بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
دوستان و برادران عزيز؛ خيلى خوش آمديد. اميدواريم خداى متعال اين ايّام فرخنده و ميمون را - كه روزهاى فراموش نشدنىِ تاريخ ماست - امسال هم بر شما و بر همهى ملت عزيز ما مبارك فرمايد و ما را بيش از پيش قدردان اين عظمت و شكوه و تراكم ارزشها در آن حادثهى عظيم و بزرگ قرار دهد.
از همهى شما دوستان عزيز، بخصوص از شخص آقاى «لاريجانى» صميمانه تشكّر مىكنم. تلاش شما در يك مركز بسيار حسّاسى است و هر حركت مفيد و هر اقدام مسؤولانه در اين صحنهاى كه شما درگير هستيد، يقيناً حسنه است. گاهى ممكن است تلاشهاى انسان به نتيجه هم نرسد؛ ليكن نفس آن تلاشها بااهميت است. در محاسبات الهى، به نيّت و عمل نگاه مىشود. اگر ما نيّت، همّت و اراده كنيم و كارمان را انجام دهيم، حقيقتاً با همهى شرايط و لوازمش پيش خداى متعال مأجور خواهد بود. البته عقيدهى بنده اين است كه اگر نيّت و اقدام - با همين شرايطى كه اشاره كرديم - تحقّق پيدا كند، نتيجه هم مترتّب خواهد شد. اگر مىبينيم در مواردى بر اقدام ما در بخشى، نتايج مطلوبى مترتّب نمىشود، نبايد خداى متعال يا قوانين طبيعت را متّهم كنيم؛ حتماً يك گوشهى كار ساييدگى و لنگى دارد كه بايد برطرف كرد.
بنده به صدا و سيما كه نگاه مىكنم، مجموعهى متراكمى از همّت و اراده و عمل را در آن مىبينم. البته شما ماشاءاللَّه از بس كار را توسعه دادهايد كه يك مستمع معمولى مثل بنده، بخصوص با وقت كم، نمىتواند ادّعا كند كه همهى برنامههاى راديو يا تلويزيون را مىبيند؛ ليكن آنچه را كه در همان محدوده مىبينيم يا از اين و آن مىشنويم، حاكى از اين است كه حقيقتاً نيّت وجود دارد، همّت مىشود و كار انجام مىگيرد و اين مغتنم است. بنابراين ما از جناب آقاى لاريجانى و از مديران ارشد و برجستهى صدا و سيما به خاطر كارهايى كه انجام دادند و اقدامهايى كه با نيت صحيح تحقّق بخشيدند تشكّر مىكنيم. خداى متعال به شما كمك كند كه بتوانيد اين دايرهى نيت و اقدام را هرچه بيشتر توسعه دهيد. البته توقّعات ما خيلى زياد است. بنده از آن آدمهايى هستم كه در زمينهى كارهايى كه عرضه مىشود، پُرتوقّع محسوب مىشوم و انتظارات زيادى دارم. در شرايطى هستيم كه اين انتظارات نسبت به صدا و سيما، بيجا هم نيست؛ يعنى اگر شما هم جاى بنده بوديد، احتمالاً يا حتماً همين توقّعات را داشتيد. مىبينيم كه در زمينهى كارهاى سختافزارى، توليداتِ سختافزارى و فنّى و غيره، در كلّ سازمان كارهاى زيادى شده و در زمينههاى نرمافزارى هم واقعاً كار، تحقيقات و توليد مىشود؛ درعينحال خلأهايى وجود دارد. شما اين خلأها را هم بايد بشناسيد و پُر كنيد.
امروز دنيا بر مدارِ جنگ تبليغاتى و رسانهاى و درواقع بر مدارِ جنگ جبهههاى خبرى و دستگاههاى توليدكنندهى پيام مىگردد. نه اينكه در گذشته، جهانگيران و جهانخواهان و جهانخواران از نقش پيام و تبليغ غافل بودند؛ آن وقت هم توجّه بود و اقدام مىشد؛ اما امروز امكانات فراوان شده و پيشرفتِ دانش در اين زمينه كارهاى شگفتآور و حيرتانگيزى انجام مىدهد. لذا شما مىبينيد مراكز استكبارى و قدرتطلب دنيا بر روى نقش پيام كار مىكنند؛ يعنى حقيقتاً سرمايهگذارى مىكنند و درواقع به جاى اينكه براى تصرّف يك صحنه پول خرج كنند يا نيروى نظامى بسيج كنند، كارى مىكنند كه عوامل موجود در آن صحنه به سود آنها كار كنند. امروز در صحنهى عراق، اگر مقاومت عظيمى از سوى مردم در مقابل تهاجم امريكا صورت گيرد، احتمال كاميابى امريكا در حملهى محتملش به عراق خيلى پايين مىآيد. حالا اگر آمدند و با انواع و اقسام پيامها به مردم عراق القا كردند كه ما نظر سوئى نسبت به شما نداريم؛ ما مىخواهيم شما را نجات دهيم، و اين پيام جا افتاد، شما ببينيد كه صحنه چقدر تغيير پيدا مىكند: مردم در آنجا بهطور خودكار و بدون اينكه به آنها سلاحى، پولى و رشوهاى داده شده باشد، به كسانى تبديل مىشوند كه به نفع مهاجم كار مىكنند، حداقل به نفع او سكوت مىكنند يا به نفع او فعّاليتشان را تعطيل مىكنند. نقش پيام اين است. اين يك مثال كوچك است كه من عرض كردم. در زمينهى تجارت، در زمينهى توسعهى اقتدار سياسى و نظم حاكم بر جهان هم - كه امروز از مسائل اساسى و مهمّ قدرتهاى بزرگ در دنياست - پيام نقش دارد. لذا امروز يك جنگ آشكار؛ اما نه با ابزارهاى معهود و شناخته شده، در سراسر جهان در جريان است.
هر ملتى به تناسب موقعيت و هدفها و همّتهاى بلند يا كوتاهى كه دارد، در اين جنگ به نحوى درگير مىشود. شما ملت ما را درنظر بگيريد! ما ملتى هستيم كه حدّاقل از اوايل قرن گذشتهى ميلادى - يعنى از صد سال پيش به اين طرف - سياستها و ادارهى امورمان تحتتأثير خواست و ارادهى قدرتهاى بيرون از مرزهاى ما قرار گرفته بود. البته قبل از آن هم به نحو ديگرى بود؛ اما از حدود صدوبيست سال پيش، ادارهى اين كشور و همهى دستگاههايى كه در پيشرفت كارهاى اين كشور نقش داشتند، به طور مشخّص و واضح تحتتأثير سياستهايى قرار گرفتند كه در بيرون از اين مرزها تعريف مىشد و منافعى براى آنها درنظر گرفته مىشد و آنها دنبال منافع خودشان مىآمدند و از شاه يا از وزرا و نمايندگان مجلسها و ديگران استفاده مىكردند. اين، يك بخش از واقعيّتهاى جامعهى ما قبل از پيروزى انقلاب؛ يعنى بخش وابستگى و در اختيار بيگانگان قرارداشتنِ عمدهى منابع انسانى و مادّى ماست.
البته يك بخش ديگر از واقعيّتهاى جامعهى ما قبل از پيروزى انقلاب، ريشهى قديمترى دارد و آن مسألهى حاكميت استبداد و اشرافيّت بر اين كشور بود. قرنهاى متمادى كسانى بر اين ملت با اين فرهنگ و سابقه و استعداد، حكومت مىكردند كه مملكت را متعلّق به خودشان مىدانستند؛ يعنى مثل اربابى كه يك مزرعه يا يك ده يا يك ملك دارد و يك عدّه هم در آن مشغول كار و زندگى هستند. مسألهى او، مسألهى آن مردم نيست، بلكه مسألهى خودش است. ملك، ملك اوست، درآمدهايى دارد، طبعاً زحماتى هم دارد، براى آن مردم بايد زحماتى هم بكشد؛ مثلاً يك وقت بايستى پزشكى را خبر كند تا بيايد، يا اگر دينى باشند، مسألهگويى را خبر كند تا برايشان مسأله بگويد، يا مسجدى برايشان بسازد و يا چشمهاى برايشان راه بيندازد. اصلاً رابطهى دستگاههاى حكومتى با مردم چنين رابطهاى بوده است. مردم مطلقاً به عنوان صاحبانِ اصلى كشور مطرح نبودند. در اين ملك بزرگ، ناصرالدّين شاهى حكومت مىكرده كه همهى آحاد اين مردم را نوكران خود مىدانسته؛ اعم از نوكران رسمىاش، از صدراعظم گرفته تا وزرا و درباريان و آحاد مردم كه رعيتش بودند و بايد روى اين ملك كار مىكردند؛ يعنى چيزى خودشان مىخوردند و منافع اين حكومت هم محفوظ مىشد. قرنهاى متمادى سياست و ذهنيّت حاكم بر كلّ كشور اين بوده است و ملت نقشى نداشت.
خوب؛ اين انقلاب به وجود آمده و در هر دو جنبه، كارهاى قاطعانه و اساسى انجام داده است. در زمينهى بخش دوم، آن طبقهى اشراف و حاكمان و مالكان و صاحبان كشور را بهكلّى قلع و قمع كرده است. امروز در اين كشور كسى وجود ندارد كه حتّى به ذهنش بگذرد كه من صاحب و مالك اين كشورم. مالك اين كشور، مردم هستند. هر كسى براى اينكه بتواند قدرتى داشته باشد - اگر اهل قدرتطلبى است - و وظيفهاى را در مسندى انجام دهد - اگر اهل انجام وظيفه است - شرطش اين است كه مردم او را بخواهند، با مردم رابطهى خوب داشته باشد و رعايت مصالح مردم را بكند يا تظاهر كند كه مىكند؛ يعنى درحقيقت همه مجبورند مالكيت مردم را بر اين كشور به رسميت بشناسند. انقلاب ما اين است.
در آن بخش دوم، انقلاب همهى وابستگيهاى رسمى كشور را نسبت به دستگاههاى بيرون از اين مرز قطع كرد. اينكه مىگوييم وابستگيها را قطع كرد، مىدانيم كه وابستگى اقتصادى يا وابستگى فرهنگى به اين آسانى قطع نمىشود. اما نماى بيرونى همهى اين وابستگيها، وابستگى سياسى است و با انقلاب اسلامى، حرف شنوى و تملّق گفتن و رعايت مصالحِ مراكز قدرت جهانى را كردن، بهكلّى از بين رفت. اين ملت آرمانها، اهداف، ايدهها و آرزوهايى دارد كه مىخواهد محقّق كند؛ ملاحظهى قدرت يا سلطهى جهانى را هم نمىكند و مقصدش در درجهى اوّل اين است كه اهداف بزرگ و بلند مدّت كشور و ملت را تحقّق بخشد. اين اهداف به اعتبارى در كلمهى دين و به اعتبار ديگرى در كلمات دين و آزادى و رفاه و امنيت و نظاير آن خلاصه مىشود.
حال شما ببينيد كه در وضع كنونى و با اين جغرافياى فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادىِ موجود دنيا، چنين كشورى با اين اهداف و با اين موقعيّت و جايگاهى كه براى خود انتخاب كرده، در اين جنگ رسانهاى چه موضعى دارد. طبيعى است كه ما مورد تهاجم باشيم؛ يعنى هيچ شبههاى نبايد به ذهن راه بيابد در اينكه ما يكى از اهداف اصلى و اوّلىِ تهاجم رسانهاى هستيم. حالا ما در مقابل اين تهاجم در اين جنگ بزرگ و البته نابرابر، مىخواهيم وظايفمان را انجام دهيم. چه كار بايد بكنيم؟ شما ببينيد كار ما چقدر سنگين و حسّاس است! پُرتوقّعى ما از شما، ناشى از اين است.
به نظر ما، راه پيروزى در اين جنگ اين است كه مجموعه و فهرستى از پيامهاى درست و از نكات و حقايق واقعى را كه مبتنى بر آرمانها و آرزوهاى ماست، به ذهن مردم منتقل كنيم.
اوّلاً بايستى فهرست اين پيامها را شناخت. نخست ببينيم كه ما چه چيز را بايد به ذهن مردم منتقل كنيم تا مردم قدرت پيدا كنند در مقابل زيادهخواهى، اقتدارطلبى و تهاجمهاى گوناگون دشمن به دفاع از خود بپردازند و دستگاههاى مسؤول كشور بتوانند به نيروى مردم اعتماد و تكيه كنند و نقش تاريخى خود را ايفا نمايند. پس، اوّل بايد اين پيامها را شناخت؛ بعد كه شناخته شد، بايد توليد شود. توليد كلام و تصوير و فضا و محيطى كه بشود آن پيام را القا كرد، يكى از مهمترين كارهايى است كه امروز هنر تبليغ و پيامرسانى به آن متّكى است. اگر در توليد، پايمان بلنگد يا بلغزد، اشتباه يا كوتاهى بكنيم، حتماً ضربه را خوردهايم. بعد از آنكه اين پيامها توليد شد، بايد آنها را مديريّت كرد؛ چون هنگامى يك مجموعه كالاى مطلوب به نتيجه و به سرمنزل حقيقى و صحيح خود خواهد رسيد كه مديريّتى بالاى سرش باشد: اين پيام در كجا بايد داده شود، به چه اندازه بايد داده شود، بهنگام باشد، با زبان مناسب باشد و تلفيق اينها در قالبهاى گوناگون قابل قبول باشد. ما بارها در ملاقات با دوستان صدا و سيما - شايد جمعى از شما هم بودهايد - راجع به اينكه فضاى پيامها فضاى اعصاب خردكن و تشنّجآور براى ذهن و اعصاب مردم نباشد، صحبت كردهايم. خوب؛ در اين سالهاى اخير مقدارى به مسائل تفريحى يا به قول شما طنز و فكاهياتِ سرگرم كننده و فيلمهاى هنرى و اينها پرداختهايد. اين كارِ درستى است و همينطور بايستى حركت كرد.
اين پيامى كه توليد شده و ما از لحاظ اصلِ پيام و تحكيم و شناسايى و تدوينِ آن، مشكلى نداريم، براى اينكه بدانيم چگونه تقسيم و توزيع و پخشش كنيم، مديريتِ صحيح لازم دارد. وقتى اينها انجام گرفت، آنوقت افكار عمومى در اختيار شما قرار مىگيرد؛ يعنى شما مىتوانيد افكار عمومى را مديريّت كنيد. وقتى اين كار انجام گرفت، افكار عمومى در اختيار شماست. دشمن مىخواهد افكار عمومى را در اختيار گيرد. شما بايد نگذاريد كه او افكار عمومى ملت خودتان و ملتهاى ديگر را - تا هرجايى كه صداى شما مىرسد - در اختيار گيرد. شما امروز حادثهاى مثل حادثهى فلسطين را ببينيد كه ديگر در آنجا جبههى حقّ و باطل معلوم است. ملتى را از سرزمين آبا و اجداديش - كه استخوانهاى اجدادش در اين زمين دفن شده و همهى تاريخ مىگويد كه اينجا مال اوست - و از خاك و زندگى و خانه و از حقّ انتخاب در كشور خودش محروم كردند و يك عدّه بيگانه را از اروپا و اروپاى شرقى و روسيه و امريكا و از جاهاى ديگر جمع كردهاند و گفتهاند شما اينجا را اداره كنيد! خوب؛ اگر هيچ عامل ديگرى هم در اين بين نبود، همين اندازه نشان مىدهد كه حقّ و باطل كجاست؛ چه برسد به اينكه آن گروه بيگانهى متصرّفِ اشغالگر، با انواع و اقسام روشهاى خشونتبار و سبعوار، آن جمعى را كه صاحب آن سرزمين هستند، نابود مىكند؛ يعنى مىزند، مىكوبد و مىكشد. ديگر حقّ و باطل از اين مُنحازتر و متمايزتر؟! شما ببينيد همين را جماعتِ طرفدار حضورِ اسرائيل در اين منطقه - امريكا و خود صهيونيستها و بعضى دولتهاى ديگر - چگونه در افكار عمومى دنيا عوض كردهاند! يعنى افكار عمومى را طورى تغيير دادهاند كه امروز در مقابل اين حوادث تلخ در دنيا حركت مهمّى انجام نگيرد. والّا اگر اين تبليغات نبود، ملتهاى دنيا - ولو هيچ رابطهاى هم با فلسطين نداشتند - روزى نبود كه تظاهراتى به نفع مردم فلسطين راه نيندازند، اعتراضى نكنند، حكومتها را زير فشار قرار ندهند و دولتهاى خودشان را براى موضعگيرى تحتِ فشار نگذارند. اگر اين تبليغات نبود، اصلاً صحنهى سياست دنيا عوض مىشد. اينها افكار عمومى را همانطور كه خودشان مىخواستند، تصرّف و هدايت كردند - بهخاطر رعايت همان ترتيب منطقىِ كار رسانهاى - و اين دروغ بزرگ را در ذهن مردم جا انداختند. اگر ما بتوانيم يك كار رسانهاى درست انجام دهيم، مىتوانيم اين صحنهى باطل را لااقل تا حدودى به صحنهى حق تبديل كنيم؛ يعنى در افكار عمومى دنيا كار را طورى پيش ببريم كه واقعاً قضيه بعكس شود. بنابراين ما در اين زمينه ضعيف هستيم. «ما» كه مىگويم، يعنى جبههى حق. اين در مورد افكار عمومى دنيا نسبت به يك قضيهى بينالمللى است. در مورد افكار عمومى داخل كشور هم عيناً همين مسأله وجود دارد.
اگر مىتوانستيم پيامهايى را كه بايد به ذهن مردم منتقل شود، درست بشناسيم، بعد آنها را توليد كنيم و سپس با مديريّت صحيح، توزيع و پخش كنيم، آنوقت افكار عمومى در اختيار ما، يعنى در اختيار آن جمعى است كه اين كار بزرگ را انجام مىدهند. آنچه كه ما انتظار و توقّع داريم، اين است. با اين ديد كه نگاه مىكنيم، همهى بخشهاى صدا و سيما اعضاى مختلفى هستند كه كارهاى گوناگونى انجام مىدهند؛ اما همه به اين هدف منتهى مىشود. يعنى ديگر راديو، با تلويزيون، با بخش فنّى، با بخش تحقيقاتى، با كار بينالمللى و با كارهاى جانبى ديگر و اينها با همديگر هيچگونه تفاوتى ندارند. همه تلاش مىكنند براى اينكه اين مقصود محقّق شود؛ يعنى اين پيامها توليد و به شكل صحيحى توزيع گردد. راديو بخشى از كار را بهعهده مىگيرد؛ هر كدام از بخشهاى مختلف راديو كارهايى را به عهده مىگيرند. تلويزيون بخشهايى از كار را به عهده مىگيرد: برنامهى طنز يك بخش از كار را به عهده مىگيرد؛ برنامهى ميزگرد صرفاً علمى يك بخش از كار را به عهده مىگيرد؛ برنامهى فيلمهاى توليدشده يك بخش را به عهده مىگيرد و حتّى برنامهى فيلمهاى خارجى عهدهدار بخشى از كار را مىشود. پس وقتى اين مديريّت هست، طورى انتخاب مىكنيد كه همهى اجزاى اين صحنهى عظيم صدا و سيما متوجّه همان هدف باشند. برآيند همهى كارها همان هدف بزرگ، يعنى انتقال پيامهاىِ صحيح به ذهن مردم است.
البته من انتقادهايى مىكنم. گاهى خصوصى با خودِ آقاى لاريجانى كه از برادران عزيز ماست، مطرح مىكنم و گاهى هم با بعضى ديگر. انتقادهاى من بيشتر ناظر به آن سلّولهاى سرطانى در اين كالبد بزرگ است؛ چون عيب سلّول سرطانى فقط همين است كه از رفتار طبيعى سلّولها تبعيّت نمىكند و مخالف با رفتار طبيعى سلّولها در توليد و تكثير و فعّاليت، رفتار ويژهى خود را به عهده مىگيرد. آنوقت يك غدّه تشكيل مىشود و بقيهى مشكلات را پيش مىآورد. گاهى اوقات در بخشى از برنامههاى اين مجموعهى بزرگ، ممكن است چيزهايى مشاهده شود كه رفتارشان با آهنگ و نواخت طبيعى - كه بايد بر كلّ مجموعه حاكم باشد - تطبيق نمىكند؛ يعنى يا كوتاهند و يا ضدّند.
من چند نمونه از پيامها را بعد عرض مىكنم. مسألهى عدالت يكى از اين پيامهاست كه بايد در ذهن مردم جا بيفتد و نزد مردمِ طالب و عاشقِ عدالت - عدالت اجتماعى و عدالت اقتصادى، هر دو - به عنوان يك شعار اصلى شود. مثلاً ما فيلمى يا طنزى يا بيانى را پخش كنيم كه نتيجهاش القاى بىاعتنايى به عدالت به نفع يك شعار ديگر باشد. فرضاً ما شعار عدالت را در جامعه به شعار توسعه تبديل كنيم. البته توسعه هم از نظر مردم و از نظر گويندگان و شنوندگان، مفهوم چندان روشنى نيست. اين پيام يا اين شعار به آن شعار تبديل شود، بدون اينكه در اين توسعه، عدالت در نظر گرفته شده باشد. اين طبعاً همان حركتى است كه با آن نواخت عمومى كه بايستى همهى دستگاه و اجزاى اين مجموعه با آن تطبيق كنند و با آن هماهنگ باشند و آن را پيش ببرند، تطبيق نمىكند.
پيامهايى كه ما بايد به ذهن مردم منعكس كنيم، كدامهاست؟ بهنظر من، يكى همين شعار عدالت است كه عرض كردم. ما نبايد از شعار عدلِ علوى عقبنشينى كنيم. مردم به عدلِ علوى نيازمندند و تشنهى آن هستند. حتّى به آن كسانى كه اسم عدل را هم نمىآورند يا در جايى عدالت به نفعشان نيست - چون خودشان مىخواهند بىعدالتى كنند و نمىخواهند عدالت را بگويند - اگر بىعدالتى شود، دادشان بلند مىشود؛ يعنى آنها هم تشنهى عدالتند. بنده يك وقت گفتم همهى اين شعارهاى بزرگ مثل آزادى و استقلال قيودى دارند و آنچه هيچ قيدى ندارد، عدالت است. عدالت بهطور مطلق مورد نياز و مورد مطالبهى جامعه است. نه اينكه بهطور مطلق مىتوان عدالت را تحقّق بخشيد، يا ما آن آدمهايى هستيم كه مىتوانيم. اما عدالت بايد بهطور مطلق مطرح شود تا هر مقدار كه مىتوانيم پيش برويم. مرحوم آقاى طباطبايى رضواناللَّهعليه مىگفتند كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و اولياى خدا روى قلّه ايستادهاند و مردم را به اين قلّه دعوت مىكنند. پيغمبر - يا اميرالمؤمنين - در دعوتِ خود هرگز به مردم نمىگويد يك قدم پايينتر از من بياييد، بلكه مىگويد بياييد تا همينجا كه من هستم. ايشان همه را به قلّه دعوت مىكنند؛ منتها همين كه به قلّه دعوت مىكنند، انگيزه مىشود براى اينكه مردم حركت كنند و راه بيفتند: يكى يك قدم مىآيد، يكى صد قدم مىآيد، يكى تا كمر مىآيد و يكى به آن بالاها مىرسد.
بنابراين ما بايستى آن قلّه را حذف نكنيم و آن را درنظر بگيريم و بخواهيم. وقتى كه انسان اين پيام عدالتخواهى را به ذهن مردم القا و به آنها تفهيم مىكند و عدالتخواهى را در آنها زنده نگه مىدارد و صحيح و منطقى با مردم حرف مىزند، طبيعى است كه آنها مثلاً از كمتر بودن عدالتى كه به آن رسيدهاند، ناراضى نمىشوند و بالاخره احساس مىكنند كه آن نقطهى بالايى است؛ كمااينكه اميرالمؤمنين به اصحاب خود هم فرمود: «الا و انّكم لاتقدرون على ذلك(209)». اين را همه مىدانند كه توان و بنيهى روحى و معنوى و حتّى جسمانى انسانهايى پايينتر از اميرالمؤمنين، آنقدر نيست كه به آن قلّه برسند؛ اما حركت به سمت قلّه را بايستى زنده نگه داشت. بنابراين عدالت و عدالتخواهى و تزيين عدالت، از چيزهايى است كه نبايد آن را فراموش كرد. شما نهجالبلاغه را كه نگاه مىكنيد، مىبينيد در سر تا پاى نهجالبلاغه عدالت وجود دارد. اعتقاد جدّى بنده اين است كه بسيارى از ناكاميهاى امروز ما در عرصهى رسيدن به هدفهاى انقلاب و ادارهى مطلوب كشور، بهخاطر كم اعتنايى به عدالت است. هركدام از ما نسبت به خودمان اغماض مىكنيم. اسم عدالت را مىآوريم و به آن تحريض هم مىكنيم؛ اما در مقام عمل نسبت به خودمان اغماض مىنماييم. حالا قدرى اغماض نسبت به خود، بر اثر نقصها، كوچك بودن و كوتاهيهاى طبيعى ما قابل قبول است؛ اما ما نسبت به خودمان زياد اغماض مىكنيم. خيلى از امكانات و برخورداريها را براى خود روا مىداريم كه براى ديگران روا نمىداريم. ما اين فرهنگ حاكم بر ذهن خودمان را بايد عوض كنيم و مردم هم همينطور. اينطور نباشد كه مردم در مسابقهى زندگى احساس كنند كه هيچ مرز و مانعى به نام عدالت، جلوِ آنها را نمىگيرد و آنها تا هرجا كه بتوانند بروند، مانعى ندارند. لذا شما مىبينيد يك نفر ثروت نامشروع و حرامى را از يك راه غيرعادلانه به دست آورده - مثلاً در ظرف ده سال چندين ميليارد تومان گيرش آمده - كه اگر توزيع كنيم، مىبينيم گاهى درآمد بنده و شما در طول مدّت خدمتمان هم به قدر ثروت يك روز يا يك هفته يا يك ماه او نمىشود، بعد هم طلبكار است! طلبكار است كه من به مملكت خدمت كردم و اينقدر توليد ايجاد نمودم. در ذهن او اصل عدالت اصلاً نقشى ندارد و اهميتى به مسألهى عدالت نمىدهد كه اينجا عدالتى پايمال شده، بىعدالتى به وجود آمده و تخلّف از قانون شده و اين درآمد و دستاورد ناشى از آن است. ما بايد اين فرهنگ را در ذهن خود و در ذهن جامعه منتشر كنيم. اين يكى از آن پيامهاست.
يك پيام از پيامهاى مظلوم و فراموش شدهاى كه بار ديگر بايستى به آن اهتمام ورزيد و آن را به ذهنهاى مردم منتقل كرد، عظمت و شكوه و اهميت انقلاب اسلامى ماست. اين انقلاب چيز كوچكى نبود و تمام هم نشده است. انقلاب فقط شورش كردن، به خيابان ريختن و جنجال كردن نيست. انقلاب يعنى تغيير بنيادينِ همهى نهادهاى اصلى زندگى جامعه؛ تغيير بنيادينِ آنچه غلط و كج و نابجاست، به آنچه صحيح و مستقيم و بجاست. اين حرف را ما از اوّل هم مىگفتيم و چنين نيست كه امروز بگوييم. اين امرى است كه بتدريج و در طول زمان با تلاش و مجاهدت دائمى انجام مىگيرد؛ مشروط بر اينكه روح و خواست و ضرورت انقلاب در مردم باقى بماند. چند سال است كه پيامهاى متعددى از طرف همان جبههى مقابلى كه به آن اشاره كردم، مرتّب به مغز مردم وارد مىشود كه انقلاب تمام شد، انقلاب بيخود است و اصلاً انقلاب غلط است! آنها معناى انقلاب را تحريف مىكنند و انقلاب را به معناى يك شورش كور، حركت خشن و بىهدف معنا مىكنند و مىگويند غلط بود، درست نبود و اصلاً دوران انقلابها تمام شده است!
شما اين پيام را بايد منتقل كنيد كه انقلاب چيست؛ انقلاب يك ضرورت است، تمام نشده و وظيفهى انقلابى بر دوش همه وجود دارد. نسلهاى پىدرپى اين را مىپذيرند. حالا شايع شده كه نسل دوم و نسل سوم و نسل چهارم، و هركس براى خودش نسلى را تصوير و برايش احكامى صادر مىكند. نسل سوم با نسل دوم هيچ تفاوتى ندارد. اينها جوان، آرمانخواه، داراى نشاط و نيرو و آمادهى حقپذيرىاند. آن نسل اوّلِ انقلاب كه آن حركت عظيم را انجام داد، تربيتشدهى چه محيطى بود؟ كسانى كه يادشان است، مىدانند كه آنها تربيتشدهى محيط بىبندوبارى و فحشا و ترويج همهى منكرات بودند. اما همين خصوصيات در جوان - يعنى حقطلبى، آرمانگرايى، بىتقيّدى و ناوابستگى او به تعلّقات زندگى و شنيدن حرف درست و سخن صحيح و منطقى - او را وادار به حركت كرد و اين كار بزرگ را انجام داد. چرا جوانِ امروز نتواند ادامهى آن راه را با همان نيّت و همّت انجام دهد؟
مىگويند مذاق، مزاج و فهم جوانان نسبت به مسائل زندگى عوض شده و چيزهاى ديگرى را مىپسندند. كسانى كه اين حرف را مىزنند، خودشان درصددند كه ذائقهى نسل جوان را عوض كنند. فرض بفرماييد در زمينهى توليدات فرهنگى - چون همهى شما فرهنگى هستيد، از فرهنگ مىگويم - فيلم و آهنگ بسازيم و جوان را به شهوترانى، كامجويى و عشقورزىِ به معناى شهوت، تحريض و تحريك كنيم. بعد در جشنواره كه فيلم را نشان مىدهند، مىبينيد منظرهى نامناسبى در آن هست. در همان حال، انسان مىبيند در بين اين جماعت، صد جوان سرشان را پايين انداختهاند؛ يعنى حاضر نيستند آن منظره را ببينند؛ اما مثل اينكه بعضى به زور زير چانهىشان مىزنند تا سرشان را بلند كنند و اين منظره را ببينند و مفهومى در آنها القا شود! جوانِ امروز ما همان جوانِ آنروز است، با اين تفاوت كه آنروز تحت تأثير تربيتهاى غلط بود. يكى از مديران دستگاههاى فرهنگى دربارهى يك نفر از همين چهرههاى معروفِ فرهنگىِ خوب - كه امروز جزو شهداى عالى مقام ماست و من خيلى به او علاقه داشتم و هميشه به دستگاههاى مختلف فرهنگى توصيه مىكردم كه از وجودش استفاده كنيد - چند عكس به من نشان داد كه مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظرى - كه آن زمان براى جوانان خيلى پيش مىآمد - نشان مىداد. آن آقا به من گفت: بفرما! اين همان كسى است كه شما اينطور از او تعريف مىكنيد! من عكسها را كه نگاه كردم گفتم ارادتم به اين شخص بيشتر شد، چون او در اين محيط بوده و حالا اينگونه شده است؛ حتماً بايد از ايشان استفاده كنيد! در سالهاى اوّلى كه ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شده بود، نسبت به ريخت و قيافهى جوانانى كه مىخواستند وارد دانشگاه شوند، خيلى سختگيرى مىكردند - حالا از طنزهاى روزگار اين است كه همان آدمهايى كه آنوقت آن كارها را مىكردند، الان از اين طرف پشتبام پايين افتادهاند كه ديگر به هيچوجه نمىشود جلوشان را گرفت! - من يكبار در جمعشان حاضر شدم و عكسى را - كه يا همراهم بود، يا ديده بودم - نشان دادم كه جوانى را با مُد آن روز كه موهاى سرش را بهطور خاصى آرايش كرده و كراوات بسته بود، نشان مىداد. به آنها گفتم اين يكى از شهداى ماست! شهداى ما كسانى نبودند كه از اوّلِ زندگيشان با دعا و تقوا و زيارت و ميل به شهادت مأنوس باشند، بلكه اينها منقلب شدند. شما چرا به ظواهر كوچكى در شخصى - كه مىتواند حقيقتاً منقلب شود - تكيه مىكنيد؟ حقيقت قضيه اين است كه جوانان امروزِ ما اين تفاوت را با جوانان آن روز دارند كه در آن محيط تربيت نشدهاند، بلكه در محيط دينى و با ظواهر اسلامى كه آنطور عوامل شهوترانى وجود نداشته، تربيت شدهاند و حالا عدّهاى به زور مىخواهند اينها را فاسد كنند، بعد هم بگويند جوانان قادر نيستند كه راه انقلاب را ادامه دهند!
بنابراين، اين يكى از پيامهايى است كه شما بايد به همين نسل و نسلهاى آينده و نسل قبلى - همان نسل اوّلِ انقلاب كه از انقلاب برگشتهاند و خيلى بدشان مىآيد كه به آنها مرتدين از انقلاب بگوييم؛ اما ارتداد همين است و ارتداد فقط برگشتن از دين نيست، برگشتن از راه است - كه بعضى از آنها بهمراتب از نسل جديد بدترند و گرفتاريهاى فراوان مالى و اقتصادى و اخلاقى و قدرتى و تشكيلاتى گريبانشان را گرفته، در حالىكه اين جوان متعلّق به نسل سوم انقلاب - به قول آنها - اينگونه نيست و جوانِ سادهى سالمِ حقپذيرى است، انتقال دهيد. اثرگذارى در آنهاست. چرا نشود اين جوان را ساخت و تربيت كرد و مثل يك اباذر، عمّار و سلمان او را به جبهههايى كه نظاير آن در اين جبههها وجود دارد، فرستاد؟! بنابراين يكى از پيامها، پيام انقلاب اسلامى است. خودِ انقلاب، يك پيام است كه بايد آن را منتقل و بيان كنيد.
بهنظر بنده، يكى ديگر از پيامهايى كه امروز بايد روى آن كار كرد، پيام ايثار و انفاق و رياضت و زهد است. الان پيامهايى منتقل مىشود كه بنده سرنخ اينها را كاملاً در مطبوعات و نوشتههاى خارجى مىبينم و گاهى هم در مطبوعات و نوشتههاى خودِ ما و حرفزدنهاى بعضيها منعكس مىشود كه ايثار و انفاق - جان و راحتى و آسايش خود را براى ديگران فداكردن - را كار ابلهانه و احمقانهاى وانمود و قلمداد مىكنند! در حالىكه بزرگترين زيباييهاى انسان، حضور چنين خصوصّياتى در وجودش است و بزرگترين زيباييهاى يك ملت، وجود انسانهايى با اين خصوصيّات است، كه البته اين مخصوص اسلام و تشيّع هم نيست، در همه جاى دنيا هست. منتها چون تشيّع مثالها و نمونهها و سمبلهاى بسيار برجستهاى مانند ماجراى كربلا و بقيهى ماجراهاى صدر اسلام دارد، طبعاً زندهتر و محسوستر و پُرتپشتر مىتواند حرف بزند. ديگران اينها را ندارند يا كمتر دارند و ما زيادتر داريم. كدام انسان منصفى در دنيا منكر اين چيزهاست؟! بنابراين يكى از پيامهاى بسيار مهم اين است كه اهميت ايثار، انفاق، زهد و رياضت شخصى را در پيامهاى راديويى و تلويزيونى زنده كنيد.
يكى ديگر از پيامهايى كه بايد به ذهن مردم داده شود، حقيقت تلخى در دنياست كه عمداً سعى مىشود وجود محسوسِ آن ناديده گرفته شود و آن، ديكتاتورى پول و شهوت است. امروز پول در دنيا ديكتاتورى مىكند و هرچه پول بخواهد و پولدارها بخواهند، تحقّق مىيابد، ولو بهدست خودِ مردم. چون مردم در رأى دادنها و اقدامات عمومى معمولاً تحت تأثير رسانههايند و رسانهها هم معمولاً در اختيار پولدارهاست. چند درصد رسانههاى دنيا دست غيرصهيونيستها و غير سرمايهدارهاى بزرگ است؟ شايد بتوان گفت كه همهى اين دستگاههاى مهم و اثرگذارِ دنيا دست سرمايهدارهاى مهم و عمدتاً صهيونيستهاست. آنها هستند كه خبرگزاريها را اداره مىكنند، خبر توليد مىكنند و به همهى دنيا مىفرستند و تلويزيونها را همانطور كه خودشان مىخواهند، اداره مىكنند. حالا هم كه اين روشهاى ارتباطى جديد، اين سايتهاى اينترنتى و فعّاليتهاى رفت و آمد سريع اطلاعات در اختيار آنهاست. هر كس پول بيشتر دارد، مىخواهد در اين زمينهها فعّاليت بيشترى كند و مقصود خود را برآورده سازد. بنده بارها گفتم اينكه مىگويند رسانهها و روزنامهها در دنيا آزادند، درست است؛ اما روزنامهها مال چه كسانىاند؟ البته صاحبانِ روزنامهها آزادند، هرچه مىخواهند مىنويسند، هرچه به صرفشان باشد، مىنويسند و هرچه به صرفشان نيست، قطعاً نمىنويسند. مرحوم «حاج احمد آقا» مىگفت: به نظرم رسيد يكى از پيامهاى امام را - به گمانم پيام حج بود - در يكى از روزنامههاى امريكا چاپ كنيم. ايشان خيال مىكرد امريكا جاى آزادى است و مىشود اين پيام امام را آنجا ترجمه كرد و در روزنامهاى به چاپ رساند تا امريكاييها بخوانند و بگويند «عجب! امامى كه اينقدر دربارهاش مىگويند، اين حرفها را مىزند!» مىگفت هرچه پول خرج كرديم، نشد. بهنظرم گفت حاضر شديم حدود صدهزار دلار خرج كنيم كه اين يك يا دو صفحه پيام در روزنامهاى از روزنامههاى امريكا چاپ شود؛ اما نشد كه نشد! معلوم است كه نمىشود.
يكى از همين آشناهاى خودمان از همان دانشجويان آنوقت كه امروز مشغول يك كار دولتى است، كتابى راجع به لانهى جاسوسى و جريان تسخير لانهى جاسوسى و جوانان نوشته است - اصلِ كتاب را به انگليسى نوشته و بعد هم داده به فارسى ترجمه كردهاند - گفت هرچه كرديم ناشرين امريكايى حاضر نشدند اين كتاب را چاپ(210) كنند! مىگفت بالاخره يك ناشر كانادايى پيدا شد و با او قرارداد بستم و قبول كرد. بعد از مدّتى آن كانادايى مىگفت پدرم درآمد، آنقدر مرا تهديد مىكردند، آنقدر به من تلفن مىزدند! مسألهى نشر در دنيا اينطور است. اين، ديكتاتورىِ كاملاً پنهان و بسيار نافذ پول و شهوت است. البته در قبال كارهاى آنها اگر كسى حرفى هم بخواهد بزند، خفه مىكنند. خوب؛ اين واقعيّتى است كه در دنيا وجود دارد. شما چرا نبايد كارى كنيد كه يكايك مردم و جوانان ما با اين واقعيّت آشنا شوند و بدانند كه چنين چيزى وجود دارد تا لازم نباشد انسان براى بيان آن استدلال كند. بايد كارى كنيد كه بدانند چنين ديكتاتورىاى وجود دارد. دشمن، ديكتاتورىاى را كه نيست، با انواع شيوهها و ترفندهاى تبليغاتى واقعيّت جلوه مىدهد؛ امّا ديكتاتورىاى را كه با اين وضوح وجود دارد، نمىگذارد كه مردم بفهمند و بدانند. اين در تصميمگيرى مردم خيلى مؤثّر است.
يكى ديگر از پيامهايى كه بهنظر من بايستى روى آن تكيه كرد، اين است كه ارزش را در ذهنهاى مردم بايد زنده كنيد. امروز تلاش مىكنند كه ارزش را به سود تبديل كنند: آيا فلان كار يا فلان اقدامى كه مىخواهيم بكنيم و فلان حركت ديپلماسى يا بينالمللى كه مىخواهيم انجام دهيم، سود دارد يا ندارد! البته هيچ كس از سود نمىگذرد. سود هم وقتى شخصى نباشد و سود عمومى باشد، خودش يك ارزش است. اما سود تنها ارزش نيست؛ ارزشهاى ديگرى هم وجود دارد. گاهى سودى عايد انسان مىشود؛ اما يك ارزش پايمال مىگردد. اينجا به ما درس دادهاند. اوايل بعثت، نمايندگان قبيلهى بسيار معروفى نزد پيغمبر اكرم آمدند و گفتند: ما حاضريم با تو بيعت كنيم، اما مشروط بر اينكه جانشينى خودت را به ما بدهى! اين را در تواريخ معتبر نقل كردهاند و داستان نيست. پيغمبر در پاسخ آنها فرمود: نه؛ «هذا امرٌ سماوىٌّ» اين را من قبول نمىكنم؛ چون مسألهى جانشينى دست من نيست؛ يك مطلب آسمانى است و من در آنباره نمىتوانم تصميم بگيرم. در حالىكه به حسب ظاهر مىشد گفت كه بالاخره كارى مىكنيم، حالا بياييد بيعت كنيد. اما آن بزرگوار اين كار را نكرد، و از اين قبيل فراوان است. البته اين با رعايت مصلحت اشتباه نشود. يك وقت انسان مصلحتى را با شيوهى خاصى رعايت مىكند. اين غير از آنجايى است كه در جريان داد و ستد انسان - چه داد و ستد سياسى و چه اقتصادى - يك ارزش بهكلّى پامال مىشود. بنابراين مسألهى زنده نگهداشتن ارزشها هم يكى از همين پيامهاست.
در نامهى اميرالمؤمنين عليهالسّلام به مالك اشتر، چهار نكتهى اصلى هست - همين عهدِ مالك اشتر كه به غلط «عهدنامه» مىگويند و من خواهش مىكنم شما كه راديو و تلويزيون هستيد، اين كلمهى عهدنامه را تكرار نكنيد، چون از آن غلطهاى عوامانهى زشت است. عهدنامه در فارسى يعنى نامهاى كه متضمّن معاهدهاى بين دو نفر است، مثلاً عهدنامهى تركمانچاى يا يك عهدنامهى خوب يا بدِ ديگر. در عربى كلمهى عهد يعنى فرمان: «عَهْدُ علىٍّ الى مالك اشتر»، يعنى فرمان حكومتى اميرالمؤمنين به مالك اشتر. امام نامهاى نوشته كه متضمّن فرمانِ حكومت است؛ يعنى حكم اوست. امروز ما حكم مىگوييم، مثل حكم رياست سازمان آقاى لاريجانى. بنابراين من خواهش مىكنم كه در صدا و سيما ممنوع كنيد تا كسى عهدنامه نگويد. از اين آقايانى هم كه مىآيند آنجا حرف مىزنند، خصوصى بخواهيد كه عهدنامه نگويند. نه اينكه بگوييم يك اشكال اساسى ايجاد مىكند، بلكه اين از قبيلِ پاس داشتن درستگويى و درست نويسى است - درستتر اينكه در اين عهدِ مالك اشتر، در مجموع چهار نكتهى اصلى از مالك اشتر خواسته شده است كه يكى امنيت آن منطقهاى است كه در اختيار او گذاشته شده است. با عوامل ضدّامنيت - هم امنيت داخلى و هم امنيت خارجى - بايد برخورد شود؛ چه دشمن داخلى امنيت را از بين مىبرد و دشمن خارجى هم امنيت را از بين مىبرد. استقرار امنيت و مقابله با عوامل ناامنى - چه داخلى و چه خارجى - يكى از نكاتى است كه از مالك اشتر خواسته شده است.
دومى، عدالت اجتماعى و اقتصادى است. سومى، تربيت معنوى و اخلاقى مردم است. مىگويد مردم را از لحاظ اخلاقى و معنوى بايد تربيت كنى. از نظر اسلام، حكومتها نسبت به تربيت معنوى مردم بىتفاوت نيستند كه بگويند خود مردم مىدانند و هر كار كه مىخواهند بكنند، بكنند. همچنانكه پدر در يك خانواده نسبت به تربيت فرزندان خود بىتفاوت نيست كه بگويد مثلاً هر كار خواستند بكنند، بكنند. پدر و مادر مسؤوليتهايى دارند كه بايد انجام دهند. حكومت هم در جامعه در زمينهى اخلاق و معنويت مردم و رشد فضيلتهاى اخلاقى در آنها مسؤوليتهايى دارد.
چهارمى هم رفاه و آبادى زندگى آنهاست. البته مسألهى علم و ترويج علم و تحقيق و اينها هم در داخل رفاه و تربيتهاى اخلاقى و معنوى است. رفاه اجتماعى هم بدون علم و تربيت هيچ وقت به وجود نيامده است.
اين چهار چيز از جملهى چيزهايى است كه حكومت بايد به عنوان مطالبات حقيقى مردم به آنها بدهد. يكى از پيامها اين است كه مردم بدانند از حكومت چه بايد بخواهند؛ حقِّ حقيقى و مطالبهى واقعى آنها از حكومت چيست.
يكى از چيزهايى كه انسان از رسانه توقّع دارد اين است كه از حوادث گذشته براى توضيح تهديدهاى آينده و حوادثِ در شرف تكوين استفاده كند و مردم را نسبت به آنها حسّاس نمايد. قضاياى جوامع انسانى و جهانى حقيقتاً مشابهند؛ چون با همهى تغييرى كه در وضع زندگى انسانها بهوجود مىآيد، عوامل تأثيرگذار حقيقى در زندگى انسانها هميشه چيزهاى معيّنى است. «سنّتاللَّه» كه در قرآن مىبينيد، همين است. «و لن تجد لسنّةاللَّه تبديلا و لن تجد لسنّةاللَّه تحويلا(211)» همينهاست؛ يعنى سنّتهايى وجود دارد و تبديلها و تحولهايى بهوجود مىآيد. مثلاً امروز قضاياى مشروطه براى ما كاملاً قابل درسگيرى و درسآموزى است. چون بنده در برههاى از سالهاى زندگىام با مسائل و قضاياى مشروطه خيلى اُنس داشتهام و كتابها و گزارشهاى متعدّد را نگاه مىكردم، امروز كه نگاه مىكنم، مىبينم اين قضايا و حوادث خيلى به هم نزديك است. همچنين عوامل در انقلابهاى گوناگون دنيا؛ مثلاً انقلاب كبير فرانسه يا انقلابهاى ديگر، مشابه است. عوامل مشابه است و نتايج مشابهى را هم مىدهد. مثلاً در انقلاب كبير فرانسه عامل مخرّبى وجود داشته كه ما جلوِ اين عامل مخرّب را در اينجا گرفتيم و نگذاشتيم، مىبينيم آن نتايج مترتّب نشد، يا عاملى وجود داشته كه آنجا تخريب ايجاد كرده، ما اينجا جلوِ آن را نگرفتيم، مىبينيم عيناً همان تأثير و همان زيان را در اينجا هم بهطور مشابه داشته است.
از خيلى از قضاياى گذشته - چه در طول تاريخ و چه در عرض زمان - مىتوان قضاياى آينده را حدس زد. در دنيا يك حادثه پيش مىآيد، مثلاً الان در ونزوئلا اشكال عمدهى اين آقا(212) كه در آنجاست، اين است كه تسليم آمريكاييها نيست. او رفيق و مريد «فيدل كاسترو» است. به آن معنا چپ هم نيست؛ مانند ديگر بخشهاى دنيا حكومت مىكند و فقط تسليم آمريكاييها نيست. برايش چقدر مشكل درست كردند. مشكل را از چه راه درست كردند؟ از راه حضور مؤثّر سرمايههاى آمريكايى و شبه آمريكايى در كشور ونزوئلا. يعنى حضور مؤثّر سرمايهها درجاهاى مؤثّر ضربه زد و اين خيلى درسآموز است. آقاى «ماهاتير(213) محمّد» بعد از آن واقعهى اقتصادى شرق آسياى چند سال پيش، اينجا آمده بود و به بنده گفت: «ما در يك شب به مردمى گدا تبديل شديم!» البته كمى مبالغه مىكرد؛ اما واقعيّت قضيه اين بود. علّت اين بود كه دست بيگانه بر پول و بر مراكز اصلى پول آنها مسلّط بود. بيگانگان يك وقت مصلحت دانستند و در ظرف چند ساعت كلّ موازنه و تعادل پولى آن كشور و اندونزى و كشورهاى ديگر را بههم زدند. در واقع به يك معنا بخشى از آن منطقه را نابود كردند. خوب؛ اين در زمان خود ما براى ما عبرتآموز و درسآموز است.
الان هرچه حرف زده مىشود دربارهى جهانىسازى است. امروز همهى دستگاههاى مختلف، مروّج جهانىسازى شدهاند! جهانىسازى يك فرشتهى نجات شده كه اگر ما به تجارت جهانى نپيونديم، پدرمان درآمده است! خوب؛ آن طرف قضيه را ملاحظه نمىكنند كه اين تجارت جهانى و اين جهانىسازى در تجارت و در بخشهاى ديگر اصلاً كار كيست، چه كسى دنبال اين قضيه است، شرايط ما در قبال آن چيست و ما با نداشتن تجهيزات و ابزار و امكانات و وسايل امنيتى لازم چگونه مىتوانيم وارد اين ميدان عظيم درگيرى شويم!؟ بنده در اساس با تجارت جهانى مخالف نيستم. از چندى پيش از اين - از زمان رياست جمهورى قبلى تا امروز - كه دنبال اين قضيه هستند، بارها با من صحبت كردهاند. بنده هم گفتهام آنروز كه ما بتوانيم با بنيهى كافى وارد اين ميدان شويم، اگر نشويم به خودمان ظلم كردهايم؛ اما اوّل بايد بنيهاش را ايجاد كنيم. اين را توجّه نمىكنند كه اگر با نداشتن آمادگيهاى لازم وارد اين ميدان شويم، چه ضررهايى خواهيم برد. ما بايستى اين را براى مردم روشن كنيم. منظورم فقط مسألهى جهانىسازى نيست؛ در عرايضى كه عرض مىكنم اين يك موضوع درجهى دو و سه است. مىخواهم بگويم از تجربههاى جهانى و از حوادثى كه در گذشته در جهان اتّفاق افتاده يا در زمان ما در عرض تاريخ اتّفاق مىافتد، بايد براى حدس زدن حوادث آينده و در شرفِ تكوين استفاده كنيم. بهنظر بنده، يكى از چيزهايى كه بايد روى آن خيلى تكيه كرد، حسّاس كردن مردم نسبت به تلاشهاى هرج و مرجطلبانه است. يكى از سياستهاى دشمنان نظام اسلامى و دشمنان انقلاب، ايجاد هرج و مرج در جامعه است. هرج و مرج در شرايط كنونى براى دشمنان، مطلوب است. آنروز كه يك حكومت دستنشانده مثل شاه سرِكار باشد، هرج و مرج بزرگترين نقطهى منفى است. مىآيند تعريف مىكنند كه اينجا جزيرهى ثبات و جزيرهى امن است، و مىخواهند اينگونه باشد؛ اما آن وقت كه حكومتى عليه آنهاست، سعى در هرج و مرج مىكنند. ما بايد مردم را نسبت به مسألهى هرج و مرج حسّاس كنيم. بايد جوانان را نسبت به اين مسأله حسّاس كنيم كه بدانند هرج و مرج يعنى چه؛ چه مشكلاتى دارد، چه تبعات غيرقابل تحمّلى دارد و چه كسانى از هرج و مرج در جامعه - چه هرج و مرج سياسى و چه هرج و مرج اجتماعى و غيره - منتفع مىشوند.
مسألهى حفظ هويّت دينى و ملى و انقلابى يكى ديگر از ارزشهايى است كه حتماً بايستى به مردم منتقل شود. افشاى تهديدها يكى از همين پيامهايى است كه بايستى حتماً داده شود. تقويت روحيهى مسؤوليتشناسى در مردم يكى ديگر از ارزشهاست. مردم نبايد احساس بىمسؤوليتى كنند. خيلى مهمّ است كه اين روحيه در همهى مردم بهوجود آيد كه مسؤولند: در قبال قضاياى جامعه همه مسؤوليت دارند و براى پيشبرد جامعه و گذراندن آن از پيچهاى خطرناك و پرتگاههاى دشوار، هر كارى كه مىتوانند، بايد انجام دهند.
دشمن ستيزى، مشخّص كردن دشمن اصلى و متمركز شدن روى دشمنان اصلى، از ديگر مسائل مهمّ است. بگرديد دشمن اصلى را بيابيد و به مردم معرفى كنيد. سعى مىشود دشمنتراشى شود. بنده شنيدم كه بعضى از افراد جناحهاى مختلف گفته بودند كه امروز دشمن اصلى ما، جناح مقابل ماست! خطاى بزرگى در جامعه است كه در مجموعهاى كه همه معتقد به اسلام و انقلاب و نظام اسلامىاند، يك جناح، دشمن اصلى خود را جناح مقابل بداند. اين خيلى تأسّفبار است. اگر اين حرف قائم به ذهن يك نفر يا ده نفر يا صد نفر باشد، آدم مىگويد به جهنّم! بگذار آنطور خيال كنند؛ اما اگر اين بهصورت يك فرهنگ درآيد و در ذهن مجموعهاى از مردم جا بگيرد، چيز خيلى خطرناكى خواهد شد. لذاست كه بايستى روى دشمن اصلى متمركز شد و او را معرفى كرد و مردم را به ستيزه با او تشويق نمود.
يكى ديگر از پيامهايى كه حتماً بايد منتقل شود، نفى دشمنسازيهاى موهوم، توسعهى تفاهم اجتماعى و ايجاد امنيت روانى در جامعه است. يكى از عواملى كه در ذهنيّت كلّ جامعه، به قول روانشناسان «روانپريشى» بهوجود مىآورد، نااميدى و يأس است. گاهى عوامل گوناگونى هم پيدا مىشود كه بهطور طبيعى ايجاد يأس مىنمايد يا اميد را ضعيف مىكند. همينها را تشويق نمودن و نااميدى در مردم ايجاد كردن، خيلى خطاست. بايد در مردم اميد ايجاد شود. بنده گاهى اوقات به دوستان صدا و سيما تذكّر دادهام كه گاهى يك مشكل كوچك - مثلاً مشكل يك منطقه - را در تلويزيون مطرح مىكنند، هاى و هوى و جنجال به راه مىاندازند كه مثلاً جادهى فلان جا خراب است يا پل هوايىاش كشيده نشده يا فلان چيز ديگر. خيلى خوب؛ اين مشكل بايد حل شود، اما معنايش اين نيست كه اين را در تلويزيون بياوريم؛ چون وقتى چنين چيزى را در تلويزيون آورديم، بهطور طبيعى در ذهن مخاطب تعميم پيدا مىكند؛ يعنى از نظر مخاطب مشكل اين نيست كه يك پل در فلان خيابان وجود ندارد، بلكه معنايش اين است پلى كه براى مردم لازم است، ساخته نمىشود. حرفهاى مأيوس كننده و چيزهايى را كه بهراحتى در ذهن مردم شمول و عموميت پيدا مىكند، نبايد در تلويزيون مطرح كرد. در گوشهاى مشكلى وجود دارد، مسؤولان مستقيم و غيرمستقيم بايد تلاش كنند؛ آن را برطرف نمايند؛ اما تعميم دادن مشكل اصلاً درست نيست. گاهى مىآيند، مثلاً در ميزگرد در زمينهى آموزش و پرورش يا كتاب يا غيره حرف مىزنند كه «بله؛ يادش بهخير! آن گذشتهها و قديمها اينطور بود». كدام قديمها؟! به يك قديم موهوم اشاره مىكنند كه آنطور بود و حالا اينطور شده! چنين حرفهايى اصلاً قابل استدلال نيست. كدام قديم؟! طورى حرف زده مىشود كه مخاطب تصوّر مىكند ما هرچه از قديم دور مىشويم، به سمت خرابتر شدن حركت مىكنيم. همين، نااميدى است. شما بايد بعكس بگوييد. واقعيّت هم بعكس است.
زمانى كه اين فرهنگ غربى وارد شده بود و اعتماد و اطمينان بين مردم را از بين برده بود، مىگفتند «بله؛ قديمها مردم نسبت به هم اطمينان داشتند.» آنوقت اين حرف درست هم بود؛ چون آن زمانها اين ارتباطات و توسعهى مبادلات و معاملات وجود نداشت و اطمينان بين مردم بيشتر بود؛ اما اين بدان معنا نيست كه ما هم امروز قديم را بهتر بدانيم. قديمِ ما كِى است، مثلاً چهل سال پيش است كه مردم در گنداب فساد اخلاقى غرق بودند. آيا آنوقت مردم وضع خوبى داشتند؟ وضع معاملات مردم خيلى خوب بود؟ دزدى نبود؟ آن زمان بهمراتب بدتر بود. پس حركت و روند زندگى مردم را به سمت تاريكى و بنبست و يأس نشان دادن، خطاست. بايستى عكس اين تحقّق پيدا كند و پيام صحيح عكسِ اين است.
مسألهى خبر هم بسيار مهمّ است. خبر، نياز است. البته وضع خبر خيلى بهتر از گذشته شده است؛ منتها هرچه بتوانيد خبر را موثّق، بهنگام، فراگير و داراى خصوصيّاتى كه گفتيم، بكنيد. گاهى پخش يك خبر ضعيف و كمتر موثّق، در مردم ايجاد يأس مىكند. گاهى يك خبر واحد را دو گونه مىشود داد: مثلاً خبر تجهيزات امريكايى يا تجهيزات اسرائيلى را مىشود بهگونهاى داد كه مردم انگيزه پيدا كنند كه با آن به مقابله برخيزند؛ همان خبر را مىشود طورى داد كه مردم احساس كنند كه نمىشود دست از پا تكان داد و اصلاً هيچ حركتى نمىشود كرد. پس نحوهى دادن خبر بايد اميدبخش باشد. البته خودِ خبر، مهم و حاوى نكات سودمند است.
خوب؛ اگر بخواهيم كه اين مسائل انجام گيرد بايستى - همينطور كه عرض كردم - يك برنامهى بلندمدّت، يك راهبرد كلّى و يك استراتژىِ تدوين شده وجود داشته باشد تا شما بتوانيد در هر برههاى از زمان پيشرفت خودتان را با آن بسنجيد. معمولاً براى سنجش، وضعيتها را كمّى مىكنند. بهنظر بنده اهميت سنجش كيفى بيشتر است؛ منتها بايد اين را انسانهاى امين و هوشمند و زيرك بسنجند. ببينيم در اين خطّ مشى و راهبردى كه براى خودمان معيّن كردهايم كه مثلاً راهبرد ده ساله است، چقدر پيش رفتهايم، يا چقدر عقبيم. بهنظر من، همهى اين راهبردهاى كمّى و كيفى را بايستى قابل تشخيص و قابل ارزيابى كرد.
چند نكتهى كوتاه هم راجع به فيلمها و مجموعههاى تلويزيونى عرض كنم. مجموعهى يك فيلم يا يك زنجيرهى نمايشى بايستى پيامهاى درست را القا كند. اينهم با رسيدن به نصاب هنرى امكانپذير است. هنرمندى، هم در نوشتن داستان فيلم لازم است، هم در بازيها، هم در كارگردانى و هم در بقيهى كارهاى فنّى يك نمايش. بايستى در همهى بخشها، آن حدّ نصاب هنرى واقعاً رعايت و حفظ شود تا بتواند آن پيام را درست القا كند. اين كارى خيلى مهمّ و البته دشوار است. يك درجه پايينتر از آن، محاورهها يا به قول شما ديالوگهاى فيلم است كه خيلى مهمّ است. از اينها نبايد غفلت كرد. گاهى يك محاورهى درست و بجا در يك نقطه مىتواند حقيقتى را كه شما مىخواهيد با يك ساعت حرف زدن به ذهن مخاطب - بخصوص اگر جوان و نوجوان باشد - القا كنيد، القا كند. از باب مثال عرض مىكنم: حرف مىزند مىگويد فلان كار را نكردم؛ جواب مىشنود: «آقا! مگر نمازت است كه دير شود؟!» يك جملهى «مگر نمازت است»، معلوم مىكند كه نماز را نمىشود تأخير انداخت. يا با جملهى «مگر وحى منزل است؟» معلوم مىشود كه وحى منزل غيرقابل تغيير است. اين نكتههاى بجا را، هم در زمينهى مسائل دينى مىشود آورد، هم در زمينهى مسائل سياسى و هم در زمينهى فجايع رژيم طاغوت، كه متأسفانه فيلمها و مجموعههاى توليدى ما در اين زمينه خيلى خالى است و اين حقيقتاً نقص بزرگى است. در طول اين بيست و چند سال كارهايى شده، بنده هم آشنا هستم؛ اما آنقدر فجايع و زشتيها در زندگى اينها - طاغوتيان - هست كه هرچه گفته شود، كم است و مردم ما بايد بدانند. وقتى پهلويها سرِكار آمدند، يكى از همّتهاى مهمّ خود را تخريب قاجاريه قرار دادند. قاجاريه خيلى بد بودند، اما نه به بدى پهلويها! آنها هم مستبد و وابسته و فاسد بودند، اما پهلويها بهمراتب از آنها بدتر بودند. بين آنها هم باكفايت و بىكفايت بود، بين اينها هم باكفايت و بىكفايت بود؛ يعنى نمىشود مقايسه كرد. يقيناً خيلى از كارهايى كه آنها در گذشته كرده بودند، از كارهايى كه اينها كرده بودند يا نسبت به زمان بهتر بود و يا در همان حدها بود. اما اينها سالهاى متمادى وقت صرف كردند براى اينكه آنها را بهكلّى ضايع كنند و خودشان را حق جلوه دهند.
ما يك رژيمِ بىكفايت، فاسد، وابسته، بىدين، سوءاستفادهچى و خودخواه و داراى ديگر مميّزات زشت را بركنار كردهايم؛ ولى به مردم معرفى نمىكنيم كه اينها چهكار كردند. بىكفايتى آنها يك كتاب است. وابستگى آنها يك كتاب است. فسادهاى اخلاقى و شهوانيشان يك كتاب است. فسادهاى اقتصاديشان يك كتاب است. هر كدام از اين بخشها يك فصل مشبعى است. خوب؛ اينها بايد به نسل جوان داده شود تا آنها ديگر جرأت نكنند نقاط منفى و تاريك خودشان را پنهان سازند و يك تاريخ مجهول و غلط را خلق نمايند و به ذهن جوانِ ناآشناى ما منتقل كنند. يكى از كارهايى كه بايد بشود، اين است. اين مثلاً در ديالوگها مىتواند بگنجد. گاهى اين را مىتوان در يك جملهى كوتاه گنجاند. از جملهى مواردى كه شما بايد از نويسنده يا كارگردان يا تهيهكننده بخواهيد، يكى همين است كه اين محاورهها، جهتدار و معنادار باشد. از آنها بخواهيد كه بعضى از محاورات بد، القاءكنندهى مفاهيم نادرست و عادات و اخلاق بد را بهكلّى حذف كنند. در اين چيزها اصلاً رودربايستى نكنيد. هيچ منافاتى ندارد. همين طنزها و تفريحها و فكاهيأت تلويزيونى كه منتشر مىكنيد، هر چقدر از محاورات پايين و عادات نادرست دور باشد، بهتر است. البته من روى طنز، قدرى ترديد مىكنم؛ چون بعضى واقعاً طنز است، بعضى طنز نيست و فقط فكاهى است. فكاهى با طنز فرق دارد. بعضى واقعاً آن ظرفيت طنزى را ندارد و فقط فكاهى است. بعضى هم واقعاً طنز است و در بطن خود يك معناى جدّىِ خوبى دارد؛ كمااينكه گاهى اين محاورهها نقش خيلى مهمى ايفا مىكنند.
مطلب ديگر اينكه گاهى در فيلمها نقشهاى استطرادى يا حاشيهاى تأثيرات خيلى زيادى مىبخشد و مثلاً در يك مجموعهى تلويزيونى، يك زنِ داراى شخصيّتِ جذّاب و مثبت، حجاب خود را رعايت مىكند و مراقب حجاب خود است. اين يك نقش فرعى و حاشيهاى است؛ اما خيلى تأثير مىگذارد. يا يك شخصيّت جذّاب در فيلم در جاى حسّاسى مىرود نمازش را بخواند. بنده نمىگويم حتماً نماز، ركوع و سجود نشان داده شود. گاهى نقشهاى تصنّعى نشان داده مىشود كه نماز مىگزارد و «سبحان ربىالاعلى» را غلط مىخواند؛ بلد نيست و درست نمىخواند. بنده اينها را نمىگويم؛ اما همينقدر معلوم مىشود كه مىرود نماز بخواند و آستينش را بالا مىزند كه برود وضو بگيرد. چنين نقشهاى استطرادى و حاشيهاى گاهى در نوجوان و جوان يك عالم تأثير مىگذارد. از اين قبيل هزاران مورد هست. حالا وقت نيست و شما هم احتياج نداريد كه مثالهاى زيادى بزنم. پس به اين نقشهاى استطرادى، بخصوص در زمينهى دين توجّه داشته باشيد. در فيلمهاى ما، كأنّه يك سكولاريزمِ عملى و نوعى دينزدايى وجود دارد! بعضى فيلمهاى توليد(214) شما، باز كمى بهتر است و فيلمهاى توليد جاهاى ديگر از اين جهت بدتر هم هست؛ يعنى كأنّه نوعى دينزدايى از صحنهى زندگى و عمل وجود دارد و دين وجود ندارد! البته بعضى از سريالها و فيلمها خوب است؛ اما بعضى هم اين اشكال را دارند.
مسألهى زن و ارتباط زن و مرد هم مهمّ است. اوّلاً به نظر من، نقش زن هرچه برجسته شود، خيلى بهتر است. زنهاى ما مظلومند. من راجع به زن حرفهاى زياد و بحثهاى فراوانى دارم. مسألهى زن واقعاً مسألهى مهمّى است. يك عدّه توجّه نمىكنند و بهعنوان يك مسألهى نمايشى كه حالا مد روز است، حرف مىزنند. خوب؛ گرايشهاى فمينيستى و گرايش خاص غربىِ در مورد زن هم كه بهجاى خود محفوظ است؛ اما اصل نقش زن در خانواده، در اجتماع؛ ارزش و اهميت زن و امورى از اين قبيل، چيزهايى است كه ما حقيقتاً به آنها كم پرداختهايم و از اين كم پرداختن خسارت هم مىبينيم. خودِ اين يك مسأله است؛ اما مسألهى ارتباط زن و مرد هم مسألهى مهمّى است. بين زن و مرد يك حجاب گذاشته شده است: با هم حرف مىزنند، معامله مىكنند، دعوا مىكنند، دوستى مىكنند؛ اما با يك حجاب و حفاظ. اين در اسلام هست و بايستى رعايت شود. ارتباط زن و مرد را در اين مكالمات و محاورات بايستى رعايت كرد. گاهى ارتباط زن و مرد در بعضى از صحنهها طورى نزديك و خودمانى است كه آدمى كه پاى تلويزيون نشسته واقعاً خجالت مىكشد؛ ما كه پيرمرديم، درعينحال خجالت مىكشيم! هر چه بتوانيد، اينها را مراعات كنيد. ظاهرسازى هم لازم نيست. ما مثل آن آدمهايى هستيم كه پاى استخر مىايستادند، بعضيها كه از آن بالاى دايپ، شيرجه مىزدند، ايراد مىگرفتند و مىگفتند پاى فلانى كج شده يا دستش اينطور شد! همهاش به شيرجهى افراد ايراد مىگرفتند. مىگفتيم كه خودت شيرجه بزن، مىگفت من كه شيرجه بلد نيستم! حالا اين نقلِ ماست. خود ما اين كارها را بلد نيستيم؛ اما وقتى نگاه مىكنيم، مىفهميم كه پايش كج شد؛ چون بالاخره در حال شيرجه نبايد مثلاً پابرگردد. آدم فكر مىكند كه بعضى از اين چيزها را مىشود درست انجام داد.
خداوند شما را موفّق و مؤيّد بدارد تا بتوانيد اين كار بزرگ را هرچه بهتر و قويتر به انجام برسانيد و وظايف خودتان را انجام دهيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
دوستان و برادران عزيز؛ خيلى خوش آمديد. اميدواريم خداى متعال اين ايّام فرخنده و ميمون را - كه روزهاى فراموش نشدنىِ تاريخ ماست - امسال هم بر شما و بر همهى ملت عزيز ما مبارك فرمايد و ما را بيش از پيش قدردان اين عظمت و شكوه و تراكم ارزشها در آن حادثهى عظيم و بزرگ قرار دهد.
از همهى شما دوستان عزيز، بخصوص از شخص آقاى «لاريجانى» صميمانه تشكّر مىكنم. تلاش شما در يك مركز بسيار حسّاسى است و هر حركت مفيد و هر اقدام مسؤولانه در اين صحنهاى كه شما درگير هستيد، يقيناً حسنه است. گاهى ممكن است تلاشهاى انسان به نتيجه هم نرسد؛ ليكن نفس آن تلاشها بااهميت است. در محاسبات الهى، به نيّت و عمل نگاه مىشود. اگر ما نيّت، همّت و اراده كنيم و كارمان را انجام دهيم، حقيقتاً با همهى شرايط و لوازمش پيش خداى متعال مأجور خواهد بود. البته عقيدهى بنده اين است كه اگر نيّت و اقدام - با همين شرايطى كه اشاره كرديم - تحقّق پيدا كند، نتيجه هم مترتّب خواهد شد. اگر مىبينيم در مواردى بر اقدام ما در بخشى، نتايج مطلوبى مترتّب نمىشود، نبايد خداى متعال يا قوانين طبيعت را متّهم كنيم؛ حتماً يك گوشهى كار ساييدگى و لنگى دارد كه بايد برطرف كرد.
بنده به صدا و سيما كه نگاه مىكنم، مجموعهى متراكمى از همّت و اراده و عمل را در آن مىبينم. البته شما ماشاءاللَّه از بس كار را توسعه دادهايد كه يك مستمع معمولى مثل بنده، بخصوص با وقت كم، نمىتواند ادّعا كند كه همهى برنامههاى راديو يا تلويزيون را مىبيند؛ ليكن آنچه را كه در همان محدوده مىبينيم يا از اين و آن مىشنويم، حاكى از اين است كه حقيقتاً نيّت وجود دارد، همّت مىشود و كار انجام مىگيرد و اين مغتنم است. بنابراين ما از جناب آقاى لاريجانى و از مديران ارشد و برجستهى صدا و سيما به خاطر كارهايى كه انجام دادند و اقدامهايى كه با نيت صحيح تحقّق بخشيدند تشكّر مىكنيم. خداى متعال به شما كمك كند كه بتوانيد اين دايرهى نيت و اقدام را هرچه بيشتر توسعه دهيد. البته توقّعات ما خيلى زياد است. بنده از آن آدمهايى هستم كه در زمينهى كارهايى كه عرضه مىشود، پُرتوقّع محسوب مىشوم و انتظارات زيادى دارم. در شرايطى هستيم كه اين انتظارات نسبت به صدا و سيما، بيجا هم نيست؛ يعنى اگر شما هم جاى بنده بوديد، احتمالاً يا حتماً همين توقّعات را داشتيد. مىبينيم كه در زمينهى كارهاى سختافزارى، توليداتِ سختافزارى و فنّى و غيره، در كلّ سازمان كارهاى زيادى شده و در زمينههاى نرمافزارى هم واقعاً كار، تحقيقات و توليد مىشود؛ درعينحال خلأهايى وجود دارد. شما اين خلأها را هم بايد بشناسيد و پُر كنيد.
امروز دنيا بر مدارِ جنگ تبليغاتى و رسانهاى و درواقع بر مدارِ جنگ جبهههاى خبرى و دستگاههاى توليدكنندهى پيام مىگردد. نه اينكه در گذشته، جهانگيران و جهانخواهان و جهانخواران از نقش پيام و تبليغ غافل بودند؛ آن وقت هم توجّه بود و اقدام مىشد؛ اما امروز امكانات فراوان شده و پيشرفتِ دانش در اين زمينه كارهاى شگفتآور و حيرتانگيزى انجام مىدهد. لذا شما مىبينيد مراكز استكبارى و قدرتطلب دنيا بر روى نقش پيام كار مىكنند؛ يعنى حقيقتاً سرمايهگذارى مىكنند و درواقع به جاى اينكه براى تصرّف يك صحنه پول خرج كنند يا نيروى نظامى بسيج كنند، كارى مىكنند كه عوامل موجود در آن صحنه به سود آنها كار كنند. امروز در صحنهى عراق، اگر مقاومت عظيمى از سوى مردم در مقابل تهاجم امريكا صورت گيرد، احتمال كاميابى امريكا در حملهى محتملش به عراق خيلى پايين مىآيد. حالا اگر آمدند و با انواع و اقسام پيامها به مردم عراق القا كردند كه ما نظر سوئى نسبت به شما نداريم؛ ما مىخواهيم شما را نجات دهيم، و اين پيام جا افتاد، شما ببينيد كه صحنه چقدر تغيير پيدا مىكند: مردم در آنجا بهطور خودكار و بدون اينكه به آنها سلاحى، پولى و رشوهاى داده شده باشد، به كسانى تبديل مىشوند كه به نفع مهاجم كار مىكنند، حداقل به نفع او سكوت مىكنند يا به نفع او فعّاليتشان را تعطيل مىكنند. نقش پيام اين است. اين يك مثال كوچك است كه من عرض كردم. در زمينهى تجارت، در زمينهى توسعهى اقتدار سياسى و نظم حاكم بر جهان هم - كه امروز از مسائل اساسى و مهمّ قدرتهاى بزرگ در دنياست - پيام نقش دارد. لذا امروز يك جنگ آشكار؛ اما نه با ابزارهاى معهود و شناخته شده، در سراسر جهان در جريان است.
هر ملتى به تناسب موقعيت و هدفها و همّتهاى بلند يا كوتاهى كه دارد، در اين جنگ به نحوى درگير مىشود. شما ملت ما را درنظر بگيريد! ما ملتى هستيم كه حدّاقل از اوايل قرن گذشتهى ميلادى - يعنى از صد سال پيش به اين طرف - سياستها و ادارهى امورمان تحتتأثير خواست و ارادهى قدرتهاى بيرون از مرزهاى ما قرار گرفته بود. البته قبل از آن هم به نحو ديگرى بود؛ اما از حدود صدوبيست سال پيش، ادارهى اين كشور و همهى دستگاههايى كه در پيشرفت كارهاى اين كشور نقش داشتند، به طور مشخّص و واضح تحتتأثير سياستهايى قرار گرفتند كه در بيرون از اين مرزها تعريف مىشد و منافعى براى آنها درنظر گرفته مىشد و آنها دنبال منافع خودشان مىآمدند و از شاه يا از وزرا و نمايندگان مجلسها و ديگران استفاده مىكردند. اين، يك بخش از واقعيّتهاى جامعهى ما قبل از پيروزى انقلاب؛ يعنى بخش وابستگى و در اختيار بيگانگان قرارداشتنِ عمدهى منابع انسانى و مادّى ماست.
البته يك بخش ديگر از واقعيّتهاى جامعهى ما قبل از پيروزى انقلاب، ريشهى قديمترى دارد و آن مسألهى حاكميت استبداد و اشرافيّت بر اين كشور بود. قرنهاى متمادى كسانى بر اين ملت با اين فرهنگ و سابقه و استعداد، حكومت مىكردند كه مملكت را متعلّق به خودشان مىدانستند؛ يعنى مثل اربابى كه يك مزرعه يا يك ده يا يك ملك دارد و يك عدّه هم در آن مشغول كار و زندگى هستند. مسألهى او، مسألهى آن مردم نيست، بلكه مسألهى خودش است. ملك، ملك اوست، درآمدهايى دارد، طبعاً زحماتى هم دارد، براى آن مردم بايد زحماتى هم بكشد؛ مثلاً يك وقت بايستى پزشكى را خبر كند تا بيايد، يا اگر دينى باشند، مسألهگويى را خبر كند تا برايشان مسأله بگويد، يا مسجدى برايشان بسازد و يا چشمهاى برايشان راه بيندازد. اصلاً رابطهى دستگاههاى حكومتى با مردم چنين رابطهاى بوده است. مردم مطلقاً به عنوان صاحبانِ اصلى كشور مطرح نبودند. در اين ملك بزرگ، ناصرالدّين شاهى حكومت مىكرده كه همهى آحاد اين مردم را نوكران خود مىدانسته؛ اعم از نوكران رسمىاش، از صدراعظم گرفته تا وزرا و درباريان و آحاد مردم كه رعيتش بودند و بايد روى اين ملك كار مىكردند؛ يعنى چيزى خودشان مىخوردند و منافع اين حكومت هم محفوظ مىشد. قرنهاى متمادى سياست و ذهنيّت حاكم بر كلّ كشور اين بوده است و ملت نقشى نداشت.
خوب؛ اين انقلاب به وجود آمده و در هر دو جنبه، كارهاى قاطعانه و اساسى انجام داده است. در زمينهى بخش دوم، آن طبقهى اشراف و حاكمان و مالكان و صاحبان كشور را بهكلّى قلع و قمع كرده است. امروز در اين كشور كسى وجود ندارد كه حتّى به ذهنش بگذرد كه من صاحب و مالك اين كشورم. مالك اين كشور، مردم هستند. هر كسى براى اينكه بتواند قدرتى داشته باشد - اگر اهل قدرتطلبى است - و وظيفهاى را در مسندى انجام دهد - اگر اهل انجام وظيفه است - شرطش اين است كه مردم او را بخواهند، با مردم رابطهى خوب داشته باشد و رعايت مصالح مردم را بكند يا تظاهر كند كه مىكند؛ يعنى درحقيقت همه مجبورند مالكيت مردم را بر اين كشور به رسميت بشناسند. انقلاب ما اين است.
در آن بخش دوم، انقلاب همهى وابستگيهاى رسمى كشور را نسبت به دستگاههاى بيرون از اين مرز قطع كرد. اينكه مىگوييم وابستگيها را قطع كرد، مىدانيم كه وابستگى اقتصادى يا وابستگى فرهنگى به اين آسانى قطع نمىشود. اما نماى بيرونى همهى اين وابستگيها، وابستگى سياسى است و با انقلاب اسلامى، حرف شنوى و تملّق گفتن و رعايت مصالحِ مراكز قدرت جهانى را كردن، بهكلّى از بين رفت. اين ملت آرمانها، اهداف، ايدهها و آرزوهايى دارد كه مىخواهد محقّق كند؛ ملاحظهى قدرت يا سلطهى جهانى را هم نمىكند و مقصدش در درجهى اوّل اين است كه اهداف بزرگ و بلند مدّت كشور و ملت را تحقّق بخشد. اين اهداف به اعتبارى در كلمهى دين و به اعتبار ديگرى در كلمات دين و آزادى و رفاه و امنيت و نظاير آن خلاصه مىشود.
حال شما ببينيد كه در وضع كنونى و با اين جغرافياى فرهنگى و سياسى و نظامى و اقتصادىِ موجود دنيا، چنين كشورى با اين اهداف و با اين موقعيّت و جايگاهى كه براى خود انتخاب كرده، در اين جنگ رسانهاى چه موضعى دارد. طبيعى است كه ما مورد تهاجم باشيم؛ يعنى هيچ شبههاى نبايد به ذهن راه بيابد در اينكه ما يكى از اهداف اصلى و اوّلىِ تهاجم رسانهاى هستيم. حالا ما در مقابل اين تهاجم در اين جنگ بزرگ و البته نابرابر، مىخواهيم وظايفمان را انجام دهيم. چه كار بايد بكنيم؟ شما ببينيد كار ما چقدر سنگين و حسّاس است! پُرتوقّعى ما از شما، ناشى از اين است.
به نظر ما، راه پيروزى در اين جنگ اين است كه مجموعه و فهرستى از پيامهاى درست و از نكات و حقايق واقعى را كه مبتنى بر آرمانها و آرزوهاى ماست، به ذهن مردم منتقل كنيم.
اوّلاً بايستى فهرست اين پيامها را شناخت. نخست ببينيم كه ما چه چيز را بايد به ذهن مردم منتقل كنيم تا مردم قدرت پيدا كنند در مقابل زيادهخواهى، اقتدارطلبى و تهاجمهاى گوناگون دشمن به دفاع از خود بپردازند و دستگاههاى مسؤول كشور بتوانند به نيروى مردم اعتماد و تكيه كنند و نقش تاريخى خود را ايفا نمايند. پس، اوّل بايد اين پيامها را شناخت؛ بعد كه شناخته شد، بايد توليد شود. توليد كلام و تصوير و فضا و محيطى كه بشود آن پيام را القا كرد، يكى از مهمترين كارهايى است كه امروز هنر تبليغ و پيامرسانى به آن متّكى است. اگر در توليد، پايمان بلنگد يا بلغزد، اشتباه يا كوتاهى بكنيم، حتماً ضربه را خوردهايم. بعد از آنكه اين پيامها توليد شد، بايد آنها را مديريّت كرد؛ چون هنگامى يك مجموعه كالاى مطلوب به نتيجه و به سرمنزل حقيقى و صحيح خود خواهد رسيد كه مديريّتى بالاى سرش باشد: اين پيام در كجا بايد داده شود، به چه اندازه بايد داده شود، بهنگام باشد، با زبان مناسب باشد و تلفيق اينها در قالبهاى گوناگون قابل قبول باشد. ما بارها در ملاقات با دوستان صدا و سيما - شايد جمعى از شما هم بودهايد - راجع به اينكه فضاى پيامها فضاى اعصاب خردكن و تشنّجآور براى ذهن و اعصاب مردم نباشد، صحبت كردهايم. خوب؛ در اين سالهاى اخير مقدارى به مسائل تفريحى يا به قول شما طنز و فكاهياتِ سرگرم كننده و فيلمهاى هنرى و اينها پرداختهايد. اين كارِ درستى است و همينطور بايستى حركت كرد.
اين پيامى كه توليد شده و ما از لحاظ اصلِ پيام و تحكيم و شناسايى و تدوينِ آن، مشكلى نداريم، براى اينكه بدانيم چگونه تقسيم و توزيع و پخشش كنيم، مديريتِ صحيح لازم دارد. وقتى اينها انجام گرفت، آنوقت افكار عمومى در اختيار شما قرار مىگيرد؛ يعنى شما مىتوانيد افكار عمومى را مديريّت كنيد. وقتى اين كار انجام گرفت، افكار عمومى در اختيار شماست. دشمن مىخواهد افكار عمومى را در اختيار گيرد. شما بايد نگذاريد كه او افكار عمومى ملت خودتان و ملتهاى ديگر را - تا هرجايى كه صداى شما مىرسد - در اختيار گيرد. شما امروز حادثهاى مثل حادثهى فلسطين را ببينيد كه ديگر در آنجا جبههى حقّ و باطل معلوم است. ملتى را از سرزمين آبا و اجداديش - كه استخوانهاى اجدادش در اين زمين دفن شده و همهى تاريخ مىگويد كه اينجا مال اوست - و از خاك و زندگى و خانه و از حقّ انتخاب در كشور خودش محروم كردند و يك عدّه بيگانه را از اروپا و اروپاى شرقى و روسيه و امريكا و از جاهاى ديگر جمع كردهاند و گفتهاند شما اينجا را اداره كنيد! خوب؛ اگر هيچ عامل ديگرى هم در اين بين نبود، همين اندازه نشان مىدهد كه حقّ و باطل كجاست؛ چه برسد به اينكه آن گروه بيگانهى متصرّفِ اشغالگر، با انواع و اقسام روشهاى خشونتبار و سبعوار، آن جمعى را كه صاحب آن سرزمين هستند، نابود مىكند؛ يعنى مىزند، مىكوبد و مىكشد. ديگر حقّ و باطل از اين مُنحازتر و متمايزتر؟! شما ببينيد همين را جماعتِ طرفدار حضورِ اسرائيل در اين منطقه - امريكا و خود صهيونيستها و بعضى دولتهاى ديگر - چگونه در افكار عمومى دنيا عوض كردهاند! يعنى افكار عمومى را طورى تغيير دادهاند كه امروز در مقابل اين حوادث تلخ در دنيا حركت مهمّى انجام نگيرد. والّا اگر اين تبليغات نبود، ملتهاى دنيا - ولو هيچ رابطهاى هم با فلسطين نداشتند - روزى نبود كه تظاهراتى به نفع مردم فلسطين راه نيندازند، اعتراضى نكنند، حكومتها را زير فشار قرار ندهند و دولتهاى خودشان را براى موضعگيرى تحتِ فشار نگذارند. اگر اين تبليغات نبود، اصلاً صحنهى سياست دنيا عوض مىشد. اينها افكار عمومى را همانطور كه خودشان مىخواستند، تصرّف و هدايت كردند - بهخاطر رعايت همان ترتيب منطقىِ كار رسانهاى - و اين دروغ بزرگ را در ذهن مردم جا انداختند. اگر ما بتوانيم يك كار رسانهاى درست انجام دهيم، مىتوانيم اين صحنهى باطل را لااقل تا حدودى به صحنهى حق تبديل كنيم؛ يعنى در افكار عمومى دنيا كار را طورى پيش ببريم كه واقعاً قضيه بعكس شود. بنابراين ما در اين زمينه ضعيف هستيم. «ما» كه مىگويم، يعنى جبههى حق. اين در مورد افكار عمومى دنيا نسبت به يك قضيهى بينالمللى است. در مورد افكار عمومى داخل كشور هم عيناً همين مسأله وجود دارد.
اگر مىتوانستيم پيامهايى را كه بايد به ذهن مردم منتقل شود، درست بشناسيم، بعد آنها را توليد كنيم و سپس با مديريّت صحيح، توزيع و پخش كنيم، آنوقت افكار عمومى در اختيار ما، يعنى در اختيار آن جمعى است كه اين كار بزرگ را انجام مىدهند. آنچه كه ما انتظار و توقّع داريم، اين است. با اين ديد كه نگاه مىكنيم، همهى بخشهاى صدا و سيما اعضاى مختلفى هستند كه كارهاى گوناگونى انجام مىدهند؛ اما همه به اين هدف منتهى مىشود. يعنى ديگر راديو، با تلويزيون، با بخش فنّى، با بخش تحقيقاتى، با كار بينالمللى و با كارهاى جانبى ديگر و اينها با همديگر هيچگونه تفاوتى ندارند. همه تلاش مىكنند براى اينكه اين مقصود محقّق شود؛ يعنى اين پيامها توليد و به شكل صحيحى توزيع گردد. راديو بخشى از كار را بهعهده مىگيرد؛ هر كدام از بخشهاى مختلف راديو كارهايى را به عهده مىگيرند. تلويزيون بخشهايى از كار را به عهده مىگيرد: برنامهى طنز يك بخش از كار را به عهده مىگيرد؛ برنامهى ميزگرد صرفاً علمى يك بخش از كار را به عهده مىگيرد؛ برنامهى فيلمهاى توليدشده يك بخش را به عهده مىگيرد و حتّى برنامهى فيلمهاى خارجى عهدهدار بخشى از كار را مىشود. پس وقتى اين مديريّت هست، طورى انتخاب مىكنيد كه همهى اجزاى اين صحنهى عظيم صدا و سيما متوجّه همان هدف باشند. برآيند همهى كارها همان هدف بزرگ، يعنى انتقال پيامهاىِ صحيح به ذهن مردم است.
البته من انتقادهايى مىكنم. گاهى خصوصى با خودِ آقاى لاريجانى كه از برادران عزيز ماست، مطرح مىكنم و گاهى هم با بعضى ديگر. انتقادهاى من بيشتر ناظر به آن سلّولهاى سرطانى در اين كالبد بزرگ است؛ چون عيب سلّول سرطانى فقط همين است كه از رفتار طبيعى سلّولها تبعيّت نمىكند و مخالف با رفتار طبيعى سلّولها در توليد و تكثير و فعّاليت، رفتار ويژهى خود را به عهده مىگيرد. آنوقت يك غدّه تشكيل مىشود و بقيهى مشكلات را پيش مىآورد. گاهى اوقات در بخشى از برنامههاى اين مجموعهى بزرگ، ممكن است چيزهايى مشاهده شود كه رفتارشان با آهنگ و نواخت طبيعى - كه بايد بر كلّ مجموعه حاكم باشد - تطبيق نمىكند؛ يعنى يا كوتاهند و يا ضدّند.
من چند نمونه از پيامها را بعد عرض مىكنم. مسألهى عدالت يكى از اين پيامهاست كه بايد در ذهن مردم جا بيفتد و نزد مردمِ طالب و عاشقِ عدالت - عدالت اجتماعى و عدالت اقتصادى، هر دو - به عنوان يك شعار اصلى شود. مثلاً ما فيلمى يا طنزى يا بيانى را پخش كنيم كه نتيجهاش القاى بىاعتنايى به عدالت به نفع يك شعار ديگر باشد. فرضاً ما شعار عدالت را در جامعه به شعار توسعه تبديل كنيم. البته توسعه هم از نظر مردم و از نظر گويندگان و شنوندگان، مفهوم چندان روشنى نيست. اين پيام يا اين شعار به آن شعار تبديل شود، بدون اينكه در اين توسعه، عدالت در نظر گرفته شده باشد. اين طبعاً همان حركتى است كه با آن نواخت عمومى كه بايستى همهى دستگاه و اجزاى اين مجموعه با آن تطبيق كنند و با آن هماهنگ باشند و آن را پيش ببرند، تطبيق نمىكند.
پيامهايى كه ما بايد به ذهن مردم منعكس كنيم، كدامهاست؟ بهنظر من، يكى همين شعار عدالت است كه عرض كردم. ما نبايد از شعار عدلِ علوى عقبنشينى كنيم. مردم به عدلِ علوى نيازمندند و تشنهى آن هستند. حتّى به آن كسانى كه اسم عدل را هم نمىآورند يا در جايى عدالت به نفعشان نيست - چون خودشان مىخواهند بىعدالتى كنند و نمىخواهند عدالت را بگويند - اگر بىعدالتى شود، دادشان بلند مىشود؛ يعنى آنها هم تشنهى عدالتند. بنده يك وقت گفتم همهى اين شعارهاى بزرگ مثل آزادى و استقلال قيودى دارند و آنچه هيچ قيدى ندارد، عدالت است. عدالت بهطور مطلق مورد نياز و مورد مطالبهى جامعه است. نه اينكه بهطور مطلق مىتوان عدالت را تحقّق بخشيد، يا ما آن آدمهايى هستيم كه مىتوانيم. اما عدالت بايد بهطور مطلق مطرح شود تا هر مقدار كه مىتوانيم پيش برويم. مرحوم آقاى طباطبايى رضواناللَّهعليه مىگفتند كه پيغمبر و اميرالمؤمنين و اولياى خدا روى قلّه ايستادهاند و مردم را به اين قلّه دعوت مىكنند. پيغمبر - يا اميرالمؤمنين - در دعوتِ خود هرگز به مردم نمىگويد يك قدم پايينتر از من بياييد، بلكه مىگويد بياييد تا همينجا كه من هستم. ايشان همه را به قلّه دعوت مىكنند؛ منتها همين كه به قلّه دعوت مىكنند، انگيزه مىشود براى اينكه مردم حركت كنند و راه بيفتند: يكى يك قدم مىآيد، يكى صد قدم مىآيد، يكى تا كمر مىآيد و يكى به آن بالاها مىرسد.
بنابراين ما بايستى آن قلّه را حذف نكنيم و آن را درنظر بگيريم و بخواهيم. وقتى كه انسان اين پيام عدالتخواهى را به ذهن مردم القا و به آنها تفهيم مىكند و عدالتخواهى را در آنها زنده نگه مىدارد و صحيح و منطقى با مردم حرف مىزند، طبيعى است كه آنها مثلاً از كمتر بودن عدالتى كه به آن رسيدهاند، ناراضى نمىشوند و بالاخره احساس مىكنند كه آن نقطهى بالايى است؛ كمااينكه اميرالمؤمنين به اصحاب خود هم فرمود: «الا و انّكم لاتقدرون على ذلك(209)». اين را همه مىدانند كه توان و بنيهى روحى و معنوى و حتّى جسمانى انسانهايى پايينتر از اميرالمؤمنين، آنقدر نيست كه به آن قلّه برسند؛ اما حركت به سمت قلّه را بايستى زنده نگه داشت. بنابراين عدالت و عدالتخواهى و تزيين عدالت، از چيزهايى است كه نبايد آن را فراموش كرد. شما نهجالبلاغه را كه نگاه مىكنيد، مىبينيد در سر تا پاى نهجالبلاغه عدالت وجود دارد. اعتقاد جدّى بنده اين است كه بسيارى از ناكاميهاى امروز ما در عرصهى رسيدن به هدفهاى انقلاب و ادارهى مطلوب كشور، بهخاطر كم اعتنايى به عدالت است. هركدام از ما نسبت به خودمان اغماض مىكنيم. اسم عدالت را مىآوريم و به آن تحريض هم مىكنيم؛ اما در مقام عمل نسبت به خودمان اغماض مىنماييم. حالا قدرى اغماض نسبت به خود، بر اثر نقصها، كوچك بودن و كوتاهيهاى طبيعى ما قابل قبول است؛ اما ما نسبت به خودمان زياد اغماض مىكنيم. خيلى از امكانات و برخورداريها را براى خود روا مىداريم كه براى ديگران روا نمىداريم. ما اين فرهنگ حاكم بر ذهن خودمان را بايد عوض كنيم و مردم هم همينطور. اينطور نباشد كه مردم در مسابقهى زندگى احساس كنند كه هيچ مرز و مانعى به نام عدالت، جلوِ آنها را نمىگيرد و آنها تا هرجا كه بتوانند بروند، مانعى ندارند. لذا شما مىبينيد يك نفر ثروت نامشروع و حرامى را از يك راه غيرعادلانه به دست آورده - مثلاً در ظرف ده سال چندين ميليارد تومان گيرش آمده - كه اگر توزيع كنيم، مىبينيم گاهى درآمد بنده و شما در طول مدّت خدمتمان هم به قدر ثروت يك روز يا يك هفته يا يك ماه او نمىشود، بعد هم طلبكار است! طلبكار است كه من به مملكت خدمت كردم و اينقدر توليد ايجاد نمودم. در ذهن او اصل عدالت اصلاً نقشى ندارد و اهميتى به مسألهى عدالت نمىدهد كه اينجا عدالتى پايمال شده، بىعدالتى به وجود آمده و تخلّف از قانون شده و اين درآمد و دستاورد ناشى از آن است. ما بايد اين فرهنگ را در ذهن خود و در ذهن جامعه منتشر كنيم. اين يكى از آن پيامهاست.
يك پيام از پيامهاى مظلوم و فراموش شدهاى كه بار ديگر بايستى به آن اهتمام ورزيد و آن را به ذهنهاى مردم منتقل كرد، عظمت و شكوه و اهميت انقلاب اسلامى ماست. اين انقلاب چيز كوچكى نبود و تمام هم نشده است. انقلاب فقط شورش كردن، به خيابان ريختن و جنجال كردن نيست. انقلاب يعنى تغيير بنيادينِ همهى نهادهاى اصلى زندگى جامعه؛ تغيير بنيادينِ آنچه غلط و كج و نابجاست، به آنچه صحيح و مستقيم و بجاست. اين حرف را ما از اوّل هم مىگفتيم و چنين نيست كه امروز بگوييم. اين امرى است كه بتدريج و در طول زمان با تلاش و مجاهدت دائمى انجام مىگيرد؛ مشروط بر اينكه روح و خواست و ضرورت انقلاب در مردم باقى بماند. چند سال است كه پيامهاى متعددى از طرف همان جبههى مقابلى كه به آن اشاره كردم، مرتّب به مغز مردم وارد مىشود كه انقلاب تمام شد، انقلاب بيخود است و اصلاً انقلاب غلط است! آنها معناى انقلاب را تحريف مىكنند و انقلاب را به معناى يك شورش كور، حركت خشن و بىهدف معنا مىكنند و مىگويند غلط بود، درست نبود و اصلاً دوران انقلابها تمام شده است!
شما اين پيام را بايد منتقل كنيد كه انقلاب چيست؛ انقلاب يك ضرورت است، تمام نشده و وظيفهى انقلابى بر دوش همه وجود دارد. نسلهاى پىدرپى اين را مىپذيرند. حالا شايع شده كه نسل دوم و نسل سوم و نسل چهارم، و هركس براى خودش نسلى را تصوير و برايش احكامى صادر مىكند. نسل سوم با نسل دوم هيچ تفاوتى ندارد. اينها جوان، آرمانخواه، داراى نشاط و نيرو و آمادهى حقپذيرىاند. آن نسل اوّلِ انقلاب كه آن حركت عظيم را انجام داد، تربيتشدهى چه محيطى بود؟ كسانى كه يادشان است، مىدانند كه آنها تربيتشدهى محيط بىبندوبارى و فحشا و ترويج همهى منكرات بودند. اما همين خصوصيات در جوان - يعنى حقطلبى، آرمانگرايى، بىتقيّدى و ناوابستگى او به تعلّقات زندگى و شنيدن حرف درست و سخن صحيح و منطقى - او را وادار به حركت كرد و اين كار بزرگ را انجام داد. چرا جوانِ امروز نتواند ادامهى آن راه را با همان نيّت و همّت انجام دهد؟
مىگويند مذاق، مزاج و فهم جوانان نسبت به مسائل زندگى عوض شده و چيزهاى ديگرى را مىپسندند. كسانى كه اين حرف را مىزنند، خودشان درصددند كه ذائقهى نسل جوان را عوض كنند. فرض بفرماييد در زمينهى توليدات فرهنگى - چون همهى شما فرهنگى هستيد، از فرهنگ مىگويم - فيلم و آهنگ بسازيم و جوان را به شهوترانى، كامجويى و عشقورزىِ به معناى شهوت، تحريض و تحريك كنيم. بعد در جشنواره كه فيلم را نشان مىدهند، مىبينيد منظرهى نامناسبى در آن هست. در همان حال، انسان مىبيند در بين اين جماعت، صد جوان سرشان را پايين انداختهاند؛ يعنى حاضر نيستند آن منظره را ببينند؛ اما مثل اينكه بعضى به زور زير چانهىشان مىزنند تا سرشان را بلند كنند و اين منظره را ببينند و مفهومى در آنها القا شود! جوانِ امروز ما همان جوانِ آنروز است، با اين تفاوت كه آنروز تحت تأثير تربيتهاى غلط بود. يكى از مديران دستگاههاى فرهنگى دربارهى يك نفر از همين چهرههاى معروفِ فرهنگىِ خوب - كه امروز جزو شهداى عالى مقام ماست و من خيلى به او علاقه داشتم و هميشه به دستگاههاى مختلف فرهنگى توصيه مىكردم كه از وجودش استفاده كنيد - چند عكس به من نشان داد كه مربوط به قبل از انقلابِ او بود و او را در مناظرى - كه آن زمان براى جوانان خيلى پيش مىآمد - نشان مىداد. آن آقا به من گفت: بفرما! اين همان كسى است كه شما اينطور از او تعريف مىكنيد! من عكسها را كه نگاه كردم گفتم ارادتم به اين شخص بيشتر شد، چون او در اين محيط بوده و حالا اينگونه شده است؛ حتماً بايد از ايشان استفاده كنيد! در سالهاى اوّلى كه ستاد انقلاب فرهنگى تشكيل شده بود، نسبت به ريخت و قيافهى جوانانى كه مىخواستند وارد دانشگاه شوند، خيلى سختگيرى مىكردند - حالا از طنزهاى روزگار اين است كه همان آدمهايى كه آنوقت آن كارها را مىكردند، الان از اين طرف پشتبام پايين افتادهاند كه ديگر به هيچوجه نمىشود جلوشان را گرفت! - من يكبار در جمعشان حاضر شدم و عكسى را - كه يا همراهم بود، يا ديده بودم - نشان دادم كه جوانى را با مُد آن روز كه موهاى سرش را بهطور خاصى آرايش كرده و كراوات بسته بود، نشان مىداد. به آنها گفتم اين يكى از شهداى ماست! شهداى ما كسانى نبودند كه از اوّلِ زندگيشان با دعا و تقوا و زيارت و ميل به شهادت مأنوس باشند، بلكه اينها منقلب شدند. شما چرا به ظواهر كوچكى در شخصى - كه مىتواند حقيقتاً منقلب شود - تكيه مىكنيد؟ حقيقت قضيه اين است كه جوانان امروزِ ما اين تفاوت را با جوانان آن روز دارند كه در آن محيط تربيت نشدهاند، بلكه در محيط دينى و با ظواهر اسلامى كه آنطور عوامل شهوترانى وجود نداشته، تربيت شدهاند و حالا عدّهاى به زور مىخواهند اينها را فاسد كنند، بعد هم بگويند جوانان قادر نيستند كه راه انقلاب را ادامه دهند!
بنابراين، اين يكى از پيامهايى است كه شما بايد به همين نسل و نسلهاى آينده و نسل قبلى - همان نسل اوّلِ انقلاب كه از انقلاب برگشتهاند و خيلى بدشان مىآيد كه به آنها مرتدين از انقلاب بگوييم؛ اما ارتداد همين است و ارتداد فقط برگشتن از دين نيست، برگشتن از راه است - كه بعضى از آنها بهمراتب از نسل جديد بدترند و گرفتاريهاى فراوان مالى و اقتصادى و اخلاقى و قدرتى و تشكيلاتى گريبانشان را گرفته، در حالىكه اين جوان متعلّق به نسل سوم انقلاب - به قول آنها - اينگونه نيست و جوانِ سادهى سالمِ حقپذيرى است، انتقال دهيد. اثرگذارى در آنهاست. چرا نشود اين جوان را ساخت و تربيت كرد و مثل يك اباذر، عمّار و سلمان او را به جبهههايى كه نظاير آن در اين جبههها وجود دارد، فرستاد؟! بنابراين يكى از پيامها، پيام انقلاب اسلامى است. خودِ انقلاب، يك پيام است كه بايد آن را منتقل و بيان كنيد.
بهنظر بنده، يكى ديگر از پيامهايى كه امروز بايد روى آن كار كرد، پيام ايثار و انفاق و رياضت و زهد است. الان پيامهايى منتقل مىشود كه بنده سرنخ اينها را كاملاً در مطبوعات و نوشتههاى خارجى مىبينم و گاهى هم در مطبوعات و نوشتههاى خودِ ما و حرفزدنهاى بعضيها منعكس مىشود كه ايثار و انفاق - جان و راحتى و آسايش خود را براى ديگران فداكردن - را كار ابلهانه و احمقانهاى وانمود و قلمداد مىكنند! در حالىكه بزرگترين زيباييهاى انسان، حضور چنين خصوصّياتى در وجودش است و بزرگترين زيباييهاى يك ملت، وجود انسانهايى با اين خصوصيّات است، كه البته اين مخصوص اسلام و تشيّع هم نيست، در همه جاى دنيا هست. منتها چون تشيّع مثالها و نمونهها و سمبلهاى بسيار برجستهاى مانند ماجراى كربلا و بقيهى ماجراهاى صدر اسلام دارد، طبعاً زندهتر و محسوستر و پُرتپشتر مىتواند حرف بزند. ديگران اينها را ندارند يا كمتر دارند و ما زيادتر داريم. كدام انسان منصفى در دنيا منكر اين چيزهاست؟! بنابراين يكى از پيامهاى بسيار مهم اين است كه اهميت ايثار، انفاق، زهد و رياضت شخصى را در پيامهاى راديويى و تلويزيونى زنده كنيد.
يكى ديگر از پيامهايى كه بايد به ذهن مردم داده شود، حقيقت تلخى در دنياست كه عمداً سعى مىشود وجود محسوسِ آن ناديده گرفته شود و آن، ديكتاتورى پول و شهوت است. امروز پول در دنيا ديكتاتورى مىكند و هرچه پول بخواهد و پولدارها بخواهند، تحقّق مىيابد، ولو بهدست خودِ مردم. چون مردم در رأى دادنها و اقدامات عمومى معمولاً تحت تأثير رسانههايند و رسانهها هم معمولاً در اختيار پولدارهاست. چند درصد رسانههاى دنيا دست غيرصهيونيستها و غير سرمايهدارهاى بزرگ است؟ شايد بتوان گفت كه همهى اين دستگاههاى مهم و اثرگذارِ دنيا دست سرمايهدارهاى مهم و عمدتاً صهيونيستهاست. آنها هستند كه خبرگزاريها را اداره مىكنند، خبر توليد مىكنند و به همهى دنيا مىفرستند و تلويزيونها را همانطور كه خودشان مىخواهند، اداره مىكنند. حالا هم كه اين روشهاى ارتباطى جديد، اين سايتهاى اينترنتى و فعّاليتهاى رفت و آمد سريع اطلاعات در اختيار آنهاست. هر كس پول بيشتر دارد، مىخواهد در اين زمينهها فعّاليت بيشترى كند و مقصود خود را برآورده سازد. بنده بارها گفتم اينكه مىگويند رسانهها و روزنامهها در دنيا آزادند، درست است؛ اما روزنامهها مال چه كسانىاند؟ البته صاحبانِ روزنامهها آزادند، هرچه مىخواهند مىنويسند، هرچه به صرفشان باشد، مىنويسند و هرچه به صرفشان نيست، قطعاً نمىنويسند. مرحوم «حاج احمد آقا» مىگفت: به نظرم رسيد يكى از پيامهاى امام را - به گمانم پيام حج بود - در يكى از روزنامههاى امريكا چاپ كنيم. ايشان خيال مىكرد امريكا جاى آزادى است و مىشود اين پيام امام را آنجا ترجمه كرد و در روزنامهاى به چاپ رساند تا امريكاييها بخوانند و بگويند «عجب! امامى كه اينقدر دربارهاش مىگويند، اين حرفها را مىزند!» مىگفت هرچه پول خرج كرديم، نشد. بهنظرم گفت حاضر شديم حدود صدهزار دلار خرج كنيم كه اين يك يا دو صفحه پيام در روزنامهاى از روزنامههاى امريكا چاپ شود؛ اما نشد كه نشد! معلوم است كه نمىشود.
يكى از همين آشناهاى خودمان از همان دانشجويان آنوقت كه امروز مشغول يك كار دولتى است، كتابى راجع به لانهى جاسوسى و جريان تسخير لانهى جاسوسى و جوانان نوشته است - اصلِ كتاب را به انگليسى نوشته و بعد هم داده به فارسى ترجمه كردهاند - گفت هرچه كرديم ناشرين امريكايى حاضر نشدند اين كتاب را چاپ(210) كنند! مىگفت بالاخره يك ناشر كانادايى پيدا شد و با او قرارداد بستم و قبول كرد. بعد از مدّتى آن كانادايى مىگفت پدرم درآمد، آنقدر مرا تهديد مىكردند، آنقدر به من تلفن مىزدند! مسألهى نشر در دنيا اينطور است. اين، ديكتاتورىِ كاملاً پنهان و بسيار نافذ پول و شهوت است. البته در قبال كارهاى آنها اگر كسى حرفى هم بخواهد بزند، خفه مىكنند. خوب؛ اين واقعيّتى است كه در دنيا وجود دارد. شما چرا نبايد كارى كنيد كه يكايك مردم و جوانان ما با اين واقعيّت آشنا شوند و بدانند كه چنين چيزى وجود دارد تا لازم نباشد انسان براى بيان آن استدلال كند. بايد كارى كنيد كه بدانند چنين ديكتاتورىاى وجود دارد. دشمن، ديكتاتورىاى را كه نيست، با انواع شيوهها و ترفندهاى تبليغاتى واقعيّت جلوه مىدهد؛ امّا ديكتاتورىاى را كه با اين وضوح وجود دارد، نمىگذارد كه مردم بفهمند و بدانند. اين در تصميمگيرى مردم خيلى مؤثّر است.
يكى ديگر از پيامهايى كه بهنظر من بايستى روى آن تكيه كرد، اين است كه ارزش را در ذهنهاى مردم بايد زنده كنيد. امروز تلاش مىكنند كه ارزش را به سود تبديل كنند: آيا فلان كار يا فلان اقدامى كه مىخواهيم بكنيم و فلان حركت ديپلماسى يا بينالمللى كه مىخواهيم انجام دهيم، سود دارد يا ندارد! البته هيچ كس از سود نمىگذرد. سود هم وقتى شخصى نباشد و سود عمومى باشد، خودش يك ارزش است. اما سود تنها ارزش نيست؛ ارزشهاى ديگرى هم وجود دارد. گاهى سودى عايد انسان مىشود؛ اما يك ارزش پايمال مىگردد. اينجا به ما درس دادهاند. اوايل بعثت، نمايندگان قبيلهى بسيار معروفى نزد پيغمبر اكرم آمدند و گفتند: ما حاضريم با تو بيعت كنيم، اما مشروط بر اينكه جانشينى خودت را به ما بدهى! اين را در تواريخ معتبر نقل كردهاند و داستان نيست. پيغمبر در پاسخ آنها فرمود: نه؛ «هذا امرٌ سماوىٌّ» اين را من قبول نمىكنم؛ چون مسألهى جانشينى دست من نيست؛ يك مطلب آسمانى است و من در آنباره نمىتوانم تصميم بگيرم. در حالىكه به حسب ظاهر مىشد گفت كه بالاخره كارى مىكنيم، حالا بياييد بيعت كنيد. اما آن بزرگوار اين كار را نكرد، و از اين قبيل فراوان است. البته اين با رعايت مصلحت اشتباه نشود. يك وقت انسان مصلحتى را با شيوهى خاصى رعايت مىكند. اين غير از آنجايى است كه در جريان داد و ستد انسان - چه داد و ستد سياسى و چه اقتصادى - يك ارزش بهكلّى پامال مىشود. بنابراين مسألهى زنده نگهداشتن ارزشها هم يكى از همين پيامهاست.
در نامهى اميرالمؤمنين عليهالسّلام به مالك اشتر، چهار نكتهى اصلى هست - همين عهدِ مالك اشتر كه به غلط «عهدنامه» مىگويند و من خواهش مىكنم شما كه راديو و تلويزيون هستيد، اين كلمهى عهدنامه را تكرار نكنيد، چون از آن غلطهاى عوامانهى زشت است. عهدنامه در فارسى يعنى نامهاى كه متضمّن معاهدهاى بين دو نفر است، مثلاً عهدنامهى تركمانچاى يا يك عهدنامهى خوب يا بدِ ديگر. در عربى كلمهى عهد يعنى فرمان: «عَهْدُ علىٍّ الى مالك اشتر»، يعنى فرمان حكومتى اميرالمؤمنين به مالك اشتر. امام نامهاى نوشته كه متضمّن فرمانِ حكومت است؛ يعنى حكم اوست. امروز ما حكم مىگوييم، مثل حكم رياست سازمان آقاى لاريجانى. بنابراين من خواهش مىكنم كه در صدا و سيما ممنوع كنيد تا كسى عهدنامه نگويد. از اين آقايانى هم كه مىآيند آنجا حرف مىزنند، خصوصى بخواهيد كه عهدنامه نگويند. نه اينكه بگوييم يك اشكال اساسى ايجاد مىكند، بلكه اين از قبيلِ پاس داشتن درستگويى و درست نويسى است - درستتر اينكه در اين عهدِ مالك اشتر، در مجموع چهار نكتهى اصلى از مالك اشتر خواسته شده است كه يكى امنيت آن منطقهاى است كه در اختيار او گذاشته شده است. با عوامل ضدّامنيت - هم امنيت داخلى و هم امنيت خارجى - بايد برخورد شود؛ چه دشمن داخلى امنيت را از بين مىبرد و دشمن خارجى هم امنيت را از بين مىبرد. استقرار امنيت و مقابله با عوامل ناامنى - چه داخلى و چه خارجى - يكى از نكاتى است كه از مالك اشتر خواسته شده است.
دومى، عدالت اجتماعى و اقتصادى است. سومى، تربيت معنوى و اخلاقى مردم است. مىگويد مردم را از لحاظ اخلاقى و معنوى بايد تربيت كنى. از نظر اسلام، حكومتها نسبت به تربيت معنوى مردم بىتفاوت نيستند كه بگويند خود مردم مىدانند و هر كار كه مىخواهند بكنند، بكنند. همچنانكه پدر در يك خانواده نسبت به تربيت فرزندان خود بىتفاوت نيست كه بگويد مثلاً هر كار خواستند بكنند، بكنند. پدر و مادر مسؤوليتهايى دارند كه بايد انجام دهند. حكومت هم در جامعه در زمينهى اخلاق و معنويت مردم و رشد فضيلتهاى اخلاقى در آنها مسؤوليتهايى دارد.
چهارمى هم رفاه و آبادى زندگى آنهاست. البته مسألهى علم و ترويج علم و تحقيق و اينها هم در داخل رفاه و تربيتهاى اخلاقى و معنوى است. رفاه اجتماعى هم بدون علم و تربيت هيچ وقت به وجود نيامده است.
اين چهار چيز از جملهى چيزهايى است كه حكومت بايد به عنوان مطالبات حقيقى مردم به آنها بدهد. يكى از پيامها اين است كه مردم بدانند از حكومت چه بايد بخواهند؛ حقِّ حقيقى و مطالبهى واقعى آنها از حكومت چيست.
يكى از چيزهايى كه انسان از رسانه توقّع دارد اين است كه از حوادث گذشته براى توضيح تهديدهاى آينده و حوادثِ در شرف تكوين استفاده كند و مردم را نسبت به آنها حسّاس نمايد. قضاياى جوامع انسانى و جهانى حقيقتاً مشابهند؛ چون با همهى تغييرى كه در وضع زندگى انسانها بهوجود مىآيد، عوامل تأثيرگذار حقيقى در زندگى انسانها هميشه چيزهاى معيّنى است. «سنّتاللَّه» كه در قرآن مىبينيد، همين است. «و لن تجد لسنّةاللَّه تبديلا و لن تجد لسنّةاللَّه تحويلا(211)» همينهاست؛ يعنى سنّتهايى وجود دارد و تبديلها و تحولهايى بهوجود مىآيد. مثلاً امروز قضاياى مشروطه براى ما كاملاً قابل درسگيرى و درسآموزى است. چون بنده در برههاى از سالهاى زندگىام با مسائل و قضاياى مشروطه خيلى اُنس داشتهام و كتابها و گزارشهاى متعدّد را نگاه مىكردم، امروز كه نگاه مىكنم، مىبينم اين قضايا و حوادث خيلى به هم نزديك است. همچنين عوامل در انقلابهاى گوناگون دنيا؛ مثلاً انقلاب كبير فرانسه يا انقلابهاى ديگر، مشابه است. عوامل مشابه است و نتايج مشابهى را هم مىدهد. مثلاً در انقلاب كبير فرانسه عامل مخرّبى وجود داشته كه ما جلوِ اين عامل مخرّب را در اينجا گرفتيم و نگذاشتيم، مىبينيم آن نتايج مترتّب نشد، يا عاملى وجود داشته كه آنجا تخريب ايجاد كرده، ما اينجا جلوِ آن را نگرفتيم، مىبينيم عيناً همان تأثير و همان زيان را در اينجا هم بهطور مشابه داشته است.
از خيلى از قضاياى گذشته - چه در طول تاريخ و چه در عرض زمان - مىتوان قضاياى آينده را حدس زد. در دنيا يك حادثه پيش مىآيد، مثلاً الان در ونزوئلا اشكال عمدهى اين آقا(212) كه در آنجاست، اين است كه تسليم آمريكاييها نيست. او رفيق و مريد «فيدل كاسترو» است. به آن معنا چپ هم نيست؛ مانند ديگر بخشهاى دنيا حكومت مىكند و فقط تسليم آمريكاييها نيست. برايش چقدر مشكل درست كردند. مشكل را از چه راه درست كردند؟ از راه حضور مؤثّر سرمايههاى آمريكايى و شبه آمريكايى در كشور ونزوئلا. يعنى حضور مؤثّر سرمايهها درجاهاى مؤثّر ضربه زد و اين خيلى درسآموز است. آقاى «ماهاتير(213) محمّد» بعد از آن واقعهى اقتصادى شرق آسياى چند سال پيش، اينجا آمده بود و به بنده گفت: «ما در يك شب به مردمى گدا تبديل شديم!» البته كمى مبالغه مىكرد؛ اما واقعيّت قضيه اين بود. علّت اين بود كه دست بيگانه بر پول و بر مراكز اصلى پول آنها مسلّط بود. بيگانگان يك وقت مصلحت دانستند و در ظرف چند ساعت كلّ موازنه و تعادل پولى آن كشور و اندونزى و كشورهاى ديگر را بههم زدند. در واقع به يك معنا بخشى از آن منطقه را نابود كردند. خوب؛ اين در زمان خود ما براى ما عبرتآموز و درسآموز است.
الان هرچه حرف زده مىشود دربارهى جهانىسازى است. امروز همهى دستگاههاى مختلف، مروّج جهانىسازى شدهاند! جهانىسازى يك فرشتهى نجات شده كه اگر ما به تجارت جهانى نپيونديم، پدرمان درآمده است! خوب؛ آن طرف قضيه را ملاحظه نمىكنند كه اين تجارت جهانى و اين جهانىسازى در تجارت و در بخشهاى ديگر اصلاً كار كيست، چه كسى دنبال اين قضيه است، شرايط ما در قبال آن چيست و ما با نداشتن تجهيزات و ابزار و امكانات و وسايل امنيتى لازم چگونه مىتوانيم وارد اين ميدان عظيم درگيرى شويم!؟ بنده در اساس با تجارت جهانى مخالف نيستم. از چندى پيش از اين - از زمان رياست جمهورى قبلى تا امروز - كه دنبال اين قضيه هستند، بارها با من صحبت كردهاند. بنده هم گفتهام آنروز كه ما بتوانيم با بنيهى كافى وارد اين ميدان شويم، اگر نشويم به خودمان ظلم كردهايم؛ اما اوّل بايد بنيهاش را ايجاد كنيم. اين را توجّه نمىكنند كه اگر با نداشتن آمادگيهاى لازم وارد اين ميدان شويم، چه ضررهايى خواهيم برد. ما بايستى اين را براى مردم روشن كنيم. منظورم فقط مسألهى جهانىسازى نيست؛ در عرايضى كه عرض مىكنم اين يك موضوع درجهى دو و سه است. مىخواهم بگويم از تجربههاى جهانى و از حوادثى كه در گذشته در جهان اتّفاق افتاده يا در زمان ما در عرض تاريخ اتّفاق مىافتد، بايد براى حدس زدن حوادث آينده و در شرفِ تكوين استفاده كنيم. بهنظر بنده، يكى از چيزهايى كه بايد روى آن خيلى تكيه كرد، حسّاس كردن مردم نسبت به تلاشهاى هرج و مرجطلبانه است. يكى از سياستهاى دشمنان نظام اسلامى و دشمنان انقلاب، ايجاد هرج و مرج در جامعه است. هرج و مرج در شرايط كنونى براى دشمنان، مطلوب است. آنروز كه يك حكومت دستنشانده مثل شاه سرِكار باشد، هرج و مرج بزرگترين نقطهى منفى است. مىآيند تعريف مىكنند كه اينجا جزيرهى ثبات و جزيرهى امن است، و مىخواهند اينگونه باشد؛ اما آن وقت كه حكومتى عليه آنهاست، سعى در هرج و مرج مىكنند. ما بايد مردم را نسبت به مسألهى هرج و مرج حسّاس كنيم. بايد جوانان را نسبت به اين مسأله حسّاس كنيم كه بدانند هرج و مرج يعنى چه؛ چه مشكلاتى دارد، چه تبعات غيرقابل تحمّلى دارد و چه كسانى از هرج و مرج در جامعه - چه هرج و مرج سياسى و چه هرج و مرج اجتماعى و غيره - منتفع مىشوند.
مسألهى حفظ هويّت دينى و ملى و انقلابى يكى ديگر از ارزشهايى است كه حتماً بايستى به مردم منتقل شود. افشاى تهديدها يكى از همين پيامهايى است كه بايستى حتماً داده شود. تقويت روحيهى مسؤوليتشناسى در مردم يكى ديگر از ارزشهاست. مردم نبايد احساس بىمسؤوليتى كنند. خيلى مهمّ است كه اين روحيه در همهى مردم بهوجود آيد كه مسؤولند: در قبال قضاياى جامعه همه مسؤوليت دارند و براى پيشبرد جامعه و گذراندن آن از پيچهاى خطرناك و پرتگاههاى دشوار، هر كارى كه مىتوانند، بايد انجام دهند.
دشمن ستيزى، مشخّص كردن دشمن اصلى و متمركز شدن روى دشمنان اصلى، از ديگر مسائل مهمّ است. بگرديد دشمن اصلى را بيابيد و به مردم معرفى كنيد. سعى مىشود دشمنتراشى شود. بنده شنيدم كه بعضى از افراد جناحهاى مختلف گفته بودند كه امروز دشمن اصلى ما، جناح مقابل ماست! خطاى بزرگى در جامعه است كه در مجموعهاى كه همه معتقد به اسلام و انقلاب و نظام اسلامىاند، يك جناح، دشمن اصلى خود را جناح مقابل بداند. اين خيلى تأسّفبار است. اگر اين حرف قائم به ذهن يك نفر يا ده نفر يا صد نفر باشد، آدم مىگويد به جهنّم! بگذار آنطور خيال كنند؛ اما اگر اين بهصورت يك فرهنگ درآيد و در ذهن مجموعهاى از مردم جا بگيرد، چيز خيلى خطرناكى خواهد شد. لذاست كه بايستى روى دشمن اصلى متمركز شد و او را معرفى كرد و مردم را به ستيزه با او تشويق نمود.
يكى ديگر از پيامهايى كه حتماً بايد منتقل شود، نفى دشمنسازيهاى موهوم، توسعهى تفاهم اجتماعى و ايجاد امنيت روانى در جامعه است. يكى از عواملى كه در ذهنيّت كلّ جامعه، به قول روانشناسان «روانپريشى» بهوجود مىآورد، نااميدى و يأس است. گاهى عوامل گوناگونى هم پيدا مىشود كه بهطور طبيعى ايجاد يأس مىنمايد يا اميد را ضعيف مىكند. همينها را تشويق نمودن و نااميدى در مردم ايجاد كردن، خيلى خطاست. بايد در مردم اميد ايجاد شود. بنده گاهى اوقات به دوستان صدا و سيما تذكّر دادهام كه گاهى يك مشكل كوچك - مثلاً مشكل يك منطقه - را در تلويزيون مطرح مىكنند، هاى و هوى و جنجال به راه مىاندازند كه مثلاً جادهى فلان جا خراب است يا پل هوايىاش كشيده نشده يا فلان چيز ديگر. خيلى خوب؛ اين مشكل بايد حل شود، اما معنايش اين نيست كه اين را در تلويزيون بياوريم؛ چون وقتى چنين چيزى را در تلويزيون آورديم، بهطور طبيعى در ذهن مخاطب تعميم پيدا مىكند؛ يعنى از نظر مخاطب مشكل اين نيست كه يك پل در فلان خيابان وجود ندارد، بلكه معنايش اين است پلى كه براى مردم لازم است، ساخته نمىشود. حرفهاى مأيوس كننده و چيزهايى را كه بهراحتى در ذهن مردم شمول و عموميت پيدا مىكند، نبايد در تلويزيون مطرح كرد. در گوشهاى مشكلى وجود دارد، مسؤولان مستقيم و غيرمستقيم بايد تلاش كنند؛ آن را برطرف نمايند؛ اما تعميم دادن مشكل اصلاً درست نيست. گاهى مىآيند، مثلاً در ميزگرد در زمينهى آموزش و پرورش يا كتاب يا غيره حرف مىزنند كه «بله؛ يادش بهخير! آن گذشتهها و قديمها اينطور بود». كدام قديمها؟! به يك قديم موهوم اشاره مىكنند كه آنطور بود و حالا اينطور شده! چنين حرفهايى اصلاً قابل استدلال نيست. كدام قديم؟! طورى حرف زده مىشود كه مخاطب تصوّر مىكند ما هرچه از قديم دور مىشويم، به سمت خرابتر شدن حركت مىكنيم. همين، نااميدى است. شما بايد بعكس بگوييد. واقعيّت هم بعكس است.
زمانى كه اين فرهنگ غربى وارد شده بود و اعتماد و اطمينان بين مردم را از بين برده بود، مىگفتند «بله؛ قديمها مردم نسبت به هم اطمينان داشتند.» آنوقت اين حرف درست هم بود؛ چون آن زمانها اين ارتباطات و توسعهى مبادلات و معاملات وجود نداشت و اطمينان بين مردم بيشتر بود؛ اما اين بدان معنا نيست كه ما هم امروز قديم را بهتر بدانيم. قديمِ ما كِى است، مثلاً چهل سال پيش است كه مردم در گنداب فساد اخلاقى غرق بودند. آيا آنوقت مردم وضع خوبى داشتند؟ وضع معاملات مردم خيلى خوب بود؟ دزدى نبود؟ آن زمان بهمراتب بدتر بود. پس حركت و روند زندگى مردم را به سمت تاريكى و بنبست و يأس نشان دادن، خطاست. بايستى عكس اين تحقّق پيدا كند و پيام صحيح عكسِ اين است.
مسألهى خبر هم بسيار مهمّ است. خبر، نياز است. البته وضع خبر خيلى بهتر از گذشته شده است؛ منتها هرچه بتوانيد خبر را موثّق، بهنگام، فراگير و داراى خصوصيّاتى كه گفتيم، بكنيد. گاهى پخش يك خبر ضعيف و كمتر موثّق، در مردم ايجاد يأس مىكند. گاهى يك خبر واحد را دو گونه مىشود داد: مثلاً خبر تجهيزات امريكايى يا تجهيزات اسرائيلى را مىشود بهگونهاى داد كه مردم انگيزه پيدا كنند كه با آن به مقابله برخيزند؛ همان خبر را مىشود طورى داد كه مردم احساس كنند كه نمىشود دست از پا تكان داد و اصلاً هيچ حركتى نمىشود كرد. پس نحوهى دادن خبر بايد اميدبخش باشد. البته خودِ خبر، مهم و حاوى نكات سودمند است.
خوب؛ اگر بخواهيم كه اين مسائل انجام گيرد بايستى - همينطور كه عرض كردم - يك برنامهى بلندمدّت، يك راهبرد كلّى و يك استراتژىِ تدوين شده وجود داشته باشد تا شما بتوانيد در هر برههاى از زمان پيشرفت خودتان را با آن بسنجيد. معمولاً براى سنجش، وضعيتها را كمّى مىكنند. بهنظر بنده اهميت سنجش كيفى بيشتر است؛ منتها بايد اين را انسانهاى امين و هوشمند و زيرك بسنجند. ببينيم در اين خطّ مشى و راهبردى كه براى خودمان معيّن كردهايم كه مثلاً راهبرد ده ساله است، چقدر پيش رفتهايم، يا چقدر عقبيم. بهنظر من، همهى اين راهبردهاى كمّى و كيفى را بايستى قابل تشخيص و قابل ارزيابى كرد.
چند نكتهى كوتاه هم راجع به فيلمها و مجموعههاى تلويزيونى عرض كنم. مجموعهى يك فيلم يا يك زنجيرهى نمايشى بايستى پيامهاى درست را القا كند. اينهم با رسيدن به نصاب هنرى امكانپذير است. هنرمندى، هم در نوشتن داستان فيلم لازم است، هم در بازيها، هم در كارگردانى و هم در بقيهى كارهاى فنّى يك نمايش. بايستى در همهى بخشها، آن حدّ نصاب هنرى واقعاً رعايت و حفظ شود تا بتواند آن پيام را درست القا كند. اين كارى خيلى مهمّ و البته دشوار است. يك درجه پايينتر از آن، محاورهها يا به قول شما ديالوگهاى فيلم است كه خيلى مهمّ است. از اينها نبايد غفلت كرد. گاهى يك محاورهى درست و بجا در يك نقطه مىتواند حقيقتى را كه شما مىخواهيد با يك ساعت حرف زدن به ذهن مخاطب - بخصوص اگر جوان و نوجوان باشد - القا كنيد، القا كند. از باب مثال عرض مىكنم: حرف مىزند مىگويد فلان كار را نكردم؛ جواب مىشنود: «آقا! مگر نمازت است كه دير شود؟!» يك جملهى «مگر نمازت است»، معلوم مىكند كه نماز را نمىشود تأخير انداخت. يا با جملهى «مگر وحى منزل است؟» معلوم مىشود كه وحى منزل غيرقابل تغيير است. اين نكتههاى بجا را، هم در زمينهى مسائل دينى مىشود آورد، هم در زمينهى مسائل سياسى و هم در زمينهى فجايع رژيم طاغوت، كه متأسفانه فيلمها و مجموعههاى توليدى ما در اين زمينه خيلى خالى است و اين حقيقتاً نقص بزرگى است. در طول اين بيست و چند سال كارهايى شده، بنده هم آشنا هستم؛ اما آنقدر فجايع و زشتيها در زندگى اينها - طاغوتيان - هست كه هرچه گفته شود، كم است و مردم ما بايد بدانند. وقتى پهلويها سرِكار آمدند، يكى از همّتهاى مهمّ خود را تخريب قاجاريه قرار دادند. قاجاريه خيلى بد بودند، اما نه به بدى پهلويها! آنها هم مستبد و وابسته و فاسد بودند، اما پهلويها بهمراتب از آنها بدتر بودند. بين آنها هم باكفايت و بىكفايت بود، بين اينها هم باكفايت و بىكفايت بود؛ يعنى نمىشود مقايسه كرد. يقيناً خيلى از كارهايى كه آنها در گذشته كرده بودند، از كارهايى كه اينها كرده بودند يا نسبت به زمان بهتر بود و يا در همان حدها بود. اما اينها سالهاى متمادى وقت صرف كردند براى اينكه آنها را بهكلّى ضايع كنند و خودشان را حق جلوه دهند.
ما يك رژيمِ بىكفايت، فاسد، وابسته، بىدين، سوءاستفادهچى و خودخواه و داراى ديگر مميّزات زشت را بركنار كردهايم؛ ولى به مردم معرفى نمىكنيم كه اينها چهكار كردند. بىكفايتى آنها يك كتاب است. وابستگى آنها يك كتاب است. فسادهاى اخلاقى و شهوانيشان يك كتاب است. فسادهاى اقتصاديشان يك كتاب است. هر كدام از اين بخشها يك فصل مشبعى است. خوب؛ اينها بايد به نسل جوان داده شود تا آنها ديگر جرأت نكنند نقاط منفى و تاريك خودشان را پنهان سازند و يك تاريخ مجهول و غلط را خلق نمايند و به ذهن جوانِ ناآشناى ما منتقل كنند. يكى از كارهايى كه بايد بشود، اين است. اين مثلاً در ديالوگها مىتواند بگنجد. گاهى اين را مىتوان در يك جملهى كوتاه گنجاند. از جملهى مواردى كه شما بايد از نويسنده يا كارگردان يا تهيهكننده بخواهيد، يكى همين است كه اين محاورهها، جهتدار و معنادار باشد. از آنها بخواهيد كه بعضى از محاورات بد، القاءكنندهى مفاهيم نادرست و عادات و اخلاق بد را بهكلّى حذف كنند. در اين چيزها اصلاً رودربايستى نكنيد. هيچ منافاتى ندارد. همين طنزها و تفريحها و فكاهيأت تلويزيونى كه منتشر مىكنيد، هر چقدر از محاورات پايين و عادات نادرست دور باشد، بهتر است. البته من روى طنز، قدرى ترديد مىكنم؛ چون بعضى واقعاً طنز است، بعضى طنز نيست و فقط فكاهى است. فكاهى با طنز فرق دارد. بعضى واقعاً آن ظرفيت طنزى را ندارد و فقط فكاهى است. بعضى هم واقعاً طنز است و در بطن خود يك معناى جدّىِ خوبى دارد؛ كمااينكه گاهى اين محاورهها نقش خيلى مهمى ايفا مىكنند.
مطلب ديگر اينكه گاهى در فيلمها نقشهاى استطرادى يا حاشيهاى تأثيرات خيلى زيادى مىبخشد و مثلاً در يك مجموعهى تلويزيونى، يك زنِ داراى شخصيّتِ جذّاب و مثبت، حجاب خود را رعايت مىكند و مراقب حجاب خود است. اين يك نقش فرعى و حاشيهاى است؛ اما خيلى تأثير مىگذارد. يا يك شخصيّت جذّاب در فيلم در جاى حسّاسى مىرود نمازش را بخواند. بنده نمىگويم حتماً نماز، ركوع و سجود نشان داده شود. گاهى نقشهاى تصنّعى نشان داده مىشود كه نماز مىگزارد و «سبحان ربىالاعلى» را غلط مىخواند؛ بلد نيست و درست نمىخواند. بنده اينها را نمىگويم؛ اما همينقدر معلوم مىشود كه مىرود نماز بخواند و آستينش را بالا مىزند كه برود وضو بگيرد. چنين نقشهاى استطرادى و حاشيهاى گاهى در نوجوان و جوان يك عالم تأثير مىگذارد. از اين قبيل هزاران مورد هست. حالا وقت نيست و شما هم احتياج نداريد كه مثالهاى زيادى بزنم. پس به اين نقشهاى استطرادى، بخصوص در زمينهى دين توجّه داشته باشيد. در فيلمهاى ما، كأنّه يك سكولاريزمِ عملى و نوعى دينزدايى وجود دارد! بعضى فيلمهاى توليد(214) شما، باز كمى بهتر است و فيلمهاى توليد جاهاى ديگر از اين جهت بدتر هم هست؛ يعنى كأنّه نوعى دينزدايى از صحنهى زندگى و عمل وجود دارد و دين وجود ندارد! البته بعضى از سريالها و فيلمها خوب است؛ اما بعضى هم اين اشكال را دارند.
مسألهى زن و ارتباط زن و مرد هم مهمّ است. اوّلاً به نظر من، نقش زن هرچه برجسته شود، خيلى بهتر است. زنهاى ما مظلومند. من راجع به زن حرفهاى زياد و بحثهاى فراوانى دارم. مسألهى زن واقعاً مسألهى مهمّى است. يك عدّه توجّه نمىكنند و بهعنوان يك مسألهى نمايشى كه حالا مد روز است، حرف مىزنند. خوب؛ گرايشهاى فمينيستى و گرايش خاص غربىِ در مورد زن هم كه بهجاى خود محفوظ است؛ اما اصل نقش زن در خانواده، در اجتماع؛ ارزش و اهميت زن و امورى از اين قبيل، چيزهايى است كه ما حقيقتاً به آنها كم پرداختهايم و از اين كم پرداختن خسارت هم مىبينيم. خودِ اين يك مسأله است؛ اما مسألهى ارتباط زن و مرد هم مسألهى مهمّى است. بين زن و مرد يك حجاب گذاشته شده است: با هم حرف مىزنند، معامله مىكنند، دعوا مىكنند، دوستى مىكنند؛ اما با يك حجاب و حفاظ. اين در اسلام هست و بايستى رعايت شود. ارتباط زن و مرد را در اين مكالمات و محاورات بايستى رعايت كرد. گاهى ارتباط زن و مرد در بعضى از صحنهها طورى نزديك و خودمانى است كه آدمى كه پاى تلويزيون نشسته واقعاً خجالت مىكشد؛ ما كه پيرمرديم، درعينحال خجالت مىكشيم! هر چه بتوانيد، اينها را مراعات كنيد. ظاهرسازى هم لازم نيست. ما مثل آن آدمهايى هستيم كه پاى استخر مىايستادند، بعضيها كه از آن بالاى دايپ، شيرجه مىزدند، ايراد مىگرفتند و مىگفتند پاى فلانى كج شده يا دستش اينطور شد! همهاش به شيرجهى افراد ايراد مىگرفتند. مىگفتيم كه خودت شيرجه بزن، مىگفت من كه شيرجه بلد نيستم! حالا اين نقلِ ماست. خود ما اين كارها را بلد نيستيم؛ اما وقتى نگاه مىكنيم، مىفهميم كه پايش كج شد؛ چون بالاخره در حال شيرجه نبايد مثلاً پابرگردد. آدم فكر مىكند كه بعضى از اين چيزها را مىشود درست انجام داد.
خداوند شما را موفّق و مؤيّد بدارد تا بتوانيد اين كار بزرگ را هرچه بهتر و قويتر به انجام برسانيد و وظايف خودتان را انجام دهيد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته