پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

متن كامل بيانات مقام معظم رهبرى در ديدار مسؤولين و كارگزاران نظام به مناسبت عيد سعيد غدير

بسم‌اللَّه‌الرّحمن‌الرّحيم
بنده هم اين عيد شريف و بزرگ را به همه‌ى مسلمانان عالم، بخصوص به شيعيان - كه معروف به پيروى از اهل بيت و اميرالمؤمنين عليهم‌السّلام در ميان همه‌ى مسلمينند - و به ملت بزرگ ايران و به شما حضّار عزيز و مسؤولين محترم، صميمانه تبريك عرض مى‌كنم.
غدير در آثار اسلامى ما به «عيداللَّه‌الاكبر»(6)، «يوم العهد المعهود»(7) و «يوم الميثاق المأخوذ»(8) تعبير شده است. اين تعبيرات كه نشان دهنده‌ى تأكيد و اهتمامى خاص به اين روز شريف است، خصوصيتش در مسأله‌ى ولايت است. آن عاملى كه در اسلام ضامن اجراى احكام است، حكومت اسلامى و حاكميت احكام قرآن است، والّا اگر آحاد مردم، ايمان و عقيده و عمل شخصى داشته باشند، ليكن حاكميت - چه در مرحله‌ى قانونگذارى و چه در مرحله‌ى اجرا - در دست ديگران باشد، تحقّق اسلام در آن جامعه، به انصاف آن ديگران بستگى دارد. اگر آنها افراد بى‌انصافى بودند، مسلمانان همان وضعى را پيدا مى‌كنند كه شما امروز در كوزوو، ديروز در بوسنى و هرزگوين، ديروز و امروز در فلسطين و در جاهاى ديگر شاهدش بوده‌ايد و هستيد - ما هم در ايرانِ مسلمانِ عريق و عميق خودمان، سالهاى متمادى همين را مشاهده مى‌كرديم - اما چنانچه حكّام، قدرى با انصاف باشند، اجازه خواهند داد كه اين مسلمانان به قدر دايره‌ى خانه‌ى خودشان - يا حدّاكثر ارتباطات محلّه‌اى - چيزهايى از اسلام را رعايت كنند؛ ولى اسلام نخواهد بود!
«و ما ارسلنا من رسول الا ليطاع باذن‌اللَّه»(9)؛ مسأله‌ى حكومت، اساس قضاياى همه‌ى پيغمبران بوده است. حال بعضى كسان دوست دارند كه حرفهاى موهوم و رد شده و غلط را در قالبهاى على‌الظّاهر نو بيان كنند! آنها مى‌گويند كه اگر دين، حكومت پيدا كند، قداست خود را از دست مى‌دهد! قداست يعنى چه؟ آيا قداست يعنى اين‌كه كسى يك چيز بى‌خاصيت، يك نام، يا يك حيثيّت اعتبارى و بى‌حقيقت را به خود ببندد؟ اين قداست خواهد شد؟! قداستِ حقيقى اين است كه حقيقتى در ميان مردم، بر زندگى و بر روابط مردم، بر امور دنيا و آخرت مردم، اثر خوب بگذارد و زندگى را اصلاح كند. اين، دين است؛ اگر دينى توانست اين كار را بكند، قداست متعلّق به آن است.
حال به فرض، زيد و عمروى كه در موضع حكومت در اين دين قرار گرفته‌اند، به‌وسيله‌ى عدّه‌اى مورد تهمت، اهانت و دشنام هم قرار بگيرند؛ مانعى ندارد. افراد، انسانها، من و هزاران هزار امثال من، فداى بقاى دين؛ چه اهميتى دارد؟! دين بايد اجرا شود، دين بايد تحقّق پيدا كند و اين در غدير، رسماً و به‌عنوان يك حقيقت قانونى در اسلام، مشخص شد. البته از اوّلِ هجرت، پيغمبر اكرم صلى‌اللَّه‌عليه و آله و سلّم حاكم بود؛ اما خيليها اميد بسته بودند كه وقتى اين شخص كه آورنده‌ى اسلام است و اين رشته‌اى كه افراد و دلها را به هم متّصل كرده است، از ميان مردم خارج شد، چيزى باقى نمانَد! با نصب ولى، با نصب حاكم و تعيين كسى كه مى‌توانست رشته‌ى اين كار شود، جلوِ اين پندار در عالم قانونگذارى گرفته شد. اساس قضيه هم اين است كه قانونى وجود داشته باشد؛ لذا فرمود: «اليوم يَئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم»(10)؛ از امروز به بعد كه ولايت، معيّن و تكليف حكومت و سرپرستى و اداره و زمامدارى كشور، معلوم شد، ديگر از دشمن خارجى نترسيد. «واخشونى»(11)؛ حالا از من بترسيد.
ترس از خدا يعنى چه؟ يعنى حالا مواظب خودتان، مواظب دل و جان و عمل خودتان، مواظب تقواى خودتان و ثبات و استقامتى كه از هر انسانى در اين راه، متوقّع است، باشيد. «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى»(12)؛ روز غدير، چنين روزى است. هرچند كه از اين قانون در تحقّق خارجى خود در عالم اسلام، تخلّف شد؛ ولى قانون ماند و تكليف مشخّص گرديد. اين مهمّ است. ممكن است جمعى يا جماعتى، مدّتى يا مدّتهايى به آيه‌ى قرآن هم عمل نكنند، اما فرق مى‌كند با اين‌كه آيه‌ى قرآن، نازل نشده باشد. نازل و مسجّل شد و جاى پايى ماند براى اين‌كه يك روز، قومى به آن عمل كنند. «فسوف يأتى اللَّه بقوم يحبّهم و يحبّونه»(13). نمى‌شود گفت كه اين آيه در طول تاريخ اسلام، هيچ وقت تحقّق پيدا نكرده است. چرا؛ در دورانهايى تحقّق پيدا كرده است و به‌وسيله‌ى بندگانى حاكميت حقّ و ولايت الهى به وجود آمده است؛ اما ما سرافرازيم و از خداى متعال متشكريم كه اين امر در زمان ما به‌وسيله‌ى يكى از صالحترين بندگانش، صورت تحقّق گرفت؛ يعنى ولايت، محقّق شد. ولايت، يعنى حكومت الهى كه هيچ اثرى از خودپرستى، سلطنت و اقتدار خودخواهانه در آن وجود ندارد. اگر وجود پيدا كرد، ولايت نيست. فرق بين حكومت و ضمانتهاى الهى با غير الهى، اين است كه در ضمانتهاى الهى، ضمانت درونى است. اگر كسى كه متصدّى مقامى است، شرايط آن را نداشت، به‌خودى خود اين پيوند از او خلع مى‌شود. اين امرِ خيلى مهمّى است. بناى ولايت الهى، بر هضم شدن در امر و نهى پروردگار است؛ درست نقطه‌ى مقابل سلاطين مادّى و حكومتهاى بشرى.
در حكومتهاى بشرى، آنچه كه از به خود بستن و نشان دادن مظاهر اقتدار و سلطنت و سلطه و زورگويى و براى خود خواستن و غير خود را نفى كردن هست، نقطه‌ى مقابلش در حكومت الهى است؛ مظهر آن هم اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام است.
در دوران حكومت، تواضعِ بدون ضعف و اقتدارِ بدون تكبّر، از خصوصيات اميرالمؤمنين است. در همان حالى كه با متخلّف، با منحرف، با آن كسى كه مورد حدّ الهى است و با دشمن - در ميدانهاى خود - در نهايت قاطعيت عمل مى‌كند، درعين‌حال براى خود - براى آن منِ شومى كه در هر وجودى سربرآورد، او را ضايع و بيچاره خواهد كرد - هيچ جايى در وجود على نيست. هرچه هست، هضم در اراده‌ى الهى است؛ عبد و بنده‌ى خداست.
بزرگترين تعريف براى يك انسان - در معيارهاى الهى و اسلامى - عبوديت خداست. «اشهد انّ محمداً عبده و رسوله»، «رسول» را بعد از «عبد» ذكر مى‌كند.(14) اميرالمؤمنين اين است. معناى ولايت در اصطلاح و استعمال اسلامى، اين است؛ يعنى حكومتى كه در آن، اقتدارِ حاكميت هست، ولى خودخواهىِ سلطنت نيست، جزم و عزم قاطع هست - كه «فاذا عزمت فتوكل على‌اللَّه»(15) - اما استبداد به رأى نيست. كسانى كه با حكومت و با ولايت اسلامى، دشمنى مى‌كنند، از اين چيزها مى‌ترسند؛ با اسلامش بدند! اسم ولايت را حمل كردن بر مفاهيمى كه يا ناشى از بى‌اطّلاعى و بى‌سوادى و كج فهمى است، يا ناشى از غرض و عناد است! ولايت، يعنى حكومتى كه در آن در عين وجود اقتدار، در عين وجود عزّت يك حاكم و جزم و عزم و تصميم قاطع يك حاكم، هيچ نشانه‌اى از استبداد و خودخواهى و خود رأيى و زياده‌طلبى و براى خود طلبى و اينها نيست. اين، آن نشانه‌ى اصلى براى اين حكومت است. بديهى است كه در چنين حكومتى، عدالت بايد زنده شود. هرچه كه ما در امر عدالت، كوتاه بياييم، ضعف ما در اين خصوصيات است. اين‌كه من بارها مى‌گويم تا رسيدن به نقطه‌ى مطلوبِ حكومت اسلامى، فاصله داريم - اگرچه با حكومتهاى مادّى هم خيلى فاصله داريم؛ اما تا آن نقطه‌ى اصلى هم فاصله‌ى زيادى داريم - به‌خاطر اين است. هرچه و هرجا كه در امر عدالت، در امر محو شدن و هضم شدن در اراده‌ى الهى و احكام الهى، كوتاه بياييم، ناشى از ضعفهاى شخصى ماست، والّا حكم اسلامى و ولايت اسلامى اين است.
اگر ولايت اسلامى باشد، زندگى زير سايه‌ى اميرالمؤمنين، براى همه حاصل خواهد شد - براى مؤمن، براى فاسق و براى كافر - حتى كفّار هم در آن، راحت زندگى مى‌كنند. اين طور نيست كه در آن، فقط آدمهاى پرهيزكار، راحت باشند، غير پرهيزكار هم از امنيت آن محيط، از مساوات، از عدالت و از آرامش معنوى در آن محيط، استفاده مى‌كند. اگر حكومت الهى نشد، جامعه، جامعه‌ى تبعيض‌آميز است. تبعيض هم انواعى دارد. آن‌جايى كه زمامداران حكومت و قدرت، مردمانى باشند كه يا از كسى نترسند، يا اخلاقيّاتى نداشته باشند و در درون آنها ناظرى از خدا نباشد، همين وضعى است كه امروز شما در دنيا ملاحظه مى‌كنيد! كشتن مسلمانان كوزو و به دنبال مسلمانان بوسنى و هرزگوين، با هدف نابود كردن نسل مسلمان از منطقه‌ى اروپا! اين كار انجام مى‌گيرد! مسلمانان در اروپا صاحب مملكتى باشند، نمى‌شود. اگر به‌عنوان يك انسان درجه‌ى دو زندگى كنند، مانعى ندارد! اينها حقايقِ حوادث اين روزگار است. اين هدف كسانى است كه از همه طرف، دست به‌دست هم دادند تا قضاياى بوسنى راه افتاد و امروز قضاياى كوزوو راه افتاده است! شما ملاحظه كنيد، يوگسلاوى از يك طرف و متّحدين غربى - ناتو - از يك طرف، با هم جنگ دارند؛ اما نتيجه چيست؟ آيا يك مسلمان به‌خاطر اين‌كه - ظاهراً - يوگسلاوى را مجازات مى‌كنند، احساس آرامش كرد؟! ابداً! از روزى كه اين حملات شروع شده است، شدّت عمل نسبت به مسلمانان بيشتر است!
البته ارتباط خودشان با هم بر سر قضيه‌ى حكومت و استبداد و قلدرى - و اين‌كه يكى حتماً بايد صربها را زير بند و فرمان خود بياورد - چيزهايى را ايجاب مى‌كند؛ اما براى مسلمانان فرقى نمى‌كند. مسلمانان در بوسنى و هرزگوين هم چند سال مورد تجاوز قرار گرفتند، كتك خوردند، كشته و در گورهاى دستجمعى دفن شدند؛ به قصد اين‌كه آنها را متفرّق و متلاشى كنند! آخرِ سر آمدند و با شكل به‌كلّى نامطلوبى، صلح را برقرار كردند. البته وقتى ديدند چاره‌اى نيست، اقدام كردند؛ زيرا مسلمانان بوسنى، انصافاً ايستادگى كردند. اگر چاره‌اى بود، آن‌قدر ادامه پيدا مى‌كرد تا يك نفر از آن جمعيتى كه در بوسنى و هرزگوين بودند، در آن منطقه باقى نماند! با اين‌كه خيلى از آنها هم از همان نژاد «اسلاو» و جزو همان جمعيتند؛ منتها دينشان فرق مى‌كند! اين‌جا(16) هم همين است؛ تا راندن مسلمانان و نابود كردن اسلام و اجتماع و تجمّع اسلامى ادامه مى‌دهند! چرا؟ به‌خاطر اين‌كه وجود مسلمانان را در اين‌جا برخلاف اهداف خود خواهانه و مستبدانه‌ى خودشان مى‌دانند. حالا اسمش دمكراسى است، باشد؛ اسم كه چيزى را عوض نمى‌كند! همه‌ى اين آقايانى كه در آن‌جا هستند، حاكمان دمكراتيك و حكومتهاى دمكراسى هستند! آيا اين دمكراسى است؟! معناى دمكراسى، اين است؟! آيا بشريت براى اين مقاصد، بايد تحمّل اين همه مشكلات را بكند؟! اگر واقعاً دمكراسى اين است، پس استبداد و دمكراسى فرقى با هم ندارد! كشورهاى دمكرات دنيا و كسانى كه با حكومتهاى به‌اصطلاح دمكراسى بر سرِ كارند، در برخورد با جماعاتى كه با آنها همفكر نيستند - يا به دليلى وجود آنها را براى خودشان مفيد نمى‌دانند، يا مضر مى‌دانند - حق داشته باشند با شديدترين ابزارها رفتار كنند! پس اگر بشريت، دمكراسى غربى را رد كند، نفى و انكار كند و از آن اظهار برائت نمايد، حق دارد.
ولايت اسلامى اين‌گونه نيست. ولايت اسلامى اين‌طور است كه وقتى مخالفين در حكومت اميرالمؤمنين، خلخال از پاى زن يهودى بيرون مى‌آورند، امامِ آن جمعيت و حاكمِ حكيم مى‌گويد: اگر مسلمانى از اين امر بميرد - از غصّه‌ى اين‌كه در حكومت او خلخال از پاى يك زن يهودى درآورده‌اند - حق دارد! مثل اميرالمؤمنين كه مبالغه نمى‌كند؛ مى‌گويد اگر از اين غصّه، انسان بميرد، حق دارد.(17) اين، حكومت و ولايت اسلامى است.
سال امام خمينى رضوان‌اللَّه‌تعالى‌عليه يعنى ما اين خصوصيات را در خودمان زنده كنيم. عزيزان من؛ مسؤولان محترم و مكرّم و زحمتكش و دلسوز كه در هر بخشى از بخشهاى اين كشور و كارهاى نظام مشغول خدمت هستيد - در نيروهاى مسلّح، در بخشهاى دولتى و مجلس و در هر جاى ديگر - ولايت اميرالمؤمنين، تمسّك به ولايت و احياى نام امام بزرگوار و سال امام، اين است؛ بايد اينها را در خودمان زنده كنيم، بايد اين خطوط اساسى را مجسّم كنيم. «بيننا و بين اللَّه» در زمانى كه ما امام بزرگوار را زيارت كرديم - و ايشان امتحان دشوار حاكميت را در سخت‌ترين دورانها داد - ما ايشان را در مقايسه با آن الگوى اصل، انصافاً بهترين و نزديكترين كس يافتيم. نمى‌خواهيم بگوييم كه امام ما مثل اميرالمؤمنين عليه‌الصّلاةوالسّلام بود؛ نه. امام ما خاك پاى آن بزرگوار هم نمى‌شد. هزاران نفر نظير آن بزرگوار، قابل مقايسه با آن حضرت نيستند! او به اصحاب نزديك خود هم مى‌فرمود: «انّكم لا تقدرون على ذلك»(18)؛ شما نمى‌توانيد مثل من عمل كنيد. ولى با خصوصيات بشرى و نداشتن عصمت، انصافاً ما امام بزرگوار خودمان را نزديكترين آدم به آن الگو ديديم. خيلى نزديك بود و خيلى شباهت را مى‌رساند؛ مى‌شد چهره‌ى آن بزرگواران را در رفتار اين مرد شناخت. خدا را شكر مى‌كنيم كه ما اين نمونه را از نزديك ديديم. اگر ما اين امام را نديده بوديم و بعدها داستانهاى او را براى ما نقل مى‌كردند، درست برايمان قابل فهم نبود؛ اما ما او را از نزديك ديديم. من يك وقت به خود ايشان عرض كردم: ما اگر اين خصوصيات را مى‌شنيديم، يا براى ما مى‌گفتند، نمى‌توانستيم درست تصوّر كنيم! چقدر بايد خدا را شاكر باشيم كه اين نمونه‌ى زنده در مقابل ماست! خودمان را به او نزديك كنيم. اين الگو جلوِ چشم ما بود. رفتار و سيره‌ى او، بيّنات و محكمات او جلوِ چشم ماست. همه سعى كنيم خودمان را به او نزديك كنيم. سال امام بزرگوار، اين است، والّا نخواستيم بگوييم كه - احياناً - به‌عنوان تشريفات، يك سالى، چهار كلام هم از ايشان نقل، يا چاپ، يا گفته شود! خوشبختانه مسؤولان مربوط به دفتر شريف و بيت مبارك ايشان، دنبال اين‌كار هستند - مراسمى و كارهايى دارند - اما كار اصلى را من و شما بايد بكنيم. كار اصلى اين است كه ما خودمان را به آن الگو نزديك كنيم. اميدواريم خداى متعال به همه توفيق دهد كه بتوانيم اين قدمهاى بزرگ را در تحوّل خودمان و ان‌شاءاللَّه در خودسازى كه منشأ بركات بزرگى براى اين كشور و براى اين ملت و براى همه‌ى دنياى اسلام خواهد شد، انجام دهيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
6) 1 و 2 و 3: بحارالانوار: ج 98، ص 303
9) نساء: 64
10) مائده: 3
11) مائده: 3
12) مائده: 3
13) مائده: 54
14) الفقه، ص 108
15) آل عمران: 159
16) مقصود «كوزوو» است.
17) كافى، ج 5، ص 4
18) نهج‌البلاغه، نامه‌ى 45