پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در ديدار مسؤولان و نخبگان استان همدان

بسم الله الرّحمن الرّحيم
اگر در چنين جلسه يي قرار است حرف دل قشرهاي مختلف زده شود، بهترين شکل اين است که در جملات کوتاه و پُرمغز مطالب گفته شود، تا هم من استفاده کنم، و هم مسؤولان ارشد کشوري آنها را بشنوند و از آنها براي برنامه ريزي ها بهره بگيرند. اغلب مطالبي که آقايان راجع به مسائل استان گفتند - چه مسائل صنعت، چه مسائل کشاورزي، چه مسائل گردشگري، چه بخصوص مسأله ي صنايع دستي - چيزهايي بود که قبل از اين که ما به سفر بياييم، در گزارشها مفصل اينها را خوانده بوديم؛ و بعد هم که به اين جا آمديم، از نزديک ديديم و شنيديم و در نمايشگاهِ ديروز هم بسياري از چيزهايي را که شنيده بوديم، به چشم ديديم؛ در عين حال نکاتي وجود داشت که براي من تازه بود. در بخش کشاورزي، براي اين که آقاي استاندار و ديگران توجه کنند، مسأله ي سيلو و انبار مهم است. در صحبتهاي ديشب ما با وزراي محترم هم اين مسأله مطرح نشده بود. مسأله ي تأسيس دبيرستان هاي تربيت کشاورز بسيار نکته ي جالبي است. البته در اين جا دانشکده ي کشاورزي وجود دارد؛ ليکن تربيت ديپلمه هايي که در دوران تحصيل، فهم کشاورزي و شوق کشاورزي در آنها باشد، بسيار مهم است؛ چون يکي از محورهاي حتمي توسعه در اين استان - در کنار و يا در صدر دو سه محور ديگر - قطعاً کشاورزي است. مسأله ي ايجاد اماکن ورزشي در اين استانِ پرجوان کاملاً درست است؛ من در گزارشها هم قبلاً اين را خوانده بودم؛ منتها در صحبتهايي که اين جا با وزرا کرديم و تصميماتي که گرفته بودند و به من گفتند يا آنچه بنده اضافه کردم، اين مسأله نبود. آقاي استاندار و مسؤولان ذي ربط حتماً اين موضوع را دنبال کنند. برخي نکات ديگر هم هست که حتماً بايد مورد توجه قرار گيرد. سند توسعه ي هر استان - که بعضي از آقايان تذکر دادند - در سازمان مديريت و برنامه ريزي تهيه شده و معلوم است محور توسعه ي استان همدان و ساير استانها چيست. برنامه ريزي بر اساس اينها انجام مي گيرد. البته ممکن است برنامه ريزي ها درست يا نادرست، کامل يا ناقص باشد؛ اما سند توسعه تدوين شده است. خوب است آقاي استاندار و دوستان اين را به آقايان بگويند تا مطلع باشند و اطلاعاتي که منتشر مي شود، صحيح باشد.
و اما راجع به اين جلسه. جلسه ي کنوني ما در واقع دو جلسه است. بنده هميشه در سفرها اين دو جلسه را از هم جدا مي کردم؛ اما در دو سه سفر اين طور اتفاق افتاده که اين دو جلسه يکي شده؛ و اين اشکال ايجاد کرده است. يک جلسه، جلسه ي مسؤولان رده هاي مختلف استان است که در سفرهاي بنده اجتماع مي کنند و من مطالبي را که به نظرم مي رسد لازم است به آنها عرض شود، روبه رو به آنها عرض مي کنم؛ توصيه مي کنم، تأکيد مي کنم و موظفم بر طبق آن عمل کنم. جلسه ي دوم، جلسه ي نخبگان استان است. هر استان مجموعه يي از انسانهاي نخبه، زبده و داراي شخصيت و هويتي دارد که مي ارزد انسان با آنها مواجه شود، از آنها بشنود، استفاده کند و آنها را بنوازد. اين به خاطر ملاحظات نيست؛ ميل قلبي خود من است که اين مجموعه افراد را در هر استاني که هستيم، ملاقات کنم.
استان همدان هم انصافاً نخبه پرور است. من در اين چند روز هم در جلسات مختلف با نخبگان روبه رو شده ام - در جلسه ي علما، در جلسه ي دانشگاهيان و جلسات ديگر - ليکن معمول ما اين بوده که در سفرها جلسه يي ويژه ي نخبگان داشته باشيم. البته جلسه ي نخبگان را به هيچ وجه اين طوري اداره نمي کرديم. من مقيد بودم بايستم و يکي يکي افراد نخبه ي آن استان بيايند و با آنها مصافحه و احوالپرسي کنم؛ دو کلمه به آنها بگويم، دو کلمه هم از آنها بشنوم. گاهي سه ساعت هم طول مي کشيد و من ايستاده بودم؛ اما از يکي دو سال پيش که ايستادن براي من دشوار شده و پزشکان به خاطر کمرم گفته اند زياد نايستم، اين جلسه به اين شکل درآمده است. دوستان و برادران و خواهران عزيزي که در جلسه هستند، بدانند؛ من هيچ مايل نيستم که در جمعي از نخبگان بنشينم چيزهايي بگويم و آنها هم بشنوند؛ بيشتر مايلم از آنها بشنوم، که در چنين جلسه يي طبعاً حاصل نمي شد و نشد. بنابراين چون در واقع الان ما دو جلسه داريم، به هر مناسبت چند جمله يي عرض مي کنيم.
اما راجع به مأموريتِ مأموران اين استان. جمعي از شما مسؤولاني هستيد که در رده هاي مختلف در اين استان مشغول کاريد. از بالاترين رده تا رده هاي متوسط و پايين به اين نکته توجه داشته باشيد که شما از چشم مراجعانِ خودتان نماينده ي يک نظاميد؛ بلکه نماينده ي اسلاميد. هر کار برجسته و هر اقدام زيبايي از شما سر بزند، اسلام و نظام اسلامي را آبرومند مي کند؛ مردم را از زندگي کردن در زير سايه ي اين نظام خشنود مي کند. من ديدم کسي را که به خاطر اين که يک مسؤول حرکت زيبايي انجام داده بود، مي گفت من افتخار مي کنم که در نظامي زندگي مي کنم که فلان مسؤولش اين حرف را زد يا اين کار را کرد. گوينده ي اين حرف، خودش يکي از نخبگان برجسته بود. شما مأمور جمهوري اسلامي - از استاندار تا فرماندار، تا مديران کلِ بخشهاي مختلف، تا رؤساي ادارات، تا کارمندان - چه در بخش اجرايي، چه در بخش قضايي و چه در نيروهاي مسلح، وضعتان اين طوري است؛ اگر خداي نکرده تخطي کنيد، از وظيفه سر باز بزنيد و عملي از شما سر بزند که شايسته ي يک مأمور نيست، بدانيد مردم مي فهمند. نبايد اشتباه کنيم و خيال کنيم اگر صورت سازي کرديم، مردم نمي فهمند؛ نه، مردم بالاخره مي فهمند؛ ولو براي گذران کار به رو نياورند، يا به اين دليل که ببينند فايده يي ندارد، حرفي نزنند؛ اما حس مي کنند. اين حس آنها، گله و شکوه ي از شخص شما نيست؛ بلکه از نظام است؛ بلکه از اسلام است؛ و از بسياري از خدمتگزاراني است که در اين نظام دارند با صفا و خلوص کار مي کنند و بايد از آنها ممنون بود؛ اما کاري که خداي نکرده منِ نوعي در هر رده يي از رده هاي کار اجرايي يا قضايي يا ديگر رده ها انجام دهم که خطا باشد، همه ي اين زحمات را دچار اشکال مي کند. به نظر من مهمترين نکته يي که هر مسؤولي بايد توجه داشته باشد، اين است. مردم مسؤولان را در همه ي رده هاي اين نظام، نمايندگان نظام و رهبري و دولت و بلکه اسلام به حساب مي آورند. هر کار خوبِ اينها به حساب همه ي آنها تمام خواهد شد و براي آنها مايه ي روسفيدي و افتخار است؛ عکس اش هم همين طور است.
نکته ي دوم اين است که من در دو سه سال اخير بر مبارزه ي با فساد اقتصادي در دستگاه هاي حکومتي و دولتي اصرار کرده ام. من مي خواهم شما برادران و خواهران عزيزي که مسؤول هستيد، به اين نکته توجه کنيد که اگر در دستگاه هاي حکومتي با فساد اقتصادي و کجروي در مسائل مالي برخورد نشود، همه ي چيزهايي که مطرح کردند، اگر يکي يکي هم اينها را برآورده کنيم، فايده يي ندارد؛ علاوه بر اين که خيلي از اين چيزها با فساد اصلاً نشدني است. من انتظار ندارم که همه ي مسؤولان نظام ما فرشته يا فرشته گون باشند؛ نه، بالاخره همه ي ما خودمان را مي شناسيم؛ ما مردماني هستيم ضعيف، انسانهايي هستيم آسيب پذير، که بايد به خدا پناه ببريم؛ ولي بايد به اين نقطه توجه کرد که در هر جايي فساد به وجود بيايد، مثل زخم واگيرداري است. شما که مدير هستيد، شما که مسؤول هستيد، شما که يک مجموعه به دستتان سپرده شده است، با بروز فساد در زيرمجموعه ي خود به طور جدي مقابله کنيد و حساسيت نشان دهيد؛ بدون اين، کار پيش نخواهد رفت و اوضاع بسامان نخواهد شد. من براي دوستان و مسؤولان بالاي کشور مثال زدم و گفتم چند حلقه چاه عميق با لوله هاي قطورِ چند اينچي زده ايد و داريد مرتب به استخري آب مي ريزيد، اما پُر نمي شود؛ بعد وقتي دقت مي کنيد، مي بينيد چند شکاف عميق در بدنه و کف استخر وجود دارد که هر چه شما از اين جا آب مي ريزيد، از آن جا بيرون مي رود. فساد، اين طوري است. اين همه کار و تلاش دارد انجام مي گيرد - امروز در سطح مسؤولان، اندازه و حجم کار و تلاش دلسوزانه يي که دارد انجام مي گيرد، خيلي بالاست - در عين حال هنوز مي بينيم بعضي از بخشها دچار مشکلات جدي است. بايد ببينيم اين زخم در کجاست؛ اين ترک در بدنه يا کف استخر در کجاست. با فساد بايد مبارزه کرد. مبارزه ي با فساد، بسيار جدّي است. من گله کردم و هنوز هم از بعضي دستگاه ها گله دارم که وقتي ما چند سال پيش مسأله ي مبارزه ي با فساد را مطرح کرديم، به جاي اين که سينه سپر کنند و به ميدان بيايند و پرچم را در دست بگيرند، توجيه هاي سياسي و تعديلهاي غلط و سياست بازانه روي اين مسأله گذاشتند و آن کاري که بايد بکنند، نکردند. حالا نمايندگان مجلس اين کار را بکنند؛ مسؤولان دولتي اين کار را بکنند؛ شما مسؤولان بخشهاي مختلف و مديران دولتي اين کار را بکنيد. مردم نمي توانند با فساد مبارزه کنند. مبارزه ي با فساد، کار دستگاه هاي حکومتي است. ذهن هم فقط به سمت دستگاه قضايي نرود؛ دستگاه قضايي آخرالدواء است. من گفتم بعضي از بخشها درباره ي فساد مطالعات عميق کنند. چند مجموعه در اين زمينه تدوين کردند و براي من آوردند که درباره ي مسأله ي فساد و شيوه هاي فساد و رخنه گاه هاي فساد، تحقيقي صورت گرفته بود. ديديم مهمترين بخشي که مي شود با فساد مبارزه کرد، دولت است. خود دولت هم اين را قبول دارد و دنبال کرده است. براي مبارزه ي با فساد، در دولت انصافاً کارهاي مهمي هم در گلوگاه ها انجام گرفته است. گلوگاه هاي فساد بايد گرفته شود. اين که شما مي بينيد جنسي نبايد وارد شود، اما وارد مي شود؛ نبايد به کسي امتيازي داده شود، اما داده مي شود؛ اولين چيزي که به ذهن انسان مي رسد، بايد گمان وجود فساد و اراده ي فاسدي باشد. بنابراين در دستگاه هاي دولتي بايد گلوگاه ها گرفته شود. اگر موردي بود که از اين صافي ها و از زيرِ دست مسؤولان دولتي رد شد، آن وقت نوبت قوه ي قضاييه است. البته هم قوه ي قضاييه و هم مسؤولان دولتي ذي ربط بايد دست خودشان را کاملاً پاک نگه دارند. من آن روز گفتم؛ بايد دستمال را تميز کرد تا بشود شيشه را با آن تميز کرد.
نکته ي سوم به مسؤولان دولتي: قدر اين مردم را بدانيد. همه جا اين مناظر دارد تکرار مي شود. من سالهاست که در اين مملکت دارم مسافرت مي کنم. من زمان رياست جمهوري و قبل از رياست جمهوري به استانها مسافرت مي کردم و با مردم مواجه مي شدم؛ الان هم همين طور است. در همدان هم با آحادي از قشرهاي مردم بدون هيچ عنواني نشستم صحبت کردم و مستقيم ارتباط برقرار کردم؛ غير از ارتباطهاي غيرمستقيمي که به طور وافر وجود دارد. اين مردم، بسيار مردم خوبي اند. حقيقتاً ملت ايران از لحاظ شاخصهاي شخصيتي، کرامتي و ارزشي در نقطه ي اوج اند؛ منيع الطبع، با گذشت، با ايمان، عازم، داراي شجاعت و آماده ي براي فداکاري. قبل از انقلاب، هيچ کس اينها را به خوبي امام نمي فهميد. نخستين کسي که از شخصيتهاي برجسته، اين خصوصيات را در مردمِ ما شناخت و جست و روي آنها تکيه کرد، امام بزرگوار ما بود. همان وقت من با بعضي از بزرگان تماس مي گرفتم و چيزي مي گفتم؛ اما آنها تقصير را گردن مردم مي انداختند: مردم نمي آيند، مردم نمي کنند، اين مردم را ول کنيد. امام در نقطه ي مقابل آنها، اين مردم را شناخت؛ به اين مردم اعتماد کرد؛ با اين مردم صادقانه حرف زد؛ منتظر نشد مردم راه بيفتند؛ اول خودش راه افتاد؛ رهبر يعني اين. فرق ميان رهبري مثل امام و يک راهنماي معمولي اين است که راهنما اشاره مي کند و مي گويد اگر مي خواهي فلان جا بروي، از اين جا برو؛ بعد بپيچ دست راست، بعد بپيچ دست چپ؛ اما رهبر راه مي افتد و خودش به طرف مقصد مي رود؛ مي گويد هر کس آمدني است، با من بيايد؛ امام اين طوري بود. ايشان مطمئن هم بود که مردم مي آيند، و مردم با او آمدند. اول، او اين خصوصيات را کشف کرد و ما به عنوان آدمهاي کوته بين - بنده خودم را مي گويم - کم تجربه و به عنوان کسي که مردم را درست نمي شناسد، با حيرت و تعجب حرکت عظيم مردم را تماشا کرديم و مجذوب او شديم. اين را ما اول در انقلاب تجربه کرديم. ما خيال نمي کرديم خيلي ها اين طور به ميدان بيايند؛ اما آمدند؛ جان دادند، جوان دادند، هستي شان را دادند و هرجا براي انقلاب لازم بود، ايستادند. اکثريت عظيمي از مردم اين طور بودند. بعد جنگ شد و آن طور به ميدان آمدند. و من امروز پس از سالهاي متمادي که مسؤوليتهاي گوناگون و سنگيني داشته ام، وقتي تفرّس و دقت مي کنم، مي بينم اين مردم، همان مردم انقلابند. يک عده به عکسِ واقعيت تبليغ مي کنند؛ يک عده جوان و جامعه ي جوان ما را چشم بسته محکوم مي کنند؛ چرا؟ چون فلان جوان فرقش را از وسط باز کرده، يا زلفش را اين جا ريخته، يا به موي سرش روغن زده؛ اينها را کافي مي دانند براي اين که نسل جوان ما را محکوم کنند. شما نگاه کنيد، ببينيد در اين چند روز جلوه ي حضور جوانانه ي مردم چگونه بود؛ که مخصوص اين چند روز هم نيست. بنده، کسي نيستم. اين مردم براي من اين کارها را نمي کنند؛ اين مردم براي انقلاب و عظمت کشور و عزت اين ملت و براي نظام اسلامي اين کارها را مي کنند. قدر اين مردم را بدانيد؛ خدمت به اين مردم را نعمت خدا بشمريد؛ براي مردم کار کنيد؛ خدا را حاضر و ناظر بدانيد و بدانيد هر قدمي که برمي داريد، حسنه است. من ديشب به وزرا و معاونان رئيس جمهور هم که اين جا آمده بودند و با من جلسه داشتند، گفتم هر قدمي که شماها براي خدمت به اين مردم برمي داريد، يک حسنه و يک صدقه ي جاريه و يک اقدام خداپسندانه است.
اما جلسه ي دوم، که جلسه ي نخبگان است. راجع به شما نخبگان عزيزي که در اين جمع هستيد، بنده هيچ حرف ديگري جز اين ندارم که بگويم نسبت به همه ي زبدگان و نخبگاني که در دانش، در معرفت، در فن، در عمل، در ورزش و در هنر استعداد و نبوغ نشان دادند و تلاش و جديت کردند، احساس ارادت و اخلاص مي کنم. ما قدر نخبه ها را مي دانيم. ممکن است قدرشناسي عملي - آن چنان که شايسته ي نخبگان است - نتوانيم انجام دهيم؛ اما قلباً قدردان نخبگانيم. استان هم انصافاً نخبه پرور است. من آن روز در دو سه سخنراني، از شخصيتهاي برجسته ي اين استان در فنون و علوم مختلف و در هنر و در انواع دانشها اسم آوردم. نخبگاني که در طول زمان و در زمان نزديک به ما و در زمان ما از اين استان برخاسته اند - نخبگان سياسي، نخبگان علمي، نخبگان هنري - کارهاي برجسته يي کرده اند. البته در اين جا مقصود من فقط شهر همدان نيست؛ بلکه استان کنوني همدان است، که شامل همدان، ملاير، نهاوند، تويسرکان، اسدآباد، بهار، کبودرآهنگ، رزن و شهرهاي فراوان ديگر مي شود. حقيقتاً اين استان به همه ي کشور نخبه صادر کرده است، که من نمونه هايي از آن را در جلسات ديگري در ميان گذاشتم و نمي خواهم تکرار کنم.
اولاً نخبه پروري استان نشانه يي است از يک استعداد طبيعي. حالا اين استعداد مربوط به منطقه ي جغرافيايي است يا خصوصيات اقليمي و تاريخي، به اين کاري ندارم؛ هر عاملي که دارد، بالاخره اين منطقه نخبه پرور است و نخبه هاي خود را به نقاط ديگر سرريز مي کند. شايد علت اين هم که همدان جزو معدود شهرهاي دنياست که با چنين تاريخ کهني سرپا مانده - شهر رم که يکي از قديمي ترين شهرهاي دنياست، دو هزار و هفتصد سال سابقه دارد؛ اما همدانِ شما سه هزار و صد سال تاريخِ شناخته شده دارد، که بيشتر از اين هم احتمالش هست و گفته اند - وجود همين استعدادها و نبوغ ها باشد. البته شهرهاي قديمي تري هم وجود داشته، اما امروز در دنيا از اينها نام و نشاني وجود ندارد؛ ولي شهري که با چنين سابقه ي تاريخي سر پاست - و همدانِ امروز از همدانِ صد سال پيش و شايد از همدان قرنهاي قبل خيلي سرپاتر است - نشان دهنده ي يک استعداد طبيعي است. البته من افتخار نمي کنم که اين جا پايتخت مادها يا پايتخت تابستاني هخامنشي ها بوده. تواريخي هم که آقاي استاندار شرح مفصلي از آنها گفتند، همه اش محل بحث است؛ چيزهاي مسلّمي نيست. معلوم نيست دولت ماد در آن وقت تنها دولت متمرکز ايران بوده؛ اينها بين دانشمندان و متخصصانِ اين کار محل اختلاف است. در همان دوره ي ماد، به گمان زياد ما چندين حکومت مقتدر در سرتاسر ايران داشتيم. البته فرنگي ها اصرار داشتند هخامنشي ها را بالا بياورند و مطرح کنند و کوروش و داريوش را اولِ تاريخ بدانند؛ حتّي مادها را هم از خاطر برده اند. کار مستشرقان اروپايي در اين زمينه خيلي صادقانه نبوده، ليکن حفاري ها و شناختها و نشانه هاي گوناگون تمدني به ما نشان مي دهد که در سرتاسر ايرانِ کنوني ما تمدنهاي بسيار قديمي - که بعضي شايد از تمدن مصر هم قديمي تر باشد - وجود دارد؛ تمدنهاي شش هزار ساله، هفت هزار ساله؛ از جمله در همدان است، از جمله در سيستان است، از جمله در مناطق ديگري از اين کشور است. بنابراين نمي شود قاطع گفت اين جا تنها دولت متمرکز يا اولين دولت متمرکز وجود داشته؛ اينها حدسيات است. آنچه مسلّم است، اين است که اين جا سه هزار سال زنده بوده است؛ سه هزار سال مشغول ساختن و توليد تمدن و علم و زندگي بوده است؛ اين خيلي مهم است.
اين گذشته ي تاريخي به چه دردي مي خورد؟ اگر اين گذشته را به عنوان يک شجره نامه فقط در جيبمان بگذاريم و به آن افتخار کنيم، مثل بعضي هاست که از سيادت فقط شال سبزي به کمرشان ببندند يا شجره نامه يي در جيبشان بگذارند و آن را وسيله ي ارتزاق قرار دهند؛ اين که درست نيست. اهميت اين شجره نامه از اين جهت است که نشان مي دهد اين منطقه - به هر دليلي؛ يا به دليل اقليمي، يا به دليل جغرافيايي، يا به دليل تاريخي - منطقه يي است که استعداد در آن پرورش پيدا مي کند؛ يعني جوانِ امروزِ همدان و ملايري و نهاوند و کبودرآهنگ و بقيه ي نقاط اين استان مي تواند اين اميد را داشته باشد که بشود ابن سينا، بشود رشيدالدين فضل الله، بشود ميرسيدعلي، بشود آخوند ملاحسينقلي، بشود آخوند ملاعلي معصومي.
اين که ما مي بينيم امروز نسل جوان در کشور ما به سمت تحرک و پويايي علمي پيش مي رود، به خاطر اين است که اين اميد در نسل جوان ما به وجود آمده است. ما بايد اين اميد را روزبه روز بيشتر کنيم؛ وظيفه ي نخبگان ما هم اين است. نخبگان ما اگر با جوانها حرف مي زنند و اگر به آنها اطلاعات مي دهند، طوري حرف نزنند که جوان نسبت به آينده مأيوس شود. سياست عده يي اين است. اين کار، حساب شده است. البته بعضي از روي غفلت و ناداني اين کار را مي کنند، بعضي هم از روي دقت اين کار را انجام مي دهند تا نسل جوان را نسبت به آينده مأيوس کنند و افق آينده را تيره و تار، مبهم و غبارآلود جلوه دهند. من مي گويم شما نخبگان عزيز اين استان، در استاني که بيشترين نسبت جوان را در ميان استانهاي کشور دارد، عکس اين عمل کنيد؛ سعي کنيد در حرف و منش و اقدامتان، به جوانها اميد دهيد. بايد هنرمندتان اميدبخش باشد؛ شاعرتان اميدبخش باشد؛ نويسنده تان اميدبخش باشد؛ کشاورزتان اميدبخش باشد؛ صنعتگرتان اميدبخش باشد. اين اميد، اميد کاذب هم نيست؛ اميد صادق است. من طرفدار دادنِ اميدهاي کاذب نيستم؛ من مي بينم که اين اميد، صادقانه است. بگذاريد جوانتان با خوشبيني و اعتماد به آينده، نيروي ذاتي خود را به حرکت دربياورد و تحول عظيمي که از يک انسان طبيعي و ساده، يک ابن سينا مي سازد، در درون او به وجود آيد. امروز اين، مسأله ي ماست و به نظر من مسأله ي اول نخبگان هم بايد اين باشد. نسل جوان را بايد وادار و اميدوار به حرکت کرد. نااميدي درد بزرگي است و براي نابود کردن يک ملت، از همه ي وسايل مؤثرتر، نااميد کردن آن ملت است. ملتي را نااميد کنيد، نابود مي شود. وقتي اميد نبود، حرکت و نشاط نيست. وقتي حرکت و نشاط نبود، آينده نيست. ما دليلي براي نااميدي نداريم؛ صد دليل براي اميد داريم.
امروز به برکت اسلام، به برکت قرآن و به برکت الهامي که به پيغمبر ما شد - که اوج قله ي دانشِ ممکنِ براي يک انسان است، و به او وحي شد: «وقل ربّ زدني علما»، و از او خواسته شد که علم را بيش از پيش از خدا طلب کند - امروز کشور ما در راه يک تحول بزرگ دارد حرکت مي کند. ما چرا به آينده نااميد باشيم؟ چون ديگران توي سر جنس ما مي زنند؟ بله، معلوم است که دشمن توي سر متاع ما مي زند. براي اين که بشود انساني را زير پنجه ي خود آورد و اسير کرد، بهترين راه اين است که به او تلقين بي پناهي شود؛ بگويند تو بي پناهي، فايده يي ندارد، چاره يي ندارد؛ تا مجبور شود بيايد زير چتر اين قدرت قرار بگيرد. در طول صدوپنجاه سالِ گذشته با ما اين کار را کردند؛ اسلام و گذشته و ميراث فرهنگي و ارزشهاي ديني و ملي و مليت و همه چيز ما را تحقير کردند. غربيهايي که مي خواستند بر دنيا تسلط پيدا کنند، همه ي تمدنها را تحقير و بسياري از آنها را نابود کردند. زمان رياست جمهوري من، رئيس جمهور پرو به من گفت ما بتازگي نشانه ي تمدن بسيار عميقي را در کشورمان پيدا کرده ايم؛ در حالي که چند قرن خيال مي کرديم ما اصلاً گذشته نداريم! امريکايي ها از وقتي بر کشور ايالات متحده - به شکلهاي مختلفش - حاکم شدند، از اول تصميم گرفتند که امريکاي جنوبي حيات خلوت آنها باشد و کسي حق دخالت و تصرف در امريکاي جنوبي را نداشته باشد؛ اين را صريحاً گفته اند، الان هم مي گويند. کشور بزرگي مثل برزيل يا کشورهاي ديگرِ امريکاي جنوبي در حدي توان حرکت دارند که بتوانند زير چتر امريکا قرار بگيرند؛ اگر بخواهند از لحاظ سياسي و از لحاظ جهتگيري ها اندکي تخطي کنند، مي شوند مثل ونزوئلاي امروز. مي بينيد امريکايي ها سر «چاوز» چه بلاهايي دارند مي آورند؛ چون يک مقدار با خط مشي آنها مخالف است. امريکايي ها از اول، امريکاي جنوبي را حيات خلوت خودشان فرض کردند و با هر حرکتي در آن جا معارضه کردند. يکي از راهها اين بوده که به کشورهاي امريکاي جنوبي تلقين و تفهيم کنند که شما گذشته و تاريخ نداريد؛ از اول يک مشت وحشي بوده ايد! اينها واقعاً ظلم نيست که امريکايي ها کرده اند؟ امريکايي ها خيلي ظالمند. نظام حاکم بر امريکا مظهر ظلم است. ظلم هايي از قبيل ظلم زندان ابوغريب و کشتارهاي فلوجه و کوفه و ديگر جاها، مظاهري از يک ظلم بسيار عميق و وسيع است؛ مثل جوشهايي است که روي بدني بزند، که اين بدن بيماري عميقي دارد. البته ظلم اساسي اينها چيز ديگر است؛ اينها بشريت را تحقير کرده اند. اغلب کساني که از اروپا به امريکا هجرت کردند، يا محکوم دادگاه هاي اروپا بودند، يا شرير بودند، يا ورشکستگان به تقصير بودند، يا مفلس ها و گداهايي بودند که راه زندگي نداشتند و مجبور بودند عرض اقيانوس اطلس را طي کنند - که مي دانيد آشفته ترين اقيانوس دنيا، اقيانوس اطلس است؛ هيچ دريا و اقيانوسي به آشفتگي و طوفاني بودن اقيانوس اطلس نيست؛ آن هم سفر با آن وسايل قديم - از جان خودشان بگذرند و بيايند در امريکا زندگي کنند. از اولي که اين مهاجرت شروع شد، حدود سيصد سال مي گذرد. اينها به خاطر گستاخي و جرأتي که داشتند و به خاطر دانشي که کسب کردند، به اين جا رسيدند. ببينيد دانش چقدر وسيله ي اقتدار است. به وسيله ي دانشي که کسب کردند، همه ي دنيا را تحت سيطره ي خودشان خواستند. امروز صحبت خاورميانه ي بزرگ مي کنند؛ اين بخشي از ماجراست؛ اينها همه ي دنيا را مي خواهند؛ اينها حاضر نيستند اروپا را هم تحمل کنند. چند سال قبل يکي از سرمقاله نويس هاي معروف امريکا در يکي از مجلات اين کشور مقاله يي نوشته بود؛ حاصل حرفش اين بود که امروز ما حق داريم اگر بخواهيم بر دنيا حاکم شويم. براي حرفِ خودش دليل هم آورده بود. بنده آن وقت در نماز جمعه گفتم اين که امريکايي ها مي گويند دهکده ي جهاني، مي خواهند جهان را دهکده يي بدانند که خودشان هم کدخداي آن باشند و همه زير نفوذ اينها باشند. ظلم اساسي اينها اين است. اينها بشريت را تحقير کرده اند. البته تحقير بشريت به شکلهاي مختلف بروز مي کند؛ حمايت از رژيم صهيونيستي يک طور آن است، اشغال عراق يک طور آن است، بمباران مردم افغانستان يک طور آن است، رفتارشان با مسلمانهاي اروپا يک طور آن است، حمايتشان از رژيم استبدادي پهلوي و برخي رژيمهاي استبدادي ديگر يک طور آن است.
 به برکت انقلاب و اسلام، جوانهاي ما راه حرکت و اميد حرکت را پيدا کرده اند؛ اين اميد بايد در اينها تقويت شود. درست بر خلاف سياست استکباري دنيا که در ميان ملتها بذر نوميدي مي پاشد، بايد بذر اميد کاشته و آبياري شود. به نظر من اين تکليف عمده ي نخبگان است. البته سخن با نخبگان و زبدگانِ يک مجموعه، اين طوري نمي شود. يکي از دلايلي که بنده با طرح دهکده ي جهاني مخالفم، همين است. يک دهکده ي کوچک را هم که شما نگاه کنيد، به عدد آدمها، مجموعه ي عظيمي وجود دارد. هر انساني يک دنياست. اگر انسان، زبده و دانشمند و هنرمند و داراي ارزش والايي باشد، طبعاً دنياي او شيرين تر و جذابتر و بزرگتر است و جا دارد انسان در کنار او بنشيند و از او بهره مند شود؛ لذاست که ما اين مقدار را براي ملاقات با نخبگان اين استان کافي نمي دانيم؛ ليکن بيش از اين براي ما مقدور نبوده و اميدواريم ان شاءالله خداوند متعال از برکات نخبگان، همه ي جامعه را بهره مند کند.
پروردگارا ! ما را در راهي که رضاي تو در آن است، موفق به حرکت بفرما و به همه ي ما استقامت و پايداري و آگاهي و اميد عنايت کن.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته