بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
جلسهى بسيار خوب، شيرين و مطلوبى است. خدا را شكر مىكنم كه الحمدللَّه اين توفيق دست داد كه امسال هم مثل سالهاى گذشته، جمع عزيزانمان را در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، به مناسبت سالگرد تشكيل آن زيارت كنيم. خصوصيتى اين ديدار را از ديدارهاى ديگر ممتاز مىكند و آن اينكه انشاءاللَّه يك حركت جديد و سرفصل تازهاى عملاً در كار اين شورا آغاز مىشود.
از جناب آقاى هاشمى هم خيلى متشكّريم كه مطالب شيرين و مطلوبى بيان فرمودند.
قبل از آنكه مطالب مورد نظرم را عرض كنم - كه عمدتاً هم به وضع شورا در آينده مربوط مىشود - لازم است نظرى به گذشتهى شورا بيفكنيم. من هر چه در گذشتهى اين شوراى عالى نگاه مىكنم، كار و تلاش مخلصانه مىبينم. هم در آن زمان كه خودم بودم، از نزديك مشاهده مىكردم و واقعاً مىديدم برادرانى كه در آنجا مشغول كار بودند، چطور از روى سوز و احساس تكليف مسائل را بررسى مىكردند - با اينكه كار خيلى زياد و وقت شورا كم بود؛ درعينحال هم شورا و هم دبيرخانه، همهى تلاششان را انجام مىدادند - و هم بعد از آنكه من در جلسات شورا نبودم و جناب آقاى هاشمى به عنوان رئيس شورا در آنجا حضور داشتند. واقعاً از اين جهت ايرادى نمىشود بر مجموعهى كار و حركت كلّى شورا وارد كرد. همه از روى علاقه، از روى شوق به كار و احساس تكليف كار مىكردند.
من يك وقت - شايد به جناب آقاى هاشمى يا به جناب آقاى ميرسليم - گفتم كه حضور مستمرّ آقاى هاشمى در اين شورا، غنيمتِ كميابى است. ايشان در سابق اين قدر مقيّد نبودند كه در همهى جلسات اين شورا شركت كنند؛ ولى حالا خيلى خوب، از اوّل جلسه شركت مىكنند. من مخصوصاً امروز گزارش جناب آقاى ميرسليم را نگاه مىكردم؛ ايشان به طور دقيق، ساعات غيبتها را مشخّص كردهاند كه چه كسى چند ساعت و چند درصد ساعات را در جلسه غايب بوده است. واقعاً خيلى زحمت كشيده شده و خيلى كار شده است. بخصوص جناب آقاى هاشمى تقريباً اغلب قريب به همهى جلسات را شركت داشتهاند؛ وقت گذاشته اند؛ اثر آن هم ظاهر است. يعنى واقعاً همين تلاشها و زحمات موجب شده است كه بحمداللَّه شوراى عالى انقلاب فرهنگى بتواند كارهاى مهم و بزرگى انجام دهد.
بنابراين من از برادران عزيزى كه در شورا، در اين چند ساله زحمت كشيدهاند، تشكّر مىكنم. انشاءاللَّه در آينده هم به همين ترتيب، اين تلاشها را ادامه خواهند داد؛ بخصوص از شخص جناب آقاى هاشمى تشكّر مىكنم. واقعاً وقت گذاشتهاند - همانطور كه خودشان گفتند؛ من هم تصديق مىكنم - تلاش خيلى پيگيرى را نسبت به اين كار شورا داشتهاند و انشاءاللَّه هميشه همين گونه باشد، زيرا مسألهى فرهنگ، مسألهى مهمّى است.
لازم مىدانم بخصوص از جناب آقاى ميرسليم و دبيرخانه هم تشكّر كنم. خود آقاى ميرسليم هم مىدانند كه من ايشان را حقيقتاً يك عنصر فرهنگى و فهيم و با اخلاص و اهل كار مىدانم. زحمات ايشان در سمت دبير اين شورا، زحمات باارزشى است و اين نظرى كه من به طور ويژه به مسألهى دبير و دبيرخانه در اين نوشته(1) انجام دادم، به هيچ وجه به معناى اين نيست كه من از آقاى ميرسليم يا از دبيرخانه گلهاى داشته باشم؛ منتها خود ايشان هم مىدانند كه من نسبت به مسألهى اشتغال تمام وقت، يا لااقل پاره وقتِ قابل توجّه نسبت به اين كارها حسّاسم. ايشان از سابق هم اين را از من شنيدهاند. من بارها در همهى جلسات و در همين جلسهى شوراى عالى، روى اين مسأله تأكيد كردم.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى واقعاً وزارت بزرگى است و يكى از وزارتخانه هاى پر كار و وسيع است. من در واقع اين جهت را رعايت مىكنم كه چنانچه بنا باشد ايشان از كار وزارتخانه كم كنند و در اينجا وقت بگذارند، سزاوار نيست؛ چون كار وزارتخانه هم كار كوچكى نيست كه بگوييم آدم از آنجا كم كند و اينجا بگذارد. اگر بنا باشد اينجا كم بماند، اين هم واقعاً خيلى مهم است. البته من توقّع ندارم كه دبير، همهى وقتِ كارى را روى اين كار بگذارد؛ يعنى در كنار دبيرخانه مىتوانيم كارى را بپذيريم؛اما نه وزارتى به اين عظمت را.نظر اخير از اين جهت است؛ والّا من واقعاً از آقاى ميرسليم و كار ايشان راضى هستم.
حالا چون جلسه، جلسهى خصوصى است و همهى شما برادران و خواهر عزيزمان، دوستان نزديك من هستيد، يعنى من با اكثر شما از نزديك دوست و معاشر و همكار و آشنا بودم، نمىخواهم تعارف كنم، يا اينكه چيزى را نگفته بگذارم. هيچ نبايد از اين معنا - كمااينكه شنيدم - چنين تصوّرى بشود كه ما به ايشان(2) بىاخلاصى كردهايم؛ نه، اصلاً چنين چيزى نيست. اين به معناى آن است كه من به اين كار اهميت مىدهم. اين كار، كار مهمى است. بعد از اين هم كار دبيرخانه مهمتر خواهد شد؛ براى اينكه اين جلسه، يك جلسهى سى و چند نفره شد؛ آن هم از اعاظم فرهنگى كشور. يعنى الان جلسه، نسبت به گذشته، جلسهى خيلى بزرگ و سنگينى است. به قول معروف «كثرهالمبانى تدلّ على كثرةالمعانى». اين كثرت مبانى و كثرت معانى هم كه هست، به دنبالش كثرت توقّعات است.
يعنى طبعاً از اين جلسه توقّعات زيادى براى مسألهى فرهنگ كشور خواهد بود كه حال چند جمله دربارهى مسائلى كه در اين وضع جديد مورد نظر است، بيان مىكنم. از اين جهت من لازم مىدانم كه واقعاً دبيرخانه در اين زمينه فعّال باشد. كارِ آن مثل يك وزارتخانه با يك مديريّت مباشر و كاملاً ناظر، كه دغدغه و مشكل ديگرى - مثل وزارت - هم نداشته باشد، اداره شود. اين از اين جهت است؛ والّا هميشه آقاى ميرسليم يار و همكار ما در مسائل گوناگون، بخصوص در مسائل فرهنگى بودهاند.
البته لازم است از جناب آقاى دكتر هاشمى هم كه اين دبيرخانه را تأسيس كردند و در واقع عمدهى اين كارها را ايشان راه انداختند، تشكّر كنم. ايشان هم حقّاً و انصافاً در دوران دبيرى اين شورا خيلى كار كردند و خيلى زحمت كشيدند. آقايانى كه آن روز بودند، مىدانند كه ايشان چقدر تلاشِ باارزش انجام دادند. من از ايشان، و به وسيلهى جناب آقاى ميرسليم از يكايك اعضاى دبيرخانه نيز صميمانه تشكّر مىكنم. خداى نكرده از اين مطلب،(3) هيچ انتزاع ناشايستى برخلاف نظر من نشود.
اگر بخواهم در مورد تركيب جديد و افزايش آن هم در يك كلمه عرض كنم، وجه آن اين است كه من در ارزشگذارىِ ذهن خودم، به مسائل فرهنگى بهاى زيادى مىدهم. يعنى اين طور اعتقاد دارم كه قوام يك كشور به فرهنگ است. مليت يك ملت به فرهنگ آن ملت است. اگر اين تمايز ملتها را مورد نظر قرار دهيم و ببينيم كه يك ملت به خاطر چه عاملى يك ملت است، خواهيم ديد بيش از آنچه كه يك ملت را به يك حكومت و يك دولت و يك تشكيلات و قوارهى سياسى و به استقلال براى يك ملت بودن، مىشود نسبت داد، به فرهنگ آن و مجموعهى آنچه كه به آن فرهنگ مىگوييم، مىشود نسبت داد. فرهنگ خيلى اهميت دارد. اگر ما دنبال استقلال هستيم، بايد به فرهنگ مراجعه كنيم و روى فرهنگ كار كنيم. اگر دنبال خودكفايى و رفاه عمومى مردم هستيم، اگر به دنبال تدّين مردم و يك تمدّن بزرگ اسلامى هستيم - كه بايد باشيم و البته هستيم - بايد بر روى مسألهى فرهنگ تأمّل و تلاش و توجّه و سرمايه گذارى ويژهاى بكنيم.
من به آنچه كه تا بهحال كردهايم، اعتراضى ندارم. البته ما شايد در اوايل كار و اوايل انقلاب، بعضى از غفلتها و كوتاهيها را هم كردهايم. كنندهى اين غفلتها هم كسى غير از خود ما نيست. اگر كسى بخواهد نسبت به كوتاهيهايى كه در اوايل انقلاب شده، مقصّرى پيدا كند، يقيناً يكى از مقصّرين خود من هستم. منتها معتقدم كه آنچه تا به حال كوتاهى و قصور شده است، لازمهى طبيعىِ وضعيت كشور و جامعهى ما و انقلاب بوده است. همهى ما واقعاً دلسوزانه كار كرديم. طبيعى است كه چيزهايى از چشم دور مىماند. انسان باتجربه به چيزهايى مىرسد؛ چيزهايى را در طول زمان مىآموزد و فرا مىگيرد.
علىاىّحال، آنچه كه امروز مىفهميم و احساس مىكنيم كه بايد انجام دهيم، اين است كه بايد مسألهى فرهنگ را با كلّيتش - كه حالا مقدارى توضيح خواهم داد - مسألهى اوّل اين كشور به حساب آورد. ما اگر توانستيم فرهنگ اين كشور را با پايههاى مستحكم و قويم و نهادهاى صحيحى كه كارايى لازم را داشته باشند، پشتيبانى و تقويت كنيم، كار اين كشور روى غلتك خواهد افتاد و پيشروى اين كشور در همهى زمينههاى مورد نظر تضمين خواهد شد. چنانچه ما فرهنگ را اصلاح و دنبال نكرديم، به احتمال زياد برنامهريزيهايمان ابتر خواهد بود؛ يعنى مدّتى تلاش مىكنيم، زحمت مىكشيم؛ اما نمىتوانيم به نتايج قطعى آن اميدوار باشيم. لذا مسألهى فرهنگ خيلى مهمّ است.
در مقابل تركيب جديدى كه اكنون تشكيل شده است - البته بعضى از برادران ديگر نيز جزو اين مجموعه، در تركيب و وضع جديد هستند كه ظاهراً به مسافرت رفتهاند - تأكيد من بيشتر اين است كه فرهنگى كه ما مىخواهيم به صورت هدايت شده و اداره شده باشد - يعنى فرهنگ كشور را اداره كنيم - بايد در اين اداره و هدايت ما، مسائل اسلامى و انقلابى، در درجهى اوّل مورد نظر باشد. بايد ايمان و حركت اسلامى و انقلابى و روح انقلاب، مثل روحى در همهى تصميمات فرهنگى، مورد توجّه قرار گيرد اين واجبترين مسأله است.
اگر ما مىخواهيم دربارهى دانشگاهها، آموزش و پرورش، مسائل فرهنگ عمومى و رسانهها فكر، بحث و تصميم گيرى كنيم، بايد جهت كلّى اين باشد؛ يعنى گرايش انقلابى و حركت اسلامى چيزى نيست كه بدون يك مديريت و هدايت صحيح و دقيق و حساب شده تضمين شود. مردم ما بحمداللَّه مسلمانند. گرايشهاى اسلامى در اين كشور قوى است. در اين هيچ ترديدى نيست. جوّ كشور هم - تا آنجا كه من نگاه مىكنم - از لحاظ توجّه و گرايش به مسائل معنوى، ضعيف نيست؛ خيلى خوب است و شايد هم از جهاتى روزبهروز قويتر مىشود. ليكن هدايت فرهنگى جامعه، يك ضرورت است. اگر ما اداره نكنيم، نمىتوانيم مطمئن باشيم كه كار به صورت خوبى پيش خواهد رفت.
ما دشمنان فرهنگىِ زيادى داريم، مبارزه با اسلام و انقلاب به صورت فرهنگى، يك امر جدّى است. اين چيزى كه ما به آن تهاجم فرهنگى مىگوييم، يك امر واقعى و حقيقى است. الان باورهاى سياسى ما، با ابزارهاى فرهنگى دشمنان هدفگيرى مىشود. باورهاى دينى ما هدفگيرى مىشود. عادات حسنهى ملت ما مورد تهاجم قرار مىگيرد و هدفگيرى مىشود. اين كار خيلى هم دقيق انجام مىگيرد. خلاصه آن چيزى كه انقلاب بر پايهى آن به وجود آمده است - يعنى فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ انقلابى - دقيقاً مورد تهاجم دشمنان است.
بنابراين در چنين وضعى، مديريّت فرهنگى لازم است. به تعبيرى كه من در آن نوشته آوردم، واقعاً يك ستاد مركزىِ فرهنگى لازم است. بايد كسانى بنشينند و فكر كنند. من نمىخواهم اين تعبير را خيلى تكرار كنم كه بعضى تصوّر كنند به آن صبغهى نظامىگرى داده مىشود؛ نه. به هيچ وجه مراد اين نيست. يك تمركز مورد نظر است. يك مديريت متمركز و هدايت كننده لازم است. اين مركز بايد نسبت به همهى دستگاههاى مسؤول در زمينههاى فرهنگى كشور، نقش هدايت كننده و تغذيه كننده داشته باشد. تفكّرات صحيح و فكر درست، جريانات فرهنگ صحيح را كمك و هدايت كند. آن كسانى را كه واقعاً محتاج دستگيرى و هدايت هستند، دستگيرى و هدايت كند. آن جايى كه دشمن برنامهريزى كرده است، آن را بفهمد و علاج فرهنگى - نه علاج سياسى و به طريق اولى نه علاج پليسى - كند.
اگر ما بخواهيم كار پليسى يا نظامى بكنيم، احتياج به اينجا نداريم. انسان در جاى خود كار نظامى مىكند. تشكيل اين مركز براى اين است كه ما در علاج كارهاى دشمنان، به ابزارهاى پليسى متوسّل نشويم؛ به ابزارهاى نظامى و حتّى سياسى هم متوسّل نشويم. ابزار فرهنگى مورد توجّه باشد. امروز در اين كشور تعداد زيادى نيروى فرهنگى وجود دارد كه منتظر يك اشارهاند تا به ميدان بيايند و كار و تلاش كنند. درختانى هستند كه بايد آبيارى شوند و ميوهى فرهنگى بدهند. البته اين كارها مىشود. عناصر و افراد فرهنگى و خيلى از شما كه اينجا تشريف داريد - شخصاً يا در دستگاه خودتان - كارهاى باارزشى در اين زمينه مىكنيد؛ اما اگر در اين زمينه يك مديريّت و هدايت متمركز وجود داشته باشد، پيشرفت و بُرد كار مضاعف و به مراتب بيشتر خواهد شد.
مقصود اين است كه ما مىخواهيم در تشكيلات جديد، جريان و تفكرات انقلابى و اسلامى - كه اساس همهى تحوّلات مثبت و مبارك در اين كشور بوده و انشاءاللَّه بعد از اين هم بايد باشد و خواهد بود و بيشتر از همه هم مورد تهاجم دشمن است - مورد توجه مضاعفى قرار گيرد و حقيقتاً روى آن برنامهريزى و كار شود.
در دنيا ما رابه عنوان اصولگرا مورد تهاجم قرار مىدهند. البته مراد از اصولگرا كه در تعبيرات فرهنگى به كار مىرود، آن چيزى كه ما از كلمهى اصولگرا مىفهميم، نيست. اصولگرا يعنى متحجّر، عقب مانده، نافهم و خشك مغز! اين معناى اصولگرا در تعبيرات آنهاست. ما بدون اينكه به جنبهى دشنام بودن اين قضيه توجّه كنيم، معنايى از اصولگرايى در ذهن داريم كه به آن تفاخر مىكنيم. درست هم هست. مىگوييم ما به اصولِ ارزشى خودمان پايبند هستيم. واقعاً اصول اسلامى و اصول انقلاب را قبول داريم. بله اصولگرا هستيم. به اين معنا اصولگرا هستيم؛ نه به آن معنايى كه دشمن بخواهد ما را دشنام دهد.
من به بعضى از دوستان در بعضى از مسؤوليتها مىگويم كه نظام ما مبتنى بر اصولى است و افتخار هم مىكند كه اين اصول را دارد و اصرار هم دارد كه اين اصول را حفظ كند. بنا نيست كه با اين حرفها و فحشهاى جهانى هم از ميدان در برود. پس به اين معنا كلّ نظامْ اصولگراست؛ اما بعضى از دستگاهها به طور ويژه بايد اصولگراتر باشند كه اگر دستگاههاى ديگر - دستگاههاى غير خودشان - انحرافى در زمينهى اصولى پيدا كردند، اين دستگاه به آنها توجّه بدهد.
من مىخواهم بگويم كه اين مركز بايد اصولگراترين جاها باشد. اگر بخواهيم يك تعريف و به اصطلاح تحديدى نسبت به وضع اين كار و اين تشكيلات و آيندهى آن بكنيم، به نظر من همين كلمهى اصولگرا را بايد بگوييم.
البته من در طول مدّت اين پانزده سال، به طور مستمر در كار اجرايى بودهام و دور از مسألهى اجرايى نيستم. ضرورتهايى كه انسان را گاهى وادار مىكند تصميمى بگيرد، مىدانم. اگر انسانى اهل عمل نبود و به تعبير جناب آقاى هاشمى گاهى عمل مىكرد و هميشه دنبال عمل نبود، شايد واقعاً در عالم خيالات پرواز مىكرد و متوجّه اين واقعيّتها نمىشد. من آن را توجّه دارم. در جاهايى ضرورتها بر انسان تحميل مىشود؛ بحثى نيست؛ اما كُلاًّ بايستى مبناى كار اين تشكيلات، تكيه بر اصول و ارزشها باشد. اين نه تعصّب است، نه تحجّر، نه زيادهروى و نه قابل تشبيه است به كارهايى كه مثلاً ممكن است بعضى آدمهاى بىرويّه در گوشهاى انجام دهند. اين كار بر فكر و انديشه متّكى است.
شما كه اعضاى اين شورا هستيد، همه صاحبان فكر، همه انديشمند، دانشمند و صاحب تخصّصيد. همهى شما مؤمن به اسلام و معتقد به اين اصول هستيد و بايد اين مجموعه بر اين اصول پافشارى كند. اساس كار ما در آيندهى اين شورا اين است و اين خواهد بود. البته اين نيست كه بگوييم در گذشته اين طور بوده است. من نمىخواهم به هيچ وجه اين را بگويم؛ ليكن خطّ مشى آينده اين است. يعنى تأكيد بر همين مطلبى كه در باب مسألهى فرهنگ، مورد قبول مجموعهى حاضر هم هست و من آن را در اوّل عرايضم گفتم.
مسألهى فرهنگ، مسألهى مهمّى است. اوّلاً اِشكال ضايعات فرهنگى اين است كه زود فهميده نمىشوند. يعنى مثل تورّم نيست كه بشود هر روز اندازه گرفت. مثل عقب ماندگيهاى اقتصادى يا سازندگى هم نيست كه بالاخره چهار - پنج سال كه گذشت، هم جنبهى منفى و هم جنبهى مثبت آن قابل اندازهگيرى باشد. مسائل فرهنگى در دراز مدّت اثر مىكند؛ دير فهميده مىشود. به همين نسبت صعبالعلاج هم هست. ما در گذشته ضايعات فرهنگى زيادى داشتيم.
ببينيد؛ ما فرهنگ كه مىگوييم، مورد نظرمان به همان معناى عام فرهنگ است. انقلاب فرهنگى كه در اين كشور تحقّق پيدا كرد، واقعيت داشت. حالا هم اين شورا، شوراى انقلاب فرهنگى است. مراد از اين فرهنگ، فرهنگ مدروس و مكتوب مَدرسى نيست. مراد ما فرهنگ به معناى عام آن است. البته شامل فرهنگ به معناى علم و تحصيل و دانشگاه و مدرسه و امثال آن مىشود؛ اما بقيهى فنون و شعب فرهنگ را هم شامل مىگردد. ديد ما بر روى همهى اينهاست.
فرهنگ شامل ادبيّات، هنر، علم، عادات و اخلاق جامعه و سنن موجود جامعه و شامل خصلتهاى ملى است. بعضى از ملتها به خصلتهايى مشهور مىشوند. اينها كه ذاتى و مربوط به آب و هوا نيست؛ مربوط به تربيتهاست. فرض بفرماييد الان، بخصوص اروپاييها را كه نگاه مىكنيم، طبيعتاً مردمانى خطرپذيرند. شرقيها به قدر غربيها خطرپذير نيستند. معمولاً آنها كارهاى خطير مىكنند - مثالهاى فراوانى در اين زمينه در ذهن دارم - اين چيزى نيست كه اگر كشورى در يك مرحله احتياج به خطرپذير بودن داشت، نتواند اين را در ملت خودش به وجود آورد؛ چرا، با تربيت مىشود. مسألهى انضباط اجتماعى و وجدان كارى كه من دو، سه سال قبل مطرح كردم، اين دو خصوصيت اجتماعى و خلقى و جزو فرهنگ كشور است.
حقيقتاً جامعهى ما در گذشته انضباط را نياموخته است. به ما انضباط ياد ندادهاند. يعنى حكومت ديكتاتورى و استبدادى و پادشاهى، اصلاً انضباط پذير نيست؛ انضباط خاصّ خودش را دارد. آن انضباط، در واقع ضد انضباط انسانى است. ما اگر بخواهيم اين را در كشور به وجود آوريم، با يك بار و دوبار گفتن، مقاله نوشتن و راه انداختن سمينار كه نمىشود. اين يك كار مستمر لازم دارد. فرض بفرماييد كه نيروى ابتكار و به كار انداختن قدرت ابتكار، شجاعت و شهامت در ابراز كارهاى بزرگ، چيزى نيست كه بشود در يك ملّت با سفارش، با توصيه و با يك بار گفتن و شنيدن انجام داد. اينها ممارست لازم دارد.
فرهنگ به معناى عامش مورد نظر من است. به نظر من علاج مشكلات اين كشور را چيز ديگرى جز اصلاح فرهنگى نمىتواند بكند. ما يك تصحيح فرهنگى لازم داريم. قدم اوّل هم اين است كه يك مركز بيناى هوشيار نگاه كند و ببيند مشكلات فرهنگى جامعه چيست. به مشكلات كوتاه مدّت هم توجّه نكند. مثلاً فرض بفرماييد - به عنوان يك مثال عرض كنم - ما ذهنمان به مشكلات جوانان مىرود؛ البته مشكلات جوانان غالباً جزو مقوله هاى فرهنگى است و اتّفاقاً جزو مقولههاى زود به چشم بيا و معجّل است؛ جزو كارهاى بلند مدت نيست. خُلقيّات جامعه به مراتب مهمتر از اين است كه مثلاً ما فكر اوقات فراغت جوانان، يا پر كردن اوقات فراغت آنان باشيم. منظورم اين است كه در زمينهى مسائل فرهنگى، بايستى يك ديد وسيعى را مورد توجّه قرار داد و همهى اينها را با حسّاسيت تعقيب كرد.
علىاىّحال، آن چيزى كه مورد نظر است اين است كه مركزى وجود داشته باشد كه مسائل و مشكلات و معضلات فرهنگى جامعه را - اعم از آنچه كه مربوط به دانشگاه و مدرسه و دستگاههاى دولتى فرهنگى رسمى و علمى است و آنچه كه دايرهى وسيعترى دارد و مربوط به فرهنگ عمومى كشور است - نگاه كند؛ اولويّتهاى فرهنگى را در مقاطع خاص بيايد.
يكى از كارهايى كه من مىخواهم به اين مجموعه بگويم و خواهش كنم، اين است كه گاهى در يك مقطع خاص، علاوه بر كارهاى بلند مدّتى كه انجام مىگيرد، احساس مىشود كه يك كار خاص و اولويّتهاى فرهنگى لازم است كه ممكن است به دستگاههاى ذىربط اعلام شود و آنها حس كنند كه بر اساس آن برنامهريزى كنند؛ رسانه ها و بعضى دستگاههاى ديگر نيز كار كنند. فرض بفرماييد ما در دورهى جنگ، از لحاظ فرهنگى چيزهايى احتياج داشتيم. البته به نظر من در آن زمان، متصدّى همهى اين كارها شخص امام رضواناللَّه تعالى عليه بودند كه حقيقتاً ايشان در هر موقعيتى، آنچه را احساس مىكردند كه جزو اولويّتها و ضرورتهاى جامعه است، در بين مردم منتشر مىكردند و در حقيقت صلاى آن را مىدادند و اجابت هم مىشد و آثار زيادى هم داشت.
اگر بخواهيم اين كارى كه مورد نظر است، در اين تشكيلات و - به تعبير من - در اين ستاد مركزى انجام گيرد، به نظر من بايستى ما كارهاى جزئى و ريز را از دست و بال اين تشكيلات جمع كنيم. مجموعهاى از بزرگان مثل رئيس جمهور، رؤساى سه قوّه و مسؤولين مهم مىنشينند براى بررسى اساسنامههاى گوناگون طولانى، براى بعضى از جاها و آنها را تصويب مىكنند. به نظر من اين چيزى نيست كه خيلى قابل دفاع باشد. البته من نمىخواهم چيزى را از مسؤوليتهاى شما حذف كنم؛ آن به عهدهى خود شوراست. ممكن است بعضى از چيزها را هم با توجّه به اينكه حالا جمعيت شورا زياد است، بر زير مجموعههاى آن منتقل كنيد.
يكى از مشكلات كار ما در آن وقت - مسلّم بعد از زمانى هم كه من بودم، همين مشكل بوده است - اين بود كه چون عدّه كم بود، كارهايى ر اكه خود مجموعه بايد انجام مىداد، دچار مشكل مىشد. يعنى تعداد افراد زير مجموعه، آن قدر نبودند كه بتوان كارها را از خود شورا به آنها منتقل كرد و اينها قبول كنند و انجام دهند. ما مثلاً مجبور بوديم به چند نفر خاص، كارهاى متعدّدى ارجاع كنيم. بحمداللَّه حالا اين طور نيست؛ افراد زيادند و همه مىتوانند دستاندركار مسائل شورا باشند؛ بخصوص آقايانى كه با سمت حقيقى در اينجا عضو هستند؛ نه با جنبهى حقوقى و عنوانى خودشان. طبعاً آنها ممكن است مشاغل كمترى داشته باشند؛ اشتغالاتشان اجازه دهد كارهايى را قبول كنند.
خلاصه كارهاى ريز را از دست و بال شورا جمع كنيد. كارهاى اساسى را مطرح نماييد و به آنها جدّاً پرداخته شود. حقيقتاً به نقطهاى برسد كه قطع شود. قبلاً راجع به همين مسائل با جناب آقاى هاشمى صحبت بود. ايشان مىفرمودند كه مثلاً مسائل مربوط به دانشگاهها و از اين قبيل، به نقطهاى مىرسد كه قطع مىشود. مسائل مربوط به فرهنگ عمومى، بحث هم زياد مىشود، اما غالباً به نقطهاى كه بشود آن را قطع كرد و به يك تصميم گيرى قطعى رسيد، نمىرسد. مسائل كشدارى است؛ طبيعتش هم اين است.
حقيقتاً بايد در اين مجموعهى جديد، موضوعها به صورت تحديد شده و دقيق مرزبندى شده، مطرح گردد و به يك نتايج عملى برسد و اين نتايج به كسانى كه بايد آنها را اجرا كنند، ابلاغ شود و اين گونه نباشد كه شوراى عالى انقلاب فرهنگى تصميمى را در زمينهاى بگيرد، در حالى كه اين تصميم در عمل معلّق بماند و نتواند پيش برود.
در زمينهى مراكز آموزشى هم نكتهاى به ذهنم مىرسد. البته در شوراى عالى به مراكز آموزشى، بخصوص دانشگاهها خيلى پرداخته شده است. زمان ما هم همينطور بود؛ زياد پرداخته مىشد؛ ليكن اين نكته در زمينهى مسائل آموزش عالى است. در مورد مراكز آموزشى، از جمله آموزش عالى كه فراتر از آن چيزى است كه در تصميمهاى ابتدايى انسان مطرح مىشود و انسان روى آن بحث مىكند؛ فرض كنيد در مورد دانشگاهها، تأسيس يك دانشگاه، تشكيل هيأت علمى، افزودن دروس، مشخّص كردن ساعات درس واحدهاى مشخّص در هر دوره، افزودن واحدهاى عالى، دورههاى كارشناسى ارشد و دكترا و از اين قبيل، از مسائل مهم آموزشگاهها و مراكز آموزش عالى است و مطرح مىشود؛ ليكن من عرض مىكنم كه گسترش دانشگاهها - چه از لحاظ كمّى، چه از لحاظ كيفيّت علمى - همهى مسألهى آموزشگاهها و مراكز آموزشى نيست.
يعنى ما آن وقت كه فرض بفرماييد يكصد و پنجاه، يا دويست هزار دانشجو داشتيم، مسائل دانشگاهى و دانشجويىمان چيزهايى بود؛ حالا كه يك ميليون و صد يا دويست هزار دانشجو داريم، مسائل جديدى در زمينهى مقولههاى اخلافى، ارزشى، كيفيّت ذهنى و فكرى دانشجويان برايمان مطرح است. يعنى به جاى يك جامعهى يك ميليونى، در آيندهى نزديك ممكن است جمعيت دو ميليونى و سه ميليونى داشته باشيم كه مجبوريم نسبت به مسائل اخلاقى و سياسى آنها و اصلاً نسبت به تشكيل فكرى و عقايد و ازدواج آنها فكر كنيم. اينها مسائلى است كه بايد فكر شود.
غرض اينكه اگر ما درباب مسائل مراكز آموزشى هم در اين شورا فكر و بحث مىكنيم، مىتواند چيزهاى فراتر از هيأت علمى و استاد و رئيس و تشكيل مركز جديد باشد. نظير همين مسائلى كه اشاره كردم. البته اينها هم مسائل بسيار مهمّى است.
يك نكتهى ديگر را هم بايد عرض كنم. ببينيد؛ همانطور كه در مسألهى فرهنگ يك ملت گفته شد - البته همهى آقايان توجّه داريد - مشكلات فرهنگى صعبالعلاج است. اگر واقعاً يك ضايعهى فرهنگى در كشورى به وجود آيد، اين چيزى نيست كه آسان بشود آن را انجام داد؛ سالها طول مىكشد و تلاش زيادى لازم است. يك فرصت استثنايى به دست اين كشور و اين ملت آمد و آن انقلاب بود. يعنى حقيقتاً انقلاب يك فرصت طلايى را در اختيار اين ملت گذاشت كه مشكلات فرهنگى خودش را اصلاح كند؛ يعنى در واقع يك جابه جاييهاى عظيم فرهنگى، يك تكانهاى شديد و زمين لرزههاى فرهنگى به وجود آمد و خيلى چيزها را جابهجا كرد. اينكه من در اوّل صحبت اشاره كردم كه ممكن است خود ما در اوايل انقلاب قصورهايى داشته باشيم، ناظر به اين معناست.
شايد آن وقت چنانچه فرصت كارى اجازه مىداد و مىتوانستيم در مورد مسائل درست فكر كنيم و با برنامه ريزى كار كنيم، براى رفع مشكلات فكرىِ به وجود آمده در طول قرنها در اين كشور، از آن فرصتها خيلى استفاده مىشد. آن فرصتها از ما گرفته شد. اما الان هنوز فرصت هست؛ يعنى خوشبختانه هنوز روحيه و آمادگى انقلابى در اين كشور وجود دارد و اميدواريم كه همواره وجود داشته باشد. روحيه و آمادگى مذكور، هست؛ اگرچه با قوّت و قدرت اوايل انقلاب نيست. الان هم به نظر من بايد از اين فرصت استفاده كرد و آن اصلاحات فرهنگى اخلاقى را براى اين كشور انجام داد و اين كارى است كه مركزش شما هستيد. اميدوارم انشاءاللَّه بتوانيد اين كارها را به خوبى انجام دهيد.
البته من در مورد مطلبى كه جناب آقاى يزدى مطرح كردند، فكر نكردهام. يعنى الان نمىتوانم مرتجلاً مطلبى را عرض كنم. قابل بررسى است. آنچه كه كلاً به ذهن من مىرسد، دو مطلب است: يكى اينكه ما در آن زمان، خدمت امام رحمةاللَّهعليه نوشتيم كه ترتيبى داده شود كه مصوّبات اينجا تضمين شود. ايشان فرمودند مصوّبات اين شورا بايد اجرا شود - يك تعبير شبيه به اين - ايشان تعبير قانون نياوردند؛ يعنى تقيّد داشتند كه ما واقعاً نخواهيم مركز قانون گذارى - به اين معنا درست كنيم.
يكى از حضّار: امام گفتند كه ترتيب اثر داده شود.
مقام معظّم رهبرى: بله، بايد ترتيب اثر داده شود؛ اين است. يعنى بايستى اجرا شود. تعبير ايشان، چنين تعبيرى بود. ايشان اسم قانون نياوردند و به عنوان مركز قانون گذارى قرار ندادند. كمااينكه مجمع تشخيص مصلحت هم مركز قانون گذارى به اين معنا نيست. طبعاً مجلس شوراى اسلامى مركز قانون گذارى است؛ ليكن مصوّبات اينجا بايد اجرا شود. حالا بايد ترتيبى داده شود كه آن چيزى را كه مورد نظر شريف ايشان بود - به نظر ما هم همين خوب است كه ما بتوانيم كارى بكنيم كه آنچه اينجا تصويب مىشود - حتماً اجرا شود. به صورتى نباشد كه اينجا يك عدّه از افراد متفكّر، صاحب منزلت فرهنگى و فكرى و اجتماعى و غيره بنشينند و چيزى را تصميم گيرى كنند، بعد ناگهان مثلاً مجلس در حاشيهى يك مصوّبه، همهى آنها را نقض كند و بىنتيجه شود! اين مصلحت نيست.
گاهى مىشود از طرف دستگاهى يك مصوّبه به مجلس برده مىشود كه يك گوشهى آن به چيزى اشاره دارد كه به كلّى همهى آنچه را كه اين مجموعه نشستهاند، فكر و كار كردهاند، از بين مىبرد. اين گونه نباشد. اين را نمىخواهيم. البته لازم است كه اين مورد مطالعه شود.
نكتهى دوم اين بود كه من هميشه فكر مىكنم اين شورا و مجلس و دولت بايد مكمّل هم باشند. تصميمگيريهايى هم در دولت مىشود؛ولى شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هيچ وقت احساس تعارض و تنازع با دولت نمىكند - يعنى بنا نيست - چون اعضاى دولت حضور دارند. در شوراى جديد نيز چند نفر از آقايان - رؤساى كميسيونها - كه در مجلس هستند، حضور دارند. بايد احساس تعارض نشود و مكمّل هم باشند. كارها را به گونهاى برنامهريزى كنند كه وجود اين مجموعه و تصميمش، حتماً مؤثّر باشد و معارضهاى هم بين مصوّبات اينجا و مصوّبات مجلس وجود نداشته باشد. حالا ترتيبش چگونه خواهد بود، همانطورى كه آقاى هاشمى فرمودند، البته بايد بررسى شود؛ يك حدّ و مرز مشخصى براى اين گذاشته شود. مىتوانيد بعضى از مصوّبات اين شورا را با تصويب خود شورا بياوريد تا من تأييد كنم. البته در مواردى كه واقعاً مصوّبات مهمّى است كه فكر مىكنيد از لحاظ اهميت موضوع يا اهميت كار، به صلاح است - نه به عنوان يك رويّهى كلى - مىتوانيد تصميمگيرى كنيد در مواردى كه واقعاً چيزى را مىخواهيد حتماً اجرا و دنبال شود. اين را هم چنانچه شما بخواهيد و لازم بدانيد، ما ابايى و حرفى نداريم. انشاءاللَّه موفّق و مؤيّد باشيد. خداوند به شما و به ما كمك كند تا بتوانيم اين وظايف مهم را به انجام برسانيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) اشاره به حكم معظمٌله براى تركيب جديد شوراى انقلاب فرهنگى است.
2) اشاره به آقاى ميرسليم
3) اشاره به مطلبى كه دربارهى دبيرخانه، در حكم اخير معظمٌله آمده است.
جلسهى بسيار خوب، شيرين و مطلوبى است. خدا را شكر مىكنم كه الحمدللَّه اين توفيق دست داد كه امسال هم مثل سالهاى گذشته، جمع عزيزانمان را در شوراى عالى انقلاب فرهنگى، به مناسبت سالگرد تشكيل آن زيارت كنيم. خصوصيتى اين ديدار را از ديدارهاى ديگر ممتاز مىكند و آن اينكه انشاءاللَّه يك حركت جديد و سرفصل تازهاى عملاً در كار اين شورا آغاز مىشود.
از جناب آقاى هاشمى هم خيلى متشكّريم كه مطالب شيرين و مطلوبى بيان فرمودند.
قبل از آنكه مطالب مورد نظرم را عرض كنم - كه عمدتاً هم به وضع شورا در آينده مربوط مىشود - لازم است نظرى به گذشتهى شورا بيفكنيم. من هر چه در گذشتهى اين شوراى عالى نگاه مىكنم، كار و تلاش مخلصانه مىبينم. هم در آن زمان كه خودم بودم، از نزديك مشاهده مىكردم و واقعاً مىديدم برادرانى كه در آنجا مشغول كار بودند، چطور از روى سوز و احساس تكليف مسائل را بررسى مىكردند - با اينكه كار خيلى زياد و وقت شورا كم بود؛ درعينحال هم شورا و هم دبيرخانه، همهى تلاششان را انجام مىدادند - و هم بعد از آنكه من در جلسات شورا نبودم و جناب آقاى هاشمى به عنوان رئيس شورا در آنجا حضور داشتند. واقعاً از اين جهت ايرادى نمىشود بر مجموعهى كار و حركت كلّى شورا وارد كرد. همه از روى علاقه، از روى شوق به كار و احساس تكليف كار مىكردند.
من يك وقت - شايد به جناب آقاى هاشمى يا به جناب آقاى ميرسليم - گفتم كه حضور مستمرّ آقاى هاشمى در اين شورا، غنيمتِ كميابى است. ايشان در سابق اين قدر مقيّد نبودند كه در همهى جلسات اين شورا شركت كنند؛ ولى حالا خيلى خوب، از اوّل جلسه شركت مىكنند. من مخصوصاً امروز گزارش جناب آقاى ميرسليم را نگاه مىكردم؛ ايشان به طور دقيق، ساعات غيبتها را مشخّص كردهاند كه چه كسى چند ساعت و چند درصد ساعات را در جلسه غايب بوده است. واقعاً خيلى زحمت كشيده شده و خيلى كار شده است. بخصوص جناب آقاى هاشمى تقريباً اغلب قريب به همهى جلسات را شركت داشتهاند؛ وقت گذاشته اند؛ اثر آن هم ظاهر است. يعنى واقعاً همين تلاشها و زحمات موجب شده است كه بحمداللَّه شوراى عالى انقلاب فرهنگى بتواند كارهاى مهم و بزرگى انجام دهد.
بنابراين من از برادران عزيزى كه در شورا، در اين چند ساله زحمت كشيدهاند، تشكّر مىكنم. انشاءاللَّه در آينده هم به همين ترتيب، اين تلاشها را ادامه خواهند داد؛ بخصوص از شخص جناب آقاى هاشمى تشكّر مىكنم. واقعاً وقت گذاشتهاند - همانطور كه خودشان گفتند؛ من هم تصديق مىكنم - تلاش خيلى پيگيرى را نسبت به اين كار شورا داشتهاند و انشاءاللَّه هميشه همين گونه باشد، زيرا مسألهى فرهنگ، مسألهى مهمّى است.
لازم مىدانم بخصوص از جناب آقاى ميرسليم و دبيرخانه هم تشكّر كنم. خود آقاى ميرسليم هم مىدانند كه من ايشان را حقيقتاً يك عنصر فرهنگى و فهيم و با اخلاص و اهل كار مىدانم. زحمات ايشان در سمت دبير اين شورا، زحمات باارزشى است و اين نظرى كه من به طور ويژه به مسألهى دبير و دبيرخانه در اين نوشته(1) انجام دادم، به هيچ وجه به معناى اين نيست كه من از آقاى ميرسليم يا از دبيرخانه گلهاى داشته باشم؛ منتها خود ايشان هم مىدانند كه من نسبت به مسألهى اشتغال تمام وقت، يا لااقل پاره وقتِ قابل توجّه نسبت به اين كارها حسّاسم. ايشان از سابق هم اين را از من شنيدهاند. من بارها در همهى جلسات و در همين جلسهى شوراى عالى، روى اين مسأله تأكيد كردم.
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى واقعاً وزارت بزرگى است و يكى از وزارتخانه هاى پر كار و وسيع است. من در واقع اين جهت را رعايت مىكنم كه چنانچه بنا باشد ايشان از كار وزارتخانه كم كنند و در اينجا وقت بگذارند، سزاوار نيست؛ چون كار وزارتخانه هم كار كوچكى نيست كه بگوييم آدم از آنجا كم كند و اينجا بگذارد. اگر بنا باشد اينجا كم بماند، اين هم واقعاً خيلى مهم است. البته من توقّع ندارم كه دبير، همهى وقتِ كارى را روى اين كار بگذارد؛ يعنى در كنار دبيرخانه مىتوانيم كارى را بپذيريم؛اما نه وزارتى به اين عظمت را.نظر اخير از اين جهت است؛ والّا من واقعاً از آقاى ميرسليم و كار ايشان راضى هستم.
حالا چون جلسه، جلسهى خصوصى است و همهى شما برادران و خواهر عزيزمان، دوستان نزديك من هستيد، يعنى من با اكثر شما از نزديك دوست و معاشر و همكار و آشنا بودم، نمىخواهم تعارف كنم، يا اينكه چيزى را نگفته بگذارم. هيچ نبايد از اين معنا - كمااينكه شنيدم - چنين تصوّرى بشود كه ما به ايشان(2) بىاخلاصى كردهايم؛ نه، اصلاً چنين چيزى نيست. اين به معناى آن است كه من به اين كار اهميت مىدهم. اين كار، كار مهمى است. بعد از اين هم كار دبيرخانه مهمتر خواهد شد؛ براى اينكه اين جلسه، يك جلسهى سى و چند نفره شد؛ آن هم از اعاظم فرهنگى كشور. يعنى الان جلسه، نسبت به گذشته، جلسهى خيلى بزرگ و سنگينى است. به قول معروف «كثرهالمبانى تدلّ على كثرةالمعانى». اين كثرت مبانى و كثرت معانى هم كه هست، به دنبالش كثرت توقّعات است.
يعنى طبعاً از اين جلسه توقّعات زيادى براى مسألهى فرهنگ كشور خواهد بود كه حال چند جمله دربارهى مسائلى كه در اين وضع جديد مورد نظر است، بيان مىكنم. از اين جهت من لازم مىدانم كه واقعاً دبيرخانه در اين زمينه فعّال باشد. كارِ آن مثل يك وزارتخانه با يك مديريّت مباشر و كاملاً ناظر، كه دغدغه و مشكل ديگرى - مثل وزارت - هم نداشته باشد، اداره شود. اين از اين جهت است؛ والّا هميشه آقاى ميرسليم يار و همكار ما در مسائل گوناگون، بخصوص در مسائل فرهنگى بودهاند.
البته لازم است از جناب آقاى دكتر هاشمى هم كه اين دبيرخانه را تأسيس كردند و در واقع عمدهى اين كارها را ايشان راه انداختند، تشكّر كنم. ايشان هم حقّاً و انصافاً در دوران دبيرى اين شورا خيلى كار كردند و خيلى زحمت كشيدند. آقايانى كه آن روز بودند، مىدانند كه ايشان چقدر تلاشِ باارزش انجام دادند. من از ايشان، و به وسيلهى جناب آقاى ميرسليم از يكايك اعضاى دبيرخانه نيز صميمانه تشكّر مىكنم. خداى نكرده از اين مطلب،(3) هيچ انتزاع ناشايستى برخلاف نظر من نشود.
اگر بخواهم در مورد تركيب جديد و افزايش آن هم در يك كلمه عرض كنم، وجه آن اين است كه من در ارزشگذارىِ ذهن خودم، به مسائل فرهنگى بهاى زيادى مىدهم. يعنى اين طور اعتقاد دارم كه قوام يك كشور به فرهنگ است. مليت يك ملت به فرهنگ آن ملت است. اگر اين تمايز ملتها را مورد نظر قرار دهيم و ببينيم كه يك ملت به خاطر چه عاملى يك ملت است، خواهيم ديد بيش از آنچه كه يك ملت را به يك حكومت و يك دولت و يك تشكيلات و قوارهى سياسى و به استقلال براى يك ملت بودن، مىشود نسبت داد، به فرهنگ آن و مجموعهى آنچه كه به آن فرهنگ مىگوييم، مىشود نسبت داد. فرهنگ خيلى اهميت دارد. اگر ما دنبال استقلال هستيم، بايد به فرهنگ مراجعه كنيم و روى فرهنگ كار كنيم. اگر دنبال خودكفايى و رفاه عمومى مردم هستيم، اگر به دنبال تدّين مردم و يك تمدّن بزرگ اسلامى هستيم - كه بايد باشيم و البته هستيم - بايد بر روى مسألهى فرهنگ تأمّل و تلاش و توجّه و سرمايه گذارى ويژهاى بكنيم.
من به آنچه كه تا بهحال كردهايم، اعتراضى ندارم. البته ما شايد در اوايل كار و اوايل انقلاب، بعضى از غفلتها و كوتاهيها را هم كردهايم. كنندهى اين غفلتها هم كسى غير از خود ما نيست. اگر كسى بخواهد نسبت به كوتاهيهايى كه در اوايل انقلاب شده، مقصّرى پيدا كند، يقيناً يكى از مقصّرين خود من هستم. منتها معتقدم كه آنچه تا به حال كوتاهى و قصور شده است، لازمهى طبيعىِ وضعيت كشور و جامعهى ما و انقلاب بوده است. همهى ما واقعاً دلسوزانه كار كرديم. طبيعى است كه چيزهايى از چشم دور مىماند. انسان باتجربه به چيزهايى مىرسد؛ چيزهايى را در طول زمان مىآموزد و فرا مىگيرد.
علىاىّحال، آنچه كه امروز مىفهميم و احساس مىكنيم كه بايد انجام دهيم، اين است كه بايد مسألهى فرهنگ را با كلّيتش - كه حالا مقدارى توضيح خواهم داد - مسألهى اوّل اين كشور به حساب آورد. ما اگر توانستيم فرهنگ اين كشور را با پايههاى مستحكم و قويم و نهادهاى صحيحى كه كارايى لازم را داشته باشند، پشتيبانى و تقويت كنيم، كار اين كشور روى غلتك خواهد افتاد و پيشروى اين كشور در همهى زمينههاى مورد نظر تضمين خواهد شد. چنانچه ما فرهنگ را اصلاح و دنبال نكرديم، به احتمال زياد برنامهريزيهايمان ابتر خواهد بود؛ يعنى مدّتى تلاش مىكنيم، زحمت مىكشيم؛ اما نمىتوانيم به نتايج قطعى آن اميدوار باشيم. لذا مسألهى فرهنگ خيلى مهمّ است.
در مقابل تركيب جديدى كه اكنون تشكيل شده است - البته بعضى از برادران ديگر نيز جزو اين مجموعه، در تركيب و وضع جديد هستند كه ظاهراً به مسافرت رفتهاند - تأكيد من بيشتر اين است كه فرهنگى كه ما مىخواهيم به صورت هدايت شده و اداره شده باشد - يعنى فرهنگ كشور را اداره كنيم - بايد در اين اداره و هدايت ما، مسائل اسلامى و انقلابى، در درجهى اوّل مورد نظر باشد. بايد ايمان و حركت اسلامى و انقلابى و روح انقلاب، مثل روحى در همهى تصميمات فرهنگى، مورد توجّه قرار گيرد اين واجبترين مسأله است.
اگر ما مىخواهيم دربارهى دانشگاهها، آموزش و پرورش، مسائل فرهنگ عمومى و رسانهها فكر، بحث و تصميم گيرى كنيم، بايد جهت كلّى اين باشد؛ يعنى گرايش انقلابى و حركت اسلامى چيزى نيست كه بدون يك مديريت و هدايت صحيح و دقيق و حساب شده تضمين شود. مردم ما بحمداللَّه مسلمانند. گرايشهاى اسلامى در اين كشور قوى است. در اين هيچ ترديدى نيست. جوّ كشور هم - تا آنجا كه من نگاه مىكنم - از لحاظ توجّه و گرايش به مسائل معنوى، ضعيف نيست؛ خيلى خوب است و شايد هم از جهاتى روزبهروز قويتر مىشود. ليكن هدايت فرهنگى جامعه، يك ضرورت است. اگر ما اداره نكنيم، نمىتوانيم مطمئن باشيم كه كار به صورت خوبى پيش خواهد رفت.
ما دشمنان فرهنگىِ زيادى داريم، مبارزه با اسلام و انقلاب به صورت فرهنگى، يك امر جدّى است. اين چيزى كه ما به آن تهاجم فرهنگى مىگوييم، يك امر واقعى و حقيقى است. الان باورهاى سياسى ما، با ابزارهاى فرهنگى دشمنان هدفگيرى مىشود. باورهاى دينى ما هدفگيرى مىشود. عادات حسنهى ملت ما مورد تهاجم قرار مىگيرد و هدفگيرى مىشود. اين كار خيلى هم دقيق انجام مىگيرد. خلاصه آن چيزى كه انقلاب بر پايهى آن به وجود آمده است - يعنى فرهنگ اسلام ناب و فرهنگ انقلابى - دقيقاً مورد تهاجم دشمنان است.
بنابراين در چنين وضعى، مديريّت فرهنگى لازم است. به تعبيرى كه من در آن نوشته آوردم، واقعاً يك ستاد مركزىِ فرهنگى لازم است. بايد كسانى بنشينند و فكر كنند. من نمىخواهم اين تعبير را خيلى تكرار كنم كه بعضى تصوّر كنند به آن صبغهى نظامىگرى داده مىشود؛ نه. به هيچ وجه مراد اين نيست. يك تمركز مورد نظر است. يك مديريت متمركز و هدايت كننده لازم است. اين مركز بايد نسبت به همهى دستگاههاى مسؤول در زمينههاى فرهنگى كشور، نقش هدايت كننده و تغذيه كننده داشته باشد. تفكّرات صحيح و فكر درست، جريانات فرهنگ صحيح را كمك و هدايت كند. آن كسانى را كه واقعاً محتاج دستگيرى و هدايت هستند، دستگيرى و هدايت كند. آن جايى كه دشمن برنامهريزى كرده است، آن را بفهمد و علاج فرهنگى - نه علاج سياسى و به طريق اولى نه علاج پليسى - كند.
اگر ما بخواهيم كار پليسى يا نظامى بكنيم، احتياج به اينجا نداريم. انسان در جاى خود كار نظامى مىكند. تشكيل اين مركز براى اين است كه ما در علاج كارهاى دشمنان، به ابزارهاى پليسى متوسّل نشويم؛ به ابزارهاى نظامى و حتّى سياسى هم متوسّل نشويم. ابزار فرهنگى مورد توجّه باشد. امروز در اين كشور تعداد زيادى نيروى فرهنگى وجود دارد كه منتظر يك اشارهاند تا به ميدان بيايند و كار و تلاش كنند. درختانى هستند كه بايد آبيارى شوند و ميوهى فرهنگى بدهند. البته اين كارها مىشود. عناصر و افراد فرهنگى و خيلى از شما كه اينجا تشريف داريد - شخصاً يا در دستگاه خودتان - كارهاى باارزشى در اين زمينه مىكنيد؛ اما اگر در اين زمينه يك مديريّت و هدايت متمركز وجود داشته باشد، پيشرفت و بُرد كار مضاعف و به مراتب بيشتر خواهد شد.
مقصود اين است كه ما مىخواهيم در تشكيلات جديد، جريان و تفكرات انقلابى و اسلامى - كه اساس همهى تحوّلات مثبت و مبارك در اين كشور بوده و انشاءاللَّه بعد از اين هم بايد باشد و خواهد بود و بيشتر از همه هم مورد تهاجم دشمن است - مورد توجه مضاعفى قرار گيرد و حقيقتاً روى آن برنامهريزى و كار شود.
در دنيا ما رابه عنوان اصولگرا مورد تهاجم قرار مىدهند. البته مراد از اصولگرا كه در تعبيرات فرهنگى به كار مىرود، آن چيزى كه ما از كلمهى اصولگرا مىفهميم، نيست. اصولگرا يعنى متحجّر، عقب مانده، نافهم و خشك مغز! اين معناى اصولگرا در تعبيرات آنهاست. ما بدون اينكه به جنبهى دشنام بودن اين قضيه توجّه كنيم، معنايى از اصولگرايى در ذهن داريم كه به آن تفاخر مىكنيم. درست هم هست. مىگوييم ما به اصولِ ارزشى خودمان پايبند هستيم. واقعاً اصول اسلامى و اصول انقلاب را قبول داريم. بله اصولگرا هستيم. به اين معنا اصولگرا هستيم؛ نه به آن معنايى كه دشمن بخواهد ما را دشنام دهد.
من به بعضى از دوستان در بعضى از مسؤوليتها مىگويم كه نظام ما مبتنى بر اصولى است و افتخار هم مىكند كه اين اصول را دارد و اصرار هم دارد كه اين اصول را حفظ كند. بنا نيست كه با اين حرفها و فحشهاى جهانى هم از ميدان در برود. پس به اين معنا كلّ نظامْ اصولگراست؛ اما بعضى از دستگاهها به طور ويژه بايد اصولگراتر باشند كه اگر دستگاههاى ديگر - دستگاههاى غير خودشان - انحرافى در زمينهى اصولى پيدا كردند، اين دستگاه به آنها توجّه بدهد.
من مىخواهم بگويم كه اين مركز بايد اصولگراترين جاها باشد. اگر بخواهيم يك تعريف و به اصطلاح تحديدى نسبت به وضع اين كار و اين تشكيلات و آيندهى آن بكنيم، به نظر من همين كلمهى اصولگرا را بايد بگوييم.
البته من در طول مدّت اين پانزده سال، به طور مستمر در كار اجرايى بودهام و دور از مسألهى اجرايى نيستم. ضرورتهايى كه انسان را گاهى وادار مىكند تصميمى بگيرد، مىدانم. اگر انسانى اهل عمل نبود و به تعبير جناب آقاى هاشمى گاهى عمل مىكرد و هميشه دنبال عمل نبود، شايد واقعاً در عالم خيالات پرواز مىكرد و متوجّه اين واقعيّتها نمىشد. من آن را توجّه دارم. در جاهايى ضرورتها بر انسان تحميل مىشود؛ بحثى نيست؛ اما كُلاًّ بايستى مبناى كار اين تشكيلات، تكيه بر اصول و ارزشها باشد. اين نه تعصّب است، نه تحجّر، نه زيادهروى و نه قابل تشبيه است به كارهايى كه مثلاً ممكن است بعضى آدمهاى بىرويّه در گوشهاى انجام دهند. اين كار بر فكر و انديشه متّكى است.
شما كه اعضاى اين شورا هستيد، همه صاحبان فكر، همه انديشمند، دانشمند و صاحب تخصّصيد. همهى شما مؤمن به اسلام و معتقد به اين اصول هستيد و بايد اين مجموعه بر اين اصول پافشارى كند. اساس كار ما در آيندهى اين شورا اين است و اين خواهد بود. البته اين نيست كه بگوييم در گذشته اين طور بوده است. من نمىخواهم به هيچ وجه اين را بگويم؛ ليكن خطّ مشى آينده اين است. يعنى تأكيد بر همين مطلبى كه در باب مسألهى فرهنگ، مورد قبول مجموعهى حاضر هم هست و من آن را در اوّل عرايضم گفتم.
مسألهى فرهنگ، مسألهى مهمّى است. اوّلاً اِشكال ضايعات فرهنگى اين است كه زود فهميده نمىشوند. يعنى مثل تورّم نيست كه بشود هر روز اندازه گرفت. مثل عقب ماندگيهاى اقتصادى يا سازندگى هم نيست كه بالاخره چهار - پنج سال كه گذشت، هم جنبهى منفى و هم جنبهى مثبت آن قابل اندازهگيرى باشد. مسائل فرهنگى در دراز مدّت اثر مىكند؛ دير فهميده مىشود. به همين نسبت صعبالعلاج هم هست. ما در گذشته ضايعات فرهنگى زيادى داشتيم.
ببينيد؛ ما فرهنگ كه مىگوييم، مورد نظرمان به همان معناى عام فرهنگ است. انقلاب فرهنگى كه در اين كشور تحقّق پيدا كرد، واقعيت داشت. حالا هم اين شورا، شوراى انقلاب فرهنگى است. مراد از اين فرهنگ، فرهنگ مدروس و مكتوب مَدرسى نيست. مراد ما فرهنگ به معناى عام آن است. البته شامل فرهنگ به معناى علم و تحصيل و دانشگاه و مدرسه و امثال آن مىشود؛ اما بقيهى فنون و شعب فرهنگ را هم شامل مىگردد. ديد ما بر روى همهى اينهاست.
فرهنگ شامل ادبيّات، هنر، علم، عادات و اخلاق جامعه و سنن موجود جامعه و شامل خصلتهاى ملى است. بعضى از ملتها به خصلتهايى مشهور مىشوند. اينها كه ذاتى و مربوط به آب و هوا نيست؛ مربوط به تربيتهاست. فرض بفرماييد الان، بخصوص اروپاييها را كه نگاه مىكنيم، طبيعتاً مردمانى خطرپذيرند. شرقيها به قدر غربيها خطرپذير نيستند. معمولاً آنها كارهاى خطير مىكنند - مثالهاى فراوانى در اين زمينه در ذهن دارم - اين چيزى نيست كه اگر كشورى در يك مرحله احتياج به خطرپذير بودن داشت، نتواند اين را در ملت خودش به وجود آورد؛ چرا، با تربيت مىشود. مسألهى انضباط اجتماعى و وجدان كارى كه من دو، سه سال قبل مطرح كردم، اين دو خصوصيت اجتماعى و خلقى و جزو فرهنگ كشور است.
حقيقتاً جامعهى ما در گذشته انضباط را نياموخته است. به ما انضباط ياد ندادهاند. يعنى حكومت ديكتاتورى و استبدادى و پادشاهى، اصلاً انضباط پذير نيست؛ انضباط خاصّ خودش را دارد. آن انضباط، در واقع ضد انضباط انسانى است. ما اگر بخواهيم اين را در كشور به وجود آوريم، با يك بار و دوبار گفتن، مقاله نوشتن و راه انداختن سمينار كه نمىشود. اين يك كار مستمر لازم دارد. فرض بفرماييد كه نيروى ابتكار و به كار انداختن قدرت ابتكار، شجاعت و شهامت در ابراز كارهاى بزرگ، چيزى نيست كه بشود در يك ملّت با سفارش، با توصيه و با يك بار گفتن و شنيدن انجام داد. اينها ممارست لازم دارد.
فرهنگ به معناى عامش مورد نظر من است. به نظر من علاج مشكلات اين كشور را چيز ديگرى جز اصلاح فرهنگى نمىتواند بكند. ما يك تصحيح فرهنگى لازم داريم. قدم اوّل هم اين است كه يك مركز بيناى هوشيار نگاه كند و ببيند مشكلات فرهنگى جامعه چيست. به مشكلات كوتاه مدّت هم توجّه نكند. مثلاً فرض بفرماييد - به عنوان يك مثال عرض كنم - ما ذهنمان به مشكلات جوانان مىرود؛ البته مشكلات جوانان غالباً جزو مقوله هاى فرهنگى است و اتّفاقاً جزو مقولههاى زود به چشم بيا و معجّل است؛ جزو كارهاى بلند مدت نيست. خُلقيّات جامعه به مراتب مهمتر از اين است كه مثلاً ما فكر اوقات فراغت جوانان، يا پر كردن اوقات فراغت آنان باشيم. منظورم اين است كه در زمينهى مسائل فرهنگى، بايستى يك ديد وسيعى را مورد توجّه قرار داد و همهى اينها را با حسّاسيت تعقيب كرد.
علىاىّحال، آن چيزى كه مورد نظر است اين است كه مركزى وجود داشته باشد كه مسائل و مشكلات و معضلات فرهنگى جامعه را - اعم از آنچه كه مربوط به دانشگاه و مدرسه و دستگاههاى دولتى فرهنگى رسمى و علمى است و آنچه كه دايرهى وسيعترى دارد و مربوط به فرهنگ عمومى كشور است - نگاه كند؛ اولويّتهاى فرهنگى را در مقاطع خاص بيايد.
يكى از كارهايى كه من مىخواهم به اين مجموعه بگويم و خواهش كنم، اين است كه گاهى در يك مقطع خاص، علاوه بر كارهاى بلند مدّتى كه انجام مىگيرد، احساس مىشود كه يك كار خاص و اولويّتهاى فرهنگى لازم است كه ممكن است به دستگاههاى ذىربط اعلام شود و آنها حس كنند كه بر اساس آن برنامهريزى كنند؛ رسانه ها و بعضى دستگاههاى ديگر نيز كار كنند. فرض بفرماييد ما در دورهى جنگ، از لحاظ فرهنگى چيزهايى احتياج داشتيم. البته به نظر من در آن زمان، متصدّى همهى اين كارها شخص امام رضواناللَّه تعالى عليه بودند كه حقيقتاً ايشان در هر موقعيتى، آنچه را احساس مىكردند كه جزو اولويّتها و ضرورتهاى جامعه است، در بين مردم منتشر مىكردند و در حقيقت صلاى آن را مىدادند و اجابت هم مىشد و آثار زيادى هم داشت.
اگر بخواهيم اين كارى كه مورد نظر است، در اين تشكيلات و - به تعبير من - در اين ستاد مركزى انجام گيرد، به نظر من بايستى ما كارهاى جزئى و ريز را از دست و بال اين تشكيلات جمع كنيم. مجموعهاى از بزرگان مثل رئيس جمهور، رؤساى سه قوّه و مسؤولين مهم مىنشينند براى بررسى اساسنامههاى گوناگون طولانى، براى بعضى از جاها و آنها را تصويب مىكنند. به نظر من اين چيزى نيست كه خيلى قابل دفاع باشد. البته من نمىخواهم چيزى را از مسؤوليتهاى شما حذف كنم؛ آن به عهدهى خود شوراست. ممكن است بعضى از چيزها را هم با توجّه به اينكه حالا جمعيت شورا زياد است، بر زير مجموعههاى آن منتقل كنيد.
يكى از مشكلات كار ما در آن وقت - مسلّم بعد از زمانى هم كه من بودم، همين مشكل بوده است - اين بود كه چون عدّه كم بود، كارهايى ر اكه خود مجموعه بايد انجام مىداد، دچار مشكل مىشد. يعنى تعداد افراد زير مجموعه، آن قدر نبودند كه بتوان كارها را از خود شورا به آنها منتقل كرد و اينها قبول كنند و انجام دهند. ما مثلاً مجبور بوديم به چند نفر خاص، كارهاى متعدّدى ارجاع كنيم. بحمداللَّه حالا اين طور نيست؛ افراد زيادند و همه مىتوانند دستاندركار مسائل شورا باشند؛ بخصوص آقايانى كه با سمت حقيقى در اينجا عضو هستند؛ نه با جنبهى حقوقى و عنوانى خودشان. طبعاً آنها ممكن است مشاغل كمترى داشته باشند؛ اشتغالاتشان اجازه دهد كارهايى را قبول كنند.
خلاصه كارهاى ريز را از دست و بال شورا جمع كنيد. كارهاى اساسى را مطرح نماييد و به آنها جدّاً پرداخته شود. حقيقتاً به نقطهاى برسد كه قطع شود. قبلاً راجع به همين مسائل با جناب آقاى هاشمى صحبت بود. ايشان مىفرمودند كه مثلاً مسائل مربوط به دانشگاهها و از اين قبيل، به نقطهاى مىرسد كه قطع مىشود. مسائل مربوط به فرهنگ عمومى، بحث هم زياد مىشود، اما غالباً به نقطهاى كه بشود آن را قطع كرد و به يك تصميم گيرى قطعى رسيد، نمىرسد. مسائل كشدارى است؛ طبيعتش هم اين است.
حقيقتاً بايد در اين مجموعهى جديد، موضوعها به صورت تحديد شده و دقيق مرزبندى شده، مطرح گردد و به يك نتايج عملى برسد و اين نتايج به كسانى كه بايد آنها را اجرا كنند، ابلاغ شود و اين گونه نباشد كه شوراى عالى انقلاب فرهنگى تصميمى را در زمينهاى بگيرد، در حالى كه اين تصميم در عمل معلّق بماند و نتواند پيش برود.
در زمينهى مراكز آموزشى هم نكتهاى به ذهنم مىرسد. البته در شوراى عالى به مراكز آموزشى، بخصوص دانشگاهها خيلى پرداخته شده است. زمان ما هم همينطور بود؛ زياد پرداخته مىشد؛ ليكن اين نكته در زمينهى مسائل آموزش عالى است. در مورد مراكز آموزشى، از جمله آموزش عالى كه فراتر از آن چيزى است كه در تصميمهاى ابتدايى انسان مطرح مىشود و انسان روى آن بحث مىكند؛ فرض كنيد در مورد دانشگاهها، تأسيس يك دانشگاه، تشكيل هيأت علمى، افزودن دروس، مشخّص كردن ساعات درس واحدهاى مشخّص در هر دوره، افزودن واحدهاى عالى، دورههاى كارشناسى ارشد و دكترا و از اين قبيل، از مسائل مهم آموزشگاهها و مراكز آموزش عالى است و مطرح مىشود؛ ليكن من عرض مىكنم كه گسترش دانشگاهها - چه از لحاظ كمّى، چه از لحاظ كيفيّت علمى - همهى مسألهى آموزشگاهها و مراكز آموزشى نيست.
يعنى ما آن وقت كه فرض بفرماييد يكصد و پنجاه، يا دويست هزار دانشجو داشتيم، مسائل دانشگاهى و دانشجويىمان چيزهايى بود؛ حالا كه يك ميليون و صد يا دويست هزار دانشجو داريم، مسائل جديدى در زمينهى مقولههاى اخلافى، ارزشى، كيفيّت ذهنى و فكرى دانشجويان برايمان مطرح است. يعنى به جاى يك جامعهى يك ميليونى، در آيندهى نزديك ممكن است جمعيت دو ميليونى و سه ميليونى داشته باشيم كه مجبوريم نسبت به مسائل اخلاقى و سياسى آنها و اصلاً نسبت به تشكيل فكرى و عقايد و ازدواج آنها فكر كنيم. اينها مسائلى است كه بايد فكر شود.
غرض اينكه اگر ما درباب مسائل مراكز آموزشى هم در اين شورا فكر و بحث مىكنيم، مىتواند چيزهاى فراتر از هيأت علمى و استاد و رئيس و تشكيل مركز جديد باشد. نظير همين مسائلى كه اشاره كردم. البته اينها هم مسائل بسيار مهمّى است.
يك نكتهى ديگر را هم بايد عرض كنم. ببينيد؛ همانطور كه در مسألهى فرهنگ يك ملت گفته شد - البته همهى آقايان توجّه داريد - مشكلات فرهنگى صعبالعلاج است. اگر واقعاً يك ضايعهى فرهنگى در كشورى به وجود آيد، اين چيزى نيست كه آسان بشود آن را انجام داد؛ سالها طول مىكشد و تلاش زيادى لازم است. يك فرصت استثنايى به دست اين كشور و اين ملت آمد و آن انقلاب بود. يعنى حقيقتاً انقلاب يك فرصت طلايى را در اختيار اين ملت گذاشت كه مشكلات فرهنگى خودش را اصلاح كند؛ يعنى در واقع يك جابه جاييهاى عظيم فرهنگى، يك تكانهاى شديد و زمين لرزههاى فرهنگى به وجود آمد و خيلى چيزها را جابهجا كرد. اينكه من در اوّل صحبت اشاره كردم كه ممكن است خود ما در اوايل انقلاب قصورهايى داشته باشيم، ناظر به اين معناست.
شايد آن وقت چنانچه فرصت كارى اجازه مىداد و مىتوانستيم در مورد مسائل درست فكر كنيم و با برنامه ريزى كار كنيم، براى رفع مشكلات فكرىِ به وجود آمده در طول قرنها در اين كشور، از آن فرصتها خيلى استفاده مىشد. آن فرصتها از ما گرفته شد. اما الان هنوز فرصت هست؛ يعنى خوشبختانه هنوز روحيه و آمادگى انقلابى در اين كشور وجود دارد و اميدواريم كه همواره وجود داشته باشد. روحيه و آمادگى مذكور، هست؛ اگرچه با قوّت و قدرت اوايل انقلاب نيست. الان هم به نظر من بايد از اين فرصت استفاده كرد و آن اصلاحات فرهنگى اخلاقى را براى اين كشور انجام داد و اين كارى است كه مركزش شما هستيد. اميدوارم انشاءاللَّه بتوانيد اين كارها را به خوبى انجام دهيد.
البته من در مورد مطلبى كه جناب آقاى يزدى مطرح كردند، فكر نكردهام. يعنى الان نمىتوانم مرتجلاً مطلبى را عرض كنم. قابل بررسى است. آنچه كه كلاً به ذهن من مىرسد، دو مطلب است: يكى اينكه ما در آن زمان، خدمت امام رحمةاللَّهعليه نوشتيم كه ترتيبى داده شود كه مصوّبات اينجا تضمين شود. ايشان فرمودند مصوّبات اين شورا بايد اجرا شود - يك تعبير شبيه به اين - ايشان تعبير قانون نياوردند؛ يعنى تقيّد داشتند كه ما واقعاً نخواهيم مركز قانون گذارى - به اين معنا درست كنيم.
يكى از حضّار: امام گفتند كه ترتيب اثر داده شود.
مقام معظّم رهبرى: بله، بايد ترتيب اثر داده شود؛ اين است. يعنى بايستى اجرا شود. تعبير ايشان، چنين تعبيرى بود. ايشان اسم قانون نياوردند و به عنوان مركز قانون گذارى قرار ندادند. كمااينكه مجمع تشخيص مصلحت هم مركز قانون گذارى به اين معنا نيست. طبعاً مجلس شوراى اسلامى مركز قانون گذارى است؛ ليكن مصوّبات اينجا بايد اجرا شود. حالا بايد ترتيبى داده شود كه آن چيزى را كه مورد نظر شريف ايشان بود - به نظر ما هم همين خوب است كه ما بتوانيم كارى بكنيم كه آنچه اينجا تصويب مىشود - حتماً اجرا شود. به صورتى نباشد كه اينجا يك عدّه از افراد متفكّر، صاحب منزلت فرهنگى و فكرى و اجتماعى و غيره بنشينند و چيزى را تصميم گيرى كنند، بعد ناگهان مثلاً مجلس در حاشيهى يك مصوّبه، همهى آنها را نقض كند و بىنتيجه شود! اين مصلحت نيست.
گاهى مىشود از طرف دستگاهى يك مصوّبه به مجلس برده مىشود كه يك گوشهى آن به چيزى اشاره دارد كه به كلّى همهى آنچه را كه اين مجموعه نشستهاند، فكر و كار كردهاند، از بين مىبرد. اين گونه نباشد. اين را نمىخواهيم. البته لازم است كه اين مورد مطالعه شود.
نكتهى دوم اين بود كه من هميشه فكر مىكنم اين شورا و مجلس و دولت بايد مكمّل هم باشند. تصميمگيريهايى هم در دولت مىشود؛ولى شوراى عالى انقلاب فرهنگى، هيچ وقت احساس تعارض و تنازع با دولت نمىكند - يعنى بنا نيست - چون اعضاى دولت حضور دارند. در شوراى جديد نيز چند نفر از آقايان - رؤساى كميسيونها - كه در مجلس هستند، حضور دارند. بايد احساس تعارض نشود و مكمّل هم باشند. كارها را به گونهاى برنامهريزى كنند كه وجود اين مجموعه و تصميمش، حتماً مؤثّر باشد و معارضهاى هم بين مصوّبات اينجا و مصوّبات مجلس وجود نداشته باشد. حالا ترتيبش چگونه خواهد بود، همانطورى كه آقاى هاشمى فرمودند، البته بايد بررسى شود؛ يك حدّ و مرز مشخصى براى اين گذاشته شود. مىتوانيد بعضى از مصوّبات اين شورا را با تصويب خود شورا بياوريد تا من تأييد كنم. البته در مواردى كه واقعاً مصوّبات مهمّى است كه فكر مىكنيد از لحاظ اهميت موضوع يا اهميت كار، به صلاح است - نه به عنوان يك رويّهى كلى - مىتوانيد تصميمگيرى كنيد در مواردى كه واقعاً چيزى را مىخواهيد حتماً اجرا و دنبال شود. اين را هم چنانچه شما بخواهيد و لازم بدانيد، ما ابايى و حرفى نداريم. انشاءاللَّه موفّق و مؤيّد باشيد. خداوند به شما و به ما كمك كند تا بتوانيم اين وظايف مهم را به انجام برسانيم.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
1) اشاره به حكم معظمٌله براى تركيب جديد شوراى انقلاب فرهنگى است.
2) اشاره به آقاى ميرسليم
3) اشاره به مطلبى كه دربارهى دبيرخانه، در حكم اخير معظمٌله آمده است.