خطبهى اوّل:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه و نستغفره و نتوكّل عليه و نصلّى و نسلّم
على حبيبه نجيبه و خيرته فى خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشير رحمته و نذير
نقمته؛ سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم المصطفى محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين
المنتجبين. الهداة المهديّين المعصومين. سيّما بقيّةاللَّه فىالارضين. اوصيكم
عباداللَّه بتقوى اللَّه.
روز، روز متعلّق به امام بزرگوار است و سخن ما دربارهى خصوصياتى از اين مرد بزرگ و
اين يادگار پيامبران و اولياى الهى در زمان ماست. به همهى برادران و خواهران
نمازگزار عرض مىكنم كه خصوصيت امام بزرگوار ما رعايت تقوا بود. همهى شما تقوا را
دستورالعمل زندگى خود قرار دهيد، تا همچنان كه ابواب رحمت الهى بر روى آن مرد بزرگ
باز شد، بر روى ما هم باز شود. تقوا، رحمت و هدايت الهى را متوجّه فرد و جامعهى
باتقوا مىكند. دستورالعمل اوّل و آخر پيامبران و جانشينانشان، تقواى الهى است.
در خطبهى اوّل در نظر دارم آن دركى را كه در طول زمان به عنوان يك شاگرد و پيرو
اين مرد بزرگ احساس كردم و ديدم و لمس كردم، به شما عزيزان - بخصوص جوانان - منتقل
كنم. دربارهى امام خيلى حرف زدهايم. همه، از دوستان، از دشمنان، از ايرانى و غير
ايرانى و مسلمان و غير مسلمان، از اين مرد بزرگ تجليل كردند. در اينها هيچ حرفى
نيست. عظمت و جلالت و شأن او براى همه مسلّم است؛ اما اين يك امر اجمالى است. من
فكر مىكنم نسل جوان ما - كه امروز با قدرت و نشاط راه افتخار و عزّتى را كه اين
مرد بزرگ در مقابل ما باز كرد، طى مىكند - مايل است از امام خود چيزهاى بيشترى
بداند. من دريافتهاى خودم را عرض مىكنم؛ يعنى آنچه را كه به مرور زمان در طول حدود
سىسال كه امام را از نزديك شناختيم در او ديديم و در هر برهه، مظهرى و بُعدى از
ابعاد اين شخصيت عظيم را مشاهده كرديم. از اين سىويك سال - كه از دوران جوانى بنده
تا رحلت آن بزرگوار طول كشيد - البته چهارده سال ايشان در تبعيد بودند و ما به ظاهر
از ايشان دور بوديم؛ اما در فضاى ذهن و مسير امام بوديم و از او جدا نبوديم. همان
چهارده سال هم در واقع با امام بوديم.
يك نكته را به شما عزيزان عرض كنم. درست است كه شاگردان امام و آشنايان با امام،
امام را در حدّ بالايى با عشق و محبّت دوست مىداشتند؛ اما آنچه دربارهى امام گفته
شده است، منشأش محبّت نيست؛ محبّت منشأش آن خصوصيّاتى است كه در امام بود. نكتهى
دوم اين است كه اين شخصيتِ داراى ابعاد گوناگون، هيچ اصرار و عجلهاى نداشت كه آن
زيباييها و درخشندگيهاى وجود خود را به رخ كسى بكشد. هر وقت هر جا تكليف شرعى او را
وادار به حركتى كرد، بُعدى از ابعاد او آشكار شد. من از سال 37 شروع مىكنم؛ سالى
كه خودم به قم رفتم و اوّلبار امام را از نزديك ديدم؛ البته قبل از آن در مشهد
شنيده بوديم كه در قم يك مدرّس و استاد بزرگى هست كه جوانپسند و برجسته است.
طلبهى جوانى كه به قم وارد مىشود، دنبال استاد مىگردد. در حوزههاى علميه،
انتخاب استاد، اجبارى نيست و هر كس طبق پسند و سليقهى خود، استاد را انتخاب
مىكند. استادى كه طلّاب جوان و مشتاق را در وهلهى اوّل به خود جلب مىكرد، همين
مردى بود كه آن روز در ميان شاگردانش به عنوان «حاجآقا روحاللَّه» شناخته مىشد.
مجموعهى جوانان فاضل و درسخوان و پُرشوق در محفل درس او جمع بودند. ما در چنين
فضايى وارد قم شديم.
او مظهر نوآورى علمى و تبحّر در فقه و اصول بود. بنده قبل از ايشان استاد بزرگى را
در مشهد ديده بودم - يعنى مرحوم آيةاللَّه ميلانى - كه از فقهاى برجسته بود. در قم
هم همان وقت رئيس حوزهى علميهى قم - كه استاد امام هم بود؛ يعنى مرحوم آيةاللَّه
العظمى بروجردى - حضور داشت؛ بزرگان ديگرى هم بودند؛ اما آن محفل درسى كه دلهاى
جوان و مشتاق و كوشا و علاقهمند به استعدادهاى خوب را جذب مىكرد، درس فقه و اصول
امام بود. يواش يواش از قديمىترها شنيديم كه اين مرد، فيلسوف بزرگى هم هست و در قم
درس فلسفهى او، درس اوّل فلسفه بوده است؛ ليكن حالا ترجيح مىدهد كه فقه تدريس
كند. شنيديم كه اين مرد، معلّم اخلاق هم بوده است و كسانى در درس اخلاق او شركت
مىكردند و او به تقويت فضايل اخلاقى در جوانان همّت مىگماشته است. در خلال درس در
طول سالها، اين را ما از نزديك هم مشاهده كرديم. اما تا اينجا شخصيت اين مرد بزرگ
- كه باطن او سرشار از خصوصيات ناشناخته بود - براى اكثر مردم در آن روز فقط به
عنوان يك استاد عالم و شاگردپرور و يك تهذيبكنندهى اخلاق طلّاب و شاگردان شناخته
مىشد.
در سال 1340 مرحوم آيةاللَّه بروجردى - مرجع تقليد - درگذشت. مراجع بزرگوارى بودند
كه مطرح شدند و دوستانشان نام آنها را مىآوردند. اينجا صحنهاى شد براى اينكه
اين مرد - امام بزرگوار - به همه نشان دهد اين درس اخلاقى كه مىگفته است، فقط
زبانى و به قصد ياد دادن به ديگران نبوده است؛ بلكه خود او اوّلين عامل به درسهاى
تهذيب نفس است. همه ديدند، همه فهميدند و تصديق كردند كه اين مرد از مقام و از مطرح
شدن براى رياست - حتّى اگر آن رياست، مرجعيّت باشد كه يك رياست روحانى و معنوى است
- رويگردان است و براى مقام و منصب و رتبه و شخصيت، هيچگونه تلاشى نمىكند؛ بلكه
اگر ديگران هم بخواهند براى مطرحكردنش تلاش كنند، تا آنجايى كه بتواند، مانع
مىشود. بعد از گذشت حدود يك سالونيم از فوت مرحوم آيةاللَّه بروجردى، نهضت اسلامى
شروع شد. در نيمهى دوم سال 1341، بُعد ديگرى از ابعاد اين شخصيت آشكار شد و آن،
هوشيارى و تيزفهمى و توجّه به نكاتى كه غالباً به آن توجّه نمىكردند، از يك طرف، و
غيرت دينى از طرف ديگر بود. خيليها شنيدند كه تصويبنامهى دولت در آن زمان، قيد
مسلمان بودن و سوگند به قرآن براى فرد منتخب را حذف كرده است؛ اما خيلى توجّه
نكردند كه اين چقدر اهميت دارد! درعينحال خيلى اهميت داشت؛ دليل هم اين بود كه با
آنكه مجلس شوراى ملىِ آن زمان، مجلس فرمايشى بود - خودشان آن را تشكيل مىدادند و
فقط نامزدهاى مورد قبول خودشان به آنجا مىرفتند؛ در واقع انتخاب مردم وجود نداشت
و انتصاب بود - با وجود اين، آن رژيم جرأت نكرد آن مقرّرات مربوط به انجمنها و اين
مسألهى اسلام را در وقتى كه مجلس سرِپا بود، مطرح كند. ترسيدند منعكس شود؛ گذاشتند
در غياب مجلس! مجلس را در آن وقت منحل كرده بودند؛ مجلس نبود؛ در محيط دربستهاى آن
را تصويب كردند! اين نشان مىداد كه پشت سرِ اين قضيه، حرفهاى فراوان و مقاصد زيادى
هست. اين را كسى نمىفهميد؛ اما امام اين را فهميد و ايستاد. غيرت دينى او، او را
وادار كرد كه در اين مسأله پيشقدم شود و مبارزه براى اين زاويهى علىالظّاهر كوچكِ
ضدّ اسلامى را شروع كند و اين كار را هم كرد.
در همينجا يك نكتهى مهم وجود دارد: امام بزرگوار حتّى در ميدان مبارزه هم نخواست
جلو بيفتد. خود ايشان براى ما نقل كرد كه در اوّل شروع نهضت، در منزل مرحوم
آيةاللَّه حائرى، با يك نفر از مراجع معروفِ وقت آن زمان، و از همدورههاى خودشان
صحبت مىكرد و به ايشان گفته بود شما جلو بيفتيد، ما هم دنبال شما حركت مىكنيم.
امام مقصودش اين بود كه تكليف انجام بگيرد؛ آن فريضيهاى را كه بر دوش خود احساس
مىكرد، انجام دهد؛ جلو افتادن مطرح نبود. البته ديگران آنقدر توانايى و جرأت ورود
در اين ميدان را نداشتند و به امام نمىرسيدند. امام به طور طبيعى رهبرى و
سررشتهدارى اين حركت را بر عهده داشت؛ اين مبارزه را شروع كرد و به مردم تكيه
نمود. تا آن روز هيچ كس از بزرگان حوزههاى علميه و مراجع حدس نمىزد كه يك حركت
دينى، آن هم در آن دوران اختناق، اينگونه بتواند پشتيبانى مردم را جلب كند؛ اما
امام در همان روز گفت من به پشتيبانى اين مردم حركت مىكنم؛ مردم را به اين بيابان
قم دعوت مىكنم. او مىدانست كه اگر مردم را دعوت كند، از همهى ايران جمع مىشوند
و يك اجتماعِ عظيمِ غيرقابل علاج براى دولت آن وقت و رژيم فاسد به وجود مىآورند.
در اينجا بُعد جديدى از شخصيت اين مرد آشكار شد؛ بعد قدرت رهبرى، شجاعت سياسى،
آشنايى با ريزهكاريهاى كارهاى دشمن، هوشيارى نسبت به هدفهاى دشمنان؛ اين بُعد در
عمل آشكار شد. سال 42 - يعنى سال دوم مبارزه - رسيد كه سال شدّت عملها و فشارها و
كشتارها بود. آنجا امام مثل خورشيدى در آسمانِ اميدهاى ملت ايران ظاهر شد. در موضع
يك مرد فداكار و يك آتشفشان؛ كسى كه همهى احساسات لازم براى يك مرد جهانى، يك مرد
ميهنى، يك مرد اسلامى در او جمع است؛ شجاعت لازم را دارد، قدرت بسيج عظيم مردم را
دارد، صراحت لازم را دارد؛ چه در اوّل سال 42 كه ماجراى حملهى كماندوها به مدرسهى
فيضيه و حوزهى قم پيش آمد و چه در پانزده خرداد سال 42 كه عظمت امام در آنجا
آشكار شد. ملت ايران ناگهان احساس كرد كه پشت و پناهى دارد؛ قلّهى عظيمى وجود دارد
كه مىتواند به او چشم بدوزد و به آن توجّه كند. امام در پانزده خرداد اينگونه در
صحنه ظاهر شد. بعد از اين ماجرا، زندان و تبعيد و فشارهاى فراوان وجود داشت و امام
در آن روز جوان نبود. براى ما كه آن روز جوان بوديم، زندان رفتن و ماجراهاى مشكلى
كه پيش مىآمد، خيلى سخت نبود؛ بيشتر شبيه يك سرگرمى بود؛ اما امام در آن سال - در
سال شروع مبارزه - شصتوسه ساله بود. در شصتوسه سالگى، اين مرد با جوشش احساس خود
مىتوانست احساسات يك ملت را به جوشش آورد. زندان رفتن و تبعيد شدن براى كسى در آن
سنين، كار آسانى نبود؛ اما اين فداكارى و از خودگذشتگى و خطرپذيرى در اين مرد آشكار
شد. اين هم بُعد جديدى بود؛ يعنى مردى كه در راه آرمانهاى بزرگ و در راه تكليف
شرعى، هيچ مشكلى نمىتوانست مانع راه او بشود. اين جريان، در سال 42 و 43 به تبعيد
چهارده سالهى امام، اول به تركيه و بعد هم به عراق منتهى شد.
در دوران تبعيد امام، ابعاد تازهاى از شخصيت اين مرد كمنظير و حقيقتاً استثنايى
در زمان ما بروز كرد؛ چيزهايى كه انسان در زندگى شخصيتهاى بزرگ، بعضى از آنها را
بهندرت مشاهده مىكند. اوّلاً او در موضع يك طرّاح فكرى - و به قول معروفِ
مذاكراتِ سياسى، يك تئوريسين - قرار مىگيرد كه طرح يك حكومت را، طرح يك نظام را،
طرح يك بنا و دستگاه جديد را مىريزد؛ آن هم طرحى كه هيچگونه سابقهى موجود و
محسوسى در مقابل چشم ندارد. بناى اسلامى، با توجّه به نيازهاى دنياى جديد و مسائلى
كه در دنيا مطرح است؛ تركيب اين مسائل، مىشود طرّاحى يك نظام. ثانياً اين مرد با
اينكه در ايران نبود، اما از راه دور، مدت چهارده سال قضاياى مبارزات اسلامى و
نهضت اسلامى در ايران را به معناى واقعى كلمه رهبرى كرد. در طول اين مدت چهارده سال
و بخصوص چند سال اخير - يعنى از سالهاى 50 و 49 تا 54 و 55 - شدّت اختناق و فشار
زياد بود. گروهها، گروهكها، احزاب سياسى گوناگون، مخفى، مبارز، سياسى، غيرسياسى
بهوجود مىآمدند و همه در زير فشارهاى رژيم مضمحل مىشدند و از بين مىرفتند و يا
بىخاصيت مىشدند. با اينكه بعضى از آنها پشتيبانهاى سياسى بينالمللى هم داشتند؛
به بلوك شرق و غرب - بخصوص به شرق - متّصل بودند و از آنجا هدايت و كمك مىشدند،
اما نهضت امام متّكى به تشكيلات حزبى نبود. امام هيچ تشكيلات حزبى در داخل كشور
نداشت؛ عدّهاى شاگردان و دوستان و آشنايان به فكر او و متن مردم بودند. امام هم
وقتى در اعلاميهها پيام مىداد، مخاطب او، آن عده دوستان و آشنايان مخصوص او
نبودند؛ مخاطب او، متن مردم بودند. او با متن مردم و تودهى مردم حرف مىزد و آنها
را هدايت مىكرد و توانست در طول چهارده، پانزده سال، از راه دور اين مايهى فكر
اسلامى و نهضت اسلامى را اوّلاً در ذهنها عميق كند، ثانياً در سطح جامعه توسعه دهد؛
دلهاى جوانان و ذهنها و ايمانها را به آن متوجّه كند، تا زمينه براى آن انقلاب عظيم
آماده شود. خيليها در داخل كشور كارهاى بزرگ و مخلصانه و فداكارانهاى انجام
مىدادند، اما اگر مركزيّت امام نبود، هيچكدام از اين كارها نبود؛ همهى اين تلاشها
شكست مىخورد و همهى اين انسانها از نفس مىافتادند. آن كسىكه از نفس نمىافتاد،
او بود و ديگران هم به نيروى او قوّت و نيرو مىگرفتند. بعد هم هدايت حقيقى يك حركت
انقلابى و يك نهضت بزرگ در طول مدت چهارده سال و عبور دادن آن از آن همه عقبات
گوناگون توسط آن بزرگوار بود. طورى شد كه افكار غيراسلامى و ضدّ اسلامى به انزوا
گراييدند و به حاشيه رانده شدند؛ روزبهروز فكر اسلامى و اين تفكّر منطقى و مستحكم
و قوى، غلبهى خود را بر افكار ديگر ثابت و آشكار كرد. در همهى قضاياى مهم، حضور
امام محسوس بود. در سال 1347، امام در نجف - مركز فقاهت - فكر «ولايت فقيه» را با
اتّكاء به مايههاى محكم فقهى از آب درآورد.
البته «ولايت فقيه» جزو مسلّمات فقه شيعه است. اينكه حالا بعضى نيمهسوادها
مىگويند امام «ولايت فقيه» را ابتكار كرد و ديگر علما آن را قبول نداشتند، ناشى از
بىاطّلاعى است. كسىكه با كلمات فقها آشناست، مىداند كه مسألهى «ولايت فقيه» جزو
مسائل روشن و واضح در فقه شيعه است. كارى كه امام كرد اين بود كه توانست اين فكر را
با توجّه به آفاق جديد و عظيمى كه دنياى امروز و سياستهاى امروز و مكتبهاى امروز
دارند، مدوّن كند و آن را ريشهدار و مستحكم و مستدل و باكيفيت سازد؛ يعنى به شكلى
درآورد كه براى هر انسان صاحب نظرى كه با مسائل سياسى روز و مكاتب سياسى روز هم
آشناست، قابل فهم و قابل قبول باشد.
عزيزان من! در ايران، در آن دوران چهارده ساله - بخصوص در اين سالهاى آخر - مبارزان
اسلامى احساس تنهايى نمىكردند؛ هميشه احساس مىكردند كه امام با آنها مرتبط و
متّصل است. در ماجراى درگذشت فرزندش، يك بُعد ديگر از ابعاد اين شخصيت عظيم آشكار
شد. خيليها بزرگند، عالمند، شجاعند؛ اما آن كسانىكه اين عظمتها در درون عواطف و در
زوايا و اعماق دل آنها امتداد داشته باشد، خيلى زياد نيستند. مرد مسنّى در سنين
نزديك به هشتاد سال در آن زمان، وقتى كه فرزند فاضل و برجستهاش از دنيا رفت - كه
در واقع پسر او هم يك پسر برجسته و يك فاضل و يك عالم ممتاز و يك اميد آينده بود -
جملهاى كه از او نقل شد و شنيده شد، اين بود كه «مرگ مصطفى از الطاف خفيهى الهى
است»! او اين را مهربانى الهى و لطف پنهانى خدا تلقّى كرد؛ اينطور فهميد كه خدا به
او لطف كرده است؛ آن هم لطفى پنهانى! ببينيد چقدر عظمت مىخواهد در يك انسان! اين
مصيبتها و اين سختيها و اين شدّتهايى كه در دوران انقلاب بر اين مرد بزرگ وارد آمد
و او مثل كوه استوارى آنها را تحمّل كرد، ريشهاش در همين عظمت روحى است كه در
مقابل مرگ عزيزى اينچنين، چنين برخوردى پيدا مىكند. بعد هم قضيهى تبعيد ايشان از
عراق و شروع هجرت آن بزرگوار به كويت و سپس به فرانسه بود؛ كه فرمود اگر به من
اجازهى اقامت در كشورى ندهند، فرودگاه به فرودگاه خواهم رفت و پيامم را به همهى
دنيا خواهم رساند. آن عظمت، آن شجاعت، آن شرح صدر، آن استقامت كمنظير، آن قدرت
رهبرى الهى و پيامبرگونه، باز خودش را در اينجا نشان داد. اين هم بُعد جديدى از
ابعاد شخصيت آن بزرگوار بود. بعد هم كه جريانِ آمدن ايشان به ايران و مواجهه با آن
قضايا و تشكيل نظام جمهورى اسلامى بود.
آنچه كه در دورهى بعد از تشكيل نظام اسلامى، از ابعاد وجودى امام مشاهده شد، به
نظر من به مراتب مهمتر و عظيمتر بود از آنچه كه قبلاً ديده شده بود. در اين دوران،
امام - اين شخصيت برجسته و ممتاز - در دو بُعد و دو چهره مشاهده مىشود: در دوران
حكومت، يك چهره، چهرهى رهبر و زمامدار است؛ يك چهره، چهرهى يك زاهد و عارف. تركيب
اين دو با هم، از آن كارهايى است كه جز در پيامبران، جز در مثل داود و سليمان، جز
در پيامبرى مثل پيامبر خاتم صلّىاللَّهعليهوآلهوسلّم انسان نمىتواند ديگر پيدا
كند. اينها حقايقى است كه ملت ايران در طول سالهاى متمادى آنها را لمس كرده؛ ما هم
كه از نزديك شاهدش بوديم و ديديم. تربيت اسلامى و قرآنى اين است. امام به چنين چيزى
همه را دعوت مىكرد؛ نظام اسلامى را براى تربيت انسانهايى از اين قبيل مىخواست و
مىپسنديد؛ همانطور كه خود او مظهر اعلاى آن بود. در چهرهى يك حاكم و زمامدار و
رهبر، امامِ بزرگوار مردى هوشيار، باشهامت، باتدبير، باابتكار و دريادل بود. امواج
سهمگين در مقابل او چيز كماهميتى محسوب مىشدند. هيچ حادثهى سنگينى نبود كه
بتواند او را شكست دهد و او را به خضوع در مقابل آن حادثه وادار كند. در همهى
حوادث تلخ و سختى كه در زمان دهسالهى رهبرىِ آن بزرگوار پيش آمد - كه خيلى زياد هم
بود - امام از همهى آنها بزرگتر بود. هيچكدام از اين حوادث - آن جنگ، آن حملهى
امريكا، آن توطئههاى كودتا، آن ترورهاى عجيب و غريب، آن محاصرهى اقتصادى، آن
كارهاى عظيم و عجيب و غريبى كه دشمنان با شكلهاى مخلتف مىكردند - نمىتوانست اين
مرد بزرگ را دچار احساس ضعف و شكست كند او از همهى اين حوادث، قويتر و بزرگتر بود.
او معتقد به مردم بود؛ حقيقتاً به آراءِ مردم اعتقاد داشت. او به نظر و به رأى مردم
اعتقاد داشت - كه من در خطبهى دوم در اينباره مختصرى صحبت خواهم كرد - به مردم از
صميم قلب علاقه داشت؛ به مردم عشق مىورزيد و آنها را دوست مىداشت.
اغلب آن صفاتى كه در زمامداران مختلف عالم، مايهى امتياز آنها مىشد، تا آنجايى
كه من بررسى كردم و به ذهنم رسيده است - ما در امام مجتمع مىديديم. او، هم عاقل
بود، هم دورانديش بود، هم محتاط بود، هم دشمنشناس بود، هم به دوست اعتماد مىكرد و
هم ضربهاى را كه به دشمن وارد مىكرد، قاطع وارد مىكرد. همهى صفات و خصوصياتى كه
براى يك انسان لازم است تا بتواند در چنين جايگاه حسّاس و خطيرى انجام وظيفه كند و
خدا و وجدان خود را راضى نمايد، در اين مرد جمع بود.
امام به مردم اعتماد داشت. انقلاب كه پيروز شد، امام مىتوانست اعلان كند كه نظام
ما، يك نظام جمهورى اسلامى است؛ از مردم هم هيچ نظرى نخواهد؛ هيچكس هم اعتراضى
نمىكرد؛ اما اين كار را نكرد. دربارهى اصل و كيفيت نظام، رفراندم راه انداخت و از
مردم نظر خواست؛ مردم هم گفتند «جمهورى اسلامى»؛ و اين نظام تحكيم شد. براى تعيين
قانون اساسى، امام مىتوانست يك قانون اساسى مطرح كند؛ همهى مردم، يا اكثريت قاطعى
از مردم هم يقيناً قبول مىكردند. مىتوانست عدّهاى را معيّن كند و بگويد اينها
بروند قانون اساسى بنويسند؛ هيچكس هم اعتراض نمىكرد؛ اما امام اين كار را نكرد.
امام انتخابات خبرگان را به راه انداخت و حتّى عجله داشت كه اين كار هرچه زودتر
انجام گيرد. در انقلابهاى دنيا - كه البته غالباً هم كودتاست و انقلاب نيست - كسانى
كه در رأس قرار مىگيرند و زمامدار مىشوند، براى خودشان يك سال، دو سال فرصت قرار
مىدهند و مىگويند تا وقتى آماده براى رأىگيرى شويم، بايد اين مدّت بگذرد؛ اما
همان را هم غالباً تمديد مىكنند! امام دو ماه از پيروزى انقلاب نگذشته بود كه
اولين انتخابات - يعنى همان رفراندم جمهورى اسلامى - را به راه انداخت. يكى، دو ماه
بعد، انتخابات خبرگان قانون اساسى بود. چند ماه بعد، انتخابات رياست جمهورى بود.
چند ماه بعد، انتخابات مجلس بود. در يك سال - كه همان سال 58 باشد - امام چهار بار
از آراء مردم براى امور گوناگون استفسار كرد: براى اصل نظام، براى قانون اساسى نظام
- كه قانون اساسى يك بار خبرگانش انتخاب شدند، يك بار خود قانون اساسى به رأى
گذاشته شد - براى رياست جمهورى و براى تشكيل مجلس شوراى اسلامى.
امام به معناى واقعى كلمه معتقد به آراءِ مردم بود؛ يعنى آنچه را كه مردم مىخواهند
و آرائشان بر آن متمركز مىشود. البته در اين كارها هيچ وقت سررشتهى كار را هم به
دست سياستبازان نمىداد. مردم، غير از سياستبازانند؛ غير از مدّعيان سياستند؛ غير
از مدّعيان طرفدارى مردمند. امام به مردم اعتماد داشت. خيلى از گروهها و احزاب و
داعيهداران و سياستبازان و حزببازان و امثال اينها بودند؛ امام به اينها كارى
نداشت؛ ميدان هم به اينها نمىداد كه بيايند زيادهطلبى كنند و به نام مردم حرف
بزنند و عوض مردم تصميم بگيرند؛ ليكن به آراء مردم احترام مىگذاشت. جنگ پيش آمد؛
در نقش فرماندهى نيروهاى مسلّح ظاهر شد. مسألهى محاصرهى اقتصادى پيش آمد؛ امام
پشتيبان كامل بود؛ پشتيبان روحى دستگاههاى دولتى. اوّل انقلاب، براى كارهاى گوناگون
و براى حمايت از مستضعفان و محرومان، امام دستورات فراوانى داد و كارهاى زيادى
انجام گرفت. مؤسّساتى مثل جهاد سازندگى، مثل بنياد مسكن، مثل كميتهى امداد، مثل
بنياد مستضعفان و جانبازان و مثل بنياد پانزده خرداد، براى كمكرسانى به مردم تشكيل
شد. مسائلى كه براى امام در حاكميت و در ادارهى كشور مطرح بود، اينها بود. اين،
بُعد حاكم و رهبر بودن امام در موضع يك انسان مقتدر و يك انسان بااراده بود؛ انسانى
كه اگر جنگ پيش بيايد، مىتواند تصميم بگيرد؛ اگر صلح هم باشد، مىتواند تصميم
بگيرد. براى ادارهى يك كشور و براى مواجهه با دشمنان، مىتواند تصميمگيرى كند.
اما همين انسان، در چهرهى زندگى شخصى و خصوصى خود، يك انسان زاهد و عارف و منقطع
از دنياست. البته منظور، دنياى بد است؛ همان چيزى كه خود او مىگفت دنياى بد، آن
چيزى است كه در درون شماست. اين ظواهر طبيعت - زمين و درخت و آسمان و اختراعات و
امثال اينها - دنياى بد نيست. اينها نعمتهاى خداست؛ بايد اينها را آباد كرد. دنياى
بد، آن خودخواهى، آن افزونطلبى و آن احساس تعلّقى است كه در درون انسان است. امام
از اين دنياى بد بهكلّى منقطع بود.
او براى خودش هيچ چيز نمىخواست. براى تنها پسرش - كه عزيزترين انسانها براى امام،
مرحوم حاج احمد آقا بود و ما بارها اين را از امام شنيده بوديم كه مىفرمود اعزّ
اشخاص در نظر من ايشان است - در ده سال آن حكومت و آن زمامدارى و رهبرى بزرگ، يك
خانه نخريد. ما مكرّر رفته بوديم و ديده بوديم كه عزيزترين كس امام، در آن باغچهاى
كه پشت حسينيهى منزل امام بود، داخل دو، سه اتاق زندگى مىكرد. آن بزرگوار براى
خود، زخارف دنيوى و ذخيره و افزونطلبى نداشت و نخواست؛ بلكه بعكس، هداياى فراوانى
برايش مىآوردند كه آن هدايا را در راه خدا مىداد. آنچه را هم كه داشت و متعلّق به
خود او بود و مربوط به بيتالمال نبود، براى بيتالمال مصرف مىكرد. همان آدمى كه
حاضر نبود آن روز با ده پانزده ميليون تومان خانهى قابل قبولى براى پسرش بخرد -
ولو از مال شخصى خودش - صدها ميليون تومان مال شخصى خود را براى نقاط مختلف - براى
آبادانى، براى كمك به فقرا، براى رسيدگى به سيلزدگان و جاهاى مختلف ديگر - صرف
مىكرد. ما اطلاع داشتيم كه در مواردى پولهاى شخصى خود امام بود كه به اشخاصى داده
مىشد، تا بروند آنها را مصرف كنند؛ اينها هدايايى بود كه مريدان و علاقهمندان و
دوستان براى امام آورده بودند.
او اهل خلوت، اهل عبادت، اهل گريهى نيمهشب، اهل دعا، تضرّع، ارتباط با خدا، شعر و
معنويت و عرفان و ذوق و حال بود. آن مردى كه چهرهى باصلابتش دشمنانِ ملت ايران را
مىترساند و به خود مىلرزاند - آن سدّ مستحكم و كوه استوار - وقتى كه مسائل عاطفى
و انسانى پيش مىآمد، يك انسان لطيف، يك انسان كامل و يك انسان مهربان بود. من اين
قضيه را نقل كردهام كه يك وقت در يكى از سفرهاى من، خانمى خودش را به من رساند و
گفت از قول من به امام بگوييد كه پسرم در جنگ اسير شده بود و اخيراً خبر كشته شدن
او را برايم آوردهاند. من پسرم كشته شده، اما برايم اهميت ندارد؛ براى من سلامت
شما اهميت دارد. آن خانم اين جمله را در اوج هيجان و احساس به من گفت. من خدمت امام
آمدم و داخل رفتم. ايشان سرِ پا ايستاده بود و من همين مطلب را برايش نقل كردم؛
ديدم اين كوه استوار و وقار و استقامت، مثل درخت تناورى كه ناگهان بر اثر توفانى خم
شود، در خود فرورفت. مثل كسى كه دلش بشكند؛ روح و جان و جسم او تحت تأثير اين حرف
مادر شهيد قرار گرفت و چشمانش پُر از اشك شد!
شبى در يك جلسهى خصوصى، با دو سه نفر از دوستان، منزل مرحوم حاج احمدآقا نشسته
بوديم؛ ايشان هم نشسته بود. يكى از ما گفتيم: آقا شما مقامات معنوى داريد، مقامات
عرفانى داريد؛ چند جملهاى ما را نصيحت و هدايت كنيد. آن مردِ با عظمتى كه آن گونه
اهل معنا و اهل سلوك بود، در مقابل اين جملهى ستايشگونهى كوتاه يك شاگردش - كه
البته همهى ما مثل شاگردان و مثل فرزندان امام بوديم؛ رفتار ما مثل فرزند در مقابل
پدر بود - آن چنان در حال حيا و شرمندگى و تواضع فرو رفت كه اثر آن در رفتار و جسم
و كيفيّت نشستن او محسوس شد! در حقيقت ما شرمنده شديم كه اين حرف را زديم كه موجب
حياى امام شد. آن مرد شجاع و آن نيروى عظيم، در قضاياى عاطفى و معنوى، اينگونه
متواضع و با حيا بود.
نكتهى آخرى كه من مىخواهم عرض كنم، اين است كه همهى اينها را امام از عمل به
دين، از پايبندى به دين، از تقوا و از مطيع امر خدا بودن داشت. خود او هم بارها اين
مضمون را در گونهگونهى كلمات خود برزبان مىآورد و بيان مىكرد: هرچه هست، از
خداست. او همه چيز را از خدا مىدانست؛ هضم در ارادهى خدا بود؛ حل در حكم الهى
بود: انقلاب را خدا پيروز كرد؛ خرمشهر را خدا آزاد كرد؛ دلهاى مردم را خدا جمع كرد.
او همه چيز را از منظر الهى مىديد و عامل به احكام بود؛ خداى متعال هم درهاى رحمت
را به روى او باز كرد.
مايلم يك جمله هم ذكر مصيبت كنم. فردا اربعين سيّدالشهداست. به مناسبت سالگرد امام،
ما از جاهاى مختلف بر سر مزار او گرد آمدهايم. تناسب اين جمع آمدن و گرد آمدن ما
بر سر قبر امام، با اربعين تناسب عجيبى است. در روز اربعين هم، بعد از آن روزهاى
تلخ و آن شهادت عجيب، اولين زائران اباعبداللَّهالحسين عليهالسّلام بر سر قبر
امامِ معصومِ شهيد جمع شدند. از جمله كسانى كه آن روز آمدند، يكى «جابربنعبداللَّه
انصارى» است و يكى «عطيةبن سعد عوفى» كه او هم از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسّلام
است. جابربنعبداللَّه از صحابهى پيامبر و از اصحاب جنگ بدر است؛ آن روز هم
علىالظّاهر مرد مسنّى بوده است؛ شايد حداقل شصت، هفتاد سال از سنين او - بلكه
بيشتر - مىگذشته است. اگر در جنگ بدر بوده، پس لابد قاعدتاً در آن وقت بايد بيش از
هفتاد سال سن داشته باشد؛ ليكن «عطيه» از اصحاب اميرالمؤمنين عليهالسّلام است. او
آن وقت جوانتر بوده؛ چون تا زمان امام باقر هم «عطيةبن سعد عوفى» علىالظّاهر زندگى
كرده است. «عطيه» مىگويد: وقتى به آنجا رسيديم، خواستيم به طرف قبر برويم، اما
اين پيرمرد گفت اول دم شطّ فرات برويم و غسل كنيم. در شطّ فرات غسل كرد، سپس
قطيفهاى به كمر پيچيد و قطيفهاى هم بر دوش انداخت؛ مثل كسى كه مىخواهد خانهى
خدا را طواف و زيارت كند، به طرف قبر امام حسين عليهالسّلام رفت. ظاهراً او نابينا
هم بوده است. مىگويد با هم رفتيم، تا نزديك قبر امام حسين عليهالسّلام رسيديم.
وقتى كه قبر را لمس كرد و شناخت، احساساتش به جوش آمد. اين پيرمرد كه لابد
حسينبنعلى عليهالسّلام را بارها در آغوش پيامبر ديده بود، با صداى بلند سه مرتبه
صدا زد: يا حسين، يا حسين، يا حسين!
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون(44)
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفوا احد.(45)
خطبهى دوّم:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام على سيّدنا و نبيّنا ابىالقاسم محمّد
و على آلهالاطيبين الاطهرين. سيّما على اميرالمؤمنين و الصّدّيقة الطّاهرة و الحسن
و الحسين و على علىّبنالحسين و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و
علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد والحسنبنعلىّ والخلف الصّالح القائم
المهدى. حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّةالمسلمين و
حماةالمستضعفين و هداة المؤمنين.
اوصيكم عباداللَّه بتقوىاللَّه
چون تقريباً وقت سپرى شده است، من ناچارم خطبهى دوم را خيلى كوتاه عرض كنم. بعد از
رحلت امام، ما اعلام كرديم كه راه امام و خطّ امام را ادامه مىدهيم. اوّلاً اين
حركت، از روى تقليد نبود؛ حركتى براساس تجربه و آگاهى بود. راه امام، راه نجات اين
كشور، هم در آغاز انقلاب، هم در دوران حيات آن بزرگوار بود و هم امروز هست؛ اما راه
امام چيست؟ مقصود ما از راه امام كدام است؟
من چند مشخّصهى مهم را از مجموعهاى كه ما آن را راه امام و خطّ امام به حساب
مىآوريم، عرض مىكنم. چند مطلب از نظر امام، در درجهى اوّل بود؛ اوّل، اسلام و
دين بود. امام، هيچ ارزشى را بالاتر از ارزش اسلام به حساب نمىآورد. انقلاب و نهضت
امام، براى حاكميت اسلام بود. مردم هم كه اين نظام را قبول كردند، اين انقلاب را به
پا كردند و امام را پذيرفتند، براى انگيزهى اسلامى بود. سرِّ موفقيت امام اين بود
كه صريح و بدون پردهپوشى، اسلام را روى دست گرفت و اعلام كرد من مىخواهم براى
اسلام كار كنم و همه چيز در سايهى اسلام است. قبل از دوران انقلاب ما كسانى در
كشور ما و در بعضى كشورهاى ديگر بودهاند كه حقيقتاً به اسلام اعتقاد داشتند، اما
جرأت نمىكردند، يا نمىخواستند صريحاً اسلام را مطرح كنند؛ تحت نامهاى ديگرى وارد
ميدان مىشدند و عموماً شكست خوردند. علّت اينكه امام پيروز شد، چون هدف خود را كه
حاكميت اسلام است، صريح بيان كرد. البته اسلام كه امام فرمود، در دو بخش قابل توجّه
است: يكى بخش اسلام در قالب نظام. امام، اينجا خيلى سختگير بود و به يك كلمه كم يا
زياد، راضى نمىشد؛ به يك مسامحه، چه در مسائل اقتصادى، چه غيره، راضى نمىشد. همه
جا مُرّ اسلام. نظام اسلامى، مجلس شوراى اسلامى، دولت اسلامى، قضاوت اسلامى و
دستگاههاى گوناگون بايد بر طبق مصالح، خطّ اسلام و راه حاكميت اسلام را دنبال كنند.
امام، اين را دنبال مىكرد و تا آنجا كه توانست، تلاش كرد. چهرهى دوم در مورد
پايبندى به اسلام، عمل فردى اشخاص است. در اينجا ديگر آن صلابت و قاطعيت و اعمال
قدرت، وجود ندارد. اينجا موعظه، نصيحت، زبان خوش و امر به معروف است. امام، به اين
عقيده داشت. پس اوّل چيزى كه در خطّ امام، مهم است، تعقيب هدف اسلامى و حاكميت
اسلامى در صحنهى ايمان و در صحنهى عمل است.
دومين مطلب، تكيه به مردم است - همانطور كه عرض كردم - هيچ كس در نظام اسلامى
نبايد مردم، رأى مردم و خواست مردم را انكار كند. حالا بعضى، رأى مردم را پايهى
مشروعيت مىدانند؛ لااقل پايهى اِعمال مشروعيت است. بدون آراءِ مردم، بدون حضور
مردم و بدون تحقّق خواست مردم، خيمهى نظام اسلامى، سرِ پا نمىشود و نمىماند.
البته مردم، مسلمانند و اين اراده و خواست مردم، در چارچوپ قوانين و احكام اسلامى
است. امام، مجمع تشخيص مصلحت را درست كرد؛ يعنى آراءِ مردم كه مظهرش مجلس شوراى
اسلامى است، و حدود اسلامى كه مظهرش شوراى نگهبان است، اگر بين آنها اختلافى پيدا
شد، مجمع تشخيص مصلحت تصميم مىگيرد. آنجايى كه مصلحت كشور اقتضا كند، آن را بر
اين مقدّم مىدارد. مجمع تشخيص مصلحت را هم امام درست كرد. آنچه كه در مورد آزادى
گفته مىشود، همه در شكم اين حركت عظيم و اين سرخطّ مهمى است كه امام براى اين كشور
بهوجود آورد. حالا عدّهاى تازه از راه رسيده، مىخواهند آزادى، آزادى فكر و آزادى
رأى را به امام و دستگاه امام و نظام اسلامى، تازه ياد بدهند و تلقين كنند! اين
خطّى بود كه امام، حركت نظام اسلامى را بر اين خط قرار داد. بحمداللَّه مسؤولان
كشور - چه امروز، چه در دورهى قبل و دولت قبل - كه همه شاگردان امام بودند و دست
پروردگان امام هستند، اين چيزها را از بن دندان دانستند و باور كردند؛ نمىخواهد
ديگرى بيايد و به اينها ياد بدهد.
سوم از مشخصههاى خطّ امام، عدالت اجتماعى و كمك به طبقات مستضعف و محروم است كه
امام آنها را صاحب انقلاب و صاحب كشور مىدانست. امام، پابرهنگان را مهمترين عنصر
در پيروزيهاى اين ملت مىدانست؛ همينطور هم هست و همانطور كه گفتيم، امام به گفتن
هم اكتفا نكرد. امام از همان اوّل انقلاب، جهاد سازندگى، كميتهى امداد، بنياد
مستضعفان، بنياد پانزده خرداد و بنياد مسكن را به وجود آورد و دستورات مؤكّد به
دولتهاى وقت داد. عدالت اجتماعى، جزو شعارهاى اصلى است؛ نمىشود اين را در درجهى
دوم قرار داد و به حاشيه راند. مگر مىشود؟! حالا عدّهاى از آن طرف در مىآيند كه
امام فرمود: انقلابِ ما انقلاب نان نيست، براى نان نيست! بله؛ انقلاب اكتبر روسيه
كه در سال 1917 پيدا شد، بهخاطر قطع شدن نان در شهرهاى اصلى آن روز - مثلاً مسكو -
بود. اگر مردم آن روز نان داشتند - همين نان معمولى - آن انقلاب پيش نمىآمد.
انقلاب ما اينگونه نبود، انقلاب ما براساس يك ايمان بود؛ اما معنايش اين نيست كه
انقلاب نبايد به زندگى مردم، به اقتصاد، به نان و به رفاه مردم بپردازد. اين چه
حرفى است!؟ امام به اين مسائل مىپرداخت و دستور مىداد و آنچه در درجهى اوّل،
مورد نظر امام بود، عبارت بود از طبقات محروم و مستضعف. البته امروز كنارِ
گودنشينها، آنهايى كه هميشه بلدند گوشهاى بنشينند و دستور و نسخه صادر كنند - بدون
اينكه بدانند واقعيتها چگونه است، يا هيچ مسؤوليتى احساس كنند - مىگويند عدالت
اجتماعى تحقّق پيدا نكرده است! البته عدالت اجتماعىِ كامل، بلاشك تحقّق پيدا نكرده
است - خيلى بايد مجاهدت كنيم - اما نظام اسلامى آمد و آن برنامه و نقشهى غلطى را
كه در اين مملكت بود - كه هيچ حقّى براى روستا و روستانشين و شهرهاى دور دست و
طبقات محروم قائل نبودند - تغيير داد و بيشترين اهتمام را روى اين چيزها گذاشت.
امروز بيشترين اهتمام دولت خدمتگزار ما براى نقاط محروم است. در طول دوران انقلاب،
هميشه دولتها اينطور بودند؛ بيشترين اهتمامشان براى مردم محروم و نقاط محروم بود و
كارهاى فراوان و خدمات عظيمى هم انجام گرفته است. اينها به بركت همين عنصر عدالت
اجتماعى در خطّ امام است.
يك عنصر ديگر، دشمنشناسى و فريب نخوردن از دشمن است. اوّلين كار دشمن اين است كه
تبليغ مىكند هيچ دشمنى وجود ندارد! چطور نظام اسلامى دشمن ندارد؟! جهانخواران را
از اين سفرهى به يغما رفتهى سالهاى متمادى، محروم كرده است؛ معلوم است كه دشمنند،
مىبينيم كه دشمنى مىكنند - در تبليغات، در محاصرهى اقتصادى - هركارى كه
مىتوانند در تقويت دشمن عليه نظام، مىكنند؛ صريح هم مىگويند!
در اين مملكت، آنچه كه براى امريكا، براى استكبار و براى جهانخواران قابل قبول
نيست، استقلال اين مملكت و استقلال و بيدارى اين مردم است؛ آن دست ردّى است كه اين
مردم به سينهى دشمنان اين كشور و جهانخواران زدهاند؛ اين را نمىخواهند. با اسلام
هم كه دشمنند، به اين علّت است كه اسلام اين بيدارى را به مردم داده است؛ با اين
دشمنند. امام، دشمن را مىشناخت؛ روشهاى سياسى و روشهاى تبليغاتى آنها را مىفهميد،
مىشناخت و در مقابل آنها محكم مىايستاد.
محور ديگر، علاقه و حساس بودن به سرنوشت مسلمانان عالم است. مسلمانان عالم، عقل
استراتژيك نظام اسلامى به حساب مىآيند. الان ملتها در آسيا، در افريقا و در همين
منطقهى خود ما طرفدار نظام اسلامى هستند. اين اظهار ارادتى كه به امام و به انقلاب
مىكنند، سابقه ندارد؛ نه امروز نسبت به هيچ كشورى در دنيا وجود دارد و معمول است و
نه در گذشته چنين چيزى بوده است. اين بهخاطر اسلام است. امام روى سرنوشت برادران
مسلمان، حساس بود. و بالاخره تعالى علمى و سازندگى كشور. اينها سرفصلهاى عمدهى خطّ
امام است؛ اسلام، مردم، پيشرفت كشور، دشمنى با دشمنان و حسّاسيت نسبت به امّت
اسلامى در آن هست. اينها خطّ امام است؛ ما به اينها پايبند بوديم و هستيم و به فضل
پروردگار خواهيم بود. در اين سالهاى بعد از رحلت امام، چه دولتهايى كه سر كارِ
بودند - چه دولت قبلى، چه دولت امروز ما - چه دستگاه قضايى، چه مجلس شوراى اسلامى و
دستگاه قانونگذارى، بحمداللَّه كارهاى بزرگى كردند و خدمات بزرگى انجام دادند.
جزئيّات كارهاى اينها آنقدر زياد و صفحهى عملياتى كه مسؤولان اين كشور در قواى
مختلف - بخصوص در قوّهى مجريّه كه بارهاى سنگين بر دوش آنهاست - كردند بهقدرى
درخشان و زياد است كه هر منصفى اينها را نگاه كند، تحسين خواهد كرد. من اگر بخواهم
الان هم آنچه در ذهنم هست بگويم، يك صفحهى طولانى است. اينها را بايد خود آقايان
بيايند به مردم بگويند و توضيح دهند، تا ببينند كه چه زحماتى كشيدهاند! اين به
بركت پيروى از همين راه امام است. خداى متعال هم به اين كشور تفضّل كرده است. اين
بنايى كه امام ساخت، بحمداللَّه مستحكم مانده است و پايههاى محكم و ريشهى عميقى
دارد. آثارى را هم كه خداى متعال و دست قدرت الهى براى اين مردم آورد، خيلى عظيم
است.
به لطف الهى، پنجاه هزار اسير ما بىدغدغه برگشتهاند. بلوك شوروى كه يك مزاحم و
معارض بود، در طول اين سالها متلاشى شد. به لطف الهى ملت ما در ميدانهاى مختلف، به
موفّقيتهاى بزرگى دست پيدا كرد. انتخاباتهاى گوناگون و حضورهاى برجسته - همين حضور
سى ميليونى مردم در انتخابات رياست جمهورى در دوسال قبل از اين - الطاف الهى و
نشانههاى رحمت خداست. ما افتخار مىكنيم كه ملتى جوان و زنده و با نشاط داريم.
افتخار مىكنيم كه مسؤولان مؤمن، بىطمع، بىغرض و مردمى، قواى اين كشور را اداره
مىكنند. افتخار مىكنيم كه علىرغم دشمنى استكبار و علىرغم اين همه توطئه، ملت و
مسؤولان ما بحمداللَّه توانستهاند راه طولانى و دشوار انقلاب را پيش ببرند و مملكت
را بسازند. روزبهروز اين سازندگى، بيشتر خواهد شد؛ روزبهروز انشاءاللَّه به سمت
عدالت اجتماعى، پيشتر خواهيم رفت؛ روزبهروز پايههاى اسلام و تعبّد به اسلام در
اين كشور، محكمتر خواهد شد. آن كسانى كه گوش خواباندهاند كه شايد مردم از اسلام و
جمهورى اسلامى برگردند، بدانند كه سرنوشت آنها سرنوشت همان كسانى است كه اوّلِ
انقلاب خيال مىكردند انقلاب تا سه ماه ديگر، تا شش ماه ديگر، تا يك سال ديگر از
بين خواهد رفت! يا خيال مىكردند كه اوّلِ جنگ مىتوانند در ظرف يك هفته، ايران را
فتح كنند! همانطور كه آنها تودهنى خوردند، همانطور كه از ملت ايران سيلى خوردند،
همانطور كه ناكام شدند، همانطور كه غلط بودن تهديدهايشان برايشان واضح شد، آن
كسانى هم كه امروز خيال مىكنند و به انتظار آن نشستهاند كه اين مردم از دينشان،
از قرآنشان، از اسلامشان، از روحانيتشان و از امامشان روى برگردانند، تودهنى خواهند
خورد؛ آنها هم سيلى خواهند خورد! آينده، مال اين ملت است. آينده، مال اين كشور و
مال اسلام است. روزبهروز به فضل پروردگار، خورشيد درخشانِ اسلام، درخشانتر خواهد
شد و مردم زيادترى را گرما خواهد داد و نورانى خواهد كرد.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، مقامات امام را در ملكوت اعلى، بيشتر از پيش كن.
پروردگارا! او را از سوى يكايك ما جزاى خير عنايت كن. خواستها و آرمانها و هدفهاى
او را محقّق فرما. ملت ايران را پيروز و دشمنانش را منكوب كن. اسلام و مسلمين را در
همه جاى عالم، موفّق و پيروز گردان. گرفتاريهاى اين ملت را برطرف كن. شرّ دشمنان را
به خودشان برگردان. دلهاى اين ملت را روزبهروز به هم مهربانتر كن.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و العصر، انّ الانسان لفى خسر، الّا الذين امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ
و تواصوا بالصّبر.(46)
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
44) اخلاص: 4 - 1
45) شعراء: 227
46) عصر: 3 - 1