيرويش را روى اينگونه كارها مىگذاشت!
مدير خوب كسى است كه در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، يعنى اينكه در دستگاه، دايم در حال گردش و دَوَران باشد. ما هرچه در سطح رؤسا و مديركلها و وزرا بالاتر برويم، اين معنا مهمتر و حساستر مىشود. شما دايم بايد مواظب باشيد و ببينيد كه افرادتان چه كار دارند انجام مىدهند.
در كار ادارى، «حمل بر صحت» وجود ندارد؛ مثلاً بگوييد لابد بيچارهها دارند كارشان را مىكنند؛ نخير. البته همهى برادران خوبند؛ اما خوب، معنايش معصوم كه نيست. خوبند، يعنى خيانت نمىكنند؛ اما اشتباه هم نمىكنند؟ تنبلى هم نمىكنند؟ گاهى سستى هم گريبانشان را نمىگيرد؟ بنده به خودم كه نگاه مىكنم، مىبينم آدم ضعيف و سستى هستم و در جاهايى همين احساسات بشرى گريبان بنده را مىگيرد. اگر نهيب نزنم، اگر حواسم جمع نباشد، اگر به خودم نرسم، در تنبلى غرق مىشوم. بنده اينطورم، شما هم همينطوريد؛ ما بالاخره مثل هم هستيم.
ما بايد مواظب خودمان و زيردستهايمان باشيم. بايد مواظب باشيم كه اولاً كار انجام بگيرد؛ ثانياً درست انجام بگيرد؛ يعنى غلط و بد انجام نگيرد؛ محكم انجام بگيرد. گاهى مىشود كه دو تا چكش بايد روى ميخ زد، تا محكم بشود؛ اگر يكى زدى، اين سستكارى است. پس، اولاً اصلِ انجام گرفتن است؛ ثانياً در جهت بودن و درست بودن است؛ ثالثاً محكمكارى است؛ رابعاً سرعت عمل است. آن وقت شما آقايانى كه مراجعهى مردمى داريد، يك خامساً هم داريد، و آن گشادهرويى در كار است؛ «چو وا نمىكنى گرهى، خود گره مشو». ممكن است يك نفر به شما مراجعه كند، اما شما نتوانيد گرهى از كار او باز كنيد. اگر نمىتوانيد گره او را باز كنيد، اقلاً با گرهافزونى خودتان، گرهى بر كار او اضافه نكنيد.
چو وا نمىكنى گرهى، خود گره مشو
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نيست(12)
اگر نمىتوانيد كارى برايش انجام دهيد، لااقل گشادهرو باشيد و با خنده و تبسم و ملاطفت و با تبيين با او برخورد كنيد. اگر مشكلش حل نمىشود، لااقل دليل آن را برايش تبيين كنيد. براى اين كار، آدم داشته باشيد. ممكن است بگوييد من خودم نمىرسم؛ اما شما بايد آدم توجيهگر و تبيينكننده براى مُراجع داشته باشيد.
امروز كه همين مردم به من مراجعه كردند، هرچند خدمت شماها جسارت هم مىشود، اما يكى از چيزهايى كه به من گفتند، اين بود كه به اين ادارات برسيد و بگوييد جواب ما را بدهند. شما بايد جواب مردم را بدهيد. بههرحال، مردم را بايد راضى برگرداند. اگر اينطور شد، بدانيد كه واللَّه تيزترين پيكانها در بدنهى اين كشتى نفوذ نخواهد كرد؛ بدنهاش محكم، قطبنمايش هم دقيق، هدفش هم روشن، و اتفاقاً باد موافق هم دارد؛ يعنى سنتهاى الهى در جهت حركتِ درست است. اين، بحث مفصلى مىخواهد و من الان نمىخواهم برايتان بحث اسلامى و دينى بكنم.
اگر شما در ماشينى كه پشت فرمانش نشستهايد، كار درست انجام داديد؛ يعنى سويچ را بجا باز كرديد، پدال گاز را به اندازه فشار داديد؛ وقتى كه پا را به ميزان از روى كلاچ برداشتيد، اين ماشين در جهتى كه شما مىخواهيد، حركت خواهد كرد. قوانينى كه در ساختن اين ماشين به كار گرفته شده است، قوانينى است كه اگر شما اينطور كه من گفتم، درست عمل كنيد، اين ماشين حركت خواهد كرد؛ به سمتى هم كه شما مىخواهيد، مىرود. اين فرمان را طورى درست كردهاند كه هر طرف شما مىخواهيد، بچرخد؛ مهم اين است كه شما بدانيد كجا بايد فرمان را چرخاند و چه موقع بايد چرخاند. اگر شما نفهميديد كه فرمان را چه موقع بايد چرخاند، ديرتر و زودتر چرخانديد، به صخره خورد و در دره افتاد، اين تقصير شماست. آن قانونى كه بر اين ماشين حاكم است، قانونى است كه اگر شما درست عمل كرديد، شما را بوقت و راحت و بسرعت به مقصد خواهد رساند؛ طبيعت زندگى بشر اينطورى است.
آن قوانينى كه در ساختن من و شما و در ساختن اين طبيعتى كه ما در آن زندگى مىكنيم - آب، خاك، باد، زمين، صنعت، معدن، دريا، حيوانات و ساير موارد - بهكار رفته، قوانينى است كه اگر شما برطبق دستورالعمل شرع و دستورالعمل اسلام عمل كرديد، اين قوانين در خدمت شمايند؛ مثل همين كه گفتم اگر شما كشتى را درست هدايت كنيد، اتفاقاً باد موافق هم در سمت شماست. وقتى كه شما با اسلام حركت كنيد، خلاف جريان حركت طبيعى نيستيد؛ زود پيشرفت مىكنيد؛ چيزى نمىگذرد كه مىبينيد كشور آباد شد، اقتصاد رونق گرفت، مناطق كويرى آباد شد، مناطق محروم آباد شد، كارخانجات به نفع مردم به راه افتاد و درخت زندگى مردم سرشار از رونق و حيات خواهد گرديد.
انشاءاللَّه خداوند همهى شما را توفيق بدهد و كمك كند، تا بتوانيد بيشتر براى مردم كار كنيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-------------------------------------------
1) بحارالانوار، ج 79، ص 49
2) گزارش آقاى زنگنه - وزير وقت نيرو - درخصوص انتقال آب از استان فارس به استان بوشهر
3) آقاى صحراييان
4) مصاحب نائينى
5) سازمان پيمان مركزى (سنتو). در سال 1958 كشورهاى عراق و تركيه «پيمان نظامى بغداد» را امضاء كردند و در همان سال، ايران و پاكستان و انگلستان به آن پيوستند و مريكا به عنوان عضو ناظر در كنار پيمان بود. در سال 1959 با دگرگونىِ وضع عراق و شروع حكومت عبدالكريم قاسم، عراق از اين پيمان خارج شد و نام «پيمان مركزى» به آن دادند و مقر آنكه در بغداد بود، به آنكارا انتقال يافت. در سال 1976 به دليل آنكه «سنتو» از پاكستان در مسألهى بنگلادش حمايت نكرد، اين كشور از آن كنارهگيرى نمود و با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، عملاً اين پيمان از هم گسست.
6) اميرخسرو دهلوى
7) حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى
8) ابراهيم: 26
9) ابراهيم: 26
10) ابراهيم: 24 و 25
11) تحريم: 6
12) صائب تبريزى
در ابتدا لازم است به همهى شما برادران عزيز و متصديان خدمت به مردم متدين و اصيل و نجيب اين منطقه، كه حقيقتاً تلاش مىكنيد و در اين خطهى دورافتادهى از مركز، با شرايط دشوار اقليمى، كار گروهى را انجام مىدهيد، صميمانه خستهن باشيد عرض كنم و از زحماتتان تشكر كنم.
هر كارى كه شما براى مردم انجام مىدهيد، در هر پست و سِمتى كه باشيد، يك حسنه است؛ و علاوه بر اينكه به نفع مردم است، چنانچه كار ماندگار و اصيل و ريشهدارى هم باشد، يك صدقهى جاريه است و در دستگاه عظيم الهى - كه ارتباطات ميان كارها و بازدهى آنها، بسى پيچيده و مبسوط و مشروح است و عقل قاصر ما قادر نيست كه اين روابط كار و بازده را بفهمد و تحليل بكند - اين كارهاى شما خواهد ماند و آثار نيك خود را خواهد بخشيد و ثمرات آن را خواهيد ديد؛ هم در دنيا و هم در عالم آخرت؛ همان روزى كه هر انسانى محتاج حسنه و صدقهيى است كه از پيش فرستاده باشد.
اگر آنچه را كه انجام مىدهيد، با توجه به لوازم آن، يعنى همراه با استحكام و دوام و خلوصنيت و دقتِ لازم باشد - كه از نبىّاكرم است كه فرمود: «رحم اللَّه امرأ عمل عملا فأحكمه»؛(1) رحمت خدا بر آن انسانى كه كارى را بكند و محكم بكند - سرهمبندى و كوتهنگرى و سستگيرى در كار نباشد، ديگر وصف و بيان كسى مثل اين حقير، قادر نيست كه ارزش آن را بيان كند. انشاءاللَّه كه همهتان مشمول اين مسائل باشيد و هر روزى كه مىگذرد، سطر و برگى بر پروندهى كارىِ خودتان در ديوان الهى - كه دقيقتر از ديوانهاى بشرى است - بيفزاييد.
همچنين لازم است به خاطر همين مسألهى آب كه وزير محترممان به آن اشاره كردند،(2) از شخص ايشان، از كاركنان سازمان آب اين منطقه و منطقهى فارس - كه ظاهراً يكى است - و از استاندار فعالِ با اخلاصِ خوشروحيهى خوبمان،(3) و از هر كدام شما كه به نحوى در اين كار و در كارهاى ديگر سهيم بوديد، صميمانه تشكر بكنم.
استان شما با اينكه محروميت و تلخى، زياد دارد، خوشبختانه شيرينى و زيبايى هم زياد دارد؛ من بعضى از شيرينيهاى حضور شما در اين استان را عرض بكنم:
شيرينى اول اين كار، همين انسجامى است كه آقاى استاندار به آن اشاره كردند؛ اين چيز بسيار باارزشى است. آنجايى كه دلها با هم نباشند و دست و زبانها بر ضد يكديگر كار بكنند، براى كسى كه مىتواند با محبت و انس و عشق زندگى كند، جهنمى است. اينجا بحمداللَّه بهشت است؛ «بهشت آنجاست كآزارى نباشد»؛(4) آزارى نسبت به يكديگر در اينجا نيست؛ بلكه همكارى هست؛ كه اين را در درجهى اول بايد از خوشقلبى و نجابت و عقل و صداقت و صحت عمل اين دو مأمور عزيز استان دانست؛ يعنى جناب آقاى فاضل فردوسى، امام جمعهى خوب و روشنفكر و فعال و با اخلاص اينجا، و استاندار عزيزمان كه شرح حال ايشان را هم مىدانيد و عرض شد. بحمداللَّه در سطوح مختلف، اين معنا جريان دارد؛ اين را حفظ كنيد و نگهداريد، كه اين زمينهى شيرينى كار شماست.
شيرينى دوم اين كار اين است كه شما در اينجا به مردمى خدمت مىكنيد كه بهطور طبيعى و بهطور مصنوعى - هر دو - دچار محروميتند. بهطور طبيعى دچار محروميتند؛ زيرا در نظامهاى باطل و فاسد، هر نقطهيى كه از مركز دور باشد - چه مركز سياسى، چه مركز انسانى - هندسهى معيوب آن نظام، موجب محروميت آن نقطه مىشود؛ يعنى در نظامهاى باطل و فاسد، هركسى يا هر دستگاهى كه به مركز قدرت نزديكتر است، بهرهمندتر است؛ و هر دستگاهى كه از مركز قدرت دورتر است، بهطور عادى محرومتر است؛ مگر اينكه بتواند با چنگ و دندان خودش را بهنحوى سرپا نگهدارد! اين يك هندسهى معيوبى است كه هميشه در نظامهاى باطل وجود داشته است و در ايران پادشاهى هم اين معنا وجود داشت. چيزى كه كسى به فكر آن در مركز نبود، رفع محروميت در نقاط محروم بود. اگر يك وقت شما مشاهده مىكرديد كه در آن دوران كارى هم انجام مىگرفت كه به نحوى در خدمت محرومان بود - كه البته نادر و كم بود - اين بهخودىخود بهخاطر رفع محروميت نبود؛ بهخاطر دلسوزى براى محرومان نبود؛ بهخاطر جهت ديگرى بود. فرض بفرماييد براى فلان پايگاه جاده درست مىكردند تا بتوانند ارتباط امريكاييها را با منطقهى دريا از راه زمين آسان كنند؛ يا جاده مىكشيدند تا مثلاً كشورهاى عضو پيمان سنتو(5) را به هم وصل كنند؛ البته قهراً چهار تا شهر و روستا هم از اين جاده استفاده مىكردند. براى اينكه منطقهيى صدايشان در نيايد، مجبور مىشدند يك وقتى يك كارى براى آن منطقه بكنند؛ اما اگر از منطقهيى نمىترسيدند و در آن، هدفِ مربوط به خودشان را تأمين شده نمىيافتند، آن منطقه در عزلت مطلق باقى مىماند!
ما بعد از انقلاب جاهايى را در اين كشور پهناور و بزرگ ديديم كه با وجود جمعيت فراوان، از آبادانى بويى نبرده بودند؛ محروميت، طبيعت ثانوى پارهيى از مناطق - عمدتاً مناطق دوردست - شده بود؛ بخصوص آن منطقهيى كه جنبهى استراتژيك براى آن دستگاه نداشت و هدف و كارى در آنجا نبود، ديگر در آنجا نه راهآهنى بود، نه جادهى آسفالتهى درستى بود، نه از آب و برق مردم خبرى بود، نه از ارتباطات مردم خبرى نبود، نه از كارخانجات در آنجا خبرى بود؛ اين طبيعت آن دستگاه بود!
پنجاه سال ضربه زدن لازم است تا سرزمين و منطقهيى، به مثابهى يك طبيعت، به محروميت خو بگيرد! در همين خصوص، پنجاه سالهايى گذشت! خدا نگذرد از سردمداران اين دو رژيم خبيث منحوس - يعنى رژيم قاجار و رژيم پهلوى - كه حدود دويست سال بر اين كشور حاكم بودند و در گوشه و كنار اين كشور بد خاطرههايى گذاشتند؛ بد نشانههايى از اختلاف و تبعيض و نامردمى و بىتوجهى به مردم باقى گذاشتند.
من پيش از انقلاب، مدتهايى را در منطقهى بلوچستان سپرى كرده بودم. تا سال 1357 كه بنده در آنجا بودم، شايد شماها بدانيد، شايد هم ندانيد كه هنوز به فارسها «گجر» - يعنى قاجار - مىگفتند! البته بحمداللَّه بعد از انقلاب، اين تصور برگشته است. رژيم قاجار در آنجا كارى كرده بود و نشانى گذاشته بود كه كلمهى قاجار - و به تعبير و لهجهى محلى آنها «گجر» - معنايش وحشى و بىرحم و سنگدل و آدمكش و غيرقابل اعتماد بود! شايد منطقهى بوشهر ما و شما، از جملهى جاهايى بوده است كه آن رژيم خبيث و داراى سياست غير انسانى و ضد انسانى، به خاطر سوابق مبارزات اين مردم با انگليسيها، اصرار داشته كه آنجا را محروم نگهدارد. بالاخره اگر مردمى نشان دادند كه سلحشورى دارند، بيگانهناپذيرى دارند، دشمنستيزى دارند، اين مردم به نحوى بايستى توسرى بخورند؛ هيچ بُعدى نيست!
اين منطقهى بوشهر و لارستان و بعضى ديگر از مناطق فارس، به خاطر آنكه سوابق انگليسىستيزى داشتند - كه چون بعضى از آنها را تاريخ ثبت كرده، غالب مردم مىدانند؛ خيلى از آنها را شايد حتّى شماها هم ندانيد و اينها هنوز متأسفانه در تاريخِ رسمى ثبت نشده - بهطور طبيعى مزاج آن دستگاه به طرف بىاعتنايى نسبت به اين منطقه مىكشيد؛ علاوه بر اينكه گفتم، طبيعت نظام آنها اين بود كه هر جايى كه دور از مركز است، بايستى محروم باشد؛ مثل باغچهيى كه تراز آن غلط است؛ آب كه ريختى، به همه جاى اين باغچه نخواهد رسيد. باغچهى تراز، آن باغچهيى است كه اگر از يك طرفش آب ريختى، كانالكشيها آب را بهطور برابر به پاى هر بوتهيى برساند. وقتى تراز غلط بود، آب به يك نقطههايى اصلاً نمىرسد. بنابراين، تراز يك نظام ضدبشرى، تراز غلطى است.
همانطور كه عرض كردم، محروميتِ مصنوعى هم اعمال مىشد. چون نسبت به اينجا عناد و دشمنى و كينه داشتند، مزاج و طبيعت و روحيهى معمولى آن نظام، با چنين جاهايى سازگار نبود. در حقيقت اينجا تبعيدگاه بود، گناوه تبعيدگاه بود، برازجان تبعيدگاه بود، ديلم تبعيدگاه بود، ديّر تبعيدگاه بود. انسان معمولىيى كه مورد غضب نباشد، نبايد او را بياورند در اينجاها زندگى بكند؛ آدمهاى مغضوب را بايد به اينجاها بياورند. جايى كه دستگاهى مغضوبين خودش را به آنجا بفرستد، طبيعت آن دستگاه نسبت به آنجا چگونه بايد باشد؟ معلوم است؛ طبيعت بىبركتِ بىلطف بايد باشد. در اينطور جاهايى، اصلاً بنا را بر اين گذاشته بودند.
جمهورى اسلامى آن هندسهى معيوب را ندارد؛ بعكس، يك نوع حالت مركزگريزى و دور از مركزگرايى در طبيعت جمهورى اسلامى هست. ممكن است بهطور قهرى در مواردى از اين طبيعت تخلف بشود؛ اما طبيعت دستگاه و برنامهريزى دستگاه، همان است. هنوز از پيروزى انقلاب دو ماه نگذشته بود كه امام بزرگوار به بنده مأموريتى دادند و من را به بلوچستان فرستادند و گفتند چون شما نسبت به مسائل بلوچستان سابقه داريد، به آنجا برويد و به وضع محروميت آن منطقه برسيد؛ اين اولين نشانهى يك حركت بود؛ در حالى كه امام به بلوچستان نرفته بودند! اين حالتى است كه از طبيعت دستگاه مىجوشد.
شما سراغ جاهاى محروم برويد. الان دفتر مناطق محروم رياست جمهورى وجود دارد، كه همين آقاى بشارتى عزيزمان مسؤول اين كار هستند و من به خاطر اين قضيه، به ايشان خيلى علاقه دارم. بودجهى اين دفتر، جداى از بودجهها و برنامهريزيهاى طبيعى كشور است. آرى:
مرد بىبرگ و نوا را به حقارت مشمار
كوزه بىدسته چو بينى به دو دستش بردار(6)
منطقهى محروم بهطور طبيعى از زير دست مىگريزد و به چشم نمىآيد؛ لذا دولت جمهورى اسلامى براى اينگونه مناطق، يك دفتر درست كرده است؛ اين طبيعت نظام جمهورى اسلامى است.
البته ما بايد اعتراف كنيم كه آن مقدارى كه نياز و حق اين مناطق بوده، هنوز به آنها نرسيدهايم؛ اما بايد منصفانه قبول هم بشود كه اين از روى تقصير نبوده است؛ زيرا كشورى كه هشت سال جنگ داشته، بخشى از تواناييهاى عمرانيش صرف جنگ شده است. كشورها يك سال كه جنگ دارند، ده سال خردهريزهاى جنگ را جمع مىكنند! ما هشت سال جنگ داشتيم؛ آن هم آنطور جنگى. در كنار جنگ، ما محاصرهى اقتصادى شده بوديم؛ خباثتهايى با ما مىشد؛ كمبودهاى زيربنايى هم كه از سابق وجود داشت. بايد گفت كه الان بهطور فوق معمولى دارد كارهاى عمرانى انجام مىگيرد. من شاهدم و مىبينم كه رئيس جمهور عزيز و فعالمان(7) و نيز وزرا چه كار دارند مىكنند؛ دايم دارند تلاش مىكنند، براى اينكه بتوانند كارها را به ثمر برسانند.
آنچه كه به شما برادران عزيز به طور مستقيم ارتباط و اتصال پيدا مىكند، اين است كه شما خدمت به مردم محروم اين منطقه را، يكى از شيرينيهاى كار اينجا بدانيد. هر كارى كه بتوانيم براى اين مردم محروم انجام بدهيم، بايد كوتاهى نكنيم. اينجا همان جايى است كه اگر يك نفر بعد از آنكه از كار ادارى خود فارغ شد، وقتى ديد كار هست، بنشيند بكند، بايد بداند كه خداى متعال و ملائكه و كرامالكاتبين، آن لحظات كار اضافى او را به صورت حسنات مضاعف محاسبه مىكنند. هرچه مىتوانيد، كار كنيد. اين كار، براى گرفتن اضافهكارى نيست؛ اضافهكارى، كمتر از آن است كه با اينگونه كارها مقايسه شود. اين كار را بايد براى نگارش و ثبت و ضبط كرام الكاتبين - بهترين و كريمترين و بزرگوارترين نويسندگان - انجام داد.
گاهى اوقات آدم خسته است، فكر مىكند كه حالا خوب است قدرى استراحت كنم؛ بعد مىبيند كه يك كار باقى است؛ مىگويد اگر اين كار را انجام بدهم، يك گره - ولو ريز - گشوده مىشود. چهقدر زيبا و با فضيلت است كه انسان در همان لحظه، آن كار را هم انجام بدهد.
يك نكتهى ديگر كه باز آن هم مىتواند جزو زيباييها و شيواييهاى كار شما به حساب بيايد، اين است كه اين مردم، مردم بسيار خوب و با فهم و با شعور و نجيب و صادقى هستند. ما در سفرهايى كه به برخى از مناطق كشور مىرويم - در زمان رياست جمهورى هم همينطور بود - مردم مىآيند و نامههاى خود را به دست برادران «ارتباطات مردمى» ما مىدهند. گاهى اوقات يك گونى بزرگ از نامههاى مردم جمعآورى مىشود، كه البته يك دانهاش هم نخوانده نمىماند؛ مىخوانند و تفكيك مىكنند. بهطور طبيعى بعضى از افرادى كه در سخنرانى حاضر مىشوند، نامه دارند، كه نامهى خود را مىدهند. اين نامههايى كه ديروز عصر جمع كرده بودند، امروز تفكيك شدهاش را براى من آوردند. برداشت اعضاى «دفتر ارتباطات مردمى» ما - كه مسؤوليت اين كار را به عهده دارند - اين بود كه اين مردم از حجب و مناعت و استغناى بيشترى برخوردارند. اگر نمىدانستيم كه اين مردم، مردم محرومى هستند، مىگفتيم لابد محروميت و گرفتارى ندارند؛ اما خوب مىدانيم كه اينطور نيست؛ مىدانيم كه محروميت دارند؛ مىدانيم كه زياد احتياج دارند. پس، عامل، چيز ديگرى است؛ حجب است.
در حالى كه نامه را راحت مىشود نوشت و آنجا هم دهها دست براى گرفتن نامههاى مردم آماده است، و هرجا بنده براى سفرهايم مىروم، همهى كسانى كه با من هستند، مأمورند نامههاى مردم را بگيرند و به مركز خاصى هدايت كنند؛ يعنى مىشود راحت نامه را داد، اما اينها نامهيى ندادند! آنهايى هم كه نامه دادند، آنهايى هم كه نوشتند، با حجب نوشتند! مىبينيد، اين صفتِ خيلى مهم و باارزشى است؛ اين خيلى انسانى است.
امروز تا ظهر چند هزار نفر آدم روبهروى من آمدند و با من سلام و عليك و مصافحه كردند و رفتند. در ميان اين چند هزار نفر - كه يقيناً صدها خانوادهى شهيد و آزاده و جانباز هم بودند - كسانى كه به بنده گفتند ما پدر شهيديم، يا پسر شهيديم، يا جانبازيم، يا آزادهايم، يا پسرمان آزاده است، يا شوهرمان آزاده است، ده نفر نشدند! اين، همان مناعت و حجب است. براى گروههاى مردمى، اينها صفات خيلى عجيب و باارزشى است. انسان دلش مىخواهد كه اصلاً براى اين مردم كار كند؛ از بس اينها خوب و شايستهاند.
امروز نظام جمهورى اسلامى، بر ديرباورترين تحليلگران عالم ثابت كرده است كه يك نظامِ ماندنى است. نمىخواهيم پيشگويى كنيم - منظور من پيشگويى نيست - هرچند پيشگويى هم مىشود كرد. طبيعت اين نظام، طبيعت زوالپذيرى نيست. بعضى از نظامها بِزور سر كار مىآيند؛ مثل مردهيى كه زير بغلش چند تا چوب زده باشند و اِپل درست كرده باشند و آنجا نگهش داشته باشند؛ خيلى از نظامها اينطورى است. شما ببينيد، تا دو سال قبل از اين - بلكه شايد تا يك سال قبل از اين - نظام اتحاد جماهير شوروى هنوز يك ابرقدرت بود؛ سينهها ستبر، قد بلند، ايستاده، با دست و پاى بلند خود بر اروپاى شرقى و بخشى از آفريقا و بخشى از آسيا و همينطور تا احزاب كمونيست دنيا سايه گسترده بود. آيا نظامى اگر حقيقتاً استوارى و استحكام داشته باشد و چهار ستون اصلى بدنش سالم باشد، ممكن است در ظرف يك سال اينطور خرد و خمير و اوراق بشود؟! پس، همان نظامى هم كه شما مىبينيد آنطور ايستاده، بىپايه و بىاساس بوده؛ به تعبير قرآن، «اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»(8) بوده؛ مثل درختى بوده كه ريشه نداشته است.
ما در آن سالهاى حاكميت طاغوت ديده بوديم كه وقتى شاه به مشهد مىآمد، كسى به استقبالش نمىرفت؛ و چون مىخواستند به مسيرى كه او عبور مىكرد و درخت و گلكارى هم نداشت، سر و صورتى بدهند، من ديده بودم كه شهرداران بىعُرضه و استاندارانِ بخوربخورِ آنچنانى در آن سالها، درخت سبز مىآوردند و روى همين خاكهاى اطراف آن خيابانى كه مسير او بود، آن را مىكاشتند! اگر بد مىآوردند و او آمدنش چهار روز عقب مىافتاد، همهى درختها خشك شده بود!
قرآن مىفرمايد: «و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثّت من فوق الارض ما لها من قرار»؛(9) كلمهى خبيثه، مانند درخت خبيثه است كه روى زمين مىرويد و ريشه ندارد؛ اما «مثلا كلمة طيّبة كشجرة طيّبة اصلها ثابت و فرعها فى السّماء. تؤتى اكلها كلّ حين بأذن ربّها».(10) درخت طيبه، هميشه دارد ميوه مىدهد؛ بهار و تابستان و پاييز و زمستان هم نمىشناسد؛ اين برگها و شاخهها دايم در حال شكوفه كردن و ميوه دادن است. وقتى ما ديديم كه نظام، نظام ريشهدارى است و دارد ميوه مىدهد، پس كلمهى طيبه است؛ زوالپذير نيست. اما اگر خود ماها بياييم بلايى سر درخت بياوريم؛ فرضاً مثل بعضى از حيوانات، برگهاى درخت را كَلَف بزنيم؛ يا بر تنهى درخت با تبر و اره ضربه بزنيم - نه اينكه نشود نابود كرد - درخت خواهد خشكيد. دست گناهكار انسان مىتواند همين شجرهى طيبه را هم خشك بكند. اگر ما بد عمل كنيم، همين شجرهى طيبه و اين كار الهى و بافت الهى و رزق الهى را مىشود خرابش كرد. قدرت ويرانگرى انسان، از اين حرفها بيشتر است. همچنان كه قدرت سازندگى انسان نهايت ندارد، قدرت ويرانگريش هم نهايت ندارد.
اين درخت، به طور طبيعى سرپاست؛ امروز دنيا اين را فهميده است. نظام جمهورى اسلامى، نظامى كه حالا صبر كنيم تا فلان حادثه اتفاق بيفتد، پس برگهايش بپژمرد، نيست. يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با جنگ اين نظام را از بين ببريم، يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با رحلت امام بزرگوار نظام را تغيير شكل بدهيم، يك روز مىگفتند بلكه بتوانيم با ايجاد اختلافات داخلى نظام را نابود بكنيم؛ اما فهميدند كه ديگر كارى نمىشود كرد؛ اين نظام را به عنوان يك واقعيت بايد پذيرفت؛ البته توطئهى درازمدت هم دارند مىكنند. پس، اين مسأله در دنيا تمام شده است؛ يعنى فهمانده شده است كه اين نظام، يك واقعيت است. آنهايى كه دشمن ما هستند، عاقلترها و واقعبينترهاشان بايد اين را تحمل و قبول كنند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ چشمشان چهار تا، دندشان هم نرم، بايد قبولش بكند؛ چارهيى هم ندارند. آنهايى كه بىتفاوتند، نه؛ آنهايى كه دوستند، خوشحالند.
ما در داخل چه مسؤوليتى داريم كه آن ويرانگرى بىمنتهايى كه عرض كردم، از سوى ما نتراود؟ هر كدام از ما مسؤوليتى داريم. برادران شاغل در دستگاههاى اجرايى - منظور من فقط قوهى مجريه نيست؛ دستگاههايى كه اجرا دارند؛ يعنى قوهى مجريه، قوهى قضاييه، نيروهاى مسلح، و كلاً كسانى كه اجراى كارى به عهدهى آنهاست - بايد سر پُست خودشان، بيدار و هوشيار و داراى احساس مسؤوليت باشند. فقط خودتان را هم نمىگويم؛ «قوا انفسكم و اهليكم»؛(11) هم خودتان، هم زيردستهايتان. خودتان را هم نگه داريد، زير دستهايتان را هم نگه داريد.
بازرسى، مسألهى مهمى است. بايد دايم مشغول نگرش باشيد و چشم شما داخل دستگاه را ببيند؛ يك مدير خوب اين است. مدير خوب اين نيست كه زير بار پروندهها خم بشود. مرحوم شهيد رجايى مىگفت كه در زمان نخستوزيرى وارد اتاق وزيرى شدم، ديدم كه پروندههاى بسيارى مثل كوه روى ميز آن وزير جمع شده است و آن شخص اصلاً ديده نمىشود! آن روزها زرنگهايى كه از سابق در دستگاهها مانده بودند، بلد بودند كه وزراى انقلابى را چهطور زمينگير كنند. همينطور مرتب پرونده مىبردند و كارهاى بىربطِ چرند را جلويشان مىگذاشتند؛ او هم كه بىتجربه بود، در اين پروندهها غرق مىشد و اصلاً تمام نيرويش را روى اينگونه كارها مىگذاشت!
مدير خوب كسى است كه در اتاق خود، باشد و نباشد. نباشد، يعنى اينكه در دستگاه، دايم در حال گردش و دَوَران باشد. ما هرچه در سطح رؤسا و مديركلها و وزرا بالاتر برويم، اين معنا مهمتر و حساستر مىشود. شما دايم بايد مواظب باشيد و ببينيد كه افرادتان چه كار دارند انجام مىدهند.
در كار ادارى، «حمل بر صحت» وجود ندارد؛ مثلاً بگوييد لابد بيچارهها دارند كارشان را مىكنند؛ نخير. البته همهى برادران خوبند؛ اما خوب، معنايش معصوم كه نيست. خوبند، يعنى خيانت نمىكنند؛ اما اشتباه هم نمىكنند؟ تنبلى هم نمىكنند؟ گاهى سستى هم گريبانشان را نمىگيرد؟ بنده به خودم كه نگاه مىكنم، مىبينم آدم ضعيف و سستى هستم و در جاهايى همين احساسات بشرى گريبان بنده را مىگيرد. اگر نهيب نزنم، اگر حواسم جمع نباشد، اگر به خودم نرسم، در تنبلى غرق مىشوم. بنده اينطورم، شما هم همينطوريد؛ ما بالاخره مثل هم هستيم.
ما بايد مواظب خودمان و زيردستهايمان باشيم. بايد مواظب باشيم كه اولاً كار انجام بگيرد؛ ثانياً درست انجام بگيرد؛ يعنى غلط و بد انجام نگيرد؛ محكم انجام بگيرد. گاهى مىشود كه دو تا چكش بايد روى ميخ زد، تا محكم بشود؛ اگر يكى زدى، اين سستكارى است. پس، اولاً اصلِ انجام گرفتن است؛ ثانياً در جهت بودن و درست بودن است؛ ثالثاً محكمكارى است؛ رابعاً سرعت عمل است. آن وقت شما آقايانى كه مراجعهى مردمى داريد، يك خامساً هم داريد، و آن گشادهرويى در كار است؛ «چو وا نمىكنى گرهى، خود گره مشو». ممكن است يك نفر به شما مراجعه كند، اما شما نتوانيد گرهى از كار او باز كنيد. اگر نمىتوانيد گره او را باز كنيد، اقلاً با گرهافزونى خودتان، گرهى بر كار او اضافه نكنيد.
چو وا نمىكنى گرهى، خود گره مشو
ابرو گشاده باش، چو دستت گشاده نيست(12)
اگر نمىتوانيد كارى برايش انجام دهيد، لااقل گشادهرو باشيد و با خنده و تبسم و ملاطفت و با تبيين با او برخورد كنيد. اگر مشكلش حل نمىشود، لااقل دليل آن را برايش تبيين كنيد. براى اين كار، آدم داشته باشيد. ممكن است بگوييد من خودم نمىرسم؛ اما شما بايد آدم توجيهگر و تبيينكننده براى مُراجع داشته باشيد.
امروز كه همين مردم به من مراجعه كردند، هرچند خدمت شماها جسارت هم مىشود، اما يكى از چيزهايى كه به من گفتند، اين بود كه به اين ادارات برسيد و بگوييد جواب ما را بدهند. شما بايد جواب مردم را بدهيد. بههرحال، مردم را بايد راضى برگرداند. اگر اينطور شد، بدانيد كه واللَّه تيزترين پيكانها در بدنهى اين كشتى نفوذ نخواهد كرد؛ بدنهاش محكم، قطبنمايش هم دقيق، هدفش هم روشن، و اتفاقاً باد موافق هم دارد؛ يعنى سنتهاى الهى در جهت حركتِ درست است. اين، بحث مفصلى مىخواهد و من الان نمىخواهم برايتان بحث اسلامى و دينى بكنم.
اگر شما در ماشينى كه پشت فرمانش نشستهايد، كار درست انجام داديد؛ يعنى سويچ را بجا باز كرديد، پدال گاز را به اندازه فشار داديد؛ وقتى كه پا را به ميزان از روى كلاچ برداشتيد، اين ماشين در جهتى كه شما مىخواهيد، حركت خواهد كرد. قوانينى كه در ساختن اين ماشين به كار گرفته شده است، قوانينى است كه اگر شما اينطور كه من گفتم، درست عمل كنيد، اين ماشين حركت خواهد كرد؛ به سمتى هم كه شما مىخواهيد، مىرود. اين فرمان را طورى درست كردهاند كه هر طرف شما مىخواهيد، بچرخد؛ مهم اين است كه شما بدانيد كجا بايد فرمان را چرخاند و چه موقع بايد چرخاند. اگر شما نفهميديد كه فرمان را چه موقع بايد چرخاند، ديرتر و زودتر چرخانديد، به صخره خورد و در دره افتاد، اين تقصير شماست. آن قانونى كه بر اين ماشين حاكم است، قانونى است كه اگر شما درست عمل كرديد، شما را بوقت و راحت و بسرعت به مقصد خواهد رساند؛ طبيعت زندگى بشر اينطورى است.
آن قوانينى كه در ساختن من و شما و در ساختن اين طبيعتى كه ما در آن زندگى مىكنيم - آب، خاك، باد، زمين، صنعت، معدن، دريا، حيوانات و ساير موارد - بهكار رفته، قوانينى است كه اگر شما برطبق دستورالعمل شرع و دستورالعمل اسلام عمل كرديد، اين قوانين در خدمت شمايند؛ مثل همين كه گفتم اگر شما كشتى را درست هدايت كنيد، اتفاقاً باد موافق هم در سمت شماست. وقتى كه شما با اسلام حركت كنيد، خلاف جريان حركت طبيعى نيستيد؛ زود پيشرفت مىكنيد؛ چيزى نمىگذرد كه مىبينيد كشور آباد شد، اقتصاد رونق گرفت، مناطق كويرى آباد شد، مناطق محروم آباد شد، كارخانجات به نفع مردم به راه افتاد و درخت زندگى مردم سرشار از رونق و حيات خواهد گرديد.
انشاءاللَّه خداوند همهى شما را توفيق بدهد و كمك كند، تا بتوانيد بيشتر براى مردم كار كنيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
-------------------------------------------
1) بحارالانوار، ج 79، ص 49
2) گزارش آقاى زنگنه - وزير وقت نيرو - درخصوص انتقال آب از استان فارس به استان بوشهر
3) آقاى صحراييان
4) مصاحب نائينى
5) سازمان پيمان مركزى (سنتو). در سال 1958 كشورهاى عراق و تركيه «پيمان نظامى بغداد» را امضاء كردند و در همان سال، ايران و پاكستان و انگلستان به آن پيوستند و مريكا به عنوان عضو ناظر در كنار پيمان بود. در سال 1959 با دگرگونىِ وضع عراق و شروع حكومت عبدالكريم قاسم، عراق از اين پيمان خارج شد و نام «پيمان مركزى» به آن دادند و مقر آنكه در بغداد بود، به آنكارا انتقال يافت. در سال 1976 به دليل آنكه «سنتو» از پاكستان در مسألهى بنگلادش حمايت نكرد، اين كشور از آن كنارهگيرى نمود و با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، عملاً اين پيمان از هم گسست.
6) اميرخسرو دهلوى
7) حجةالاسلام و المسلمين هاشمى رفسنجانى
8) ابراهيم: 26
9) ابراهيم: 26
10) ابراهيم: 24 و 25
11) تحريم: 6
12) صائب تبريزى