بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
بسيار جلسهى شيرين و پُرمعنا و پُرمضمونى است. هرجا جمع جوانِ مؤمن و پُرشورى حضور داشته باشند، مىتوان به يقين اميدوار بود كه باب رحمت و هدايت الهى در آنجا گشوده شده است.
مطالبى كه من در اين يك ساعت و پانزده دقيقهاى كه از آغاز اين جلسه گذشته، شنيدم، بسيار خوب، بلند و پُرمحتوا بود و اكثر آنچه گفته شد، مورد قبول هر ذهن منصفى است. شايد بسيارى از شما جوانان نتوانيد لذّت پيرى را حدس بزنيد كه آرزوها و اميدهاى خود را در چهرهى جوانانى مجسّم مىبيند كه همواره اميدوار بوده به صحنه بيايند و راهىِ اين راه شوند. حظّ و لذّت امثال من از آنچه كه در اين جلسه مىگذرد، وصفناپذير است.
من مىبينم خيلى از مفاهيمى كه آرزو داشتيم در بين جوانان ترويج گردد و به عنوان «باور» شناخته شود، امروز از زبان خود آنها و با پشتوانهى ايمان و شور جوانىِشان بيان و در فضاى فرهنگى و فكرى جامعه پرتاب مىشود و آن را پُر مىكند. شما جوانان و همچنين استادان و رؤساى محترم دانشگاهها از توليد علم، جنبش نرمافزارى، ارتباط دانشگاه و صنعت و اميدهاى فراوانى كه در مجموعهى جامعهى جوان متراكم كشور ما نهفته است سخن مىگوييد. اينها همان چيزهايى است كه اميدها و آرزوهاى بنده را تشكيل مىداده و آن روزى كه اين مطالب را در دانشگاهها مطرح مىكردم، خودِ من اميدوار بودم؛ ليكن بسيارى بودند كه مىگفتند طرح اين مسائل چطور مىتواند مفيد باشد!؟
من سه چهار سال قبل در يكى از دانشگاههاى تهران گفتم اگر بنا بود بودجهى كارهاى تحقيقاتى و دانشگاههاى كشور را من تنظيم كنم و در اختيار بگيرم، آنگونه كه مصلحت است عمل مىكردم؛ اما آن شرايط فراهم نيست و مسؤولان بخشها طبق قانون اختياراتى دارند كه بايد انجام دهند. گفتم موضوعِ بسيار مهمِّ توليد علم و جنبش نرمافزارى و خطشكنىِ در جبههى علمآفرينى را مطرح مىكنم، تا بشود فرهنگِ محيط دانشگاهى. وقتى اين شد، آن وقت ديگر نگرانى نيست؛ زيرا دهها و صدها هزار دلِ معتقد و مشتاق و جسم و ذهنِ جوان و خسته نشو در اين راه مىافتند و آن را دنبال مىكنند. من امروز نشانههاى اين پيشاهنگان اميد و بشارت كشور را مىبينم. هميشه به خود و به مخاطبانم گفتهام افق روشن است و امروز تأكيد مىكنم كه افق، بسيار روشن و درخشان است و كار دست شماست؛ دست شما جوانان.
البته آنچه شما اينجا مطرح كرديد، اگر ضبط شده، پياده خواهد شد و يكى يكى مورد توجّه و مُداقّه قرار خواهد گرفت و آنچه كه ما بايد سفارش كنيم، سفارش مىكنيم؛ آنچه بايد به دستگاهها محوّل كنيم، محوّل مىكنيم و انشاءاللَّه اين مطالب در حدّ وسع و توان كشور دنبال خواهد شد. اگر هم ضبط نشده، من از كارگردانانِ جلسه خواهش مىكنم كه مضمون حرفهاى دوستانى را كه صحبت كردند، مكتوب بگيرند كه بشود دنبال كرد.
يك جمله به اين برادر عزيزِ جانبازمان كه مىگويد «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض كنم: به هيچوجه شما مشروطى نيستيد. شما جانبازان ذخيرههاى باارزش دانشگاه جهاديد. جهاد لزوماً با شهادت همراه نيست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبهى مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است. ميدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از كشور، هم در دفاع سياسى و آبرويىِ از كشور و هم در تلاش براى پيشبرد كشور و ملت، كه امروز شما در اين سنگر كار مىكنيد. اينها همه مبارزه است و همه بايد مبارزه كنيم. يك تحقيق، اقدام علمى و يا حركت سياسى صحيح شما در مجموعهى حركت دانشجويى يا در خارجِ آن، مبارزه است.
بنده بارها به دوستانم مىگويم من امروز احساسم در مقابل جبههى عظيم جهانى فساد و ضلالت و گمراهى، با احساس دوران اختناق رژيم ستمشاهى هيچ تفاوتى نكرده است. آن روز هم فكر مىكرديم بايد مبارزه كنيم، امروز هم فكر مىكنم بايد مبارزه كنيم. ما براى مبارزهايم؛ منتها شكل، عرصه و ابعاد اين مبارزه تفاوت كرده و مبارزه پيچيدهتر و سختتر شده است؛ خونِ دل اين مبارزه از خونِ دل مبارزهى دوران ستمشاهى بيشتر است. الان طرف ما دستگاه استكبار و ظلم و پنهان شدنِ زشتترين خويهاى موجودِ در انسان گمراه در زير پوششى از چهرهى متبسّم و اُدكلن زده و قيافهى كراوات بسته، پنهان شده است! ما امروز با اين موجود مبارزه مىكنيم. اگر ملتى از مبارزه در راه آرمان خود دست بكشد و از آنچه درست مىداند، لحظهاى غفلت كند، همان بر سرش خواهد آمد كه دنياى اسلام و امّت اسلامى و ملتهاى اين منطقه در طول قرنها بر سرشان آمد. بيشترين منابع و بيشترين ثروت طبيعى را ما اينجا داشتيم؛ مهمترين مناطق راهبردى و استراتژيك جهان را ما اينجا داشتيم؛ امّت اسلامى مايهى حياتِ دنياى مدرن و مترقّى و صنعتى يعنى نفت را در اختيار داشت؛ اما امروز وضع سياسى، علمى و عقبافتادگيهايش را نگاه كنيد! اين بهخاطر به خواب رفتن و غافل شدن از مبارزه است. سختيهاى مبارزه را بايد تحمّل كرد تا بتوان هم خود به جايگاه شريف و عزيز انسانى رسيد، هم نسلهاى پياپىِ بعد از خود را رساند. در اين مبارزه بايد به خدا تكيه كنيم.
من امروز با ديدن شما برطرف شد. ديروز بسيارى از مردم عزيزى كه نسبت به بنده محبّت فراوانى ابراز كردند - علاوه بر خودِ شهر قزوين - از تاكستان، بوئين زهرا و آبيك بودند؛ من از همهى آنها تشكّر مىكنم. الان هم در جمع شما افرادى از شهرستانهاى استان قزوين حضور دارند.
من در اوّلِ سخنم مىخواهم دو حديث كوتاه عرض كنم، يكى از اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام است كه خطاب به شماست. خطاب علىبنابىطالب (عليهالسّلام) به جوانان، يك خطاب سياستگرانه و سياستبازانه نيست؛ يك نگاه و خطاب حكيمانه و پدرانه است. او نمىخواهد جوان را در راه رونق بخشيدن به بازار اقتصادى يا معركهى سياسى خود استخدام كند، بلكه مىخواهد جوان را در راه رشد و هدايت و صلاحى كه مظهر آن خودِ علىبنابىطالب است، هدايت فرمايد. ايشان اين دو جمله را خطاب به جوانان فرمود: «يا معشر الفتيان حصّنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم»؛ شرف و حيثيّت انسانى خود را با ادب، و دين خود را با دانش حفظ كنيد. خيلى حرف مهمّى است. دانش، دين را حفظ مىكند؛ اين منطق اسلام است. حال بگذار ياوهگوهاى معاندِ با اسلام دائماً دربارهى اينكه اسلام با علم كنار نمىآيد، حرف بزنند.
حديث ديگر از نبى مكرّم اسلام، حضرت پيغمبر صلىاللَّهعليهوآلهوسلّم است: «ما قسّم اللَّه للعباد شيئاً افضل من العقل»؛ خداوند متعال ميان بندگان خود هيچ چيزى را باارزشتر از خردمندى تقسيم نكرده است. خدا ارزاق را بين بندگان خود تقسيم كرد؛ هوا، آب، عمر و لذّتها را. «ما بنا من نعمته فمن اللَّه»؛ همه مال خداست. در ميان اين همه نعمت گوناگون و رنگارنگ، به شهادت نبىّ اسلام ميان بندگان هيچ نعمتى به ارزش خردمندى تقسيم نشده است. بعد جملههايى دارند كه چون طولانى مىشود، آن جملهها را نمىخوانم. در آخر مىفرمايند: «ولا بعث اللَّه رسولاً ولا نبياً حتى يستكمل العقل»؛ خداى متعال هيچ پيغمبرى را در طول تاريخ به ميان مردم نفرستاد، مگر بدين هدف و مقصود كه خرد را در ميان مردم كامل كند. در خطبهى نهجالبلاغه هم هست كه خداى متعال پيغمبر را فرستاد «و يثيروا لهم دفائن العقول(199)»؛ تا گنجينههاى خرد را در ميان انسانها برشورانند؛ برانگيزانند. اين خرد براى چيست؟ اين خرد براى پيدا كردن راه زندگى است. بايد فكر كرد؛ بايد با تحليل و سنجش راه زندگى را پيدا كرد. مهمترين توصيهى من به شما جوانان عزيزم همين است. يكى از شعارهايى كه بنده در اين چند سال تكرار مىكنم اين است كه نبايد بهطور دائم در عرصهى تجربه و ترجمه - علم ترجمهاى، حتّى فكر ترجمهاى، ايده و مكتب و ايدئولوژى و اقتصاد و سياست ترجمهاى - بمانيم؛ زيرا اين ننگ است براى انسان كه از خرد، سنجش، تحليل و درك و فهم خود استفاده نكند و چشم را روى هم بگذارد و مرعوب موج تبليغاتىاى شود كه بر او تحميل مىكنند، تا سخنى را بپذيرد.
بزرگترين بلايى كه مستقيم و غيرمستقيم در اين دويست سالِ دوران استعمار بر سر ملتهاى مشرق و بخصوص ملتهاى اسلامى آمد، همين بود كه در مقابل تبليغات غرب مرعوب شدند و عقبنشينى كردند. اين تهاجم خونين و بسيار سهمگين را كه سردمداران استكبار غربى از طريق فرهنگ به آنها كردند، نتوانستند تحمّل كنند و مجبور شدند عقبنشينى كنند و دستهايشان را بالا ببرند. در همهى زمينههاى زندگى، غربيها و اروپاييها فكرى را پرتاب كردند كه هركس با آن مخالفت كرد، شروع كردند به هوچيگرى و مسخره و اهانت كردن؛ فشار آوردند تا فرهنگ خودشان را حاكم كنند. اين فرهنگ تنها امتيازى كه داشت اين بود كه فرهنگ اروپايى بود؛ هيچ امتياز ديگرى نداشت. البته هركدام از ملتها فرهنگى دارند كه مىتوانند از يكديگر استفاده كنند و فرهنگ خود را با گرفتن تجربه و درس از ديگران تكميل نمايند. ما با اين مخالفتى نداريم و صددرصد موافقيم؛ اما آنچه در دنيا پيش آمد، اين نبود.
تفاوت بينِ تهاجم و تعامل فرهنگى در اين است كه تعامل فرهنگى مثل اين است كه شما بر سرِ بساط ميوه يا غذا و سبزىفروشى مىرويد و آنچه را كه ميلتان مىكشد، چشم شما و كامتان مىپسندد و با مزاجتان مساعد است، انتخاب مىكنيد و مىخوريد. در عالم فرهنگ هم همين است كه آنچه ديديد و پسنديديد و مناسب خود دانستيد و در آن ايرادى مشاهده نكرديد، از مجموعه و ملت ديگر مىگيريد؛ هيچ اشكالى هم نداد. «اطلبوا العلم ولو بالصين»؛ اين را هزار و چهارصد سالِ پيش به ما ياد دادند. در تهاجم فرهنگى به شما نمىگويند انتخاب كن، بلكه شما را مىخوابانند، دست و پايتان را مىگيرند و مادّهاى را كه نمىدانيد چيست و نمىدانيد براى شما مفيد است يا نه، با آمپول به شما تزريق مىكنند. البته دنياى غرب نگذاشت ما حس كنيم كه دست و پايمان را گرفتهاند و به ما تزريق مىكنند؛ صورتِ قضيه را طورى قرار داد كه ما خيال كرديم انتخاب مىكنيم، در حالىكه انتخاب نمىكرديم؛ بر ما تحميل كردند. آن وقت اينها همان كسانى هستند كه اگر اندك خدشهاى به فرهنگ رايج و مورد قبولشان وارد شود، جنجال راه مىاندازند. شما ببينيد در فرانسه كه آن را مهد آزادى مىدانند، براى سه چهار دختر روسرىدارِ مسلمان چه سر و صدايى راه انداختهاند! اين است كه مىگوييم بايد فكر كنيم؛ بايد تحليل كنيم. انديشهى ترجمهاى براى يك ملت، سرنوشت بسيار سختى را بهوجود مىآورد. اين توصيهى هميشگىِ من به شما جوانان عزيز است.
امروز مناسبت انتخابات به من حكم مىكند كه دو سه موضوعِ ديگر را كه تناسب با مسألهى انتخابات دارد و البته جزو مسائل ذهنى و فكرى براى نسل جوان ماست، مطرح كنم.
يك مسأله، اصلِ مسألهى انتخابات و ربط آن با مردمسالارى از نظر اسلام است. دمكراسىِ غربى - يعنى دمكراسىِ متّكى بر ليبراليسم - منطقى براى خودش دارد. آن منطق پايهى مشروعيت حكومتها و نظامها را عبارت از رأى اكثريت مىداند. مبناى اين فكر هم همان انديشهى ليبرالى است؛ انديشهى آزادىِ فردى، كه هيچ قيدوبند اخلاقى ندارد، مگر حدّ و مرز ضرر رساندن به آزادى ديگران. تفكّر ليبراليسمِ غربى اين است: آزادىِ شخصى و فردىِ مطلق انسان در همهى زمينهها و در همهى عرصهها كه تجلّيگاه آن در تشكيل نظام سياسى كشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقليّت و اكثريّتى هستند، چارهاى نيست جز اينكه اقليت از اكثريت پيروى كند. اين پايهى دمكراسى غربى است. اگر نظامى اين را داشت، اين نظام از نظر دمكراسىِ ليبرالى مشروع است؛ اگر نظامى اين را نداشت، نامشروع است. اين تئورىِ دمكراسىِ ليبراليسمى است، در حالى كه بهكلّى عمل دمكراسيهاى غربى با اين تئورى متفاوت است و آنچه امروز در عرصهى عمل در دمكراسيهاى غربى مشاهده مىشود، اين نيست. اگر پايهى مشروعيت عبارت است از رأى اكثريّتِ مردم، يعنى كسانى كه صاحبان رأى هستند، پس حكومت امريكا و همين رئيس جمهور امريكا نامشروع است؛ چون اكثريّت ندارد. سىوپنج يا سىوهشت و يا چهل درصد از صاحبان حقِّ رأى در انتخابات شركت كردهاند كه از آن تعداد هم مثلاً بيستويك درصد به ايشان رأى دادهاند - البته اينطور هم نبود؛ مىدانيد كه ايشان ناپلئونى به كاخ سفيد رفتند؛ يعنى به حكم قاضى و به زور هُلش دادند به كاخ سفيد! كه اگر فرض كنيم همين رأى هم براى مشروعيت او كافى است، بنابراين حكومت فعلى امريكا مشروع نيست. ما براى عدم مشروعيت حكومت امريكا دليلهاى بيشترى داريم؛ ولى اكنون با منطق خودِ آنها بحث مىكنيم كه اين منطق مخصوص آن حكومت هم نيست؛ بسيارى از همين دمكراسيهاى رايج و سينه سپر كردهى دنياى دمكراسىِ غرب، در انتخاباتهاى گوناگونشان اين رقم شصت و شصتوپنج و هفتاد درصدى كه شما در جمهورى اسلامى ايران ملاحظه مىكنيد، ندارند و رقمشان خيلى كمتر از اينهاست. البته بعضى از اوقات رقم آنها همين شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهلوچند درصد و پنجاه و سىوهشت درصد و... است.
تناقض در رفتار و گفتار غربيها و دستگاه استكبار و بخصوص امريكا - كه ما امروز با امريكا كار داريم؛ با ديگران فعلاً كارى نداريم - خيلى بيش از اين حرفهاست. اينها چقدر از حكومتهاى غير دمكراتيك را، يعنى حكومتهايى كه براى يكبار هم در كشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از كسى رأى گرفته نشده، قبول كرده و با آنها مثل يك حكومت دمكراسى رفتار كردهاند و چقدر از دمكراسيها را با كودتاى نظامى به هم زدهاند! انشاءاللَّه عمرتان آنقدر طولانى خواهد شد كه ده بيست سالِ ديگر كه بتدريج اسناد كودتاهاى بيست، سى سالِ گذشتهى امريكاى لاتين را از آرشيوهاى وزارت خارجهى امريكا بيرون مىدهند، ببينيد - البته بعضى از اين اسناد الان هم بيرون آمده؛ بعضىاش را هم خودِ ما بدون اينكه آنها از آرشيوشان بيرون بياورند، مىدانيم - كه در سرتاسر امريكاى لاتين شايد كشورى نماند كه در آن اگر انتخاباتى شد و آزادىاى بود و اگر رئيس جمهور مورد علاقهى مردمى بود، «سيا»ى امريكا وارد كار نشد و كودتا راه نينداخت؛ مزاحمت ايجاد نكرد و پدر دمكراسيهاى مردمى را درنياورد. حالا شيلى معروف است و همه ماجراى آن كشور را مىدانند. در آفريقا و آسيا و در جاهاى مختلف ديگر هم اين كار را كردند. چقدر حكومت ديكتاتورى به پشتوانهى امريكا بهوجود آمد كه از نظامى در يك كشور، بىقيد و شرط حمايت كردند و آنها به پشتگرمى امريكا كُشتند، زدند، بردند و بيست سى سال حكومت كردند! در كشور خودِ ما حكومت طاغوت و ديكتاتورى سياهِ دورهى رضاخان را كه نظيرش كمتر در تاريخ ما ديده شده، انگليسيها سرِكار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِكار آوردند. پس از مدت كوتاهى كه دكتر «مصدّق» با نهضت ملى سرِ كار آمد، يكى دو سالى هر طور بود تحمّل كردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امريكا و انگليس با هم همدست شدند و كودتاى 28 مرداد را راه انداختند و بيستوپنج سال حكومت ديكتاتورى سياهِ مبتنى بر كودتاى سرلشكر «زاهدى» را در ايران سرِپا نگه داشتند.
در اسلام مردم يك ركن مشروعيتند، نه همهى پايهى مشروعيت. نظام سياسى در اسلام علاوه بر رأى و خواست مردم، بر پايهى اساسىِ ديگرى هم كه تقوا و عدالت ناميده مىشود، استوار است. اگر كسى كه براى حكومت انتخاب مىشود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همهى مردم هم كه بر او اتّفاق كنند، از نظر اسلام اين حكومت، حكومت نامشروعى است؛ اكثريت كه هيچ. وقتى امام حسين عليهالسّلام را در نامهاى كه جزوِ سندهاى ماندگار تاريخ اسلام است به كوفه دعوت كردند، اينطور مىنويسند: «و لامرى ما الامام الا الحاكم بالقسط»؛ حاكم در جامعهى اسلامى و حكومت در جامعهى اسلامى نيست، مگر آنكه عاملِ به قسط باشد؛ حكم به قسط و عدالت كند. اگر حكم به عدالت نكرد، هر كس كه او را نصب كرده و هر كس كه او را انتخاب كرده، نامشروع است. اين موضوع در همهى ردههاى حكومت صدق مىكند و فقط مخصوص رهبرى در نظام جمهورى اسلامى نيست. البته تكليف رهبرى سنگينتر است و عدالت و تقوايى كه در رهبرى لازم است، بهطور مثال، در نمايندهى مجلس لازم نيست؛ اما اين، بدين معنا نيست كه نمايندهى مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت مىتواند به مجلس برود؛ نخير، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاكم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همانطور كه دولت و قوّهى قضايّيه هم حاكم هستند؛ چون اينها بر جان و مالِ جامعهى تحت قدرت خودشان حكومت مىكنند.
«الحاكم بالقسط، الدائن لدين اللَّه»؛ بايد راهِ دين خدا را بپيمايد. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهيم اين نكتهى بسيار مهم آمده است كه خداوند بعد از امتحانهاى فراوانى كه از ابراهيم كرد و ايشان از كورهى آزمايشهاى گوناگون بيرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «انّى جاعلك للناس اماما(200)»؛ من تو را پيشواى مردم قرار دادم. امام فقط به معناى پيشواى دينى و مسألهى طهارت و غسل و وضو و نماز نيست؛ امام يعنى پيشواى دين و دنيا؛ راهبرِ مردم به سوى صلاح. اين معناى امام در منطق شرايع دينى از اوّل تا امروز است. بعد ابراهيم عرض كرد: «و من ذريّتى»؛ اولاد و ذُرّيهى من هم در اين امامت نصيبى دارند؟ خداوند نفرمود دارند يا ندارند؛ بحث ذُرّيه نيست؛ ضابطه داد. «قال لا ينال عهدى الظالمين»؛ فرمان و دستور و حكم امامت از سوى من به ستمگران و ظالمان نمىرسد؛ بايد عادل باشد.
اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتى بعد از قتل عثمان در خانهاش ريختند تا ايشان را به صحنهى خلافت بياورند، حضرت نمىآمد و قبول نمىكرد - البته دليلهايى دارد كه بحث بسيار مهم و پرمعنايى است - بعد از قبول هم فرمود: «لولا حضورالحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها(201)»؛ اگر وظيفهى من با توجّه، قبول، بيعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجزّ نمىشد كه در مقابل ظلم بايستم و با تبعيض مبارزه و از مظلوم دفاع كنم، باز هم قبول نمىكردم. يعنى اميرالمؤمنين مىگويد من قدرت را بهخاطر قدرت نمىخواهم. حالا بعضيها افتخار مىكنند: ما بايد برويم، تا قدرت را به دست بگيريم! قدرت را براى چه مىخواهيم؟ اگر قدرت براى خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت براى مبارزه با ظالم در همهى ابعاد ظلم و ستم - داخلى، اجتماعى و اقتصادى كه حادترينش است - مىباشد، خوب است. بنابراين، پايهى مشروعيت حكومت فقط رأى مردم نيست؛ پايهى اصلى تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبوليت مردم كارايى ندارد. لذا رأى مردم هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهميت قائل است. فرق بين دمكراسى غربى و مردمسالارى دينى كه ما مطرح مىكنيم، همين جاست.
مردمسالارى غربى يك پايهى فكرىِ متقن كه بشود به آن تكيه كرد، ندارد؛ اما مردمسالارى دينى اينطور نيست. چون پايهاش پايهى دينى است، لذا پاسخ روشنى دارد. در مردمسالارى دينى و در شريعت الهى اين موضوع مطرح است كه مردم بايد حاكم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد كه حكومت كند. اى كسى كه مسلمانى، چرا رأى مردم معتبر است؟ مىگويد چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس كرامت انسان پيش خداى متعال معتبر است. در اسلام هيچ ولايت و حاكميتى بر انسانها مقبول نيست، مگر اينكه خداى متعال مشخّص كند. ما هرجا كه در مسائل فراوان فقهى كه به ولايت حاكم، ولايت قاضى يا به ولايت مؤمن - كه انواع و اقسام ولايات وجود دارد - ارتباط پيدا مىكند، شك كنيم كه آيا دليل شرعى بر تجويز اين ولايت قائم هست يا نه، مىگوييم نه؛ چرا؟ چون اصل، عدم ولايت است. اين منطق اسلام است. آن وقتى اين ولايت مورد قبول است كه شارع آن را تنفيذ كرده باشد و تنفيذ شارع به اين است كه آن كسى كه ولايت را به او مىدهيم - در هر مرتبهاى از ولايت - بايد اهليّت و صلاحيت يعنى عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. اين منطق مردمسالارى دينى است كه بسيار مستحكم و عميق است. يك مؤمن مىتواند با اعتقاد كامل اين منطق را بپذيرد و به آن عمل كند؛ جاى شبهه و وسوسه ندارد.
جمهورى اسلامى نظام پارلمانى را كه يكى از اشكال مردمسالارى است و شكل خوبى هم هست، قبول كرده و پذيرفته است. اين بخش از حاكميت، يعنى قانونگذارى - غير از قوّهى مجريّه و رهبرى كه آنها هم بهنحوى با انتخاب مردم صورت مىگيرد - به انتخاب مستقيم مردم با همين قانونى كه وجود دارد، كه در قانون اساسى ما پيشبينى شده و قوانين عادى هم ترتيبات آن را مشخص كردهاند، صورت مىگيرد، تا كسانى بروند و قانون بگذارند. قانون يعنى چه؟ قانون يعنى سرنوشت يك كشور؛ قانون يعنى سرنوشت انسانها در يك جامعه. چون همه متّبع هستند و مجبورند از قانون تبعيّت كنند. دولت هم بايد از قانون تبعيّت كند؛ رهبر هم بايد از قانون تبعيّت كند.
بعضيها خيال مىكنند كه اين «ولايت مطلقهى فقيه» كه در قانون اساسى آمده، معنايش اين است كه رهبرى مطلقالعنان است و هر كار كه دلش بخواهد، مىتواند بكند! معناى ولايت مطلقه اين نيست. رهبرى بايستى موبهمو قوانين را اجرا كند و به آنها احترام بگذارد. منتها در مواردى اگر مسؤولان و دستاندركاران امور بخواهند قانونى را كه معتبر است موبهمو عمل كنند، دچار مشكل مىشوند. قانون بشرى همينطور است. قانون اساسى راه چارهاى را باز كرده و گفته آنجايى كه مسؤولان امور در اجراى فلان قانون مالياتى يا سياست خارجى، بازرگانى، صنعتى و دانشگاهى دچار مضيقه مىشوند و هيچكار نمىتوانند بكنند - مجلس هم اينطور نيست كه امروز شما چيزى را ببريد و فردا تصويب كنند و به شما جواب دهند - رهبرى مرجع است. زمان امام هم همينطور بود. بنده خودم آنوقت رئيس جمهور بودم و جايى كه مضيقههايى داشتيم، به امام نامه مىنوشتيم و ايشان اجازه مىدادند. بعد از امام، دولت قبلى و دولت فعلى گاهى راجع به مسائل گوناگون نامه مىنويسند كه در اينجا مضيقه وجود دارد، شما اجازه بدهيد كه اين بخش از قانون نقض شود. رهبرى بررسى و دقّت مىكند و اگر احساس كرد كه بناگزير بايد اينكار را بكند، آن را انجام مىدهد. جاهايى هم كه بهصورت معضل مهمّ كشورى است، به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع مىشود. اين معناى ولايت مطلقه است، والّا رهبر، رئيس جمهور، وزرا و نمايندگان، همه در مقابل قانون تسليمند و بايد تسليم باشند.
قانون آنقدر مهم است كه قالب عملكرد من و شماست. آن كسى را كه ما انتخاب مىكنيم و به مجلس مىفرستيم، كسى است كه سرنوشت كشور را در چهارسال معيّن مىكند. ابتدا كه ما اين نظام پارلمانى را قبول كرديم، بعضى از سيستمهاى منطقهاى كه اسلامى هم بودند، اعتراض كردند كه اين چه چيزى است شما قبول كردهايد؟! من حالا نمىخواهم اسم بياورم. يكى از همين دولتهاى مدّعى مىگفت چرا شما نظام پارلمانى را قبول كرديد؟! ما با استدلال به ايشان ثابت كرديم كه همين نظام پارلمانى درست است. بنابراين نكتهى اوّل اين است كه مردمسالارى دينى كه يكى از مهمترين مظاهر آن همين انتخابات مجلس شوراى اسلامى است، به پايهى فكرى و اعتقادىِ اسلامى تكيه دارد.
تاكنون مجالس متعدّدى در ايران تشكيل شده كه همه برخاسته از آراءِ مردم و متّكى به يك استدلال منطقىِ قوى هستند. مجلسِ امروز مجلس ششم است و همهى اين مجالس معتبرند و بايستى آنچه را كه آنها تصويب مىكنند، همه عمل كنند. اگر جايى تصوّرمان اين است كه اين مصوّبه يا اين مجلس يا اين برهه بر طبق مصالح كشور نيست، بايد به خودمان مراجعه كنيم و ببينيم كه اينها را غير از ما كس ديگرى انتخاب نكرده؛ ما انتخابشان كردهايم. اينكه من بر روى انتخابات پُرشور و حضور همگانى در آن تأكيد مىكنم، وجهش همين است. بعضى خيال مىكنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مىكند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمىكند. اين حرف، حرف درستى نيست. نظامهاى دمكراسى در دنيا با نصف آراءِ ما در رياست جمهورى و مجلس نظامهايشان را اداره مىكنند و احساس عدم مشروعيت هم نمىكنند. اينكه من بر حضور مردم اصرار مىكنم بهخاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است؛ چون مجلس وقتى قانون تصويب كرد، همه بايد تسليم آن قانون باشيم، پس شما بايد در ايجاد آن مجلسى كه مىخواهد اين قانون را تصويب كند، نقش ايفا كنيد. اگر خودتان را كنار بكشيد، اين كنار كشيدن هيچ مشكلى را حل نمىكند؛ بايد وارد ميدان شويد. اگر تلاشتان را كرديد و آنچه را كه خواستيد نشد، شما تلاشتان را كردهايد؛ وظيفهتان را انجام دادهايد.
عزيزان من! اين را به شما عرض كنم كه دعوت به شركت در انتخابات بهخاطر تبليغات ديگران نيست. قبل از انقلاب در كتابها خوانده بوديم، از اوّل انقلاب تا بهحال هم بيست و پنج سال است كه تبليغات جهانى رسانهها و اين امپراتورى عمدتاً صهيونيستى را تجربه مىكنيم. اينها هيچ وقت دست از بدگويى كردن نسبت به جمهورى اسلامى و هر تشكيلاتى در دنيا كه با آن موافق نباشند، برنمىدارند. اگر مردم ايران در يك انتخابات پُرشور شركت كنند، يكطور حرف مىزنند؛ اگر شركت نكنند، يكطور ديگر حرف مىزنند. حرف ما براى خاطر بستن دهن آنها نيست. در انتخابات دوم خرداد سال هفتادوشش - كه انتخابات پُرشورى شد؛ جمعيت عظيمى شركت كردند كه البته بىسابقه نبود و آن درصد قبلاً هم در بعضى از انتخاباتهاى ديگر شركت كرده بودند؛ اما در آن انتخابات درصد بسيار خوبى شركت كردند - راديوهاى بيگانه گفتند ملت ايران جمع شدند و رأى در صندوقها ريختند، براى اينكه به جمهورى اسلامى بگويند نه! شما را به خدا ببينيد؛ مردم به دعوت رهبرى، نظام و مسؤولان آمدند و مسؤولى را براى جمهورى اسلامى انتخاب كردند. وقتى كه شلوغ بود و جمعيت پاى صندوقها با درصد بالا شركت كردند، آنطور گفتند؛ در انتخابات شوراها هم كه در شهرهاى بزرگ، مخصوصاً تهران، شركت مردم خيلى پايين بود، باز گفتند مردم شركت نكردند؛ يعنى به جمهورى اسلامى گفتند نه! بنابراين و بهنظر آنها اگر مردم در انتخابات شركت كنند، گفتهاند نه؛ اگر شركت هم نكنند، گفتهاند نه! تبليغات دشمن اينگونه است. هرچه هم مردم شركت كنند، تبليغات دشمن هست.
من همان روز گفتم، امروز هم مىگويم كه اگر مردم در انتخابات شوراها شركت نكردند، بهخاطر اين بود كه از عملكرد شوراها راضى نبودند. اگر شوراها اين دوره خوب عمل كنند، خواهيد ديد كه مردم در دورهى بعد، اگر بخواهند براى شوراها به پاى صندوق بيايند، پُرشور خواهند آمد. آنجايى كه مردم اميد دارند كه كارى انجام گيرد، مىآيند. وقتى ديدند نه، شوراها خوب عمل نكردند، مردم دلسرد و نااميد مىشوند. من تقريباً يك ماه و نيم قبل در زنجان به مسؤولان گفتم كه اگر مىخواهيد مردم در انتخابات شركت كنند، عملكردهايتان را خوب كنيد. اگر مردم عملكردها را ببينند، براى ورود در انتخابات تشويق مىشوند. بنابراين مسألهى شركت در انتخابات از نظر وظيفه براى ما مهمّ است.
در دمكراسيهاى غربى، صلاحيتهاى خاصّى موردنظر است كه عمدتاً در اين صلاحيتها، وابستگيهاى حزبى رعايت مىشود. هم كسانى كه نامزد مىشوند، هم آنهايى كه نامزد مىكنند و هم آنهايى كه به نامزدها رأى مىدهند، در واقع به اين حزب يا به آن حزب رأى مىدهند. حالا در آن كشورهايى كه دو حزبى است، مثل امريكا و انگليس و يا در كشورهايى كه چند حزبى است، به يكى از اين دو يا چند حزب رأى مىدهند. در نظام جمهورى اسلامى غير از دانايى و كفايت سياسى، كفايت اخلاقى و اعتقادى هم لازم است. افرادى نگويند كه اخلاق و عقيده مسألهى شخصى انسانهاست. بله، اخلاق و عقيده مسألهى شخصى انسانهاست؛ اما نه براى مسؤول. من اگر در جايگاه مسؤوليت قرار گرفتم و اخلاق زشتى داشتم؛ فهم بدى از مسائل جامعه داشتم و معتقد بودم كه بايد جيب خودم را پُر كنم، نمىتوانم به مردم بگويم اين عقيده و اخلاق شخصى من است و اخلاق و عقيده ربطى به كسى ندارد! براى يك مسؤول عقيده و اخلاق مسألهى شخصى نيست؛ مسألهاى اجتماعى و عمومى است؛ حاكم شدن بر سرنوشت مردم است. آن كسى كه به مجلس مىرود، يا به هر مسؤوليت ديگرى در نظام جمهورى اسلامى مىرسد، اگر فاسد، بيگانهپرست و در خدمت منافع طبقات برخوردار جامعه بود، ديگر نمىتواند نقشى را كه ملت و طبقات محروم مىخواهند، ايفا كند. اگر آن شخص انسان معاملهگر، رشوه و توصيهپذير و مرعوبى بود؛ در مقابل تشرِ تبليغات و سياستهاى خارجى جا زد، ديگر نمىتواند مورد اعتماد مردم قرار گيرد و برود آنجا بنشيند و تكليف ملك و ملت را معيّن كند. اين شخص غير از كفايت ذاتى و دانايىِ ذاتى، به شجاعت اخلاقى، تقواى دينى و سياسى و عقيدهى درست هم احتياج دارد.
البته اين حرف من نبايد موجب شود كه تفتيش عقايد راه بيندازند و نفر به نفر سؤال كنند كه عقيدهى شما راجع به فلان موضوع چيست. من با تفتيش عقايد موافق نيستم و آن زمان هم كه در سالهاى دههى شصت عدهاى تندرو براى ورود دانشجو به دانشگاهها چيزهاى عجيب و غريب سؤال مىكردند، بنده مخالف بودم و بارها هم اعلام مخالفت كردم. كسى كه عملاً و صريحاً نشان داده و اثبات كرده؛ اصرار دارد كه تظاهر كند با مبانى ارزشى نظام مخالف است و موافقت ندارد، نمىتواند نمايندهى مردم شود و به مجلس شوراى اسلامى كه ركن نظام است، برود. بنابراين صلاحيت اخلاقى لازم است و همه بايد روى اين بُعد حسّاس باشند.
بعضى مىگويند حقّ شهروندىِ انتخاب شدن را نبايستى سلب كرد. حقّ انتخاب شدن، حق شهروندى معمولى مثل حقّ شغل و كسب و كار و ساكن شدن در شهر و راه رفتن در خيابان و خريدن اتومبيل و... نيست. اين يك حقّ شهروندى است كه براى دارندهى آن صلاحيتهايى لازم است كه اين صلاحيتها بايد احراز شود. مسؤول احرازش هم فقط شوراى نگهبان نيست؛ هم وزارت كشور است، هم شوراى نگهبان، كه بايد صلاحيتها را احراز كنند. در احراز صلاحيت نامزدها خودِ مردم بهترين افراد هستند و بيشترين مسؤوليتها را دارند كه وقتى انسانى را احراز صلاحيت كردند، به همديگر معرفى كنند و آن كسانى كه مىتوانند، براى آن شخص امكانات فراهم نمايند، تا انسان صالح بتواند وارد اين ميدان شود.
من البته با شوراى نگهبان و با وزارت كشور حرفهايى داشتم و دارم و خواهم داشت كه به خود آقايان در جلسات كارى كه با من دارند، مىگويم و آن وقتى هم كه لازم باشد، عمومى خواهم گفت. هر كدام وظيفهاى دارند كه بايد وظيفهشان را طبق قانون انجام دهند و هيچ تخلّفى هم از هيچ دستگاهى پذيرفته نيست؛ ليكن حالا بهطور كلّى عرض مىكنيم كه انتخابات وظيفه مشترك بين اينهاست.
نكتهى ديگر در زمينهى انتخابات اين است كه شباهت مهمّى هم بينِ دمكراسى در مجلس ما با دمكراسيها و پارلمانهاى غربى وجود دارد و آن اينكه در همه جاى دنيا پارلمانها براى حفظ و تقويت نظام بهوجود مىآيند، نه براى مبارزه با نظام - آن كسانى كه مخاطب اين حرف هستند گوشهايشان را واكنند، بشنوند - چون پارلمان جزو نظام و براى تكميل آن است. پارلمان جاى حضور مخالفان نظام نيست كه عدّهاى بگويند ما از طريق وارد شدن به مجلس شوراى اسلامى با قانون اساسى يا با نظام جمهورى اسلامى مبارزه مىكنيم! اين در همه جاى دنيا كاملاً غيرمنطقى و غلط است. شما هيچ جاى دنيا را نمىبينيد كه در پارلمان با نظام مخالفت كنند. البته با دولتها مخالفت مىكنند؛ استيضاح مىكنند، پايين مىكشند، بالا مىبرند؛ اما هيچ پارلمانى با ساخت نظام سياسى مخالفت نمىكند؛ چون پارلمان جزو ساخت نظام است و معنى ندارد كه مخالفت كند. البته در داخل مجلس شوراى اسلامى مثل همهى پارلمانهاى ديگر گروههاى مختلف - بهقول خودشان فراكسيونهاى مختلف - حضور دارند كه برنامهها و مذاقهاى گوناگونى دارند، كه بايد هم باشد و مجلس جاى مناقشات پُرشورِ مستدل و سياسى و كارشناسى است. بايد خيلى پُرشور بحث و مناقشه كنند؛ اما با استدلال برنامههايشان را بهطرف مقابل خود بقبولانند و آنها را قانع كنند.
بنده طرفدار مجلسِ ساكت و سر به زير و سربجنبانِ در مقابل هر حرف نيستم. معتقدم مجلس نبايستى ركود و سكون داشته باشد و بايد متحرّك و فعال و پُرنشاط باشد. خود من هم اوّل انقلاب و در دورهى اوّل مجلس نمايندهى مجلس بودم. مجلس به نمايندهى فعّال كه كار كند، فكر و بحث و استدلال كند و بهطور منطقى اثبات و رد كند، احتياج دارد. امام بارها به ما مىگفتند كه مباحثههاى طلبگى بايد سرمشق شما در مجلس شوراى اسلامى باشد. در مباحثهى طلبگى، دو طلبه وقتى با هم مباحثه مىكنند، حرف هم را رد مىكنند، سر هم داد مىكشند، بعد كه مباحثه تمام شد، با هم رفيقند؛ با هم غذا مىخورند، با هم درس مىروند، با هم چاى درست مىكنند. مجلس بايد اينگونه باشد: جاى مباحثهى مستدل، منتها همه در چهارچوب نظام. مجلس جاى تلاش و برنامهريزى و پيشرفت در نظام است، نه بر نظام. اين نكتهاى است كه همه بايد به آن توجّه كنند.
دربارهى سياستهاى كلّى عرض كنم كه مهمترين وظيفهى رهبرى در قانون اساسى، تنظيم سياستهاى كلّى است. فرايند تنظيم سياستهاى كلّى يكى از منطقىترين و زيباترين فرايندهاست. حالا عدّهاى دلشان مىخواهد كه دائم بر طبل دروغگويى و بهتانزنى بكوبند. ما هم حرفى نمىزنيم و آنها هم هرچه مىخواهند مىگويند؛ اشكالى هم ندارد؛ اما شما جوانان شايد بدانيد و اگر نمىدانيد، بدانيد كه فرايند تنظيم سياستهاى كلّى، فرايند بسيار قوى و مستحكمى است. اين سياستها اوّل در كميسيونهاى دولت تنظيم مىشود و بعد به دولت مىآيد. دولت آنها را بررسى و تصويب مىكند و به رهبرى پيشنهاد مىكند. رهبرى هم آن را به مجمع تشخيص مصلحت مىدهد. اين سياستها در كميسيونهاى مجمع تشخيص مصلحت با حضور كارشناسان متعدّد از بخشهاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، دانشگاهى، علمى كه از خود مجمع و بيرون آن هستند، بررسى و تكميل مىشود؛ بعد مجدّداً به رهبرى مىدهند. رهبرى هم آن سياستها را با آن مبانى و اصول ارزشى نظام جمهورى اسلامى تطبيق مىدهد، تصويب مىكند و آن سياستها به دولت برمىگردد و به مجلس ابلاغ مىشود. نقش رهبرى در تنظيم سياستها اين است كه مراقب باشد تا زمينهها قصورى يا تقصيرى پيش آيد، متوجّهِ رهبرى است. بعد كه اين سياستها ابلاغ شد، آن وقت مجلس موظّف است برطبق اين سياستها قانون بگذراند و دولت هم موظّف است سياستهاى اجرايى خودش را تنظيم و بر طبق آنها عمل كند. مجموعهى اين ساز و كار مفصّل دستگاههاى اجرايى و قضايى و تقنينى در اين چهارچوب بهكار مىافتند و كار مىكنند كه هر كدام مسؤولانى دارند و مسؤوليتهايى، كه بايد كار را انجام دهند.
رهبرى در مسؤوليتهاى اين دستگاهها دخالت نمىكند، مگر خيلى بندرت و در مواردى كه احساس كند تخلّف آشكارى صورت مىگيرد. مسؤوليتهاى مجلس با خودِ مجلس است. بنده به خيلى از اين قوانينى كه در مجلس تنظيم مىشود، اعتقادى ندارم و آنها را قبول ندارم، ولى وقتى قانون شد، بنده هم بهصورت يك قانون عمل مىكنم و مخالفت نمىكنم. موارد متعدّدى پيش مىآيد از اقدامهايى كه در دولت انجام مىگيرد و مورد قبول من نيست؛ اما مسؤولانى دارد كه تنظيم و تصميمگيرى كردهاند؛ وظيفهى آنهاست. اگر آن تصميمگيرى شامل خودِ رهبرى هم باشد، ما طبق آن تصميمگيرى عمل مىكنيم و نمىگوييم نه؛ اما جاهايى هست كه رهبرى احساس مىكند اگر در اينجا به مسؤولى كه وظيفهاى داشته و به آن توجّه نكرده، تذكّر و توجّه ندهد، زاويهى بسيار خطرناكى در مسير عمومى ملت پيش مىآيد. لذا وارد ميدان مىشود. در مورد اين دورهى مجلس شوراى اسلامى يكبار چنين چيزى تقريباً در دو يا دو سال و نيم قبل پيش آمد و آن در قضيهى قانون مطبوعات بود كه بنده احساس كردم تكليف شرعى دارم كه به مجلس تذكّر دهم و تذكّر دادم. مجلس هم با كمال موافقت و مرافقت در اين زمينه با رهبرى همكارى كرد و خطّى را كه در كميسيون پيشبينى شده بود دنبال نكرد كه از آنها متشكّر هستيم.
يك جمله هم راجع به برنامهى چشمانداز بيستساله بگويم. چون وقت گذشته - البته وقتى من با جوانان هستم، نه از گفتن خسته مىشوم و نه از شنيدن؛ لكن چون اذان شد، نمىخواهيم خيلى از ظهر تأخير شود - لذا مىخواهم بحث را تمام كنم. روى اين برنامهى چشمانداز بيست ساله خيلى كار شد كه انشاءاللَّه در جلسهى مسؤولان اجمالاً در اين باره خواهم گفت - جاى بحثش اينجا نيست - اما اين برنامهى چشمانداز برنامهاى واقعى است؛ يعنى كاملاً حساب شده تعيين و ابلاغ شده است و در تنظيم آن هم همان دستگاههاى عظيم دولتى و مجمع تشخيص و... به ما كمك كردند. بهمجرّدى كه ما اين برنامه را اعلام كرديم، دستگاههاى رسانهاىِ موذىِ دنيا كه آن را نمىپسنديدند، شروع كردند به دستاندازى كردن؛ چون اين برنامه به معناى اميد و نشاط و عزم و اراده براى پيشرفت است و معلوم است كه اين برنامه را نسبت به كشورهايى كه تحت اختيار آنها نيستند، نمىپسندند و اين نپسنديدن هم بيش از همه از طرف راديوهاى وابسته به امريكا و صهيونيستها بود. البته اين كوچكابدالها و بچه درويشهاى آنها هم در داخل جنجالهايى كردند! نمىدانم حالا اين معركههاى درويشى هست يا نه. سابقها درويش مىايستاد، يك بچه درويش هم بغل دستش بود. او مىگفت، اين تصديق مىكرد؛ اين مىگفت، او تأييد مىكرد؛ حرف به دهان همديگر مىگذاشتند! واقعاً انسان رنج مىبرد كه عدّهاى در داخل كشور و زير سايهى نظام جمهورى اسلامى و به بركت حركت عظيم مردمى و فداكاريهاى آنها توانستهاند از شرّ نظام طاغوت آزادى پيدا كنند و حرف بزنند؛ اما حرفى كه مىزنند، عبارت است از تكرار وقيحانهى همان چيزى كه دشمنان اين ملت مىگويند. انسان از اينقدر نادانى رنج مىبرد.
برنامه چشمانداز بيست ساله، به فضل پروردگار سند حركت برنامهريزى شدهى دولت و مجلس شوراى اسلامى و ملت ايران است. من مىخواهم به شما جوانان بگويم كه شما در تحقّق اين چشمانداز مىتوانيد نقشهاى بسيار كارآمدى را ايفا كنيد. همين حرفهايى كه اين جوانان عزيز گفتند؛ همين خواستههايى كه استادان و رؤساى دانشگاهها مطرح كردند، جزو مطالبى است كه تأمين كنندهى مقدّمههاى برنامهى چشمانداز بيست ساله است. ما بايد به سمت اين برنامه پيش برويم. چشمانداز بالاى قلّه است، جادهى اسفالته نيست كه انسان پايش را روى گاز بگذارد و به آنجا برسد؛ نه. حركت كردن، عزم داشتن، فشار به خود آوردن و جريان سريع و سالمِ خون و تغذيه آن در رگهاى اين كالبد بزرگ، كه اسمش ملت ايران است، و حركتِ به سمت قلّه را لازم دارد. وقتى آنجا رسيديم، ديگر بالاى قلّهايم. رسيدن به بالاى قلّه براى يك ملت هم شرف و آبروست، هم مصونيت و امنيت. آن وقت ديگر هيچكس نمىتواند به ملت ايران تعرّض و گستاخى كند و جلوِ منافعش را بگيرد. همچنين اين كار الگويى براى دنياى اسلام، بلكه وسيعتر از دنياى اسلام، خواهد شد؛ و اين تلاش لازم دارد.
جوانان و صاحبان دانش و انديشه و خرد بايد تلاش كنند. تصوّر هم نكنيد كه دشمن مىتواند جلوِ اين تلاش را بگيرد؛ نه. حدّاكثر كارى كه اين دشمن كه امروز در مقابل ملتهاست - يعنى امريكا - مىتواند بكند، عبارت است از كار نظامى و جاسوسى، كه يكى مثل صدّامِ مفلوكِ بدبخت را در بيغوله و حفره پيدا كند، يا اينكه به كار فساد و ابتذالپراكنى به وسيلهى رسانههاى جمعى و كارهاى فرهنگى بپردازد؛ والّا حتى از راه فشارهاى اقتصادى هم آن چنان كه مىخواهد، برايش ميسّر نيست؛ چون در زمينهى ارتباطات اقتصادى در دنيا، گوشه و كنارها و پيچيدگيهايى وجود دارد و اينطور نيست كه اگر بخواهند ملتى را از لحاظ اقتصادى بيچاره كنند، بتوانند. در دورهى جنگ، دنياى غرب - امريكا و اروپا و وابستههايشان - و دنياى شرقِ آن روز كه شوروى بود، ما را تحريم كردند و از تعداد سلاحها و هواپيماها و تانكهايمان هم خبر داشتند و فكر مىكردند ظرف شش ماه همهى اينها تمام خواهد شد! هشت سال جنگ را كش دادند كه در پايان اين هشت سال امكانات و تجهيزات ما بهتر و بيشتر از اوّل شد! نتيجهى غلبهى نظامى بر مجموعهاى مثل مجموعهى صدّام كه هم خودش خائن و زبون بود و هم اطرافيانش خيانتكار - او به ملتش خيانت مىكرد، اطرافيانش هم به او - مىشود همين. غلبه بر مثل صدّام دليل اقتدار نيست كه كسى خيال كند حالا اين قطب ابر قدرت جهانى هر كارى دلش مىخواهد، مىكند؛ نه، اينطور نيست كه هر غلطى بخواهند، بتوانند بكنند. غلبهى نظامى را مهاجمانِ به ملتها مثل «چنگيز» و «تيمور» و امثال اينها پيدا مىكنند، كه آمدند، بعد هم رفتند و نابود شدند؛ اما ملتها دوباره سر بلند كردند. آنجايى كه ملتها بخواهند و بايستند، هيچ دشمنى نمىتواند در مقابل آنها پايدارى كند و به تعرّض، تجاوز و افزونطلبىِ خود ادامه دهد. ضربهاى مىزند، ضربهاى هم مىخورد.
وقتى پادشاهانِ آخر دورهى صفوى و بخصوص آخرين پادشاه آنها بر اثر بىعرضگى و جمع شدن دولتمردان شكمباره در اطراف او، كه مستِ شهوت و غرور و فريفته به طعمهى دنيا بودند، از مهاجمان «اشرف افغان» شكست خوردند، يكى از شاهزادههاى صفوى كه خواست خودى نشان دهد، نتوانست؛ آمد قزوين. آنها پيغام دادند به مردم قزوين كه اگر اين شاهزادهى صفوى بين شما باشد، مىآييم همه را قتلعام مىكنيم. شاهزادهى صفوى نتوانست در قزوين بماند و رفت. وقتى مهاجمان آمدند، قزوينيها گفتند حالا كه او نيست، وارد شهر شويد. وقتى مهاجمان وارد شهر شدند، قزوينيهاى غيور در خفا با هم قرار گذاشتند و در يك شب همهى اين مهاجمان متجاوز را به قتل رساندند! اگر مىترسيدند، اگر دستشان مىلرزيد، اگر مىگفتند بعدش چه، مطمئن باشيد كه تا ابد براى قزوين ننگ باقى مىماند. از اين قبيل نمونهها ملت ايران خيلى دارد كه به مناسبت قزوين اين ماجرا يادم آمد و به شما كه اكثرتان هم قزوينى هستيد، گفتم. اين افتخار براى مردم قزوين ماند؛ چرا؟ چون در مقابل تحميل، تحقير و اهانت دشمن نه تحمّل كردند و نه به آن شاهزادهى مفلوكِ فرارى تكيه كردند. اگر مردم قزوين مىگفتند هرچه كه شازدهى فرارىِ صفوى گفت، همان را عمل كنيم، باز ننگ برايشان مىماند. هرجا مردم هستند و همّت و اراده و عزم و خواست آنها هست، آنجا اراده و رحمت و توجّه و كمك الهى هم هست.
پروردگارا! كمك خودت را بر اين مردم نازل كن. دلهاى اين جوانان عزيز را روزبهروز شادتر، شكوفاتر و شادابتر گردان. پروردگارا! وحدت ملى ما را روزبهروز بيشتر كن. دشمنان اين ملت را منكوب فرما. به فضل و كرم خودت همهى ملتهاى مسلمان را از دست اجانب و سلطهى آنها نجات بده. ما را به آنچه مايهى رضاى توست، هدايت و اعانت فرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
بسيار جلسهى شيرين و پُرمعنا و پُرمضمونى است. هرجا جمع جوانِ مؤمن و پُرشورى حضور داشته باشند، مىتوان به يقين اميدوار بود كه باب رحمت و هدايت الهى در آنجا گشوده شده است.
مطالبى كه من در اين يك ساعت و پانزده دقيقهاى كه از آغاز اين جلسه گذشته، شنيدم، بسيار خوب، بلند و پُرمحتوا بود و اكثر آنچه گفته شد، مورد قبول هر ذهن منصفى است. شايد بسيارى از شما جوانان نتوانيد لذّت پيرى را حدس بزنيد كه آرزوها و اميدهاى خود را در چهرهى جوانانى مجسّم مىبيند كه همواره اميدوار بوده به صحنه بيايند و راهىِ اين راه شوند. حظّ و لذّت امثال من از آنچه كه در اين جلسه مىگذرد، وصفناپذير است.
من مىبينم خيلى از مفاهيمى كه آرزو داشتيم در بين جوانان ترويج گردد و به عنوان «باور» شناخته شود، امروز از زبان خود آنها و با پشتوانهى ايمان و شور جوانىِشان بيان و در فضاى فرهنگى و فكرى جامعه پرتاب مىشود و آن را پُر مىكند. شما جوانان و همچنين استادان و رؤساى محترم دانشگاهها از توليد علم، جنبش نرمافزارى، ارتباط دانشگاه و صنعت و اميدهاى فراوانى كه در مجموعهى جامعهى جوان متراكم كشور ما نهفته است سخن مىگوييد. اينها همان چيزهايى است كه اميدها و آرزوهاى بنده را تشكيل مىداده و آن روزى كه اين مطالب را در دانشگاهها مطرح مىكردم، خودِ من اميدوار بودم؛ ليكن بسيارى بودند كه مىگفتند طرح اين مسائل چطور مىتواند مفيد باشد!؟
من سه چهار سال قبل در يكى از دانشگاههاى تهران گفتم اگر بنا بود بودجهى كارهاى تحقيقاتى و دانشگاههاى كشور را من تنظيم كنم و در اختيار بگيرم، آنگونه كه مصلحت است عمل مىكردم؛ اما آن شرايط فراهم نيست و مسؤولان بخشها طبق قانون اختياراتى دارند كه بايد انجام دهند. گفتم موضوعِ بسيار مهمِّ توليد علم و جنبش نرمافزارى و خطشكنىِ در جبههى علمآفرينى را مطرح مىكنم، تا بشود فرهنگِ محيط دانشگاهى. وقتى اين شد، آن وقت ديگر نگرانى نيست؛ زيرا دهها و صدها هزار دلِ معتقد و مشتاق و جسم و ذهنِ جوان و خسته نشو در اين راه مىافتند و آن را دنبال مىكنند. من امروز نشانههاى اين پيشاهنگان اميد و بشارت كشور را مىبينم. هميشه به خود و به مخاطبانم گفتهام افق روشن است و امروز تأكيد مىكنم كه افق، بسيار روشن و درخشان است و كار دست شماست؛ دست شما جوانان.
البته آنچه شما اينجا مطرح كرديد، اگر ضبط شده، پياده خواهد شد و يكى يكى مورد توجّه و مُداقّه قرار خواهد گرفت و آنچه كه ما بايد سفارش كنيم، سفارش مىكنيم؛ آنچه بايد به دستگاهها محوّل كنيم، محوّل مىكنيم و انشاءاللَّه اين مطالب در حدّ وسع و توان كشور دنبال خواهد شد. اگر هم ضبط نشده، من از كارگردانانِ جلسه خواهش مىكنم كه مضمون حرفهاى دوستانى را كه صحبت كردند، مكتوب بگيرند كه بشود دنبال كرد.
يك جمله به اين برادر عزيزِ جانبازمان كه مىگويد «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض كنم: به هيچوجه شما مشروطى نيستيد. شما جانبازان ذخيرههاى باارزش دانشگاه جهاديد. جهاد لزوماً با شهادت همراه نيست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبهى مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است. ميدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از كشور، هم در دفاع سياسى و آبرويىِ از كشور و هم در تلاش براى پيشبرد كشور و ملت، كه امروز شما در اين سنگر كار مىكنيد. اينها همه مبارزه است و همه بايد مبارزه كنيم. يك تحقيق، اقدام علمى و يا حركت سياسى صحيح شما در مجموعهى حركت دانشجويى يا در خارجِ آن، مبارزه است.
بنده بارها به دوستانم مىگويم من امروز احساسم در مقابل جبههى عظيم جهانى فساد و ضلالت و گمراهى، با احساس دوران اختناق رژيم ستمشاهى هيچ تفاوتى نكرده است. آن روز هم فكر مىكرديم بايد مبارزه كنيم، امروز هم فكر مىكنم بايد مبارزه كنيم. ما براى مبارزهايم؛ منتها شكل، عرصه و ابعاد اين مبارزه تفاوت كرده و مبارزه پيچيدهتر و سختتر شده است؛ خونِ دل اين مبارزه از خونِ دل مبارزهى دوران ستمشاهى بيشتر است. الان طرف ما دستگاه استكبار و ظلم و پنهان شدنِ زشتترين خويهاى موجودِ در انسان گمراه در زير پوششى از چهرهى متبسّم و اُدكلن زده و قيافهى كراوات بسته، پنهان شده است! ما امروز با اين موجود مبارزه مىكنيم. اگر ملتى از مبارزه در راه آرمان خود دست بكشد و از آنچه درست مىداند، لحظهاى غفلت كند، همان بر سرش خواهد آمد كه دنياى اسلام و امّت اسلامى و ملتهاى اين منطقه در طول قرنها بر سرشان آمد. بيشترين منابع و بيشترين ثروت طبيعى را ما اينجا داشتيم؛ مهمترين مناطق راهبردى و استراتژيك جهان را ما اينجا داشتيم؛ امّت اسلامى مايهى حياتِ دنياى مدرن و مترقّى و صنعتى يعنى نفت را در اختيار داشت؛ اما امروز وضع سياسى، علمى و عقبافتادگيهايش را نگاه كنيد! اين بهخاطر به خواب رفتن و غافل شدن از مبارزه است. سختيهاى مبارزه را بايد تحمّل كرد تا بتوان هم خود به جايگاه شريف و عزيز انسانى رسيد، هم نسلهاى پياپىِ بعد از خود را رساند. در اين مبارزه بايد به خدا تكيه كنيم.
من امروز با ديدن شما برطرف شد. ديروز بسيارى از مردم عزيزى كه نسبت به بنده محبّت فراوانى ابراز كردند - علاوه بر خودِ شهر قزوين - از تاكستان، بوئين زهرا و آبيك بودند؛ من از همهى آنها تشكّر مىكنم. الان هم در جمع شما افرادى از شهرستانهاى استان قزوين حضور دارند.
من در اوّلِ سخنم مىخواهم دو حديث كوتاه عرض كنم، يكى از اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام است كه خطاب به شماست. خطاب علىبنابىطالب (عليهالسّلام) به جوانان، يك خطاب سياستگرانه و سياستبازانه نيست؛ يك نگاه و خطاب حكيمانه و پدرانه است. او نمىخواهد جوان را در راه رونق بخشيدن به بازار اقتصادى يا معركهى سياسى خود استخدام كند، بلكه مىخواهد جوان را در راه رشد و هدايت و صلاحى كه مظهر آن خودِ علىبنابىطالب است، هدايت فرمايد. ايشان اين دو جمله را خطاب به جوانان فرمود: «يا معشر الفتيان حصّنوا اعراضكم بالادب و دينكم بالعلم»؛ شرف و حيثيّت انسانى خود را با ادب، و دين خود را با دانش حفظ كنيد. خيلى حرف مهمّى است. دانش، دين را حفظ مىكند؛ اين منطق اسلام است. حال بگذار ياوهگوهاى معاندِ با اسلام دائماً دربارهى اينكه اسلام با علم كنار نمىآيد، حرف بزنند.
حديث ديگر از نبى مكرّم اسلام، حضرت پيغمبر صلىاللَّهعليهوآلهوسلّم است: «ما قسّم اللَّه للعباد شيئاً افضل من العقل»؛ خداوند متعال ميان بندگان خود هيچ چيزى را باارزشتر از خردمندى تقسيم نكرده است. خدا ارزاق را بين بندگان خود تقسيم كرد؛ هوا، آب، عمر و لذّتها را. «ما بنا من نعمته فمن اللَّه»؛ همه مال خداست. در ميان اين همه نعمت گوناگون و رنگارنگ، به شهادت نبىّ اسلام ميان بندگان هيچ نعمتى به ارزش خردمندى تقسيم نشده است. بعد جملههايى دارند كه چون طولانى مىشود، آن جملهها را نمىخوانم. در آخر مىفرمايند: «ولا بعث اللَّه رسولاً ولا نبياً حتى يستكمل العقل»؛ خداى متعال هيچ پيغمبرى را در طول تاريخ به ميان مردم نفرستاد، مگر بدين هدف و مقصود كه خرد را در ميان مردم كامل كند. در خطبهى نهجالبلاغه هم هست كه خداى متعال پيغمبر را فرستاد «و يثيروا لهم دفائن العقول(199)»؛ تا گنجينههاى خرد را در ميان انسانها برشورانند؛ برانگيزانند. اين خرد براى چيست؟ اين خرد براى پيدا كردن راه زندگى است. بايد فكر كرد؛ بايد با تحليل و سنجش راه زندگى را پيدا كرد. مهمترين توصيهى من به شما جوانان عزيزم همين است. يكى از شعارهايى كه بنده در اين چند سال تكرار مىكنم اين است كه نبايد بهطور دائم در عرصهى تجربه و ترجمه - علم ترجمهاى، حتّى فكر ترجمهاى، ايده و مكتب و ايدئولوژى و اقتصاد و سياست ترجمهاى - بمانيم؛ زيرا اين ننگ است براى انسان كه از خرد، سنجش، تحليل و درك و فهم خود استفاده نكند و چشم را روى هم بگذارد و مرعوب موج تبليغاتىاى شود كه بر او تحميل مىكنند، تا سخنى را بپذيرد.
بزرگترين بلايى كه مستقيم و غيرمستقيم در اين دويست سالِ دوران استعمار بر سر ملتهاى مشرق و بخصوص ملتهاى اسلامى آمد، همين بود كه در مقابل تبليغات غرب مرعوب شدند و عقبنشينى كردند. اين تهاجم خونين و بسيار سهمگين را كه سردمداران استكبار غربى از طريق فرهنگ به آنها كردند، نتوانستند تحمّل كنند و مجبور شدند عقبنشينى كنند و دستهايشان را بالا ببرند. در همهى زمينههاى زندگى، غربيها و اروپاييها فكرى را پرتاب كردند كه هركس با آن مخالفت كرد، شروع كردند به هوچيگرى و مسخره و اهانت كردن؛ فشار آوردند تا فرهنگ خودشان را حاكم كنند. اين فرهنگ تنها امتيازى كه داشت اين بود كه فرهنگ اروپايى بود؛ هيچ امتياز ديگرى نداشت. البته هركدام از ملتها فرهنگى دارند كه مىتوانند از يكديگر استفاده كنند و فرهنگ خود را با گرفتن تجربه و درس از ديگران تكميل نمايند. ما با اين مخالفتى نداريم و صددرصد موافقيم؛ اما آنچه در دنيا پيش آمد، اين نبود.
تفاوت بينِ تهاجم و تعامل فرهنگى در اين است كه تعامل فرهنگى مثل اين است كه شما بر سرِ بساط ميوه يا غذا و سبزىفروشى مىرويد و آنچه را كه ميلتان مىكشد، چشم شما و كامتان مىپسندد و با مزاجتان مساعد است، انتخاب مىكنيد و مىخوريد. در عالم فرهنگ هم همين است كه آنچه ديديد و پسنديديد و مناسب خود دانستيد و در آن ايرادى مشاهده نكرديد، از مجموعه و ملت ديگر مىگيريد؛ هيچ اشكالى هم نداد. «اطلبوا العلم ولو بالصين»؛ اين را هزار و چهارصد سالِ پيش به ما ياد دادند. در تهاجم فرهنگى به شما نمىگويند انتخاب كن، بلكه شما را مىخوابانند، دست و پايتان را مىگيرند و مادّهاى را كه نمىدانيد چيست و نمىدانيد براى شما مفيد است يا نه، با آمپول به شما تزريق مىكنند. البته دنياى غرب نگذاشت ما حس كنيم كه دست و پايمان را گرفتهاند و به ما تزريق مىكنند؛ صورتِ قضيه را طورى قرار داد كه ما خيال كرديم انتخاب مىكنيم، در حالىكه انتخاب نمىكرديم؛ بر ما تحميل كردند. آن وقت اينها همان كسانى هستند كه اگر اندك خدشهاى به فرهنگ رايج و مورد قبولشان وارد شود، جنجال راه مىاندازند. شما ببينيد در فرانسه كه آن را مهد آزادى مىدانند، براى سه چهار دختر روسرىدارِ مسلمان چه سر و صدايى راه انداختهاند! اين است كه مىگوييم بايد فكر كنيم؛ بايد تحليل كنيم. انديشهى ترجمهاى براى يك ملت، سرنوشت بسيار سختى را بهوجود مىآورد. اين توصيهى هميشگىِ من به شما جوانان عزيز است.
امروز مناسبت انتخابات به من حكم مىكند كه دو سه موضوعِ ديگر را كه تناسب با مسألهى انتخابات دارد و البته جزو مسائل ذهنى و فكرى براى نسل جوان ماست، مطرح كنم.
يك مسأله، اصلِ مسألهى انتخابات و ربط آن با مردمسالارى از نظر اسلام است. دمكراسىِ غربى - يعنى دمكراسىِ متّكى بر ليبراليسم - منطقى براى خودش دارد. آن منطق پايهى مشروعيت حكومتها و نظامها را عبارت از رأى اكثريت مىداند. مبناى اين فكر هم همان انديشهى ليبرالى است؛ انديشهى آزادىِ فردى، كه هيچ قيدوبند اخلاقى ندارد، مگر حدّ و مرز ضرر رساندن به آزادى ديگران. تفكّر ليبراليسمِ غربى اين است: آزادىِ شخصى و فردىِ مطلق انسان در همهى زمينهها و در همهى عرصهها كه تجلّيگاه آن در تشكيل نظام سياسى كشور هم خواهد شد. چون در جامعه، اقليّت و اكثريّتى هستند، چارهاى نيست جز اينكه اقليت از اكثريت پيروى كند. اين پايهى دمكراسى غربى است. اگر نظامى اين را داشت، اين نظام از نظر دمكراسىِ ليبرالى مشروع است؛ اگر نظامى اين را نداشت، نامشروع است. اين تئورىِ دمكراسىِ ليبراليسمى است، در حالى كه بهكلّى عمل دمكراسيهاى غربى با اين تئورى متفاوت است و آنچه امروز در عرصهى عمل در دمكراسيهاى غربى مشاهده مىشود، اين نيست. اگر پايهى مشروعيت عبارت است از رأى اكثريّتِ مردم، يعنى كسانى كه صاحبان رأى هستند، پس حكومت امريكا و همين رئيس جمهور امريكا نامشروع است؛ چون اكثريّت ندارد. سىوپنج يا سىوهشت و يا چهل درصد از صاحبان حقِّ رأى در انتخابات شركت كردهاند كه از آن تعداد هم مثلاً بيستويك درصد به ايشان رأى دادهاند - البته اينطور هم نبود؛ مىدانيد كه ايشان ناپلئونى به كاخ سفيد رفتند؛ يعنى به حكم قاضى و به زور هُلش دادند به كاخ سفيد! كه اگر فرض كنيم همين رأى هم براى مشروعيت او كافى است، بنابراين حكومت فعلى امريكا مشروع نيست. ما براى عدم مشروعيت حكومت امريكا دليلهاى بيشترى داريم؛ ولى اكنون با منطق خودِ آنها بحث مىكنيم كه اين منطق مخصوص آن حكومت هم نيست؛ بسيارى از همين دمكراسيهاى رايج و سينه سپر كردهى دنياى دمكراسىِ غرب، در انتخاباتهاى گوناگونشان اين رقم شصت و شصتوپنج و هفتاد درصدى كه شما در جمهورى اسلامى ايران ملاحظه مىكنيد، ندارند و رقمشان خيلى كمتر از اينهاست. البته بعضى از اوقات رقم آنها همين شصت و شصت و چند درصد است؛ اما غالباً چهلوچند درصد و پنجاه و سىوهشت درصد و... است.
تناقض در رفتار و گفتار غربيها و دستگاه استكبار و بخصوص امريكا - كه ما امروز با امريكا كار داريم؛ با ديگران فعلاً كارى نداريم - خيلى بيش از اين حرفهاست. اينها چقدر از حكومتهاى غير دمكراتيك را، يعنى حكومتهايى كه براى يكبار هم در كشورشان صندوق انتخابات گذاشته نشده و از كسى رأى گرفته نشده، قبول كرده و با آنها مثل يك حكومت دمكراسى رفتار كردهاند و چقدر از دمكراسيها را با كودتاى نظامى به هم زدهاند! انشاءاللَّه عمرتان آنقدر طولانى خواهد شد كه ده بيست سالِ ديگر كه بتدريج اسناد كودتاهاى بيست، سى سالِ گذشتهى امريكاى لاتين را از آرشيوهاى وزارت خارجهى امريكا بيرون مىدهند، ببينيد - البته بعضى از اين اسناد الان هم بيرون آمده؛ بعضىاش را هم خودِ ما بدون اينكه آنها از آرشيوشان بيرون بياورند، مىدانيم - كه در سرتاسر امريكاى لاتين شايد كشورى نماند كه در آن اگر انتخاباتى شد و آزادىاى بود و اگر رئيس جمهور مورد علاقهى مردمى بود، «سيا»ى امريكا وارد كار نشد و كودتا راه نينداخت؛ مزاحمت ايجاد نكرد و پدر دمكراسيهاى مردمى را درنياورد. حالا شيلى معروف است و همه ماجراى آن كشور را مىدانند. در آفريقا و آسيا و در جاهاى مختلف ديگر هم اين كار را كردند. چقدر حكومت ديكتاتورى به پشتوانهى امريكا بهوجود آمد كه از نظامى در يك كشور، بىقيد و شرط حمايت كردند و آنها به پشتگرمى امريكا كُشتند، زدند، بردند و بيست سى سال حكومت كردند! در كشور خودِ ما حكومت طاغوت و ديكتاتورى سياهِ دورهى رضاخان را كه نظيرش كمتر در تاريخ ما ديده شده، انگليسيها سرِكار آوردند، بعد همانها محمدرضا را هم سرِكار آوردند. پس از مدت كوتاهى كه دكتر «مصدّق» با نهضت ملى سرِ كار آمد، يكى دو سالى هر طور بود تحمّل كردند، آخر تحملشان تمام شد و خودِ امريكا و انگليس با هم همدست شدند و كودتاى 28 مرداد را راه انداختند و بيستوپنج سال حكومت ديكتاتورى سياهِ مبتنى بر كودتاى سرلشكر «زاهدى» را در ايران سرِپا نگه داشتند.
در اسلام مردم يك ركن مشروعيتند، نه همهى پايهى مشروعيت. نظام سياسى در اسلام علاوه بر رأى و خواست مردم، بر پايهى اساسىِ ديگرى هم كه تقوا و عدالت ناميده مىشود، استوار است. اگر كسى كه براى حكومت انتخاب مىشود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همهى مردم هم كه بر او اتّفاق كنند، از نظر اسلام اين حكومت، حكومت نامشروعى است؛ اكثريت كه هيچ. وقتى امام حسين عليهالسّلام را در نامهاى كه جزوِ سندهاى ماندگار تاريخ اسلام است به كوفه دعوت كردند، اينطور مىنويسند: «و لامرى ما الامام الا الحاكم بالقسط»؛ حاكم در جامعهى اسلامى و حكومت در جامعهى اسلامى نيست، مگر آنكه عاملِ به قسط باشد؛ حكم به قسط و عدالت كند. اگر حكم به عدالت نكرد، هر كس كه او را نصب كرده و هر كس كه او را انتخاب كرده، نامشروع است. اين موضوع در همهى ردههاى حكومت صدق مىكند و فقط مخصوص رهبرى در نظام جمهورى اسلامى نيست. البته تكليف رهبرى سنگينتر است و عدالت و تقوايى كه در رهبرى لازم است، بهطور مثال، در نمايندهى مجلس لازم نيست؛ اما اين، بدين معنا نيست كه نمايندهى مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت مىتواند به مجلس برود؛ نخير، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاكم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همانطور كه دولت و قوّهى قضايّيه هم حاكم هستند؛ چون اينها بر جان و مالِ جامعهى تحت قدرت خودشان حكومت مىكنند.
«الحاكم بالقسط، الدائن لدين اللَّه»؛ بايد راهِ دين خدا را بپيمايد. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهيم اين نكتهى بسيار مهم آمده است كه خداوند بعد از امتحانهاى فراوانى كه از ابراهيم كرد و ايشان از كورهى آزمايشهاى گوناگون بيرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «انّى جاعلك للناس اماما(200)»؛ من تو را پيشواى مردم قرار دادم. امام فقط به معناى پيشواى دينى و مسألهى طهارت و غسل و وضو و نماز نيست؛ امام يعنى پيشواى دين و دنيا؛ راهبرِ مردم به سوى صلاح. اين معناى امام در منطق شرايع دينى از اوّل تا امروز است. بعد ابراهيم عرض كرد: «و من ذريّتى»؛ اولاد و ذُرّيهى من هم در اين امامت نصيبى دارند؟ خداوند نفرمود دارند يا ندارند؛ بحث ذُرّيه نيست؛ ضابطه داد. «قال لا ينال عهدى الظالمين»؛ فرمان و دستور و حكم امامت از سوى من به ستمگران و ظالمان نمىرسد؛ بايد عادل باشد.
اميرالمؤمنين عليهالصّلاةوالسّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتى بعد از قتل عثمان در خانهاش ريختند تا ايشان را به صحنهى خلافت بياورند، حضرت نمىآمد و قبول نمىكرد - البته دليلهايى دارد كه بحث بسيار مهم و پرمعنايى است - بعد از قبول هم فرمود: «لولا حضورالحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها(201)»؛ اگر وظيفهى من با توجّه، قبول، بيعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجزّ نمىشد كه در مقابل ظلم بايستم و با تبعيض مبارزه و از مظلوم دفاع كنم، باز هم قبول نمىكردم. يعنى اميرالمؤمنين مىگويد من قدرت را بهخاطر قدرت نمىخواهم. حالا بعضيها افتخار مىكنند: ما بايد برويم، تا قدرت را به دست بگيريم! قدرت را براى چه مىخواهيم؟ اگر قدرت براى خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت براى مبارزه با ظالم در همهى ابعاد ظلم و ستم - داخلى، اجتماعى و اقتصادى كه حادترينش است - مىباشد، خوب است. بنابراين، پايهى مشروعيت حكومت فقط رأى مردم نيست؛ پايهى اصلى تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأى و مقبوليت مردم كارايى ندارد. لذا رأى مردم هم لازم است. اسلام براى رأى مردم اهميت قائل است. فرق بين دمكراسى غربى و مردمسالارى دينى كه ما مطرح مىكنيم، همين جاست.
مردمسالارى غربى يك پايهى فكرىِ متقن كه بشود به آن تكيه كرد، ندارد؛ اما مردمسالارى دينى اينطور نيست. چون پايهاش پايهى دينى است، لذا پاسخ روشنى دارد. در مردمسالارى دينى و در شريعت الهى اين موضوع مطرح است كه مردم بايد حاكم را بخواهند، تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد كه حكومت كند. اى كسى كه مسلمانى، چرا رأى مردم معتبر است؟ مىگويد چون مسلمانم؛ چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام، رأى مردم بر اساس كرامت انسان پيش خداى متعال معتبر است. در اسلام هيچ ولايت و حاكميتى بر انسانها مقبول نيست، مگر اينكه خداى متعال مشخّص كند. ما هرجا كه در مسائل فراوان فقهى كه به ولايت حاكم، ولايت قاضى يا به ولايت مؤمن - كه انواع و اقسام ولايات وجود دارد - ارتباط پيدا مىكند، شك كنيم كه آيا دليل شرعى بر تجويز اين ولايت قائم هست يا نه، مىگوييم نه؛ چرا؟ چون اصل، عدم ولايت است. اين منطق اسلام است. آن وقتى اين ولايت مورد قبول است كه شارع آن را تنفيذ كرده باشد و تنفيذ شارع به اين است كه آن كسى كه ولايت را به او مىدهيم - در هر مرتبهاى از ولايت - بايد اهليّت و صلاحيت يعنى عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. اين منطق مردمسالارى دينى است كه بسيار مستحكم و عميق است. يك مؤمن مىتواند با اعتقاد كامل اين منطق را بپذيرد و به آن عمل كند؛ جاى شبهه و وسوسه ندارد.
جمهورى اسلامى نظام پارلمانى را كه يكى از اشكال مردمسالارى است و شكل خوبى هم هست، قبول كرده و پذيرفته است. اين بخش از حاكميت، يعنى قانونگذارى - غير از قوّهى مجريّه و رهبرى كه آنها هم بهنحوى با انتخاب مردم صورت مىگيرد - به انتخاب مستقيم مردم با همين قانونى كه وجود دارد، كه در قانون اساسى ما پيشبينى شده و قوانين عادى هم ترتيبات آن را مشخص كردهاند، صورت مىگيرد، تا كسانى بروند و قانون بگذارند. قانون يعنى چه؟ قانون يعنى سرنوشت يك كشور؛ قانون يعنى سرنوشت انسانها در يك جامعه. چون همه متّبع هستند و مجبورند از قانون تبعيّت كنند. دولت هم بايد از قانون تبعيّت كند؛ رهبر هم بايد از قانون تبعيّت كند.
بعضيها خيال مىكنند كه اين «ولايت مطلقهى فقيه» كه در قانون اساسى آمده، معنايش اين است كه رهبرى مطلقالعنان است و هر كار كه دلش بخواهد، مىتواند بكند! معناى ولايت مطلقه اين نيست. رهبرى بايستى موبهمو قوانين را اجرا كند و به آنها احترام بگذارد. منتها در مواردى اگر مسؤولان و دستاندركاران امور بخواهند قانونى را كه معتبر است موبهمو عمل كنند، دچار مشكل مىشوند. قانون بشرى همينطور است. قانون اساسى راه چارهاى را باز كرده و گفته آنجايى كه مسؤولان امور در اجراى فلان قانون مالياتى يا سياست خارجى، بازرگانى، صنعتى و دانشگاهى دچار مضيقه مىشوند و هيچكار نمىتوانند بكنند - مجلس هم اينطور نيست كه امروز شما چيزى را ببريد و فردا تصويب كنند و به شما جواب دهند - رهبرى مرجع است. زمان امام هم همينطور بود. بنده خودم آنوقت رئيس جمهور بودم و جايى كه مضيقههايى داشتيم، به امام نامه مىنوشتيم و ايشان اجازه مىدادند. بعد از امام، دولت قبلى و دولت فعلى گاهى راجع به مسائل گوناگون نامه مىنويسند كه در اينجا مضيقه وجود دارد، شما اجازه بدهيد كه اين بخش از قانون نقض شود. رهبرى بررسى و دقّت مىكند و اگر احساس كرد كه بناگزير بايد اينكار را بكند، آن را انجام مىدهد. جاهايى هم كه بهصورت معضل مهمّ كشورى است، به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع مىشود. اين معناى ولايت مطلقه است، والّا رهبر، رئيس جمهور، وزرا و نمايندگان، همه در مقابل قانون تسليمند و بايد تسليم باشند.
قانون آنقدر مهم است كه قالب عملكرد من و شماست. آن كسى را كه ما انتخاب مىكنيم و به مجلس مىفرستيم، كسى است كه سرنوشت كشور را در چهارسال معيّن مىكند. ابتدا كه ما اين نظام پارلمانى را قبول كرديم، بعضى از سيستمهاى منطقهاى كه اسلامى هم بودند، اعتراض كردند كه اين چه چيزى است شما قبول كردهايد؟! من حالا نمىخواهم اسم بياورم. يكى از همين دولتهاى مدّعى مىگفت چرا شما نظام پارلمانى را قبول كرديد؟! ما با استدلال به ايشان ثابت كرديم كه همين نظام پارلمانى درست است. بنابراين نكتهى اوّل اين است كه مردمسالارى دينى كه يكى از مهمترين مظاهر آن همين انتخابات مجلس شوراى اسلامى است، به پايهى فكرى و اعتقادىِ اسلامى تكيه دارد.
تاكنون مجالس متعدّدى در ايران تشكيل شده كه همه برخاسته از آراءِ مردم و متّكى به يك استدلال منطقىِ قوى هستند. مجلسِ امروز مجلس ششم است و همهى اين مجالس معتبرند و بايستى آنچه را كه آنها تصويب مىكنند، همه عمل كنند. اگر جايى تصوّرمان اين است كه اين مصوّبه يا اين مجلس يا اين برهه بر طبق مصالح كشور نيست، بايد به خودمان مراجعه كنيم و ببينيم كه اينها را غير از ما كس ديگرى انتخاب نكرده؛ ما انتخابشان كردهايم. اينكه من بر روى انتخابات پُرشور و حضور همگانى در آن تأكيد مىكنم، وجهش همين است. بعضى خيال مىكنند اگر ما انتخابات پُرشورى داشته باشيم، نظام جمهورى اسلامى مشروعيت پيدا مىكند و اگر انتخابات پُرشور نبود، نظام مشروعيت پيدا نمىكند. اين حرف، حرف درستى نيست. نظامهاى دمكراسى در دنيا با نصف آراءِ ما در رياست جمهورى و مجلس نظامهايشان را اداره مىكنند و احساس عدم مشروعيت هم نمىكنند. اينكه من بر حضور مردم اصرار مىكنم بهخاطر اين است كه اين يك وظيفه شرعى و وجدانى و عقلانى است؛ چون مجلس وقتى قانون تصويب كرد، همه بايد تسليم آن قانون باشيم، پس شما بايد در ايجاد آن مجلسى كه مىخواهد اين قانون را تصويب كند، نقش ايفا كنيد. اگر خودتان را كنار بكشيد، اين كنار كشيدن هيچ مشكلى را حل نمىكند؛ بايد وارد ميدان شويد. اگر تلاشتان را كرديد و آنچه را كه خواستيد نشد، شما تلاشتان را كردهايد؛ وظيفهتان را انجام دادهايد.
عزيزان من! اين را به شما عرض كنم كه دعوت به شركت در انتخابات بهخاطر تبليغات ديگران نيست. قبل از انقلاب در كتابها خوانده بوديم، از اوّل انقلاب تا بهحال هم بيست و پنج سال است كه تبليغات جهانى رسانهها و اين امپراتورى عمدتاً صهيونيستى را تجربه مىكنيم. اينها هيچ وقت دست از بدگويى كردن نسبت به جمهورى اسلامى و هر تشكيلاتى در دنيا كه با آن موافق نباشند، برنمىدارند. اگر مردم ايران در يك انتخابات پُرشور شركت كنند، يكطور حرف مىزنند؛ اگر شركت نكنند، يكطور ديگر حرف مىزنند. حرف ما براى خاطر بستن دهن آنها نيست. در انتخابات دوم خرداد سال هفتادوشش - كه انتخابات پُرشورى شد؛ جمعيت عظيمى شركت كردند كه البته بىسابقه نبود و آن درصد قبلاً هم در بعضى از انتخاباتهاى ديگر شركت كرده بودند؛ اما در آن انتخابات درصد بسيار خوبى شركت كردند - راديوهاى بيگانه گفتند ملت ايران جمع شدند و رأى در صندوقها ريختند، براى اينكه به جمهورى اسلامى بگويند نه! شما را به خدا ببينيد؛ مردم به دعوت رهبرى، نظام و مسؤولان آمدند و مسؤولى را براى جمهورى اسلامى انتخاب كردند. وقتى كه شلوغ بود و جمعيت پاى صندوقها با درصد بالا شركت كردند، آنطور گفتند؛ در انتخابات شوراها هم كه در شهرهاى بزرگ، مخصوصاً تهران، شركت مردم خيلى پايين بود، باز گفتند مردم شركت نكردند؛ يعنى به جمهورى اسلامى گفتند نه! بنابراين و بهنظر آنها اگر مردم در انتخابات شركت كنند، گفتهاند نه؛ اگر شركت هم نكنند، گفتهاند نه! تبليغات دشمن اينگونه است. هرچه هم مردم شركت كنند، تبليغات دشمن هست.
من همان روز گفتم، امروز هم مىگويم كه اگر مردم در انتخابات شوراها شركت نكردند، بهخاطر اين بود كه از عملكرد شوراها راضى نبودند. اگر شوراها اين دوره خوب عمل كنند، خواهيد ديد كه مردم در دورهى بعد، اگر بخواهند براى شوراها به پاى صندوق بيايند، پُرشور خواهند آمد. آنجايى كه مردم اميد دارند كه كارى انجام گيرد، مىآيند. وقتى ديدند نه، شوراها خوب عمل نكردند، مردم دلسرد و نااميد مىشوند. من تقريباً يك ماه و نيم قبل در زنجان به مسؤولان گفتم كه اگر مىخواهيد مردم در انتخابات شركت كنند، عملكردهايتان را خوب كنيد. اگر مردم عملكردها را ببينند، براى ورود در انتخابات تشويق مىشوند. بنابراين مسألهى شركت در انتخابات از نظر وظيفه براى ما مهمّ است.
در دمكراسيهاى غربى، صلاحيتهاى خاصّى موردنظر است كه عمدتاً در اين صلاحيتها، وابستگيهاى حزبى رعايت مىشود. هم كسانى كه نامزد مىشوند، هم آنهايى كه نامزد مىكنند و هم آنهايى كه به نامزدها رأى مىدهند، در واقع به اين حزب يا به آن حزب رأى مىدهند. حالا در آن كشورهايى كه دو حزبى است، مثل امريكا و انگليس و يا در كشورهايى كه چند حزبى است، به يكى از اين دو يا چند حزب رأى مىدهند. در نظام جمهورى اسلامى غير از دانايى و كفايت سياسى، كفايت اخلاقى و اعتقادى هم لازم است. افرادى نگويند كه اخلاق و عقيده مسألهى شخصى انسانهاست. بله، اخلاق و عقيده مسألهى شخصى انسانهاست؛ اما نه براى مسؤول. من اگر در جايگاه مسؤوليت قرار گرفتم و اخلاق زشتى داشتم؛ فهم بدى از مسائل جامعه داشتم و معتقد بودم كه بايد جيب خودم را پُر كنم، نمىتوانم به مردم بگويم اين عقيده و اخلاق شخصى من است و اخلاق و عقيده ربطى به كسى ندارد! براى يك مسؤول عقيده و اخلاق مسألهى شخصى نيست؛ مسألهاى اجتماعى و عمومى است؛ حاكم شدن بر سرنوشت مردم است. آن كسى كه به مجلس مىرود، يا به هر مسؤوليت ديگرى در نظام جمهورى اسلامى مىرسد، اگر فاسد، بيگانهپرست و در خدمت منافع طبقات برخوردار جامعه بود، ديگر نمىتواند نقشى را كه ملت و طبقات محروم مىخواهند، ايفا كند. اگر آن شخص انسان معاملهگر، رشوه و توصيهپذير و مرعوبى بود؛ در مقابل تشرِ تبليغات و سياستهاى خارجى جا زد، ديگر نمىتواند مورد اعتماد مردم قرار گيرد و برود آنجا بنشيند و تكليف ملك و ملت را معيّن كند. اين شخص غير از كفايت ذاتى و دانايىِ ذاتى، به شجاعت اخلاقى، تقواى دينى و سياسى و عقيدهى درست هم احتياج دارد.
البته اين حرف من نبايد موجب شود كه تفتيش عقايد راه بيندازند و نفر به نفر سؤال كنند كه عقيدهى شما راجع به فلان موضوع چيست. من با تفتيش عقايد موافق نيستم و آن زمان هم كه در سالهاى دههى شصت عدهاى تندرو براى ورود دانشجو به دانشگاهها چيزهاى عجيب و غريب سؤال مىكردند، بنده مخالف بودم و بارها هم اعلام مخالفت كردم. كسى كه عملاً و صريحاً نشان داده و اثبات كرده؛ اصرار دارد كه تظاهر كند با مبانى ارزشى نظام مخالف است و موافقت ندارد، نمىتواند نمايندهى مردم شود و به مجلس شوراى اسلامى كه ركن نظام است، برود. بنابراين صلاحيت اخلاقى لازم است و همه بايد روى اين بُعد حسّاس باشند.
بعضى مىگويند حقّ شهروندىِ انتخاب شدن را نبايستى سلب كرد. حقّ انتخاب شدن، حق شهروندى معمولى مثل حقّ شغل و كسب و كار و ساكن شدن در شهر و راه رفتن در خيابان و خريدن اتومبيل و... نيست. اين يك حقّ شهروندى است كه براى دارندهى آن صلاحيتهايى لازم است كه اين صلاحيتها بايد احراز شود. مسؤول احرازش هم فقط شوراى نگهبان نيست؛ هم وزارت كشور است، هم شوراى نگهبان، كه بايد صلاحيتها را احراز كنند. در احراز صلاحيت نامزدها خودِ مردم بهترين افراد هستند و بيشترين مسؤوليتها را دارند كه وقتى انسانى را احراز صلاحيت كردند، به همديگر معرفى كنند و آن كسانى كه مىتوانند، براى آن شخص امكانات فراهم نمايند، تا انسان صالح بتواند وارد اين ميدان شود.
من البته با شوراى نگهبان و با وزارت كشور حرفهايى داشتم و دارم و خواهم داشت كه به خود آقايان در جلسات كارى كه با من دارند، مىگويم و آن وقتى هم كه لازم باشد، عمومى خواهم گفت. هر كدام وظيفهاى دارند كه بايد وظيفهشان را طبق قانون انجام دهند و هيچ تخلّفى هم از هيچ دستگاهى پذيرفته نيست؛ ليكن حالا بهطور كلّى عرض مىكنيم كه انتخابات وظيفه مشترك بين اينهاست.
نكتهى ديگر در زمينهى انتخابات اين است كه شباهت مهمّى هم بينِ دمكراسى در مجلس ما با دمكراسيها و پارلمانهاى غربى وجود دارد و آن اينكه در همه جاى دنيا پارلمانها براى حفظ و تقويت نظام بهوجود مىآيند، نه براى مبارزه با نظام - آن كسانى كه مخاطب اين حرف هستند گوشهايشان را واكنند، بشنوند - چون پارلمان جزو نظام و براى تكميل آن است. پارلمان جاى حضور مخالفان نظام نيست كه عدّهاى بگويند ما از طريق وارد شدن به مجلس شوراى اسلامى با قانون اساسى يا با نظام جمهورى اسلامى مبارزه مىكنيم! اين در همه جاى دنيا كاملاً غيرمنطقى و غلط است. شما هيچ جاى دنيا را نمىبينيد كه در پارلمان با نظام مخالفت كنند. البته با دولتها مخالفت مىكنند؛ استيضاح مىكنند، پايين مىكشند، بالا مىبرند؛ اما هيچ پارلمانى با ساخت نظام سياسى مخالفت نمىكند؛ چون پارلمان جزو ساخت نظام است و معنى ندارد كه مخالفت كند. البته در داخل مجلس شوراى اسلامى مثل همهى پارلمانهاى ديگر گروههاى مختلف - بهقول خودشان فراكسيونهاى مختلف - حضور دارند كه برنامهها و مذاقهاى گوناگونى دارند، كه بايد هم باشد و مجلس جاى مناقشات پُرشورِ مستدل و سياسى و كارشناسى است. بايد خيلى پُرشور بحث و مناقشه كنند؛ اما با استدلال برنامههايشان را بهطرف مقابل خود بقبولانند و آنها را قانع كنند.
بنده طرفدار مجلسِ ساكت و سر به زير و سربجنبانِ در مقابل هر حرف نيستم. معتقدم مجلس نبايستى ركود و سكون داشته باشد و بايد متحرّك و فعال و پُرنشاط باشد. خود من هم اوّل انقلاب و در دورهى اوّل مجلس نمايندهى مجلس بودم. مجلس به نمايندهى فعّال كه كار كند، فكر و بحث و استدلال كند و بهطور منطقى اثبات و رد كند، احتياج دارد. امام بارها به ما مىگفتند كه مباحثههاى طلبگى بايد سرمشق شما در مجلس شوراى اسلامى باشد. در مباحثهى طلبگى، دو طلبه وقتى با هم مباحثه مىكنند، حرف هم را رد مىكنند، سر هم داد مىكشند، بعد كه مباحثه تمام شد، با هم رفيقند؛ با هم غذا مىخورند، با هم درس مىروند، با هم چاى درست مىكنند. مجلس بايد اينگونه باشد: جاى مباحثهى مستدل، منتها همه در چهارچوب نظام. مجلس جاى تلاش و برنامهريزى و پيشرفت در نظام است، نه بر نظام. اين نكتهاى است كه همه بايد به آن توجّه كنند.
دربارهى سياستهاى كلّى عرض كنم كه مهمترين وظيفهى رهبرى در قانون اساسى، تنظيم سياستهاى كلّى است. فرايند تنظيم سياستهاى كلّى يكى از منطقىترين و زيباترين فرايندهاست. حالا عدّهاى دلشان مىخواهد كه دائم بر طبل دروغگويى و بهتانزنى بكوبند. ما هم حرفى نمىزنيم و آنها هم هرچه مىخواهند مىگويند؛ اشكالى هم ندارد؛ اما شما جوانان شايد بدانيد و اگر نمىدانيد، بدانيد كه فرايند تنظيم سياستهاى كلّى، فرايند بسيار قوى و مستحكمى است. اين سياستها اوّل در كميسيونهاى دولت تنظيم مىشود و بعد به دولت مىآيد. دولت آنها را بررسى و تصويب مىكند و به رهبرى پيشنهاد مىكند. رهبرى هم آن را به مجمع تشخيص مصلحت مىدهد. اين سياستها در كميسيونهاى مجمع تشخيص مصلحت با حضور كارشناسان متعدّد از بخشهاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، دانشگاهى، علمى كه از خود مجمع و بيرون آن هستند، بررسى و تكميل مىشود؛ بعد مجدّداً به رهبرى مىدهند. رهبرى هم آن سياستها را با آن مبانى و اصول ارزشى نظام جمهورى اسلامى تطبيق مىدهد، تصويب مىكند و آن سياستها به دولت برمىگردد و به مجلس ابلاغ مىشود. نقش رهبرى در تنظيم سياستها اين است كه مراقب باشد تا زمينهها قصورى يا تقصيرى پيش آيد، متوجّهِ رهبرى است. بعد كه اين سياستها ابلاغ شد، آن وقت مجلس موظّف است برطبق اين سياستها قانون بگذراند و دولت هم موظّف است سياستهاى اجرايى خودش را تنظيم و بر طبق آنها عمل كند. مجموعهى اين ساز و كار مفصّل دستگاههاى اجرايى و قضايى و تقنينى در اين چهارچوب بهكار مىافتند و كار مىكنند كه هر كدام مسؤولانى دارند و مسؤوليتهايى، كه بايد كار را انجام دهند.
رهبرى در مسؤوليتهاى اين دستگاهها دخالت نمىكند، مگر خيلى بندرت و در مواردى كه احساس كند تخلّف آشكارى صورت مىگيرد. مسؤوليتهاى مجلس با خودِ مجلس است. بنده به خيلى از اين قوانينى كه در مجلس تنظيم مىشود، اعتقادى ندارم و آنها را قبول ندارم، ولى وقتى قانون شد، بنده هم بهصورت يك قانون عمل مىكنم و مخالفت نمىكنم. موارد متعدّدى پيش مىآيد از اقدامهايى كه در دولت انجام مىگيرد و مورد قبول من نيست؛ اما مسؤولانى دارد كه تنظيم و تصميمگيرى كردهاند؛ وظيفهى آنهاست. اگر آن تصميمگيرى شامل خودِ رهبرى هم باشد، ما طبق آن تصميمگيرى عمل مىكنيم و نمىگوييم نه؛ اما جاهايى هست كه رهبرى احساس مىكند اگر در اينجا به مسؤولى كه وظيفهاى داشته و به آن توجّه نكرده، تذكّر و توجّه ندهد، زاويهى بسيار خطرناكى در مسير عمومى ملت پيش مىآيد. لذا وارد ميدان مىشود. در مورد اين دورهى مجلس شوراى اسلامى يكبار چنين چيزى تقريباً در دو يا دو سال و نيم قبل پيش آمد و آن در قضيهى قانون مطبوعات بود كه بنده احساس كردم تكليف شرعى دارم كه به مجلس تذكّر دهم و تذكّر دادم. مجلس هم با كمال موافقت و مرافقت در اين زمينه با رهبرى همكارى كرد و خطّى را كه در كميسيون پيشبينى شده بود دنبال نكرد كه از آنها متشكّر هستيم.
يك جمله هم راجع به برنامهى چشمانداز بيستساله بگويم. چون وقت گذشته - البته وقتى من با جوانان هستم، نه از گفتن خسته مىشوم و نه از شنيدن؛ لكن چون اذان شد، نمىخواهيم خيلى از ظهر تأخير شود - لذا مىخواهم بحث را تمام كنم. روى اين برنامهى چشمانداز بيست ساله خيلى كار شد كه انشاءاللَّه در جلسهى مسؤولان اجمالاً در اين باره خواهم گفت - جاى بحثش اينجا نيست - اما اين برنامهى چشمانداز برنامهاى واقعى است؛ يعنى كاملاً حساب شده تعيين و ابلاغ شده است و در تنظيم آن هم همان دستگاههاى عظيم دولتى و مجمع تشخيص و... به ما كمك كردند. بهمجرّدى كه ما اين برنامه را اعلام كرديم، دستگاههاى رسانهاىِ موذىِ دنيا كه آن را نمىپسنديدند، شروع كردند به دستاندازى كردن؛ چون اين برنامه به معناى اميد و نشاط و عزم و اراده براى پيشرفت است و معلوم است كه اين برنامه را نسبت به كشورهايى كه تحت اختيار آنها نيستند، نمىپسندند و اين نپسنديدن هم بيش از همه از طرف راديوهاى وابسته به امريكا و صهيونيستها بود. البته اين كوچكابدالها و بچه درويشهاى آنها هم در داخل جنجالهايى كردند! نمىدانم حالا اين معركههاى درويشى هست يا نه. سابقها درويش مىايستاد، يك بچه درويش هم بغل دستش بود. او مىگفت، اين تصديق مىكرد؛ اين مىگفت، او تأييد مىكرد؛ حرف به دهان همديگر مىگذاشتند! واقعاً انسان رنج مىبرد كه عدّهاى در داخل كشور و زير سايهى نظام جمهورى اسلامى و به بركت حركت عظيم مردمى و فداكاريهاى آنها توانستهاند از شرّ نظام طاغوت آزادى پيدا كنند و حرف بزنند؛ اما حرفى كه مىزنند، عبارت است از تكرار وقيحانهى همان چيزى كه دشمنان اين ملت مىگويند. انسان از اينقدر نادانى رنج مىبرد.
برنامه چشمانداز بيست ساله، به فضل پروردگار سند حركت برنامهريزى شدهى دولت و مجلس شوراى اسلامى و ملت ايران است. من مىخواهم به شما جوانان بگويم كه شما در تحقّق اين چشمانداز مىتوانيد نقشهاى بسيار كارآمدى را ايفا كنيد. همين حرفهايى كه اين جوانان عزيز گفتند؛ همين خواستههايى كه استادان و رؤساى دانشگاهها مطرح كردند، جزو مطالبى است كه تأمين كنندهى مقدّمههاى برنامهى چشمانداز بيست ساله است. ما بايد به سمت اين برنامه پيش برويم. چشمانداز بالاى قلّه است، جادهى اسفالته نيست كه انسان پايش را روى گاز بگذارد و به آنجا برسد؛ نه. حركت كردن، عزم داشتن، فشار به خود آوردن و جريان سريع و سالمِ خون و تغذيه آن در رگهاى اين كالبد بزرگ، كه اسمش ملت ايران است، و حركتِ به سمت قلّه را لازم دارد. وقتى آنجا رسيديم، ديگر بالاى قلّهايم. رسيدن به بالاى قلّه براى يك ملت هم شرف و آبروست، هم مصونيت و امنيت. آن وقت ديگر هيچكس نمىتواند به ملت ايران تعرّض و گستاخى كند و جلوِ منافعش را بگيرد. همچنين اين كار الگويى براى دنياى اسلام، بلكه وسيعتر از دنياى اسلام، خواهد شد؛ و اين تلاش لازم دارد.
جوانان و صاحبان دانش و انديشه و خرد بايد تلاش كنند. تصوّر هم نكنيد كه دشمن مىتواند جلوِ اين تلاش را بگيرد؛ نه. حدّاكثر كارى كه اين دشمن كه امروز در مقابل ملتهاست - يعنى امريكا - مىتواند بكند، عبارت است از كار نظامى و جاسوسى، كه يكى مثل صدّامِ مفلوكِ بدبخت را در بيغوله و حفره پيدا كند، يا اينكه به كار فساد و ابتذالپراكنى به وسيلهى رسانههاى جمعى و كارهاى فرهنگى بپردازد؛ والّا حتى از راه فشارهاى اقتصادى هم آن چنان كه مىخواهد، برايش ميسّر نيست؛ چون در زمينهى ارتباطات اقتصادى در دنيا، گوشه و كنارها و پيچيدگيهايى وجود دارد و اينطور نيست كه اگر بخواهند ملتى را از لحاظ اقتصادى بيچاره كنند، بتوانند. در دورهى جنگ، دنياى غرب - امريكا و اروپا و وابستههايشان - و دنياى شرقِ آن روز كه شوروى بود، ما را تحريم كردند و از تعداد سلاحها و هواپيماها و تانكهايمان هم خبر داشتند و فكر مىكردند ظرف شش ماه همهى اينها تمام خواهد شد! هشت سال جنگ را كش دادند كه در پايان اين هشت سال امكانات و تجهيزات ما بهتر و بيشتر از اوّل شد! نتيجهى غلبهى نظامى بر مجموعهاى مثل مجموعهى صدّام كه هم خودش خائن و زبون بود و هم اطرافيانش خيانتكار - او به ملتش خيانت مىكرد، اطرافيانش هم به او - مىشود همين. غلبه بر مثل صدّام دليل اقتدار نيست كه كسى خيال كند حالا اين قطب ابر قدرت جهانى هر كارى دلش مىخواهد، مىكند؛ نه، اينطور نيست كه هر غلطى بخواهند، بتوانند بكنند. غلبهى نظامى را مهاجمانِ به ملتها مثل «چنگيز» و «تيمور» و امثال اينها پيدا مىكنند، كه آمدند، بعد هم رفتند و نابود شدند؛ اما ملتها دوباره سر بلند كردند. آنجايى كه ملتها بخواهند و بايستند، هيچ دشمنى نمىتواند در مقابل آنها پايدارى كند و به تعرّض، تجاوز و افزونطلبىِ خود ادامه دهد. ضربهاى مىزند، ضربهاى هم مىخورد.
وقتى پادشاهانِ آخر دورهى صفوى و بخصوص آخرين پادشاه آنها بر اثر بىعرضگى و جمع شدن دولتمردان شكمباره در اطراف او، كه مستِ شهوت و غرور و فريفته به طعمهى دنيا بودند، از مهاجمان «اشرف افغان» شكست خوردند، يكى از شاهزادههاى صفوى كه خواست خودى نشان دهد، نتوانست؛ آمد قزوين. آنها پيغام دادند به مردم قزوين كه اگر اين شاهزادهى صفوى بين شما باشد، مىآييم همه را قتلعام مىكنيم. شاهزادهى صفوى نتوانست در قزوين بماند و رفت. وقتى مهاجمان آمدند، قزوينيها گفتند حالا كه او نيست، وارد شهر شويد. وقتى مهاجمان وارد شهر شدند، قزوينيهاى غيور در خفا با هم قرار گذاشتند و در يك شب همهى اين مهاجمان متجاوز را به قتل رساندند! اگر مىترسيدند، اگر دستشان مىلرزيد، اگر مىگفتند بعدش چه، مطمئن باشيد كه تا ابد براى قزوين ننگ باقى مىماند. از اين قبيل نمونهها ملت ايران خيلى دارد كه به مناسبت قزوين اين ماجرا يادم آمد و به شما كه اكثرتان هم قزوينى هستيد، گفتم. اين افتخار براى مردم قزوين ماند؛ چرا؟ چون در مقابل تحميل، تحقير و اهانت دشمن نه تحمّل كردند و نه به آن شاهزادهى مفلوكِ فرارى تكيه كردند. اگر مردم قزوين مىگفتند هرچه كه شازدهى فرارىِ صفوى گفت، همان را عمل كنيم، باز ننگ برايشان مىماند. هرجا مردم هستند و همّت و اراده و عزم و خواست آنها هست، آنجا اراده و رحمت و توجّه و كمك الهى هم هست.
پروردگارا! كمك خودت را بر اين مردم نازل كن. دلهاى اين جوانان عزيز را روزبهروز شادتر، شكوفاتر و شادابتر گردان. پروردگارا! وحدت ملى ما را روزبهروز بيشتر كن. دشمنان اين ملت را منكوب فرما. به فضل و كرم خودت همهى ملتهاى مسلمان را از دست اجانب و سلطهى آنها نجات بده. ما را به آنچه مايهى رضاى توست، هدايت و اعانت فرما.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته