بسم الله الرّحمن الرّحيم
اولاً به برادران و خواهران عزيز معلم سلام و خوش آمد عرض مي کنيم. جلسه ي امروز ما به يک معنا جلسه ي کاري است؛ به يک معنا جلسه ي نمادين است. جلسه ي نمادين، از اين جهت که اصل نشستن ما با معلمان در هر سال، نماد تکريمي است که نظام اسلامي براي قشر معلم در جامعه قائل است. جلسه ي کاري، از اين جهت که امروز اين جلسه مربوط به شماست و شما بايد صحبت کنيد؛ و اين اولين جلسه از اين نوع است که ما تشکيل مي دهيم. ما با اساتيد و دانشجويان جلساتي داشته ايم که به جاي اين که بنده صحبت کنم، افرادي از حضار جلسه صحبت مي کردند؛ که تأثير بسيار خوبي هم دارد؛ چون از زبان افراد صاحب نظر يک قشر، مسائل مورد اهتمام آنها بيان مي شود. اين گونه جلسات از تلويزيون هم پخش مي شود؛ هم مسؤولان مي شنوند، هم مردم مي شنوند؛ براي بنده هم بسيار مفيد است. ما تاکنون چنين جلسه يي با معلمان نداشته ايم. شايد يکي دو هفته پيش بود که معلمي - نمي دانم با نامه يا با پيغام - اعتراض کرده بود که چرا فلاني براي معلمان چنين جلسه يي را تشکيل نمي دهد. ديديم حرف درستي است؛ و تصادفاً به اين جلسه افتاد. ما از قبل برنامه ريزي نکرده بوديم که اين جلسه در کرمان برگزار شود؛ بعد که اين سفر پيش آمد، ديدار هر ساله ي خودم با معلمان را - که مصادف با هفته ي معلم است - در اين جا قرار داديم و اين جلسه تشکيل شد؛ بنابراين جلسه متعلق به شماست.
من ابتدا چند جمله يي عرض مي کنم، بعد دوستان جلسه را اداره مي کنند و شما مطالبي را بيان خواهيد فرمود.
اين که جلسه ي ديدار ما با معلمان در کرمان برگزار شد، به نظر من تصادف عجيبي است؛ زيرا من از لحاظ تعليم و تربيت با کرمان ارتباط ويژه يي دارم. البته ارتباط من با کرماني ها در عرصه هاي مختلف خيلي زياد بوده؛ خيلي از دوستان نزديک ما در دوران مبارزه و دوران طلبگي، رفقاي کرماني بوده اند - مثل آقاي هاشمي رفسنجاني، آقاي حجتي کرماني، آقاي باهنر و بعضي ديگر - دوستان کرماني از غيرطلاب هم داشتم که بين من و آنها خيلي محبت برقرار بود - مثل مرحوم اسلاميت و بعضي ديگر - ليکن در زمينه ي تعليم و تربيت، ارتباط من با کرمان از همه ي اينها قديمي تر است. دبستاني که من در مشهد مي رفتم، معلم آن، مرحوم ميرزا حسين تدين کرماني بود. تنها مدرسه ي ديني مشهد هم مدرسه ي ايشان بود، به نام «دارالتعليم ديانتي». بنده شش سال در اين مدرسه زير دست آقاي تدين درس خواندم. مرحوم تدين واقعاً يک مرد حسابي بود. نه تنها آن زمان که من بچه بودم، اين حس را داشتم، بلکه زمان رياست جمهوري هم که ايشان در مشهد به ديدن من آمده بود، از نو نگاهي به ايشان کردم؛ ديدم مرد سنگين، جاافتاده، محترم و باشخصيتي است. ايشان، هم معلم بود، هم ناظم. با آن وقار و هيمنه يي که داشت، در حياط مدرسه راه مي افتاد و چوبي به دستش مي گرفت و البته گاهي هم بچه ها را فلک مي کرد؛ بنده را هم يک بار فلک کرد. ايشان مرد محبوبي بود. در همان دوره ي بچگي هم بنده و شايد همه ي بچه ها به ايشان علاقه مند بوديم. وقتي درسم در آن مدرسه تمام شد، يکي از برادرانم در آن جا مشغول تحصيل شد؛ ولي باز من با ايشان سلام و عليک داشتم. سر ماه وقتي مي رفتم شهريه ي برادرم را بدهم، ايشان را مي ديدم؛ باز هم با همان منش و چهره ي محترم و آقاوار و واقعاً مديريتي؛ آن هم نه مديريت يک دبستان. ايشان در مدرسه هيبت داشت. ما در مدرسه محلي داشتيم به نام قصاص گاه، که بچه ها در آن جا مجازات مي شدند؛ بنده هم در همان جا يک بار قصاص شدم! آن جا، هم محل مجازات بچه ها بود، هم نوعي زباله داني؛ يعني بچه ها خربزه يا هندوانه مي خوردند و پوست هايش را بايد در آن جا مي ريختند. ايشان وقتي در مدرسه راه مي رفت، با همان لهجه ي کرماني به بچه ها خطاب مي کرد: هر کس مِيْوه مي خورد، پوستهايش را بريزد قصاص گاه. از آن سال ها، اين صدا هنوز در گوش من هست.
غرض، اين ارتباط نزديک عاطفي را من با مسأله ي تعليم و تربيت در کرمان و با عنصر کرماني از اين سابقه ي طولاني دارم. اين هم تصادف عجيبي است که اين جلسه ي تعليم و تربيتي معلمي، با اين سابقه، در کرمان اتفاق بيفتد.
البته بعد از آن هم من با بعضي از معلمان کرماني ارتباط داشتم. سال هاي آخر دهه 40 و شايد اوايل دهه 50 وقتي براي سخنراني هاي مذهبي به کرمان مي آمدم، چند نفر از جوان هاي فعال، مبارز و مذهبي دور و بر ما بودند؛ يکي از آنها آقاي محمدرضا مشارزاده بود، که ايشان هم معلم بود. بنابراين با معلم ها ارتباط خوبي داشتيم.
البته شما جمع حاضر، نمونه يي از معلمان استان هستيد؛ جامعه ي معلمي استان کرمان خيلي وسيع تر است. چون نسل جوان و نوجوان ما در جامعه گسترده است، نقش شماها در پيشبرد مسائل عمومي و ملي در سطح استان، بسيار مهم است.
به هر حال براي جامعه ي معلمان - چه زنان، چه مردان - از اعماق قلب احترام قائلم و نقش شما را حقيقتاً مهم مي دانم. آرزوي من اين است که اين احساس و درک عميق تا اعماق جامعه ي ما و بخصوص در دستگاه هاي تصميم گيرنده وجود داشته باشد و نقش تعليم و تربيت و معلم را بدانند.
پس از طرح نظرات و ديدگاه هاي گروهي از فرهنگيان و معلمانِ حاضر در جلسه، بار ديگر رهبر معظم انقلاب اسلامي بياناتي ايراد فرمودند:
بسم الله الرّحمن الرّحيم
از نظر من جلسه ي بسيار خوبي بود. بعضي از دوستان گفتند اين حرفها را ما مي دانيم و آمده ايم حرفهاي شما را بشنويم. من عرض مي کنم نه؛ اين که معلمان اين حرفها را بدانند، کافي نيست. اينها حرفهاي معلمان است که دوستان دارند مي گويند. اين حرفها منعکس خواهد شد؛ هم براي مسؤولان و هم براي مردم. براي من هم شنيدن اين حرفها مهم است؛ اميدواريم مفيد باشد و بتوانيم اينها را منشأ اثر قرار دهيم.
ده نفر از دوستان معلم صحبت کردند. اين را هم در حاشيه عرض کنيم که خيلي از برادران و خواهرانِ حاضر در جلسه حرفهايي دارند که دوست دارند آنها را بزنند. البته ممکن است اين حرفها مهم باشد، ممکن است مهم نباشد؛ اما خودشان فکر مي کنند اين حرفها را بايد بزنند؛ ولي مجالي پيدا نمي کنند. در عين حال اگر قرار باشد همه ي دوستان صحبت کنند، جلسه ي يک ساعته و دو ساعته کافي نيست؛ يک جلسه ي سي وپنج شش ساعته يي بايد تشکيل دهيم و بشنويم و يادداشت کنيم؛ که آن هم ميسر نيست. بنابراين حرفها را - اگر واقعاً حرفهاي لازمي است - بنويسيد؛ من مي گويم بررسي کنند.
و اما آنچه معلمان عزيز فرمودند. تحقق برخي از اينها تدريجي است. منزلت معلمان - که بعضي از برادران فرمودند و بسيار هم مهم است - با بخشنامه و دستور به دست نمي آيد؛ اينها حکمي نيست. منزلت معلمان با يک روند تدريجي به وجود مي آيد؛ به شرط اين که به آن اعتقاد وجود داشته باشد. همين کاري که ما داريم مي کنيم، يکي از کارهايي است که به اين اميد انجام مي گيرد که منزلت معلم و تعليم و تربيت در جامعه بالا برود. بنابراين اينها دستوري و بخشنامه يي نيست؛ اينها را بايد تأمين کرد. يک مقدار به خود معلم مربوط است، يک مقدار به مديران تعليم و تربيت در آموزش و پرورش مربوط است، يک مقدار هم البته به مسؤولانِ تصميم گير کشور ارتباط پيدا مي کند.
پيشنهادهايي که درباره ي بازنشستگان و معلمان و حقوق و امثال اين چيزها بيان کرديد، بايد کارشناسي شود و به دولت محول گردد. ... حق معلم بايد طبق قاعده و قانون و مقررات داده شود؛ منتها کاري که ما مي کنيم، تسهيل و زمينه سازي است؛ به پيشرفت کار کمک مي کنيم. ما اجراکننده نيستيم؛ به آموزش و پرورش مي گوييم، به سازمان مديريت و برنامه ريزي سفارش مي کنيم، به خود رئيس جمهور محترم سفارش مي کنيم، به مسؤولان ذي ربط سفارش مي کنيم، به مسؤولان استاني سفارش مي کنيم؛ والّا دستگاه رهبري کار اجرايي به اين معنا مطلقاً انجام نمي دهد؛ دولت بايد انجام دهد؛ وظيفه ي دولت است؛ درستش هم همين است که اينها را دولت انجام دهد.
البته پيشنهادهايي که شد، عمدتاً پيشنهادهاي مهم و خوبي است؛ حاکي از خبرويت در کار آموزش و پرورش است. من اين پيشنهادها را به مجموعه ي خودمان مي دهم تا بررسي کنند و ان شاءالله آنچه عملي و ممکن باشد، به توفيق الهي انجام خواهد گرفت.
اما آنچه من مي خواهم عرض کنم. اعتقاد بنده به مسأله ي تعليم و تربيت و مسأله ي معلم، يک اعتقاد عميق و بنياني و اصولي است؛ به تعبير فرنگي مآبها، يک اعتقاد ايدئولوژيک است. اين طور نيست که مثلاً فکر کنيم سياست جاري اقتضاء مي کند ما معلم را تقويت يا تضعيف، کمک و يا ترويج کنيم؛ نه، مسأله اين است که هيچ تحولي - چه مثبت، چه منفي - در جامعه صورت نمي گيرد، مگر اين که معلم و دستگاه تعليم و تربيت در آن نقش اساسي دارد. اگر جامعه ي آموزش و پرورش، يک جامعه ي فعال، پُرنشاط، متعهد، داراي احساس مسؤوليت، مبتکر، عالم و پُرانگيزه باشد، در سطح کشور تأثير بنياني خواهد گذاشت. البته احزاب و جناح ها و جمعيت هاي سياسي هميشه براي اهداف کوتاه مدت - براي فلان خواست، فلان انتخابات، فلان گزينش - به آموزش و پرورش توجه ويژه يي دارند؛ اينها چيزهاي بسيار کم اهميتي است؛ اينها کوچک کردن نقش آموزش و پرورش و معلم و مدرسه است.
تشکيل هويت نسل جديد به دست معلم است؛ يعني حتّي نقشي پُررنگ تر از نقش خانواده و پدر و مادر. خود شما هم فرزندان مدرسه يي داريد و مي بينيد که گاهي اوقات فرمايش آقا معلم يا خانم معلم براي بچه وحي مُنزل است؛ به خانه مي آيد، کاري را انجام مي دهد يا کاري را انجام نمي دهد، يا ساعتي مي خوابد يا ساعتي ورزش مي کند، يا کار ديگري مي کند؛ چون اينها را معلم گفته. پدر و مادر که بارها اين حرفها را مي گويند، تأثير ندارد؛ اما حرف معلم تأثير دارد. در اکثر موارد حرف معلم بر حرف پدر و مادر در ذهن کودک و نوجوان ترجيح پيدا مي کند. اين است نقش معلم. اگر ما مي خواهيم اين هويت، خوب شکل بگيرد؛ اگر مي خواهيم نسلي به وجود بيايد که اعتمادبه نفس و انضباط اجتماعي داشته باشد؛ يک نسل مسؤوليت پذير و باعرضه و باکفايت براي کارهاي بزرگ، يک نسل داراي ابتکار، يک نسل مهربان و بدون احساس انتقام گيري در درون خانواده ي بزرگ جامعه، يک نسل فداکار، يک نسل پُرکار، يک نسل کم اسراف و دور از اسراف؛ اگر مي خواهيم فرهنگ عمومي جامعه به اين سمت حرکت کند، راه و کليدش آموزش و پرورش است. براي تربيت چنين نسلي، آموزش و پرورش بايد مهيا و مناسب باشد.
البته دوستاني که صحبت کردند، نگاه به نيروي انساني آموزش و پرورش، نگاه به سازماندهي و تشکيلات آموزش و پرورش و نوع مديريت ها را بدرستي تبيين کردند؛ اينها بسيار مهم است؛ تأمين معيشتي و کم کردن دغدغه ي زندگي از معلمان هم يکي از شرايط حتمي و لازم است؛ در اين هيچ ترديدي نيست؛ همين پيشنهادهايي که شده و همين کارهايي که دارد انجام مي گيرد، اينها هم ان شاءالله بايد دنبال شود؛ منتها من به شما معلمان عزيز - خواهران و برادران - مي گويم مشکلات مادي نمي تواند و نبايد يک معلمِ ديندار و متعهد را از پايبندي به وظايف معلمي باز بدارد. اين حرف، توجيهي براي کم گذاشتن در کفه ي زندگي معلمان نيست؛ بالاخره هر مقدار که در توان دولت و مسؤولان هست، بايد انجام گيرد؛ اما از طرف شما - که معلم هستيد - مي خواهم عرض کنم که اين مشکلات نبايد بتواند در عزم و تصميم و احساس و انگيزه ي شما نسبت به اين شغل پُرخطورت و مهم اثر بگذارد. آنها بايد وظيفه شان را انجام دهند و ان شاءالله هم انجام مي دهند؛ اما شما هم توجه کنيد که آينده ي کشور دست شما جامعه ي بزرگ معلمان است. آنچه مهم است، اين است که اين جامعه به حقيقتِ معناي معلمي - که در واقع همان منزلت معلمي است - خودش پايبند بماند. منزلت معلمي فقط اين نيست که يکي را تکريم و احترام کنند و دستش را ببوسند؛ منزلت معلمي يعني تأثيرگذاري در روند تاريخي و مرزبندي فرهنگي يک ملت. اگر جامعه ي معلمان بتواند اين کار را انجام دهد، منزلت معلمي - به معناي حقيقي کلمه - حفظ شده.
اعتقاد من اين است که آموزش و پرورش براي حل مسائل اساسي اين بخش عظيم - به تعبير فرنگي ها - يک اتاق فکر احتياج دارد. تصميم ها در آموزش و پرورش نبايد سليقه يي گرفته شود. يک وقت بخشي از آموزش و پرورش مثلاً احساس مي کند که بايد به جوانان آموزش هاي جنسي داد - تقليد کورکورانه ي از غرب - ناگهان مي بينيم از يک گوشه، نوشته و کتاب و جزوه در اين زمينه منتشر مي شود! روي اين مسأله، کجا فکر شده؟ کجا تصميم گيري شده؟ کجا سنجيده شده؟ چقدر ما بايد دنباله رو غرب باشيم؟! چقدر بايد تجربه هاي شکست خورده و ناکام غربي ها را چشم بسته دنبال و تقليد کنيم؟! مگر آنها از دامن زدن به احساسات جنسي سود بردند؟ در اين مسأله، در مانده اند. پرده ي عفاف و حفاظ و معصوميتي از دين و تعليمات ديني روي زن و مرد و جوان و پير ما گسترده شده است؛ بياييم با دست خودمان اين پرده را بدريم! اين با کدام فکر و منطق تطبيق مي کند؟ البته اين به شماها ارتباطي ندارد؛ به اصل آموزش و پرورش ارتباط دارد؛ ليکن تذکر آن را در محضر شما عزيزان مفيد دانستم. يا ناگهان از گوشه يي يک نفر تشخيص داده که بايد ما به کودکان دبستاني، از کلاس اول - يا حتّي پيش دبستاني - زبان انگليسي ياد بدهيم؛ چرا؟ وقتي بزرگ شدند، هر کس نياز دارد، مي رود زبان انگليسي را ياد مي گيرد. چقدر دولت انگليس و دولت امريکا بايد پول خرج کنند تا بتوانند اين طور آسان زبان خودشان را در ميان يک ملت بيگانه ترويج کنند؟ ما براي ترويج زبان فارسي چقدر در دنيا مشکل داريم؟ خانه ي فرهنگ ما را مي بندند، عنصر فرهنگي ما را ترور مي کنند، ده جور مانع در مقابل رايزني هاي فرهنگي ما درست مي کنند؛ چرا؟ چون در آن جا زبان فارسي ياد مي دهيم. ولي ما بياييم به دست خود، مفت و مجاني، به نفع صاحبان اين زبان - که مايه ي انتقال فرهنگ آنهاست - اين کار را انجام دهيم! البته بنده با فراگرفتن زبان خارجي صددرصد موافقم؛ نه يک زبان، بلکه ده زبان ياد بگيرند؛ چه اشکالي دارد؟ منتها اين کار جزو فرهنگ جامعه نشود.
امروز کشورهايي هستند که متأسفانه زبان ملي خودشان، زبان رسمي شان نيست. امروز زبان رسمي هند و پاکستان، زبان انگليسي است؛ زبان ديواني شان، زبان انگليسي است؛ در حالي که زبان هندي و زبان اردو و چند صد زبان ديگر هم دارند. در پاکستان، زبان اردو؛ و در هندوستان، زبان هندي، زبان رايج است؛ اما آنها بکلي مغفولٌ عنه است. چگونه زبان خارجي آمد جاي زبان ملي يک ملت را گرفت؟ همين طوري وارد مي شوند. انگليسي ها در هند سرمايه گذاري کردند تا توانستند وضعيت را به اين جا برسانند. بعضي از کشورهاي آفريقايي، زبانشان پرتغالي يا اسپانيولي است؛ به زبان رسمي خودشان اصلاً توجه نمي کنند؛ اين خوب است؟ تسلط زبان بيگانه بر يک ملت، خوب است؟ زبان، استخوان فقرات يک ملت است؛ اين را ما اين طور تضعيف کنيم؟ چرا؟ چون آقايي سليقه اش اين است و اين طور فهميده! مدرسه و بچه هاي مردم که محل آزمون و خطا نيستند؛ آزمايشگاه نيستند که ما اين مسأله را تجربه کنيم، بعد ببينيم تجربه غلط از آب درآمد. با بچه هاي مردم که نمي شود اين طوري رفتار کرد. بنابراين اتاق فکر - يعني يک مرکز انديشمند و آگاه - لازم است. چيزهاي فراوان ديگري هم در آموزش و پرورش وجود دارد، که بايد به آنها هم توجه کرد.
آنچه من بجد طرفدار آن هستم، همان چيزي است که بعضي از دوستان هم گفتند: ارتقاء سطح تحصيلي معلمان، تا آن جايي که ممکن باشد. در اين زمينه، راه هايي هم پيشنهاد شد - مثل کار تحقيق ميان معلمان - که بايد بررسي و پيگيري شود.
از همه ي اينها مهمتر، مسأله ي ديانت است. اگر مي خواهيد کار معلمي شما مورد رضاي خدا و نسل هاي آينده قرار گيرد و در انجام وظيفه تان از شما به نيکي ياد شود، بچه ها را متدين بار بياوريد. متدين بارآوردن بچه فقط کار معلم تعليمات ديني نيست؛ يک معلم رياضي، يک معلم فيزيک، يک معلم فارسي و ادبيات هم با يک نکته گويي بجا و با يک تک مضراب مي تواند تفکر ديني را در اعماق دل شاگرد و مخاطبِ خود جا دهد تا يادش نرود. گاهي حتّي بيش از معلم ديني مي توانند اثر بگذارند. وقتي معلم ديني سر کلاس مي آيد، يک تکليف است و بچه ها و همه ي انسان ها نسبت به تکليف، حالت امتناع دارند. اين آقا مي خواهد بيايد تکليف بدهد؛ اگر خيلي خوش بيان و خوش برخورد و خوش اخلاق و خوش تدريس باشد، يک مقدار حرفش قابل قبول است؛ اگر اينها هم نباشد، که ديگر هيچ. اما يک معلم فيزيک، يک معلم رياضي، يک معلم شيمي، يک معلم ادبيات فارسي، يک معلم تاريخ، گاهي در خلال صحبت، با يک کلمه ي بجا - حقيقتاً يک کلمه - مي تواند تأثيري در روح کودک و نوجوان و جوان بگذارد که او را به معناي واقعي کلمه متدين و پابند کند. شماها مي توانيد اين کار را بکنيد؛ هم در دبستان، هم در راهنمايي، هم در دبيرستان. بچه ها را متدين بار بياوريد. متدين بار آوردنِ بچه ها همان چيزي است که مي تواند آينده ي اين کشور را آباد کند. اگر ما مي خواهيم اين کشور پيشرفت صنعتي کند، پيشرفت مادي کند، پيشرفت فرهنگي کند، رتبه ي اول منطقه را - همان طور که در سند چشم انداز آمده - حائز شود، اين در سايه ي انگيزش ديني و ايمان امکان پذير است. وقتي ايمان بود، انسان دنبال ايمان حرکت مي کند و با همه ي سختي ها هم مي سازد.
بنده در دوره ي مبارزه، گاهي که در سلول خيلي فشار مي آمد، دلم به حال بچه هاي کمونيست مي سوخت؛ مي گفتم چون اينها خدا ندارند. وقتي اوضاع بر ما خيلي تنگ مي شود و فشار مي آيد، با خدا درد دل مي کنيم؛ حرفي مي زنيم و قطره ي اشکي مي ريزيم و چيزي مي خواهيم و اميدي در دل ما مي درخشد؛ اما اينها آن را ندارند. انسان وقتي خدا را داشته باشد، اميد و افق روشني دارد.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته