بسماللهالرحمنالرحيم
اولا، تبريك اين روز بزرگ و مبارك را بايد به شما ستايشگران و بلبلان بوستان ولايت و عاشقان سلالهي پاك و مطهر آن بزرگواران گفت. اميدوارم كه همه مشمول الطاف و توجهات بيبي دو عالم، فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) باشيد. همچنين به همهي ملت ايران و همهي شيعيان، بلكه به همهي مسلمين عالم، اين روز پربركت براي تاريخ و جهان را تبريك عرض ميكنم. ثانيا، بايد از شما برادران عزيز تشكر كنيم كه عيد ما را با حقيقت جشن و عيد و شادي قرين كرديد و با ياد فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) و ذكر محامد و فضايل آن بزرگوار، اين ساعت عمر ما را زينت بخشيديد. اميدواريم كه خداوند از شما قبول كند و مشمول توجهات و الطاف خاص خود قرار دهد.
اگرچه فرصت زيادي نيست، اما طبق معمول همهسالهي اين مجلس، مايلم دو مطلب را به برادران عزيز عرض كنم. البته تذكاري بيش نيست و همهي شما بحمدالله اهل معرفت و آشناي به بسي اسرار محبت اين خاندانيد.
نكتهي اول، در باب فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) است. براي انسانهاي كوچكي مثل من، خيلي دشوار است كه بخواهند ـ ولو از دور ـ دربارهي آن عظمت سخن بگويند. ما يك چيز و يك خيال و يك تصوير و يك نقش در ذهنمان ميگذرانيم. اين كجا، و واقعيتها و حقيقتها ـ كه بسي عظيمتر از ذهن ماست ـ كجا؟ واقعا دختر پيامبر(ص)، معماي ناگشودهي ذهن بشر و معارف بشري است. همهي انسانها را يك طرف بگذاريد، اوليا را هم در طرف ديگر بگذاريد. با اينكه تعداد اوليا كم است، اما وزنهي آنها از همهي بشريت سنگينتر است. اگر ملاك وزانت و عظمت را معرفت و آگاهي از حقيقت عالم و نزديكي به خدا ـ يعني سرچشمهي همهي وجودها ـ بدانيم، يكي از اولياي خدا، از ماسواي همهي اوليا و از همهي وجود منهاي اوليا، عظيمتر و وزينتر و باشكوهتر است.
وقتي به صف اوليا و عباداللهالصالحين نگاه ميكنيد، قلههايي وجود دارد كه نسبت آن قلهها به بقيهي انسانهاي بزرگ عالم معنا، يك نسبت غيرقابل تصور و فوقالعاده عظيمي است. اختلاف، اختلاف فاحشي است. اين قلهها، همان كساني هستند كه در تاريخ نبوتها هم هرجا شما چشم بدوزيد، از هر طرف آنها را ميبينيد; مثل انبياي اولوالعزم و بزرگاني از اين دست و در اين حد. اما در مجموعهي اين عظمتها و شكوهها و در بين اين برجستهترينها كه ذكرشان براي ما فقط لقلقهي لسان است و امثال من، دل و روح و جانشان، بسيار كوچكتر و خردتر و حقيرتر از آن است كه بخواهند اين معنويتها را درك كنند و همينطور از دور تصويري در ذهنشان دارند و آن را بر زبان ميآورند ـ كه باز اين تصوير هم، از كلمات خودشان است چند نمونهي بسيار نادر وجود دارد كه از حد توصيف و بيان بالاترند و يكي از اينها، فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) است. فقط با پيامبر و با اميرالمؤمنين ميشود او را مقايسه كرد.
در مقام تنزل وجود، آنجايي كه عظمتهاي ملكوتي به واقعيتهاي عالم جسم و ملك ميپيوندد و اين قالبهاي بشري، حامل آن معنويتها و روحها ميشود; آنوقت، هر حركت و هر اشاره و هر حرف از زبان آنها، براي ماها كه عقب هستيم، يك سرمشق نوراني ميشود. اين كافي نيست كه ما بدانيم فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) در چه اوجي و با چه عظمتي در اين عالم بوده و در عالم معنا و ملكوت خواهد بود. البته دانستنش براي ما يك معرفت است و اگر معرفت روشني گير كسي بيايد ـ كه آن هم جز در سايهي عمل به دست نميآيد ـ خيلي قيمت دارد.
معرفت خالص روشن گوياي از آن معنويتها، گير همه نميآيد. اولياي بزرگ خدا هستند كه ميتوانند گوشههايي از آن را درك كنند و ببينند. آن مقداري كه ما درك ميكنيم و ميفهميم، بايد براي ما سرمشق حركت و عمل باشد. شيعيان، اين نكته را بايد فراموش نكنند. البته همهي مسلمين سهيمند; منتها شايد اينطور معرفتي، در غير از شيعه كمتر هست; نه اينكه هيچ نيست. بعضي از كساني كه شيعه هم نيستند، در مقام معرفت نسبت به اهلبيت، خيلي جلو هستند; اما در اين حد، غالبا و عموما متعلق به شيعه است.
بايد هر حرف و كلمه و هر اشارهيي در زندگي اين بزرگوار، براي ما يك سرمشق باشد. به محبت دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم; اين احساس را در زندگي پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطهي عملي به وجود نميآيد. در سايهي آن محبت، ميشود اين پيوند و پيوستگي عملي را به وجود آورد; اما بدون اين پيوستگي و پيوند عملي، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت. "قل ان كنتم تحبونالله فاتبعوني يحببكمالله". دنبالهي محبت، بايد اطاعت و متابعت باشد.
نكتهي دوم، مربوط به شماست. شما مداحان و گويندگان فضايل اهلبيت(ع)، بهترين كساني هستيد كه ميتوانيد حلقهي عمل را به حلقهي محبت وصل كنيد و يك سلسله و زنجيرهي واقعي به وجود بياوريد. تا كسي اهل محبت نباشد، قاعدتا وارد اين وادييي كه شما هستيد، نميشود. آن كسي كه قدم در اين وادي ميگذارد، لابد مايهي محبت و استعداد و قابليتي در او هست. آنچه وظيفهي هر انساني است، اين است كه سرمايهها را زياد كند. سعي كنيد اين سرمايهي محبت و معرفت زياد بشود. هر كس در هر سطحي كه هست، بايد خودش را بالا بكشد; والا تمام ميشود. برادران! اين سرمايههاي معنوي هم مثل سرمايههاي مادي است كه گاهي تمام ميشود. اگر به آن اضافه نكرديد، تمام خواهد شد.
مولوي تمثيل خوبي دارد. او ميگويد: آبي كه خلايق از آن استفاده ميكنند، خودشان را پاك و باطراوت و پاكيزه ميكنند و كلا به وجود پاكيزگي ميدهد; اما خود اين آب هم به پاكيزه شدن احتياج دارد. آن كسي كه آن آب را پاكيزه ميكند، همان قوهي فرونهادهي در خلقت الهي است كه او را بالا ميكشد و به ابر و باران و آب خالص و پاك و طاهر تبديلش ميكند و دوباره به پايين برميگرداند. همان آب قبلي است; منتها پاك شده. به بركت عروج و علو و تبديل شدن و استحاله، يك گردونهي تصفيه و تزكيهيي در آن هست. مولوي ميگويد: هر اهل معرفتي هم اگر اين استحاله و عروج گاهگاهي را نداشته باشد، هرچند كه خود، وسيلهي پاكي و طهارت و نزاهت و زيبايي و آراستگي ديگران ميشود; اما اين سرمايهها را خودش بتدريج از دست ميدهد.
پس، سعي كنيم كه اول اين پالايش دروني هيچوقت متوقف نشود. هر كس هم كه هستيم، فرقي نميكند. من كه اين مطالب را ميگويم، به اين پالايش دروني از شما محتاجترم. نه اينكه خيال كنيم اين حرفها تعارف است; واقعيت است. بناي بر تعارف نيست; حقيقت قضيه اين است. همهي ما احتياج داريم و من به اين پالايش، بيشتر از شما احتياج دارم. اگر اين پالايش انجام نگيرد، اين آبي كه يك روز در آن دست ميزديد، دست تميز ميشد; صورت را ميشستيد، تر و تازه ميشد; همين آب، به چيزي تبديل خواهد شد كه ديگر شما حاضر نيستيد دستتان را در آن بزنيد. آبي كه دستها و صورتها و بدنها از آن باطراوت شده است، اگر تصفيه نشود، پس از چندي، طوري خواهد شد كه ديگر انسان رغبت نميكند به آن دست بزند و نزديكش بشود; پالايش ميخواهد. ما بايد خودمان از درون پالايش بشويم.
اين، مقدمهي امر است. اما اصل قضيه اين است، شما كه آن محبت را از درون خود ميجوشانيد و از كلمات ديگران و از اشعار شعرا و از سرودههاي خوب استفاده ميكنيد و بعضي از شما حتي سرودههاي خودتان را بيان ميكنيد، بدانيد كه نقش بسيار بسيار والايي داريد. در اين چند سالي كه مثل امروز در خدمت برادران بودهايم، بارها اين حرفها را گفتهايم و سابقه و تاريخچهي اين مداحي و مدح اهلبيت و خاندان پيامبر را بيان كردهايم. توصيههاي زيادي هم عرض شده كه نميخواهيم آنها را تكرار كنيم.
آنچه كه ميخواهم عرض بكنم، اين است كه چند موضوع را در هر برههيي از زمان در نظر بگيريد و در خلال اشعاري كه به مناسبت مدح يا مصيبت و يا نصيحت براي مردم ميخوانيد، اين مطلب را هم در جامعه بپراكنيد. امتيازتان بر گويندهي نثر اين است كه شما براي تفهيم و القاي مطلب، از دو هنر ـ هنر شعر و هنر خوانندگي ـ استفاده ميكنيد. اين، چيز مهمي است. البته خوانندگي در مقام مدح هم هنر خاصي است. معنايش هم فقط صداي خوب نيست. اين هنر را بايد ياد گرفت.
الحمدلله در جلسهي امروز و در جلسات سالهاي پيش و نيز به مناسبتهاي ديگر، كساني كه نشانهي استادي يا پختگي در كار، از حركات و حرف زدن و شروع و ختم و دست تكان دادن و نگاه كردنشان پيداست، من زياد ديدهام. اين، يك هنر است. اين هنر بايستي آموخته بشود و كامل گردد و افزايش پيدا كند.
مردم زبان شعر را بهتر ميخواهند، اما مثل زبان نثر نميفهمند; بخصوص اگر شعر، شعر بالايي باشد. شما بايد اين را بفهمانيد. فهماندنش با اين نيست كه آدم با صداي خوب بخواند. خيليها شعر را با صداي خوب ميخوانند; ولي مستمع هم نميفهمد كه چه گفت! شما بايد بفهمانيد. اين فهماندن، همان هنر مداحي است. شعر را همراه با هنر خواندن ـ كه البته غالبا با صداي خوب هم همراه است ـ براي تفهيم عرضه كنيد. اگر با صداي خوب هم همراه نباشد، همان كيفيت خواندن، جبران صداي خوب را ميكند. گاهي ممكن است از خيلي از خوشصداها هم بهتر و جاافتادهتر و شيرينتر تلقي بشود. از اين بايد براي پراكندن بهترين معارف اسلامي در باب اهلبيت و غير آن استفاده كنيد.
مردم محبتي دارند كه بايستي بر اثر خواندن و گفتن شما، عميق و ريشهدار و تند و آتشين و برافروخته بشود. تشيع، آيين محبت است. خصوصيت محبت، خصوصيت تشيع است. كمتر مكتب و مسلك و دين و آيين و طريقهيي مثل تشيع، با محبت سر و كار داشته است. علت اين هم كه چنين فكري تا امروز مانده ـ در حالي كه اينهمه با آن مخالفت كردهاند ـ اين است كه ريشه در زلال محبت داشته و دين تولي و تبري و آيين دوست داشتن و دشمن داشتن است و عاطفه در آن، با فكر هماهنگ و همدوش است. چيزهاي خيلي مهمي است. اصل خيلي سحرآميز و عجيبي است.
اگر محبت در تشيع نبود، اين دشمنيهاي عجيبي كه با شيعه شده، بايد او را از بين ميبرد. همين محبت شما مردم به حسينبن علي (عليهالسلام)، ضامن حيات و بقاي اسلام است. اينكه امام ميفرمود، عاشورا اسلام را نگهداشت، معنايش همين است. فاطميه و ميلاد و وفات پيامبر(ص) و ائمه (عليهمالسلام) هم همينطور است. بايد با استفادهي از اين هنر، اين محبت را در ميان مردم هم عمق ببخشيد، هم تر و تازه كنيد و هم برافروخته نماييد. چيز خيلي عجيب و عظيمي است.
البته ابزار لازم براي اين كار، شعر خوب و درست است. يكي از برادران گفتند كه اگر غلط است، بگوييد تا نخوانيم. بنايمان اين نيست كه هرچه را در آن شك داريم و يا قبول نداريم، بگوييم نخوانند; والا اگر ما بخواهيم همينطور بگوييم اين غلط است و نخوانيد، ميترسيم كه برادران در خواندن خيلي محدود بشوند!
دنبال اين نباشيد كه چيزي كه در متن تاريخ اثبات شده است، آن را بخوانيد; چون هيچچيز نميتوانيد بخوانيد. تازه آنچه كه در "لهوف" ابنطاووس هست، خبر واحد است ديگر. توجه كنيد، چيزي را بخوانيد كه معقول باشد. البته، نه اينكه انسان هرچه معقول است، از خودش بسازد و بخواند! نه، آن را به اصول و واقعيتهايي متكي كنيد. البته گزارهي هر حديثي، وقتي كه هنري باشد، با پيرايههايي همراه خواهد بود. آن پيرايهها ايرادي ندارد; منتها به شرط اينكه آن پيرايهها همه چيز نشود. اصل را بايستي از واقعيتهايي كه هست، گرفت; منتها آن را با بيان هنري پيرايهي لازم بخشيد و گفت. حالا شايد مجال نباشد كه در اين باره صحبت بكنيم; ليكن اينها حرفهايي است كه بايد بالاخره گفته و شنيده بشود و تكرار گردد.
در دعاها و زيارتهاي ما، تعبيرات عاشقانه و خيلي خوبي هست كه حقايقي را نشان ميدهد; اينها را محور بايد قرار داد. آنچه را كه مثلا شيخ و ابنطاووس و مفيد و ديگر بزرگان در كتابهايشان گفتهاند، اينها را بايستي محور قرار داد. بعد آنها را در يك ارايهي هنري، به شكل زيبا و شايستهيي بيان كرد. حالا در آن شكل بيان، هر كسي سليقهيي دارد; آن ايرادي ندارد. نقش شما، نقش بسيار مهمي است. من اصرار دارم كه اين نكته را براي برادران عزيز مداح ـ چه آنهايي كه به صورت حرفهيي مداح هستند، چه آن كساني كه گاهي در كنار كارهايشان اين كار را انجام ميدهند ـ تكرار بكنم كه اين نقش، نقش بسيار مهم و حايز اهميت و حساسي است; اين را كم نگيريد.
جامعهي مداح، آن وقتي كه از زبان خوب ـ شعر عالي، محكم، قوي، گويا ـ و محتواي خوب ـ شعر اخلاقي، تاريخي، اعتقادي، توحيد، نبوت، ولايت ـ برخوردار باشد، نقش خود را ايفا كرده است. در همهي اينها هم شعر هست. در زبان فارسي، اينقدر شعر خوب و حكمتآميز وجود دارد كه اگر كسي بخواهد ده سال تكراري نخواند، ميتواند در تمام موضوعات، شعر بيرون بياورد. از شعراي قديم بگيريد، تا شعراي امروز و شعرهاي خوب. پس زبان خوب، شعر خوب و محتواي حكمتآميز، اعم از اعتقاد و اخلاق و مصيبت و مدح و مسايل اجتماعي و مسايل انقلاب و امثال اينها، خيلي مهم است.
نكتهي سوم، هنر تفهيم است. هر آهنگ و آوازي به درد شما نميخورد. آهنگ و آواز خاصي به درد شما ميخورد; آن هم با شيوهي بيان خاص مداحي. اگر كار مهم نبود، من در بيان اين جزييات معطل نميشدم; اما كار خيلي مهم است. اگر اين كار، خوب انجام بگيـرد ـ كه بحمدالله ما در طول سالهاي متمادي، بسياري از برادران را ديدهايم كه اين كار را خوب هم انجام ميدادند و ميدهند ـ نقش فوقالعاده مؤثر و والايي در پيشرفت فكري و اعتقادي و اسلامي جامعهي ما خواهد داشت.
اميدواريم كه خداوند به شماها توفيق بدهد و اين مجلس ما را مشمول نظر فاطمهي زهرا و صديقهي كبري (سلامالله عليها) قرار بدهد و توفيق تمسك به ذيل اين بزرگوار و خاندان پاكش را به همهي ما عنايت كند و ما را با محبت اين بزرگواران زنده بدارد و با محبت آنها بميراند و مرگ و زندگي ما را در راه آنها قرار دهد. خداوند قلب مقدس وليعصر را از ما راضي و خشنود كند و ما را مشمول دعاي آن بزرگوار قرار بدهد. خداوند روح مطهر امام عزيز عظيم راحلمان را از ما شاد كند و از اين مجلس، بهرهي وافري به روح مطهر آن بزرگوار برساند.
رحمالله من قرأ الفاتحه
اولا، تبريك اين روز بزرگ و مبارك را بايد به شما ستايشگران و بلبلان بوستان ولايت و عاشقان سلالهي پاك و مطهر آن بزرگواران گفت. اميدوارم كه همه مشمول الطاف و توجهات بيبي دو عالم، فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) باشيد. همچنين به همهي ملت ايران و همهي شيعيان، بلكه به همهي مسلمين عالم، اين روز پربركت براي تاريخ و جهان را تبريك عرض ميكنم. ثانيا، بايد از شما برادران عزيز تشكر كنيم كه عيد ما را با حقيقت جشن و عيد و شادي قرين كرديد و با ياد فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) و ذكر محامد و فضايل آن بزرگوار، اين ساعت عمر ما را زينت بخشيديد. اميدواريم كه خداوند از شما قبول كند و مشمول توجهات و الطاف خاص خود قرار دهد.
اگرچه فرصت زيادي نيست، اما طبق معمول همهسالهي اين مجلس، مايلم دو مطلب را به برادران عزيز عرض كنم. البته تذكاري بيش نيست و همهي شما بحمدالله اهل معرفت و آشناي به بسي اسرار محبت اين خاندانيد.
نكتهي اول، در باب فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) است. براي انسانهاي كوچكي مثل من، خيلي دشوار است كه بخواهند ـ ولو از دور ـ دربارهي آن عظمت سخن بگويند. ما يك چيز و يك خيال و يك تصوير و يك نقش در ذهنمان ميگذرانيم. اين كجا، و واقعيتها و حقيقتها ـ كه بسي عظيمتر از ذهن ماست ـ كجا؟ واقعا دختر پيامبر(ص)، معماي ناگشودهي ذهن بشر و معارف بشري است. همهي انسانها را يك طرف بگذاريد، اوليا را هم در طرف ديگر بگذاريد. با اينكه تعداد اوليا كم است، اما وزنهي آنها از همهي بشريت سنگينتر است. اگر ملاك وزانت و عظمت را معرفت و آگاهي از حقيقت عالم و نزديكي به خدا ـ يعني سرچشمهي همهي وجودها ـ بدانيم، يكي از اولياي خدا، از ماسواي همهي اوليا و از همهي وجود منهاي اوليا، عظيمتر و وزينتر و باشكوهتر است.
وقتي به صف اوليا و عباداللهالصالحين نگاه ميكنيد، قلههايي وجود دارد كه نسبت آن قلهها به بقيهي انسانهاي بزرگ عالم معنا، يك نسبت غيرقابل تصور و فوقالعاده عظيمي است. اختلاف، اختلاف فاحشي است. اين قلهها، همان كساني هستند كه در تاريخ نبوتها هم هرجا شما چشم بدوزيد، از هر طرف آنها را ميبينيد; مثل انبياي اولوالعزم و بزرگاني از اين دست و در اين حد. اما در مجموعهي اين عظمتها و شكوهها و در بين اين برجستهترينها كه ذكرشان براي ما فقط لقلقهي لسان است و امثال من، دل و روح و جانشان، بسيار كوچكتر و خردتر و حقيرتر از آن است كه بخواهند اين معنويتها را درك كنند و همينطور از دور تصويري در ذهنشان دارند و آن را بر زبان ميآورند ـ كه باز اين تصوير هم، از كلمات خودشان است چند نمونهي بسيار نادر وجود دارد كه از حد توصيف و بيان بالاترند و يكي از اينها، فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) است. فقط با پيامبر و با اميرالمؤمنين ميشود او را مقايسه كرد.
در مقام تنزل وجود، آنجايي كه عظمتهاي ملكوتي به واقعيتهاي عالم جسم و ملك ميپيوندد و اين قالبهاي بشري، حامل آن معنويتها و روحها ميشود; آنوقت، هر حركت و هر اشاره و هر حرف از زبان آنها، براي ماها كه عقب هستيم، يك سرمشق نوراني ميشود. اين كافي نيست كه ما بدانيم فاطمهي زهرا (سلامالله عليها) در چه اوجي و با چه عظمتي در اين عالم بوده و در عالم معنا و ملكوت خواهد بود. البته دانستنش براي ما يك معرفت است و اگر معرفت روشني گير كسي بيايد ـ كه آن هم جز در سايهي عمل به دست نميآيد ـ خيلي قيمت دارد.
معرفت خالص روشن گوياي از آن معنويتها، گير همه نميآيد. اولياي بزرگ خدا هستند كه ميتوانند گوشههايي از آن را درك كنند و ببينند. آن مقداري كه ما درك ميكنيم و ميفهميم، بايد براي ما سرمشق حركت و عمل باشد. شيعيان، اين نكته را بايد فراموش نكنند. البته همهي مسلمين سهيمند; منتها شايد اينطور معرفتي، در غير از شيعه كمتر هست; نه اينكه هيچ نيست. بعضي از كساني كه شيعه هم نيستند، در مقام معرفت نسبت به اهلبيت، خيلي جلو هستند; اما در اين حد، غالبا و عموما متعلق به شيعه است.
بايد هر حرف و كلمه و هر اشارهيي در زندگي اين بزرگوار، براي ما يك سرمشق باشد. به محبت دورادور و احساس محبت اكتفا نكنيم; اين احساس را در زندگي پياده نماييم. اگر محبت نباشد، اين رابطهي عملي به وجود نميآيد. در سايهي آن محبت، ميشود اين پيوند و پيوستگي عملي را به وجود آورد; اما بدون اين پيوستگي و پيوند عملي، اصل آن محبت زير سؤال خواهد رفت. "قل ان كنتم تحبونالله فاتبعوني يحببكمالله". دنبالهي محبت، بايد اطاعت و متابعت باشد.
نكتهي دوم، مربوط به شماست. شما مداحان و گويندگان فضايل اهلبيت(ع)، بهترين كساني هستيد كه ميتوانيد حلقهي عمل را به حلقهي محبت وصل كنيد و يك سلسله و زنجيرهي واقعي به وجود بياوريد. تا كسي اهل محبت نباشد، قاعدتا وارد اين وادييي كه شما هستيد، نميشود. آن كسي كه قدم در اين وادي ميگذارد، لابد مايهي محبت و استعداد و قابليتي در او هست. آنچه وظيفهي هر انساني است، اين است كه سرمايهها را زياد كند. سعي كنيد اين سرمايهي محبت و معرفت زياد بشود. هر كس در هر سطحي كه هست، بايد خودش را بالا بكشد; والا تمام ميشود. برادران! اين سرمايههاي معنوي هم مثل سرمايههاي مادي است كه گاهي تمام ميشود. اگر به آن اضافه نكرديد، تمام خواهد شد.
مولوي تمثيل خوبي دارد. او ميگويد: آبي كه خلايق از آن استفاده ميكنند، خودشان را پاك و باطراوت و پاكيزه ميكنند و كلا به وجود پاكيزگي ميدهد; اما خود اين آب هم به پاكيزه شدن احتياج دارد. آن كسي كه آن آب را پاكيزه ميكند، همان قوهي فرونهادهي در خلقت الهي است كه او را بالا ميكشد و به ابر و باران و آب خالص و پاك و طاهر تبديلش ميكند و دوباره به پايين برميگرداند. همان آب قبلي است; منتها پاك شده. به بركت عروج و علو و تبديل شدن و استحاله، يك گردونهي تصفيه و تزكيهيي در آن هست. مولوي ميگويد: هر اهل معرفتي هم اگر اين استحاله و عروج گاهگاهي را نداشته باشد، هرچند كه خود، وسيلهي پاكي و طهارت و نزاهت و زيبايي و آراستگي ديگران ميشود; اما اين سرمايهها را خودش بتدريج از دست ميدهد.
پس، سعي كنيم كه اول اين پالايش دروني هيچوقت متوقف نشود. هر كس هم كه هستيم، فرقي نميكند. من كه اين مطالب را ميگويم، به اين پالايش دروني از شما محتاجترم. نه اينكه خيال كنيم اين حرفها تعارف است; واقعيت است. بناي بر تعارف نيست; حقيقت قضيه اين است. همهي ما احتياج داريم و من به اين پالايش، بيشتر از شما احتياج دارم. اگر اين پالايش انجام نگيرد، اين آبي كه يك روز در آن دست ميزديد، دست تميز ميشد; صورت را ميشستيد، تر و تازه ميشد; همين آب، به چيزي تبديل خواهد شد كه ديگر شما حاضر نيستيد دستتان را در آن بزنيد. آبي كه دستها و صورتها و بدنها از آن باطراوت شده است، اگر تصفيه نشود، پس از چندي، طوري خواهد شد كه ديگر انسان رغبت نميكند به آن دست بزند و نزديكش بشود; پالايش ميخواهد. ما بايد خودمان از درون پالايش بشويم.
اين، مقدمهي امر است. اما اصل قضيه اين است، شما كه آن محبت را از درون خود ميجوشانيد و از كلمات ديگران و از اشعار شعرا و از سرودههاي خوب استفاده ميكنيد و بعضي از شما حتي سرودههاي خودتان را بيان ميكنيد، بدانيد كه نقش بسيار بسيار والايي داريد. در اين چند سالي كه مثل امروز در خدمت برادران بودهايم، بارها اين حرفها را گفتهايم و سابقه و تاريخچهي اين مداحي و مدح اهلبيت و خاندان پيامبر را بيان كردهايم. توصيههاي زيادي هم عرض شده كه نميخواهيم آنها را تكرار كنيم.
آنچه كه ميخواهم عرض بكنم، اين است كه چند موضوع را در هر برههيي از زمان در نظر بگيريد و در خلال اشعاري كه به مناسبت مدح يا مصيبت و يا نصيحت براي مردم ميخوانيد، اين مطلب را هم در جامعه بپراكنيد. امتيازتان بر گويندهي نثر اين است كه شما براي تفهيم و القاي مطلب، از دو هنر ـ هنر شعر و هنر خوانندگي ـ استفاده ميكنيد. اين، چيز مهمي است. البته خوانندگي در مقام مدح هم هنر خاصي است. معنايش هم فقط صداي خوب نيست. اين هنر را بايد ياد گرفت.
الحمدلله در جلسهي امروز و در جلسات سالهاي پيش و نيز به مناسبتهاي ديگر، كساني كه نشانهي استادي يا پختگي در كار، از حركات و حرف زدن و شروع و ختم و دست تكان دادن و نگاه كردنشان پيداست، من زياد ديدهام. اين، يك هنر است. اين هنر بايستي آموخته بشود و كامل گردد و افزايش پيدا كند.
مردم زبان شعر را بهتر ميخواهند، اما مثل زبان نثر نميفهمند; بخصوص اگر شعر، شعر بالايي باشد. شما بايد اين را بفهمانيد. فهماندنش با اين نيست كه آدم با صداي خوب بخواند. خيليها شعر را با صداي خوب ميخوانند; ولي مستمع هم نميفهمد كه چه گفت! شما بايد بفهمانيد. اين فهماندن، همان هنر مداحي است. شعر را همراه با هنر خواندن ـ كه البته غالبا با صداي خوب هم همراه است ـ براي تفهيم عرضه كنيد. اگر با صداي خوب هم همراه نباشد، همان كيفيت خواندن، جبران صداي خوب را ميكند. گاهي ممكن است از خيلي از خوشصداها هم بهتر و جاافتادهتر و شيرينتر تلقي بشود. از اين بايد براي پراكندن بهترين معارف اسلامي در باب اهلبيت و غير آن استفاده كنيد.
مردم محبتي دارند كه بايستي بر اثر خواندن و گفتن شما، عميق و ريشهدار و تند و آتشين و برافروخته بشود. تشيع، آيين محبت است. خصوصيت محبت، خصوصيت تشيع است. كمتر مكتب و مسلك و دين و آيين و طريقهيي مثل تشيع، با محبت سر و كار داشته است. علت اين هم كه چنين فكري تا امروز مانده ـ در حالي كه اينهمه با آن مخالفت كردهاند ـ اين است كه ريشه در زلال محبت داشته و دين تولي و تبري و آيين دوست داشتن و دشمن داشتن است و عاطفه در آن، با فكر هماهنگ و همدوش است. چيزهاي خيلي مهمي است. اصل خيلي سحرآميز و عجيبي است.
اگر محبت در تشيع نبود، اين دشمنيهاي عجيبي كه با شيعه شده، بايد او را از بين ميبرد. همين محبت شما مردم به حسينبن علي (عليهالسلام)، ضامن حيات و بقاي اسلام است. اينكه امام ميفرمود، عاشورا اسلام را نگهداشت، معنايش همين است. فاطميه و ميلاد و وفات پيامبر(ص) و ائمه (عليهمالسلام) هم همينطور است. بايد با استفادهي از اين هنر، اين محبت را در ميان مردم هم عمق ببخشيد، هم تر و تازه كنيد و هم برافروخته نماييد. چيز خيلي عجيب و عظيمي است.
البته ابزار لازم براي اين كار، شعر خوب و درست است. يكي از برادران گفتند كه اگر غلط است، بگوييد تا نخوانيم. بنايمان اين نيست كه هرچه را در آن شك داريم و يا قبول نداريم، بگوييم نخوانند; والا اگر ما بخواهيم همينطور بگوييم اين غلط است و نخوانيد، ميترسيم كه برادران در خواندن خيلي محدود بشوند!
دنبال اين نباشيد كه چيزي كه در متن تاريخ اثبات شده است، آن را بخوانيد; چون هيچچيز نميتوانيد بخوانيد. تازه آنچه كه در "لهوف" ابنطاووس هست، خبر واحد است ديگر. توجه كنيد، چيزي را بخوانيد كه معقول باشد. البته، نه اينكه انسان هرچه معقول است، از خودش بسازد و بخواند! نه، آن را به اصول و واقعيتهايي متكي كنيد. البته گزارهي هر حديثي، وقتي كه هنري باشد، با پيرايههايي همراه خواهد بود. آن پيرايهها ايرادي ندارد; منتها به شرط اينكه آن پيرايهها همه چيز نشود. اصل را بايستي از واقعيتهايي كه هست، گرفت; منتها آن را با بيان هنري پيرايهي لازم بخشيد و گفت. حالا شايد مجال نباشد كه در اين باره صحبت بكنيم; ليكن اينها حرفهايي است كه بايد بالاخره گفته و شنيده بشود و تكرار گردد.
در دعاها و زيارتهاي ما، تعبيرات عاشقانه و خيلي خوبي هست كه حقايقي را نشان ميدهد; اينها را محور بايد قرار داد. آنچه را كه مثلا شيخ و ابنطاووس و مفيد و ديگر بزرگان در كتابهايشان گفتهاند، اينها را بايستي محور قرار داد. بعد آنها را در يك ارايهي هنري، به شكل زيبا و شايستهيي بيان كرد. حالا در آن شكل بيان، هر كسي سليقهيي دارد; آن ايرادي ندارد. نقش شما، نقش بسيار مهمي است. من اصرار دارم كه اين نكته را براي برادران عزيز مداح ـ چه آنهايي كه به صورت حرفهيي مداح هستند، چه آن كساني كه گاهي در كنار كارهايشان اين كار را انجام ميدهند ـ تكرار بكنم كه اين نقش، نقش بسيار مهم و حايز اهميت و حساسي است; اين را كم نگيريد.
جامعهي مداح، آن وقتي كه از زبان خوب ـ شعر عالي، محكم، قوي، گويا ـ و محتواي خوب ـ شعر اخلاقي، تاريخي، اعتقادي، توحيد، نبوت، ولايت ـ برخوردار باشد، نقش خود را ايفا كرده است. در همهي اينها هم شعر هست. در زبان فارسي، اينقدر شعر خوب و حكمتآميز وجود دارد كه اگر كسي بخواهد ده سال تكراري نخواند، ميتواند در تمام موضوعات، شعر بيرون بياورد. از شعراي قديم بگيريد، تا شعراي امروز و شعرهاي خوب. پس زبان خوب، شعر خوب و محتواي حكمتآميز، اعم از اعتقاد و اخلاق و مصيبت و مدح و مسايل اجتماعي و مسايل انقلاب و امثال اينها، خيلي مهم است.
نكتهي سوم، هنر تفهيم است. هر آهنگ و آوازي به درد شما نميخورد. آهنگ و آواز خاصي به درد شما ميخورد; آن هم با شيوهي بيان خاص مداحي. اگر كار مهم نبود، من در بيان اين جزييات معطل نميشدم; اما كار خيلي مهم است. اگر اين كار، خوب انجام بگيـرد ـ كه بحمدالله ما در طول سالهاي متمادي، بسياري از برادران را ديدهايم كه اين كار را خوب هم انجام ميدادند و ميدهند ـ نقش فوقالعاده مؤثر و والايي در پيشرفت فكري و اعتقادي و اسلامي جامعهي ما خواهد داشت.
اميدواريم كه خداوند به شماها توفيق بدهد و اين مجلس ما را مشمول نظر فاطمهي زهرا و صديقهي كبري (سلامالله عليها) قرار بدهد و توفيق تمسك به ذيل اين بزرگوار و خاندان پاكش را به همهي ما عنايت كند و ما را با محبت اين بزرگواران زنده بدارد و با محبت آنها بميراند و مرگ و زندگي ما را در راه آنها قرار دهد. خداوند قلب مقدس وليعصر را از ما راضي و خشنود كند و ما را مشمول دعاي آن بزرگوار قرار بدهد. خداوند روح مطهر امام عزيز عظيم راحلمان را از ما شاد كند و از اين مجلس، بهرهي وافري به روح مطهر آن بزرگوار برساند.
رحمالله من قرأ الفاتحه