بسم الله الرّحمن الرّحيم
خيلي خوش آمديد؛ برادران عزيز و حماسه آفرينانِ پُرمشقّت ترين دورانهاي اخير در کشور عزيز ايران.
من امروز با استفاده از فضاي معنوي اين حسينيه و به ياد امام بزرگوارمان - که اين جا هم به ياد اوست؛ همچنان که همه کشور به ياد آن بزرگوار است - مايلم براي تجليل از ارتش جمهوري اسلامي ايران، قدري از سرگذشتهاي اين سالهاي پرماجرا را در مطرح کنم. اگر چه ملت ما، بحمدالله، بيدار و با خبر است؛ اما درعين حال، گفتن بعضي از مطالب و تصريح به آنها، شايد براي نسلي يا نسلهايي در آينده و امروز لازم باشد.
خلاصه آنچه مي خواهم به شما عزيزان عرض کنم اين است که يکي از عرصه ها و ميدانهايي که جمهوري اسلامي و انقلاب، در آن با استکبار دست به گريبان شد و استکبار را در آن عرصه شکست داد، عرصه ارتش جمهوري اسلامي ايران است. ارتش صحنه و ميداني بود که اسلام و کفر درآن دست به گريبان شدند و اسلامْ کفر را بر زمين زد و بر آن پيروز شد. تفصيل اين ماجرا زياد است و من فقط مي خواهم اشاره اي بکنم. چون اين، يک فصل مهم از تاريخ انقلاب اسلامي است.
شما مي دانيد که هميشه سعي قدرتهاي ظالم و خودخواه و مستکبر اين است که نيروهاي زنده و با نشاط در جامعه را در خدمت خود بگيرند، نه در خدمت مصالح و منافع ملي. اين، خاصيت استکبار است. در ايران، سلاطين و سلسله هاي پادشاهي در دوره هاي اخير، مي خواستند از ارتش به عنوان يک منبع قدرتمند ملي استفاده اختصاصي کنند. لذا، شما مي ديديد و خود من هم در يکي از پادگانهاي تهران، در اوايل انقلاب، ديدم شعاري که آن بالا زده بودند اين بود «ارتش براي شخصِ شاه است، نه براي ملت و مرزها و آرمانهاي ملي.» حالا نمي گوييم براي اسلام؛ که آنها به اسلام عقيده اي نداشتند. اين قدر هم تواضع نمي کردند که بگويند «ارتش متعلّق به آرمانهاي ملي و دفاع از حدود اين آرمانها و هدفهاست.» بلکه مي گفتند که «ارتش مال ماست، براي ماست و در خدمت ماست.» اين، رسم و عقيده آنها بود. اما حقيقت اين است که ارتش هم مثل بقيه نهادهاي ملي، به ملت متعلّق است؛ مال ملت و متشکل از ملت است. آحاد ارتش، در هر روزگار، بچه هاي اين کشور و مردمند. اصلاً هدف از تشکيل هر ارتشي، دفاع از ملت و کشور و آرمانهاست، نه دفاع از يک شخص. اما آنها اين وقاحت را مي کردند که اين گونه بگويند. نه فقط بينديشند؛ حتّي بر زبان بياورند و آن را در شعارهايشان علني هم بکنند.
وقتي که موج انقلاب همه جا را فرا گرفت، طبيعي است که دلِ عناصر ارتش هم مثل دلهاي بقيه مردم تپيد. در ارتش هم، مثل بقيه قشرها، افراد دوگونه بودند. بعضي با ايمانتر، علاقه مندتر و پا به رکابتر بودند و بعضي کندتر و عقبتر. بعضي در صفوف جلو، از نهضت و انقلابْ اعلام پشتيباني کردند؛ در خيابانها راه افتادند و به صورت علني يا مخفي، موضعگيري کردند. کساني که در لباس ارتشي به انقلاب ايمان نياوردند، کساني بودند که از بُنِ دندان سرسپرده نظام طاغوتي پهلوي بودند؛ مال آنها و متعلّق به آنها بودند. چنين کساني معلوم بود که به اسلام و آرمانهاي الهي و ملي هرگز سر تسليم فرود نمي آوردند!
خوب؛ از اين جا مصاف شروع شد. دشمن که دست بردار نبود! هم تفاله هاي رژيم گذشته، که از کشور بيرون رانده شده و نابود شدند و رفتند و هم حاميانشان - يعني دستگاههاي جاسوسي امريکا و انگليس و اسراييل - تلاش گسترده اي را شروع کردند. دلسوزهاي جامعه بدانند: آن مقدار تلاشي که دشمن در ارتش کرده است، اگر در قشر ديگري مي کرد، معلوم نبود به قدر استقامتي که ارتش در راه اسلام و انقلاب کرده است، آن قشر مي توانست استقامت کند!
از اوّل انقلاب، دستگاههاي جاسوسي دشمن، با پشتوانه پولي دولتهايشان، با تبليغاتشان، با راديوهايشان، با تماسهاي مخفي و با رابطهايي که از گذشته داشتند، کارِ وسيعي را در مجموعه ارتش شروع کردند. گمان مي کنم که اگر اين کار و اين وسوسه ها را در بين هر قشر ديگري مي کردند، دلهاي آنها را مي لرزاند و متزلزلشان مي کرد. علاوه بر ايمان و ديانت و اعتقاد به خدا و اسلام، که در همه ملت ما هست و در ارتش هم هست، عامل ديگري در ارتش وجود دارد، که آن را نگهداشت. آن عامل، نظم و انضباط است که به عناصر نظامي تعليم داده مي شود و تا اعماق جانشان نفوذ مي کند. بر اثر همين انضباط، روح وفاداري در وجود آنها پديد مي آيد. آن عامل، به نيروهاي ارتشي ما استحکامي بخشيد و نگذاشت که آنها در اوج وسوسه هاي خصمانه دشمنْ در طول اين شانزده سال، جز به راه مستقيم بروند.
من بعضي از اين وسوسه ها و تلاشهايي را که دشمن کرده است به شما عرض مي کنم: اوّلين کارشان اين بود که سعي کردند عناصر وفادار به خود را در مراکز حسّاس ارتش، مهره چيني کنند و بگذارند. در اوّل انقلاب، انسان وقتي به صحنه ارتش نگاه مي کرد، فرماندهان نيروها در آن چند روز اوّل، کساني بودند که انسان تعجّب مي کرد. من يادم نمي رود که در همين مدرسه رفاه ايستاده بوديم؛ يک وقت ديديم ارتشبدي با يال و کوپال وارد شد. گفتيم «ايشان کيست؟» گفتند، فرمانده فلان نيروست! تعجّب کرديم. البته بعد از اندک مدّتي، خيانت او بر دستگاههاي قضايي آشکار شد و با او برخورد لازمي که بايد مي کردند، کردند.
چيز عجيبي بود! يک انقلاب بر يک نظام پيروز شده است؛ بعد مهره هاي آن نظام آمده اند و مي خواهند در حسّاسترين مراکز اين نظامِ جديد، جايگزين شوند! اين وقاحت، واقعاً در منتها درجه، در چنين جاهايي مشاهده مي شد. پس، اين اوّلين کارشان بود. که البته، انقلاب با اين کارِ آنها برخورد کرد.
فوراً خود عناصر مؤمن ارتش، خبر عناصر بيگانه اي را که در جاهاي حسّاس گماشته مي شدند، به مقامات انقلاب مي رساندند. حقيقت اين بود که ما اشخاص را نمي شناختيم و نمي دانستيم فلاني چه کاره است، سابقه اش چيست و پرونده اش چطور است؟ لذا مؤمنين و چهره هاي انقلابي ارتش، فوراً خودشان را مي رساندند که: آقا! اين فرد که فلان مقامْ ايشان را در آن مرکزِ حسّاس گذاشته، سابقه اش چنين و چنان است. اين خبر، فوراً به امام منتقل مي شد، و گره گشوده مي گرديد. پس، تدبير دشمن اين بود که ارتش را در بست به دست عناصري بسپارند که براي آنها خودي و طبعاً با انقلاب دشمن بودند.
کارِ ديگرشان - در همين رديف و با همين اهميت و عظمت - اين بود که در اوايل انقلاب، سعي کردند دستگاهِ مستشاري نظامي امريکا را در ايران نگهدارند. شايد اين حرف براي شما خيلي عجيب و تازه باشد - واقعاً هم عجيب است - اما از آن عجيبهايي است که اتفاق افتاد. چند ماه بعد از انقلاب - شايد حدود يک سال - دستگاه مستشاري ارتش امريکا، در يکي از نيروهاي سه گانه ارتش، دم و دستگاه خود را داشت. البته مرکز اصلي شان که در محلّ ستاد مشترک بود، از بين رفته بود و خودشان فرار کرده بودند؛ اما عناصر اطّلاعاتي شان را در آن جا نگهداشته بودند تا سنگر را حفظ کنند.
اگر انسان اسم افرادي را بياورد که در شوراي عالي دفاع آن روز - که يک شوراي عالي دفاع تماشايي بود - عضو بودند، شما برادرانْ امروز تعجّب مي کنيد که چطور در اوّل انقلاب، چنين آدمهايي در آن مرکز حسّاس حضور داشتند. ولي ما در شوراي عالي ديديم. حضور بنده هم در آن شوراي عالي، در واقع غيررسمي بود. يعني آن عناصر مايل نبودند ما را ببينند. ما هم به شکل انقلابي و با روشهاي مخصوص زمان اوّل انقلاب به آن جلسه مي رفتيم. مي ديديم لايحه اي آورده اند، مصوّبه اي را مي خواهند از شوراي عالي دفاع بگذرانند که بر اساس آن، اسم مستشاري سابق امريکا در ايران فلان اسم شود. چند اسم پيشنهاد کردند که شوراي عالي دفاع ايران رسماً تصويب کند که اسم مستشاري اين است. يعني در حقيقت، وجود مستشاري را امضا کنند. ما آن جا فهميديم که مستشارها هنوز در ايرانند. گفتيم: «اين آقايان اين جا چه مي کنند؟ اوّل اصل وجودشان را ثابت کنيد تا بعد به اسمشان برسيم!» مرحوم چمرانِ عزيز هم در آن جلسه بود. او هم کمک کرد و تصويب کرديم که اينها بايد هر چه زودتر از ايران بروند.
آنها تا اين حد وقاحت و جرأت به خرج مي دادند که عناصر مستشاري امريکايي را در داخل ارتش جمهوري اسلامي نگهدارند. اين هم يکي از بلاها بود که به فضل الهي از سرِ ارتش گذشت. اين نشان مي دهد که اميدهاي آنها نسبت به ارتشْ در چه حدّي بود و طمعشان چقدر بود.
بعد از مدّتي که از اين قضايا گذشت، ماجراي کودتاي پايگاه شهيد نوژه را ترتيب دادند و برنامه ريزي کردند. اين هم از طرف همان دستگاههاي جاسوسي دشمن، براي فتح ارتش بود. آنها مي خواستند يا موفّق شوند - که اين هدف اوّلشان بود - و با اين توفيق، با دستِ ارتشي که عناصر نفوذي شان در آن بود، به انقلاب خاتمه دهند و يا اگر موفّق نشدند، بين مردم و ارتش و بين انقلاب و ارتش فاصله بيندازند.
توطئه خطرناکي بود. اما اين توطئه هم به وسيله ارتشيها خنثي شد. شايد ملت ايران نداند آن کساني که موجب شدند توطئه کودتاي بسيار خطرناک پايگاه شهيد نوژه خنثي شود، خودِ جوانان ارتشي بودند که آمدند به ما اطّلاع دادند. يک خلبان جوان در نيمه شب آمد و درِ خانه ما را زد و با اصرارِ زياد ما را وادار کرد که حرفش را گوش کنيم. حرفش اين بود که اين کودتا در ظرف بيست وچهار ساعت آينده انجام مي گيرد. بعد هم عناصر دنبال کننده اين قضيه - نظاميان و ارتشيهاي متديّن آن پايگاه - بيشترين نقش را در خنثي کردن آن کودتا داشتند. آن کسي که در اين صحنه از ارتش دفاع کرد، خودِ ارتش بود. خودِ ارتش نگذاشت که اين چنگال دشمن به او وصل شود و توطئه خود را در ارتش پياده کند. آن جوان خلبان هم، بعدها جانباز شد. الان هم هرجا هست، اميدواريم که مشمول فضل خدا باشد. اين هم يک امتحان بود که توطئه دشمن، باز به وسيله خودِ ارتش خنثي شد و از بين رفت.
بعد، جنگ پيش آمد. در اوايل جنگ، عناصري از همان وابستگان به دشمن، سعي مي کردند که در زمينه پشتيباني و لجستيک و عمليات، کار را معوّق کنند و نگذارند که ارتش خودش را در صحنه جنگ نشان دهد. گمان مي کنم که هر ارتشي در آن موقعيت در مقابل چنان هجومي قرار مي گرفت، متلاشي مي شد. اما ارتش جمهوري اسلامي ايران، ارتش مسلمان و معتقد به آرمانهاي الهي، خودش را با چنگ و دندان نگهداشت. يک شب يک افسر از لشکر 92 زرهي اهواز، با التماس پيش من آمد که «من با شما دو کلمه حرف دارم.» من فکر کردم مي خواهد بگويد مرخصي اي به من بدهيد؛ مثلاً بروم چند روزي زن و بچه ام را ببينم. واقعاً چنين چيزي به ذهنم آمد. بالاخره پيش من آمد و گريه کرد، که «من از شما خواهش مي کنم مرا با گروههاي چريکي که شبها با آر.پي.جي و سلاح انفرادي بيرون مي روند - براي اين که دشمن را که در حدود پانزده کيلومتري شهر اهواز در زمين فرو رفته بود، بزنند - بفرستيد بروم، يا مرا با خودتان ببريد.» چون آنها نيروهاي منظّم بودند، بايد با نظم و قاعده حرکت مي کردند. جواناني که آزاد بودند، شبانه دسته بندي مي شدند و مي رفتند. او نيز افسر ارشدي بود. گريه مي کرد که «مرا با اين جوانان بفرستيد بروم و من هم کارم را انجام دهم.»
شب، در بازديداز يک يگان زرهي، پهلوي تانک، نظامي اي را ديدم که ايستاده بود و نماز شب مي خواند. مردم ما شايد بسياري از اينها را ندانند؛ اما ما با چشم خودمان ديده ايم. اين گونه بود که ارتش توانست خود را در مقابل اين حوادث نگهدارد. اين گونه بود که امام، با آن صراحتي که داشت، نسبت به ارتش اظهار علاقه و محبّت مي کرد.
اين هم يک آزمايش بود که ارتشيهاي مؤمن، بعضي در قالب روشهاي معمولي و بعضي حتّي بيرون از قالبهاي معمولي، خودشان را در ميدانهاي جنگ به آب و آتش زدند و توانستند دشمن را وجب به وجب بيرون کنند و قدم به قدم عقب بنشانند. اين کارها در تاريخ ما هست و تاريخِ نزديک ماست. حيف است جوانان ما، بچه هاي ما و نسل نوخاسته، اينها را ندانند.
آزمايش ديگري که باز به عقيده من دستِ دستگاههاي اطّلاعاتي صهيونيستي و امريکايي و انگليسي در آن دخالت داشت، اين بود که عناصر مؤمن را در گوشه و کنار ارتش، به نحوي از کار برکنار کنند و از مصادر حسّاس پايين بکشند. بنده اجمالاً ديده بودم که وقتي عنصر مؤمني در رأس يک نيرو، يا در رأس تشکيلاتي، يا حتّي در لشکري و يا در مرکز حسّاسي قرار داشت، دستهايي سعي مي کردند تا او را از آن جا دک کنند و بيرون بيندازند تا عناصر مؤمن در ارتش پا نگيرند و حضور فعّال نداشته باشند. اما علي رغم همه اينها، عناصر مؤمني که از اوّل انقلاب در ارتشْ فعّال بودند، بتدريج توانستند روحيه ايمان و انقلاب و وابستگي به انقلاب را هر چه بيشتر در داخل بدنه ارتش نفوذ دهند. خداوند هم کمک کرد تا عناصر مؤمن، بعد از يک برهه کوتاه، در رأس مراکز حسّاس قرار گرفتند؛ کارها و خدماتشان را انجام دادند و فعاليتهايشان را کردند. ارتش به خلافِ خواسته و ميل و تدبير دشمن، در راهي حرکت کرد که ايمان و فلسفه وجودي آن اقتضا مي کرد، نه در راهي که دشمن مي خواست و تلاش مي کرد.
کساني که در اوّل انقلاب جزو وابستگان به دستگاه منحوس و پليد طاغوت بودند، گريختند و به کشورهاي خارجي رفتند. آنها براي دستگاههاي اطّلاعاتي دشمن مشغول کارند. البته کشورهاي خارجي هم اعتناي چنداني به آنها نکردند و نمي کنند. خيال نکنيد که اين از خانه و از خود گريختگان توانسته اند در آغوش بيگانه، يک مأمن و ملجأ پيدا کنند. بيگانه هم به آن کسي که از خود مي گريزد، هيچ گونه اعتماد و اطميناني نمي کند؛ اگرچه از او کار مي کشد. همان تعبيري که مولوي دارد و من نمي خواهم عين آن تعبير را تکرار کنم؛ به شکل نجسي از آنها استفاده مي کند، بعد هم به دور پرتابشان مي کند.
استفاده اي که از آن فراريها خواستند بکنند، مهمترينش اين بود که به آنها بگويند «شما با داخل بدنه ارتش تماس بگيريد و کساني را با خودتان همراه کنيد.» يعني وادار به خيانت کنيد. اين تلاش دشمن، در طول اين شانزده سال استمرار داشته است. کساني که نمي دانند، بدانند که در طول اين شانزده سال، دشمن يک لحظه از اين توطئه پليد و پست و خائنانه خود غافل نشده است. اما همچنان که نمي توان از صخره چيزي را کند، از بدنه مؤمن ارتش هم نتوانستند چيزي بکنند. در مقابل دشمن، چه عاملي تلاش کرده است؟ در درجه اوّل، ايمان اسلامي، غيرت ديني و ملي، پايبندي و وفا؛ و در درجه بعد، هوشياري کساني که بايد هوشيار باشند. اين، معناي آن حرفي است که عرض کردم: ارتش، عرصه مبارزه بين اسلام و کفر بوده و در اين مبارزه، اسلام پيروز شده و پشت کفر را به خاک رسانده است. لذاست که امروز، به فضل پروردگار، ارتش ما، هم قويتر و منظم تر است و هم متديّن تر و انقلابي تر. اين مهم است که درطول اين شانزده سال، تبليغات دشمن دائماً کاري مي کرد که روحيه ارتشيها را متزلزل کند و آنها را نسبت به آينده نااميد سازد. يک بار گفتند: «مي خواهند ارتش را منحل کنند.» يک بار گفتند: «بناست نيروي زميني ارتش را، به سپاه بدهند.» يک بار گفتند: «بناست سپاهيها را در رأس ارتش قرار دهند.» همه اين تبليغات، براي تزلزلِ روحيه بود. يک بار گفتند: «اينها از ارتش استفاده مي کنند؛ بعد ارتش را به دور مي اندازند.» بارها و بارها، از اين حرفها زدند. روحيه انسان بايد از چه و چگونه باشد تا در مقابل اين همه تبليغات، محکم بايستد؟! دشمن، با روحيه کدام قشر اين گونه کار کرد و کدام قشر مي توانست به اين استحکامي که ما در مورد ارتش مشاهده مي کنيم، بايستد؟ اينها را چه کسي بايد روي کاغذ بياورد؟ چه کسي بايد اينها را به نسلِ بعد منتقل کند؟ دشمن، دائم کار مي کند. امروز هم کار مي کند.
البته ما امروز، خدا را شکر مي کنيم که در موضع قدرت و اعتماد به نفسيم. ملت ايران احساس اقتدارِ ملي مي کند. اسلام و اعتقاد به خدا و قيامت و نترسيدن از جهاد و شهادت، اين ملت را چنان مستحکم کرده که از تبليغات دشمن نمي ترسد. هر چه بخواهند تبليغات کنند؛ که ملت و ارتش و سپاه از تبليغات نمي ترسند. اما دشمن، بالأخره تبليغات خودش را مي کند. براي بلندمدّت بايد حقايق را آشکار کرد، تا مردم بدانند و بي پايگي آن تبليغاتْ روشن شود. امروز، بحمدالله، نيروهاي مسلّح در جمهوري اسلامي - يعني ارتش و سپاه - مثل دو بازوي محکم و دو دستِ درهم گره خورده از دوطرف، اطراف اين ملت و اين کشور را با قدرت کامل حفاظت و حراست مي کنند، براي اين که دشمن نتواند از بيرون و درون، به اين ملت و کشور نگاه چپ بيندازد. وقتي امام رضوان الله تعالي عليه، کلمه اي راجع به يکي از اين دو سازمان بر زبان جاري مي کردند، فوراً تبليغات دشمن نسبت به آن سازمان ديگر به راه مي افتاد. امام يک کلمه راجع به ارتش مي گفتند؛ فوراً شايعه ها به راه مي افتاد. (شايعه ها معمولاً از راديوهاي بيگانه شروع مي شود و آدمهاي سست عنصر، آنها را پخش مي کنند.) فوراً مي گفتند امام مي خواهند سپاه را چنين و چنان کنند، يا «نظرشان از سپاه برگشته است.» وقتي دو کلمه از سپاه تعريف مي کردند، فوراً شايعه پراکندند که بناست ارتش را منحل کنند يا فلان کنند.
امروز دوران آن توطئه ها تمام شده است. توطئه هست؛ اما ديگر بختي ندارد. دو برادر، دو بازوي قدرتمند و نيرومند - يعني ارتش و سپاه - با حدود و مأموريتهاي کاملاً مشخص و جدا، هر کدام کار خود را دارند. مأموريت ارتش مشخّص و تعريف شده است؛ مأموريت سپاه هم مرزبندي و معلوم شده است. هر دو به همديگر احتياج دارند؛ هيچ کدام از هم بي نياز نيستند و هر کدام هم کار خود را دارند. به تعبير بهتري که با تعبيرات قرآني بيشتر همخوان است، دو مسابقه دهنده در راه خدا به سمت مغفرت و رحمت الهي هستند. «و سابقوا الي مغفرةٍ من ربّکم» ؛ «به سمت مغفرت و رحمت الهي مسابقه بدهيد.» يکي يک قدم مثبت بر مي دارد، ديگري تشويق مي شود. ديگري يک قدم مثبت بر مي دارد، آن يکي به شوق مي آيد. هر کدام سعي مي کنند در کارِ خير، بر ديگري سبقت بجويند.
اين، همان رقابت خوب و مثبت است. بنده ارتش و سپاه را به اين مسابقه مثبت توصيه مي کنم. ببينيد که آنها چه ابتکار عملي را در بهتر اداره کردن سازمانشان و در کارآمد کردن و کيفيّت بهتر دادن به آن به کار بستند؛ شما هم برويد آن را با شکل بهتري به کار ببنديد. آنها ببينند شما چه تدبيري براي کيفيّت بهتر دادن به کارتان انديشيده ايد و بروند آن را از شما ياد بگيرند و با شکل بهتري انجام دهند. اين، روش اسلامي است که قرآن قبول دارد، تأييد مي کند و بر آن صحّه مي گذارد.
گذشته را گفتيم، براي اين که آينده معلوم شود. عزيزان من! ارتش بار سنگيني را بر دوش دارد. ممکن است تا پنجاه سال ديگر هم هيچ دشمني جرأت حمله کردن به مرزهاي ما را نداشته باشد. واقعش اين است که هشت سال جنگ تحميلي، به همه نشان داد که جنگيدن با ايران صرفه ندارد. اگر روزي جنگي باشد، آحاد ملت، همپا و همقدم با نيروهاي مسلّح و سازمانهاي رسمي، وارد ميدان خواهند شد. ممکن است بر اثر آن تجربه، هيچ جنگي پيش نيايد؛ اما آمادگي نيروهاي مسلّح بايد طوري باشد که گويا فردا جنگ خواهد بود. دائم بايد بيدار باشند. «وانّ اخا الحرب الارق، و من نام لم ينم عنه.» من اين کلام اميرالمؤمنين عليه السّلام را، شايد صدبار در خطاب به برادران مسؤول در نيروهاي مسلّح، تکرار کرده ام. «مرد جنگ، خواب ندارد. اگر شما خوابيديد، معلوم نيست دشمني هم که پشت سنگرش نشسته تا بر شما بتازد، در خواب باشد.» بايد بيدار باشيد. ممکن است ما هيچ جنگي نداشته باشيم - پيش بيني بنده هم همين است - اما حضور و آمادگي نيروهاي مسلّح، يکي از موجبات جنگ نداشتن است. اين را بدانيد! سستي نيروهاي مسلّح، دشمن را به جنگ افروزي تشويق مي کند. استحکام و ايستادگي و نظم و آمادگي و ابتکار و پا به رکاب و کمر بسته اهداف عالي بودن شما، دشمني را که قصد جنگ هم دارد، در قصدش مردّد مي کند. پس، بايد آماده باشيد.
ياوه گوهاي امريکايي، باز نروند اين جا و آن جا بگويند که «ايران مي خواهد جنگ درست کند» يا «بمب اتم منفجر کند.» اين حرفها و اين مهمل گوييها ديگر کهنه و منسوخ شده است. اگر چه آنها به منسوخ شدن يا نشدن اين مهملات نگاه نمي کنند و باز هم از اين مهملات مي گويند؛ اما بدانند که ما جنگ افروز نيستيم. ما برطبق مباني مان، با جنگ افروزي مخالفيم. اصول ما اقتضا مي کند که پيام دوستي و صلح و محبّت و امنيت و آرامش داشته باشيم. چون ما حرف داريم. کسي که حرف ندارد، مي خواهد فضا شلوغ باشد؛ صدا به کسي نرسد و کسي نداند که او چه گفت. کسي که اهل زورگويي و چَپُوْ کردن است، دلش مي خواهد که فضا شلوغ شود، تا او در وسط کار چَپو کند. اما کسي که حرف حساب دارد، دلش مي خواهد همه ساکت شوند؛ آرام باشند و فضا آرامش داشته باشد، تا حرف حساب او را بشنوند.
ما حرف حساب داريم. ما پيام داريم. دليلش هم اين است که شانزده سال از انقلاب مي گذرد و هنوز دشمنان مي گويند «آنها مي خواهند انقلاب را صادر کنند.» يعني چه مي خواهند صادر کنند؟! مگر انقلاب کالاست که کسي آن را بسته بندي کرده، صادر کند! آنها از حرفهاي ما مي ترسند. در فضاي عالم، به حتي يکي از حرفهاي درست و حسابي مسؤولين نظام جمهوري اسلامي، اجازه پخش نمي دهند و آن را در مطبوعات معروف عالم درج و نشر نمي کنند؛ چون مي ترسند.
من يک وقت عرض کردم که فرزند عزيزِ درگذشته امام بزرگوار، به فکر افتادند تا پيام حجّ امام بزرگوار را با پرداختن بهاي زيادي، در مطبوعات يکي از کشورهاي غربي چاپ کنند. اما آنها حاضر نشدند چاپ کنند. آنها با اين که بنده پولند و پول برايشان دين و ايمان و ناموس و غيرت و همه چيز است، حاضر نشدند درج کنند. چون حواس دستگاههاي اطّلاعاتي شان جمع بود که پيام امام، مثل بمب در آن جا منفجر مي شد. آنها با حرفهاي ما مخالفند و از حرفهاي ما مي ترسند. ما که حرف داريم، طبيعي است دنبال آرامش و امنيت و صلح و صفا هستيم؛ معلوم است که جنگ طلب نيستيم. اما اين که ما جنگ طلب نيستيم، معنايش اين نيست که دشمن ماهم جنگ طلب نيست.
بايد آماده باشيد. آمادگي تان هم در اين چند مورد باشد: اوّلاً هر چه مي توانيد سازماندهيها را محکمتر و با کيفيّتِ بهتر کنيد. در استفاده و کاربري نيروي انساني، اصل، سازماندهي است. مديران به امر سازماندهي اهميت بدهند؛ زيرا سازماندهي در نيروهاي مسلّح، با نظم و انضباط ويژه همراه است. دوم، ارتقاي کيفيت نيروهاي انساني است.
نيروهاي انساني را رها نکنيد. نيروي انساني، دائم به تدارک و پشتيباني معنوي احتياج دارد. يگان، عضو سازماني و آن کسي که دوره نظام وظيفه را مي گذراند، رها نکنيد. اينها را دائم پشتيباني معنوي کنيد. اين، در درجه اوّل، جزو وظايف سازمان محترم و مهم عقيدتي - سياسي است. درس و کلاس و غيره در جاي خود لازم است؛ اما اهميتش درجه دو است. درجه اوّل، حرف زدن، نصيحت کردن و روحيه دادن است و اينها با علم حاصل نمي شود که برويم و علم دين به اينها ياد بدهيم. اينها با خود دين، يعني با ايمان ديني حاصل مي شود که برادران عزيز عقيدتي - سياسي بايد به اين نکته توجّه کنند. کار اصلي روحاني، مخاطب قرار دادن دلها، با دلها حرف زدن و آنها را تحت تأثير قرار دادن است و اين مهم است. البته درس واستدلال و برهان و غيره هم در جاي خود لازم است؛ اما ارتقاي کيفيّت نيروهاي انساني از لحاظ ايمان، در درجه اوّلِ اهميت است. البته فرماندهان و مسؤولين هم مي توانند در اين زمينه نقش داشته باشند.
بعد، مسأله ابزار است. کاري کنيد که در تهيه ابزارهايي که در درون نيروهاي مسلّح به آنها احتياج داريد، در بيرونِ اين مرزها به کسي محتاج نباشيد. نيّتتان اين باشد. کمااين که الان، بحمدالله، خبرهايش داده شد. وسايل زرهي بسازيد. کارهاي مهمتري هم در نيروي هوايي انجام شده است که در وقتِ خود، رسماً گفته خواهد شد. برويد به سراغ کارها و سازندگيهاي بزرگ و بدانيد که مي توانيد. مبادا خيال کنيد که نمي توانيد. شما مي توانيد همه ابزارهاي لازم براي جنگ را داشته باشيد. البته برخي وسائل و ابزار لوکس را، اگر هم نداشتيد مهم نيست. واقعاً برخي ابزارهاي نظامي، فقط جنبه زينتي دارند. مثلاً جواهرنشان کردن يک اسلحه کمري. بعضي از روشهاي فناوري و صنعت جديد و کارهاي جديد، از اين قبيل و در اين رديف است. آن ابزارهايي را که لازم است، سعي کنيد خودتان فراهم کنيد. از اين فوري تر آن است که آنچه را که خودتان داريد، خوب حفظ کنيد. اين، سفارشِ هميشگي من به شما برادران عزيز است. مبادا بگذاريد که ضايع شود و از بين برود.
البته ما در برنامه نداريم که نيروهاي مسلّح را، فعلاً تا مدتي، از لحاظ کمّي توسعه دهيم. بحمدالله، از لحاظ کمّي در حدّ نصاب است و توسعه لازم ندارد. اما توسعه از لحاظ کيفي، حدّ و سقف ندارد. به نيروهاي مسلّح، هرچه بيشتر ارتقاي کيفيّت بدهيد، کارِ بجايي انجام داده ايد. اينها براي آينده لازم است.
شما بدانيد که مال ملتيد و ملت مالِ شماست. شما مالِ اسلام هستيد و اسلام مالِ شماست. امروز نيروهاي مسلّح، اين افتخار را دارند که سرباز امام زمانند. شما سرباز امام زمانيد. در واقع، در راه هدفهاي آن بزرگوار و براي آن بزرگوار کار مي کنيد؛ و اين افتخاري است که اگر همه عمر هم شکر آن را بکنيد، باز هم کم شکر کرده ايد. اين، افتخارِ بسيار عظيمي است.
ان شاءالله در حضور آن بزرگوار هم، جزو سربازان آن حضرت باشيد؛ براي آن بزرگوار کار کنيد و در رکاب آن بزرگوار به جهاد بپردازيد. خداوند همه ما و کساني را که دوست مي دارند و شايقند، به فيض عظماي شهادت نائل فرمايد.
والسّلام عليکم و رحمةالله و برکاته.