بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا محمّد و اله الطّاهرينو لعنةاللَّه على اعدائهم اجمعين
عن اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) انّه قال: الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنّط النّاسمن رحمةاللَّه و لم يؤيسهم من روحاللَّه و لميؤمنهم من مكراللَّه(1)
احاديث متعددى با اين مضمون هست. خلاصهى حرف اين احاديث اين است كه حقيقت را آنچنان كه هست، براى مردم بيان بكند؛ نه با سختگيريها و تنگنظريها و دخالت دادن برخى كجفهميها مردم را مأيوس بكند، نه با هوىپرستى و تبعيت از رأى غيرمتكى به مبانى، مردم را از مكر الهى ايمن بكند و به گناهان تشويق نمايد. لبّ فقاهت اين است: فهم حقيقت دين و حقيقت شريعت و بيان آن به مردم.
امروز كه بعد از مدت نسبتاً طولانى تعطيلمان، مجدداً اين مباحثه را شروع مىكنيم، طبق مرسوم درسهاى حوزهيى، بعضى از مطالب را لازم دانستيم كه عرض بكنيم، تا شايد انشاءاللَّه مفيد باشد؛ هم براى جمع حاضر، و هم براى هر كسى كه از اين مطالب مطلع مىشود. چند موضوع را به صورت پيوسته و شمارهبندى شده يادداشت كردهام، كه عرض مىكنم:
مطلب اول دربارهى نقش حوزههاى علميه است. در جامعهى ما - چه در گذشته، چه حال و چه در آينده - دربارهى اين نقش بايد خيلى مطالعه و تدبر بشود. از مجموعهى روحانيت، بخصوص حوزهى علميه را انتخاب كرديم؛ چون اينجا مزرع علماى دين و پرورشگاه نهالهاى بالندهى فقاهت در آينده است. اين حوزهها در طول زمان توانستهاند اولاً دين را حفظ و تبيين كنند - كه اگر زحمات حوزههاى علميه از آغاز تا امروز نمىبود، يقيناً از دين و حقايق دينى چيزى باقى نمىماند؛ بقاى دين مديون تلاش علمى حوزههاست - ثانياً توانستهاند روحيهى دينى مردم را تقويت كنند. از اين حوزهها بوده است كه علما و مبلّغانى برخاستند و در ميان مردم تبليغ دين كردند و روحيهى دينى را در مردم تقويت نمودند و همچنين توانستند فكر جامعه را هدايت كنند. از هزار سال پيش تا امروز - يعنى بعد از دوران حديث و متنگرايى، و از اول دوران استدلال - اين حوزههاى علميه بودند كه توانستند فكر دينى مردم را هدايت كنند و به آنها روحيهى دينى بدهند و دين را حفظ نمايند.
در طول زمان، در مسائل سياسى هم اين حوزهها تأثير گذاشتند، و ما اين را در تاريخ گذشتهى خودمان هم ديدهايم؛ مثل دوران علامهى حلى(رضواناللَّه عليه) (2)كه مدرسهى سيار داشت و طلاب را حتّى با خود در شهرها و بلاد گوناگون حركت مىداد؛ و قبل از آن، در زمان شيخ طوسى(3) و شاگردان آن بزرگوار، كه در آفاق دنياى اسلام پخش مىشدند - چه در طرف شرق، چه در طرف غرب؛ مثل شهرهاى شام و طرابلس و مصر و ديگر مناطق - و يا در زمان سيّد مرتضى(4)؛ و چه در زمانهاى نزديك به زمان ما، مثل دوران قبل از شيخ انصارى(5)، زمان مرحوم كاشفالغطاء(6)، كه حوزههاى علميه آن وقت در وضع تحولات جارى زندگى مؤثر بودند؛ و بعد شاگردان شيخ انصارى - مثل مرحوم ميرزاى شيرازى(7) - و بعد آخوند خراسانى(8) و ديگرانى كه نقش آنها را در قضاياى قبل از مشروطيت و در خود قضيهى مشروطيت و بعد از آن تا زمان ما، همه مىدانند (يعنى بايد گفت همه هم نمىدانند. متأسفانه اين جزو مباحث كمتحقيقشده و كمكار ماست؛ بايد همه بدانند. اينها چيزهاى دانسته شده و شناخته شده و ثبت و ضبط شدهيى است)؛ و چه در زمان ما، كه تحرك ملت و تحقق انقلاب اسلامى و حدوث جامعهيى با پايههاى اسلامى، به وسيلهى حوزههاى علميه انجام گرفت. استاد حوزهى علميه بود كه پيشاهنگ بود. طلاب و فضلاى حوزهى علميه بودند كه در سرتاسر كشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. كارى انجام گرفت كه در طول تاريخ اسلام، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، و آن تحقق اين نظام اسلامى بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم كه حضور طلاب و حوزههاى علميه در مراحل مختلف انقلاب واضح است.
پس، حوزهى علميه از جهات مختلف براى جامعه يك نقش حياتى دارد و - همانطور كه عرض كرديم - اين بايد مورد تدبر قرار بگيرد؛ يعنى كسانى روى اين فكر كنند، تحقيق كنند، مواد لازم را جمعآورى كنند و در اين زمينه فكر نو ارائه نمايند.
مطلب دوم اين است كه حالا گنجينهيى با اين عظمت در اختيار ما و در اختيار جهان اسلام و روحانيت اسلام است. قاعدتاً در هر جاى دنيا يك چنين گنجينهى اساسى وجود داشته باشد، براى آن شب و روز برنامهريزى مىكنند و لحظهيى از هدايتش غافل نمىمانند. بزرگان و صاحبنظرانى، براى اينكه چگونه از اين ذخيرهى عظمى استفاده بشود، در حال برنامهريزى هستند؛ ما چهطور؟ ما براى حوزههاى علميهى خود چهقدر برنامهريزى مىكنيم؟ چه كسى اين برنامهريزى را مىكند؟ چند درصد وقت بزرگان و برجستگان روحانيت، صرف برنامهريزى براى حوزه مىشود؟ آيا براى حوزه، به قدر يك ادارهى كوچك در امور دنيايى، يا به قدر يك دانشگاه كوچك، برنامهريزى منظم انجام مىگيرد؟ تحقيقاً نه! بله، يك نفر ممكن است براى درس خودش بنشيند فكر كند كه تا آخر سال چه مسائلى را بگويم، چهطورى بگويم، به كدام كتابها مراجعه كنم. اين كجا، و برنامهريزى براى حوزه كجا؟
ما الان در كشور چهقدر حوزهى علميه داريم؟ در دوران تاريخ شيعه، آيا هرگز حوزهى علميهيى چون حوزهى علميهى قم وجود داشته است؟ نه نجف، نه قم، نه اصفهان، نه مشهد، نه تبريز، و نه حوزههاى بزرگ ديگر، هيچكدام شاهد آن شكوفايى و عظمتى كه حوزهى علميهى قم در اين دوره و در قُبيل زمان ما داشته و دارد، نبودند. چه كسى براى اين گنجينهى به اين عظمت، با حوزههاى ديگرى كه امروز بحمداللَّه در سرتاسر كشور هست - چه حوزههاى بزرگى مثل مشهد و اصفهان و تبريز و بعضى شهرهاى ديگر، و چه حوزههاى كوچكى كه در سرتاسر كشور هست - برنامهريزى مىكند؟ چند درصد وقت ما براى برنامهريزى صرف مىشود؟ در مقابل اين ارزش عظمى، آن كارى كه ما مىكنيم، تقريباً در حكم صفر است!
ما بايد بدانيم كه براى حوزههاى علميه، به برنامهريزى احتياج داريم. بايد گروههاى متخصص و متمحض در برنامهريزى، براى اين كار باشند؛ بنشينند و مرتب به حوزهى علميه و مسير آن، نگرش داشته باشند و براى فردا و فرداهايش، برنامهريزيهاى علمى كنند.
مطلب سوم اين است كه در حوزهها، اساس، فقاهت است. فقه بايد پيشرفت بكند. فقاهت به معناى خاص خود مورد نظر ماست. فقه به معناى عام - كه آگاهى از دين است - در اينجا فعلاً مورد بحث ما نيست؛ فقه به معناى خاص، يعنى آگاهى از علم دين و فروع دينى و استنباط وظايف فردى و اجتماعى انسان از مجموعهى متون دينى، كه خيلى هم مهم است.
انسان از قبل از ولادت تا بعد از ممات احوالى دارد، و اين احوال شامل احوال فردى و زندگى شخصى اوست، و نيز شامل احوال اجتماعى و زندگى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و بقيهى شؤون اوست. تكليف و سرنوشت همهى اينها در فقه معلوم مىشود. فقه به اين معنا مورد نظر ماست، كه اسمش همان احكام فرعى است؛ استنباط احكام فرعى از اصول. اين، اساس حوزههاست.
البته وقتى مىگوييم فقه، مراد ما همين چيزى است كه گفتيم. وقتى مىگوييم فقاهت، مراد ما آن متد كارى و شيوهى كارى در حوزههاست. اين شيوهى استنباط را به عنوان «فقاهت» اصطلاح مىكنيم، كه در كلمات فقها هم كم و بيش به همين معنا به كار مىرود. روش فقاهت، يعنى همين روش رد فروع به اصول، و استنباط از اصول و مبانى استنباط - كتاب و سنت و عقل و اجماع - و كيفيت اين استنباط و تقابل ميان ادله و ترتيب و نوبتبندى ادلهى مختلف، كه اول به چه مراجعه كنيم؛ فرضاً اول به ادلهى اجتهادى مراجعه مىكنيم، به ظواهر مراجعه مىكنيم؛ اگر ظواهر تعارض داشتند، چهكار بكنيم؟ اگر ظواهرى نداشتيم، چهكار بكنيم؟ نوبت اصول عمليه كى مىرسد؟ كدام اصل بر كدام اصل ديگر مقدم است؟ و از اين قبيل. اين شيوهيى كه ما در علم اصول آن را مىخوانيم، اسمش را «فقاهت» مىگذاريم. پس، مبنا در حوزههاى علميه فقه است، به معناى آن علمى كه گفته شد؛ و شيوهى فقاهت است، به اين معنايى كه بيان شد.
فقه و فقاهت بايد در حوزهها پيشرفت بكند. اين پيشرفت، هم از لحاظ عمق است، و هم از لحاظ سعه و فراگيرى مسائل زندگى. فقه بايد عميق بشود؛ عميقتر از آنچه كه هست. همچنان كه شما نگاه مىكنيد، فقه زمان علامهى حلى (رضواناللَّه عليه)، از فقه زمان شيخ انصارى عميقتر است؛ يعنى با آراء و نظرات گوناگون برخورد كرده و در طول زمان، عمق و پيچيدگى خاصى پيدا كرده است. فقه زمان مثلاً محقق ثانى - علىبنعبدالعالى كركى(9) - نسبت به فقه زمان علامه، عمق بيشترى دارد. يا منبابمثال، فقه شيخ در مكاسب، از تعمق بيشترى برخوردار است. ما بايد اين عمق را روزافزون كنيم. عمق به معناى اين نيست كه به گوشهها و حواشى و تدقيقات زايد بپردازيم؛ نه، مسأله را حلاجى كردن، آن را به روشهاى نوى تحقيق زدن، و به وسيلهى آنها آن را عميقتر كردن است. كسى كه اهل تحقيق باشد، در ميدان عمل مىتواند اين شيوهى تحقيق را بشناسد.
ما بايد به فقه عمق ببخشيم. از سطحىنگرى در فقه بايستى پرهيز بشود. امروز فقه ما بايد از فقه زمان شيخ و شاگردان شيخ و شاگردان شاگردان شيخ - كه بزرگان دورهى ماقبل ما هستند - عميقتر باشد. در مسائل، ما بههيچوجه نبايد سطحى فكر كنيم. بايد به فقه پيچيدگى و عمق ببخشيم. اين، يك بعد از ابعاد پيشرفت فقاهت است.
بعد ديگر، سعه و فراگيرى مسائل زندگى است؛ يعنى ما بايد به بعضى از ابواب - آن هم ابواب داراى اهميت فردى، نه اهميت اجتماعى - اكتفا نكنيم؛ مثلاً ابواب طهارت. شما الان نگاه كنيد ببينيد، تعداد كتبى كه در باب طهارت نوشته شده، چهقدر است؛ تعداد كتبى كه در باب جهاد، يا در باب قضا، يا در باب حدود و ديات، يا در باب مسائل اقتصادى اسلام نوشته شده، چهقدر است. خواهيد ديد آن اولى بيش از اين دومى است؛ از بعضيها كه خيلى بيشتر است. بعضى از كتب دورهيى ما، حتّى كتاب جهاد را ندارد. مثلاً صاحب «حدائق»(10) و بسيارى از فقهاى ديگر، لازم ندانستند جهاد را كه يكى از اصول اسلام و شريعت است، بحث كنند. البته «حدائق» دوره نيست - نقص دارد - اما از محلى كه جهاد را بايد بررسى كنند، خيلى گذشته و بحث نكردهاند. جهاد در آخر عبادات و قبل از ورود در معاملات و عقود است. خيليهاى ديگر هم - مثل مرحوم نراقى(11) - بحث نكردند؛ عدهيى هم كه بحث كردند، خيلى مختصر بحث كردند و مثلاً مىبينيد كه آن پيچيدگيهاى علمى را در بعضى از كتب به كار نبردند. ما بايد به فقه وسعت بدهيم؛ يعنى فقه ما بايد از لحاظ سعهى سطح فقاهت پيشرفت كند و همهى مسائل زندگى را شامل بشود.
امروز خيلى از مسائل هست كه از لحاظ فقهى براى ما روشن نيست؛ حتّى مىخواهم اين را بگويم كه در بعضى از ابواب فقه، برخى از فروع هست كه قدماى ما به آنها رسيدگى كردند و احكام آن را بيان نمودند؛ اما متأخرين حتّى آنها را هم بحث نكردند. يعنى شما امروز اگر به «مبسوط» شيخ (رضواناللَّه عليه) يا مثلاً به «تحرير» علامه مراجعه بفرماييد، فروع بيشترى خواهيد يافت، تا به خيلى از كتب فقهايى كه بعد از اينها آمدند؛ و بخصوص فقهايى كه نزديك به زمان ما هستند و به فروع اهميت كمترى مىدهند؛ در حالى كه اين فروع هر كدام نقشى در زندگى جامعه دارند. پس، فقه بايستى گسترش پيدا كند.
امروز فقه ما بايد احكام معاملات را خوب برسد؛ احكام اجاره را به شكل جهانى خوب نگاه كند؛ احكام انواع و اقسام قراردادها را از شرع مقدس استنباط و بيان كند. خيلى از اينها هست كه امروز براى ما روشن نيست. شما ببينيد يك مضاربهى ما - كه براى آن خيلى هم تره خرد نمىكرديم - مىتواند علىالفرض بانكدارى را اداره بكند. خيلى خوب، چرا ما در كتب فقهيه و ابواب مختلف فقهيه تفحص لازم نكنيم، تا راههايى را براى ادارهى زندگى پيدا نماييم؟ پس، هم از لحاظ سطح بايستى پيشرفت بكند و گسترش بيشترى پيدا نمايد، و هم از لحاظ روش. همين روش فقاهتى كه عرض شد، احتياج به تهذيب، نوآورى و پيشرفت دارد. بايد فكرهاى نو روى آن كار بكنند، تا اينكه بشود كارايى بيشترى به آن داد.
مطلب چهارم اين است كه در عين حالى كه فقاهت اساس امر است، نبايد از ديگر علوم اسلامى در حوزهها غفلت بشود. مثلاً مىبايست علم قرآن، شناسايى قرآن، فهم قرآن و انس با قرآن به عنوان يك علم و يك رشته در حوزهها وجود داشته باشد. طلاب ما بايد قرآن و يا لااقل بخشى از قرآن را حفظ كنند، يا حداقل با آن مأنوس باشند. چهقدر مفاهيم اسلامى در قرآن هست كه اگر ما بخواهيم در فقه بحث كنيم، به فكر آنها نمىافتيم. اين انزواى قرآن در حوزههاى علميه و عدم انس ما با قرآن، براى ما خيلى مشكلات درست كرده است و بعد از اين هم خواهد كرد و به ما تنگنظرى خواهد داد.
من يك وقت در سالهاى قبل از انقلاب در مشهد در درس تفسير، به طلبهها مىگفتم كه ما از اولِ «بدان ايّدكاللَّه»، تا وقتى كه ورقهى اجتهادمان را مىگيريم، مىتوانيم حتّى يك بار به قرآن مراجعه نكنيم! يعنى وضع درسى ما اينطورى است كه اگر طلبهيى از ابتدا حتّى يك بار به قرآن مراجعه نكند، مىتواند همين رشتهى ما را از اول تا آخر سير كند و مجتهد بشود! چرا؟ چون درس ما اصلاً از قرآن عبور نمىكند. متأسفانه حالا هم كه نگاه مىكنم، مىبينم همانطور است. ما در فقه گاهى مثلاً يك آيهى قرآن را ذكر مىكنيم، آن هم خيلى رويش كار و تحقيق نمىشود؛ به قدرى كه در روايات ما بحث مىشود و كار مىشود.
قرآن از حوزهى ما منزوى است؛ مثلاً علم قرآن، مسائل مربوط به قرآن؛ همين چيزهايى كه شما مىبينيد تحت عنوان علوم قرآن الان رايج شده و گذشتگان كتابهاى زيادى دربارهى آنها نوشتند و حالاها هم خوشبختانه بعضيها توجهاتى به آنها مىكنند. تفسير هم كه يك علم مستقل است، همينطور است. حديث، آشنايى با حديث، علم حديث، شناخت حديث، كه غور در اين علم، به دستهبنديهاى خوب، فهرستبنديهاى خوب و استفادههاى خوب منتهى بشود - كه متأسفانه از همهى آنها ما الان محروم هستيم - همينطور است. در رجال هم كه بايد كار و تحقيق بشود، همينطور است. اگرچه كتابهاى خوبى نوشته شده، ليكن درعينحال انسان احساس مىكند كه خلأ عظيمى در رجال وجود دارد. ما از همين شناخت و معرفت رجال است كه مىخواهيم حجت را براى خودمان در باب سنت به دست آوريم؛ بايد روى آن كار بشود. تاريخ هم همينطور بسيار مهم است. حتّى از تاريخ هم مىشود در فقه استفاده كرد. بسيارى از مسائل فقهى است كه به تاريخ ارتباط پيدا مىكند؛ ولى ما كمتر به اين ارتباط توجه كردهايم و حتّى آن را كشف نكردهايم. البته من تاريخ را به عنوان يك علم مستقل عرض مىكنم، يك علم اسلامى است؛ بايستى كسانى در آن كار كنند.
فلسفه هم اگرچه در حوزهها رايج است، اما درحقيقت بايد گفت كه مهجور است. فلسفه بايد در حوزهها رواج پيدا كند. فلسفه فقط اين نيست كه ما كتاب منظومه يا اسفار را بگيريم و از اول تا آخر بخوانيم؛ نه، تبحر در فلسفه به اين معناست كه ما بتوانيم از تمام افكار فلسفى موجود دنيا - كه به شكل ساعتنگارى پيش مىرود و ساعتبهساعت فكر فلسفى مطرح مىشود - و از مادّهى فلسفهى موجود خودمان مطلع باشيم و در مقابل فلسفههاى غلط و انحرافى، خودمان را در حال آمادهباش نگهداريم و احياناً اگر نقطهى مثبتى در آنها هست، از آن نقطهى مثبت استفاده بكنيم. فلسفهى ما اينطورى پيشرفت مىكند؛ والّا در حد شناخت افكار و كلامات بزرگان به اين اندازه ارزشى ندارد. فلسفه بايد ما را به معرفت كامل برساند. بايد ديد در وادى معرفت در سطح بشرى، چهكار دارد مىشود. بايستى پىدرپى كارهاى جديد، افكار جديد، روشها و متدهاى جديد در حوزه مطرح بشود.
كلام جديد هم به همين ترتيب است. امروز مباحث كلامى كه براى دفاع از عقايد دينى مطرح است، غير از مباحثِ آن وقتهاست. چه كسى حالا شبههى «ابنكمونه»(12) را مطرح مىكند؟ امروز شبهات فراوانى در عالم ذهنيات و معارف بشرى هست. حوزههاى علميه بايد اين شبهات و راه مقابلهى با آنها را بدانند و در مقابل فلسفهها و گرايشها و مذهبها، هميشه يك حالت بُرندگى و تهاجمى داشته باشند. پس، اين رشتهها بايد در حوزهها مورد توجه قرار بگيرد و متخصصانى در اين علوم تربيت بشوند و حوزه به چشم بىاعتنايى به اينها نگاه نكند.
در گذشته اگر كسى مىخواست در حوزه مقام علمى پيدا كند، بايستى به تفسير نمىپرداخت! يك آقاى ملاى محترم عالمى فرضاً اهل تفسير باشد و مردم از تفسير او استفاده كنند، بعد براى خاطر آنكه اين درس موجب مىگردد او به بىسوادى شهره بشود، اين درس را ترك كند! شما را به خدا اين فاجعه نيست؟! بايد عكس اين باشد؛ يعنى بگويند آقاى فلانى، متخصص و استاد بزرگ تفسير است؛ ايشان متخصص در فلسفه است؛ ايشان متخصص در كلام است؛ ايشان متخصص در تاريخ است؛ يعنى بايد عنوانى در حوزه باشد. اينطور چيزها بايد در حوزه ارزش پيدا بكند؛ كمااينكه در گذشته هم از اين چيزها بوده است.
در همين زمان خود ما، مرحوم علامهى طباطبايى(13)(رضواناللَّه عليه) در حدى بود كه اگر منحصر به فقاهت مىشد، يقيناً به مرجعيت تقليد مىرسيد. ايشان از علماى زمان خودش، اگر بيشتر نبود، كمتر نبود؛ اما فقاهت را به كسانى سپرد كه مشغول فقاهت بودند. آن زمان در قم مرحوم آيةاللَّه بروجردى(14) با آن عظمت، و اساتيد بعد از آن بزرگوار، مشغول كار فقاهت بودند؛ اما ايشان آمد مشغول فلسفه گرديد و ركنى شد، و بعد از آنكه در قم هيچ نشان قابل توجهى از فلسفه نبود، آن را احيا كرد؛ شاگردانى تربيت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البته قبل از ايشان امام فلسفه مىگفتند، ليكن در دايرهى محدودى و با شاگردان مخصوصى؛ اما ايشان گسترش داد، درس را وسيع كرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود. حوزهها بايد اينطور باشند. اينگونه نباشد كه همه بايد رشتهى فقاهت را بگيرند؛ نخير، طلبه بايد بداند كه اگر رشتهى تاريخ يا تفسير يا فلسفه يا كلام يا علوم قرآن يا بقيهى علوم اسلامى را پيمود، ارزشى در انتظار اوست و ارزشگذارى مناسبى مىشود.
مطلب پنجم اين است كه حوزه بايد از پيشرفتهاى جهانى - در همهى مسائلى كه به علوم اسلامى ارتباط پيدا مىكند - مطلع بشود و خود را با آنها هماهنگ كند. مثلاً امروز در باب جامعهشناسى، مفاهيم جديدى مطرح مىشود كه اين مفاهيم، با حوزهى كار علماى دين ارتباط پيدا مىكند. فرض كنيد مفاهيم جامعهشناسى يا تاريخى ماركس در داخل اجتماعات مىآيد و وسيلهيى براى القاى تفكرات ماترياليستى و فلسفى ماركس مىشود. مباحث اجتماعى يا اقتصادى ماركس، با مسائل فلسفى ماركس از هم جدا هستند. اگرچه اينها را به هم زنجير و قفل كرده و ارتباط داده است، ليكن مقولههاى جدايى هستند. ماترياليسم يك مقوله است، سوسياليسم علمى در باب اقتصاد يك مقولهى ديگر است. يا طبقات اجتماعى، آنطورى كه ماركس در تحول تاريخى - كه همان مبناى سوسياليسم علمى است - ترسيم مىكند، يك حرف ديگر است؛ اما همان مسائل اقتصادى و همان مفاهيم اجتماعى مىآيند در ذهن فلسفى مخاطبان خودشان اثر مىگذارند؛ آن وقت حوزهى علميه براى مقابلهى با ماترياليسم، اين دفعه شروع به تلاش و راه رفتن مىكند!
چرا ما از اول متوجه نباشيم كه چه چيزى دارد در دنيا فراهم و فرآورده مىشود، تا به افكار بشر داده بشود، تا خودمان را از ريشه آماده كنيم؟ بنشينيم تا صد سال بعد از مرگ ماركس، كه افكار او همه جا منتشر شد و وارد كشور ما گرديد و چهار نفر از بچههاى ما رفتند تودهيى يا ماركسيست شدند و خدا را انكار كردند، آن وقت تازه به اين فكر بيفتيم كه حالا مثلاً عليه بىدينى و بىخدايى آنها كتاب بنويسيم! اين درست است؟ راهش اين است؟ يا نه، اگر از همان وقتى كه تفكرات اقتصادى يا اجتماعى ماركسيسم يا هر مكتب ديگرى داشت ريشه مىگرفت و جوانه مىزد - من به عنوان مثال ماركسيسم را مىگويم، كه حالا امروز در دنيا ديگر از ماركسيسم تقريباً خبرى نيست؛ امروز باز چيزهاى ديگرى هست - چنانچه حوزههاى علميه متوجه بودند و خودشان را هماهنگ مىكردند و پيش مىبردند، مىتوانستند بموقع و بجا آن افكار صحيح اسلامى را بدهند و نگذارند كه در موضع تدافعى قرار بگيرند؛ هميشه موضع تهاجمى و تبيينى داشته باشند. پس، بايستى خودشان را با افكارى كه به نحوى با مسائل اسلامى ارتباط پيدا مىكند، هماهنگ نمايند.
منطق ديالكتيكى مدتها در دنيا پيش آمده بود، هگلى پيدا شده بود و ديالكتيكى درست كرده بود؛ در همهى عالم هم پخش شده بود و يواشيواش آمده بود و منطق شكلى و صورى را كه پايهى استدلالهاى ماست، مورد تعرض قرار داده بود؛ ما تازه به فكر افتاديم كه بياييم ديالكتيك را خراب يا ردش بكنيم! اينگونه برخورد با قضايا، برخورد انفعالى است. بايستى با تحولات جهانى آشنا بود، تا برخورد انفعالى پيش نيايد؛ بلكه برخورد فعال پيش بيايد.
مطلب ششم اينكه حوزه بايد با سبكهاى نوين تحقيق آشنا بشود. تحقيق كه مىگوييم، منظورمان، هم تحقيق عمقى است - يعنى همان چيزى كه ما در حوزه به آن تحقيق مىگوييم؛ يعنى تعمق در مطلب - و هم تحقيق عرضى است، كه در روشهاى اروپايى به آن هم تحقيق مىگويند، و ما به آن تتبع مىگوييم. در اسمگذارى بحثى نداريم؛ اين هم يك نوع تحقيق است؛ تحقيق عرضى است، تحقيق سطحى است؛ يعنى در سطح و در عرض، دنبال مطلبى گشتن. امروز هر دو نوع تحقيق، روشهاى نوينى دارد. استادانى مىنشينند، دانشجويانى را هدايت مىكنند؛ كار گروهى انجام مىگيرد و تحقيقى دستهجمعى عرضه مىشود. تحقيق دستهجمعى، خاطرجمعتر از تحقيق فردى است؛ اختلافات كمتر مىشود و پيشرفتها بيشتر مىگردد. اين روشها را بايد در حوزه به كار بيندازيم.
ما در حوزه هميشه روش فردى را دنبال مىكرديم. به نظر من، هنوز هم روشها فردى است. همين درسى كه شما ملاحظه مىكنيد، يك كار فردى است. درست است كه صدنفر، هزارنفر پاى درسى نشستهاند، اما هر يك از آنها جداگانه با استاد روبهروست و مخاطب استاد است؛ بعد هم مىرود و مشغول كار خودش مىشود. حتّى مباحثهى ما كارى فردى است. عجيب است! يك روز اين آقا استاد مىشود، او شاگرد؛ اين گوينده است، او شنونده؛ يك روز هم او استاد مىشود، اين شاگرد؛ او گوينده مىشود، اين شنونده! يعنى كارِ با هم و دستهجمعى نيست، تعامل فكرى نيست؛ كار فردى است. البته اين كار فردى جهات حسنى هم دارد، كه محسنات اين كار و اين شكل نبايد از دست برود؛ اما روشهاى دستهجمعى هم در دنيا معمول است؛ چرا ما از اين روشها استفاده نكنيم؟
مطلب هفتم اينكه حوزه بايد به سمت تخصصى شدن پيش برود. خوشبختانه الان كارهايى شده و اقدامات مقدماتى انجام گرفته است؛ اما بايد جديت بيشترى بشود و زمانبندى صورت گيرد. تا كى ما مىخواهيم به شكل كامل تخصصى كنيم؟ تاكنون دو رشتهى تخصصى در قم به وجود آمده، كه ظاهراً يكى تفسير است و يكى كلام؛ ليكن اين مقدار كه در گوشهيى دو رشتهى تخصصى با دو نفر استاد به وجود بيايد، كافى نيست. البته اين به عنوان قدم اول، كار خوبى است، ليكن بايستى تخصصىشدن در حوزه جدى گرفته بشود. با اين سطح وسيع و كار عظيمى كه وجود دارد، حتّى خود فقاهت - معاملات و عبادات - را تخصصى كنند. درست است كه اينها به كار هم مىخورند و هركدام ممكن است در ديگرى اثر بگذارند، اما درعينحال هر كدامى خودش يك كار جداگانه است كه مىتواند يك متخصص داشته باشد. اصول و فقه و ابواب مختلف فقه و تخصص و درجات تخصص و روشهاى ديگر را بايد در حوزه جدى گرفت.
نكتهى هشتم اين است كه در حوزه بايد به تبليغ به صورت جدى توجه بشود؛ يعنى براى تبليغ برنامهريزى شود. اين ذخيرهى عظيم در حوزه - اينهمه روحانى جوانِ آمادهى حرف زدن و تبليغ كردن - در اختيار ماست؛ مگر اين چيز كمى است؟ البته طلاب هميشه به شكل خودجوش و خودرو مىروند، و اين در جاهاى مختلف، با دعوت و بىدعوت، خوب و بد، مفيد و كمفايده و پُرفايده هست؛ اما هيچ محصول حسابشدهيى از آن انتظار نيست. چرا؟ چون برنامهريزى نيست. يك وقت هم اگر خداى نكرده طلبهيى در گوشهيى تبليغى بكند كه به نفع تمام نشود، كسى نيست كه جلوى آن را بگيرد، يا ضايعهاش را جبران بكند؛ چون قبلاً برنامهريزى و حسابگرى نشده است. بايد بنشينند حساب كنند كه تبليغ در كجا، به وسيلهى چه كسى، به وسيلهى كدام ابزار تبليغ، محتواى آن تبليغ چه باشد، هدف آن تبليغ چه باشد.
ما تبليغ مىكنيم كه از مخاطب خود چه درست كنيم؟ گاهى شما مىخواهيد تبليغى بكنيد كه فرضاً از مخاطبتان، يك داوطلب حضور در جنگ تحميلى درست كنيد، تا تحت تأثير حرفهاى شما، يك ماه، دو ماه، شش ماه به جبهه برود. يك وقت هدف شما از تبليغ اين است كه يك مؤمن درست كنيد، كه تا آخر عمر با اين ايمانش زندگى كند. يك وقت هم يك مسألهى فصلى پيش آمده، مىخواهيد تبليغ بكنيد، براى اينكه او را در مواجههى با آن مسألهى فصلى آماده نماييد؛ اين هم يك طور است. در حوزه بايد دستگاهى مخصوص برنامهريزى تبليغ وجود داشته باشد؛ برنامهريزى كند، كار كند و افراد را براى تبليغ آماده نمايد.
نكتهى نهم اين است كه فكر وحدت دين و سياست را، هم در تفقه و هم در عمل دنبال بكنيد. آقايان بدانند كه فكر جدايى دين و سياست، به عنوان يك آفت، بكلى ريشهكن نشده است. متأسفانه هنوز در حوزهها كسانى هستند كه خيال مىكنند حوزه بايد به كار خودش مشغول بشود، اهل سياست و اهل ادارهى كشور هم مشغول كار خودشان باشند؛ حداكثر اينكه با هم مخالفتى نداشته باشند! اما اينكه دين در خدمت ادارهى زندگى مردم باشد و سياست از دين تغذيه بكند، هنوز در بعضى از اذهان درست جا نيفتاده است. ما بايستى اين فكر را در حوزه ريشهدار كنيم؛ به اين شكل كه هم فقاهت را اينطور قرار بدهيم، و هم در عمل اينگونه باشيم. يعنى چه؟ يعنى استنباط فقهى، بر اساس فقه ادارهى نظام باشد؛ نه فقه ادارهى فرد. فقه ما از طهارت تا ديات، بايد ناظر به ادارهى يك كشور، ادارهى يك جامعه و ادارهى يك نظام باشد. شما حتّى در باب طهارت هم كه راجع به ماء مطلق يا فرضاً ماءالحمام فكر مىكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه اين در يك جا از ادارهى زندگى اين جامعه تأثيرى خواهد داشت؛ تا برسد به ابواب معاملات و ابواب احكام عامه و احوال شخصى و بقيهى ابوابى كه وجود دارد. بايستى همهى اينها را به عنوان جزيى از مجموعهى ادارهى يك كشور استنباط بكنيم. اين در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهى تغييرات ژرفى را به وجود خواهد آورد.
در عمل هم بايد اينگونه باشيم. بايد طلاب را براى نيازهاى جامعه تربيت كنند. اين جامعه احتياج به قاضى دارد. بايد دستگاهى در قم طلاب را به سمت تربيت قاضى سوق بدهد. اينطور نباشد كه تربيت قاضى را هم حوزه به عهدهى ديگرى واگذار بكند. جايى در حوزه باشد كه طلاب را براى حضور در دستگاههاى گوناگون ادارى كشور - مثل سازمانهاى عقيدتى، سياسى و ادارات مختلفى كه احتياج دارند - سوق دهد. جايى باشد كه اشخاص و جمعى را به سمت پيدا كردن مسائل مهم - كه نظام به آنها نياز دارد - سوق دهد.
ما امروز درباب ادارهى كشور به مسائلى برخورد مىكنيم كه مشكلات و معضلات دينى و فقهى ماست؛ ما پاسخ اينها را مىخواهيم، اما كسى جوابگو نيست. بايد خودمان بنشينيم، يا آقايى را ببينيم و از او بخواهيم، يا فرضاً بگوييم در كتابها بگردند و جواب اين مسأله را پيدا كنند. بايد دستگاهى آماده باشد و تمام مشكلات و معضلات نظام را پيشبينى كند؛ نسبت به آنها فكر كند، راهحل ارائه كند و جواب و پاسخ آماده را براى آن آماده نمايد. اين، جزو وظايف حوزههاى علميه است؛ لذا متعلق به اسلام است، و اسلام آن چيزى است كه حوزهى علميه براى آن به وجود آمده است.
البته بُعد ديگر وحدت دين و سياست اين است كه حوزههاى علميه بايستى از سياست هرگز دور نمانند. طلاب بايد آگاهى سياسى پيدا كنند. مبادا جريانهاى سياسى روز، بر ذهن طلاب در حوزهى علميه سبقت بگيرند. طلاب بايد در فضاى سياسى حضور داشته باشند؛ بلكه جلوتر از زمان باشند و فكر سياسى روشن داشته باشند؛ كمااينكه علمايى كه فكر سياسى روشن داشتند، مفيد بودند.
ما عالم ملاى محقق شجاع بهدردبخورى از لحاظ شخصى را مىبينيم كه به خاطر نداشتن فكر سياسى، يك جا وجودش بايد مفيد واقع مىشده، اما مفيد واقع نشده است؛ يك جا نظرى داده، كه آن نظر برخلاف است؛ يك جا در مورد فردى تشخيصى داده، كه آن تشخيص، تشخيص غلطى است و موجب اشتباهات بزرگى در اين باب شده است. وقتى ما به فكر سياسى اهميت نداديم، اينگونه خواهد شد. عالم دين، بايستى فكر سياسى روشن و زنده و متناسب با لحظهى حال داشته باشد.
مطلب دهم اين است كه در حوزه نسبت به ارزشهاى اسلامى، حداكثر عنايت و احترام بشود؛ مثلاً طلبهى جبههرفته و عمرى در جبهه صرف كرده، بايستى ارزش والايى در حوزه داشته باشد. طلبهيى كه بخشى از عمرش را در نظامى، در بخشى، در ارگانى از ارگانها صرف كرده، آنجا مشغول خدمت شده و به خاطر مصلحت نظام، خودش را از شوق و ذوق هر طلبهيى - كه عبارت است از بودن در حوزه و درس خواندن و تحقيق و امثال اينها - دور نگهداشته، بايد به او ارزش داده بشود. مبادا در حوزه طورى مشى بشود كه تصور گردد اگر طلبهيى به ارگانى رفت و فرضاً پنج سال، ده سال مشغول خدمت شد، از ارزش طلبگى او در حوزه چيزى كم مىشود؛ نخير، بايد بگوييم كه بر ارزش او اضافه مىشود. آيا ارزش اين طلبه بيشتر است، يا آن كسى كه اصلاً اعتنايى به اين نياز جامعه نكرد؟ در حالى كه به او احتياج بود، نيم نگاهى هم نكرد و مشغول درس خواندن خودش شد؟ معلوم است كه راه راحتتر و بىدردسرتر و راه عافيت اين است كه انسان آنجا بماند، مشغول كار خودش بشود و اصلاً اعتنايى هم نكند. البته چهار كلمه هم بيشتر خواهد خواند، اما معلوم نيست كه بيشتر و بهتر بفهمد و مسائل را بهتر درك كند.
حوزه بايد به مجاهدتها و گذشتهايى كه طلبهها كردند، به حضورشان در جبههها، به حضورشان در ارگانها اهميت بدهد، آنها را ارج بگذارد، براى آن ارزشى قايل بشود و سعى كند كه اگر از لحاظ علمى كمبودى دارند، برايشان به يك نحو اختصاصى جبران كند. فرض كنيد طلبهيى است كه به خاطر نياز انقلاب، نياز مردم، نياز دينى، به نقطهى بد آب و هواى دوردستى - كه به طور طبيعى كسى حاضر نيست به آنجا برود - رفته و شش ماه، يك سال، پنج سال در آنجا مانده است. حوزه بايد براى اين شخص ارزش قايل بشود. اين خيلى باارزش است، تا آن كسى كه اين زحمت را بر خودش هموار نكرده، اين سرما و گرما و ناامنى و گرسنگى و مشكلات و تحقير و خطركردن و از زن و بچه دورماندن و امثال اينها را تحمل نكرده و در حوزه مانده است. ارزش كدامشان بيشتر است؟ يقيناً آن كسانى كه مجاهدت و تلاش كردند، بايستى براى آنها ارزش بيشترى قايل شد. اين ارزشها بايد به حساب بيايد؛ نمىگوييم هم بيشتر؛ هر كدام يك ارزش است. ممكن است كسى هم در حوزه مانده و فرضاً تحقيق خيلى برجستهيى در حوزه كرده، كه البته آن هم يك ارزش ديگر است.
ارزشهاى اسلامى بايد به حساب بيايد. يكى از اين ارزشها، تبليغ در جاهاى خطرناك و دوردست و در جاهاى محتاج تبليغ است. يكى از اين ارزشها، حضور در جبهههاست. يكى از اين ارزشها، حضور در ارگانها و از اين قبيل چيزهايى كه داراى اهميت و ارزش است.
نكتهى يازدهمى كه حوزهها بايد به آن توجه كنند، اين است كه براى طلابى كه درآمدى جز شهريهها ندارند، از روشهاى جديد استفاده شود. بالاخره بايد كارهايى انجام بگيرد؛ مثل خانهى سازمانى، مثل بن مخصوص، مثل بيمه و از اين قبيل. براى طلاب در حوزهها بايد اين كارها انجام بگيرد، تا قدرى فكرشان آرام باشد. اگرچه اين رويهى قناعت و زهد، رويهى حسنهى طلاب ما در حوزههاى علميه است و طلبهها نبايستى اين را با رفاهطلبى عوضى بگيرند و مىبايد آن را حفظ بكنند، ليكن درعينحال بايستى اين فكرها هم بشود.
نكتهى دوازدهم اين است كه در حوزه بايد از درگيرشدن با مسائل جناحى بشدت پرهيز شود؛ كه بحمداللَّه اين رعايت شده، باز هم رعايت بشود. بخصوص طلاب جوان بايد مواظب باشند و اين مسائل خطى و جناحى و گروهى و معارضهها و درگيريها و غيبتها و امثال اين چيزها را به داخل حوزهها نكشانند، كه در حوزهها بكلى ضايعه به بار خواهد آمد.
مسألهى سيزدهم اين است كه هر طلبهيى براى آيندهى زندگى علمى و فكرى خودش برنامهريزى كند؛ بىهدف در حوزه نماند. مدتى تحصيلات هست؛ دارد كفايه مىخواند، مىخواهد درس خارج برود، درس خارج مىرود، مىخواهد مجتهد بشود، خيلى خوب، بعد براى آينده بايد برنامهريزى كند. هر كسى ذوقى دارد، هر كسى توانى دارد، هر كسى ممكن است موقعيت خاصى در اختيارش قرار بگيرد؛ اينها را از پيش برنامهريزى كند و خودش را آماده نمايد. اينچنين نباشد كه ده سال، پانزده سال، بيست سال بگذرد و همينطور بىهدف در حوزه باشند و پاى اين درس و آن درس بنشينند و فسيل بشوند؛ نه فايدهيى براى مردم، و نه فايدهيى براى خودشان داشته باشند.
مطلب چهاردهم - كه شايد يكى از مهمترين، بلكه بايد گفت مهمترينِ اين مسائل است - مسألهى تهذيب اخلاق در حوزههاى علميه است؛ كه ما چون راجع به اين مسأله زياد صحبت كردهايم و مكرر عرض كردهايم، نخواستيم كه دربارهى آن تفصيل زيادى بدهيم.
مسألهى تهذيب اخلاق، مسألهى سادهزيستى، مسألهى اعراض از زخارف دنيا را بايستى در حوزههاى علميه جدى گرفت. اينطور نباشد كه طلبه به خاطر خانهاش - كه دو خيابان تا محل درس فاصله دارد - به فكر ماشين شخصى بيفتد. ماشين چيست؟ از اول، بناى كار طلبگى بر عسرت و بىاعتنايى به زخارف دنيوى بود؛ اما حالا فوراً به فكر بيفتيم كه يك ماشين شخصى و يك خانهى كذايى داشته باشيم! البته بايد حداقل معيشتى وجود داشته باشد؛ طورى كه انسان ذهنش مشغول آن چيزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و كار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما اينطور نباشد كه طلبگى هم به چيزى مثل بقيهى كارهاى ديگرى كه بعضى مىكنند - دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اينها رفتن - تبديل شود. اين عيب خيلى بزرگى است كه بايد بشدت از آن جلوگيرى شود.
مسألهى پانزدهم اين است كه در امتحانات طلاب - كه بسيار هم مهم است - ممتحنان بايد با روش خود، طلاب را از غور بىحاصل در بعضى از كارهاى كوچك و ريز و عبارتها و ريزهكاريها و پرداختن به حواشى و امثال اينها برحذر بدارند و بيرون بكشند. اينطور نباشد كه طلبه خيال كند اگر بخواهد امتحان بدهد، بايستى مثلاً اينگونه در جزييات دقت بكند و اين ريزهكاريها را بداند، و نتيجتاً از آن مسائل اصلى باز بماند. البته در درسها هم بايد اين نكته رعايت شود، اما عمده در امتحان است. نه تنها طلاب را بايستى از غور بىحاصل در بعضى از كارهاى كوچك برحذر بدارند، بلكه بيشتر بايد آنها را به تحقيق، به تفحص، به آزادانديشى، به سعهى مسائل مورد نظر و نوآورى سوق بدهند.
آخرين مسأله، مسألهى كتابهاى درسى است. اين كتابهاى درسى ما ابدى نيست كه بايد تا آخر گفت: «ثلاثة ليس لها نهاية؛ رسائلٌ، مكاسبٌ، كفاية». نه، يك روز رسائل نبود، يك روز مكاسب نبود، ملايى مثل شيخ درست شد. يك روز كفايه نبود، ملايى مثل آخوند درست شد. اينچنين نيست كه ما خيال كنيم تحصيل حتماً از طريق اين كتابهاست؛ نه، نگاه كنيم، عيب اين كتابها را پيدا كنيم و يك كتاب بىعيب در اختيار بگذاريم؛ ببينيم آيا اين ترتب علمى درست است، يا درست نيست؛ اگر ديديم درست نيست، شكل درستش را پيدا كنيم. هيأتهايى براى نوشتن كتاب، نوشتن مطالب جديد، فقه مقارن را در حوزه باب كردن، و خلاصه روشهاى نو را در كتابهاى درسى هم به كار گرفتن، بايد اختصاص پيدا كند.
اينها نكاتى بود كه ما مىخواستيم در باب مسائل مربوط به حوزهها عرض كنيم. اگرچه خيلى از شما آقايانى كه اينجا تشريف داريد، فارغ از اين مسائل هستيد - چون در حوزه نيستيد و در بيرون از حوزه قرار داريد - اما اجمالاً خواستيم اين مسائل در فضاى فكرى طلبگى ما وجود داشته باشد.
و الحمدللَّه ربّالعالمين
-----------------------------------
1) نهجالبلاغه، كلمات قصار، ش 90
2) 726 - 648 ق)
3) 460 - 385 ق)
4) 436 - 355 ق)
5) 1281 - 1214 ق)
6) 1228 - 1154 ق)
7) 1312 - 1230 ق)
8) 1329 - 1255 ق)
9) 940 ق -؟)
10) شيخ يوسف بحرانى (1186 - 1107 ق)
11) 1245 - 1185 ق)
12) 683 ق -؟)
13) 1360 - 1281 ش)
14) 1340 - 1253 ش)
الحمدللَّه ربّ العالمين والصّلاة والسّلام على سيّدنا محمّد و اله الطّاهرينو لعنةاللَّه على اعدائهم اجمعين
عن اميرالمؤمنين(عليهالسّلام) انّه قال: الفقيه كلّ الفقيه من لم يقنّط النّاسمن رحمةاللَّه و لم يؤيسهم من روحاللَّه و لميؤمنهم من مكراللَّه(1)
احاديث متعددى با اين مضمون هست. خلاصهى حرف اين احاديث اين است كه حقيقت را آنچنان كه هست، براى مردم بيان بكند؛ نه با سختگيريها و تنگنظريها و دخالت دادن برخى كجفهميها مردم را مأيوس بكند، نه با هوىپرستى و تبعيت از رأى غيرمتكى به مبانى، مردم را از مكر الهى ايمن بكند و به گناهان تشويق نمايد. لبّ فقاهت اين است: فهم حقيقت دين و حقيقت شريعت و بيان آن به مردم.
امروز كه بعد از مدت نسبتاً طولانى تعطيلمان، مجدداً اين مباحثه را شروع مىكنيم، طبق مرسوم درسهاى حوزهيى، بعضى از مطالب را لازم دانستيم كه عرض بكنيم، تا شايد انشاءاللَّه مفيد باشد؛ هم براى جمع حاضر، و هم براى هر كسى كه از اين مطالب مطلع مىشود. چند موضوع را به صورت پيوسته و شمارهبندى شده يادداشت كردهام، كه عرض مىكنم:
مطلب اول دربارهى نقش حوزههاى علميه است. در جامعهى ما - چه در گذشته، چه حال و چه در آينده - دربارهى اين نقش بايد خيلى مطالعه و تدبر بشود. از مجموعهى روحانيت، بخصوص حوزهى علميه را انتخاب كرديم؛ چون اينجا مزرع علماى دين و پرورشگاه نهالهاى بالندهى فقاهت در آينده است. اين حوزهها در طول زمان توانستهاند اولاً دين را حفظ و تبيين كنند - كه اگر زحمات حوزههاى علميه از آغاز تا امروز نمىبود، يقيناً از دين و حقايق دينى چيزى باقى نمىماند؛ بقاى دين مديون تلاش علمى حوزههاست - ثانياً توانستهاند روحيهى دينى مردم را تقويت كنند. از اين حوزهها بوده است كه علما و مبلّغانى برخاستند و در ميان مردم تبليغ دين كردند و روحيهى دينى را در مردم تقويت نمودند و همچنين توانستند فكر جامعه را هدايت كنند. از هزار سال پيش تا امروز - يعنى بعد از دوران حديث و متنگرايى، و از اول دوران استدلال - اين حوزههاى علميه بودند كه توانستند فكر دينى مردم را هدايت كنند و به آنها روحيهى دينى بدهند و دين را حفظ نمايند.
در طول زمان، در مسائل سياسى هم اين حوزهها تأثير گذاشتند، و ما اين را در تاريخ گذشتهى خودمان هم ديدهايم؛ مثل دوران علامهى حلى(رضواناللَّه عليه) (2)كه مدرسهى سيار داشت و طلاب را حتّى با خود در شهرها و بلاد گوناگون حركت مىداد؛ و قبل از آن، در زمان شيخ طوسى(3) و شاگردان آن بزرگوار، كه در آفاق دنياى اسلام پخش مىشدند - چه در طرف شرق، چه در طرف غرب؛ مثل شهرهاى شام و طرابلس و مصر و ديگر مناطق - و يا در زمان سيّد مرتضى(4)؛ و چه در زمانهاى نزديك به زمان ما، مثل دوران قبل از شيخ انصارى(5)، زمان مرحوم كاشفالغطاء(6)، كه حوزههاى علميه آن وقت در وضع تحولات جارى زندگى مؤثر بودند؛ و بعد شاگردان شيخ انصارى - مثل مرحوم ميرزاى شيرازى(7) - و بعد آخوند خراسانى(8) و ديگرانى كه نقش آنها را در قضاياى قبل از مشروطيت و در خود قضيهى مشروطيت و بعد از آن تا زمان ما، همه مىدانند (يعنى بايد گفت همه هم نمىدانند. متأسفانه اين جزو مباحث كمتحقيقشده و كمكار ماست؛ بايد همه بدانند. اينها چيزهاى دانسته شده و شناخته شده و ثبت و ضبط شدهيى است)؛ و چه در زمان ما، كه تحرك ملت و تحقق انقلاب اسلامى و حدوث جامعهيى با پايههاى اسلامى، به وسيلهى حوزههاى علميه انجام گرفت. استاد حوزهى علميه بود كه پيشاهنگ بود. طلاب و فضلاى حوزهى علميه بودند كه در سرتاسر كشور، سربازان آن فرمانده و آن رهبر بودند. كارى انجام گرفت كه در طول تاريخ اسلام، از بعد از صدر اول تا امروز انجام نگرفته بود، و آن تحقق اين نظام اسلامى بود. در دوران بعد از انقلاب تا امروز هم كه حضور طلاب و حوزههاى علميه در مراحل مختلف انقلاب واضح است.
پس، حوزهى علميه از جهات مختلف براى جامعه يك نقش حياتى دارد و - همانطور كه عرض كرديم - اين بايد مورد تدبر قرار بگيرد؛ يعنى كسانى روى اين فكر كنند، تحقيق كنند، مواد لازم را جمعآورى كنند و در اين زمينه فكر نو ارائه نمايند.
مطلب دوم اين است كه حالا گنجينهيى با اين عظمت در اختيار ما و در اختيار جهان اسلام و روحانيت اسلام است. قاعدتاً در هر جاى دنيا يك چنين گنجينهى اساسى وجود داشته باشد، براى آن شب و روز برنامهريزى مىكنند و لحظهيى از هدايتش غافل نمىمانند. بزرگان و صاحبنظرانى، براى اينكه چگونه از اين ذخيرهى عظمى استفاده بشود، در حال برنامهريزى هستند؛ ما چهطور؟ ما براى حوزههاى علميهى خود چهقدر برنامهريزى مىكنيم؟ چه كسى اين برنامهريزى را مىكند؟ چند درصد وقت بزرگان و برجستگان روحانيت، صرف برنامهريزى براى حوزه مىشود؟ آيا براى حوزه، به قدر يك ادارهى كوچك در امور دنيايى، يا به قدر يك دانشگاه كوچك، برنامهريزى منظم انجام مىگيرد؟ تحقيقاً نه! بله، يك نفر ممكن است براى درس خودش بنشيند فكر كند كه تا آخر سال چه مسائلى را بگويم، چهطورى بگويم، به كدام كتابها مراجعه كنم. اين كجا، و برنامهريزى براى حوزه كجا؟
ما الان در كشور چهقدر حوزهى علميه داريم؟ در دوران تاريخ شيعه، آيا هرگز حوزهى علميهيى چون حوزهى علميهى قم وجود داشته است؟ نه نجف، نه قم، نه اصفهان، نه مشهد، نه تبريز، و نه حوزههاى بزرگ ديگر، هيچكدام شاهد آن شكوفايى و عظمتى كه حوزهى علميهى قم در اين دوره و در قُبيل زمان ما داشته و دارد، نبودند. چه كسى براى اين گنجينهى به اين عظمت، با حوزههاى ديگرى كه امروز بحمداللَّه در سرتاسر كشور هست - چه حوزههاى بزرگى مثل مشهد و اصفهان و تبريز و بعضى شهرهاى ديگر، و چه حوزههاى كوچكى كه در سرتاسر كشور هست - برنامهريزى مىكند؟ چند درصد وقت ما براى برنامهريزى صرف مىشود؟ در مقابل اين ارزش عظمى، آن كارى كه ما مىكنيم، تقريباً در حكم صفر است!
ما بايد بدانيم كه براى حوزههاى علميه، به برنامهريزى احتياج داريم. بايد گروههاى متخصص و متمحض در برنامهريزى، براى اين كار باشند؛ بنشينند و مرتب به حوزهى علميه و مسير آن، نگرش داشته باشند و براى فردا و فرداهايش، برنامهريزيهاى علمى كنند.
مطلب سوم اين است كه در حوزهها، اساس، فقاهت است. فقه بايد پيشرفت بكند. فقاهت به معناى خاص خود مورد نظر ماست. فقه به معناى عام - كه آگاهى از دين است - در اينجا فعلاً مورد بحث ما نيست؛ فقه به معناى خاص، يعنى آگاهى از علم دين و فروع دينى و استنباط وظايف فردى و اجتماعى انسان از مجموعهى متون دينى، كه خيلى هم مهم است.
انسان از قبل از ولادت تا بعد از ممات احوالى دارد، و اين احوال شامل احوال فردى و زندگى شخصى اوست، و نيز شامل احوال اجتماعى و زندگى سياسى و اقتصادى و اجتماعى و بقيهى شؤون اوست. تكليف و سرنوشت همهى اينها در فقه معلوم مىشود. فقه به اين معنا مورد نظر ماست، كه اسمش همان احكام فرعى است؛ استنباط احكام فرعى از اصول. اين، اساس حوزههاست.
البته وقتى مىگوييم فقه، مراد ما همين چيزى است كه گفتيم. وقتى مىگوييم فقاهت، مراد ما آن متد كارى و شيوهى كارى در حوزههاست. اين شيوهى استنباط را به عنوان «فقاهت» اصطلاح مىكنيم، كه در كلمات فقها هم كم و بيش به همين معنا به كار مىرود. روش فقاهت، يعنى همين روش رد فروع به اصول، و استنباط از اصول و مبانى استنباط - كتاب و سنت و عقل و اجماع - و كيفيت اين استنباط و تقابل ميان ادله و ترتيب و نوبتبندى ادلهى مختلف، كه اول به چه مراجعه كنيم؛ فرضاً اول به ادلهى اجتهادى مراجعه مىكنيم، به ظواهر مراجعه مىكنيم؛ اگر ظواهر تعارض داشتند، چهكار بكنيم؟ اگر ظواهرى نداشتيم، چهكار بكنيم؟ نوبت اصول عمليه كى مىرسد؟ كدام اصل بر كدام اصل ديگر مقدم است؟ و از اين قبيل. اين شيوهيى كه ما در علم اصول آن را مىخوانيم، اسمش را «فقاهت» مىگذاريم. پس، مبنا در حوزههاى علميه فقه است، به معناى آن علمى كه گفته شد؛ و شيوهى فقاهت است، به اين معنايى كه بيان شد.
فقه و فقاهت بايد در حوزهها پيشرفت بكند. اين پيشرفت، هم از لحاظ عمق است، و هم از لحاظ سعه و فراگيرى مسائل زندگى. فقه بايد عميق بشود؛ عميقتر از آنچه كه هست. همچنان كه شما نگاه مىكنيد، فقه زمان علامهى حلى (رضواناللَّه عليه)، از فقه زمان شيخ انصارى عميقتر است؛ يعنى با آراء و نظرات گوناگون برخورد كرده و در طول زمان، عمق و پيچيدگى خاصى پيدا كرده است. فقه زمان مثلاً محقق ثانى - علىبنعبدالعالى كركى(9) - نسبت به فقه زمان علامه، عمق بيشترى دارد. يا منبابمثال، فقه شيخ در مكاسب، از تعمق بيشترى برخوردار است. ما بايد اين عمق را روزافزون كنيم. عمق به معناى اين نيست كه به گوشهها و حواشى و تدقيقات زايد بپردازيم؛ نه، مسأله را حلاجى كردن، آن را به روشهاى نوى تحقيق زدن، و به وسيلهى آنها آن را عميقتر كردن است. كسى كه اهل تحقيق باشد، در ميدان عمل مىتواند اين شيوهى تحقيق را بشناسد.
ما بايد به فقه عمق ببخشيم. از سطحىنگرى در فقه بايستى پرهيز بشود. امروز فقه ما بايد از فقه زمان شيخ و شاگردان شيخ و شاگردان شاگردان شيخ - كه بزرگان دورهى ماقبل ما هستند - عميقتر باشد. در مسائل، ما بههيچوجه نبايد سطحى فكر كنيم. بايد به فقه پيچيدگى و عمق ببخشيم. اين، يك بعد از ابعاد پيشرفت فقاهت است.
بعد ديگر، سعه و فراگيرى مسائل زندگى است؛ يعنى ما بايد به بعضى از ابواب - آن هم ابواب داراى اهميت فردى، نه اهميت اجتماعى - اكتفا نكنيم؛ مثلاً ابواب طهارت. شما الان نگاه كنيد ببينيد، تعداد كتبى كه در باب طهارت نوشته شده، چهقدر است؛ تعداد كتبى كه در باب جهاد، يا در باب قضا، يا در باب حدود و ديات، يا در باب مسائل اقتصادى اسلام نوشته شده، چهقدر است. خواهيد ديد آن اولى بيش از اين دومى است؛ از بعضيها كه خيلى بيشتر است. بعضى از كتب دورهيى ما، حتّى كتاب جهاد را ندارد. مثلاً صاحب «حدائق»(10) و بسيارى از فقهاى ديگر، لازم ندانستند جهاد را كه يكى از اصول اسلام و شريعت است، بحث كنند. البته «حدائق» دوره نيست - نقص دارد - اما از محلى كه جهاد را بايد بررسى كنند، خيلى گذشته و بحث نكردهاند. جهاد در آخر عبادات و قبل از ورود در معاملات و عقود است. خيليهاى ديگر هم - مثل مرحوم نراقى(11) - بحث نكردند؛ عدهيى هم كه بحث كردند، خيلى مختصر بحث كردند و مثلاً مىبينيد كه آن پيچيدگيهاى علمى را در بعضى از كتب به كار نبردند. ما بايد به فقه وسعت بدهيم؛ يعنى فقه ما بايد از لحاظ سعهى سطح فقاهت پيشرفت كند و همهى مسائل زندگى را شامل بشود.
امروز خيلى از مسائل هست كه از لحاظ فقهى براى ما روشن نيست؛ حتّى مىخواهم اين را بگويم كه در بعضى از ابواب فقه، برخى از فروع هست كه قدماى ما به آنها رسيدگى كردند و احكام آن را بيان نمودند؛ اما متأخرين حتّى آنها را هم بحث نكردند. يعنى شما امروز اگر به «مبسوط» شيخ (رضواناللَّه عليه) يا مثلاً به «تحرير» علامه مراجعه بفرماييد، فروع بيشترى خواهيد يافت، تا به خيلى از كتب فقهايى كه بعد از اينها آمدند؛ و بخصوص فقهايى كه نزديك به زمان ما هستند و به فروع اهميت كمترى مىدهند؛ در حالى كه اين فروع هر كدام نقشى در زندگى جامعه دارند. پس، فقه بايستى گسترش پيدا كند.
امروز فقه ما بايد احكام معاملات را خوب برسد؛ احكام اجاره را به شكل جهانى خوب نگاه كند؛ احكام انواع و اقسام قراردادها را از شرع مقدس استنباط و بيان كند. خيلى از اينها هست كه امروز براى ما روشن نيست. شما ببينيد يك مضاربهى ما - كه براى آن خيلى هم تره خرد نمىكرديم - مىتواند علىالفرض بانكدارى را اداره بكند. خيلى خوب، چرا ما در كتب فقهيه و ابواب مختلف فقهيه تفحص لازم نكنيم، تا راههايى را براى ادارهى زندگى پيدا نماييم؟ پس، هم از لحاظ سطح بايستى پيشرفت بكند و گسترش بيشترى پيدا نمايد، و هم از لحاظ روش. همين روش فقاهتى كه عرض شد، احتياج به تهذيب، نوآورى و پيشرفت دارد. بايد فكرهاى نو روى آن كار بكنند، تا اينكه بشود كارايى بيشترى به آن داد.
مطلب چهارم اين است كه در عين حالى كه فقاهت اساس امر است، نبايد از ديگر علوم اسلامى در حوزهها غفلت بشود. مثلاً مىبايست علم قرآن، شناسايى قرآن، فهم قرآن و انس با قرآن به عنوان يك علم و يك رشته در حوزهها وجود داشته باشد. طلاب ما بايد قرآن و يا لااقل بخشى از قرآن را حفظ كنند، يا حداقل با آن مأنوس باشند. چهقدر مفاهيم اسلامى در قرآن هست كه اگر ما بخواهيم در فقه بحث كنيم، به فكر آنها نمىافتيم. اين انزواى قرآن در حوزههاى علميه و عدم انس ما با قرآن، براى ما خيلى مشكلات درست كرده است و بعد از اين هم خواهد كرد و به ما تنگنظرى خواهد داد.
من يك وقت در سالهاى قبل از انقلاب در مشهد در درس تفسير، به طلبهها مىگفتم كه ما از اولِ «بدان ايّدكاللَّه»، تا وقتى كه ورقهى اجتهادمان را مىگيريم، مىتوانيم حتّى يك بار به قرآن مراجعه نكنيم! يعنى وضع درسى ما اينطورى است كه اگر طلبهيى از ابتدا حتّى يك بار به قرآن مراجعه نكند، مىتواند همين رشتهى ما را از اول تا آخر سير كند و مجتهد بشود! چرا؟ چون درس ما اصلاً از قرآن عبور نمىكند. متأسفانه حالا هم كه نگاه مىكنم، مىبينم همانطور است. ما در فقه گاهى مثلاً يك آيهى قرآن را ذكر مىكنيم، آن هم خيلى رويش كار و تحقيق نمىشود؛ به قدرى كه در روايات ما بحث مىشود و كار مىشود.
قرآن از حوزهى ما منزوى است؛ مثلاً علم قرآن، مسائل مربوط به قرآن؛ همين چيزهايى كه شما مىبينيد تحت عنوان علوم قرآن الان رايج شده و گذشتگان كتابهاى زيادى دربارهى آنها نوشتند و حالاها هم خوشبختانه بعضيها توجهاتى به آنها مىكنند. تفسير هم كه يك علم مستقل است، همينطور است. حديث، آشنايى با حديث، علم حديث، شناخت حديث، كه غور در اين علم، به دستهبنديهاى خوب، فهرستبنديهاى خوب و استفادههاى خوب منتهى بشود - كه متأسفانه از همهى آنها ما الان محروم هستيم - همينطور است. در رجال هم كه بايد كار و تحقيق بشود، همينطور است. اگرچه كتابهاى خوبى نوشته شده، ليكن درعينحال انسان احساس مىكند كه خلأ عظيمى در رجال وجود دارد. ما از همين شناخت و معرفت رجال است كه مىخواهيم حجت را براى خودمان در باب سنت به دست آوريم؛ بايد روى آن كار بشود. تاريخ هم همينطور بسيار مهم است. حتّى از تاريخ هم مىشود در فقه استفاده كرد. بسيارى از مسائل فقهى است كه به تاريخ ارتباط پيدا مىكند؛ ولى ما كمتر به اين ارتباط توجه كردهايم و حتّى آن را كشف نكردهايم. البته من تاريخ را به عنوان يك علم مستقل عرض مىكنم، يك علم اسلامى است؛ بايستى كسانى در آن كار كنند.
فلسفه هم اگرچه در حوزهها رايج است، اما درحقيقت بايد گفت كه مهجور است. فلسفه بايد در حوزهها رواج پيدا كند. فلسفه فقط اين نيست كه ما كتاب منظومه يا اسفار را بگيريم و از اول تا آخر بخوانيم؛ نه، تبحر در فلسفه به اين معناست كه ما بتوانيم از تمام افكار فلسفى موجود دنيا - كه به شكل ساعتنگارى پيش مىرود و ساعتبهساعت فكر فلسفى مطرح مىشود - و از مادّهى فلسفهى موجود خودمان مطلع باشيم و در مقابل فلسفههاى غلط و انحرافى، خودمان را در حال آمادهباش نگهداريم و احياناً اگر نقطهى مثبتى در آنها هست، از آن نقطهى مثبت استفاده بكنيم. فلسفهى ما اينطورى پيشرفت مىكند؛ والّا در حد شناخت افكار و كلامات بزرگان به اين اندازه ارزشى ندارد. فلسفه بايد ما را به معرفت كامل برساند. بايد ديد در وادى معرفت در سطح بشرى، چهكار دارد مىشود. بايستى پىدرپى كارهاى جديد، افكار جديد، روشها و متدهاى جديد در حوزه مطرح بشود.
كلام جديد هم به همين ترتيب است. امروز مباحث كلامى كه براى دفاع از عقايد دينى مطرح است، غير از مباحثِ آن وقتهاست. چه كسى حالا شبههى «ابنكمونه»(12) را مطرح مىكند؟ امروز شبهات فراوانى در عالم ذهنيات و معارف بشرى هست. حوزههاى علميه بايد اين شبهات و راه مقابلهى با آنها را بدانند و در مقابل فلسفهها و گرايشها و مذهبها، هميشه يك حالت بُرندگى و تهاجمى داشته باشند. پس، اين رشتهها بايد در حوزهها مورد توجه قرار بگيرد و متخصصانى در اين علوم تربيت بشوند و حوزه به چشم بىاعتنايى به اينها نگاه نكند.
در گذشته اگر كسى مىخواست در حوزه مقام علمى پيدا كند، بايستى به تفسير نمىپرداخت! يك آقاى ملاى محترم عالمى فرضاً اهل تفسير باشد و مردم از تفسير او استفاده كنند، بعد براى خاطر آنكه اين درس موجب مىگردد او به بىسوادى شهره بشود، اين درس را ترك كند! شما را به خدا اين فاجعه نيست؟! بايد عكس اين باشد؛ يعنى بگويند آقاى فلانى، متخصص و استاد بزرگ تفسير است؛ ايشان متخصص در فلسفه است؛ ايشان متخصص در كلام است؛ ايشان متخصص در تاريخ است؛ يعنى بايد عنوانى در حوزه باشد. اينطور چيزها بايد در حوزه ارزش پيدا بكند؛ كمااينكه در گذشته هم از اين چيزها بوده است.
در همين زمان خود ما، مرحوم علامهى طباطبايى(13)(رضواناللَّه عليه) در حدى بود كه اگر منحصر به فقاهت مىشد، يقيناً به مرجعيت تقليد مىرسيد. ايشان از علماى زمان خودش، اگر بيشتر نبود، كمتر نبود؛ اما فقاهت را به كسانى سپرد كه مشغول فقاهت بودند. آن زمان در قم مرحوم آيةاللَّه بروجردى(14) با آن عظمت، و اساتيد بعد از آن بزرگوار، مشغول كار فقاهت بودند؛ اما ايشان آمد مشغول فلسفه گرديد و ركنى شد، و بعد از آنكه در قم هيچ نشان قابل توجهى از فلسفه نبود، آن را احيا كرد؛ شاگردانى تربيت نمود، معارف فلسفه را راه انداخت و گسترش داد. البته قبل از ايشان امام فلسفه مىگفتند، ليكن در دايرهى محدودى و با شاگردان مخصوصى؛ اما ايشان گسترش داد، درس را وسيع كرد و عمرش را به فلسفه صرف نمود. حوزهها بايد اينطور باشند. اينگونه نباشد كه همه بايد رشتهى فقاهت را بگيرند؛ نخير، طلبه بايد بداند كه اگر رشتهى تاريخ يا تفسير يا فلسفه يا كلام يا علوم قرآن يا بقيهى علوم اسلامى را پيمود، ارزشى در انتظار اوست و ارزشگذارى مناسبى مىشود.
مطلب پنجم اين است كه حوزه بايد از پيشرفتهاى جهانى - در همهى مسائلى كه به علوم اسلامى ارتباط پيدا مىكند - مطلع بشود و خود را با آنها هماهنگ كند. مثلاً امروز در باب جامعهشناسى، مفاهيم جديدى مطرح مىشود كه اين مفاهيم، با حوزهى كار علماى دين ارتباط پيدا مىكند. فرض كنيد مفاهيم جامعهشناسى يا تاريخى ماركس در داخل اجتماعات مىآيد و وسيلهيى براى القاى تفكرات ماترياليستى و فلسفى ماركس مىشود. مباحث اجتماعى يا اقتصادى ماركس، با مسائل فلسفى ماركس از هم جدا هستند. اگرچه اينها را به هم زنجير و قفل كرده و ارتباط داده است، ليكن مقولههاى جدايى هستند. ماترياليسم يك مقوله است، سوسياليسم علمى در باب اقتصاد يك مقولهى ديگر است. يا طبقات اجتماعى، آنطورى كه ماركس در تحول تاريخى - كه همان مبناى سوسياليسم علمى است - ترسيم مىكند، يك حرف ديگر است؛ اما همان مسائل اقتصادى و همان مفاهيم اجتماعى مىآيند در ذهن فلسفى مخاطبان خودشان اثر مىگذارند؛ آن وقت حوزهى علميه براى مقابلهى با ماترياليسم، اين دفعه شروع به تلاش و راه رفتن مىكند!
چرا ما از اول متوجه نباشيم كه چه چيزى دارد در دنيا فراهم و فرآورده مىشود، تا به افكار بشر داده بشود، تا خودمان را از ريشه آماده كنيم؟ بنشينيم تا صد سال بعد از مرگ ماركس، كه افكار او همه جا منتشر شد و وارد كشور ما گرديد و چهار نفر از بچههاى ما رفتند تودهيى يا ماركسيست شدند و خدا را انكار كردند، آن وقت تازه به اين فكر بيفتيم كه حالا مثلاً عليه بىدينى و بىخدايى آنها كتاب بنويسيم! اين درست است؟ راهش اين است؟ يا نه، اگر از همان وقتى كه تفكرات اقتصادى يا اجتماعى ماركسيسم يا هر مكتب ديگرى داشت ريشه مىگرفت و جوانه مىزد - من به عنوان مثال ماركسيسم را مىگويم، كه حالا امروز در دنيا ديگر از ماركسيسم تقريباً خبرى نيست؛ امروز باز چيزهاى ديگرى هست - چنانچه حوزههاى علميه متوجه بودند و خودشان را هماهنگ مىكردند و پيش مىبردند، مىتوانستند بموقع و بجا آن افكار صحيح اسلامى را بدهند و نگذارند كه در موضع تدافعى قرار بگيرند؛ هميشه موضع تهاجمى و تبيينى داشته باشند. پس، بايستى خودشان را با افكارى كه به نحوى با مسائل اسلامى ارتباط پيدا مىكند، هماهنگ نمايند.
منطق ديالكتيكى مدتها در دنيا پيش آمده بود، هگلى پيدا شده بود و ديالكتيكى درست كرده بود؛ در همهى عالم هم پخش شده بود و يواشيواش آمده بود و منطق شكلى و صورى را كه پايهى استدلالهاى ماست، مورد تعرض قرار داده بود؛ ما تازه به فكر افتاديم كه بياييم ديالكتيك را خراب يا ردش بكنيم! اينگونه برخورد با قضايا، برخورد انفعالى است. بايستى با تحولات جهانى آشنا بود، تا برخورد انفعالى پيش نيايد؛ بلكه برخورد فعال پيش بيايد.
مطلب ششم اينكه حوزه بايد با سبكهاى نوين تحقيق آشنا بشود. تحقيق كه مىگوييم، منظورمان، هم تحقيق عمقى است - يعنى همان چيزى كه ما در حوزه به آن تحقيق مىگوييم؛ يعنى تعمق در مطلب - و هم تحقيق عرضى است، كه در روشهاى اروپايى به آن هم تحقيق مىگويند، و ما به آن تتبع مىگوييم. در اسمگذارى بحثى نداريم؛ اين هم يك نوع تحقيق است؛ تحقيق عرضى است، تحقيق سطحى است؛ يعنى در سطح و در عرض، دنبال مطلبى گشتن. امروز هر دو نوع تحقيق، روشهاى نوينى دارد. استادانى مىنشينند، دانشجويانى را هدايت مىكنند؛ كار گروهى انجام مىگيرد و تحقيقى دستهجمعى عرضه مىشود. تحقيق دستهجمعى، خاطرجمعتر از تحقيق فردى است؛ اختلافات كمتر مىشود و پيشرفتها بيشتر مىگردد. اين روشها را بايد در حوزه به كار بيندازيم.
ما در حوزه هميشه روش فردى را دنبال مىكرديم. به نظر من، هنوز هم روشها فردى است. همين درسى كه شما ملاحظه مىكنيد، يك كار فردى است. درست است كه صدنفر، هزارنفر پاى درسى نشستهاند، اما هر يك از آنها جداگانه با استاد روبهروست و مخاطب استاد است؛ بعد هم مىرود و مشغول كار خودش مىشود. حتّى مباحثهى ما كارى فردى است. عجيب است! يك روز اين آقا استاد مىشود، او شاگرد؛ اين گوينده است، او شنونده؛ يك روز هم او استاد مىشود، اين شاگرد؛ او گوينده مىشود، اين شنونده! يعنى كارِ با هم و دستهجمعى نيست، تعامل فكرى نيست؛ كار فردى است. البته اين كار فردى جهات حسنى هم دارد، كه محسنات اين كار و اين شكل نبايد از دست برود؛ اما روشهاى دستهجمعى هم در دنيا معمول است؛ چرا ما از اين روشها استفاده نكنيم؟
مطلب هفتم اينكه حوزه بايد به سمت تخصصى شدن پيش برود. خوشبختانه الان كارهايى شده و اقدامات مقدماتى انجام گرفته است؛ اما بايد جديت بيشترى بشود و زمانبندى صورت گيرد. تا كى ما مىخواهيم به شكل كامل تخصصى كنيم؟ تاكنون دو رشتهى تخصصى در قم به وجود آمده، كه ظاهراً يكى تفسير است و يكى كلام؛ ليكن اين مقدار كه در گوشهيى دو رشتهى تخصصى با دو نفر استاد به وجود بيايد، كافى نيست. البته اين به عنوان قدم اول، كار خوبى است، ليكن بايستى تخصصىشدن در حوزه جدى گرفته بشود. با اين سطح وسيع و كار عظيمى كه وجود دارد، حتّى خود فقاهت - معاملات و عبادات - را تخصصى كنند. درست است كه اينها به كار هم مىخورند و هركدام ممكن است در ديگرى اثر بگذارند، اما درعينحال هر كدامى خودش يك كار جداگانه است كه مىتواند يك متخصص داشته باشد. اصول و فقه و ابواب مختلف فقه و تخصص و درجات تخصص و روشهاى ديگر را بايد در حوزه جدى گرفت.
نكتهى هشتم اين است كه در حوزه بايد به تبليغ به صورت جدى توجه بشود؛ يعنى براى تبليغ برنامهريزى شود. اين ذخيرهى عظيم در حوزه - اينهمه روحانى جوانِ آمادهى حرف زدن و تبليغ كردن - در اختيار ماست؛ مگر اين چيز كمى است؟ البته طلاب هميشه به شكل خودجوش و خودرو مىروند، و اين در جاهاى مختلف، با دعوت و بىدعوت، خوب و بد، مفيد و كمفايده و پُرفايده هست؛ اما هيچ محصول حسابشدهيى از آن انتظار نيست. چرا؟ چون برنامهريزى نيست. يك وقت هم اگر خداى نكرده طلبهيى در گوشهيى تبليغى بكند كه به نفع تمام نشود، كسى نيست كه جلوى آن را بگيرد، يا ضايعهاش را جبران بكند؛ چون قبلاً برنامهريزى و حسابگرى نشده است. بايد بنشينند حساب كنند كه تبليغ در كجا، به وسيلهى چه كسى، به وسيلهى كدام ابزار تبليغ، محتواى آن تبليغ چه باشد، هدف آن تبليغ چه باشد.
ما تبليغ مىكنيم كه از مخاطب خود چه درست كنيم؟ گاهى شما مىخواهيد تبليغى بكنيد كه فرضاً از مخاطبتان، يك داوطلب حضور در جنگ تحميلى درست كنيد، تا تحت تأثير حرفهاى شما، يك ماه، دو ماه، شش ماه به جبهه برود. يك وقت هدف شما از تبليغ اين است كه يك مؤمن درست كنيد، كه تا آخر عمر با اين ايمانش زندگى كند. يك وقت هم يك مسألهى فصلى پيش آمده، مىخواهيد تبليغ بكنيد، براى اينكه او را در مواجههى با آن مسألهى فصلى آماده نماييد؛ اين هم يك طور است. در حوزه بايد دستگاهى مخصوص برنامهريزى تبليغ وجود داشته باشد؛ برنامهريزى كند، كار كند و افراد را براى تبليغ آماده نمايد.
نكتهى نهم اين است كه فكر وحدت دين و سياست را، هم در تفقه و هم در عمل دنبال بكنيد. آقايان بدانند كه فكر جدايى دين و سياست، به عنوان يك آفت، بكلى ريشهكن نشده است. متأسفانه هنوز در حوزهها كسانى هستند كه خيال مىكنند حوزه بايد به كار خودش مشغول بشود، اهل سياست و اهل ادارهى كشور هم مشغول كار خودشان باشند؛ حداكثر اينكه با هم مخالفتى نداشته باشند! اما اينكه دين در خدمت ادارهى زندگى مردم باشد و سياست از دين تغذيه بكند، هنوز در بعضى از اذهان درست جا نيفتاده است. ما بايستى اين فكر را در حوزه ريشهدار كنيم؛ به اين شكل كه هم فقاهت را اينطور قرار بدهيم، و هم در عمل اينگونه باشيم. يعنى چه؟ يعنى استنباط فقهى، بر اساس فقه ادارهى نظام باشد؛ نه فقه ادارهى فرد. فقه ما از طهارت تا ديات، بايد ناظر به ادارهى يك كشور، ادارهى يك جامعه و ادارهى يك نظام باشد. شما حتّى در باب طهارت هم كه راجع به ماء مطلق يا فرضاً ماءالحمام فكر مىكنيد، بايد توجه داشته باشيد كه اين در يك جا از ادارهى زندگى اين جامعه تأثيرى خواهد داشت؛ تا برسد به ابواب معاملات و ابواب احكام عامه و احوال شخصى و بقيهى ابوابى كه وجود دارد. بايستى همهى اينها را به عنوان جزيى از مجموعهى ادارهى يك كشور استنباط بكنيم. اين در استنباط اثر خواهد گذاشت و گاهى تغييرات ژرفى را به وجود خواهد آورد.
در عمل هم بايد اينگونه باشيم. بايد طلاب را براى نيازهاى جامعه تربيت كنند. اين جامعه احتياج به قاضى دارد. بايد دستگاهى در قم طلاب را به سمت تربيت قاضى سوق بدهد. اينطور نباشد كه تربيت قاضى را هم حوزه به عهدهى ديگرى واگذار بكند. جايى در حوزه باشد كه طلاب را براى حضور در دستگاههاى گوناگون ادارى كشور - مثل سازمانهاى عقيدتى، سياسى و ادارات مختلفى كه احتياج دارند - سوق دهد. جايى باشد كه اشخاص و جمعى را به سمت پيدا كردن مسائل مهم - كه نظام به آنها نياز دارد - سوق دهد.
ما امروز درباب ادارهى كشور به مسائلى برخورد مىكنيم كه مشكلات و معضلات دينى و فقهى ماست؛ ما پاسخ اينها را مىخواهيم، اما كسى جوابگو نيست. بايد خودمان بنشينيم، يا آقايى را ببينيم و از او بخواهيم، يا فرضاً بگوييم در كتابها بگردند و جواب اين مسأله را پيدا كنند. بايد دستگاهى آماده باشد و تمام مشكلات و معضلات نظام را پيشبينى كند؛ نسبت به آنها فكر كند، راهحل ارائه كند و جواب و پاسخ آماده را براى آن آماده نمايد. اين، جزو وظايف حوزههاى علميه است؛ لذا متعلق به اسلام است، و اسلام آن چيزى است كه حوزهى علميه براى آن به وجود آمده است.
البته بُعد ديگر وحدت دين و سياست اين است كه حوزههاى علميه بايستى از سياست هرگز دور نمانند. طلاب بايد آگاهى سياسى پيدا كنند. مبادا جريانهاى سياسى روز، بر ذهن طلاب در حوزهى علميه سبقت بگيرند. طلاب بايد در فضاى سياسى حضور داشته باشند؛ بلكه جلوتر از زمان باشند و فكر سياسى روشن داشته باشند؛ كمااينكه علمايى كه فكر سياسى روشن داشتند، مفيد بودند.
ما عالم ملاى محقق شجاع بهدردبخورى از لحاظ شخصى را مىبينيم كه به خاطر نداشتن فكر سياسى، يك جا وجودش بايد مفيد واقع مىشده، اما مفيد واقع نشده است؛ يك جا نظرى داده، كه آن نظر برخلاف است؛ يك جا در مورد فردى تشخيصى داده، كه آن تشخيص، تشخيص غلطى است و موجب اشتباهات بزرگى در اين باب شده است. وقتى ما به فكر سياسى اهميت نداديم، اينگونه خواهد شد. عالم دين، بايستى فكر سياسى روشن و زنده و متناسب با لحظهى حال داشته باشد.
مطلب دهم اين است كه در حوزه نسبت به ارزشهاى اسلامى، حداكثر عنايت و احترام بشود؛ مثلاً طلبهى جبههرفته و عمرى در جبهه صرف كرده، بايستى ارزش والايى در حوزه داشته باشد. طلبهيى كه بخشى از عمرش را در نظامى، در بخشى، در ارگانى از ارگانها صرف كرده، آنجا مشغول خدمت شده و به خاطر مصلحت نظام، خودش را از شوق و ذوق هر طلبهيى - كه عبارت است از بودن در حوزه و درس خواندن و تحقيق و امثال اينها - دور نگهداشته، بايد به او ارزش داده بشود. مبادا در حوزه طورى مشى بشود كه تصور گردد اگر طلبهيى به ارگانى رفت و فرضاً پنج سال، ده سال مشغول خدمت شد، از ارزش طلبگى او در حوزه چيزى كم مىشود؛ نخير، بايد بگوييم كه بر ارزش او اضافه مىشود. آيا ارزش اين طلبه بيشتر است، يا آن كسى كه اصلاً اعتنايى به اين نياز جامعه نكرد؟ در حالى كه به او احتياج بود، نيم نگاهى هم نكرد و مشغول درس خواندن خودش شد؟ معلوم است كه راه راحتتر و بىدردسرتر و راه عافيت اين است كه انسان آنجا بماند، مشغول كار خودش بشود و اصلاً اعتنايى هم نكند. البته چهار كلمه هم بيشتر خواهد خواند، اما معلوم نيست كه بيشتر و بهتر بفهمد و مسائل را بهتر درك كند.
حوزه بايد به مجاهدتها و گذشتهايى كه طلبهها كردند، به حضورشان در جبههها، به حضورشان در ارگانها اهميت بدهد، آنها را ارج بگذارد، براى آن ارزشى قايل بشود و سعى كند كه اگر از لحاظ علمى كمبودى دارند، برايشان به يك نحو اختصاصى جبران كند. فرض كنيد طلبهيى است كه به خاطر نياز انقلاب، نياز مردم، نياز دينى، به نقطهى بد آب و هواى دوردستى - كه به طور طبيعى كسى حاضر نيست به آنجا برود - رفته و شش ماه، يك سال، پنج سال در آنجا مانده است. حوزه بايد براى اين شخص ارزش قايل بشود. اين خيلى باارزش است، تا آن كسى كه اين زحمت را بر خودش هموار نكرده، اين سرما و گرما و ناامنى و گرسنگى و مشكلات و تحقير و خطركردن و از زن و بچه دورماندن و امثال اينها را تحمل نكرده و در حوزه مانده است. ارزش كدامشان بيشتر است؟ يقيناً آن كسانى كه مجاهدت و تلاش كردند، بايستى براى آنها ارزش بيشترى قايل شد. اين ارزشها بايد به حساب بيايد؛ نمىگوييم هم بيشتر؛ هر كدام يك ارزش است. ممكن است كسى هم در حوزه مانده و فرضاً تحقيق خيلى برجستهيى در حوزه كرده، كه البته آن هم يك ارزش ديگر است.
ارزشهاى اسلامى بايد به حساب بيايد. يكى از اين ارزشها، تبليغ در جاهاى خطرناك و دوردست و در جاهاى محتاج تبليغ است. يكى از اين ارزشها، حضور در جبهههاست. يكى از اين ارزشها، حضور در ارگانها و از اين قبيل چيزهايى كه داراى اهميت و ارزش است.
نكتهى يازدهمى كه حوزهها بايد به آن توجه كنند، اين است كه براى طلابى كه درآمدى جز شهريهها ندارند، از روشهاى جديد استفاده شود. بالاخره بايد كارهايى انجام بگيرد؛ مثل خانهى سازمانى، مثل بن مخصوص، مثل بيمه و از اين قبيل. براى طلاب در حوزهها بايد اين كارها انجام بگيرد، تا قدرى فكرشان آرام باشد. اگرچه اين رويهى قناعت و زهد، رويهى حسنهى طلاب ما در حوزههاى علميه است و طلبهها نبايستى اين را با رفاهطلبى عوضى بگيرند و مىبايد آن را حفظ بكنند، ليكن درعينحال بايستى اين فكرها هم بشود.
نكتهى دوازدهم اين است كه در حوزه بايد از درگيرشدن با مسائل جناحى بشدت پرهيز شود؛ كه بحمداللَّه اين رعايت شده، باز هم رعايت بشود. بخصوص طلاب جوان بايد مواظب باشند و اين مسائل خطى و جناحى و گروهى و معارضهها و درگيريها و غيبتها و امثال اين چيزها را به داخل حوزهها نكشانند، كه در حوزهها بكلى ضايعه به بار خواهد آمد.
مسألهى سيزدهم اين است كه هر طلبهيى براى آيندهى زندگى علمى و فكرى خودش برنامهريزى كند؛ بىهدف در حوزه نماند. مدتى تحصيلات هست؛ دارد كفايه مىخواند، مىخواهد درس خارج برود، درس خارج مىرود، مىخواهد مجتهد بشود، خيلى خوب، بعد براى آينده بايد برنامهريزى كند. هر كسى ذوقى دارد، هر كسى توانى دارد، هر كسى ممكن است موقعيت خاصى در اختيارش قرار بگيرد؛ اينها را از پيش برنامهريزى كند و خودش را آماده نمايد. اينچنين نباشد كه ده سال، پانزده سال، بيست سال بگذرد و همينطور بىهدف در حوزه باشند و پاى اين درس و آن درس بنشينند و فسيل بشوند؛ نه فايدهيى براى مردم، و نه فايدهيى براى خودشان داشته باشند.
مطلب چهاردهم - كه شايد يكى از مهمترين، بلكه بايد گفت مهمترينِ اين مسائل است - مسألهى تهذيب اخلاق در حوزههاى علميه است؛ كه ما چون راجع به اين مسأله زياد صحبت كردهايم و مكرر عرض كردهايم، نخواستيم كه دربارهى آن تفصيل زيادى بدهيم.
مسألهى تهذيب اخلاق، مسألهى سادهزيستى، مسألهى اعراض از زخارف دنيا را بايستى در حوزههاى علميه جدى گرفت. اينطور نباشد كه طلبه به خاطر خانهاش - كه دو خيابان تا محل درس فاصله دارد - به فكر ماشين شخصى بيفتد. ماشين چيست؟ از اول، بناى كار طلبگى بر عسرت و بىاعتنايى به زخارف دنيوى بود؛ اما حالا فوراً به فكر بيفتيم كه يك ماشين شخصى و يك خانهى كذايى داشته باشيم! البته بايد حداقل معيشتى وجود داشته باشد؛ طورى كه انسان ذهنش مشغول آن چيزها نباشد و بتواند درسش را راحت بخواند و كار لازم و مورد توقع را انجام بدهد؛ اما اينطور نباشد كه طلبگى هم به چيزى مثل بقيهى كارهاى ديگرى كه بعضى مىكنند - دنبال تجملات و دنبال زخارف و امثال اينها رفتن - تبديل شود. اين عيب خيلى بزرگى است كه بايد بشدت از آن جلوگيرى شود.
مسألهى پانزدهم اين است كه در امتحانات طلاب - كه بسيار هم مهم است - ممتحنان بايد با روش خود، طلاب را از غور بىحاصل در بعضى از كارهاى كوچك و ريز و عبارتها و ريزهكاريها و پرداختن به حواشى و امثال اينها برحذر بدارند و بيرون بكشند. اينطور نباشد كه طلبه خيال كند اگر بخواهد امتحان بدهد، بايستى مثلاً اينگونه در جزييات دقت بكند و اين ريزهكاريها را بداند، و نتيجتاً از آن مسائل اصلى باز بماند. البته در درسها هم بايد اين نكته رعايت شود، اما عمده در امتحان است. نه تنها طلاب را بايستى از غور بىحاصل در بعضى از كارهاى كوچك برحذر بدارند، بلكه بيشتر بايد آنها را به تحقيق، به تفحص، به آزادانديشى، به سعهى مسائل مورد نظر و نوآورى سوق بدهند.
آخرين مسأله، مسألهى كتابهاى درسى است. اين كتابهاى درسى ما ابدى نيست كه بايد تا آخر گفت: «ثلاثة ليس لها نهاية؛ رسائلٌ، مكاسبٌ، كفاية». نه، يك روز رسائل نبود، يك روز مكاسب نبود، ملايى مثل شيخ درست شد. يك روز كفايه نبود، ملايى مثل آخوند درست شد. اينچنين نيست كه ما خيال كنيم تحصيل حتماً از طريق اين كتابهاست؛ نه، نگاه كنيم، عيب اين كتابها را پيدا كنيم و يك كتاب بىعيب در اختيار بگذاريم؛ ببينيم آيا اين ترتب علمى درست است، يا درست نيست؛ اگر ديديم درست نيست، شكل درستش را پيدا كنيم. هيأتهايى براى نوشتن كتاب، نوشتن مطالب جديد، فقه مقارن را در حوزه باب كردن، و خلاصه روشهاى نو را در كتابهاى درسى هم به كار گرفتن، بايد اختصاص پيدا كند.
اينها نكاتى بود كه ما مىخواستيم در باب مسائل مربوط به حوزهها عرض كنيم. اگرچه خيلى از شما آقايانى كه اينجا تشريف داريد، فارغ از اين مسائل هستيد - چون در حوزه نيستيد و در بيرون از حوزه قرار داريد - اما اجمالاً خواستيم اين مسائل در فضاى فكرى طلبگى ما وجود داشته باشد.
و الحمدللَّه ربّالعالمين
-----------------------------------
1) نهجالبلاغه، كلمات قصار، ش 90
2) 726 - 648 ق)
3) 460 - 385 ق)
4) 436 - 355 ق)
5) 1281 - 1214 ق)
6) 1228 - 1154 ق)
7) 1312 - 1230 ق)
8) 1329 - 1255 ق)
9) 940 ق -؟)
10) شيخ يوسف بحرانى (1186 - 1107 ق)
11) 1245 - 1185 ق)
12) 683 ق -؟)
13) 1360 - 1281 ش)
14) 1340 - 1253 ش)