پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات در ديدار جمعى از دانشجويان مجروح در كوى دانشگاه

بسم اللَّه الرحمن الرحيم
به نظر من در اين حوادث، دو نوع برخورد و اظهار نظر هست. يكى برخورد ابتدايى است كه وقتى انسان با يك حادثه، با يك فاجعه، يا با جنايتى - كه اين از نوع جنايت است - برخورد مى كند، وظايفى بر دوش انسان قرار مى گيرد. حال هر كسى يك وظيفه دارد. ممكن است در يك حادثه واحد، يك نفر وظيفه اش شكايت كردن، يكى وظيفه اش رسيدگى كردن و يكى هم وظيفه اش كمك كردن باشد. هركس وظيفه اى در حوادث دارد. به هرحال برخورد با حادثه به عنوان پيدا كردن وظيفه عملى، يك نوع برخورد است؛ كه حالا اميدواريم در اين حادثه، هركس از كسانى كه با اين حادثه به نحوى مربوط است، اين برخورد را كرده باشد، يا اگر نكرده، بكند.
بالاخره حادثه، قطعاً مجرمينى و علل و اسبابى دارد كه بايد با آن مجرمين برخورد كنند؛ بايد آن علل و اسباب را شناسايى و با آن مقابله كنند. اين يك بخش از نوع برخورد با اين حادثه است. البته حادثه، خيلى تلخ بوده؛ از جهات مختلف تلخ بوده است. اوّلاً مربوط به يك شخص نبوده، مربوط به يك جمع بوده است. اين خيلى فرق مى كند كه انسان مشكلى را براى يك فرد ايجاد كند، يكى را مثلاً كتك بزند، تا اين كه جماعتى را. ثانياً حادثه، مربوط به قشر دانشجو بوده است؛ يك قشر مغتنم در جامعه ما و فرزندان برگزيده اين خانواده. در واقع اين طور است ديگر؛ دانشجو جزو بچه هاى برگزيده اين خانواده بزرگى است كه اسمش ملت ايران است. طبعاً وقتى نسبت به اينها حادثه اى انجام مى گيرد، انسان بيشتر جريحه دار و ناراحت مى شود. ثالثاً در محيط دانشگاه بوده؛ چون خوابگاه هم جزو محيط دانشگاه و كوى دانشگاه، مال دانشجويان است. رابعاً شب و وقت استراحت و محيط امن و امان زندگى بوده است.

بالاخره از اين قبيل علل و موجباتى هست كه هركدام جداگانه و به تنهايى موجب مى شود كه اين حادثه را براى انسان واقعاً به حالت بد و تلخ و زشت درآورد. حقيقتاً هم تلخ بود. طبعاً وظايفى هم بر دوش همه است؛ حالا عده اى هم كارهايى مى كنند. باز همين امروز هم به يكى از آقايان - مسؤولين بلند پايه - كه اين جا بودند، مجدّداً تأكيد كردم كه دنبال كنند، بلكه ان شاءاللَّه بتوانيم وظايفى را كه در اين قضيه بر دوش ماست، انجام دهيم.
خوب؛ اين يك ديد نسبت به حادثه است. از اين عبور مى كنيم؛ چون از روزى كه اين حادثه اتّفاق افتاده، همه اش درباره اين صحبت مى شود. من هم كه صحبت كردم، درباره همين صحبت كردم. ديگران هم درباره همين صحبت كردند. مى دانيد ديگر، ديدگاههاى مختلفى در اين حادثه هست؛ يكى مى گويد كارِ كه بود، يكى مى گويد توطئه بود. كسانى كه نظرات گوناگونى دارند، همه با اين نوع ديد به حادثه نگاه كردند.
يك نوع ديد ديگر هم در مورد حوادث هست؛ و آن اين است كه هر انسانى در مورد هر حادثه اى كه پيش مى آيد - چه براى شخص خودش، چه براى جماعتى كه او در آنهاست - هم مى تواند از اين حادثه به نوعى استفاده كند كه اين حادثه ظاهراً تلخ، برايش ميمون و مبارك شود، هم مى تواند طورى بهره بردارى كند كه اگر هم آن حادثه، در واقع شيرين است، برايش مشؤوم و نامبارك شود. نوع برخورد ذهنى و روحى هر انسانى با يك حادثه، تفاوت مى كند. از باب مثال، فرضاً زلزله اى پيش مى آيد. زلزله، حادثه خيلى تلخى است. شايد شما در جاهايى بوده ايد و زلزله را ديده باشيد. من در جاهايى كه زلزله آمده، خيلى بوده ام؛ از آن حوادث بسيار تلخ و گريه آور است. اما با همين حادثه زلزله، دو نوع مى شود برخورد كرد. يك نوع كه همين حادثه، به يك عامل مثبت و پيش برنده و مبارك براى همان زلزله زده ها تبديل شود، و ديگر اين كه اين حادثه، به يك حادثه كاملاً مضر تبديل گردد. خود آن اشخاص، دو نوع مى توانند برخورد كنند. البته اگر آن اشخاص، مثلاً مردم بى سواد، بى معلومات و دور از معارف باشند، بايد ديگران به آنها كمك كنند كه چگونه از اين برخورد نوع دوم استفاده كنند؛ اما چنانچه آن افراد، اشخاص فرزانه و هوشمند و باسواد و آگاهى باشند - كما اين كه قشر دانشجو از اين قبيل است - خودشان مى توانند آن استفاده بعدى را كه استفاده روحى و معنوى است، به نحوى بكنند كه برايشان مايه بركت باشد؛ نه اين كه براى آنها مايه شئامت باشد.
در حادثه زلزله كه من مثال زدم، اگر قضيه را همين طور دنبال كنيم، فرضاً اين حادثه زلزله، براى آن پسرى كه پدرش، يا مادرش، يا كسانش را در اين حادثه از دست داده و خانه اش خراب شده، اين حالت را ايجاد مى كند كه بگويد: «هرچه من داشتم، از من گرفته شده، پس به آنچه كه هست، نمى شود به عنوان يك امر ابدى نگاه كرد، به نيروى خودم و نشاطى كه خداى متعال در من گذاشته، اتّكاء كنم، تا بتوانم جبران اين خسارتها را بكنم؛ و همچنان كه موجودى در يك لحظه، نيست مى شود، مى تواند نبودهايى هم در لحظه يى، يا در روندى به وجود بيايد. پس براى خودم به وجود بياورم». اگر يك نفر كه زلزله زده است، اين استنتاج را بكند، يا همين را به آن مردم زلزله زده تعميم دهيم تا آنها اين استنتاج را بكنند و اين روحيه را داشته باشند - كه خوب، شهر ما از بين رفت، حالا چگونه جبران كنيم - اين بسيار خوب است. من هم زلزله فردوس، هم زلزله طبس - كه اين دو با فاصله ده سال اتفاق افتاد - هم زلزله رودبار و قزوين و زلزله هاى ديگرى از اين قبيل را ديده ام؛ مردم مختلفى بودند. بعضيها واقعاً همين روحيه را داشتند؛ يعنى به مجرّدى كه براى اينها حادثه پيش آمد، احساس كردند كه بايد كار كنند و آنچه را كه از دست دادند، دوباره براى خودشان به وجود بياورند و جبران كنند. همين احساس، منبع و منشأ پيشرفت جديدى براى آنها شد كه قبلاً نداشتند. قبلاً هر كدام در شهر راحتى نشسته بودند و مشغول كارى براى خودشان بودند؛ بعداً به يك مردم با نشاط و فعّالى تبديل شدند كه از صفر شروع كردند و خودشان چيزهايى را براى خودشان به وجود آوردند.
زلزله اى كه به آن تلخى بود، با اين نوع برخورد، بعد از ده سال كه نگاه مى كنى، مى بينى كه براى اين مردم، منشأ بركت و رشد شد و در نهايت اين حادثه، مبارك بود. اوّلش تلخ بود؛ اما در نهايت اگر اين حادثه پيش نمى آمد، اينها با همان حالت بيكارگى و تنبلى زندگى را عادّى مى گذراندند و حالا هم يك مردم عادّى بودند؛ اما الان يك مردمى شده اند كه با دست و بازوى خودشان، با اراده و تصميم خودشان راهى را پيمودند و كار دشوارى را انجام دادند. حالا اگر همين مردم زلزله زده از اين فرصت، طور ديگرى استفاده كنند، يعنى بگويند: خوب شد، تا حالا هر روز به در دكان مى رفتيم، ولى حالا مردم با كاميون مى آيند و برايمان بار مى آورند، پس صبحها بخوابيم، سرِوقت كه شد، درِ چادر ما يك چيزى مى آورند مى دهند و مى خوريم، اگر كم دادند، مى رويم دعوا مى كنيم و دوباره از ايشان مى خواهيم - فرض كنيم چنين حالتى باشد كه متأسفانه من جاهايى همين را هم مشاهده كردم؛ بعضى از اشخاصى را ديدم كه اين طور زندگى مى كردند - با اين نوع برخورد، اين زلزله براى من حقيقتاً يك حادثه شوم خواهد شد.

حالا شما زلزله را از صورت مسأله برداريد و فرضاً به جاى آن، ثروت بگذاريد. جوانى را فرض كنيد كه در خانواده مرفّهى زندگى مى كند و هيچ مشكلى برايش نيست؛ براى خوابيدنش تخت دارد، براى مطالعه اش ميز دارد، براى رفت و آمدش اتومبيل دارد، براى وقت گرمايَش كولر و براى وقت سرمايَش چه و چه دارد و وقت ناهار، برايش غذا را مى آورند. اگر اين شرايط در اين جوان، اين تأثير را بگذارد كه او را تنبل، بيكاره و بى همّت كند و بدون اين كه بتواند تواناييهاى خودش را شناسايى كند، بار بياورد، اين زندگى راحت، براى او يك بلاست؛ چون اگر اين وضعيت را در آينده زندگيش اصلاح نكند، دچار بدبختى خواهد شد و زندگى بدى خواهد داشت. پس تصميم گيرى بعدى و نوع استنتاج از يك حادثه، مى تواند براى انسان، تعيين كننده باشد.
خوب؛ حالا براى شما حادثه اى اتّفاق افتاده و البته حادثه تلخى هم هست. بعضيها آسيبهاى بيشترى ديدند و بعضى كمتر؛ بالاخره همه آسيب ديده اند. حداقلِ آن اين است كه وحشت كردند، ترسيدند و داخل اتاقشان رفتند؛ ولى آنها در را با لگد باز كردند و بعضى را از خواب پراندند، يا اهانت كردند. در هر حال خشونت به خرج دادند. بله، اين حادثه تلخ است، يعنى يك جنايت است؛ اما جزو حوادث تلخ درجه يك نيست - معلوم است ديگر - ممكن است براى من كه مسؤوليتى در نظام دارم، اين حادثه از يك زلزله هم تلختر باشد؛ چون عامل انسانى و چيزهاى ديگر دارد. من حالا از آن نظر بحث نمى كنم؛ اما ممكن است از نظر شما كه مورد آسيب اين حادثه قرار گرفتيد، از آن حوادث تلخ درجه يك نباشد. فرض كنيد از اين سخت تر، بمبارانهاست - كسانى كه بمباران شدند - اما بالاخره يك حادثه تلخى بود.
حالا شما از اين حادثه، چگونه استفاده مى كنيد؟ يعنى اين را در ذهن خودتان منشأ چه فكر و چه استنتاجى قرار مى دهيد؟ اين در آينده تأثير دارد. از اين حادثه مى شود همه نوع سررشته فكرى به دست آورد و هركدام از اين سررشته هاى فكر هم شايد تأثير خاصى در زندگى آن كسى كه اين طور فكر مى كند، دارد. اگر حالا اين طورى فرض كنيم كه كسى با خودش فكر كند در راه تحصيل و رسيدن به رتبه اى از كمال كه دنبالش هستيم، همه نوع حادثه غيرمتوقّع و حساب نشده اى ممكن است پيش آيد. چون اين حادثه كه انتظارش نمى رفت؛ يعنى شما اصلاً گمانش را نداشتيد كه چنين چيزى و حادثه اى پيش آيد. در راه تحصيل، در راه كسب معلومات، در راه رسيدن به كمالات - همين كمالاتى كه با اين تحصيلات انجام مى شود - و يا يك خرده وسيعتر، اصلاً در طول جاده زندگى، حوادثى براى انسان پيش مى آيد كه اين حوادث، اصلاً محاسبه نشده و پيش بينى نشده است. هيچ كس انسان را ملامت نمى كند كه شما شب كه در كوى خوابيديد، چرا فكر نكرديد كه ممكن است كسى با لگد بزند و درِ خانه شما را باز كند. اين اصلاً قابل پيش بينى نيست. اصلاً احتمال معقولى نيست. همچنان كه آن كسى كه در خانه اش خوابيده بود - مثلاً در شهر نسبتاً دور از مرز - گمان نمى كرد كه ناگهان هواپيمايى در نصف شبى بيايد و بمبى بيندازد و اتفاقاً اين بمب به سقف اتاق او بخورد و زن و فرزندان و كسانش را از بين ببرد. واقعاً اينها كاملاً غيرمنتظره است. از اين گونه حوادث غيرمنتظره و انواع هزارها گونه آن - كه ما همه انواع حوادث را نمى توانيم تصوّر كنيم - در راه زندگى وجود دارد.
پس يك نتيجه ابتدايى از اين مى شود گرفت و آن اين است كه انسان بايد خودش را از لحاظ روحى، مستحكم و قوى كند و خود را براى مواجهه با حوادث گوناگون زندگى آماده سازد. اين چگونه مى شود؟ چطور مى شود آدم خودش را مستحكم كند؟ طبيعى است كه انسان براى برخوردهاى مادّى، جسم خودش را مستحكم مى كند؛ براى برخورد با حوادثى كه يك طَرَفى در روح انسان دارند، آدم بايستى چه كند؟ من گمانم اين است كه آدم بايد ايمان خودش را تقويت كند. انسان بايد ايمان خودش را به يك نقطه اساسى، اطمينان بخش و امنيت بخش محكم كند. وقتى كه اين ايمان بود، انسان در هيچ مرحله اى از مراحل زندگيش دچار يأس نمى شود. توجه مى كنيد؟ اصلاً آن چيزى كه انسان را نابود مى كند، يأس است. اين است كه انسان ديگر نمى تواند قدم از قدم بردارد و انسان را از بين مى برد و همه ى قواى او را نابود مى كند. انسان اگر احساس كرد كه ديگر نمى تواند ادامه دهد، پدرش درآمده است! آن چيزى كه مانع مى شود از اين كه شما احساس كنيد كارتان تمام شده است و به آخر خط رسيده ايد، چيست؟ آن، ايمان به يك مبدأ و يك نقطه است. البته اين نقطه مى تواند ايمان به خدا و ايمان به غيب باشد - كه اين بهترينش است - مى تواند ايمان به يك ايده انسانى باشد كه بعضيها دارند. در دنيا كسانى هستند كه به ايده اى و فكرى ايمان دارند، هرچند كه آن ايده، صددرصد الهى نيست؛ اگرچه باز هم هر ايده اى بالاخره معنوى است، چون ذهنى و روحى است، اما خدايى نيست.
حُسن ايده خدايى اين است كه انسان مى تواند با آن طرف اتّكاى خودش، معامله و تجاوب كند؛ يعنى او موجودى و حقيقتى در مقابل شماست كه حرف شما را مى شنود و در مقابل حرف شما هم حرفى دارد كه آن را به شما مى گويد. عزيزان من! بدانيد مهم اين است كه هركسى كه دلش با خدا ارتباط پيدا كند، يقيناً ارتباطش يك طرفه نيست؛ ارتباطش دو طرفه است. ممكن است بعضيهايى كه از معارف الهى و توجّهات و آن علقه هاى معنوى دورند، اين به نظرشان چيز خيلى عجيبى بيايد كه چطور خدا با آدم حرف مى زند؟ بله؛ حرف مى زند و شما اين را حس خواهيد كرد. شما اين را حس مى كنيد؛ خيلى هم دور نيست. «و ان الرّاحل اليك قريب المسافه»(1) اگر كسى به طرف خدا برود، او خيلى نزديك است.
شما فرض كنيد همين معانى اذكار نماز را كه بلديد و ترجمه اش را مى دانيد، اگر انسان از اوّل با توجّه به معنا، بدون اين كه حواسش به چيزى در بيرون و درون و ذهن و خارج برود - همين طور كه الان من با شما حرف مى زنم؛ يعنى در طول مدّتى كه من با شما صحبت مى كنم، شما يك لحظه از ذهن من خارج نمى شويد، دائم دارم با شما مخاطبه مى كنم - واقعاً با خدا حرف بزند، كافى است. اين چيز خيلى زيادى نيست؛ چيزى بيشتر از اين را از ما نخواسته اند. شما با دوستتان يا با يك آدم معمولى كه حرف مى زنيد، دائم متوجه او هستيد، معناى حرفتان را مى فهميد كه چه داريد به او مى گوييد، اراده شما برايتان مشخّص است. در نماز هم كه با خدا حرف مى زنيد، همين طور حرف بزنيد. اگر شما يك نماز را همين طور شروع كنيد، اواسط نماز كه اين حالت را ادامه داديد، ناگهان احساس مى كنيد قلبتان از جايى چيزى را مى گيرد؛ يك احساس را از جايى درك مى كند؛ با شما حرف زده مى شود؛ قلب شما دقيق مى شود و درست آن جواب را كه بايد بگيريد، مى گيريد. البته ممكن است در اوايل، يك قدرى مبهم باشد. البته شما جوانان نورانى اى هستيد؛ شما كارتان خيلى آسانتر از ماست. شما خيلى زودتر و خيلى روشنتر پيام الهى را درك مى كنيد. خدا با شما حرف مى زند، به شما جواب مى دهد و شما اين جواب را در دل خودتان حس مى كنيد.
تفاوت اين نقطه اتّكا، با نقطه هاى اتّكاى خيالى يا واقعى است كه ديگران دارند و احياناً از آن استفاده اى هم مى كنند. جاهايى به دردشان مى خورد؛ اما آن نقطه اتّكا، اين خصوصيات را ديگر ندارد. من مى گويم شما براى طول مدّت زندگى، هر آينده اى را براى خودتان انتخاب، يا آرزو كرده باشيد - ممكن است يكى بخواهد پزشك شود، يكى بخواهد استاد شود، يكى بخواهد در فعاليتهاى اقتصادى وارد شود، يكى بخواهد سياستمدار شود، يكى بخواهد زمامدار شود، هركسى آينده اى را براى خودش تصوير، تعريف، يا لااقل آرزو كرده است - اگر بخواهيد به اين آينده برسيد و به آن دسترسى پيدا كنيد، بايستى ايمان را - البته ايمان روشن را - در دلتان تقويت كنيد. ايمان، حتّى غيرروشنش هم فايده مى بخشد؛ مثل يك آدم عامى محض كه ايمان دارد، اما معرفت زيادى ندارد.حتى آن هم معجزه آسا اثر مى كند؛ اما اگر اين ايمان، با معرفت همراه شد، تأثيرش هزار برابر مى شود، و شما جوانان مى توانيد.
خوب؛ ببينيد؛ زندگى حادثه دارد. اين يك نوع حادثه است، يك نوع حادثه هم ممكن است در خود انسان پيش آيد. در يك نوع حادثه، ممكن است گناهكارى هم وجود نداشته باشد. در اين حادثه، خوشبختى شما اين است كه گناهكارى وجود دارد و ان شاءاللَّه مجازات هم خواهد شد. چون آدم هميشه در حوادث، دنبال يك گناهكار مى گردد - معمولاً اين گونه است - پايش هم كه به ليوانى بخورد و چپه شود، مى گويد چرا اين ليوان را اين جا گذاشتيد! يعنى معمولاً آدم به دنبال گناهكارى مى گردد. آن حادثه اى كه هيچ گناهكارى هم در آن نيست، وجود دارد. آن قدر حوادث هست كه به انسان صدمه مى زند، ولى آدم نمى تواند يقه كسى را هم بگيرد؛ آدم هيچ نمى تواند كسى را گناهكار قلمداد كند! از اين حوادث، در زندگى انسان خيلى هست. اين حوادث، گاهى مسير آدم را عوض مى كند، در دل انسان ترديد ايجاد مى كند، راهها را جلوى انسان بن بست وانمود مى كند. اگر بخواهيد در اين حوادث اين گونه نشود، هميشه نشاطتان، اراده تان، قدرتتان و عزم راسخ خودتان را در ادامه راههاى درست زندگى داشته باشيد. بايستى در درون خودتان آن ايمان آگاهانه را تقويت كنيد؛ البته ايمان و آگاهى. آگاهى را بايد با كتاب و شنيدن از افراد اهل معرفت ياد بگيريد. ايمان را هم به نظر من بايد با به كار گرفتن همين مايه ايمانى كه الان داريد، زياد كنيد. اين ايمان، سرمايه عجيبى است. بحمداللَّه همه شما بچه هاى مؤمنى هستيد و در خانواده هاى مؤمنى تربيت پيدا كرده ايد. اگر شما همين ايمانى را كه الان داريد، به كار بگيريد، يعنى عمل صالح را بر آن مترتّب كنيد، گناه نكنيد، حتّى المقدور كارهاى ثواب را به بهترين وجهش انجام دهيد و در بين گناهان، از آن گناهانى كه به خودخواهيهاى انسان ارتباط پيدا مى كند، بيشتر اجتناب كنيد، از آنهايى كه ظلم به كسى است، بيشتر اجتناب كنيد، از بعضى حرفهاى نامناسبى كه انسان نسبت به بعضيها ممكن است بزند، اجتناب كند، حتى انسان بتواند ذهن خود را از بعضى چيزها خالى كند، اينها عملهاى صالحترى است. اين عملها، همين مايه ايمان را افزايش مى دهد. يعنى ايمان، اين گونه است كه اگر با عمل همراه شد، مرتّب خود آن ايمان روزبه روز زيادتر خواهد شد. اگرچه آن آگاهى هم - كه گفتم بايستى انسان از اهل معرفت و از كتاب و از موعظه به دست آورد - با اين عمل صالح همراه باشد، حتى خود آن آگاهى هم بيشتر مى شود. «و من يتق اللَّه يجعل له مخرجا(2). و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكّل على اللَّه فهو حسبه»(3). «و من يؤمن باللَّه يهد قلبه»(4)؛ خدا دل او را هدايت مى كند. اين آيه، مورد نظر من بود. خودِ تقوا و مراقبت، دل انسان را هدايت و ايمان انسان را راسختر مى كند.
خيلى خوشحالم از اين كه شما عزيزان را ديدم. اين نگرانى كه از اين حادثه در دل من بود - و البته هنوز هم هست - و غصّه و اندوهى كه از اين حادثه براى ما پيدا شد، ان شاءاللَّه با ديدن شما مقدارى تخفيف پيدا مى كند و انسان از چهره هاى باز و پرنشاط شماها تسلى مى يابد. من مى خواهم تأكيد كنم ان شاءاللَّه نگذاريد كه اين نشاطتان از دست برود؛ بخصوص اين عزيزمان(5). من براى چشم شما اوقاتم خيلى تلخ شد. من اين طور نشنيده بودم؛ با اين كه قضاياى اين حادثه را خيلى شنيدم و گفتند كه يكى از جوانانى كه در كنكور، اوّل شده بودند، در اين حادثه آسيب ديده، اما نگفتند كه چشمتان اين طور شده است. من خيلى غصّه ام شد. خدا ان شاءاللَّه به حقّ محمّد و آل محمّد، خودش به بهترين نحوى براى شما جبران كند.
(6) خدمت حضرتعالى سلام عرض مى كنم. آن لحظه اى كه خدمتتان رسيديم و فرموديد «قلب من جريحه دار شده است»، واقعاً هزاربار از خدا مرگمان را خواستيم. اين را به يقين مى گويم. آقاجان! من از طرف همه بچه ها و همه كسانى كه مى خواستند بيايند و نتوانستند، سلامشان را خدمت شما عرض مى كنم. همه التماس دعا داشتند، همه مى گفتند سلام ما را به آقا برسانيد. با تمام وجود از حضرتعالى معذرت مى خواهيم به خاطر اين كه كسانى ميان ما و به نام ما به حضرتعالى توهين كردند. آقاجان! فكر نكنيد كه ما ساكت بوديم. با تمام وجود از شما معذرت مى خواهيم. ان شاءاللَّه كه دعاى خير شما بدرقه راهمان باشد. به شما قول مى دهيم تا آخرين نفس پاى عهدمان با شما و امام باشيم. خدمت شما به حضرت مهدى عرض مى كنيم كه ايستاده ايم و شما همه مسؤولين ما را كمك فرما.
خداوند ان شاءاللَّه شما را حفظ كند. شما فرزندان عزيز من هستيد. من همين احساس را نسبت به شما دارم. ان شاءاللَّه خداوند هميشه با شما باشد.
(7) چيزهايى كه برادرمان گفتند، حرف دل همه بود. يك چيز هم من مى گويم. وقتى كه ما را مى زدند، مى گفتند يا زهرا، يا حسين، و بعضى مى گفتند مرگ بر ضدّ ولايت فقيه. چرا اينها از اسم دين استفاده مى كنند؟! ما خودمان وقتى حرفهايتان را از اخبار شنيديم، شايد حمله آنها كه خنجرى در قلب ما بود، حرف شما كه «قلب مرا جريحه دار كرد»، يك خنجر بزرگتر بود. ما از اين حرف شما بيشتر ناراحت شديم. تعدادى از آنها كه گاز اشك آور خوردند، شايد توهين هم كردند، ولى در آن فضا نمى فهميدند چه مى گويند. خيليها الان پشيمان هستند. نمى خواستند اين را بگويند. شما آنها را ببخشيد و دعا كنيد كه فضا طورى شود كه درد دين حرف اوّل باشد؛ نه برداشت از دين و مطرح كردن خود به اسم دين. ما هميشه سعى كرده ايم اين تجمّعات را آرام كنيم؛ اما شايد حركتهاى ما هم موجب رنجش شما شد. ان شاءاللَّه ما را هم ببخشيد.
ان شاءاللَّه موفّق باشيد. همين كه گفتيد آنها به نام دين، به نام يازهرا، يا به نام همين نامهاى مقدّس وارد شدند، به نظر من قدرى روى همين نكته، از لحاظ ذهنى كار شود؛ يعنى بايد ديد كه چه انگيزه هايى وجود دارد - آدم اين طور حس مى كند - چون من باورم نمى آيد كه يك نفر در اتاق دانشجويى بيايد، بزند و بگويد كه تو با زهرا، يا با رهبرى دشمنى، پس بگير - كتك بخور! من اصلاً باورم نمى شود. چنانچه بتوانيم آن كسانى كه اين حرف را زدند، شناسايى كنيم - چون لابد همه شان كه نگفتند، بعضى گفتند - گمان مى كنم بشود در آنها انگيزه ديگرى را كشف كرد؛ يعنى همان چيزى كه شما الان به آن اشاره مى كنيد و مى گوييد «بدبين مى شوند» درست است؛ اين چيز خيلى مهمّى است. حالا چه كسى كشف كند، يك حرف ديگر است. چه وقت كشف كنند، درست كشف كنند، يا نكنند، آنها بحثهاى ديگر است؛ اما حالا برگرديم و همان نگاه دوم به قضيه را در اين جا پياده كنيد. بگوييد ما كارى كنيم كه اين جوان دانشجو به خاطر آن عمل مغرضانه، يا جاهلانه، از دين برنگردد. آن مطلبى كه من و شما بايد واقعاً در اين جا احساس كنيم، اين است. بله؛ نگذاريد از دين برگردد؛ چون اين طور برگشتن از دين، تلخ ترينهاست. من يك وقتهايى در سخنرانيها، مثالهايى براى اين قضيه زده ام؛ ديگر حالا يك خرده خسته شده ام و حالش را ندارم كه ادامه دهم. اگر وقت ديگرى آمديد، يادم بياوريد تا داستانى را كه مولوى براى رماندن كسى از دين، با همين شيوه يا حسين و يا زهرا نقل مى كند، براى شما بگويم. اين يك شيوه براى رماندن از دين است. معلوم مى شود از زمان مولوى و اينها هم از اين چيزها بوده است! حالا بعضيها عمداً مى كنند؛ آن وقت غير عمدى آن بوده است. حالا شما كه جوان مؤمن صالح نورانى هستيد، تكليف شما در مقابل آنها چيست؟ اين است كه نگذاريد از دين برمند. بالاخره يكى از اين طريق، افراد را از دين مى رماند؛ شما كه نقطه مقابل آن فكر مى كنيد، نبايد بگذاريد. از خدا توفيق بخواهيد، خدا هم به شما توفيق مى دهد.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

1) الاقبال سيدبن طاووس، ج 1، ص 158
2) طلاق: 2
3) طلاق: 3
4) تغابن: 11
5) اشاره به دانشجويى كه يك چشم وى آسيب ديده بود.
6) صحبت يكى از دانشجويان.
7) صحبت يكى از دانشجويان.