بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
نزديكى ماه محرم و ايّام پُرحماسه و پُرتپش عاشورا، اين فرصت را به اين بنده ى حقير داده است كه در خدمت شما عزيزان - جمعى از فضلا، گويندگان، واعظان و بيداركنندگان دل ها و مغزها و فكرها - باشم.
از اين كه زحمت كشيديد تشريف آورديد، تشكر مى كنم؛ بخصوص عزيزانى كه از قم تشريف آوردند. يك جمله در باب عاشورا و يك جمله هم در باب تبليغ عرض كنيم:
در باب عاشورا آنچه كه عرض مى كنم - البته يك سطر از يك كتاب قطور است - اين است كه عاشورا يك حادثه ى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود - يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جمله ى اين بيانات نورانى، بيان كننده ى يك منطق مستحكم است. خلاصه ى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفه ى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالى ترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكان دهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظه كارى و محافظه كارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا على اللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثه ى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ على اللَّه است كه انسان بى مسؤوليت و بى تعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى كند، مواجه كند.
حسين بن على (عليه السّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكه و مدينه و در بخش هاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبن حنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسين بن على (عليه السلام) عاقبتِ اين كار را مى دانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اين جا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليه السّلام) با روشن بينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آن قدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسين بن على (عليه السّلام) در مقابل اين مسأله قرار مى گيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمان ها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اين طور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تخته ى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثه ى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثه ى تاريخى بى نظير - يعنى انقلاب اسلامى - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملت ها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همين طور باشد و همين طور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمى كند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مى كنى، يك چهره ى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفته اند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كرده اند، مى بينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسين بن على (عليه السّلام) يك شب را مهلت مى گيرد، عزتمندانه مهلت مى گيرد؛ همان جايى هم كه مى گويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى كند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدم هاى گوناگون برخورد مى كند و با آنها حرف مى زند و از بعضى از آنها يارى مى گيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجسته ى ديگر است. اين عنصر در همه ى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامه ى خود مى گنجانند، بايد ديده شود. همه ى اقدام هاى مجاهدت آميز - چه سياسى، چه تبليغى، چه آن جايى كه جاى فداكارى جانى است - بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسه ى فيضيه، چهره ى امام را نگاه كنيد: يك روحانى اى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همه ى موجودى خود دارد، آن چنان با عزت حرف مى زند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مى كند؛ اين موضع عزت است. امام در همه ى احوال همين طور بود؛ تنها، بى كس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهره ى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونه ى عينى از آنچه را كه بارها و سال ها گفته ايم و خوانده ايم و شنيده ايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيين كننده اى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريان هاى ديگر پيدا شود. حادثه ى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مى كنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلام اللَّه عليها) در كوفه و شام منطقى حرف مى زند، اما مرثيه مى خواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مى كوبد، اما مرثيه مى خواند. اين مرثيه خوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است كه مى توان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمى توان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيل دهنده ى حركت عاشورايى حسين بن على (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشه اى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درس هاى فراوانى دارد.
ما مبلّغان، زير نام حسين بن على تبليغ مى كنيم. اين فرصت بزرگ را يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبه ى منطق و عقل كه در ماجراى حسين بن على (عليه السّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبه ى حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثه ى عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضه خوان، منبرى و مداح - مراقب باشيم.
تبليغ يعنى چه؟ تبليغ يعنى رساندن؛ بايد برسانيد. به كجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبليغ هاى ما حتى به گوش هم درست نمى رسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمى كند! گوش كه گرفت، مى دهد به مغز؛ قضيه اين جا نبايد تمام بشود، بلكه بايد بيايد در دل نفوذ و رسوخ كند و به هويت ما هويت مستمع - تبديل شود. تبليغ براى اين است. ما تبليغ نمى كنيم فقط براى اين كه چيزى گفته باشيم؛ ما تبليغ مى كنيم براى اين كه آنچه را كه موضوع تبليغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ كند. آن چيست؟ آن، همه ى آن چيزهايى است كه در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمايت جان و حرم و ناموس حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) قرار گرفت، كه همه ى پيغمبران و اولياى الهى ديگر و وجود مقدس رسول اللَّه هم همين طور عمل كردند، كه البته مظهرش حسين بن على (عليه السّلام) است. ما مى خواهيم منطق دين، ارزش هاى دينى، اخلاق دينى و همه ى چيزهايى را كه در بناى يك شخصيت انسانى بر مبناى دين تأثير دارد، تبليغ كنيم؛ براى اين كه مخاطب ما به همين شخصيت دينى تبديل شود.
از جمله ى اين كارها، بناى حكومت اسلامى است. اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامى، يكى از معجزه گون ترين كارهاست، اما اين مسأله نبايد تشكيل هويت انسانى افراد را - فرد فردِ انسان هايى را كه ما با آنها سر و كار داريم - از ياد ما ببرد. اين، خيلى مهم است. نبى مكرّم اسلام انسان ها را اول ساخت؛ اول اين پايه ها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - كه بيش از صد سال كار در اين ده سال متراكم شده است - پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحه ى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بناى هويت انسان هاى مخاطبِ خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغاى جنگ هاى خطرناك مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسان سازى مى كرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد! «انسان سازى» هدفِ اين تبليغ است و اين، يكى از بزرگترين كارهاست.
از دو طرف نبايد لطمه بخوريم: نه ما بايد مسائل سياسى را بكلى از حيطه ى حرف و گفت و تلاش و مجاهدتِ تبليغى خودمان خارج كنيم؛ آن چنان كه دشمنان روى آن ده ها سال سرمايه گذارى كردند، ولى نهضت اسلامى آمد و اين سرمايه گذارى را آتش زد و از بين برد و گفتار و انديشه ى سياسى را وارد متن فعاليت هاى دينى كرد، و نه از اين طرف بايد بيفتيم كه تصور كنيم همه ى منبر، همه ى تبليغ، همه ى مخاطبه ى با مردم و با مؤمنين، يعنى اين كه بنشينيم مسائل امريكا و اسرائيل و مسائل سياسى را تحليل كنيم؛ نخير، يك كارِ واجب تر اگر نباشد، واجب ديگرى وجود دارد و آن، دلِ مخاطب شماست. دل و جان و فكر او را بايستى تعمير و آباد و سيراب كنيم. البته اين به يك منبع درونى احتياج دارد. ماها بايد يك چيزى در خودمان داشته باشيم تا بتوانيم اين تأثير را بر مخاطب بگذاريم، والّا نمى شود. در آن سرمايه ى درونى، بايد عنصر فكر و منطق باشد؛ بايد به فكر و منطقِ درست مجهز شويم، تا حرف سُست زده نشود. آنهايى كه گفته اند يكى از مؤثرترين حمله ها، دفاع هاى ناقص و بد است، حرف كاملاً درستى زده اند. وقتى دفاع از دين، ضعيف و سُست و بد باشد، تأثيرش از حمله ى به دين، بيشتر است؛ بايد از اين، به خدا پناه ببريم. مبادا در حرف و منبر و تبليغ ما - آنچه به عنوان تبليغ داريم انجام مى دهيم - حرف سُست، بى منطق و ثابت نشده اى وجود داشته باشد. گاهى بعضى از چيزهايى كه در كتابى هست و سند ندارد، خود، يك حكمت و مسأله ى اخلاقى است، كه ديگر سند نمى خواهد و مى توانيم آن را بيان كنيم؛ اين، عيبى ندارد؛ اما يك وقت هست كه يك چيزى دور از ذهن مخاطب است، كه باورش براى او مشكل است؛ اين را نبايد بگوييم؛ چون اين مسأله، او را از اصل قضيه دور مى كند و موجب موهون شدن دين و مبلّغ دين در ذهن و دل او مى شود و خيال مى كند اين، از منطق عارى است؛ در حالى كه پايه ى كار ما منطق است. بنابراين، منطق، عنصر اصلى در تبليغ ماست.
بعد از اين، نوبت به چگونه عمل كردنِ ما مى رسد. ما در فلان شهر يا روستا براى تبليغ وارد مى شويم؛ رفتار، نشست و برخاست، معاشرت، نگاه و عبادت ما، دلبستگى يا دلبسته نبودن ما به تنعمات دنيوى و خورد و خواب ما، رساترين تبليغ يا ضدتبليغ است؛ درست باشد، تبليغ است؛ غلط باشد، ضدتبليغ است. ما در محيط اجتماعى و محيط زندگى چطور مى توانيم دل مردم را به منشأ گفتار خودمان مطمئن كنيم و اعتماد آنها را برانگيزيم؛ در حالى كه از مذمتِ شهوات دنيوى حرف مى زنيم و در عمل خداى نكرده خودمان طور ديگرى عمل مى كنيم! از مذمت دل سپردن به پول و حركت كردن و مجاهدت كردن در راه زياده خواهى هاى دنيوى حرف بزنيم؛ اما عمل ما طور ديگرى باشد! چطور چنين چيزى ممكن است اثر بكند؟! يا اثر اصلاً نمى كند، يا اثرِ زودگذر مى كند، يا اثرى مى كند كه بعد با كشف واقعيتِ كار ما، درست به ضداثر تبديل مى شود. بنابراين، عمل بسيار مهم است.
عنصر سوم، هنرمندى در نحوه ى بيان است. من به منبر خيلى عقيده دارم. امروز اينترنت، ماهواره، تلويزيون و ابزارهاى گوناگون ارتباطىِ فراوان هست، اما هيچ كدام از اينها منبر نيست؛ منبر يعنى روبه رو و نفس به نفس حرف زدن؛ اين يك تأثير مشخص و ممتازى دارد كه در هيچ كدام از شيوه هاى ديگر، اين تأثير وجود ندارد. اين را بايد نگه داشت؛ چيز باارزشى است؛ منتها بايستى آن را هنرمندانه ادا كرد تا بتواند اثر ببخشد.
يك نكته در همين زمينه ى تبليغ عرض بكنم: در دعاى صحيفه ى سجاديه يك جا حضرت سجاد (عليه السّلام) از طرف خودش به خداوند متعال عرض مى كند كه: «تفعل ذلك يا الهى بمن خوفه اكثر من رجائه لا ان يكون خوفه قنوطاً»؛ من خوفم از رجايم بيشتر است، نه اين كه مأيوس باشم. اين، يك اعلان رسمى و دستورالعمل است. خوف را همراه رجاء حتماً به دل ها بدميد؛ و خوف را بيشتر. اين كه ما آيات رحمت الهى را بخوانيم - كه بعضى از اين آيات و مبشرات، مخصوص يك دسته ى خاصى از مؤمنين است و به ما ربطى ندارد - و يك عده اى را غافل كنيم و نتيجه اش اين بشود كه خيال كنند - با يك توهّم معنويت - غرق در معنويتند و از واجبات و ضروريات دين در عمل غافل بمانند، درست نيست. در قرآن، بشارت مخصوص مؤمنين است؛ اما انذار براى همه است؛ مؤمن و كافر مورد انذارند. پيغمبر خدا گريه مى كند، شخصى عرض مى كند: يا رسول اللَّه! خداوند فرمود: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر». اين گريه براى چيست؟ عرض مى كند: «أولا اكون عبدا شاكرا»؛ يعنى اگر شكر آن مغفرت را نكنم، پايه ى آن مغفرت سُست خواهد شد. در همه حال، انذار بايد بر دل ما و مستمعان ما حاكم باشد. راه، راهِ دشوارى است؛ بشر بايست خود را براى پيمودن اين راه و رسيدن به آن سرمنزل آماده كند.
كار تبليغ، كارِ بسيار بزرگ، حساس و مؤثرى است. امروز بركات تبليغ هاى گذشته را مشاهده مى كنيم و فردا بركات تبليغ امروزِ شما را ان شاءاللَّه جامعه مشاهده خواهد كرد. تأثيرات تبليغ، دفعى و آنى نيست؛ طولانى مدت است. مبلّغ دين اگر ظواهرى را مشاهده مى كند كه به گمان او ظواهر غير دينى است، مأيوس نشود. اين توهّماتى كه بعضى شايع مى كنند كه جوان ها از دين برگشته اند، همه را جنگ روانى بدانيد، كه واقع قضيه هم همين است. اين طور نيست؛ جوان هاى ما دل را به طرفِ دين دارند و تشنه ى حقايق دينند و دل هاشان تشنه است. هر جوانِ سالم الفطره و سالم الطبيعه اى اين طور است؛ مخصوص اين جا هم نيست. اين جا بحمداللَّه زمينه هم آماده است؛ تشنه اند و مشتاق؛ بايد كامِ جان آنها را سيراب و با حقايق دينى شيرين كرد؛ اين نتيجه اش را خواهد بخشيد و فرداى جامعه ى ما از اين موهبت ها بهره مند خواهد شد.
از خداى متعال مسألت مى كنيم كه همه ى ما و شما را هم قدردان تبليغ دين، ارزش هاى الهى و اين صراط مستقيمى كه انقلاب در مقابل ما باز كرده است، قرار بدهد و هم ان شاءاللَّه ما را موفق بدارد كه بتوانيم به اين وظايف سنگين عمل كنيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
نزديكى ماه محرم و ايّام پُرحماسه و پُرتپش عاشورا، اين فرصت را به اين بنده ى حقير داده است كه در خدمت شما عزيزان - جمعى از فضلا، گويندگان، واعظان و بيداركنندگان دل ها و مغزها و فكرها - باشم.
از اين كه زحمت كشيديد تشريف آورديد، تشكر مى كنم؛ بخصوص عزيزانى كه از قم تشريف آوردند. يك جمله در باب عاشورا و يك جمله هم در باب تبليغ عرض كنيم:
در باب عاشورا آنچه كه عرض مى كنم - البته يك سطر از يك كتاب قطور است - اين است كه عاشورا يك حادثه ى تاريخىِ صرف نبود؛ عاشورا يك فرهنگ، يك جريان مستمر و يك سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) با اين حركت - كه در زمان خود داراى توجيه عقلانى و منطقى كاملاً روشنى بود - يك سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. اين سرمشق فقط شهيد شدن هم نيست؛ يك چيزِ مركب و پيچيده و بسيار عميق است. سه عنصر در حركت حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در اين حركت، در بيانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع اين حركت، از هنگام حضور در مدينه تا روز شهادت. جمله، جمله ى اين بيانات نورانى، بيان كننده ى يك منطق مستحكم است. خلاصه ى اين منطق هم اين است كه وقتى شرايط وجود داشت و متناسب بود، وظيفه ى مسلمان، «اقدام» است؛ اين اقدام خطر داشته باشد در عالى ترين مراحل، يا نداشته باشد. خطرِ بالاترين، آن است كه انسان جان خود و عزيزان و نواميس نزديك خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اينها چيزهايى است كه از بس تكرار شده، براى ما عادى شده، در حالى كه هر يك از اين كلمات، تكان دهنده است. بنابراين، حتى اگر خطر در اين حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرايط براى اقدام متناسبِ با اين خطر وجود دارد، انسان بايد اقدام كند و دنيا نبايد جلوى انسان را بگيرد؛ ملاحظه كارى و محافظه كارى نبايد مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافيتِ جسمانى نبايد مانع راهِ انسان شود؛ انسان بايد حركت كند. اگر حركت نكرد، اركان ايمان و اسلام او بر جا نيست. «انّ رسول اللَّه (صلّى اللَّه عليه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم يغيّر عليه بفعل و لاقول كان حقّا على اللَّه ان يدخله مدخله»؛ منطق، اين است. وقتى اساس دين در خطر است، اگر شما در مقابل اين حادثه ى فزيع، با قول و فعل وارد نشويد، حقِ على اللَّه است كه انسان بى مسؤوليت و بى تعهد را با همان وضعيتى كه آن طرف مقابل - آن مستكبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مى كند، مواجه كند.
حسين بن على (عليه السّلام) در خلال بيانات گوناگون - در مكه و مدينه و در بخش هاى مختلف راه، و در وصيت به محمدبن حنفيه اين وظيفه را تبيين كرده و آن را بيان فرموده است. حسين بن على (عليه السلام) عاقبتِ اين كار را مى دانست؛ نبايد تصور كرد كه حضرت براى رسيدن به قدرت - كه البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حركت كرد؛ نه، هيچ لزومى ندارد كه يك نگاه روشنفكرانه ما را به اين جا بكشاند. نخير، عاقبت اين راه هم بر حسب محاسبات دقيق براى امام حسين (عليه السّلام) با روشن بينى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آن قدر اهميت دارد كه وقتى شخصى با نفاستِ جان حسين بن على (عليه السّلام) در مقابل اين مسأله قرار مى گيرد، بايد جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به ميدان ببرد؛ اين براى مسلمان ها تا روز قيامت درس است و اين درس عمل هم شده است و فقط اين طور نبوده كه درسى براى سرمشق دادن روى تخته ى سياه بنويسند، كه بعد هم پاك بشود؛ نه، اين با رنگ الهى در پيشانى تاريخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از اين ممشاء استفاده كرد و آن حادثه ى عظيم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزيز ما باز از همين حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشير پيروز است» و آن حادثه ى تاريخى بى نظير - يعنى انقلاب اسلامى - پديد آمد. اين، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاريخ هم اين پرچم براى ملت ها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آينده هم بايد همين طور باشد و همين طور خواهد بود. اين بخشِ «منطق»، كه عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراين، صرفِ يك نگاه عاطفى، حركت امام حسين را تفسير نمى كند و بر تحليل جوانب اين مسأله قادر نيست.
عنصر دوم، حماسه است؛ يعنى اين مجاهدتى كه بايد انجام بگيرد، بايد با عزت اسلامى انجام بگيرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنين». مسلمان در راهِ همين حركت و اين مجاهدت هم، بايستى از عزت خود و اسلام حفاظت كند. در اوج مظلوميت، چهره را كه نگاه مى كنى، يك چهره ى حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سياسى، نظامىِ گوناگونِ تاريخ معاصر خودمان نگاه كنيد، حتى آنهايى كه تفنگ گرفته اند و به جنگ روياروى جسمى اقدام كرده اند، مى بينيد كه گاهى اوقات خودشان را ذليل كردند! اما در منطق عاشورا، اين مسأله وجود ندارد؛ همان جايى هم كه حسين بن على (عليه السّلام) يك شب را مهلت مى گيرد، عزتمندانه مهلت مى گيرد؛ همان جايى هم كه مى گويد: «هل من ناصرٍ» - استنصار مى كند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جايى كه در بين راه مدينه تا كوفه با آدم هاى گوناگون برخورد مى كند و با آنها حرف مى زند و از بعضى از آنها يارى مى گيرد، از موضع ضعف و ناتوانى نيست؛ اين هم يك عنصر برجسته ى ديگر است. اين عنصر در همه ى مجاهداتى كه رهروان عاشورايى در برنامه ى خود مى گنجانند، بايد ديده شود. همه ى اقدام هاى مجاهدت آميز - چه سياسى، چه تبليغى، چه آن جايى كه جاى فداكارى جانى است - بايد از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسه ى فيضيه، چهره ى امام را نگاه كنيد: يك روحانى اى كه نه سرباز مسلح دارد و نه يك فشنگ در همه ى موجودى خود دارد، آن چنان با عزت حرف مى زند كه سنگينى عزت او، زانوى دشمن را خم مى كند؛ اين موضع عزت است. امام در همه ى احوال همين طور بود؛ تنها، بى كس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزيز؛ اين چهره ى امام بزرگوار ما بود. خدا را شكر كنيم كه ما در زمانى قرار گرفتيم كه يك نمونه ى عينى از آنچه را كه بارها و سال ها گفته ايم و خوانده ايم و شنيده ايم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را ديديم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ يعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه يك نقش تعيين كننده اى ايجاد كرده است، كه باعث شد مرزى بين جريان عاشورايى و جريان شيعى با جريان هاى ديگر پيدا شود. حادثه ى عاشورا، خشك و صرفاً استدلالى نيست، بلكه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گريه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظيمى است؛ لذا ما را امر مى كنند به گريستن، گرياندن و حادثه را تشريح كردن. زينب كبرى (سلام اللَّه عليها) در كوفه و شام منطقى حرف مى زند، اما مرثيه مى خواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حكومت اموى مى كوبد، اما مرثيه مى خواند. اين مرثيه خوانى تا امروز ادامه دارد و بايد تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است كه مى توان خيلى از حقايق را فهميد، كه در خارج از اين فضاها نمى توان فهميد. اين سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشكيل دهنده ى حركت عاشورايى حسين بن على (ارواحنافداه) است كه يك كتاب حرف است و گوشه اى از مسائل عاشوراى حسينى است؛ اما همين يك گوشه براى ما درس هاى فراوانى دارد.
ما مبلّغان، زير نام حسين بن على تبليغ مى كنيم. اين فرصت بزرگ را يادِ اين بزرگوار به مبلّغان دين بخشيده است، كه بتوانند تبليغ دين را در سطوح مختلف انجام بدهند. هر يك از آن سه عنصر بايد در تبليغ ما نقش داشته باشد؛ هم صِرف پرداختن به عاطفه و فراموش كردن جنبه ى منطق و عقل كه در ماجراى حسين بن على (عليه السّلام) نهفته است، كوچك كردن حادثه است، هم فراموش كردن جنبه ى حماسه و عزت، ناقص كردن اين حادثه ى عظيم و شكستن يك جواهر گرانبهاست؛ اين مسأله را بايد همه - روضه خوان، منبرى و مداح - مراقب باشيم.
تبليغ يعنى چه؟ تبليغ يعنى رساندن؛ بايد برسانيد. به كجا؟ به گوش؟ نه؛ به دل. بعضى از تبليغ هاى ما حتى به گوش هم درست نمى رسد! گوش هم حتى آن را تحمل و منتقل نمى كند! گوش كه گرفت، مى دهد به مغز؛ قضيه اين جا نبايد تمام بشود، بلكه بايد بيايد در دل نفوذ و رسوخ كند و به هويت ما هويت مستمع - تبديل شود. تبليغ براى اين است. ما تبليغ نمى كنيم فقط براى اين كه چيزى گفته باشيم؛ ما تبليغ مى كنيم براى اين كه آنچه را كه موضوع تبليغ است، در دل مخاطب وارد شود و نفوذ كند. آن چيست؟ آن، همه ى آن چيزهايى است كه در اسلام به عنوان ارزش، مورد حمايت جان و حرم و ناموس حضرت ابى عبداللَّه (عليه السّلام) قرار گرفت، كه همه ى پيغمبران و اولياى الهى ديگر و وجود مقدس رسول اللَّه هم همين طور عمل كردند، كه البته مظهرش حسين بن على (عليه السّلام) است. ما مى خواهيم منطق دين، ارزش هاى دينى، اخلاق دينى و همه ى چيزهايى را كه در بناى يك شخصيت انسانى بر مبناى دين تأثير دارد، تبليغ كنيم؛ براى اين كه مخاطب ما به همين شخصيت دينى تبديل شود.
از جمله ى اين كارها، بناى حكومت اسلامى است. اين را من عرض بكنم كه تشكيل حكومت اسلامى، يكى از معجزه گون ترين كارهاست، اما اين مسأله نبايد تشكيل هويت انسانى افراد را - فرد فردِ انسان هايى را كه ما با آنها سر و كار داريم - از ياد ما ببرد. اين، خيلى مهم است. نبى مكرّم اسلام انسان ها را اول ساخت؛ اول اين پايه ها را تراشيد، تا توانست اين بنا را بر روى دوش آنها قرار دهد. در تمام مدت آن ده سال - كه بيش از صد سال كار در اين ده سال متراكم شده است - پيغمبر در همه جا؛ در بحبوحه ى جنگ، در هنگام ساختن، در هنگام عبادت كردن، در هنگام گفتگو كردن با مردم، بناى هويت انسان هاى مخاطبِ خودش را فراموش نكرد؛ پيغمبر در غوغاى جنگ هاى خطرناك مثل احزاب، بدر و اُحد هم انسان سازى مى كرد. آيات قرآن را ملاحظه كنيد! «انسان سازى» هدفِ اين تبليغ است و اين، يكى از بزرگترين كارهاست.
از دو طرف نبايد لطمه بخوريم: نه ما بايد مسائل سياسى را بكلى از حيطه ى حرف و گفت و تلاش و مجاهدتِ تبليغى خودمان خارج كنيم؛ آن چنان كه دشمنان روى آن ده ها سال سرمايه گذارى كردند، ولى نهضت اسلامى آمد و اين سرمايه گذارى را آتش زد و از بين برد و گفتار و انديشه ى سياسى را وارد متن فعاليت هاى دينى كرد، و نه از اين طرف بايد بيفتيم كه تصور كنيم همه ى منبر، همه ى تبليغ، همه ى مخاطبه ى با مردم و با مؤمنين، يعنى اين كه بنشينيم مسائل امريكا و اسرائيل و مسائل سياسى را تحليل كنيم؛ نخير، يك كارِ واجب تر اگر نباشد، واجب ديگرى وجود دارد و آن، دلِ مخاطب شماست. دل و جان و فكر او را بايستى تعمير و آباد و سيراب كنيم. البته اين به يك منبع درونى احتياج دارد. ماها بايد يك چيزى در خودمان داشته باشيم تا بتوانيم اين تأثير را بر مخاطب بگذاريم، والّا نمى شود. در آن سرمايه ى درونى، بايد عنصر فكر و منطق باشد؛ بايد به فكر و منطقِ درست مجهز شويم، تا حرف سُست زده نشود. آنهايى كه گفته اند يكى از مؤثرترين حمله ها، دفاع هاى ناقص و بد است، حرف كاملاً درستى زده اند. وقتى دفاع از دين، ضعيف و سُست و بد باشد، تأثيرش از حمله ى به دين، بيشتر است؛ بايد از اين، به خدا پناه ببريم. مبادا در حرف و منبر و تبليغ ما - آنچه به عنوان تبليغ داريم انجام مى دهيم - حرف سُست، بى منطق و ثابت نشده اى وجود داشته باشد. گاهى بعضى از چيزهايى كه در كتابى هست و سند ندارد، خود، يك حكمت و مسأله ى اخلاقى است، كه ديگر سند نمى خواهد و مى توانيم آن را بيان كنيم؛ اين، عيبى ندارد؛ اما يك وقت هست كه يك چيزى دور از ذهن مخاطب است، كه باورش براى او مشكل است؛ اين را نبايد بگوييم؛ چون اين مسأله، او را از اصل قضيه دور مى كند و موجب موهون شدن دين و مبلّغ دين در ذهن و دل او مى شود و خيال مى كند اين، از منطق عارى است؛ در حالى كه پايه ى كار ما منطق است. بنابراين، منطق، عنصر اصلى در تبليغ ماست.
بعد از اين، نوبت به چگونه عمل كردنِ ما مى رسد. ما در فلان شهر يا روستا براى تبليغ وارد مى شويم؛ رفتار، نشست و برخاست، معاشرت، نگاه و عبادت ما، دلبستگى يا دلبسته نبودن ما به تنعمات دنيوى و خورد و خواب ما، رساترين تبليغ يا ضدتبليغ است؛ درست باشد، تبليغ است؛ غلط باشد، ضدتبليغ است. ما در محيط اجتماعى و محيط زندگى چطور مى توانيم دل مردم را به منشأ گفتار خودمان مطمئن كنيم و اعتماد آنها را برانگيزيم؛ در حالى كه از مذمتِ شهوات دنيوى حرف مى زنيم و در عمل خداى نكرده خودمان طور ديگرى عمل مى كنيم! از مذمت دل سپردن به پول و حركت كردن و مجاهدت كردن در راه زياده خواهى هاى دنيوى حرف بزنيم؛ اما عمل ما طور ديگرى باشد! چطور چنين چيزى ممكن است اثر بكند؟! يا اثر اصلاً نمى كند، يا اثرِ زودگذر مى كند، يا اثرى مى كند كه بعد با كشف واقعيتِ كار ما، درست به ضداثر تبديل مى شود. بنابراين، عمل بسيار مهم است.
عنصر سوم، هنرمندى در نحوه ى بيان است. من به منبر خيلى عقيده دارم. امروز اينترنت، ماهواره، تلويزيون و ابزارهاى گوناگون ارتباطىِ فراوان هست، اما هيچ كدام از اينها منبر نيست؛ منبر يعنى روبه رو و نفس به نفس حرف زدن؛ اين يك تأثير مشخص و ممتازى دارد كه در هيچ كدام از شيوه هاى ديگر، اين تأثير وجود ندارد. اين را بايد نگه داشت؛ چيز باارزشى است؛ منتها بايستى آن را هنرمندانه ادا كرد تا بتواند اثر ببخشد.
يك نكته در همين زمينه ى تبليغ عرض بكنم: در دعاى صحيفه ى سجاديه يك جا حضرت سجاد (عليه السّلام) از طرف خودش به خداوند متعال عرض مى كند كه: «تفعل ذلك يا الهى بمن خوفه اكثر من رجائه لا ان يكون خوفه قنوطاً»؛ من خوفم از رجايم بيشتر است، نه اين كه مأيوس باشم. اين، يك اعلان رسمى و دستورالعمل است. خوف را همراه رجاء حتماً به دل ها بدميد؛ و خوف را بيشتر. اين كه ما آيات رحمت الهى را بخوانيم - كه بعضى از اين آيات و مبشرات، مخصوص يك دسته ى خاصى از مؤمنين است و به ما ربطى ندارد - و يك عده اى را غافل كنيم و نتيجه اش اين بشود كه خيال كنند - با يك توهّم معنويت - غرق در معنويتند و از واجبات و ضروريات دين در عمل غافل بمانند، درست نيست. در قرآن، بشارت مخصوص مؤمنين است؛ اما انذار براى همه است؛ مؤمن و كافر مورد انذارند. پيغمبر خدا گريه مى كند، شخصى عرض مى كند: يا رسول اللَّه! خداوند فرمود: «ليغفر لك اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخر». اين گريه براى چيست؟ عرض مى كند: «أولا اكون عبدا شاكرا»؛ يعنى اگر شكر آن مغفرت را نكنم، پايه ى آن مغفرت سُست خواهد شد. در همه حال، انذار بايد بر دل ما و مستمعان ما حاكم باشد. راه، راهِ دشوارى است؛ بشر بايست خود را براى پيمودن اين راه و رسيدن به آن سرمنزل آماده كند.
كار تبليغ، كارِ بسيار بزرگ، حساس و مؤثرى است. امروز بركات تبليغ هاى گذشته را مشاهده مى كنيم و فردا بركات تبليغ امروزِ شما را ان شاءاللَّه جامعه مشاهده خواهد كرد. تأثيرات تبليغ، دفعى و آنى نيست؛ طولانى مدت است. مبلّغ دين اگر ظواهرى را مشاهده مى كند كه به گمان او ظواهر غير دينى است، مأيوس نشود. اين توهّماتى كه بعضى شايع مى كنند كه جوان ها از دين برگشته اند، همه را جنگ روانى بدانيد، كه واقع قضيه هم همين است. اين طور نيست؛ جوان هاى ما دل را به طرفِ دين دارند و تشنه ى حقايق دينند و دل هاشان تشنه است. هر جوانِ سالم الفطره و سالم الطبيعه اى اين طور است؛ مخصوص اين جا هم نيست. اين جا بحمداللَّه زمينه هم آماده است؛ تشنه اند و مشتاق؛ بايد كامِ جان آنها را سيراب و با حقايق دينى شيرين كرد؛ اين نتيجه اش را خواهد بخشيد و فرداى جامعه ى ما از اين موهبت ها بهره مند خواهد شد.
از خداى متعال مسألت مى كنيم كه همه ى ما و شما را هم قدردان تبليغ دين، ارزش هاى الهى و اين صراط مستقيمى كه انقلاب در مقابل ما باز كرده است، قرار بدهد و هم ان شاءاللَّه ما را موفق بدارد كه بتوانيم به اين وظايف سنگين عمل كنيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته