خطبهى اوّل:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه، و نشكره و نحمده، و نؤمن به و نتوكّل
عليه، و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه، حافظ سرّه و مبلّغ
رسالاته، سيّدنا و نبيّنا، ابىالقاسم محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين
المعصومين. سيّما بقيةاللَّه فىالارضين. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة
المستضعفين و هداة المؤمنين. قال اللَّه الحكيم فى كتابه: «شهر رمضان الّذى انزل
فيه القرآن. هدىً للنّاس و بيّنات منالهدى و الفرقان.(72)»
همهى برادران و خواهران عزيز نمازگزار را به توشهبردارى از اين روز و اين ماه
دعوت مىكنم. حقيقتاً اگر ما در اين ايام پربركت و ساعات مغتنم، با چشم باز و دل
نورانى به روزها و شبها و دقايق نگاه كنيم، ارزش آنها را براى سعادت، معنويت، آينده
و دنياى خود خواهيم دانست. چون اين روزها و ساعات را، خداوندِ مالك الوجود و
خالقالخلق كه همه چيز متعلق به اوست، شرافت و ارزش بخشيده و ما را در استفاده از
اين ساعات و ايام و ليالى، مفتخر به اذن و هدايت خود فرموده است.
بهترين توشهها در اين ساعات با بركت، انس با خداى متعال، رو كردن به او، دل بستن
به او، خواستن از او و سخن گفتن با اوست. عزيزترين چيزى هم كه در اين روزها و در
اين ماه از خدا مىخواهيد، «تقوا» باشد: «و اسعدنى بتقواك و لا تشقنى بمعصيتك.(73)»
سعادت، در تقواست. دنيا، در تقواست. آخرت، در تقواست. فتح و پيروزى، در تقواست. و
گشايش در همهى امور و فرج الهى، در پرهيزكارى و تقواست. پس، از خدا بخواهيم كه دل
با تقوا به ما عنايت كند. يعنى به جاى اينكه دل ما جذبِ هوسها و هواها شود و
انگيزههاى دنيايى و مادّى و شخصى و حقير، ما را به سوى خود جذب كند، ارادهى خدا
جذبمان سازد و محبت او، ما را به خود جذب نمايد و اين، بر همهى كارهاى ما، پرتو
افكن باشد. اين، توصيهى اوّلِ خطبه بود.
در خطبهى اوّل، مىخواهم سخنان مختصرى در زمينهى ماه مبارك رمضان - كه امروز
اوّلين جمعهى آن است - عرض كنم و در خطبهى دوم، در باب دههى مباركهى فجر، كه
عيد انقلاب، عيد تاريخ ايران و عيد امام بزرگوار است، به بيانِ مطالبى بپردازم.
در باب ماه رمضان، چند جمله از دعاى چهل و چهارم «صحيفهى سجاديه»، كه مربوط به
همين ماه است، انتخاب كردهام و انشاءاللَّه، همين چند جمله را براى شما ترجمه
مىكنم. اما قبل از آن، خواهش مىكنم عزيزان من، بخصوص جوانان، با صحيفهى سجّاديه
اُنس بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين كتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد.
امام سجّاد عليهالصّلاة و السّلام، در اين دعا هم مثل بقيهى دعاهاى صحيفهى
سجاديه، با اينكه در مقام دعا و تضرّع است و با خداى متعال حرف مىزند، اما سخن
گفتنش، كأنّهُ از يك روال استدلالى و ترتيب مطلب بر دليل و معلول بر علّت، پيروى
مىكند. اغلبِ دعاهاى صحيفهى سجاديه - تا آنجا كه بنده سير كردهام - همين حالت
را دارد. همه چيز مرتّب و چيده شده است. مثل اين است كه يك نفر، در مقابل مستمعى
نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف مىزند. همان نالههاى عاشقانه هم كه
در صحيفهى سجّاديه آمده است، همين حالت را دارد.
در اينجا نيز همينطور است. امام در اوّل دعاى مورد اشاره مىفرمايد: «الحمدللَّه
الّذى جعلنا من اهله(74)»؛ «ما را اهل حمد قرار داد.» ما از نعم الهى غافل نيستيم،
و او را حمد و شكر مىكنيم. او راههايى در مقابل ما باز كرده است، كه به حمدش
برسيم. همچنين، غايات و راههايى معيّن فرموده و ما را در اين راهها به رفتن واداشته
است.
بعد مىرسد به اين جمله: «والحمدللَّه الذى جعل من تلك السّبل شهره شهر رمضان»؛
«حمد خداى را كه يكى از اين راههايى كه ما را به او؛ به كمال و به بصيرت نسبت به
معدن عظمت مىرساند، همين ماه رمضان است.» امام تعبير مىكند به «شَهره»؛ يعنى «شهر
خودش». شهر خدا را يكى از اين راهها قرار داد. خيلى پرمعناست. اگر فكر كنيم همهى
ماهها ماه خدا و مال خداست؛ وقتى كه مالك همهى وجود، بخشى از وجود را معيّن مىكند
و آن را به خود نسبت خاص مىدهد، معلوم مىشود نسبت به اين بخش، توجّه و عنايت
ويژهاى دارد. يكى از اين بخشها، همين «شهراللَّه» است؛ شهر خدا، ماه خدا. خودِ اين
نسبت، در فضيلت ماه رمضان، كافى است. «شهر رمضان، شهر الصيام و شهرالاسلام.» ماه
روزه؛ ماهى كه روزهى آن، يكى از ابزارهاى بسيار كار آمد براى تهذيب نفس است؛ چرا
كه در آن گرسنگى كشيدن و با هوسها و اشتهاها مبارزه كردن نهفته است.
شهر اسلام، يعنى شهر «اسلام الوجه لدى اللَّه»؛ «در مقابل خدا تسليم بودن.» خوب؛
انسانى جوان است و وقتى روزه مىگيرد، گرسنه است، تشنه است و تمام غرايز، او را به
سمت هوس و اشتهايى مىخواند. ولى او، در مقابل همهى اين غرايز مىايستد. براى چه؟!
براى اجراى امر پروردگار. و اين، تسليم در مقابل پروردگار است. در هيچ روزى از
روزهاى سال، يك مسلمان، به طور عادّى، اين همه در مقابل خدا تسليم نيست كه در
روزهاى ماه رمضان به طور عادى تسليم است. پس، «شهر اسلام» شهر تسليم است.
امام، در ادامهى دعا مىفرمايد: «و شهر الطّهور»؛ «شهرِ پاكيزه كننده است.» در اين
ماه، عواملى وجود دارد كه روح ما را پاك و طاهر مىكند. آن عوامل چيست؟ يكى روزه
است؛ يكى تلاوت قرآن است و يكى دعا و تضرّع است. اين همه دعاها، ارزاق طيبّه و
طاهرهاى است از مائدههاى ضيافت الهى كه خداى متعال در اين ضيافت يك ماههى خود،
مقابل مردم گذاشته است. مضمون كلام امام اين است كه خدا در اين ضيافت، با روزه از
شما پذيرايى مىكند.
روزه يكى از مائدههاى الهى است. چنان كه قرآن هم، در اين ضيافت عظيم، يكى ديگر از
مائدههاى الهى محسوب مىشود. از اين مائدهها، هر چه بيشتر استفاده كنيد، بنيهى
معنوىتان قويتر خواهد شد و خواهيد توانست بارهاىِ سنگينِ حركت به سمت كمال و تعالى
را راحتتر بكشيد. آنگاه خوشبختى به شما نزديكتر خواهد شد.
بعد مىفرمايد: «و شهر التّمحيص»؛ اين ماه، ماه تمحيص است. «تمحيص» يعنى چه؟ يعنى
خالص كردن. مقصود اين است كه در اين ماه، ناب و خالص شويم.
عزيزان من! در وجود شما، زرِ ارزشمندى نهفته است كه متأسفانه، در موارد بسيارى، اين
زر، با خاك، با مس و با اشياى كم قيمت، در هم آميخته و مخلوط شده است. گنجى است در
درون شما كه در هم آميخته با خار و خاشاك است. همهى زحمت انبياى الهى براى اين بود
كه من و شما بتوانيم آن زر، آن عنصر قيمتى را در وجود خودمان ناب و خالص كنيم و از
بوته درآوريم. امتحانها و شدّتها در دنيا براى اين است. تكليفهاىِ سخت كه خداى
متعال به اشخاصى متوجّه مىكند، براى اين است. مجاهدت در راه خدا، براى اين است.
شهيد، كه اين قدر در راه خدا ارزش دارد، همهى ارزشش براى اين است كه با آن مجاهدتِ
بزرگ و نهادنِ جان در معرض فدا كردن، توانسته است خود را ناب و خالص كند؛ مثل خالص
شدنِ طلا و بيرون آمدن از بوته.
اين ماه، ماه خالص شدن است و اگر درست نگاه كنيم، خالص شدن در اين ماه، از راههاى
ديگرِ خالص شدن، آسانتر است. ما با همين روزه و مبارزه كردن با نفس، مىتوانيم
خودمان را خالص كنيم. اغلبِ گمراهيهايى كه وجود دارد، يا به خاطر گناهانى است كه از
ما سر مىزند و يا به خاطر خصلتهاى زشتى است كه در وجودِ ما نهفته است. «ثمّ كان
عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذّبوا بايات اللَّه.(75)» گناه، عاقبتش گمراهى است؛
مگر اينكه نور توبه در دل انسان بدرخشد. اينكه مدام به ما مىگويند «اگر يك گناه
كرديد، پشت سرِ همان گناه توبه كنيد. از تكرار گناه، پشيمان شويد و تصميم بگيريد كه
ديگر گناه نكنيد» براى اين است كه فرو رفتن در باتلاق گناه، كار خطرناكى است و گاهى
انسان به جايى مىرسد كه ديگر راه برگشتى ندارد.
يكى گناه است كه وسيلهى گمراه شدن مىگردد و يكى هم خصلتهاى ناپسند است. خصلتهاى
زشت، بيشتر از گناهان فعلى به گمراهى انسان مىانجامد. اگر ما در هر كار و هر حرف و
هر عقيدهاى، خودپرست و خودرأى باشيم، همديگر را تخطئه كنيم و بگوييم «فقط من درست
فهميدم و من درست عمل مىكنم»، آن گاه به هيچ مشورت و استدلال و منطقى اعتنا نكنيم
و به هيچ حرف حقّى گوش نسپاريم؛ اگر حسد در وجود ما چنان ريشه دوانيده باشد كه به
خاطر آن، زيبا را زشت ببينيم و حاضر نباشيم حقيقت درخشانى را در جايى تصديق كنيم؛
اگر حبِّ شهرت، حبِّ مقام و حبِّ مال، ما را از پذيرش حقيقت باز دارد، اينجاست
كه پذيراى صفات خطرناكِ گمراه كننده شدهايم.
اغلب كسانى كه مىبينيد در دنيا گمراه شدند، از اين گذرگاهها گمراه شدند. والاّ
«كلّ مولود يولد على الفطرة.» پاكى در همهى روحها وجود دارد، و همه وجدان حق بين
دارند؛ اما اين چشمهى نورانى و درخشان را با هواهاى نفسانى و خصلتهاى زشت - كه
بعضى ارثى و بعضى كسبى است - گلاندود مىكنند.
در اين خصوص مىخواهم نكتهاى به شما عرض كنم: علماى اخلاق، كه در اين رشته از
رشتههاى دانش امروزِ بشرى صاحب نظرند - اگر چه «اخلاق عملى» براى من و شما ارزش
دارد؛ اما كسانى هستند كه در علم اخلاق تخصص دارند - مىگويند: حتى من و شما
مىتوانيم خلقيّات ارثى را نيز تغيير دهيم و عوض كنيم. مثلاً تنبلى ذاتى، حرص ذاتى،
بخل ارثى، حسد ارثى و لجبازى ارثى را مىتوان تغيير داد. بعضى اشخاص لجبازند و هر
چه انسان حقيقت را در مقابلشان قرار مىدهد، روى موضع لجوجانهى خود اصرار مىكنند.
چنين رويّهاى، انسان را از حقيقت دور مىكند. فرد لجوج، در ابتداى لجبازى، هنوز
اندكى نور حقيقت را مىفهمد و احساس مىكند كه كارش براساس لجبازى است. اما وقتى
لجاجت وى تكرار شد، ديگر آن اندك نورِ حقيقت را هم نمىفهمد. در او، باطن و اعتقاد
و عقيدهاى دروغين به وجود مىآيد كه اگر به خود برگردد و تعمق كند، مىبيند اينكه
در ذهن اوست، عقيده نيست، «عن ظهر القلب» و از باطنِ جان، نيست. اما لجاجت
نمىگذارد كه او سروش حقيقت و پيام معنويت و حق را به گوشِ جان بشنود. ديديد كسانى
كه در مقابل اسلام و انقلاب اسلامى و فرمايشات امام و حقّانيت واضح و مظلومانهى
ملت ايران ايستادند و لجاجت كردند، چگونه اين لجاجت به گمراهىشان انجاميد!
به راستى چقدر ملت ايران مظلوم است! اى اميرمؤمنان! اى علىبنابىطالب! اى
مقتدرترين و مظلومترين انسانِ تاريخ! امروز در دنيا ملتى از پيروان تو زندگى مىكند
كه مثل خودِ تو، مقتدرترين و مظلومترين است. ملت ايران، امروز قويترين ملتهاست. با
يك محاسبهى روشن مىتوان پى برد كه هيچ ملتى در دنيا، به اين قوّت نيست. آن محاسبه
اين است كه ملتهاى دنيا، با وجود اقتدار علمى و اقتصادى و صنعتى و برخوردارى از
بعضى خصلتهاى خوب، مانند پشتكار و غيره، در مقابل هواهاى نفسانى، حصار و مانع و
رادعى درست و حسابى ندارند. اما ملت ايران، در سايهى تمسّك به دين و تقوا، هواهاى
نفسانى را از خود رانده است. جوانِ اين ملت، در عنفوان جوانى، از لذّتهايى چشم
مىپوشد كه هيچ جوانى در ملتهاى ديگر، از آنها رو برنمىگرداند. در كجاى دنيا چنين
جوانانى سراغ داريد؟! اى منصفين دنيا و كسانى كه نمىخواهيد لجاجت كنيد! شما را به
خدا به اين سؤال پاسخ دهيد: شما در كجاى دنيا سراغ داريد كه جان سالمِ نيرومند، از
شهوترانىِ به حرام كه براى وى ممكن و ميسّر هم هست، چشم بپوشد؛ از لذّتهاى معمولى
چشم بپوشد. امروز نه يك نفر، نه دو نفر و نه صد نفر و هزار نفر، بلكه جمع عظيمى از
جوانان ملت ايران اين گونهاند. البته جوانان شهوتران، هواپرست و بد هم داريم كه
آنها هم مثل بقيهى جوانان دنيايند. اما آن طبقهى جوانِ مؤمن، متذكّر، خاشع، خاضع،
اهل عبادت، اهل سلامت و اهل تقوايى كه در همه جاى ايران است، ديگر در كجاى دنيا
ديده مىشود؟!
ملت ما، با اين قدرت، در عين مظلوميت است. خيلى كسان، پيام مظلوميت اين ملت را
نشنيدند و به سبب لجاجت، حاضر نشدند حرف حقّش را بشنوند. مسلّماً لجاجت، گمراهى
مىآورد و شما بدانيد كه خصلتهاى زشتِ بزرگ و عمده، از جاهاى كوچكى شروع مىشود.
ماه رمضان، ماهى است كه مىشود با تذكّر و توجّه در آن، به جبرانِ كردههاى ناپسند
پرداخت. در «دعاى ابوحمزه»، عبارتى بسيار تكاندهنده وجود دارد؛ كه آن عبارت، اين
است: «و اعلم انّك للرّاجى بموضع اجابةٍ و للملهوفين بمرصد اغاثةٍ و انّ فى اللّهف
الى جودك و الرّضا بقضائك عوضاً من منع الباخلين و مندوحةً عمّا فى ايدى المستأثرين
و انّ الراحل اليك قريبُ المسافةِ و انّك لا تحتجب عن خلقك الاّ ان تحجبهم الاعمال
دونك.(76)» فرد دعا خوان و ثناگو، عرض مىكند: «اى خداى من! من اميد به تو را بر
اميد به غير تو ترجيح دادم. پناه آوردن به تو را جايگزينِ پناه بردن به ديگران كردم
و مىدانم اگر كسى به سوى تو بيايد، راه نزديك است...»
هر جا هستيد، هر كه هستيد، در هر لباسى هستيد، در هر سنّى هستيد؛ اى جوان! اى پسر و
دختر جوان! اى مرد و زن ميانسال! اى پيرمردان و پيرزنان! اى فقرا! اى اغنيا! اى
علما! اى متوسّطالسوادها! هر كه هستيد، اگر احساس نياز به خدا مىكنيد - كه هر
انسانِ سالمى اين احساس را مىكند - بدانيد كه خدا نزديك است! يك لحظه دلتان را به
خدا متوجّه كنيد؛ جواب را خواهيد شنيد. ممكن نيست كسى با خدا از روى دل حرف بزند،
ولى جواب الهى را نشنود! خدا به ما جواب مىدهد. وقتى ديديد دلِ شما ناگهان منقلب
شد، اين همان جوابِ خداست. وقتى ديديد اشكِ شما جارى شد، وقتى ديديد روح شما به
اهتزار در آمد، وقتى ديديد طلب، با همهى وجود از سر تا پاى شما جارى شد، بدانيد
اين همان پاسخ الهى است؛ اين همان جواب خداست و جواب بعدى هم اجابت است؛ اجابت اين
خواستهها انشاءاللَّه، كه در قرآن فرمود: «و اسئلوا اللَّه مِن فَضله.(77)» از
خدا بخواهيد. «و ليس من عادتك ان تأمر بالسؤال و تمنع العطيّة.» بگوييد، سؤال كنيد،
بخواهيد و مگر مىشود كه بخواهيد و ندهد؟! البته اقتضائات زمان و مكان و خصوصيات و
نظاير آن هم، در خواستن از خدا مؤثّر است.
غرض اينكه، ماه رمضان را قدر بدانيد و براى سعادت خود، تقواى خود، آيندهى خود و
فرزندان خود؛ براى پيشرفت روزافزون اين ملت بزرگ و اين انقلاب عظيم؛ براى فتوحِ روح
آن بزرگمردى كه همهى اين اوضاع و احوال به بركت اراده، ايمان، تقوا و اقدام اوست -
كه خداوند روح او را در ملكوت اعلى، با ارواح انبيا و اوليا محشور فرمايد - دعا
كنيد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد.
خطبهى دوم:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا، ابىالقاسم
محمّد و على المصطفين من آله و اهل بيته؛ عَلىٌّ اميرالمؤمنين، و الصدّيقة
الطّاهرة، فاطمةالزّهرا، سيّدة النساء العالمين؛ و الحسن و الحسين، سيّدى شباب اهل
الجَنّة؛ و علىبنالحسين و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و
علىبنموسى و محمّدبنعلى و على بن محمّد و الحسنبنعلى و الخلف القائم المهدى؛
حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و
هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه، بتقوى اللَّه.
همهى شما برادران و خواهران عزيز را به رعايت تقوا و پرهيزكارى در همهى امور دعوت
مىكنم. در خطبهى دوم، مىخواهيم نگاهى به اين انقلاب عظيم بيفكنيم. البته از
اوّلِ انقلاب تا امروز، هزاران ساعت در اين باره سخن گفته شده است. از شخص امام
بزرگوارمان رضواناللَّهتعالىعليه كه باز كنندهى اين راه و پيشاهنگ اوّلِ اين
صراط مستقيم بود، تا همهى كسانى كه در اين راه حركتى و كارى كردند و معرفتى به دست
آوردند؛ مطالبى گفتند كه دقّت در آنها بسيار مفيد و مؤثّر است.
من همين جا اين جملهى معترضه را عرض كنم كه، ما ملت ايران اگر چه با همهى وجود
اين انقلاب را لمس كرديم، اما تحليل و قضاوتمان دربارهى آن كمتر از بيگانگانى است
كه از دور و نزديك، با اين انقلاب ارتباط پيدا كردند. البته در ميان بيگانگانِ
تحليلگر و قضاوت كننده، عدّهى زيادى بودند و هستند كه با ديدگاهى مغرضانه وارد
شدند. امروز هم، بيگانگان دشمن، براى رساندن صداىِ مخالفِ خودشان به گوش آحاد ملت،
پولها خرج مىكنند، و اگر بگوييم ميلياردها دلار در اين راه هزينه مىكنند، اصلاً
مبالغه نيست. آنها مىخواهند ولو از راه تحليل دروغينِ خودِ انقلاب، مسائلى را بيان
كنند كه انقلاب آنها را نفى كرده است.
حقيقتاً بايد اعتراف كنيم كه امروز تحليل و تفسير انقلاب، كارى است كه دشمنان
انقلاب بيشتر از ما به آن پرداختهاند. قصدِ آنها از اين تحليل و تفسير اين است كه
پيام انقلاب را عوض كنند و حقيقتى را كه به دست خود ملت اتّفاق افتاده و در مرئا و
منظر اوست، غلط جلوه دهند. بنابراين، حرفهايى كه خوديها در باب انقلاب زدند، بايد
جمعآورى و فهرستبندى شود و روى آنها كار فرهنگىِ درست صورت گيرد. البته تاكنون
چنين كارى نشده و اگر هم شده، اندك است. بههرحال، اين كار بايد بشود. اما انجام
نشدنش نبايد مانعِ فهميدنِ حقايق از طرف جوانان ما گردد. جوانان بايد حرفهايى را كه
از طرف بزرگان انقلاب راجع به انقلاب، در پانزده سال اخير زده شده است، بشنوند و
آنها را مورد تأمّل قرار دهند.
من امروز درعينحال مىخواهم مقدارى راجع به جنبههاى از انقلاب صحبت كنم. از نكاتى
كه در خصوص آن كمتر بحث شده،اين است كه انقلاب عظيم ما از لحاظ كيفيت پيروزى،
انقلابى استثنايى بود. يعنى واقعاً انقلابى با اين ابعادِ عظيمِ مردمى كه به
وسيلهى حضور مردم در خيابانها و در فضاى شهرها و روستاها پديد آيد و در آن، با
حضور همهى مردم، عليه رژيم حاكم مبارزه شود، تا آن زمان لااقل در انقلابهاى دورهى
خود ما سابقه نداشت. همهى انقلابهايى كه تا آن روز در اطراف و اكناف دنيا اتّفاق
افتاده بود - از جمله انقلابهاى چپ و ماركسيستى امريكاى لاتين و افريقا و آسيا و
جاهاى ديگر - از نوع و شكل ديگرى بود.
تفاوت انقلاب ما با انقلابهاى ديگر اين بود كه به وسيلهى يك گروه ويژهى پارتيزانى
به پيروزى نرسيد. البته احزابى در ايران بودند كه به اقدامات پارتيزانى و چريكى دست
مىزدند، اما اينها در حدود سالهاى 54 و 55 به كلّى فلج شده بودند. اين موضوع را
مىتوانيد از كسانى كه آن روز در ميدان حضور داشتند، بپرسيد. ما اين اوضاع را به
چشم خود ديديم. اما جوانانى كه امروز از اوضاع آن زمان، مباشرتاً مطّلع نيستند، از
كسانى كه در جريان وقايع بودند، بپرسند.
از سالهاى 54 و 55 تا سال 56، گروهها و گروهكهايى كه در ايرانِ آن روز، اقدام
مسلّحانه مىكردند - چه آنهايى كه تفكّرات ماركسيستى داشتند و چه آنهايى كه
تفكّراتشان التقاطى بود - تقريباً از ميدان خارج شده بودند و كارشان منحصر به اين
شده بود كه مثلاً در گوشهاى از كشور بمبى بگذارند و جايى منفجر شود، يا اينكه كسى
را ترور كنند. همهى اقداماتى كه گروهها و گروهكها در ايرانِ آن روز مىكردند، در
مقايسه با آنچه كه امروز مثلاً در كشورى از كشورهاى عربى صورت مىگيرد - از كشورى
اسم نمىآورم تا بعضى كسان دچار محذور نشوند - و اخبارش را مىشنويد كه مسلمانان در
فلان كشور عربى با پليس درگيرند و كارهايى مىكنند، به اندازه يك دهم هم نبود! حال
ببينيد اينها چقدر به پيروزى نزديكند؛ آن وقت بفهميد آنها چقدر ممكن بود پيروز
شوند! اصلاً تصوّرِ اينكه يك روز مبارزهى چريكى و پارتيزانى بتواند در ايران به
پيروزى برسد، تصوّرى محال بود و امكانش وجود نداشت؛ همانطور كه تصوّر كودتا نيز
تصوّرى ناممكن به نظر مىرسيد.
در دوران معاصر، بعضى از انقلابها، يا به اصطلاح انقلابها، با يك كودتا شروع
مىشود. اما در ايرانِ آن روز، ارتش در چارچوبى به كلّى محدود، به وسيلهى
امريكاييها گرفتار شده بود و عدّهى ارتشيهاىِ ناراضى از نظام ستمشاهىِ پليد، بخصوص
در قشرهاى جوان و طبقات پايينتر، بسيار بود. بسيارى از ارتشيها ناراضى بودند؛ اما
كسى جرأت نداشت فكرِ مقابله با آن نظام را در سر بپروراند. به عنوان مثال و در مقام
مقايسه، اين طور مىتوان گفت كه آنها وضعيت و شرايط نيروى مسلّح در عراق امروزى را
داشتند كه به كلّى در پنجهى قدرتِ حاكم گرفتار است.
البته گرفتارى آنها، بيشتر از اينهايى كه امروز در عراق گرفتارند بود. زيرا
ارتشيهاى ايران فقط از طرف يك قدرت بالا دست مراقبت نمىشدند، بلكه در ميان آنها
عناصر امريكايى هم حضور داشتند. در اغلب پادگانها - بخصوص پادگانهاى حسّاس - چند
هزار نفر امريكايى حضور داشتند كه اين حضور، در بعضى از نيروها، پررنگتر بود.
بنابراين، آن روز در ايران تصوّر و امكانِ كودتاى نظامى وجود نداشت. احزاب سياسىِ
وقت هم، در عين ناتوانى به سر مىبردند. همين احزاب ملى كه امروز در دوران جمهورى
اسلامى با استفاده از آزادى و بزرگوارى نظام، دائم عليه حكومت حرف مىزنند، مصاحبه
مىكنند، شبنامه مىدهند و جمهورى اسلامى را متّهم به ايجاد اختناق مىكنند، آن روز
هم بودند؛ اما توان انجامِ هيچ اقدامى را در راه آزادى ايران نداشتند. مضاف بر اين
عدّهاى از آنها با رجال دربار پهلوى رفاقت نزديك داشتند و با همديگر به عيش و نوش
مىپرداختند. به تعبيرى ديگر، سرهايشان در يك آخور بود! يك عدّهى ديگرشان كه بعضاً
مهندس و متخصّص شده بودند، در دستگاههاى دربار پهلوى مشغول كسب و كار بودند. يعنى
از آنها پولى مىگرفتند، نانى به دست مىآوردند و به غفلت نمىخوردند، كه مبادا
غفلت كنند و اين تصوّر به سراغشان بيايد كه مىشود با آن نظام دعوا كرد!
اينها آن زمان را با چنين شرايطى گذراندند، تا اينكه جمهورى اسلامى به وجود آمد؛
به فضل الهى فضاى باز ايجاد شد، مردم سياسى شدند و آن گاه اينها هم زبان درآوردند!
مردم ايران به اين احزاب سياسى هيچگونه اعتمادى ندارند. چون اعتماد ندارند،
قاعدتاً به آنها رو نمىكنند. آن وقت آنها هم دقّدلىشان را سرِ جمهورى اسلامى در
مىآورند! اگر مردم به احزاب سياسى اعتنا و اعتماد نمىكنند، تقصير كسى نيست. مگر
كسى جلو مردم را گرفته است؟!
بهترين احزاب سياسى در آن روز، حزبهايى بودند كه در ميان آنها يكى دو، سه نفر آدم
برخوردار از مقدارى شجاعت وجود داشت كه مثلاً در ارتباط با قضيهاى، اعلاميه
مىدادند و آن اعلاميه هم نه در سطح مردم كه در ميان طرفدارانشان پخش مىشد. فرضاً
هزار نسخه از يك اعلاميه كه در آن به موضوعى اعتراض كرده بودند، پخش مىشد. بعد هم
آنها را دستگير و محبوس مىكردند. مدّتى كه در زندان به سر مىبردند، يا مصاحبه
مىكردند و آن مصاحبه باعث رهايىشان مىشد و يا اينكه دوران حبس را مىگذراندند و
رهايشان مىكردند.
بهترينهايشان، اينها بودند. كار و حرف آنها، مطلقاً موجى در بين ملت ايجاد نمىكرد.
ملت ايران، ملتى دينى، مذهبى و معتقد به روحانيت و علما بود و همين خصوصيت، نقطهى
انفجار عظيمِ مردمى عليه رژيم ستمشاهى شد. يك مرجع تقليدِ متّفقٌ عليه نزد همه؛ يك
روحانى موجّهِ عظيمالشأن كه هر كس او را مىشناخت به خوبى مىشناخت و حتّى دشمنانش
اعتراف مىكردند كه «انسان خوبى است»؛ يك انسان پرهيزكارِ متّقى كه تنها عيب او از
ديدگاه دشمنانش اين بود كه مىگفتند مثلاً فلان جا به ما محل نگذاشته، يا معتقد به
فلان عقيدهى فلسفى است؛ يك انسان با علم و با تقواى در سطح بالا، با امداد الهى
قدم به ميدانِ مبارزه گذاشت. او در طول پانزده سال، يك عدّه شاگرد، يك عدّه همكار و
يك عدّه علماى در سطح مراجعِ ديگر را با خود همراه كرد. مردم هم وقتى حضور علماى
مورد اعتماد را ديدند، ابتدا كم كم، بعد گروه گروه و آخر سر يكپارچه به ميدان
آمدند.
در سال 56 عدّهاى از ما را به شهرهاى مختلف كشور تبعيد كردند كه اين تبعيد، در
اوايل يا اواسط پاييز 57 به پايان رسيد. بنده وقتى از تبعيد به مشهد برگشتم، آنچه
كه در اين شهر مقدّس ديدم، برايم غير قابل باور بود. با اينكه ما در تبعيد خبرها
را مىشنيديم، اما واقعيتى كه با آن مواجه شديم، واقعيت عظيمى بود. در مشهد، مردم
شب و روز راهپيمايى مىكردند و آن راهپيماييها برايشان به صورت عادت درآمده بود. نه
تنها مشهد، كه همه جاى كشور اين گونه بود.
تهران در اين زمينه نقش محورى داشت؛ بعد شهرهاى بزرگ؛ سپس شهرهاى كوچك و نهايتاً
روستاها به جنبش در آمدند و مردم در همه جا به راهپيمايى پرداختند. كيفيّت
راهپيماييها هم اين گونه بود كه مثلاً در مراسمى، از طرف مركزى اعلام مىشد به فلان
مناسبت، فلان روز راهپيمايى است. يا از طرف امام، كه آن زمان در پاريس بودند، و يا
از طرف مسؤولين سطح بالاىِ روحانى در تهران و شهرهاى ديگر، چنين اعلانى مىشد. آن
گاه مردم مثل سيل به خيابانها مىريختند.
بتدريج دستگاههاى وابسته به دولت، اداريها، نظاميها و حتى مسؤولينِ وقت هم به مردم
پيوستند. بدين ترتيب، نشانههاى تلاشىِ رژيمِ پادشاهى آشكار شد و نهايتاً رژيم از
هم پاشيد. روزى كه محمّدرضا از ايران فرار كرد، در واقع رژيم پادشاهى از بين رفته
بود. او ديد ماندنش ديگر فايدهاى ندارد. لذا مجسّمهاى از فرد بيچارهى بدبختِ(78)
بدنامى كه بدنامتر هم شد، درست كردند تا چند روزى رژيمِ در آستانهى انحلالِ كامل
را نگه دارند. او سى، چهل روز بر سرِ كار ماند، تا اينكه امام آمد و با يك اشارهى
دستِ ايشان، همه چيز روى هم ريخت.
نظام پادشاهى در ايران پوك شده بود. به خاطرِ چه؟ به خاطرِ حضور مردم. مردم به چه
خاطر به ميدان آمدند؟ به خاطر دين. چون شعار، شعارِ اسلامى بود؛ چون پيشوايان،
پيشوايانِ اسلامى و روحانيونِ مورد اعتمادِ مردم بودند.
در بين مردم، كسان زيادى بودند كه به روحانيون كمك مىكردند و به آنها مشورت
مىدادند. حتّى در بعضى از شهرها، روحانيون را راهنمايى مىكردند. اما عامهى مردم
و تودههاى ميليونى در سرتاسر كشور، چون مىديدند در رأسِ علماى بزرگ و روحانيون
موجّه، امام بزرگوار قرار دارند، كه هم مرجع تقليد و هم روحانىاى در سطح عالى
دينىاند، به صحنه مىآمدند. اين انقلاب استثنايى، اين گونه پديد آمد و به پيروزى
رسيد. به تعبيرى ديگر، انقلاب ما به بركت حضور مردم شكل گرفت؛ مردمى كه حضورشان در
صحنه، ناشى از اعتقادات دينى بود.
در آن روزگار، همهى سياسيّون - حتى گروههاى پارتيزانى چپ؛ كمونيستها و التقاطيها
كه از زندانها يا بيرون زندانها با ما دوست و مرتبط بودند وبا هم رفت و آمد داشتيم
و ما با آنها جلسه مىگذاشتيم - يك صدا اعتراف مىكردند وضعيتى كه در ايران پيش
آمده است، جز به پيشوايى كسى مثل امام و جز با شعارهاى دينى، ممكن نبود پيش آيد.
يكى از مطالبى كه در باب انقلاب مىتوان گفت، اين است. اين، حقيقتى است كه جلو چشم
همه بود. هر كس هم اهل تحليل باشد، غير از اين نمىتواند بگويد؛ چنان كه در روزهاى
اوّل، احدى جز اين نمىگفت. فقط يك عدّه گروهكيهاى پُر روىِ گستاخ كه چهار، پنج سال
در زندان بودند و به بركت انقلاب و حضور مردم از زندانها نجات پيدا كردند، به محض
خلاص شدن، پرچمهاى خود را جلو مردم برافراشتند. مردم هم پرچمهاى آنان را گرفتند،
پاره كردند و به دور افكندند. گروهكها، از همان وقت با مردم بد شدند؛ از مردم روى
گردان شدند؛ با مردم دشمنِ خونى شدند و در خانههاى مردم، در مغازههاى مردم و در
ميدانهاى تهران و شهرهاى ديگر، شروع به بمب گذارى كردند. جز اينها، يك عدّه آدمهاى
لجوجِ لجبازِ حقناپذير، حاضر نبودند حق را قبول كنند. و الّا هر كس كه نگاه
مىكرد، حقايق را مىديد.
البته اين نكته را هم در كنار اين مطلب بگوييم كه عوامل بسيارى به پيروزى انقلاب
كمك كرد. هر كس كلمهاى در باب انقلاب گفته بود، به قدر همان يك كلمه به پيروزى
انقلاب كمك كرده بود. در اين هيچ ترديدى نيست. اما كمك كردن به انقلاب به قدر يك
كلمه، به قدر صد كلمه و به قدر يك كتاب، يك مطلب است و موج انقلاب راه انداختن،
مطلب ديگرى است. اصلاً با هم قابل مقايسه نيست. البته اين طور هم نيست كه كسانى، به
صرف گفتن كلمهاى در تأييد يا راجع به انقلاب، كه فرضاً زمانى در جايى عنوان شده
است، بگويند «پس ما هم جزو - مثلاً - برانگيزانندگان و رهبران اين انقلابيم!» مثل
آن مردى كه ران ملخى در ديگ آش صد نفره انداخت و گفت: «حاجى؛ انا شريك!»
مسلّماً همهى آحاد مردم - مردمى كه جان خودشان را در مقابل دشمن قرار دادند - صاحب
اين انقلابند. ديگر از اين بالاتر چيست؟ گيرم كه بنده هزار جلسه راجع به انقلاب
صحبت كردم. مگر اين صحبت به قدر جان يك انسان ارزش دارد؟! بديهى است كسانى كه در
راه پيروزى انقلاب جانشان را تقديم كردند، از ما جلو افتادند. اگر ما واقعاً
بخواهيم منصفانه در اين باره حرف بزنيم، بايد چنين حرفى بزنيم. علىاَىّحال، حضور
مردمى، حقيقتى در باب انقلاب است.
و اما مطلب ديگرى كه دنبال اين مطلب مىآيد، در خصوص كاركردِ انقلاب است. انقلاب با
نيرو و ارادهى مردم و با رهبران يا رهبرى كه صد در صد متّكى به عواطف مردم است و
مردم، عاشقانه دوستش مىدارند، پيروز شده است. اكنون اين انقلاب مىخواهد چه كار
كند؟ جواب اين است: اوّل كارى كه چنين انقلابى مىكند، قطع امتيازهاى ظالمانهاى
است كه بيگانگان در طول زمان در اين كشور به دست آورده بودند. چنين امرى، طبيعى است
ديگر! هر فرد وطندوستى از اينكه ببيند فرضاً دولت انگليس آمده است و نفت ايران را
به غارت مىبرد، ناراضى است و احساس ناراحتى مىكند. اين امرى معلوم و آشكار است.
در زمانهاى گذشته، بسيارى از رجال دولتى و نمايندگان مجلس شوراى ملى در دو، سه
دورهى اوّل كه واقعاً نماينده بودند و به وسيلهى مردم انتخاب مىشدند - و اين،
قبل از زمانى بود كه رضاشاه، دست روى مجلس گذاشت - با دادن امتيازات به بيگانگان،
مخالف بودند. شخصيتهاى وطندوست و ملّىِ واقعى، حاضر نبودند امتيازات بدهند. اما
درعينحال، جرأت مخالفت هم نداشتند. چرا جرأت نداشتند؟ چون مردم پشت سرشان نبودند و
در واقع وجههى مردمى نداشتند. تا يك نخستوزير مىآمد كلمهاى بگويد كه بوى اصطكاك
با منافع خارجيها را داشته باشد، از كار بركنارش مىكردند. تا يك رجل دولتى مىآمد
قيافهاى بگيرد و حرفى بزند كه بوى اعتراض به امتيازات خارجى بدهد، فوراً از قدرت
ساقطش مىكردند و به دنبال كارش مىرفت! اگر كسى هم مثل مرحوم مدرّس
رضواناللَّهعليه، سرسخت بود، كتكش مىزدند، محبوسش مىكردند، تبعيدش مىكردند و
بعد هم به دست قلدرى مثل رضاخان، با دهان روزه، در ماه رمضان، شهيدش مىكردند.
رجالى كه جرأت و ايمان مدرّس را نداشتند، تا يك كلمه حرف مىزدند، با چشم غرّهاى
از طرف اربابان خارجى مواجه مىشدند و فوراً سكوت مىكردند. لذا امتيازات خارجيها
در ايران، روزبهروز بيشتر شد.
آقايان و خانمها؛ برادران و خواهران عزيز در سرتاسر كشور! در اين مملكت، منبعِ
ثروتى به نام «نفت» كشف شد. كشفِ نفت به منزلهى اين بود كه ملتى گنجى پيدا كند. تا
اين گنج در اين مملكت كشف و پيدا شد، يك عدّه از خارجيها و عمدتاً انگليسيها - كه
گناه اين كار به گردن انگليسيهاست - به ايران آمدند، بر سر اين گنج نشستند، سالهاى
متمادى اين گنج را استخراج كردند و خوردند؛ بى آنكه به روى مباركشان بياورند كه
اين غصبِ مالِ ملت ايران است! آيا اين غصه ندارد؟! واقعاً مسألهى نفت، يكى از
مسائل فوقالعاده تلخِ ملتِ ايران است كه هنوز درست باز نشده است.
انگليسيها در زمان قاجاريه به ايران آمدند و با رجال خائن آن روز، براى بردن نفت
مملكت قراردادى شصت ساله بستند! (ظاهراً قرارداد دارسىِ(79) اوّل، يك قرارداد شصت
ساله بود.) قرارداد شصت ساله بسته شد تا انگليس بيايد و نفتى را كه آن روز مثل آب
خوردن به آن نياز داشت، ببرد. واقعاً براى انگليس، نفت ارزشمندترين كالا محسوب
مىشد؛ چون به كارهاى استعمارى مشغول بود و سرزمينها را مىگرفت؛ لذا و به پول
احتياج داشت. پول هم با فعاليت كارخانهها به دست مىآمد و كارخانهها نيز با نفت
مىگشت. انگليس به ايران آمد و نفت گرانقيمت و ارزشمندِ اين مملكت را به قيمتى
ارزانتر از آب برمىداشت و مىبرد! اگر مىخواستند به جاى نفت در بشكهها آب بريزند
و ببرند، شايد برايشان گرانتر تمام مىشد!
مدّت زمانى از انعقاد قرار داد شصت ساله نگذشته بود كه رضاخان را بر سرِ كار
آوردند. اواخر حكومت ضعيف قاجاريه بود و انگليسيها كسى را مىخواستند تا به قلع و
قمع گردنكشانى كه در گوشه و كنار ايران سربلند كرده بودند بپردازد. آنها براى
اينكه كسى منافعشان را تهديد نكند، به قلدرِ گردن كلفتى كه ضمناً سرسپردهى خودشان
باشد، احتياج داشتند.
بارى؛ رضاخان را پيدا كردند؛ به تربيت او پرداختند و به آنجا كه بايد برسد،
رساندندش. اوّل، سردار سپه و نخستوزير بود و بعد هم پادشاه و رئيس كشور ايران شد!
چند سالى از به قدرت رسيدن رضاخان توسّط انگليسيها نگذشته بود كه او به فكر افتاد
اگر بشود، پول بيشترى بابت نفت از آنها بگيرد. البته سرسپردگى او به جاى خود محفوظ
بود؛ اما بالاخره هر نوكرى، گاهى به اين فكر مىافتد كه مقدار بيشترى پول از ارباب
خود اخّاذى كند! مزاج قلدرمآبانهى او به كمكش آمد تا با قرارداد دارسى كه هنوز سى
سال ديگر مانده بود تا به سر آيد، برخوردِ قلدرانه كند. يعنى وارد هيأت دولت شد و
قرارداد دارسى را در بخارى انداخت و سوزاند! وقتى به او گفتند «از مدّت قرارداد، سى
سال ديگر باقى مانده است» گفت: «اين چه قراردادى است! بايد بابت نفت، پول بيشترى به
ما بدهند.» آن وقت، طرفش كيست؟يك كمپانى انگليسى! به مجرّد اينكه رضاخان با
قرارداد دارسى چنين برخوردى كرد، حكومت انگليس وارد ميدان شد و هاى و هوى و سر و
صدا به راه انداخت. نهايتاً انگليسيها دماغ رضاخان را به خاك ماليدند و كارى كردند
كه همين قرار داد را كه فقط سى سال ديگر از اعتبارش مانده بود، به مدّتِ شصت سال
ديگر تمديد كرد! يعنى با انگليسيها قرارداد ديگرى بست.
اين، كارى بود كه انگليسيها از زمان قاجاريه تا پايان حكومت رضاخان در ارتباط با
نفتِ ايران كردند. بعد هم زمان مصدّق رسيد و زمزمهى «ملى شدن صنعت نفت» آغاز شد.
انگليسيها دوباره آمدند. اما اين دفعه ديگر تنها نبودند؛ بلكه امريكاييها را نيز به
همراه داشتند. در واقع، امريكاييها از سال 1332 وارد اين ميدان شدند.
من عرض مىكنم: اگر ملت ايران، بغض و نفرت از دولت انگليس را از دل خود پاك نكرده
باشد و پاك نكند، حق دارد و به نظر هر عاقلى هم، حق با ملت ايران است. كارى كه
انگليسيها با مردم ايران كردند و بلايى كه بر سرِ اين ملت آوردند، هيچوقت از يادها
نخواهد رفت. اينان كه امروز در گوشهاى از دنيا نشستهاند و عليه ملت و دولت ايران
حرفهاى مغرضانه و بىمحتوا مىزنند، يادشان رفته است كه اين دولت ظالم با ملت ايران
چه كرد!
البته خداى متعال سرشان را به سنگ كوبيد و آن قدرت كذا را از آنها گرفت. امروز
انگليسيها، در دنيا نه آبرويى دارند و نه از قدرت چندانى برخوردارند.به مجرّد
اينكه امريكاييها احساس كردند در ايران ميدانى باز وجود دارد و انگليسيها به
تنهايى قادر به جولان در اين ميدان نيستند، آنها هم حضور پيدا كردند.
از سال 1332 تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى، انگليس و امريكا بر سرِ چاههاى نفت، و
در واقع گنج نفت ايران نشستند و تا آنجا كه توانستند، برداشتند و بردند. ملت ايران
چگونه دلش با اينها صاف شود؟! رژيم پهلوى، سر سپردهى انگليس و امريكا بود و
محمّدرضا، واقعاً مثل يك مأمورِ امريكا در ايران عمل مىكرد. يك عامل امريكا در رأس
يك رژيم وابسته، وظيفهاى نداشت جز اينكه وقتى بگويند فلان نخستوزير را بگذار و
فلان نخستوزير را بردار، اطاعت كند. آنها هر كارى مىخواستند، مىكردند. اگر هم يك
وقت خودِ او مىخواست نخستوزيرى را بركنار كند و امريكاييها راضى نبودند، به
امريكا مىرفت و اين و آن را مىديد، تا اجازه دهند فلان نخستوزير را بردارد يا
بگذارد! وضعيت اين گونه بود. سفراى امريكا و انگليس در تهران، تعيين كنندهى خطوط
اساسى اين مملكت بودند.
حال مىفهميد كه چرا امريكاييها عصبانىاند؟ حال مىفهميد كه وقتى دولتمردان امروز
امريكا - بخصوص آن وزير خارجهى زشت و نفرتانگيزشان - دور دنيا راه مىافتند و
اينجا و آنجا مىگويند «ما مىخواهيم دولت ايران را زير فشار بگذاريم تا سياستهاى
خود را عوض كند»، اين سياستها چيست كه مىخواهند عوض شود؟
اينها كسانى بودند كه روزگارى، شاه ايران - آن روسياه نگونبختى كه به اسمِ «شاه» در
ايران بود - از سفر ايشان؛ يعنى سفير انگليس و سفير امريكا در تهران، حرفشنوى داشت
و هر چه آنها در مسائل اساسى اين كشور مىگفتند، انجام مىداد. اما امروز با نظام و
دولتى در ايران مواجهند كه از صد عامل در مسائل اساسى كشورش، يك مورد هم منطبق با
خواست امريكا نيست. با نظامى مواجهند كه در بدو استقرار، اوّلين كارش قطع كردن
امتيازات اينها بود. در واقع انقلاب اسلامى، اوّل كارى كه كرد اين بود كه به قطع
امتيازات انگليس و امريكا در ايران پرداخت. اين هم حقيقتى ديگر راجع به اين انقلاب.
توجّه كنيد! مطلب دوم را كه گفتيم، اين شد كه اين انقلاب، چون متّكى به مردم بود،
نظامى را بر سرِ كار آورد كه مردمى بود؛ و چون رهبر اين انقلاب، محبوبيت مردمى داشت
و مردم پشت سر وى حركت مىكردند، براى قطع كردن امتيازات خارجى، منتظرِ گذشتِ زمان
نشد و بلافاصله امتيازات قطع گرديد. البته ما، تا ماهها پس از پيروزى انقلاب،
روابطمان را با امريكا قطع نكرديم و فقط امتيازات آن كشور در ايران قطع شد. آنها
مىخواستند از نفت ما استفاده كنند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند از
سرمايهگذاريهاى ظالمانهاى كه به وسيلهى رژيم گذشته در ايران شده بود و آنها سودش
را مىبردند، استفاده كنند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند در ارتش - بخصوص در نيروى
هوايى - حضور داشته باشند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند دستگاه جاسوسى خودشان را
در سفارتخانهى سابقشان، فعّال نگه دارند؛ گفتيم: «نمىشود.»
توجه داشته باشيد كه سفارتخانهى امريكا، تا ماهها پس از پيروزى انقلاب باز بود و
در اينجا كاردار و ساير مسؤولين سفارتى داشتند. بعد كه جوانان مسلمان دانشجو،
سفارتخانه را گرفتند، ديدند اين سفارتخانه مركزى براى ارتباط با عناصر ضدّانقلاب و
ضدّ نظام جمهورى اسلامى، و وسيلهاى براى بده و بستان و تقويت و وصل كردن اين به آن
بوده است؛ همان نقشى كه سفارت انگليس، قبل از 28 مرداد در ايران ايفا مىكرد. يعنى
اين را ببين، آن را ببين، اين را به آن وصل كن. پول به اين برسان، سلاح به او برسان
و تدبير به او برسان، تا حادثهاى عليه جمهورى اسلامى اتّفاق بيفتد. مشغول چنين
كارهايى بودند. ملت ايران، سفارتخانهى امريكا را «لانهى جاسوسى» ناميد و اين
واقعيت داشت. پس، مطلب دوم اين است كه انقلاب اسلامى، منافع انگليس و امريكا را در
ايران قطع كرد. در واقع، اين دو، عمده كشورهايى بودند كه در مملكت ما منافع
گستردهى نامشروع و غيرعادلانه داشتند.
البته ما رابطهمان را با دنيا حفظ كرديم و هنوز هم با انگليس رابطهى سياسى داريم.
منتها به نظر من، اين رابطه از آن رابطههاى متزلزل است؛ زيرا انگليسيها نمىتوانند
از ابراز دشمنى خوددارى كنند و هر چندگاه يك بار، نيشى مىزنند. دولت انگليس اين
گونه است. اما به نظر من، بهتر است دولت انگليس در مقابل ايران، قدرى محتاطتر باشد؛
چون سابقهاش در ايران خيلى بد و سياه است. حال كه ملت و دولت ايران، رابطهى سياسى
خود را با آن كشور حفظ كردهاند، آنها بايد خيلى محتاطانه عمل كنند و حرفى نزنند كه
ملت ايران احساس كند همان اغراض پليد چند ده ساله را باز هم حفظ كردهاند. اگر چه
انگليسِ امروز، ديگر انگليسِ آن روزها نيست و تمام شده است. اين هم يك مطلب.
البته خطبهى دوم، قدرى طولانى شد. من مقيّدم كه خطبهها كوتاه باشد؛ اما چون ماه
رمضان است و من و شما عجلهاى نداريم، ايرادى ندارد كه قدرى بيشتر، از اين فرصت
استفاده كنيم.
و اما مطلب ديگرى كه مىخواهم دربارهى انقلاب عرض كنم و يكى از نكات مهم اين
انقلاب است، اين است كه انقلاب اسلامى، در سطح جهان به اسلام و مسلمين عزّت بخشيد.
اين يك واقعيت است. پيش از آن، مسلمانان - اعم از جوامع، دولتها و شخصيتهاى مسلمان
- در هر جاى دنيا كه بودند، احساس انفعال مىكردند و براى خود و پيامشان ارزشى قائل
نبودند. يك عدّه متفكّرين دلسوزِ مسلمان، از اسلام دفاع مىكردند؛ اما دفاع آنها نه
از روى قدرت و عزّت كه از روى دلسوزى و دلسوختگى بود. زيرا اسلام در غربت به سر
مىبرد.
در افريقا،در آسيا و در خاور ميانه، چقدر كشورهاى اسلامى وجود دارد كه در آنها
نظامهايى رفت و نظامهاى ديگرى آمد؛ اما همه جا مسلمانان در انزوا و عزلت بودند.
مثلاً كشورى مثل عراق، رژيم سلطنتى داشت. رژيم سلطنتى رفت، رژيم ديگرى بر سرِ كار
آمد. آن هم رفت، عدّه ديگرى آمدند. بعد آنها رفتند، يك عدّهى ديگر جايشان را
گرفتند. باز آن عدّه رفتند و عدّه ديگرى آمدند. تا اينكه نوبت به بعثيها رسيد. در
تمام اين نقل و انتقالها، كسانى كه جايشان خالى بود، مسلمانان بودند. اكثريّت قاطع
مردم عراق، مسلمانند؛ اما در تحوّلات مذكور، اصلاً خبرى از حضور آنها نبود! يا فرض
بفرماييد در كشور مصر - البته آنجا، جمعيتى به نام «اخوان المسلمين» بود - تحوّلى
شد و رژيم سلطنتى از بين رفت. با از ميان رفتن رژيم سلطنتى، رژيم جمهورى و انقلابى
بر سرِ كار آمد كه چهرهى شاخصش «عبدالنّاصر» بود. بعد، عبدالنّاصر مُرد، ديگرى
آمد. بعد او رفت، ديگرى آمد. در تمام اين مدّت - البته تا قبل از پيروزى انقلاب
اسلامى - همهى تحوّلات، بركنار از جريان اسلامى و عناصر اسلامى بود. اصلاً عناصر
اسلامى، كارهاى نبودند. در همان انقلاب اوّلِ مصر هم، عناصر اسلامى مؤثّر بودند؛
اما به مجرّدِ اينكه حكومتِ جديد تشكيل شد، كنارشان زدند. بعضى را به زندان
افكندند، بعضى را كشتند و بعضى را از صحنه خارج كردند. اينجا هم اسلام، حضورى
نداشت.
انقلاب اسلامى در ايران پيروز شد و با پيروزى آن، در هر جاى دنيا كه مسلمان هشيار و
آگاهى بود، احساس كرد عزّت و قدرت يافته است. در طول اين سالها، بخصوص سالهاى اوّلِ
انقلاب، مسلمانان بسيارى از شخصيتهاى برجستهى اسلام به ما گفتند: «به مجرّد اينكه
صداى امام را از راديوهايى كه صدايشان در دنيا پخش مىشد شنيديم كه مىگفت من
حكومتى به نام اسلام يا جمهورى اسلامى تأسيس خواهم كرد، هر جا بوديم ناگهان احساس
پيروزى كرديم.» هر مسلمانى، هر جاى دنيا بود، احساس كرد پيروز شد و عزّت و قدرت
پيدا كرد.
اين راست بود كه در آن سه، چهار سال اوّل انقلاب، وقتى رهبران مسلمان و شخصيتهاى
اسلامى - از روشنفكر و شاعر و هنرمند گرفته تا سياستمدار و عالِم دينى - به ايران
مىآمدند، به مجرّد اينكه چشمشان به امام، يا به آن حسينيّه، يا به ما، يا به
مسؤولين كشور و يا به نماز جمعه مىافتاد، از شوق، هاىهاى مىگريستند و مىگفتند:
«شما با دنياى اسلام چه كرديد!» احساس عزّت مىكردند. البته هنوز هم وقتى شخصيّتهاى
مذكور به ايران مىآيند، همين حرفها را مىزنند و احساسشان همان احساس است. منتها
گذشت زمان، حقايق ديگرى را به وجود آورده است كه بعد عرض مىكنم.
بارى؛ همين احساس عزّتها بود كه بعدها منتهى به پديد آوردن حوادث شورانگيزى از طرف
مسلمانان در افريقا و آسيا شد؛ همان حوادثى كه امروز دلمشغولى عمدهى امريكاييها و
مستكبرين دنياست. آرى؛ آنها دغدغه دارند. اينكه مىگويند «ايران خطرناك است»؛
اينكه مىگويند «جمهورى اسلامى، منافع ما را به خطر مىاندازد»؛ همه ناشى از همين
دغدغههاست. الجزاير را نگاه كنيد! مصر را نگاه كنيد! فلسطين اشغالى را كه خيال
مىكردند همه چيز در آن تمام شده است، نگاه كنيد و ببينيد اكنون مسلمانانِ آنجا چه
هيجانى دارند و چه مبارزهاى مىكنند! در داخل اروپا، بوسنى هرزگوين را نگاه كنيد و
ببينيد يك عدّه مسلمان، با اينكه از مسلمانى چيز زيادى هم نمىدانند، چطور با
انگيزه و احساس مسلمانى - همان احساسى كه انقلاب ايران به آنها داد - در مقابل
دشمنانشان قيام كردند!
به ياد مىآورم كه سالها پيش - در زمان رياست جمهورى خود - به يوگسلاوى رفته بوديم.
من ضمن بازديد از آن كشور، گفتم: «مىخواهيم از بوسنى هرزگوين هم ديدن كنيم.»
مقدّمات سفر به آنجا مهيّا شد و به سارايوو رفتيم. يك روز به خيابانهاى سارايوو
رفتم و مردم كه شنيده بودند رئيس جمهور اسلامى آمده است - چون رسانههاى گروهى
يوگسلاوى كه ما مهمانشان بوديم، عكس و گزارش و تفصيلات ما را در بلگراد منتشر كرده
بودند - گروه گروه جمع شده بودند و زن و مرد، تحت تأثير شوق و روحيهى اسلامى، اشك
مىريختند و كف مىزدند.
مقصود اين است كه با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، اعتزاز و افتخار و مباهات به
اسلام، در مسلمانان زنده شد. اسلام، عزيز شد و مسلمان احساس كرد كه اسلام مايهى
سربلندى اوست. اين هم از بركات انقلاب اسلامى بود. اصلاً يكى از ابعاد اين انقلاب و
به قول معروف «عمق استراتژيك انقلاب ما» همين است و دشمنان، همين را مىخواهند از
ما بگيرند. مثل اين است كه انسان خيمهاى داشته باشد و دهها ريسمان در دهها سرزمين،
با ميخهاى بلند آن را كوبيده باشند. اين خيمه به گونهاى استوار و پابرجا مىمانَد
كه هيچ توفانى نمىتواند آن را تكان دهد. اينكه مىبينيد ملتهاى مسلمان در آسيا و
اروپا و آفريقا، به نفع انقلاب اسلامى سخن مىگويند؛ از يك فتواى امام، آن طور
حمايت مىكنند؛ از انقلاب اسلامى، از روز فلسطين - روز قدس؛ جمعهى آخر ماه رمضان -
و ديگر مناسبتها آن طور استقبال مىكنند و دربارهاش شعار مىدهند، همه حاكى از عمق
استراتژيك جمهورى اسلامى است، كه دشمنان، اين را هم نمىتوانند ببينند.
و اما، مطلب چهارم در اين زمينه، مترتّب بر شايعه و شايعه سازى است. يكى از
اساسىترين پديدههاى مربوط به انقلاب اسلامى - كه شايد نسبت به كمتر حادثهاى در
دنيا، اين پديده به اين شدّت وجود داشته باشد - مسألهى تبليغات و شايعه سازى عليه
جمهورى اسلامى است. برادران و خواهران! قدرتهاى مخالف با اسلام و انقلاب اسلامى،
مانند دولت امريكا، دولت انگليس، صهيونيستها - البته صهيونيستها و دولت غاصب
اسرائيل، ابزار دست امريكا هستند و امريكا، اين دولت غاصب را اصلاً براى انجام
كارهاى خود در خاور ميانه گذاشته است - و نيز خبرگزاريها و رسانههاى ارتباط جمعىِ
وابسته به آنها، از روز اوّلِ انقلاب تاكنون، با حجم زياد و كيفيّت بالا، به
تبليغات عليه جمهورى اسلامى پرداختند و هر چه به دهنشان آمد، گفتند و مىگويند.
مثلاً موضوع تضييعِ حقوق بشر كه ممكن است عدّهاى در دنيا آن را واقعاً باور كنند،
از جعليّات همينهاست.
مىگويند: «حقوق بشر در ايران، تضييع مىشود.» وقتى مىگوييم «دليلش را بگوييد و
مثال بياوريد»، فهرستى ارائه مىدهند و مىگويند: «شما اينها را اعدام كردهايد.»
اينها چه كسانى هستند؟ قاچاقچيان هروئين و مرفين. يعنى محكومين به اعدام كه يك بار
اعدام برايشان كم است و اگر مىشد بيش از يك بار اعدامشان كنند، جا داشت. آيا اين
نقض حقوق بشر است؟! مىگويند: «ايران تروريست است.» وقتى مىپرسيم «به چه دليل
مىگوييد ايران تروريست است و تروريسم را صادر مىكند؟» مىگويند: «ببينيد در
فلسطين و لبنان، مردم چه مىكنند!» خوب؛ اين به ايران چه ربطى دارد؟! البته در اين
شكّى نيست كه يك عدّه انسان، در فلسطين و لبنان بيدار شدند و از انقلاب اسلامى
الهام گرفتند. همان عدّه مىگويند: «چرا شما اسرائيلِ غاصب، صهيونيستهاى بىوطن و
دولت جعلى غلطِ اسرائيل را آورديد و بر لبنان و فلسطين مسلط كرديد؟» اين موضوع، به
ايران چه ربطى دارد؟! آيا اگر عدّهاى از ميهنشان دفاع كنند، به معنى تروريسم است و
اين به اصطلاح تروريسم را ايران صادر كرده است؟!
ببينيد اين حرف و ادّعا، چقدر مسخره است! چنين حرفهايى را شايع مىكنند؛ به سازمان
ملل و كميسيون حقوق بشر مىبرند؛ بعد روزنامهها و مجلاّت و راديوها و تلويزيونها،
به انتشار آن مىپردازند. يك مدّت كه خسته شدند، دست نگه مىدارند و باز بعد از يك
ماه ديگر، همان حرفها را دوباره، سه باره و چهارباره تكرار مىكنند! از اوّلِ
انقلاب تاكنون، همين حرفها مطرح است و البته يك عدّه آدم سادهلوح هم باور مىكنند.
مقصود از اين تبليغات و شايعه سازيها چيست؟ مقصود اين است كه آن وجههى عظيمى را كه
انقلاب اسلامى در ميان مسلمانان و حتى غير مسلمانانِ دنيا پيدا كرده است از بين
ببرند. منشأ همهى اخبار دروغ و غلطى كه در خبرگزاريها و تبليغات است، اينهاست.
مىخواهند انتقام بگيرند. اين انقلاب و اين ملت، منافع عظيمى را كه رژيمهاى
استعمارگرِ امريكا و انگليس در ايران داشتهاند، قطع كرده است. بديهى است كه به
خودشان حق مىدهند از اين ملت، انتقام بگيرند. مسأله اين است كه آنها دشمنند؛ دشمن!
آن وقت يك عدّه مىآيند و به اصطلاح از سرِ عقل، ريش مىجنبانند و به ما مىگويند:
«بياييد عاقلانه فكر كنيد!» آخر اين چه حرفى است؟! دشمنان ما از انقلاب زخم
خوردهاند و روزى خشنود و راضى مىشوند كه اين انقلاب كنار برود و به آنها گفته
شود: «آقايان دزدها! بفرماييد وسط! بياييد در ايران!» آن روز اينها راضى مىشوند و
به كمتر از اين راضى نيستند. صهيونيستها هم كه حق دارند دشمنِ ما باشند! ما
مىگوييم: «ريشهى صهيونيستها بايد از خاورميانه كَنده شود.» جمهورى اسلامى، بارها
قاطعاً گفته است و خواهد گفت كه «حتماً بايد صهيونيسم ريشه كن شود.» مسلّماً با
چنين موضعگيرى كه ما داريم، دلشان با جمهورى اسلامى، صاف نمىشود.
اين واقعيت قضيه است. لذاست كه آنها شايعه پراكنى و دروغسازى مىكنند. بالاخره
تبليغات آنها هم از تبليغات ما قويتر است. چون آن همه ابزارهاى مجهّزى كه آنها
دارند، ما نداريم. آنها همه جا تبليغات دارند. پول زيادى خرج مىكنند؛ راديوهاى
زيادى دارند؛ مىخواهند در داخل نفوذ كنند؛ مىخواهند در خارج به تجهيز دشمنان ما
بپردازند و دوستان ما را از انقلاب جدا كنند. بنابراين، تبليغات زيادى انجام
مىدهند. اينها را شما بدانيد!
البته در ميان دولتمردانِ همين كشورها، بعضاً افراد با وجدانى هم پيدا مىشوند كه
وقتى مداقّه مىكنند، مىبينند واقعيت غير از آنى است كه در تبليغاتشان وجود
دارد.منتها هيجان جنونآميزِ دشمنى با انقلاب اسلامى به قدرى در اين رژيمها زياد
است كه افراد با وجدان، حتى جرأت نمىكنند حرفشان را بزنند و اگر هم حرفى بزنند، آن
را پس مىگيرند! در بين امريكاييها و انگليسيها، گاهى آدم با وجدانى پيدا مىشود كه
حقيقت را مىفهمد. مىگويد: «چرا با ايران در مىافتيد؟ چرا جمهورى اسلامى را دشمن
مىداريد؟ چرا شايعات مىپراكنيد؟ اينها دروغ است و واقعيت ندارد.» اما هيجان
جنونآميزِ دشمنىِ خشن با انقلاب، در آنها به قدرى زياد است كه حرف آن فردِ با
وجدان را در لابهلاى حرفها و نعرههاى مستانهى خود گم مىكنند!
و اما واقعيّات! من به ملت ايران عرض مىكنم كه اين دشمنيها و خصومتها، با آن همه
تفصيلات، به مراتب كوچكتر از قوّت و اقتدار و پايدارى و جوهرهى اصلى انقلاب ماست؛
به مراتب پايينتر و پستتر است. انقلاب ما خيلى عظيمتر و ستبرتر از اين حرفهاست.
دشمنان ما طى پانزده، شانزده سالِ اخير، هر كارى توانستند كردند؛ اما به فضل
پروردگار، امروز ما از پنج سال پيش قويتريم. پنج سال پيش، از ده سال پيش قويتر
بوديم. ده سال پيش، از پانزده سال پيش - اوّلِ انقلاب - قويتر بوديم. اين نظام، اين
ملت، اين انقلاب و اين مسؤولين، به فضل پروردگار، روزبهروز قويتر شدهاند. اين خود
دليلى بر اين است كه همهى تلاش و توانِ مصرف شدهى دشمنان، كمتر از آن بوده است كه
بتواند به انقلاب صدمه بزند. بعد از اين هم همينطور است.
البته ما نبايد دشمن را كم و كوچك به حساب آوريم. بايد بيدار باشيم. من به ملت
ايران عرض مىكنم كه انقلاب، باز هم به فضل پروردگار آسيبناپذير خواهد ماند. ولى
شما در اين بين مسؤوليتهايى داريد: اولاًّ وحدت خودتان را حفظ كنيد. ثانياً به
تقويت روح تقوا در خود بپردازيد و اتّكاى به خدا را در دلهايتان محكم سازيد. سِرّ
اينكه امام بزرگوار كه يك روز تك و تنها بود، در مقابل عظمت ظاهرى دشمن تسليم نشد،
اين بود كه متّكى و مرتبط با خدا بود و خود را به قدرت الهى وصل مىدانست. مسلّماً
وقتى انسان به قدرت لايزال الهى وصل شد، شكستناپذير مىشود. موضوع ديگر اينكه،
بايد اين كشور و اين نظام را به نقطهاى كاملاً آسيبناپذير برسانيد. شما ملت و
دولت و مسؤولين ايران - همه و همه - بايد همدستى كنيد و اين نظام و اين كشور را
صددرصد آسيبناپذير سازيد.
بايد قدرتتان را زياد كنيد. بايد ثروتهاى طبيعى را استخراج و در راه خودش مصرف
كنيد. بايد توليد و سازندگى را در اين كشور روزبهروز زياد كنيد. ملت و دولت بايد
رابطهشان را با هم روزبهروز بيشتر كنند؛ ملت نسبت به دولت و دولت نسبت به ملت.
بايد شعارهاى انقلاب را زنده بداريد. بايد روحيهى انقلابى را در همهى اركان اين
نظام روزبهروز تقويت كنيد. اين كشور اگر به پا بايستد، اگر قيام كند، اگر متّكى به
خدا شود و حركت كند، به هيچ كس محتاج نيست. بايد روحيهى اسرافى كه در بعضى از مردم
به صورت روز افزون پيدا مىشود، مهار گردد.
اسراف چرا؟ چرا انسان به درِ دكانى برود كه دكاندار، آدم را تحقير مىكند و بدِ آدم
را مىخواهد؟! شما اگر خودتان، ناموستان و يا فرزندتان به درِ دكانى برويد و ببينيد
دكاندار، ضمن فروش جنس، شما را مىچاپد، ديگر به درِ آن دكان نمىرويد. اگر ببينيد
جنس به شما مىفروشد اما نظر سوء دارد و بدِ شما را مىخواهد، ديگر به سراغش
نمىرويد. چرا ما به درِ خانهى كسانى برويم كه بدمان را مىخواهند؟! چرا ما با
كسانى ارتباطِ مالى و داد و ستدى برقرار كنيم كه مىخواهند از اعماق وجود عليه ما
كار كنند؟! چرا؟! چه لزومى دارد؟!
سعى كنيم به خودمان متّكى باشيم و منابع خودمان را زنده و احيا كنيم. ملت ايران
ملتى بزرگ و نيرويى عظيم است. منابع ايران نيز همينطور است. به خداى متعال توكّل
كنيم.
ماه رمضان ماهِ دعاست. بعد از همهى اين تلاشهايى كه عرض شد، تضرّع و دعا و طلب از
پروردگار را نيز حتماً به ياد داشته باشيد. اميدوارم كه پروردگار،شما را مشمول رحمت
و فضل و لطف خودش قرار دهد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اذا جاء نصراللَّه و الفتح. و رأيت الناس يدخلون فى دين اللَّه افواجا. فسبّح بحمد
ربّك و استغفره انّه كان توّابا.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
72) بقره: 185
73) الّلهم اجعلنى اخشاك كانّى اراك و اسعدنى بتقواك و لا تشقنى بمعصيتك و حِزلى فى
قضائك و بارك لى فى قدرك حتى لا احبّ تعجيل ما اخّرت ولا تأخير ما عجّلت...» فرازى
از دعاى عرفهى امام حسين (ع) / مفاتيحالجنان
74) دعاى 44 «صحيفهى سجاديه».
75) روم: 10
76) مفاتيحالجنان: دعاى ابوحمزه ثمالى.
77) سورهى نساء؛ آيهى 32.
78) مقصود «شاپور بختيار» آخرين نخستوزير رژيم ستمشاهى است.
79) ويليام ناكس دارسى (1917 م - 1849 م) شخصيت استراليايىِ متولد انگلستان كه در
سال 1901 ميلادى امتياز نفت ايران را از دولت قاجاريه گرفت.
خطبهى اوّل:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. نحمده و نستعينه، و نشكره و نحمده، و نؤمن به و نتوكّل
عليه، و نصلّى و نسلّم على حبيبه و نجيبه و خيرته فى خلقه، حافظ سرّه و مبلّغ
رسالاته، سيّدنا و نبيّنا، ابىالقاسم محمّد و على آله الأطيبين الأطهرين المنتجبين
المعصومين. سيّما بقيةاللَّه فىالارضين. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة
المستضعفين و هداة المؤمنين. قال اللَّه الحكيم فى كتابه: «شهر رمضان الّذى انزل
فيه القرآن. هدىً للنّاس و بيّنات منالهدى و الفرقان.(72)»
همهى برادران و خواهران عزيز نمازگزار را به توشهبردارى از اين روز و اين ماه
دعوت مىكنم. حقيقتاً اگر ما در اين ايام پربركت و ساعات مغتنم، با چشم باز و دل
نورانى به روزها و شبها و دقايق نگاه كنيم، ارزش آنها را براى سعادت، معنويت، آينده
و دنياى خود خواهيم دانست. چون اين روزها و ساعات را، خداوندِ مالك الوجود و
خالقالخلق كه همه چيز متعلق به اوست، شرافت و ارزش بخشيده و ما را در استفاده از
اين ساعات و ايام و ليالى، مفتخر به اذن و هدايت خود فرموده است.
بهترين توشهها در اين ساعات با بركت، انس با خداى متعال، رو كردن به او، دل بستن
به او، خواستن از او و سخن گفتن با اوست. عزيزترين چيزى هم كه در اين روزها و در
اين ماه از خدا مىخواهيد، «تقوا» باشد: «و اسعدنى بتقواك و لا تشقنى بمعصيتك.(73)»
سعادت، در تقواست. دنيا، در تقواست. آخرت، در تقواست. فتح و پيروزى، در تقواست. و
گشايش در همهى امور و فرج الهى، در پرهيزكارى و تقواست. پس، از خدا بخواهيم كه دل
با تقوا به ما عنايت كند. يعنى به جاى اينكه دل ما جذبِ هوسها و هواها شود و
انگيزههاى دنيايى و مادّى و شخصى و حقير، ما را به سوى خود جذب كند، ارادهى خدا
جذبمان سازد و محبت او، ما را به خود جذب نمايد و اين، بر همهى كارهاى ما، پرتو
افكن باشد. اين، توصيهى اوّلِ خطبه بود.
در خطبهى اوّل، مىخواهم سخنان مختصرى در زمينهى ماه مبارك رمضان - كه امروز
اوّلين جمعهى آن است - عرض كنم و در خطبهى دوم، در باب دههى مباركهى فجر، كه
عيد انقلاب، عيد تاريخ ايران و عيد امام بزرگوار است، به بيانِ مطالبى بپردازم.
در باب ماه رمضان، چند جمله از دعاى چهل و چهارم «صحيفهى سجاديه»، كه مربوط به
همين ماه است، انتخاب كردهام و انشاءاللَّه، همين چند جمله را براى شما ترجمه
مىكنم. اما قبل از آن، خواهش مىكنم عزيزان من، بخصوص جوانان، با صحيفهى سجّاديه
اُنس بگيرند؛ زيرا همه چيز در اين كتابِ ظاهراً دعا و باطناً همه چيز، وجود دارد.
امام سجّاد عليهالصّلاة و السّلام، در اين دعا هم مثل بقيهى دعاهاى صحيفهى
سجاديه، با اينكه در مقام دعا و تضرّع است و با خداى متعال حرف مىزند، اما سخن
گفتنش، كأنّهُ از يك روال استدلالى و ترتيب مطلب بر دليل و معلول بر علّت، پيروى
مىكند. اغلبِ دعاهاى صحيفهى سجاديه - تا آنجا كه بنده سير كردهام - همين حالت
را دارد. همه چيز مرتّب و چيده شده است. مثل اين است كه يك نفر، در مقابل مستمعى
نشسته و با او به صورت استدلالى و منطقى حرف مىزند. همان نالههاى عاشقانه هم كه
در صحيفهى سجّاديه آمده است، همين حالت را دارد.
در اينجا نيز همينطور است. امام در اوّل دعاى مورد اشاره مىفرمايد: «الحمدللَّه
الّذى جعلنا من اهله(74)»؛ «ما را اهل حمد قرار داد.» ما از نعم الهى غافل نيستيم،
و او را حمد و شكر مىكنيم. او راههايى در مقابل ما باز كرده است، كه به حمدش
برسيم. همچنين، غايات و راههايى معيّن فرموده و ما را در اين راهها به رفتن واداشته
است.
بعد مىرسد به اين جمله: «والحمدللَّه الذى جعل من تلك السّبل شهره شهر رمضان»؛
«حمد خداى را كه يكى از اين راههايى كه ما را به او؛ به كمال و به بصيرت نسبت به
معدن عظمت مىرساند، همين ماه رمضان است.» امام تعبير مىكند به «شَهره»؛ يعنى «شهر
خودش». شهر خدا را يكى از اين راهها قرار داد. خيلى پرمعناست. اگر فكر كنيم همهى
ماهها ماه خدا و مال خداست؛ وقتى كه مالك همهى وجود، بخشى از وجود را معيّن مىكند
و آن را به خود نسبت خاص مىدهد، معلوم مىشود نسبت به اين بخش، توجّه و عنايت
ويژهاى دارد. يكى از اين بخشها، همين «شهراللَّه» است؛ شهر خدا، ماه خدا. خودِ اين
نسبت، در فضيلت ماه رمضان، كافى است. «شهر رمضان، شهر الصيام و شهرالاسلام.» ماه
روزه؛ ماهى كه روزهى آن، يكى از ابزارهاى بسيار كار آمد براى تهذيب نفس است؛ چرا
كه در آن گرسنگى كشيدن و با هوسها و اشتهاها مبارزه كردن نهفته است.
شهر اسلام، يعنى شهر «اسلام الوجه لدى اللَّه»؛ «در مقابل خدا تسليم بودن.» خوب؛
انسانى جوان است و وقتى روزه مىگيرد، گرسنه است، تشنه است و تمام غرايز، او را به
سمت هوس و اشتهايى مىخواند. ولى او، در مقابل همهى اين غرايز مىايستد. براى چه؟!
براى اجراى امر پروردگار. و اين، تسليم در مقابل پروردگار است. در هيچ روزى از
روزهاى سال، يك مسلمان، به طور عادّى، اين همه در مقابل خدا تسليم نيست كه در
روزهاى ماه رمضان به طور عادى تسليم است. پس، «شهر اسلام» شهر تسليم است.
امام، در ادامهى دعا مىفرمايد: «و شهر الطّهور»؛ «شهرِ پاكيزه كننده است.» در اين
ماه، عواملى وجود دارد كه روح ما را پاك و طاهر مىكند. آن عوامل چيست؟ يكى روزه
است؛ يكى تلاوت قرآن است و يكى دعا و تضرّع است. اين همه دعاها، ارزاق طيبّه و
طاهرهاى است از مائدههاى ضيافت الهى كه خداى متعال در اين ضيافت يك ماههى خود،
مقابل مردم گذاشته است. مضمون كلام امام اين است كه خدا در اين ضيافت، با روزه از
شما پذيرايى مىكند.
روزه يكى از مائدههاى الهى است. چنان كه قرآن هم، در اين ضيافت عظيم، يكى ديگر از
مائدههاى الهى محسوب مىشود. از اين مائدهها، هر چه بيشتر استفاده كنيد، بنيهى
معنوىتان قويتر خواهد شد و خواهيد توانست بارهاىِ سنگينِ حركت به سمت كمال و تعالى
را راحتتر بكشيد. آنگاه خوشبختى به شما نزديكتر خواهد شد.
بعد مىفرمايد: «و شهر التّمحيص»؛ اين ماه، ماه تمحيص است. «تمحيص» يعنى چه؟ يعنى
خالص كردن. مقصود اين است كه در اين ماه، ناب و خالص شويم.
عزيزان من! در وجود شما، زرِ ارزشمندى نهفته است كه متأسفانه، در موارد بسيارى، اين
زر، با خاك، با مس و با اشياى كم قيمت، در هم آميخته و مخلوط شده است. گنجى است در
درون شما كه در هم آميخته با خار و خاشاك است. همهى زحمت انبياى الهى براى اين بود
كه من و شما بتوانيم آن زر، آن عنصر قيمتى را در وجود خودمان ناب و خالص كنيم و از
بوته درآوريم. امتحانها و شدّتها در دنيا براى اين است. تكليفهاىِ سخت كه خداى
متعال به اشخاصى متوجّه مىكند، براى اين است. مجاهدت در راه خدا، براى اين است.
شهيد، كه اين قدر در راه خدا ارزش دارد، همهى ارزشش براى اين است كه با آن مجاهدتِ
بزرگ و نهادنِ جان در معرض فدا كردن، توانسته است خود را ناب و خالص كند؛ مثل خالص
شدنِ طلا و بيرون آمدن از بوته.
اين ماه، ماه خالص شدن است و اگر درست نگاه كنيم، خالص شدن در اين ماه، از راههاى
ديگرِ خالص شدن، آسانتر است. ما با همين روزه و مبارزه كردن با نفس، مىتوانيم
خودمان را خالص كنيم. اغلبِ گمراهيهايى كه وجود دارد، يا به خاطر گناهانى است كه از
ما سر مىزند و يا به خاطر خصلتهاى زشتى است كه در وجودِ ما نهفته است. «ثمّ كان
عاقبة الذين اساؤا السوأى ان كذّبوا بايات اللَّه.(75)» گناه، عاقبتش گمراهى است؛
مگر اينكه نور توبه در دل انسان بدرخشد. اينكه مدام به ما مىگويند «اگر يك گناه
كرديد، پشت سرِ همان گناه توبه كنيد. از تكرار گناه، پشيمان شويد و تصميم بگيريد كه
ديگر گناه نكنيد» براى اين است كه فرو رفتن در باتلاق گناه، كار خطرناكى است و گاهى
انسان به جايى مىرسد كه ديگر راه برگشتى ندارد.
يكى گناه است كه وسيلهى گمراه شدن مىگردد و يكى هم خصلتهاى ناپسند است. خصلتهاى
زشت، بيشتر از گناهان فعلى به گمراهى انسان مىانجامد. اگر ما در هر كار و هر حرف و
هر عقيدهاى، خودپرست و خودرأى باشيم، همديگر را تخطئه كنيم و بگوييم «فقط من درست
فهميدم و من درست عمل مىكنم»، آن گاه به هيچ مشورت و استدلال و منطقى اعتنا نكنيم
و به هيچ حرف حقّى گوش نسپاريم؛ اگر حسد در وجود ما چنان ريشه دوانيده باشد كه به
خاطر آن، زيبا را زشت ببينيم و حاضر نباشيم حقيقت درخشانى را در جايى تصديق كنيم؛
اگر حبِّ شهرت، حبِّ مقام و حبِّ مال، ما را از پذيرش حقيقت باز دارد، اينجاست
كه پذيراى صفات خطرناكِ گمراه كننده شدهايم.
اغلب كسانى كه مىبينيد در دنيا گمراه شدند، از اين گذرگاهها گمراه شدند. والاّ
«كلّ مولود يولد على الفطرة.» پاكى در همهى روحها وجود دارد، و همه وجدان حق بين
دارند؛ اما اين چشمهى نورانى و درخشان را با هواهاى نفسانى و خصلتهاى زشت - كه
بعضى ارثى و بعضى كسبى است - گلاندود مىكنند.
در اين خصوص مىخواهم نكتهاى به شما عرض كنم: علماى اخلاق، كه در اين رشته از
رشتههاى دانش امروزِ بشرى صاحب نظرند - اگر چه «اخلاق عملى» براى من و شما ارزش
دارد؛ اما كسانى هستند كه در علم اخلاق تخصص دارند - مىگويند: حتى من و شما
مىتوانيم خلقيّات ارثى را نيز تغيير دهيم و عوض كنيم. مثلاً تنبلى ذاتى، حرص ذاتى،
بخل ارثى، حسد ارثى و لجبازى ارثى را مىتوان تغيير داد. بعضى اشخاص لجبازند و هر
چه انسان حقيقت را در مقابلشان قرار مىدهد، روى موضع لجوجانهى خود اصرار مىكنند.
چنين رويّهاى، انسان را از حقيقت دور مىكند. فرد لجوج، در ابتداى لجبازى، هنوز
اندكى نور حقيقت را مىفهمد و احساس مىكند كه كارش براساس لجبازى است. اما وقتى
لجاجت وى تكرار شد، ديگر آن اندك نورِ حقيقت را هم نمىفهمد. در او، باطن و اعتقاد
و عقيدهاى دروغين به وجود مىآيد كه اگر به خود برگردد و تعمق كند، مىبيند اينكه
در ذهن اوست، عقيده نيست، «عن ظهر القلب» و از باطنِ جان، نيست. اما لجاجت
نمىگذارد كه او سروش حقيقت و پيام معنويت و حق را به گوشِ جان بشنود. ديديد كسانى
كه در مقابل اسلام و انقلاب اسلامى و فرمايشات امام و حقّانيت واضح و مظلومانهى
ملت ايران ايستادند و لجاجت كردند، چگونه اين لجاجت به گمراهىشان انجاميد!
به راستى چقدر ملت ايران مظلوم است! اى اميرمؤمنان! اى علىبنابىطالب! اى
مقتدرترين و مظلومترين انسانِ تاريخ! امروز در دنيا ملتى از پيروان تو زندگى مىكند
كه مثل خودِ تو، مقتدرترين و مظلومترين است. ملت ايران، امروز قويترين ملتهاست. با
يك محاسبهى روشن مىتوان پى برد كه هيچ ملتى در دنيا، به اين قوّت نيست. آن محاسبه
اين است كه ملتهاى دنيا، با وجود اقتدار علمى و اقتصادى و صنعتى و برخوردارى از
بعضى خصلتهاى خوب، مانند پشتكار و غيره، در مقابل هواهاى نفسانى، حصار و مانع و
رادعى درست و حسابى ندارند. اما ملت ايران، در سايهى تمسّك به دين و تقوا، هواهاى
نفسانى را از خود رانده است. جوانِ اين ملت، در عنفوان جوانى، از لذّتهايى چشم
مىپوشد كه هيچ جوانى در ملتهاى ديگر، از آنها رو برنمىگرداند. در كجاى دنيا چنين
جوانانى سراغ داريد؟! اى منصفين دنيا و كسانى كه نمىخواهيد لجاجت كنيد! شما را به
خدا به اين سؤال پاسخ دهيد: شما در كجاى دنيا سراغ داريد كه جان سالمِ نيرومند، از
شهوترانىِ به حرام كه براى وى ممكن و ميسّر هم هست، چشم بپوشد؛ از لذّتهاى معمولى
چشم بپوشد. امروز نه يك نفر، نه دو نفر و نه صد نفر و هزار نفر، بلكه جمع عظيمى از
جوانان ملت ايران اين گونهاند. البته جوانان شهوتران، هواپرست و بد هم داريم كه
آنها هم مثل بقيهى جوانان دنيايند. اما آن طبقهى جوانِ مؤمن، متذكّر، خاشع، خاضع،
اهل عبادت، اهل سلامت و اهل تقوايى كه در همه جاى ايران است، ديگر در كجاى دنيا
ديده مىشود؟!
ملت ما، با اين قدرت، در عين مظلوميت است. خيلى كسان، پيام مظلوميت اين ملت را
نشنيدند و به سبب لجاجت، حاضر نشدند حرف حقّش را بشنوند. مسلّماً لجاجت، گمراهى
مىآورد و شما بدانيد كه خصلتهاى زشتِ بزرگ و عمده، از جاهاى كوچكى شروع مىشود.
ماه رمضان، ماهى است كه مىشود با تذكّر و توجّه در آن، به جبرانِ كردههاى ناپسند
پرداخت. در «دعاى ابوحمزه»، عبارتى بسيار تكاندهنده وجود دارد؛ كه آن عبارت، اين
است: «و اعلم انّك للرّاجى بموضع اجابةٍ و للملهوفين بمرصد اغاثةٍ و انّ فى اللّهف
الى جودك و الرّضا بقضائك عوضاً من منع الباخلين و مندوحةً عمّا فى ايدى المستأثرين
و انّ الراحل اليك قريبُ المسافةِ و انّك لا تحتجب عن خلقك الاّ ان تحجبهم الاعمال
دونك.(76)» فرد دعا خوان و ثناگو، عرض مىكند: «اى خداى من! من اميد به تو را بر
اميد به غير تو ترجيح دادم. پناه آوردن به تو را جايگزينِ پناه بردن به ديگران كردم
و مىدانم اگر كسى به سوى تو بيايد، راه نزديك است...»
هر جا هستيد، هر كه هستيد، در هر لباسى هستيد، در هر سنّى هستيد؛ اى جوان! اى پسر و
دختر جوان! اى مرد و زن ميانسال! اى پيرمردان و پيرزنان! اى فقرا! اى اغنيا! اى
علما! اى متوسّطالسوادها! هر كه هستيد، اگر احساس نياز به خدا مىكنيد - كه هر
انسانِ سالمى اين احساس را مىكند - بدانيد كه خدا نزديك است! يك لحظه دلتان را به
خدا متوجّه كنيد؛ جواب را خواهيد شنيد. ممكن نيست كسى با خدا از روى دل حرف بزند،
ولى جواب الهى را نشنود! خدا به ما جواب مىدهد. وقتى ديديد دلِ شما ناگهان منقلب
شد، اين همان جوابِ خداست. وقتى ديديد اشكِ شما جارى شد، وقتى ديديد روح شما به
اهتزار در آمد، وقتى ديديد طلب، با همهى وجود از سر تا پاى شما جارى شد، بدانيد
اين همان پاسخ الهى است؛ اين همان جواب خداست و جواب بعدى هم اجابت است؛ اجابت اين
خواستهها انشاءاللَّه، كه در قرآن فرمود: «و اسئلوا اللَّه مِن فَضله.(77)» از
خدا بخواهيد. «و ليس من عادتك ان تأمر بالسؤال و تمنع العطيّة.» بگوييد، سؤال كنيد،
بخواهيد و مگر مىشود كه بخواهيد و ندهد؟! البته اقتضائات زمان و مكان و خصوصيات و
نظاير آن هم، در خواستن از خدا مؤثّر است.
غرض اينكه، ماه رمضان را قدر بدانيد و براى سعادت خود، تقواى خود، آيندهى خود و
فرزندان خود؛ براى پيشرفت روزافزون اين ملت بزرگ و اين انقلاب عظيم؛ براى فتوحِ روح
آن بزرگمردى كه همهى اين اوضاع و احوال به بركت اراده، ايمان، تقوا و اقدام اوست -
كه خداوند روح او را در ملكوت اعلى، با ارواح انبيا و اوليا محشور فرمايد - دعا
كنيد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصمد. لم يلد و لم يولد. و لم يكن له كفواً احد.
خطبهى دوم:
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
الحمدللَّه ربّ العالمين. والصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا، ابىالقاسم
محمّد و على المصطفين من آله و اهل بيته؛ عَلىٌّ اميرالمؤمنين، و الصدّيقة
الطّاهرة، فاطمةالزّهرا، سيّدة النساء العالمين؛ و الحسن و الحسين، سيّدى شباب اهل
الجَنّة؛ و علىبنالحسين و محمّدبنعلى و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و
علىبنموسى و محمّدبنعلى و على بن محمّد و الحسنبنعلى و الخلف القائم المهدى؛
حججك على عبادك و امنائك فى بلادك. و صلّ على ائمّة المسلمين و حماة المستضعفين و
هداة المؤمنين. اوصيكم عباداللَّه، بتقوى اللَّه.
همهى شما برادران و خواهران عزيز را به رعايت تقوا و پرهيزكارى در همهى امور دعوت
مىكنم. در خطبهى دوم، مىخواهيم نگاهى به اين انقلاب عظيم بيفكنيم. البته از
اوّلِ انقلاب تا امروز، هزاران ساعت در اين باره سخن گفته شده است. از شخص امام
بزرگوارمان رضواناللَّهتعالىعليه كه باز كنندهى اين راه و پيشاهنگ اوّلِ اين
صراط مستقيم بود، تا همهى كسانى كه در اين راه حركتى و كارى كردند و معرفتى به دست
آوردند؛ مطالبى گفتند كه دقّت در آنها بسيار مفيد و مؤثّر است.
من همين جا اين جملهى معترضه را عرض كنم كه، ما ملت ايران اگر چه با همهى وجود
اين انقلاب را لمس كرديم، اما تحليل و قضاوتمان دربارهى آن كمتر از بيگانگانى است
كه از دور و نزديك، با اين انقلاب ارتباط پيدا كردند. البته در ميان بيگانگانِ
تحليلگر و قضاوت كننده، عدّهى زيادى بودند و هستند كه با ديدگاهى مغرضانه وارد
شدند. امروز هم، بيگانگان دشمن، براى رساندن صداىِ مخالفِ خودشان به گوش آحاد ملت،
پولها خرج مىكنند، و اگر بگوييم ميلياردها دلار در اين راه هزينه مىكنند، اصلاً
مبالغه نيست. آنها مىخواهند ولو از راه تحليل دروغينِ خودِ انقلاب، مسائلى را بيان
كنند كه انقلاب آنها را نفى كرده است.
حقيقتاً بايد اعتراف كنيم كه امروز تحليل و تفسير انقلاب، كارى است كه دشمنان
انقلاب بيشتر از ما به آن پرداختهاند. قصدِ آنها از اين تحليل و تفسير اين است كه
پيام انقلاب را عوض كنند و حقيقتى را كه به دست خود ملت اتّفاق افتاده و در مرئا و
منظر اوست، غلط جلوه دهند. بنابراين، حرفهايى كه خوديها در باب انقلاب زدند، بايد
جمعآورى و فهرستبندى شود و روى آنها كار فرهنگىِ درست صورت گيرد. البته تاكنون
چنين كارى نشده و اگر هم شده، اندك است. بههرحال، اين كار بايد بشود. اما انجام
نشدنش نبايد مانعِ فهميدنِ حقايق از طرف جوانان ما گردد. جوانان بايد حرفهايى را كه
از طرف بزرگان انقلاب راجع به انقلاب، در پانزده سال اخير زده شده است، بشنوند و
آنها را مورد تأمّل قرار دهند.
من امروز درعينحال مىخواهم مقدارى راجع به جنبههاى از انقلاب صحبت كنم. از نكاتى
كه در خصوص آن كمتر بحث شده،اين است كه انقلاب عظيم ما از لحاظ كيفيت پيروزى،
انقلابى استثنايى بود. يعنى واقعاً انقلابى با اين ابعادِ عظيمِ مردمى كه به
وسيلهى حضور مردم در خيابانها و در فضاى شهرها و روستاها پديد آيد و در آن، با
حضور همهى مردم، عليه رژيم حاكم مبارزه شود، تا آن زمان لااقل در انقلابهاى دورهى
خود ما سابقه نداشت. همهى انقلابهايى كه تا آن روز در اطراف و اكناف دنيا اتّفاق
افتاده بود - از جمله انقلابهاى چپ و ماركسيستى امريكاى لاتين و افريقا و آسيا و
جاهاى ديگر - از نوع و شكل ديگرى بود.
تفاوت انقلاب ما با انقلابهاى ديگر اين بود كه به وسيلهى يك گروه ويژهى پارتيزانى
به پيروزى نرسيد. البته احزابى در ايران بودند كه به اقدامات پارتيزانى و چريكى دست
مىزدند، اما اينها در حدود سالهاى 54 و 55 به كلّى فلج شده بودند. اين موضوع را
مىتوانيد از كسانى كه آن روز در ميدان حضور داشتند، بپرسيد. ما اين اوضاع را به
چشم خود ديديم. اما جوانانى كه امروز از اوضاع آن زمان، مباشرتاً مطّلع نيستند، از
كسانى كه در جريان وقايع بودند، بپرسند.
از سالهاى 54 و 55 تا سال 56، گروهها و گروهكهايى كه در ايرانِ آن روز، اقدام
مسلّحانه مىكردند - چه آنهايى كه تفكّرات ماركسيستى داشتند و چه آنهايى كه
تفكّراتشان التقاطى بود - تقريباً از ميدان خارج شده بودند و كارشان منحصر به اين
شده بود كه مثلاً در گوشهاى از كشور بمبى بگذارند و جايى منفجر شود، يا اينكه كسى
را ترور كنند. همهى اقداماتى كه گروهها و گروهكها در ايرانِ آن روز مىكردند، در
مقايسه با آنچه كه امروز مثلاً در كشورى از كشورهاى عربى صورت مىگيرد - از كشورى
اسم نمىآورم تا بعضى كسان دچار محذور نشوند - و اخبارش را مىشنويد كه مسلمانان در
فلان كشور عربى با پليس درگيرند و كارهايى مىكنند، به اندازه يك دهم هم نبود! حال
ببينيد اينها چقدر به پيروزى نزديكند؛ آن وقت بفهميد آنها چقدر ممكن بود پيروز
شوند! اصلاً تصوّرِ اينكه يك روز مبارزهى چريكى و پارتيزانى بتواند در ايران به
پيروزى برسد، تصوّرى محال بود و امكانش وجود نداشت؛ همانطور كه تصوّر كودتا نيز
تصوّرى ناممكن به نظر مىرسيد.
در دوران معاصر، بعضى از انقلابها، يا به اصطلاح انقلابها، با يك كودتا شروع
مىشود. اما در ايرانِ آن روز، ارتش در چارچوبى به كلّى محدود، به وسيلهى
امريكاييها گرفتار شده بود و عدّهى ارتشيهاىِ ناراضى از نظام ستمشاهىِ پليد، بخصوص
در قشرهاى جوان و طبقات پايينتر، بسيار بود. بسيارى از ارتشيها ناراضى بودند؛ اما
كسى جرأت نداشت فكرِ مقابله با آن نظام را در سر بپروراند. به عنوان مثال و در مقام
مقايسه، اين طور مىتوان گفت كه آنها وضعيت و شرايط نيروى مسلّح در عراق امروزى را
داشتند كه به كلّى در پنجهى قدرتِ حاكم گرفتار است.
البته گرفتارى آنها، بيشتر از اينهايى كه امروز در عراق گرفتارند بود. زيرا
ارتشيهاى ايران فقط از طرف يك قدرت بالا دست مراقبت نمىشدند، بلكه در ميان آنها
عناصر امريكايى هم حضور داشتند. در اغلب پادگانها - بخصوص پادگانهاى حسّاس - چند
هزار نفر امريكايى حضور داشتند كه اين حضور، در بعضى از نيروها، پررنگتر بود.
بنابراين، آن روز در ايران تصوّر و امكانِ كودتاى نظامى وجود نداشت. احزاب سياسىِ
وقت هم، در عين ناتوانى به سر مىبردند. همين احزاب ملى كه امروز در دوران جمهورى
اسلامى با استفاده از آزادى و بزرگوارى نظام، دائم عليه حكومت حرف مىزنند، مصاحبه
مىكنند، شبنامه مىدهند و جمهورى اسلامى را متّهم به ايجاد اختناق مىكنند، آن روز
هم بودند؛ اما توان انجامِ هيچ اقدامى را در راه آزادى ايران نداشتند. مضاف بر اين
عدّهاى از آنها با رجال دربار پهلوى رفاقت نزديك داشتند و با همديگر به عيش و نوش
مىپرداختند. به تعبيرى ديگر، سرهايشان در يك آخور بود! يك عدّهى ديگرشان كه بعضاً
مهندس و متخصّص شده بودند، در دستگاههاى دربار پهلوى مشغول كسب و كار بودند. يعنى
از آنها پولى مىگرفتند، نانى به دست مىآوردند و به غفلت نمىخوردند، كه مبادا
غفلت كنند و اين تصوّر به سراغشان بيايد كه مىشود با آن نظام دعوا كرد!
اينها آن زمان را با چنين شرايطى گذراندند، تا اينكه جمهورى اسلامى به وجود آمد؛
به فضل الهى فضاى باز ايجاد شد، مردم سياسى شدند و آن گاه اينها هم زبان درآوردند!
مردم ايران به اين احزاب سياسى هيچگونه اعتمادى ندارند. چون اعتماد ندارند،
قاعدتاً به آنها رو نمىكنند. آن وقت آنها هم دقّدلىشان را سرِ جمهورى اسلامى در
مىآورند! اگر مردم به احزاب سياسى اعتنا و اعتماد نمىكنند، تقصير كسى نيست. مگر
كسى جلو مردم را گرفته است؟!
بهترين احزاب سياسى در آن روز، حزبهايى بودند كه در ميان آنها يكى دو، سه نفر آدم
برخوردار از مقدارى شجاعت وجود داشت كه مثلاً در ارتباط با قضيهاى، اعلاميه
مىدادند و آن اعلاميه هم نه در سطح مردم كه در ميان طرفدارانشان پخش مىشد. فرضاً
هزار نسخه از يك اعلاميه كه در آن به موضوعى اعتراض كرده بودند، پخش مىشد. بعد هم
آنها را دستگير و محبوس مىكردند. مدّتى كه در زندان به سر مىبردند، يا مصاحبه
مىكردند و آن مصاحبه باعث رهايىشان مىشد و يا اينكه دوران حبس را مىگذراندند و
رهايشان مىكردند.
بهترينهايشان، اينها بودند. كار و حرف آنها، مطلقاً موجى در بين ملت ايجاد نمىكرد.
ملت ايران، ملتى دينى، مذهبى و معتقد به روحانيت و علما بود و همين خصوصيت، نقطهى
انفجار عظيمِ مردمى عليه رژيم ستمشاهى شد. يك مرجع تقليدِ متّفقٌ عليه نزد همه؛ يك
روحانى موجّهِ عظيمالشأن كه هر كس او را مىشناخت به خوبى مىشناخت و حتّى دشمنانش
اعتراف مىكردند كه «انسان خوبى است»؛ يك انسان پرهيزكارِ متّقى كه تنها عيب او از
ديدگاه دشمنانش اين بود كه مىگفتند مثلاً فلان جا به ما محل نگذاشته، يا معتقد به
فلان عقيدهى فلسفى است؛ يك انسان با علم و با تقواى در سطح بالا، با امداد الهى
قدم به ميدانِ مبارزه گذاشت. او در طول پانزده سال، يك عدّه شاگرد، يك عدّه همكار و
يك عدّه علماى در سطح مراجعِ ديگر را با خود همراه كرد. مردم هم وقتى حضور علماى
مورد اعتماد را ديدند، ابتدا كم كم، بعد گروه گروه و آخر سر يكپارچه به ميدان
آمدند.
در سال 56 عدّهاى از ما را به شهرهاى مختلف كشور تبعيد كردند كه اين تبعيد، در
اوايل يا اواسط پاييز 57 به پايان رسيد. بنده وقتى از تبعيد به مشهد برگشتم، آنچه
كه در اين شهر مقدّس ديدم، برايم غير قابل باور بود. با اينكه ما در تبعيد خبرها
را مىشنيديم، اما واقعيتى كه با آن مواجه شديم، واقعيت عظيمى بود. در مشهد، مردم
شب و روز راهپيمايى مىكردند و آن راهپيماييها برايشان به صورت عادت درآمده بود. نه
تنها مشهد، كه همه جاى كشور اين گونه بود.
تهران در اين زمينه نقش محورى داشت؛ بعد شهرهاى بزرگ؛ سپس شهرهاى كوچك و نهايتاً
روستاها به جنبش در آمدند و مردم در همه جا به راهپيمايى پرداختند. كيفيّت
راهپيماييها هم اين گونه بود كه مثلاً در مراسمى، از طرف مركزى اعلام مىشد به فلان
مناسبت، فلان روز راهپيمايى است. يا از طرف امام، كه آن زمان در پاريس بودند، و يا
از طرف مسؤولين سطح بالاىِ روحانى در تهران و شهرهاى ديگر، چنين اعلانى مىشد. آن
گاه مردم مثل سيل به خيابانها مىريختند.
بتدريج دستگاههاى وابسته به دولت، اداريها، نظاميها و حتى مسؤولينِ وقت هم به مردم
پيوستند. بدين ترتيب، نشانههاى تلاشىِ رژيمِ پادشاهى آشكار شد و نهايتاً رژيم از
هم پاشيد. روزى كه محمّدرضا از ايران فرار كرد، در واقع رژيم پادشاهى از بين رفته
بود. او ديد ماندنش ديگر فايدهاى ندارد. لذا مجسّمهاى از فرد بيچارهى بدبختِ(78)
بدنامى كه بدنامتر هم شد، درست كردند تا چند روزى رژيمِ در آستانهى انحلالِ كامل
را نگه دارند. او سى، چهل روز بر سرِ كار ماند، تا اينكه امام آمد و با يك اشارهى
دستِ ايشان، همه چيز روى هم ريخت.
نظام پادشاهى در ايران پوك شده بود. به خاطرِ چه؟ به خاطرِ حضور مردم. مردم به چه
خاطر به ميدان آمدند؟ به خاطر دين. چون شعار، شعارِ اسلامى بود؛ چون پيشوايان،
پيشوايانِ اسلامى و روحانيونِ مورد اعتمادِ مردم بودند.
در بين مردم، كسان زيادى بودند كه به روحانيون كمك مىكردند و به آنها مشورت
مىدادند. حتّى در بعضى از شهرها، روحانيون را راهنمايى مىكردند. اما عامهى مردم
و تودههاى ميليونى در سرتاسر كشور، چون مىديدند در رأسِ علماى بزرگ و روحانيون
موجّه، امام بزرگوار قرار دارند، كه هم مرجع تقليد و هم روحانىاى در سطح عالى
دينىاند، به صحنه مىآمدند. اين انقلاب استثنايى، اين گونه پديد آمد و به پيروزى
رسيد. به تعبيرى ديگر، انقلاب ما به بركت حضور مردم شكل گرفت؛ مردمى كه حضورشان در
صحنه، ناشى از اعتقادات دينى بود.
در آن روزگار، همهى سياسيّون - حتى گروههاى پارتيزانى چپ؛ كمونيستها و التقاطيها
كه از زندانها يا بيرون زندانها با ما دوست و مرتبط بودند وبا هم رفت و آمد داشتيم
و ما با آنها جلسه مىگذاشتيم - يك صدا اعتراف مىكردند وضعيتى كه در ايران پيش
آمده است، جز به پيشوايى كسى مثل امام و جز با شعارهاى دينى، ممكن نبود پيش آيد.
يكى از مطالبى كه در باب انقلاب مىتوان گفت، اين است. اين، حقيقتى است كه جلو چشم
همه بود. هر كس هم اهل تحليل باشد، غير از اين نمىتواند بگويد؛ چنان كه در روزهاى
اوّل، احدى جز اين نمىگفت. فقط يك عدّه گروهكيهاى پُر روىِ گستاخ كه چهار، پنج سال
در زندان بودند و به بركت انقلاب و حضور مردم از زندانها نجات پيدا كردند، به محض
خلاص شدن، پرچمهاى خود را جلو مردم برافراشتند. مردم هم پرچمهاى آنان را گرفتند،
پاره كردند و به دور افكندند. گروهكها، از همان وقت با مردم بد شدند؛ از مردم روى
گردان شدند؛ با مردم دشمنِ خونى شدند و در خانههاى مردم، در مغازههاى مردم و در
ميدانهاى تهران و شهرهاى ديگر، شروع به بمب گذارى كردند. جز اينها، يك عدّه آدمهاى
لجوجِ لجبازِ حقناپذير، حاضر نبودند حق را قبول كنند. و الّا هر كس كه نگاه
مىكرد، حقايق را مىديد.
البته اين نكته را هم در كنار اين مطلب بگوييم كه عوامل بسيارى به پيروزى انقلاب
كمك كرد. هر كس كلمهاى در باب انقلاب گفته بود، به قدر همان يك كلمه به پيروزى
انقلاب كمك كرده بود. در اين هيچ ترديدى نيست. اما كمك كردن به انقلاب به قدر يك
كلمه، به قدر صد كلمه و به قدر يك كتاب، يك مطلب است و موج انقلاب راه انداختن،
مطلب ديگرى است. اصلاً با هم قابل مقايسه نيست. البته اين طور هم نيست كه كسانى، به
صرف گفتن كلمهاى در تأييد يا راجع به انقلاب، كه فرضاً زمانى در جايى عنوان شده
است، بگويند «پس ما هم جزو - مثلاً - برانگيزانندگان و رهبران اين انقلابيم!» مثل
آن مردى كه ران ملخى در ديگ آش صد نفره انداخت و گفت: «حاجى؛ انا شريك!»
مسلّماً همهى آحاد مردم - مردمى كه جان خودشان را در مقابل دشمن قرار دادند - صاحب
اين انقلابند. ديگر از اين بالاتر چيست؟ گيرم كه بنده هزار جلسه راجع به انقلاب
صحبت كردم. مگر اين صحبت به قدر جان يك انسان ارزش دارد؟! بديهى است كسانى كه در
راه پيروزى انقلاب جانشان را تقديم كردند، از ما جلو افتادند. اگر ما واقعاً
بخواهيم منصفانه در اين باره حرف بزنيم، بايد چنين حرفى بزنيم. علىاَىّحال، حضور
مردمى، حقيقتى در باب انقلاب است.
و اما مطلب ديگرى كه دنبال اين مطلب مىآيد، در خصوص كاركردِ انقلاب است. انقلاب با
نيرو و ارادهى مردم و با رهبران يا رهبرى كه صد در صد متّكى به عواطف مردم است و
مردم، عاشقانه دوستش مىدارند، پيروز شده است. اكنون اين انقلاب مىخواهد چه كار
كند؟ جواب اين است: اوّل كارى كه چنين انقلابى مىكند، قطع امتيازهاى ظالمانهاى
است كه بيگانگان در طول زمان در اين كشور به دست آورده بودند. چنين امرى، طبيعى است
ديگر! هر فرد وطندوستى از اينكه ببيند فرضاً دولت انگليس آمده است و نفت ايران را
به غارت مىبرد، ناراضى است و احساس ناراحتى مىكند. اين امرى معلوم و آشكار است.
در زمانهاى گذشته، بسيارى از رجال دولتى و نمايندگان مجلس شوراى ملى در دو، سه
دورهى اوّل كه واقعاً نماينده بودند و به وسيلهى مردم انتخاب مىشدند - و اين،
قبل از زمانى بود كه رضاشاه، دست روى مجلس گذاشت - با دادن امتيازات به بيگانگان،
مخالف بودند. شخصيتهاى وطندوست و ملّىِ واقعى، حاضر نبودند امتيازات بدهند. اما
درعينحال، جرأت مخالفت هم نداشتند. چرا جرأت نداشتند؟ چون مردم پشت سرشان نبودند و
در واقع وجههى مردمى نداشتند. تا يك نخستوزير مىآمد كلمهاى بگويد كه بوى اصطكاك
با منافع خارجيها را داشته باشد، از كار بركنارش مىكردند. تا يك رجل دولتى مىآمد
قيافهاى بگيرد و حرفى بزند كه بوى اعتراض به امتيازات خارجى بدهد، فوراً از قدرت
ساقطش مىكردند و به دنبال كارش مىرفت! اگر كسى هم مثل مرحوم مدرّس
رضواناللَّهعليه، سرسخت بود، كتكش مىزدند، محبوسش مىكردند، تبعيدش مىكردند و
بعد هم به دست قلدرى مثل رضاخان، با دهان روزه، در ماه رمضان، شهيدش مىكردند.
رجالى كه جرأت و ايمان مدرّس را نداشتند، تا يك كلمه حرف مىزدند، با چشم غرّهاى
از طرف اربابان خارجى مواجه مىشدند و فوراً سكوت مىكردند. لذا امتيازات خارجيها
در ايران، روزبهروز بيشتر شد.
آقايان و خانمها؛ برادران و خواهران عزيز در سرتاسر كشور! در اين مملكت، منبعِ
ثروتى به نام «نفت» كشف شد. كشفِ نفت به منزلهى اين بود كه ملتى گنجى پيدا كند. تا
اين گنج در اين مملكت كشف و پيدا شد، يك عدّه از خارجيها و عمدتاً انگليسيها - كه
گناه اين كار به گردن انگليسيهاست - به ايران آمدند، بر سر اين گنج نشستند، سالهاى
متمادى اين گنج را استخراج كردند و خوردند؛ بى آنكه به روى مباركشان بياورند كه
اين غصبِ مالِ ملت ايران است! آيا اين غصه ندارد؟! واقعاً مسألهى نفت، يكى از
مسائل فوقالعاده تلخِ ملتِ ايران است كه هنوز درست باز نشده است.
انگليسيها در زمان قاجاريه به ايران آمدند و با رجال خائن آن روز، براى بردن نفت
مملكت قراردادى شصت ساله بستند! (ظاهراً قرارداد دارسىِ(79) اوّل، يك قرارداد شصت
ساله بود.) قرارداد شصت ساله بسته شد تا انگليس بيايد و نفتى را كه آن روز مثل آب
خوردن به آن نياز داشت، ببرد. واقعاً براى انگليس، نفت ارزشمندترين كالا محسوب
مىشد؛ چون به كارهاى استعمارى مشغول بود و سرزمينها را مىگرفت؛ لذا و به پول
احتياج داشت. پول هم با فعاليت كارخانهها به دست مىآمد و كارخانهها نيز با نفت
مىگشت. انگليس به ايران آمد و نفت گرانقيمت و ارزشمندِ اين مملكت را به قيمتى
ارزانتر از آب برمىداشت و مىبرد! اگر مىخواستند به جاى نفت در بشكهها آب بريزند
و ببرند، شايد برايشان گرانتر تمام مىشد!
مدّت زمانى از انعقاد قرار داد شصت ساله نگذشته بود كه رضاخان را بر سرِ كار
آوردند. اواخر حكومت ضعيف قاجاريه بود و انگليسيها كسى را مىخواستند تا به قلع و
قمع گردنكشانى كه در گوشه و كنار ايران سربلند كرده بودند بپردازد. آنها براى
اينكه كسى منافعشان را تهديد نكند، به قلدرِ گردن كلفتى كه ضمناً سرسپردهى خودشان
باشد، احتياج داشتند.
بارى؛ رضاخان را پيدا كردند؛ به تربيت او پرداختند و به آنجا كه بايد برسد،
رساندندش. اوّل، سردار سپه و نخستوزير بود و بعد هم پادشاه و رئيس كشور ايران شد!
چند سالى از به قدرت رسيدن رضاخان توسّط انگليسيها نگذشته بود كه او به فكر افتاد
اگر بشود، پول بيشترى بابت نفت از آنها بگيرد. البته سرسپردگى او به جاى خود محفوظ
بود؛ اما بالاخره هر نوكرى، گاهى به اين فكر مىافتد كه مقدار بيشترى پول از ارباب
خود اخّاذى كند! مزاج قلدرمآبانهى او به كمكش آمد تا با قرارداد دارسى كه هنوز سى
سال ديگر مانده بود تا به سر آيد، برخوردِ قلدرانه كند. يعنى وارد هيأت دولت شد و
قرارداد دارسى را در بخارى انداخت و سوزاند! وقتى به او گفتند «از مدّت قرارداد، سى
سال ديگر باقى مانده است» گفت: «اين چه قراردادى است! بايد بابت نفت، پول بيشترى به
ما بدهند.» آن وقت، طرفش كيست؟يك كمپانى انگليسى! به مجرّد اينكه رضاخان با
قرارداد دارسى چنين برخوردى كرد، حكومت انگليس وارد ميدان شد و هاى و هوى و سر و
صدا به راه انداخت. نهايتاً انگليسيها دماغ رضاخان را به خاك ماليدند و كارى كردند
كه همين قرار داد را كه فقط سى سال ديگر از اعتبارش مانده بود، به مدّتِ شصت سال
ديگر تمديد كرد! يعنى با انگليسيها قرارداد ديگرى بست.
اين، كارى بود كه انگليسيها از زمان قاجاريه تا پايان حكومت رضاخان در ارتباط با
نفتِ ايران كردند. بعد هم زمان مصدّق رسيد و زمزمهى «ملى شدن صنعت نفت» آغاز شد.
انگليسيها دوباره آمدند. اما اين دفعه ديگر تنها نبودند؛ بلكه امريكاييها را نيز به
همراه داشتند. در واقع، امريكاييها از سال 1332 وارد اين ميدان شدند.
من عرض مىكنم: اگر ملت ايران، بغض و نفرت از دولت انگليس را از دل خود پاك نكرده
باشد و پاك نكند، حق دارد و به نظر هر عاقلى هم، حق با ملت ايران است. كارى كه
انگليسيها با مردم ايران كردند و بلايى كه بر سرِ اين ملت آوردند، هيچوقت از يادها
نخواهد رفت. اينان كه امروز در گوشهاى از دنيا نشستهاند و عليه ملت و دولت ايران
حرفهاى مغرضانه و بىمحتوا مىزنند، يادشان رفته است كه اين دولت ظالم با ملت ايران
چه كرد!
البته خداى متعال سرشان را به سنگ كوبيد و آن قدرت كذا را از آنها گرفت. امروز
انگليسيها، در دنيا نه آبرويى دارند و نه از قدرت چندانى برخوردارند.به مجرّد
اينكه امريكاييها احساس كردند در ايران ميدانى باز وجود دارد و انگليسيها به
تنهايى قادر به جولان در اين ميدان نيستند، آنها هم حضور پيدا كردند.
از سال 1332 تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى، انگليس و امريكا بر سرِ چاههاى نفت، و
در واقع گنج نفت ايران نشستند و تا آنجا كه توانستند، برداشتند و بردند. ملت ايران
چگونه دلش با اينها صاف شود؟! رژيم پهلوى، سر سپردهى انگليس و امريكا بود و
محمّدرضا، واقعاً مثل يك مأمورِ امريكا در ايران عمل مىكرد. يك عامل امريكا در رأس
يك رژيم وابسته، وظيفهاى نداشت جز اينكه وقتى بگويند فلان نخستوزير را بگذار و
فلان نخستوزير را بردار، اطاعت كند. آنها هر كارى مىخواستند، مىكردند. اگر هم يك
وقت خودِ او مىخواست نخستوزيرى را بركنار كند و امريكاييها راضى نبودند، به
امريكا مىرفت و اين و آن را مىديد، تا اجازه دهند فلان نخستوزير را بردارد يا
بگذارد! وضعيت اين گونه بود. سفراى امريكا و انگليس در تهران، تعيين كنندهى خطوط
اساسى اين مملكت بودند.
حال مىفهميد كه چرا امريكاييها عصبانىاند؟ حال مىفهميد كه وقتى دولتمردان امروز
امريكا - بخصوص آن وزير خارجهى زشت و نفرتانگيزشان - دور دنيا راه مىافتند و
اينجا و آنجا مىگويند «ما مىخواهيم دولت ايران را زير فشار بگذاريم تا سياستهاى
خود را عوض كند»، اين سياستها چيست كه مىخواهند عوض شود؟
اينها كسانى بودند كه روزگارى، شاه ايران - آن روسياه نگونبختى كه به اسمِ «شاه» در
ايران بود - از سفر ايشان؛ يعنى سفير انگليس و سفير امريكا در تهران، حرفشنوى داشت
و هر چه آنها در مسائل اساسى اين كشور مىگفتند، انجام مىداد. اما امروز با نظام و
دولتى در ايران مواجهند كه از صد عامل در مسائل اساسى كشورش، يك مورد هم منطبق با
خواست امريكا نيست. با نظامى مواجهند كه در بدو استقرار، اوّلين كارش قطع كردن
امتيازات اينها بود. در واقع انقلاب اسلامى، اوّل كارى كه كرد اين بود كه به قطع
امتيازات انگليس و امريكا در ايران پرداخت. اين هم حقيقتى ديگر راجع به اين انقلاب.
توجّه كنيد! مطلب دوم را كه گفتيم، اين شد كه اين انقلاب، چون متّكى به مردم بود،
نظامى را بر سرِ كار آورد كه مردمى بود؛ و چون رهبر اين انقلاب، محبوبيت مردمى داشت
و مردم پشت سر وى حركت مىكردند، براى قطع كردن امتيازات خارجى، منتظرِ گذشتِ زمان
نشد و بلافاصله امتيازات قطع گرديد. البته ما، تا ماهها پس از پيروزى انقلاب،
روابطمان را با امريكا قطع نكرديم و فقط امتيازات آن كشور در ايران قطع شد. آنها
مىخواستند از نفت ما استفاده كنند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند از
سرمايهگذاريهاى ظالمانهاى كه به وسيلهى رژيم گذشته در ايران شده بود و آنها سودش
را مىبردند، استفاده كنند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند در ارتش - بخصوص در نيروى
هوايى - حضور داشته باشند؛ گفتيم: «نمىشود.» مىخواستند دستگاه جاسوسى خودشان را
در سفارتخانهى سابقشان، فعّال نگه دارند؛ گفتيم: «نمىشود.»
توجه داشته باشيد كه سفارتخانهى امريكا، تا ماهها پس از پيروزى انقلاب باز بود و
در اينجا كاردار و ساير مسؤولين سفارتى داشتند. بعد كه جوانان مسلمان دانشجو،
سفارتخانه را گرفتند، ديدند اين سفارتخانه مركزى براى ارتباط با عناصر ضدّانقلاب و
ضدّ نظام جمهورى اسلامى، و وسيلهاى براى بده و بستان و تقويت و وصل كردن اين به آن
بوده است؛ همان نقشى كه سفارت انگليس، قبل از 28 مرداد در ايران ايفا مىكرد. يعنى
اين را ببين، آن را ببين، اين را به آن وصل كن. پول به اين برسان، سلاح به او برسان
و تدبير به او برسان، تا حادثهاى عليه جمهورى اسلامى اتّفاق بيفتد. مشغول چنين
كارهايى بودند. ملت ايران، سفارتخانهى امريكا را «لانهى جاسوسى» ناميد و اين
واقعيت داشت. پس، مطلب دوم اين است كه انقلاب اسلامى، منافع انگليس و امريكا را در
ايران قطع كرد. در واقع، اين دو، عمده كشورهايى بودند كه در مملكت ما منافع
گستردهى نامشروع و غيرعادلانه داشتند.
البته ما رابطهمان را با دنيا حفظ كرديم و هنوز هم با انگليس رابطهى سياسى داريم.
منتها به نظر من، اين رابطه از آن رابطههاى متزلزل است؛ زيرا انگليسيها نمىتوانند
از ابراز دشمنى خوددارى كنند و هر چندگاه يك بار، نيشى مىزنند. دولت انگليس اين
گونه است. اما به نظر من، بهتر است دولت انگليس در مقابل ايران، قدرى محتاطتر باشد؛
چون سابقهاش در ايران خيلى بد و سياه است. حال كه ملت و دولت ايران، رابطهى سياسى
خود را با آن كشور حفظ كردهاند، آنها بايد خيلى محتاطانه عمل كنند و حرفى نزنند كه
ملت ايران احساس كند همان اغراض پليد چند ده ساله را باز هم حفظ كردهاند. اگر چه
انگليسِ امروز، ديگر انگليسِ آن روزها نيست و تمام شده است. اين هم يك مطلب.
البته خطبهى دوم، قدرى طولانى شد. من مقيّدم كه خطبهها كوتاه باشد؛ اما چون ماه
رمضان است و من و شما عجلهاى نداريم، ايرادى ندارد كه قدرى بيشتر، از اين فرصت
استفاده كنيم.
و اما مطلب ديگرى كه مىخواهم دربارهى انقلاب عرض كنم و يكى از نكات مهم اين
انقلاب است، اين است كه انقلاب اسلامى، در سطح جهان به اسلام و مسلمين عزّت بخشيد.
اين يك واقعيت است. پيش از آن، مسلمانان - اعم از جوامع، دولتها و شخصيتهاى مسلمان
- در هر جاى دنيا كه بودند، احساس انفعال مىكردند و براى خود و پيامشان ارزشى قائل
نبودند. يك عدّه متفكّرين دلسوزِ مسلمان، از اسلام دفاع مىكردند؛ اما دفاع آنها نه
از روى قدرت و عزّت كه از روى دلسوزى و دلسوختگى بود. زيرا اسلام در غربت به سر
مىبرد.
در افريقا،در آسيا و در خاور ميانه، چقدر كشورهاى اسلامى وجود دارد كه در آنها
نظامهايى رفت و نظامهاى ديگرى آمد؛ اما همه جا مسلمانان در انزوا و عزلت بودند.
مثلاً كشورى مثل عراق، رژيم سلطنتى داشت. رژيم سلطنتى رفت، رژيم ديگرى بر سرِ كار
آمد. آن هم رفت، عدّه ديگرى آمدند. بعد آنها رفتند، يك عدّهى ديگر جايشان را
گرفتند. باز آن عدّه رفتند و عدّه ديگرى آمدند. تا اينكه نوبت به بعثيها رسيد. در
تمام اين نقل و انتقالها، كسانى كه جايشان خالى بود، مسلمانان بودند. اكثريّت قاطع
مردم عراق، مسلمانند؛ اما در تحوّلات مذكور، اصلاً خبرى از حضور آنها نبود! يا فرض
بفرماييد در كشور مصر - البته آنجا، جمعيتى به نام «اخوان المسلمين» بود - تحوّلى
شد و رژيم سلطنتى از بين رفت. با از ميان رفتن رژيم سلطنتى، رژيم جمهورى و انقلابى
بر سرِ كار آمد كه چهرهى شاخصش «عبدالنّاصر» بود. بعد، عبدالنّاصر مُرد، ديگرى
آمد. بعد او رفت، ديگرى آمد. در تمام اين مدّت - البته تا قبل از پيروزى انقلاب
اسلامى - همهى تحوّلات، بركنار از جريان اسلامى و عناصر اسلامى بود. اصلاً عناصر
اسلامى، كارهاى نبودند. در همان انقلاب اوّلِ مصر هم، عناصر اسلامى مؤثّر بودند؛
اما به مجرّدِ اينكه حكومتِ جديد تشكيل شد، كنارشان زدند. بعضى را به زندان
افكندند، بعضى را كشتند و بعضى را از صحنه خارج كردند. اينجا هم اسلام، حضورى
نداشت.
انقلاب اسلامى در ايران پيروز شد و با پيروزى آن، در هر جاى دنيا كه مسلمان هشيار و
آگاهى بود، احساس كرد عزّت و قدرت يافته است. در طول اين سالها، بخصوص سالهاى اوّلِ
انقلاب، مسلمانان بسيارى از شخصيتهاى برجستهى اسلام به ما گفتند: «به مجرّد اينكه
صداى امام را از راديوهايى كه صدايشان در دنيا پخش مىشد شنيديم كه مىگفت من
حكومتى به نام اسلام يا جمهورى اسلامى تأسيس خواهم كرد، هر جا بوديم ناگهان احساس
پيروزى كرديم.» هر مسلمانى، هر جاى دنيا بود، احساس كرد پيروز شد و عزّت و قدرت
پيدا كرد.
اين راست بود كه در آن سه، چهار سال اوّل انقلاب، وقتى رهبران مسلمان و شخصيتهاى
اسلامى - از روشنفكر و شاعر و هنرمند گرفته تا سياستمدار و عالِم دينى - به ايران
مىآمدند، به مجرّد اينكه چشمشان به امام، يا به آن حسينيّه، يا به ما، يا به
مسؤولين كشور و يا به نماز جمعه مىافتاد، از شوق، هاىهاى مىگريستند و مىگفتند:
«شما با دنياى اسلام چه كرديد!» احساس عزّت مىكردند. البته هنوز هم وقتى شخصيّتهاى
مذكور به ايران مىآيند، همين حرفها را مىزنند و احساسشان همان احساس است. منتها
گذشت زمان، حقايق ديگرى را به وجود آورده است كه بعد عرض مىكنم.
بارى؛ همين احساس عزّتها بود كه بعدها منتهى به پديد آوردن حوادث شورانگيزى از طرف
مسلمانان در افريقا و آسيا شد؛ همان حوادثى كه امروز دلمشغولى عمدهى امريكاييها و
مستكبرين دنياست. آرى؛ آنها دغدغه دارند. اينكه مىگويند «ايران خطرناك است»؛
اينكه مىگويند «جمهورى اسلامى، منافع ما را به خطر مىاندازد»؛ همه ناشى از همين
دغدغههاست. الجزاير را نگاه كنيد! مصر را نگاه كنيد! فلسطين اشغالى را كه خيال
مىكردند همه چيز در آن تمام شده است، نگاه كنيد و ببينيد اكنون مسلمانانِ آنجا چه
هيجانى دارند و چه مبارزهاى مىكنند! در داخل اروپا، بوسنى هرزگوين را نگاه كنيد و
ببينيد يك عدّه مسلمان، با اينكه از مسلمانى چيز زيادى هم نمىدانند، چطور با
انگيزه و احساس مسلمانى - همان احساسى كه انقلاب ايران به آنها داد - در مقابل
دشمنانشان قيام كردند!
به ياد مىآورم كه سالها پيش - در زمان رياست جمهورى خود - به يوگسلاوى رفته بوديم.
من ضمن بازديد از آن كشور، گفتم: «مىخواهيم از بوسنى هرزگوين هم ديدن كنيم.»
مقدّمات سفر به آنجا مهيّا شد و به سارايوو رفتيم. يك روز به خيابانهاى سارايوو
رفتم و مردم كه شنيده بودند رئيس جمهور اسلامى آمده است - چون رسانههاى گروهى
يوگسلاوى كه ما مهمانشان بوديم، عكس و گزارش و تفصيلات ما را در بلگراد منتشر كرده
بودند - گروه گروه جمع شده بودند و زن و مرد، تحت تأثير شوق و روحيهى اسلامى، اشك
مىريختند و كف مىزدند.
مقصود اين است كه با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، اعتزاز و افتخار و مباهات به
اسلام، در مسلمانان زنده شد. اسلام، عزيز شد و مسلمان احساس كرد كه اسلام مايهى
سربلندى اوست. اين هم از بركات انقلاب اسلامى بود. اصلاً يكى از ابعاد اين انقلاب و
به قول معروف «عمق استراتژيك انقلاب ما» همين است و دشمنان، همين را مىخواهند از
ما بگيرند. مثل اين است كه انسان خيمهاى داشته باشد و دهها ريسمان در دهها سرزمين،
با ميخهاى بلند آن را كوبيده باشند. اين خيمه به گونهاى استوار و پابرجا مىمانَد
كه هيچ توفانى نمىتواند آن را تكان دهد. اينكه مىبينيد ملتهاى مسلمان در آسيا و
اروپا و آفريقا، به نفع انقلاب اسلامى سخن مىگويند؛ از يك فتواى امام، آن طور
حمايت مىكنند؛ از انقلاب اسلامى، از روز فلسطين - روز قدس؛ جمعهى آخر ماه رمضان -
و ديگر مناسبتها آن طور استقبال مىكنند و دربارهاش شعار مىدهند، همه حاكى از عمق
استراتژيك جمهورى اسلامى است، كه دشمنان، اين را هم نمىتوانند ببينند.
و اما، مطلب چهارم در اين زمينه، مترتّب بر شايعه و شايعه سازى است. يكى از
اساسىترين پديدههاى مربوط به انقلاب اسلامى - كه شايد نسبت به كمتر حادثهاى در
دنيا، اين پديده به اين شدّت وجود داشته باشد - مسألهى تبليغات و شايعه سازى عليه
جمهورى اسلامى است. برادران و خواهران! قدرتهاى مخالف با اسلام و انقلاب اسلامى،
مانند دولت امريكا، دولت انگليس، صهيونيستها - البته صهيونيستها و دولت غاصب
اسرائيل، ابزار دست امريكا هستند و امريكا، اين دولت غاصب را اصلاً براى انجام
كارهاى خود در خاور ميانه گذاشته است - و نيز خبرگزاريها و رسانههاى ارتباط جمعىِ
وابسته به آنها، از روز اوّلِ انقلاب تاكنون، با حجم زياد و كيفيّت بالا، به
تبليغات عليه جمهورى اسلامى پرداختند و هر چه به دهنشان آمد، گفتند و مىگويند.
مثلاً موضوع تضييعِ حقوق بشر كه ممكن است عدّهاى در دنيا آن را واقعاً باور كنند،
از جعليّات همينهاست.
مىگويند: «حقوق بشر در ايران، تضييع مىشود.» وقتى مىگوييم «دليلش را بگوييد و
مثال بياوريد»، فهرستى ارائه مىدهند و مىگويند: «شما اينها را اعدام كردهايد.»
اينها چه كسانى هستند؟ قاچاقچيان هروئين و مرفين. يعنى محكومين به اعدام كه يك بار
اعدام برايشان كم است و اگر مىشد بيش از يك بار اعدامشان كنند، جا داشت. آيا اين
نقض حقوق بشر است؟! مىگويند: «ايران تروريست است.» وقتى مىپرسيم «به چه دليل
مىگوييد ايران تروريست است و تروريسم را صادر مىكند؟» مىگويند: «ببينيد در
فلسطين و لبنان، مردم چه مىكنند!» خوب؛ اين به ايران چه ربطى دارد؟! البته در اين
شكّى نيست كه يك عدّه انسان، در فلسطين و لبنان بيدار شدند و از انقلاب اسلامى
الهام گرفتند. همان عدّه مىگويند: «چرا شما اسرائيلِ غاصب، صهيونيستهاى بىوطن و
دولت جعلى غلطِ اسرائيل را آورديد و بر لبنان و فلسطين مسلط كرديد؟» اين موضوع، به
ايران چه ربطى دارد؟! آيا اگر عدّهاى از ميهنشان دفاع كنند، به معنى تروريسم است و
اين به اصطلاح تروريسم را ايران صادر كرده است؟!
ببينيد اين حرف و ادّعا، چقدر مسخره است! چنين حرفهايى را شايع مىكنند؛ به سازمان
ملل و كميسيون حقوق بشر مىبرند؛ بعد روزنامهها و مجلاّت و راديوها و تلويزيونها،
به انتشار آن مىپردازند. يك مدّت كه خسته شدند، دست نگه مىدارند و باز بعد از يك
ماه ديگر، همان حرفها را دوباره، سه باره و چهارباره تكرار مىكنند! از اوّلِ
انقلاب تاكنون، همين حرفها مطرح است و البته يك عدّه آدم سادهلوح هم باور مىكنند.
مقصود از اين تبليغات و شايعه سازيها چيست؟ مقصود اين است كه آن وجههى عظيمى را كه
انقلاب اسلامى در ميان مسلمانان و حتى غير مسلمانانِ دنيا پيدا كرده است از بين
ببرند. منشأ همهى اخبار دروغ و غلطى كه در خبرگزاريها و تبليغات است، اينهاست.
مىخواهند انتقام بگيرند. اين انقلاب و اين ملت، منافع عظيمى را كه رژيمهاى
استعمارگرِ امريكا و انگليس در ايران داشتهاند، قطع كرده است. بديهى است كه به
خودشان حق مىدهند از اين ملت، انتقام بگيرند. مسأله اين است كه آنها دشمنند؛ دشمن!
آن وقت يك عدّه مىآيند و به اصطلاح از سرِ عقل، ريش مىجنبانند و به ما مىگويند:
«بياييد عاقلانه فكر كنيد!» آخر اين چه حرفى است؟! دشمنان ما از انقلاب زخم
خوردهاند و روزى خشنود و راضى مىشوند كه اين انقلاب كنار برود و به آنها گفته
شود: «آقايان دزدها! بفرماييد وسط! بياييد در ايران!» آن روز اينها راضى مىشوند و
به كمتر از اين راضى نيستند. صهيونيستها هم كه حق دارند دشمنِ ما باشند! ما
مىگوييم: «ريشهى صهيونيستها بايد از خاورميانه كَنده شود.» جمهورى اسلامى، بارها
قاطعاً گفته است و خواهد گفت كه «حتماً بايد صهيونيسم ريشه كن شود.» مسلّماً با
چنين موضعگيرى كه ما داريم، دلشان با جمهورى اسلامى، صاف نمىشود.
اين واقعيت قضيه است. لذاست كه آنها شايعه پراكنى و دروغسازى مىكنند. بالاخره
تبليغات آنها هم از تبليغات ما قويتر است. چون آن همه ابزارهاى مجهّزى كه آنها
دارند، ما نداريم. آنها همه جا تبليغات دارند. پول زيادى خرج مىكنند؛ راديوهاى
زيادى دارند؛ مىخواهند در داخل نفوذ كنند؛ مىخواهند در خارج به تجهيز دشمنان ما
بپردازند و دوستان ما را از انقلاب جدا كنند. بنابراين، تبليغات زيادى انجام
مىدهند. اينها را شما بدانيد!
البته در ميان دولتمردانِ همين كشورها، بعضاً افراد با وجدانى هم پيدا مىشوند كه
وقتى مداقّه مىكنند، مىبينند واقعيت غير از آنى است كه در تبليغاتشان وجود
دارد.منتها هيجان جنونآميزِ دشمنى با انقلاب اسلامى به قدرى در اين رژيمها زياد
است كه افراد با وجدان، حتى جرأت نمىكنند حرفشان را بزنند و اگر هم حرفى بزنند، آن
را پس مىگيرند! در بين امريكاييها و انگليسيها، گاهى آدم با وجدانى پيدا مىشود كه
حقيقت را مىفهمد. مىگويد: «چرا با ايران در مىافتيد؟ چرا جمهورى اسلامى را دشمن
مىداريد؟ چرا شايعات مىپراكنيد؟ اينها دروغ است و واقعيت ندارد.» اما هيجان
جنونآميزِ دشمنىِ خشن با انقلاب، در آنها به قدرى زياد است كه حرف آن فردِ با
وجدان را در لابهلاى حرفها و نعرههاى مستانهى خود گم مىكنند!
و اما واقعيّات! من به ملت ايران عرض مىكنم كه اين دشمنيها و خصومتها، با آن همه
تفصيلات، به مراتب كوچكتر از قوّت و اقتدار و پايدارى و جوهرهى اصلى انقلاب ماست؛
به مراتب پايينتر و پستتر است. انقلاب ما خيلى عظيمتر و ستبرتر از اين حرفهاست.
دشمنان ما طى پانزده، شانزده سالِ اخير، هر كارى توانستند كردند؛ اما به فضل
پروردگار، امروز ما از پنج سال پيش قويتريم. پنج سال پيش، از ده سال پيش قويتر
بوديم. ده سال پيش، از پانزده سال پيش - اوّلِ انقلاب - قويتر بوديم. اين نظام، اين
ملت، اين انقلاب و اين مسؤولين، به فضل پروردگار، روزبهروز قويتر شدهاند. اين خود
دليلى بر اين است كه همهى تلاش و توانِ مصرف شدهى دشمنان، كمتر از آن بوده است كه
بتواند به انقلاب صدمه بزند. بعد از اين هم همينطور است.
البته ما نبايد دشمن را كم و كوچك به حساب آوريم. بايد بيدار باشيم. من به ملت
ايران عرض مىكنم كه انقلاب، باز هم به فضل پروردگار آسيبناپذير خواهد ماند. ولى
شما در اين بين مسؤوليتهايى داريد: اولاًّ وحدت خودتان را حفظ كنيد. ثانياً به
تقويت روح تقوا در خود بپردازيد و اتّكاى به خدا را در دلهايتان محكم سازيد. سِرّ
اينكه امام بزرگوار كه يك روز تك و تنها بود، در مقابل عظمت ظاهرى دشمن تسليم نشد،
اين بود كه متّكى و مرتبط با خدا بود و خود را به قدرت الهى وصل مىدانست. مسلّماً
وقتى انسان به قدرت لايزال الهى وصل شد، شكستناپذير مىشود. موضوع ديگر اينكه،
بايد اين كشور و اين نظام را به نقطهاى كاملاً آسيبناپذير برسانيد. شما ملت و
دولت و مسؤولين ايران - همه و همه - بايد همدستى كنيد و اين نظام و اين كشور را
صددرصد آسيبناپذير سازيد.
بايد قدرتتان را زياد كنيد. بايد ثروتهاى طبيعى را استخراج و در راه خودش مصرف
كنيد. بايد توليد و سازندگى را در اين كشور روزبهروز زياد كنيد. ملت و دولت بايد
رابطهشان را با هم روزبهروز بيشتر كنند؛ ملت نسبت به دولت و دولت نسبت به ملت.
بايد شعارهاى انقلاب را زنده بداريد. بايد روحيهى انقلابى را در همهى اركان اين
نظام روزبهروز تقويت كنيد. اين كشور اگر به پا بايستد، اگر قيام كند، اگر متّكى به
خدا شود و حركت كند، به هيچ كس محتاج نيست. بايد روحيهى اسرافى كه در بعضى از مردم
به صورت روز افزون پيدا مىشود، مهار گردد.
اسراف چرا؟ چرا انسان به درِ دكانى برود كه دكاندار، آدم را تحقير مىكند و بدِ آدم
را مىخواهد؟! شما اگر خودتان، ناموستان و يا فرزندتان به درِ دكانى برويد و ببينيد
دكاندار، ضمن فروش جنس، شما را مىچاپد، ديگر به درِ آن دكان نمىرويد. اگر ببينيد
جنس به شما مىفروشد اما نظر سوء دارد و بدِ شما را مىخواهد، ديگر به سراغش
نمىرويد. چرا ما به درِ خانهى كسانى برويم كه بدمان را مىخواهند؟! چرا ما با
كسانى ارتباطِ مالى و داد و ستدى برقرار كنيم كه مىخواهند از اعماق وجود عليه ما
كار كنند؟! چرا؟! چه لزومى دارد؟!
سعى كنيم به خودمان متّكى باشيم و منابع خودمان را زنده و احيا كنيم. ملت ايران
ملتى بزرگ و نيرويى عظيم است. منابع ايران نيز همينطور است. به خداى متعال توكّل
كنيم.
ماه رمضان ماهِ دعاست. بعد از همهى اين تلاشهايى كه عرض شد، تضرّع و دعا و طلب از
پروردگار را نيز حتماً به ياد داشته باشيد. اميدوارم كه پروردگار،شما را مشمول رحمت
و فضل و لطف خودش قرار دهد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
اذا جاء نصراللَّه و الفتح. و رأيت الناس يدخلون فى دين اللَّه افواجا. فسبّح بحمد
ربّك و استغفره انّه كان توّابا.
والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته
72) بقره: 185
73) الّلهم اجعلنى اخشاك كانّى اراك و اسعدنى بتقواك و لا تشقنى بمعصيتك و حِزلى فى
قضائك و بارك لى فى قدرك حتى لا احبّ تعجيل ما اخّرت ولا تأخير ما عجّلت...» فرازى
از دعاى عرفهى امام حسين (ع) / مفاتيحالجنان
74) دعاى 44 «صحيفهى سجاديه».
75) روم: 10
76) مفاتيحالجنان: دعاى ابوحمزه ثمالى.
77) سورهى نساء؛ آيهى 32.
78) مقصود «شاپور بختيار» آخرين نخستوزير رژيم ستمشاهى است.
79) ويليام ناكس دارسى (1917 م - 1849 م) شخصيت استراليايىِ متولد انگلستان كه در
سال 1901 ميلادى امتياز نفت ايران را از دولت قاجاريه گرفت.