بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه رب العالمين. احمده و استعينه و استمدّمنه و اتوکل عليه و اصلّي و اسلّم علي حبيبه و نجيبه و خيرته في خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ سيدنا و نبيّنا ابي القاسم المصطفي محمّد و علي آله الاطيبين الاطهرين المنتجبين، الهداةالمهديّين المعصومين، سيّما بقيةاللَّه في الارضين و صلّ علي ائمّةالمسلمين و حماةالمستضعفين و هداةالمؤمنين. قال اللَّه الحکيم في کتابه: بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم. و من يعمل سوء أو يظلم نفسه ثمّ يستغفراللَّه يجداللَّه غفوراً رحيما»
ماه مبارک رمضان که ماه خدا و ماه توبه و تضرّع و استغفار و استغاثه است، بر همه شما عزيزان و بر همه مسلمين عالم مبارک باد. در آغاز خطبه اوّل - که درباره برخي از شؤون اين ماه، عرايضي خواهم داشت - همه شما نمازگزاران عزيز را به رعايت تقواي الهي دعوت مي کنم که اين ماه، ماه تقواست و روزه، وسيله اي براي تقواست و تقوا، ذخيره مؤمن - هم فرد مؤمن و هم جامعه مؤمن - براي دنيا و آخرت است. اميدواريم که خداوند در اين ماه، از اين ذخيره ارزشمند، به يکايک ما و به جامعه عظيم الشّأن ايران اسلامي عنايت فرمايد و ما را از آن برخوردار کند.
در دعايي که در روزهاي ماه مبارک رمضان وارد شده است، اين طور مي خوانيم که «و هذا شهرالانابة و هذا شهر التوبة و هذا شهر العتق من النّار» . ماه، ماه توبه و استغفار و بازگشت به خداست. امروز به همين مناسبت، در خطبه اول راجع به استغفار، عرايضي را مطرح مي کنم.
استغفار، يعني طلب مغفرت و آمرزش الهي براي گناهان. اين استغفار اگر درست انجام گيرد، باب برکات الهي را به روي انسان باز مي کند. همه آنچه که يک فرد بشر و يک جامعه انساني از الطاف الهي احتياج دارد - تفضّلات الهي، رحمت الهي، نورانيّت الهي، هدايت الهي، توفيق از سوي پروردگار، کمک در کارها، فتوح در ميدانهاي گوناگون - به وسيله گناهاني که ما انجام مي دهيم، راهش بسته مي شود. گناه، ميان ما و رحمت و تفضّلات الهي، حجاب مي شود. استغفار، اين حجاب را برمي دارد و راه رحمت و تفضّل خدا به سوي ما باز مي شود. اين، فايده استغفار است. لذا شما چند جا در آيات قرآن ملاحظه مي کنيد که براي استغفار، فوايد دنيوي و گاهي فوايد اخروي، مترتّب دانسته شده است. مثلاً: «استغفروا ربّکم ثم توبوا اليه ... يرسل السّماء عليکم مدرارا» و از اين قبيل. همه اينها، اين طور قابل فهم و قابل توجيه است که راه اين تفضّلات الهي، به برکت استغفار، به سوي دل و جسم انسان و جامعه انساني باز مي شود. لذا استغفار مهم است.
خودِ استغفار، در واقع جزئي از توبه است. توبه هم يعني بازگشت به سوي خدا. بنابراين، يکي از ارکان توبه، استغفار است؛ يعني طلب آمرزش از خداي متعال. اين، يکي از نعمتهاي بزرگ الهي است. يعني خداوند متعال، باب توبه را به روي بندگان باز کرده است، تا آنها بتوانند در راه کمال پيش بروند و گناه زمينگيرشان نکند؛ چون گناه، انسان را از اوج اعتلاي انساني ساقط مي کند. هر کدام از گناهان، ضربه اي به روح انسان، صفاي انساني، معنويت و اعتزاز روحي وارد مي آورند و شفّافيت روح انسان را از بين مي برند و آن را کدر مي کنند. گناه، آن جنبه معنويتي را که در انسان است و مايه تمايز انسان با بقيه موجودات اين عالم مادّه است، از شفّافيت مي اندازد و او را به حيوانات و جمادات نزديک مي کند.
گناهان در زندگي انسان، علاوه بر اين جنبه معنوي، عدم موفّقيتهايي را نيز به بار مي آورند. بسياري از ميدانهاي تحرّک بشري وجود دارد که انسان به خاطر گناهاني که از او سرزده است، در آنها ناکام مي شود. اينها البته توجيه علمي و فلسفي و رواني هم دارد؛ صرف تعبّد يا بيان الفاظ نيست. چطور مي شود که گناه، انسان را زمينگير مي کند؟ مثلاً در جنگ اُحد، به خاطر کوتاهي و تقصير جمعي از مسلمين، پيروزي اوّليه تبديل به شکست شد. يعني مسلمين، اوّل پيروز شدند، ولي بعد کمانداراني که بايد در شکاف کوه مي نشستند و پشت جبهه را نفوذناپذير مي کردند، به طمع غنيمت، سنگر خودشان را رها کردند و به طرف ميدان آمدند و دشمن هم از پشت، آنها را دور زد و با يک شبيخون، حمله اي غافلگيرانه کرد و مسلمانان را تار و مار نمود. شکست اُحد، از اين جا به وجود آمد.
در سوره آل عمران، شايد ده، دوازده آيه و يا بيشتر، راجع به همين قضيه شکست است. چون مسلمانان از نظر روحي به شدّت متلاطم و ناآرام بودند و اين شکست برايشان خيلي سنگين تمام شده بود، آيات قرآن هم آرامششان مي داد، هم هدايتشان مي کرد و هم به آنها تفهيم مي نمود که چه شد شما اين شکست را متحمّل شديد و اين حادثه از کجا آمد. بعد به اين آيه شريفه مي رسد که مي فرمايد: «انّ الذين تولّوا منکم يوم التقي الجمعان انّما استزلهم الشيطان ببعض ما کسبوا» . يعني اين که ديديد عدّه اي از شما در جنگ اُحد، پشت به دشمن کردند و تن به شکست دادند، مسأله اينها از قبل زمينه سازي شده بود. اينها اشکال دروني داشتند. شيطان اينها را به کمک کارهايي که قبلاً کرده بودند، به لغزش وادار کرد. يعني گناهان قبلي، اثرش را در جبهه ظاهر مي کند؛ در جبهه نظامي، در جبهه سياسي، در مقابله با دشمن، در کار سازندگي، در کار تعليم و تربيت، آن جايي که استقامت لازم است، آن جايي که فهم و درک دقيق لازم است، آن جايي که انسان بايد مثل فولاد بتواند ببرّد و پيش برود و موانع جلوِ او را نگيرد. البته گناهاني که توبه نصوح و استغفار حقيقي از آنها حاصل نشده باشد.
در همين سوره، آيه ديگري هست که آن هم به صورت ديگري، همين معنا را بيان مي کند
قرآن مي خواهد بگويد، تعجّبي ندارد که شما شکست خورديد و در جبهه جنگ، برايتان مشکلي پيش آمد. از اين قبيل مسائل پيش مي آيد و قبلاً هم پيش آمده است. مي فرمايد: «و کأين من نبي قاتل معه ربيّون کثير فما وهنوا لما اصابهم في سبيل اللَّه و ما ضعفوا و مااستکانوا» . يعني چه خبر است؟ شما از اين که در جنگ اُحد، شکستي برايتان پيش آمده است و عدّه اي کشته شده اند، همه متلاطم و ناراحت شده ايد و بعضيها احساس ضعف و يأس مي کنيد. نه؛ براي پيامبران قبلي هم در ميدان جنگ حوادثي پيش مي آمد که به خاطر آنچه که پيش مي آمد، احساس ضعف و سستي نمي کردند. بعد مي فرمايد: «و ما کان قولهم الّا أن قالوا ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا» يعني در گذشته، وقتي اصحاب و حواريّون پيامبران، در جنگها و حوادث گوناگون، دچار مصيبتي مي شدند، روي دعا به جانب پروردگار مي نمودند و عرض مي کردند: «ربّنا اغفرلنا ذنوبنا و اسرافنا في امرنا»؛ خدايا! گناهان و زياده رويها و بي توجّهيهايي را که در کار خودمان کرديم، بيامرز. اين، در واقع نشان مي دهد که حادثه و مصيبت، از آنچه که خود شما با گناهان فراهم کرديد، ناشي مي شود. اين، مسأله گناهان است.
پس ببينيد! گناهاني که انسان انجام مي دهد، اين تخلّفهاي گوناگون، اين کارهايي که ناشي از شهوتراني و دنياطلبي و طمع ورزي و حرص ورزيدن به مال دنيا و چسبيدن به مقام دنيا و بخل نسبت به داراييهاي موجود در دست آدمي و نيز حسد و حرص و غضب است، به طور قطعي دو اثر در وجود انسان مي گذارد: يک اثر، معنوي است که روح را از روحانيت مي اندازد، از نورانيت خارج مي کند؛ معنويت را در انسان ضعيف مي کند و راه رحمت الهي را بر انسان مي بندد. اثر ديگر اين است که در صحنه مبارزات اجتماعي، آن جايي که حرکت زندگي احتياج به پشتکار و مقاومت و نشان دادن اقتدار اراده انسان دارد، اين گناهان گريبان انسان را مي گيرد و اگر عامل ديگري نباشد که اين ضعف را جبران کند، انسان را از پا درمي آورد. البته گاهي ممکن است عاملهاي ديگري مثل يک صفت و يا کار خوب در انسان باشد که جبران کند. بحث بر سر آن موارد نيست؛ اما گناه، في نفسه اثرش اين است.
آن وقت، خداي متعال نعمت بزرگي به انسان داده که نعمت مغفرت است و فرموده است اگر شما از اين کاري که کرديد - که اثر اين کار بايد بماند - پشيمان شديد، باب توبه و استغفار باز است. شما با گناهي که مرتکب مي شويد، مثل اين است که زخمي به بدن خودتان زده و ميکروبي را وارد بدنتان کرده باشيد؛ بيماري اجتناب ناپذير است. اگر مي خواهيد اثر اين زخم و اين بيماري و اين ضربه، در وجود شما از بين برود، خداي متعال بابي باز کرده و آن باب توبه و استغفار و انابه و بازگشت به خداست. اگر برگرديد، خداي متعال جبران خواهد کرد. اين، نعمت بزرگي است که خداي متعال به ما داده است.
در دعاي وداع ماه مبارک رمضان - که دعاي چهل وپنجم صحيفه سجاديه است - امام سجّاد عليه الصّلاةوالسّلام به ذات مقدّس ربوبي عرض مي کند: «انت الّذي فتحت لعبادک باباً الي عفوک» ؛ تو آن کسي هستي که به روي بندگانت، دري به عفو خودت باز کردي. «و سميته التوبة» ؛ و اسم آن باب را باب توبه گذاشتي. «و جعلت علي ذلک الباب دليلا من وحيک لئلا يضلّوا عنه» ؛ و يک راهنما هم از قرآن و وحي براي اين در گذاشتي تا بندگان تو اين در را گم نکنند. بعد از جملاتي مي فرمايد: «فما عذر من اغفل دخول ذلک المنزل بعد فتح الباب و اقامة الدليل» انسان، ديگر عذرش چيست که از اين درِ گشوده و از اين مغفرت الهي، استفاده نکند! راه مغفرت الهي هم، استغفار - يعني طلب مغفرت - است. از خدا بايد مغفرت را بخواهيد.
حديثي از نبي مکرّم اسلام ديدم که ايشان فرموده اند: «ان اللَّه تعالي يغفر للمذنبين الّا من لا يريد أن يغفر له» . يک روز، پيامبر به اصحابش اين طور فرمود که خداي متعال گناهکاران را مي آمرزد؛ مگر آن کسي را که خواسته نيامرزد. بعد اصحاب سؤال مي کردند: «قالوا يا رسول اللَّه من الذي يريد ان لايغفرله»؛ آن کسي که خداي متعال مي خواهد او را نيامرزد، کيست؟ «قال من لايستغفر»؛ آن کسي که استغفار نمي کند. پس، استغفار کليد درِ توبه و مغفرت است. با استغفار، مي شود آمرزش الهي را به دست آورد. استغفار، اين قدر اهميت دارد. استغفار، يعني طلب مغفرت از خدا.
دو، سه نکته کوتاه دراين باره عرض کنم، شايد ان شاءاللَّه وسيله اي شود که ما در اين ماه رمضان، استفاده کنيم و يک مقدار به خداي متعال برگرديم و از اين باب رحمتِ گشوده الهي بهره ببريم که اين براي دنيا و آخرت ملت و جامعه ما و پيشرفت در اين ميدانهاي گوناگوني که در مقابل ماست، بسيار لازم و مفيد است.
يک مطلب اين است که اگر بخواهيم استغفار - اين نعمت الهي - را به دست بياوريم، دو خصلت را بايد از خودمان دور کنيم: يکي غفلت و ديگري غرور. غفلت، يعني انسان به کلّي متوجّه و متنبّه نباشد که گناهي از او سر مي زند؛ مثل بعضي از مردم. حالا عرض نمي کنم بسياري - کار به کم و زيادش ندارم - ممکن است در بعضي از جوامع، کمتر باشند. به هر حال، اين نوع آدمها در دنيا و در ميان افراد انسانها هستند که غافلند و گناه مي کنند؛ بدون اين که متوجّه باشند خلافي از آنها سر مي زند. دروغ مي گويد، توطئه مي کند، غيبت مي کند، ضرر مي رساند، شرّ مي رساند، ويراني درست مي کند، قتل مرتکب مي شود، براي انسانهاي گوناگون و بي گناه پاپوش درست مي کند، در افقهاي دورتر و در سطح وسيعتر، براي ملتها خوابهاي وحشتناک مي بيند، مردم را گمراه مي کند، اصلاً متنبّه هم نيست که اين کارهاي خلاف را انجام مي دهد. اگر کسي به او بگويد که گناه مي کني، ممکن است از روي بي خيالي، قهقهه اي هم بزند و تمسخر کند: گناه؟ چه گناهي!
بعضي از اين افراد غافل، اصلاً به ثواب و عِقاب عقيده اي ندارند. بعضي به ثواب و عقاب هم عقيده دارند؛ اما غرق در غفلتند و اصلاً ملتفت نيستند که چه کار مي کنند. اگر اين را در زندگي روزمرّه خودمان قدري ريز کنيم، خواهيم ديد که بعضي از حالات زندگي ما شبيه حالات غافلان است. غفلت، دشمني بسيار عجيب و خطر بزرگي است. شايد واقعاً براي انسان، هيچ خطري بالاتر و هيچ دشمني بزرگتر از غفلت نباشد. بعضيها، اين طورند.
انسانِ غافل هرگز به فکر استغفار نمي افتد. اصلاً به يادش نمي آيد که گناه مي کند. غرق در گناه است؛ مست و خواب است و واقعاً مثل آدمي است که در خواب حرکتي انجام مي دهد. لذا اهل سلوک اخلاقي، در بيان منازل سالکان در مسلک اخلاق و تهذيب نفس، اين منزل را که انسان مي خواهد از غفلت خارج شود، منزل «يقظه»، يعني بيداري مي گويند.
در اصطلاحات قرآني، آن چيزي که نقطه مقابل اين غفلت است، تقواست. تقوا، يعني بهوش بودن و دائم مراقب خود بودن. اگر از آدم غافل دهها گناه سر مي زند و اصلاً حس نمي کند که گناه کرده است؛ آدم متّقي، درست نقطه مقابل اوست. اندک گناهي هم که مي کند، فوراً متذکر مي شود که گناه کرده است و به فکر جبران مي افتد. «انّ الّذين اتّقوا اذا مسّهم طائف من الشّيطان تذکروا» به مجرد اين که شيطان از کنارش عبور مي کند و باد شيطان به او مي خورد، فوراً حس مي کند که شيطان زده شده و دچار اشتباه و غفلت گرديده است؛ «تذکروا»: به ياد مي افتد. «فاذا هم مبصرون»؛ چنين آدمي، چشمش باز است.
عزيزان من؛ برادران و خواهران! هر که هستيد ملتفت باشيد. اين خطاب، فقط به يک عدّه مردم خاص نيست که بگوييم مثلاً افراد کم اطّلاع، کم سواد و يا جوان و کم سن، به آن توجّه کنند. نخير؛ همه بايد ملتفت باشند. علما، دانشمندان، برجستگان، شخصيتها، بزرگان، کوچکان، پولداران، فقيران، همه بايد ملتفت باشند که حدّاقل گاهي غفلت گريبان آنها را مي گيرد و غافل مي شوند. اصلاً گناه از آنها سر مي زند و ملتفت نمي شوند که گناه انجام مي دهند. خطر بسيار بزرگي است.
اين گناهي که من و شما انجام مي دهيم، ملتفت نمي شويم و چون نمي دانيم گناه کرده ايم، از آن گناه توبه و استغفار هم نمي کنيم. بعد روز قيامت که مي شود، چشم ما که باز شد، آن وقت مي بينيم، عجب چيزهايي در نامه اعمال ماست! انسان تعجّب مي کند، کي من اين کارها را انجام دادم؛ اصلاً يادش نيست. اين، گناهِ غفلت و اشکال آن است. پس، يک مانع استغفار، عبارت از غفلت است.
مانع دوم، غرور است. اندک کار کوچکي که انسان انجام مي دهد، مغرور مي شود. در تعبيرات دعا و روايت داريم که «الاغترار باللَّه». در دعاي چهل وششم صحيفه سجّاديه که روزهاي جمعه خوانده مي شود، عبارتي وجود دارد که خيلي تکان دهنده است. مي فرمايد: «و الشّقاء الاشقي لمن اغترّ بک» ؛ بالاترين شقاوتها، متعلّق به کسي است که به تو مغرور شود. «ما اکثر تصرّفه في عذابک و ما اطول تردّده في عقابک و ما ابعد غايته من الفرج و ماأقنطه من سهولة المخرج». کسي که مغرور مي شود - به تعبير اين روايت - دچار حالت «اغترار باللَّه» مي گردد. غرور، اين گونه است. مغرور، خيلي دور از آبادي است، خيلي دستش کوتاه از رهايي و سلامتي است. چرا؟ به خاطر اين که اندک کار کوچکي که انجام داد، دو رکعت نمازي که خواند، مثلاً خدمتي براي مردم انجام داد، پولي در فلان صندوق انداخت، يا کاري در راه خدا انجام داد، فوراً مغرور مي شود که ما ديگر پيش خداي متعال، کار خودمان را درست کرديم و حساب خودمان را ساخته و پرداخته نموديم و احتياج به چيزي نداريم! اين را به زبان نمي آورد، اما در دل او اين گونه مي گذرد.
مراقب باشيد، اين که خداي متعال باب توبه را باز کرده و فرموده است من گناهان را مي آمرزم، معنايش اين نيست که گناهان، چيزهاي کم و کوچکي هستند؛ نه. گاهي گناهان، همه وجود حقيقي انساني را ضايع مي کنند، از بين مي برند و يک انسانِ در مرتبه عالي حياتِ انساني را به يک حيوان درنده کثيفِ پليدِ بي ارزش تبديل مي کنند. گناه، اين گونه است. خيال نکنيد گناه، چيز کمي است. همين دروغگويي، همين غيبت کردن، همين بي اعتنايي به شرافت انسانها، همين ظلم کردن - ولو با يک کلمه - گناهان کم و کوچکي نيست.
لازم نيست که اگر انسان مي خواهد احساس گناه کند، حتماً بايستي سالهاي متمادي غرق در گناه شده باشد. نخير؛ يک گناه هم، يک گناه است؛ نبايد گناه را کوچک دانست. در روايات، باب «استحقار الذّنوب» داريم که حقير شمردن گناهان را مذمّت کرده اند. علت اين که خداي متعال مي فرمايد: «مي آمرزيم»، اين است که بازگشت به خدا، خيلي مهم است؛ نه اين که گناه، کم و کوچک است. گناه، عمل بسيار خطرناکي است؛ منتها بازگشت و توجّه به خدا و ذکر او، اين قدر اهميت دارد که اگر کسي اين را صادقانه و درست و حقيقي انجام دهد، آن وقت آن بيماري صعب العلاج، از بين مي رود. بنابراين، اغترار و مغرور شدن به کار نيک - کار نيکي که ما خيال مي کنيم کار نيک است؛ ولي ممکن است آن قدرها هم نيک نباشد، يا چندان اهميت نداشته باشد - موجب مي شود که شما سراغ استغفار نرويد.
امام سجّاد در دعاي ديگري به خدا عرض مي کند: «فامّا انت يا الهي فاهل ان لايغترّ بک الصدّيقون» ببينيد واقعاً چه بيان و چه معرفتي در اين دعا وجود دارد! راه، اين است. ايشان مي فرمايد، صدّيقين هم که مقام بالايي از مقام بندگي انسانها را دارند، بايد مغرور نشوند به اين که ما راه خدا را درست رفتيم و ديگر احتياج به کار و تلاش نداريم. نخير؛ «ان لايغترّ بک الصدّيقون». اين هم مانع استغفار است. اگر غفلت نبود، «اغترار باللَّه» هم نبود، خودفريبي و خودشگفتي هم نبود، آن وقت انسان استغفار مي کند.
نکته بعدي اين است که استغفاري کارگشاست که استغفار حقيقي و جدّي و حقيقتاً طلب باشد. فرض بفرماييد شما گرفتاري بزرگي داريد و مي خواهيد رفع اين گرفتاري را از خداي متعال بخواهيد. مثلاً خداي نکرده، عزيزي از عزيزان شما دچار مشکلي است؛ راههاي عادي را هم رفته ايد، ولي نتوانسته ايد آن مشکل را حل کنيد؛ حالا به پروردگار عالم متوسّل شده ايد و دعا و تضرّع مي کنيد. ببينيد! انسان در آن حال که فرضاً فرزند يا عزيزي از عزيزانش دچار بيماري است و درِ خانه خدا رفته و حال دعا پيدا کرده است، چگونه از خدا طلب مي کند؟ آمرزش گناهان را اين گونه از خدا طلب کنيد. حقيقتاً آمرزش را طلب کنيد و تصميم داشته باشيد که آن گناه را ديگر انجام ندهيد.
البته انسان ممکن است تصميم هم داشته باشد که گناه را انجام ندهد، باز دچار لغزش شود و انجام دهد؛ باز دوباره توبه مي کند. اگر انسان صد بار هم دچار توبه شکني شد، باز دفعه صدويکم، بابِ توبه باز است. منتها شما که توبه و استغفار مي کنيد، از اوّل نبايد تصميم داشته باشيد که حالا ما استغفار مي کنيم، باز مي رويم دوباره همان کار غلط و خلاف را انجام مي دهيم! اين که نشد.
روايتي ديدم که از قول يکي از ائمّه اين طور فرموده است: «من استغفر بلسانه و لم يندم بقلبه فقداستهزئ بنفسه» کسي که به زبان استغفار مي کند، اما در دل از گناه پشيمان نيست و خيلي هم خوشحال است که اين گناه را انجام داده است - به زبان مي گويد: «استغفر اللَّه» - اين آدم خودش را مسخره مي کند. اين، چگونه استغفاري است؟! اين، استغفار نيست. استغفار، يعني انسان برگردد، واقعاً به طور جدّ از خداي متعال بخواهد که او را به خاطر اين کارِ خلاف ببخشد. چطور انسان تصميم دارد که باز همان کار خلاف را انجام دهد؟ آيا رويش مي شود که از خداي متعال، طلب بخشش کند؟
سبحه در کف، توبه بر لب، دل پُر از شوق گناه معصيت را خنده مي آيد بر استغفار ما!
اين، چطور استغفار کردني است؟! اين استغفار، کافي نيست. استغفار بايد جدّي و حقيقي باشد. استغفار، مخصوص يک عدّه آدمهاي معيّن هم نيست که بگوييم کساني که خيلي گناه کردند ، استغفار کنند؛ نه. همه انسانها - حتّي در حدّ پيامبر - بايد استغفار کنند. «ليغفر لک اللَّه ما تقدم من ذنبک و ما تأخّر» پيامبر هم بايد استغفار کند.
استغفار، يا از گناهي است که ما انجام داده ايم، يا از گناهان اخلاقي است. اگر فرض کنيم که يک انسان، هيچ گناهي هم انجام نداد؛ نه دروغ، نه غيبت، نه ظلم، نه خلاف، نه شهوتراني، نه اهانت به کسي، نه تعدّي به مال مردم - البته اين طور آدمها، خيلي کمند - اما بسياري از همين طور آدمهايي که اين گونه گناهان جوارحي را هم ندارند، مبتلا به گناه جوانحي - گناه اخلاقي - هستند. اگر همين آدمي که هيچ گناهي نمي کند، وقتي که ميان مردم راه مي رود، نگاه کند و بگويد: اين بيچاره مردم، همه مشغول گناهند؛ ولي ما الحمدللَّه خودمان را نگهداشتيم و گناه نمي کنيم - خود را بالاتر از آنها به حساب بياورد - اين خودش يک گناه و يک تنزّل و يک سقوط مي شود و استغفار لازم دارد. تحقير انسانها، خود را بالاتر از ديگران دانستن، کار خود را ارزشي بيش از ارزش کار مردم دادن، يا بعضي از صفات اخلاقي زشت ديگري که در انسانها هست - مثل حسد و طمع و خود بزرگ بيني - اينها استغفار لازم دارد.
اگر فرض کنيم، انساني است که اين گناهان را هم ندارد؛ ولي مثلاً در باب علم توحيد، پيش نرفت. در اين صورت، يک قصور است و بايد استغفار کند. باب علم توحيد و معرفت به پروردگار، باب محدود و راه بن بستي که نيست؛ راه بي نهايت است که همه انبيا و اوليا، در اين راه مشغول پيشرفت و تکامل نفس و فراهم کردن معرفت بيشتر نسبت به ذات مقدّس پروردگار و صفات کماليّه حضرت حقّند. هر مقداري که اين گونه افراد، در اين راه پيش نرفتند، يک قصور و يک عقب ماندگي و يک ناتواني معنوي است که استغفار لازم دارد.
استغفار، براي همه است. لذا ملاحظه مي کنيد که ائمّه عليهم السّلام در اين دعاها، چه سوزوگدازي دارند. بعضي خيال مي کنند که امام سجاد اين سوزوگداز را کرده است، براي اين که به ديگران ياد بدهد. بله؛ ياد دادن به ديگران که هست - هم در شکل و هم در مضمون کار - اما اصل قضيه اين نيست. اصل قضيه، آن حالت طلبِ خود اين بنده صالح و انسان والا و بزرگوار است. اين سوزوگداز، متعلّق به خود اوست. اين اظهار تضرّع پيش پروردگار، متعلّق به خود اوست. اين ترس از عذاب خدا و ميل به تقرّب الي اللَّه و رضوان الهي، متعلّق به خود اوست. اين استغفار و طلب از خدا، واقعاً متعلّق به خود اوست.
ممکن است مثلاً توجه به مباحات در زندگي - لذّتهاي مباح، کارهاي مباح - در نظر انساني که در آن حدّ از علوّ درجه است، يک نوع سقوط و انحطاط محسوب شود. دلش مي خواست که در چارچوب ضرورتهاي مادّي و جسماني قرار نمي داشت و همين نيم نگاه را هم به مباحات و به مسائل عادي زندگي نمي کرد و در راه معرفت و در آن وادي بي نهايت به سوي رضوان الهي و بهشت معرفت الهي، بيشتر پيش مي رفت. وقتي چنين چيزي نشده است، پس استغفار مي کند. بنابراين، استغفار براي همه است.
عزيزان من! ماه رمضان را براي استغفار مغتنم بشماريد و از خداي متعال طلب مغفرت کنيد. ملت ما با اين روحيه فداکاري، با اين استقامتي که نشان داده، با اين کار بزرگي که کرده است، با جوانان نوراني و خوبي که دارد (اين جوانان با اين تعداد، غير از جامعه ما، قطعاً در هيچ جاي عالم وجود ندارد) با اين زنان و مردان و مادران و فداکاريهاي گوناگوني که از اين مردم سرزده است، استعداد پيشرفت زيادي در زمينه هاي مادّي و معنوي، دنيايي و اخروي دارد. اين ملت، با استغفار، رحمت الهي را به سوي خود جلب کند.
همه استغفار کنيد. آن کساني که اهل عبادتند، آن کساني که در امر عبادت متوسّطند، آن کساني که حتّي کاهل در کار عبادتند و فقط به اقلّ واجبات اکتفا مي کنند، آن کساني که حتّي گاهي خداي نخواسته بعضي از عبادت واجب هم از آنها ترک مي شود، همه و همه توجّه داشته باشند که اين رابطه بين آنها و خدا، کار را پيش مي برد. از خداي متعال، آمرزش و مغفرت بخواهيد و طلب عفو کنيد. از خدا بخواهيد که مانع گناه را بردارد؛ اين ابر را از مقابل خورشيد فيض و لطف و تفضلّات خودش برطرف کند، تا لطفش بر اين دلها و جانها بتابد. آن وقت ببينيد که تعالي و اعتزازي به وجود خواهد آمد.
در پايان خطبه اول و در هنگام ظهر جمعه، چند جمله هم دعا کنم:
«نسئلک اللّهم و ندعوک، باسمک العظيم الاعظم، الاعزّ الاجلّ الاکرم و بحرمة اسمائک و بحرمة اوليائک يااللَّه».
پروردگارا! ما را بندگان صالح خودت قرار بده. پروردگارا! توفيق توبه، انابه، بازگشت به تو و استغفار به معناي واقعي کلمه، به همه ما عنايت کن. پروردگارا! انوار فيض و لطف خودت را که از جهات مختلف، هميشه بر اين ملت تابانده اي، باز هم بيش از پيش بر اين ملت بتابان. پروردگارا! کوتاهيها و قصورها و اسرافهاي ما را ببخش و بيامرز. پروردگارا! خطاها و نادانيها و کم معرفتيها و کوتاهيهاي ما را مشمول عفو و رحمت و مغفرت خودت قرار بده. پروردگارا! به حرمت پاکان و نيکان، به حرمت دلهاي نوراني که در ميان جامعه و مردم ما و در ميان همين جمع امروز هست، غبار جهالت و پرده ظلمت را از دلهاي ما برطرف کن. پروردگارا! معرفت خودت را نصيب ما بگردان. پروردگارا! سلوک در راه خودت و در راه کمال انساني را عايد همه ما بفرما. پروردگارا! از گناهان ما بگذر. پروردگارا! خير و لطف خود را بر اين ملتْ روزافزون کن. پروردگارا! شرّ دشمنان اين ملت و اين کشور و اين انقلاب را - کساني که از تو بيگانه اند، با تو قهرند، از تو دورند و با اين ملت هم به خاطر ارتباطش با تو دشمنند - از سر اين ملت کم و کوتاه کن. شرّ آنها را به خودشان برگردان. اين ملت را در همه ميدانها پيروز کن. پروردگارا! توفيق اُنس با قرآن و نزديکي به معارف قرآني را در اين ماه به ما عنايت کن. گذشتگان ما، بخصوص امام بزرگوارمان و ارواح مطهّره شهداي گرامي را مشمول رحمت و مغفرت خودت بگردان.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
والعصر. انّ الانسان لفي خسر. الّا الذين امنوا و عملوا الصالحات. و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
الحمدللَّه رب العالمين. والصّلاة والسّلام علي سيدنا و نبيّنا ابي القاسم محمد و علي آله الاطيبين الاطهرين. سيما علي اميرالمؤمنين و صدّيقةالطّاهرة سيّدة نساء العالمين والحسن والحسين سيّدي شباب اهل الجنة و علي بن الحسين و محمّدبن علي و جعفربن محمّد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمّدبن علي و علي بن محمّد والحسن بن علي و الخلف القائم الهادي المهدي. حججک علي عبادک و امنائک في بلادک و صلّ علي ائمّةالمسلمين و حماة المستضعفين و هداةالمؤمنين. اوصيکم عباداللَّه بتقوي اللَّه
همه شما برادران و خواهران نمازگزار را به رعايت تقوا و پرهيزکاري دعوت مي کنم.اين ماه مبارک رمضان در دهه سوم خود، با دهه مبارکه فجر - که حقيقتاً فجر سعادت اين ملت بزرگ و بلکه فجر سعادت ملتهاي اسلامي است - مصادف است. در آخر ماه که اواسط دهه فجر مي شود، «روز قدس» است که يکي از روزهاي مهم و از يادگارهاي باارزش و ماندگار امام بزرگوار ماست که بايد نسبت به آن دهه مبارک و نسبت به اين روز، ملت عزيز ما از حالا خود را آماده کند و احساس تکليف نمايد و با عظمت هر چه تمامتر، اين شعار عظمت ملي را در مقابل چشم جهانيان قرار دهد.
اين روزها، همچنين يادآور يکي از روزهاي تلخ اين ملت در سالهاي دهه سي است که آن، شهادت فداييان اسلام است و من در چند کلمه، فقط ياد اين عزيزان را گرامي بدارم. آن وقتي را که خبر شهادت اين جوانان مخلص و مؤمن و پاکباز به مشهد رسيد، فراموش نمي کنم. در بين طلاّب جوان حوزه مشهد، در آن مدرسه اي که ما بوديم، هيجان عجيبي پيدا شد. علّت هم اين بود که سال قبل يا دو سال قبلش، مرحوم نوّاب صفوي، اين جوان مؤمن روحاني، در همين مدرسه - که اتّفاقاً اسم مدرسه، مدرسه نوّاب است - آمده و سخنراني کرده بود و نماز جماعت اقامه نموده بود و غوغايي از شور و هيجان به وجود آورده بود که تأثيرات او بر روحيه طلاب، در هنگام شهادتش محسوس بود. يکي از مدرّسان بزرگ هم در درس اشاره اي کرده بود و يادي از اينها نموده بود.
جامعه آن وقت، از اهميت اين قيام غافل بود. اينها را به عنوان چند نفري که فقط بلدند گلوله اي از دهانه اسلحه اي خارج کنند و به سينه کسي بنشانند، معرفي مي کردند. حتّي بزرگان آن دستگاه جبّار منحوس که خودشان مظهر اوباشگري و چاقوکشي و الواطي بودند و جزو افرادي به شمار مي رفتند که ارزش نداشتند از آنها ياد شود، به عنوان يک انسان تربيت يافته، به اين جوانان مؤمنِ صالحِ پاکبازِ مخلصِ و بي طمع و بي اعتناي به دنيا و به زخارف دنيا، چاقوکش مي گفتند! بعضي از مردم نيز همين طور مي شناختند و باور مي کردند و بعضيها هم باور نمي کردند و بعضي هم غافل بودند.
از مسأله فداييان اسلام، غفلت شد. اگر چه شايد آن زمان، آمادگي هم نبود که بخواهند آنچه را که مي گفتند - که همان حکومت اسلامي بود - بر سرِ پا کنند. براي اين کار، يک حرکت عمومي در درازمدّت لازم بود؛ ليکن سخن اينها در بين فريادها و عربده هاي مستانه دشمنانشان گم شد. اينها مردماني بودند که «انّهم فتية امنوا بربّهم» واقعاً جواناني بودند که به خدا ايمان آوردند و از روي اخلاص، در راه حاکميت معارف و احکام نوراني اسلام تلاش کردند و در مقابل ظلم و فساد ايستادند.
ظلم و فساد خاندان پهلوي و وابستگي آنها به بيگانگان، اين حرکت و نهضت را به وجود آورد. اصلاً قضيه اينها چنين بود که در جهت اسلامي شدن جامعه، مبارزه ضدّ استبدادي و ضدّ سلطنتي خودشان را آغاز کردند و متأسّفانه در وسط کار، همه شان از بين رفتند. البته براي خود آنها خوب شد؛ چون به شهادت رسيدند و به مقام عالي شهادت دست يافتند؛ اما براي جامعه خسارتي بود. به هر حال از آن تاريخ، چهل سال مي گذرد. الان چهل سال است که از اين قضيه گذشته است؛ اما بعد از چهل سال، شما ملاحظه مي کنيد که اسم اين عزيزان، اين طور در ملأ عام و علي رؤس الاشهاد آورده مي شود؛ چون آرزوي آنها عملي شد و اين ملت در اين راه به حرکت درآمد و فداکاري و ايستادگي نمود و آن چهره کفر و استکبار را نابود کرد.
و اما مطلب ديگري که من امروز مي خواهم عرض کنم - که حرف اصلي من هم همين است - و البته سعي مي کنم ان شاءاللَّه کوتاه عرض کنم، اين است که امروز جنگ رواني اي عليه جمهوري اسلامي مشاهده مي شود که مظهرش هم همين رسانه هاي صهيونيستي اند. اين خبرگزاريها و اين تلويزيونها، غالباً دست صهيونيستهاست و من چون نمي خواهم از خبرگزاري خاصي اسم بياورم، نام آنها را مطرح نمي کنم؛ والّا مي گفتم که کدام خبرگزاري دست صهيونيستها و سرمايه داران يهودي بين المللي است. اغلب اين سروصداها و جنجالها، کار اين صهيونيستهايي است که حتّي در سياستهاي هيأت حاکمه دولت امريکا نيز چنگ انداخته اند. البته خود امريکاييها هم انگيزه دارند. اين، کار آنهاست.
علّت اين که امريکاييها با اين انقلاب و با اين ملت بدند، معلوم است. روزگاري اين کشور از صدر تا ذيل، در مشت امريکا بود و او منافعش را از اين کشور تأمين مي کرد. در اين کشور، پادشاهي بود که خود را در مقابل امريکا متعهّد مي دانست. به تعبير رايج، نوکر حلقه به گوش امريکا بود. به تعبير سياسي، طرفدار و متعهّد نسبت به مصالح امريکا در اين کشور بود. اين کشور در رأسش، چنان کسي بوده است که مصالح امريکا براي او، از مصالح خود ملت و کشور ايران، اهميت بيشتري داشته است. براي مجموعه دستگاه حکومتي در آن روزگار که اعم از دوروبريها و دولت و وزرا و رجال حکومت باشند، به اضافه شخص شاه، مطامع و سود کلان خودشان، از مصالح ملي به مراتب اهميت بيشتري داشت. طبعاً اين طور آدمها، با دشمن زود کنار مي آيند. آدمي که به فکر استفاده مادي خود و پرکردن جيب خود است، با دشمن کنار مي آيد و به راحتي خيانت انجام مي دهد. در رأس حکومت، اينها بودند.
اسلحه امريکايي به هر قيمتي که آنها مي خواستند، در اين کشور فروش مي رفته است. کارهاي مهمّي که در اين کشور انجام مي شده است، يا به وسيله سرمايه داران امريکايي، يا بالأخره مجموعه سرمايه داراني که حول و حوش همين محور استکباري حضور داشته اند، انجام مي گرفته است. البته گاهي هم براي اين که دهان رقباي سياسي خودشان را ببندند، پاي روسها و شورويها و امثال آنها را هم در بعضي از امور باز مي کردند و اجازه مي دادند که حضور داشته باشند. اما زمام کار در اين کشور، در دست رژيم ايالات متّحده امريکا بود. اين که چقدر در اين چند ساله، از کشور خوردند و بردند و از پول اين کشور براي سرکوب ملتهاي اين منطقه استفاده کردند؛ از هيأت حاکمه اين کشور، براي به دام کشيدن هيأتهاي حاکمه کشورهاي همسايه استفاده نمودند، حکايت ديگري است. يعني واقعاً کشور ايران در دوره دوم حکومت پهلوي - يعني بعد از 28 مرداد به اين طرف - در واقع متعلّق به دولت امريکا بوده است.
ناگهان انقلابي آمد و مردم را بيدار کرد. مردم، اين انقلاب را به پيروزي رساندند. حکومتي را خود اين مردم به وجود آوردند که حرف اوّلش اين است که مي گويد، من مصالح اين ملت را محترم مي شمارم؛ نه مصالح کشورها و دولتهاي ديگران را؛ هر کس مي خواهد باشد. در باب سياست خارجي و ارتباط با دنيا، حرف اساسي نظام جمهوري اسلامي، اين است ديگر. از اين موضع، عصباني اند. در گذشته، اگر گفته مي شد که نفت را به فلان قيمت بفروشيد، مي گفتند چشم. به فلان کشورها بفروشيد، مي گفتند چشم. به فلان کشورها نفروشيد، مي گفتند چشم. کما اين که امروز نمونه هايش را در اوپک مي بينيم. امروز بعضي از کشورها هستند که به خاطر امريکا، به خاطر سرمايه داران بين المللي، به خاطر کمپانيها غربي، قيمت نفت خودشان را از صفر هم کمتر مي دهند! يعني واقعاً اين پولي که امروز بابت نفت مي گيرند، چيزي نزديک به صفر است! اگر يک مقدار ملاحظه کنند و مدّت و مهلت بدهند، زير صفر مي شود! براي خاطر اين که مصالح آنها تأمين شود، دستور شرکتهاي خارجي و کمپانيهاي بزرگ اين است که بايستي اين مادّه حياتي - که امروز تمدّن بشري متوقّف به همين نفتي است که متعلّق به ماست و اگر نفت ما نباشد، تمام چرخهاي بزرگ صنعت عالم از کار خواهد افتاد و تمام شهرها خاموش خواهد شد - با قيمت پايين عرضه شود. نفت هم قسمت عمده اش در منطقه خليج فارس و خاورميانه است. هر چه که آنها بخواهند، بعضي از اين آقاياني که در اوپک هستند، همان را عمل مي کنند؛ ملاحظه خودشان را نمي کنند.
من يک وقت عرض مي کردم که اگر يک روز نفت منطقه خاورميانه تمام شود - که ممکن هم هست چنان روزي پيش آيد - دولتها بايد به فکر باشند. اين که ما اين قدر روي اقتصاد بدون نفت تکيه مي کنيم و اصرار داريم که هر چه ممکن است، درآمد کشور را از نفت به درآمدهاي ديگر ببريم، به همين خاطر است. امروز بعضي از کشورها - از جمله خود امريکا - نفت خودشان را استخراج نمي کنند؛ نفت وارد مي کنند، چون به اين قيمتي که نفت را مي خرند، يعني در واقع مفت! نفت صادرکنندگان اين منطقه، با استخراج هر چه بيشتر و فروختن هر چه بيشتر به اين ثَمن بَخس، بعد از گذشت چند سال تمام مي شود؛ ولي چاههاي آنها هنوز نفت خواهد داشت. البته چاههاي نفت امريکا، به برکت وفور چاههاي نفت ما نيست - چاههاي متوسّطي است - ولي به هر حال نفت هست.
آن روزي که آنها نفت داشته باشند و کشوري مثل ما العياذُباللَّه نفت نداشته باشد و بخواهد از آنها نفت بخرد - که اميدوارم چنين روزي پيش نيايد - آنها بابت هر شيشه نفتي که به ما بدهند، ده برابر قيمت يک بشکه نفت از ما پول خواهند گرفت! آنها به ما نفت مي دهند؟ کساني که جلوِ چشمشان، ملتها از گرسنگي مي ميرند، ولي گندمشان را در دريا مي ريزند و به ملتهاي گرسنه نمي دهند، براي اين که قيمت گندم پايين نيايد، به کسي نفت خواهند داد؟!
اين مادّه حياتي با اين اهميت و با اين ارزش، زير کليد قدرتهاي بزرگ بود. از وقتي ايران اسلامي قد عَلَم کرد، قيمت نفت بالا رفت و تا نزديک به چهل دلار هم رسيد، که تقريباً چهار برابر قيمتي بود که قبل از انقلاب بالا رفته بود. البته بعداً بعضي از دولتها، توطئه و خيانت و دست به يکي کردند و با دشمن همکاري نمودند و مجدداً قيمت نفت پايين آمد. حالا کشوري در همه زمينه ها - در زمينه اقتصادي، در زمينه صادرات، در زمينه واردات، در زمينه سياستهاي فرهنگي و در زمينه رابطه با کشورهاي دنيا - حرف و دستور و امر و نهي امريکا را به حساب نياورد، براي استکبار و يک ابرقدرت، خيلي سخت و غير قابل تحمّل است. مشکل آنها، اين است. دشمني آنها با ايران، سر اين مسأله است. همه حرفهاي ديگر، بهانه است. لُبّ قضيه، اين است.
چرا ما زير بار امريکا و هيچ قدرت ديگري نمي رويم؟ چون مسلمانيم؛ چون اسلام اجازه نمي دهد؛ چون شرف انساني از ديد اسلام، چنين اجازه اي را به هيچ قدرتمندي، به هيچ رئيس کشوري، به هيچ دولتي، به هيچ حکومتي و به هيچ ملتي نمي دهد که تحميل بيگانگان و ديگران را قبول کند. اگر کشوري بخواهد چيزي را بر ملتي تحميل کند، بايد در مقابلش ايستاد و از خود و از شرف خود و از استقلال خويش دفاع کرد و او را به زانو درآورد. راه اسلامي، اين است.
ملت ايران، از روز اوّل نشان داده است؛ امروز هم پاي اين حرف ايستاده است که اگر امريکا و قدرتهاي جهاني، دست به يکي کنند و بخواهند فشار بياورند و اين ملت و اين نظام را وادار نمايند که از مواضع صحيح و عاقلانه و انساني و برگزيده خودش - که اين مواضع را ما انتخاب کرده ايم و کسي آنها را به ما ديکته نکرده است؛ خود ما انتخاب کرده ايم، خود اين ملت انتخاب کرده اند - عقب نشيني کند، اين ملت ترجيح مي دهد که آن قدر مبارزه کند، تا آن جبهه متّحد را به زانو درآورد. اين ملت، تسليم کسي نخواهد شد؛ اين را همه بايد بدانند.
اين مربوط به امريکاييها. صهيونيستها هم خوب مي دانند. صهيونيستها آمدند يک کشور اسلامي را غصب کردند و يک ملت اسلامي را بيرون راندند. بعد هم با قلدري و لجبازي و با کار سياسي اي که صهيونيستهاي تاجر انجام دادند، کار خود را توجيه کردند و قلمرو غاصبانه خودشان را گسترش دادند. صهيونيستها از صد يا صدوپنجاه سال پيش فهميدند که بايد دنبال پول درآوردن بروند و اگر بخواهند از اين ذلّتي که در کشورهاي اروپايي دارند، بيرون بيايند، بايد خودشان بروند پول درآورند؛ مراکز حساس را بگيرند و خبرگزاريها و مطبوعات و راديوها را در اختيار داشته باشند. آنها دنبال اين کار رفتند. سرمايه داران بزرگي در دنيا هستند که صهيونيستند. همه اينها با فشار خودشان، با کار سياسيشان، با کار تبليغاتيشان، فکر کردند که با گذشت چهل يا پنجاه سال، بالأخره قضيه فراموش مي شود؛ والّا چه کسي باور مي کرد که بيايند ملتي را از اين کشور بيرون کنند و يک عدّه را از اطراف دنيا جمع کنند و به اين جا بياورند و به اصطلاح يک کشور تشکيل دهند؟ امر خيلي عجيب و باورنکردني اي است. اينها گفتند که ما به حرف اين عربها و اين باورها و اين قطعنامه هاي سازمان ملل و اين سروصداها اعتنايي نکنيم؛ هر کاري مي خواهند بکنند، بکنند. ما فقط ايستادگي کنيم و بتدريج فشار بين المللي بياوريم؛ اينها فراموش کنند! متأسفانه همين طور هم شد. اوّل که قبح مذاکره با اسرائيل از بين رفت، که خداوند نگذرد از آن سياستمدار مصري که نمي خواهم اسمش را بياورم. البته در طول سالها در اين تريبون، خيلي به او لعنت فرستاده شده است و من نمي خواهم دگرباره اسمش را بياورم. اوّل، اين فرد، و با حکومت غاصب مذاکره کرد و قبحش را ريخت. در ابتدا پرچمهايشان را آوردند، بعد هم يواش يواش يک يک کشورهاي عربي و همسايه ها را - همانهايي که اين همه جوان داده بودند، اين همه مصيبت کشيده بودند، اين همه شعار داده بودند، اين همه ادّعا کرده بودند - پاي ميز مذاکره بردند!
ما همان روز هم گفتيم که اين مذاکراتِ صهيونيستها با عربها، مبني بر حيله است. صهيونيستها نمي خواهند مشکلشان را با عربها حل کنند؛ مي خواهند به خيال خود، شرّ را از خودشان کم کنند و باز دوباره تجاوزشان را ادامه دهند؛ چون تجاوز صهيونيستي تمام نشده و هنوز بعد از اين، تجاوزاتي دارند. بعد از آن که از لحاظ جغرافيايي هم تثبيت شوند، تازه نوبت دست اندازي به منابع حياتي و مالي و اقتصادي اين کشورهاي عربي است! مگر مي گذارند اينها نفس بکشند؟ آن روز که قدرت پيدا کنند، پدرشان را درمي آورند. متأسّفانه سران کشورهاي عربي، به اين مسائل توجه نکردند و به مصالح کشورها و ملتها و به آينده شان نينديشيدند. البته فشار امريکا، بيشترين تأثير را در اين زمينه داشت.
صهيونيستها به خيال خودشان، ديگر نفس راحتي کشيدند؛ ولي بعد ديدند که در دنيا نقطه اي وجود دارد که در آن جا به برکت پرچم و حاکميت اسلام و به برکت ايمان مردم به قرآن و احکام و آيات آن و به برکت نترسيدن و شجاعتشان و اعتنا نکردن آنها به ابرقدرتها و استکبار، مردم و دولت ايستاده اند و يکصدا فرياد مي زنند که حکومت غاصب صهيونيست، بايد از فلسطين خارج شود. همين ايستادگي ملت و دولت ايران و نظام جمهوري اسلامي، موجب شده است که خوني به رگهاي خشکيده نهضت فلسطين جاري شود و جوانان فلسطين - يعني نسل سوم فلسطينيها - بيداري حقيقي پيدا کنند و نهضت را به شکل اسلامي خودش ادامه دهند. مي دانند که اگر نهضت جوانان فلسطيني، در داخل و در اطراف مرزهاي فلسطين اشغالي ادامه پيدا کند، همه اين صلحي که اينها با عربها کردند و دور ميز نشستند، پوچ و بي معنا خواهد بود و کارشان به جايي نمي رسد.
پس، آن طرف امريکاست؛ اين طرف هم صهيونيستها هستند. دشمنِ اصلي با ملت ايران، اينها هستند. حالا ديگران را هم بتوانند - يعني بعضي را به خاطر ضعفشان، بعضي را به خاطر رودربايستي و بعضي را به خاطر بده بستانها - وارد جبهه خودشان کنند، يک امر درجه دو است. اصل قضيه، اينها هستند. اينها مي خواهند با جمهوري اسلامي، با هر قيمتي مبارزه کنند.
البته «من جرّب المجّرب حلّت به الندامة»؛ کاري را که يک بار تجربه کردي، اگر دفعه دوم تجربه کني، پشيمان مي شوي. آنها اين ملت را نه يک بار، بلکه ده بار از اوّل انقلاب تا به حال تجربه کردند؛ ولي ديدند که هر چه فشار سياسي، اقتصادي و بخصوص نظامي، بر اين ملت بيشتر شود، عزم و اراده اين ملت بر ايستادگي در اين راه و مبارزه با دشمنان، بيشتر خواهد شد. مسأله جنگ رواني راديوها و خبرگزاريها و روزنامه ها و مجلّات و نويسندگان مزدور و بعضي از سياستمداراني که حدسيّاتي مي زنند، به اين نکته اي که عرض شد بر مي گردد و اين هم تازگي ندارد.
بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم
اذا جاء نصراللَّه والفتح. و رأيت الناس يدخلون في دين اللَّه افواجا. فسبّح بحمد ربّک واستغفره انّه کان توّابا.