بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و الحمدللَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيةاللَّه فى الأرضين.
براى من بسيار مايهى خوشبختى است كه در جمع عزيز و مكرّم روحانيت محترم استان سمنان امشب حضور پيدا كردم؛ هم شما طلاب جوان، هم اساتيد محترم و علماى محترم؛ چه در سمنان و چه آقايانى كه از شاهرود و مراكز ديگر تشريف آوردند؛ كه با بعضى از اين عزيزان و بزرگواران از سالهاى خيلى دور آشنايى داريم و به آنان ارادت داريم.
محامد مجموعهى روحانيت استان سمنان، شامل سمنان و شاهرود و دامغان و بقيهى بخشها و شهرستانها، براى من روشن است و بخصوص امشب كه نشاط جوانانهى شما برادران و خواهران طلبه را مشاهده مىكنم، حقيقتاً و عميقاً خرسند مىشوم. نشاط شماها، آماده به كارىِ شماها، روحيهى جوان و ميلِ مايل به فعاليت در شما طلاب و فضلا، براى آينده خيلى مايهى اميد است و خوشحالم از اينكه بحمداللَّه اين جمع قابل توجه روحانيون اين منطقه را در اينجا مشاهده مىكنم. البته روحانيت و علم در اين استان، سوابق زيادى دارد و مفاخر سمنان و شاهرود و دامغان و بسطام و بقيهى اين مناطق عالِم خيز براى شماها روشن است. در زمانِ خود ما بزرگانى مثل مرحوم علامهى سمنانى از اين منطقه بودند، كه با اينكه ايشان در سمنان تبعيد شده بود، اما در سمنان ماند و اصرار هم داشت كه نام «سمنانى» را پشت سر اسم خودش بياورد: «حائرى سمنانى»؛ اين اصرار معنادار است. يا از علماى شاهرود، مرحوم آيةاللَّه شاهرودى، مرجع تقليد، ملاى محقق؛ يا مرحوم آقاى آقا شيخ آقا بزرگ شاهرودى اشرفى، مردِ ملاى درجهى يك است كه اگر در نجف مىماند، حتماً جزو مراجع بود؛ اينها پايههاى علمى و دينى را در اين منطقه محكم كردند. اين سابقه و شناسنامهى روحانى و علمىِ اين استان است. نمىخواهيم با ياد گذشتگان، به فضل پدران افتخار بكنيم، كه بگويند: «گيرم پدر تو بود فاضل»؛ نه، بحث سر اين نيست، بحث سر اين است كه اين خاك و اين منطقه، عالِم خيز، عالم پرور و مستعدِ تربيت برجستگان علمى و روحانى است. وقتى انسان در چنين فضايى واقع مىشود، حقيقتاً خستگيهاى روحى از او گرفته مىشود؛ يعنى احساس مىكند كه چشمههاى فراوانِ سرريزِ اميد در اينجا هم يك شعبه و نمونهاى دارد و اين خيلى مهم است.
آنچه ما طلبهها در هر جا كه هستيم - چه در قم، چه در مشهد، چه در حوزههاى شهرستانها و چه شاغل به تحصيل، چه شاغل به شغل ملايى و طلبگى و روحانى، چه شاغل در دستگاههاى دولتى و اجرايى - بايد بدانيم، اين است كه امروز روحانيت در كشور ما يك نقش ممتاز و بىنظيرى دارد.
اين كه مىگوييم «امروز»، اين نه به خاطر فقط شرايط خاص جمهورى اسلامى است؛ بلكه اساساً روحانيت شيعه همواره خصوصيتى منحصر بفرد داشته است و امروز هم كه نظام جمهورى اسلامى برپاست و مسئولان آن بعضاً از خود اين حوزهها برخاستهاند و صبغهى روحانيت و دينى در اين حكومت مشهود است، باز حوزههاى علميهى شيعه همان خصوصيت را حفظ كردهاند. آن خصوصيت چيست؟ آن عبارت است از «استقلال و مردمى بودن».
اين، در هيچ جاى دنيا وجود ندارد. مجامع روحانى، چه مسلمان، چه مسيحى، چه يهودى در غيرِ شيعه، مجامعى هستند كه با مردم سر و كار دارند - يعنى مردم به كليساها هم مىروند - اما روحانىِ در آنجا، با پيشنماز مسجد ما در اينجا، از زمين تا آسمان تفاوت دارد. او يك فردى است وابسته به يك تشكيلاتى كه از ملحقات دولت و سلطهى حاكم بر آن كشور است يا سلطهاى شبيه سلطهى روحانيت مثل مسيحيها، كه مثلاً كاتوليكهايشان به يك جاى ديگر وابستهاند، پروتستانها به يك جاى ديگر وابستهاند و فرقههاى مختلفشان هركدام به مراكز قدرت وابستهاند و نصب و عزل مىشوند؛ اما روحانيت شيعه اينطور نيست؛
روحانى شيعه فقط متصل به مردم و براى مردم و در شئون روحانى، در خدمت مردم است؛ لذا تغذيهى مالى روحانيون هم از مردم است. بارها بعضى از آقايان معتبر و معروف قم به بنده گفتهاند كه شما بياييد از منابع دولتى براى حوزهها يك بخشى را به عنوان شهريه جدا كنيد؛ بنده سالهاست با اين قضيه مخالفت كردهام و گفتهام نمىكنم. خود من هم كه شهريه مىدهم، از وجوهات مىدهم. اين خيلى مهم است: پشتيبان ما مردمند.
هر كدام از مسئولان روحانى هم كه در كشور مشغول كارهاى اجرايى هستند، در درجهى اول، روحانى هستند و در درجهى دوم، مسئول. يعنى اگر اين مسئوليت را كنار بگذارند، يا از آنها بگيرند، يك روحانى اند و مشغول كار روحانىشان هستند. اين، پديدهى خيلى بزرگ و مهمى است و بايد مهم شمرد.
ارتباط با مردم هم يك ارتباط دو جانبه و تنگاتنگ است. مردم به روحانى مىرسند، روحانى به مردم مىرسد. رسيدگى روحانى به مردم هم فقط مسئلهگويى نيست؛ در حالى كه در بين ما اينطورى جا افتاده است. روحانى گرهگشايى مىكند، مشورت فكرى مىدهد و حل و فصل خصومتها و اختلافات را مىكند؛ الان هم همينطور است. مىنشيند، حرف مىزند، نصيحت مىكند و دل به دل مردم مىدهد. لذا هر جايى هم كه منصوبان ما در مشاغل گوناگون هستند و رفقا و طلبهها و فضلايى را مىفرستيم، سفارش من به آنها اين است؛ مثلاً در مورد دانشگاه مىگويم در دانشگاه آنطور رفتار كنيد كه گويا در مسجد پيشنمازيد، با مردم مىنشينيد حرف مىزنيد، سؤال مىكنند، جواب مىدهيد، گلهگزارى دارند، مشكل دارند، مشكل روحى دارند، مشكل فكرى دارند؛يعنى همدلى با مردم. همين خصوصيت - با مردم بودن - باعث شده است كه در تحولات عظيم اجتماعى كشور ما - كه مهمترين كشور شيعهى دنياست - روحانيت پيشقدم باشد. شما ببينيد كدام تحول بزرگ و اساسى - سياسى محض - در كشور انجام گرفته است كه در آن روحانيت در صف مقدم نباشد؛
از ايستادگى در مقابل دستاندازى اقتصادى خارجيها - مظهرش ماجراى تنباكو و «قرارداد رژى» در زمان ميرزاى شيرازى بود؛ نمونهى ديگرش در قرارداد «رويتر» بود كه باز آنجا روحانيون مخالفت كردند؛
نمونهى ديگرش در شروع مشروطيت بود كه روحانيون پيشقدم بودند، از نجف تا ادامهى روحانيت در همهى بلاد، و اگر روحانيون نبودند، امكان نداشت استبداد سلطنتى قاجارى از بين برود - تا قضاياى بعد از مشروطيت كه مخالفتهاى گوناگونى مىشد. وقتى هم كه عوامل روسها و بقيهى دستاندازهاى سياسى در شهرها اخلال مىكردند، باز روحانيون همه جا پيشقدم، حفظ كننده و مهار كننده بودند. حتّى اگر در يك قضيهى سياسى مردم هم دو دسته مىشدند، در رأس اين دسته هم روحانى بود و در رأس آن دسته هم روحانى بود؛ يعنى مردم دل به روحانيت مىدادند. در قضيهى مشروطيت هم آن كسانى كه مخالف مشروطه بودند - البته اين را بدانيد كه از روحانيون كسى مخالف مشروطه نبود، بلكه مخالفت از وقتى شروع شد كه ظهور و حضور انگليسها و انگشت پنهانى آنها در مشروطه واضح شد؛ و الّا از اول هيچ كس حتّى در نجف، كه مداركى وجود دارد، با مشروطه مخالفت نداشت - و در آنجايى كه دو دسته شدند، باز مردم به اعتماد روحانىاى كه در رأس كار بود، سر كار آمدند و دنبال اين فكر را گرفتند؛ در مشهد يك جور، در زنجان يك جور، در تهران يك جور، و در مناطق ديگر هم يك جور.
در قضيهى ملى شدن صنعت نفت هم باز روحانيون بودند كه جلو افتادند. اگر مرحوم آيةاللَّه كاشانى نبود، مطمئن باشيد كه مسئلهى ملى شدن صنعت نفت به هيچوجه در اين كشور پا نمىگرفت. حالا يك عده به تعبيرى كه بنده كردم، نمك خوردگانِ نمكدان شكن هستند؛ نان نهضت ملى را مىخوردند، بعد به مرحوم آيةاللَّه كاشانى بدگويى مىكنند! در حالى كه او جلودار اين قضيه بود. و اگر او نبود، قطعاً مسئلهى ملى شدن صنعت نفت در اين كشور، به جايى نمىرسيد.
بعد هم در انقلاب اسلامى كه ديگر واضح است. ببينيد، با مردم بودن اين است. روحانى كه راه افتاد، دنبالش مردم راه مىافتند. فإذا ولىّ أبودلف ولّت الدّنيا على أثره اين خاصيت روحانى شيعه است.
حالا انقلاب اسلامى پيروز شده است، گفتمان روحانى شيعى، يعنى اعتقاد به حاكميت الهى و حاكميت شريعت الهى، پيروز شده و در جامعه تطبيق پيدا كرده است و روحانيت هم با همان نقش مستقل خودش در صحنه است؛ اما نه هيچ مرجعى را دستگاه سياسى تعيين مىكند، نه هيچ روحانىاى را، ولى امام جمعه مستثناست؛ چون امامت جمعه از شئون حكومت است و حاكم وقت بايد امام جمعه را معين كند. در عين حال، امام جمعه يك روحانى است؛ يك غيرروحانى و كسى كه صلاحيت روحانى بودن را ندارد، نمىتوان به امامت جمعه منصوب كرد. باز شأن روحانى در درجهى اول است و شأنِ جنبهى سياسىِ امامت جمعه در درجهى بعد. اين، خصوصيت ماست. حالا ما در دوران انقلاب اسلامى قرار گرفتهايم؛ شما جوانهايش هستيد و ما پيرمردهايش؛ كسانى هم بعد از شما خواهند آمد و اين سلسله ادامه پيدا خواهد كرد.
وظيفهى ما چيست؟ اولين وظيفهى ما اين است كه اين نقش روحانيت اصيل را جدى بگيريم. من بارها گفتهام كه با همهى اين وسايل ارتباط جمعىاى كه وجود دارد - البته روحانيت بايد از همهى اين وسايل ارتباط جمعى استفاده كند؛ از اينترنت و تكنولوژيهاى جديد ارتباطاتى بايد همهى روحانيت براى دين استفاده كند؛ همچنانى كه از راديو و تلويزيون و بقيهى چيزها استفاده مىكند - در عين حال، مسجد، جلسهى مذهبى، نشستن روبهروى مردم، دهان به دهان و نفس به نفس با مردم حرف زدن، يك نقش بىبديل دارد و هيچ چيزى جاى اين را نمىگيرد و اين هم مال شماست. گروههاى سياسى خودشان را مىكُشند كه بتوانند يك چنين نقشى را به دست آورند؛ اما نمىشود. شما كه معمم و روحانى هستيد، يا آن خانم طلبه يا مبلغ، وقتى در مقابل مخاطبان خودش قرار مىگيرد و مىدانند روحانى است، دلبستگى و دلدادگى و اعتماد به او، از نوع ديگرى است و ربطى به اعتماد به بقيهى گويندگان و سخنوران ندارد. ما بايد اين نقش را قدر بدانيم؛
قدر مساجد را بدانيم؛ قدر جلسات مذهبى را بدانيم. و مسجد مورد بىاعتنايى قرار نگيرد. من با روحانيونى كه در يك ادارهاى مشغول كار مىشوند، در حالى كه پيشنماز فلان مسجد هم هستند، مخالفم؛ چون يك روز در هفته، دو روز در هفته، سه روز در هفته براى اقامهى نماز جماعت به مسجد نمىروند. مىگوييم چرا؟ مىگويد گرفتار شدم؛ سرم شلوغ بود. يا مىرود نماز، ولى دير مىرود؛ مردم در صف جماعت منتظر نشستهاند؛ حالا آقا بعد از مدتى دوان دوان مىآيد؛ گاهى يك كيف سامسونت هم دستش است! من با اين روش موافق نيستم. پيشنماز مسجد، بايد مسجد را خانهى خود، جايگاه خود و ادارهى خود بداند؛ وقتى وارد مسجد شد، «كالسّمك فى الماء» بايد باشد؛ احساس كند كه اينجا جاى اوست و عجلهاى براى بيرون رفتن از مسجد نداشته باشد؛ اين درست است. جلسات مذهبى هم همين طور است. البته در درجهى اول مسجد، بعد هم در درجهى بعد، جلسات مذهبى و عُرفيات فراوانى كه ما در اين زمينه بحمداللَّه داريم. اين اولين وظيفهى ماست و اين را بايد قدر بدانيم.
همانطور كه عرض كرديم، اين ارتباط با مردم كه در مسجد و جلسات مذهبى هست، از آن كارهاى اثر گذار است؛ ولى شرايطى دارد. من سالها پيش - شايد چهل، پنجاه سال قبل - يك كتاب از مرحوم شيخ محمد باقر بيرجندى - كه از علما و بزرگان خراسان و از شاگردان ميرزاى شيرازى بوده است؛ پدرِ مرحوم آيتى بيرجندى كه او هم از علماى بزرگ بود. ما مرحوم آيتى را ديده بوديم - به نام «لؤلؤ و مرجان در شرايط پلهى اول و دوم منبر روضهخوانان» (شايد هم از مرحوم آميرزا حسين نورى است؛ الان شك كردم) ديدم. آن روز، يعنى صد سال قبل، يك عالم حرِّ فاضلِ درس خواندهاى براى پلهى اول و دوم منبر روضهخوانان شرايط قائل مىشد. من عرض مىكنم اين شرايط، امروز شده هزار برابر. شما با همهى قشرها مواجه مىشويد و بايد خودتان را آماده كنيد. جامعهى روحانيت در مجموع با قشر عامى، با قشر تحصيلكرده، با جوانان، با پير، با زن، با مرد، با فقير، با غنى، با وابستگان به جناحهاى مختلف سياسى، مواجه مىشود و بايد براى همهى اينها خودش را آماده كند. ببينيد، چقدر سخت است.
يكى از چيزهايى كه براى ما خيلى مهم است، مسئلهى «ارتباط با سياست» است. اولاً سالهاى متمادى سعى كردند كه مقولهى دين را از مقولهى سياست جدا كنند. با اينكه انقلاب اسلامى پيروز شده و سياست دينى در كشور، محور همهى فعاليتهاست و مسئله الهامگيرى و سرچشمه پيدا كردن سياست از دين - نه دين از سياست، بلكه سياست از دين - جزو عرفهاى رايج ملتهاى مسلمان شده، هنوز دارند تلاش مىكنند، بلكه بتوانند اين عُرف را بشكنند. اگر با لايههاى عميقترِ تبليغات سياسى جهانى - غير از اين لفاظيهاى سياسى كه راديوهاى بيگانه مىكنند - آشنا باشيد، مىبينيد همين حالا دارند تلاش مىكنند كه دين را از سياست جدا كنند. آنها دنبال اين هستند كه سياستمدارها بدون ارتباط با دين و بدون اعتناى به دين، كار خودشان را بكنند و آخوند و مبلّغ دين هم فقط احكام فردى و شخصى و طهارت، نجاست و دماء ثلاثه و حداكثر مسئلهى ازدواج و طلاق را براى مردم بيان كند. اولين حادثهاى كه در اسلام، در دورانى كه پيغمبر از فشار مخالفان در مكه خلاص شد، اتفاق افتاد، چه بود؟ تشكيل حكومت. پيغمبر به مدينه آمد و حكومت تشكيل داد. پيغمبر نيامد مدينه كه بگويد من عقايد شما را اصلاح مىكنم، احكام دينى را برايتان بيان مىكنم، شما هم يك نفر را به عنوان حاكم براى خودتان انتخاب كنيد؛ چنين چيزى نبود، بلكه پيغمبر آمد و ازمّهى سياست را به دست گرفت. ايشان از اول كه وارد شد، خط مشى نظامى، سياسى، اقتصادى و تعامل اجتماعى را طراحى كرد. چطور اين دين به خط مشىهاى سياسى و نظامى و اقتصادى و اجتماعى كارى نداشته باشد و در عين حال، دينِ همان پيغمبر هم باشد؟! در مطلب به اين روشنى، خدشه مىكنند! اين در باب ارتباط با سياست، كه پايهاىترين مسئله است.
اينكه ما مىگوييم روحانيون - حالا روحانيونى كه درگير كار سياسى هم نيستند؛ روحانى است، مدرّس است، پيشنماز است، مشغول يك شأنى از شئون روحانى است - سياسى باشند، يعنى چه؟ اين، آن نكتهى اساسى است؛ يعنى قدرت تحليل سياسى داشته باشد. من هميشه به دانشجوها و طلبهها مىگويم، به شما هم عرض مىكنم، و اين به همهى روحانيت مربوط مىشود: بايد سياسى باشيد؛ منتها نه به معناى ورود در باندها و جناحهاى سياسى؛ نه به معناى ملعبه و آلت دست شدن اين يا آن حزب يا گروه سياسى، يا سياستبازان حرفهاى؛ اين مطلقاً مورد نظر نيست؛ بلكه به معناى آگاهى سياسى، قدرت تحليل سياسى، داشتن قطبنماى سالم سياسى كه جهت را درست نشان بدهد. گاهى ما طلبهها اشتباه مىكنيم؛ قطبنماى ما درست كار نمىكند و جهتيابى سياسى را درست نشان نمىدهد. اين، چيزى نيست كه به خودى خود و يك شبه به وجود بيايد؛ نه، اين مُزاولت در كار سياست لازم دارد؛ بايد با مسائل سياسى آشنا شويد، حوادث سياسى كشور را بدانيد و حوادث سياسى دنيا را بدانيد. طلبهها امروز به اينها نياز دارند. يك گوشهاى نشستن، سرخود را پايين انداختن، به هيچ كار كشور و جامعه كارى نداشتن و از هيچ حادثهاى، پيشآمدى، اتفاق خوب يا بدى خبر نداشتن، انسان را از جريان دور مىكند. ما مرجع مردم هم هستيم؛ يعنى مورد مراجعهى مردميم و اگر خداى نكرده يك علامت غلط نشان بدهيم، يا يك چيزى كه مطلوب دشمن است بر زبان ما جارى بشود، ببينيد چقدر خسارت وارد مىكند. بنابراين، يك وظيفهى مهمى كه امروز ماها داريم، ارتباط با سياست است. كنارهگيرى از سياست درست نيست و كار روحانى شيعه نيست.
يك چيز ديگرى كه در باب روحانيت شرط و لازم است كه ما دقيقاً و جداً به آن توجه كنيم، مسئلهى حفظ قداست روحانى است. روحانيت داراى قداست است. مردم به من و شما كه نگاه مىكنند، به خاطر لباسمان، شأنمان و شغلمان، حساب خاصى براى ما باز مىكنند و يك تقدسى قائلند. بعضى از گناهانى كه خودشان مىكنند، خيال مىكنند ماها نمىكنيم؛ بعضى از كارهاى خيرى كه خودشان انجام نمىدهند، خيال مىكنند ما انجام مىدهيم؛ خيال مىكنند ماها دائم در حال ذكر الهى و توجه به پروردگار - كه غالباً از آن غفلت مىشود - هستيم؛ يك چنين تصوراتى دربارهى ما دارند. البته اين تصورات را نبايد تقويت كرد. امام سجاد (سلاماللَّه عليه) در يكى از ادعيهى صحيفهى ثانيهى سجاديه از خداى متعال شش چيز مىخواهد، كه يكىاش اين است: «و لبّاً راجحاً»؛ باطنم از ظاهرم بهتر باشد. ماها در اين زمينه گرفتاريم. بايد باطنمان از ظاهرمان بهتر باشد. اين قداست را چگونه حفظ كنيم؟ حفظ قداست با سلامت مالى، سلامت اخلاقى و حفظ زىّ طلبگى است. نمىگوييم عباى پاره به دوشمان بيندازيم؛ معناى زىّ طلبگى اين نيست. معنايش اين است كه در دنياطلبى مثل دنياطلبان عمل نكنيم؛ هر چه هوس كرديم، بخواهيم. من قبلها روايتى ديدم كه هر كس هر چه دلش خواست بپوشد، هر چه دلش خواست بخورد و هر مركوبى كه دلش خواست سوار شود، اين شخص پيش خداى متعال ملعون است. اين شأن پولدارها و پولپرستهاست. ما هم فلان چيز را هوس مىكنيم، اما حالا پول نداريم، بهمجردى كه پول گيرمان آمد، فوراً مىرويم آن را تهيه مىكنيم؛ منتظريم كه از اين صد جزء اشرافيگرى، وقتى اين يك جزئش فراهم شد، نود و نه جزء ديگر را هم در فرصتهاى ديگر همينطور بتدريج فراهم كنيم. اين شأن طلبگى نيست. شأن طلبگى اين است كه انسان يك زىّ متوسطى همراه با قناعت، سلامت مالى و سادگى به طور نسبى براى خودش نگه دارد. سلامت اخلاقى، خيلى مهم است. آن وقت قداست حفظ خواهد شد. يك وقتى به مناسبتى خدمت امام رسيديم؛ صحبت راجع به يك روحانى بود كه يك تخلفى كرده بود و امام با ما مشورت مىكردند كه با او چگونه رفتار شود. من به ايشان مفصل گفتم كه اين پيروزى شما در انقلاب، محصول هزار سال آبروى روحانيت شيعه است - والّا چرا بايد وقتى يك مرجع به ميدان آمد، مردم اينطور به دنبالش بيايند و جانشان را فدا كنند، كه در نهضت امام بزرگوار ما كردند. هزار سال آبروى شيعه متراكم شد تا به اينجا رسيد كه يك مرجعى مثل امام بزرگوار ما كه جرئت داشت، شجاعت داشت، قابليت داشت، روح فداكارى و آگاهى به زمان داشت، پا بگذارد وسط ميدان، و مردم هم به دنبالش بيايند - حالا بعضى از اين هملباسهاى ما مثل موريانهاى كه در يك بنايى بيفتد، دارند اين آبروى هزارساله را ذره ذره مىخورند و از بين مىبرند؛ ايشان هم اين معنا را تصديق كردند. واقع قضيه همين است. بايد مراقب باشيم ما جزو آن موريانهها نباشيم. خداى نكرده هر عملِ زشت و وقيح و يك كار نامناسبى كه از يكى از ماها سربزند، رخنهاى در آن ذخيرهى ارزشمند هزار سالهى روحانيت و علماى شيعه است.
يكى از كارهاى ديگر ما كه مهم است، كسب مهارتهاى دينى است. ما بايد در رشته و حرفهى خودمان مهارت پيدا كنيم. بايد عالم و با سواد بشويم؛ فارسىاش اين است. در دوران مبارزات و بحبوحهى مبارزات - كه دائم ما را مىگرفتند و آزاد مىكردند - يك مشت طلبهى جوان با ما مرتبط بودند و ما با اينها كار سياسى مىكرديم. من به اينها مىگفتم: بىمايه فطير است. بايد درس را هم بخوانيد. آن رفقايى كه آن وقت ما در مشهد داشتيم - كه از لحاظ سياسى و انقلابى با ما مرتبط بودند - همهشان جزو طلبههاى درسخوان بودند. بايد با سواد شد و درس خواند. البته من اعتقادم بر اين است كه اين درس خواندن، بايد يك تحول عميق و وسيع و همهجانبهاى در كيفيت تدريس و تدرّس ما در سطح حوزههاى كشور به وجود آورد، كه حالا جاى آن حرف اينجا نيست. ما نقصها و كمبودهاى زيادى داريم كه بايد نظام درسى ما، آن كمبودها را جبران كند؛ نبايد هم بگذاريم دير بشود؛ اما به هر حال درس خواندن، با سواد شدن، با كتاب و سنت آشنا شدن، با مبانى معرفت دينى آشنا شدن؛ چه فقه، چه فلسفه، را بايد ياد گرفت. بايد انسان بتواند در ميدان چالشهاى فكرى امروزِ دنيا سينه سپر كند. امروز دنيا، دنياى تعارض فلسفهها و فكرهاست. يكى از دلايلى كه انقلاب اسلامى توانسته است در مقابل كارشكنيهاى غرب ايستادگى كند - كه امروز هم پيش از ظهر اشارهى مختصرى كردم - همين است؛ ما فكر به ميدان آورديم؛ ما مثل يك كودتا عمل نكرديم. امروز تفكرات اجتماعى و سياسى جمهورى اسلامى، تفكرات سياسى و اجتماعى غرب را به طور جد به چالش كشيده است؛ همين مسئلهى مردمسالارى دينى و مسئلهى پيگيرى عدالت. اينها پرچم صلح را بالا مىبرند و مىگويند: صلح! صلح! خيال مىكنند كه صلح به طور مطلق يك ارزش است؛ نه، صلح به طور مطلق يك ارزش نيست. صلحِ عادلانه يك ارزش است. والّا ظالمى كه آمد خانهى يك مظلومى را غصب كرد، با همديگر اختلاف پيدا مىكنند؛ آن مظلوم اعتراض مىكند، دعوا مىكند؛ يكى بيايد بگويد صلح كنيد؛ حالا پهلوى هم زندگى كنيد! پس غصب خانهى او چه مىشود؟! بنابراين، صلحِ عادلانه مهم است. اين مسئلهى عدالت و تعميم آن به همهى ميدانهاى قضاوتهاى سياسى و اجتماعى، جزو افكار و نوآوريهاى جمهورى اسلامى در عرصهى سياسىِ دنياى امروز است كه اينها را به چالش مىكشد. پس پايهى فكرى را بايد قوى كرد تا انسان در پيكار انديشهها و افكار گوناگون در امروزِ دنيا بتواند بايستد و جبههى خودش را حفظ كند.
عزيزان من! امروز تهاجم فرهنگى با استفاده از ابزارها و فناوريهاى جديد ارتباطى خيلى جدى است؛ صدها وسيله و راهروِ اطلاعات به سمت فكر جوان و نوجوان ما وجود دارد؛ از انواع شيوههاى تلويزيونى و راديويى و رايانهاى و امثال اينها دارند استفاده مىكنند و همينطور به صورت انبوه، افكار و شبهههاى گوناگون را در آنها مىريزند. بايد در مقابل اينها ايستاد. امروز نمىشود به همان روشهاى قديمى خودمان اكتفا كنيم؛ البته كه جوان نمىآيد. جوان را بايد بشناسيد؛ فكر او را بايد بشناسيد؛ آنچه را كه به او هجوم آورده، بايد بشناسيد. تا ميكروب و بيمارى را نشناسيد كه علاج نمىتوان كرد. اينها همه ملايى مىخواهد. درس خواندن، مطالعه كردن و كار كردن، كه همهى اينها زير عنوان مهارتهاى دينى خلاصه مىشود.
مسئله ديگر، مبارزهى با خرافات است. در كنار ترويج و تبليغ معارف اصيل دينى و اسلام ناب، بايد با خرافات مبارزه كرد. كسانى دارند روزبهروز خرافات جديدى را وارد جامعهى ما مىكنند. مبارزهى با خرافات را بايد جدى بگيريد. اين روش علماى ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانسارى، عالم معروف، مُحشىِّ شرح لمعه - كه حاشيههاى او را در حواشى شرح لمعههاى قديم ديدهايد. نمىدانم حالا هم چاپ مىشود يا نه. پسر مرحوم آقا حسين خوانسارى (كه پدر و پسر از علما و برجستگان تاريخ روحانيت شيعهاند) - سيصد سال پيش براى اينكه خرافات را برملا كند، كتابى به نام «كلثوم ننه» را نوشت، كه الان هست. بنده چاپهاى قديمش را داشتم و اخيراً هم ديدم مجدداً چاپ شده است، كه چاپ جديدش را هم براى من آوردند. ايشان با زبان طنز، معروفترين خرافات زمان خودش را به زبان فتواى فقهاى زنان درآورده و مىگويد زنان پنج فقيه بزرگ دارند! يكىاش، كلثوم ننه است! يكى، دده بزمآراست! يكى، بىبىشاه زينب است! يكى، فلان است. آن وقت از قول اينها مثلاً در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چيزها، مطالبى را نقل مىكند. يعنى عالم دينى به اين چيزها مىپردازد. ما خيال مىكنيم اگر با يك مطلبى كه مورد عقيدهى مردم است و خرافى و خلاف واقع است، مقاومت كرديم، بر خلاف شئون روحانى عمل كردهايم؛ نه، شأن روحانى اين است. همين آيهاى كه الان اين آقاى عزيزمان با صداى خوبى خواندند: «الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه ولا يخشون احدا الّا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً» در مورد چيست؟ اين آيه در مبارزهى با يك خرافه است. «و اذ تقول للّذى انعم اللَّه عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك واتّق اللَّه و تخفى فى نفسك مااللَّه مبديه و تخشى النّاس واللَّه احقّ ان تخشاه فلمّا قضى زيد منها وطرا زوّجناكها لكن لا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهنّ وطرا»؛ اين آيه مربوط به قضيهى «زيد» است. آيهى بعدى: «سنّة اللَّه فى الذّين خلوا من قبل و كان امراللَّه قدراً مقدورا. الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه ولايخشون احدا الّا اللَّه» راجع به يك خرافه است. پيغمبر اكرم از طريق جبرئيل مطلع شد كه زينب (دختر عمهاش) كه يك روزى براى مبارزهى با اشرافيگرى، او را به عقد پسرخواندهى آزاد شدهى خودش (يعنى زيدبن حارثه) درآورده بود، همسرش خواهد شد. پيغمبر زيدبن حارثه را كه غلامش بود، خريد، آزاد كرد و به عنوان پسرخواندهى خودش انتخاب كرد و بعد هم دختر عمهى خودش زينب را - كه جزو اشراف و خانوادهى قريش و بنىهاشم بود - به تزويج او در آورد. با هم زندگى مىكردند. جبرئيل خبر داد كه اين زينب، زن تو خواهد شد. پيغمبر سكوت كرد، «و تخشى النّاس واللَّه احبّ ان تخشاه». بعد خود زيد آمد و به پيغمبر شكايت كرد كه من نمىتوانم با اين خانم زندگى كنم؛ خانم و اشراف زاده و اعيانزاده، و من، غلام و سابقهى بردگى؛ اصرار داشت كه او را طلاق بدهد. پيغمبر اكرم سفارش كرد كه: «امسك عليك زوجك»؛ او را نگهدار. «و تحفى فى نفسك ما اللَّه مبديه». بعد بالاخره آنچه كه تقدير و امر الهى بود، انجام گرفت. پيغمبر هم كه مطيع امر پروردگار است. زيد، زينب را طلاق داد و پيغمبر زنِ پسر خواندهى خودش را خواستگارى كرد و گرفت؛ و اين در حالى بود كه زنِ پسر خوانده را مثل زنِ فرزند مىدانستند؛ خرافه يعنى اين. بر حسب سنتهاى قديم جاهلى، مسلمانها هم هنوز در همان فكرها بودند كه كسى زنِ پسرخواندهى خودش را نمىتواند بگيرد؛ اما پيغمبر زن پسرخواندهى خودش را گرفت. اين است كه مىگويد: «الّذين يبلّغون رسالات اللَّه»؛ يعنى ناظر بر اين قضيه است. البته كلى است؛ اما در اين قضيه وارد شده؛ مبارزهى با خرافات اينقدر مهم است. در مبارزهى با خرافات شجاع باشيد. البته خرافه چيست؟ خود اين مهم است. بعضيها هستند كه حقايق دينى را هم به عنوان خرافه انكار مىكنند. ما كارى با آنها نداريم. آنچه كه با كتاب و سنت متقن و معتبر ثابت شده، از دين است؛ چه حالا عقول بپسندند يا نپسندند. از اين حمايت و دفاع كنيد. آنچه كه با دليل معتبر ثابت نشده است و با مبانى و اصول دينى معارضه ندارد، دربارهى آن ساكت بمانيد. آنچه كه با يكى از اصول دينى معارضه دارد و مدرك معتبرى ندارد، ردش كنيد. اين مىشود خرافه، و معيار خرافه اين است.امروز شما ببينيد مدعيان ارتباط با امام زمان و ارتباط با غيب، با شكلهاى مختلف در جامعه دارند كار مىكنند. البته اين همه نشانهى اين است كه گرايش به دين، يك عنصر اصلى در زندگى مردم است. مردم به مسائل دينى علاقه دارند كه آدم خرافه ساز مىرود خرافه درست مىكند؛ چون آن كالاى اصلى در اختيارش نيست، كالاى تقلبى را به ميدان مىآورد تا اينكه مردم را جذب كند. اين نشانهى گرايش مردم به دين است. اما خوب، اين خطرناك است. در مقابلهى با خرافات و آن چيزهايى كه از دين نيست، شجاع باشيد و بگوييد. ملاحظهى اينكه حالا ممكن است كسى بدش بيايد يا ممكن است چه بكند، نكنيد؛ كه غالباً در مواردى انسان متأسفانه مىبيند كه اين مراعاتها هست.
آزاد فكرى و عقلانيت شيعه، اين دو عنصرِ در كنار هم، مايهى افتخار ماست. تفكرات شيعه، عقلانى است. ما از اول تشيع در تعاليم ائمه (عليهمالسّلام) به سوى عقل، منطق و استدلال سوق داده شديم و همينطور هم بايد عمل بكنيم؛ حتّى در فقه. شما ببينيد شاگردان برجستهى امام صادق و امام باقر (عليهما السّلام) در مواردى با حضرت طورى حرف مىزدند كه حضرت با آنها استدلالى حرف مىزدند. «يعرف هذا و اشباهه من كتاب اللَّه عزّوجلّ: ما جعل عليكم فى الدّين من حرج»؛ يعنى به «زراره» ياد مىداد كه اينطورى بايد از كتاب خدا استفاده كنى؛ يعنى امام روش اجتهاد و استنباط از قرآن را به او ياد مىدهد. ما از اول اين طورى رشد كرديم؛ شيعه عقلانى و با آزادفكرى رشد كرده است. اين را بايد قدر دانست و دنبال كرد.
اميدواريم كه انشاءاللَّه خداوند شماها را موفق و مؤيد بدارد. البته يك روزى بود كه اگر كسى مىخواست از رى يا خراسان به اين نواحى بيايد، خيلى زحمت زيادى داشت. حالا آقاى معصومى از مشهد، آقاى اشرفى از شاهرود، آقايان ديگر از جاهاى مختلف، از اطراف شاهرود و دامغان به اينجا تشريف آوردهاند و بنده هم كه از تهران آمدهام. اما خيلى مثل آن زمان نيست كه ابوتمّام در يكى از شعرهاى مطولش مىگويد:
فقال فى قومس قومى و قد اخذت
منالسّرا و خط المهرية القودى
أمطلع الشمس تبقى ان تعم بنا
فقال كلا و لكن مطلع الجودى
به قومس كه رسيديم، طول راه و شب روى - شبها هم راه مىرفتند - با شترهاى مهريه (مهريه، شترهاى تندرو و تيزرو است) ما را خسته كرده بود و مردم من به راهنماى كاروان گفتند: مىخواهى ما را به مشرق ببرى؛ محل برآمدن آفتاب و او جواب داد:
كلّا و لكن مطلع الجودى. مثلاً حالا به طرف مشهد يا طوس مىرفتند؛ مرادش از «مطلع الجود» انشاءاللَّه كه امام رضاست.
پروردگارا! همهى ما را از خادمان حقيقى دين قرار بده. ما را از روحانيون واقعى قرار بده. پروردگارا! ما را مايهى بىآبرويى اسلام و احكام اسلام قرار مده. به ما توفيق بده كه بتوانيم اين بناى مشيّد را به نوبهى خودمان بيشتر تشييد كنيم. گذشتگان و بزرگان ما را مشمول رحمت و مغفرت خودت قرار بده. والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
و الحمدللَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين سيّما بقيةاللَّه فى الأرضين.
براى من بسيار مايهى خوشبختى است كه در جمع عزيز و مكرّم روحانيت محترم استان سمنان امشب حضور پيدا كردم؛ هم شما طلاب جوان، هم اساتيد محترم و علماى محترم؛ چه در سمنان و چه آقايانى كه از شاهرود و مراكز ديگر تشريف آوردند؛ كه با بعضى از اين عزيزان و بزرگواران از سالهاى خيلى دور آشنايى داريم و به آنان ارادت داريم.
محامد مجموعهى روحانيت استان سمنان، شامل سمنان و شاهرود و دامغان و بقيهى بخشها و شهرستانها، براى من روشن است و بخصوص امشب كه نشاط جوانانهى شما برادران و خواهران طلبه را مشاهده مىكنم، حقيقتاً و عميقاً خرسند مىشوم. نشاط شماها، آماده به كارىِ شماها، روحيهى جوان و ميلِ مايل به فعاليت در شما طلاب و فضلا، براى آينده خيلى مايهى اميد است و خوشحالم از اينكه بحمداللَّه اين جمع قابل توجه روحانيون اين منطقه را در اينجا مشاهده مىكنم. البته روحانيت و علم در اين استان، سوابق زيادى دارد و مفاخر سمنان و شاهرود و دامغان و بسطام و بقيهى اين مناطق عالِم خيز براى شماها روشن است. در زمانِ خود ما بزرگانى مثل مرحوم علامهى سمنانى از اين منطقه بودند، كه با اينكه ايشان در سمنان تبعيد شده بود، اما در سمنان ماند و اصرار هم داشت كه نام «سمنانى» را پشت سر اسم خودش بياورد: «حائرى سمنانى»؛ اين اصرار معنادار است. يا از علماى شاهرود، مرحوم آيةاللَّه شاهرودى، مرجع تقليد، ملاى محقق؛ يا مرحوم آقاى آقا شيخ آقا بزرگ شاهرودى اشرفى، مردِ ملاى درجهى يك است كه اگر در نجف مىماند، حتماً جزو مراجع بود؛ اينها پايههاى علمى و دينى را در اين منطقه محكم كردند. اين سابقه و شناسنامهى روحانى و علمىِ اين استان است. نمىخواهيم با ياد گذشتگان، به فضل پدران افتخار بكنيم، كه بگويند: «گيرم پدر تو بود فاضل»؛ نه، بحث سر اين نيست، بحث سر اين است كه اين خاك و اين منطقه، عالِم خيز، عالم پرور و مستعدِ تربيت برجستگان علمى و روحانى است. وقتى انسان در چنين فضايى واقع مىشود، حقيقتاً خستگيهاى روحى از او گرفته مىشود؛ يعنى احساس مىكند كه چشمههاى فراوانِ سرريزِ اميد در اينجا هم يك شعبه و نمونهاى دارد و اين خيلى مهم است.
آنچه ما طلبهها در هر جا كه هستيم - چه در قم، چه در مشهد، چه در حوزههاى شهرستانها و چه شاغل به تحصيل، چه شاغل به شغل ملايى و طلبگى و روحانى، چه شاغل در دستگاههاى دولتى و اجرايى - بايد بدانيم، اين است كه امروز روحانيت در كشور ما يك نقش ممتاز و بىنظيرى دارد.
اين كه مىگوييم «امروز»، اين نه به خاطر فقط شرايط خاص جمهورى اسلامى است؛ بلكه اساساً روحانيت شيعه همواره خصوصيتى منحصر بفرد داشته است و امروز هم كه نظام جمهورى اسلامى برپاست و مسئولان آن بعضاً از خود اين حوزهها برخاستهاند و صبغهى روحانيت و دينى در اين حكومت مشهود است، باز حوزههاى علميهى شيعه همان خصوصيت را حفظ كردهاند. آن خصوصيت چيست؟ آن عبارت است از «استقلال و مردمى بودن».
اين، در هيچ جاى دنيا وجود ندارد. مجامع روحانى، چه مسلمان، چه مسيحى، چه يهودى در غيرِ شيعه، مجامعى هستند كه با مردم سر و كار دارند - يعنى مردم به كليساها هم مىروند - اما روحانىِ در آنجا، با پيشنماز مسجد ما در اينجا، از زمين تا آسمان تفاوت دارد. او يك فردى است وابسته به يك تشكيلاتى كه از ملحقات دولت و سلطهى حاكم بر آن كشور است يا سلطهاى شبيه سلطهى روحانيت مثل مسيحيها، كه مثلاً كاتوليكهايشان به يك جاى ديگر وابستهاند، پروتستانها به يك جاى ديگر وابستهاند و فرقههاى مختلفشان هركدام به مراكز قدرت وابستهاند و نصب و عزل مىشوند؛ اما روحانيت شيعه اينطور نيست؛
روحانى شيعه فقط متصل به مردم و براى مردم و در شئون روحانى، در خدمت مردم است؛ لذا تغذيهى مالى روحانيون هم از مردم است. بارها بعضى از آقايان معتبر و معروف قم به بنده گفتهاند كه شما بياييد از منابع دولتى براى حوزهها يك بخشى را به عنوان شهريه جدا كنيد؛ بنده سالهاست با اين قضيه مخالفت كردهام و گفتهام نمىكنم. خود من هم كه شهريه مىدهم، از وجوهات مىدهم. اين خيلى مهم است: پشتيبان ما مردمند.
هر كدام از مسئولان روحانى هم كه در كشور مشغول كارهاى اجرايى هستند، در درجهى اول، روحانى هستند و در درجهى دوم، مسئول. يعنى اگر اين مسئوليت را كنار بگذارند، يا از آنها بگيرند، يك روحانى اند و مشغول كار روحانىشان هستند. اين، پديدهى خيلى بزرگ و مهمى است و بايد مهم شمرد.
ارتباط با مردم هم يك ارتباط دو جانبه و تنگاتنگ است. مردم به روحانى مىرسند، روحانى به مردم مىرسد. رسيدگى روحانى به مردم هم فقط مسئلهگويى نيست؛ در حالى كه در بين ما اينطورى جا افتاده است. روحانى گرهگشايى مىكند، مشورت فكرى مىدهد و حل و فصل خصومتها و اختلافات را مىكند؛ الان هم همينطور است. مىنشيند، حرف مىزند، نصيحت مىكند و دل به دل مردم مىدهد. لذا هر جايى هم كه منصوبان ما در مشاغل گوناگون هستند و رفقا و طلبهها و فضلايى را مىفرستيم، سفارش من به آنها اين است؛ مثلاً در مورد دانشگاه مىگويم در دانشگاه آنطور رفتار كنيد كه گويا در مسجد پيشنمازيد، با مردم مىنشينيد حرف مىزنيد، سؤال مىكنند، جواب مىدهيد، گلهگزارى دارند، مشكل دارند، مشكل روحى دارند، مشكل فكرى دارند؛يعنى همدلى با مردم. همين خصوصيت - با مردم بودن - باعث شده است كه در تحولات عظيم اجتماعى كشور ما - كه مهمترين كشور شيعهى دنياست - روحانيت پيشقدم باشد. شما ببينيد كدام تحول بزرگ و اساسى - سياسى محض - در كشور انجام گرفته است كه در آن روحانيت در صف مقدم نباشد؛
از ايستادگى در مقابل دستاندازى اقتصادى خارجيها - مظهرش ماجراى تنباكو و «قرارداد رژى» در زمان ميرزاى شيرازى بود؛ نمونهى ديگرش در قرارداد «رويتر» بود كه باز آنجا روحانيون مخالفت كردند؛
نمونهى ديگرش در شروع مشروطيت بود كه روحانيون پيشقدم بودند، از نجف تا ادامهى روحانيت در همهى بلاد، و اگر روحانيون نبودند، امكان نداشت استبداد سلطنتى قاجارى از بين برود - تا قضاياى بعد از مشروطيت كه مخالفتهاى گوناگونى مىشد. وقتى هم كه عوامل روسها و بقيهى دستاندازهاى سياسى در شهرها اخلال مىكردند، باز روحانيون همه جا پيشقدم، حفظ كننده و مهار كننده بودند. حتّى اگر در يك قضيهى سياسى مردم هم دو دسته مىشدند، در رأس اين دسته هم روحانى بود و در رأس آن دسته هم روحانى بود؛ يعنى مردم دل به روحانيت مىدادند. در قضيهى مشروطيت هم آن كسانى كه مخالف مشروطه بودند - البته اين را بدانيد كه از روحانيون كسى مخالف مشروطه نبود، بلكه مخالفت از وقتى شروع شد كه ظهور و حضور انگليسها و انگشت پنهانى آنها در مشروطه واضح شد؛ و الّا از اول هيچ كس حتّى در نجف، كه مداركى وجود دارد، با مشروطه مخالفت نداشت - و در آنجايى كه دو دسته شدند، باز مردم به اعتماد روحانىاى كه در رأس كار بود، سر كار آمدند و دنبال اين فكر را گرفتند؛ در مشهد يك جور، در زنجان يك جور، در تهران يك جور، و در مناطق ديگر هم يك جور.
در قضيهى ملى شدن صنعت نفت هم باز روحانيون بودند كه جلو افتادند. اگر مرحوم آيةاللَّه كاشانى نبود، مطمئن باشيد كه مسئلهى ملى شدن صنعت نفت به هيچوجه در اين كشور پا نمىگرفت. حالا يك عده به تعبيرى كه بنده كردم، نمك خوردگانِ نمكدان شكن هستند؛ نان نهضت ملى را مىخوردند، بعد به مرحوم آيةاللَّه كاشانى بدگويى مىكنند! در حالى كه او جلودار اين قضيه بود. و اگر او نبود، قطعاً مسئلهى ملى شدن صنعت نفت در اين كشور، به جايى نمىرسيد.
بعد هم در انقلاب اسلامى كه ديگر واضح است. ببينيد، با مردم بودن اين است. روحانى كه راه افتاد، دنبالش مردم راه مىافتند. فإذا ولىّ أبودلف ولّت الدّنيا على أثره اين خاصيت روحانى شيعه است.
حالا انقلاب اسلامى پيروز شده است، گفتمان روحانى شيعى، يعنى اعتقاد به حاكميت الهى و حاكميت شريعت الهى، پيروز شده و در جامعه تطبيق پيدا كرده است و روحانيت هم با همان نقش مستقل خودش در صحنه است؛ اما نه هيچ مرجعى را دستگاه سياسى تعيين مىكند، نه هيچ روحانىاى را، ولى امام جمعه مستثناست؛ چون امامت جمعه از شئون حكومت است و حاكم وقت بايد امام جمعه را معين كند. در عين حال، امام جمعه يك روحانى است؛ يك غيرروحانى و كسى كه صلاحيت روحانى بودن را ندارد، نمىتوان به امامت جمعه منصوب كرد. باز شأن روحانى در درجهى اول است و شأنِ جنبهى سياسىِ امامت جمعه در درجهى بعد. اين، خصوصيت ماست. حالا ما در دوران انقلاب اسلامى قرار گرفتهايم؛ شما جوانهايش هستيد و ما پيرمردهايش؛ كسانى هم بعد از شما خواهند آمد و اين سلسله ادامه پيدا خواهد كرد.
وظيفهى ما چيست؟ اولين وظيفهى ما اين است كه اين نقش روحانيت اصيل را جدى بگيريم. من بارها گفتهام كه با همهى اين وسايل ارتباط جمعىاى كه وجود دارد - البته روحانيت بايد از همهى اين وسايل ارتباط جمعى استفاده كند؛ از اينترنت و تكنولوژيهاى جديد ارتباطاتى بايد همهى روحانيت براى دين استفاده كند؛ همچنانى كه از راديو و تلويزيون و بقيهى چيزها استفاده مىكند - در عين حال، مسجد، جلسهى مذهبى، نشستن روبهروى مردم، دهان به دهان و نفس به نفس با مردم حرف زدن، يك نقش بىبديل دارد و هيچ چيزى جاى اين را نمىگيرد و اين هم مال شماست. گروههاى سياسى خودشان را مىكُشند كه بتوانند يك چنين نقشى را به دست آورند؛ اما نمىشود. شما كه معمم و روحانى هستيد، يا آن خانم طلبه يا مبلغ، وقتى در مقابل مخاطبان خودش قرار مىگيرد و مىدانند روحانى است، دلبستگى و دلدادگى و اعتماد به او، از نوع ديگرى است و ربطى به اعتماد به بقيهى گويندگان و سخنوران ندارد. ما بايد اين نقش را قدر بدانيم؛
قدر مساجد را بدانيم؛ قدر جلسات مذهبى را بدانيم. و مسجد مورد بىاعتنايى قرار نگيرد. من با روحانيونى كه در يك ادارهاى مشغول كار مىشوند، در حالى كه پيشنماز فلان مسجد هم هستند، مخالفم؛ چون يك روز در هفته، دو روز در هفته، سه روز در هفته براى اقامهى نماز جماعت به مسجد نمىروند. مىگوييم چرا؟ مىگويد گرفتار شدم؛ سرم شلوغ بود. يا مىرود نماز، ولى دير مىرود؛ مردم در صف جماعت منتظر نشستهاند؛ حالا آقا بعد از مدتى دوان دوان مىآيد؛ گاهى يك كيف سامسونت هم دستش است! من با اين روش موافق نيستم. پيشنماز مسجد، بايد مسجد را خانهى خود، جايگاه خود و ادارهى خود بداند؛ وقتى وارد مسجد شد، «كالسّمك فى الماء» بايد باشد؛ احساس كند كه اينجا جاى اوست و عجلهاى براى بيرون رفتن از مسجد نداشته باشد؛ اين درست است. جلسات مذهبى هم همين طور است. البته در درجهى اول مسجد، بعد هم در درجهى بعد، جلسات مذهبى و عُرفيات فراوانى كه ما در اين زمينه بحمداللَّه داريم. اين اولين وظيفهى ماست و اين را بايد قدر بدانيم.
همانطور كه عرض كرديم، اين ارتباط با مردم كه در مسجد و جلسات مذهبى هست، از آن كارهاى اثر گذار است؛ ولى شرايطى دارد. من سالها پيش - شايد چهل، پنجاه سال قبل - يك كتاب از مرحوم شيخ محمد باقر بيرجندى - كه از علما و بزرگان خراسان و از شاگردان ميرزاى شيرازى بوده است؛ پدرِ مرحوم آيتى بيرجندى كه او هم از علماى بزرگ بود. ما مرحوم آيتى را ديده بوديم - به نام «لؤلؤ و مرجان در شرايط پلهى اول و دوم منبر روضهخوانان» (شايد هم از مرحوم آميرزا حسين نورى است؛ الان شك كردم) ديدم. آن روز، يعنى صد سال قبل، يك عالم حرِّ فاضلِ درس خواندهاى براى پلهى اول و دوم منبر روضهخوانان شرايط قائل مىشد. من عرض مىكنم اين شرايط، امروز شده هزار برابر. شما با همهى قشرها مواجه مىشويد و بايد خودتان را آماده كنيد. جامعهى روحانيت در مجموع با قشر عامى، با قشر تحصيلكرده، با جوانان، با پير، با زن، با مرد، با فقير، با غنى، با وابستگان به جناحهاى مختلف سياسى، مواجه مىشود و بايد براى همهى اينها خودش را آماده كند. ببينيد، چقدر سخت است.
يكى از چيزهايى كه براى ما خيلى مهم است، مسئلهى «ارتباط با سياست» است. اولاً سالهاى متمادى سعى كردند كه مقولهى دين را از مقولهى سياست جدا كنند. با اينكه انقلاب اسلامى پيروز شده و سياست دينى در كشور، محور همهى فعاليتهاست و مسئله الهامگيرى و سرچشمه پيدا كردن سياست از دين - نه دين از سياست، بلكه سياست از دين - جزو عرفهاى رايج ملتهاى مسلمان شده، هنوز دارند تلاش مىكنند، بلكه بتوانند اين عُرف را بشكنند. اگر با لايههاى عميقترِ تبليغات سياسى جهانى - غير از اين لفاظيهاى سياسى كه راديوهاى بيگانه مىكنند - آشنا باشيد، مىبينيد همين حالا دارند تلاش مىكنند كه دين را از سياست جدا كنند. آنها دنبال اين هستند كه سياستمدارها بدون ارتباط با دين و بدون اعتناى به دين، كار خودشان را بكنند و آخوند و مبلّغ دين هم فقط احكام فردى و شخصى و طهارت، نجاست و دماء ثلاثه و حداكثر مسئلهى ازدواج و طلاق را براى مردم بيان كند. اولين حادثهاى كه در اسلام، در دورانى كه پيغمبر از فشار مخالفان در مكه خلاص شد، اتفاق افتاد، چه بود؟ تشكيل حكومت. پيغمبر به مدينه آمد و حكومت تشكيل داد. پيغمبر نيامد مدينه كه بگويد من عقايد شما را اصلاح مىكنم، احكام دينى را برايتان بيان مىكنم، شما هم يك نفر را به عنوان حاكم براى خودتان انتخاب كنيد؛ چنين چيزى نبود، بلكه پيغمبر آمد و ازمّهى سياست را به دست گرفت. ايشان از اول كه وارد شد، خط مشى نظامى، سياسى، اقتصادى و تعامل اجتماعى را طراحى كرد. چطور اين دين به خط مشىهاى سياسى و نظامى و اقتصادى و اجتماعى كارى نداشته باشد و در عين حال، دينِ همان پيغمبر هم باشد؟! در مطلب به اين روشنى، خدشه مىكنند! اين در باب ارتباط با سياست، كه پايهاىترين مسئله است.
اينكه ما مىگوييم روحانيون - حالا روحانيونى كه درگير كار سياسى هم نيستند؛ روحانى است، مدرّس است، پيشنماز است، مشغول يك شأنى از شئون روحانى است - سياسى باشند، يعنى چه؟ اين، آن نكتهى اساسى است؛ يعنى قدرت تحليل سياسى داشته باشد. من هميشه به دانشجوها و طلبهها مىگويم، به شما هم عرض مىكنم، و اين به همهى روحانيت مربوط مىشود: بايد سياسى باشيد؛ منتها نه به معناى ورود در باندها و جناحهاى سياسى؛ نه به معناى ملعبه و آلت دست شدن اين يا آن حزب يا گروه سياسى، يا سياستبازان حرفهاى؛ اين مطلقاً مورد نظر نيست؛ بلكه به معناى آگاهى سياسى، قدرت تحليل سياسى، داشتن قطبنماى سالم سياسى كه جهت را درست نشان بدهد. گاهى ما طلبهها اشتباه مىكنيم؛ قطبنماى ما درست كار نمىكند و جهتيابى سياسى را درست نشان نمىدهد. اين، چيزى نيست كه به خودى خود و يك شبه به وجود بيايد؛ نه، اين مُزاولت در كار سياست لازم دارد؛ بايد با مسائل سياسى آشنا شويد، حوادث سياسى كشور را بدانيد و حوادث سياسى دنيا را بدانيد. طلبهها امروز به اينها نياز دارند. يك گوشهاى نشستن، سرخود را پايين انداختن، به هيچ كار كشور و جامعه كارى نداشتن و از هيچ حادثهاى، پيشآمدى، اتفاق خوب يا بدى خبر نداشتن، انسان را از جريان دور مىكند. ما مرجع مردم هم هستيم؛ يعنى مورد مراجعهى مردميم و اگر خداى نكرده يك علامت غلط نشان بدهيم، يا يك چيزى كه مطلوب دشمن است بر زبان ما جارى بشود، ببينيد چقدر خسارت وارد مىكند. بنابراين، يك وظيفهى مهمى كه امروز ماها داريم، ارتباط با سياست است. كنارهگيرى از سياست درست نيست و كار روحانى شيعه نيست.
يك چيز ديگرى كه در باب روحانيت شرط و لازم است كه ما دقيقاً و جداً به آن توجه كنيم، مسئلهى حفظ قداست روحانى است. روحانيت داراى قداست است. مردم به من و شما كه نگاه مىكنند، به خاطر لباسمان، شأنمان و شغلمان، حساب خاصى براى ما باز مىكنند و يك تقدسى قائلند. بعضى از گناهانى كه خودشان مىكنند، خيال مىكنند ماها نمىكنيم؛ بعضى از كارهاى خيرى كه خودشان انجام نمىدهند، خيال مىكنند ما انجام مىدهيم؛ خيال مىكنند ماها دائم در حال ذكر الهى و توجه به پروردگار - كه غالباً از آن غفلت مىشود - هستيم؛ يك چنين تصوراتى دربارهى ما دارند. البته اين تصورات را نبايد تقويت كرد. امام سجاد (سلاماللَّه عليه) در يكى از ادعيهى صحيفهى ثانيهى سجاديه از خداى متعال شش چيز مىخواهد، كه يكىاش اين است: «و لبّاً راجحاً»؛ باطنم از ظاهرم بهتر باشد. ماها در اين زمينه گرفتاريم. بايد باطنمان از ظاهرمان بهتر باشد. اين قداست را چگونه حفظ كنيم؟ حفظ قداست با سلامت مالى، سلامت اخلاقى و حفظ زىّ طلبگى است. نمىگوييم عباى پاره به دوشمان بيندازيم؛ معناى زىّ طلبگى اين نيست. معنايش اين است كه در دنياطلبى مثل دنياطلبان عمل نكنيم؛ هر چه هوس كرديم، بخواهيم. من قبلها روايتى ديدم كه هر كس هر چه دلش خواست بپوشد، هر چه دلش خواست بخورد و هر مركوبى كه دلش خواست سوار شود، اين شخص پيش خداى متعال ملعون است. اين شأن پولدارها و پولپرستهاست. ما هم فلان چيز را هوس مىكنيم، اما حالا پول نداريم، بهمجردى كه پول گيرمان آمد، فوراً مىرويم آن را تهيه مىكنيم؛ منتظريم كه از اين صد جزء اشرافيگرى، وقتى اين يك جزئش فراهم شد، نود و نه جزء ديگر را هم در فرصتهاى ديگر همينطور بتدريج فراهم كنيم. اين شأن طلبگى نيست. شأن طلبگى اين است كه انسان يك زىّ متوسطى همراه با قناعت، سلامت مالى و سادگى به طور نسبى براى خودش نگه دارد. سلامت اخلاقى، خيلى مهم است. آن وقت قداست حفظ خواهد شد. يك وقتى به مناسبتى خدمت امام رسيديم؛ صحبت راجع به يك روحانى بود كه يك تخلفى كرده بود و امام با ما مشورت مىكردند كه با او چگونه رفتار شود. من به ايشان مفصل گفتم كه اين پيروزى شما در انقلاب، محصول هزار سال آبروى روحانيت شيعه است - والّا چرا بايد وقتى يك مرجع به ميدان آمد، مردم اينطور به دنبالش بيايند و جانشان را فدا كنند، كه در نهضت امام بزرگوار ما كردند. هزار سال آبروى شيعه متراكم شد تا به اينجا رسيد كه يك مرجعى مثل امام بزرگوار ما كه جرئت داشت، شجاعت داشت، قابليت داشت، روح فداكارى و آگاهى به زمان داشت، پا بگذارد وسط ميدان، و مردم هم به دنبالش بيايند - حالا بعضى از اين هملباسهاى ما مثل موريانهاى كه در يك بنايى بيفتد، دارند اين آبروى هزارساله را ذره ذره مىخورند و از بين مىبرند؛ ايشان هم اين معنا را تصديق كردند. واقع قضيه همين است. بايد مراقب باشيم ما جزو آن موريانهها نباشيم. خداى نكرده هر عملِ زشت و وقيح و يك كار نامناسبى كه از يكى از ماها سربزند، رخنهاى در آن ذخيرهى ارزشمند هزار سالهى روحانيت و علماى شيعه است.
يكى از كارهاى ديگر ما كه مهم است، كسب مهارتهاى دينى است. ما بايد در رشته و حرفهى خودمان مهارت پيدا كنيم. بايد عالم و با سواد بشويم؛ فارسىاش اين است. در دوران مبارزات و بحبوحهى مبارزات - كه دائم ما را مىگرفتند و آزاد مىكردند - يك مشت طلبهى جوان با ما مرتبط بودند و ما با اينها كار سياسى مىكرديم. من به اينها مىگفتم: بىمايه فطير است. بايد درس را هم بخوانيد. آن رفقايى كه آن وقت ما در مشهد داشتيم - كه از لحاظ سياسى و انقلابى با ما مرتبط بودند - همهشان جزو طلبههاى درسخوان بودند. بايد با سواد شد و درس خواند. البته من اعتقادم بر اين است كه اين درس خواندن، بايد يك تحول عميق و وسيع و همهجانبهاى در كيفيت تدريس و تدرّس ما در سطح حوزههاى كشور به وجود آورد، كه حالا جاى آن حرف اينجا نيست. ما نقصها و كمبودهاى زيادى داريم كه بايد نظام درسى ما، آن كمبودها را جبران كند؛ نبايد هم بگذاريم دير بشود؛ اما به هر حال درس خواندن، با سواد شدن، با كتاب و سنت آشنا شدن، با مبانى معرفت دينى آشنا شدن؛ چه فقه، چه فلسفه، را بايد ياد گرفت. بايد انسان بتواند در ميدان چالشهاى فكرى امروزِ دنيا سينه سپر كند. امروز دنيا، دنياى تعارض فلسفهها و فكرهاست. يكى از دلايلى كه انقلاب اسلامى توانسته است در مقابل كارشكنيهاى غرب ايستادگى كند - كه امروز هم پيش از ظهر اشارهى مختصرى كردم - همين است؛ ما فكر به ميدان آورديم؛ ما مثل يك كودتا عمل نكرديم. امروز تفكرات اجتماعى و سياسى جمهورى اسلامى، تفكرات سياسى و اجتماعى غرب را به طور جد به چالش كشيده است؛ همين مسئلهى مردمسالارى دينى و مسئلهى پيگيرى عدالت. اينها پرچم صلح را بالا مىبرند و مىگويند: صلح! صلح! خيال مىكنند كه صلح به طور مطلق يك ارزش است؛ نه، صلح به طور مطلق يك ارزش نيست. صلحِ عادلانه يك ارزش است. والّا ظالمى كه آمد خانهى يك مظلومى را غصب كرد، با همديگر اختلاف پيدا مىكنند؛ آن مظلوم اعتراض مىكند، دعوا مىكند؛ يكى بيايد بگويد صلح كنيد؛ حالا پهلوى هم زندگى كنيد! پس غصب خانهى او چه مىشود؟! بنابراين، صلحِ عادلانه مهم است. اين مسئلهى عدالت و تعميم آن به همهى ميدانهاى قضاوتهاى سياسى و اجتماعى، جزو افكار و نوآوريهاى جمهورى اسلامى در عرصهى سياسىِ دنياى امروز است كه اينها را به چالش مىكشد. پس پايهى فكرى را بايد قوى كرد تا انسان در پيكار انديشهها و افكار گوناگون در امروزِ دنيا بتواند بايستد و جبههى خودش را حفظ كند.
عزيزان من! امروز تهاجم فرهنگى با استفاده از ابزارها و فناوريهاى جديد ارتباطى خيلى جدى است؛ صدها وسيله و راهروِ اطلاعات به سمت فكر جوان و نوجوان ما وجود دارد؛ از انواع شيوههاى تلويزيونى و راديويى و رايانهاى و امثال اينها دارند استفاده مىكنند و همينطور به صورت انبوه، افكار و شبهههاى گوناگون را در آنها مىريزند. بايد در مقابل اينها ايستاد. امروز نمىشود به همان روشهاى قديمى خودمان اكتفا كنيم؛ البته كه جوان نمىآيد. جوان را بايد بشناسيد؛ فكر او را بايد بشناسيد؛ آنچه را كه به او هجوم آورده، بايد بشناسيد. تا ميكروب و بيمارى را نشناسيد كه علاج نمىتوان كرد. اينها همه ملايى مىخواهد. درس خواندن، مطالعه كردن و كار كردن، كه همهى اينها زير عنوان مهارتهاى دينى خلاصه مىشود.
مسئله ديگر، مبارزهى با خرافات است. در كنار ترويج و تبليغ معارف اصيل دينى و اسلام ناب، بايد با خرافات مبارزه كرد. كسانى دارند روزبهروز خرافات جديدى را وارد جامعهى ما مىكنند. مبارزهى با خرافات را بايد جدى بگيريد. اين روش علماى ما بوده. مرحوم آقا جمال خوانسارى، عالم معروف، مُحشىِّ شرح لمعه - كه حاشيههاى او را در حواشى شرح لمعههاى قديم ديدهايد. نمىدانم حالا هم چاپ مىشود يا نه. پسر مرحوم آقا حسين خوانسارى (كه پدر و پسر از علما و برجستگان تاريخ روحانيت شيعهاند) - سيصد سال پيش براى اينكه خرافات را برملا كند، كتابى به نام «كلثوم ننه» را نوشت، كه الان هست. بنده چاپهاى قديمش را داشتم و اخيراً هم ديدم مجدداً چاپ شده است، كه چاپ جديدش را هم براى من آوردند. ايشان با زبان طنز، معروفترين خرافات زمان خودش را به زبان فتواى فقهاى زنان درآورده و مىگويد زنان پنج فقيه بزرگ دارند! يكىاش، كلثوم ننه است! يكى، دده بزمآراست! يكى، بىبىشاه زينب است! يكى، فلان است. آن وقت از قول اينها مثلاً در باب محرم و نامحرم، در باب طهارت و نجاست و در باب انواع و اقسام چيزها، مطالبى را نقل مىكند. يعنى عالم دينى به اين چيزها مىپردازد. ما خيال مىكنيم اگر با يك مطلبى كه مورد عقيدهى مردم است و خرافى و خلاف واقع است، مقاومت كرديم، بر خلاف شئون روحانى عمل كردهايم؛ نه، شأن روحانى اين است. همين آيهاى كه الان اين آقاى عزيزمان با صداى خوبى خواندند: «الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه ولا يخشون احدا الّا اللَّه و كفى باللَّه حسيباً» در مورد چيست؟ اين آيه در مبارزهى با يك خرافه است. «و اذ تقول للّذى انعم اللَّه عليه و انعمت عليه امسك عليك زوجك واتّق اللَّه و تخفى فى نفسك مااللَّه مبديه و تخشى النّاس واللَّه احقّ ان تخشاه فلمّا قضى زيد منها وطرا زوّجناكها لكن لا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهنّ وطرا»؛ اين آيه مربوط به قضيهى «زيد» است. آيهى بعدى: «سنّة اللَّه فى الذّين خلوا من قبل و كان امراللَّه قدراً مقدورا. الّذين يبلّغون رسالات اللَّه و يخشونه ولايخشون احدا الّا اللَّه» راجع به يك خرافه است. پيغمبر اكرم از طريق جبرئيل مطلع شد كه زينب (دختر عمهاش) كه يك روزى براى مبارزهى با اشرافيگرى، او را به عقد پسرخواندهى آزاد شدهى خودش (يعنى زيدبن حارثه) درآورده بود، همسرش خواهد شد. پيغمبر زيدبن حارثه را كه غلامش بود، خريد، آزاد كرد و به عنوان پسرخواندهى خودش انتخاب كرد و بعد هم دختر عمهى خودش زينب را - كه جزو اشراف و خانوادهى قريش و بنىهاشم بود - به تزويج او در آورد. با هم زندگى مىكردند. جبرئيل خبر داد كه اين زينب، زن تو خواهد شد. پيغمبر سكوت كرد، «و تخشى النّاس واللَّه احبّ ان تخشاه». بعد خود زيد آمد و به پيغمبر شكايت كرد كه من نمىتوانم با اين خانم زندگى كنم؛ خانم و اشراف زاده و اعيانزاده، و من، غلام و سابقهى بردگى؛ اصرار داشت كه او را طلاق بدهد. پيغمبر اكرم سفارش كرد كه: «امسك عليك زوجك»؛ او را نگهدار. «و تحفى فى نفسك ما اللَّه مبديه». بعد بالاخره آنچه كه تقدير و امر الهى بود، انجام گرفت. پيغمبر هم كه مطيع امر پروردگار است. زيد، زينب را طلاق داد و پيغمبر زنِ پسر خواندهى خودش را خواستگارى كرد و گرفت؛ و اين در حالى بود كه زنِ پسر خوانده را مثل زنِ فرزند مىدانستند؛ خرافه يعنى اين. بر حسب سنتهاى قديم جاهلى، مسلمانها هم هنوز در همان فكرها بودند كه كسى زنِ پسرخواندهى خودش را نمىتواند بگيرد؛ اما پيغمبر زن پسرخواندهى خودش را گرفت. اين است كه مىگويد: «الّذين يبلّغون رسالات اللَّه»؛ يعنى ناظر بر اين قضيه است. البته كلى است؛ اما در اين قضيه وارد شده؛ مبارزهى با خرافات اينقدر مهم است. در مبارزهى با خرافات شجاع باشيد. البته خرافه چيست؟ خود اين مهم است. بعضيها هستند كه حقايق دينى را هم به عنوان خرافه انكار مىكنند. ما كارى با آنها نداريم. آنچه كه با كتاب و سنت متقن و معتبر ثابت شده، از دين است؛ چه حالا عقول بپسندند يا نپسندند. از اين حمايت و دفاع كنيد. آنچه كه با دليل معتبر ثابت نشده است و با مبانى و اصول دينى معارضه ندارد، دربارهى آن ساكت بمانيد. آنچه كه با يكى از اصول دينى معارضه دارد و مدرك معتبرى ندارد، ردش كنيد. اين مىشود خرافه، و معيار خرافه اين است.امروز شما ببينيد مدعيان ارتباط با امام زمان و ارتباط با غيب، با شكلهاى مختلف در جامعه دارند كار مىكنند. البته اين همه نشانهى اين است كه گرايش به دين، يك عنصر اصلى در زندگى مردم است. مردم به مسائل دينى علاقه دارند كه آدم خرافه ساز مىرود خرافه درست مىكند؛ چون آن كالاى اصلى در اختيارش نيست، كالاى تقلبى را به ميدان مىآورد تا اينكه مردم را جذب كند. اين نشانهى گرايش مردم به دين است. اما خوب، اين خطرناك است. در مقابلهى با خرافات و آن چيزهايى كه از دين نيست، شجاع باشيد و بگوييد. ملاحظهى اينكه حالا ممكن است كسى بدش بيايد يا ممكن است چه بكند، نكنيد؛ كه غالباً در مواردى انسان متأسفانه مىبيند كه اين مراعاتها هست.
آزاد فكرى و عقلانيت شيعه، اين دو عنصرِ در كنار هم، مايهى افتخار ماست. تفكرات شيعه، عقلانى است. ما از اول تشيع در تعاليم ائمه (عليهمالسّلام) به سوى عقل، منطق و استدلال سوق داده شديم و همينطور هم بايد عمل بكنيم؛ حتّى در فقه. شما ببينيد شاگردان برجستهى امام صادق و امام باقر (عليهما السّلام) در مواردى با حضرت طورى حرف مىزدند كه حضرت با آنها استدلالى حرف مىزدند. «يعرف هذا و اشباهه من كتاب اللَّه عزّوجلّ: ما جعل عليكم فى الدّين من حرج»؛ يعنى به «زراره» ياد مىداد كه اينطورى بايد از كتاب خدا استفاده كنى؛ يعنى امام روش اجتهاد و استنباط از قرآن را به او ياد مىدهد. ما از اول اين طورى رشد كرديم؛ شيعه عقلانى و با آزادفكرى رشد كرده است. اين را بايد قدر دانست و دنبال كرد.
اميدواريم كه انشاءاللَّه خداوند شماها را موفق و مؤيد بدارد. البته يك روزى بود كه اگر كسى مىخواست از رى يا خراسان به اين نواحى بيايد، خيلى زحمت زيادى داشت. حالا آقاى معصومى از مشهد، آقاى اشرفى از شاهرود، آقايان ديگر از جاهاى مختلف، از اطراف شاهرود و دامغان به اينجا تشريف آوردهاند و بنده هم كه از تهران آمدهام. اما خيلى مثل آن زمان نيست كه ابوتمّام در يكى از شعرهاى مطولش مىگويد:
فقال فى قومس قومى و قد اخذت
منالسّرا و خط المهرية القودى
أمطلع الشمس تبقى ان تعم بنا
فقال كلا و لكن مطلع الجودى
به قومس كه رسيديم، طول راه و شب روى - شبها هم راه مىرفتند - با شترهاى مهريه (مهريه، شترهاى تندرو و تيزرو است) ما را خسته كرده بود و مردم من به راهنماى كاروان گفتند: مىخواهى ما را به مشرق ببرى؛ محل برآمدن آفتاب و او جواب داد:
كلّا و لكن مطلع الجودى. مثلاً حالا به طرف مشهد يا طوس مىرفتند؛ مرادش از «مطلع الجود» انشاءاللَّه كه امام رضاست.
پروردگارا! همهى ما را از خادمان حقيقى دين قرار بده. ما را از روحانيون واقعى قرار بده. پروردگارا! ما را مايهى بىآبرويى اسلام و احكام اسلام قرار مده. به ما توفيق بده كه بتوانيم اين بناى مشيّد را به نوبهى خودمان بيشتر تشييد كنيم. گذشتگان و بزرگان ما را مشمول رحمت و مغفرت خودت قرار بده. والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته