بسم اللَّه الرّحمن الّرحيم
اين جلسه اى كه در جمع شما جوانان، دانشجويان، فرزانگان، در اين محيط دانشگاهى برگزار شد، بسيار جلسه ى پرثمر و اميدبخشى است. جمع جوانان - بخصوص وقتى در محيط دانشگاه، در فضاى دانشگاهى و فراهم آمده ى از جمع دانشجويان و اساتيد و فرزانگان باشد - براى گوينده و شنونده و فضاى عمومى كشور، نويدبخش است. اگر چه من بخاطر آشنائى اى كه با مجموعه هاى دانشجوئى دارم و ارتباطى كه بحمداللَّه در طول ساليان همچنان باقى بوده است و ان شاءاللَّه باقى خواهد بود، با روحيه ى پيشرفت طلب، نوآور، پرنشاط و با طراوت دانشجويان آشنا هستم؛ ولى مشاهده ى اين جمع متراكم و بخصوص مطالبى كه عزيزان ما - از دانشجويان، جوانان و اساتيد - در اين جا بيان كردند، نويدهاى بيشترى را به انسان ميدهد. با اين روحيه و با اين نشاط، مطمئن هستيم و همه مطمئن باشند كه فرداى نظام جمهورى اسلامى - كه كشور در دست شما جوانها خواهد بود - به مراتب از امروز اين نظام و اين كشور پيشرفته تر و بهتر خواهد بود. همچنانى كه ما از روز اول انقلاب تا امروز بحمداللَّه هيچ لحظه اى توقف نكرديم و پيش رفتيم، من پيش بينى ميكنم در سالهاى آينده - به بركت اين بيدارى جوانانه ى شما و توجه به علم و توجه به آرمانها و احساس مسئوليتى كه انسان در نسل جوان مشاهده ميكند - اين شتاب مضاعف خواهد شد. من هرگز سخنان و حرفهاى منفى اى را كه بعضى از سر تعصبها و بعضى از سر غفلتها در گوشه و كنار ميزنند و ميخواهند نسل جوان را، نسل جوانِ روى گردانده ى از آرمانها معرفى كنند، باور نكرده ام و باور نخواهم كرد. جوان ما رو به جلو دارد، هدف دار است، اميدوار است، مبنادار است و ان شاءاللَّه با نيروى جوانى اين بارهاى سنگين را به پيش خواهد برد.
قبل از آن كه به مطلبى كه در ذهن آماده كرده ام تا عرض بكنم، بپردازم، نگاهى بكنيم به آنچه كه دوستان در اين جا فرمودند. عموماً مطالب دل نشينى گفته شد و راهكارهائى هم كه ارائه شد، راهكارهاى درست و مفيدى است و غالباً ناظر به مسائل دانش، فناورى، محيط دانشگاه، آزمايشگاه، بالا بردن كيفيت و پيشنهادهاى گوناگون در تأكيد و پشتيبانى از صنايع دانش بنياد و از اين قبيل مطالب بود كه همه ى اينها مورد تأييد ماست. نكات تازه اى هم در اين بيانات وجود داشت كه من اميدوارم آقايانى كه در اين جا تشريف دارند - وزير محترم علوم و وزير محترم بهداشت و درمان و معاون محترم علمى رئيس جمهور - به اين نكات توجه كنند: هم در زمينه ى جذب نخبگان و هم در زمينه ى ارتباطات لازم و بقيه ى پيشنهادهائى كه گفته شد. به نظر من پيشنهادهاى بسيار خوبى بود و همه اش بايد مورد توجه قرار بگيرد. و من ان شاءاللَّه بعد از بازگشت از سفر، از برادران مسئول خواهم خواست كه گزارش اجرائى شدن اين پيشنهادها را - در حدى كه معقول و ممكن هست - به من بدهند.
اين دختر عزيزمان در مورد «مجلس دانشجوئى» پيشنهاد كردند. اسم قشنگى است؛ ليكن كارهاى نمايشى، نه گره از كار دانشجو باز ميكند و نه گره از كار كشور. بايد هر چه ميتوانيم از كارهاى ظاهرى و سطحى و نمايشى و شعارى كم كنيم و توجهمان را به كارهاى بنيانى، اصلى، حقيقى و پيش برنده، بيشتر كنيم. حالا فرضاً مجلس دانشجوئى تشكيل شد؛ شما ببينيد انتخابات اين مجلس چقدر وقت دانشجوهاى كشور را خواهد گرفت! از كدام دانشگاه، از كدام شهر، با كدام گرايش، با كدام جهت گيرى فكرى يا سياسى و معارضات و غيره! ما حالا همه ى همتمان اين است كه هرچه بيشتر شعله ى علم را و تحقيق را توى محيط دانشجوئى برافروخته كنيم. وانگهى دختر عزيزمان گفتند اين مجلس دانشجوئى قدرت اجرائى هم داشته باشد. خب اگر مجلس است، قدرت اجرائى اش ديگر چرا؟ هم تصميم بگيرد هم خودش اجرا كند! با كشاندن اين ماجرا به داخل دانشگاه ها، ببينيد بر سر دانشگاه ها چه خواهد آمد! من با اهتمام به دانشجو، اعتناى به دانشجو، شنيدن حرف دانشجو، نوازش كردن دانشجو و كمك كردن به دانشجو صد در صد موافقم؛ اما اينها راهش نيست.
اين دختر عزيزمان، خيلى هم قشنگ و زيبا و با هيجان صحبت كردند؛ خود ما هم كه پيرمرد هستيم وقتى كه يك جوانى با هيجان حرف ميزند، كأنّه حالت جوانى احساس ميكنيم. در كنار اين باز گفتند: اين مجلس صدا را به گوش مسئولين برساند. به نظر من بهتر از مجلس دانشجوئى، همين مجلسى است كه الان شما داريد؛ اين جور مجالس را زياد كنيد. يكى از عللى كه من توى دانشگاهها ميروم - در هر سفرى مقيدم حتماً يك برنامه ى دانشجوئى داشته باشم، در تهران هم احياناً به دانشگاههاى مختلف سر ميكشم - همين است كه مايلم پاى مسئولان به دانشگاهها باز بشود و با دانشجويان رو به رو بگويند و بشنوند. امروز حرفهائى را كه شما در اين جا زديد، در صدا و سيما منتشر خواهد شد و در سرتاسر كشور منعكس خواهد شد؛ به گوش بنده كه يك مسئول هستم رسيد، به گوش مسئولان دانشگاهى رسيد، به گوش ديگر مسئولان هم خواهد رسيد؛ چه وسيله اى بهتر از اين؟ هر چه ميتوانيد جلسات دانشجوئى را با همين شكل صميمى، باز و بدون رودربايستى برگزار كنيد. و البته با كم كردن تعارفها! من با اينكه دوستان بيايند و راجع به اين حقير كوچك، تعبيرات مبالغه آميز به كار ببرند، خيلى هم موافق نيستم. بگذاريم ارتباطات يك قدرى با صفاتر، صميمى تر و طبيعى تر باشد. دانشجويان حرفهاشان را بزنند، مسئولين بشنوند؛ گاهى مسئولين هم يك حرفى براى دانشجويان دارند، بگويند. به هر حال، جلسه، جلسه ى خيلى خوبى بود. من از يكايك كسانى كه صحبت كردند تشكر ميكنم.
موضوعى كه من ميخواهم عرض بكنم، موضوعى است كه با طبيعت جوان و طبيعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آينده دارد. چون آينده متعلق به شماست. ما امروز هرچه راجع به آينده بگوئيم، در حقيقت نگاه كردن و گفتن و اشاره كردن به برهه اى از زمان است كه آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعى شما در آن برهه تعيين كننده و كارگشاست. اين موضوعى كه نگاه به آينده دارد، مسئله ى شعار دهه ى چهارم است - كه شروع شده - يعنى پيشرفت و عدالت. اعلام كرده ايم كه اين دهه، دهه ى پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن، نه پيشرفت حاصل ميشود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همت ها و عزم ها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل ميشود و هم عدالت. ما ميخواهيم مسئله ى پيشرفت و عدالت، در دهه ى چهارم به يك گفتمان ملى تبديل بشود. همه بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحى و برنامه ريزى و عمليات تحقق پيدا نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من ميخواهم يك قدرى راجع به اين مسئله ى پيشرفت صحبت كنم. مسئله ى عدالت هم باز يك باب واسع و طولانى ديگرى است.
ابتدا شكل كلى بحث را ميگويم و سعى ميكنم كه ان شاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر و كوتاه تر بگويم. شكل كلى بحث امروز اين است: برخى از مختصات پيشرفت را عرض ميكنيم تا قواره ى كلى و نماى كلى اى كه ما براى پيشرفت در ذهن داريم، روشن بشود - عمده ى بحث هم همين است - بعد برخى از پيش نيازهاى يا نيازهاى پيشرفت را ميشماريم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى كه در اين راه وجود دارد و آسيبهائى كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد، اشاره ميكنيم.
در مسئله ى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را ميگويم كه مجموع اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.
نكته ى اول اين است كه ما وقتى ميگوئيم پيشرفت، نبايد توسعه ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما ميگوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمه ى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعه ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربى ها يك تاكتيك زيركانه ى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعه يافته، در حال توسعه و توسعه نيافته. خب، در وهله ى اول انسان خيال ميكند توسعه يافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش پيشرفته اى برخوردار است، توسعه نيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعه يافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش مى آيد، يعنى در حال توسعه و توسعه نيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبه ى ارزش گذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى ميگويند كشور توسعه يافته، يعنى كشور غربى! با همه ى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت گيرى سياسى اش؛ اين توسعه يافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛ توسعه نيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى ميخواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعه ى رفتار و كارها و شكل و قواره ى كشورهاى توسعه يافته ى غربى، نكات مثبتى وجود دارد - كه من ممكن است بعضى اش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم، ياد ميگيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى ميكنيم؛ اما از نظر ما، مجموعه اى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه ى غربى شدن، يا توسعه يافته ى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نميكنيم. پيشرفتى كه ما ميخواهيم چيز ديگرى است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همه ى كشورها و همه ى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همه ى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژه ى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخه هاى ديگر به درد ما نميخورد؛ چه نسخه ى پيشرفت آمريكائى، چه نسخه ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخه ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و ان شاءاللَّه خواهيد توانست.
نكته ى بعدى هم نكته ى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى اى دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتى اى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقه ى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزه هاى عكس العملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او ميخواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما ميگويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعه اى تفكر سودمحور مطرح است؛ يعنى همه ى پديده هاى عالم با پول محك زده ميشوند و اندازه گيرى ميشوند: هر چيزى قيمت پولى اش و سود مادى اش چقدر است. امروز در يك بخش بزرگى از دنيا مسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده ميشود! در اين جامعه ممكن است برخى از كارها ارزشى باشد - براى خاطر اينكه آنها را به پول ميرساند - اما در يك جامعه اى كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن است ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعه اى اصالت لذت حاكم است. آقا شما چرا اين عمل را مباح ميدانيد؟ چرا همجنس گرائى و همجنس بازى را مباح ميدانيد؟ ميگويد: لذت است؛ انسان از او لذت ميبرد! اين شد اصالت لذت؛ وقتى اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومى حاكم بود، يك چيزهائى مباح ميشود. اما وقتى شما در يك فلسفه اى، در يك ايدئولوژى اى و در يك نظام اخلاقى اى داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد، يك كارهائى لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نيست، مجوز تصميم گيرى نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شما نميتوانيد مانند همان جامعه اى كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميم گيرى كنيد؛ مبانى معرفتى فرق ميكند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقى اى، پول احترام مطلق دارد؛ از كجا آمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نميكند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعى كه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه ميكنيد قضيه روشن ميشود. در آمريكا، ريشه ى اين مسئله ى آزادى فردى و اين ليبراليسمى كه به آن افتخار ميكردند و ميكنند و يكى از ارزشهاى آمريكائى بحساب مى آورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصى. يعنى محيطى كه آمريكا در آن محيط بوجود آمد و با آن مردمى كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند، حفظ فعاليت و تلاش مادى، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصى افراد يك ارزش مطلقى داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختى و با نگاه واقعى - متنى به جامعه ى آمريكائى، داستان خيلى مفصلى دارد. آن روزى كه منطقه ى آمريكا - نه نظام سياسى آمريكا - به عنوان محلى براى كسب درآمد با آن زمينه ى طبيعى پرسود تبديل شد، آن كسانى كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجويانى بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس را بپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازونى برسانند؛ هر كسى نمى آمد. آن كسى كه در اروپا زندگى داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كه نمى آمد؛ افرادى مى آمدند كه يا از لحاظ مالى استيصال داشتند، يا تحت تعقيب جزائى بودند، يا ماجراجو بودند. ميدانيد، اقيانوس اطلس، متلاطم ترين درياهاى دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئى ميخواست. مجموعه اى از اين ماجراجوها، عمدتاً - نميگويم عموماً - مردم اوليه ى آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنا بود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگى بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به ثروت شخصى يك ارزش مطلق داده ميشد. و داده شد. توى اين فيلمهاى كابوئى - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم است، داستان است؛ اما نشانه هاى واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شما مى بينيد براى خاطر يك گاوى كه كسى از گله ى يك گله دار دزديده، قاضى مى نشيند قضاوت ميكند، حكم اعدام به او ميدهد، بعد هم به دارش ميزنند! اين بخاطر اين است كه ثروت شخصى و مالكيت خصوصى، يك ارزش مطلق پيدا ميكند. خب، در يك چنين جامعه اى ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى كه انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيله ى آن ثروت و پول نقد و طلاى نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد، بخاطر پولى بود كه انگليسى ها از استعمار كشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قاره ى هند بدست آورده بودند؛ شبه قاره ى هند و كشور سيام سابق و بقيه ى كشورهاى آن منطقه را غارت كردند! شما به تاريخ مراجعه كنيد، مطالعه كنيد؛ واقعاً در يكى دو كلمه نميشود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسى ها ثروت هند را و ثروت آن منطقه را - كه منطقه ى بسيار پرثروتى بود - مثل يك انار آب لمبوئى فشردند و همه رفت توى خزانه ى دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند! ديگر سؤال نميشود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت در اين كشور يك معنا پيدا ميكند؛ اما در كشورى كه استعمار را حرام ميداند، استثمار را گناه ميداند، غارت را ممنوع ميداند، غصب را حرام ميداند، تجاوز به حقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع ميداند، پيشرفت يك معناى ديگرى پيدا خواهد كرد. بنابراين مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفكرات اصولى و فلسفى، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هم يك مطلب.
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعه ى غربى ميشماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد كه اينها در توسعه ى كشورهاى توسعه يافته ى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائى هاست - روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعه اى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم ميگيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.
نكته ى بعدى مسئله ى پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين خيلى معنادار است. فرض بفرمائيد يكى از شاخصهاى مهم، افزايش درآمد ناخالص ملى در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملى اش، مثلاً چندين هزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولى پيشرفته است! اين منطق، منطق درستى نيست. افزايش درآمد ناخالص ملى - يعنى درآمد عمومى يك كشور - به تنهائى نميتواند نشانه ى پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين درآمد چگونه تقسيم ميشود. اگر درآمد ملى بسيار بالاست، اما توى همين كشور آدمهائى شب توى خيابان ميخوابند و با گرماى چهل و دو درجه ى هوا عده ى زياديشان ميميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توى خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمريكا يا جاى ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اين معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعه اى، انسانهائى وجود دارند كه بى سرپناه زندگى ميكنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نان بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اينى هم كه امروز هست باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامى اين پيشرفت نيست. بنابراين پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
البته درباره ى پسوند عدالت حرفهاى بيشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايه ى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى ميداند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايه ى همه ى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك تمدنى، يك فرهنگى و يك آئينى، انسان را تك ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنيائى به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او، با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتى ميداند - بكلى متفاوت خواهد بود. كشور ما و جامعه ى اسلامى آن وقتى پيشرفته است كه نه فقط دنياى مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را ميخواهند: دنيا و آخرت. نه دنياى انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيرى از آخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيرى از دنيا. اين بسيار نكته ى مهمى است. اساس، اين است. آن پيشرفتى كه در جامعه ى اسلامى مورد نظر است، اينچنين پيشرفتى است.
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
يكى اين است كه كسانى دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنى همه ى تلاش جامعه و برنامه ريزان و سياست گذاران و حكومت، براى اين باشد كه زندگى مردم را از لحاظ دنيائى آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته باشند، مشكل بيكارى نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعنى از مواهب حيات و مواهب زندگى غفلت كردن و به آن بى اعتنائى كردن؛ اين هم يك انحراف ديگر است. مثل بسيارى از گرفتارى هائى كه در مجموعه ى دينداران در گذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دينى، و بى توجهى به مواهب عالم حيات و استعدادهائى كه خداى متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكى از انحرافهاست. «هو الذّى انشأكم من الارض و استعمركم فيها»؛ خدا شما را مأمور كرده است به آبادى زمين. آبادى يعنى چه؟ يعنى استعدادهاى بى پايانى كه در عالم ماده وجود دارد را يكى يكى كشف كردن، آنها را در معرض استفاده ى انسان قرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئله ى علم و توليد علم و اين مسائلى كه ما ميگوئيم، ناظر به اين است.
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حيات و نيازهاى مادى را دست كم بگيرد و مورد بى اعتنائى قرار بدهد؛ اين هم در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: «ليس منّا من ترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين امتحان مردويد. اين خيلى مهم است. اميرالمؤمنين به كسى برخورد كرد كه زن و زندگى و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «يا عدّى نفسه»، اى دشمن كوچك خويشتن! با خودت دارى دشمنى ميكنى؛ خدا اين را از تو نخواسته. «قل من حرّم زينة اللَّه الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق».(1) اين هم اين مطلب است. بنابراين تعادل دنيا و آخرت و نگاه به دنيا و آخرت - هم در برنامه ريزى، هم در عمل شخصى و هم در اداره ى كشور - لازم است. اين هم يك شاخص عمده ى پيشرفت است.
اينها يك مختصاتى از جمله ى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نميشود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛ تبيين علمى بشود؛ مدل سازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كننده ى استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شونده ى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنباله رو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دهه ى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نميشود. امروز هستند كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كرده اند؛ اما وابسته اند، وابسته اند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند: نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحى هاى مهمى كه در عرصه ى بين المللى مورد توجه است. دنباله روند؛ غالباً هم دنباله رو آمريكا. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
يك نكته اى را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئله ى جهانى شدن است. جهانى شدن، اسم خيلى قشنگى است و هر كشورى فكر ميكند بازارهاى جهانى به رويش باز ميشود. اما جهانى شدن به معناى تبديل شدن به يك پيچ و مهره اى در ماشين سرمايه دارى غرب، نبايد مورد قبول هيچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و استقلال سياسى - و قدرت تصميم گيرى خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهانى شدنى كه ده ها سال پيش از طريق بانك جهانى و صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى و امثال اينها - كه همه ابزارهاى آمريكائى و استكبارى بودند - به وجود آمده، ارزشى ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئله ى استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفت نيست، سرابِ پيشرفت است.
يك مسئله ى ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا ميكند، مسئله ى توليد علم است. خوشبختانه من مى بينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش به يك گفتمان عمومى تبديل شده. اين خيلى براى من خرسند كننده و نويدبخش است. بايد اجرائى كنيد. اين پيشنهادهائى كه اين عزيزان من در زمينه هاى دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبه پرورى و ارتباطات و غيره گفتند، همه در جهت همين مسئله ى توليد علم است. اين بسيار باارزش است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقب ماندگى هاى گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعت مان بيشتر باشد باز هم زيادى نيست. ما بايد خيلى پيش برويم؛ از راههاى ميان بر استفاده كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همه ى علوم توليد داشته باشيم.
رابطه ى بين كشورها در زمينه ى علم بايد رابطه ى صادرات و واردات باشد؛ يعنى در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانى كه در باب مسائل اقتصادى و بازرگانى، اگر كشورى وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفى ميشود و احساس غبن ميكند، در زمينه ى علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد، عيبى ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد ميكنيد - يا بيشتر - صادر كنيد. بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزه خوار خوان علم ديگران باشيد، اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم توليد كنيد و به ديگران بدهيد. مواظب باشيد تراز بازرگانى شما در اين جا هم منفى نباشد. متأسفانه در اين يكى دو قرن شكوفائى علم در دنيا، تراز ما تراز منفى بوده. از اول انقلاب كارهاى خوبى شده؛ اما اين كارها بايستى با سرعت و شدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعى نيست؛ اهميت علوم انسانى كمتر از آن نيست: جامعه شناسى، روانشناسى، فلسفه. نظريه هاى جامعه شناسى غرب، مثل قرآن براى بعضى ها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعه شناس اين جورى گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛ نظريه پردازى كنيد؛ از موجودى اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزى بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جمله ى كارهائى است كه جزو الزامات حتمى پيشرفت است.
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكى ديگر از الزامات هم مسئله ى مبارزه است؛ مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد. عافيت طلبى، يك گوشه اى نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيا نگاه كردن و وارد ميدانهاى بزرگ دنيا نشدن، براى هيچ كشور و هيچ ملتى پيشرفت به بار نمى آورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان جنگ نظامى نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامى، نبردهاى سياسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسيارى از كشورها، دولتها و جوامعى كه در دنيا به عنوان پيشرفته مطرحند، اگر حساب كشى اخلاقى و سياسى بشود سر به زير و سر افكنده اند.
شما امروز نگاه كنيد؛ فرض كنيم در غزه؛ يك جمعيتِ از اطراف محاصره شده ى در يك زمين محدود - كه اجازه ى ورود و خروج هيچ امكانى از امكانات زندگى به اينها داده نميشود - با هواپيما اين ها را بكوبند، با موشك بكوبند، با توپخانه بكوبند، نيروى زرهى شان را وارد كنند، در ظرف بيست و دو روز بيش از پنج هزار نفر را بكشند، آنوقت دنيا هم بنشيند و تماشا كند؛ اواسط كار، يك آخ و اوخى - بى اثر و بى نتيجه - از اين گوشه و آن گوشه ى دنيا بلند بشود؛ آخرش هم سازمان ملل اعلام كند - كه جناب دبير كل همين چند روز قبل از اين اعلام كرد - كه پرونده ى مسئله ى غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنيا ظلم وجود دارد، تبعيض وجود دارد، يك بام و دو هوا وجود دارد. يكى از مصاديقش همين مسئله ى هسته اى خود ماست. يكى از مصاديقش همين تجاوزهاى نظامى به كشورهاى مسلمان همسايه ى ماست. كشتن غير نظاميان و بمباران غير نظاميان يك چيز عادى شده. همين هفته ى قبل اعلام كردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با بمباران هوائى نظاميان آمريكائى كشته شدند؛ آب هم از آب تكان نميخورد! بعد هم ميگويند: بله، ببخشيد اشتباه شد! اين شد حرف!
اگر آن روزى كه صدام حسين حلبچه را بمباران شيميائى كرد، يقه ى او را ميگرفتند و دنيا او را به پاى ميز محاكمه ميكشاند و محاكمه ميكرد؛ اگر آن روزى كه هواپيماى مسافرى ايران به وسيله ى يك ژنرال آمريكائى در خليج فارس سرنگون شد و چند صد نفر ايرانى و غير ايرانى كشته شدند، گريبان اين نظامى جنايت كار را ميگرفتند، به دادگاه ميكشاندند - كه بجايش رئيس جمهور آن روز آمريكا به او نشان داد، مدال داد؛ انحطاط را ببينيد - و او را محاكمه ميكردند؛ اگر آن روزى كه اولين بار يك كاروان عروسى در افغانستان به وسيله ى نظاميان آمريكائى بمباران شد، آن افسر جنايتكار را ميگرفتند و محاكمه ميكردند؛ ديگر اين قضايا در دنيا اتفاق نمى افتاد يا كم ميشد. اين وضعيت زشت و ناهنجار و ضد بشرى اى است؛ يك ملت زنده بايد با آن مبارزه كند.
ما افتخار ميكنيم كه ملت ما، دولت ما، مسئولين ما، جوانان ما و فرزانگان ما در همه ى اين سالها نسبت به اين قضايا بى تفاوت نبودند؛ اعلام موضع كردند، ابراز نفرت كردند. اين روحيه را ملت ايران نبايد از دست بدهد. اين روحيه را از دست ندهيد؛ بخصوص شما جوانها. يك عده اى ميخواهند مطلب را واژگونه نشان بدهند؛ اعتراض ميكنند آقا! چقدر ميگوئيد مرگ بر فلان، مرگ بر فلان. اعتراض ميكنند چرا جنايات آمريكا را يا صهيونيستها را يا هم پيمانانشان را در تريبونهاى جهانى علنى مطرح ميكنيد. بايد مطرح كرد، بايد گفت. ملتها درس ميگيرند. من به شما بگويم اين را - اگر چه نميتوانيم اين را اثبات بكنيم اما من ميدانم، اين را بالعيان مشاهده كردم - برخى از كشورهاى استقلال يافته و آزاد شده - از جمله يكى از كشورهاى معروف آفريقا - از ايران الگوگيرى كردند؛ همان روشى را كه در دوران انقلاب در ايران اعمال شده بود، آن روش را به كار بردند. اين جا بهشان گفته شد. سران انقلابيونشان آمده بودند اين جا؛ به آنها گفته شد كه امام از اين روش استفاده كرد؛ رفتند و همان روش را اعمال كردند و توانستند استقلال بگيرند و توى كشور خودشان، آپارتايد را نابود كنند.
ملتها الهام ميگيرند، دولتها ياد ميگيرند و رهبران ملى تشجيع ميشوند، وقتى مى بينند يك ملت اين جور ايستاده است. چرا ما خجالت بكشيم؟ قبل از پيروزى انقلاب در دوران طاغوت، اگر توى يك جمعى - كه مثلاً داشتند با همديگر توى خيابان راه ميرفتند، يا توى فرودگاه منتظر پرواز بودند، يا مثلاً يك گوشه اى از دانشگاه گير افتاده بودند - يكى شان ميخواست نماز بخواند، اين قدر اين كار غير مأنوس بود كه آن كسانى كه همراهش بودند ميگفتند: نماز ميخوانى؟! آبروى ما رفت! نماز خواندن مايه ى آبرو ريزى بود! اين بود؛ شما جوانها آن روزها را نديده ايد؛ ما ديده ايم. اگر يك جوان نمازخوانى در يك منطقه ى جلوى چشم و يك مركز عمومى، ميايستاد نماز ميخواند، رفقايش خجالت ميكشيدند و ميگفتند آبروى ما را بردى. اگر در يك اجتماع عمومى - كه بنا بود چند نفر سخنرانى كنند - سخنران، اول سخنرانى ميگفت بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، رفقايش خجالت ميكشيدند و سرشان را پائين مى انداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندى نظام اسلامى و سربلندى ملت ايران به خاطر مواضع ضد استكبارى اش، آدم مى بيند اگر كسى در تريبونهاى جهانى در مقابل آمريكا و اسرائيل و صهيونيسم و هم پيمانانشان بايستد و صريح حرف بزند، يك عده اى اين جا خجالت ميكشند! دست به دست هم ميمالند وميگويند: آقا! آبرويمان رفت! مثل همان خجالت كشيدنى كه در دوران طاغوت، از نماز خواندن يكى ميبردند. چرا خجالت بكشيم؟! مواضع صريح ملت ايران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهاى بين المللى هرگز نبايستى متوقف بشود.
عزيزان من! در اين ميدانهاى پيشرفت، همه بايد تلاش كنيد. اين جا دانشگاه كردستان است. اكثريت شما دانشجوها، كُرديد. من افتخار ميكنم كه در محيط كردستان و در بين دانشجويان كُرد، آنچنان شعارهاى اسلامى زنده است و آنچنان احساس دل بستگى به آرمانهاى ملى زنده است كه دشمنان ما به خشم مى آيند. اين مايه ى افتخار ملى ماست. اين همه اينها روى كردستان كار كردند؛ اين همه در بلندگوها و شب نامه ها و روزنامه ها و در سرّ و علن، جدائى بين اقوام ايرانى را تلقين كردند؛ شما نتيجه اش را امروز توى اين جمع مى بينيد، در جمع ميدان آزادى سنندج ديديد، در مريوان ديديد. ملت يكپارچه است؛ ملت داراى آرمان است. اقوام يكى اند. اين مطالبى كه عزيزان كُرد ما امروز در اين جا راجع به دل بستگى ها و هم بستگى ها گفتند، اينها چيزهائى است كه براى من جزو واضحات است، مثل روز روشن است. ممكن است بعضى درست ندانند، درست نفهمند؛ بايد خودشان را اصلاح كنند.
من اين را عرض بكنم: اقوام ايرانى يك فرصتند. ما اگر اقوام ايرانى را در ميدان رقابت مسابقه آميزِ به سمت خيرات بيندازيم، بسيار كار خوب و درستى انجام گرفته است. هر قومى از اقوام ايرانى - چه كُرد، چه فارس، چه ترك، چه بلوچ، چه عرب، چه تركمن، چه لُر - سعى كند با همان روحيه ى قومى، در جهت پيشرفت ملى - نه صرفاً پيشرفت قومى - گامهاى بلندترى بردارد. اين خيلى چيز عالى اى است. آن روز در جمع نخبگان سنندج و كردستان - كه در يكى از سالنهاى اين جا تشكيل شد - يكى از دوستان كُرد، يك حرف خوبى زد؛ گفت همچنانى كه شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام را نوشته، چقدر خوب است كه يك نفرى بيايد خدمات متقابل كُرد و ايران را بنويسد؛ خدمات كُردها به ايران، خدمات ايران به كُردها. اين خيلى خوب است. مشخص كنيد كه اين قوم براى آرمانهاى ملى و براى آرمانهاى اسلامى، چه گام بلندى ميتواند بردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهيد: مسابقه ى بين فارسها، كُردها، تركها، عربها، لُرها، تركمنها، بلوچها؛ اين بهترين مسابقه ى ملى است. آنوقت معلوم ميشود كه استعدادها چقدر جوشان و خروشان است. اين ميشود يك فرصت. البته دشمن ميتواند اين را تبديل به تهديد هم بكند كه خوشبختانه همه تان هوشياريد. دعواهاى تنگ نظرانه و ناسيوناليسم هاى قومىِ محدود، بكلى با ديدگاه اسلام و با ديدگاه بلند و بازى كه همه ى ما به آن احتياج داريم منافات دارد.
اميدوارم خداوند متعال رحمت و بركت و فضل و لطف خودش را بر همه ى شما عزيزان نازل كند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) اعراف: 32
اين جلسه اى كه در جمع شما جوانان، دانشجويان، فرزانگان، در اين محيط دانشگاهى برگزار شد، بسيار جلسه ى پرثمر و اميدبخشى است. جمع جوانان - بخصوص وقتى در محيط دانشگاه، در فضاى دانشگاهى و فراهم آمده ى از جمع دانشجويان و اساتيد و فرزانگان باشد - براى گوينده و شنونده و فضاى عمومى كشور، نويدبخش است. اگر چه من بخاطر آشنائى اى كه با مجموعه هاى دانشجوئى دارم و ارتباطى كه بحمداللَّه در طول ساليان همچنان باقى بوده است و ان شاءاللَّه باقى خواهد بود، با روحيه ى پيشرفت طلب، نوآور، پرنشاط و با طراوت دانشجويان آشنا هستم؛ ولى مشاهده ى اين جمع متراكم و بخصوص مطالبى كه عزيزان ما - از دانشجويان، جوانان و اساتيد - در اين جا بيان كردند، نويدهاى بيشترى را به انسان ميدهد. با اين روحيه و با اين نشاط، مطمئن هستيم و همه مطمئن باشند كه فرداى نظام جمهورى اسلامى - كه كشور در دست شما جوانها خواهد بود - به مراتب از امروز اين نظام و اين كشور پيشرفته تر و بهتر خواهد بود. همچنانى كه ما از روز اول انقلاب تا امروز بحمداللَّه هيچ لحظه اى توقف نكرديم و پيش رفتيم، من پيش بينى ميكنم در سالهاى آينده - به بركت اين بيدارى جوانانه ى شما و توجه به علم و توجه به آرمانها و احساس مسئوليتى كه انسان در نسل جوان مشاهده ميكند - اين شتاب مضاعف خواهد شد. من هرگز سخنان و حرفهاى منفى اى را كه بعضى از سر تعصبها و بعضى از سر غفلتها در گوشه و كنار ميزنند و ميخواهند نسل جوان را، نسل جوانِ روى گردانده ى از آرمانها معرفى كنند، باور نكرده ام و باور نخواهم كرد. جوان ما رو به جلو دارد، هدف دار است، اميدوار است، مبنادار است و ان شاءاللَّه با نيروى جوانى اين بارهاى سنگين را به پيش خواهد برد.
قبل از آن كه به مطلبى كه در ذهن آماده كرده ام تا عرض بكنم، بپردازم، نگاهى بكنيم به آنچه كه دوستان در اين جا فرمودند. عموماً مطالب دل نشينى گفته شد و راهكارهائى هم كه ارائه شد، راهكارهاى درست و مفيدى است و غالباً ناظر به مسائل دانش، فناورى، محيط دانشگاه، آزمايشگاه، بالا بردن كيفيت و پيشنهادهاى گوناگون در تأكيد و پشتيبانى از صنايع دانش بنياد و از اين قبيل مطالب بود كه همه ى اينها مورد تأييد ماست. نكات تازه اى هم در اين بيانات وجود داشت كه من اميدوارم آقايانى كه در اين جا تشريف دارند - وزير محترم علوم و وزير محترم بهداشت و درمان و معاون محترم علمى رئيس جمهور - به اين نكات توجه كنند: هم در زمينه ى جذب نخبگان و هم در زمينه ى ارتباطات لازم و بقيه ى پيشنهادهائى كه گفته شد. به نظر من پيشنهادهاى بسيار خوبى بود و همه اش بايد مورد توجه قرار بگيرد. و من ان شاءاللَّه بعد از بازگشت از سفر، از برادران مسئول خواهم خواست كه گزارش اجرائى شدن اين پيشنهادها را - در حدى كه معقول و ممكن هست - به من بدهند.
اين دختر عزيزمان در مورد «مجلس دانشجوئى» پيشنهاد كردند. اسم قشنگى است؛ ليكن كارهاى نمايشى، نه گره از كار دانشجو باز ميكند و نه گره از كار كشور. بايد هر چه ميتوانيم از كارهاى ظاهرى و سطحى و نمايشى و شعارى كم كنيم و توجهمان را به كارهاى بنيانى، اصلى، حقيقى و پيش برنده، بيشتر كنيم. حالا فرضاً مجلس دانشجوئى تشكيل شد؛ شما ببينيد انتخابات اين مجلس چقدر وقت دانشجوهاى كشور را خواهد گرفت! از كدام دانشگاه، از كدام شهر، با كدام گرايش، با كدام جهت گيرى فكرى يا سياسى و معارضات و غيره! ما حالا همه ى همتمان اين است كه هرچه بيشتر شعله ى علم را و تحقيق را توى محيط دانشجوئى برافروخته كنيم. وانگهى دختر عزيزمان گفتند اين مجلس دانشجوئى قدرت اجرائى هم داشته باشد. خب اگر مجلس است، قدرت اجرائى اش ديگر چرا؟ هم تصميم بگيرد هم خودش اجرا كند! با كشاندن اين ماجرا به داخل دانشگاه ها، ببينيد بر سر دانشگاه ها چه خواهد آمد! من با اهتمام به دانشجو، اعتناى به دانشجو، شنيدن حرف دانشجو، نوازش كردن دانشجو و كمك كردن به دانشجو صد در صد موافقم؛ اما اينها راهش نيست.
اين دختر عزيزمان، خيلى هم قشنگ و زيبا و با هيجان صحبت كردند؛ خود ما هم كه پيرمرد هستيم وقتى كه يك جوانى با هيجان حرف ميزند، كأنّه حالت جوانى احساس ميكنيم. در كنار اين باز گفتند: اين مجلس صدا را به گوش مسئولين برساند. به نظر من بهتر از مجلس دانشجوئى، همين مجلسى است كه الان شما داريد؛ اين جور مجالس را زياد كنيد. يكى از عللى كه من توى دانشگاهها ميروم - در هر سفرى مقيدم حتماً يك برنامه ى دانشجوئى داشته باشم، در تهران هم احياناً به دانشگاههاى مختلف سر ميكشم - همين است كه مايلم پاى مسئولان به دانشگاهها باز بشود و با دانشجويان رو به رو بگويند و بشنوند. امروز حرفهائى را كه شما در اين جا زديد، در صدا و سيما منتشر خواهد شد و در سرتاسر كشور منعكس خواهد شد؛ به گوش بنده كه يك مسئول هستم رسيد، به گوش مسئولان دانشگاهى رسيد، به گوش ديگر مسئولان هم خواهد رسيد؛ چه وسيله اى بهتر از اين؟ هر چه ميتوانيد جلسات دانشجوئى را با همين شكل صميمى، باز و بدون رودربايستى برگزار كنيد. و البته با كم كردن تعارفها! من با اينكه دوستان بيايند و راجع به اين حقير كوچك، تعبيرات مبالغه آميز به كار ببرند، خيلى هم موافق نيستم. بگذاريم ارتباطات يك قدرى با صفاتر، صميمى تر و طبيعى تر باشد. دانشجويان حرفهاشان را بزنند، مسئولين بشنوند؛ گاهى مسئولين هم يك حرفى براى دانشجويان دارند، بگويند. به هر حال، جلسه، جلسه ى خيلى خوبى بود. من از يكايك كسانى كه صحبت كردند تشكر ميكنم.
موضوعى كه من ميخواهم عرض بكنم، موضوعى است كه با طبيعت جوان و طبيعت دانشجو صد در صد موافق است و نگاه به آينده دارد. چون آينده متعلق به شماست. ما امروز هرچه راجع به آينده بگوئيم، در حقيقت نگاه كردن و گفتن و اشاره كردن به برهه اى از زمان است كه آن برهه متعلق به شماست؛ وجود واقعى شما در آن برهه تعيين كننده و كارگشاست. اين موضوعى كه نگاه به آينده دارد، مسئله ى شعار دهه ى چهارم است - كه شروع شده - يعنى پيشرفت و عدالت. اعلام كرده ايم كه اين دهه، دهه ى پيشرفت و عدالت باشد. البته با گفتن و با اعلام كردن، نه پيشرفت حاصل ميشود و نه عدالت؛ اما با تبيين كردن، تكرار كردن و همت ها و عزم ها را راسخ كردن، هم پيشرفت حاصل ميشود و هم عدالت. ما ميخواهيم مسئله ى پيشرفت و عدالت، در دهه ى چهارم به يك گفتمان ملى تبديل بشود. همه بايد آن را بخواهيم؛ تا نخواهيم، طراحى و برنامه ريزى و عمليات تحقق پيدا نخواهد كرد و به هدف هم نخواهيم رسيد؛ بايد تبيين بشود. من ميخواهم يك قدرى راجع به اين مسئله ى پيشرفت صحبت كنم. مسئله ى عدالت هم باز يك باب واسع و طولانى ديگرى است.
ابتدا شكل كلى بحث را ميگويم و سعى ميكنم كه ان شاءاللَّه هرچه بتوانم، موجزتر و كوتاه تر بگويم. شكل كلى بحث امروز اين است: برخى از مختصات پيشرفت را عرض ميكنيم تا قواره ى كلى و نماى كلى اى كه ما براى پيشرفت در ذهن داريم، روشن بشود - عمده ى بحث هم همين است - بعد برخى از پيش نيازهاى يا نيازهاى پيشرفت را ميشماريم؛ بعد هم اگر مجالى بود، به برخى از موانعى كه در اين راه وجود دارد و آسيبهائى كه ممكن است گريبان ما را در اين راه بگيرد، اشاره ميكنيم.
در مسئله ى اول - يعنى تبيين نماى كلى پيشرفت - من چند نكته را ميگويم كه مجموع اين نكات، اين نماى كلى را به ما نشان خواهد داد.
نكته ى اول اين است كه ما وقتى ميگوئيم پيشرفت، نبايد توسعه ى به مفهوم رائج غربى تداعى بشود. امروز توسعه، در اصطلاحات سياسى و جهانى و بين المللى حرف رائجى است. ممكن است پيشرفتى كه ما ميگوئيم، با آن چه كه امروز از مفهوم توسعه در دنيا فهميده ميشود، وجوه مشتركى داشته باشد - كه حتماً دارد - اما در نظام واژگانى ما، كلمه ى پيشرفت معناى خاص خودش را داشته باشد كه با توسعه در نظام واژگانى امروز غرب، نبايستى اشتباه بشود. آن چه ما دنبالش هستيم، لزوماً توسعه ى غربى - با همان مختصات و با همان شاخصها - نيست. غربى ها يك تاكتيك زيركانه ى تبليغاتى را در طول سالهاى متمادى اجرا كردند و آن اين است كه كشورهاى جهان را تقسيم كردند به توسعه يافته، در حال توسعه و توسعه نيافته. خب، در وهله ى اول انسان خيال ميكند توسعه يافته يعنى آن كشورى كه از فناورى و دانش پيشرفته اى برخوردار است، توسعه نيافته و در حال توسعه هم به همين نسبت؛ در حالى كه قضيه اين نيست. عنوان توسعه يافته - و آن دو عنوان ديگرى كه پشت سرش مى آيد، يعنى در حال توسعه و توسعه نيافته - يك بارِ ارزشى و يك جنبه ى ارزش گذارى همراه خودش دارد. در حقيقت وقتى ميگويند كشور توسعه يافته، يعنى كشور غربى! با همه ى خصوصياتش: فرهنگش، آدابش، رفتارش و جهت گيرى سياسى اش؛ اين توسعه يافته است. در حال توسعه يعنى كشورى كه در حال غربى شدن است؛ توسعه نيافته يعنى كشورى كه غربى نشده و در حال غربى شدن هم نيست. اين جورى ميخواهند معنا كنند. در واقع در فرهنگ امروز غربى، تشويق كشورها به توسعه، تشويق كشورها به غربى شدن است! اين را بايد توجه داشته باشيد. بله، در مجموعه ى رفتار و كارها و شكل و قواره ى كشورهاى توسعه يافته ى غربى، نكات مثبتى وجود دارد - كه من ممكن است بعضى اش را هم اشاره كنم - كه اگر بناست ما اينها را ياد هم بگيريم، ياد ميگيريم؛ اگر بناست شاگردى هم كنيم، شاگردى ميكنيم؛ اما از نظر ما، مجموعه اى از چيزهاى ضد ارزش هم در آن وجود دارد. لذا ما مجموعه ى غربى شدن، يا توسعه يافته ى به اصطلاحِ غربى را مطلقاً قبول نميكنيم. پيشرفتى كه ما ميخواهيم چيز ديگرى است.
مطلب دوم اين است كه پيشرفت براى همه ى كشورها و همه ى جوامع عالم، يك الگوى واحد ندارد. پيشرفت يك معناى مطلق ندارد؛ شرائط گوناگون - شرائط تاريخى، شرائط جغرافيائى، شرائط جغرافياى سياسى، شرائط طبيعى، شرائط انسانى و شرائط زمانى و مكانى - در ايجاد مدلهاى پيشرفت، اثر ميگذارد. ممكن است يك مدل پيشرفت براى فلان كشور يك مدل مطلوب باشد؛ عيناً همان مدل براى يك كشور ديگر نامطلوب باشد. بنابراين يك مدل واحدى براى پيشرفت وجود ندارد كه ما آن را پيدا كنيم، سراغ آن برويم و همه ى اجزاء آن الگو را در خودمان ايجاد كنيم و در كشورمان پياده كنيم؛ چنين چيزى نيست. پيشرفت در كشور ما - با شرائط تاريخى ما، با شرائط جغرافيائى ما، با اوضاع سرزمينى ما، با وضع ملت ما، با آداب ما، با فرهنگ ما و با ميراث ما - الگوى ويژه ى خود را دارد؛ بايد جستجو كنيم و آن الگو را پيدا كنيم. آن الگو ما را به پيشرفت خواهد رساند؛ نسخه هاى ديگر به درد ما نميخورد؛ چه نسخه ى پيشرفت آمريكائى، چه نسخه ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى غربى، چه نسخه ى پيشرفت اروپائى از نوع اروپاى شمالى - كشورهاى اسكانديناوى، كه آنها يك نوع ديگرى هستند - هيچ كدام از اينها، براى پيشرفت كشور ما نميتواند مدل مطلوب باشد. ما بايد دنبال مدل بومى خودمان بگرديم. هنر ما اين خواهد بود كه بتوانيم مدل بومى پيشرفت را متناسب با شرائط خودمان پيدا كنيم. من اين بحث را در محيط دانشگاه دارم ميكنم؛ معنايش اين است كه اين تحقيق و اين پيگيرى و اين تفحص را شما دانشجو، شما استاد و شما عنصر دانشگاهى، با جديت بايد انجام بدهيد؛ و ان شاءاللَّه خواهيد توانست.
نكته ى بعدى هم نكته ى مهمى است: مبانى معرفتى در نوع پيشرفت مطلوب يا نامطلوب تأثير دارد. هر جامعه و هر ملتى، مبانى معرفتى، مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى اى دارد كه آن مبانى تعيين كننده است و به ما ميگويد چه نوع پيشرفتى مطلوب است، چه نوع پيشرفتى نامطلوب است. آن كسى كه ناشيانه و نابخردانه، يك روزى شعار داد و فرياد كشيد كه بايد برويم سرتاپا فرنگى بشويم و اروپائى بشويم، او توجه نكرد كه اروپا يك سابقه و فرهنگ و مبانى معرفتى اى دارد كه پيشرفت اروپا، بر اساس آن مبانى معرفتى است؛ ممكن است آن مبانى بعضاً مورد قبول ما نباشد و آنها را تخطئه كنيم و غلط بدانيم. ما مبانى معرفتى و اخلاقى خودمان را داريم. اروپا در دوران قرون وسطى، سابقه ى تاريخى مبارزات كليسا با دانش را دارد؛ انگيزه هاى عكس العملى و واكنشى رنسانس علمىِ اروپا در مقابل آن گذشته را نبايد از نظر دور داشت. تأثير مبانى معرفتى و مبانى فلسفى و مبانى اخلاقى بر نوع پيشرفتى كه او ميخواهد انتخاب كند، يك تأثير فوق العاده است. مبانى معرفتى ما به ما ميگويد اين پيشرفت مشروع است يا نامشروع؛ مطلوب است يا نامطلوب؛ عادلانه است يا غيرعادلانه.
فرض بفرمائيد در يك جامعه اى تفكر سودمحور مطرح است؛ يعنى همه ى پديده هاى عالم با پول محك زده ميشوند و اندازه گيرى ميشوند: هر چيزى قيمت پولى اش و سود مادى اش چقدر است. امروز در يك بخش بزرگى از دنيا مسئله اين است: همه چيز با پول سنجيده ميشود! در اين جامعه ممكن است برخى از كارها ارزشى باشد - براى خاطر اينكه آنها را به پول ميرساند - اما در يك جامعه اى كه در آن پول و سود، محور قضاوت نيست، همان كار ممكن است ضدارزش محسوب بشود. يا در يك جامعه اى اصالت لذت حاكم است. آقا شما چرا اين عمل را مباح ميدانيد؟ چرا همجنس گرائى و همجنس بازى را مباح ميدانيد؟ ميگويد: لذت است؛ انسان از او لذت ميبرد! اين شد اصالت لذت؛ وقتى اصالت لذت بر يك جامعه و بر يك ذهنيت عمومى حاكم بود، يك چيزهائى مباح ميشود. اما وقتى شما در يك فلسفه اى، در يك ايدئولوژى اى و در يك نظام اخلاقى اى داريد تنفس ميكنيد كه اصالت لذت در او وجود ندارد، يك كارهائى لذت هم دارد، اما نامشروع است، ممنوع است. لذت مجوز اقدام نيست، مجوز تصميم گيرى نيست، مجوز مشروعيت نيست. اينجا ديگر شما نميتوانيد مانند همان جامعه اى كه در آن اصالت لذت حاكم است، تصميم گيرى كنيد؛ مبانى معرفتى فرق ميكند.
يا در يك جامعه و در يك نظام اخلاقى اى، پول احترام مطلق دارد؛ از كجا آمده؟ مهم نيست. ممكن است از راه استثمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه استعمار بدست آمده باشد، ممكن است از راه غارت بدست آمده باشد؛ فرقى نميكند، پول است. البته امروز اين چيزها اگر صريحاً گفته بشود - در آن جوامعى كه به آنها مبتلايند - ممكن است انكار بشود؛ اما تاريخشان را كه نگاه ميكنيد قضيه روشن ميشود. در آمريكا، ريشه ى اين مسئله ى آزادى فردى و اين ليبراليسمى كه به آن افتخار ميكردند و ميكنند و يكى از ارزشهاى آمريكائى بحساب مى آورند، عبارت است از حفظ ثروت شخصى. يعنى محيطى كه آمريكا در آن محيط بوجود آمد و با آن مردمى كه آن روز در آمريكا جمع شده بودند، حفظ فعاليت و تلاش مادى، نياز به اين داشت كه به ثروت شخصى افراد يك ارزش مطلقى داده بشود. البته اين از نگاه جامعه شناختى و با نگاه واقعى - متنى به جامعه ى آمريكائى، داستان خيلى مفصلى دارد. آن روزى كه منطقه ى آمريكا - نه نظام سياسى آمريكا - به عنوان محلى براى كسب درآمد با آن زمينه ى طبيعى پرسود تبديل شد، آن كسانى كه در آمريكا جمع شده بودند، بيشتر ماجراجويانى بودند كه از اروپا راه افتاده بودند، توانسته بودند عرض اقيانوس متلاطم اطلس را بپيمايند و خودشان را به سرزمين اتازونى برسانند؛ هر كسى نمى آمد. آن كسى كه در اروپا زندگى داشت، كار داشت، خانواده داشت، اصالت داشت، او كه نمى آمد؛ افرادى مى آمدند كه يا از لحاظ مالى استيصال داشتند، يا تحت تعقيب جزائى بودند، يا ماجراجو بودند. ميدانيد، اقيانوس اطلس، متلاطم ترين درياهاى دنياست؛ از عرض اين اقيانوس عبور كردن و خود را از اروپا به سرزمين آمريكا رساندن، خودش يك ماجراجوئى ميخواست. مجموعه اى از اين ماجراجوها، عمدتاً - نميگويم عموماً - مردم اوليه ى آمريكا را تشكيل دادند. اگر بنا بود اينها بتوانند با هم و در كنار هم زندگى بكنند و ثروت توليد بكنند، بايد به ثروت شخصى يك ارزش مطلق داده ميشد. و داده شد. توى اين فيلمهاى كابوئى - البته اينها نه اينكه صددرصد واقعيت داشته باشد، به هر حال فيلم است، داستان است؛ اما نشانه هاى واقعيت كاملاً در آنها وجود دارد - شما مى بينيد براى خاطر يك گاوى كه كسى از گله ى يك گله دار دزديده، قاضى مى نشيند قضاوت ميكند، حكم اعدام به او ميدهد، بعد هم به دارش ميزنند! اين بخاطر اين است كه ثروت شخصى و مالكيت خصوصى، يك ارزش مطلق پيدا ميكند. خب، در يك چنين جامعه اى ديگر مهم نيست اين پول از كجا آمده باشد.
در جوامع غربى - تقريباً به طور عموم - از راه استعمار آمده است. ثروتى كه انگلستان در قرن هجدهم و نوزدهم بدست آورد و توانست به وسيله ى آن ثروت و پول نقد و طلاى نقد، سياست خودش را بر كل اروپا و مناطق ديگر سيطره بدهد، بخاطر پولى بود كه انگليسى ها از استعمار كشورهاى شرقى و عمدتاً شبه قاره ى هند بدست آورده بودند؛ شبه قاره ى هند و كشور سيام سابق و بقيه ى كشورهاى آن منطقه را غارت كردند! شما به تاريخ مراجعه كنيد، مطالعه كنيد؛ واقعاً در يكى دو كلمه نميشود گفت كه اينها با هند چه كردند؛ انگليسى ها ثروت هند را و ثروت آن منطقه را - كه منطقه ى بسيار پرثروتى بود - مثل يك انار آب لمبوئى فشردند و همه رفت توى خزانه ى دولت انگليس و كشور انگيس تبديل شد به يك ثروتمند! ديگر سؤال نميشود اين ثروت از كجا آمد. اين ثروت احترام دارد! خب پيشرفت در اين كشور يك معنا پيدا ميكند؛ اما در كشورى كه استعمار را حرام ميداند، استثمار را گناه ميداند، غارت را ممنوع ميداند، غصب را حرام ميداند، تجاوز به حقوق ديگران و گرفتن مال ديگران را ممنوع ميداند، پيشرفت يك معناى ديگرى پيدا خواهد كرد. بنابراين مبانى معرفتى، مبانى اخلاقى و تفكرات اصولى و فلسفى، در تعريف پيشرفت در يك كشور تعيين كننده است. اين هم يك مطلب.
مطلب بعدى اين است كه ما اگر نقاط افتراق پيشرفت با منطق اسلامى را با توسعه ى غربى ميشماريم، نبايد از نقاط اشتراك غفلت كنيم؛ يك نقاط اشتراكى هم وجود دارد كه اينها در توسعه ى كشورهاى توسعه يافته ى غربى كاملاً وجود داشته؛ روح خطرپذيرى - كه انصافاً جزو خلقيات و خصال خوب اروپائى هاست - روح ابتكار، اقدام و انضباط، چيزهاى بسيار لازمى است؛ در هر جامعه اى كه اينها نباشد، پيشرفت حاصل نخواهد شد. اينها هم لازم است. ما اگر بايد اينها را ياد بگيريم، ياد هم ميگيريم؛ اگر هم در منابع خودمان باشد، بايد آنها را فرا بگيريم و عمل كنيم.
نكته ى بعدى مسئله ى پسوند عدالت است. ما گفتيم پيشرفت و عدالت؛ اين خيلى معنادار است. فرض بفرمائيد يكى از شاخصهاى مهم، افزايش درآمد ناخالص ملى در كشورهاست. فلان كشور درآمد ناخالص ملى اش، مثلاً چندين هزار ميليارد است، فلان كشور يك دهم اوست؛ پس آن كشور اولى پيشرفته است! اين منطق، منطق درستى نيست. افزايش درآمد ناخالص ملى - يعنى درآمد عمومى يك كشور - به تنهائى نميتواند نشانه ى پيشرفت باشد؛ بايد ديد اين درآمد چگونه تقسيم ميشود. اگر درآمد ملى بسيار بالاست، اما توى همين كشور آدمهائى شب توى خيابان ميخوابند و با گرماى چهل و دو درجه ى هوا عده ى زياديشان ميميرند، اين پيشرفت نيست. شما ببينيد توى خبرها: در فلان شهر معروف بزرگ غربى - مثلاً در آمريكا يا جاى ديگر - حرارت هوا به چهل و دو درجه رسيد و فلان تعداد آدم مردند! چرا با چهل و دو درجه حرارت بميرند؟ اين معنايش اين است كه اينها سرپناه و جا ندارند. اگر در جامعه اى، انسانهائى وجود دارند كه بى سرپناه زندگى ميكنند يا بايد چهارده ساعت در روز كار كنند تا نان بخور و نمير پيدا كنند، درآمد ناخالص ملى ده برابر اينى هم كه امروز هست باشد، اين پيشرفت نيست. در منطق اسلامى اين پيشرفت نيست. بنابراين پسوند عدالت اينقدر اهميت دارد.
البته درباره ى پسوند عدالت حرفهاى بيشترى هست. اساس نگاه اسلامى به پيشرفت، بر پايه ى اين نگاه به انسان است: اسلام انسان را يك موجود دوساحتى ميداند؛ داراى دنيا و آخرت؛ اين پايه ى همه ى مطالبى است كه در باب پيشرفت بايد در نظر گرفته بشود؛ شاخص عمده اين است؛ فارقِ عمده اين است. اگر يك تمدنى، يك فرهنگى و يك آئينى، انسان را تك ساحتى دانست و خوشبختى انسان را فقط در زندگى مادىِ دنيائى به حساب آورد، طبعاً پيشرفت در منطق او، با پيشرفت در منطق اسلام - كه انسان را دو ساحتى ميداند - بكلى متفاوت خواهد بود. كشور ما و جامعه ى اسلامى آن وقتى پيشرفته است كه نه فقط دنياى مردم را آباد كند، بلكه آخرت مردم را هم آباد كند. پيغمبران اين را ميخواهند: دنيا و آخرت. نه دنياى انسان بايد مغفول عنه واقع بشود به توهم دنبالگيرى از آخرت، نه آخرت بايد مغفول عنه واقع بشود بخاطر دنبالگيرى از دنيا. اين بسيار نكته ى مهمى است. اساس، اين است. آن پيشرفتى كه در جامعه ى اسلامى مورد نظر است، اينچنين پيشرفتى است.
چند جور انحراف ممكن است در اينجا بوجود بيايد:
يكى اين است كه كسانى دنيا را اصل بدانند و از آخرت فراموش كنند؛ يعنى همه ى تلاش جامعه و برنامه ريزان و سياست گذاران و حكومت، براى اين باشد كه زندگى مردم را از لحاظ دنيائى آباد كنند: مردم پول داشته باشند، ثروت داشته باشند، راحت باشند، مشكل مسكن نداشته باشند، مشكل ازدواج نداشته باشند، مشكل بيكارى نداشته باشند؛ فقط همين! اما از لحاظ معنوى در چه وضعى باشند، مطلقاً مورد توجه قرار نگيرد. اين يك انحراف است.
يك انحراف ديگر اين است كه از دنيا غفلت كنند؛ از دنيا غفلت كردن يعنى از مواهب حيات و مواهب زندگى غفلت كردن و به آن بى اعتنائى كردن؛ اين هم يك انحراف ديگر است. مثل بسيارى از گرفتارى هائى كه در مجموعه ى دينداران در گذشته اتفاق افتاده: اقبال به مسائل اخروى و دينى، و بى توجهى به مواهب عالم حيات و استعدادهائى كه خداى متعال در اين عالم قرار داده است؛ اين هم يكى از انحرافهاست. «هو الذّى انشأكم من الارض و استعمركم فيها»؛ خدا شما را مأمور كرده است به آبادى زمين. آبادى يعنى چه؟ يعنى استعدادهاى بى پايانى كه در عالم ماده وجود دارد را يكى يكى كشف كردن، آنها را در معرض استفاده ى انسان قرار دادن و انسان را به اين وسيله به جلو بردن. اين مسئله ى علم و توليد علم و اين مسائلى كه ما ميگوئيم، ناظر به اين است.
يك انحراف ديگر هم اين است كه انسان در زندگى شخصى خود، مواهب حيات و نيازهاى مادى را دست كم بگيرد و مورد بى اعتنائى قرار بدهد؛ اين هم در اسلام گفته نشده، خواسته نشده؛ بلكه عكسش خواسته شده: «ليس منّا من ترك اخرته لدنياه و لا من ترك دنياه لاخرته». اگر آخرت را به خاطر دنيا ترك كرديد در اين امتحان مردوديد؛ اگر دنيا را هم به خاطر آخرت ترك كرديد در اين امتحان مردويد. اين خيلى مهم است. اميرالمؤمنين به كسى برخورد كرد كه زن و زندگى و خانه و همه چيز را كنار گذاشته بود و به عبادت پرداخته بود؛ فرمود: «يا عدّى نفسه»، اى دشمن كوچك خويشتن! با خودت دارى دشمنى ميكنى؛ خدا اين را از تو نخواسته. «قل من حرّم زينة اللَّه الّتى أخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق».(1) اين هم اين مطلب است. بنابراين تعادل دنيا و آخرت و نگاه به دنيا و آخرت - هم در برنامه ريزى، هم در عمل شخصى و هم در اداره ى كشور - لازم است. اين هم يك شاخص عمده ى پيشرفت است.
اينها يك مختصاتى از جمله ى مختصات پيشرفت مورد نظر ما بود كه عرض كرديم. همانطور كه گفتم با اين حرفها تمام نميشود: بايد دقت كرد، بايد تعقيب كرد، بايد تحقيق كرد. صاحبان فكر در دانشگاهها بنشينند و روى اين مسائل مطالعه كنند؛ تبيين علمى بشود؛ مدل سازى علمى بشود تا بتوانيم اين را به برنامه تبديل كنيم و بيندازيم در ميدان اجرا تا در پايان ده سال، ملت احساس كنند كه پيشرفت حقيقى پيدا كردند.
يكى از الزامات ما اين است: هر الگوى پيشرفتى بايستى تضمين كننده ى استقلال كشور باشد؛ اين بايد بعنوان يك شاخص به حساب بيايد. هر الگوئى از الگوهاى طراحى شونده ى براى پيشرفت كه كشور را وابسته كند، ذليل كند و دنباله رو كشورهاى مقتدر و داراى قدرت سياسى و نظامى و اقتصادى بكند، مردود است. يعنى استقلال، يكى از الزامات حتمىِ مدل پيشرفت در دهه ى پيشرفت و توسعه است. پيشرفت ظاهرى - با وابسته شدن در سياست و اقتصاد و غيره - پيشرفت محسوب نميشود. امروز هستند كشورهائى - بخصوص در آسيا - كه از لحاظ فناورى، از لحاظ دانش، از لحاظ مصنوعات، پيشرفتهاى ظاهرى دارند؛ خيلى از جاهاى دنيا را هم تصرف كرده اند؛ اما وابسته اند، وابسته اند. ملت و به تبع آنها دولت، از خودشان هيچ نقشى ندارند: نه در سياستهاى جهانى، نه در سياستهاى اقتصادى عالم و نه در طراحى هاى مهمى كه در عرصه ى بين المللى مورد توجه است. دنباله روند؛ غالباً هم دنباله رو آمريكا. اين پيشرفت نيست و ارزشى ندارد.
يك نكته اى را در اين جا من عرض بكنم و آن مسئله ى جهانى شدن است. جهانى شدن، اسم خيلى قشنگى است و هر كشورى فكر ميكند بازارهاى جهانى به رويش باز ميشود. اما جهانى شدن به معناى تبديل شدن به يك پيچ و مهره اى در ماشين سرمايه دارى غرب، نبايد مورد قبول هيچ ملت مستقلى باشد. اگر قرار است جهانى شدن به معناى درست كلمه تحقق پيدا بكند، بايد كشورها استقلال خودشان - استقلال اقتصادى و استقلال سياسى - و قدرت تصميم گيرى خودشان را حفظ كنند؛ والّا جهانى شدنى كه ده ها سال پيش از طريق بانك جهانى و صندوق بين المللى پول و سازمان تجارت جهانى و امثال اينها - كه همه ابزارهاى آمريكائى و استكبارى بودند - به وجود آمده، ارزشى ندارد. بنابراين، يك اصل مهم، مسئله ى استقلال است؛ كه اگر اين نباشد پيشرفت نيست، سرابِ پيشرفت است.
يك مسئله ى ديگر هم كه به شدت به شما ارتباط پيدا ميكند، مسئله ى توليد علم است. خوشبختانه من مى بينم در دانشگاهها توليد علم و لزوم عبور از مرزهاى دانش به يك گفتمان عمومى تبديل شده. اين خيلى براى من خرسند كننده و نويدبخش است. بايد اجرائى كنيد. اين پيشنهادهائى كه اين عزيزان من در زمينه هاى دانش و تحقيق و پژوهش و ايجاد مراكز و نخبه پرورى و ارتباطات و غيره گفتند، همه در جهت همين مسئله ى توليد علم است. اين بسيار باارزش است. اين راه را بايد دنبال كرد. ما عقبيم. امروز سرعت پيشرفت ما خوب است؛ اما با توجه به عقب ماندگى هاى گذشته كه كشور ما دارد، هر چه سرعت مان بيشتر باشد باز هم زيادى نيست. ما بايد خيلى پيش برويم؛ از راههاى ميان بر استفاده كنيم؛ از شتابِ فراوان بهره ببريم؛ ما بايد در همه ى علوم توليد داشته باشيم.
رابطه ى بين كشورها در زمينه ى علم بايد رابطه ى صادرات و واردات باشد؛ يعنى در آن تعادل و توازن وجود داشته باشد. همچنانى كه در باب مسائل اقتصادى و بازرگانى، اگر كشورى وارداتش بيشتر از صادراتش شد، ترازش منفى ميشود و احساس غبن ميكند، در زمينه ى علم هم بايد همين جور باشد. علم را وارد كنيد، عيبى ندارد؛ اما حداقل به همان اندازه كه وارد ميكنيد - يا بيشتر - صادر كنيد. بايد جريان دو طرفه باشد. والّا اگر شما دائماً ريزه خوار خوان علم ديگران باشيد، اين پيشرفت نيست. علم را بگيريد، طلب كنيد، از ديگران فرا بگيريد؛ اما شما هم توليد كنيد و به ديگران بدهيد. مواظب باشيد تراز بازرگانى شما در اين جا هم منفى نباشد. متأسفانه در اين يكى دو قرن شكوفائى علم در دنيا، تراز ما تراز منفى بوده. از اول انقلاب كارهاى خوبى شده؛ اما اين كارها بايستى با سرعت و شدت هرچه بيشتر ادامه پيدا كند.
البته منظورم فقط هم علوم طبيعى نيست؛ اهميت علوم انسانى كمتر از آن نيست: جامعه شناسى، روانشناسى، فلسفه. نظريه هاى جامعه شناسى غرب، مثل قرآن براى بعضى ها معتبر است؛ از قرآن هم معتبرتر! فلان جامعه شناس اين جورى گفته؛ اين ديگر برو برگرد ندارد! چرا؟! بنشينيد فكر كنيد؛ نظريه پردازى كنيد؛ از موجودى اين دانشها در دنيا استفاده كنيم؛ بر آن چيزى بيفزاييم و نقاط غلط آن را برملا كنيم. اين از جمله ى كارهائى است كه جزو الزامات حتمى پيشرفت است.
من ديگر ميخواهم بحث را تمام بكنم. يكى ديگر از الزامات هم مسئله ى مبارزه است؛ مبارزه. اگر ميخواهيد پيشرفت كنيد بايد مبارزه كنيد. عافيت طلبى، يك گوشه اى نشستن، دستها را به هم ماليدن و به حوادث دنيا نگاه كردن و وارد ميدانهاى بزرگ دنيا نشدن، براى هيچ كشور و هيچ ملتى پيشرفت به بار نمى آورد. بايد وسط ميدان برويد. اين ميدان لزوماً هم ميدان جنگ نظامى نيست. امروز مهمتر از جنگ نظامى، نبردهاى سياسى و نبردهاى اخلاقى است. امروز بسيارى از كشورها، دولتها و جوامعى كه در دنيا به عنوان پيشرفته مطرحند، اگر حساب كشى اخلاقى و سياسى بشود سر به زير و سر افكنده اند.
شما امروز نگاه كنيد؛ فرض كنيم در غزه؛ يك جمعيتِ از اطراف محاصره شده ى در يك زمين محدود - كه اجازه ى ورود و خروج هيچ امكانى از امكانات زندگى به اينها داده نميشود - با هواپيما اين ها را بكوبند، با موشك بكوبند، با توپخانه بكوبند، نيروى زرهى شان را وارد كنند، در ظرف بيست و دو روز بيش از پنج هزار نفر را بكشند، آنوقت دنيا هم بنشيند و تماشا كند؛ اواسط كار، يك آخ و اوخى - بى اثر و بى نتيجه - از اين گوشه و آن گوشه ى دنيا بلند بشود؛ آخرش هم سازمان ملل اعلام كند - كه جناب دبير كل همين چند روز قبل از اين اعلام كرد - كه پرونده ى مسئله ى غزه بسته شد! عجب!
امروز در دنيا ظلم وجود دارد، تبعيض وجود دارد، يك بام و دو هوا وجود دارد. يكى از مصاديقش همين مسئله ى هسته اى خود ماست. يكى از مصاديقش همين تجاوزهاى نظامى به كشورهاى مسلمان همسايه ى ماست. كشتن غير نظاميان و بمباران غير نظاميان يك چيز عادى شده. همين هفته ى قبل اعلام كردند صد و پنجاه نفر در افغانستان با بمباران هوائى نظاميان آمريكائى كشته شدند؛ آب هم از آب تكان نميخورد! بعد هم ميگويند: بله، ببخشيد اشتباه شد! اين شد حرف!
اگر آن روزى كه صدام حسين حلبچه را بمباران شيميائى كرد، يقه ى او را ميگرفتند و دنيا او را به پاى ميز محاكمه ميكشاند و محاكمه ميكرد؛ اگر آن روزى كه هواپيماى مسافرى ايران به وسيله ى يك ژنرال آمريكائى در خليج فارس سرنگون شد و چند صد نفر ايرانى و غير ايرانى كشته شدند، گريبان اين نظامى جنايت كار را ميگرفتند، به دادگاه ميكشاندند - كه بجايش رئيس جمهور آن روز آمريكا به او نشان داد، مدال داد؛ انحطاط را ببينيد - و او را محاكمه ميكردند؛ اگر آن روزى كه اولين بار يك كاروان عروسى در افغانستان به وسيله ى نظاميان آمريكائى بمباران شد، آن افسر جنايتكار را ميگرفتند و محاكمه ميكردند؛ ديگر اين قضايا در دنيا اتفاق نمى افتاد يا كم ميشد. اين وضعيت زشت و ناهنجار و ضد بشرى اى است؛ يك ملت زنده بايد با آن مبارزه كند.
ما افتخار ميكنيم كه ملت ما، دولت ما، مسئولين ما، جوانان ما و فرزانگان ما در همه ى اين سالها نسبت به اين قضايا بى تفاوت نبودند؛ اعلام موضع كردند، ابراز نفرت كردند. اين روحيه را ملت ايران نبايد از دست بدهد. اين روحيه را از دست ندهيد؛ بخصوص شما جوانها. يك عده اى ميخواهند مطلب را واژگونه نشان بدهند؛ اعتراض ميكنند آقا! چقدر ميگوئيد مرگ بر فلان، مرگ بر فلان. اعتراض ميكنند چرا جنايات آمريكا را يا صهيونيستها را يا هم پيمانانشان را در تريبونهاى جهانى علنى مطرح ميكنيد. بايد مطرح كرد، بايد گفت. ملتها درس ميگيرند. من به شما بگويم اين را - اگر چه نميتوانيم اين را اثبات بكنيم اما من ميدانم، اين را بالعيان مشاهده كردم - برخى از كشورهاى استقلال يافته و آزاد شده - از جمله يكى از كشورهاى معروف آفريقا - از ايران الگوگيرى كردند؛ همان روشى را كه در دوران انقلاب در ايران اعمال شده بود، آن روش را به كار بردند. اين جا بهشان گفته شد. سران انقلابيونشان آمده بودند اين جا؛ به آنها گفته شد كه امام از اين روش استفاده كرد؛ رفتند و همان روش را اعمال كردند و توانستند استقلال بگيرند و توى كشور خودشان، آپارتايد را نابود كنند.
ملتها الهام ميگيرند، دولتها ياد ميگيرند و رهبران ملى تشجيع ميشوند، وقتى مى بينند يك ملت اين جور ايستاده است. چرا ما خجالت بكشيم؟ قبل از پيروزى انقلاب در دوران طاغوت، اگر توى يك جمعى - كه مثلاً داشتند با همديگر توى خيابان راه ميرفتند، يا توى فرودگاه منتظر پرواز بودند، يا مثلاً يك گوشه اى از دانشگاه گير افتاده بودند - يكى شان ميخواست نماز بخواند، اين قدر اين كار غير مأنوس بود كه آن كسانى كه همراهش بودند ميگفتند: نماز ميخوانى؟! آبروى ما رفت! نماز خواندن مايه ى آبرو ريزى بود! اين بود؛ شما جوانها آن روزها را نديده ايد؛ ما ديده ايم. اگر يك جوان نمازخوانى در يك منطقه ى جلوى چشم و يك مركز عمومى، ميايستاد نماز ميخواند، رفقايش خجالت ميكشيدند و ميگفتند آبروى ما را بردى. اگر در يك اجتماع عمومى - كه بنا بود چند نفر سخنرانى كنند - سخنران، اول سخنرانى ميگفت بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، رفقايش خجالت ميكشيدند و سرشان را پائين مى انداختند!
امروز و در دوران عظمت اسلام، سربلندى نظام اسلامى و سربلندى ملت ايران به خاطر مواضع ضد استكبارى اش، آدم مى بيند اگر كسى در تريبونهاى جهانى در مقابل آمريكا و اسرائيل و صهيونيسم و هم پيمانانشان بايستد و صريح حرف بزند، يك عده اى اين جا خجالت ميكشند! دست به دست هم ميمالند وميگويند: آقا! آبرويمان رفت! مثل همان خجالت كشيدنى كه در دوران طاغوت، از نماز خواندن يكى ميبردند. چرا خجالت بكشيم؟! مواضع صريح ملت ايران - و بخصوص جوانها - در مقابل ظلمها و ستمهاى بين المللى هرگز نبايستى متوقف بشود.
عزيزان من! در اين ميدانهاى پيشرفت، همه بايد تلاش كنيد. اين جا دانشگاه كردستان است. اكثريت شما دانشجوها، كُرديد. من افتخار ميكنم كه در محيط كردستان و در بين دانشجويان كُرد، آنچنان شعارهاى اسلامى زنده است و آنچنان احساس دل بستگى به آرمانهاى ملى زنده است كه دشمنان ما به خشم مى آيند. اين مايه ى افتخار ملى ماست. اين همه اينها روى كردستان كار كردند؛ اين همه در بلندگوها و شب نامه ها و روزنامه ها و در سرّ و علن، جدائى بين اقوام ايرانى را تلقين كردند؛ شما نتيجه اش را امروز توى اين جمع مى بينيد، در جمع ميدان آزادى سنندج ديديد، در مريوان ديديد. ملت يكپارچه است؛ ملت داراى آرمان است. اقوام يكى اند. اين مطالبى كه عزيزان كُرد ما امروز در اين جا راجع به دل بستگى ها و هم بستگى ها گفتند، اينها چيزهائى است كه براى من جزو واضحات است، مثل روز روشن است. ممكن است بعضى درست ندانند، درست نفهمند؛ بايد خودشان را اصلاح كنند.
من اين را عرض بكنم: اقوام ايرانى يك فرصتند. ما اگر اقوام ايرانى را در ميدان رقابت مسابقه آميزِ به سمت خيرات بيندازيم، بسيار كار خوب و درستى انجام گرفته است. هر قومى از اقوام ايرانى - چه كُرد، چه فارس، چه ترك، چه بلوچ، چه عرب، چه تركمن، چه لُر - سعى كند با همان روحيه ى قومى، در جهت پيشرفت ملى - نه صرفاً پيشرفت قومى - گامهاى بلندترى بردارد. اين خيلى چيز عالى اى است. آن روز در جمع نخبگان سنندج و كردستان - كه در يكى از سالنهاى اين جا تشكيل شد - يكى از دوستان كُرد، يك حرف خوبى زد؛ گفت همچنانى كه شهيد مطهرى كتاب خدمات متقابل ايران و اسلام را نوشته، چقدر خوب است كه يك نفرى بيايد خدمات متقابل كُرد و ايران را بنويسد؛ خدمات كُردها به ايران، خدمات ايران به كُردها. اين خيلى خوب است. مشخص كنيد كه اين قوم براى آرمانهاى ملى و براى آرمانهاى اسلامى، چه گام بلندى ميتواند بردارد. آنوقت مسابقه قرار بدهيد: مسابقه ى بين فارسها، كُردها، تركها، عربها، لُرها، تركمنها، بلوچها؛ اين بهترين مسابقه ى ملى است. آنوقت معلوم ميشود كه استعدادها چقدر جوشان و خروشان است. اين ميشود يك فرصت. البته دشمن ميتواند اين را تبديل به تهديد هم بكند كه خوشبختانه همه تان هوشياريد. دعواهاى تنگ نظرانه و ناسيوناليسم هاى قومىِ محدود، بكلى با ديدگاه اسلام و با ديدگاه بلند و بازى كه همه ى ما به آن احتياج داريم منافات دارد.
اميدوارم خداوند متعال رحمت و بركت و فضل و لطف خودش را بر همه ى شما عزيزان نازل كند.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) اعراف: 32