پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری

بيانات معظم له در ديدار با گروه كثيرى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى به مناسبت روز پاسدار

بسم الله الرّحمن الرّحيم
من هم اين روز شريف و عيد سعيد را به همه ملت ايران، به همه آزادگان عالم، بخصوص به عزيزان پاسدار که رسماً و صريحاً در راه حسين بن علي عليه السّلام قدم گذاشته اند و با جان خود با خداي بزرگ پيمان بسته اند و در طول سالهاي دشوارِ انقلاب بر سر اين پيمان ايستاده اند، صميمانه تبريک عرض مي کنم.
اين روز پاسدار - که روز ولادت امام حسين عليه السّلام است - و اين انتخاب بسيار پُرمضمون و پُرمعنا، براي يکايک پاسداران قابل تدبّر و تعمّق و درسگيري است. هم پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و هم پاسداران کميته ها - که امروز در مجموعه نيروي انتظامي حضور دارند - همچنين کساني که جزو پاسداران اين دو سازمان بودند و امروز هم در نقاط مختلفي مشغول خدمتند، ولي افتخار پاسداري را در دل خودشان براي خود حفظ کرده اند، همه روي اين نکته بايد تأمّل و دقّت کنند. اين، يک درس مستمرّ است.
شخصيت درخشان و بزرگوار امام حسين عليه السّلام دو وجهه دارد: يک وجهه، همان وجهه جهاد و شهادت و توفاني است که در تاريخ به راه انداخته و همچنان هم اين توفان با همه برکاتي که دارد، برپا خواهد بود؛ که شما با آن آشنا هستيد. يک بعد ديگر، بعد معنوي و عرفاني است که بخصوص در دعاي عرفه به شکل عجيبي نمايان است. ما مثل دعاي عرفخ کمتر دعايي را داريم که سوز و گداز و نظم عجيب و توسّل به ذيل عنايت حضرت حق متعال بر فاني ديدن خود در مقابل ذات مقدّس ربوبي در آن باشد؛ دعاي خيلي عجيبي است.
دعاي ديگري مربوط به روز عرفه در صحيفه سجاديه هست، که از فرزند اين بزرگوار است. من يک وقت اين دو دعا را با هم مقايسه مي کردم؛ اوّل دعاي امام حسين را مي خواندم، بعد دعاي صحيفه سجّاديه را. مکرّر به نظر من اين طور رسيده است که دعاي حضرت سجّاد، مثل شرح دعاي عرفه است. آن، متن است؛ اين، شرح است. آن، اصل است؛ اين، فرع است. دعاي عرفه، دعاي عجيبي است. شما عين همين روحيه را در خطابي که حضرت در مجمع بزرگان زمان خود - بزرگان اسلام و بازماندگان تابعين و امثال اينها - در مني ايراد کردند، مشاهده مي کنيد. ظاهراً هم متعلّق به همان سال آخر يا سال ديگري است - من الان درست در ذهنم نيست - که آن هم در تاريخ و در کتب حديث ثبت است.
به قضيه عاشورا و کربلا برمي گرديم. مي بينيم اين جا هم با اين که ميدان حماسه و جنگ است، اما از لحظه اوّل تا لحظه آخري که نقل شده است که حضرت صورت مبارکش را روي خاکهاي گرم کربلا گذاشت و عرض کرد: «الهي رضاً بقضائک و تسليماً لأمرک» ، با ذکر و تضرع و ياد و توسّل همراه است. از وقت خروج از مکه که فرمود: «من کان فينا باذلاً مهجته موطناً علي لقاءالله نفسه فليرحل معنا» ، با دعا و توسل و وعده لقاي الهي و همان روحيه دعاي عرفه شروع مي شود، تا گودال قتلگاه و «رضاً بقضائک» لحظه آخر. يعني خود ماجراي عاشورا هم يک ماجراي عرفاني است. جنگ است، کشتن و کشته شدن است، حماسه است - و حماسه هاي عاشورا، فصل فوق العاده درخشاني است - اما وقتي شما به بافت اصلي اين حادثه حماسي نگاه مي کنيد، مي بينيد که عرفان هست، معنويّت هست، تضرّع و روح دعاي عرفه هست. پس، آن وجه ديگر شخصيت امام حسين عليه السّلام هم بايد به عظمت اين وجه جهاد و شهادت و با همان اوج و عروج، مورد توجه قرار گيرد.
حال نکته اي که مي خواهم عرض کنم، اين جاست. شايد بشود قاطعاً گفت که همين معنويّت و عرفان و توسّل و فناء في الله و محو در معشوق و نديدن خود در مقابل اراده ذات مقدّس ربوبي است که ماجراي عاشورا را هم اين طور باعظمت و پُرشکوه و ماندگار کرده است. به عبارت ديگر، اين جانبِ اوّل - يعني جانب جهاد و شهادت - آفريده و مخلوق آن جانبِ دوم است؛ يعني همان روح عرفاني و معنوي. خيليها مؤمنند و مي روند مجاهدت مي کنند، به شهادت هم مي رسند - شهادت است، هيچ چيزي کم ندارد - اما يک شهادت هم هست که بيش از روح ايمان، از يک دل سوزان، از يک روح مشتعل و بي تاب در راه خدا و در محبّت پروردگار و غرقه در ذات و صفات الهي، سرچشمه مي گيرد. اين گونه مجاهدتي، طعم ديگري پيدا مي کند. اين، حال ديگري مي بخشد. اين، اثر ديگري در تکوين مي گذارد.
رشحاتي از اين را ما در جنگ مشاهده کرديم. اين که شما ديديد امام فرمودند وصيت نامه اين جوانان را بخوانيد، من حدسم اين است - البته در اين مورد چيزي از امام نشنيدم - که اين يک توصيه خشک و خالي نبود. خود امام، آن وصيت نامه ها را خوانده بودند و آن گلوله آتشين در قلب مبارکشان اثر گذاشته بود و مي خواستند که ديگران هم از آن بي بهره نمانند. کمااين که خود من هم در طول سالهاي جنگ و بعد از آن تا امروز، بحمدالله با اين وصيت نامه ها تا حدودي اُنس داشتم و دارم و ديده ام که بعضي از اين وصيت نامه ها، چطور حاکي از همان روح عرفان است.
راهي را که يک عارف و يک سالک در طول سي سال، چهل سال طي مي کند - رياضت مي کشد، عبادت مي کند، حضور پيدا مي کند، از اساتيد فرا مي گيرد، چقدر گريه ها، چقدر تضرّعها، چقدر کارهاي بزرگ - اين راه طولاني را يک جوان در ظرف ده روز، پانزده روز، بيست روز در جبهه پيدا کرده و طي کرده است. يعني از آن لحظه اي که اين جوان با هر انگيزه اي - طبعاً با انگيزه ديني، همراه با آن حماسه هاي جواني - به جبهه رفته و اين حالت بتدريج در جبهه به يک حالت عزم بر فداکاري و گذشت مطلق از همه هستي خود تبديل شده و او خاطرات و يا وصيت نامه خود را نوشته است، تا لحظه شهادت، اين حالت همين طور لحظه به لحظه پُرشورتر، و اين قرب نزديکتر، و اين سير سريعتر شده است؛ تا آن روزهاي آخر و لحظه هاي آخر و ساعات آخر، اگر چيزي از او مانده است، مثل يک گلوله آتشين در دل انسان اثر مي گذارد. اين جواناني که خاطرات نوشتند و شهيد شدند، انسان در نوشته هايشان، چنين خصوصيتي را خيلي به وضوح مشاهده مي کند. اين، رشحه اي از همان روح حسيني است. پس، پشتوانه حادثه عاشورا، معنويّت است.
اين توفان ماندگار در تاريخ - که هميشه کاخهاي ظلم از آن ترسيده اند و مغلوب آن شده اند - هميشه در مقاطع گوناگون تاريخي، هر جا درست سر بلند کرده، کاري کرده است شبيه کاري که در آن روز انجام داد؛ مثل انقلاب ما. اين حادثه بزرگ، که اثرش لحظه به لحظه در مقاطع مختلف زماني در تاريخ ديده شده است، چقدر سلسله هاي ظالم را از بين برده است؛ چقدر انسانهاي ضعيف را قوّت بخشيده است؛ چقدر به ملتهاي مستضعف روحيه داده است و چقدر انسانهايي را براي مقاومت در راه خدا مجهّز کرده است! در زمان ما هم با درايت امام بزرگوار، اين حادثه توانست پيش از پيروزي انقلاب، ناگهان مثل همان توفانِ اول بار در جامعه ظهور کند. اين خود معلول توجّه و توسّل و ذکر و حضور و ارتباط و اتّصال با پروردگار است. امام بزرگوار ما هم خود از اين نوع آدمها بود؛ خود اهل همين ذکر و حضور بود. درخشندگي کار امام هم در همين بود. تأثير نفس او هم قاعدتاً حدّاکثر مربوط به همين قضيه بود.
من مي خواهم به شما عزيزان عرض کنم که سپاه پاسداران و هر پاسدار و هر کسي در غير کسوت پاسداري که در قبال امانت اسلام و امانت انقلاب، براي خود مسؤوليتي قائل است؛ در زندگي امروز و فرداي بشر، براي ارزشهاي اسلامي نقش قائل است، بايد توجّه کند که با پايان يافتن جنگ، کار پايان نيافت؛ با گذشت يک دهه و دو دهه از پيروزي انقلاب، تلاش خاتمه نيافت. دليل واضح هم اين است که دشمنيها و عوامل مزاحم و معارض با اين حرکتِ صلاح و فلاح، تمام نشده است.
دشمنانِ با تدبير؛ دشمناني که دشمني آنها مربوط به يک شخص نيست - يعني جبهه هاي دشمن - اين را آموخته اند که براي مقابله با يک حرکت عظيم مثل انقلاب اسلامي، اگر نمي شود سينه به سينه شد و احساس کردند کوبندگيش زياد است - کمااين که در مورد انقلابْ همين احساس را کردند - راه اين است که خودشان را علي العجاله کنار بکشند و در پشت سنگر مخفي شوند و منتظر فرصت باشند. اين کار را تقريباً با همه انقلابهاي قرن بيستم انجام دادند.
مي دانيد که قرن بيستم ميلادي، قرن انقلابها و حرکتهاي مردمي بر اساس ايده ها و تفکرات و آرزوهاي نو است. از دهه هاي اوّل اين قرن، با انقلاب سوسياليستي شوروي شروع شد و همين طور ادامه پيدا کرد - بخشي چپ، بخشي هم نه چندان در چارچوب تفکرات مارکسيستي؛ اما به هر حال داراي صبغه خاص - تا انقلاب ما، و بعد از انقلاب ما، بعضي از انقلابهاي ديگر.
دهها انقلاب در اطراف دنيا اتّفاق افتاد؛ هر کدام هم نظامي را واژگون کرد و حکومت و تشکيلاتي به وجود آورد. با يکايک آنها همين کار را کردند. يعني اگر توانستند، همان اوّلِ کار به سراغشان رفتند و تلاش کردند، کارشان را تمام کنند! بعضيها بودند که همان اوّل کار نتوانستند خودشان را نگهدارند و مغلوب شدند. آنهايي را که مشکل داشتند، ضمن اين که مزاحمتها را رها نکردند - مرتّب مزاحمشان شدند، اذيّتشان کردند، تبليغات کردند، محاصره کردند، خسته شان کردند - خودشان هم در کناري کمين گرفتند، تا در لحظه اي که احساس کردند اينها خسته شده اند، ناگهان ضربه نهايي را وارد کنند؛ تقريباً وارد هم کردند و عموماً هم موفّق بوده است. همان جريانهاي ضدّانقلابي که يک روز منزوي و مغلوب بودند، بعد توانستند بيايند زمام را در دست گيرند و مسلّط شوند و کارها را انجام دهند.
در مورد انقلاب اسلامي، جبهه دشمن - نه اشخاص و افراد - از اوّل انقلاب همين طرح و همين نقشه را در صدد بود و در نظر گرفت. منتها در مورد انقلاب ما در طول اين هجده سال، حتّي يک پديده به وجود نيامد که بتواند جبهه دشمن را خرسند و اميدوار کند. من يک وقت درزمان رياست جمهوري، با يکي از کساني که در رأس يک مجموعه انقلابي بود و در دنيا جزو سياسيّون معروف است - که نمي خواهم اسم بياورم - در کشور خودش ملاقات کردم. او يک کار منافي با دعويهاي انقلابي و ايده ها و حرفهاي خودش انجام داده بود. از او پرسيدم: شما چطور و با چه منطقي اين کار را انجام داديد؟ خنديد و گفت: اين، تاکتيک است(!) گفتم: انسان تا وقتي مي تواند تاکتيک را قبول کند که خطّمشي را به کلّي دگرگون نکند؛ شما خطّمشيتان را عوض کرده ايد. همين هم بود؛ خطّمشي و جهتشان به کلّي عوض شده بود؛ اما آن آقا به حساب تغيير تاکتيک مي گذاشت! مي گفت: من مانور مي کنم، من تاکتيک به خرج مي دهم و عمل مي کنم(!) اين چطور تاکتيکي است که انسان دشمن را بر خودش مسلّط کند! آيا اين اسمش تاکتيک است که حرفهاي خودش را پس بگيرد و جهتش را به کلّي عوض کند؟! از اين طور چيزها در کارنامه آن انقلابها ديده مي شد. دشمن را به طمع مي انداخت، دشمن هم اميدوار مي شد، کمين مي کرد، موفّق هم مي شد؛ کما اين که تقريباً در همه جا موفّق شدند.
در مورد انقلاب ما، حضور امام، آن انسان بصيرِ بيناي بي ملاحظه در رعايت احکام الهي، با ملاک قراردادن حکم خدا و حلال و حرام شرعي، مانع شد که در طول آن ده سال، اندک گرايشي به دشمن نشان داده شود. بعد از رحلت امام هم به فضل پروردگار تلاش شده است همين طور باشد. يک وقت ممکن بود در چيزهايي نسبت به بعضي از اشخاص، دشمن خيال کند که مثلاً توانسته است يک چهره خودي پيدا کند؛ اما ديري نگذشته که دشمن فهميده اشتباه کرده است. تاکنون به فضل پروردگار اين انقلاب از خود چهره اي نشان نداده است که دشمن را بتواند اميدوار کند؛ اما دشمن همچنان کمين گرفته است؛ اين را بايد همه بدانند.
آن چيزي که مي تواند انقلاب و جهتگيري عظيم اين ملت و راهي را که او به سوي صلاح و فلاح و عزّت و رضاي الهي و سعادت دنيا و آخرت خود مي پيمايد، پايدار کند، عبارت است از هوشياري و آمادگي و روحيه پاسداري. اين روحيه پاسداري، متوقّف به آن جنبه معنوي است. اين که من در ملاقات با برادران پاسدار، با مجموعه هاي انقلابي و با برادران و خواهراني که در بخشهاي مختلف مسؤوليتهاي حسّاسي دارند، بر روي رعايت جنبه معنوي تکيه مي کنم، به خاطر همين است. اين توجّه و توسّل و ارتباط قلبي با پروردگار عالم، تضمين کننده استحکام و اقتدار نيروهايي است که مي خواهند هميشه در مقابل آن جبهه بايستند و مقاومت کنند. جز اين راهي وجود ندارد.
اگر اين رابطه با خدا ضعيف شد، هوسها بر انسان غالب گرديد و اين هوسها توانستند جهتگيري را تنظيم کنند، آن گاه قدرت مقاومت در برابر جبهه دشمن هم ضعيف مي شود . البته هر انساني گاهي در معرض اهواءِ خود است. اين چيزي نيست که بشود انسانها را به کلّي از آن برکنار کرد. آنچه مهم است، اين است که اجازه داده نشود هواهاي نفساني و منافع مادّي و خواستهاي حقير، خطّ زندگي انسان را معيّن کنند؛ راه زندگي را جلوِ پاي انسان بگذارند؛ در زندگي انسان، تعيين کننده شوند و راه را عوض کنند. اين مهمّ است.
آنچه که آسيب پذيري را در اين زمينه کم مي کند، همان مسائل معنوي و اخلاقي و دعا و ذکر و توجّه و تهذيب نفس و خودسازي باهواهاي خود و مبارزه کردن با اخلاق فاسد در خود است. اين خيلي مهمّ است. اي بسا کساني که از لحاظ توجه و ذکر و دعا، اهل اين چيزها هم هستند، اما نتوانستند خُلقيّات فاسد - خودخواهي، خودپسندي، بخل، حرص، حسد، بددلي، بدبيني، بدخواهي نسبت به اين و آن - را در خودشان ريشه کن کنند، يا از تأثير آنها در رفتارهاي خودشان جلوگيري نمايند.
درست نقطه مقابل آن، بهشت اخلاقي اي است که اسلام براي انسانها تصوير کرده است. اسلام خواسته است انسانها نسبت به هم مهربان، به سرنوشت هم شديداً علاقه مند و دلبند و دلبسته، به مصالح هم علاقه مند، از رنجها و اشتباهات يکديگر متأثّر و متأسّف باشند، يکديگر را دعا کنند، با يکديگر با مرحمت رفتار کنند؛ «و تواصوا بالمرحمة». اين دست دوستي، پيوند عاطفي، ارتباط محبّت آميز ميان برادران، ميان دوستان، ميان خواهران، ميان آحاد ملت اسلامي، خيرخواهي، خيرانديشي، اينها صفات بسيار برجسته و ممتازي است؛ اينها را بايد در خود تقويت کرد. بدترين صفات در انسان اين است که انسان خود و مصالح مادّي خود را محور قرار دهد و حاضر باشد که به خاطر ارضاي يک حسّ شخصي و يک خواست شخصي، انسانهاي بي شماري را در معرض تلف و بدبختي قرار دهد. خدا بايد اين را علاج کند و اين ريشه ها را از دلهاي ما بکنَد. در خود اين دعاها هم اين معاني هست.
عجيب اين است که اگرچه از همه ائمه عليهم السّلام - تا آن جايي که در ذهنم هست - تقريباً دعاهايي مأثور است و ادعيّه اي به ما رسيده است، اما بيشترين و معروفترين دعاها از سه امام است، که هر سه درگير مبارزات بزرگِ مدّتِ عمر خودشان بودند: يکي اميرالمؤمنين عليه السّلام است که دعاهايي مثل دعاي کميل و دعاهاي ديگر از آن بزرگوار رسيده است، که يک عالَم و غوغايي است. بعد ادعيه مربوط به امام حسين عليه السّلام است، که همين دعاي عرفه مظهر آنهاست. اين دعا، واقعاً دعاي عجيبي است. بعد هم امام سجاد عليه السّلام است که فرزند و پيام آور عاشورا و مبارز در مقابل کاخ ستم يزيد است. اين سه امامي که حضورشان در صحنه هاي مبارزات از همه بارزتر است، دعايشان هم از همه بيشتر است؛ درسشان در خلال دعا هم از همه بيشتر است. آن وقت شما همين خصوصيات اخلاقي را در صحيفه سجاديّه نگاه کنيد.
من به يکايک شما عزيزان توصيه مي کنم تا آن جا که مي توانيد، با صحيفه سجاديّه مأنوس شويد. کتاب بسيار عظيمي است. اين که گفته اند زبور آل محمّد، واقعاً همين طور است؛ پُر از نغمه هاي معنوي است، دعا و درس است؛ هم درس اخلاق است، هم درس علم النّفس است، هم درس امور اجتماعي است. آن جا ملاحظه کنيد: «الّلهم اني اعوذ بک من هيجان الحرص و سورة الغضب ... والحاح الشهوة» . يعني يکي يکي اين خصوصيات معنوي و اخلاقي و اين ريشه هاي فاسدي را که در نفس ما هست، در زبان دعا به ما معرفي مي کند.
شما بايد علاج اينها را هم از خدا بخواهيد. وقتي که با خدا راز و نياز مي کنيد، از جمله چيزهايي که مي خواهيد، علاج همين مشکلات دروني و نفساني است. آن جامعه اي که حداقل مجموعه بزرگي از آن با اين خصوصيات پرورش پيدا کند، همان جامعه اي است که هيچ ترفندي در آن کارگر نخواهد شد.
جامعه ما بحمدالله جامعه اي جوان است؛ چهره جامعه جوان است. جوانان در جامعه ما اکثريّتند و بعد از اين هم تا چندين سال همين طور خواهد بود تا نوبت به آن رشدهاي کمتر توالد برسد که متعلّق به سالهاي بعد است. فعلاً تا سالهاي متمادي، چهره جامعه ما، چهره جوان است و جوان مظهر تفضّلات الهي به انسانهاست؛ زيرا جوان داراي صفا و صميميت است. به خاطر برخي نقاط ضعف، دشمن روي جوان برنامه ريزي مي کند؛ اما نقاط قوّت جوان به مراتب از نقاط ضعف او بيشتر است.
اگر در اين جامعه، توجّه و توسّل همراه با معرفت باب شود - نه توسّلِ علي العمياء، نه توسّلِ بدون معرفت و بدون درک - و معناي صحيح توسّل الي الله که قرآن و روايات و ادعيه و نهج البلاغه به ما توصيه مي کنند، رواج يابد - صحيفه سجاديه هم در اين مورد مي تواند نقش بسيار خوبي ايفا کند - و خود شما و جواناني که با شما معاشرند با اين مراحل معنوي مأيوس شويد و فرزندان خود را که به مرور به مرحله جواني پا مي گذارند، با اين مقام معنوي و با اين مرحله معنويت و توجّه و حضور آشنا کنيد؛ آن هم در قالب کلمات امام سجّاد عليه السّلام در صحيفه سجاديّه و از اين قبيل چيزها - و البته نهج البلاغه هم همين روح معنوي را دارد - آن وقت اين جامعه، جامعه اي است که هر گونه دشمن مستکبري بايد حقيقتاً از آن بيمناک باشد؛ بايد نسبت به جذب و هضم آن نااميد باشد؛ بايد بداند که تا روح اسلام، تا معنويّت اسلام، تا تعبّد به اسلام و عقيده به اسلام در جامعه هست، هيچ عاملي نمي تواند اين ملت و اين جامعه را از صراط مستقيم انقلاب اسلامي منحرف کند.
اميدواريم که خداوند متعال ان شاءالله به همه شما توفيق دهد. به همه جوانان ما توفيق دهد؛ که بتوانند ان شاءالله اين راه نوراني و اين احکام نوراني و اين تعاليم و معارف نوراني را فرا گيرند؛ اين راه را طي کنند و از برکات آن، هم خودشان بهره مند شوند، و هم اين ملت و اين کشور و نسلهاي آينده را تحت توجّهات ولي عصر ارواحنافداه بهره مند کنند.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته