بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين. الحمدلله کلّ ما حمدالله شي ء و کما يحبّ الله ان يحمد و کما هو اهله و کما ينبغي لکرم وجهه و عزّ جلاله. احمده و أستعينه و أستغفره و اتوکل عليه و اُصلّي و اُسلّم علي حبيبه و نجيبه و خيرته في خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته؛ بشير رحمته و نذير نقمته. سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين، الهداة المهدييّن المعصومين، سيّما بقيّةالله في الارضين. و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداةالمؤمنين. اوصيکم عبادالله بتقوي الله.
امروز نوزدهم ماه مبارک رمضان و روزي از روزهاي دهه فجر است. مثل اين روز، در طول سال، به تعداد معدودي براي ملت ايران؛ بلکه دنياي اسلام سراغ داريم.
در خطبه اوّل، مايلم مطالبي را درباره شهيد بزرگ تاريخ اسلام که شهيد اين ايام است، عرض کنم تا قدري محفل عظيم و باشکوه خودمان را به ياد مبارک اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام منوّر کنيم. در خطبه دوم هم، درباره مسائل مهم و فراموش نشدني ملت ايران که انقلاب است، قدري صحبت مي کنم. امسال حظّ و نصيب بنده از حضور در نماز جمعه در ماه رمضان کم بود. قبلاً به خودم وعده مي دادم که چند جمعه در اين ماه مبارک، در نماز حضور پيدا کنم؛ ولي متأسّفانه نشد. امروز مايلم هم به ياد اميرمؤمنان عليه الصّلاةوالسّلام و هم به ياد فرزند نام آور و بزرگ آن مظلوم هميشگي تاريخ، يعني امام راحلمان که ايام دهه فجر متعلّق به او و سرشار از ياد پرشکوه اوست، صحبت کنم.
درباره اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، قريب هزار و چهارصد سال است که گويندگان، نويسندگان، متفکران، شعرا، مرثيه سرايان، مادحان اهل بيت و همه - از مسلمان و غيرمسلمان؛ از شيعه و غيرشيعه - سخن گفته اند و تا ابدالدّهر هم خواهند گفت. با اين همه درباره اين بزرگوار، به قدري دايره سخن گسترده است که از هر طرف وارد شويم، ناگفته هايي را مشاهده مي کنيم. من فکر مي کردم که اگر بخواهم امروز يک جمعبندي از شخصيت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام ارائه کنم، چه بايد بگويم؟ منظورم آن جوهر ملکوتي و غيرقابل دستيابي اين انسان الهي نيست که امثال بنده به آن راهي نداريم؛ منظورم همان بخش از چهره و هويّت و شخصيت اوست که انسانها مي توانند آن را ببينند، به آن بينديشند و از آن سرمشق بگيرند. ديدم کار يک خطبه و يک ساعت نيست. اين شخصيت، ابعاد بسيار عظيمي دارد؛ «هو البحر من اي النّواحي أتيته». نمي شود آن ابعاد را جمعبندي کرد و به مخاطب گفت که اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام اين است. آري؛ مي توانيم از ابعاد مختلف وارد شويم و به قدر فهم، همّت و بصيرت خودمان، مطالبي درباره اين بزرگوار عرض کنيم. من فکر کردم، ديدم شايد بشود صد صفت و خصوصيت - که تعبير «صد» در بعضي از روايات بزرگان هم آمده است - در اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام پيدا کرد؛ چه خصوصيات معنوي، مثل علم، تقوا، زهد، حلم و صبرِ آن حضرت - که خصال نفساني اوست - چه خصوصيات رفتاري ايشان، در مقام يک پدر، يک شوهر، يک شهروند، يک سرباز، يک فرمانده، يک حاکم و يا خصوصيات او در برخورد با مردم، در مقام يک انسان متواضع، يک عادل، يک تدبّرکننده کارهاي مردم و يک قاضي. شايد بتوان صد صفت از اين نوع براي اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام برشمرد که اگر اين صد صفت را کسي بتواند با بياني جامع، گويا و رسا بيان کند، قادر خواهد بود تصوير نسبتاً کاملي از آن حضرت ارائه دهد. منتها به قدري دايره اين صفات، باز، وسيع و گسترده است که براي هر صفت يا خصوصيت، اقلاًّ بايد يک کتاب نوشت. فرض بفرماييد، راجع به ايمان اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام. البته خصوصيتي که من امروز مي خواهم درباره آن صحبت کنم، ايمان نيست. اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، انساني مؤمن بود؛ يعني يک فکر، يک ايمان و يک عقيده در اعماق وجود او راسخ بود. خوب اين يک کلمه است. اين ايمان را با چه کسي مقايسه کنيم که عظمت ايمان اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام معلوم شود؟ خود او مي فرمايد: «لو کشف الغطاء مزددت يقيناً»؛ يعني اگر پرده غيب برافتد و من غيب را - يعني ذات مقدّس باري تعالي، فرشتگان، بهشت، جهنّم و همه آنچه اديان از غيب و ملکوت اين عالم بيان کرده اند - با همين چشم ظاهر ببينم، يقين من از آنچه هست، بيشتر نخواهد شد. يعني اين يقين و ايمان، مانند يقينِ کسي است که با چشمِ سر همه چيز را ديده است. شاعر عرب مي گويد:
اشهد بالله لقد قال لنا محمّد والقول منه ما خفا
لو انّ ايمان جميع الخلقه ممّن سکن الارض و من حلّ السماء
يجعل في کفّة ميزان لکي يوفي بايمان علي ما وفا
اگر ايمان همه خلايق را در يک کفّه ترازو بگذارند و ايمان اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام را در کفّه ديگر؛ باز هموزن ايمان علي نخواهد شد. يا فرض بفرماييد «سابقه اسلامِ» ايشان که از اوان نوجواني به خدا ايمان آورد، اين راه را پذيرفت و با همه وجود تا لحظه آخر پيمود، موضوعي است که با يک کلمه نمي توان بيان کرد.
ابعاد شخصيت آن حضرت، بسيار عظيم و وسيع است. ما بسياري از بزرگان را ديده ايم، شناخته ايم و يا در کتابها شرحِ احوالشان را خوانده ايم. بزرگاني که انسان وقتي آنها را درست تصوّر مي کند، حقيقتاً در مقابلشان احساس حقارت مي کند. مثل اين است که انسان سر را به طرف آسمان بلند کند و ماه، زهره، مشتري، زحل يا مرّيخ را ببيند. چقدر اين ستاره ها بلندند! چقدر بزرگند! چقدر نوراني اند! ولي چشم نزديک بين و ضعيف ما نمي تواند بفهمد که فرق ستاره مثلاً مشتري يا زهره، با ستاره اي که به وسيله ابزارهاي فنّي و تلسکوپهاي قوي آن را ديده اند و مي گويند که ميليونها سال نوري و يا يک کهکشان با ما فاصله دارد چيست. هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما، شبها در آسمان مي بيند؛ اما اين کجا و آن کجا! ما اين قدر از عظمتها دوريم که نمي توانيم فرق اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام را با بزرگان و اکابري که بشر در تاريخ، در اسلام، در کتابها، در عالم علم و در هر صحنه و عرصه اي سراغ دارد، درست تشخيص دهيم. اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام موجود عجيبي است. من و شما امروز شيعه علي بن ابي طالب عليه السّلام محسوب مي شويم و بايد به او اقتدا کنيم. اگر از ابعاد شخصيت آن حضرت چيزي ندانيم، در هويّتمان اشکال به وجود خواهد آمد. يک وقت است کسي ادّعايي ندارد، ولي ما ادّعا داريم؛ مي خواهيم علوي باشيم و جامعه مان، جامعه علوي باشد. ما شيعيان در درجه اوّل و مسلمين غيرشيعه در درجه دوم با چنين مسأله اي مواجهيم. البته همه مسلمانان اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام را قبول دارند؛ منتها شيعه با کيفيّت و عظمت ديگري آن بزرگوار را مي بيند و مي شناسد.
من امروز به نظرم رسيد که مختصري درباره شجاعت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام صحبت کنم و اگر وقت شد يکي ديگر از خصوصيات آن حضرت را هم عرض خواهم کرد. شجاعت، صفت بسيار عظيم و سازنده اي است. اثر شجاعت در ميدان جنگ اين است که انسان از خطر نمي هراسد؛ وارد ميدان خطر مي شود، نيروي خود را به کار مي اندازد و نتيجه اش هم اين است که بر دشمن پيروز مي گردد.
مردم دنيا از شجاعت چنين شناختي دارند. اما غير از ميدان جنگ، ميدانهاي ديگري هم براي بروز شجاعت وجود دارد که اثر شجاعت در آنها از ميدان جنگ مهمتر است. ميدان زندگي، ميدان تلاقي حقّ و باطل، ميدان معرفت، ميدان تبيين حقايق و ميدان موضع گيريهايي که در طول زندگي براي انسان پيش مي آيد از آن جمله است. شجاعت در چنين ميدانهايي است که اثر خود را نشان مي دهد. يک آدم شجاع، وقتي حق را ديد و شناخت، آن را دنبال مي کند، از چيزي نمي هراسد، رودربايستي مانع او نمي شود، خودخواهي مانع او نمي شود، عظمت جبهه دشمن يا مخالف، مانع او نمي شود. اما يک آدم غيرشجاع چنين نيست. بحث اين است که گاهي بناي حقيقت، با شجاع نبودن انسانها - بخصوص اگر داراي منزلت و مرتبه اي در جامعه باشند - فرو مي ريزد. به عبارت ديگر، گاهي حقّي به خاطر شجاع نبودن يک انسان در اظهارنظرش، ناحق مي شود و باطلي به کسوت حق درمي آيد. اين جا اگر شجاعت اخلاقي، شجاعت اجتماعي و شجاعت در عرصه زندگي - که بالاتر از شجاعت در ميدان جنگ است - وجود داشته باشد، چنين مسائلي پيش نمي آيد.
اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام که بزرگترينِ شجاعان بود، در ميدان جنگ هرگز به هيچ دشمني پشت نکرد. اين، ارزش کمي نيست. شما در داستان جنگهاي صدر اسلام - در جنگ خندق که همه به خود لرزيدند و علي جلو رفت؛ در فتح خيبر، در احد، در بدر و در حُنين - شجاعت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام را مي بينيد. آن حضرت در بعضي از اين جنگها، بيست وچهار ساله بوده، در بعضي جنگها بيست وپنج ساله بوده و در بعضي جنگها سي سال بيشتر نداشته است. يک جوان بيست و هفت، هشت ساله، با شجاعت خود در ميدان جنگ، اسلام را پيروز کرد و آن عظمتها را آفريد. اين، مربوط به شجاعت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام در ميدان جنگ بود. اما من عرض مي کنم: اي علي بزرگ! اي محبوب خدا! شجاعت تو در ميدان زندگي به مراتب از شجاعت تو در ميدان جنگ بالاتر بود. از چه وقت؟ از نوجواني. شما ماجراي سبقت در اسلام آوردن آن حضرت را نگاه کنيد! علي هنگامي قبول دعوت کرد که همه به دعوت پشت کرده بودند و کسي جرأتِ اسلام آوردن نداشت. اين يک نمونه شجاعت است. البته يک حادثه را که شما در نظر مي گيريد - مثل همين حادثه - ممکن است از ابعاد گوناگون، براي خصوصيّات مختلف، مثال باشد که فعلاً از نظر شجاعانه بودنِ اين کار به آن نگاه مي کنيم. پيغمبر اکرم صلوات الله وسلامه عليه، در حال ابلاغ پيامي در يک جامعه بود که همه عوامل آن جامعه، ضدّ آن پيام محسوب مي شدند. جهالت و نخوت مردم، اشرافيّت اشرافِ مسلّط بر مردم و منافع مادّي و طبقاتي شان، در مقابل آن پيام ايستاده بود. چنان پيامي در چنان جامعه اي چه شانسي داشت؟ پيغمبر اکرم چنان پيامي را مطرح فرمود و اوّل هم به سراغ نزديکان خود رفت؛ چون خداوند به او فرموده بود: «و انذر عشيرتک الأقربين» . اما عموهاي متکبّر، با سرهاي پرنخوت و پربادِ غرور و بي اعتنا به حقايق، که در مقابل هر حرف حساب، بناي هوچيگري و تمسخر مي گذاشتند، با اين که پيامبر اکرم پاره تنشان بود و آنها هم عِرق و عصبيّت خويشاوندي داشتند - همه مردم آن روزگار چنين تعصّبي داشتند و براي يک خويشاوند گاهي ده سال مي جنگيدند - چشمهايشان را پوشاندند و از او روي برگرداندند.
آري؛ هنگامي که آن خويشاوند، مشعل اسلام را بر سر دست بلند کرد، بي اعتنايي کردند، اهانت کردند، تحقير کردند، مسخره کردند. اما علي که نوجواني بيش نبود، به پا خاست و گفت پسرعمو! من ايمان مي آورم . البته وي قبلاً ايمان آورده بود؛ اما در جلسه خانوادگي، ايمان خود را علني کرد. اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، آن مؤمني است که در طول مدت سيزده سال بعثت، جز همان چند روز اوّل، هرگز ايمانش مخفي نبود. ديگر مسلمانان، چند سال ايمان مخفي داشتند؛ اما همه مي دانستند که علي از اوّل ايمان آورده است.
اين را درست در ذهنتان تصوّر کنيد: در و همسايه اهانت مي کنند، بزرگان جامعه اهانت و سختگيري مي کنند، شاعر مسخره مي کند، خطيب مسخره مي کند، پولدار مسخره مي کند، آدم پست و رذل اهانت مي کند؛ ولي انساني نوجوان در ميان امواج سهمگينِ مخالف، محکم و استوار مثل کوه مي ايستد و مي گويد: «من خدا و اين راه را شناخته ام» و برآن پافشاري مي کند. شجاعت اين است. در تمام مراحل زندگي اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، اين شجاعت نمايان بود. در مکه اين شجاعت بود. در مدينه اين شجاعت بود. در بيعت با پيغمبر اين شجاعت بود.
نبي اکرم صلّي الله عليه وآله وسلّم چندين بار به مناسبتهايي از مردم بيعت گرفت. يکي از اين بيعتها که شايد از همه سختتر بود، «بيعت الشّجرة» يا بيعت رضوان در ماجراي حديبيّه است. وقتي کار سخت شد، پيغمبر اکرم آن هزار و چند صد نفري را که دور و برش بودند، جمع کرد و فرمود: «از شما بر مرگ بيعت مي گيرم. نبايد فرار کنيد. بايد آن قدر بجنگيد تا پيروز و يا کشته شويد!» گمان مي کنم آن حضرت جز همين يک بار، در هيچ جاي ديگر چنين بيعتي از مسلمانان نگرفته است. باري؛ در ميان آن جمعيت، همه رقم آدمي حضور داشت. آدمهاي سست ايمان و - آن طور که نقل مي کنند - آدمهاي منافق در همين بيعت بودند. اوّلين کسي که بلند شد و گفت: «يا رسول الله! بيعت مي کنم» همين جوان نورس بود. جواني بيست و چند ساله دستش را دراز کرد و گفت: «با تو بر مرگ بيعت مي کنم.» بعد، ديگر مسلمانان تشجيع شدند و يکي پس از ديگري با پيغمبر بيعت کردند. آنهايي هم که دلشان نمي خواست، ناگزير از بيعت شدند. «لقد رضي الله عن المؤمنين اذ يبايعونک تحت الشّجره فعلم مافي قلوبهم» . شجاعت اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام اين گونه بود. در زمان پيغمبر، هرگاه که جاي اظهار وجودِ جوهر انساني بود، آن بزرگوار جلو مي آمد و در همه کارهاي دشوار سبقت مي گرفت. روايت است که مردي نزد عبدالله بن عمر رفت و گفت: «من علي را دشمن مي دارم.» شايد از آن جايي که مي دانست آن خانواده چندان ميانه اي با علي ندارند، خواست مثلاً خودشيريني کند. عبدالله بن عمر گفت: «ابغضک الله. اتبغض رجلاً سابقة من سوابقه خير من الدّنيا و ما فيها»؛ خدا تو را دشمن بدارد! آيا با مردي دشمني مي کني که سابقه اي از سوابق او معادل با همه دنيا و مافيها و بهتر از همه دنيا و مافيهاست؟
اين، آن اميرالمؤمنينِ بزرگ است. اين، آن علي درخشان تاريخ است؛ خورشيدي که قرنها درخشيده و روزبه روز درخشانتر شده است. اين بزرگوار، هرجا که گوهر انساني وجودش لازم بود، حضور داشت؛ ولو هيچ کس نبود. مي فرمود: «لا تستوحشوا في طريق الهدي لِقِلَّة اهله» ؛ اگر در اقلّيّتيد و همه يا اکثريت مردم دنيا با شما بدند و راهتان را قبول ندارند، وحشت نکنيد و از راه برنگرديد. وقتي راه درست را تشخيص داديد، با همه وجود آن را بپيماييد. اين منطق اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام بود؛ منطقي شجاعانه که آن را در زندگي خود به کار بست. در حکومت خود هم که کمتر از پنج سال طول کشيد، باز همين منطق اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام بود. هرچه نگاه مي کنيد، شجاعت است. از روز دومِ بيعت با اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، اين بزرگوار درباره قطايعي که قبل از ايشان به اين و آن داده شده بود فرمود: «و الله لو وجدته تزوّج به النّساء و ملک به الاماء» ؛ به خدا اگر ببينم املاکي را که قبل از من به ناحق کساني به شما داده اند و مهريه زنانتان قرار داده ايد، يا با پول فروش آن، کنيز خريده ايد، ملاحظه نمي کنم و همه آنها را برمي گردانم. آن گاه شروع به اقدام کرد و آن دشمنيها به وجود آمد. شجاعت از اين بالاتر! در مقابل لجوجترين افراد، شجاعانه ايستاد. در مقابل کساني که در جامعه اسلامي نام و نشاني داشتند، شجاعانه ايستاد. در مقابل ثروت انباشته شده در شام که مي توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرايي وادار کند، شجاعانه ايستاد. وقتي راه خدا را تشخيص داد، ملاحظه احدي را نکرد. اين شجاعت است. در مقابل خويشاوندان خود نيز ملاحظه نکرد. گفتنِ اين حرفها آسان است؛ اما عمل کردن به آنها بسيار سخت و عظيم است. زماني ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاي زندگي علي عليه السّلام بيان مي کرديم و بايد حقيقت قضيه را اعتراف کنم که درست به عمق اين مطالب پي نمي برديم. اما امروز که وظيفه حسّاس اداره جامعه اسلامي در دست امثال بنده است و با اين مطالب آشناييم، مي فهميم که چقدر علي عليه السّلام بزرگ بوده است. عزيزان من؛ برادران و خواهران نمازگزار مؤمن! اگرچه اين مطالب را من بيشتر براي خودم و براي کساني که دستي در کارها دارند و مثل خود ما، دوششان زير بار بخشي از اداره جامعه اسلامي است، مي گويم؛ اما مربوط به همه است و فقط مربوط به قشر يا جماعت خاصي نيست. اميرالمؤمنيني که توانست کاري کند که ميليونها انسان، اسلام و حقيقت را به برکت شخصيت او بشناسند، اين گونه زندگي کرد. اميرالمؤمنيني که نزديک به صد سال بر روي منبرها او را لعن و همه جاي دنياي اسلام عليه او بدگويي کردند؛ آن يگانه اي که هزاران حديث جعلي عليه او و حرفهايش ساختند و به بازار افکار عرضه کردند، چنين بود که توانست بعد از گذشت اين سالهاي طولاني، خود را از زير بار اوهام و خرافات بيرون آورد و قامت رسايش را در مقابل تاريخ نگه دارد. گوهري مثل علي است که مي ماند. خار و خاشاک و زباله و گل و لاي، او را آلوده نمي کند و جوهرش را نمي کاهد. اگر قطعه اي الماس را در گِل هم بيندازند، الماس است و بالاخره خود را نشان خواهد داد. بايد اين چنين جوهر پيدا کرد. هر فرد مسلمان بايد اين مشعل عظيم را بر بالاي قلّه حيات ببيند و به سمت آن حرکت کند.
هيچ کس ادّعا نکرده است که ما مي توانيم مثل علي بن ابي طالب عليه السّلام حرکت کنيم. بي خود هم نبايد به اين و آن گفت که: «شما چرا مثل علي عمل نمي کنيد؟» از قول امام سجّاد، زين العابدين عليه السّلام که خود او هم معصوم بود، روايت است که وقتي درباره عبادت ايشان صحبت کردند و سخن از عبادت اميرالمؤمنين به ميان آمد، حضرت گريست و فرمود: «ما کجا، اميرالمؤمنين کجا! مگر ما مي توانيم مثل علي باشيم؟» تا کنون هيچ کس از بزرگان عالم نتوانسته است. نه ادّعا کرده، نه خيال کرده و نه چنين اشتباهي به مغز او راه پيدا کرده است که خواهد توانست مثل اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام حرکت يا کار کند. مهم اين است که جهت، جهتِ اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام باشد. آن بزرگوار در نامه اي که به عثمان بن حنيف نوشت و در نهج البلاغه هست ، بعد از آن که وضع زندگي خود را چنين شرح داد که «اَلا و انّ امامکم قداکتفي من دنياه بطمريه»؛ اضافه فرمود: «اَلا و انّکم لاتقدّرون علي ذلک»؛ مبادا خيال کنيد شما مي توانيد رفتاري مثل من داشته باشيد.
او يک رب النّوع است؛ يک وجود دست نيافتني، ولي الگوست. سعي کنيم به سمت اين الگو برويم. کسي نمي تواند شجاعت علي عليه السّلام را داشته باشد. نزديکترينِ انسانها به اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام، جناب عبدالله بن عباس، پسر عمو، شاگرد، رفيق و همراز و مخلص و محبّ واقعي آن حضرت بود. وقتي خطايي از آن بزرگوار سر زد - مقداري از اموال بيت المال را که فکر کرده بود سهم او مي شود، برداشته و به مکه رفته بود - اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام چنان نامه اي به وي نوشت که با خواندن آن، مو برتن انسان راست مي ايستد. تعبير اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام در نامه ، خطاب به عبدالله بن عباس اين است که «تو خيانت کردي!» آن گاه مي فرمايد: «فانّک ان لم تفعل»؛ اگر اين کاري که گفتم نکني، «ثمّ امکنني الله منک»؛ بعد دستم به تو برسد، «لاُعذرنّ الي الله فيک» پيش خدا درباره تو خودم را معذور خواهم کرد. يعني من سعي مي کنم به خاطر تو، پيش خدا خجل و سرافکنده نشوم. «و لأضربنّک بسيفي الّذي ما ضربت به احداً الّا دخل النّار»؛ تو را با همان شمشيري خواهم زد که به هرکس اين شمشير را زدم، وارد جهنّم شد! اين جمله باز بالاتر است: «وَ والله لو انّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذي فعلت ما کانت لهما عندي هوادة»؛ به خدا سوگند، اگر اين کاري را که تو کردي، حسن و حسين من بکنند، پيش من هيچ گونه عذري نخواهند داشت. «و لا ظفرا منّي باراده»؛ هيچ تصميمي به نفع آنها نخواهم گرفت. «حتّي آخذالحقّ منهما و اذيح الباطل انّ مظلمتهما»؛ حق را از آنها هم خواهم گرفت. اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام با آن که مي داند حسن و حسين معصومند؛ اما مي گويد اگر چنين اتّفاقي هم - که نخواهد افتاد - بيفتد، من ترحّم نخواهم کرد. اين شجاعت است.
البته اين شيوه برخورد، عناوين گوناگوني دارد. از يک ديدگاه عدل است و از ديدگاه ديگر ملاحظه قانون و احترام به آن است؛ اما از ديدگاه ديگر هم، شجاعت و قدرت تسلّط بر نفس است. امروز من، شما و آحاد ملت ايران، به اين شجاعت احتياج داريم و هر کس که کارگزار اين حکومت است و دستش به چيزي از بيت المال مسلمانان مي رسد و مردم بيشتر به او اطمينان دارند، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. ديگر دنياي امروز هم متشکل از جهّالي مثل ابي لهب و ابي جهل نيست. امروز کفّار، معاندان و زيرکهاي درجه اوّل عالم، کساني اند که مهمترين مسائل سياسي و تبليغاتي را در مشت خود دارند. اينها که سياستهاي دنيا را مي چرخانند، ملتها را مي گردانند، حکومتها را عوض مي کنند، مناطق دنيا را تصرّف مي کنند، جنگ به وجود مي آورند، جنگ از بين مي برند، نظامها را برمي چينند، نظام به وجود مي آورند - اين قدرتهاي خادعِ حليه گرِ مکارِ درجه اوّل دنيا همه امروز متوجّه جمهوري اسلامي اند و سياستشان در مورد جمهوري اسلامي اين است که اين نظام و ملت ايران را تحقير و استهزاء و تخطئه کنند و بگويند شما اشتباه مي کنيد که بر طبق عرف پذيرفته شده دنيا عمل نمي کنيد. اشتباه مي کنيد که تسليم سياستهاي جهاني و بين المللي امريکا و ابرقدرتها نمي شويد. در قضيه فلسطين اشتباه مي کنيد؛ در قضيه بوسني و در قضاياي ديگر مسلمانان اشتباه مي کنيد و مانند اين حرفها.
امروز، سياست اين است. نه امروز، از اوّل انقلاب اين طور بود که ملت ايران را تخطئه کنند. مسؤولان ايران و هر کس را که با آنها جدّيتر مخالف است، بيشتر تخطئه کنند. هر کاري که از آن بيشتر ضرر مي بينند، بيشتر آن را به باد تمسخر بگيرند. رفتار با زن را مسخره کنند؛ دانشگاه را مسخره کنند؛ عبادت را مسخره کنند؛ نماز جماعت را مسخره کنند؛ مصرف نکردن مشروبات الکلي و اجراي حدود الهي را مسخره کنند.
عزيزان من! گاهي همين تمسخرها و تحقير و توهين کردنها، آدمهاي بزرگي را مستأصل و بيچاره مي کند؛ آن طور که به اجبار همرنگ جماعت مي شوند. آن وقت ابرقدرتها دستهايشان را روي دلشان مي گذارند، مخفيانه قاه قاه مي خندند که کارشان را پيش بردند و مانعي را از سرِ راه برداشتند! آن قدر فلان جريان انقلابي را در دنيا مسخره مي کنند که علناً و صريحاً، آرمانها، آرزوها و شعارهاي انقلابي خودش را پس بگيرد، يا تخطئه و يا حتّي مسخره کند. در صحنه سياست جهاني ديده شد، کسي که در حضور دشمنانِ ديروز خودش ايستاد؛ به امروزِ خودش متلک گفت، براي اين که همرنگ جماعت شود، و آنها خنديدند! البته آنهاوقتي چنين چيزي را مي بينند، دلشان را خوش مي کنند و مي گويند: به به! شما چقدر آدم متمدّن و چيزفهمي هستيد! اما در واقع يک مانع را از پيش رو برداشته اند. بدين گونه موانع را از بين مي برند.
اين جاست که شيعه معتقد به علي بن ابي طالب عليه السّلام بايد از شجاعت آن حضرت درس بگيرد. «لاتستوحشوا في طريق الهدي لقلّة اهله»؛ وحشت نکنيد. از روگرداندن و اِعراض دشمن احساس تنهايي نکنيد. از تمسخر دشمن درباره آنچه در دست شماست - که گوهر گرانبهايي است - عقيده تان سست نشود. شما گوهر گرانبهايي را در مشت گرفتيد و کار عظيمي انجام داديد. گنجي تمام نشدني را در داخل کشورِ خودتان کشف کرديد، به اسلام رسيديد، به استقلال و آزادي رسيديد و توانستيد خود را از يوغ قدرتها خارج کنيد. زماني اين مملکت، اين دانشگاه، اين تهران، اين پادگانها، اين نيروهاي مسلّح، اين ادارات دولتي، اين وزارتخانه ها، اين دستگاههاي اطّلاعاتي، همه و همه، تيول امريکا بود. امروز اگر اين ملت در دورترين نقاط کشور، در کوره ده هاي اين کشور، کسي را طرفدار امريکا ببيند، سايه اش را با تير مي زند. زماني در اين مملکت، ملتي وجود نداشت، آرايي وجود نداشت، مجلسي وجود نداشت، انتخاباتي وجود نداشت. همه چيز تشريفاتي، صوري، دروغي و تصنّعي بود. دوران پهلوي براي اين ملت واقعاً دوران عجيبي بود. مثل اين که کارخانه عظيمي را در داخل يک سالن درست کنند! وقتي نگاه مي کنيد مي بينيد کارخانه است و تجهيزات کارخانه است. وقتي نزديک مي رويد، مي بينيد همه چيز از نايلون و از پلاستيک، بازيچه درست شده است. مانند عمارت عظيمي با مجسّمه ها و ستونها و سقفهاي مرتفع، که آدم خيال کند کاخي عظيم است؛ اما وقتي نزديک رفت، ببيند از برف درست کرده اند!
دانشگاه، جريان روشنفکري، مجلّه و روزنامه، مجلس و دولت، همه صوري بودند. فقط جريان دين که جرياني عمومي و مردمي بود، حقيقي بود، که به آن هم با نظر بغض و نفرت نگاه مي شد. البته يک جريان کم رنگتر و بسيار کوچکتر، به صورت وطن پرستي و ميهن دوستي هم در گوشه و کنار وجود داشت. چنين وضعي براي اين ملت درست کرده بودند. شما آمديد همه چيز را پايه گذاري اساسي کرديد. امروز در اين مملکت علم رشد مي کند، صنعت رشد مي کند، دانشگاه رشد مي کند، شخصيت انسانها رشد مي کند، افکار رشد مي کند، آزادي - به معناي حقيقي کلمه - رشد مي کند، تحصيلات رشد مي کند. حرکت اين ملت، آرام آرام، به جايي مي رسد که جايگاه خود را در دنيا پيدا کند. ديروز کسي در دنيا به ملت ايران اعتنا نمي کرد. آنهايي که اين جا مي آمدند، از خودِ اين ملت حقّ توحّش مي گرفتند! شما امروز يک ملت و داراي يک رأي مهمّيد. در هر قضيه مهمِّ دنيا که ملت ايران با آن جدّاً مخالف باشد، آن قضيه پيش نمي رود. امروز اين ملت و اين نظام و اين حکومت و اين کشور بزرگ، بحمدالله در دنيا چنين وضعي دارند. جلوه ملت ايران چشمها را بتدريج متوجّه به خود مي کند. شما اين را به دست آورده ايد. حال بگذار دشمن تحقير کند و هرچه مي خواهد بگويد.
شجاعت علي بن ابي طالب عليه السّلام و ايستادگي او در مقابل باطلي که مي خواستند بر او تحميل کنند، امروز درس بزرگ ما از شرحي است که درباره آن بزرگوار گفتيم. من همه شما عزيزان را توصيه مي کنم که تقواي الهي را در معنايي که عرض شد، باکمال مراقبت و دقّت، در نظر بگيريد و تعقيب کنيد و پيش برويد. خدا کمک خواهد کرد. در اين مدت هفده سال، سايه نام اميرالمؤمنين عليه الصّلاةوالسّلام بر اين ملت بود و اين ملت از انوار آن بزرگوار استضائه و استفاده کرد. به کوري چشم دشمن، بيشتر از اين استفاده خواهيم کرد و پيش خواهيم رفت تا ان شاءالله جامعه ما حقيقتاً جامعه علوي شود. در خطبه دوم در اين باره بيشتر صحبت مي کنيم.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
والعصر. انّ الانسان لفي خسر. الّا الّذين امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله ربّ العالمين. والصّلاة والسّلام علي سيّدنا و نبيّنا و حبيب قلوبنا ابي القاسم محمّد و علي آله الأطيبين الأطهرين المنتجين. سيّما اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و حبيبته فاطمةالزّهراء سيّدةالنّساء العالمين. و سبطي الرّحمة و امامي الهداة الحسن و الحسين و علي بن الحسين زين العابدين و محمّدبن علي الباقر و جعفربن محمّدٍ الصّادق و موسي بن جعفرٍ الکاظم و علي بن موسي الرّضا و محمّدبن علي الجواد و علي بن محمّدٍ الهادي والحسن بن علي العسکري والحجّةالقائم الهادي المهدي. حججک علي عبادک و امنائک في بلادک و صلّ علي ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و هداة المؤمنين.
امروز، هم موضوع انقلاب مطرح است - چون ايّام، ايّامِ سالگرد انقلاب است - و من ان شاءالله بايد صحبت کوتاهي در اين زمينه عرض کنم؛ هم مسأله مهم انتخابات در پيش است که چند جمله اي درباره اين موضوع مهم بايد گفته شود و هم راهپيمايي روز بيست ودوم بهمن که مظهر حضور مردم در صحنه هاي شهرها و خيابانهاست، و بعد از آن راهپيمايي روز قدس مطرح است که درباره همه اينها بايد صحبت کنم.
من مطلب را اين طور مي خواهم آغاز کنم که انقلاب بزرگ اسلامي ايران، حقيقتاً انقلابي استثنايي بود. ما انقلابهاي ديگري را، هم در تاريخ خوانده ايم و هم در زمان خودمان مشاهده کرده ايم. کاش شما مردم عزيزمان با کتابها و نوشته هاي تاريخي، بيشتر اُنس مي گرفتيد و آنچه را که من مي خواهم در چند کلمه برايتان عرض کنم، خودتان در کتابها و تفاصيل مطالعه مي کرديد که چيزي جاي آن را نمي گيرد. واقعاً اين انقلاب با انقلابهاي ديگر فرق داشت. اين فرق، هم در چگونگي به وجود آمدن آن و هم در انگيزه به وجود آمدن حرکت مردم ديده مي شود. از جنبه دوم مي توانيم آن را مثلاً با انقلاب اکتبر روسيه که ماجراي هفتاد، هشتاد ساله کمونيستي از بطن آن برخاست، مقايسه کنيم تا ببينيد آن انقلاب و شورش مردمي، چطور و با چه شعارهايي به وجود آمد. در جريان آن انقلاب چقدر فاجعه آفريني شد؛ اين جا چگونه بود. اصلاً تفاوت از زمين تا آسمان است. البته اين مقايسه با انقلابهايي است که مردمي هستند؛ چون آن انقلاب هم مردمي بود. قبل از آن هم انقلاب کبير فرانسه بود که اسمش انقلاب است؛ اما در واقع کودتايي نظامي به شمار مي رفت و واقعاً فاصله اش با انقلاب به قدري است که اصلاً نمي شود اين دو را با هم مقايسه کرد. انقلاب ما از نظر عظمت، سلامت، طهارت، دوري و اجتناب از گمراهيها و فاجعه آفرينيهايي که در شورشهاي مردمي همه جا ديده مي شود و از نظر استمرار و نيز تواناييها و اقتدار و کارهايي که انجام داد، انقلاب عجيبي است.
بنده در زمان مسؤوليت قبلي خودم - رياست جمهوري - به کشوري سفر کردم که هم بزرگ است و جمعيت زيادي دارد و هم انقلابي در آن به وقوع پيوسته بود. روزي که بنده به آن کشور - که نمي خواهم اسمش را بياورم - رفتم، نوزده سال از انقلابشان گذشته بود. در حال حرکت از فرودگاه به طرف محلّي که براي ما در نظر گرفته بودند، رئيس جمهور آن کشور، کنار من در اتومبيل نشسته بود و راجع به بعضي از امور صحبت مي کرديم. من ديدم بعضي خيابانها را بسته اند و کارگران کار مي کنند. گفتم: «مثل اين که مشغول کارهايي هستيد؟» گفت: «بله؛ ما تا امسال فرصت نکرده بوديم آسفالت خيابانهاي پايتخت را که در انقلاب خراب شده بود، ترميم کنيم. امسال فرصتي به دست آمده است و آسفالت خيابانها را بعد از نوزده سال، ترميم مي کنيم!» ببينيد؛ اين کارآيي انقلابهاست. انقلابهايي که ما ديده ايم همه همّتشان صرف نگه داشتن خودشان مي شد. نه يک انتخابات درست، نه يک سازندگي اي در کشور و نه بناي تازه اي. آن انقلابهايي که بسيار پيشرفته بودند، برنامه هاي پنج ساله و چند ساله اعلام مي کردند؛ اما صوري بود و در باطن تقريباً چيزي نداشت. غالباً هم اين انقلابها يکي پس از ديگري به دليل کم کاريها، ناتوانيها و عيوب ديگرشان، شکست خوردند؛ چه کمونيستها و چه غيرکمونيستها که به هرحال چپ بودند. آري؛ نوزده سال از انقلابشان گذشته بود، تازه به فکر افتاده بودند که پولي هم خرج ترميم خيابانهاي پايتخت کنند!
ببينيد چقدر فاصله است با انقلابي که شما به وجود آورديد و توانايي و کارآيي معجزآسايي که انقلاب شما دارد. بنده، باز در همان دوران، به کشور ديگري رفتم که قبلاً مستعمره پرتغاليها بود. آن جا هم ظاهراً هشت، نُه سال از انقلابشان مي گذشت. رئيس جمهور آن کشور هم يکي از شخصيتهاي معروف آن منطقه به شمار مي رفت که البته اکنون از دنيا رفته است. در حال عبور از خيابانها، به نظرم رسيد که مغازه ها خالي است. بعد، اعضاي هيأت ما که خيابانها را گشته بودند، آمدند و گفتند در مغازه ها اصلاً جنسي نيست! چند قلم جنس، آن هم به مقدار کم و کوپني وجود دارد. با گذشت هشت، نُه سال از انقلاب، هنوز مردم در نهايت عسرت زندگي مي کردند. البته، در محاصره اقتصادي بودند؛ دشمناني به آنها هجوم مي آوردند و مثل ديگر انقلابها، عرصه را بر آنها تنگ کرده بودند. يک شب هم که براي ما مهماني دادند، من ديدم آن آقا - که مردمش در گرسنگي به سر مي بردند و مغازه هاي پايتختش خالي از جنس بود - با آن ملت و کشور و انقلاب، رفتاري مثل رفتار حکام قبل از خودش داشت؛ همان حکامي که عليهشان انقلاب کرده بود. رفتار او تداعي کننده رفتار همان سردار پرتغالي بود که در آن جا حکومت مي کرده است؛ همان رفتار، همان تبختر و همان حالت کبريايي! براي ما تعجّب آور بود. آن روز بنده رئيس جمهور بودم. يک طلبه بودم، زندگي ما هم زندگي طلبگي بود. بالاتر از ما هم امام بزرگوار قرار داشت که زندگي اش مظهر صفا و سادگي بود و آن طور زندگي مي کرد. ملت هم با آن عشق و علاقه، امام را واقعاً دوست مي داشتند و حاضر بودند حتي جانهايشان را در راه او بدهند. غرض اين که، انقلابهاي ديگر اين طور بوده اند. انقلاب ما واقعاً استثنايي بوده است؛ هم از لحاظ شعارها و هدفها، هم از لحاظ روشها، هم از لحاظ کيفيّتِ به قدرت رسيدن و نابود کردن دشمن و از بين بردن رژيم فاسد قبلي و هم از نظر استمرار راه و قوّت و قدرت سازندگي که از خود نشان داده است. اين انقلاب، انصافاً از جهات مختلف فوق العاده است؛ اما يک خصوصيت بسيار عظيم در آن است که من مي خواهم درباره اين خصوصيت، چند کلمه اي صحبت کنم.
بنده اين خصوصيت را در ذهن خودم با تشکيل نظام جمهوري اسلامي مقايسه کردم. يعني اگر بپذيريم اين انقلاب دو کار مهم کرده است؛ يکي تشکيل نظام اسلامي است که اين اتّفاق عظيم در طول تاريخ، از صدر اسلام تا کنون، آن هم در چنين دنيايي و در چنين منطقه اي سابقه نداشته است. کار دومِ انقلاب عظيم شما مردم - که عظمتش قابل مقايسه با کار اوّل و به اندازه آن و حتّي به اعتقاد بعضي، بالاتر از آن است - زنده کردن هويّت اسلامي در دنياست. يعني آحاد امّت مسلمان در هر جاي دنيا، بر اثر اين انقلاب، احساس وجود، شخصيت و قدرت کردند و خودشان را از حالت يک مجموعه يا يک فرد يا يک ملتِ محکوم، خارج ديدند. بعضي از آنها در صحنه هاي سياسي حضور پيدا کردند و حکومتهايي را در اختيار گرفتند، يا سعي کردند در اختيار بگيرند. در کشوري مثل الجزاير، اين احساس هويّتِ اسلامي به آن جا رسيد که مسلمانان توانستند در انتخابات پيروز شوند. اين کار آن قدر براي استکبار خطرناک بود که عليه برندگان انتخابات، کودتاي نظامي کردند؛ آنها را گرفتند و به زندان انداختند و به سرکوب و تار و مار کردن مردم پرداختند. البته نخواهند توانست اين شعله و آتش را از بين ببرند؛ اما فعلاً تا مدتي خيال خودشان را راحت کرده اند. در کشوري مثل ترکيه، اين هويّت و حضور اسلامي به آن جا رسيد که در همين چند هفته پيش، جمعيتي که مردم آن را به عنوان مسلمان مي شناختند، از تمام احزاب ديگر پيش افتاد. البته اين جا هم، باز استکبار و دشمنان - امريکا و دستياران امريکا - با اقدامي شبيه آنچه در الجزاير شد - منتها به شکلي ديگر - دست به کار شدند که نگذارند آن حزب، دولت تشکيل دهد.
در افغانستان، همين حضور اسلامي، دولت شوروي را با آن عظمت و ارتش چند ميليوني - که از لحاظ حجم و تجهيزات، ارتشِ اوّل دنيا بود - مجبور به بيرون رفتن کرد. البته بعد، برادران افغاني اين نعمتِ الهي را ناشکري کردند؛ «الم تر الي الّذين بدّلوا نعمت الله کفراً». برادران افغاني ما گوش کنند! مبادا اين آيه شامل حالشان باشد: «الم تر الي الّذين بدّلوا نعمت الله کفراً و احلّوا قومهم دار البوار» . برادران افغاني مواظب باشند! تا به حال ناشکري کردند؛ به جنگ داخلي روي آوردند و اختلاف و بکش بکش راه انداختند. بلايي بر سر شهرهاي خودشان آوردند که روسها و کمونيستها نياورده بودند. بايد عملشان را اصلاح کنند و به راه حقّ و حساب برگردند. فراموش نکنند، اين اسلام بود که توانست آنها را بر شوروي پيروز کند.
باري؛ در بسياري از کشورهاي ديگر دنيا، به برکت همين احساسِ هويّت و بيداري اسلامي که اين انقلاب به وجود آورد، امروز جمعيتهاي اسلامي حضور دارند، قوي اند و براي خودشان آينده دارند. اگر بگذارند، احتمال دارد دولت هم تشکيل دهند. اين جمعيتها، مخالفان و دشمنان اسلام را تهديد مي کنند؛ امريکا را دشمن مي شمارند، دشمنان اسلام را دشمن مي شمارند. اين موضوع، بيشتر از همه چيز استکبار جهاني را خشمگين مي کند. البته وقتي امريکاييها، يا همدستانشان، يا شبکه صهيونيستي خبرگزاريها و روزنامه نگاران دنيا، مي خواهند عليه انقلاب و ملت ايران قلمفرسايي کنند يا حرف بزنند، تهمتهايي را رديف مي کنند و مي گويند: شما ضدِّ حقوق بشريد، حقوق زن را رعايت نمي کنيد، مي خواهيد سلاح اتمي درست کنيد و غيره. اما اينها ظاهري است؛ بهانه است. باطن قضيه اين نيست. باطن قضيه همين موضوعي است که عرض کردم. اينها مي گويند شما چرا موجب شده ايد که در دنيا هرجا مسلماني هست، احساس هويّت کند، بيدار شود، طلبکار شود و از حالت بره اي مطيع و رام و زيرکارد بيرون آيد؟!
انقلاب اسلامي چنين تحوّل عظيمي را در شخصيت و روح و وجود مسلمانان در همه عالم به وجود آورده است و بايد هم به وجود بياورد و اين را هم خبر داريم که آنها از اين موضوع به شدّت عصباني اند. استکبار در مقابل اين پديده دو راه بيشتر ندارد. اگر توانست يکي از اين دو راه را در پيش گيرد، خود را از خطرِ بيداري اسلامي نجات مي دهد. به هرحال، انقلابي به وجود آمده است و حکومت مقتدري با رهبر عظيمي مثل امام راحل، خود را به دنيا نشان داده است. اگر مي توانستند جلويش را بگيرند، علاجِ آن بود؛ اما نتوانستند و اين اتّفاق افتاد. حال که اتّفاق افتاده و کار گذشته است، چه کار کنند؟ دو راه بيشتر ندارند. اگر توانستند يکي از اين دو راه را بروند و به يکي از اين دو مقصود برسند، خطر از سرِ استکبار برطرف شده است، وگرنه خطر هست. تلاش آنها براي اين است که يکي از اين دو راه را در پيش گيرند. يکي اين است که جمهوري اسلامي؛ اين بناي مستحکم را مضمحل کنند و از بين ببرند. اگر بتوانند چنين کاري بکنند، براي مسلمانان عالم تجربه مي شود و مي گويند: «خوب؛ چه فايده اي دارد! ما زحمت بکشيم، کشته بدهيم، اين همه مشکل براي خود درست کنيم و آخرش هم بعد از پنج سال، ده سال، پانزده سال، مثل ايران شويم. جمهوري اسلامي از بين رفت، تمام شد.» اين يک تجربه مي شود. خطر از سر دشمن، به خيال خودش، برطرف مي گردد. اين تحليل آنهاست. البته ما در اين خصوص هم حرف داريم. اگر اين کارِ نشدني و رؤياي بي تعبير؛ يعني از بين بردن جمهوري اسلامي - العياذ بالله - روزي انجام گيرد، باز مشکل استکبار لاينحل باقي خواهد ماند؛ هرچند آنها خيال مي کنند مشکلشان حل خواهد شد. به اين دليل تلاش مي کنند بلکه بتوانند اين نظام را با محاصره اقتصادي، جنگ و تهديد، مضمحل کنند و از بين ببرند. تا کنون چندين بار هم تصميم گرفتند کارهاي خطرناک بکنند؛ اما ديدند نمي شود. به هرحال گير کرده اند؛ مانده اند که با جمهوري اسلامي چه کنند!
راه دوم که به خيال آنها از راه اوّل آسانتر است؛ اما همان اثر را دارد، اين است که کاري کنند جمهوري اسلامي بماند، لکن با استکبار - دشمن ديروز - کنار بيايد و دست از شعارهاي مخالف خود بردارد. اگر اين کار هم انجام گيرد، باز خطر از سرِ استکبار برطرف شده است. چرا؟ چون سازش و کنار آمدن جمهوري اسلامي با استکبار، روحيه مسلمانان را - که در همه جاي دنيا روحيه پيدا کرده اند - دچار ضربه و صدمه خواهد کرد و خواهند گفت: «فايده اي ندارد! ملتها جان مي کنند، زحمت مي کشند، بعد رهبران، مثل رهبران جمهوري اسلامي ايران مي شوند. ببينيد چه کردند! در نهايت تن به سازش دادند!» باز خطر از سرِ استکبار برطرف خواهد شد. تمام کارهايي که امروز امريکا و صهيونيسم و مزدوران و ايادي آنان و شبکه تبليغاتي و نظامي و امنيتي و بقيه وابستگانشان مي کنند، در جهت يکي از اين دو راه است. مي گويند يا ضربه بزنيم که جمهوري اسلامي از بين برود، يا فشار بياوريم که مسؤولان جمهوري اسلامي بيايند بگويند ما با شما آشتي مي کنيم! خوب؛ بالأخره آنها هم آرزوهايي دارند! بالأخره رؤسايشان هم جوانند و آرزو بر جوانان عيب نيست! بگذار آرزو کنند که يا جمهوري اسلامي را دچار شکست و اضمحلال کنند، يا جمهوري اسلامي را وادارند که از امريکا عذرخواهي کند و بگويد ما اين چند ساله بدي کرديم؛ به شما بد گفتيم، مرگ بر امريکا گفتيم، شما ببخشيد! آنها آرزوي خودشان را دارند؛ اما نکته اساسي اين جاست که آيا اين آرزوي خام، شدني است يا نه؟ من عرض مي کنم: ملت ايران! اي کساني که در زمان حاضر بزرگترين حماسه تاريخ معاصر را به وجود آورديد! بدانيد که اين آرزوهاي امريکا در يک صورت نشدني و در صورت ديگر کاملاً شدني است. در چه صورتي نشدني است؟ در صورتي که آحاد و قشرهاي مردم، همچنان که در اين هفده سال در صحنه حضور داشتند، انقلاب را مال خودشان و مسؤولان را از خودشان دانستند و به مسائل کشور و انقلاب حسّاس بودند، از اکنون به بعد هم در صحنه حضور داشته باشند، انقلاب را مال خودشان بدانند - که هست - مسؤولان را از خودشان بدانند - که هستند - به مسائل انقلاب بي اهميت نباشند و نسبت به کشور و انقلاب خودشان احساس مالکيت کنند. اگر اين باشد - که تا امروز بحمدالله بوده است - نه امريکا که اگر ده ابرقدرت مثل امريکا هم در دنيا باشند، نخواهند توانست مويي از سرِ اين انقلاب کم کنند. تا امروز هم که دشمن نتوانسته هيچ غلطي بکند، به همين دليل بوده است. مردم در جنگ، در انتخابات، در راهپيمايي و در همه پرسي حضور پيدا کردند. هر کاري که اين دولت و نظام و مسؤولان داشتند،با مراجعه به مردم انجام شد. براي هر جا کمک مالي خواستند، مردم تلِّ کمکهاي مالي را مثل کوه به وجود آوردند. براي جنگ پول خواستند، زنها گوشواره هايشان را هم هديه کردند. براي جنگ خون خواستند، همه نوع آدمي آستينش را بالا زد و گفت: «اين خونِ من.» جوان خواستند، جوان از درس و مدرسه و کسب و کار و زراعت و پدر و مادر و همه چيز خود گذشت و به جبهه رفت. پدران و مادران هم جوانان را دادند و رفتند؛ پشت سرشان را هم نگاه نکردند. نتيجه اين شد.
شما خيال نکنيد امريکا از لحاظ قدرت مادّي ضعيف است؛ نخير! قوي است و همه چيز دارد؛ اما چيزهايي که او دارد، بر آنچه که اين انقلاب دارد، کارگر نيست. آن امکانات، رژيمي را تهديد مي کند که با کودتا روي کار آمده است و يا با مردم خود ارتباط ندارد. نظام اسلامي چيزي دارد که بمب و حمله خارجي و مانند آنها بر آن کارگر نيست؛ بلکه آن را مستحکم تر مي کند و آن «مردم» است. نظام اسلامي مردم را دارد. تا مردم با نظام اسلامي اند؛ تا مردم اگر ببينند سروصدايي است، پنجره ها را باز مي کنند ببينند چه خبر است و اگر به وجود آنها احتياج است بروند؛ تا جوانان به مسائل انقلاب، احساس حميّت مي کنند؛ تا سياست جزو زندگي مردم است؛ دانشگاه سياسي است، بازار سياسي است، جامعه روحانيت سياسي است و همه و همه در مسائل سياسي دخالت مي کنند، نظر مي دهند و تحليل مي کنند، کاري از امريکا و غيرامريکا و بمب اتم و تجهيزات و فنآوري و پول و دلار و غيره برنخواهد آمد. اين، بخش اوّلِ قضيه.
بنابراين، دشمن نمي تواند هيچ کاري بکند. اما اگر اين نظام اسلامي، مردم را از دست بدهد؛ مردم بي توجّه و دلسرد شوند، ايمانشان سست شود، به فکر زندگي شخصي خودشان بيفتند؛ هر کسي بگويد ما چند سال در خدمت انقلاب بوديم، ديگر بس است، برويم سراغ کارمان؛ تاجر براي تجارت خود، کاسب براي کسب خود، زارع براي زراعت خود، دانشجو و طلبه براي درس خود و آن يکي براي تبليغ خود، ارزش بيشتري قائل شوند، مسائل کشور و انقلاب، البته آسيب پذير است. ما از آسمان که نيفتاده ايم! ما ذاتاً که بر ملتهاي ديگر؛ امّتهاي تاريخ و گذشتگان خودمان، رجحاني نداريم. رجحان اين ملت به دليل انتخاب راه خدا و ايمان بود؛ به سبب حضورش بود که «من کان لله کان الله له» ؛ هر کس در خدمت اهداف الهي باشد، خدا کمکش مي کند. «و لينصرنّ الله من ينصره» ؛ هر کس خدا را نصرت کند، خدا هم نصرتش مي کند. تا به حال اين طور بود. اگر خدا را نصرت نکنيم، قضيه به عکس و طور ديگري مي شود و دشمن، مسلّط خواهد شد.
ملت عزيز! مواظب و مراقب باشيد، راه خدا را گم نکنيد. کشور ما افتخارش اين بوده است که توانسته در طول مدت کمي، نهادهاي قانوني را به وجود آورد و مجلس شوراي اسلامي تشکيل دهد. چهار دوره اين مجلس بحمدالله با خوبي و اقتدارِ تمام مشغول بوده و قانون گذاشته و وظايف خود را انجام داده است. حال هم انتخابات دوره پنجم در پيش است و مردم بايد شرکت کنند. وظيفه و تکليف شرعي است. مردم در انتخابات رياست جمهوري، تشکيل دولت، شوراي نگهبان، مجلس خبرگان و همه نهادهايي که براي اين کشور لازم بود، مستقيم يا غير مستقيم نقش داشتند و وظيفه خودشان را انجام دادند و اين کشور و اين نظام، هيچ وقت بي قانون، بي رئيس جمهور، بي مجلس و معطّل نماند. فقط در يک مورد دلخوشي دشمنان اين بود که اگر امام بزرگِ اين مردم از دنيا برود، چه خواهد شد. لابد کارها لنگ خواهد شد. اما، باز به همّت مردم و مسؤولان و کساني که وظيفه داشتند و همچنين عموم مردم، بحمدالله خواسته آنها عملي نشد و کاري که بايد انجام مي گرفت، به بهترين وجهي انجام شد. بنابراين، افتخار ملت به اين است.
عزيزان من! انتخابات در پيش است. من به شما عرض مي کنم همه در انتخابات شرکت کنيد. همه در روز رأي گيري براي نمايندگي مجلس، نامزد انتخاباتي مشخّص کنيد و اسم آنها را در ورقه ها بنويسيد و در صندوقهاي انتخابات بيندازيد. همه اين کار را بکنند. بگرديد آدمهاي صالح را پيدا کنيد.
مجلس شوراي اسلامي، مهم است. مجلس شوراي اسلامي، به اعتباري، حسّاسترين و مؤثّرترين نهاد قانوني کشور است. اگر نماينده اي بي علاقه به انقلاب و کشور و بي اعتقاد به قانون اساسي به مجلس راه پيدا کند که مصالح اين کشور برايش مهم نباشد؛ دشمنيهاي استکبار جهاني را نفهمد، دلش بخواهد که از استکبار جهاني تملّق بگويد و در روزنامه ها و مجلّات وابسته به صهيونيستها اسمش را درشت بنويسند و بگويند فلاني با سياست نظام جمهوري اسلامي مخالفت کرد؛ چنين نماينده اي مجلس را خراب مي کند، ملت را خراب مي کند، کشور را هم خراب مي کند؛ پس به درد نمي خورد. اگر نماينده اي بر سرِ کار آيد که قبل از ورود به مجلس، خود را وامدار ديگران کرده و مجبور باشد در مجلس وام آنها را ادا کند؛ نانهايي به قرض گرفته باشد و بخواهد به مجلس که رفت، قرض خود را ادا کند؛ به درد نمي خورد. اگر نماينده اي به مجلس برود که از مسائل کشور درک لازم را نداشته باشد؛ فاقد هوشمندي، آگاهي، سواد و معرفت لازم باشد، به درد نمي خورد. نمايندگي کار مهّمي است. من خواهش مي کنم برادران و خواهراني که - بينهم و بين الله - مي بينند اين کار از عهده آنها برنمي آيد، پيشقدم نشوند. البته اين حرف ما موجب نشود که بعضي وسوسه شان بگيرد و احتياطاً کنار بروند؛ نخير. کساني که احساس مي کنند مي توانند، وظيفه شرعي است که بيايند. همه چيز در اين نظام الهي بايد از راه تقرّب به پروردگار و قصد قربت حل شود. رأي هم که مي دهيد، انتخاب هم که مي کنيد، براي خدا باشد. انتخاب هم که مي شويد، باز مسأله، عمل به تکليف خدايي است. بنده هم که اين جا حرف مي زنم، بايد به عنوان تکليف خدايي حرف بزنم. آن کساني هم که به مردم، نامزد انتخاباتي معرفي مي کنند، آنها هم بايد براي رضاي الهي و مصالح اين کشور اين اقدام را انجام دهند. البته بحمدالله گروههاي مختلف در اين کشور همه به اين انتخابات اظهار علاقه مندي و دعوت کرده اند. من از همه کساني که در اين کار، تلاشِ صحيح و منطبق بر اصول و ضوابط دارند، تشکر مي کنم. البته مردم هم مي دانند بايستي به چه کساني اعتماد کنند و از چه کساني حرف بشنوند. هر کس افرادي را مي شناسد و معرّفي آنها برايش اطمينان ايجاد مي کند؛ يعني احساس مي کند که از لحاظ شرعي مشکلي ندارد، بر طبق معرفيها اقدام کند. ممکن است همه کانديداها را نشناسد، يک عدّه هم معرفي مي کنند. مهم، رعايت موازين است.
من در عيد نوروز امسال، همه آحاد مردم را به انضباط اجتماعي و اقتصادي دعوت کردم. حال زمان رعايت آن است. همه انضباط را رعايت کنند. همه دقّت داشته باشند که درست حرکت کنند. کار غيرقانوني نکنند؛ کار غيراخلاقي نکنند؛ سوءاستفاده نشود؛ از بيت المال صرف و خرج نشود؛ از يکديگر بدگويي نکنند؛ به يکديگر اهانت نکنند. اين ملت هم ملت روشن و متديّني است؛ ملتي است که به آرمانهاي انقلاب معتقد است و انقلاب را دوست دارد. انقلاب مي تواند اين کشور را نجات دهد. بدانيد! اگر ارزشهاي انقلابي فراموش شد، هيچ قدرتي نخواهد توانست مشکلات اين کشور را برطرف کند و آن را بسازد. ارزشها و شعارهاي انقلابي، ابزارهاي حرکت و تضمين کننده حضور آحاد اين ملتند. اينها مي توانند کشور را نجات دهند. اين کشور، مدّتها به اين شعارهاي انقلابي احتياج دارد تا استخوانهايش محکم شود؛ تا آسيب ناپذير و ساخته شود و دشمن از او قطعِ طمع کند. مردم به کسي رأي خواهند داد و دنبال معرفي اش خواهند رفت که اطمينان پيدا کنند، متديّن، پايبند و وفادار به آرمانهاي انقلاب است. اينها ملاک است. اگر کسي چنين افرادي را معرفي کند، از او خواهند پذيرفت. بنابراين، اوّلاً انتخابات مهمّ است و همه بايد در آن شرکت کنند. ثانياً کاري است که مي تواند بدون اندک اشکالي انجام گيرد، کمااين که بحمدالله تا به حال - در دوره هاي قبل نيز همين طور بوده است - خوب انجام گرفته است.
عزيزان من، توجّه کنيد! درباره راهپيمايي بيست ودوم بهمن هم که در ابتداي اين خطبه اشاره کردم، حضور شما در خيابانها تجسّم عيني و محسوسِ حضور ملت و پشتيباني از آرمانهاي انقلاب است. چيزي که هيچ تحليلي نمي تواند آن را نفي و انکار کند، همين حضور خياباني شماست که هر سال تکرار شده و هر بار مثل تيري در چشمان بدخواهان نشسته و آنها را آزرده است. اهميت اين حضور بسيار زياد است. اميدوارم ان شاءالله با همّتِ امت مسلمان، يک بار ديگر دشمنان ملت مسلمان و جمهوري اسلامي احساس ناکامي کنند، که کرده اند و خواهند کرد.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لم يلد و لم يولد. و لم يکن له کفواً احد.