پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار مسؤولان عقيدتى، سياسى نيروى انتظامى

بسم الله الرّحمن الرّحيم
خيلي خوش آمديد برادران عزيز! اميدواريم ان شاءالله زحمات و تلاشهاي مستمر و چندين ساله ي شما مشمول عنايت و تفضل و قبول پروردگار قرار بگيرد و آثار نيک خود را در جامعه ي مشمول تلاش و فعاليت شما - يعني نيروي انتظامي جمهوري اسلامي ايران - عميق و ماندگار کند.
حضور مجموعه يي به نام عقيدتي، سياسي در نيروهاي مسلح، يکي از الهامات الهي و از برکات پروردگار بر امام بزرگوار ما و مجموعه ي دست اندرکار امور کشور بود. نقش روحانيون، نقش هدايت و دستگيري معنوي است. همه به روحاني احتياج دارند - همچنان که به طبيب احتياج دارند - و اگر روحاني در هر نقطه يي به وظايف خود عمل کند، آن جا را از لحاظ معنوي آباد خواهد کرد. گاهي وجود ما عمامه يي ها در جاهايي بي اثر مي شود، يا احياناً خداي ناکرده اثرهاي منفي بر جاي مي گذارد؛ اين به خاطر اين است که ما در آن مورد با وظايف و هويت و منش يک روحاني ظاهر نشده ايم. در طول سالهاي متمادي عمر روحانيت شيعه، هرجا روحانيون با منش و هويت روحاني خود ظاهر شده اند، برکاتي بر جاي گذاشته اند؛ چه در ميدان سياست، چه در ميدان معنويت، چه در ميدان هاي مربوط به رزم و دفاع از کشور و امنيت، و چه در هر ميدان ديگري. شأن روحاني اين است. نمي خواهم ادعا کنم که حضور روحانيون در نيروهاي مسلح در سالهاي بعد از انقلاب صددرصد همان طوري بوده است که از ماها انتظار مي رفته؛ اما مي خواهم اين را عرض کنم که در مجموعه ي بزرگ نيروهاي مسلح، هرجا علما، روحانيون، فضلا و طلاب جوان با همان منش روحاني حضور داشته اند، تأثيرات بسيار گرانبهايي برجاي گذاشته اند. عزيزان نيروهاي مسلح هم مثل همه ي مردم از آغاز با نام خدا، با نام ائمه ي اطهار و با نام مقدسين و مقدساتِ ديني پرورش پيدا کرده اند و فطرتشان با تعاليم اسلامي بارور شده است. فطرت اسلامي و ديني در مردم ما و در نيروهاي مسلح - که از جوانهاي ما هستند - با تعليم ديني و با بيان معارف الهي سيراب شده است. براي گرايش به معنويت و تعالي معنوي، زمينه در اينها خيلي زياد است. ما بايد مثل پيامبر سراغ افراد برويم. درباره ي پيغمبر گفته شده است: «طبيب دوّار بطبّه قد احکم مراهمه و احمي مواسمه»؛ پيغمبر مثل يک پزشک دوره گرد حرکت مي کرد. پزشکان در مطب خود مي نشينند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ اما پيغمبران نمي نشستند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ آنها به مردم مراجعه مي کردند. در کيف دارويشان، هم وسيله ي مرهم گذاري داشتند، هم وسيله ي نشترزني داشتند، هم وسيله ي داغ کردن زخم داشتند؛ آن جايي که احتياج به داغ کردن داشت.
 
درشتي و نرمي به هم در به است                      چو رگ زن که جراح و مرهم نِه است
رگ زن، هم رگ را مي زند، هم مرهم مي گذارد؛ هم خون را مي گيرد، هم خون را بند مي آورد؛ خونِ زيادي را مي گيرد، اما نمي گذارد خون اضافه ي براندازه ي لازم هم از رگ بيرون برود؛ مرهم هم مي گذارد. نقش ماها اين گونه است. اگر ما عمامه يي ها درست نقش خود را بشناسيم و بتوانيم آن را ايفا کنيم، دنيا را آباد خواهيم کرد. ماها گاهي کوتاهي مي کنيم؛ سراغ همان راه هايي مي رويم که اهل دنيا رفته اند؛ آنگاه کار ما خراب مي شود. يک تاجر، يک زميندار، يک زمين خوار، يک مقاطعه کار، چه عمامه سرش باشد، چه شاپو سرش باشد، چه کراوات ببندد، چه تسبيح دست بگيرد؛ بالاخره حقيقت او که فرق نمي کند. اما اگر عمامه سرمان گذاشتيم و دنبال همان کارهايي بوديم که پاپيون زن ها و کراوات زن ها و بقيه ي اهل دنيا دنبال آن هستند، ما هم مثل آنها هستيم. لباس که تغيير اساسي ايجاد نمي کند؛ بايد ديد دل، جايگاهِ چيست.
دِه بُود آن، نه دِل، که اندر وي                       گاو و خر بيني و ضياع و عقار
. دلي که به دنبال تجملات و زخارف دنياست، ديگر دل نيست؛ دکان زرگري است؛ هرچند شاعر مي گويد دِه است. اول بايد دلمان را پاک کنيم: «من نصب نفسه للنّاس اماما فعليه ان يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره»؛ کسي که پيشاهنگ، پيشوا و جلودار جمعيتي مي شود، اول بايد خود را آماده کند. اگر بنده و جنابعالي مي خواهيم صد نفر را به دنبال خود بکشانيم - چه براي کوهنوردي، چه براي بيابانگردي، چه براي يک رزمايش - اول بايد قوت راه رفتن را در خودمان ايجاد کنيم؛ والّا اگر ده قدم رفتيم و بعد گفتيم آخ قلبمان گرفت، پايمان خسته شد، اين صد نفر هم هرچند چهار نفرشان همت کنند و بروند، اما ديگر نمي شود اينها را به مقصد رساند. راه معنويت هم همين طور است؛ خودمان را بايد درست کنيم. روحانيت خيلي قدر و ارزش دارد. شکستن قدر روحانيت، خدمت به هيچ بخشي و جنبه يي از جنبه هاي زندگي مردم نيست؛ چون هرجا يک روحاني خوب حضور داشته باشد، واقعاً يک مشعل است و نورافشاني مي کند. اما من و شماي روحاني هم بايد خود را آن چنان که يک روحاني مي بايد و مي شايد، بسازيم و روحاني باشيم.
از گزارش خوبي هم که جناب آقاي رحماني دادند و زحمات خوبي هم که دوستان کشيده اند؛ خيلي متشکريم. اميدواريم ان شاءالله قطره قطره ي اين جاري به جاي خود برسد و در محل درست خود مصرف شود و خداوند اثر ببخشد و به شماها اجر و توفيق بدهد.
نيروي انتظامي هم بسيار مهم است. نيروي انتظامي، نيروي مسلح اجتماعي است؛ نيروي مسلح منزوي نيست؛ در پادگان ها نيست؛ در بازارهاست؛ در متن زندگي مردم است؛ در عين حال نيروي مسلح هم هست؛ موظف به حفظ امنيت و نظم است - آن هم با قدرت مسلح - وسط زندگي مردم هم هست؛ اين خيلي حساس و ظريف است. نيروي انتظامي ما امروز نه با گذشته ي قبل از انقلاب - آن که اصلاً محل بحث نيست - با اول انقلاب خيلي تفاوت کرده است. بنده از اول در مجموعه ي نيروهاي مسلح بوده ام و از نزديک اين تفاوت را لمس کرده ام. امروز نيروهاي مسلح ما - بخصوص نيروي انتظامي - زمين تا آسمان تفاوت کرده اند. نه فقط با اول انقلاب، بلکه با اولِ تشکيل نيروي انتظامي هم که سه مجموعه با هم ادغام شدند و نيروي انتظامي به وجود آمد، تفاوت دارد. امروز هم که الحمدلله فرمانده خوب، صالح، کارآمد و کاردان - سردار قاليباف - در رأس اين نيروست و واقعاً دارد کار مي شود؛ مردم هم راضي اند. بازخورد فعاليتهاي شما و فعاليتهاي دستگاه هاي اجرايي کشور - از جمله نيروي انتظامي - اين جا مي آيد. امروز نيروي انتظامي در مقايسه با آن روز خيلي فرق کرده؛ اصلاً يک چيز ديگر است؛ داستان ديگري است. درعين حال حساسيت نيروي انتظامي و کار روي اين نيرو و هدفگيري يکايک عناصر اين نيرو در جهت تعالي بخشي و تقويت ارزشهاي انساني و ديني در آن، همچنان باقي است؛ اين، نقش شماها را زنده مي کند. دوگونه مي شود در عقيدتي، سياسي نيروي انتظامي حضور داشته باشيد: يک نوع، مطلوب است؛ يک نوع، کم اثر است؛ حالا آن نوع هايي که مضر است، فعلاً محل کلام ما نيست. حضور کم اثر، چه نوع حضوري است؟ اين گونه است که نيروي انتظامي مثل بقيه ي ادارات براي خودش يک کارهاي شکلي تعريف کند و آنها را انجام دهد: اين کلاس را بايد شرکت کنيد، اين آزمون را بايد بگذرانيد، براي درجه بايد اين شرايط را در خودتان تحصيل کنيد، احياناً نمازجماعت بايد شرکت کنيد؛ بيايند، بروند؛ نيروي انتظامي هم مثل بقيه ي ادارات فعاليت کند. در چنين حالتي، البته نيروي انتظامي کارهايي مي کند و تأثيراتي مي گذارد؛ اما سطحي است؛ اين از روحانيت متوقع نيست. طور ديگر هم اين است که حضور، به معناي حقيقي کلمه، روحاني و معنوي باشد. نه اين که آن وظايف را انجام ندهند؛ چرا، آن وظايف هم وظايفي است که بايد انجام بگيرد؛ در آيين نامه ها آمده، در قانون آمده، جزو وظايف نيروي انتظامي است؛ ليکن ملات همه ي وظايف آن جريان معنوي، روي خوش روحاني، دلسوزي روحاني، استغناي نفس يک روحاني و يک طلبه، و بي اعتنايي يک روحاني به تشريفات و چيزهاي زيادي و زر و زيورها و مال دنياست. اگر توانستيد اين را تأمين کنيد، آن حضور، مطلوب و ايده آل خواهد شد و اثر مي گذارد. روحاني عقيدتي، سياسي - البته روحاني که من عرض مي کنم، بقيه ي برادران غيرمعمم هم که در عقيدتي، سياسي کار مي کنند، محکوم به همين احکامند؛ منتها در مورد روحاني تأکيدش بيشتر است - نبايد خودش را جاي فرمانده بگذارد و فرماندهي کند؛ بايد توي مجموعه برود. فرمانده، ضوابط و اصول و کارهايي دارد. البته فرمانده مردمي هم داريم. الان الحمدلله خيلي از فرماندهان ما مردمي اند؛ منتها منش، منش فرماندهي است. مي رود با سرباز و درجه دار و افسرش تماس مي گيرد، دست هم مي دهد، يک چايي هم با هم مي خورند و احوال زن و بچه اش را هم مي پرسد؛ اما منش اش، منش فرماندهي است: او بايد سلام دهد، اين بايد جواب دهد؛ اين بايد امر کند، او بايد گوش به فرمان باشد. روحاني نبايد اين گونه باشد؛ منش روحاني نبايد فرماندهي باشد؛ هرچند تشريفات فرماندهي اصلاً مردمي محض است. شما فرض کنيد در فلان محله ي تهران يا هر شهر ديگري پيشنماز يک مسجد هستيد. پيشنماز يک مسجد چگونه رفتار مي کند؟ با امر و نهي و پَسرو و پيشرو رفتار مي کند؟ اگر بکند، مردم به نمازش نمي آيند. هميشه گرم ترين نماز جماعت ها متعلق به پيشنمازهاي مردمي است: با مردم گرم مي گيرند؛ با مردم خوش اخلاقي مي کنند؛ بي حوصلگي نشان نمي دهند؛ بدخلقي نشان نمي دهند، جواب مسأله شان را مي دهند؛ يک وقت اگر کسي بيماري و مشکلي داشته باشد، اگر با پول نتوانند، با اخلاق آن مشکل را تسکين مي دهند. گفت:
 
چو وا نمي کني گرهي خود گره مباش                         ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نيست
به عنوان آخوندي، دست ما گشاده نيست؛ اما ابرويمان که مي تواند گشاده باشد. بنده خودم سالها پيشنمازي کرده ام؛ مي دانم انسان چگونه بايد با مردم رفتار کند. وقتي نماز تمام مي شد، برمي گشتم رو به مردم مي نشستم. تسبيحات حضرت زهرا را هم که مي گفتم، افراد مي آمدند و مي ديدند راه باز است. جوان مي آمد، مزلّف مي آمد، بازاري مي آمد، ريش دار مي آمد، بي ريش مي آمد. آن زمان، پوشيدن پوستين هاي وارونه در ميان جوانهاي بيتل مد شده بود. يک روز رفتم نماز، ديدم يکي از همين جوانهاي آلامد که موهايش را روغن زده، آمده و صف اول کنار متدينين و بازاري هاي خوب و افراد محاسن سفيد نشسته. احساس کردم اين جوان با من حرفي دارد. نشستم و به او پاسخِ نگاه دادم؛ يعني اجازه دادم بيايد حرفش را بزند. جلو آمد و گفت آقا! من صف اول بنشينم، اشکال دارد؟ گفتم نه، چه اشکالي دارد؟ شما هم مثل بقيه. گفت: اين آقايان مي گويند اشکال دارد. گفتم: اين آقايان بيخود مي گويند! اين جوان، ديگر از اين مسجد پا نمي کشد. اين جوان، ديگر از اين پيشنماز دل نمي کند. همين طور هم بود؛ از ما دل نمي کندند. بنده وقتي مسجد مي رفتم، در ميان صد نفر، اقلاً نود نفرش جوانها بودند. بنده هيچ چيز خاصي نداشتم؛ نه يک مايه ي آن چناني معنوي، نه يک مايه ي دنيوي؛ اما با مردم بودم. در پادگان هم همين طور است؛ در محيط نيروي انتظامي هم همين طور است؛ در پاسگاه هم همين طور است؛ هرجا که ما ميان مردم هستيم. يک جا مردم ما بازاري اند، يک جا مردم ما دانشگاهي اند، يک جا هم نظامي اند؛ سپاه و ارتش و نيروي انتظامي؛ فرقي نمي کند. اگر ما با مردم باشيم، افراد به تظاهر وادار نمي شوند. ما که عقيدتي، سياسي هستيم، بد است که در فلان نيروي مسلح طوري رفتار کنيم که آن آدم زرنگِ رِند به مذهب تظاهر کند، اما باطنش خبري نباشد؛ جلوي ما تسبيح به دست بگيرد و صلوات بفرستد، اما باطن قلبش چيزي نداشته باشد؛ يا دوره و کلاسي را که ما اجبار کرده ايم، بگذراند، اما فقط الفاظ را ياد گرفته باشد؛ ايمان و اعتقادي پيدا نکرده باشد. اين خوب نيست، اين بُرد نيست. بُرد اين است که ما بتوانيم دل او را تسخير و جذب کنيم، نه براي خودمان؛ او را دلداده ي حق و دلداده ي معنا کنيم؛ و اين با عمل ممکن است. اين را روحاني، خوب مي تواند. افراد غيرروحاني هم مي توانند. چند روز قبل خانواده ي شهيد بابايي اين جا آمده بودند؛ اين خاطره يادم آمد و براي آنها گفتم. سال 61 شهيد بابايي را گذاشتيم فرمانده پايگاه هشتم شکاري اصفهان. درجه ي اين جواب حزب اللّهي سرگردي بود، که او را به سرهنگ تمامي ارتقاء داديم. آن وقت آخرين درجه ي ما سرهنگ تمامي بود. مرحوم بابايي سرش را مي تراشيد و ريش مي گذاشت. بنا بود او اين پايگاه را اداره کند. کار سختي بود. دل همه مي لرزيد؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، مي لرزيد، که آيا مي تواند؟ اما توانست. وقتي بني صدر فرمانده بود، کار مشکل تر بود. افرادي بودند که دل صافي نداشتند و ناسازگاري و اذيت مي کردند؛ حرف مي زدند، اما کار نمي کردند؛ اما او توانست همان ها را هم جذب کند. خودش پيش من آمد و نمونه يي از اين قضايا را نقل کرد. خلباني بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهيد شد. او جزو همان خلبان هايي بود که از اول با نظام ناسازگاري داشت. شهيد عباس بابايي با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتي يک شب او را با خود به مراسم دعاي کميل برده بود؛ با اين که نسبت به خودش ارشد هم بود. شهيد بابايي تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقه ي خدمتش هم بيشتر بود. در ميان نظامي ها اين چيزها خيلي مهم است. يک روز ارشديت تأثير دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسليم بابايي شده بود. شهيد بابايي مي گفت ديدم در دعاي کميل شانه هايش از گريه مي لرزد و اشک مي ريزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهيد بشوم! اين را بابايي پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گريه کرد. او الان در اعليعليين الهي است؛ اما بنده که سي سال قبل از او در ميدان مبارزه بودم، هنوز در اين دنياي خاکي گير کرده ام و مانده ام! ما نرفتيم؛ معلوم هم نيست دستمان برسد. تأثير معنوي اين گونه است. خود عباس بابايي هم همين طور بود؛ او هم يک انسان واقعاً مؤمن و پرهيزگار و صادق و صالح بود. اگر مي خواهيد اثر بگذاريد - چه شما برادران عزيز طلبه و روحاني، چه شما برادران عزيزي که نظامي هستيد و با عقيدتي، سياسي همکاري مي کنيد - راهش اين است که دلها را به هم نزديک کنيد؛ درون را پاک کنيد؛ عمل را خالص کنيد؛ براي خدا کار کنيد؛ آن وقت خداي متعال برکت خواهد داد. اين مي شود عقيدتي، سياسي مطلوب.
پروردگارا ! دعاي امام زمان را در حق ما مستجاب کن؛ ما را مشمول ادعيه ي زاکيه ي آن بزرگوار قرار بده؛ امام بزرگوار و شهداي عزيز و شهداي نيروي انتظامي را مشمول رحمت و فيض و فضل خود قرار بده؛ ما را هدايت و دستگيري کن؛ وجود ما را در راه خدمت به اهداف و آرمانهاي اسلامي قرار بده.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته