بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
جلسه ى بسيار گيرا و پُرجاذبه و شوق انگيزى است؛ جلسه ای كه تشكيل دهندگان آن،
جوانان فرزانه و بسيجى هستند. فرزانگىِ دانشجويى و خصوصيات جوانى همراه با روحيات
فرهنگ بسيجى، يك تركيب بديع و بسيار شوق انگيز است. شما اين فرهنگ و اين مجموعه و
چهره ى انسانى و اين الگو را نمايندگى مى كنيد.
درباره ى دانشجوى بسيجى حرفهاى زيادى در ذهن و دل هست كه اگر اينها را به عنوان
مناقب بسيجيان دانشجو تنظيم و بيان كنيم، شوق انسانهاى متكى به منطق و استدلال به
سوى بسيجى شدن در محيط دانشگاه ها مضاعف خواهد شد. بسيجى يك فرهنگ است و اگر
بخواهيم اين فرهنگ را در يك جمله تعريف كنيم، بايد بگوييم پيشرو بودن در همه ى
عرصه هاى اساسى زندگى. درست است كه بعضى ها اصرار دارند بسيجى را در محيط دانشگاه و
بيرون دانشگاه بد معنا كنند؛ اما از كسانى كه حرفهاى بوقهاى تبليغاتى دشمنان اين
ملت را تكرار مى كنند، انتظار زيادى نيست. مسأله اين است كه خود ما بفهميم بسيجى
يعنى چه.
بسيج يعنى به صحنه آمدن و به ميدان آمدن. چه ميدانى؟ ميدان چالش هاى حياتى و اساسى.
ميدان ها و چالش هاى اساسى زندگى چيست؟ فقط آن وقتى است كه به كشورى حمله شود و
مردم آن كشور به صحنه بيايند تا از مرزهاى خودشان دفاع كنند؟ البته كه نه؛ اين فقط
يكى از موارد به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه هويت ملى و سياسى يك ملت مورد
مناقشه قرار مى گيرد، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه به فرهنگ و اعتقادات و
باورهاى ريشه دار يك ملت اهانت مى شود و آن را تحقير مى كنند، جاى به ميدان آمدن
است. آن وقتى هم كه نسل برگزيده ى يك ملت احساس مى كنند از قافله ى دانش عقب
مانده اند و بايد علاجى بكنند، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه احساس بشود
پايه هاى يك زندگى مطلوب و عادلانه در كشور احتياج به تلاش دارد تا ترميم و يا
استوار شود، جاى به ميدان آمدن است. آن وقتى هم كه جبهه هاى فكرى و فرهنگى دنيا
براى تسخير ملتها با ابزارهاى فوق مدرن مى آيند تا ملتى را از سابقه و فرهنگ و
ريشه ى خود جدا كنند و براحتى آن را زير دامن خودشان بگيرند، جاى به ميدان آمدن
است. همه ى اينها انسانهايى را مى طلبد كه نياز را احساس كنند؛ آدمهاى گيج و غافل و
سرگرم نيازهاى حقير اصلاً اين نيازها را احساس نمى كنند. آن روزى هم كه مرزهاى ما
به وسيله ى هزاران چكمه پوش نظامى تهديد مى شد، در كشور ما كسانى بودند كه اگر به
آنها گفته مى شد خاك و وطن و ملت و حيثيت و غيرت ما را دارند لگدكوب مى كنند، تو هم
بيا كارى بكن، مى گفت برو بابا، دلت خوش است! حواس اش به اين نياز نبود و حس
نمى كرد كه چنين نيازى وجود دارد. پس اول، احساس نياز است.
بعد از احساس نياز، آمادگى است. همه آماده نيستند از راحتى و حضور پاى بخارى گرم در
زمستان يا كولر خنك در تابستان صرف نظر كنند؛ همه حاضر نيستند براى خودشان دشمن
بتراشند؛ همه حاضر نيستند در يك راه دشوار عرق بريزند و سنگلاخ ها را بنوردند؛
انسانى با همت و با اراده مى خواهد. پس عزم و اراده ى كار كردن و گذشت از راحتى و
آسايش هم يك شرط است.
شرط ديگر اين است كه در مقابل اين حركت و كار، از كسى مزد نخواهد. مزد، مربوط به
جايى است كه كسى از بيرون به ما انگيزه مى دهد - اين كار را بكن، اين پول را بگير -
وقتى ما از درون و عمق جان و از عشقمان انگيزه مى گيريم، از چه كسى مى خواهيم مزد
بگيريم؟ مزد دادن، تحقير ماست؛ تحقير انسانى است كه از درون دارد مى جوشد. اينها
خصوصيات يك انسان بسيجى است؛ فرهنگ بسيج يعنى اين. هيچ ملت باشرفى از وجود مجموعه ى
بسيجى در درون خود بى نياز نيست.
يك مجموعه ى بسيجى علاوه ى بر همه ى اينها، بايد توان هم داشته باشد. درست است كه
بسيج ما در دوران جنگ و بعد از جنگ، پيرمردهاى هفتاد ساله هم داشت؛ اما توان، نشاط
و قدرتِ نورديدن اين راه هاى دشوار، غالباً مخصوص جوانان است. بنابراين مجموعه ى
بسيجى، يك مجموعه ى جوان و يك چهره ى جوانى است.
اين ميدان ها، ميدان فكر و دانايى و توليد علم است؛ ميدان چالش هاى گوناگون براى
جبران عقب ماندگى علمى است. يك نفر مى آيد فكر و شبهه و پيشنهاد فكرى ای را در ميان
مى گذارد؛ اگر بخواهيم درست انتخاب كنيم، بايد بتوانيم آن را بشناسيم، بفهميم،
تجزيه و تحليل كنيم و نقاط و بخش هاى غلط آن را كنار بزنيم؛ و اگر بخش درستى دارد،
آن را بگيريم و با بخش هاى درستِ خودمان در هم بياميزيم و مخلوق خودمان را ارائه
دهيم. اگر هم عنصر درستى ندارد، همه اش را توى زباله دانى بريزيم.
قبل از انقلاب وقتى ما با جوانهاى مؤمن دانشجو مواجه مى شديم - كه آن وقت با ما در
ارتباط بودند، مسجد ما مى آمدند، خانه ى ما مى آمدند و در مجامع ما شركت مى كردند -
مى ديديم به بركت روشنفكرىِ نو و پيشرفته ى اسلامى، در محيط دانشگاه حرف برتر را
اينها مى زنند. فعالان چپِ آن روز در مواجهه ى با اينها مى ماندند؛ اين يك واقعيت
بود. مى دانيد كه آن روز تفكرات چپ و ماركسيستى به شكل ملايم ترش در محيطهايى مثل
كشور ما به عنوان حرفهاى نو ترويج مى شد. البته نو هم نبود، اما به عنوان حرف نو
ترويج مى شد. به دانشگاه ها مى آمدند و ماترياليسم ديالكتيك و ديگر بحث هاى
ماركسيستى را براى بچه ها شرح مى دادند. بچه هاى مذهبى كه ريشه ى فكرشان در
پايه هاى قرآنى و تفسيرى مستحكم شده بود، در دانشگاه ها مثل سدى در مقابل اينها
بودند و مثل فولادى در دل حصار اينها نفوذ مى كردند. اين هم از ميدان هاى
چالش برانگيز ماست. پس در اين چالش ها، چالش دانايى و علمى هست؛ چالش توليد فكر
هست؛ چالش سازندگى و خدمت رسانى به مردم هست؛ چالش دفاع سياسى هست؛ چالش تهاجم
سياسى هست؛ چالش دفاع نظامى هست. در اين صحنه هاى متنوع چه كسى مى تواند وارد شود؟
اگر كسى وارد اين صحنه ها شد، پس فرزانه و كارآمد و توانا و پيشرفته است.
من چند سال قبل در يكى از دانشگاه ها گفتم روشنفكرى در ايران بيمار متولد شد. اگر
شما به تاريخچه ى روشنفكرى نگاه كنيد، اين را تصديق خواهيد كرد. اصلاً روشنفكرى در
كشور ما از اول بيمار و وابسته به بيگانه متولد شد. الان هم عرض مى كنم كه مفهوم
تجدد نيز در كشور ما بيمار و معيوب و معلول متولد شد. تجدد در كشور ما به چه معنا
بود؟ اين كه عرض مى كنم، مربوط به اواخر دوران قاجار است؛ بعد در دوره ى رضاخان و
بقيه ى دوره ى پهلوى هم اوج حركتى بود كه الان دارم مى گويم. در قاموس متجددين كشور
ما «تجدد» به معناى تقليد از غرب بود. تقليد يعنى چه؟ يعنى شما برويد لباس كهنه ى
كسى را بخريد و در روز عيد به عنوان لباس نو تنتان كنيد. تفكرات قرن نوزدهمىِ
فرانسه و انگليس و بقيه ى مناطق اروپا وارد ايران شد. صد سال از بروز اين تفكرات
گذشته بود، اشكالات و خدشه ها و نسخ ها و ردهاى فراوانى هم بر آن وارد شده بود؛
تازه آقايان متجدد ايرانى، آن روز رفتند سراغ همان تفكرات، همان روش ها و حتّى همان
منش هاى شخصيتىِ ظاهرى؛ يعنى لباس پوشيدن، ريش گذاشتن، سبيل گذاشتن و زلف گذاشتن.
داگلاسْ نامى در يك گوشه ى فرنگ پيدا شده بود و سبيلش را به شكل خاصى اصلاح كرده
بود؛ در ايران اين سبيل شد مُد! زمان جوانى ما بيتل ها خط ريش كج مى گذاشتند؛
جوانهاى ما بعد از آن كه سالها از بروز چنين پديده ای گذشته بود، از آنها تقليد
مى كردند! اين، تجدد است؟! اين، قهقرا رفتن و عقبگرد است؛ اين كه تجدد نيست.
البته مخالفت هايى هم كه با اين تجددها مى شد، سطحى بود؛ اين را هم به شما بگويم.
نوع مخالفتى كه با تجدد و موج تجددگرايى در ايران پيدا شد - چه در اواخر دوران
قاجار، چه در دوران پهلوى - بنده آن را نمى پسندم؛ از قديم هم اين طور عكس العمل ها
را نمى پسنديدم؛ چون سطحى برخورد مى كردند. آنها در تقليد از غربى ها افراط
مى كردند، اينها هم در مقابل تحريم مى كردند. زمان جوانى ما شعرهاى عوامانه ای
معروف بود. مى گفتند:
با كارد و چنگال مى خورند آب را مسخره كرده اند همه طلاب را
چون معتقد بودند كه آن وقت مثلاً روحانيون مخالف غذا خوردن با كارد و چنگال هستند؛
اينها هم از لج آنها مى خواهند آب را هم با كارد و چنگال بخورند! نه آن تجدد، تجدد
بود؛ نه آن مواجهه و مقابله ى با تجدد، صحيح و عميق و منطقى بود.
تجدد چيست؟ تجدد، پيشرو بودن است. نگاه كنيد ببينيد چه كم داريد، كجا خلأ داريد و
اين خلأ چگونه به بهترين وجه قابل پُر شدن است؛ ذهن خلاق خودتان را به كار بيندازيد
و آن خلأ را پُر كنيد؛ اين مى شود پيشرفت. اين حرف، در لباس هست؛ در منش ظاهرى هست؛
در فكر هست؛ در شيوه ى اداره ى جامعه هست؛ در مسائل اجتماعىِ گوناگون هست؛ در مسائل
سياسى هست؛ در همه چيز اين حرف جارى است؛ در آن جاهايى كه عقل انسان قادر به حكم
كردن و قضاوت كردن است. آن جايى كه عقل ميدانى ندارد - ميدان تعبد و شرع است - بايد
متعبد به شرع ماند. اتفاقاً كسانى كه پابند و متعبد به شرع ماندند، بعدها وقتى
عقلشان بيشتر به كار افتاد، فهميدند چرا شرع اين حكم را كرده. يك روز بود كه
مسأله ى طهارت و نجاست، مسأله ى محرم و نامحرم، مسأله ى عبادت و نماز و خشوع مورد
سؤال بود؛ بعد كه فكرها بيشتر پيشرفت كرد، فهميدند اينها هم فلسفه ها و حكمتهاى
طبيعى دارد؛ بالاتر از آن، حكمتهاى انسانى دارد.
انسانِ بى خشوع، انسانِ منقطع از خدا و انسانِ بى معنويت، همين انسانِ بى هويتى
مى شود كه امروز شما در اروپا و امريكا داريد مشاهده مى كنيد؛ همه چيز دارند بجز
عدالت و آسايش و انسانيت و احترام به حقوق انسانها؛ يعنى مدنيت جنگلى. صريحاً هم
مى گويند چون قدرت دارى، بايد اقدام كنى؛ چون تفنگ دستت هست، بايد بزنى؛ اخلاق هيچ
معنايى ندارد. البته اين تازه اول كارشان است؛ هنوز به نقطه ى شيب تندِ سقوط
نرسيده اند؛ اما خواهند رسيد؛ اين را من به شما عرض كنم. شماها آن روز را مى بينيد
كه همين غرب، همين اروپا و امريكا، به آن نقطه ى شيب تندِ سقوط رسيده اند و ديگر
نمى توانند خودشان را كنترل كنند؛ لذا ساقط خواهند شد.
تجدد و نوگرايىِ حقيقى و باز كردن ميدان هاى تازه ى زندگى، مطلوب اسلام است؛ اصلاً
اسلام اين را از انسان خواسته؛ اين به بركت تأمل، تعمق، كار درست، كار فكرى، تلاش
عملى، مجاهدت، استقبال از كار و از خطر در همه ى ميدان ها، و همتها را بلند كردن
به دست مى آيد. اين كارها مربوط به كيست؟ مربوط به بسيج است. اگر بسيج را درست معنا
كنيم، همين است. بسيج همچنين يعنى انسان باهمتى كه غيرت دينى و دانايىِ فكرى و
نيازشناسى و ابتكار و جوشش ذهنى و خلاقيت دارد و وارد ميدان مى شود.
بسيج دانشجويى طبيعتاً مظهر تام و تمام اين مفاهيم است. همت شما بايد اين باشد كه
اين عرصه ى اساسى را تأمين كنيد. از هيچ چيز هم نبايد بيمناك باشيد. نه اين كه
ملاحظه نكنيد - ملاحظه، يعنى عقل را به كار گرفتن؛ اين هميشه لازم است - اما آن
چيزى را كه حق تشخيص مى دهيد، بايد مطالبه كنيد. نه فقط خواستن با زبان و با شعار -
البته يك وقت شعار لازم است، يك وقت هم لازم نيست - بايد كار و تلاش هم كرد.
من به شما برادران و خواهران عزيز - كه فرزندان من هستيد - مؤكداً توصيه مى كنم كه
به عمق ها توجه كنيد و آن را بطلبيد؛ از ظواهر هم دست نكشيد. اين خطاست كه كسى خيال
يا توهم كند كه بايد باطن را درست كرد، ظاهر مهم نيست؛ نخير، همين ظاهر، انسان را
به وادى هاى گوناگونى مى كشاند. ظاهر دينى، ظاهر اسلامى، پايبندى به تعبد دينى،
همين مجالس دعا، همين مجالس توسل به ائمه (عليهم السّلام) لازم است؛ منتها همه ى
اينها را با دانايى همراه كنيد. در مجلس روضه خوانى و سينه زنىِ بسيج وقتى شعر
خوانده مى شود، بايد با معنا، با مضمون، جهتدار و همراه با درس باشد. وقتى در آن جا
سخنرانى مى شود، بايد در جهت تعميق فكر و انديشه باشد. وقتى نماز جماعت مى خوانيد،
نماز شما بايد همراه با توجه به پروردگار و خشوع در مقابل او باشد. وقتى اعتكاف
مى كنيد، وقتى روزه مى گيريد، وقتى اجتماعات مذهبى تشكيل مى دهيد، بايد همراه با
توجه به خداى متعال و همراه با اخلاص باشد. كليد موفقيت اينهاست. اگر اين نباشد،
همان چيزى بر سر انسان خواهد آمد كه ديديد بر سر عده يى آمد. عده ای در اول انقلاب
خيلى تند و داغ و پُرشور بودند، اما متأسفانه فكر دينى آنها عمق نداشت؛ با اولين
باد سردى كه از طرف تبليغات دشمنان آمد، برگ و بار انقلابى شان ريخت و جوشش
انقلابى شان تمام شد! بعضى ها صدوهشتاد درجه اين طرف غلتيدند. من يك وقت به يكى از
اين آقايان گفتم كه شماها اوايل انقلاب در زمينه ى مسائل اقتصادى چپِ چپ بوديد و ما
از تندروى هاى چپگرايى شما را منع مى كرديم؛ اما الان شما رفته ايد منتهااليه جهت
مقابل، و شده ايد راستِ راست! ما همان جايى كه قبلاً بوديم، ايستاده ايم و باز شما
را از تندروى هاى راست گرايانه منع مى كنيم! اين به خاطرِ نداشتن عمق است؛ به اين
دليل است كه ريشه ى اعتقادى و فكرى وجود ندارد.
كسى كه ريشه ى اعتقادى دارد، براساس اعتقادش حركت مى كند و در ميدان هاى گوناگون
مى ايستد. اگر جبهه است، مى رود شهيد يا جانباز مى شود و با رنج دائمِ بدنى و با
ملامت ها مى سازد. اگر هم از جبهه برمى گردد، ايمان خود را در ميان تندبادهاى
گوناگون حفظ مى كند؛ اين آدمِ عميق است. ما از اين گونه آدمهاى متكى به عمق هم كم
نداريم. بعضى هم نه؛ متكى به عمق نبودند. بنابراين بايد به تفكر اسلامى و تفكر
بسيجى عمق داد.
بسيجى عدالت طلب است. عدالت طلبى فقط اين نيست كه انسان شعار عدالت طلبى بدهد؛ نه،
بايد اين را واقعاً بخواهد. عدالت طلبى به اين نيست كه انسان رودرروى كسى بايستد و
بگويد تو عدالت طلب نيستى؛ نه، اين، ساز و كار دارد. بايد جامعه به نقطه ای برسد كه
سياست هاى عدالت طلبانه در آن طراحى شود و دستگاه اجرايى طورى باشد كه سياست هاى
عدالت طلبانه فرصت عملياتى شدن و اجرايى شدن پيدا كند؛ والّا خيلى سياست هاى
عدالت طلبانه هم مطرح مى شود؛ اما سازوكار، آدمها، مهره ها، قلم به دست ها و
امضاءكننده ها يا علاقه ندارند، يا اعتقاد ندارند، يا همت ندارند، يا حال و حوصله
ندارند، يا از همان قبيلِ «برو بابا دلت خوشه» است؛ لذا كارها متوقف و لنگ مى ماند؛
بنابراين آن جاها را بايد اصلاح كرد.
براى رسيدن به هر آرزوى بزرگ و هر هدف والايى، سازوكارى وجود دارد؛ اين سازوكار را
بايد جوانِ هوشمندِ فرزانه ى دانشجو پيدا كند. بحث جنبش نرم افزارى از همين قبيل
است؛ بحث آزادانديشى از همين قبيل است؛ بحث هاى گوناگونى كه در زمينه هاى مختلف
اجتماعى مى شود، از همين قبيل است.
منطق ما قوى است. ما از لحاظ منطق در مقابل هيچ كس كم نمى آوريم؛ ديگران در مقابل
ما كم مى آورند. واقعيت هاى جامعه هم صحت آن منطق را نشان داده است. با اين كه در
طول سالهاى متمادى خرابكارى شده، جنگ و موانع بيرونى بوده، نفوذ آدمهاى ناباب در
دستگاه ها بوده، بى همتى و بى حالىِ بعضى ها بوده؛ در عين حال هرجا ما با همان اصول
و تفكرات انقلابىِ اصيل جلو رفته ايم، واقعاً پيش رفته ايم؛ نمونه هايش همين
پيشرفت هاى صنعتى و علمى و گشايش هاى گوناگونى است كه در كارها به وجود آمده. هرجا
كارِ برجسته ای شد، انسان وقتى رفت، ديد يك عنصر مؤمن در آن جا مسؤوليتِ
تعيين كننده ای دارد؛ اين را بنده در جاهاى مختلف به تجربه مشاهده كرده ام. هرجا
كارها لنگ است، به خاطر اين است كه در آن از اين بى ايمانى ها و بى ريشه يى ها كه
منجر به نفع طلبى و فساد و تبعيض و رفيق بازى و امثال اينها مى شود، وجود دارد.
بنابراين در ميدان عمل هم ما اين فكر را آزموده ايم.
شماها جوانيد. فرداى اين كشور متعلق به شماست. مديريت ها متعلق به شماست. چرخ و پر
عظيم اجرايى متعلق به شماست. بايد آلياژ خودتان را آن چنان مستحكم انتخاب كنيد و
بريزيد كه اين مهره و اين پيچ در اين دستگاهِ بزرگ ساييده نشود و تبديل به يك پيچ و
مهره ى بى ارزش نشود. بايد آن فكر را قوى كنيد. فكرِ تنها كافى نيست؛ در ميدان عمل
هم بايد وارد شويد.
الان مسأله ى انتخابات رياست جمهورى هم مطرح است؛ اين خودش ميدان عظيم و خيلى خوبى
است. مسأله ى اول، مشاركت است. در زمينه ى مشاركت مردم، هر طور كه مى توانيد، روى
خانواده ها و دوستانتان كار كنيد. مشاركت، يكى از اساسى ترين مسائل است. حضور مردم
براى پيشرفت و صيانت كشور لازم است. نه اين كه اگر عده ى زيادى شركت نكردند، اينها
به نظام «نه» گفته اند؛ به هيچ وجه اين طورى نيست. آنهايى كه به خاطر «نه» گفتنِ به
نظام نمى آيند، درصد خيلى كمى اند. يك عده به خاطر بى حالى نمى آيند؛ يك عده
به خاطر بى حوصلگى نمى آيند؛ يك عده روز جمعه كار ديگرى دارند و نمى آيند؛ اينها را
شما راه بيندازيد. والّا كسانى كه معتقد به نظام و قانون اساسى نيستند و دلشان براى
بيگانگان و نفوذ آنها پر مى زند و منتظر آمدن بيگانگان هستند، درصد بسيار كمى اند.
خيلى ها ممكن است پاى صندوق ها نيايند؛ به خاطر اين كه حوصله اش را ندارند، وقتش را
ندارند، درست اهميت قضيه را نمى دانند، متوجه تأثير رأى خودشان نيستند يا به كسى كه
به او اطمينان و اعتماد كنند، نرسيده اند؛ يا كسى را هم كه شناخته اند،
نپسنديده اند؛ لذا نمى آيند. تلاش شما بايد اين باشد كه مشاركت را به معناى حقيقى
كلمه حداكثرى كنيد. شما دانشجوييد، فرزانه ايد، روشنفكريد و معيارها را هم
مى دانيد؛ بنابراين نگاه كنيد ببينيد با معيارهاى جمهورى اسلامى، در ميان نامزدهاى
انتخاباتى چه كسى كفايت و نشاط و توانايى لازم را دارد و مى تواند وارد اين ميدان
شود و با چالش هاى گوناگون دست و پنجه نرم كند و تحت تأثير دشمن نيست و دشمن از
آمدن او خوشحال نمى شود.
امريكايى ها - مثل ياوه گويى هاى هميشگى شان - باز شروع كرده اند كه فلانى بايد
بيايد، فلانى بايد نيايد؛ به شما چه نادان ها؟! نمى دانند كه هرچه بگويند، مردم
عكس اش عمل مى كنند. مى گويند: چرا نظارت هست؟ چرا فلان دسته نتوانسته اند بيايند؟
چرا فلان كس نتوانست بيايد؟ در كشورهاى خودشان انواع و اقسام نظارت هاى استصوابىِ
غليظ به شكلهاى پيچيده وجود دارد. در كشورهاى غربى همه جا موانع حذفىِ فراوان وجود
دارد. الان در امريكا يك نفر را نشان بدهند كه در طول دويست سال گذشته بيرون از دو
حزب معروف امريكا سر كار آمده و رئيس جمهور شده. اين معنايش چيست؟
در همه ى كشورهاى اروپايى - تا آن جايى كه ما خبر داريم - اصلاً اپوزيسيون قانونى
وجود ندارد كه با نظام و قانون اساسى و حركت كلى و سياست هاى كلى نظام مخالف باشد و
در عين حال حق فعاليت هم داشته باشد. من در جمع دانشجويان كرمانى گفتم اختلاف سر
اين است كه فلان ماليات را بگيريم يا نگيريم؛ اين مى گويد بگيريم، آن مى گويد
نگيريم؛ جنگ عراق برويم يا نرويم. اينهايى كه در ميدان هستند، در مبانى و اصول،
همه شان يكى اند؛ در حالى كه يقيناً عده ای هم مخالفند. به مخالف اصلاً ميدان
نمى دهند بيايد؛ منتها تبليغات دست همان كسانى است كه اين ميدان ها متعلق به
آنهاست. روزنامه ها و تلويزيون ها و راديوها در اختيار آنهاست و هرچه دلشان
مى خواهد، در اين رسانه ها مى گويند و مى نويسند. خودشان اين همه موانع حذفى و اين
همه نابرابرى در زمينه هاى گوناگون سياسى دارند، اما مى گويند چرا شما اصلاً شوراى
نگهبان داريد؟!
يقيناً ورودى هاى ميدان سياست بايد كنترل شود. ميدانِ اداره ى كشور و مديريت كشور
است؛ مگر شوخى است؟ يك كشور را مى خواهند دست يك نفر بسپرند؛ لذا بايد ورودى هاى
اين ميدان كنترل شود و معلوم گردد كسى كه دارد مى آيد، كيست؛ اصلاً عُرضه ى اين كار
را دارد يا ندارد؛ بعد، اعتقاد به اين كار دارد يا ندارد؛ بعد، اصلاً مى فهمد در
كشور چه كار بايد كرد يا نه.
ملاكهايى وجود دارد؛ بايد كسانى باشند كه اين ملاكها را ببينند و بسنجند؛ قانون
اساسى اين را پيش بينى كرده. شما معيارها را مى دانيد. خوشبختانه كشور ما كشور
جوانى است؛ لذا چهره ى جوان كشور اقتضاء مى كند كه يك نشاط خوب و قوى و جوانانه در
كل دستگاه اجرايى وجود داشته باشد. نگاه كنيد ببينيد واقعاً چه كسى طرفدار انقلاب و
طرفدار دين و طرفدار عدالت و طرفدار عدم تبعيض بين فقير و غنى است؛ چه كسى كفايت و
دنبالگيرى و نشاط لازم را دارد؛ چنين كسى را پيدا كنيد.
من پريروز هم گفتم كه نبايد دغدغه و وسوسه كرد. بعضى ها هستند كه خيلى وسوسه
مى كنند - آيا اين، آيا آن؟ آيا اين، آيا آن؟ - آخرش هم يا مجبور مى شوند به طاق
جفت و استخاره متوسل شوند و يا اصلاً از خير رأى دادن مى گذرند. نه، انسان فكر
مى كند؛ به كسى مى رسد و مى گويد: خدايا! نتيجه ى تحقيقات من اين است. من طبق حجت
درونى خودم - كه عقل و تفكر است - و بر اساس مشورتى كه با ديگران داشته ام، رأى
مى دهم. خداى متعال قبول مى كند؛ ولو اين تشخيص، درست نباشد. بنابراين نبايد وسوسه
كرد. معيارها، معيارهاى روشنى است. جوسازى و تبليغات دروغين و براق و رنگين نبايد
انسان را از شناخت حقيقت دور بدارد.
البته يكى از معيارها هم اين است كه هرچه دشمنان اين ملت مى خواهند، عكس آن بايد
عمل كرد. چيزى كه آنها مى خواهند، خير ملت نيست. آنها منافع خودشان را دنبال
مى كنند. بلندگويان استكبارى دنيا كه به مجلس هفتم اعتراض مى كنند، همان كسانى
هستند كه مجالس صددرصد فرمايشىِ سلطنتىِ دوران شاه را قبول داشتند. الان هم
نظامهايى را كه در آنها اصلاً رأى گيرى به معناى درست كلمه وجود ندارد، قبول دارند؛
اما به اين مجلس اعتراض مى كنند! چرا؟ چون آن، منافعشان را تأمين مى كند؛ اما اين،
منافعشان را تأمين نمى كند. آنها دنبال منافع خودشان هستند. اگر جهتى را نشان دادند
و به جايى تمايلى داشتند، معلوم است كه منافع آنها در آن است؛ كه درست نقطه ى مقابل
منافع ملت و نظام جمهورى اسلامى است و بايد با آن مخالفت كرد؛ همان معيارى كه امام
(رضوان اللَّه عليه) به ما گفتند.
ان شاءاللَّه همه ى شما موفق و سالم باشيد. خداوند همه ى شماها را حفظ كند و به پدر
و مادرهايتان ببخشد. ان شاءاللَّه عاقبت به خير باشيد و براى اين كشور و آينده ى
كشور عناصر برگزيده ای باشيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته